عالَم قديم حادث است
حدوث و قدم بحث انگيزترين و دشوارترين بحثهاى مابعدالطبيعه است و همواره افكار حكما را به خود مشغول داشته است و بيش تر حكما در پيچ و خم هاى دشوار گذر آن مانده اند.فهم و درك اين مقوله آن قدر سنگين و دير هضم بوده كه ارسطو مى گويد:
(در اين جا مسائلى است كه براى آنها كه قياسهاى متضاد بوده و هنوز مورد ترديد است كه آيا اين چنين است يا نيست براى اين كه در دو طرف (نفى و اثبات) گفتارهاى اقناعى بيش نيست و برايمان در اين مسائل برهانى وجود ندارد زيرا با عظمت و بزرگ است… نظير اين كه عالم ازلى است يا نه.)139
ابن سينا نيز به دشوارى اين بحث اشاره كرده و نبود برهانهايى را براى مسأله يادآور شده است.140
فلاسفه از جمله ارسطو بر اين باورند كه عالَم ازلى است و بدايت زمانى ندارد. در ميان فلاسفه اسلامى در اين بحث آراى گوناگونى وجود دارد به گونه اى كه برخى جانب دين را گرفتند و معتقد به حدوث عالم شدند مانند (كندى) كه معتقد است خدا عالم را به ابداع يا احداث از عدم به وجود آورده است. ولى فارابى به قدم زمانى عالم باور دارد و در عين حال آن را حادث مى داند و اعتقاد دارد كه عالم آفريده خداست.141 فارابى با اين راى خواسته است بين دين و فلسفه آشتى برقرار كند.
ابن سينا نيز به پيروى از فارابى در صدد است بين نظريه ارسطو و دين هماهنگى پديد آورد. بدين جهت وى ابتدا كوشيده است تا قديم و حادث را تعريف كند تا از آن زمينه سازيها بتواند ميان دين و فلسفه توفيق دهد.
وى براى قديم دو معنى ياد كرده است: يكى قديم بالذّات كه علّت ذات خود اوست و علّت خارج از خودش او را پديد نياورده و اين اعتبار جز به خدا كه واجب
بالذّات است صدق نمى كند.
دوم قديم به زمان چيزى كه در زمان او را آغاز و بدايتى نيست; يعنى زمان در وجود و بر او پيش نيست جز اين كه نيازمند به علّتى خارج از خودش است كه او را پديد آورد; از اين روى نتيجه گرفته كه عالَم به اعتبار زمان قديم است; زيرا در زمان آغازى ندارد و مى گوييم محدث است به اعتبار علّت زيرا خداست كه آن را پديد آورده است و از اين نظر بود كه گفتيم عالم قديم حادث است.142