عوامل و موانع اجتهاد علمي در تاريخ ايران - عوامل و موانع اجتهاد علمی در تاریخ ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عوامل و موانع اجتهاد علمی در تاریخ ایران - نسخه متنی

حجت اللّه‏ ایزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عوامل و موانع اجتهاد علمي در تاريخ ايران

حجت‏اللّه‏ ايزدي عضو هيأت علمي دانشگاه امام حسين(ع)

چكيده

آرياييها هنگام ورود به سرزمين جديد به مراحلي از كمال و ترقي دست يافته بودند. آنان ضمن مهاجرت خويش به اين سرزمين با كسب ارزشهاي فكري و فرهنگي اقوام طول مسير و اين سرزمين و واقعگراييهاي دين زرتشت، مايه‏هاي فرهنگ و تمدني جهاني را ايجاد كردند. شكل‏گيري حكومت هخامنشي با ايجاد امنيتي جهاني و تساهل ديني، جهان را به مشاركت اقتصادي و فرهنگي وارد ساخت. نظام قدرتمند اداري ـ امنيتي داريوش و ايجاد تعادل در حيات اقتصادي، زمينه‏هاي گسترش هرچه بيشتر اين امور را فراهم كرد. مقارن ظهور اسلام، جندي شاپور جانشين مراكز علمي انطاكيه و رُها شده و تلفيقي از علوم نقاط مختلف جهان ايجاد كرده بود. ايران با پذيرش اسلام، موانع اجتماعي، ديني و سياسي جهاني شدن را برطرف ساخت و ساحتهاي مختلف حيات اسلامي را در سراسر جهان اسلام تحت تأثير خويش قرار داد. سقوط بني‏اميه توسط ايرانيان باعث تعديل تعصبات قومي و انتقال مركز خلافت به مركز ايران ساساني شد. وزيران و اميران ايراني در دربار بني‏عباس مشوقان فرهنگ و تمدن و شكوفايي علم و كتابت شدند. در قرنهاي سوم تا پنجم هجري حكومتهاي محلي ايران پرچمدار پيشرفت علمي شدند. با گسترش حكومتهاي غزنوي و سلجوقي و اوجگيري تعصبات ديني، حيات علمي رو به افول گذاشت. تقابل متشرعه، صوفيان و فيلسوفان، ظاهر شرع و دين را بر تعقل و تعمق غلبه داد. ضربه هولناك مغول به فرهنگ و تمدن بشري و تجديد اين ضربه توسط تاتار، چراغ علم و تمدن را به خاموشي كشانيد. سوسوهاي اين چراغ به بركت علمايي چند، همچون خواجه نصيرالدين توسي، غياث‏الدين كاشاني و... در طول هفتصد سال نمي‏توانست نهضتي از روشنايي و تحول علمي را به‏بار آورد.

«امروز انتظار كشور ما از دانشگاه اين است كه دانشگاه بايد بتواند جنبش نرم‏افزاري همه‏جانبه و عميق را در اختيار اين كشور و اين ملت بگذارد.»

مقام معظم رهبري: دانشگاه اميركبير، 1379

مقدمه

اجتهاد، نوانديشي، نوآوري علمي و توليد علم، اولين قدم به سمت سعادت و سرافزاري است. بسنده كردن به دستاوردهاي علمي نسلهاي گذشته، بزرگترين خطر و مانع توليد علم و اجتهاد علمي و موسوم به تحجر و انجماد، و عامل اصلي عقب‏ماندگي است. ايستايي و عدم تحول ملتي، مانع از گذر زمان نمي‏شود و در نتيجه، هر روز فاصله‏اش با ملتهاي ديگر بيشتر خواهد شد. از سوي ديگر عدم خلاقيت و نوآوري علمي به منزله عدم توانايي مراكز علمي در پاسخگويي به نيازهاي جامعه و سد راه پيشرفت و تعالي خواهد شد. يكي از اشتباهات اساسي جوامع ديني، عدم توان تمايز بين دين به معناي تعيين هدف و جهت زندگي و علوم تجربي، فناوري و ابزار علمي و عدم تمايل به استفاده از اين ابزار بوده است؛ غافل از اينكه هرچه در جهت پيشرفت اين علوم و به استخدام درآوردن آنها اهتمام بيشتري شود، امكان دستيابي به اهداف و آرمانهاي ديني تسهيل خواهد شد. تحجر تنها به عدم استفاده از علم و فناوري خلاصه نمي‏شود. شايد مقدم بر آن، ناتواني در پاسخگويي به مسائل فكري و فرهنگي و شبهه‏هاي بنيادي در حوزه هستي‏شناسي و انسانشناسي و به كار بردن حربه تكفير و تفسير به جاي اقناع عقلي و فكري از مصداقهاي برجسته تحجر باشد. عقل‏ستيزي اشاعره، تقّشر فقهي حنابله و اخباريها از پايدارترين موانع اجتهاد علمي در عالم اسلام و به تبع ايران بوده است.

ايجاد جنبش نرم‏افزاري، نخست مستلزم شناختي تاريخي از عوامل و موانع آن و سپس شناخت نيازهاي جامعه و تقويت بنيه علمي است. تقويت توان علمي به معناي فراگرفتن كامل يافته‏هاي پيشينيان و ديگران با ديدي نقادانه است.

شخصيت و جامعه ما تأليفي از داده‏هاي تاريخي بوده و تنوع و تعدد جريانات و حوادث تاريخي سبب پيچيدگي شخصيت و جامعه امروز ما شده است. اين داده‏ها مجموعه‏اي از مؤلفه‏هاي زشت و زيبا براي دستيابي به روحيه اجتهاد علمي با شناخت تاريخي خود است كه ضمن كشف عوامل بنيادين و مساعد در اين مقاله به موانع تحقق آن نيز پي خواهيم برد. واهمه از پرداختن به برخي از ابعاد تاريخ، ما را از شناختي همه‏جانبه و دقيق محروم مي‏سازد. اين مهم مسبوق به هر تلاشي ديگر در جهت نوآوري علمي است كه عدم توجه به آن ممكن است ما را به آفاتي مضاعف از جمله تحجر مدرن مبتلا سازد. عوامل بنيادين و مساعد تاريخي در موقعيت جغرافيايي ايران، تعقل و پذيرش صحيح اسلام، همچنين حرمت و اهميت علم و عالم نزد رجال سياسي و دولتمردان ايراني بوده است. تساهل و تمايل در پذيرش نقادانه دستاوردهاي علمي ملتهاي ديگر، رفع موانع سياسي ـ اجتماعي، ايجاد ارتباط با آنها، وجود امنيت سياسي اجتماعي و حرمت عالمان از ديگر عوامل است. هجوم اقوام بدوي، دوره‏هاي ممتد آشوب، ويراني و فقر، تعصبات مذهبي، عقل‏ستيزي اشاعره و متصوفه، قشريگري فقهي اخباريها و حنبليها و عدم اهتمام به علوم غيرديني از موانع تاريخي نوآوري علمي به‏حساب مي‏آيد.

در اين نوشته سعي شده است تبييني تاريخي از اين عوامل و موانع ارائه شود. البته به جاي تفكيك اين عوامل و موانع ترجيح داده شد نخست اين مؤلفه‏ها در سيري تاريخي و در جايگاه تاريخي آنها تشريح، و در نهايت جمعبندي و دسته‏بندي آنها به سخن پاياني و نتيجه‏گيري واگذار شود.

پيشينه و موقعيت مساعد

آرياييهايي كه به سبب گسترش روزافزون نفوس و رمه و بروز برخي بلاياي طبيعي، سرزمين اجدادي خويش را ترك گفتند و وارد نجد ايران شدند، با شخم و كشاورزي آشنا بوده، اسب را رام كرده و به عصر فلز رسيده بوده‏اند.1 وجود طبقات سه‏گانه در تيره‏ها و قبايل مختلف، شايد بيشتر بيانگر نوعي تقسيم كار باشد كه نشانگر درجه‏اي از پيشرفت اجتماعي است نه تفاوت در حيثيت.2

مهاجران آريايي در بدو ورود به سرزمين جديد به كسب ارزشهاي فرهنگي از جمله خواندن و نوشتن به سبكهاي مختلف مرسوم بين اقوام ساكن منطقه پرداختند.3 آيين زرتشت براساس خوش‏بيني و سعي و عمل مبتني بوده4 و علم و دانش را ارج مي‏نهاده است. گاثاها، كه كهنترين آثار مكتوب ديني آرياييهاست، آنها را به شنيدن بهترين حرفها و ديدن تفاوت بين روشها و كيشهاي مختلف تشويق كرده است.5 تعاليم اخلاقي و اجتماعي اين آيين، بيانگر تأكيد بر اصول اخلاقي بهترين پندار، گفتار و كردار، تشويق به كار و تلاش و اهميت دادن به خرد و دانش بوده است.

علاوه بر هوش، توانايي، بردباري و ذوق اقوام مهاجر و تشويقهاي ديني، موقعيت جغرافيايي ايران، راه ارتباط آنان با اقوام ديگر (و شكوفايي استعدادهاي ناشكفته آنها) را هموار ساخت. نجد ايران به عنوان سرپل ارتباطي بين اقوام شرق و غرب، همواره نقش فعالي در روابط فرهنگي و تعاملات فكري و علمي جهاني ايفا كرده است. مسلما ايفاي چنين نقشي، فرهيختگي، خلاقيت و نوآوري را در ساكنان اين سرزمين بيش از جاهاي ديگر نمودار مي‏ساخته است.6

سياستهاي مناسب و امنيت در عهد هخامنشي

با شكل‏گيري حكومت هخامنشي و گسترش قلمرو آنها بويژه با توجه به سياستهاي مذهبي كورش و امنيتي كه توسط داريوش در امپراتوري وسيع آنان ايجاد شد، مواريث علمي و فرهنگي تمدنهاي كهن تلفيق شد و راه اعتلا پيش گرفت.

هنگامي كه كورش در نبردي بر كرزوس شاه ليدي پيروز شد (547 ق.م.) نه تنها او را نشكست بلكه وي را در شمار مشاوران خويش قرار داد. هنگام ورود به بابل، خوشرفتاريش نسبت به ساكنان آن شهر، و احترامي كه براي عقايد مذهبي آنان قائل شد، سبب رفعت مقام و مرتبه‏اش در ديد مردم اين شهر شد به‏گونه‏اي كه آنها نبرنيد را دشمن و مورد خشم و غضب خدايان بابل دانستند.

كورش چهل و نه هزار نفر يهودي را، كه توسط بخت‏النصر اسير شده بودند و در بابل در اسارت به سر مي‏بردند آزاد ساخته، ضمن بازگرداندن به وطنشان آنان را در بازسازي معابدشان ياري كرد.

در زمان داريوش، چهل و شش قوم با فرهنگهاي گوناگون تحت حكومت مقتدر و وسيع هخامنشي مي‏زيستند. وي با تنظيم نظام اداري و مالياتي متناسب با فرهنگ و زيرساختهاي ويژه هر منطقه، مناسبات متعادلي را بين مردم و حكومت ايجاد كرد.

براي كارگران و متخصصان و روحانيون حقوق معيني وضع شد. يكي از استثنائات تاريخ بشر، تعيين ميزان دستمزد افراد مختلفي است كه در بناي ساختمان مركز حكومت داريوش (موسوم به تخت جمشيد) انجام شده و همچنين دقت در پرداختن اين دستمزدهاست.7 زيرا رعايا نوعا در حكومتهاي استبدادي ملزم به هرگونه خدمت به خدايگان خود، از جمله ساختن كاخهاي آنان بودند.

اداره حكومتي با آن وسعت، نيازمند به برخورداري از نيروي انساني آموزش‏ديده و ماهر بود. از اين رو اطفال پارسي براي تعليم و تربيت و يافتن روحيه عدالت و انصاف به مراكز آموزشي سپرده مي‏شدند.8 مراكز آموزشي داراي چهار بخش بود كه مقاطع چهارگانه تحصيلات را پوشش مي‏داد. دانش‏آموختگان هر مقطع در رده‏اي از نيازهاي اداري و حكومتي به كار گرفته مي‏شدند. كساني كه مقطع پاياني را با موفقيت مي‏گذرانيدند، شايستگي دادرسي و آموزگاري پيدا كرده بودند.9

شكوفايي علمي جندي شاپور

جندي شاپور در شمال غربي خوزستان بين شوشتر و شوش قرنها به صورت مركز علمي و فرهنگي ايران فعاليت مي‏كرد.10 اين شهر با رشدي سريع به عنوان مركزي دانشگاهي جانشين انطاكيه و ادسا شد. دانشمندان از جاهاي گوناگون در آن گرد آمدند. بدون شك مقارن انقراض شاهنشاهي ساساني اين شهر مهمترين مركز دانش آسياي غربي و بخصوص پزشكي بود. جندي شاپور محل تجمع بين‏المللي بود كه در آن دانشمندان ايراني، يونايي و هندي در كنار يكديگر مي‏زيستند و با هم به فعاليت علمي مي‏پرداختند. ايرانيان در اين مركز به پرورش و تكميل علوم يوناني و هندي اشتغال داشتند و خود نيز به اكتشافاتي در برخي از علوم از جمله نجوم و داروشناسي پرداختند.11 اين مركز علمي تا روزگاري دراز پس از برپايي خلافت عباسي، موجوديت و شهرت خويش را نگاه داشت و الهام‏بخش مراكز علمي مسلمانان، بويژه در بعد علوم پزشكي و بيمارستانها شد.12

نقش اسلام در شكوفايي علوم

در نخستين آياتي كه بر پيامبر گرامي اسلام(ص) نازل شد، سخن از خواندن، آموختن و قلم رفته و اولويت دانش و معرفت مورد تأييد قرار گرفته است.13 قرآن كريم به صورتي قاطع، برتري دانايان را بر نادانان تصريح فرموده14 و در كنار مؤمنان، كساني كه بهره‏اي از علم برده‏اند نزد خداي متعال رفعت درجه يافته‏اند.15 پيامبر گرامي اسلام دانشجويي را بر هر زن و مرد مسلماني واجب شمرده و از آنان خواسته است از گهواره تا گور در پي كسب دانش، و به دنبال آن باشند؛ هر چند در چين باشد. آن حضرت دانشمندان را وارثان انبيا دانسته و سياهه قلم آنان را برتر از خون شهيدان معرفي كرده است. همچنين برتري عالم بر عابد را به برتري بدر [ماه] بر ديگر ستارگان تشبيه كرده است.16

رسول گرامي اسلام(ص) روزي وارد مسجد شد و ديد كه از جمع مسلمانان دو حلقه تشكيل شده است: يك حلقه به ذكر و عبادت مشغول و آن يكي به تعلّم و تعليم سرگرم. چون نيك نگريست، فرمود هر دو گروه كردار نيك دارند، اما من براي تعليم فرستاده شده‏ام. «كلا هما علي خيرٍ ولكن بالتعليم ارسلتُ» و خود در حلقه‏اي كه سخن از تعليم و تعلم بود، نشست.17

پيامبر گرامي اسلام به مسلمانان مي‏فرمود حكمت را هر چند پيش فردي مشرك باشد به دست آوريد. زيرا آن گمشده مؤمن است. اين بينش بزرگوارانه و تسامح والاي نبوي در توجه به ما ترك علمي گذشتگان و آشنايي با شيوه‏هاي درماني تني چند از پزشكان عرب صدر اسلام (از جمله حارث بن كلده و نضربن حارث) كه در مركز طبي جندي‏شاپور درس آموخته، و هنوز مسلمان نشده بودند و تأييد و تضمين درمانهاي علمي آنان از سوي آن حضرت در ارجاع بيماران مسلمان به ايشان، شائبه‏هاي تنگ‏نظرانه تفاوتهاي ديني و نژادي در اخذ و اقتباس نومسلمانان از اندوخته‏هاي علمي اقوام و ملل بيگانه را زدود و مباني اعتقادي بسياري از دانشمندان غيرمسلمان را در ايمان توأم با اخلاص به اسلام و خدمت به معارف نوپاي اين آيين را استوار ساخت.18

الگويي از مسلمانان آگاه نخستين

روزبه فرزند فرخ بن مهيار، متولد جي از روستاهاي اصفهان كه توسط رسول خدا(ص) ابوعبداللّه‏ سلمان ناميده شد، پس از ماجراهاي طولاني مقارن هجرت پيامبر(ص) به يثرب به اين شهر وارد، و به اسلام مشرف شد. همانطور كه از جهت ايمان به درجه «سلمانُ منا اهلُ البيت» نايل شد، از جهت علمي نيز در بين صحابه مقامي بس رفيع يافت. او علم بلاها، مصيبتها، انساب و فصل‏الخطاب را از رسول گرامي اسلام آموخته بود.19 پيامبر(ص) درباره او فرمود: اگر دانش در ثريا باشد، همانا سلمان آن را به چنگ خواهد آورد.20 وي آنقدر از دانش و علم مكنون خداوند از طريق پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) به دست آورد كه احدي غير از او تاب تحمل آن را نداشت.21 هنگامي كه پيامبر(ص) بين سلمان و ابوذر پيمان برادري برقرار فرمود، با ابوذر شرط كرد كه در برابر سلمان نافرماني نكند و بلكه از او اطاعت و پيروي كند.22

برداشته شدن غل و زنجيرها

روزهاي نخست آشنايي ايرانيان با مسلمانان، امكان مقايسه نظام ارزشي موجود و پيامهاي مترقي اسلام فراهم شد. مردم ايران، كه قرنها و نسلهاي متوالي، همه هستي خويش را نثار حفظ تاج و تخت ساسانيان و هزينه لشكركشيهاي دائمي اجتناب‏ناپذير آنان مي‏كردند، در برابر پرداخت سرانه دو درهم (كه فقط مردان كاري مي‏پرداختند) امنيت خويش را به بهايي اندك به دست آوردند. زيرا مسلمانان، آنان را از جهاد معاف، و امنيت آنان را در مقابل دريافت همان ماليات سرانه تضمين كردند.

هرچند، ايران محل تلفيق و بالندگي مواريث علمي بشريت بود، از آنجا كه خواندن و نوشتن و پرداختن به كارهاي علمي در انحصار طبقه‏اي خاص بود و عموم مردم از اين امتياز محروم بودند، عملاً اكثريت قاطع مردم در اين زمينه وارد نشدند. با ورود اسلام به ايران و بهره‏مندي مردم از عدالت اجتماعي اسلام، مرزهاي طبقاتي فرو ريخت و شيفتگان علم و دانش از بين طبقات مختلف مردم وارد اين عرصه، و در اين زمينه از تشويق مسلمانان عرب نيز برخوردار شدند. زيرا عربها براساس سنتهاي پيشين خود، كشاورزي، صنعتگري و كتابت را كار موالي دانسته، افتخار خويش را بر پشت اسب نشستن، تاختن و شمشير زدن مي‏دانستند. از اين رو هنوز قرن اول هجري به سر نرسيده بود كه دانشمندان ايراني در سراسر بلاد اسلامي پراكنده شده و عرصه علم و دانش را تسخير كردند. به اعتراف زُهري و عبدالملك بن مروان، ايرانيان پيشوايي علمي و ديني بيشتر ملتهاي غيرايراني مسلمان را پيدا مي‏كنند. در اين زمان عطاء بن ابي رباح پيشواي مكه، كاووس بن كيسان پيشواي يمن، ليث بن سعد پيشواي مردم مصر، مكحول پيشواي شام، ميمون بن مهران پيشواي جزيرة العرب، ضحاك بن مزاحم پيشواي خراسان و حسن بن ابوالحسن پيشواي بصره، همگي از موالي (ايراني) بودند.23

به گفته عباس بن مصيب چهار تن از غيرعرب (بندگان) در مرو برخاستند كه هر كدام امام عصر خويش بودند: عبداللّه‏ بن مبارك، ابراهيم بن ميمون صائغ، حسين بن واقد، ابوحمزه محمد بن ميمون سكري.24

ابن خلدون در مقدمه تاريخش چنين مي‏نويسد:

«از مسائل شگفت‏انگيزي كه به وقوع پيوست اين است كه بيشتر حاملان علم و دانش در ميان امت اسلامي، خواه در علوم شرعي و خواه در علوم عقلي از مردم عجم بودند، مگر در مواردي نادر كه بسيار اندك است. اگر در ميان آنان كسي از لحاظ نسبي عرب است، از نظر زبان و پرورشگاه و استادان و آموزگاران عجم است... احدي غير از مردم عجم به حفظ و تدوين علم و دانش نپرداخت. اين سخن رسول خدا مصداق پيدا كرد كه فرمود: «لو تعلق العلم بأكناف السماء لنا له قوم من اهل فارس» اگر دانش به گوشه‏هاي آسمان آويخته شود، گروهي از مردم فارس بدان دست يابند.»25

چون حصار مذهبي و سياسي از گرداگرد مردم ايران برداشته شد و در پناه عدالت و امنيت اجتماعي استعدادهاي خود را شكفتند، اولاً به پيشوايي ملتهاي مسلمان رسيدند و ثانيا ضمن آشنايي با فرهنگ و تمدن ديگر ملل توانستند سهم عظيمي در تكميل و توسعه يك تمدن عظيم جهاني به خود اختصاص دهند.26

بغداد، مهد بزرگان و دانشمندان

حكومت بني‏اميه بر اثر قيامي كه به رهبري ابومسلم از خراسان برپا شد، در سال 132 ه·· . ق فرو ريخت و حكومت بني‏عباس در عراق جايگزين آن شد. منصور خليفه دوم عباسي در بغداد نزديك تيسفون در محيطي كاملاً ايراني مستقر شد. اين شهر با نظر نوبخت منجم بزرگ ايراني احداث شد. اين حادثه (روي كار آمدن بني‏عباس) مايه نفوذ كلي ايرانيان در حكومت اسلامي شد. اين نفوذ و اعتبار تا پايان حكومت مأمون 318 ه·· . ق يعني پايان دوران طلايي خلافت بني‏عباس ادامه پيدا كرد.

خلفاي بني‏عباس از سه جهت نيازمند ايرانيان بودند: نخست از حيث وزارت و امور كتابت و دبيري و ديگر از جهت عمران، صنعت و امور فرهنگي. همچنين از آنجا كه اين خلفا به اعراب به ديد بي‏اعتمادي مي‏نگريستند، عمدتا در طول دوران يادشده فرماندهان بزرگ نيز نوعا ايراني بودند كه بعدها توانستند حكومتهاي نيمه‏مستقلي در برخي از نقاط ايران ايجاد كنند كه خود اين حكومتها نيز در ترويج علم و تمدن از وزيران خاندان برمك و سهل كمتر نبودند.

نويسندگان بزرگي از ايران در اين عصر در اعتلاي نثر عرب قلم مي‏زدند كه برخي از آنان عبارت بودند از: سعيد بن بختگان نويسنده كتاب «انتصاف العجم من العرب» و «فضل العجم علي العرب و افتخارها»، هيثم بن عدي نويسنده كتاب «المثالب الصغير» و «المثالب الكبير» و «مثالب ربيعه» و «اخبار فرس»، علان شعوبي نويسنده كتاب «الميدان في المثالب» و ابوعبيده معمر بن المثني راوي معروف ايراني‏نژاد مقيم بصره (م 209 ه··). البته از كساني كه در اين عهد نثر عربي را به اوج رساندند عبدالحميد بن يحيي و عبداللّه‏ بن مقفع هستند كه اولي در سال 132 ه·· . ق و دومي در سال 142 ه·· . ق به دست عباسيان كشته شدند. همچنين علي بن عبيدة الريحاني از مشاهير بلغاي معاصر مأمون بود.27

پزشكان مشهوري كه در اين عصر براي معالجه رجال دولتي و بويژه شخص خليفه از جندي‏شاپور به بغداد منتقل شدند عبارت بودند از:

1ـ جرجيس بن بختيشوع رئيس پزشكان بيمارستان جندي‏شاپور. خليفه ابوجعفر منصور در آغاز دولت عباسي به سال 148 ه·· . ق دچار بيماري شد و او را براي درمان خويش فرا خواند و چون بهبود يافت وي را بزرگ داشت و بهترين پاداشها را به او داد.

2ـ بختيشوع بن جرجيس كه در چيره دستي همچون پدر بود و براي معالجه منصور و مهدي و نيز هارون به بغداد سفر كرد.

3ـ ابراهيم، شاگرد جرجيس كه در سفرهاي بغداد استاد را همراهي مي‏كرد.

4ـ جبريل بن بختيشوع كه پزشكي حاذق بود و 23 سال در دربار هارون زيست. وي همچنين بعدا در خدمت امين و مأمون قرار گرفت.

5ـ بختيشوع بن جبريل وي تني چند از خليفگان عباسي از جمله الواثق بالله (227ـ232)، المستعين بالله (428ـ252)، المهتدي بالله (225ـ256) و المتوكل علي الله (232ـ247) را خدمت كرد.

6ـ شاپور بن سهل كه در تأثيرات و واكنشهاي داروها اطلاعاتي كامل داشت و در خدمت متوكل قرار گرفت.

7ـ ماسويه پدر يوحنا كه دانشمندترين مردم روزگار خويش بود. وي نخست به فضل بن يحيي و سپس به هارون خدمت كرد.28

اين گروه عده‏اي انگشت شمار از دانشمندان بزرگي هستند كه در اين عصر در جندي‏شاپور و بغداد خدمت مي‏كردند.

خلفايي همچون هارون و مأمون تحت نظر خاندانهاي ايراني برمك و سهل تربيت شده بودند و به همين دليل خود اهل فرهنگ علم و تفكر بودند و درنتيجه در عصر آنان، بغداد مركز بزرگ علمي جهان شد.

«چندان كه گروه علما و شعرا و فقها و قرا و قضات و نويسندگان و ندما و رامشگران بر در خانه رشيد گرد آمدند، بر در خانه هيچ خليفه‏اي جمع نشدند و رشيد به هر يك از آنان صله‏هاي زيادي مي‏داد.»29

«دولت برمكيان نقطه‏اي سپيد در پيشاني روزگار و ناجي گرانبها بر تارك زمان بود و چه بسا كاروانها كه به سوي آنان رهسپار شدند و چه بسا آرزو كه بدان دل بسته بودند... دنيا در روزگار ايشان آباد و ابهت كشور آشكار بود، پناه ستمديدگان بودند و پشتيبان بي‏پناهان.»30

شاعر در وصف آنان گفته است:

«روزگار را بايد بدرود گفت اگر شما فرزندان برمك روزي از ميان برويد.»31

در عصر مأمون، كه از مادري ايراني متولد شده بود، مجالس بحث و مناظره و ادب رونق فراوان يافت و مأمون خود در روزهاي سه‏شنبه در مجلسي با حضور فقها و اهل علم شركت مي‏كرد.32 تسامح و آزادي در حدي بود كه حتي مزداپرستان با مسلمانان درخصوص قرآن مناظره، و اشكالاتي وارد مي‏كردند.33

بيت‏الحكمه كه در اين عصر (210 ه·· . ق.) در بغداد تأسيس شد، محل تجمع مترجمان و علما و داراي كتابخانه و احتمالاً رصدخانه‏اي بوده است.

مترجمان بزرگي در اين نهضت از فارسي به عربي ترجمه كرده‏اند؛ مانند: عبداللّه‏ بن مقفع و آل نوبخت كه بزرگترين آنان نوبخت بود (متوفي 161 ه·· . ق.) و پسرش فضل (متوفي حدود 200 ه·· . ق.) كه آثار نجومي را از فارسي به عربي ترجمه كرده است. از مترجمان عمده ديگر موسي و يوسف دو پسر خالد بودند كه داود بن قحطبه را خدمت، و متون فارسي براي او به عربي ترجمه مي‏كردند. ديگر ابوالحسن علي بن زياد التميمي است كه كتاب زيج شهريار را از فارسي به عربي نقل كرد و نيز حسن بن سهل كه پسر و پدر هر دو منجم بودند. همچنين احمدبن يحيي بلاذري، جبلة بن سالم كاتب هشام، اسحق بن يزيد سيرة الفرس را از روي اختيارنامه نوشت. در نهايت از اين دست محمد بن جهم البرمكي، هشام بن القاسم و موسي بن عيسي الكروي و عمر بن فرخان معروفند.

با به قدرت رسيدن معتصم (227ـ218 ه·· . ق.) نفوذ ايرانيان رو به كاهش گذاشت. او كه از مادري ترك متولد شده بود، دربار خويش را به محل تجمع سرداران ترك تبديل كرد. وي چهار هزار غلام ترك براي محافظت خويش به كار گرفته بود كه چون باعث اذيت و آزار مردم و شكايتهاي مكرر و در نهايت شورش آنان شده بودند، خليفه مركز حكومت را از بغداد به سامرا منتقل ساخت.

متوكل (247ـ232 ه·· . ق.) يكي از خلفاي متعصب بني عباس بود كه ضمن برخوردهاي شديد با معتزله به حمايت از اهل حديث و نقل پرداخت. تا زمان متوكل براي ورود اطفال به مكتب هيچ شرطي وجود نداشت و از تمام گروه‏هاي عرب، عجم و اهل ذمه مي‏توانستند در اين مكاتب خواندن و نوشتن بياموزند. متوكل طي فرماني در سال 235 ه·· . ق. ورود كودكان اهل ذمه را به مكاتب مسلمانان ممنوع ساخت و دستور داد هيچ مسلماني نبايد اهل ذمه را تعليم دهد.34

در سال 279 ه·· . ق. به فرمان معتضد (281ـ279 ه·· . ق.) وراقون بغداد سوگند خوردند كه از فروش كتابها و تأليفات علم كلام و جدل به فلاسفه خودداري كنند.35

مركزيت علمي خراسان

خراسان در اين عصر، مركز فقيهان و دانشمندان بود. ابن فقيه مي‏گويد: «خراسانيان خود، خداوندان تجارت و حكمت و فقه و دانشند.»36

در اين هنگام شهرهاي بخارا و نيشابور از اعتبار زيادي برخوردار بودند و دو محدث بزرگ شافعي محمد بن اسماعيل بخاري (متوفي حدود 257) از بخارا و مسلم بن الحجاج القشيري (متوفي 262) از نيشابور بود.37

فرزندان سامان بلخي كه تا سال 261 ه·· . ق. تحت نظر طاهريان بر سمرقند، فرغانه شاش واشروسنه و هرات حكومت مي‏كردند، در اين سال توسط نصر بن احمد بن اسد جكومت مستقلي را تشكيل دادند.

اسماعيل بن احمد در سال 287 ه·· . ق. خراسان را از دست صفاريان خارج ساخت و محمد بن زيد از علويان طبرستان را شكست داد. بدين ترتيب سرزمين وسيعي كه از آسياي ميانه تا بصره و از حدود هندوستان تا بغداد وسعت داشت به فرمانروايي سامانيان گردن نهادند. با استقرار سامانيان در ماوراء النهر در ايام اسماعيل، بخارا و سمرقند به دو مركز عظيم فرهنگ و تمدن تبديل شد. سامانيان با نيكو سيرتي، محبوب علما و مردم بودند. مقدسي در خصوص آنان چنين مي‏نويسد:

«خدا ايشان را پيروزي بخشيد كه خوشرفتارترين شاهان و فرهنگ‏پرورترين ايشانند. از امثال زبانزد مردم است كه هر گاه درختي بر خاندان سامانيان ياغي شود، خشك خواهد شد.»38

وي رسوم دربار و شركت شاه در مجالس مناظره را چنين توصيف مي‏كند:

«در فرهنگ اين خاندان است كه دانشمندان را در برابر شاه مجبور به زمين بوسي نمي‏كنند. در شبهاي آدينه در ماه رمضان مجلس مناظره مي‏سازند، شاه اين جلسات را با پرسشي مي‏گشايد سپس ديگران به سخن مي‏آيند.»39

ثعالبي بخارا را در دولت آل سامان به مثابه مجد و كعبه ملك و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباي ارض و موسوم فضلاي دهر توصيف مي‏كند.40

در اين عصر ادب و زبان فارسي رونقي بسزا داشته، شاعران و مترجمان مورد تشويق قرار گرفتند و كتابهاي بسياري مانند تاريخ طبري، تفسير كبير طبري، سندبادنامه، بختيارنامه و كليله و دمنه به فارسي ترجمه، و آثار منظومي مانند آفرين‏نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسب نامه دقيقي و شاهنامه فردوسي سروده شد.41 در به ثمر رسيدن اين مهم، وزيراني مانند جيهاني و بلعمي و اميراني همچون مأمونيان خوارزم، مددكار شاهان ساماني بودند.

ابوعلي حسين بن عبداللّه‏ بن علي بن سينا از دانشمندان بزرگ جهان و نامدارترين فيلسوف و عالم جهان اسلام پرورش يافته فضاي علمي و فرهنگي بلخ و بخاراست. وي در سال 370 ه·· . ق. در حكومت نوح بن منصور ساماني متولد شد و در سال 428 ه·· . ق. در همدان درگذشت. البته علاوه بر فضاي تربيتي مناسب او از هوش خارق‏العاده‏اي نيز بهره‏مند بود و به گفته خودش كه مي‏گويد:

«... چون به هيجده سالگي رسيدم، از مطالعه و درك تمام اين علوم فارغ شده بودم. آن روزها من در حفظ كردن علوم تواناتر بودم و امروز پخته‏تر و تجربت افتاده‏تر... و پس از آن چيزي بر من افزوده نشد.»42

كتاب الشفاء او در فلسفه و قانون او در طب، علاوه بر رواجشان در تمامي قلمرو جهان اسلام در قرون اخير به زبانهاي آلماني و انگليسي و فرانسوي چاپ شد و مورد استفاده دانشگاه‏هاي اروپا قرار گرفت.

امام ابوبكر محمد بن زكرياي رازي (متوفي حدود 320 ه·· . ق.) نيز از بزرگان اين عصر بوده است. وي را به حق جالينوس عرب ناميده‏اند. وي در رشته‏هاي طب و كيمياگري سرآمد عصر خويش بود. او سرپرستي بيمارستان ري و پس از آن بيمارستان مقتدري بغداد را برعهده گرفت. وي درباره آبله و حصبه، سنگهاي كليه و مثانه همچنين سكته، فالج، دردهاي عصبي، صرع و كزاز تحقيقات و تأليفاتي به يادگار گذاشته است.

آل بويه و خدمات علمي آنها

خاندان شيعي آل بويه از سال 320 تا 447 ه·· . ق. بر بخشهاي عظيمي از ايران و عراق حكومت مي‏كردند. آنان خلفاي عباسي بغداد را نيز دست‏نشانده خويش ساختند. اين خاندان در نواحي مختلف فارس، كرمان، عراق و اهواز، ري، همدان و اصفهان حكومتهايي تشكيل دادند و در همه اين مناطق به گسترش فرهنگ و تمدن كمكهاي شايسته‏اي كردند.

آل بويه در زمان حكمراني عضدالدوله ابوشجاع خسرو (372ـ338 ه·· . ق.) به نهايت قدرت و عظمت دست يافت. در عصر او بغداد نوسازي، و از رونق بسزايي برخوردار شد. وي «براي فقيهان، محدثان، متكلمان، مفسران، استادان نحو و شاعران و نسب آنهاو پزشكان و حسابداران و مهندسان مستمري برقرار ساخت و به وزير خود نصر بن هارون كه مسيحي بود، اجازه تعمير و آباداني معابد و ديرها را داد و اموالي ميان فقيران مسيحي پخش كرد.»43 در سال 371 ه·· . ق. بيمارستان عضدي در بغداد افتتاح شد و داروهاي مورد نياز را به آنجا انتقال دادند. وي 24 طبيب از شهرهاي مختلف براي طبابت در اين بيمارستان به آنجا فرا خواند.

دانشمندان كتابهاي متعددي در علوم مختلف با رغبت به نام او تأليف كردند كه از جمله ايضاح در نحو، الحجة در قرائت، الملكي در طب، التاجي در تاريخ را مي‏توان نام برد.44

ابوبكر محمد بن حسن كَرَجي (متوفي حدود 420 ه·· . ق.) كه از رياضيدانان بنام و متخصص در جبر و مقابله بود، مورد حمايت پادشاهان ديلمي قرار گرفت.

شوكت معتزله به اعتبار صاحب بن عباد (85ـ326 ه·· . ق.) وزير فخرالدوله بويهي ديلمي كه 18 سال در مقام وزارت بود بالا گرفت. وي معتزله را گرد خويش جمع كرد و به آنها مناصب والايي سپرد و اموال زيادي به آنها بخشيد.45

غزنويان و تعصبات مذهبي

در اواخر حكومت سامانيان توسط غلامان ترك آنان در غزنه حكومتي تأسيس شد كه از 351 تا 579 ه·· . ق. بر نقاط مختلفي از ايران، افغانستان و قسمتهايي از هندوستان حكومت كردند. قدرتمندترين سلاطين اين سلسله، يمين‏الدوله و امين‏المله، سلطان محمود فرزند سبكتكين بود كه از سال 387 تا 421 ه·· . ق. حكومت كرد. در اين حكومت طولاني قلمرو غزنويان با شكستن حكومتهاي محلي سامانيان، ايلك خانان، بقاياي صفاريان، علويان طبرستان، آل بويه و حكومتهاي محلي شمال هندوستان به وسيعترين حد خود رسيد.

سلطان محمود كه نسبت به مذهب حنفي تعصب مي‏ورزيد، بر پيروان ديگر مذاهب، فيلسوفان و انديشمندان با شدت و سختي عمل مي‏كرد و جمع كثيري را به اتهام بدديني به قتل رسانيد؛ از جمله پس از غلبه بر مجدالدوله ديلمي، جمع زيادي از ياران او را به اتهام باطني بودن و دشمني با خلفاي عباسي به دار آويخت و بقيه را تبعيد كرد. تمام كتابهاي فلسفي، نجومي و آثار مربوط به مذاهب اعتزال كتابخانه مجدوالدوله را سوزانيد و بقيه را كه صد بار كتاب بود، تصاحب نمود.46 وي علي بن عبداللّه‏ نيشابوري معروف به ابن ابي الطيب را، كه بدون اجازه او نشسته و حديثي از رسول خدا(ص) روايت كرده بود، بشدت مضروب ساخت.47

نظام‏الملك و سياستهاي مذهبي وي

با شكسته شدن حكومت ايلك خانيان ماوراء النهر توسط سلطان محمود، موج سنگيني از عشاير آسياي ميانه به مرور وارد خراسان شدند و قدرت بزرگي را تشكيل دادند و شهرهاي خراسان را از سال 432 ه·· . ق. يكي پس از ديگري فتح كردند. آنان حكومتهاي متعددي را در خراسان، كرمان، شام، عراق و آناطولي تشكيل دادند. اوج اقتدار و عظمت آنان در دوره حكومت آلب ارسلان (65ـ455 ه·· . ق.) و ملكشاه (85ـ465 ه·· . ق.) بود. بدون شك اين پدر و فرزند همه افتخارات و عظمتشان را مرهون وزير قدرتمند خود حسن بن علي بن اسحاق ملقب به خواجه نظام الملك توسي (85ـ408 ه·· . ق.) بودند. خواجه در زماني و محيطي ديده به جهان گشود كه مذهب بر همه چيز غلبه داشت. قبل از وي عميدالملك كندري حنفي مذهب و با تعصبي بسيار، چنان بر پيروان شافعي و اشعري خراسان سخت گرفت كه بيشتر بزرگان آنان مجبور به جلاي وطن شدند.

در اين عصر خلفاي فاطمي مصر قدرت زيادي بين مسلمانان مناطق شرق جهان اسلام پيدا كرده بودند؛ حتي قبل از به قدرت رسيدن سلجوقيان، خليفه عباسي توسط ارسلان سباسيري طرفدار خلفاي فاطمي از بغداد تبعيد شده بود و در اين شهر خطبه به نام خلفاي فاطمي خوانده مي‏شد. گسترش سريع و وسيع اسماعيليان ايران موجبات نگراني اصلي خواجه را فراهم ساخته بود، لذا وي براي رويارويي با جامع الازهر مصر، كه مركز فعال علمي و تبليغاتي فاطميون و شيعيان باطني مذهب بود، شروع به تأسيس مدارس نظاميه كرد. در اين راه آنقدر مال صرف كرد كه به گفته نمّامان اگر اين اموال صرف تجهيز سپاه مي‏شد سلجوقيان قادر به گشودن قسطنطنيه مي‏شدند.

هرچند خواجه مدعي حمايت از علماي جوامع اسلامي و پيشگيري از تفرقه بين جوامع اسلامي بود، منظور اصلي او رسميت بخشيدن به مذهب شافعي بود.48 اين امر سبب بي‏توجهي به علوم غيرديني و علماي ديگر مذاهب شد. علاوه بر اين هر چند گسترش قلمرو سلجوقيان باعث مجد و عظمت سياسي ايران شد، به جهت نابودي حكومتهاي محلي و طرفدار علم و علما ضربه‏اي جبران‏ناپذير از اين حيث بر علوم وارد شد. هرچند در اين عصر (نيز بسان عصر غزنويان كه عالم بي‏نظير همچون ابوريحان بيروني مي‏زيست) دانشمندان بزرگي همچون حكيم عمر خيام به فعاليتهاي علمي (بخصوص نجوم و رياضي) مشغول بودند، در برنامه‏هاي آموزشي مدارس نظاميه و ديگر مدارس براي شكوفايي چنين علومي جايگاهي مناسب وجود نداشت.

امام محمد غزالي و تكفير فيلسوفان

حجة‏الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالي (505ـ450 ه·· . ق.) در توس متولد شد و در همان جا درگذشت. وي پس از مدتي تدريس در نظاميه بغداد و مقام بالايي كه نزد مردم عصر خويش داشت، در خوانده‏ها و شنيده‏هاي خود شك كرد. اما اهميت بيشتر او به سبب مخالفتي است كه با مشائيان و فيلسوفان مسلمان كرد. او پس از نوشتن كتاب مقاصدالفلاسفه براساس آثار ابن سينا، با نگاشتن تهافت الفلاسفه (تناقض‏گويي فيلسوفان) در سه مورد: عدم اعتقاد به معاد جسماني، عدم علم خدا به جزئيات و قديم بودن ماده، آنان را قاطعانه تكفير، و در هفده مسأله ديگر آنان را به تناقض‏گويي متهم كرد.49 هر چند نيم قرن بعد ابن رشد با نگاشتن كتاب تهافت التهافت به رد دلايل امام محمد غزالي پرداخت، در هر حال، هجوم سنگين غزالي بر ضد فلسفه آنان را از حيات علمي جامعه كنار زد.

يورش مغول بزرگترين ضربه بر علم و تمدن

در آغاز بحث، موقعيت جغرافيايي ايران را ويژگي ممتازي شمرديم كه سبب تعامل علمي فرهنگي و رشد و شكوفايي علمي و فكري مي‏شده است، اما از يك نكته نيز نبايد غافل بود كه هر گاه مردم اين سرزمين نتوانسته‏اند مقتدرانه از مرزهاي آن دفاع كنند، مورد هجوم اقوام بيابانگرد و ديگر اقوام واقع، و موجبات ناامني آنها فراهم شده است. چون ناامني بزرگترين مانع خلاقيت فكري و علمي است از اين رهگذر ضربات جبران‏ناپذيري به علم و دانش و فرهنگ و تمدن وارد مي‏شده است؛ بويژه كه در پي هر يورش، كه حملات مغول و گوركانيان از آن قبيل است، بارها مناطق و شهرهاي مختلف فتح شده و نفوس و اموال در معرض تباهي قرار گرفته و اساسي‏ترين سرمايه‏هاي رشد و ترقي را از چنگ ساكنان اين سرزمين به درمي‏آورده است.

از روزي كه سپاهيان مغول در سال 613 ه·· . ق. با خوارزمشاهيان روبه‏رو شدند، تا زماني كه شهر سلطانيه توسط سلطان الجاتيو ايلخان مسلمان و طرفدار اصلاحات ساخته شد (713 ه·· . ق.) دقيقا يك قرن سپري شد و زندگي چهار نسل پياپي به بَوار و نابودي گذشت. چون سپاه (حداكثر دويست هزار نفري) مغول تكافوي نگهداري قلمرو وسيع فتح شده آنها را نمي‏كرد، آنان حكومت رعب و وحشتي بي‏سابقه ايجاد كردند؛ يعني براي نابودي انسانها به تمامي معنا دست به نسل‏كشي زدند و بر احدي از كوچك و بزرگ رحم نمي‏كردند. آنان نخست با انواع شكنجه و آزار و تهديد، اموال ثروتمندان را تصاحب مي‏كردند، سپس تمامي نفوس را از شهر خارج مي‏ساختند و آنان را بين سپاهيان تقسيم مي‏كردند و به قتل مي‏رساندند.

مغولان براي اينكه احيانا كسي از كشته‏شدگان جان به در نبرد، سرهاي به خاك افتادگان را نيز از بدن جدا مي‏كردند.

درپي اين قتل عامها، چنان شهرها از سكنه خالي شد كه جويني مي‏نويسد:

«اگر تا روز قيامت زاد و ولد باشد، ميزان مردم به يك دهم آنچه قبلاً بود نخواهد رسيد.»50

ايلخانان مغول كه نوعا داراي اديان شمني يا بودايي بودند بر علماي مسلمان سخت مي‏گرفتند. ارغون خان (90ـ683) كه حامي مسيحيان، يهوديان و بوداييان بود، شمس‏الدين جويني را اعدام و املاك و دارايي او و نزديكانش را مصادره كرد. سعدالدين، وزير يهودي او هرچند سعي در سامان دادن به وضعيت اقتصادي داشت، به دشمني با مسلمانان معروف بود.51

هنوز درپي اصلاحات غازان خان (694ـ703) و تلاشهاي خواجه رشيد الدين فضل اللّه‏ و به دنبال او سلطان الجاتيو (16ـ703) ديرزماني نپاييد كه حكومت ايلخانان رو به اضمحلال گذاشت و اين قلمرو پهناور دچار حمله‏ها و فتوحات تيمور لنگ شد. چهره عمومي اين دوره توسط جويني چنين ترسيم مي‏شود:

«دگرگوني روزگار، تأثير چرخ گردون، گردش دوران پست و كشمكش جهان رنگ وارنگ باعث شد مدارس درس فرسوده و دانشمندان ناپديد و دانشجويان به دست لگدكوب حوادث، پايمال زمانه ستمگر و روزگار حيله‏گر شدند و در رنج و اندوه و آشوب گرفتار گشتند. اينان يا در معرض پراكندگي قرار گرفتند يا از دم تيغ آبدار گذشتند.»52

ستارگاني چند در پهنه بيكران

از تولد خواجه ابوجعفر نصير الدين محمد بن حسين توسي (597 ه·· . ق.) مشهورترين و جامعترين دانشمند سده هفتم تا رحلت هادي بن مهدي سبزواري معروف به حاجي سبزواري (1288 ه·· . ق.) نامدارترين فيلسوف مسلمان ايراني 691 سال از تاريخ علمي و فكري اين مرز و بوم سپري شده است. دوراني طولاني كه در مقايسه با قرون اوليه اسلامي بسيار كم‏بار است. هر چند در طول اين مدت دوره‏هايي طلايي از فرهنگ و تمدن همچون هرات و سمرقند عصر گوركانيان و اصفهان عصر صفويه وجود داشته است و علماي ديني در طول اين مدت همواره به روشن نگه داشتن مشعل هدايت دين اهتمام ورزيده‏اند و بخصوص علماي شيعه در عصر صفويه به جمع‏آوري آثار شيعه و گسترش تشيع بين مردم ايران بسيار كوشيده‏اند، بزرگاني همچون غياث‏الدين جمشيد كاشاني (وفات 840 ه·· . ق.) كه در حكمت و رياضيات و نجوم شهرت داشت؛ صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي (متوفي 1050 ه·· . ق.) معروف به ملاصدرا مدافع مذهب اصالت وجود؛ شيخ بهايي (وفات 1031 ه·· . ق.) عالم برجسته معماري و رياضيات، روح محقق علوم و نوآوري را براي چنين دوره‏اي طولاني اشباع نمي‏كند.

نتيجه

عوامل و موانع نوآوري علمي در تاريخ ايران دورانهايي از اوج و حضيض علمي را رقم زده است.

استعداد و آمادگي فكري و روحي اقوام مهاجر آريايي، واقع‏بيني و واقعگرايي دين زرتشت، موقعيت خاص نجد ايران بين نقاط متمدن جهان، تسامح و تساهل، آزادانديشي و دادگري كورش، نظام اداري داريوش كه امنيت ملل را به ارمغان آورد، برداشته شدن مرزهاي سياسي منطقه تحت حكومتهاي وسيع قبل از اسلام و تعاون و همكاري علمي ملتهاي مختلف از عوامل رشد و شكوفايي علمي ايران قبل از اسلام بود؛ هرچند هزينه‏هاي گزاف تأمين امنيت و سيستم طبقاتي آن عصر، امكان مشاركت آحاد ملت را در نهضت علمي سلب كرده بود.

تشويقات قرآن كريم و رسول خدا(ص) بر علم‏آموزي و تفكر، برداشته شدن مرزهاي سياسي و مذهبي، حذف سيستم طبقاتي، تأمين امنيت با هزينه‏اي بسيار اندك، تشويق موالي از سوي اعراب به دانش و علم ايرانيان را بسرعت به درجه پيشوايي علمي و ديني ديگر ملتهاي مسلمان رسانيد.

انتقال مركز خلافت از شام به عراق، تحت نفوذ و حمايت ايرانيان، افتادن مقامهاي وزارت، دبيري و فرماندهي به دست ايرانيان، تربيت ايراني خلفاي عباسي، عدم حساسيت ديني نسبت به مبادلات علمي بين پيروان اديان مختلف، نيازهاي اداري و اجرايي خلفاي عباسي به تجربيات وسيع و علم و دانش تنظيم شده ايرانيان، زمينه‏هاي مساعد علمي با وجود جندي‏شاپور، ايرانيان را موفق به جهش علمي ساخت. هر چند سركوبي معتزله و سلطه اشاعره و عناصر ترك، مركز خلافت اسلامي را از اعتلاي علمي باز داشت، حكومتهاي محلي ايراني اين نهضت پرشور را ادامه دادند. سلطه تركان غزنوي و سلجوقي، كه نسبت به مذاهب خويش تعصب بسيار مي‏ورزيدند و عناد شديد آنان بويژه نسبت به عالمان و بزرگان شيعه، صرف همه امكانات و سرمايه‏ها به‏منظور گسترش مراكز عظيم آموزشي فرقه‏اي و عدم توجه به علوم دقيقه و كاربردي، روند رو به رشد نهضت علمي ايرانيان را كند كرد. تكفير فيلسوفان توسط علماي كلام و صوفي مسلك ضربه‏اي جدي بر اين روند وارد ساخت.

هجوم اقوام مغول و تاتار تير خلاصي بود كه بر اين برهه از مجد و عظمت تاريخ شكوفاي علمي بشريت وارد ساخت. هرچند طي هفت قرن بعد تا فوت حاجي سبزواري ستارگان درخشاني در اين پهنه بيكران مي‏درخشيد، هيچ گاه آن نهضت شكل گرفته در قرون اوليه اسلامي احيا نشد. احياي چنين نهضتي توانايي همه جانبه علمي و عزمي راسخ را مي‏طلبد كه اميد است در بستري از عدالت و امنيت و آزادي تحقق يابد.


1ـ عبدالحسين زرين‏كوب: تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1373، چاپ چهارم، ص17

2ـ همان

3ـ حسين سلطان‏زاده: تاريخ مدارس ايران، شركت چاپ آذر، [بي‏جا]، 1364، ص39

4ـ عبدالحسين زرين‏كوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران، 1373، چاپ هفتم، ص165

5ـ داود ابراهيم‏پور: گاثاها، انتشارات دانشگاه تهران، 1354، (گزارش يسنا، هات 30، بند 20)

6ـ ذبيح‏اللّه‏ صفا: دورنمايي از فرهنگ ايراني و اثر جهاني آن، انتشارات هيرمند، تهران، 1375، ص13ـ12

7ـ رمان‏گيرشمن: ايران‏ازآغازتااسلام، ترجمه محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران،2535،ص210

8ـ گزنفون: داستان تربيت كورش (سيروس نامه)، ترجمه ضياءالدين، مطبعه برادران باقرزاده، تهران، 1333، ص9

9ـ عيسي صديق: تربيت و تعليم در ايران هخامنشي، كنگره تاريخ و فرهنگ ايران، وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1353، ص87

10ـ حسين سلطان‏زاده: همان، ص30

11ـ [سيدحسين نصر]: علم در اسلام، به اهتمام احمد آرام، انتشارات سروش، تهران، 1366، ص24

12ـ احمد عيسي بك: تاريخ بيمارستانها در اسلام، ترجمه نوراللّه‏ كسايي، مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ايران، 1371، ص8ـ55

13ـ آيات نخست سوره علق

14ـ سوره زمر، آيه 39

15ـ سوره مجادله، آيه 13

16ـ عبدالرحيم غنيمه: تاريخ دانشگاه‏هاي بزرگ اسلامي، ترجمه نوراللّه‏ كسايي، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372، مقدمه مترجم، ص4

17ـ مرتضي مطهري: خدمات متقابل اسلام و ايران، انتشارات صدرا، تهران، 1372، چاپ نوزدهم، ص437: نقل از منبة المريد شهيد ثاني، ص5

18ـ احمد عيسي بك: همان، ص5

19ـ قال رسول اللّه‏(ص): «لا تغلّطنّ في سلمان، فان اللّه‏ تبارك و تعالي امرني أن أطلعه علي علم البلايا و المنايا و الأنساب و فصل الخطاب...»نقل از: جعفر مرتضي عاملي: سلمان فارسي، ترجمه محمد سپهري، سازمان تبليغات اسلامي [بي‏جا]، 1370، ص33

20ـ «لو كان العلم عند الثّريا لناله سلمان» نقل از همان منبع

21ـ امام صادق(ع) فرمود: «كان رسول اللّه‏(ص) و اميرالمؤمنين(ع) يحدثان سلمان بما لا يحمله غيره من مخزون علم اللّه‏ و مكنونه» همان منبع، ص34

22ـ احمد صادقي‏اردستاني: سلمان فارسي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم، 1376، ص96

23ـ جعفر مرتضي عاملي: همان، ص182

24ـ همان: ص183

25ـ همان: ص187، به نقل از مقدمه ابن خلدون

26ـ مرتضي مطهري: همان، ص356

27ـ ذبيح‏اللّه‏ صفا: همان، ص3ـ62

28ـ احمد عيسي بك: همان، ص58ـ57

29ـ ابن طقطقي: تاريخ فخري، ترجمه محمدوحيد گلپايگاني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1347، ص371

30ـ همان: ص269

31ـ ذبيح‏اللّه‏ صفا: تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، اميركبير، تهران، 2536، ص41

32ـ ابوالحسن علي بن حسين مسعودي: مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 2536، جلد دوم، ص433

33ـ عبدالحسين زرين‏كوب: دو قرن سكوت، دنيا، تهران، 1352، ص334

34ـ بديع الزمان [فروزانفر]: مدارس اسلامي، مجله تعليم و تربيت، سال چهارم، ص347

35ـ ابن‏اثير: الكامل في التاريخ، ترجمه عباس خليلي و ابوالقاسم حالت، انتشارات علمي، تهران، [بي‏تا]، جلد دوازدهم، ص282

36ـ ابن فقيه [همداني]: مختصرالبلدان، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1349، ص163

37ـ حسين سلطان‏زاده: همان، ص72

38ـ ابوعبداللّه‏ محمدبن احمد مقدسي: احسن التقاسيم في معرفة اقاليم، ترجمه علي‏نقي منزوي، شركت مؤلفان و مترجمان، 1361، جزء دوم، ص494

39ـ همان، ص6ـ495

40ـ حسين سلطان‏زاده: همان، ص80؛ به نقل از: ريچارد فراي، بخارا، ترجمه محمود محمودي، تهران، 1348

41ـ همان

42ـ ابن‏اثير، همان، جلد پانزده، ص120

43ـ ابن قفطي،: تاريخ الحكما، ترجمه قرن يازدهم، به كوشش بهمن دارايي، دانشگاه تهران، تهران، 1347، ص584

44ـ حسين سلطان‏زاده: همان، ص54

45ـ علي‏اصغر حلبي: تاريخ تمدن اسلامي، چاپ و نشر بنياد، [بي‏جا] 1365، ص111

46ـ ابن‏اثير، همان، جلد شانزدهم، ص86

47ـ حسين سلطان‏زاده: همان، ص425

48ـ نوراللّه‏ كسايي: مدارس نظاميه، اميركبير، تهران، 1363، چاپ دوم، ص14

49ـ علي‏اصغر حلبي: همان، ص75

50ـ عطاملك جويني: تاريخ جهانگشاي، نگارش منصور ثروت، اميركبير، 1362، تهران، ص71

51ـ ميرخواند: روضة الصفا، خيام، تهران، 1339، جلد پنجم، ص352

52ـ جويني: همان، ص30

/ 1