اقسام حركت به اعتبار مقوله
حكما حركت را به اعتبار مقوله موضوع و محرّك تقسيم كرده اند كه مهم ترين آن تقسيم حركت به اعتبار مقوله است. به طور كلى نسبت حركت به مقوله ها به دو دسته تقسيم مى گردد:دسته نخست پديد نيامدن حركت در پنج مقوله: متى فعل انفعال جده و مضاف.
دسته دوم پديد آمدن حركت در چهار مقوله كم كيف وضع و اَين كه مورد اتفاق بيش تر حكماست.
به عقيده ارسطو چون هر تغيير از چيزى به چيزى است پس هر آنچه تغيير مى كند بايد به يكى از چهار راه زير باشد:
1. از يك موضوع به موضوع ديگر (ضدش).
2. از يك موضوع به غير موضوع (نقيض موضوع).
3. يك غيرموضوع به موضوع ناسازگار با خود.
4. از غير موضوع به غير موضوع.
قسم چهارم نه در ضدهاست و نه در متناقضها پس شرط دگرگونى را ندارد و دگرگونى به شمار نمى آيد. قسم سوم كه تكوين ناميده مى شود تغيير است چون در متناقضهاست اما حركت نيست زيرا شرط متحرك بودن وجود داشتن و در مكان بودن است در حالى كه آنچه نيست نمى تواند موجود باشد و در مكان قرار گيرد. قسم دوم كه فساد ناميده مى شود نيز تغيير است چون در متناقضهاست اما حركت نيست زيرا ضد حركت يا حركت است يا سكون در حالى كه ضد فساد تكوين است.
و سپس تنها قسم اول كه تغيير از موضوع به موضوع است باقى مى ماند كه شرايط تغيير و حركت را داراست بنابراين حركت هميشه از يك موضوع بر موضوع ديگر است و اين مطلب فقط در ميان ضدهاست با يك ضد و يك واسطه مى تواند باشد.20
بنابراين از ديدگاه ارسطو حركت از مبدئى كه ضد آن منتهاست و يا حد وسط مبدأ و منتهاست آغاز مى گردد; يعنى اگر شىء سياه شود بدين معناست كه ابتدا سفيد يا دست كم خاكسترى بوده است. پس آنچه در حركت اتفاق مى افتد اين است كه ضدى به جاى ديگر مى نشيند; يعنى حركت خواهان وجود دو ضد است.
از آن جا كه مبدأ و منتها ضد يكديگرند پس بايد از يك جنس و مقوله باشند; در مَثَل حركت از يك رنگ به رنگ ديگر يا از يك مكان به مكان ديگر. از همين جاست كه ارسطو به بررسى اين كه در چه مقوله هايى حركت واقع مى شود كشيده مى شود.
ارسطو در طبيعيات ضمن بر شمردن مقوله هاى دهگانه (مقولات عشر) به سه گونه مقوله اشاره مى كند كه در آنها حركت وجود دارد كه عبارتند از: كيف كم وضع 21 و حركت در ديگر مقوله ها را ثابت نمى داند و مى گويد:
(حركت نسبت به جوهر وجود ندارد زيرا جوهر در ميان موجودات ضدى ندارد و حركت نسبت به (ارتباط) نيز نتواند بود زيرا هر گاه يكى از وابستگيها تغيير كند ديگرى اگر هم خود تغيير نكند ديگر برقرار نخواهد گشت به طورى كه در اين موارد حركت اتفاقى خواهد بود.)22
منظور ارسطو اين است كه يك سوى پيوند (ارتباط) دگرگونى مى يابد در حالى كه سوى ديگر آن ثابت است.
پس پيوند طرف ديگر دگرگونى يافته در حالى كه طرف ديگر خود تغيير نكرده است يعنى موضوع حركت كه طرف ديگر است ثابت است. ولى حركت در آن واقع مى شود و اين محال است چون وقتى ضدى به جاى ضد ديگر در موضوع حركت جايگزين مى شود موضوع حركت بايد دگرگونى يابد و دگرگونى در (ارتباط) امرى اتفاقى است و دگرگونى ذاتى به شمار نمى آيد.
ارسطو در ادامه مى گويد:
(نسبت به فاعل و مفعول نيز حركت وجود ندارد. در واقع هرگز حركت (محرك) و حركت حركت يافته موجوديت نخواهد يافت چرا كه حركت (حركت) و يا تكوين (كون) و يا به طور كلى تغيير نتواند بود.)23
گويا منظور اين است كه چون فاعل و مفعول خود نيز در حركتند پس حركت نسبت به خود فاعل ومفعول نمى تواند باشد بلكه بايد نسبت به ضدهايى باشد كه در
فاعل و مفعول جايگزين هم مى شوند و ذات فاعل و مفعول ضدى ندارد.
ارسطو نتيجه مى گيرد كه تنها مقوله هاى كيفيت كميت و مكان هستند كه شرايط حركت را دارند; (زيرا همراه با هر يك از اينها ما يك زوج ناسازگار داريم).24
به عقيده ارسطو حركت نسبت به كيفيت همان دگرگونى و نسبت به كميت افزايش و كاهش و نسبت به مكان جنبش است.25
ارسطو همچنين حركت نسبت به زمان را نيز ثابت مى داند; هر چند اشاره روشنى بدان نكرده است.
ديويد راس ارسطو شناس معاصر مى نويسد:
(ارسطو تلويحاً مى پذيرد كه بر حسب زمان نيز تغيير وجود ندارد بى شك به اين دليل كه او زمان را عنصر هر تغييرى مى داند و بنابراين معتقد است كه: نمى توان آن را به عنوان نوع خاصى از تغيير در نظر گرفت.)26
ابن سينا و بيش تر فلاسفه اسلامى همان راه و روشى را رفته اند كه ارسطو رفته و نسبت حركت را در مقوله ها مورد بررسى و ارزيابى قرار داده است.
ابن سينا در فصل سوم از مقاله دوم طبيعيات شفا و ديگر آثار خودش دليلهاى واقع نشدن حركت در پنج مقوله: مضاف متى جده فعل و انفعال و همچنين بروز حركت در چهار مقوله: كم كيف اَين و وضع را به شرح يادآور شده است.
به عنوان مثال در مقام بيان واقع نشدن و روى ندادن حركت در مقوله مضاف مى گويد: هر جابه جايى و سيرى در اين مقوله آنى است و اگر دگرگونى پايه پايه و درجه درجه در آن ديده شد آن دگرگونى به واسطه مقوله ديگرى است بدين معنى كه حركت در مقوله مضاف پيرو حركت در مقوله ديگر است; چنانكه مى گويد:
(و اما مقولة المضاف فيشبه ان يكون جلّ الانتقال فيها انما هو من حال الى حال دفعة فان اختلف فى بعض المواضع فيكون التغيير واقعاً بالحقيقة و اولاً فى مقولة اخرى عرضت لها الاضافة من شأنها ان يلحق مقولات آخر و لا يتحقق بذاتها.)27
همچنين در مقام بيان واقع نشدن حركت در مقوله فعل و انفعال ادعامى كند كه هرنوع دگرگونى كه عارض اين دوگردد به واسطه متبوع آنها خواهد بود چنانكه مى گويد:
(حاصل اين كه ممكن نيست كه در طبيعت فعل و انفعال حركتى باشد به آن معنى كه در مقوله مى تواند حركت باشد زيرا كه اگر بگويند انتقال تدريجى است از سرد شدن به گرم شدن گوييم وقتى كه اين امر واقع مى شود ناچار يا در حالى است كه هنوز سرد شدن در كار است چون مسلماً انتقال به گرم شدن عبارت است از اين كه طبيعت گرمى بگيرد.پس نتيجه اين مى شود كه هنگامى كه به سوى سردى مى رود در همان حال به سوى گرمى برود و اين محال است. و اگر در حالى است كه سردى به انتها رسيده است پس گرم شدنش بعد از توقف در سردى و انتهاى آن است چنانكه بعد دانسته خواهد شد.)28
و همين گونه هر نوع تغييرى خواه آنى يا كم كم در مقوله متى و جده به واسطه است.29