يک روز يک پيره زني، که تازه از سفر حج بر گشته بود، را پوليس مذهبي يا به قول بچه هاي محله مان همان نه نه اي معروف يا طالب امر با لتنبان و نهي عن النيکر در ميدان هوايي کابل دستگير ميکنه و بعد از پرس و پال فراوان يک بوتل ويسکي را از دستکول اين زن پيدا ميکنه . پوليس مذهبي با ديدن اين بوتل که چهره اش براش اشنا بود يکباره گي بر آشفته ميشه و رنگش مثل چراغ ترافيکي هر لحظه سرخ و زرد شدن ميگير ه وبا عصبانيت و صداي بلند در حالي که رگ هاي گردنش کشيده شده است ميگويد : اي پيره زن بيشرم تو مگر نميفهمي که شراب خاصه کافران است و بر مسلمان حرام ؟ تو مگر نميفهمي که شراب يکي از مسکرات است ؟ تو تو تو ...به حج رفته بودي؟ اين چيه ؟ او به سوالاتش بدون وقفه ادامه ميداد که يکباره گي کيّف نصوار بسرش امد واز جيبپ پيرهنش قطي نصوارش را کشيد او در حاليکه تار و سوزن و دستمالي را که با قطي بيرون امده بود از هم جدا ميکرد خم شد تا مسواکش را بردارد که در ضمن جستجوي نصوار از درز بالايي جيبش افتاده بود، درين حين حال پيره زن شروع کرد به جواب دادن .مثل اينکه فرصت يافت تا چيزي بگه .پيره زن با قيافه مظلومانه و حق به جانبي که بخود گرفته بود گفت : چرا اينقدر اعصاب خرابي ميکني؟ ..خوب شايد حق داري .چون جواني و هيچي از دنيا خبر نداري و همش به فکر دين هستي خوب بايد اينطوري فکر کني .اما يک روز که پير شدي خودت ميفهمي. خوب پسرم تو خودت نميداني که من با اين سن و سال چطوري بايد دور کعبه هفت بار بچرخم ؟ تو بگو .خوب تو که ميفهمي ما زن ها نصف مردها هستيم عقل مان هم کم است و حق مان هم کم .زور مان هم کم است و زر مان هم . اين را خوب ميداني . طالب ازشنيدن اين جملات سوال نما کمي چهره اش رنگ و رو گرفت به عنوان رضايت سري تکان داد و زير لب چيزي گفت . پيره زن گفت پسرم نشنيدم دوباره بگو! طالب گفت .هيچي ! يادش بخير ، ياد موعظه هاي لوي ملا مولوي صاحب فضل الرحمن اخند افتادم و خاطرات دوران بچگي ام که او بما ميگفت : زنان از جنس شيطان اند و اکثر عمر کثيف ،با انها راز در ميان نگذاريد و مشوره نکنيد زيرا عقل شان کم است و شيطان هميشه بر ايشان مسلط . از ان روز به مادرم هم شک کردم چون او هم يک زن بود و نميتوانست ازين قاعد ه مستثني باشد ديگر بحرفايش گوش نميدادم و گاهي که عصباني ميشدم انقدر ميزدمش که شيطان از زير جلدش گاهي فرار ميکيرد و او راحت ميشد و تا ساعت ها از خواب بيدار نميشد . همين که زنان ديگر دورش جمع ميشدند دوباره جنيات و شياطين به او نفوذ ميکردند و به حريم مقدس مردانه فحش و ناروا ميگفت . باز هم که ميزدمش شيطان طاقت نمياورد و همينکه از وجودش بيرون ميشد ، مادرم هم دوباره بخواب ميرفت. خوب اين هم از برکت اينست که انسان بر شيطان فضيلت دارد. هميشه که مادرم را ميبينم اعوذبالله من الشيطان الرجيم با ايت الکرسي را ميخوانم و متوجه ميشم که چيزي نميگويد . او در ادامه گفت : خدا خوب ميدانيسته از اول . الحمدلله که ما مسلمان ايم و از اين همه با خبريم در غير ان کِي ميدانيستيم که زنان نصف ما اند و عقلشان هم نصف جو .الحمدلله الحمدلله ........ الحمدالله .......در ميان عبارات الحمدالله طالب ، پيره زن دوباره به ادامه حرف هايش افزود : خوب، هر چي که گفتي صحيح ، پس من از چرخيدن هفتاد بار بدور اين خانه مبارکه دست بر نداشتم با انکه قدرتش را نداشتم .يک پياله ازين چيز هاي را که شما ميگيد حرام است و فلان است را ميخوردم خانه خودش هفتاد مرتبه دور سرم ميچرخيد. خوب درست اس که اين شايد حرام باشد اما ما بايد از فن روز و علم امروزي استفاده کنيم .مگر نشيده اي که ميگويند علم گم شده مسلمانان است که کفار ازنزد شان دزديده .من هم همين کار را کردم اين بوتل را دستکول يک مرد کافر که چشمان ابي و موي زرد داشت و ميگفت امده تيل بخره دزديدم فکر کردم دوايي باشه . دوا در ملک کافران از کيفيت عالي برخوردار است چون انها يکديگر رامثل ما ها فريب نميدهند .البته ببخشي که حقيقت تلخ است..معذرت ..اعوذبالله من الشيطان الرجيم.....استغفرالله ... اما اين دوا باز هم کار يک مسلمان را که هفت بار بايد خودش بدور ان خانه بچرخه را کم کرد و ان خانه را هفتاد بار بسر من عاجزه اي ضعيفه چرخاند . خدا رحمتش کند.اگر چي رحمت خد ا شامل حال کفار نميشود. بعد از شنيدن اين حرف طالب کنجکاو شده و( از انجاييکه زنان نبايد مردان را ببينند چطور توانسته اين اين عاجزه ضعيفه مسلمه يک مرد کافر را ديده باشه و بوتل دوا را دزديده باشه ) پرسيد : انمرد نا محرم و کافر را کجا و چطوري ديدي؟ پيره زن گفت خوب از انجاييکه در ميدان هوايي جده کلوخ هاي را که به قصد استفاده در بيت الخلا با خود برده بوديم را پوليس بين المللي براي لابراتوار توقيف کرده و تمام سعي و تلاش مامورين عربي و افغاني براي ازاد کردن انها قبل از موعد بي نتيجه ماند و هر چي سعي کرديم که به ان کفار رشوت بدهيم نشد که نشد. مجبور بودم که براي رفع حاجت با جمعي از افغان هاي ديگر که انها هم استفاده اب و کاغذ را در بيت الخلا خلاف فرهنگ شان و مخصوص شيعيان و کفار ميدانستند. در بيرون به صحرا گشت برويم ( دشتکي ) . رفتيم تا انجاييکه به يک کانال اب که از طرف شهر به دشت راهنمايي ميشد رسيديم . با ديدن دشت داغ و اب تقريبا شير گرم ملا شنگيالي جان اخند ذوق زده شد و انجا را انتخاب کرد و مردان ديگر هم قبول کردند ما عاجزه ها هم که حق ابراز نطر نداشتيم . بعد از ان هر روز بعد از رفع حاجت در ان صحرا و لذت بردن از کلوخ هاي داغ دشت، دستي به اب ميزديم و بر ميگشتيم . چند روز نگذشته بود که يک مرد با مو هاي زرد و چشمان ابي که از علايم دوزخي هاست با يک موتر شيک بما نزديک شد ، موترش را بريک کرد و بزبان عربي شکسته اي به ما گفت که اين اب فاضلاب شهر است که بيرون ميايد براي تصفيه شدن در خارج شهر. شما نبايد ازين اب استفاده کنيد چرا که مريض ميشويد. اما لوي اخند بعد از چند عطسه و رد وبدل شدن چندين ير حمک الله حکم داد که حرف اين کافر را گوش نکنيد با انکه عربي هم حرف ميزنه و قابل تقدير است. زيرا که کافران خود ازين نعمت برخوردار نيستند و به ما حسد ميورزدند . گيريم که اين مرد کافر راست گفت در ان حالت هم ما زيان نکرده ايم اول اينکه اين اب هفت بار اگر ملاق خورده باشد که خورده حلال است. مولوي مشينگ اخند به علامت موافقت سري تکان داد و گفت جزا ک الله تو از همه علوم معلوم و منقول با خبرهستي . همان طوري که انها داشتند با ان کافر گرم صحبت بودند من هم که مال کافر را بر مسلمان نظر به رهنمايي ملا چلنگ اخند حلال ميدانستم دست در بيکش برد م و اين بوتل را لشمي کرده بيرون کردم. و زير اين چادري انداختم که خودم هم در ان گم بودم چي برسه به اين بوتل . طالب از شندين نام ملا چلنگ اخند که برايش اشنا بود و برايش ياد داده بود چطوري بوسيله روده، مرغ ها را شکار شرعي کند و براي او بياورد تبسمي کرد و گفت : تو ملا چلنگ اخند را ميشناسي؟ پير ه زن گفت: بلي من وقتي که خورد بودم قدوري و شروط الصلو? را نزدش ميخواندم همين که به سن نه سالگي رسيدم از من خواست که در اخر درس بمانم و حجره را جاروب کنم وقتي که دير بخانه رفتم پدرم پرسيد چرا دير امدي گفتم که ملا صاحب گفت که حجره را جاروب کنم، دير شد . رنگ پدرم تغير کرد و بمن گفت دختر م ديگر بس است. مسجد نرو و در خانه بمان در کار هاي مادرت کمک کن. از ان تاريخ ديگر او را نديده بود م تا اينکه در سفر حج با هم همسفر شديم و دوباره از برکت حضورش فيض بردم. طالب که از توضيحات ضعيفه مسلمه هر دم چون گل ميشگفت و از دست اورد ها و طرز فکر والاي ملا مشينگ اخند، ملا شنگيالي اخند و ملاچلنگ اخند بخود ميباليد. رو به زن کرد و گفت خوب حالا براي اينکه خداوند از تقصيرت بگذرد و ثواب هم کمايي کرده باشي و از شر اين مايه شرارت و شرم خلاص شوي اين بوتل را بده بمن که بفرستم خدمت لوي ملا ، ملا صاحب مولوي فضل الرحمن اخند که ميگويد اين مايع نجس براي از بين بردن کرم معده سخت مفيد است و از انجاييکه ان جناب هميشه از کرم معده شکايت دارند و هم چنان بر استناد به حاشيه کتاب زرد مدرسه مان که ميگويد: چو ن ضرورت باشد روا باشد، ايشان صرف کنند و فارغ بال بر امور طلبه ها رسيده گي کنند. البته اين بوتل دقيقا شکل همان بوتل هايست که من هميشه در اتاقش خالي و نيمه خورده ميديدم. اما ازنگاه شرعي هم مشکلي ندارد چون ايشان فقط براي تداوي استفاده ميکنند وبس . تو هم براي انکه گناهي را که با نوشيدن اين مرتکب شده اي بخشيده شود بايد هر شب يک صدو يک بار (بايد طاق باشد) يا يک صد و سه بار دعاي لوي الحمد را بخواني . ييره زن که عبارت لوي الحمد را نميفهميد با تعجب پرسيد: لوي الحمد ديگه کدام دعا است که من تا اين سن و سال نشنيد ه ام ؟ طالب بر اشفته شد و با نگراني پرسيد : شايد تو شيعه مذهب استي ؟ باز پيره زن پرسيد: چرا مگر من چکار کردم که شيعه شدم. طالب با عصبانيت تمام جواب داد تو دعاي لوي الحمد را نميپامي ( نميفهمي) کلوخ با خود نبردي . ديگر چي دليل بيشتر براي کافر بودن تو مانده است . پيره زن که هيچي از حرفاي طالب نفهميد ه بود با صداي لرزان پرسيد از کجا بفهمم که شيعه ها کافر اند و من مثل انها عمل نکنم . طالب که منتظر اين سوال بود باز شگفته شد و گفت من يک تعدا د گپ ها را از لوي ملا ياد گرفتم که برايت ميگويم تو بايد ان ها را هميشه در گوش داشته باشي و هر شب قبل از خواب زمزمه کني. اول شيعه ها خيلي نظافت ميکنند دوم اينکه از کلوخ در بيت الخلا استاده نميکنند سوم اينکه لوي الحمد يا دعاي کنوت (قنوت) را نميفهمند و چهارم اينکه انها با هم متحد اند و اين اخر ي من را عذاب ميده و از انها بدم ميايد . ديگر دلايل روشنتر از افتاب هم ميخواهي که برات بگويم. در ضمن انها در بسياري چيز ها با ما شريک اند که بايد فريب نخوري مثلا همين خوردن کلوخ از سوراخ هاي زيارت براي تداوي . تير شدن از زير شکم شتر براي حامله شدن .تعويض رد بلا و کار گشايي. کشتن مرغ سياه و دفن کردن تخم ان براي چشم زده گي . اويزان کردن تکه سرخ بر سر شاخ گاو براي ازدياد شير . گفتن بسم الله براي دفع جنيات کافر . سخنراني بر مردگان بر سر قبر . طعام دادن به ارواح و اين اصل مهم که زن نصف مرداست . پيره زن با شنيدن اين همه نقا ط مشتر ک اين دو مذهب گفت شايد اين ها شروع خوبي باشد براي گفتگو و حل مشکلات مان . طالب قاه قاه خنديد و گفت: لوي ملا گفته است تا شمشير است از زبان استفاده کردن نشانه نامردي و ضعف است . ما بر اين اصل مردانه استواريم و انديشه هاي زنانه را که ما لا مال از وسوسه هاي شيطاني است را بخود را ه نميدهم . پيره زن ديد که طالب هيچ پيشنهادي را اززنان که اگر درست باشد يا نادرست نميپزيرد ، نا چار بر ان شد که ان بوتل اب حيا ت را براي علاج ان مرد ضد حيات به طالب بدهد و خود را خلاص کند.