نفس و من - پرتو اندیشه ارسطو بر حکمت نظری ابن سینا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرتو اندیشه ارسطو بر حکمت نظری ابن سینا - نسخه متنی

حسین لطیفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نفس و من


برابر ديدگاه ارسطو كه نفس و بدن با هم پيوند تنگاتنگى دارند و در واقع يك چيز هستند نفس انسان همان (من) اوست و بدن انسان مانند ديگر پديده هاى درخور احساس جنبه خارجى ندارد.98



اما مراد ابن سينا از نفس همان است كه شخص از آن به (خود) تعبير مى كند و چون (من) مى گويد بدان اشاره مى كند و بى آن كه به هيچ كدام از اعضاى بدن خود توجه كند كارها و آثار خويش را به همان (من)منسوب مى دارد و براى افاده آن در كسان ديگر كلمه (تو) را به كار مى برد.99



بقاى نفس

ييكى از موردهاى پوشيدگى و ابهام در فلسفه ارسطو بقاى نفس است. به ديگر سخن وى به روشنى بيان نكرده است كه آيا نفس انسان با نابودى بدن نابودمى شود يا از ماندگارى و جاودانگى برخوردار است؟


اما درباره نفس چون به نظر ارسطو صورت بدن است بى گمان بايد به فناى آن با فناى بدن باور داشته باشد. ولى عقل محل ابهام است كه بر فرض اين كه عقل ماندگار باشد به ماندگارى كدام عقل باور دارد. آيا عقل هر كدام از انسانها با حفظ ويژگيها و نشانه هاى خود باقى است؟ يا آنچه باقى مى ماند جنبه كلى و ناروشن و ناشناسى دارد. آيا عقل بالقوه نيز باقى است يا فقط عقل بالفعل؟


از جمله عبارات ارسطو كه بر ماندگارى عقل دلالت مى كند دو عبارت زير است:


1. (اين مسأله محل بحث و تأمّل است كه آيا بعد از انحلال شىء مركب چيزى از آن باقى مى ماند؟ درباره بعضى از اشياء هيچ گونه مانعى براى چنين اعتقادى نيست; مثلاً نفس از همين قبيل است. البته نه تمام نفس بلكه عقل. چه درباره تمام نفس چنين چيزى محتملاً غير ممكن است.)100


2. (اين عقل (فعال) چنان است كه گاهى بينديشد و گاهى نينديشد.و وقتى كه مفارق شود هر آنچه بالذات همان است نيست و تنها اوست كه فنا ناپذير ازلى است. مع ذلك چون اين عقل نامنفعل است يادآورى براى ما حاصل نيست.)101


اما ابن سينا به روشنى نفس انسان را جاويدان مى داند و حتى همه مباحث را درباره نفس مقدمه اى براى ثابت كردن ماندگارى آن قرار داده است. و چون عقل فعال در نظر او جداى از افراد است ثابت كردن جاودانگى را در حق عقل هيولانى و يا به عبارت ديگر در حق جوهر نفس ناطقه آورده و نمايانى نفوس ناطقه افراد انسان را بعد از بين رفتن بدن روشن و بى گمان شمرده است.


تمام بحثهايى كه ابن سينا در كتابها و رساله هاى خويش در اين باب آورده است و به ثابت كردن تجرّد بقا و استقلال نفس پرداخته در صدد توجيه مسأله معاد بوده است زيرا از طرفى مباحث ابن سينا درباره نفس با مبادى ارسطو هماهنگ است چون نفس كه صورت است نمى تواند بر جسم كه ماده است پيشى داشته باشد و از سوى ديگر از پيدايش نفس سخن مى گويد تا سخنش با تعاليم دينى اش هماهنگ باشد.


و از ديگر سو دليلهاى وى بر ثابت كردن جاودانگى نفس همه با دليلهاى


افلاطون هماهنگى دارند. گويى وى مى خواهد هم بين اين دو فيلسوف به گونه اى سازش دهد و در عين حال جانب دين را نيز نگه دارد.


ابن سينا براى ثابت كردن جاودانگى نفس سه برهان: (برهان بساطت برهان انفصال و برهان مشابهت) اقامه كرده است كه به طور كامل همانند سه برهان: (تضاد مشابهت و مشاركت) افلاطون بر جاودانگى نفس است.


برهان مشابهت تقليدى از برهان مشابهت افلاطون است و برهان انفصال مشابه برهان تضاد; برهان بساطت كه بر فسادناپذيرى نفس استوار است همانند برهان مشاركت افلاطون است كه در كتاب (فدون) به آن اشاره شده است.102


/ 31