جايگاه مردم
محمدمهدي بهداروند انتشار ويژهنامه حكومت علوي در دو شماره گذشته، اين فرصت را به دست داد كه مجموعهاي از مباحث و ديدگاهها را با حجمي حدود هزار صفحه در موضوع حكومت اميرالمؤمنين(ع) تقديم علاقهمندان كنيم. طبعا نظرها و تحليلهاي ارائه شده در اين مجموعه نميتوانست موافقت همه خوانندگان محترم را كه بسياري از آنان، خود، صاحبنظر در مباحث انديشه سياسي اسلام ميباشند جلب كند. از آن جمله است مقاله پژوهشگر محترم حجتالاسلام آقاي محمدجواد ارسطا با عنوان «اهتمام به آراي عمومي و ديد مردم در نگاه امام علي(ع)» كه در دفتر نخست ويژهنامه، در شماره 17 مجله آمد. آنچه ميخوانيد نقدي است بر ديدگاهي كه در مقاله ياد شده مورد توجه و استدلال قرار گرفته است و عينا تقديم ميشود. با اينهمه پرونده اين گونه مباحث بسته نيست و مجله آمادگي دارد نقدهايي كه حداقل شرايط علمي را دارا باشد منعكس كند و طبعا براي نويسندگان محترم مقالات اين فرصت وجود دارد كه مجددا به طرح موضوع و شرح و نقد نقد بپردازند. از ضروريترين مسايلي كه در تحليل بنيادين حكومت ديني وجود دارد، توجه و تعريف صحيح از مشروعيت و حقانيّت است. در مباحث فلسفه سياسي، بحث مشروعيت حكومت نيز اهميت بسزايي را به خودش اختصاص داده است.مراد از مشروعيت1 (Legitimacy) حقانيت، اعتبار (Validity) و قانونيّت (Legal) حكومت است. واژه مشروعيت در عربي معادل واژه «شرعيت» است كه به معناي «شرع» و «شرعي» آمده است. شرع يعني راه روشن و درست، راه روشن خدا بر بندگان. شرعي يعني آنچه مطابق احكام و فرامين الهي2 باشد.بنابراين مشروعيت به معناي مقبوليت و مورد رضايت مردم، در حوزه جامعهشناسي سياسي و به مفهوم حقانيت در برابر غصب (Usur Pation) يعني ناحق بودن حكومت در حوزه فلسفه سياسي مورد بحث قرار ميگيرد كه در فلسفه سياسي پرسش اصلي اين است كه حق حاكميت از آن كيست و چه كسي بايد حكومت كند و آيا نوع حكومت حق است يا ناحق؟ مشروعيت دارد يا نه؟ و در جامعهشناسي سياسي پرسش به اين شكل است كه يك حكومت كارآمد چگونه خواهد بود و دوام و مقبوليت مردمي پيدا ميكند؟ در جامعهشناسي سياسي، مشروعيت، به حق يا ناحق بودن حاكم و حكومت كاري ندارد بلكه به مقبوليت مردمي و پايگاه اجتماعي نظر دارد.3مسأله مهم و اساسي كه در مسأله مشروعيت وجود دارد اين است كه منشأ مشروعيت و بنياد قدرت مشروع چيست؟ پاسخ به اين سؤال سرپل تمامي مسايل ديگر است. زيرا مشروعيت موجب تعادل و ثبات نظام، افزايش قدرت تصميمگيري زمامداران در شرايط و موقعيتهاي دشوار و تحديد قلمرو قدرت ايشان ميگردد. به عبارت ديگر اصول مشروعيت، كاربرد قدرت را محدود ميسازد و محدوديتهاي حقوقي خاص را بر رهبران تحميل ميكند، در عين آنكه قيودي را بر رفتار حكومتشوندگان ايجاد ميكند. وبر، تئوريسين مشروعيت سياسي معتقد است:«اگر نظامي صرفا حاصل ترس يا تمكين نباشد، تمايل به تسليم در مقابل نظام وابسته به يك شخص يا يك گروه كوچك هميشه به نوعي به معناي اعتقاد به مشروعيت منشأ «سيادت» است.»4اما در يك نگاه كلان، منابع و منشأ مشروعيت قدرت سياسي به دو دسته الهي و غير الهي تقسيم ميگردند كه هر كدام داراي تقسيمات خاص خود ميباشد.مشروعيت در دستگاه فكري مادي (غير الهي) Civil _ Legitimacy بر سه صورت متصور است:الف: مشروعيت بر اساس باورهاي سنتي5ب: مشروعيت شخصي يا كاريزمايي6Charismatic Legitmacy ج: مشروعيت قانوني يا حقوقي7Legal8 , Constitutional Legitimacyمشروعيت حكومت در ديدگاه ديني و الهي از سوي خداوند متعال بوده و دليلي وجود ندارد كه مصدري جز او اساس مشروعيت سلطه واقع شود.8 با نگاهي به آثار علما و فقهاي بزرگوار اسلامي در بحث از مبناي مشروعيت حكومت دو مبناي عمده ديده ميشود:الف: مشروعيت الهي بلاواسطهب: مشروعيت الهي ـ مردمياز طرفداران جدي مبناي «الف» ميتوان به حضرت امام خميني و ملا احمد نراقي اشاره كرد.9 اين ديدگاه بر اين باور است كه ولايت الهي در تدبير امور اجتماعي و مديريت سياسي جامعه مستقيما به ترتيب به پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) و در عصر غيبت به فقيهان عادل از سوي امام معصوم(ع)، تفويض شده است و مردم واسطه تفويض اين ولايت نيستند و رأي و خواست و رضايت آنان هيچ نقش و دخالتي در مشروعيت حكومت ندارد.طرفداران مبناي دوم معتقدند كه رأي و رضايت و نظر مردم (مستقيم يا غير مستقيم) در مشروعيت حكومت حاكم ديني دخيل بوده و خداوند در چارچوب اهداف دين و احكام شرع «حق تعيين سرنوشت» در حكومت به آنها تفويض شده است و هيچ كس حق ندارد اين حق الهي را از ايشان سلب كند. در اين مبنا، حاكميت مردم در طول ولايت و حاكميت الهي در رتبه متأخر از آن است، نه در عرض آن.10البته اين ديدگاه دخالت مردم را به نحو تمام موضوع قائل نيستند، بلكه آن را به گونه «جزء الموضوع» معتقدند؛ بدين معنا كه مردم موظفند در محدوده فقهاي داراي شرايط فقاهت و عدالت و شرايط ديگر معتبر، يكي از آنان را انتخاب نمايند تا حكومت او مشروعيت يافته و تصميمات او در مورد مردم و اجتماع نافذ و لازمالاتباع و الاطاعه باشد.11در نقد اين مبنا، عدهاي در تحليل خود ادعا كردهاند كه پذيرش مردمي در امر حاكميت و حاكم، در حقيقت به معناي مقبوليت و مقام اثبات است و در حقيقت نقش تعيينكننده مردم در مقبوليت و تحقق خارجي است.آنچه كه در كنار اين دو ديدگاه و دو مبنا به عنوان نظر و ديدگاه سومي توسط نويسنده محترم در مقاله «اهتمام به آراي عمومي و ديد مردم در نگاه امام علي(ع)» مطرح شده است، اينكه «ميزان تأثير آراي عمومي در تعيين زمامدار به اندازهاي است كه بدون رضايت و يا رأي مثبت آنان، زمامدار مجاز به تصدي حكومت و اعمال ولايت در اين خصوص بر آنها نميباشد ...... بدون احراز رأي مثبت مردم، زمامدار شرعي مجاز به اعمال قدرت بر مردم نخواهد بود ...».12آنچه در بدو امر به ذهن هر خوانندهاي خطور ميكند، اين است كه طبق اين ادعا، اگر حاكم بدون مقبوليت مردم (فرضا) اقدام به اعمال حكومتي نمود، كاري غير شرعي و غير مجاز نموده است. اين نگاه و اعتقاد را تاكنون احدي از فقهاي شيعه «متأخرين و متقدمين» بيان و ادعا ننمودهاند.قائل اين نظر جهت اثبات مدعاي خود به برخي از روايات استناد نموده كه برابر حوصله اين مقال آنها را نقد و بررسي ميكنيم:1ـ استناد به كلام منسوب به اميرالمؤمنين علي عليهالسلام كه:«دعوني و التمسوا غيري ... و اعلموا ان اجبتكم ...»13در بررسي اين روايت علاوه بر چشمپوشي از اشكالاتي كه بعضا در سند آن مطرح ميكنند كه اعتقادي به آنها نداريم، بايد گفت كه اين كلام حضرت دلالتي بر مدعا ندارد زيرا مطلبي است كه در موردي خاص و براي كساني گفته شده است كه فكرشان با انكار نصب امام(ع) و داستان سقيفه بنيساعده، انس گرفته است. اگر اين سخن از امام علي(ع) باشد كه احتمالش در حد يك درصد است، ميخواهد با اين سخنان، حجت را با آنچه مردم به آن عقيده دارند، بر آنها تمام كند تا فردا كه علي(ع) ميداند آنان طاقت عدل او را ندارند، اگر خواستند او را به مبارزه طلبند، به آنان بگويد: مگر شما نبوديد كه با من پيمان بستيد؟ پس چرا پيمانشكني ميكنيد؟! همان گونه كه آشكار است اين هيچ ربطي به مدعاي مستدل ندارد، به ويژه اينكه نميتوان پذيرفت در زماني كه امام معصومِ منصوبِ از طرف خدا و پيامبرش حضور دارد، براي مردم اين حق هست كه براي خود، امام و رهبر تعيين كنند، آيا اين دو امر قابل جمعند؟!142ـ استناد به ابناثير، مورخ معروف در كتاب الكاملنويسنده دليل ديگر خود را كلام حضرت علي(ع) در روز جمعه كه مردم براي بيعت با او در مسجد گرد آمده بودند را دانسته كه فرمود:«ايها الناس ـ عن ملأ و اذن ـ ان هذا امركم ليس لا حد فيه حق الاّ من امّرتم و قد افترقنا بالامس علي امر ...15مطابق اين نقل، اميرالمؤمنين به صراحت ميفرمايد كه در حكومت بر جامعه فقط كسي حق اعمال ولايت دارد كه مردم او را به اين سمت برگزيده باشند. واضح است كه در اينجا سخن از ثبوت ولايت نيست ... بلكه سخن از اعمال ولايت و تصدي امور مسلمين است و اميرالمؤمنين ميفرمايد هيچ كس مجاز به تصدي حكومت نيست مگر اينكه مورد رضايت مردم باشد ...»16نقد و بررسي
استدلال به اين كلام امام در خصوص تصدي و مشروعيت مردمي مورد خدشه است، زيرا حضرت در جاهاي ديگر، بارها از ولايت به عنوان حق خود ياد كرده است، چنان كه حضرت بعد از به خلافت رسيدن ظاهري فرمود:«الان اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منتقله؛17هماكنون حق به اهلش برگشته و به جايي كه از آن جا بيرون آمده بود منتقل شده است.»همچنين آن حضرت بعد از به خلافت رسيدن ابابكر فرمود:«اما و اللّه لقد تقمصها ابن ابيقحافة و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي ...».18و باز فرمود:«انما طلبت حقا لي و انتم تحولون بيني و بينه ...».19و بعد از شوراي شش نفره با تعبير «فيا للّه و الشوري»20 به خداوند استغاثه نمود.علاوه بر كلمات بالا، از ضروريات فرهنگ شيعي است كه آن حضرت در جريان واقعه غدير به عنوان رهبر مسلمانان از سوي رسول اكرم به فرمان خداي متعال منصوب شده است؛21 كه بر اساس همين انتصاب الهي، آن حضرت براي اثبات ولايت و حقانيت خود به حديث غدير تمسك نمود22 و علاوه بر حضرت، معصومان ديگر هم براي اثبات ولايت علي به حديث غدير خم تمسك نمودند.23 بنابراين اگر حضرت علي(ع) مشروعيت و مجاز بودن خود را در اعمال ولايت و تصدي حكومت، مبتني بر رضايت و رأي مردم ميدانست، پس چرا به حديث غدير تمسك نموده و يا از ولايت خود به عنوان حق ياد كرده است و حال آنكه مردم با آن حضرت بيعت نكرده بودند تا مشروعيت حاكميت براي او به وجود بيايد.3ـ دليل شورا
دليل ديگر نويسنده استناد به كلام حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در مورد امر شورا توسط انصار و مهاجرين ميباشد:«و انما الشوري للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما كان ذالك ...24مهاجرين و انصار در صدر اسلام به عنوان كساني كه در مهبط وحي و در كنار پيامبر اكرم ميزيستند و مورد قبول مسلمانان بودند ... بر اساس اين اعتماد عمومي آنان همچون اهل خبرهاي بودند كه مردم در كارهايشان به ايشان مراجعه ميكردند و اميرالمؤمنين هم بر اين عمل آنان صحه گذاشته و تعيين خليفه را بر عهده مهاجرين و انصار دانستهاند ...»25نقد و بررسي
استناد به اين كلام امام(ع) و آياتي در اين باب در قرآن از جهات مختلفي مورد خدشه و اشكال است:الف: اهميت مشورت و شورا در فرهنگ دين از امور غير قابل انكار است، اما آنچه كه نويسنده و افراد همفكر ايشان از آن غفلت كردهاند، قلمرو و كاربرد مشورت است. مشورت در جايي كاربرد دارد كه دستور خاصي، قلمرو و محدوده مشورت را مشخص نكند. در حادثه حاكميت و حكومت ديني اين امر از اوضح واضحات است زيرا طبق نصب حضرت اميرالمؤمنين توسط نبي اكرم به امر حكومت، ديگر محل و جايي براي توجيه مشروعيت از راه مشورت و شورا باقي نميماند و حتي خود حضرت رسول اكرم هم انتصاب اميرالمؤمنين را بدون مشورت با احدي اعلام و ابلاغ نمود. علامه طباطبايي در زمينه رجوع به مشورت بعد از ذكر رواياتي مينويسد:«مورد اين روايات جايي است كه نسبت به فرد خواهان مشورت به حسب مرجحات، فعل و ترك آن مجاز و روا باشد، اما در زمينه احكام ثابت الهي، موردي براي مشورت وجود ندارد، همان گونه كه هيچ كس مجاز در تغيير آنها نميباشد.»26ب: دلالت روايات تصريحكننده بر مشروعيت الهي حكومت و حاكميت، نشاندهنده اين است كه روايات در باب شورا در باره حفظ و چگونگي حكومت ميباشد نه در خصوص مشروعيت حاكميت رهبري. از اينرو است كه نبي اكرم(ص) هماره در چگونگي و حفظ حكومت مشورت ميكرد.بنابراين اصل شورا در امور غير منصوص خود به خود، معتبر و باارزش به شمار ميآيد و نميتوان به صرف احتمال يا قطع به خطا آن را ناديده گرفت،27 چنان كه پيامبر اكرم در جنگ احد و حضرت علي(ع) در جنگ جمل به اصل شورا ارج نهادند، با وجود اينكه علم به خطاي آن داشتند.ج: گرچه ممكن است در بعضي از كلمات معصومين و يا آيات قرآن، از شورا امر حكومت برداشت شود، اما بايستي براي رسيدن به يك نظر صحيح منطقي، تمام آيات و روايات را به صورت مجموعه نگري و نظامگرا نگريست. زيرا حاصل اين نگاه اين خواهد بود كه امامت و حاكميت امري امر الهي است و نميتوان از آن حكومت را نتيجه گرفت.د: اگر ولايت و تصدي امور مشروعيت و مجاز بودن آن در گرو مشورت با مردم و رضايتمندي آنان بود، خداي متعال براي آنان در قالب نبوت و امامت، وليّ تعيين نميكرد و امامت را به عنوان، عهد خود معرفي نميكرد. حداقل احتمالي را كه ميتوان اينجا مطرح كرد اين است كه مشروعيت تصرفات وليّ آيا در گرو رضايتمندي و مشورت مردم است يا به واسطه نصب الهي؟ كه در اين صورت مسأله مشكوك و مورد بحث است و تمسك به آيات و روايات، تمسك به عام در شبهه مصداقيه است.4ـ بيعت مسلمانان
نويسنده با ذكر خطبه شقشقيه، عمده دلايل پذيرش خلافت را از سوي اميرالمؤمنين به خواست و رأي عمومي مردم نسبت ميدهد:«اما و الذي فلق الحبة و برأ النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر ...و بسطتم يدي فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداككتم عليّ تداكّ ...28ميزان اهتمام امام علي(ع) به خواست عمومي مردم در مرحله تعيين رهبر به اندازهاي است كه رضايت مردم را شرط جواز اعمال ولايت ميداند[!]»29نقد و بررسي
بر خلاف اين ديدگاه كه بيعت را از دلايل نظريه انتخاب برشمردهاند، بايد دانست كه بيشتر فقها بر چنين باوري نبوده، بلكه ضمن تبيين ضرورتها و فوائد بيعت، بر الهي بودن منشأ حاكميت اعتقاد داشتهاند و براي اين كار مستندات متعددي را شاهد ميآورند: «بيعت عدهاي از مسلمانان در سال 12 بعثت در عقبه اولي و بيعت تعداد بيشتري از مسلمانان مدينه در سال 13 در عقبه ثانوي و بيعت حديبيه، معروف به بيعت رضوان كه در سال 6 هجرت واقع شد و بيعت مردان و زنان بعد از فتح مكه، از جمله مواردي است كه مردم با پيامبر اكرم بيعت كردهاند، چنان كه رسول اكرم(ص) در روز عيد غدير خم از مردم براي علي(ع) بيعت گرفت و مردم نيز مجددا بعد از قتل عثمان با حضرت علي(ع) بيعت كردند.»30از سوي ديگر اصولاً بيعت در صدر اسلام و دوران نخستين آن، هرگز به معناي مشروعيت بخشيدن حكومت و حاكم نبوده است. مراد از اين بيعت در مقاله نويسنده، احتجاج حضرت با مردم بوده است و نه مطلب ديگري. حقيقت بيعت بازگشتن به «تولّي» است، يعني تسليم شدن و تن در دادن نسبت به ولايت كسي كه از طرف خداوند يا هر مقام عاليتري، صاحب ولايت است.31 در حكومت ديني و در شكلگيري قدرت بيترديد مردم حضور دارند، به عبارت ديگر تا بيعتي واقع نشود، قدرت پيدا نميشود، منتهي حضور مردم و آراي آنها به مفهوم غربي آن نيست. حضور تمايلات و شهوات نيست بلكه حضور يك بيعت است. بيعت با رأي، تفاوت عمده و جدي دارد. مبناي رأي اومانيزيم و اصالت انسان، خود بنياد و مستقل از وحي است. جوهره رأي به پسند انسان و جمع باز ميگردد گرچه نام خردگرايي اجتماعي را بر آن نهند. حال آنكه مصلحتي كه ايشان به دنبال آن هستند در واقع همان تناسب و ارتباطهاي نيل به دنيا و دنياگرايي است كه براي رسيدن به آن از طريق رأي عمل ميكنند. به تعبير بهتر اگر مقصدِ توسعه اجتماعي، ارضاي نفس باشد طبعا خردگرايي هم بستر توسعه اهوا است. بنابراين اين رأي تجسد خردگرايي نيست، بلكه تجسد دنياپرستي در يك قالب اجتماعي است.نكته ديگري كه در اين تحليل از بيعت وجود دارد اين است كه اعتقاد به ولايت و مديريت بازگشتن به وكالت است كه در اين صورت، اصالت از آنِ موكل بوده و وكيل فرع و جانشين مردم است و موظف به انجام كار در قلمرو و محدوده اختيارات داده شده است، زيرا عنان امر در دست موكل است و هرگاه بخواهند ميتوانند وكيل را معزول نمايند. در اين نگاه، با بيعت جعل ولايت صورت ميگيرد.در يك برآورد كلي ميتوان حداكثر اهميتي را كه براي بيعت قائل شد در فوائد و كاركرد آن دانست كه:الف: بيعت نقش اساسي در تحقق عيني ولايت و حاكميت آن داشته و پيشرفت و استمرار حكومت از طريق رضايتمندي مردم است.32ب: بيعت تنها براي بيعتكنندگان مسؤوليتآور نبوده، بلكه بيعتشونده نيز داراي مسؤوليت جديدي ميشود.33ج: بيعتشونده بدين طريق متوجه ميشود كه در جامعه از حيث طرفداران و پشتيبانهاي زيادي برخوردار است و همين اعتماد او را در امر زمينهچيني مقدمات حكومت و مراحل تأسيس آن كمك ميكند.34آنچه در كلمات اميرالمؤمنين علي(ع) در بادي امر به چشم ميخورد، وجود تعارض بين آنهاست. از جمله اين موارد وجود چند دسته عبارت و روايت در باب حكومت از سوي آن حضرت است. به نظر ميرسد براي رفع تعارض بايد گفت كه اعتذار امام در مقام جدل بوده است و جدل كافي است بر اساس خصم صورت گيرد.يكي از انديشمندان معاصر در اين زمينه مينويسد:«فالامر دائر بين الاخذ بظاهر بعضها و رفض سائر ما ورد في نهجالبلاغة ... او حملها علي الجدل الثابت في المنطق و الأخذ بمسلمات الخصم و لا ريب ان المتعين هو الثاني.»35بنابراين كلمات امام علي(ع) در باب بيعت ترسيمي از واقعيت موجود به هنگام بيعت با حضرت است و بيان اين حقيقت است كه بيعت با حضرت بيعتي مردمي و عمومي بود و با تمام بيعتهايي كه در زمان خلفا شد، متفاوت بود، بيعتي بود خودجوش و فراگير. براستي گزارش اين صحنه پرهيجان، به معناي به رسميت شناختن بيعت در مشروعيت امامت و رهبري حضرت است؟ هرگز، حداكثر گوياي رضايت و خردسندي مولي از اين عمل است. آيا رضايت حضرت را ميتوان مبناي مشروعيت در تصدي حكومت گرفت؟ پس استناد به بيعت، آن هم با دشمنان آتشافروز، توجيهي جز محكوميت آنها، با همان زبان و فرهنگي كه دشمنان از آن سخن گفته و دم ميزنند ندارد. اين روشي است كاملاً عقلايي كه در مواجهه با خصم به كار گرفته ميشود.36از سوي ديگر به نظر ميرسد كه كلمات حضرت، اشاره به نوعي حكومت قانونمندي علوي باشد كه تحمل آن براي مردم آن زمان مشكل بود، زيرا مردم با قانونشكني و بيعدالتي حاكمان قبل عادت كرده بودند. در جامعهاي كه بيعدالتي و قانونگريزي حاكميت دارد، همكار و وزير بودن علي بهتر از اين است كه حكومت علوي تشكيل دهد كه تحمل آن براي مردم مشكل باشد؛ از اينرو حضرت ميفرمايد: «در صدد تشكيل حكومت ضابطهمندي است كه بر گفتار و منش خود اداره خواهد بود.»علت ديگري كه براي ضرورت بيعت ميتوان بدان اشاره نمود، مسأله «قاعده الزام» است. آنچه از حضرت علي(ع) در نهجالبلاغه يا غير آن در باره احتجاج به بيعت نقل شده است از اين قاعده است.37توضيح اينكه به وسيله بيعت، مؤمنين با رهبر الهي پيمان ميبندند كه در مسير الهي از فرمانهاي رهبرشان تبعيت كنند، حال اگر بيعتكنندگان پيمان شكستند خود بايد در پيشگاه خداوند، جوابگوي نتايج عمل خويش باشند و تقصيري براي رهبر نيست. پس بيعت ميتواند به منزله اتمام حجتِ الهي از سوي رهبر به خلق باشد. در فقه ما «قاعده الزام» گوياي همين مضمون است.38 اين قاعده ميگويد كه با مخالف، به چيزي كه خود را ملزم به آن ميداند، روبهرو شويد. امام در برابر پيمانشكنان، آنان را ملزم به پيماني ميكند كه خود به آن تن دادند كه همان بيعت با حضرت است و نيز در برابر معاويه كه حكومت خلفاي ثلاث را پذيرفته، حضرت با همان فرهنگ، با او سخن ميگويد و اظهار ميدارد كه «همان كساني كه با آنان بيعت كردند، با من هم بيعت كردند، پس مخالفت چرا؟» پس طبق قاعده الزام، رهبر الهي همچون الهي علي(ع) براي خلع سلاح مخالفين خود به بيعت استناد ميورزند و براي اثبات حقانيت خويش به بيعت و اجماع امت، تمسك ميجستند. حضرت با ذكر اينكه خلافتش به بيعت مردم متكي است، آنهاو خصوصا مخالفان را به اطاعت از خويش فرا خوانده و ملزم كردهاند. بدين سان بيعت وسيلهاي براي تثبيت موقعيت سياسي رهبر الهي بوده است و نميتوان آن را موجِد حق حاكميت به شمار آورد. هرگز اين گونه سخن گفتن به معناي مشروعيت بيعت با رأي مردم نيست و منافاتي هم با الهي بودن منشأ حاكميت و ولايت اسلامي ندارد و همان گونه كه علماي متأخر و متقدم يادآور شدهاند، از ظاهر ادله فقهي، جعل ولايت و نصب آن فهميده ميشود نه دستور انتخاب. ادله عقلي نيز در اين زمينه مؤيد اين ادعا است.39 پس بر خلاف نظر نويسنده كه بيعت و كلمات حضرت در اين زمينه40 در مقام جدال با خصم و استدلال به همان منطقي است كه مقبول اوست، چرا كه آنها بر بيعت مردم تكيه ميكردند و حضرت نيز به همان ملاك و معيار تمسك ميكند؛ به ويژه كه مخاطب اين استنادها يا معاويه است كه در شام بود و به بيعت با علي(ع) اشكالتراشي ميكرد؛ يا طلحه و زبير كه پيمان شكستند و جزء ناكثين شدند و يا عبداللّه بنعمر، سعد بنابيوقاص، محمد بنمسلمه، حسان بنثابت، اسامه بنزيد، و زيد بنثابت و ... كه با آن حضرت اصلاً بيعت نكردند.در يك جمعبندي ميتوان گفت در بيعت (تعيين تنصيصي) بر مبناي شيعي:1ـ براي امامت و ولايت نبوده، بلكه براي حكومت بوده است.2ـ بيعت براي تأكيد و دلپذيري و اطاعت بيشتر صورت گرفته است.3ـ گرفتن بيعت براي رعايت شيوه متعارف مردم بوده، چرا كه در عرف و عادتهاي مردم اين معنا وجود داشته است كه رياست و رهبري بايد با انتخاب و اخذ بيعت مسلم شود، از اينرو حضرت پيامبر و علي، نيز براي تحكيم ولايت ظاهري چنين كردند.414ـ تنصيص بر امامت و ولايت در مرحله اقتضاء است ولي بيعت براي مرحله فعليّت است.425ـ اين بيعتها تنها علامت اعتراف و پذيرش امامت و نبوت است.436ـ اين بيعتها تنها ملاك براي اعمال ولايت و حكومت است نه اثبات و تعيين امام(ع).44در خاتمه نويسنده جواب استفتاءاي را از حضرت امام(ره) خطاب به دبيرخانه ائمه مركزي آورده است كه «تولي امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگي دارد به آراي اكثريت ...»مسلما با توجه به مبناي صريح امام در امر مشروعيت حكومت، به راحتي ميتوان گفت كه مراد امام از عباراتشان، تحقق و اجراي حكومت است و اين هرگز به معناي عدم جواز تصدي تعريف نميشود. زيرا خلاف نظريه امام(ره) در امر اداره و حكومت است. بر طبق تعريف و تفسير نويسنده، بحث وكالت فقيه تحقق خواهد يافت و در اين صورت وكيل تابع تصميم موكل خود است و اين امر با نظريه «دين حداقل» ـ كه امام به شدت با آن مخالف است ـ سازگار است كه سرپرستي اجتماعي را حوزه ماوراي تصرف دين ميداند و حاكم اجتماعي را در حد يك وكيل قلمداد ميكند كه اگر پسند و رأي مردم در كم و كيف تصميمات به گونهاي ديگر تعلق گيرد بر وكيل (حاكم اجتماعي) فرض است آنچنان حكم كند كه رأي اكثريت يا تمامي مردم خواهان آن است. لذا در اين حال، مشروعيتِ قدرت، عملاً به رأي مردم باز ميگردد، طبعا وكيل مردم اگر خود نيز بخواهد نميتواند دين و احكام الهي را در جامعه جريان دهد زماني كه رأي عمومي به جريان احكام غير الهي در جامعه تعلق گيرد. البته در اين مجال نميتوان به بحث «ساختار قدرت» و كار و ساز جريان اين ساختار در جامعه پرداخت كه آيا ميتوان شيوههاي دموكراتيك را كه از فلسفه اومانيزيم (انسانگرا) نشأت گرفته و با ساختار جامعه مدني در غرب تناسب دارد در يك جامعه اسلامي نيز پياده كرد؟افرادي نظير صاحب كتاب «دراسات في ولاية الفقيه» هم به اين نقطه ضعف توجه داشته و پيداست كه ايشان از ضعف سند بلكه فساد سند كثيري از عباراتي نظير اين عبارت كه به آن تمسك كرده اطلاع داشته و در جنب استناد خود آورده است كه «بدان كه غرض، استدلال به تك تك اين اخبار پراكنده نيست تا به سند يا دلالتشان مناقشه وارد شود، بلكه مقصود اين است كه از خلال اين اخباري كه انسان به صدور بعضي از آنها اطمينان دارد استفاده ميشود كه انتخاب امامت و ولايت به وسيله مردم نيز راهي است عقلاني براي تعيين امام و رهبر، و شارع اين امر عقلايي را امضاء كرده است ...». (دراسات، ج1، ص511)
1 ـ حييم، فرهنگ يك جلدي، انگليسي ـ فارسي.
در باب تعريف مشروعيت ميتوان به منابع ذيل مراجعه نمود:
ـ بنيادهاي علم سياست، عبدالرحمن عالم، نشر ني، ص106.
ـ تجزيه و تحليل جديد سياست، رابرت دال، حسين ظفريان، ص70.
ـ جامعهشناسي سياسي، حسين بشيريه، ص17 ـ 19.
2 ـ فرهنگ جامع عربي ـ فارسي، احمد سباح، چاپ چهاردهم، كتابفروشي الاسلاميه، ذيل ماده شرع.
3 ـ ر.ك: مشروعيت حكومت ولايي، عبدالحسين خسروپناه، كتاب نقد، ش7، تابستان 77 ـ ص111.
البته تقسيمبندي فوق به لحاظ نظري فايدهمند به نظر ميرسد ولي توجه به اين نكته هم لازم است كه اين دو حوزه مفهومي و مصداقي در عمل قابل تفكيك نيستند زيرا مقبوليت و كارآمدي و يا عدم كارآمدي هر نظام به خود مشروعيت سرايت ميكند.
4 ـ اقتصاد و جامعه، ماكس وبر، عباس منوچهري و ديگران، ص44.
5 ـ نوسازي و دگرگونسازي سياسي، سيدحسن سيفزاده، ص161.
6 ـ مشروعيت مدني و مشروعيت فوق مدني، مجموعه مقالات، مصطفي مصلحزاده، ص73.
7 ـ مباني سياست، عبدالحميد ابوالحمد، ج1، صص261 ـ 264.
اين مشروعيت معروف به مشروعيت عقلاني Rational Legitimacy رايجترين شكل مشروعيت مدني است.
8 ـ ر.ك: احزاب 33، آيه 6، نساء، آيه 59، مائده، آيه 55.
البته پذيرش خداوند به عنوان منبع ذاتي و وحيد مشروعيت مبتني بر مقدمات ذيل است:
الف ـ قلمرو دين شامل تمام عرصههاي فردي و اجتماعي است (معيشت و سعادت)
ب ـ ارائه طريق و تعيين ارزشهاي ثابت و عام و چهارچوبههاي كلي سعادت انسان در دنيا
ج ـ مراد از پرداختن به مسأله مشروعيت هم شامل احكام تأسيسي و هم احكام امضايي ميگردد. زيرا مشروعيت امروزه از مسايلي است كه بناء عقلاء در آن نقش اساسي ايفا ميكند.
9 ـ كتاب البيع، امام خميني، ج2، ص459 ـ 520؛ ولايت فقيه، همين قلم؛ عوائدالايام، ملا احمد نراقي، چاپ سنگي، ص185 ـ 206.
10 ـ ر.ك: مجله حكومت اسلامي، ش6، سال دوم، زمستان 1376، انتصاب يا انتخاب، صص105 ـ 106.
11 ـ از مهمترين قائلين اين مبنا ميتوان به محقق نائيني و آيةاللّه منتظري اشاره كرد.
ر.ك: تنبيهالامه و تنزيهالمله در اساس و اصول مشروطيت يا حكومت از نظر اسلام، علامه شيخ محمدحسين غروي نائيني.
ـ دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه، حسينعلي منتظري نجفآبادي، ج اول.
12 ـ مجله حكومت اسلامي، ش17، ص114 ـ 115.
13 ـ نهجالبلاغه، فيضالاسلام، ص271، خطبه 92.
14 ـ ر.ك: پيشينه و دلايل ولايت فقيه، ص496، كنگره امام خميني و انديشه حكومت اسلامي، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، زمستان 1378.
15 ـ ر.ك: الكامل، ابناثير، ج3، ص193 به نقل از دراسات في ولاية الفقيه، ج1، ص505.
16 ـ مجله حكومت اسلامي، ش17، ص117 ـ 118.
17 ـ نهجالبلاغه، فيض الاسلام، خطبه 2؛ و نيز ر.ك الكامل، ابناثير، ج3، ص193.
18 ـ همان، خطبه شقشقيه.
19 ـ همان، خطبه 167.
20 ـ همان، خطبه شقشقيه.
21 ـ ر.ك: تفسير الميزان سيد محمدحسين طباطبايي، ج6، ص53؛ و نيز مجمعالبيان، فضل طبرسي، ج2، ص223.
22 ـ ر.ك: الغدير، علامه اميني، ج1، ص195 ـ 196.
23 ـ همان، ص197.
24 ـ نهجالبلاغه، فيض الاسلام، ص840، نامه 6؛ و نيز ر.ك، ص558، خطبه 172.
25 ـ مجله حكومت اسلامي، ش17، ص118 ـ 119.
26 ـ تفسير الميزان، ج4، ص17.
27 ـ براي توضيح بيشتر ر.ك. تنبيه الامه و تنزيه الملّه، محقق نائيني، ص52، 56 و 80.
28 ـ نهجالبلاغه، فيض الاسلام، ص722، خطبه 220.
29 ـ مجله حكومت اسلامي، ش17، ص121 ـ 122.
30 ـ دموكراسي در نظام ولايت فقيه، دكتر مصطفي كواكبيان، سازمان تبليغات اسلامي، 1370، ص81.
31 ـ ر.ك: مقدمه ابنخلدون، ج1، ص147.
32 ـ حاصل بيعت همان كلام خداوند متعال به رسول اكرم(ص) است كه: هو الذي ايدك بنصره و بالمؤمنين (انفال، 62).
33 ـ حضرت علي(ع) در خطبه شقشقيه فرمود كه خواست مردم مرا به قبول حكومت وا داشت.
34 ـ فلسفه سياسي، ج2، ص298 ـ 299، كنگره امام خميني و انديشه حكومت اسلامي، 1378.
35 ـ انوار الفقاهه، ناصر مكارم شيرازي، ص523، انتشارات هدف.
36 ـ ر.ك: مجله حكومت اسلامي، ش17، مقاله ضرورت و مشروعيت رهبري، سيد احمد خاتمي.
37 ـ براي مثال ر.ك: نهجالبلاغه، فيض الاسلام، ص588، خطبه 173.
38 ـ القواعد الفقهيه، ج3، ص179 ـ 198؛ تهذيب الاحكام، ج8، ص58 و استبصار، ج3، ص292، مستند اين قاعده، روايت امام موسي كاظم(ع) است كه فرمود: «الزموهم بما الزموا به انفسهم» آنان را ملزم سازيد، به چيزي كه خود را به آن ملزم ساختهاند.
39 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: مجله حكومت اسلامي، ش5، پاييز 1376، بيعت و نقش آن در حكومت اسلامي، محمدفاكر ميبدي.
40 ـ براي بررسي تعدادي از بيعتهاي حضرت در مواقع مختلف ر.ك: نهجالبلاغه، صبحي صالح؛ نامه 6؛ نامه 54؛ خطبه 8؛ و نيز ر.ك: الارشاد شيخ مفيد، ج1، ص237.
41 ـ دراسات في ولاية الفقيه، حسينعلي منتظري، ج1، ص523.
42 ـ انوار الفقاهه، بيع، ج1، ص526.
43 ـ معالم الحكومة الاسلاميه، ص262.
44 ـ انوار الفقاهه، بيع، ج1، ص516.