كند و كاوى در تعريف علم تاريخ و نقد يك نگاه
دكتر علىرضا ملائىتوانى1 اين مقاله در پى آن است كه اوّلاً، بر ضرورت گسترش مطالعات روششناسى و معرفتشناسى تاريخى در ايران تأكيد كند و ثانياً، با نقد يكى از تعريفهايى كه اخيراً درباره علم تاريخ صورت گرفته، توجه انديشوران را به بحثها و گفت و گوهاى انتقادى سوق دهد تا با نقد بسيارى از سنتهاى رايج در امر آموزش و پژوهش تاريخ در ايران، زمينه تغيير نگرشها و روشها در اين حوزه بيش از پيش فراهم آيد. از اين رو، نگارنده پس از شرح اجمالى برخى از عناصر و مؤلفههاى اصلى هويت دهنده علم تاريخ و بيان كاستىها و نارسائىهاى تعريف ارائه ش ده در كتابِ «اسلام و ايران؛ بررسى تاريخى»، تعريفى ديگر از اين علم ارائه كرده است.واژههاى كليدى: علم تاريخ، فلسفه علم تاريخ، معرفتشناسى، روششناسى، تاريخنگارى.بايستگىهاى پرداختن به مباحث تئوريك تاريخ
تاريخنگارى در فرهنگ ايرانى - اسلامى سنتى كهن و ريشهدار است، اما واقعيتى تلخ و تكان دهنده، اين سنت كهن را تا روزگار ما همراهى كرده است و آن فقدان مباحث نظرى يا فقر تأملات تئوريك درباره تاريخ و علم تاريخ بوده است. البته اين امر مستلزم آن است كه تكاپو هاى فكرى و دغدغههاى فرزانگانى، چون ابن خلدون در گذشته و تلاشهاى پراكنده و گاه تفننى مورخان نوگراى امروز را به ديده تساهل بنگريم.مراد از مباحث نظرى درباره تاريخ، از يك سو، مجموعه انديشهها، آراء، نظريهها و تأملاتى است كه تاريخ را فرايندى مستقل از ذ هن انسان مىداند كه به تعبير دكتر شريعتى، روند صيرورت آدمى يا علم شدن انسان است و از سوى ديگر، علم تاريخ، به معناى بررسى علمى و روشمند پديدههاى تاريخى است. اين حوزه دربردارنده مباحث بسيار گستردهاى، مانند فلسفه علم تاريخ، فلسفه نظرى تاريخ، و به طور مشخ ص مباحث معرفتشناسى، روششناسى و تاريخنگارى است. اين قلم اكنون در صدد بررسى و تبيين علل فقر نظريهپردازى درباره تاريخ نزد مسلمانان (به طور عام) و ايرانيان (به طور خاص) نيست، لكن مدعى است كه رابطه دو سويهاى ميان رشد و تكاپوى علم تاريخ و گسترش و بالندگى مباحث نظرى تاريخ وجود دارد.سيرى اجمالى در سنت تاريخنويسى اسلامى بيانگر فقدان مباحث تئوريك درباره تاريخ است؛ در نتيجه علم تاريخ و تاريخنگارى ايرانى، اسلامى، كمتر توسعه يافته و عمدتاً بر پايه الگويى واحد تا دوران معاصر تكرار شده و تنها در سده اخير و در پرتو تاريخنگارىهاى جديد (و به طور مشخص علم و مدرنيته اروپائى) به پارهاى از تغييرات - آن هم اغلب صورى و تقليدگونه - تن داده است.منتقدان اين سنت هنگامى كه با نگاه آسيبشناسانه ميراث تاريخنگارى گذشته را نقد و بررسى مىكنند، عمدتاً در بيان ضعفهاى آن، دلايل ذيل را طرح مىكنند: الف) تسلط سنت فكرى ارسطويى و نگاه متنازل و حتى گاهى پستتر از شعر به تاريخ كه بر اساس آن، در طبقهبندىهاى قديمى علوم، تاريخ جايگاهى نداشت و متفكران و مورخان اسلامى نيز از همين نگاه متأثر بودند. ب) ديدگاه كلامى جبرگرايانه م بتنى بر مشيت الهى بر روند تحولات تاريخ و هم تفكر تاريخنگاران اسلامى سيطره داشت. ج) مورخان كهن با توجه صِرف به بازتاب رخدادهاى سياسى، از حوزههاى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى غفلت مىورزيدند. د) تاريخنگارى، صرفاً توصيفى (نقلى - وقايعنگارانه) و مبتنى بر ان عكاس ساده پيشآمدها بود و از كاربرد عقل و تأمل در عوامل بروز رخدادهاى تاريخى و پىآمدهاى آن (تاريخنگارى عقلى يا علمى) غفلت مىگرديد. ه ) اغلب تاريخنگاران از طبقه ديوانيان و صاحبان مشاغل دولتى بودند و مىبايست با ملاحظات خاصى تاريخنگارى كنند. علتهاى د يگرى مشابه اين موارد نيز ذكر شده، اما اكنون كه اين كاستىها را شناختهايم، چرا نمىتوانيم راه برونرفت از آن را پيدا كنيم؟ چرا به درستى نمىدانيم ميان فلسفه علم تاريخ و فلسفه نظرى تاريخ، چه تفاوتهايى وجود دارد؟ چرا در درس تاريخنگارى، عمدتاً به معرفى من ابع مىپردازيم تا بيان نگرشها و تأملات تاريخنگاران به پديده تاريخ، علم تاريخ و فلسفه تاريخ و يا بيان روشها و متدهاى نگارش تاريخ؟ چرا مباحث معرفتشناسى و روششناسى تاريخى تا اين حد غريب ماندهاند و عمدتاً دانشآموختگان رشتههاى ديگر به ترجمه آثار فيلسو فان و مورخان غربى اهتمام مىورزند و ما اساساً به آنها احساس نياز نمىكنيم؟!با توجه به تحولات گسترده مباحث فلسفه علم (به طور عام) و فلسفه علم تاريخ (به طور خاص)، چرا هنوز يك اثر معتبر در باب روش تحقيق در تاريخ وجود ندارد و دانشجويان تاريخ مىبايست به آثارى كه سه دهه قبل در اين باره نوشته يا ترجمه شدهاند، مراجعه كنند؟ چرا مكاتب بزرگ تاريخنگارى غربى هنوز در ايران شناخته نشدهاند؟ چرا اساساً درسهاى تئوريك، مانند فلسفه تاريخ، روش تحقيق، كليات و مبانى علم تاريخ، تاريخنگارى و مانند آنها جدى گرفته نمىش وند؟ و دهها پرسش ديگر از اين دست!خوشبختانه امروز گروههاى بسيارى از دانشآموختگان و استادان تاريخ در دانشگاههاى كشور - كه اغلب از جوانان هستند - اين دغدغهها را به روشنى مطرح مىكنند و مىكوشند با ورود مشتاقانه به عرصه مباحث نظرى تاريخ و نيز اتخاذ روشها و رويكردهاى نوين در آموزش تاريخ، از نسل قديم فاصله بگيرند؛ آنان به درستى دريافتهاند كه براى اعتلاى اين علم و تغيير نگرشهاى سنتى و عاميانه در خصوص كاربردهاى نظرى و عملى اين رشته و نيز توانمندىهاى دانشآموختگان آن در عرصههاى گوناگون به نگاه جدي دى نياز دارند تا اعتبار و جايگاه شايسته اين علم را دوباره احيا كنند و مجبور نباشند همانند تاريخنگاران كهن اسلامى در مقام دفاع از تاريخنويسى و توجيه كار خويش، در مقدمه آثارشان مطالبى درباره فوايد دينى، علمى و عملى تاريخ بنويسند.2 آنها نيك مىدانند براى پيشبرد اين علم، بايد به تقويت و گسترش مباحث تئوريك تاريخى اهتمام ورزند و علم تاريخ را بر اساس رهيافت برون تاريخى و در پرتو مباحث نوين روششناسى و معرفتشناسى به پيش برند. اين اقدام مباركى است كه جلوههايى از آن را در يك دهه اخير، به ويژه در ترجمه آثار ف لسفه تاريخ غربى و طرح مباحث تاريخنگارى در سخنرانىها، مقالهها و همايشهاى گوناگون، مىتوان ديد.هسته اوليه و نقطه ثقل مباحث نظرى، تاريخ تعريف «علم تاريخ» است. هر گونه تلقى يا تعريفى از يك علم، نوع نگاه و انتظار ما را از آن علم نشان مىدهد. طبيعتاً ب ا توجه به ماهيت متحول اين علم از گذشته تا امروز، مىبايست تعريف اين علم نيز تغيير يابد و متناسب با اقتضائات و نيازهاى جديد و همگام با علوم نوين، زاويه و افقى نو به تعريف اين علم گشوده شود تا پاسخگوى رهيافتها و رويكردهاى امروزين ما باشد؛ بنابراين، هر گو نه قوت و ضعف ما در تعريف علم تاريخ، به همان نسبت نشان دهنده توانمندىها و ناتوانىهاى ماست.با اين همه، نبايد فراموش كرد كه به علت ماهيت متحول اين علم و نيز اختلاف نظرهايى كه درباره دامنه و قلمرو موضوعات مورد مطالعه آن وجود دارد، ارائه تعريفى كه مورد وفاق همه فيلسوفان علم و تاريخنگاران باشد، دشوار و شايد دستنايافتنى به نظر مىرسد. نگاهى به سير تعاريفى كه از اين علم در مجامع علمى غربى (از سدههاى گذشته تا امروز) ارائه مىشود، نشان دهنده ظرافتها و مرزبندىهاى دقيقى است كه متناسب با اقتضائات و پيشرفت هاى بشر در علوم ديگر تكوين و تكامل يافتهاند. در اين تعريفها، علاوه بر حوزه مطالعات تاريخى (گذر از عرصه تنگ سياست به عرصههاى انديشه، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و ...)، به عوامل شكل دهنده تاريخ (جبر، مشيت الهى، انسان و جامعه) و نيز روشهاى نگارش و تحليل تار يخ توجه شده است. به گونهاى كه در پرتو همين تعاريف مىتوان به رشد و تكامل علم تاريخ در دورههاى مختلف پى برد.در فرهنگ ايرانى - اسلامى، ارائه تعريفى از علم تاريخ، همواره يكى از دغدغههاى تاريخنگاران اسلامى بوده كه معمولاً در حاشيه بيان فوايد و اهميت تاريخ صورت گرفته است، اما به دليل عدم رشد فلسفه علم، فيلسوفان مسلمان، جز تاريخنگاران آنها، تعريف نسبتاً دقيق و جامعى از علم تاريخ بيان نكردهاند.خوشبختانه، اكنون مجموعهاى از ديدگاههاى مورخان متقدم اسلامى درباره تاريخ و علم تاريخ به صورت مجموعهاى واحد در دسترس محققان قرار دارد.3 در اين مجموعه، تاريخ عمدتاً با تأكيد بر مقوله «زمان گذرا» (توقيت) و علم تاريخ، اساساً بر پايه شاخصههاى تاريخنگارى سنتى (روايى، نقلى و توصيفى) تعريف شده است و بر ضبط و ثبت زمانمند رخدادها استوار است. در حالى كه، امروزه پديدههاى پيچيدهترى، چون ذهن، زبان، تفسير و عقل، عناصر مهمترى در تعريف علم تاريخ شدهاند. نقد يك نگاه
اين نوشتار، در حقيقت نقد يكى از تعريفهايى است كه اخيراً درباره علم تاريخ ارائه شده و هدف از آن گشودن باب مباحثه، گفت و گو و مناظره در اين حوزه است تا با مشاركت ساير علاقهمندان، قدمى هر چند ناچيز به سوى بومى سازى مباحث نظرى تاريخ در ايران برداشته شو د و پس از رهايى يافتن ادبيات اين حوزه از فقر مفرط، افقهاى جديدى به روى تاريخ و تاريخنگارى اين سرزمين گشوده شود.تعريف مذكور، بخشى از مقاله «دانش تاريخ، اسلام و ايران» نوشته دكتر حسن حضرتى است كه نخستين مقاله از مجموعه مقالات كتاب اسلام و ايران؛ بررس ى تاريخى مىباشد.4 بديهى است اين نقد تنها متوجه مقاله مورد اشاره است. ايشان نخستين تلاش خود را در عرصه مباحث تئوريك تاريخ با انتشار كتاب تأملاتى در علم تاريخ و تاريخنگارى اسلامى به ثمر رساند.5 اين كتاب بخشى از يك اثر بزرگتر بود كه اندكى بعد به صورت مجم وعه مقالات «دانش تاريخ و تاريخنگارى اسلامى» به همت ايشان انتشار يافت و با مقالات محققانه جمعى از پژوهشگران ايرانى در حوزه تاريخنگارى اسلامى در اختيار علاقهمندان معارف تاريخى قرار گرفت.6مؤلف محترم در مقاله «دانش تاريخ، اسلام و ايران» با طرح مباحثى درباره دشوارىهاى تعريف جامع و مورد وفاق تاريخشناسان درباره علم تاريخ و حتى تعيين موضوع و قلمرو آن مىنويسد: «در ميان تعاريف موجود از علم تاريخ، هر چه از روزگار كهن به دوره متأخر نزديكتر مىشويم به جاى تكيه بر مقوله زمان، بر نقش انسان و به تبع آن، عقل انسانى تأكيد مىگردد.» ايشان با ذكر نمونههايى از تعريف تاريخ نزد متفكران و مورخان اسلامى و اروپائى، اظهار مىدارد كه آن چه تاريخنگاران و محققان تاريخ را به ارائه تعاريف متفاوت سوق داده، انتظاراتى است كه آنها از اين علم داشتهاند و چون اين انتظارها متغ ير و سيال بوده، آن تعريفها نيز دستخوش تغيير و تحول شده است. با اين مقدمات، ايشان تعريف خويش را اين طور ارائه مىدهد:«نگارنده اين سطور با مطالعه تعاريف موجود از علم تاريخ كه از سوى انديشمندان قديم و جديد (مسلمان و غير مسلمان) مطرح شده - اين تعريف را تعريفى جامع و مانع مىداند: «علم تاريخ معرفت به وقايع مهمه گذشته انسانى است».7ايشان در شرح و بسط اجزا و مؤلفههاى اصلى تعريف خود، به بررسى سه متغير اصلى «انسان»، «گذشته» و «وقايع مهمه» مىپردازند كه نظر به اهميت اين مباحث، آنها را عيناً نقل مىكنيم: «در اين تعريف براى علم تاريخ سه متغير در نظر گرفته شده است: انسان، گذشته و وقايع مهمّه. به نظر مىرسد حذف يا ناديده گرفتن هر كدام از اين سه متغيّر، تاريخ را از داشتن موضوع و قلمرو مشخص محروم خواهد كرد. متغيّر نخست دلالت بر «انسان» دارد؛ چرا كه اساساً انسان موضوع علم تاريخ است. ما در تاريخ به دنبال انسان هستيم، از اين رو آن جايى كه انسان نباشد، تاريخ نيز وجود ندارد. موضوعى كه بالاستقلال براى تاريخ مهم است، انسان است. بنابراين علم تاريخ پيرامون «انسان» در گردش است. اگر در تاريخ، كوه طور يا چاه زمزم و يا غار حراء اهميت يافته، به دليل وجود ردپاى انسان در آن مكانهاست، وگرنه آنها به خودى خود موضوع و محل توجّه تاريخ نمىبودند. متغير دوم دلالت بر «گذشته» دارد؛ چرا كه اساساً قلمرو علم تاريخ محدود به زمان گذشته است يعنى در تاريخ تنها از وقايعى گفت و گو مىش ود كه رخ داده و زمانى از آنها گذشته است. علم تاريخ به حال و به آينده تعلق ندارد، بلكه تنها شامل زمان گذشته است. اگر در اين علم از زمان حال و آينده گفت و گو شود، در آن صورت به قلمرو فايده تاريخ قدم نهادهايم. به عبارت ديگر، فايده تاريخ اساساً براى زمان حا ل و آينده است، اما موضوعهاى تاريخى تنها در زمان گذشته قابل جستجو هستند. در حال حاضر شاخههاى جديدى در علم تاريخ ايجاد شده كه قلمرو اين علم را به زمان حال بسيار نزديك كرده كه از آن جمله مىتوان به «تاريخ اكنون»( historyactual ) و «تاريخ شفاهى»( oral histor y ) و «تاريخ زنده»( living history ) اشاره نمود، اما با اين وصف، همچنان قلمرو آن از زمان گذشته خارج نشده، بلكه تنها «گذشته تاريخى» به «حال» نه صد سال، بلكه به اندازه صد روز نزديكتر شده است. البته گفتنى است اين فاصلهها را «تاريخ شفاهى» و «تاريخِ اكنون» پُ ر كرده است. اما متغير سوم دلالت بر «وقايع مهمّه» دارد؛ يعنى هر آن چيزى كه در گذشته براى انسان و درباره انسان اتفاق افتاده است، جزو تاريخ به شمار نمىآيد، بلكه تنها وقايع مهمهاى كه براى مورخان ارزش ثبت داشته است، جزو تاريخ است. البته مهم بودن يك واقعه در نزد مورخان امرى نسبى است. به عبارت ديگر، در اين باره هيچ اتفاق نظرى در بين مورخان نيست. آنها متأثر از ارزشها و باورهايشان، اين «مهم» بودن را تعريفى ويژه نمودهاند. شايد واقعهاى براى يك مورخ مسلمان مهم تلقى شده و ارزش ثبت داشته باشد، اما همان واقعه برا ى مورخ يهودى از عنصر «مهم» بودن تهى باشد و از اين رو آن را ثبت نكند. بنابراين در تعريف مهم بودن يك رخداد، هر مورخى به صورت اختصاصى آن را تعريف مىكند، اما آن چه حائز اهميت است، اين كه هيچ مورخى واقعهاى را كه برايش مهمّ نبوده و از نظر او ارزش ثبت نداشته، ثبت نمىكرده است. به عبارت ديگر، هر رخدادى كه مورّخى آن را ثبت كرده، به طور قطع و يقين واجد عنصر «مهم بودن» بوده است، وگرنه ثبت نمىشد. ضرورت گنجاندن اين متغير در تعريف حاضر، زمانى بيشتر روشن مىشود كه از زاويه برهان خُلف به آن بنگريم و اين متغير را از تعريفمان حذف كنيم. در اين حالت، تاريخ مساوى با تمام گذشته انسان مىشود؛ در حالى كه اين نه ضرورى است و نه ممكن».8اين تعريف داراى نكات قوت زيادى است؛ شجاعت علمى و تلاش براى نوآورى و ارائه تعريفى منحصر به فرد از علم تاريخ و شرح مؤلفههاى آن با حداقل وا ژگان از برجستگىهاى اين تعريف است. اما از آن جا كه هدف اين مقاله بيان نارسايىها و كاستىهاى اين تعريف به منظور بازسازى و باز تعريف آن است، از ذكر محسنات آن خوددارى و به بيان ضعفها بسنده مىكنيم.نگارنده محترم تعريف خود را جامع و مانع مىداند؛ اين اد عاى بزرگى است كه نه تنها با مدعيات و مفروضهاى اصلى مقاله، بلكه با آرمانهاى علم نيز تعارض دارد، زيرا علم متواضعتر از آن است كه چنين قاطعانه و با اطمينان از يافتههاى خود دفاع كند. ايشان در آخرين پاراگراف منتهى به تعريف خود، درباره راز تعريفهاى متفاوت از تاريخ مىنويسد: انتظارات مورخان و محققان از علم تاريخ در دورههاى گذشته، متغير و سيال بوده و به تبع آن، تعريف آنها از اين علم نيز دچار تغيير و تحول شده است. «بنابراين تعريف ما از هر علمى تابع انتظاراتى است كه از آن علم داريم و اين مسأله اختصاص به تاري خ نداشته بلكه درباره همه علوم صادق است». اين عبادتها با ادعاى جامع و مانع بودن تعريف ايشان ناسازگار است، مگر آن كه انتظارها و برداشتهاى ما از علم تاريخ به آن چه ايشان انديشيده و در تعريف خود منعكس نمودهاند، محدود گردد. حال آن كه با تحول و تكامل فزايند ه معارف علمى و تغيير پيوسته انتظارات ما از علوم، هيچ تعريفى در اين حوزه جامع و مانع نيست و چنان كه خواهم گفت، اين تعريف حتى از پاسخ به انتظارات امروزين ما در باب تاريخ آشكارا ناتوان است تا چه رسد به انتظارات آيندگان. بنابراين، نخستين انتظار از يك سخن علم ى، فروتنى و باز گذاشتن راههاى بازانديشى و تكميل يافتههاى پيشين است. مؤلفههاى اصلى شكل دهنده علم تاريخ
هم چنان كه تأكيد كرديم، ارائه تعريف جامع و مانع از علم تاريخ، حتى به گونهاى كه اكثر مورخان و فيلسوفان تاريخ درباره آن توافق كنند، مقدور نيست. از همين رو، بهتر است كه به جاى تعريف، شاخصهها و مؤلفههاى اصلى شكل دهنده و هويتبخش علم تاريخ را بيان كنيم تا در پرتو آنها بتوان تعريف نسبتاً قابل قبولى از آن ارائه داد:1. علم تاريخ گذشته انسانها و جوامع بشرى را مطالعه مىكند؛ اين گذشته، صرفاً به حوزههاى سياسى محدود نيست، بلكه همه عرصههاى تمدنى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى ، نظامى و ... كه انسان محور آن بوده است را دربرمىگيرد؛ بايد توجه كنيم كه اين حوزهها همواره در حال گسترش و گشودن افقهاى جديد بودهاند.2. همه تاريخ، تاريخ معاصر است؛ يعنى تاريخنگارى همواره از دريچه زمان حال و در پرتو نورافشانىهاى وضعيت كنونى صورت مىپذيرد. هر نسلى از زاويه نگاه خود به تاريخ مىنگرد و آن را به ثبت مىرساند تا پرسشها و دغدغههاى معاصران خود را پاسخ گويد؛ از همين رو، مورخان همواره از فضاى علمى، سياسى، فكرى و فرهنگى روزگار خود تأثير مىپذيرند و از همان دريچه تاريخ را مىنگارند؛ به اين معنا، تاريخنگارى پديدهاى م وقعيتمند است.3. در نگارش تاريخ بايد به بسط و انكشاف رخدادها توجه كرد. در واقع، پارهاى از وقايع مقدمه و موخره زيادى ندارند، اما پارهاى ديگر به مثابه فرايندهايى هستند كه در بستر تاريخ، قابليتهاى درونى خود را بروز مىدهند. لذا نگاه فرايندى به تحولات سبب مىشود تا جنبههاى پيدا و پنهان و نيز پىآمدهاى درونى و بيرونى آنها بهتر آشكار گردد؛ بسيارى از حوادث مهم تاريخى اين گونهاند، مانند، انقلابها، جنگها، ظهور و سقوط سلسلهها و نهضتها، اصلاحات و ... .4. علم تاريخ با رخدادهاى جزئى، خُرد و منحصر به فرد كه تنها يك بار رخ دادهاند و به شخص، جامعه يا كشورى خاص تعلق دارند، مربوط مىشود. از آن جا كه اين رخدادها را نمىتوان در جايى ديگر تجربه يا تكرار كرد، دستيابى به قوانين عام و جهانشمول و يا تعميمهاى كلى درباره آن، جايز و مقدور نيست. بنابراين، هر ر خداد تاريخى بايد جداگانه مطالعه گردد و از تسرى قواعد تئوريك به آنها (به عنوان امرى مطلق) اجتناب شود. بايد اعتراف كرد كه جنبههايى از برخى تحولات تاريخى؛ مانند انقلابها، نهضتها، ظهور و سقوط سلسلهها و نظاير آن، تا حدى امكان تعميمپذيرى دارند، اما به هيچ وجه، همه ابعاد آنها را نمىتوان با قوانين عام ارزيابى كرد.5. علم تاريخ، توليد كننده قوانين عام و كلى نيست، بلكه از تئورىها و دستآوردهاى نظرى علوم ديگر، از جمله روانشناسى، جامعهشناسى، علم سياست، جغرافيا، اقتصاد، باستانشناسى و ... استفاده مىكند و از نظريهها و رهيافتهاى آنها در جهت شناخت و تحليل منطقىتر موضوعات خود بهره مىجويد. بنابراين، مورخ در پى كشف قوانين نيست، اما اگر مورخى ضمن پژوهشهاى تاريخى خود به يك رشته قواعد كلى دست يافت و از رخدادها عبرت ياشناختى كلى حاصل كرد، نبايد آنها را هدف مستقيم او دانست، بلكه فوايدى است كه بر كار او مترتب شده است.6. هيچ مورخى همه حوادث متقن گذشته را نمىنگارد بلكه به گزينش آنها دست مىزند، برخى از رخدادها از نگاه يك تاريخنگار، مهم و قابل ذكر و تفسير تلقى مىشوند، ولى همانها از نگاه مورخى ديگر ممكن است اهميتى نداشته و درخور نگارش نباشند، زيرا مورخ بر اساس معيارها و موضوعات پژوهش و نيز روشهاى پژوهشى خود به رويدادها مىنگرد و آنها را از صافى ذهن خود مىگذراند و بنابر اهميتى كه خود براى آنها قائل است، آنها را دستهبندى كرده و در جايگاه مناسب قرار مى دهد، زيرا نمىتوان همه اطلاعات و دادههاى تاريخى را ذكر كرد، به علاوه، نگارش تاريخ بدون گزينش و انتخاب، نه تنها سودمند نيست، بلكه اساساً ناممكن است.اين گزينش، گاه در انتخاب زاويه ديد و روش تحقيق مورخ نهفته است (نگرش نخبهگرايانه) و گاه در انتخاب موضو ع، هر تحقيقى، با قطع نظر از موضوع و رويكرد پژوهشى، در مرحله نگارش نيازمند گزينش رويدادهاست كه دكتر حضرتى از آن به «وقايع مهمه» ياد كرده است. براى روشن شدن اين موضوع، مثالى از زبان يكى از فيلسوفان نامدار تاريخ ذكر مىكنيم:«فرض كنيد كسى تمام روزنامهه اى يك روز جهان را در اختيار دارد با تضمين اين كه مندرجات آنها كلمه به كلمه عين حقيقت است، با اين همه روزنامه چه مىتواند بكند؟ چگونه آنها را نظم و ترتيب بخشد؟ و بر فرض كه جميع واقعيات را هم واجد اهميتى يكسان پندارد باز قادر نيست تاريخ يك روز را بنويسد و كليه دادهها را در آن بگنجاند. بايد انتخاب كند او اگر همه دادهها را نيز به كار برد، باز ناچار است بعضى را پرجلوه سازد واز طول و تفصيل بقيه بكاهد و همين كه دست به اين عمل زد، وارد «جرگه ذهنيت» شده است. مقصودم حب و بغضهايى است كه به كار مىافتد و براى خو د نويسنده بسيار دشوار است كه متوجه آنها بشود. واقعيت تاريخى چيزى سخت و استوار چون سنگ يا آجر نيست كه بتوان برداشت و مصرف كرد؛ واقعيت (به مفهومى) ساخته بشر است و نتيجه گزينش از ميان مواد خام است...».97. تاريخ هر عصر را پس از وقوع آن بهتر و دقيقتر مى توان نگاشت، زيرا با فروكش نمودن التهابهاى سياسى و هيجانهاى به غليان آمده از يك سو، و انتشار گسترده اطلاعات، اسناد، مدارك و منابع مربوط به آن دوره، از سوى ديگر، امكان شناخت منطقىتر و عميقتر، بيش از پيش فراهم مىآيد. به علاوه، حجاب همزمانى كه باعث نگر شهاى جانبدارانه به رويدادهاست، برطرف مىگردد و با انكشاف و بسط تاريخى رخداد يا دوره مورد مطالعه، علاوه بر امكان نقد منطقىتر شواهد و مدارك، روابط علّى و معلولى پديدهها و نتايج حاصل از آن نيز كشف مىشود. بديهى است اين به معناى نفى «تاريخ اكنون» يا «تاري خ زنده» كه به بررسى گذشته بسيار نزديك مىپردازند، نيست.8 . تاريخنگار، مانند هنرمند، با گزينش وقايع مورد نياز خود - كه منطبق با موضوع و روش اوست - پيوند منطقى و عقلانى ميان رخدادها برقرار مىكند و با ايجاد روابط علّى و معلولى ميان پديدهها و افزودن ت فسيرهاى خود، از حوادث پراكنده كه به تنهايى بىمعنا مىنمايند، مجموعهاى منسجم، معنادار و قابل فهم بنا مىكند كه پس از حاصل شدن نوعى شناخت، مجهولى به معلوم تبديل مىشود.9. علم تاريخ، حاصل تعاملات مورخ با وقايع است كه در اين تعامل، تاريخنگار تفسير خود را بر رخدادها تحميل مىكند،10 زيرا نگاه مورخ به گذشته - خواسته يا ناخواسته - بر انبوهى از پيشفرضها، ارزشها، داورىها، تئورىها، باورها، دانستهها و ملاحظات متعدد سياسى، اخلاقى، مذهبى، ملى، فرهنگى و ... مبتنى است؛ در واقع، مورخان با چارچوبهاى خاصى به نگارش، سنجش و ارزيابى دادهها مىپردازند. اين تفسيرها هم در نوع نگاه تاريخنگار و هم در انتخاب رويدادها و هم در انتخاب روش تحليل آنها دخالت دارد. به همين دليل، بررسى و نگارش رخدادها به صورت كاملاً عينى ممكن نيست؛ به بيان ديگر، ما اساساً خبر، روايت و داد ههاى خالص، عريان و محض نداريم، زيرا هر روايتى مسبوق به انبوهى از پيشفرضها و تفسيرهاى ذهنى است كه ناخواسته بر نحوه انعكاس آن اثر مىگذارد. در نتيجه، دستيابى به تمام حقيقت و نيز نگارش رخدادها به صورت شفاف و عريان ممكن نيست، از اين رو، هيچ گاه نمىتوان تاريخ نهايى رويدادها را نگاشت.اين تفسيرها تنها به تاريخنگارى مدرن محدود نمىگردد، بلكه همه انواع آن را، از تاريخنگارىهاى اوليه، وقايعنگارىها و تاريخهاى نقلى و روايى كهن تا فرآوردههاى پژوهشى مكاتب تاريخنگارى معاصر دربرمىگيرد. گذشته از ساختار روحى و روانى انسانها، بسيارى از تفسيرها معمولاً در پرتو تئورىها صورت مىپذيرند. در تاريخنگارى ماقبل مدرن، تاريخ به مثابه تحقق نقشه خداوند نگريسته مىشد و همه رخدادها با اين ديدگاه تفسير مىگرديد. در دوران جديد، اين تفسيرها از مكاتب و نحلههاى روششناس ى مدرن، از جمله روشهاى پوزيتيويستى، هرمنوتيك، همدلى، كاركردگرايى، رفتارگرايى و شعبههاى گوناگون آنها و انبوهى از روشهاى ديگر نشأت مىگيرند. اين امر، با توجه به مصرف كنندگى علم تاريخ و شيوههاى متحول و متغير تفسير تاريخى به صورتهاى گوناگون در حال انجام است.10. با توجه به اصول پيش گفته، مىتوان به تعداد مورخان، درباره رخدادهاى تاريخى، تاريخنگارى كرد. راز نگارش تاريخهاى مختلف از يك رويداد يا يك دوره تاريخى از سوى تاريخنگاران معاصر، در واقع به اصل گزينش در تاريخ و تبعات آن باز مىگردد كه سبب مىشو د حتى درباره يك موضوع خاص كه منابع خاصى نيز دارد، هيچ گاه دو اثر كاملاً مشابه نگاشته نشود.11. بر خلاف علوم طبيعى كه مىتوانند بر پايه قوانين كلى به تجربه، تكرار و پيشبينى دست بزنند، در علوم انسانى (به طور عام) و تاريخ (به طور خاص) نمىتوان رخدادها ر ا پيشبينى كرد و اساساً اين مقوله جزء اهداف اين علم نيست. البته، اين به معناى نفى پيشبينىهاى محدود و نسبى نيست، اما واقعيت اين است كه هر نوع پيشبينى در تاريخ، بر وقوع يا عدم وقوع رخداد مورد پيشگويى اثر مىگذارد، زيرا موافقان و مخالفان واقعه را به واك نش و صفآرايى وا مىدارد تا براى وقوع زودتر يا پيشگيرى از بروز آن گام بردارند. به همين سبب، پيشبينى در تاريخ گاهى تحقق مىيابد و گاهى نيز ممكن است به كابوس تبديل شود و يا اساساً تحقق نيابد.از منظرى ديگر بايد توجه داشت كه بسيارى از مسائل و موضوعهاى علوم انسانى و تاريخى پديدههايى ارادى هستند. از ويژگىهاى پايدار و كليدى امور ارادى اين است كه آنها در معرض تغييرات مداوم قرار دارند، زيرا از ابداعات ذهنى انسانها ناشى مىشوند. هنگامى كه شكلهاى جديدى از اعمال و افكار جمعى و فردى امكان بروز مىيابد، شك لهاى متنوعى از معنا ممكن مىگردد. در همه جوامع، حتى بستهترين آنها، ابداعات ذهنى و شكلهاى جديد عمل و نظر وجود دارد و از آن جا كه اين ابداعات ذهنى پيشبينىپذير نيستند، در علوم انسانى و تاريخ، پيشبينى ممكن نيست، زيرا براى پيشبينى يك ابداع ذهنى، بايد پ يشاپيش از آن اطلاع داشت، اما نكته مهمتر اين است كه همين ابداعات خود به ابداعات ديگر وابستهاند. روشن است كه پيشبينى ابداعات و نوآورىهاى ذهنى بسيار دشوار است، از اينرو، پيشبينى در تاريخ، از نظر علمى و منطقى منتفى است.1112. بر خلاف اغلب رشتههاى ع لمى و پژوهشهاى دانشگاهى، زبان علم تاريخ جز در موارد محدود، فنى و تخصصى نيست. تاريخ، عموماً به زبان عادى و روزمره نگاشته مىشود و اگر زبان فنى و تخصصى در آن به كار رود، با زبان تخصصى ساير علوم متفاوت است.12 اين امر با توجه به تحول مفاهيم زبانى در دورهها ى گوناگون، فهم تاريخ را دشوار مىكند. آن چه امروز اصحاب هرمنوتيك، تفسيرگرايان و معناكاوان مىگويند بر همين مقوله دلالت دارد، زيرا گزارههاى علمى يا روايتهاى تاريخى همواره درون چارچوبى خاص صورت مىگيرد كه بر اساس آن، جهان توصيف و تبيين مىگردد. معرفت جها ن نيز تابعى از زبان و چهارچوبى مفهومى است كه محققان و عاملان تاريخ در آن زندگى و كار مىكنند، از همينرو، هرگز نمىتوان مستقيماً به ذات پديدههاى تاريخى نگريست، مگر از دريچه زبان و از پشت عينكهاى شناختى.13. مطالعه و شناخت گذشته انسانها به عنوان موض وع تاريخ، با شيوههاى گوناگون ممكن است. نگاهى به سير تحول تاريخنگارى در جهان نمايانگر همين واقعيت است؛ تاريخنگارىهاى سنتى اساساً در چارچوب و پارادايم مشخصى صورت مىگرفت، اما تاريخنگارىهاى مدرن با روشها و رويكردهاى متنوعى - كه از نگرشهاى پوزيتيويست ى عهد روشنگرى تا نگرشهاى تاويلگرايانه گادامرى و تبارشناسى فوكويى نوسان دارد - تحقق يافته و مىيابند و از همين رهگذر، نحلهها و مكاتب گوناگونى پديدار گشته است.13آن چه در گفتار قبل برشمرديم چكيدهاى بسيار مختصر از مؤلفهها و اجزاى شكل دهنده علم تاري خ بود كه نگرشها و انتظارهاى درباه اين علم را نشان مىداد.در تعريف دكتر حضرتى، تنها به سه مؤلفه اصلى توجه شده است: انسان، گذشته و وقايع مهمه، البته اين قلم مدعى آن نيست كه مىتوان تعريفى با همه مؤلفهها و شاخصهها ارائه كرد؛ چنين كارى نه مطلوب است و نه ممكن، اما هر تعريفى لازم است كه اوّلاً، عناصر و اجزاى اصلى و هويت دهنده آن علم را دربر گيرد؛ ثانياً، در قالب جمله يا عبارتهاى كوتاه بيان شود كه اين امر، مستلزم بهرهگيرى از واژگان و مفاهيم فشرده و متراكمى است كه دربردارنده ويژگىها و مؤلفههاى ساختار ى آن علم باشد؛ ثالثاً، حوزه و دامنه اين علم را از علوم ديگر متمايز سازد. و رابعاً، با مطالعه آن تعريف، شناخت نسبتاً كاملى از موضوع، قلمرو و محدوده آن علم به دست آيد.در اين كه سه متغير مذكور از اجزاى اصلى و هويت دهنده «علم تاريخ» است، ترديدى نيست، اما بايد به اين نكته توجه داشت كه مراد ايشان از انسان، قطعاً انسان جمعى است؛ به عبارت ديگر «نوع بشر» است، زيرا انسان منفرد نمىتواند حتى هويت داشته باشد تا چه رسد به اين كه تاريخ را شكل دهد؛ از اين رو، هويت، جماعت، تابعيت، كنشها، روابط، نهادها، قواعد، تحول ات و ... تنها در پرتو حيات جمعى انسانها شكل مىگيرد و تاريخ پديدار مىگردد.متغير دوم ايشان؛ يعنى «گذشته»، به درستى تعريف شده است، اما بحثانگيزترين متغير ايشان، مؤلفه سوم؛ يعنى «وقايع مهمه» است. وقايع مهمه، مفهومى مبهم، تفسيرپذير و چند پهلوست و با ر سالت علم يا تعريف علمى كه در قالب عبارتهاى روشن، شفاف و صريح بيان مىشود، تعارض دارد، زيرا به هيچ وجه نمىتوان اتفاق نظر مورخان را در باب اهميت يك رخداد جلب كرد. اساساً ملاك اهميت پارهاى از رخدادها نسبت به پارهاى ديگر چيست؟ چرا پارهاى از رخدادهاى مهم در آثار برخى از مورخان ناديده انگاشته مىشوند؟ آيا اين صرفاً به دليل مهم نبودن آنهاست؟ مطمئناً پاسخ منفى است. تصور كنيد مورخى درباره تاريخ روابط خارجى ايران در فاصله سالهاى (1332 - 1320ش) پژوهش مىكند، او قطعاً درباره فعاليت بسيارى از احزاب اين دوره بى اعتناست، اما اگر همان مورخ بخواهد بار ديگر تاريخ احزاب سياسى ايران را در همان سال بررسى كند، فعاليتها و تحركات حزبى در كانون توجه او قرار مىگيرند، بنابراين، آيا مىتوان ادعا كرد كه در پژوهش نخست، فعاليتهاى حزبى اهميت نداشتهاند؟ اگر مهم نبودهاند، چر ا در پژوهشى ديگر، آنهادر نقطه ثقل مطالعات همان مورخ قرار گرفتهاند؟در مثال وى نيز همين موضوع به چشم مىخورد: «شايد واقعهاى براى يك مورخ مسلمان مهم تلقى شده و ارزش ثبت داشته باشد، اما همان واقعه براى مورخ يهودى از عنصر «مهم» بودن تهى باشد و از اين رو آن را ثبت نكند».14 به گمان من اساساً در اين جا سخن از مهم بودن يا نبودن آن حادثه تاريخى نيست، بلكه نوعى اراده و تعمد در كار است؛ به تعبير دقيقتر، مسئله گزينش و انتخابگرى در ميان است، بنابراين، بسيارى از رخدادها كه در يك اثر تاريخى يا يك پژوهش جديد تار يخى ثبت نمىگردد، به منزله مهم نبودن نيست.تصور مىكنم بيان اين نكته كه مهم بودن يك واقعه در نزد مورخان امرى نسبى است و آنان در اين باره هيچ گونه اتفاق نظرى ندارند، كاستىهاى اين مفهوم را جبران نمىكند و بايد براى رفع ابهامها و نارسائىهايى كه در اين متغير وجود دارد از آن صرف نظر كرد و عطايش را به لقايش بخشيد.ناگفته پيداست كه مراد ايشان از اين واژه، اشاره به همان اصل «گزينش» در تاريخ است كه بدون آن، تاريخنگارى نه ممكن است و نه مطلوب. اساساً در پرتو گزينش، تاريخ موضوعيت و معنا مىيابد. نقل و ثبت رخدادهاى پراكنده و از همگسيخته كه هيچ پيوند و ارتباط منطقى و محتوايى با يكديگر ندارند، با هدف علم تاريخ فرسنگها فاصله دارد، پس تاريخنگار علمى ناگزير از گزينش است. اين گزينش، دستكم در سه سطح مطرح خواهد شد: انتخاب موضوع، انتخاب روش و انتخاب رخدادهاى مرتبط با موضوع و روش كار او؛ به بيان ديگر، مورخ ناگزير است از ميان انواع گوناگون موضوعها يا دورههاى تاريخى، يكى را برگزيند. وى در گام دوم، مىبايست از ميان انواع گوناگون روشها و رهيافتهاى پژوهشى، شيوهاى كه بيش از همه با موضوع او سازگار است، انتخاب ن مايد، مانند روشهاى توصيفى، تحليلى با رهيافتهاى پوزيتيويستى، معناكاوانه، هرمنوتيك، ساختارگرايانه، كاركردگرايانه، آنالى، تبارشناسانه و... و در گام پايانى، از ميان انبوه رخدادها و حوادث مرتبط با موضوع، آن چه كه با روش، رهيافت، انتظارها و رويكردهاى او مناس بتر است برگزيند و با برقرارى پيوندهاى علّى و معلولى و تفسيرهاى علمى خود، مجموعهاى معنادار و منسجم پديد آورد. بديهى است كه اين اقدام را نمىتوان تا سرحد «وقايع مهمه» تنزل داد، زيرا اصل گزينش و انتخاب، يكى از جدىترين مباحث فلسفه علم (به طور اعم) و فلسفه علم تاريخ (به طور اخص) است.به نظر مىرسد ايشان در تعريف خود از علم تاريخ مىبايست در كنار سه متغير اصلى، به مؤلفه مهم ديگرى نيز توجه مىكرد كه - خواسته يا ناخواسته - آن را ناديده انگاشتهاند: و آن مقوله مهم «معرفت» است. اين معرفت چيست؟ چگونه به دست مىآيد؟ آيا حقيقى است يا اعتبارى؟ مستقيم است يا غير مستقيم؟ عينى و بىطرفانه است يا جانبدارانه؟ تجربى است يا شهودى و يا اساساً تفسيرى است؟ و دهها پرسش ديگر از اين دست.از اين مقدمات چنين برمىآيد كه تعريف دكتر حضرتى از علم تاريخ، نيازمند بازنگرى جدى است تا با وارد كردن مؤلفهها و متغيرهاى بيشتر، تعريف دقيق و جامعترى از اين علم ارائه نمايد. البته اين انتظارى طبيعى از همه صاحبنظران و علاقهمندان مباحث تئوريك تاريخ است تا با مشاركت فعالانه در اين عرصه، گامى بلند به سوى اعتلاى دانش تاريخ اين مرز و بو م بردارند. تعريفى ديگر از علم تاريخ
البته نگارنده نه قصد دارد و نه بضاعت علمى او اجازه مىدهد كه تعريفى جامع از علم تاريخ ارائه نمايد، اما به منظور گرمتر شدن تنور اين بحثها در ايران مىكوشد تا به سهم خود گامى فراپيش نهد و تعريف زير را با وجود همه ضعفها و كاستىهاى ذاتى آن عرضه كند. از همينرو، پيشاپيش دست همه منتقدان و صاحبان انديشه را به گرمى مىفشارد تا با ورود به اين گفت و گوى «علمى» و ارائه نگرشهاى انتقادى خود، پيمودن اين مسير دشوار را هموارتر سازند.«علم تاريخ، علم شناخت و تفسير گذشته انسانها در پرتو حال است كه بر اساس رو شها، گزينشها و تفسيرهاى مورخان به دست مىآيد».در اين تعريف كوشيدهايم تا مؤلفهها و متغيرهاى مهم شكل دهنده علم تاريخ را بازتاب دهيم؛ از حوزه و قلمرو دانش تاريخ و موضوع ان سخن بگوييم؛ از تأثيرپذيرى علم تاريخ از وضعيت حال (حال به مفهوم عام، نه الزاما ً وضعيت كنونى) گفت و گو كنيم؛ از روشهاى تاريخنگارى و رهيافتهاى مورخان به پديدههاى تاريخى سخن به ميان آوريم؛ بر گزينش در تاريخ و ابعاد و تبعات آن تأكيد كنيم؛ تفسير و تحليل را در علم تاريخ برجسته سازيم؛ شناخت و معرفت نسبت به گذشته را در مركز ثقل تعريف قرار دهيم و اين همه را به توانايىها، قابليتها و هنرمندىهاى مورخان منوط سازيم كه با توجه به ظرفيتهاى خود و ميزان استفاده از دستآوردهاى نظرى علوم ديگر و نيز با ايجاد فاصله معرفتى از رخدادهاى مورد مطالعه و سرانجام با روشها و بينشهاى خود به امر تاريخ نگارى اهتمام مىورزند و با اين اقدام راه را براى عصرها و نسلهاى بعد باز مىگذارند، زيرا به دليل وابستگى اين علم به مورخان و با توجه به آنچه در باب تقدم تفسير بر واقعه، مقوله زبان و پيشداورىها و مانند آنها برشمرديم، هيچ گاه نمىتوان به حقيقت عريان يا تمام واقعيت دست يافت و تاريخ نهايى رخدادها را نگاشت. منابع
- آيينهوند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى، چاپ اول (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377).- استنفورد، مايكل، درآمدى بر فلسفه تاريخ، ترجمه احمد گل محمدى، چاپ اول (تهران، نشر نى، 1382).- حضرتى، حسن، دانش تاريخ و تاريخ نگار ى اسلامى (قم، بوستان كتاب قم (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم)، 1382).- - ، «اسلام و ايران؛ بررسى تاريخى» مجموعه مقالات، چاپ اول (قم، نشر معارف، 1384).- - ، تاملاتى در علم تاريخ و تاريخ نگارى اسلامى، چاپ اول (تهران، نقش جهان، 1380).- فى، برايان، پارادايمشناسى علوم انسانى، ترجمه مرتضى مرديها، چاپ اول (تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1383).- كار، ادوارد، هالت، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد (تهران، خوارزمى، 1349).- مهدى، محسن، فلسفه تاريخ ابن خلدون، ترجمه مجيد مسعودى، چاپ سو م (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373). - bentley michael: modern historiography an lntroduction, london and newyork . 1. استاديار گروه تاريخ دانشگاه اروميه.2. در اين باره ر.ك: محسنمهدى، فلسفه تاريخ ابن خلدون، ترجمه مجيد مسعودى، چاپ سوم، (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص 172.3. براى آگاهى بيشتر در اين باره ر.ك: صادق آيينهوند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامى، چاپ اول، (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377) ج اول، ص 35 - 81.4 حسن حضرتى، «اسلام و ايران؛ بررسى تاريخى»، مجموعه مقالات، چاپ اول، (قم: نشر معارف، 1384). 5. همو، تأملاتى در علم تاريخ و تاريخنگارى اسلامى، چاپ اول، (تهران، نقش جهان، 1380).6. همو، دانش تاريخ و تاريخنگارى اسلامى، چاپ اول (قم، بوستان كتاب قم، (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم)، 1382).7. همو، «اسلام و ايران؛ بررسى تاريخ ى»، مجموعه مقالات، پيشين، ص 15.8. همان، ص 15 - 16.9. آرنولد توين بى، مورخ و تاريخ، ترجمه حسن كامشاد، چاپ اول، (تهران، خوارزمى، 1370)، ص 22 - 23.10. در اين باره ر.ك: اى. اچ. كار، هالت، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد، (تهران، خوارزمى، 1349).1 1. برايان فى، پارادايمشناسى علوم انسانى، ترجمه مرتضى مرديها، چاپ اول، (تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1383)، ص 235 - 236.12. مايكل استنفورد، درآمدى بر فلسفه تاريخ، ترجمه احمد گلمحمدى، چاپ اول، (تهران، نشر نى، 1382)، ص 19.13. در اين باره مىتو ان به كتاب زير مراجعه كرد:bentley michael: modern historiography an introduction, london and newyork .14. حسن حضرتى، پيشين، ص 16.