برهانهاى اثبات وجود خدا - پرتو اندیشه ارسطو بر حکمت نظری ابن سینا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرتو اندیشه ارسطو بر حکمت نظری ابن سینا - نسخه متنی

حسین لطیفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برهانهاى اثبات وجود خدا

1. برهان محرك اولى ياعلّت فاعلى


معروفترين دليلهاى ارسطو براى اثبات خدا برهان محرك اولى است ارسطو در كتاب طبيعيات (فيزيك) درباره حركت بحثهاى دامنه دارى دارد و ويژگيهايى را براى حركت ثابت مى كند سپس با استفاده از پاره اى از اين ويژگيها متحرك بدون متحرك را ثابت مى كند و ويژگيهايى را كه وى در كتاب طبيعيات براى محرك اولى بر مى شمارد بر پنج اصل استوار است و برهان خويش را از اين پنج اصل نتيجه مى گيرد:


1. حركت نيازمند به محرّك است.


2. محرك و حركت از نظر زمانى همراهند; يعنى جدايى زمان از آنها محال است.


3. هر محرك يا متحرك است يا ثابت.


4. هر موجودى جسمانى متغير و متحرك است.


5. تسلسل امور غير متناهى محال است.


ارسطو از اين پنج اصل نتيجه مى گيرد كه در عالم محركى كه خود متحرك نيست وجود دارد. دليل وى را مى توان چنين خلاصه و بيان كرد: (عالَم متحرك است) (هر متحركى محركى دارد). نتيجه اينكه (عالم محركى دارد.) و از آن جا كه آن محرك نيز محرك ديگرى تا بى نهايت بايد داشته باشد تسلسل پيش مى آيد و تسلسل باطل است; پس محرك عالم خود محركى ندارد; چنانكه مى نويسد:


(از آن جا كه هر متحركى بايستى به توسط عامل حركت يابد موردى را در نظر مى گيريم كه در آن شيئى در جنبش است و به وسيله عاملى كه خود آن عامل در حركت است حركت داده مى شود و آن عامل نيز


حركتش را از عامل متحرك ديگرى اخذ مى كند و آن عامل نيز به وسيله چيز ديگرى وهمين طور تا به آخر. البته اين رشته نمى تواند تا بى نهايت ادامه يابد بلكه بايستى كه محركى اولى (primary movere) وجود داشته باشد… زيرا رشته حركات بايستى به پايان برسد و مى بايستى يك محرك اولى و يك متحرك اولى وجود داشته باشد.)116


(محرك غيرمتحرك اولى جاودانه و واحد است و از آنجا كه بايستى حركت همواره بدون وقفه جريان داشته باشد لذا الزاماً بايستى شيئى واحد و يا مجموعه اشيائى كثير وجود داشته باشد كه در آغاز حركت را توليد كند و اين (محرك اولى) بايستى كه غير متحرك باشد.)117


(پس اگر حركت جاودانه است محرك اولى اگر فقط يكى باشد نيز جاودانه خواهد بود….)118


ارسطو در لامبداى مابعدالطبيعه نيز (محرك نخستين) را مطرح كرده و آن را علّت حركت شناخته است زيرا سلسله علّتها بايد در جايى از حركت باز ايستد و از آن جايى كه خود علّت نخستين است ناگزير حركت او لذاته است. بنابراين در تمام اشياء متحركت نخستين محرك غيرمتحرك است.


وى همچنين در كتاب طبيعيات محرك اولى يا علّت فاعلى را نه به عنوان علّت غايى بلكه به عنوان مبدئى كه حركت از آن آغاز مى شود معرفى مى كند از اين روى محرك نخستين به عنوان موضوع شوق يا عشق علّت حركت است نه به عنوان فاعل و آفريننده. به عبارت ديگر فعل خدا علّت فاعلى و علّت و ايجاد عالم نيست بلكه فقط به عنوان تحرك عالم است به جهت شوق و ميلى كه بين محرك و متحرك وجود دارد.ابن سينا در جاى جاى آثارخود از اين برهان ارسطو بهره جسته است كه در اين جا به چند گفتار از ابن سينا بسنده مى كنيم و شرح آن را به آثار فلسفى وى


ارجاع مى دهيم. وى در باره اين كه براى هر حركتى محركى است و خود غير متحرك است مى نويسد:


(انّ كل جسم متحرك فانّ له فى حركته علّة. اما المتحرك بأسباب من خارج مثل المدفوع و المجذوب و المدار يدفع من جانب و يجذب من جانبٍ فالأمر فى ان حركته من غيره ظاهرٌ.)119


و در اثبات محرك غير متحرك مى نويسد:


(فقد ظهر من هذه البراهين أنّ كلَّ جسمٍ متحرك فحركته عن علّته لا عن ذاته. و الآن فانّا ندعى دعوى اخرى فنقول: انّ العلل المحركة متناهية الى علّة لا تتحرك و ذلك أنه لو كان كلُّ متحركين محرك متحرك لذهبت العلل فى زمان واحد الى غير نهاية و اجتمع من جملتها جسمٌ غير متناهٍ بالفعل فقدبان فى العلوم الطبيعية استحالة هذا. فاذاً فى كل نوع من المحركات محرك اول غير متحرك.)120


ابن سينا در اشارات در ضمن بيان اين كه علّت نخستين و محرك اولى در علّت مادى و علّت صورى و علّت غايى نمى تواند باشد يكى از ويژگيهاى علّت نخستين را علّت فاعلى مى داند و مى نويسد:


(ان كانت علة اولى فهى علة لكل وجود و لعلّة حقيقة كل وجود فى الوجود.)121


اگر نخستين باشد پس آن براى هر وجودى علّت است و همچنين علّت است براى علّت حقيقت هر وجودى در جهان هستى.


از عبارت وى پيداست كه علّت فاعلى به عقيده او علّت اولى است زيرا علّت صورى از علّت فاعلى واپس است و علّت غايى در وجود از تمام علّتهاى ديگر واپس است و واپس بودن علّت مادى بر فاعلى نيز روشن است. پس اگر در جهان هستى علّت


نخستين باشد آن علّت فاعلى است كه به وجود آورنده هر موجود معلول است.122


اين برهان را بدين صورت مى توان برهانى اش كرد: علّت نخستين بر همه معلولها پيشى دارد و آنچه كه در نظام هستى بر كل علّتها پيشى دارد علّت فاعلى است; پس علّت نخستين همان علّت فاعلى است.


فرقى كه بين برهان ابن سينا و برهان ارسطوست در اين است كه وى فعل خدا را علاوه بر انگيزاندن پديدگان آفريننده و به وجودآورنده مى داند; يعنى خدا فاعل صرف و محض نيست بلكه آفريننده نيز هست.


2. علّت غايى


برابر ديدگاه ارسطو چون حركت دهندگان نمى توانند بى پايان باشند پس بايد يك حركت دهنده نخستين موجود باشد. اين حركت دهنده نخستين كه در نظر ارسطو همان خداست براى انگيزاندن و به انگيزش درآوردن پديدگان بايسته است. اما به نظر ارسطو اين حركت دهنده نخستين علّت فاعلى نيست; زيرا فعل خدا پديدآوردن و آفريدن نيست بلكه خدا عالم را فقط از حيث علّتِ غايى حركت مى دهد و علّتِ فاعلى آن در حدّ انگيزاندن حركت پديده هاست نه بيش از آن. اين برهان ارسطو بر سه اصل استوار است كه عبارتند از:


1. سلسله علل نمى تواند تا بى نهايت ادامه يابد زيرا محال بودنِ تسلسل امرى روشن است; پس بايد علّتِ اولى باشد.


2. مبادى داراى اولى هستند كه آن اولى قائم به ذات خود و قديم است. پس حركت بايد به آغازى برگردد كه حركت دهنده بدون حركت باشد و فعل نيز بايد به فعلى محض برگردد.


3. از اين جُستارها نتيجه گرفته مى شود كه بايد غايت الغايات وجود داشته باشد


كه همه غايات به سوى او بگرايند.


ارسطو درباره اين كه سلسله علّتها نمى تواند بى پايان باشد مى گويد:


(علّتها نه در راستاى مستقيم بى پايانند نه در نوع زيرا هيچ چيز نمى تواند چونان از ماده (هيولى) از چيز ديگر تا بى پايان پديد آيد. و نه سرچشمه حركت مى تواند رشته اى بى پايان باشد به همين سان آنچه كه چيزى به خاطر آن است (علّت غايى Tohou henera) نيز نمى تواند بى پايان باشد.


در مورد چيستى (ماهيت) نيز چنين است زيرا (ميانيها) ( چيزهايى متوسط كه داراى متقدم و متأخرند) متقدم ضرورتاً علّت چيزهايى است كه پس از آنند زيرا اگر بنا باشد بگوييم كه كدام يك از اين سه علّتند بايد بگوييم اولى زيرا آخرين به هيچ رو نيست چون متأخر علّت هيچ چيز نيست و ميانى(متوسط) هم علّت نيست چون فقط علّت يكى است و فرقى نمى كند كه يك ميانى يا چندمين باشد پايان دارد عموماً همه اجزا تا برسد به كنونى به طور يكسان ميانى اند چنانكه اگر يك اولين نباشد علّتى هم اصلاً (در ميان) نيست.


از سوى ديگر آنچه به خاطر چيزى هست (علّت غايى) نيز هدف يا غايتى است اما چنان است كه به خاطر چيز ديگرى وجود ندارد بلكه وجودِ چيزهاى ديگر به خاطر آن است پس اگر واپسين ترين غايتى از اين گونه وجود دارد بى پايان نخواهد بود اما اگر وجود ندارد علّت غايى نيز وجود نخواهد داشت.)123


از نظر ابن سينا غايت عبارت است از چيزى كه (لاجله يكون الشىء). پس هر گاه آثار و نتيجه هاى مترتب بر فعلى باعث صدور فعل از فاعل گردد آن آثارو نتيجه ها را


علّت غايى آن فعل گويند. وى مى گويد: (و العلة الغائية التى لأجلها الشىء ـ علة بماهيتها و معناها لعليّة العلة الفاعليّة و معلولة لها فى وجودها; فان العلة الفاعلية علة ما لوجودها ان كانت من الغايات التى تحدث بالفعل و ليست علة لعليّتها و لا لمعناها.)124


وى در شفا نيز دو مرتبه براى علّت غايى بر مى شمارد: يكى در وجود ذهنى مقدم بر ديگر علّتهاست و ديگرى در وجود خارجى بعد از به حقيقت پيوستن تمام آنها به حقيقت مى پيوندند و آن حقيقت علّت فاعلى است:


(واما الغاية فهى ما لأجلها يكون الشىء و قد علمته فيما سلف. و قد تكون الغاية فى بعض الاشياء فى نفس الفاعل فقط كالفرح بالغلبة وقد تكون الغاية فى بعض الاشياء فى شىء غير الفاعل وذلك تارة فى الموضوع مثل غايات الحركات التى تصدر عن روية او طبيعة وتارة فى شىء ثالث كمن يفعل شيئا ليرضى به فلان فيكون رضاً فلا غاية خارجة عن الفاعل والقابل وان كان الفرح بذلك الرضى ايضاً غاية اخرى. و من الغايات التشبه شىء آخر والمتشبه به من حيث هو متشوق اليه غاية والتشبه نفسه ايضاً غاية.)125


فرق بين نظر ابن سينا وارسطو در اين است كه به نظر ارسطو خدا عالَم را تنها از حيث علّتِ غايى حركت مى دهد ولى ابن سينا معتقد است كه او هم علّت فاعلى است و هم علّت غايى سلسله تمامِ علّتهايِ فاعلى به او پايان مى يابد و او آغاز آغازها است و همچنين رشته تمام پايانها به او پايان مى يابد و او پايان پايانهاست.


/ 31