مشروعیت خلافت یزید از دیدگاه اهل سنت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشروعیت خلافت یزید از دیدگاه اهل سنت - نسخه متنی

عبدالمجید ناصری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشروعيت خلافت يزيد از ديدگاه اهل سنّت‌

عبدالمجيد ناصري 778

درآمد

انقلاب كربلا يكي از حوادث تاريخي و جانگدازي است كه در دهم محرم سال 61هجري اتفاق‌افتاد. اين حادثه كه به رهبري حسين بن علي‌«ع» در برابر حكمروايي يزيدبن معاويه به وقوع پيوست‌، واكنش‌هاي مختلفي در ميان مسلمانان به ويژه حادثه‌نگاران‌و مورخان مسلمان در پي داشت‌. افراد و شخصيت‌هاي متفاوت از منظرها و انگيزه‌هاي‌گوناگون بدان نگريسته‌اند كه در يك نگاه كلي به دو نگرش شيعي و سني قابل تقسيم‌مي‌باشد.

جاودانگي نام و ياد اين رخداد يگانه و پتانسيل بالا و منحصر به فرد آن براي‌حماسه‌آفريني‌هاي آزادي‌بخش‌، قيام‌هاي پيشروانه و عدالت‌طلبانه در طول تاريخ ايجاب‌كرد تا ديدگاه‌هاي مربوط به آن به دو شمار مزبور خلاصه نشود، بلكه هر يك از آنها بهشاخه‌هاي متعدد تقسيم گرديد. بسا اهل نظر به منظور دست‌يابي به اهداف موردنظر ياتوجيه برداشت‌ها و باورهاي اعتقادي و سياسي خويش‌، به چگونگي‌، عوامل و جزئياتاصل واقعه‌، عوامل و پي‌آمدهاي آن‌، نگرش خاص مبذول دارند و احياناً به آرايش ياپيرايش واقعيت‌هاي گذشته اقدام كنند.

بدين ترتيب‌، اهل سنت نيز درباره اين رخداد بزرگ تاريخ اسلام‌، يك مسير رانپيموده‌اند، بلكه با تشتت آرا يا احياناً تناقض ديدگاه مواجه شده‌اند؛ به گونه‌اي كه برخي‌به حقانيت قيام امام حسين‌«ع»، مظلوميت آن حضرت و قابليت آن انقلاب از جهات‌گوناگون براي الگودهي و سرمشق‌سازي پرداخته‌اند و آن را در جهت‌ِ رسالت بزرگ‌پيامبر مكرم اسلام‌9 و سيره خلفاي راشدين دانسته‌اند. عده‌اي هم بنابر ادلّه ياتوجيه‌هايي‌، فقط به همدردي عاطفي بسنده كرده يا آن را قضيه استثنايي غيرقابل‌ارزيابي و ارزش‌گذاري شمرده‌اند و در مقابل‌، خلافت يزيد را مشروع و كليه شرايط‌شرعيت و مشروعيت را در خلافت يزيد و شخص وي فراهم پنداشته و در نتيجه‌، هرگونه قيام را در برابر آن به طور اصولي نامشروع قلمداد كرده‌اند. جمعي از آنان پا را فراترنهاده‌، در مورد لياقت يزيد و تبرئه وي از شهادت امام حسين‌«ع» قلم‌فرسايي نموده‌اند وبراي اثبات اين ادعا گاهي به اجتهاد يزيد يا به طور كلي به اجتهاد مخالفان امام حسين‌«ع»در نهضت عاشورا و زماني عدم فرمان وي بر قتل حسين‌«ع» و تقصير فرماندهان نام‌برده‌از جمله ابن زياد و كوفيان را گوشزد كرده‌اند تا بدين صورت‌، خلافت اسلامي و تمدن به‌اصطلاح عربي را از هر گونه ايراد و عيب‌جويي‌، مصون دانسته و راه هر گونه خرده‌گيري‌و تضعيف خلافت اسلامي و گذشته سياسي مسلمانان را براي هميشه ببندند.

از نكات بالا در واقع به پرسش‌هاي اساسي و مورد نظر در اين موضوع منتقل‌مي‌شويم كه تحقيق كنوني‌، پاسخ برخي از آن‌ها را به دست مي‌دهد:

الف‌) آيا خلافت يزيد بن معاويه‌، اسلامي بود و از مباني شرعي و ساز و كارهاي لازم‌ديني جهت ايجاد و تداوم خويش سود مي‌جست‌؟

ب‌) يزيد بن معاويه بن ابي‌سفيان شرايط لازم براي احراز رهبري مسلمانان و امرخلافت اسلامي را داشت‌؟

ج‌) آيا تقابل انقلاب عاشورا به تقابل دو نوع تأويل از دين و دو گونه اجتهاد ديني برمي‌گردد و مخالفان انقلاب كربلا از پشتوانه فكري و تئوريك محكم و ديني بهره مي‌بردند؟

د) با اين همه‌، يزيد بن معاويه در قتل امام حسين‌«ع» و فاجعه كربلا چه نقشي‌داشت‌؟ آيا او را مي‌توان از هر گونه دخالت در اين حادثه تاريخي تبرئه كرد و پي‌آمدهاي‌جنايت كربلا را فقط به ابن زياد يا سپاهيان كوفه و شام نسبت داد؟

موضوعات ديگري نيز در اين باره قابل كند و كاو مي‌باشد كه هر يك‌، داراي اهميت‌فراوان بوده‌، تحقيق در خور مي‌طلبد؛ ولي آن‌چه در اين نوشتار در پي طرح و پاسخ بدان‌هستيم‌، چگونگي به قدرت رسيدن يزيد و شخصيت ديني و علمي وي براي شايستگيمقام خلافت ديني و اسلامي ـ البته از ديدگاه اهل سنت و جماعت ـ مي‌باشد.

خلافت يزيد بن معاويه‌

دادن عنوان «خلافت‌» به حاكميت يزيد بن معاويه و او را خليفه مسلمانان دانستن‌،مهم‌ترين مسأله مورد اختلاف و چالش در ميان اهل سنت مي‌باشد. دانشمندان مزبور،هنگامي كه به بررسي انقلاب تاريخي امام حسين پرداخته‌اند به طور طبيعي‌، حاكميتيزيد و مباني شرعيت و مشروعيت آن را مورد مداقه و تأمل قرار داده‌، آن را از ابعادگوناگون به بحث‌، ارزيابي و داوري گذاشته‌اند.

دسته‌اي از همان آغاز، خلافت اسلامي را به خلفاي چهارگانه پس از پيامبر«ص» و قبل‌از امام حسن‌«ع» اختصاص داده و هر گونه توسعه در دايره آن را پس از خلافت امامعلي‌«ع» مردود دانسته‌اند. هواداران اين نظريه به حديثي از پيامبر استناد جسته و گفتاربزرگان اصحاب و تابعين را نيز مورد استفاده قرار داده‌اند؛ چنان كه سيوطي نقل مي‌كند:«ابن ابي شيبه در «المصنف‌» از سعيد بن جمهان نقل كرده كه وي مي‌گويد به «سفينه‌»گفتم‌: همانا بني‌اميه بدين پندارند كه خلافت از آن‌ِ آنان است‌. وي گفت‌: فرزندان زرقا(بني‌اميه‌) دروغ مي‌گويند. آنان شاهانند، شاهان صرف و نخستين شاه‌، شخص معاويه‌بود. 779 »

در مقابل‌، شماري از دانشمندان اهل سنت كه خلافت را از لحاظ زماني محدودندانسته‌؛ چنان كه اشاره شد بر مشروعيت و شرعيت خلافت يزيد بن معاويه پاي‌فشرده‌اند و آن را از لحاظ شرايط شخص خليفه (يزيد) از سويي و انعقاد بيعت مردم‌مسلمان از سوي ديگر را تاييد و تصريح كرده‌اند كه بيعت مسلمانان به گونه متحد ودرست نسبت به يزيد صورت گرفت و اصرار ورزيده‌اند كه جز افراد اندكي از مسلمانان‌بدان مخالفت نورزيدند و بيعت‌كنندگان نخستين از اهالي شام (دمشق‌) يا اهل حل و عقدآن بودند، سپس مردم شهرها و نواحي اطراف بدان پيوسته و به بيعت اقدام كردند. اين‌مطلب از سوي ابن خلدون نيز پذيرفته شده است در آنجا كه ولايت عهدي يزيد را ازسوي معاويه توجيه نموده و تصريح مي‌كند كه معاويه بدين جهت به خلافت وي بعد ازخود تمايل نشان داد؛ چون مردم نسبت به او متحد و هم‌نظر بودند: «زيرا اهل حل و عقدكه در اين هنگام از خاندان امويان به شمار مي‌رفتند، همه بر ولايت عهدي يزيد هم رأي‌و متفق بودند و به خلافت ديگري جز يزيد تن در نمي‌دادند...» 780 .

مؤلف كتاب «تاريخ الامم الاسلامية‌» نيز، ضمن تخطئه تصميم امام حسين درباره قيام‌بر ضد يزيد، اظهار مي‌دارد: «أما الحسين فانه خالف علي يزيد و قد بايعه الناس و لم‌يظهر منه ذلك الجور و لا العنف عند اظهار الخلاف‌.» 781 و صريح‌تر از او، شخصي به نام‌محمد عزة در وزة درباره خلافت يزيد و به چالش خواندن انقلاب كربلا نوشته است‌:«خروج حسين در واقع‌، تمرد سلطه يزيد بن معاويه و تحديد آن بود كه با بيعت توده‌هاي‌مسلمان در شهرهاي مختلف تاييد مي‌گرديد كه از جمله آن مي‌توان از عراق نام برد....»اين نويسنده در ادامه فلسفه و انگيزه قيام امام حسين را مي‌شمارد و در پايان‌، هيچ يك ازعوامل مزبور را مجوز و توجيه‌گر قيام امام حسين و شرعيت مخالفت با يزيد نمي‌داند وبه تدريج پا را فراتر گذاشته‌، امام حسين را نيز از بيعت‌كنندگان يزيد و معترف به خلافت‌وي قلمداد كرده و براي اثبات آن چنين استدلال مي‌كند: «امام حسين به شرعيت خلافت‌معاويه كه به بيعت جماعت توده‌اي اهل حل و عقد مستند بود، اعتراف داشت و با كوتاه‌آمدن حسن نسبت به معاويه و بيعت نام‌برده و برادرانش به معاويه [خلافت معاويه‌مشروعيت يافت‌] و اين در حالي است كه حسين اعتراف داشت كه خلافت يزيد مستندبه مانند بيعت مزبور بود.... اينكه امام حسين شخصاً با يزيد بيعت نكرد و پيوندش باپيامبر خدا9 و باورش در مورد افضليت و اولويت خودش به خلافت در برابر يزيد باپذيرش همه اين امور، جوازي براي خروجش در مقابل يزيد و نقض بيعت را در قلمرواحاديث نبوي ممكن نمي‌سازد. 782 »

يكي از افرادي كه در اين اواخر، بدين نظر گرايش نشان داده است‌، دكتر ابراهيم علي‌شعوط مي‌باشد. او براي تضعيف مباني مشروعيت انقلاب كربلا و دفاع از خلافت يزيدمي‌نويسد: «اولاً يزيد بن معاوية خليفة بايعه المسلمون في العاصمة الكبري للمسلمين وهي دمشق التي حلت محل المدينة و اهلها يقومون الا‌ن مقام اهل الحل و العقد من‌المهاجرين و الانصار... 783 ؛ نخستين دليل [در برابر كساني كه انقلاب كربلا را تأييد مي‌كنند]اين است كه يزيد بن معاويه خليفه بود. مسلمانان مركز بزرگ اسلامي وقت‌، دمشق با اوبيعت كرده بودند. دمشق به منزله مدينه و ساكنان آن به منزله اهل حل و عقد مهاجران وانصار بودند....»

نويسنده ديگر، حتي مخالفت آل البيت و خروج آنان را نسبت به يزيد انكار كرده است‌ 784 !

درك درست و روشن گفته‌هاي موجود و به دست دادن حقايق مربوط‌، نيازمندپرداختن علمي به واژه خلافت و مفاهيم به كار رفته در تاريخ و فقه سياسي اهل سنتمي‌باشد تا با آگاهي از آن‌، سراغ متون و اسناد غيرقابل‌انكار تاريخ رفته‌، زمينه‌ها وراه‌هاي دست‌يابي يزيد به قدرت را از سويي و انطباق و مقايسه تعريف و شرايط‌خلافت اسلامي را به كاركرد، شخصيت و انديشه‌هاي وي از سوي ديگر به پژوهش‌گرفت تا حقيقت از جعل و تحريف بازيافت گردد.

1ـ مفهوم‌شناسي خلافت‌

در منابع تاريخي‌، واژه خلافت و خليفه تعريف نشده و در مورد خليفه‌، تنها به مصاديق‌،اوصاف و مدت زمامداري آنها پرداخته شده است‌. اين امر مي‌تواند ادلّه مختلف داشته‌باشد كه از جمله مي‌توان به روشن بودن يا آشكار تلقي شدن مفهوم آن از سوي مورخان‌اشاره كرد. در واقع‌، آنان با گزارش حيات و سيره رسول اكرم«ص»، وارد دوران خلفا شده‌و از سال يازدهم هجري تا پايان خلافت امام علي يا سقوط بغداد (657 ق‌) را دوران‌خلافت شمرده و زمامدار جهان اسلام (يا بخش عمده آن را) كه در دمشق يا بغداداستقرار داشت‌، خليفه مسلمانان به‌شمار آورده‌اند.

نكته ديگر، ارتباط اين واژه و مفهوم‌شناسي آن از لحاظ معنوي به كتب ادبيات به‌ويژه لغت و تعريف اصطلاحي آن به فقه سياسي است كه در ميان مسلمانان تا اين اواخر،مورد توجه چنداني نبوده است‌. به هر حال‌، علماي اهل سنت به دليل پيوند دايم وتاريخي خويش با دربار حاكم‌، زودتر از ساير فرقه‌هاي اسلامي به فقه سياسي پرداخته واز جمله در مورد مفهوم خليفه و خلافت نيز نظر داده‌اند كه چندان اختلاف آرا نيز در آن‌مشاهده نمي‌شود.

آنان از خليفه به جانشين‌، پيشوا و امام تعبير كرده و براي توضيح بيشتر آن افزوده‌اند:«خلافت‌، يعني رياست عامه در امور دين و دنيا به نيابت از پيامبر عظيم الشأن‌اسلام‌9. 785 » تعريف برخي ديگر چنين به دست مي‌آيد كه خلافت‌، «عبارت از جانشيني‌پيامبر در برپايي دين و حفظ قلمرو آن مي‌باشد به گونه‌اي كه بر ديگران لازم الاتباع باشد 786 ».

ابوالحسن ماوردي در تعريف آن آورده است‌: «الامامة‌، موضوعة لخلافة النبوة في‌حراسة الدين و سياسة الدنيا. 787 » عبدالرحمان بن خلدون به تعريف اين واژه از لحاظ ديني‌توجه نشان داده و گفته است‌: «خلافت در حقيقت‌، جانشيني از صاحب شريعت درمحافظت دين و تنظيم سياست دنيا بر اساس دين مي‌باشد. 788 »

در مجموع مي‌توان به چنين برآيندي در اين بخش دست يافت كه خلافت‌، عبارت ازجانشيني پيامبر«ص» در حفظ‌، تفسير و گسترش دين مبين اسلام و تدبير امور مسلمانان براساس احكام و آراي دين مي‌باشد. 789

2ـ شرايط خلافت‌

پس از روشن شدن مفهوم خلافت از ديدگاه اهل سنت‌، جا دارد به شرايط خلافت از نظرآنان پرداخته شود و بايد ديد چه شرايط و ويژگي‌هايي براي رسيدن به خلافت لازم‌است‌. تا خلافت اسلامي براي او مناسب‌، مشروع و شرعي تلقي شود و اگر كسي‌، يك ياچند شرط از آن را نداشت‌، خلافت به وي نرسد و در صورت ادعا يا به دست آوردن‌قدرت‌، نتوان از لحاظ شرعي نام‌برده را خليفه اسلامي دانست‌.

شايان يادآوري است كه با نگاهي هر چند اجمالي به منابع و آثار اهل سنت كه درمورد خلافت و خلفاي اسلامي نگارش يافته است‌، چنين به دست مي‌آيد كه آنان عمدتاًبا مقوله به گونه انفعالي برخورد كرده‌اند؛ بدين بيان كه افراد مزبور به گونه خالي الذهن وفعال به سراغ منابع نخستين اسلامي‌، چون قرآن كريم و سنت نبوي نرفته‌اند تا در پرتوآنها خليفه مسلمانان و شرايط وي را با ديد باز و فارغ از هر گونه پيش‌داوري وعاطفه‌گرايي بررسي كنند و جزئيات آن را به گونه روشن‌، علمي و تحقيقي به دستآورند؛ آن‌گاه به نحوه انتقال قدرت به همين صورت پرداخته و سپس به سراغ مدعيان يامصاديق خلافت اسلامي در تاريخ اسلام بروند و با توجه به معيارها و شرايط به دست‌آمده‌، هر يك را بدان‌ها ملاك بزنند، از اين رو، علماي مزبور به دليل عدم احتمال گناه درمورد خلفاي راشدين‌، سيره آنان را حجت و فصل الخطاب دانسته و شيوه‌حكومت‌داري‌، حكومت‌يابي و ويژگي‌هاي آنها را به عنوان شرايط شرعي و مكانيزم‌مورد پذيرش اسلامي در انتقال و تداوم خلافت اسلامي پنداشته و پذيرفته‌اند.

شروط و شرايطي كه دانشمندان اهل سنت با توجه به ويژگي‌هاي خلفاي راشدين يافراتر از آنها، توجه قرار كرده و در آثارشان به دست داده‌اند، متنوع و متعدد مي‌باشد.برخي از آنها مانند قريشي بودن‌، مورد اختلاف است‌؛ ولي بيشتر آنها تا حدودي موردتوافق مي‌باشد كه به طور فشرده اشاره مي‌شود:

الف‌) عدالت‌

اين اصل‌، مورد اتفاق علماي اهل سنت مي‌باشد. فقها و مورخان اهل سنت‌، عدالت راشرط لازم براي دست‌يابي فرد به خلافت دانسته‌اند و فاسق را شايسته امامت برمسلمانان و جانشيني پيامبر اسلام در امور دين و دنيا ندانسته‌اند؛ هر چند نحوه بيان آن ازسوي فقها و دانشمندان مزبور يكسان نيست‌؛ مثلاً ابويعلي آن را در ضمن دومين شرطخليفه با عنوان «و اما اهل الامامة فيعتبر فيهم اربع شروط‌» بيان داشته و تصريح كرده‌است‌: «شرط دوم شايستگان امامت و خلافت اين است كه بدان پايه از توان‌مندي باشدكه بتواند منصب داوري را بر عهده گيرد، يعني آزاد، بالغ‌، عاقل‌، عالم و عادل باشد» 790 ودر شرط چهارم نيز بدين شايستگي به طرز غير مستقيم تاكيد مي‌كند و مي‌گويد: «شرط‌چهارم اين است كه امام و خليفه‌، فاضل‌ترين مردم در علم و دين باشد. 791 »

ماوردي نيز در شرط «اهل امامت‌» مي‌نويسد: «و اما اهل الامامة فالشروط المعتبرة‌فيهم سبعة‌: احدها العدالة علي شروطها الجامعة‌. 792 »

كسان ديگر نيز، عدالت را براي خليفه و امام مسلمانان لازم مي‌شمارند و اگر ترديد وابهامي ابراز مي‌كنند در شرايط و شروط اضافه بر آن‌؛ چون شجاعت‌، قريشي بودن‌،درستي نظر و... بوده است‌. ابن خلدون نيز عدالت را براي خليفه لازم مي‌داند و از اينكه‌يزيد بن معاويه در هنگام اخذ ولايت عهدي‌اش از سوي معاويه‌، داراي اين اصل نبودهاست يا دست‌كم معاويه از آن اطلاع داشته و با آگاهي از آن بر بيعت براي فرزندش‌اصرار داشته باشد، به شدت مخالفت مي‌ورزد و مي‌گويد: «اما شرط عدالت از آن است‌كه امامت‌، منصبي ديني است و بر همه مناصبي كه عدالت در آنها شرط است نظارت‌دارد؛ پس مشروط ساختن امامت بدان اولي خواهد بود.... 793 »

نكته‌اي كه نبايد آن را از نظر دور داشت‌، تاكيد برخي از فقها بر «عدالت جامع‌» بود وبعضي‌، از آن به عدالت و تديّن تعبير كردند كه منظور از آن‌، وجود عدالت به هر دومعناي 1ـ وجود ملكه‌اي در شخص كه او را از ارتكاب گناهان بزرگ و تكرار گناهانكوچك باز دارد؛ 2ـ رفتار توأم با قسط و عدالت با مردم‌، مي‌باشد و يكي از اين دو ويژگي‌كفايت نمي‌كند.

ب‌) فقاهت‌

شرط فقاهت نيز در ميان علماي اسلامي به ويژه اهل سنت مورد اتفاق مي‌باشد. چنان كه‌قبلاً اشاره شد دانشمندي ميزان آن را بيان داشت و گفت بايد خليفه بدان پايه از فقاهت‌باشد كه برترين مردم به حساب آمده و بتواند مقام داوري را احراز نمايد؛ اما ديگران‌تصريح مي‌كنند: «العلم المؤدي الي الاجتهاد النوازل و الاحكام‌ 794 » جرجاني در شرح كتاب‌مواقف قاضي عضدالدين ايجي مي‌گويد: «جمهور فقها بر اين هستند كه تنها فقيه ومجتهد در اصول و فروع حق دارد به امور ولايت مردم قيام كند.... 795 »

يكي از محققان كه در اين باره فراوان تحقيق كرده است‌، شرط فقاهت را براي امام وخليفه مسلمانان‌، مورد اتفاق علماي اهل سنت دانسته و تاكيد كرده است‌: «قدر متقن‌شرعيت حكومت از نظر علماي اهل تسنن و تشيع‌، حكومتي است كه فقيه در رأس آنباشد. جمهور فقهاي اهل تسنن بر اين مطلب تصريح دارند و فقاهت را شرط صحت‌انعقاد بيعت و خلافت مي‌دانند. امام الحرمين‌، جويني در كتاب معروف «الاحكام‌السلطانيه‌» بر اين مطلب تصريح دارد.... كلمات فقهاي اهل تسنن در اين باره فراوان‌است‌. اين جانب مقداري از آنها را در كتاب «ولاية الامر» صفحه 106ـ108 آورده ام‌.... 796 »

ج‌) ساير شرايط‌

چنان كه اشاره شد اينها تمام شروط لازم براي احراز مقام خلافت نبود. علماي مسلمان‌،شرايط مختلف ديگر؛ چون ذكوريت‌، شجاعت‌، تدبير و سياست‌، نسب و سلامت‌جسمي و رواني را براي انعقاد خلافت و تداوم مشروعيت آن لازم دانسته و تحت عناوين‌مختلف بر آن پاي فشرده‌اند كه فعلاً از بحث ما خارج است‌.

3ـ ساز و كار انتقال خلافت

از اموري كه در باب خلافت‌، توجه اهل نظر و عالمان اسلامي به خصوص اهل سنت راجلب كرده است‌، چگونگي انتقال خلافت و مكانيزم شرعي مورد استفاده براي آنمي‌باشد. در منابع مربوط‌، بحثي در اين‌باره اختصاص يافته است و از آن كه تحت عنوان‌«وجوه انعقاد امامت‌» ياد و بحث كرده‌اند، اصول و شرايط انتقال خلافت را از لحاظ كمّي‌و كيفي طرح نموده و آراي گوناگون در اطراف هر يك را آورده‌اند كه مانند موضوع‌پيشين‌، برخي اختلافي و تعدادي از آن اتفاقي و غيرقابل ترديد مي‌باشد.

به طور كلي‌، ساز و كار مناسب و شرعي در اين باره از ديدگاه اهل سنت بر دو بخش‌،قابل تقسيم مي‌باشد كه هر يك از آن دو، ويژگي‌ها و شروط مخصوص خود را دارد:

الف‌) نصب امام و خليفه پيشين‌

اهل سنت‌، تعيين و نصب امام را يكي از راه‌هاي مشروع جهت انعقاد امامت يا خلافتدانسته‌اند و براي اين امر به اقدام خليفه نخست براي تعيين خليفه دوم پس از خود به‌منظور امامت و رهبري امت اسلامي تمسك مي‌كنند و خليفه دوم نيز وصيت كرد تاشوراي شش نفري‌، درباره انتخاب خليفه بعدي تصميم بگيرند. اين دو حادثه را مبنايشرعيت اين شيوه شمرده‌اند.

ب‌) انتخاب اهل حل و عقد

راه دوم براي انعقاد خلافت و انتقال مشروع قدرت‌، انتخاب اهل حل و عقد مي‌باشد.اهل حل و عقد كه به عنوان اهل رتق و فتق نيز ياد شده‌اند، عبارت از خبرگان امت‌اسلامي هستند كه رضايت و راي مثبت آنان‌، رضايت عمومي را در پي دارد تا به طورطبيعي بتوانند افكار عمومي را بازتاب بدهند و از آن نمايندگي كنند.

در منابع اهل سنت در اين باره كه شمار اهل حل و عقد چه تعداد باشد تا بتوانندافكار را قانع و راضي كرده‌، اتفاق امت را در پي داشته باشد، اختلاف فراوان مشاهده‌مي‌شود. عده‌اي براي رسيدن بدان غرض و حفظ وحدت نظر مسلمانان‌، اتفاق تمام اهل‌حل و عقد مركز خلافت اسلامي را لازم شمرده‌اند تا رضايت به دست آمده و سرانجام‌،اتفاق نظر اهل حل و عقد عمومي تلقي شود تا امامت خليفه منتخب به گونه اجماعي‌تحقق يابد... 797 . در برابر، عده‌اي با تمسك به رويه اتخاذ شده در انتخاب خليفه نخست ياخلفاي دوم و سوم‌، شيوه مزبور را رد كرد، آن را تا حدود دو شاهد، مانند عقد نكاح كه باحضور ولي و دو شاهد تحقق مي يابد، 798 تنزل داده‌اند. حتي گزارش شده است كه عده‌اي‌موافقت يك نفر از اهل حل و عقد را براي انعقاد خلافت كافي مي‌دانند! 799

برخي براي در امان ماندن از اين تهافت به دامن واژه «شوكت‌» پناه برده‌، مهم‌ترين‌شرط انعقاد امامت را موافقت «اهل شوكت‌» دانسته و تاكيد ورزيده است كه اين نظر،مورد توافق اهل تسنن بوده و همگان بر آن متفقند؛ چنان كه مي‌نويسد: «...امامت در نزداهل سنت با موافقت اهل شوكت انعقاد مي‌يابد و كسي به مقام امامت نايل نمي‌گردد،مگر آن كه اهل شوكت كه در اثر توافق آنان‌، مقصود و غرض امامت حاصل مي‌شود،توافق كند و به او راي مثبت دهند. مقصود از امامت با حصول قدرت و سلطه دست‌ياب‌مي‌گردد؛ پس هنگامي كه بيعت به دست آمد، قدرت و سلطه ارزاني مي‌گردد و فردمنتخب‌، امام مي‌شود...» 800 .

بديهي است كه منظور از موافقت عمومي كه به دنبال موافقت اهل حل و عقد يا اهلشوكت به دست مي‌آيد، موافقت آزادنه و از روي آگاهي و تعقل مي‌باشد؛ چنان كه درمورد شخص امام منتخب‌، اجبار و اكراهي در كار نيست‌.

با اين همه‌، اين دو شيوه را مي‌توان قابل جمع دانست‌؛ چنان كه نظريه‌پردازان مزبور،تعيين امام پيشين را به تنهايي طرح نكرده‌اند، بلكه آن را با توافق اهل حل و عقد يا انعقادبيعت بيان داشته‌، جمع آن دو را مورد تاكيد قرار داده‌اند و از شواهد موجود در كلام‌شان‌چنين استفاده مي‌شود كه آن‌چه مهم است توافق اهل حل و عقد يا خبرگان و لزوم انجام‌بيعت و رضايت مردم مسلمان مي‌باشد و اين امر، سبب انعقاد شرعي خلافت مي‌شود.

پس از بيان كميت اهل حل و عقد، شرايط و ويژگي‌هاي اين دسته نيز قابل بررسي‌است‌. درباره شرايط اين گروه‌، چندان اختلافي وجود نداشته و منابع گوناگون به طوركلي‌، سه شرط را براي آنها لازم دانسته‌اند:

1. عدالت جامع الشرايط‌؛

2. دانشي كه در سايه آن بتوان امام جامع الشرايط را شناخت و انتخاب كرد؛

3. داراي نظر و حكمتي باشد كه بتوان به وسيله آن جهات سياسي امام را تشخيص‌داد كه وي براي امامت اصلح و به تدبير مصالح عموم آگاه‌تر و در حفظ آن پايدارترمي‌باشد... 801 .

با توجه بدين شروط و برجستگي‌ها است كه افراد اهل حل و عقد، خود بهتر ازديگران تشخيص داده و نظر و توافق آنان‌، اثر شرعي مي‌يابد و بايد اهل شوكت بودن رانيز در ادامه اين شرايط در نظر گرفت و تعريف كرد؛ زيرا در غير اين صورت با شروط بالاتهافت يافته‌، زمينه تقديس زورگويان‌، كودتاهاي نظامي و غارت‌گري را در پي خواهد داشت‌.

4ـ شرايط و چگونگي به خلافت رسيدن خلفاي راشدين‌

به نظر اهل سنت‌، دست‌كم خلفاي راشدين از جهت‌هاي مختلف‌، شرايط خلافتاسلامي را دارا بوده يا ساز و كار شرعي و قابل توجيه خلافت را از نظر اسلام به دست‌آوردند. آنان به نظر اهل سنت‌، داراي ملكه عدالت و مشي عادلانه در اجتماع بودند واحاديثي كه در كتب حديثي‌، رجالي و تاريخي در وصف آنان آورده‌اند، نشان‌دهنده اين‌امر است‌.

از جنبه‌، ديگر آنان اصحاب بودند و به نظر بسياري از اهل سنت‌، حديث منسوب به‌پيامبر عظيم الشأن اسلام كه «بايهم اقتديتهم اهتديتم‌» شامل آنان مي‌گردد و دقيقاً همين‌عدالت اسلامي و تقواي الهي بود كه آنان پس از خود، يكي از اصحاب را كه هيچ‌گونه‌نسبت دودماني و خويشاوندي با خليفه نداشت به عنوان زمامدار بعدي معرفي يا شش‌نفر را جهت انتخاب زمامدار جديد شناسايي كردند. درباره فقاهت آنان نيز مي‌خوانيم‌كه در دوران صحابه‌، فقهاي امت اسلامي بر سه دسته تقسيم مي‌شد. بنا بر اهل سنت ازميان خلفاي راشدين‌، عمر و علي در درجه اول قرار مي‌گرفتند و ابوبكر و عثمان در مرتبه‌دوم يا مبه وسيله جاي داشتند 802 .

از آنجا كه اهل سنت در مورد خلافت‌، موضع انفعالي و كشفي دارد نه فعال وانتقادي‌؛ ناچارند كه با وجود افضل وافقه‌، فاضل يا حتي مفضول را براي خلافت‌، كافي وجامع‌الشرايط بدانند؛ از اين روي به خلافت ابوبكر با وجود علي و عمر و به خلافت‌عثمان با وجود علي رضايت داده و آن را بدون اشكال مي‌دانند. به هر حال‌، خلفاي‌راشدين مقام فقاهت را كه براي خليفه اسلامي شرط است‌، دارا بودند و از اين جهت نيزآنان به نظر اهل سنت دچار مشكل نبودند؛ هرچند تحقيقات و نظرياتي كه قبلاً برايخليفه و مقام خلافت بيان شد، پس از دوران خلفاي راشدين و در قرن سوم و چهارم‌نگارش يافته است‌.

5ـ يزيد بن معاويه و شرايط خلافت‌

پس از بررسي ديدگاه اهل سنت درباره مفهوم‌، شرايط و چگونگي انتقال خلافت كه يكموضوع ديني و سياسي مي‌باشد؛ جا دارد به سراغ يزيد بن معاويه برويم كه به نظربعضي از اهل سنت‌، خليفه مسلمانان بود و جنگ و هر گونه مخالفت در برابر وي‌، خطا ومنكَر تلقي مي‌شد؛ حتي انقلاب كربلا را از اين جهت به چالش خوانده‌اند.

چنان كه اشاره شد شروط مهم خلافت از ديدگاه اهل سنت كه بايد پيش از همه درباره يزيد بن معاويه مورد بررسي قرار گيرد و به طور كلي در هر فرد نامزد اين مقام‌، قبل‌از رسيدن به خلافت احراز شود، دو ويژگي عدالت و فقاهت مي‌باشد. اين دو شرط به‌عنوان شروط اساسي براي فردي است كه مي‌تواند خليفه گردد و بدون اين شروط‌،حكومت و قدرت از هر راهي به دست آيد اثر و ثمره‌اي ندارد و نمي‌توان عنوان حاكم‌شرعي و خلافت اسلامي را بر آن نهاد؛ زيرا به قول معروف «هنگامي كه شرط منتفي‌شود، مشروط منتفي است‌» و براي كسي كه عدالت يا فقاهت ندارد، صدق عنوان‌خلافت از باب «سالبه به انتفاء موضوع‌» تلقي شده و بي‌معناست‌.

عدالت يزيد؟

پيداست براي بررسي و كاوش اين موضوع‌، مانند ساير مسائل مربوط به انديشه وباورهاي اهل سنت‌، بايد به سراغ منابع تاريخي و پژوهش‌هاي ديني علماي اهل سنت‌رفت و از نگاه آنان با ديدِغير جانب‌دارانه و علمي بدين موضوع پرداخت‌.

درباره حيات‌، تربيت و اخلاق يزيد در منابع اهل سنت‌، مطالب فراوان آمده است وخوشبختانه از اين رهگذر، دچار مشكل سكوت تاريخ يا اهمال‌سرايي مورخان‌نمي‌باشيم‌؛ بنابراين جا دارد اشاره‌اي بدين موضوع داشته باشيم‌.

محيط و چگونگي تربيت‌: بي‌ترديد شيوه تربيت‌، مربيان‌، محيط و دوستان‌، نقش‌فراواني بر اخلاق و منش افراد دارد و در چگونگي شكل‌گيري شخصيت و هويت ويتأثير غيرقابل انكاري بر جاي مي‌گذارد. از همين جهت‌، جمله معروف «العلم في الصغركالنقش في الحجر» درباره آگاهي‌ها، آموزه‌ها و فرهنگ تربيتي و آموزش كودكي‌،پذيرش عام يافته است‌.

يزيد، مانند ساير افراد تابع تربيت خانوادگي‌، افكار و رفتار اقوام‌، محيط و همدمان‌دور و نزديك دوران كودكي‌اش رشد يافته و شخصيت و انديشه‌اش قطعاً به طورفزاينده‌، تحت تاثير آن دوران به كمال رسيده است‌. با توجه به چنين اصل بديهي ومسلم‌، اكنون به تاريخ رشد و تربيت وي اشاره مي‌كنيم‌.

يزيد و ميراث فكري ابوسفيان‌: يزيد بن معاويه از لحاظ پيوند اجدادي نيز چندان روابط‌مستحكم و قابل دفاع با اسلام و خاندان پيامبر بزرگ ندارد. او از صلب معاويه و ازنوادگان ابوسفيان است‌. جد يزيد، يعني ابوسفيان بن حرب يكي از تاجران وسرمايه‌داران بزرگ مكه از دودمان «اميه‌» بود كه رقابت قديمي و تنگاتنگي با خاندان‌رسالت داشت‌. ابوسفيان و فرزندانش از جمله معاويه و طرف‌دارانش در سال دهم‌هجرت و در جريان فتح مكه تسليم شده‌، ادعاي مسلماني كردند و پيامبر اسلام نيز بنا براعمال رأفت و عطوفت اسلامي‌، ساكنان مكه و از جمله ابوسفيان و طرف‌داران كافرش رابه سبب گذشته سراسر توطئه و خصومت انگيزش مواخذه نكرد و فرمود: «انتم الطلقاء؛شما آزاد هستيد. پيامبر از آنان انتقال نگرفت‌. از اين جهت‌، نام‌برده و طرف‌دارانش به‌عنوان «طُلَقا» ياد مي‌شدند، نه مهاجر يا انصار كه دو دسته اصلي مسلمانان صدر اسلام راتشكيل مي‌دادند 803 .

شواهد گوناگون تاريخي از آن حكايت دارد كه ابوسفيان و هوادارانش به اسلام وادعاي مسلماني به صورت «طعمه‌» نگريسته‌، واقعاً بدان نگرويدند و تا آخر عمر نيز ازاين وضعيت خارج نشدند:

1. ابوسفيان مانند ساير قريش‌، دعوت توحيدي پيامبر را از همان آغاز بعثت شنيد؛ولي هيچ‌گاه نه تنها تمايلي به پذيرش آن نشان نداد، بلكه همواره در صدد خاموش كردننور الهي و حتي ترور شخصيت رسول اكرم«ص» برآمد و جنگ‌هاي مختلف صدر اسلام‌را سامان داد تا اين آيين جاويدان را براي هميشه نابود سازد. جنگ‌هاي بدر، احد،احزاب و... به رهبري و نقش مستقيم يا غير مستقيم او به وقوع پيوست‌. او كه در جريان‌اين جنگ‌ها، فشارهاي پياپي‌، تلفات و خسارت‌هاي فراوان بر مسلمانان و قريش تحميل‌كرد، هم‌چنان بر افكار و انديشه‌هاي دودماني‌، طبقاتي و جاهلي خويش پاي مي‌فشرد وبدان آموزه‌ها و باورهاي گذشته با تمام وجود علاقه‌مندي و ايمان نشان مي‌داد. چنين‌شخصي ممكن نيست به يك‌باره در سال فتح مكه كه آخرين توان مقاومت و مبارزه‌اش‌را از دست داده بود از فرهنگ گذشته و جاهلي به اسلام بگرود و اسلام را از روي‌اخلاص و انگيزه قلبي بپذيرد.

او در زمان فتح مكه‌، نه تنها انگيزه جديد و مجذوبيت خاصي نسبت به اسلام‌احساس نمي‌كرد، بلكه شكست‌ها و دشمني مكرر كه در طي جنگ‌هاي متعدد بزرگ وكوچك‌، بين او و پيامبر«ص» رخ داده بود بر ميزان حقد، كينه و انتقام‌جويي‌اش افزود و اورا سراپا حسد، كينه و انتقام ساخته بود. از اين رو اسلام آوردن وي‌، بيش از آنكه يكگرايش و تحول فكري باشد، يك حركت تاكتيكي و تغيير شيوه مبارزاتي شمرده مي‌شود.

2. او در زمينه مخالفت سخت با اسلام از سوي عوامل مختلف‌، حتي همسرش كه‌معمولاً تأثير زياد مي‌تواند بر شوهر داشته باشد، نيز پشتيباني مي‌شد. هند، همسرابوسفيان در جنگ بدر، پدر، برادر و عمويش را از دست داد و بر اساس كينه عميقي كه‌نسبت به اسلام داشت‌، قتل و ترور پيامبر و نزديك‌ترين ياران و فرماندهانش‌، چون‌حمزه بن عبدالمطلب عموي پيامبر و علي بن ابي طالب داماد و پسر عموي حضرت را به‌مزايده گذاشت كه سرانجام به‌وسيله غلام خويش حمزه را در جريان جنگ احد به‌شهادت رساند و از آن پس به هند جگرخوار شهرت يافت‌. اين همسر كينه‌ورز وانتقام‌جو مي‌تواند علت ديگر ادامه كفر و فرصت‌طلبي ابوسفيان تلقي شود.

3. از نكاتي كه بر تداوم باور جاهلي در ابوسفيان و پيروانش حكايت دارد، شناسايي‌آنان به عنوان طُلَقا (آزادشدگان‌) به وسيله مسلمانان است‌. اين نكته به خوبي نشان‌مي‌دهد كه حتي مسلمانان نيز از اين جريان غافل نبودند. از اين رو در جنگ‌هاي واپسين‌از جمله حنين به عنوان «ناظران‌» شركت كردند و نه مجاهدان‌؛ و بسا مترصد فرصت ياشكست مسلمانان بودند. پيامبر پس از پيروزي در جنگ مزبور، آنان را به عنوان «تاليف‌قلوب‌» غنيمت بخشيد، نه ذوي الحقوق‌.

4. ابوسفيان نيز پس از فتح مكه به ويژه بعد از رحلت پيامبر اسلام‌«ص»، حركات واقدام‌هايي از خود نشان داد كه به خوبي نشان از تداوم انديشه جاهلي‌اش داشت‌؛ چنانكه پس از انعقاد محفل سقيفه بني‌ساعده و به خلافت رسيدن ابوبكر بن ابي قحافه به‌مدينه آمد و گفت‌: «طوفاني مي‌بينم كه جز خون‌، چيز ديگري آن را فرو نمي‌نشاند.» 804 آن‌گاه سراغ علي‌«ع» رفت و او را به قيام و حركت تشويق كرد و شعري بدين مضمون‌سرود: «فرزندان هاشم‌! به پا خيزيد تا مردم‌، مخصوصاً قبيله تيم [دودمان ابوبكر] ياعدي [دودمان عمر] در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت مربوط به شما وحق شماست و براي آن جز علي‌، كسي شايستگي ندارد. اي علي‌! زمام خلافت را خوبدر دست بگير؛ زيرا تو براي برآوردن آرزوها و آرمان مردم شايسته‌اي‌.» 805

علي كه متوجه نيت واقعي ابوسفيان شده بود و او را خوب مي‌شناخت‌، پاسخ داد: تودر پي كاري هستي كه ما اهل آن نيستيم‌.» و در طي گفتاري كه در نهج‌البلاغه آمده است‌نه تنها او را از اين اقدام و فريب‌كاري مأيوس كرد، بلكه مسلمانان را نيز به خطر چنين‌فتنه‌ها و حركات خزنده و مرموز هشدار داد. 806

او هنگامي كه از علي نااميد مي‌شود، درِ خانه عباس بن عبدالمطلب را مي‌كوبد و ازاو براي عملي كردن ايده‌اش كمك مي‌جويد؛ چنان كه گفت‌: «تو شايسته خلافت‌[مي‌باشي‌] و به ميراث برادرزاده‌ات اَوْلي هستي‌. دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم كه‌اگر من بيعت كنم احدي با تو مخالفت نمي‌كند!» عباس خنديد و گفت‌: «اي ابوسفيان‌!چگونه ممكن است پيشنهادي را علي رد كند، ولي عباس بپذيرد؟ 807 »

جوهري مي‌گويد: او به علي گفت‌: ناتوان‌ترين خاندان قريش‌، حكومت بر شما را دردست گرفته است‌. به خدا سوگند، اگر بخواهي‌، مردم را بر ضد ابوبكر بسيج مي‌كنم واين شهر را پر از سواره و پياده مي‌سازم‌. علي گفت‌: تو مدت‌ها بدخواه اسلام و مسلمانان‌بودي‌؛ ولي نتوانستي ضرري به آنها برساني‌. ما را به سواره و پياده تو نيازي نيست‌... 808 .»

عمر نيز كه از گذشته و انديشه ابوسفيان و حزب آزادشدگان آگاه بود، پس از سقيفه‌مراقب تحركات وي بود و نگراني خود را از اين رهگذر پنهان نمي‌كرد؛ چنان كه به‌ابوبكر گفت‌: ابوسفيان از سفر [جمع‌آوري زكات‌ ]برگشته و من از شرّ او ايمن نيستم‌.ابوبكر اين هشدار را جدي گرفت و در پاسخ اظهارهاي عمر، زكات جمع‌آوري شده را به‌نام‌برده بخشيد تا مجدداً تاليف قلوب كرده يا به اصطلاح حق سكوت بپردازد وابوسفيان پس از آن‌، سكوت كرد. 809

ابوسفيان در زمان خلافت عمر بن خطاب به دليل انتصاب فرزندش يزيد بن ابي‌سفيان و پس از مرگ وي‌، انتصاب معاوية بن ابي سفيان به حكومت شام نيز، مطالبي‌ايراد كرده كه در تاريخ ثبت شده است‌. اين گفته‌ها و واكنش‌ها به خوبي‌، نشانه تداومتفكر جاهلي و غيراسلامي او مي‌باشد.

وي‌، پس از آنكه خلافت به عثمان بن عفان از قبيله اموي رسيد و امويان در پشت‌درهاي بسته تشكيل جلسه دادند، گفت‌: اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده‌است‌، آن را چون توپي به همديگر پاس دهيد و بكوشيد كه از دست خاندان اموي خارج‌نشود. سوگند ياد مي‌كنم به آن‌چه بدان عقيده دارم كه نه خدايي در كار است و نه حسابي‌و نه بهشتي هست و نه جهنمي و نه قيامتي‌! 810 وي زماني كه از احد عبور مي‌كرد با لگد به‌قبر حمزه سيد الشهداء زد و گفت‌: چيزي كه ديروز بر سر آن با شمشير با شمامي‌جنگيديم‌، امروز به دست كودكان‌مان افتاده است و با آن بازي مي‌كنند... 811 .»

معاويه و روشنگري‌هاي تاريخي پيامبر «ص» : پس از ابوسفيان بن حزب‌، معاويه فرزندوي بود كه بيشترين تأثير فكري‌، تربيتي‌، خانوادگي و عاطفي را بر يزيد داشته است‌.براي شناخت افكار، انديشه‌ها و به ويژه عدالت يزيد، جا دارد نظري گذرا بر ديدگاه‌پيامبر«ص» و بزرگان اسلامي نسبت به معاويه كنيم و شخصيت و هويت او را موردشناسايي قرار دهيم‌.

چنان‌كه اشاره شد، پيش از پرداختن به هر گونه انديشه‌، عملكرد و داوري درباره‌معاويه بن ابي سفيان‌، لازم است درنگي هر چند فشرده به سخنان و هشدارهاي‌جاويدان مقام عظماي رسالت بكنيم كه گفتار و كردارش‌، فصل الخطاب مسلمانان‌مي‌باشد تا در سايه آن نظرات و اعلام مواضع به گونه مستقيم يا تلويحي درباره باورها،كارنامه و قدرت‌يابي معاويه و هم‌فكرانش به دست آورده و پيش‌آمدها و آراي بعدي رابدان ميزان ملاك بزنيم‌.

پيش از پرداختن به تفكر و انديشه خاندان اموي به ويژه ابوسفيان و معاويه‌، اين نكته‌شايان ذكر است كه حاكميت اين خاندان به طور كلي از دغدغه‌ها و نگراني‌هاي اصليپيامبراكرم‌«ص» بود و آن حضرت در زمان حيات‌، نسبت بدان احساس خطر كرده است‌.روايات تاريخي حاكي از پيش‌گويي پيامبر اكرم درباره قدرت‌يابي بني اميه بعد از وي وسوء استفاده آنان از مقام وعظ و ارشاد پيامبر و منبر آن حضرت مي‌باشد. مورخانمختلف اهل سنت اين پيش‌گويي را گزارش كرده‌اند و مخالفان انقلاب كربلا نيز، هيچ‌گونه ايراد سندي بر آن نگرفته و مانند هميشه در مقابل آن نص صريح دست به توجيه واجتهاد نامشروع زده‌اند؛ چنان كه در يكي از منابع مي‌خوانيم‌: پيامبر در عالم رؤيا ديد كه‌بني اميه‌، مانند ميمون بر فراز منبرش بالا و پايين مي‌روند. اين امر بر پيامبر«ص» بسيارگران آمد. خداوند در پاسخ اين وضعيت و براي تشفي قلب مبارك حضرت‌، سوره ليلة‌القدر را عنايت فرمود كه بني اميه به شمار ظرفيت آن‌، يعني هزار ماه حكم روايي كردند. 812 »

اين روايت به خوبي نشان‌دهنده مقام منفور و جايگاه ناميمون بني اميه در اسلام و ازنظر پيامبر«ص» مي‌باشد و در واقع‌، حكومت آنان به صورت فاجعه و بلايي خطير با چنين‌عطيه الهي مي‌توانست جبران شود و پيامبر و مسلمانان را براي آماده كند.

از نكات مهمي كه درباره معاويه بايد از هر جهت بررسي شود، لعن معاويه از سوي‌پيامبراكرم‌«ص» مي‌باشد. اين امر نشان مي‌دهد كه معاويه نيز هم‌چنان بر شرك دوران‌جاهلي پايدار بوده است و تظاهر وي به اسلام‌، هر چند مانع اتصاف وي به كفر در ظاهرو در نزد مسلمانان مي‌شد، نمي‌توانست از ديد ژرف‌نگر پيامبر«ص» پنهان بماند. «روزي‌پيامبراكرم‌«ص» با ابوسفيان مواجه شد در حالي كه او بر الاغ سوار بود و فرزندانش‌معاويه و يزيد نيز همراهش بودند. اولي الاغ را مي‌كشيد و دومي آن را مي‌راند. حضرت‌فرمود: لعن الله القائد و الراكب و السائق‌. 813 »

از نامه‌ها و اشاره‌هاي معاصران معاويه كه تحت تأثير سياست زر و زور او قرارنگرفتند؛ هم‌چون محمد بن ابي بكر و ديگران كه با صراحت او را «اللعين ابن اللعين‌» 814 خطاب مي‌كردند به خوبي روشن مي‌شود كه اين روايت در زمان معاويه به ويژه قبل ازتثبيت قدرتش‌، مشهور و غير قابل ترديد بوده است‌.

معاويه با هم‌فكر ديرينه‌اش عمرو بن العاص در جاي ديگر نيز مورد نفرين پيامبر«ص»قرار گرفت‌. بنابر گزارش‌هاي تاريخي‌؛ در سفري كه ابن عباس نيز از همراهان پيامبر بود،حضرت متوجه شد كه دو نفر مشغول غنا مي‌باشند و يكي به ديگري پاسخ مي‌دهد....حضرت فرمود: ببينيد كه آنها چه كساني هستند؟ گفتند: معاويه و عمروعاص مي‌باشند.پيامبر دستانش را بالا برد و گفت‌: اللهم اركسها ركساً و دعهما الي النار دعا 815 ؛ خداوندا! آن‌دو را سرنگون گردان و به آتش واصل فرما!

يكي از هشدارهاي سخت تكان دهنده پيامبر«ص» درباره معاويه كه در منابع اهل سنت‌آمده است‌، حشر معاويه در قيامت بر ملت شرك مي‌باشد. در روايتي آمده است كه آن‌بزرگوار با صراحت پيش‌گويي كرد كه‌: «... رجل من امتي يحشر علي غير ملتي فطلع‌معاويه‌» 816 . اين مضمون كه با عبارت‌هاي نسبتاً متفاوت آمده است در اينكه معاويه موردنظر پيامبر بوده است‌، ترديدي باقي نمي‌گذارد و نشان مي‌دهد كه آن گرامي به جامعه‌آگاهي مي‌بخشيد تا از افتادن در دام حاكميت معاويه و انحراف‌هاي وي در امان باشند وگذشت زمان و پيش‌آمد رخدادهاي ريز و درشت‌، غفلت از اين امر را به بار نياورد.

در روايات ديگر از زبان يكي از اصحاب شجاع و مصلح پيامبر، ابوذر غفاري نقل‌شده است كه رسول اكرم اسلام‌، معاويه را از اصحاب آتش شمرده و آينده او را به شدتتاريك و تكان‌دهنده دانسته است‌. 817

هر چند هشدارها و انذارهاي بالا براي شناسايي شخصيت و خطرهاي انديشه وحاكميت وي‌، روشن‌گر و آموزنده بود؛ ولي پيامبر عظيم الشأن‌9 به گونه صريح‌،دست‌يابي معاويه را به قدرت سياسي و مقام دين‌شناسي و سخن‌گويي رد كرده و درباره‌او، شديدترين فرمان را داده است كه نشان عمق نگراني آن حضرت درباره آينده دين وسرنوشت جامعه اسلامي مي‌باشد. چنان كه در تاريخ آمده است‌، پيامبر درباره معاويهبن ابي سفيان فرمود: «اذا رايتم معاويه علي منبري فاقتلوه‌.» در روايات ديگر بدون اينكه‌در مضمون آنها كمترين ترديد وجود داشته باشد آمده است‌: «اذا رايتم معاويه يخطب‌علي منبري فاقتلوه‌» يا «اذا رايتم معاويه يخطب علي منبري فاضربوا عنقه‌. 818 »

علامه اميني در مورد سلسله سند اين روايات از ديدگاه اهل سنت‌، تحقيق كاملي‌انجام داده است و در پايان بدين برآيند علمي و رجالي دست مي‌يابد كه روايت مزبور،مستند مي‌باشد و رجال قرار گرفته در سلسله سند آن از ديدگاه بزرگان اهل سنت‌، نيز ثقه‌و مورد قبول همگان مي‌باشند. 819

نمونه‌هاي ديگر

توصيه‌ها و پيش‌گويي‌هاي پيامبراكرم‌«ص» نسبت به معاويه و خاندان اموي بدان چه اشاره‌شد، خلاصه نمي‌شود. حضرت در موارد گوناگون از معاويه ياد كرده و مسلمانان را درقدرت‌يابي و نيات خطرناك وي هشدار داده است‌.

برخي از گفتار و انذار آن بزرگوار به اجتماع معاويه با عمروعاص يا برخي از منحرفان‌ديگر بر مي‌گردد كه در آن‌ها سفارش شده است‌: «اذا رايتم معاوية و عمر و بن العاص‌مجتمعين ففرقوا بينهما فانهما لن يجتمعا علي خير. 820 » در جاي ديگر، موضع‌گيري‌اختلاف‌انگيز آنان نكوهش شده و به مسلمانان فرمان داده شده است كه هر گاه معاويه وهم‌فكرانش دست به اختلاف و توطئه بر ضد مسلمانان زدند و وحدت آنها را هدف قراردادند، «فاضربوه بالسيف‌....» 821

علي (ع) و شناسايي معاويه‌

با آن‌كه مخالفت معاويه بن ابي سفيان در برابر خليفه بر حق و امام واجب الاطاعه‌اي‌چون اميرالمؤمنان‌«ع» در محكوميت وي از لحاظ اعتقادي و سياسي كافي است وموقعيت او را تا حد يك ياغي و فتنه‌گر كه اسلام جواز قتال و قلع و قمع وي را داده است‌،تنزل مي‌دهد، با اين همه‌، مواضع و تلاش‌هاي اميرمؤمنان علي‌«ع» بدان حدّ توقف‌نكرد، بلكه ماهيت‌، گذشته‌، خطرها و نقشه‌هاي آينده‌اش را براي مسلمانان باز خواند واز اين جهت‌، جامعه مسلمانان و تاريخ را(با همه تحريف‌هاي وارد شده از طرف معاويه‌و طرف‌دارانش‌) به طور روشن و شفاف اطلاع‌رساني كرد.

آن حضرت در بيانات گوناگون به ويژه نامه‌هاي خويش‌، پس از نيل به خلافت باعناوين گوناگون و با بهانه‌هاي مختلف به شناسايي معاويه و روشنگري اذهان جامعه وتاريخ پرداخته است و او را در جايي اين گونه وصف مي‌كند: «أتاني كتابك كتاب امري‌ليس له بصرٌ يهديه و لا قائديرشده دعاه الهوي فاجابه و قاده الضلال فاتبعه‌....» در ادامه‌نسبت به خصومت معاويه به اسلام و خاندان پيامبر اشاره مي‌كند و با صراحت به اوگوشزد مي‌كند: «به جانم سوگند، اگر بتواني شرافت اسلامي و قرابتم به پيامبر و موضعمرا در ميان قريش‌، انكار كني‌؛ از آن دريغ نخواهي ورزيد.»

امام در نامه‌ها و جاهاي مختلف‌، معاويه را «اهل ضلالت‌»، «لعين ابن لعين‌»، «اولياي‌شيطان‌»، «اهل الغي و الضلال‌»، «اهل هوا و هوس‌»، «بيگانه و بلكه دشمن با اهل قرآن وحكم آن‌» و... معرفي مي‌كند كه سخت تكان دهنده است و نشان مي‌دهد علي (ع)فقط از مخالفت معاويه با خلافت وي و به راه انداختن جنگ صفين نگران نبود؛ هر چندآن حادثه يكي از جنايت بزرگ معاويه به اسلام و مسلمانان به ويژه امام عادل و حاكمي‌چون علي بود. ايشان پيش‌آمدهاي ياد شده را پيامد برخي از افكار و انديشه‌هاي‌كفرآميز و جاهلي معاويه مي‌داند كه هم‌چنان ادامه دارد و با غفلت‌، جهل و دنيامداري كه‌در ميان مسلمانان پديد آمده بود، نزديك بود كه قرباني و خسارت‌هاي بيش از پيش‌اسلام را نيز به انواع انحراف‌ها، خرافات و تحريف‌ها گرفتار سازد. 822

معاويه از منظر امام حسن مجتبي‌ «ع»

با آنكه وضعيت ناگوار سياسي و اجتماعي‌، امام حسن مجتبي‌«ع» را كه زمام خلافت‌اسلامي را پس از شهادت علي (ع) به دست گرفت‌، واداشت تا با معاويه صلح كند وقدرت سياسي را به او تحويل دهد؛ هم‌چنان معاويه را براي امارت اسلامي و حتي‌حكومت شام هرگز شايسته و صالح نمي‌ديد. در متن صلح‌نامه نيز هرگز قدرت وحاكميت او را «خلافت‌» و «امامت‌» ندانست‌. 823

اسناد موجود تاريخي نشان مي‌دهد امام حسين‌«ع» نيز معاويه را آشكار شناسايي وكارنامه سياه او و خاندانش را بارها مورد توجه مردم ساخت تا نسل حاضر در اين باره‌غفلت نورزد و نسل‌هاي بعدي مورد فريب و تزوير قرار نگيرند. ايشان گاهي معاويه را ازلحاظ ديني و نسبي معرفي و خود را نيز از اين جهت شناسانده و با وي مقايسه مي‌كرد وزماني هم او را از جهت نقص عهد، مانند قتل عمرو بن الحمق‌، استلحاق زياد بن ابيه ومخالفت با دين و اهل بيت‌: ملامت و نكوهش مي‌كرد و مردم را به خوبي از آن آگاهانيد. 824

معاويه و تداوم خط جاهلي‌

ادلّه فراوان تاريخي حاكي از آن است كه معاوية بن ابي سفيان‌، خط پدر را ادامه داد.مخالفت شديد وي با اهل بيت‌: از جمله ترويج لعن و سب علي‌،«ع» تبديل خلافتاسلامي به ملوكيت اشرافي‌، سوء استفاده از قتل عثمان‌، بهره‌برداري بيش از حد ازبيت‌المال و جريان ولايت عهدي يزيد، همه از ادامه تفكر اموي و تداوم خط دوران‌جاهلي به وسيله حزب طلقا به سركردگي معاويه حكايت دارد. از ميان شواهد فراوانتاريخي‌، يكي از نامه‌هاي وي به علي (ع) قبل از وقوع جنگ صفين است كه به‌روشني نمايانگر انديشه دودماني و نگرش فرصت‌طلبانه و طعمه‌گونه به قدرت وخلافت اسلامي مي‌باشد.

او در قسمت‌هاي مختلف نامه مزبور، جنگ‌هاي متعدد صدر اسلام را جنگ قدرت‌دانسته و دو طرف آن را به گونه يكسان سرزنش كرده است‌. وي تصريح مي‌كند: «و مافرزندان عبد مناف هستيم و ما را بر يكديگر فضلي نباشد، مگر اين فضيلت كه (بر اثراقدام ما به صلح‌) ديگر عزيزي‌، خوار و آزاده‌اي بنده نشود... 825 .» امام علي در پاسخ وي‌نوشت‌: «... و اما اينكه نوشته‌اي جنگ‌، همه عرب جز اندكي را به كام خود فرو برده‌؛بدان‌! آن كسي كه بر حق بوده‌، جايگاهش بهشت است و آن كسي كه به راه باطل (بوده‌)در آتش است‌، و امّا اينكه ادعاي مساوي بودن ما در جنگ و نفرات (از تمام جهات‌كرده‌اي‌، چنين نيست‌) تو در شك به درجه من در يقين نرسيده‌اي و اهل شام بر دنياحريص‌تر از اهل عراق به آخرت نيستند. 826 »

مهم‌ترين نشانه انديشه‌هاي جاهليت كه در حكومت معاويه خودنمايي مي‌كرد، پس‌از رقابت شديد و دشمني عميق با اهل بيت و بني‌هاشم‌، رويكرد قبيله‌اي وي با قضايايگوناگون حكومت‌داري بود. معاويه دستور داده بود تا شهادت (گواهي دادن‌) هيچ يك ازاصحاب علي‌«ع» پذيرفته نشود. امام حسين‌«ع» به او نوشت‌: تو زياد را بر عراق حاكم‌كردي در حالي كه دست و پاي مسلمانان را قطع و چشم مردمان را كور مي‌كرد و آنها رابر شاخه‌هاي نخل به دار مي‌آويخت‌. تو به او نوشتي‌: هر كس بر دين علي است او رابكش‌. او نيز آنها را كشته و به امر تو مُثله كرد. 827

او دستور داد تا با دوست‌داران امام علي در مورد بخشش‌ها و پرداخت بيت‌المال‌سخت‌گيري و اسامي آنها را از ديوان بيت‌المال حذف كنند و با ايجاد فشار بر آنها،خانه‌هايشان را نيز خراب كنند. فشار آنان بر اهل بيت‌: به اندازه‌اي بود كه براي‌تشديد دشمني با آنها، صريحاً اعلام كردند: «لا صلاة الا بلعن ابي تراب‌؛ نماز بدون لعن‌علي‌، نماز نيست‌. 828 »

تفكر جاهلي و نژادي معاويه‌، تنها در رقابت و دشمني وي با بني هاشم خلاصه‌نمي‌شد. او و هم‌فكرانش پس از دست‌يابي به قدرت‌، مسايل نژادي را تشديد وحكومت اسلامي را به تدريج‌، حكومتي عربي و متكي بر نژاد عرب كردند؛ از اين رو درتبعيض بين عرب و عجم نيز نهايت تلاش خود را انجام دادند. در دوره آنان‌، موالي ازحقوقي كه اعراب از آن برخوردار بودند، محروم ماندند. از موالي‌، زن گرفته مي‌شد؛ولي به آنان زن نمي‌دادند. امامت غير عرب ممنوع شد و....

در زمان زمامداري معاويه‌، ـ چنان كه خواهد آمد ـ خلافت به ملوكيت و به صورت‌ارثي تبديل شد. قدرت سياسي‌، نظامي و اقتصادي در دست امويان و سپس قريشانانحصار يافت و شعار «حكومت از آن امويان‌» در عمل خدمت اهداف قبيله آنان درآمد. 829

بنابر اعتراف و گزارش مورخان و دانشمندان اهل سنت‌، معاويه در واجبات ديني ومحرمات شرعي به بدعت‌گذاري و حرام خواري دست زد كه از آن جز حرام كردن وتحريف احكام شرعي از سويي و تحليل محرمات الهي از سوي ديگر، نمي‌توان ياد كرد.

از جرايم آشكار معاويه كه در منابع اهل سنت آمده است‌؛ شرب خمر مي‌باشد.عبدالله ابن بريده نقل مي‌كند كه همراه پدرم به شام رفتم و در مجلس معاويه حضوريافتيم تا اينكه موقع صرف غذا رسيد. ما با هم غذا خورديم‌، سپس جام‌هاي شراب‌آورده شد و معاويه به شرب خمر پرداخت‌. پدرم نيز بدان مرتكب شد و گفت‌: از زماني‌كه رسول حدا9 آن را تحريم كرده بود بدان لب نزده بودم‌... 830 . علاوه‌، بنا بر آنچه درمنابع اهل سنت وارد شده‌، معاويه مرتكب «اكل ربا» و «جمع بين اختين‌» و نقص حكم‌«الولد للفراش و للعاهر الحجر» نيز گرديد. در مورد واجبات الهي مي‌توان از تمام‌خواندن نماز در سفر، قرائت خطبه قبل از نماز دو عيد، تحريف حدود الهي انجام‌، نمازجمعه در روز چهارشنبه و... نام برد همه به انحراف معاويه از مباني ديني و دلبستگي وي‌به مبارزه با دين و نابودي تدريجي دلالت دارد.

مرحوم علامه اميني‌، حدود چهارده بدعت و جنايت را از نگاه منابع اهل سنت براي‌معاويه نام برده كه مساله ولايت عهدي يزيد يكي از آنهاست‌. 831

يزيد و قبيله بني كلب‌

اين فقط معاويه و ابوسفيان و دار و دسته اموي نبود كه با تأثير فرهنگ و تربيت شرك‌آميزو كفر پرور خود بر يزيد، او را غير مسلمان و دين ستيز تربيت كرد. يزيد از جانب مادر نيزبه خانواده اسلامي و باارزش پيوند نداشت‌.

يكي از مورخان اهل سنت كه در مورد يزيد و انقلاب كربلا، بسيار تحقيق كرده است‌،چنين مي‌نويسد:

«در اثر ديگر خود تحت عنوان «سمو المعني في سمو الذات‌» [به تفصيل‌] يادآور شده‌ام‌كه يزيد بر آداب و فرهنگ مسيحيت رشد كرد و از معرفت اسلامي فاصله فراوان‌داشت‌؛ زيرا يزيد از لحاظ مادر به «بني كلب‌» پيوند مي‌يابد و اين قبيله‌، پيش از اسلام به‌آيين مسيحيت گرايش داشت‌. در جامعه‌شناسي [و روان‌شناسي‌] اين امر بديهي است كه‌فاصله گرفتن و جدا كردن يك مجموعه بزرگ از عقايد و افكارشان‌، دوران طولاني و زيادلازم دارد. افزون بر اين‌، گروهي از مورخان بر اين باورند و گزارش كرده‌اند كه برخي ازمعلمان و مربيان وي نيز از مسيحيان نسطوري شام بودند... 832 .» وي در ادامه مي‌افزايد:«وقتي بدين شناخت رسيديم كه يزيد در اين دوره از حياتش به گونه عنان گسيخته در بني‌كلب به سر مي‌برده است و به صورت آزاد و دل‌خواه‌، جواني را در ميان بني كلب آغازكرده است‌؛ بدين نتيجه مي‌رسيم كه رفتار وي بيش از آن‌چه در اخبار تاريخي آمده‌،خطرناك و به دور از اسلام بوده است‌. از چيزهايي كه در تأمل بيشتر اين موضوع دخالت‌دارد، گوشه‌اي از اموري مي‌باشد كه در تاريخ رخ داده است‌. مورخان يادآور شده‌اند كه‌يزيد به شرب خمر، معروف و شهره بود با سگ‌ها بازي مي‌كرد و به احكام ديني‌، تهاون‌روا مي‌داشت‌. شطرنج بازي مي‌كرد و با ميمون و غير آن به شكار مي‌رفت‌... 833 .»

واقعيت اين است كه انتساب يزيد بن معاويه به قبيله بني كلب از نقاط ضعف وتاريكي بود كه در زمان اوج اقتدار معاوية بن ابي سفيان نيز از ديد صاحب‌نظران ومسلمانان پنهان نماند. آنان نه تنها بدان وقوف داشته و براي تربيت و آداب اسلامي يزيدنگران بودند، بلكه دوستان و نزديكان معاويه از جمله سعيد بن عثمان نيز، آن را باصراحت بيان داشت و نسبت به آينده يزيد و شايستگي وي‌، اظهار نگراني كرد و معاويه‌نه تنها آن را رد نكرد، بلكه آن را نقطه ضعف و قابل تشويش معرفي نمود و غير قابل‌انكار دانست‌. 834

يزيد حاصل مسيحيت آشكار و جاهليت در محاق‌

يزيد بن معاويه در چنين خانواده‌اي و با افكار «از جاهليت مانده و از اسلام بيگانه‌»، رشدو تربيت يافت‌. به طور طبيعي او از اسلام و فرهنگ توحيدي و ضد شرك آن‌، چندان‌اطلاعي نداشت و در صورت آگاهي‌، نمي‌توانست در چنين محيط خانوادگي‌،خويشاوندي و سازندگان انديشه و باورهايش‌، بدان عمل كند و انديشه ناب اسلامي ياحتي رفتار ايمان مدار و مسلماني داشته باشد. روايات گوناگون تاريخي نشان مي‌دهد كه‌يزيد پس از گام نهادن به مرحله جواني و تشكيل خانواده نيز نتوانست از دام القائات‌،باورها و عادت‌هاي زمان كودكي رهايي يابد، خود را با فرهنگ و آيين مسلماني (چه‌رسد به خلافت‌) انطباق دهد و همآهنگ گرداند.

دوران جواني يزيد

چنان‌كه اشاره شد؛ وضعيّت خانوادگي‌، دودماني به ويژه پدر و مادر، مربيان‌، دوستان ومحيط محل زندگي بر اخلاق و منش فرد تأثير فراوان دارد و شخصيت وي در واقع در اثرعوامل وراثت‌، محيط و فضاي حاكم بر دوستان و آشنايان شكل مي‌گيرد. با اين حال‌،افرادي هستند پس از آنكه از مرحله كودكي‌، وارد مرحله نوين و تعيين‌كننده جواني‌مي‌گردند يك‌باره يا به تدريج تغيير جهت داده‌، تحول عميق و ريشه‌اي در رفتار، خلق وخوي و شخصيت وي در جهت مثبت يا منفي پديدار مي‌شود. درباره يزيد بن معاويه نيزممكن است اين احتمال داده شود كه پس از ورود به دوران جواني از غفلت خارج شده واز پيمودن مسير انحراف‌، ابتذال و غير اسلامي فاصله گرفته و به دامن اسلام و فرهنگ‌ديني بازگشته باشد.

بنا بر اسناد و مدارك موجود تاريخي‌، وي نه تنها در ايام جواني‌، چنين چرخش‌فكري و رفتاري نداشته است‌، بلكه به سرعت راه‌هاي خلاف شرع و انجام‌ناهنجاري‌هاي اخلاقي و اجتماعي را پيموده است‌. در هيچ مدرك و سند موجوداسلامي‌، گزارشي مبني بر توبه يزيد يا تحول فكري و رفتاري وي در دوران جواني ثبت‌نشده است‌؛ ولي در مقابل‌، اعمال و گفتارهايي كه يزيد در زمان خلافت از خود نشان دادبه خوبي روشن‌گر آداب و فرهنگ دوران جاهليت و وراثتي وي بود كه با تمام وجود باخود داشت و آن را مبناي تصميم‌گيري‌ها و اقدام‌هاي خود قرار مي‌داد.

ازدواج يزيد با دختري از بني الكلب‌

يزيد پس از رسيدن به سن بلوغ با هيچ يك از افكار و علايق دوران كودكي و نوجواني‌وداع نكرد. او هم‌چنان به بازي با حيوانات گوناگون سرگرم بود. دوستان و ياران دوران كودكي وي‌، رابطه خود را با او قطع نكردند.

از نكات مهمي كه علاقه يزيد را به خاندان مسيحي مادرش نشان مي‌دهد ازدواج وي‌با دختري از اين دودمان مي‌باشد. اين امر چنان مداومت مراوده وي را با بني‌الكلب وانس او را با آداب‌، فرهنگ و ارزش‌هاي پذيرفته شده مسيحي و قبيله‌اي آن خاندان نشان‌مي‌دهد كه تأثير پذيري بعدي وي را از آن فرهنگ و هنجارها و تأثير زوجه و بستگانش رادر تداوم انحراف‌هاي افكار يزيد به اثبات مي‌رساند.

عوامل و زمينه‌هاي بالا روي هم رفته از يزيد بن معاويه‌، فردي ساخت كه نتوانست فسق و فجور و جنايت‌هاي خود را حتي از انظار مسلمانان و عموم مخفي دارد، بلكه به‌تجاهر در فسق ناگزير شد و تمام مرزهاي اخلاقي‌، ديني و انساني را شكست كه به برخي‌از آن‌ها در دوران حاكميتش اشاره مي‌شود.

يزيد در جريان ورود اسراي كربلا

الف‌) درباره شخصيت يزيد

به علت رعايت چارچوب علمي و روشمند اين نوشتار ازحادثه كربلا و قتل امام حسين‌«ع» و يارانش دليل نمي‌آوريم‌؛ زيرا اين مطلب و هر گونهارزش داوري در مورد آن به گونه‌اي مصادره بر مطلوب تلقي شده و قابل استشهاد واستدلال نمي‌باشد؛ ولي گفتاري كه يزيد پس از ورود اهل بيت‌: در شام و حضور آنان‌همراه سرهاي بريده شهداي كربلا ايراد كرد، مي‌تواند شاهد روشن بر تفكر الحادي وانديشه غيراسلامي دوران كودكي‌اش باشد.

يزيد پس از آنكه مجلسي بياراست و سران شام و حتي نمايندگان مسيحي را در آن‌دعوت كرد و تمام مقدمات لازم را براي اظهار قدرت‌، بيان شوكت و احساس شادي وپيروزي تدارك ديد در بالاي مجلس نشست و به اهل بيت اسير شده و سرهاي بريده‌كربلايي اجازه ورود داد. اهل بيت پيامبر«ص» با لباس مندرس‌، تن رنجور، اعصاب ناآرام‌و به شدت مصيبت ديده و خسته به دنبال سرهاي بريده آل ياسين‌، وارد محفل يزيديشدند. يزيد پس از شناسايي اسيران و سرهاي بريده‌، چوب خيرزران برداشت و بر لبو دندان حسين بن علي‌«ع» مي‌زد و اين اشعار را زمزمه مي‌كرد:




  • ليت اشياخي ببدر شهدوا
    لعبت هاشم بالملك فلا
    ملك جاء ولا وحي نزل‌ 835



  • جزع الخزرج من وقع الأسل‌
    ملك جاء ولا وحي نزل‌ 835
    ملك جاء ولا وحي نزل‌ 835




يكي از مورخان مهم و مورد تاييد همه اهل سنت كه اين قصيده را از زبان يزيدگزارش كرده‌، تصريح مي‌كند: «يزيد با گفتن اين اشعار به طور قطع كفرش را اظهار كرده‌است‌» و ذهبي‌، مورخ ديگر كه مورد تاييد هواداران يزيد بن معاويه است‌، مي‌نويسد:

«يزيد عميقاً ناصبي شديد بود. همواره شراب مي‌خورد و منكرات را مرتكب‌مي‌شد. دولت وي با قتل حسين بن علي آغاز شد و با حادثه هولناك «حره‌» پايان يافت‌.مردم از او متنفر بودند. او عمر مبارك نداشت و بسياري از مردم بر او خروج كردند و درمورد وي در (ميزان الاعتدال‌) هم گفته است كه عدالت او مورد قدح است و در نقل‌روايت قابل اعتماد نمي‌باشد... 836 .» در ادامه نقل مزبور آمده است كه «كسي در محضرعمر بن عبدالعزيز (يكي از خلفاي اموي كه مورد تاييد همه علما و فرق اهل سنت‌مي‌باشد) يزيد را اميرالمؤمنان خواند. عمر بن عبدالعزيز آن گوينده را بيست ضربه‌شلاق زد»؛ ولي در جاي ديگر از قول يكي از رهبران ديگر اهل سنت به نام «يافعي‌» نقل‌مي‌كند: «كسي كه دست به قتل حسين زده باشد يا بدان دستور داده باشد و آن را جايزشمارد، كافر است و اگر مباح نداند، فاسق مي‌باشد. 837 »

ب‌) وضعيت يزيد پس از حادثه عاشورا

يزيد با قطع نظر از قتل امام حسين‌«ع» و يارانش و پس از فاجعه فراموش نشدني وتاريخي كربلا، هيچ گونه تغيير جهت نداده و از كردار غيراسلامي و رويه ضد ديني‌خويش دست برنداشت‌. چنان كه در اواخر سال 62 ه‍ جمعي از سران مدينه براي‌مشاهده اوضاع خليفه و شام و بررسي منش يزيد بدان شهر رفتند. اين هيئت كه مركب ازبزرگان نسل دوم انصار و مهاجران بودند و از بني هاشم در آن كسي حضور نداشت‌، پس‌از مدتي اقامت در شام و مطالعه بدون واسطه و بي‌طرفانه يزيد بن معاويه و پايتخت‌اسلامي به مدينه بازگشتند و در پاسخ پرسش‌هاي اهالي مدينه‌، مشاهده‌هاي خويش راشرح دادند كه فشرده آن را چنين گزارش كرده‌اند:

آنان خود يزيد بن معاويه را در حال شرب خمر و اشتغال به ساز و آواز و بازي باسگ‌ها ديده بودند و چون به مدينه بازگشتند، فحاشي و سب يزيد را آشكارا بر زبانآوردند و او را از خلافت خلع كردند و عثمان بن محمد بن ابي سفيان را كه عامل يزيد درمدينه بود از قدرت برانداختند و مي‌گفتند: از نزد مردي آمديم كه دين نداشت و همواره‌در حال مستي به سر مي‌برد و نماز نمي‌خواند....

آنان با عبدالله بن حنظله (معروف به غسيل الملائكة‌) بيعت كردند و عبدالله مردم‌مدينه را مخاطب قرار داده و گفت‌: «اي مردم‌! به خدا سوگند، ما بر يزيد خروج‌نمي‌كرديم جز آنكه ترسيديم كه از آسمان سنگ باران شويم‌. او مردي است كه با زنان‌پدرش ازدواج مي‌كند و با دختران و خواهرانش روابط نامشروع دارد. شراب مي‌نوشد،نماز نمي‌خواند، فرزندان پيامبر«ص» را به قتل مي‌رساند. به خدا سوگند، نزد ما كسي ازمردم باقي نمي‌ماند، مگر آنكه خداوند او را به بلاهاي بزرگ گرفتار سازد....

ابن جوزي كه خود از عالمان به نام اهل سنت است‌، روايت مي‌كند كه جدم ابوالفرج‌،كتابي با عنوان «الرد علي المتعصب العنيد المانع من ذم يزيد» رد اندك‌ْ مخالفان‌ِ لعن و ذم‌يزيد نوشت و در آن درباره جواز لعن و بيان كفر يزيد گفته است‌: «مذمت و لعن يزيد بن‌معاويه را نه تنها من‌، بلكه عالمان پارساي اهل سنت از جمله احمد بن حنبل اجازه دادهاست‌. او در واقع درباره يزيد چيزي گفته است كه شديدتر از لعن اوست‌. جدم مي‌گويد:... از احمد حنبل سوال كردم در مورد يزيد بن معاويه‌. او گفت‌: يزيد كسي است كه مدينه راخراب كرد، سپس حديث نبوي را درباره كساني كه به چنين جنايتي دست بزند، نقل كرد. 838 »

بر اساس همين گزارش‌، احمد حنبل در جاي ديگر در مورد «تولي يزيد»! گفت‌: «اي‌پسرم‌! آيا كسي كه ايمان به خدا داشته باشد، يزيد را دوست مي‌دارد و بدو تمايل نشان‌مي‌دهد؟ گفتم‌: پس چرا لعنش نمي‌كنيد؟ او گفت‌: ما را اصلاً ديده‌اي كه كسي را لعنتكرده باشم‌؛ (با اين حال‌) چرا لعنت نكنم كسي را كه خداوند در كتابش او را لعنت كرده‌است‌! در آنجا كه فرموده است‌: «هل عسي ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعواارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمي ابصارهم‌.» وي پس از تلاوت اين آيه‌افزود: آيا فسادي بزرگ‌تر از قتل حسين‌«ع» در دنيا وجود دارد. 839 »

ج‌) حادثه حره يا قتل عام مهاجران و انصار

واكنش يزيد در برابر قيام مردم مدينة النبي از شواهد روشن و غيرقابل ترديد ديگري‌است كه شدت ارتكاب منكرات و دشمني فوق‌العاده وي را به اسلام‌، مسلمانان ودست‌آورد پيامبر«ص» اسلام نشان مي‌دهد. گزارش‌هاي تكان‌دهنده تاريخي در موردرفتار سپاه يزيد با اهالي مدينه ـ شهر مقدس اسلامي و شهر پيامبر«ص» ـ آن دسته ازعلماي بزرگ اهل سنت را واداشته است تا خويشتن‌داري و تقيه‌اي كه درباره حادثه‌كربلا پيشه كرده بودند، كنار بگذارند و با صراحت و قاطعيت‌، احاديث پيامبر عظيم‌الشأن اسلام را در نكوهش و نفرين يزيد، نقل كنند و خود نيز از هر گونه نكوهش‌خودداري نورزند.

داستان قيام اهالي مدينه كه به عنوان «وقعة الحره‌» معروف است ـ چنان كه اشاره شدـ پس از بازگشت هيئت مدني از شام و گزارش مشاهده‌هايشان از يزيد بن معاويه وويژگي‌ها و اعمال وي به اهالي مدينه اتفاق افتاد. مردم مدينه با شنيدن گزارش هيئت كه‌پس از شهادت امام حسين‌«ع» و حادثه كربلا به وقوع پيوست‌، دست به قيام زدند. عاملاموي مدينه را اخراج كرده و با عبدالله غسيل الملائكه بيعت كردند.

يزيد در واكنش به اين اقدام‌، لشكر بزرگي به فرماندهي مسلم بن عقبه المري را به‌آنجا گسيل داشت‌. اين لشكر، پس از پيروزي بر جنگ‌جويان و مدافعان مدينه‌، سه شبانه‌روز جان‌، مال و ناموس اهالي مدينة را مباح شمردند و به هر گونه قتل‌، هتك حرمت‌،غارت و چپاول دست زدند. تعداد كشته‌شدگان فراوان گزارش شده است‌. تنها هفتصدنفر از اشراف و بزرگان مدينه به قتل رسيدند؛ ولي از بردگان‌، آزادگان‌، زنان و اطفالي كه‌شناسايي نشدند يا معروف نبودند، بسيار كشته شدند. ابن جوزي از قول «مدائني‌» و«زهري‌» نقل مي‌كند كه «ده‌ها هزار نفر مرد و زن و كودك به قتل رسيدند و مردم در خون‌شناور بودند تا اينكه خون به ضريح پيامبر«ص» رسيد و روضه مبارك و مسجد النبي راخون گرفت و پر شد و مردم بي‌گناه به مرقد شريف پيامبر پناه بردند؛ ولي هم‌چنان تار ومار مي‌شدند و امان داده نمي‌شدند...».

وي در ادامه مي‌افزايد: «حادثه حره در سال 63 رخ داد و در جريان آن اتفاقات بسيارناگوار به وقوع پيوست‌. ابوالحسن مدايني از «ام الهيثم‌» دختر يزيد نقل مي‌كند كه زني ازقريش را در حين طواف خانه خدا ديدم كه مرد سياه‌پوستي نزدش آمد و با هم معانقه‌كردند و آن مرد را بوسيد. من پرسيدم اين چه كاري بود كه كردي‌؟ آن زن گفت‌: اين مردپسرم است كه در جريان حادثه حره از پدرش باردار شدم و او را به دنيا آوردم‌. 840 »

وي در جاي ديگر باز از راوي مزبور نقل مي‌كند كه «ابي قره از هشام بن حسان‌روايت كرده است ده‌ها هزار زن مسلمان از اهالي مدينه مورد تجاوز لشكر يزيد قرارگرفتند و باردار شدند» 841 .

حادثه حره چنان ناگوار و خفت‌آور بود كه علماي اهل سنت روحيه به اصطلاح‌احتياطي‌، محافظه‌كاري و دربارمداري را كنار گذاشته و با صراحت موضع گرفتند ومورخان نامي اهل سنت پس از گزارش اين فاجعه‌، احاديث نبوي را در مذمت يزيد بن‌معاويه نقل كردند؛ چنان كه آمده است‌: «در مسند احمد بن حنبل آمده است كه‌...پيامبر«ص» فرمود: من اخاف اهل المدينه ظلماً اخافه الله و عليه لعنة الله و الملائكة والناس اجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة حرفاً و لا عدلاً.

و قال البخاري‌... عن عائشه قالت سمعت سعداً يقول سمعت رسول الله‌9 يقول لايكيد اهل المدينة الا انماع كما يماع المسلح في الماء.

و اخرجه مسلم ايضا بمعناه و فيه لا يريد اهل المدينة احد بسوء الا اذا به الله في النارذوب الرصاص‌...» 842 .

اين منابع در ادامه مي‌افزايند كه «هيچ ترديدي وجود ندارد كه عامل تخويف و كشتاراهل مدينه‌، يزيد بن معاويه بود و او بود كه مروان بن حكم را كه جنگ مدينه و فجايع آن‌را تشويق مي‌كرد، مورد تشويق قرار داد و بدو پاداش و نشان بخشيد». آيا اين رويداد،نشان دهنده تداوم تفكر كودكي و دشمني يزيد با اسلام نيست‌؟ آيا علماي به اصطلاح‌اسلامي با اين حال او را داراي عدالت مي‌دانند و لعن و طعنش را جايز نمي‌شمارند؟!

نكته پاياني درباره عدم عدالت يزيد و اينكه وي شرايط خلافت را نداشت‌، گفتار ابنخلدون مي‌باشد. وي با آنكه درباره شرايط و ويژگي‌هاي خلافت و خليفه اسلامي‌،مطالبي مطرح كرده است كه برخي از آنها در اسلام ريشه ندارد و در واقع بيشتر به نفعسلطه و استيلا تأكيد مي‌ورزد، درباره يزيد بن معاويه چنان شرايط و اوضاع را آشفته‌ديده است كه نتوانسته از آن همه فسق و فجور و ناهنجاري‌هاي شخصيتي و رفتاري يزيدچشم بندد يا در صدد توجيه آن برآيد؛ از اين رو با صراحت گفته است كه «اما درباره‌حسين‌«ع» و اختلافي كه روي داد، بايد گفت چون فسق و تبه‌كاري يزيد در نزد همه مردمعصر او آشكار شد، پيروان و شيعيان خاندان پيامبر در كوفه هيئتي نزد حسين فرستادندكه به سوي ايشان برود تا به فرمان وي برخيزند. حسين ديد قيام عليه يزيد تكليف واجب‌است‌؛ زيرا او تجاهر به فسق مي‌كرد.... 843 »

كتاب‌نامه‌

1. آصفي‌، محمد مهدي‌؛ پژوهش و حوزه‌؛ شماره پياپي 7، سال دوم‌، پائيز 1380.

2. ابراهيم‌، أ د: محمود؛ برائة يزيد بن معاويه من دم الحسين‌«ع»...؛ كويت‌: كلية‌الا‌داب‌، [بي ت].

3. ابن ابي الحديد، عزالدين‌؛ شرح نهج البلاغه‌؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم‌؛بيروت‌: دار احياء الكتب العربيه‌، 1387ق‌.

4. ابن الجوزي‌، ابوالفرج‌؛ المنتظم في تاريخ الامم و الملوك‌؛ تحقيق محمدعبدالقادر عطا و...؛ بيروت‌: دارالكتب العلميه‌، 1412ق‌.

5. ابن الجوزي‌، شمس الدين‌؛ تذكرة الخواص‌؛ مقدمه محمد صادق بحرالعلوم‌؛ قم‌:مكتبة نينوي الحديثه‌، [بي ت].

6. ابن الصباغ المالكي‌؛ الفصول المهمه‌؛ تهران‌: مؤسسه اعلمي‌، [بي ت].

7. ابن العربي‌، ابوبكر؛ العواصم من القواصم‌؛ بيروت‌: دارالجيل‌، 1407.

8. ابن تيمية‌، تقي الدين‌؛ منهاج السنة‌؛ مصر: بولاق‌، 1321.

9. ابن خلدون‌، عبدالرحمان‌؛ مقدمه ابن خلدون‌؛ ترجمه محمد پروين گنابادي‌؛تهران‌: علمي و فرهنگي‌، 1366.

10. ابن عبدالبرّ؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب‌؛ مصر: دار المعارف‌، 1402ق‌.

11. ابن عماد حنبلي ابوالفلاح عبدالحي‌؛ شذرات الذهب‌؛ بيروت‌: دارالكتب العلميه‌،1399ق‌.

12. الاخبار الطوال‌.

13. الترحييني العاملي‌، محمد حسن‌؛ النهضة الحسينيه و النواصب‌؛ بيروت‌:دارالهادي‌، 1422ق‌.

14. الخصرمي‌، محمد؛ تاريخ الامم الاسلاميه‌؛ بيروت‌: دارالكتب‌، 1395ق‌.

15. الدينوري‌، ابن قتيبه‌؛ الامامه و السياسة‌4 تحقيق علي شيري‌؛ قم‌: منشورات‌شريف الرضي‌، 1371.

16. السيوطي‌، عبدالرحمان‌؛ تاريخ الخلفاء؛ قم‌: انتشارات رضي‌، 1370.

17. العلائلي‌، عبدالله؛ تاريخ الحسين نقد و تحليل‌؛ بيروت‌: دارالجديد، 1994.

18. المبارك‌، محمد؛ نظام الاسلام الحكم و الدولة‌؛ بيروت‌: دارالفكر، 1395.

19. الهامي‌، داود؛ صحابه از ديدگاه نهج البلاغه‌؛ قم‌: مكتب اسلام‌، 1368.

20. اميني‌، عبدالحسين‌؛ الغدير في الكتاب و السنة و الادب‌؛ تهران‌: دارالكتب‌اسلاميه‌، 1366.

21. پيشوايي‌، مهدي‌؛ ريشه‌هاي تاريخ و زمينه‌هاي اعتقادي نهضت عاشورا امام‌خميني‌1 و فرهنگ عاشورا؛ تهران‌؛ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌1، [بي‌ت].

22. تستري‌، محمد تقي‌؛ قاموس الرجال‌؛ قم‌: انتشارات اسلامي‌، 1405.

23. جرجاني‌، علي بن محمد؛ شرح المواقف‌؛ قم‌: رضي‌، 1412ق‌.

24. جعفريان‌، رسول‌؛ تاريخ تشيع در ايران‌، قم‌: انصاريان‌، 1378.

25. روض الطالبين

26. سبحاني‌، جعفر؛ پيشوايي در اسلامي‌؛ قم‌: مؤسسه امام صادق‌«ع». 1374.

27. شعوط‌، ابراهيم علي‌؛ اباطيل يجب آن تمحي من التاريخ‌؛ بيروت‌: المكتب‌الاسلامي‌، 1408ق‌.

28. صائب‌، عبدالحميد؛ ابن تيميه حياته و عقائده‌؛ بيروت‌: الغدير، 1405ق‌.

29. طبري‌، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك‌؛ بيروت‌: مؤسسه الاعلمي‌، 1409.

30. عسقلاني‌، ابن حجر؛ الاصابة في معرفة الصحابه‌؛ مصر: المكتبة التجاريه‌، 1395ق‌.

31. علوي حضرمي‌، محمد بن عقيل‌؛ النصايح الكافيه‌؛ ترجمه عزيز الله عطاردي‌؛تهران‌: عطاردي‌، 1373.

32. قنبري‌، بخشعلي‌؛ فلسفه عاشورا؛ تهران‌: انديشه معاصر، 1378.

33. ماوردي‌، ابويعلي‌؛ الاحكام السلطانية في ولايات الدينيه‌؛ قم‌: دفتر تبليغات‌اسلامي‌، 1368.

34. مأثر الانافة في معالم الخلافة

35. مدني‌، سيد علي خان‌؛ الدرجات الرفيعه في طبقات الشيعه‌؛ قم‌: بصيرتي‌، 1405ق‌.

36. منقري‌، نصر بن مزاحم‌؛ وقعه صفين‌؛ تحقيق عبدالسلام محمد هارون‌؛ ج 2، قم‌:مكتبة المرعشي النجفي‌، 1382ق‌.

37. نعمتي‌، احمد؛ اجتهاد و سير تاريخي آن از ديدگاه اهل سنت‌؛ تهران‌: نشر احسان‌، 1376.

778 فارغ التحصيل كارشناسي ارشد تاريخ‌.

779 . عبدالرحمان سيوطي‌، تاريخ الخلفاء، ص 199؛ ابن الصباغ المالكي‌، الفصول المهمه‌، ص 155؛ محمدالمبارك‌، نظام الاسلام‌، ص 59؛ ابن تيميه‌، منهاج السنة‌، ج 2، ص 9ـ238 و محمدحسن الترحييني العاملي‌،النهضة الحسينيه و النواصب‌، ص 29 و 30.

780 . عبدالرحمان ابن خلدون‌، مقدمه ابن خلدون‌، ترجمه محمد پروين گنابادي‌، ص 403.

781 . محمد الخضري‌، تاريخ الامم الاسلامية‌، ج 2، ص 30ـ129.

782 . محمد عزة دروزة‌، تاريخ الامم العربي‌، ج 8، ص 7ـ382.

783 . ابراهيم علي شعوط‌، اباطيل يجب اَن تمحي من التاريخ‌، ص 247.

784 ..د: محمود ابراهيم‌، براءة يزيد بن معاويه من دم الحسين‌...، ص 23.

785 . قاضي عضدالدين ريجي‌، المواقف‌، ص 603.

786 . ماوردي‌، الاحكام السلطانية في ولايات الدينية‌، ص 29.

787 . همان‌.

788 . به نقل از همان‌.

789 . از جمله محققان‌، آيت الله جعفر سبحاني نيز خلافت و امامت را مترادف دانسته و به معناي پيشوايي از نظراسلام معنا كرده است‌. (جعفر سبحاني‌، پيشوايي از نظر اسلام‌، ص 17ـ7)

790 . ماوردي‌، همان‌، ص 20؛ مأثر الانافه في معالم الخلافة‌، ج 1، ص 9ـ31؛ روض الطالبين‌، ص 45.

791 . همان‌.

792 . ماوردي‌، همان‌، ص 31 و محمدالمبارك‌، نظام الاسلام‌، ص 61 و 63 ـ 64.

793 . همان‌، ص 212.

794 . ماوردي‌، همان و أثر الانافه‌، ج 1، ص 37.

795 . جرجاني‌، شرح المواقف‌، ج 8، ص 349 و امام الشافعي‌، الفقه الاكبر، ص 39.

796 . محمدمهدي آصفي‌، مجله پژوهش و حوزه‌، ص 76ـ77.

797 . ماوردي‌، همان‌، ص 33 و 34.

798 . همان‌.

799 . همان‌، ص 34 و ابوبكر بن العربي المالكي‌، العواصم من القواصم‌، ص 229.

800 . ابن تيميه‌، منهاج السنة النبويه‌، ج 1، ص 90ـ189.

801 . ماوردي‌، همان‌، ص 31.

802 . احمد نعمتي‌، اجتهاد و سير تاريخي آن از ديدگاه اهل سنت‌، ص 169.

803 . نهج‌البلاغه‌، نامه 28.

804 . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه‌، ج 2، ص 44.

805 . همان و مهدي پيشوايي‌، ريشه‌هاي تاريخي و زمينه‌هاي اعتقادي نهضت عاشورا، امام خميني و فرهنگ‌عاشورا، ج 2، ص 301.

806 . نهج‌البلاغه‌، خطبه 5؛ عبدالحسين الاميني‌، الغدير، ج 10، ص 4ـ80.

807 . سيد علي خان مدني‌، الدرجات الرفيعه في طبقات الشيعه‌، ص 87.

808 . ابن ابي الحديد، همان‌، ص 45 و 44.

809 . همان‌.

810 . همان‌، ج 9، ص 53؛ ابوعمر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب‌، ج 4، ص 87 و تقي‌الدين ابي محمدالمقريزي‌، كتاب النزاع و التخاصم‌، ص‌31.

811 . همان‌، ص‌27؛ ابن حجر عسقلاني‌، الاصابة‌، ج 8، ص 285؛ محمدتقي تستري‌، قاموس الرجال‌، ج‌1، ص‌80؛مهدي پيشوايي‌، همان‌، ص 305 و عبدالحسين اميني‌، همان‌، ج 10، ص 83.

812 . ابوبكر ابن العربي المالكي‌، العواصم من القواصم‌، 248.

813 . طبري‌، تاريخ الامم و الملوك‌، ج 11، ص 357؛ نقل از عبدالحسين اميني‌، همان‌، ج‌10، ص‌139 و 142.

814 . ابن ابي الحديد، همان‌، ج‌3، ص‌189 و نصربن مزاحم‌، وقعة صفين‌، ص‌118 و 119.

815 . همان‌، ص 140.

816 . طبري‌، همان‌.

817 . به نقل از اميني‌، همان‌.

818 . طبري‌، همان‌.

819 . اميني‌، همان‌، ج 10، ص 7ـ142؛ محمد بن عقيل علوي حضرمي‌، النصايح الكافية‌، ترجمه عزيز الله‌عطاردي‌، ص 26.

820 . همان‌، ص 148 و ج 2، ص 127.

821 . ر.ك‌: نهج‌البلاغه‌، پاسخ امام علي به ابوسفيان پس از سقيفه‌، نامه‌هاي حضرت به معاويه و...؛ محمد بن عقيل‌عولي حضرمي‌، النصايح الكافية‌، ترجمه عزيز الله عطاردي‌، ص 56، 57 و 99 به بعد؛ اميني‌، همان‌، ج 10،مبحث معاويه‌.

822 . ر.ك‌: نهج‌البلاغه‌، بخش نامه‌ها... عبدالحسين اميني‌، الغدير، ج 10، ص 53ـ148.

823 . ر.ك‌: ابن ابي الحديد، همان‌، ج‌4، ص‌16، نقل از اميني‌، الغدير، ج‌10، ص‌160.

824 . ر.ك‌: ابن قتيبه الدينوري‌، الامامه و السياسة‌، ج 1، ص 131 و 138؛ نقل از اميني‌، همان‌، ج‌10، ص‌160 و 161.

825 . نهج‌البلاغه‌، نامه 17 و داود الهامي‌، صحابه از ديدگاه نهج‌البلاغه‌، ص 2ـ141.

826 . همان‌.

827 . طبري‌، همان‌، ج 6، ص 146؛ بلاذري‌، انساب الاشراف‌، ج 2، ص 154؛ ابوحنيفه دينوري الاخبار الطوال‌،ص‌224 و ابن قتيبه دينوري‌، الامامة و السياسة‌، ج 1، ص 1ـ180.

828 . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه‌، ج 2، ص 202 و رسول جعفريان‌، تاريخ تشيع در ايران‌، ج 1، ص 91.

829 . همان‌، ص 112ـ116.

830 . اميني‌، همان‌، ج 10، ص 178ـ227.

831 . همان‌.

832 . الشيخ عبدالله العلايلي‌، تاريخ الحسين‌، ص 1ـ240.

833 . همان‌، ص 242؛ ر.ك‌: الدميري‌، حياة الحيوان‌، ج 2، ص 270؛ احمد بن يوسف القرماني‌، اخبار الدول‌، ص‌1ـ130.

834 . طبري‌، همان‌، ج 3، ص 249.

835 . شمس الدين سبط ابن الجوزي‌، تذكرة الخواص‌، مقدمه محمد صادق بحر العلوم‌، ص 290؛ ابوالفرج ابن‌الجوزي‌، المنتظم‌، ج 5، ص 2ـ241 و ص 343؛ ابوالفلاح عبدالحي‌، شذرات الذهب‌، ج 1، ص 69؛ در كتاب‌يزيدي «براءة يزيد من قتل الحسين‌» بسياري از مورخان معروف اهل سنت را به دليل گزارش حادثه كربلا و يابرخي اعمال غيراسلامي يزيد نكوهش نموده است و برخي مورخان از جمله حافظ ابن عساكر و ذهبي راستوده است و سفارش اكيد كرده تا حقايق تاريخ را بايد از آنها فرا گرفت و نقل آنها بايد به استناد به گزارش‌آنها باشد و بس‌. لذا در اين مورد از نقل آنها استفاده شد.

836 . همان‌.

837 . همان‌.

838 . همان‌، ص 287.

839 . همان‌.

840 . همان‌، ص 289.

841 . همان‌.

842 . همان و طبري‌، همان‌، ج 3، ص 350.

843 . به نقل از بخشعلي قنبري‌، فلسفه عاشورا، ص 49.

/ 1