كتب جغرافياى عمومى و سفرنامهها در جهان اسلام
دكتر حسين قَرَچانْلو (1) در فاصله قرنهاى دوم تا چهارم هجرى، سير و سفر در ميان مسلمانان، رواج بسيارى يافت. فريضه حج و كنجكاوى علمى، از جمله انگيزههاى آنان براى جهانگردى و سير در آفاق بود. در اين نوشتار سعى شده است تا با كندوكاو در نخستين منابع جغرافيايى اسلامى، توصيفى اجمالى از مهمترين سفرهاى جغرافيادانان و سَفيران مسلمان، به دست داده شود. واژههاى كليدى: جغرافياى تاريخى، سفرنامهها، جغرافيادانان مسلمان، سير و سفر. عوامل چندى باعث ترغيب مسلمانان به سيرو سفر و جهانگردى شده است. يكى از عوامل اصلى، در ترغيب مسلمانان به سفر و جهانگردى حج بود. مردم بسيارى از كليه سرزمينهاى اسلامى به لحاظ استطاعت مالى و تأكيد بر اين فريضه واجب به مكه مشرّف مىشدند. از ميان مسلمانان خصوصا دو قشر عمده بازرگانان و دانشمندان بر اثر برخورد با مسلمانان ساير سرزمينها به سياحت و زيارت ديگر بلاد ترغيب مىشدند. عامل ديگر علاقهمندى بسيارى از مسلمانان به كسب علم و دانش بود، كه پس از طى مراحل مقدماتى علوم يا حتى قبل از آن براى تكميل معارف خود به شهرها و كشورهاى ديگر ره مىسپردند تا بر خوان علم دانشمندان شهرها بنشينند و شاگردى كنند. امر بازرگانى و تجارت عامل ديگرى بود كه بازرگانان را وادار مىكرد براى گسترش روابط بازرگانى به سفرهاى تجارتى بروند، و در راه شهرها، انسانهاى بيشمار از اقوام و طوايف مختلف را مشاهده كنند، و بعضا احوال و عادات آنها را به رشته تحرير در آورند. گشت و گذار و سير و سياحت در مناطقى كه امنيّت بيشترى داشت، و فرمانروايان تسهيلات و خدمات بهترى فراهم كرده بودند، آسانتر صورت مىگرفت. بسيارى از طالبان علم و بازرگانان كه سفرهاى علمى و يا رفت و آمد بازرگانى داشتند، مشاهدات خود را مستقل يا غير مستقل نگاشتهاند. برخى چون ابن فضلان ادريسى، ابن جبير و ابن بطوطه آثارى بر جاى گذاشتهاند كه بيانگر عظمت تمدن اسلامى و پيشتازى دانشمندان مسلمان در اين رشته است. برخى چون سَلاّم ترجمان و ابن وَهْبِ قريشى هر چند كتب مستقل ننوشتهاند، در آثار ديگران از آنان يادى رفته است.(1) در اواخر قرن سوم هجرى قمرى تعداد زيادى كتب جغرافيايى به زبان عربى تأليف شد؛ از آن جمله چند كتاب جغرافيا با نام المسالك و الممالك. به احتمال قوى نخستين تأليف جغرافيائى كه چنين عنوانى داشته است كتاب اديب ابوالعباس جعفربن احمد مروزى بود. تاريخ، هيچ اطلاعى از اين كتاب مَرْوَزى يا ديگر تأليفات او به ما نمىدهد. اين شخص در حدود سال (887م / 274ق) در اهواز درگذشت؛ يعنى هنگامى كه ابن خرداذبه از نخستين و بلكه دومين رونويس كتاب خود كه همين عنوان را دارد فراغت يافته بود.(2) كتاب المسالك و الممالك ابن خرداذبه اساس و سرمشق تقريبا همه تأليفات جغرافياى عمومى قرار گرفت.(3) اين كتاب از جادههاى بازرگانى جهان اسلام و مناطق دور دستى چون چين، كره و ژاپن سخن گفته است، هرچند در قسمتهاى مختلف كتاب واقعيات با افسانهها و شايعات درهم آميخته است، جغرافيا دانان بعدى همواره به اين كتاب مراجعه كردهاند.(4) از جغرافيادانانى كه احتمالاً از آثار جغرافيايى قبل از خود متأثر بوده، شاگرد و دوست كندى فيلسوف، احمدبن محمدبن طيّب سرخسى (متوفى 899م / 286ق)، است. وى از نويسندگان كم نظير ادب عرب به شمار مىرود، زيرا هم در فلسفه و علوم دقيقه و هم در نوشتههاى هنرى مهارتى داشت. سرخسى در زمينه نوشتههاى جغرافيايى به مكتب جغرافياى رياضى با تمايلات يونانى وابسته بود، و طبعا اين نتيجه تأثير استادش كندى بوده است، سرخسى به جغرافياى توصيفى از نوع المسالك و الممالك نيز علاقه نشان مىدهد.(5) به نوشته مسعودى، سرخسى بجز چند رساله جغرافيايى، كتابى ارزنده در مسالك و ممالك و درياها و رودها و اخبار سرزمينها تأليف كرده است كه آن نيز عنوان المسالك و الممالك دارد.(6) ياقوت از اين كتاب بويژه در مسائل مربوط به دوران معتضد، كه سرخسى در بعضى از سفرها همراه وى بوده، بسيار نقل مىكند.(7) از جغرافيادانان پرآوازه قرن سوم هجرى قمرى، يعقوبى (احمدبن ابى يعقوب م. 282) است. وى ابتدا در دربار طاهريان خراسان زندگى مىكرد، مردى كثير السفر بود و از هند و مغرب ديدن كرد. در (278ق / 891م) كتابى شبيه به فرهنگ امروزى جغرافيا به نام البلدان نوشت. يعقوبى در اين كتاب سعى كرده است تا واقعيات جغرافياى طبيعى را با توضيح جغرافياى انسانى بسيارى از مناطق بيان كند. يعقوبى را گاهى «پدر جغرافياى اسلامى» ناميدهاند.(8) همزمان با تأليفاتى در زمينه جغرافياى عمومى و وصفى در قرن سوم هجرى قمرى داستانهايى درباره سفرها و ولايات بيگانه اعم از سفرهاى خرافى و وصف راهها و منزلگاهها يا ذكر ساده نامهاى جغرافيايى نوشته شد. از وصف سفرهاى آن روزگار خبر چندان زيادى به ما نرسيده؛ زيرا شرح غالب اين سفرها از ميان رفته و آنچه باقى مانده مطالبى بدون توضيح و تفسير است؛ اما همين قسمت مختصر نيز وسعت و دامنه سفرها را نشان مىدهد، به طورى كه مىتوانيم تصويرى از سفرهاى مختلف آن روزگار در ذهن داشته باشيم. در آغاز اين دوران (قرن سوم قمرى) به خبرهايى از سفرهاى علمى بىنظيرى بر مىخوريم كه غالبا هدف از اين سفرها تحقيقات علمى بوده است.(9) ادريسى نقل مىكند كه ابراهيمبن مهدى (م224 / 839م) برادر خليفه هارون الرشيد (170 ـ 193 / 786 ـ 809م) در كتاب الطيب (يا الطبيخ) آورده است كه خليفه كسانى را به يمن فرستاد تا درباره عنبر تحقيق كنند. آنان ضمن سفر خود احوال مردم عدن و خاسك در ساحل درياى عرب در مَهْرَه و ديگر نقاط مسكون جنوب جزيرة العرب را بررسى كردند.(10) اينان توانستند مركز تهيه اين ماده ارزشمند را شناسايى كنند؛ زيرا در آن روزگار عنبر سفيد و سياه به دليل خاصيت دارويى و بوى خوش بسيار معروف بود. اين ماده كه غالبا آن را از سواحل شرقى افريقا مىآوردند در اقتصاد دستگاه خلافت اهميت داشت و ابويوسف معاصر هارون الرشيد آن را منبع مهم خراج و معادل مرواريد دانسته است.(11) يك سلسله سفرها و مباحث خاص جغرافيايى هم با نام نواده رشيد يعنى الواثق بالله (227 ـ 232 / 842 ـ 847) همراه شده، ولى انگيزه آن احيانا عوامل تخيّلى مطلق بوده است. در دو تا از اين سفرها رياضيدان و منجّم معروف محمدبن موسى خوارزمى شركت داشته است. سفر اول، پس از موافقت امپراتور روم شرقى، به سوى آسياى صغير براى كنجكاوى درباره غار اصحاب كهف ما بين عموريه و نيقيه انجام گرفت.(12) مقدسى نيز در نيمه دوم قرن چهارم هجرى قمرى / دهم ميلادى، داستان سفر به غار اصحاب كهف را بتفصيل روايت كرده است.(13) سفر دوم محمدبن موسى به فرمان خليفه به سوى طَرْخان فرمانرواى خزر بود كه با سفر سلاّم ترجمان به سد يأجوج و مأجوج ارتباط مستقيم دارد. داستان اين سفر را نيز ابن خرداذبه در كتابش آورده است.(14) سفر سلاّم ترجمان به سوى سد يأجوج و مأجوج يك حقيقت تاريخى است. برخى معتقدند سفر او به ديوار چين بوده كه در تصور عامّه با سدّ ياجوج و مأجوج اشتباه شده است.(15) گفتنى است كه بعضى از سفرها به اجبار و به صورت اسارت بوده است كه در بيدارى بسيارى از مسلمانان دانشمند تأثير داشته است؛ از جمله اسارت مسلم بن ابى مسلم جَرْمى به دست بيزانسيان. نام او به درستى معلوم نيست و اطلاعات ما درباره او همين داستان آزادى وى است كه مسعودى آن را روايت كرده و مىگويد: مبادله سوم در زمان خلافت واثق در محرم سال 331 قمرى در لامس از شهرهاى آسياى صغير انجام شد. مسلمبن ابى مسلم جَرْمى در ميان اسيران مبادله شد. وى در نواحى سرحدى اعتبارى داشت، ولايت و مردم روم را به خوبى مىشناخت و درباره اخبار روم، ملوك و سران آنها، راهها و معبرهاى آن كشور، موسم جنگ، تاخت و تاز در قلمرو روم و ممالك مجاور آن چون بُرْجان (بلغار) و آبرُ (بلغارهاى كنار دانوب) و برغر و صقلاب و خزر و غيره تأليفاتى داشت.(16) تأليفات جَرْمى منبع بسيار مهمى براى آشنايى مسلمانان عرب يا دولت روم شرقى بوده است و براى نخستين بار اطلاعاتى درباره صقلابيان و همسايگانشان مىدهد. بنا به گفته بارتولد تمام جغرافيادانان متأخر در جهان اسلام، گفتههاى مسلم جَرْمى را بدون ذكر منبع آن نقل كردهاند. به نظر مىرسد كه نامگذارى درياى سياه به درياى خزر از اوست و همو صقلابيان (اسلاوها) را از سمت مغرب همسايه مقدونيه دانسته و بُرجان يا بلغارهاى كنار درياى سياه و سواحل دانوب را از سمت مغرب همسايه تَراكيه و از سمت شمال همسايه مقدونيه به شمار آورده است.(17) تقريبا پنجاه سال پس از مسلم جَرْمى در حدود سال 288ق / 900م هارونبن يحيى به اسارت روم شرقى درآمد. از وى مطالب بسيار ارزندهاى در وصف قسطنطنيه (پايتخت بيزانس) باقى مانده است. ابن رُسته (م 290ق) جغرافيادان اواخر قرن سوم قمرى قسمت مهمى از اطلاعات هارونبن يحيى را در كتاب خود آورده است، هارون بن يحيى نزديك عسقلان در فلسطين به اسارت دزدان دريايى، كه از مردم اَنْطالِيَه(18) (در آسياى صغير) بودند، درآمد. او را از راه دريا و خشكى به قسطنطنيه بردند و مدتها در آنجا بود، سپس از راه سالونيك (سلانيك) به روم رفت و سرزمين صقلابيان (اسلاوها) و بندقيان (ونيزيان) را مشاهده كرد. در روم اطلاعاتى درباره ناحيه بُرْغُنْديا (بورگونى)، فرانسه و برطانيا (بريتانيا) به دست آورد.(19) قسمت اساسى روايتهاى هارونبن يحيى خاص وصف قسطنطنيه است كه ابن رسته آنها را در كتابش آورده است.(20) رُوزِن خاورشناس روسى حتى پيش از چاپ كتاب ابن رسته، نظرها را بدان توجه داد و به سال 1879م متن عربى كتاب را با ترجمه روسى آن انتشار داد.(21) بجز اطلاعاتى كه اسيران در زمينه جغرافيا نقل كردهاند، سفارتهاى بيشمار نيز در توسعه اطلاعات جغرافيايى نقش بسزايى داشتهاند. درباره مغرب اسلامى، نخست بايد از يحيىبن حكم بكرى (153 ـ 250ق) كه اطلاعات فراوان از او به جاى مانده است، ياد كنيم. يحيى به لحاظ زيبايى صورت و رعنايى قد و بالايش به غزال معروف بود. وى كه از دبيران با كفايت دربار عبدالرحمان اوسط (امير اموى اندلس) بود دو بار مأموريت سياسى داشته است: مأموريت نخست در پى تقاضاى صلح از طرف نورمانها بود كه به همراه يحيىبن حبيب(22) به سفارت به سرزمين نورمانها اعزام شد(23) تا با نورمانها كه كمى پيش از آن به سال 844م / 230ق به اندلس حمله برده و اشبيليه (سويل) را غارت كرده بودند، مذاكره كند.(24) غزال و يحيىبن حبيب با راهنمايان و همراهان نورمانى از شهرك ساحلى شِلْبْ (واقع در جنوب غربى پرتغال) و از راه اقيانوس اطلس به سوى شبه جزيره ژوتلند (دانمارك و جزاير اطراف آن) حركت كردند. اين دريا نوردى طولانى با طوفانهاى مكرر و امواج خروشان دريا توأم بود. هُوريك پادشاه نورمان (844 يا 845م) سفير مسلمان اندلس را به گرمى پذيرفت و نامه و هداياى عبدالرحمان را بسيار پسنديد و از سفير و همراهانش در خانه مجللى پذيرايى كرد.(25) چندى قبل يكى از دانشمندان فرانسه سفر غزال را به سوى نورمانها تكذيب كرد؛ ولى اخيرا زايْبِل دانشمند نروژى شخصيت پادشاهى را كه در اين سفارت، غزال او را ديده، اثبات كرده است.(26) سفارت دوم غزال به همراه يحيىبن حبيب به دربار امپراتور بيزانس تئوفيلوس، براى بستن پيمان صلح بود. بجز تفصيل سفر كه غالبا مختصر و آشفته است، اشعارى از غزال به جا مانده كه مربوط به همين سفر است.(27) مسلمانان مغرب براى آشنايى با غرب و كشف ولايتهاى ناشناخته آن كوشيدند. مسلمانان اندلس با وجود ترس از اقيانوس اطلس كه از ديد آنها به درياى خوفناك و ظُلُمات (اقيانوس اطلس)، پيوسته بود، در كار اكتشاف آن كوشش بسيار كردند، ولى چون اطلاع درستى از اين اكتشافات به ما نرسيده بود همچنان مجهول ماند، تا اروپاييان پرده از آن برداشتند.(28) مسعودى خبر يكى از اين سفرهاى مخاطرهآميز را با عباراتى كوتاه در كتاب خود آورده است. او پس از بيان حكايتهاى شگفتانگيز و سرگذشت كسانى كه جان خود را به خطر افكنده و سوار بر كشتى شده و بعضى نجات يافته و برخى تلف شدهاند، مىگويد: چيزهايى كه آنجا ديدهاند را در كتاب اخبار الزمان (كتابى كه مفقود شده است) آوردهايم؛ از آن جمله مردى خشخاش نام از مردم اندلس، كه از پهلوانان و نوچگان قرطبه بود گروهى از نوچگان را فراهم آورد و بر كشتىاى كه آماده كرده بود، نشانيد و به درياى محيط (اقيانوس اطلس) راند و مدتى غايب بود، آنگاه با غنايم فراوان بازگشت. و حكايت وى ميان مردم اندلس مشهور است.(29) خبر ديگر درباره سفر هشت عموزاده جوان ملقب به «مغروران»(30) است. آنان سفر خود را از شهر ليسبون (پايتخت پرتغال) آغاز كردند. ادريسى داستان آنها را ضمن سخن از شهر ليسبون در كتابش به تفصيل نقل كرده است: هشت عموزاده تصميم گرفتند به درياى ظُلُمات روند تا بدانند در آن چيست و نهايتش كجاست؟ پس يازده روز با باد شرقى برفتند و به سنگستانى مخوف و ظُلمانى رسيدند. آنگاه دوازده روز به سوى جنوب رفتند تا به جزيره گوسفندان رسيدند و به گلههاى بسيار برخوردند، پس از آن دوازده روز در همان جهت برفتند تا به جزيره ديگرى رسيدند كه مردم آنجا چهره سرخ و موى اندك و نرم و قامتهاى دراز داشتند. آن مردم، آنها را اسير كردند، چون وزش باد غربى آغاز شد، فرمانرواى جزيره دستور داد تا آنها را با چشم بسته به قاره خشكى (افريقا) بفرستند كه پس از سه روز و سه شب دريانوردى، روز چهارم به جايى رسيدند كه مردم آنجا به زبان عربى سخن مىگفتند... از آنها شنيدند كه در جنوب مراكش هستند و تا شهرشان دو ماه راه است. محل پياده شدن آنها جايى بود كه بعدها بندر آسفى ساخته شد.(31) دخويه ضمن تحليل افسانههاى قديم اروپا متوجه شباهتهايى ميان اين داستان و داستان سفر كشيش براندن(32) شد. اين مطلب نشان مىدهد كه منبع اين دو داستان مشترك است. همانطور كه دخويه نظر داده، اين گزارش مربوط به قرن دهم ميلادى و پيش از بناى بندر آسفى بوده است. بيزلى(33) معتقد است كه جزيره اول كه در داستان آمده بايد جزيره ماديره(34) و جزيره دوم يكى از جزاير قنارى(35) باشد. تمام مطالبى كه درباره اين سفر گفته شده است از حدود فرضيات دور از واقع تجاوز نمىكند. معذلك متخصصان جغرافياى قرون وسطا معتقدند كه اين سفر در تشويق و تحريك دريانوردان اروپايى (بخصوص پرتغالى و اسپانيايى) به سفرهايى كه بعدها در اقيانوس اطلس انجام شد بسيار مؤثر بوده است.(36) در شرق اسلامى مسلمانان سفرهاى اكتشافى و بازرگانى ـ بويژه سفر به هند و اَرْخَبِيل مالايا و چين ـ را بر اساس ترتيباتى كه از دوران ساسانيان در ناحيه جنوبى عراق و سواحل خليج فارس رسم بود، دنبال كردند. دينورى نقل مىكند كه در ايام خلافت عمر وقتى مسلمانان بندر اُبُلَّه (در نزديكى بندر بصره) را فتح كردند كشتىهاى چينى در آنجا بودند.(37) مسلم است كه ايرانيان، حتى در دوران تسلط اعراب در كار دريانوردى از ديگران جسورتر بودند. گفته شده است كه مستعمره عربى و ايرانى در بندر كانتون چين آن چنان نيرومند بود كه در سال 758م / 141ق توانست شهر كانتون را تصرف و غارت كند و از راه دريا آنجا را ترك نمايد.(38) در سالهاى اخير لويسكى(39) دانشمند لهستانى، شواهدى به دست آورده است مبنى بر اينكه در آن روزگار بعضى از مسلمانان به چين رفت و آمد داشتهاند. در كتابى از ابوسفيان محبوب عيدى (م نيمه اول قرن سوم قمرى) نقل شده است كه يكى از مشايخ فرقه اباضيه ـ كه از خوارج محسوب مىشوند ـ به نام ابوعبيده عبدالله بن قاسم كه از علماى بزرگ و تاجر معروفى بود و به كار داد و ستد مُرّ (درختچهاى از تيره سماقيان) اشتغال داشت، براى تجارت به چين رفته است. تاريخ سفر او دقيقا معلوم نيست؛ ولى به طور يقين پيش از غارت بندر كانتون به سال 141قمرى بوده است. تاجر ديگرى از اين فرقه به نام نضربن ميمون ظاهرا در حدود اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم از بصره به چين رفته، ولى هيچگونه تفصيلى از سفر او به دست نيامده است. به هر حال سفر اين تاجران راه را براى سليمان تاجر و ابن وَهْبِ قريشى تاجر هموار كرد. شرح سفر آنان در روايت ابوزيد حسن سيرافى كه در قرن چهارم تأليف شده، آمده است.(40) سفر سليمان تاجر از سيراف از راه دريا تا مسقط در جزيرة العرب آغاز شده و پس از عبور از كَلِمْ در مَليبار، تنگه تاْلك در شمال جزيره سيلان (سرى لانكا) و خليج بنگال، جزيره لنگبالوس (يكى از جزاير نيكوبار)، كَلابَره در ساحل غربى شبه جزيره مالايا، جزيره تيومن در جنوب غربى مَلْكا، دماغه سن ژاكوب در نزديكى سايگون، جزيره هايْنان، تنگه ميان اين جزيره و سرزمين چين به بندر كانفو يا كانتون رسيده است. سفر دريايى او از مسقط تا چين بيشتر از چهار ماه طول كشيده است.(41) سليمان در اين سفر راههاى تجارى، عادات، نظام اجتماعى و اقتصادى، توليدات مهم هند، سرنديب، جاوه، چين و... را وصف كرده است. امتياز ديگر سفرنامه سليمان نقل اخبار كافى از روابط مسلمانان با چين در دو قرن سوم و چهارم هجرى قمرى است. سليمان نخستين مؤلفى است كه از چاى سخن گفته است. وى نقل مىكند كه پادشاه چين عوايد حاصل از سنگ نمك و نوعى گياه را كه چينىها در آب مىجوشاندند و به اسم ساخ(42) مىفروختند، به خود اختصاص داده بود. سليمان مىگويد: اهالى برخى از جزاير هند طلاى فراوان داشتند، نارگيل مىخوردند و از آن روغن مىگرفتند.(43) وى در گفتههاى خود منزلگاههاى ميان راه را كه به گفته يونانيان پريپلوس(44) خوانده مىشد، ذكر كرده است. چون هيچگونه اطلاعاتى از خود سليمان در دست نيست، بعضى از چين شناسان بزرگ مانند يول(45) و پليو(46) در انتساب اين اطلاعات به وى ترديد كردهاند. بعضى نيز معتقدند كه اين اطلاعات متعلق به مسلمانى است كه به هند سفر كرده است. جالب توجه آن است كه ضمن اين اطلاعات فقط يك بار از سليمان سخن به ميان آمده است. فرران(47) به اين نكته اشاره كرده است كه ابن فقيه اين اطلاعات را صريحا به سليمان نسبت مىدهد.(48) تقريبا بيست سال بعد از سليمان، جهانگرد ديگرى به نام ابن وَهْب قريشى سفر خود را آغاز كرد. او از اعيان و توانگران عراق بود. چون زنگيان در فتنه صاحب الزنج بصره را خراب كردند، ابن وهب با يك كشتى هندى از بندر سيراف به سوى هند و از آنجا به چين سفر كرد. مدتى در شهر كانتون (خانفو) چين به سر برد و پس از درنگ كوتاهى به خُمدان در فاصله دو ماه راه با كانتون كه پايتخت چين بود، وارد شد. تاكنون روشن نشده است كه ابن وهب مشاهدات خود را تدوين كرده است يا خير؛ ولى بدون شك ابوزيد حسن سيرافى و مسعودى در مروج الذهب در فصل پادشاهان چين و هند مطالبى از او نقل كردهاند.(49) ماجراى سفر سليمان و ابن وهب قريشى را در آغاز قرن چهارم هجرى قمرى ابوزيد حسن سيرافى بنام اخبار الصين و الهند تدوين كرد كه در آن روزگار، جمعآورى اين نوع مطالب كارى دشوار نبوده است.(50) ابوزيد درباره هند و ديگر سرزمينهاى ميان دو اقيانوس هند و آرام و درباره مشك، عنبر و مرواريد اخبار فراوانى گرد آورده و نيز از كاهش روابط ميان چين و خاور نزديك بعد از سليمان به علت انقلابات محلى سخن گفته است.(51) نام كتاب ابوزيد، سلسلةالتواريخ است(52) و نسخه خطى منحصر به فردى از آن در پاريس موجود مىباشد. نسخه پردازان مقدمهاى بر آن افزودهاند كه مانند نام كتاب ارتباطى با محتويات آن ندارد. اثر مذكور مدتها نظر دانشمندان را به خود جلب كرده بود تا آنكه در سال 1718ميلادى ترجمهاى از آن به فرانسه منتشر شد و بلافاصله عدهاى درباره آن ترديد كردند و بعضى ديگر آن را مجعول شمردند.(53) ابن رسته نيز درباره هند مطالبى از ابوعبدالله محمدبن اسحاق به اين شرح روايت مىكند: «ابوعبدالله محمد... گويد؛ عموم پادشاهان زنا را مباح مىدانستند، مگر پادشاه سرزمين قِمار (خِمِر يا كامبوج). من به پايتخت اين پادشاه وارد شدم و دو سال نزد او ماندم؛ همچنين با بازرگانان هند و برخى از هنديان بسيار ملاقات كردم. ايشان شراب نمىنوشند و اين كار جزء ديانت ايشان نيست.»(54) به احتمال قوى سفر اين شخص در آغاز قرن سوم هجرى قمرى بوده است. بارتولد معتقد است مطالب محمدبن اسحاق، منبعى براى نوشتههاى ابن رسته، ابن خرداذبه و ديگر جغرافيا دانان مسلمان درباره هند است.(55) نخستين اطلاعات مسلمانان درباره راه خشكى ميان آسياى ميانه و چين به همين دوران ارتباط دارد. اين اطلاعات از وصف تميمبن بحر مطوّعى(56) سرچشمه گرفته است. چنانكه از نام او پيداست وى يكى از سپاهيان داوطلب در مرزهاى اسلام بود. تميم ظاهرا مأموريت سياسى داشته است تا به سوى خاقان تركان به تُغُزغُز برود.(57) به نوشته بارتولد، تميم اطلاعات فراوانى درباره دين تركان داشته و اشاره مىكند كه اين عموم مردم در پايتخت تُغُزغُزان مانوى بوده است.در ديگر بخشهاى آن سرزمين عدهاى زرتشتى نيز به سر مىبردند.(58) به عقيده مينورسكى اخبار مربوط به زرتشتيان در سرزمين تُغُزغُزان دور از حقيقت است. شايد منظور تميمبن بحر، كيش بودا يا دين باستانى قبايل ترك بوده است.(59) در ميان جغرافيادانان مسلمان در قرن سوم هجرى قمرى ابن خرداذبه نخستين جغرافيادانى است كه وصف راه خشكى چين را، كه از كشور خاقان تركان مىگذشته روايت كرده و تُغُزغُز را چنين وصف كرده است: از نوشجان بالا تا شهر خاقان (تُغُزغز) سه ماه راه در ميان دهات بزرگ و پر نعمت است و مردم آنها تُركند و ميان ايشان گبران نيز باشند كه آتش را مىپرستند... و پادشاه آنان در شهر بزرگى است كه دوازده دروازه آهنين دارد و مردم آن شهر زنديقند.(60) تميمبن بحر نخستين مسلمانى است كه علاوه بر اطلاعاتى درباره قوم تُغُزغُز و ديگر قبايل ترك، از خانچو پايتخت تُغُزغُز كه نزديك تورفان(61) بوده، نيز اطلاعاتى ارائه مىكند.(62) خبر ديگر درباره سفر معروف سلاّم مترجم است كه قبلاً به آن اشارهاى شد. داستان اين سفر به دليل ذكر نام برخى از مكانها كه در خاك روس واقع است. براى روسها اهميت بسيار دارد. مينورسكى در سال 1937م آن را حكايتى خرافى دانسته كه در آن چند نام جغرافيايى آمده است.(63) ولى دخويه در 1888م اين سفر را يك واقعه تاريخى و ترديدناپذير شمرده است و توماشك(64) كه آثار او در جغرافياى تاريخى مورد اعتماد است، نظر دخويه را تأييد كرده است.(65) واسيلىيف(66) دانشمند بيزانس شناس عقيده دارد كه احتمالاً سلاّم محلهايى را كه طى مسافرت خود ديده براى خليفه عباسى وصف كرده است،(67) ولى بايد گفت كه روايت اين سفر موثق است؛ زيرا ابن خرداذبه اين حكايت را به لفظ خود سلاّم مترجم بازگو مىكند و در آخر داستان اضافه مىكند كه نخست آن را از زبان سلاّم شنيده است.(68) سفر سلاّم ترجمان به سد ياجوج و مأجوج حقيقتى تاريخى است، هر چند آنچه را جغرافيادانان از زبان سلاّم نقل مىكنند بيشتر به افسانه شبيه است. سلاّم گفته است كه واثق خليفه عباسى در خواب ديد، سدى كه اسكندر ذوالقرنين ميان سرزمين مسلمانان و سرزمين ياجوج و مأجوج بنا كرده، شكسته است؛ وحشت زده سلاّم را به خبرگيرى از شكست سد فرمان داد.(69) كراچكوفسكى مىنويسد: شايد علت اين خواب هولانگيز، اخبارى بود كه به دنبال انقراض دولت اويغور به دست قوم قرقز در سال 226ق / 840م و حركات و جابجايى سپاه تركان در آسياى ميانه به گوش خليفه رسيده بود.(70) به همين دليل منابع جغرافيايى نوشتهاند: سفر سلاّم از راه ارمنستان و گرجستان تا بلاد خزر به سوى شمال بوده و از آنجا در جهت مشرق به سوى درياى خزر رفته است و سپس از بالاى درياى خزر به سمت مشرق حركت كرده تا به كناره درياچه بالخاش و جنغاريا(71) (تسونكاريا) رسيده است و از آنجا از راه بخارا و خراسان به سامره بازگشته است. سلاّم بدون شك سدّ معروف قفقاز (باب الابواب) را در دربند فعلى ديده و چنانكه دخويه معتقد است احتمالاً به ديوار چين نيز رسيده است. به نظر مىرسد سلاّم خواسته است تا همراه با ثبت مشاهدات خود روايت قرآن را نيز درباره سد يأجوج و مأجوج در قالب ادبى نقل كند. يكى از دانشمندان بزرگ كه در جغرافياى تاريخى اروپاى شرقى و آسياى ميانه خبره و آگاه است مىگويد: ترديد نيست كه سلاّم در حدود سالهاى 842 و 843 ضمن سفرى از قفقاز و سرزمين خزر به سوى مشرق رفته، سپس از راه بَرْسَخان و طراز «تالاس» و سمرقند به خراسان بازگشته است. دراين سفر ديوار يا معبرى كوهستانى را كه همانند ديوار بزرگى بوده، ديده است.(72) كارادوو خاورشناس فرانسوى مىگويد: اين سفرِ سلاّم به قلعههايى واقع در كوههاى قفقاز نزديك دربند يا باب الابواب در داغستان (غرب درياى خزر) بوده است.(73) ولى در همين سالهاى اخير زيچى(74) دانشور مجارى، بر اين رفته و سد را يكى از معابر كوههاى اورال (واقع در شمال درياى خزر) گرفته كه در آنجا به وسيله بلغارها استحكاماتى پديد آمده بوده است.(75) در خاتمه اين مقاله به كلام خود درباره آغاز سير و سفر بسنده مىكنيم. گرچه جاى دارد كه در اين باره بيش از آنچه، گفته شد، سخن گفته شود. 1. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، پيشگفتار، ص 8 و 9. 2. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 103. 3. مقبول احمد و فرانتس تشنر، تاريخچه علم جغرافيا و تطورات آن در جهان اسلام، ص 96 و 97. 4. نفيس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافيا، ص 31 و 32. 5. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 103 و 104. 6. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 70 ـ 71. 7. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 177 و 179 و 201 و 254 و 341 و 399 و 453 و 554 و 571؛ ج 2، ص 331 و 354 و 445 و 589 و 592 و 732 و 734 و 750؛ ج 3، ص 33 و 526؛ ج 4، ص 240 و 788 و 962. 8. نفيس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافيا، ص 32 و 33. 9. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 146. 10. محمد بن محمد شريف ادريسى، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 1 ،ص 66. 11. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 146. 12. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 106. 13. ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسيم، ص 152 و 153. 14. ابن خرداذبه، المسالك و الممالك، ص 163 به بعد. 15. عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، ص 80. 16. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 171 و 172. 17. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 150. 18. Antalya . 19. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 150. 20. احمد بن عمر ابن رسته الاعلاق النفيسه، ص 139 و 142 و 152. 21. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 150. 22. از منجمان و ستاره شناسان برجسته اندلس. 23. شيخ احمد بن محمد مَقَرّى تلمانى، نفح الطيب، ج 1، ص 331؛ ج 3، ص 23. 24. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 108. 25. نورالدين آل على، اسلام در غرب، ص 143. 26. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 152. 27. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 108 و 109. 28. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 152. 29. مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 116. 30. به معناى مخاطره جويان. 31. محمد بن محمد شريف ادريسى، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 2، ص 548. 32. St. Brandan . 33. Beazley . 34. Madeira . 35. C?m?ries . 36. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 135. 37. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ص 149. 38. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 154 و 155. 39. Lewicki . 40. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 155. 41. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 159 و 160. 42. احتمالاً چاى بوده است. 43. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 32 و 33. 44. Periplus . 45. Yule . 46. Pelliot . 47. Ferrand . 48. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 160. 49. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 28 و 29. 50. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 161. 51. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 33. 52. نفيس احمد، خدمات مسلمانان به جغرافيا، ص 27. 53. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 161. 54. احمد بن عمر ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ص 153. 55. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 155. 56. مطوّعه به سربازان داوطلب كه در مرزها به جهاد با كفار مشغول بودند، مىگفتند (فرهنگ فارسى مصاحب، ذيل مطوّعه). 57. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 155 و 156. 58. و.و بارتولد، گزيده مقالات تحقيقى، ص 214. 59. و.و بارتولد، گزيده مقالات تحقيقى، ص 215. 60. ابن خرداذبه، همان، ص 25. 61. Turfan . 62. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 156. 63. مينورسكى، حدود العالم (تعليقات مينورسكى)، ص 61. 64. Tomashek . 65. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 157. 66. Vasiliev . 67. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 157. 68. ابن خرداذبه، المسالك و الممالك، ص 139 و 145. 69. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 25. 70. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 158. 71. Zhungaria . درياچه ايسى گول مىباشد 72. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، ص 159. 73. زكى محمدحسن، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ص 27. 74. Ziehy . 75. ايگناتى كراچكوفسكى، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ص 113. منابع: ـ آل على، نورالدين، اسلام در غرب، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1370ش). ـ ابن خرداذبه، المسالك و الممالك، ترجمه حسين قرچانلو، (تهران، نشر نو، 1370ش). ـ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفيسه، ترجمه حسين قرچانلو، (تهران، انتشارات اميركبير، 1365ش). ـ احمد، مقبول، تاريخچه علم جغرافيا و تطورات آن در جهان اسلام، ترجمه محمدحسن گنجى، (تهران، بنياد دايرةالمعارف اسلام، 1368ش). ـ احمد، نفيس، خدمات مسلمانان به جغرافيا، ترجمه حسن لاهوتى، (مشهد، آستان قدس رضوى، 1367ش). ـ بارتولد، و.و، گزيده مقالات تحقيقى، ترجمه كريم كشاورز، (تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1358ش). ـ حموى، ياقوت، معجم البلدان، (تهران، من مكتبة الاسدى، «افست از روى چاپ وستنفلد»، 1965م). ـ دينورى، ابوحنيفه، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، (قم، منشورات الشريف الرضى، افست از داراحياء الكتب العربى، چاپ اول، قاهره، 1960م)؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، (تهران، نشر نى، 1364ش). ـ زرينكوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، (تهران، انتشارات اميركبير، 1356ش). ـ شريف ادريسى، محمدبن محمد، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، (مصر، مكتبة الثقافة الدينيه، بىتا). ـ كراچكوفسكى، ايگناتى، تاريخ الادب الجغرافى العربى، (بيروت ـ لبنان، دارالغرب الاسلامى، 1408ق). ـ ــــــــــــــــــــــــــــ ، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلامى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، شركت انتشارات علمى، فرهنگى، 1379ش). ـ محمدحسن، زكى، جهانگردان مسلمان در قرون وسطا، ترجمه عبدالله ناصرى طاهرى، (تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1366ش). ـ مسعودى، ابوالحسن علىبن الحسين، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، شركت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ دوم، 1365ش). ـ ـــــــــــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش). ـ مقدسى، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه علينقى منزوى، (تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361ش). ـ مَقَرّى تِلِمْسانى، شيخ احمدبن محمد، نفح الطيب من غصْن الاندلس الرطيب، (بيروت ـ لبنان، دارالفكر، للطباعة و النشر و التوزيع، 1986م). ـ مينورسكى، حدودالعالم من المشرق الى المغرب (تعليقات مينورسكى)، تصحيح و حواشى مريم ميراحمدى و غلامرضا ورهرام، (تهران، دانشگاه الزهراء، 1372ش). 1 استاد تاريخ و تمدّن ملل اسلامى ـ دانشگاه تهران.