تناهى و عدم تناهى
از نظر فلاسفه هر امر كثيرى كه براى آن اجتماع ترتيب ترتيب طبيعى و يا وضعى باشد متناهى است اما اگر اجزاء متكثره آن مجتمع نشوند مانند حركات و ازمنه و يا مجتمع شوند و ترتيبى در آنها نباشد نه ترتيب طبيعى مانند علل و معلول و نه وضعى مانند مقادير احتمال زياده و نقصان در آن مى رود و موجب تناهى آن نخواهد شد.66اثبات تناهى ابعاد كه يكى از مسائل مهم حكمت طبيعى است پيوند نزديكى با اثبات جدايى ناپذير بودن صورت از هيولى كه ابن سينا و ارسطو بدان باور دارند دارد.
ارسطو در طبيعيات درباره تناهى به شرح سخن گفته است. وى به شيوه هميشگى خويش ابتدا به آراى گذشتگان مى پردازد و در اين راستا به آراى افلاطون و فيثاغوريان كه نامتناهى را جوهرى قائم به ذات دانسته اند و آناكسيماندروس كه آن را به عنوان يك (اصل) مى پنداشته و آناك گوراس و ذيمقراطيس كه نامتناهى بى نهايت را به اعتبار بى نهايت عددى تلقى مى كرده اند مى پردازد.67 و سپس نظر خود را در اين باب ابراز مى دارد:
(گمان اين كه نامتناهى به هيچ طريقى از طرق وجود ندارد به عواقب محال منجر مى شود.[عواقبى مثل] آن كه براى زمان آغاز و پايانى است آن كه يك مقدار قابل تقسيم به مقادير نيست و آن كه عدد بى نهايت ناشدنى است. پس چنانچه بنابر ملاحظات بالا هيچ راه حلى ممكن نباشد بايد يك ميانجى را دخالت داد. واضحاً در اين كه نامتناهى وجوددارد معنايى است و در اين كه نامتناهى وجود ندارد معناى ديگر است.)68
ارسطو در تنگناى (هست و نيست) درباره نامتناهى مفهوم بالقوه را دستاويز خود قرارمى دهد و مفهوم بالقوه را كليد اين مشكل مى داند; يعنى اين امر نامتناهى وجود دارد اما نه بالفعل بلكه بالقوه و در آينده فعليّت مى يابد.69
سپس مى گويد: نامتناهى هرگز بالفعل نخواهد شد بلكه هميشه بالقوه است بنابراين:
(نامتناهى ضد آن چيزى است كه تصور مى شود كه باشد. آنچه در خارج از خود چيزى ندارد نامتناهى محسوب نمى شود بلكه آنچه هميشه در خارجش چيزى دارد چنين مى باشد.)70
ابن سينا در بيش تر آثار خود بحث تناهى را مطرح كرده است و در بسيارى از جاها برابر رأى ارسطو عمل كرده است.
وى در اشارات و تنبيهات پس از ردّ جزء لا يتجزا 71 (جوهر فرد) تركيب جسم از هيولى و صورت را از طريق اثبات تناهى ابعاد و تخلخل و تكاثف ثابت كرده و براى ثابت كردن تناهى ابعاد سه برهان( برهان سلم برهان تطبيق برهان موازات و مسامته)72 ياد آور شده برهان سلم را چنين تقرير كرده است.
(يجب ان يكون محققاً عندك انّه لا يمتد بُعد فى ملأ او خلأ ـ ان جاز وجوده ـ الى غير النهاية و الاّ فمن الجائز ان يفرض امتدادان غير متناهيين من مبدأ واحد لا يزال البعد بينهما يتزايد. و من الجائز ان يفرض بينهما ابعاد تتزايد بقدر واحد من الزيادات و من الجائز ان يفرض بينهما هذه الأبعاد الى غير النهاية فيكون هناك امكان زيادات على اول تفاوت يفرض بغير نهاية. و لأن كل زيادة توجد فانها مع المزيد عليه قد توجد فى واحد. و أية زيادات أمكنت فيمكن أن يكون هناك بعد يشتمل على جميع ذلك الممكن و الاّ فيكون امكان وقوع
الأبعاد الى حد ليس للزائد عليه امكان. فيكون انّما يمكن وجود البعد المشتمل على محدود من جملة غير المحدود الذى فى القوة.فيصير البعد بين الامتدادين محدوداً فى التزايد عند حد لا يتجاوزه فى العظم. و هناك ينقطع لا محالة الامتدادان و لا ينفذان بعده. و الا ّامكنت الزيادة على اكثر ما يمكن و هو ذلك المحدود من جملة غير المحدود و ذلك محال. فتبين انّه يكون هناك امكان ان يوجد بُعد بين الامتدادين الأولين فيه تلك الزيادات الموجودة بغير نهاية فيكون ما لايتناهى محصوراً بين حاصرين.)73