هویت فکری انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هویت فکری انقلاب اسلامی - نسخه متنی

حسین ملانوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هويت فكري انقلاب اسلامي

همه انقلابهاي مهم دنيا داراي پشتوانه‏اي فكري هستند كه اگر از چنين پشتوانه‏اي محروم باشند، حتي در صورت پيروزي، انقلابيون در تشكيل نظام سياسي ـ اجتماعي جديد دچار مشكل خواهند شد.

انقلاب اسلامي ايران، يكي از انقلابهاي بزرگ جهان است؛ انقلابي كه توانست نظام 2500 ساله پادشاهي را سرنگون سازد و نظامي كاملا نوين در تاريخ سياسي بشر به وجود آورد. اين انقلاب با عظمت نمي‏تواند مباني فكري و نظري از پيش انديشيده شده نداشته باشد.

از سوي ديگر، بازشناسي هويت فكري انقلاب اسلامي و معرفي آن به نسلهاي بعدي، نقش بسزايي در پايداري و تداوم انقلاب خواهد داشت؛ زيرا آنچه روح و واقعيت انقلاب را شكل مي‏دهد همين هويت فكري است و با از دست رفتن يا انحراف در مكتب فكري انقلاب، خود انقلاب نيز در مسير انحراف قدم خواهد گذاشت.

در اين مقاله تلاش خواهيم كرد با معرفي جريانهاي فكري پيش از انقلاب، ميزان نفوذ و تأثير هر يك از آنها در تحول فكري مردم ايران براي گرايش به وقوع انقلاب اسلامي را بررسي كنيم، و از درون آن وقايع مكتب فكري انقلاب اسلامي را بازشناسي كنيم.

جريانهاي فكري پيش از انقلاب

براي شناسايي جريانهاي فكري تأثيرگذار بر انديشه سياسي مردم ايران تا وقوع انقلاب اسلامي، بايد قدري به عقب برگشت و انديشه‏هاي بومي و وارداتي صده گذشته را به بحث و بررسي نشست.

جريانهاي فكري شاخص در اين دوران عبارتند از:

1. جريان فكري مدعي سكولاريسم

سكولاريسم عبارت است از: «گرايشي كه طرفدار و مروّج حذف يا بي‏اعتنايي و به حاشيه راندن نقش دين در ساحتهاي مختلف حيات انساني ـ از قبيل سياست، حكومت، علم، عقلانيت، اخلاق و... است.»1

مهم‏ترين مباني و مقدمات نظري سكولاريسم عبارتند از:

1. علم گرايي يا علم پرستي؛

2. عقل گرايي و بسندگي به عقل و برنامه ريزي عقلاني؛

3. اعتقاد به مركزيت و محوريت انسان؛

4. تجددگرايي و مبارزه با سنّت؛

5. آزادي و آزادانديشي.2

انديشه سكولاريسم در غرب زاده شد و همزمان با آغاز موج غربزدگي، در ايران نيز تلاش پي‏گيري براي ترويج آن صورت گرفت.

ميرزا ملكم خان و يارانش3 كه پايه گذار غربزدگي مفرط در ايران بودند، با زيركي مزورانه‏اي كوشيدند تا اصول غربي را بر مبناي «لزوم جدايي دين از سياست» و «تفكيك قوانين كشوري از قوانين شريعت» ترويج كنند.4

روشنفكران اين زمان معتقد بودند كه براي انجام اصلاحات سياسي، اجتماعي و اقتصادي بايد از غرب تقليد كرد. به عقيده آنان آنچه مايه عظمت و پيشرفت غربيان شده بود، علم گرايي، برنامه ريزي عقلايي و دور داشتن و يا بيرون كردن دين از صحنه اجتماع، اقتصاد و سياست بود. از اينرو به عقيده آنان براي آباداني كشور مي‏بايست سر تا پا فرنگي شد.

در بين آنها شيفتگي به غرب و ضدّيت با اسلام موج مي‏زد. شايد آنان اطلاع چنداني از تفكّر سكولاريزم نداشتند؛ زيرا در سكولاريزم ضدّيت با دين وجود ندارد؛ بلكه معتقد است دين ساحت اخروي دارد و نسبت به دنيا ساكت است. سكولاريستها نيز نسبت به دين ساكت‏اند. ولي اين جريان فكري ـ كه اسلام ستيزي در تفكّرات و فعاليتهاي سياسي آنان موج مي‏زد ـ در دوران مشروطه به اوج خود رسيد و عملا با عدم موفقيت مشروطه به شكست انجاميد.

باقيماندگان اين جريان فكري ـ علي رغم اميدهاي زيادي كه با ظهور رضاشاه بدست آورده بودند و با همه كمكي كه به او كردند ـ در زير چرخهاي سنگين ديكتاتوري خشن او يا از بين رفتند و يا خانه نشين شدند.5

عدم توفيق سكولاريسم در ايران

جريان فكري مدعي سكولاريزم چندان نتوانست در ميان مردم ايران جاي پاي محكمي پيدا كند و در ميان توده‏هاي مردم تأثير عميقي بگذارد. عمده‏ترين دلايل عدم توفيق اين جريان فكري در ايران را مي‏توان در موارد زير جستجو كرد:

الف) در غرب به دلايل گوناگوني مانند: آمادگي متون مقدس مسيحيان و آيات عهد جديد براي پذيرش سكولاريسم، فقدان نظام سياسي در مسيحيت، سيره نظري و عملي كليساي سنتي، افراط كاري بي دليل سران كليسا در قرون وسطي و رفتار خشن آنان نسبت به مخالفان و دخالت مستبدانه در شئون اجتماعي و حكومتي، فساد مالي و اخلاقي و دنيازدگي روحانيون كليسا، پيدايش رنسانس و نهضت اصلاح ديني، رشد علم و صنعت، گسترش روحيه علم گرايي و... انديشه جدايي دين از شئون اجتماعي شكل گرفت و مرحله به مرحله تقويت شد.6

نه ديني كه در غرب رايج بود (مسيحيت) دين جامعي بود و نه مروجان و مبلغان آن، مبلغان تفكّر گرائي بودند. در حقيقت روشنفكران و انديشمندان غربي به خاطر افراط كاري اصحاب دينِ تحريف شده، جانب تفريط پيمودند و دين را رها كرده، به دنياي خود انديشيدند؛ دين تحريف شده‏اي كه آنها را از دنيايشان محروم مي‏كرد.

دين حقيقتا از مسائل اجتماعي و از جمله سياست جدا نيست. در فقه اسلامي براي زندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي انسان احكام و قوانيني وضع شده است كه چهارچوب اين عرصه‏ها را مشخص مي‏كند و همه اين مقوله‏ها به عنوان ابزاري براي آباداني آخرت مطرحند.

در واقع گستردگي قوانين و مقررات اسلام در تمام شئون بشري، مجالي به تفكيك حوزه دين از سياست نمي‏دهد. احكام خمس، زكات، انفال، فعاليتهاي اقتصادي، رابطه با اهل كتاب، جهاد، حدود و ديات، احكام كيفري و قضايي و... نشان دهنده اين است كه اسلام دين دنيا و آخرت و سياست و زندگي و حركت به سوي خداي متعال است. از اينرو تفكر سكولاريستي يك تفكر باطل است.

اسلام با سكولاريسم در تناقض آشكار است و يك مسلمان نمي‏تواند شخصي سكولار نيز باشد، و پيداست كه انديشه‏اي اين چنيني نمي‏تواند در ميان مسلمانان جاي پاي مستحكمي پيدا كند.

ب) آنچه بيش از هر چيز ـ ولو از جهت ظاهري ـ مكتب تشيع را از فرقه‏هاي مختلف اسلامي متمايز مي‏سازد، وجه سياسي و دفاع آنان از مكتب اهل بيت عليهم‏السلام است. بسياري از آيينهاي عبادي ويژه شيعيان نيز وجهه سياسي دارد. مثلا عزاداري و گريه در مصائب اهل بيت عصمت و طهارت و يا زيارت، بيشتر به معناي بيعت با خاندان پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اعلام وفاداري و سلوك در همان مسيري است كه آنان خواسته‏اند.

بديهي است در ميان مردمي كه مذهب خويش را با عشق به ولايت و حاكميت اهل بيت عليهم‏السلام معرفي مي‏كنند، انديشه جدايي دين از سياست معنايي ندارد و نمي‏تواند موجب حركت توده‏هاي مردمي باشد.

به هر حال اين جريان فكري نمي‏تواند مكتب فكري انقلاب اسلامي باشد. براي اينكه اولا: رهبران آن در دوران انقلاب اسلامي حضور چنداني در ميان مردم ايران نداشته و پايگاه مردمي ندارند تا بتوانند آنها را انقلابي كنند. و ثانيا: آنها به انقلاب به شكل اسلامي و با محتواي ديني ـ كه آينده‏اش حكومت اسلامي باشد ـ اعتقادي نداشتند. و اگر فكر و انديشه آنان، محرك انقلاب بود و انديشه مردم را متحول كرده بود، نوع ديگري از انقلاب و حكومت را پي‏ريزي مي‏كردند.

2. جريان فكري ناسيوناليسم يا ملي‏گرايي

ناسيوناليسم يا ملت باوري در ادبيات سياسي امروز به معناي آگاهي ملّي و احساس تعلّق به يك ملّت مشخصي كه با ويژگيهاي خاص از ساير ملتها متمايز شده است، به كار مي‏رود.

ناسيوناليسم، مستلزم احساس وفاداري و علاقه پرشور افراد به مفهوم ملّت و عناصر خاصي مانند نژاد، زبان، نمادها، سنتها و ارزشهاي اجتماعي و اخلاقي، و به طور كلي فرهنگ ملي و اعتقاد به برتري آنها بر عناصر ساير ملتهاست. وفاداري به خاك و دولت، فداكاري براي آن و تجليل از آن نيز از اركان ناسيوناليسم تلقي مي‏شود.7

اين ايده از جامعه ليبراليستي غرب الهام گرفته و تا حدود زيادي توانست در طبقات روشنفكر، تحصيل كرده و متوسط شهري كه بخش ناچيزي از جامعه آن زمان را تشكيل مي‏دادند نفوذ كند و در نهضت مشروطيت و ملي شدن صنعت نفت، در پياده كردن معيارهاي خود موفقيتهائي كسب نمايد.8 اما ناسيوناليسم هيچ گاه نتوانست در ميان توده‏هاي مردم پايگاه مناسبي پيدا كند.

دلايل عدم نفوذ ناسيوناليسم در ميان توده‏هاي مردم

دلايل عدم توفيق ملي‏گرايي براي نفوذ در ميان توده‏هاي مردم ايران را مي‏توان در موارد زير خلاصه كرد:

الف) ناسيوناليسم با اعتقادات مذهبي مردم ايران مغايرت داشت. چنانكه گذشت، در تعريف ملت، ادعاي جدايي خون و نژاد مطرح است و اين از نظر اسلام خرافه‏اي بيش نيست. پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:

«اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ وَ اِنَّ اَباكُمْ واحِدٌ. لا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلي عَجَمِيٍّ وَلا لِعَجَمِيٍّ عَلي عَرَبِيٍّ وَ لا لاَِحْمَرَ عَلي اَسْوَدَ وَلا لاَِسْوَدَ عَلي اَحْمَرَ اِلاّ بِالتَّقْوي. قالَ اللّهُ تَعالي اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقاكُمْ؛9 اي مردم! خداي شما يكي و پدر شما [نيز] يكي است. هيچ برتري براي عربي بر عجمي [= غيرعربي] و براي عجمي بر عربي و براي سرخ [پوست] بر سياه [پوست] و براي سياه بر سرخ نيست، مگر به تقوا. خداي متعال فرمود: بزرگوارترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست.»

جالب است بدانيم كه ناسيوناليستهاي عرب براي رفع اين نقيصه (عدم سازگاري دين با ناسيوناليسم) سعي كردند با گذاشتن سر پوشي اسلامي بر غرور عروبت خود، نشان دهند كه مسلمانان معتقدي هستند ولي ناسيوناليستهاي ايران به اين سو كشيده شدند كه به عناصر ايراني خالص فرهنگشان كه غالبا يادگار يا يادآور روزگار پيش از اسلام يا مقاومت در برابر هجوم عرب در دو قرن اول اسلامي است، توجه و تمسك كنند.10

ب) ويژگيهاي جامعه ايران با ناسيوناليسم نمي‏ساخت. در ايران، فارس، عرب، ترك، كرد، مغول و... با هم زندگي مي‏كنند و اگر بخواهند با عنوان ناسيوناليسم ملتي واحد تشكيل دهند؛ امكان ندارد؛ چون همه مردم ايران از يك نژاد و خون نيستند.

ج) انديشه ملي‏گرايي بيشتر در بين تحصيل كردگان ايراني رواج داشت و به علت غير قابل فهم بودن زبان اين تحصيل كردگان فرنگ رفته براي عامه مردم، مردم نمي‏توانستند معناي حرفهاي آنها را درك كنند.11

از اينرو انديشه آنان جنبه عمومي و مردمي پيدا نكرد و در نتيجه در ميان مردم جايي براي خود باز نكردند.

تاريخ حضور جدّي ملي‏گرايي در ايران حداكثر در ظهور و سقوط دكتر محمدمصدق خلاصه مي‏شود و بعد از مصدق هرگز جبهه ملي12 نتوانست به صورت جدي مطرح شود؛ هر چند كوششهاي زيادي بعد از دكتر مصدق براي احياء مجدد آن از سوي افراد باقي مانده حزب صورت گرفت. بخشي از اين تلاشها كه توسط عناصر مذهبي‏تر جناح ملّيون در قالب نهضت آزادي صورت گرفت نيز راه به جايي نبرد و بعد از مصدّق، ملي‏گرايي بيش از يك نام نبود.13

با كمي دقت در جريانات قبل از انقلاب، به خوبي مشهود است كه تفكر ملي‏گرايي نمي‏توانست مكتب فكري انقلاب اسلامي باشد. براي اينكه بعد از سال 1332 و رفتن دكتر مصدق عملا اين جريان فكري از صحنه تأثيرگذاري عميق سياسي خارج شد. علاوه بر اين باقيماندگان اين جريان كه در قالب نهضت آزادي و... فعاليت مي‏كردند اعتقادي به انقلاب نداشتند تا مكتب فكري آنها، مكتب فكري انقلاب اسلامي باشد.

3. جريان فكري ماركسيسم و حزب توده

ماركسيسم، جريان فكري مادي و الحادي است كه از تفكرات ماركس و پيروان او نشأت گرفته است. ماركسيسم به موازات ملي‏گرايي در ايران در عرصه مبارزات سياسي نقش ايفا مي‏كرد و سالياني جوانان پر شور ايران را ـ كه به عشق عدالت و رسيدن به پيشرفتهاي علمي و صنعتي (مثل اروپا) خواهان راه و روشي بودند ـ به دنبال خود كشانيد.

برخي از انديشه‏هاي وارداتي مانند ملي‏گرايي و سكولاريسم بيشتر در شخصيتها، رجال و اقشار تحصيل كرده به صورت پراكنده و غيرمتمركز وجود داشت، ولي جريان فكري چپ (ماركسيسم) در قالب تشكيلات سازمان يافته حزبي و متمركز؛ يعني در قالب حزب توده فعاليت مي‏كرد.

گرچه سرخوردگي از ناسيوناليسم و ديكتاتوري رضاخان محرك جريان فكري ماركسيسم بود، امّا مبلغان اين افكار از همان ابتدا با حربه آزادي، به انتقاد و مبارزه عليه «ارتجاع و اشرافيت» دست زدند و نشريات آنها به اصطلاح خودشان به «آخوند بازي و كهنه پرستي» نيز حمله مي‏كرد و به اين ترتيب ماهيت ضدمذهبي خود را آشكار مي‏ساخت.14

ماركسيسم، جرياني غيرموفق

ماركسيسم در ايران موفقيت چنداني كسب نكرد و حتي از ملي‏گرايي نيز ناموفق‏تر بود. علت اين عدم موفقيت را بايد در عوامل زير جستجو كرد:

الف) ماهيت الحادي و اساس ماديگري ماركسيسم كه با تفكّرات جامعه ايراني و اعتقادات عميق مذهبي مردم ايران در تضاد بود، نمي‏توانست مقبوليت چنداني داشته باشد.

ب) وابستگي شديد ماركسيستها به مسكو؛

با توجه به سوابق تلخ روابط ايران و روسيه و با توجه به آنكه آنها گروهي غير مستقل و وابسته به بيگانه، بلكه بازيچه دست سياستهاي بين‏المللي روسيه و شوروي سابق بودند، نمي‏توانستند از مقبوليت اجتماعي برخوردار باشند.15

گرچه جريان چپ توانست در مدّت چند سال حيات علني خود موفقيتهايي به دست آورد، اما در نهايت متلاشي شد و به جايي نرسيد.

در نتيجه جريان فكري ماركسيسم نيز همچون دو جريان فكري گذشته نمي‏توانست مكتب فكري انقلاب اسلامي باشد.

4. جريانهاي فكري التقاطي

جريانهاي فكري التقاطي در شكلهاي مختلف بعد از سال 1332 و سقوط دكتر مصدق و قدرت يافتن شاه در ايران به وجود آمدند و سعي در آشتي دادن بين اسلام و جريانهاي فكري وارداتي قبلي (ملي گرايي، ارمغان غرب و ماركسيسم، تحفه شرق) داشتند و به همين دليل به آنها التقاطي گفته مي‏شود. از ميان اين جريانهاي فكري فقط به دو نمونه بارز از آنها اشاره مي‏كنيم.

الف) نهضت آزادي

نهضت آزادي سمبل جريان التقاطي اصلاح طلب است. معتقدين به اين جريان فكري بين اسلام و معيارهاي دمكراتيك و علم جديد قائل به جمع بودند و بدين منظور اصلاح برخي از مبادي ديني و تحليل علمي آنها را مدنظر داشتند تا به تصور خود دين را توانمند كرده و بر تحولات عصر جديد منطبق نمايند.

آنها علاوه بر اصلاح‏طلبي ديني، به لحاظ سياسي نيز اصلاح طلب بوده و شعار تحديد حدود قدرت حكومت (شاه سلطنت كند نه حكومت) را سر مي‏دادند و به مبارزه سياسي در قالب قانون اساسي مشروطه پايبند بودند. اينها همچنين با پذيرش مستلزمات عصر جديد در صدد بودند كه براي آنها مبادي ديني و اسلامي دست و پا كنند و بدين منظور به تفسير و تأويل قرآن كريم و نهج البلاغه مي‏پرداختند.16

آنها هيچ اعتقادي به بيرون كردن شاه از ايران نداشتند و به سلطنت و نه حكومت شاه راضي بودند. نهضت آزادي ايران كه مدت 9 ماه پس از پيروزي انقلاب به فرمان امام خميني رحمه‏الله گروه حاكم بر كشور بود، هنوز از اين اعتقاد خود ـ كه مبارزه مي‏بايست براي بازگشت شاه از حكومت به سلطنت باشد ـ دست بر نداشته بود.17

آيا نهضت آزادي پايگاه فكري انقلاب بود؟

اين جريان فكري به خاطر داشتن اشكالاتي همچون «نداشتن خلوص ايدئولوژيك» و «عدم نفي حكومت شاه» هرگز نتوانست يك پايگاه فكري براي انقلاب اسلامي باشد.

نداشتن خلوص ايدئولوژيك:

اين جريان فكري به لحاظ آراء و انديشه‏ها و توصيه‏ها و عملكردهاي خود خالص نبود. گرچه به ظاهر ادعاي اسلام داشت اما در واقع قلبش براي مليّت ـ و نه اسلام ـ مي‏تپيد. سعي وافر بانيان اين جريان فكري بر فراگير كردن انديشه‏هاي ملي از طريق استفاده از قرآن كريم بود. يعني در واقع اسلام را به عنوان ابزاري براي رسيدن به مقاصد خود مي‏خواستند. شايد گوياترين جمله براي اثبات مطلب فوق، جمله‏اي از مهندس بازرگان به عنوان رهبر اين جريان فكري باشد.

او پس از شكست دولت موقت و استعفاي خود و كابينه‏اش، دليل اختلاف خود و يارانش با امام خميني رحمه‏الله را چنين بيان مي‏كند: «هدف اتخاذي دولت موقت خدمت به ايران از طريق اسلام و به دستور اسلام بود. در حالي كه آقاي خميني براي انقلاب و براي رسالت خود خدمت به اسلام از طريق ايران را اختيار كرده بودند. به عقيده ايشان (امام خميني رحمه‏الله ) ملت ايران با دادن خون خودشان، براي اسلام خدمت كردند.»18

عدم نفي حكومت شاه:

نهضت آزادي هيچگاه حكومت شاه را نفي نكرد و خواهان سلطنت شاه در چهارچوب قانون اساسي مشروطه بود.

در اصول مرامنامه نهضت آزادي آمده است: «ما مسلمان، ايراني، تابع قانون اساسي و مصدقي هستيم.19»

بازرگان تأكيد مي‏كرد كه: «تابع قانون اساسي ايران هستيم ولي منافي «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبْعضٍ» نبوده، از قانون اساسي به صورت واحد جامع طرفداري مي‏كنيم.»20

آنان قانون اساسي دوران طاغوت را به صورت كامل قبول داشتند و از آنجا كه پذيرش سلطنت مشروطه روح قانون اساسي رژيم سابق را تشكيل مي‏داد، طرفداري از سلطنت جايگاه ويژه‏اي در مواضع و عملكردهاي آنها داشت.

از اينرو بازگان، آنگاه كه در دادگاه مورد محاكمه قرار مي‏گيرد، طرفداري و دفاع خود از سلطنت را چنين توضيح مي‏دهد: «نظريات ما هم در مورد سلطنت، هم بر رونق و دوام مقام سلطنت خواهد افزود و هم اجازه توليد نيروهاي فوق العاده ملي مي‏دهد.»21

و نيز در آنجا مي‏گويد: «ما واقعا طرفدار و موافق آن (سلطنت مشروطه) هستيم.»22 و بنا بر تأكيد بازرگان، نهضت آزادي «فرازنده و بلندكننده شعار شاه سلطنت كند نه حكومت» بود.23

پس اين جريان فكري نمي‏تواند مكتب فكري انقلاب اسلامي باشد.

ب) سازمان مجاهدين خلق ايران

از آنجا كه اين گروه تحت تأثير ماركسيزم بوده و آن را تفكّر نجات بخش و معارض با بي عدالتي مي‏دانستند، سعي مي‏كردند از آموزه‏هاي ديني مطالبي هم سو انتخاب كرده و اسلام را همراه اين طرز تفكّر معرفي كنند.

آنها هم از اصول ماركسيزم مي‏گفتند و هم از اسلام. در واقع سعي مي‏كردند اسلام را براساس مباني ماركسيستي توجيه نمايند.

سازمان مجاهدين خلق در اواخر دهه 1340 تشكيل شد و علي رغم اينكه يك جريان فكري التقاطي بود و در آن دو گانگي ايدئولوژيك به چشم مي‏خورد، توانست با شعارهاي فريبنده، بسياري از نيروهاي مبارز مذهبي را به دور خود جمع كند. ولي استقبال از اين سازمان، مشكلات ايدئولوژيك آن را حل نكرد و سرانجام بخش ماركسيستي اين جريان فكري بر بخش اسلامي آن غلبه كرد و از سال 1354 به بعد، رهبري مجاهدين خود را رسما ماركسيت اعلام كرد و وجود اصول آزادي، برادري، برابري، عدالت و... در اسلام موجب شد ايرانياني كه سالياني طولاني زندگي تحت سلطه حكومتهاي ظالم و مستبد را تحمل كرده بودند، اسلام را مايه رهايي خود ديده، آن را بپذيرند.

بدين طريق در پايان كار، اين جريان فكري در دامان ماركسيزم افتاد.24

اين جريان فكري نيز ـ كه با دين به شكل واقعي آن تعارض داشت ـ نمي‏توانست پايگاه فكري انقلاب اسلامي باشد؛ زيرا مباني آن بيش از آنكه با اسلام سازگار باشد، با ماركسيزم توافق داشت و اگر قرار بود معتقدان به اين جريان فكري انقلابي به وجود آورند، يك انقلاب به شكل انقلابهاي ماركسيستي يا مختلط از اسلام و ماركسيسم ايجاد مي‏كردند و اين با اساس تفكر حاكم بر جريان انقلاب اسلامي تعارض دارد.

5. جريان فكري اسلام فقاهتي ـ ولايتي

جريان فكري اسلامي در طول قرنها در جامعه ايران نفوذ داشته است. مردم ايران بعد از ورود اسلام به ايران، آن را پاسخگوي نيازهاي واقعي خود يافتند و به آن گرويدند. وجود اصول آزادي، برادري، برابري، عدالت و... در اسلام موجب شد ايرانياني كه سالياني طولاني زندگي تحت سلطه حكومتهاي ظالم و مستبد را تحمل كرده بودند، اسلام را مايه رهايي خود ديده، آن را بپذيرند. اين جريان فكري در اعماق جان مردم ايران پايگاهي بسيار قوي و مستحكم داشت؛ درست بر خلاف جريانهاي فكري وارداتي ماركسيزم، ناسيوناليسم و سكولاريزم كه به دليل عدم سازگاري با آن جريان اصيل، توفيق چنداني نداشتند.

البته با ورود جريانهاي فكري وارداتي، تا قبل از سال 1332، جريان فكري اسلامي در مقابل آنها حالت انفعالي داشت و فقط پاسخگوي شبهات مطرح شده از سوي آنها بود و اتهامات را از خود دفع مي‏كرد؛ اما بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 و شكست دكتر مصدق كه انديشه‏هاي غيرمذهبي به بن بست رسيدند، جريان فكري اسلام فقاهتي ـ ولايتي به حالت فعال درآمد و با طي چند مرحله توانست انديشه مسلط براي ايجاد انقلاب اسلامي باشد.

مرحله اول: در اين مرحله با اعتقاد به اينكه براي ساختن جامعه بايد ابتدا افراد را ساخت، وارد عمل شد و به تربيت شاگردان بسيار برجسته‏اي پرداخت. سالهاي دهه 1330، سالهاي تربيت افراد بود و امام امت رحمه‏الله در اين سالها به تربيت اخلاقي و فكري شاگردان خود پرداخت.

مرحله دوم: در مرحله بعدي كه از ابتداي دهه 1340 به اجرا درآمد، ضمن رد مباني انديشه و فكر جريانهاي فكري ديگر، طرحي مشخص براي تشكيل حكومت اسلامي ارائه گرديد. از اين سالها به بعد است كه امام خميني رحمه‏الله طرح حكومت مبتني بر ولايت فقيه را كه از متن اسلام برخاسته است ارائه مي‏كند و شاگردان امام، آن را ضمن طرد و نفي تفكرات ديگر، تبيين كرده و توضيح مي‏دهند.

در اين سالها ديگر طرفداران جريان فكري اسلام فقاهتي ـ ولايتي معتقد به سازش با جريانات فكري وارداتي نيستند و معتقدند براي رفع مشكلات و ايجاد يك فضاي مطلوب بايد حكومت اسلامي تشكيل داد؛ گرچه تا قبل از دهه 1330 با گروه‏هاي ديگر ائتلاف مي‏كردند و با آنها همكاري مي‏نمودند.25

اين فكر بعد از اشاعه در ميان مردم، كم‏كم بر همه جريانات فكري وارداتي و التقاطي غالب گشته و با به بن بست رسيدن احكام خمس، زكات، انفال، فعاليتهاي اقتصادي، رابطه با اهل كتاب، جهاد، حدود و ديات، احكام كيفري و قضايي و... نشان دهنده اين است كه اسلام دين دنيا و آخرت و سياست و زندگي و حركت به سوي خداي متعال است.

بقيه جريانات فكري، انديشه مسلط براي انقلاب و تشكيل حكومت اسلامي شد.

اسلام در اعماق قلب و روح اقشار وسيع جامعه نفوذ تاريخي داشت. مذهبي كه در روستاها و شهرها و در ميان طبقات فقير و غني، كارگر، كشاورز و كارمند، دانشجو و روشنفكر، حداقل بر راه و رسم زندگي افراد و احوال شخصيّه آنها حاكم بود. جامعه‏اي كه حداقل 98% مردم آن مسلمان هستند آمادگي زيادتري براي پذيرش انديشه مزبور به عنوان انديشه تحول و تغيير اساسي و از جمله انقلاب داشتند.26

مرحوم شهيد مطهري در اين مورد فرموده‏اند: «اسلام دين آزادگي، استقلال و عدالت است. وقتي كه مردم اين ارزشهاي اسلامي را از اسلام فرا گرفتند، براي رهايي از چنگال چپاولگران و مستبدان و طواغيت زمان به حول محور اسلام گروشي عميق‏تر پيدا كردند. اين گنجينه عظيم از ارزشهاي انساني... به وسيله يك عده از اسلام شناسان خوب و واقعي وارد خود آگاهي مردم شد؛ يعني به مردم گفته شد، اسلام دين عدالت است، اسلام با تبعيضهاي طبقاتي مخالف است، اسلام دين حريّت و آزادگي است. به اين ترتيب علاوه بر معنويت، آرمانها و مفاهيم ديگري نظير برابري، آزادي خواهي، عدالت و... رنگ اسلامي به خود گرفته و در ذهن مردم جايگزين شد. درست به دليل جايگزيني اين مفاهيم در ذهن توده مردم بود كه انقلاب اسلامي، انقلابي شامل و همه گير بود.»27


1. فرهنگ واژه‏ها، عبدالرسول بيات با همكاري جمعي از نويسندگان، ص 328.

2. همان، ص 337.

3. كساني چون ميرزا فتحعلي آخوندزاده، عبدالرحيم طالبوف و ميرزا آقاخان كرماني از ديگر رجال معروف اين جريان فكري هستند.

4. انديشه اصلاحي در نهضتهاي اسلامي، محمدجواد صاحبي، ص107.

5. مقدمه‏اي بر انقلاب اسلامي، صادق زيباكلام، ص 80.

6. فرهنگ واژه‏ها، ص336.

7. ر.ك: فرهنگ واژه‏ها، صص 568 ـ 569.

8. براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به: تحليلي بر انقلاب اسلامي، منوچهر محمدي، ص 105.

9. معدن الجواهر، باب ما جاء في واحد، ص 21.

10. انديشه سياسي در اسلام معاصر، ص 219.

11. چنين افرادي معمولا سعي مي‏كردند و سعي مي‏كنند مطالب خود را در قالب الفاظ سنگين و حتي المقدور با استفاده از واژه‏هاي بيگانه به مخاطب القاء كنند تا بدين وسيله علما نيت خويش را اثبات كنند.

12. «جبهه ملي» نام حزب ملي‏گرايان است كه دكتر مصدق و ياران او آن را بنيان نهادند.

13. مقدمه‏اي بر انقلاب اسلامي، ص80.

14. انقلاب اسلامي و ريشه‏هاي آن، مجموعه مقالات (1)، ص 236.

15. تحليلي بر انقلاب اسلامي، ص 106.

16. انقلاب اسلامي و ريشه‏هاي آن، مجموعه مقالات (1)، صص 241 ـ 242.

17. انقلاب اسلامي راه آينده ملتها، مسيح مهاجري، ص 58.

18. انقلاب ايران در دو حركت، مهندس مهدي بازرگان، ص 111.

19. اسناد نهضت آزادي، ج1، ص17.

20. دائرة المعارف دانش بشر، نويسندگان، اميركبير، 1349، صص 535 ـ 527.

21. مهندس مهدي بازرگان: مدافعات در دادگاه غير صالح تجديد نظر نظامي، انتشارات مدرس، مهر ماه 1350، ص116.

22. همان، ص212.

23. مشكلات و مسائل اولين سال انقلاب، ص214.

24. ر.ك: انديشه سياسي در اسلام معاصر، حميد عنايت، ص 266؛ مقدمه‏اي بر انقلاب اسلامي، صص 86 ـ 87.

25. نمونه اين همكاري را در ماجراي مشروطه و ملي شدن صنعت نفت مي‏توان ديد.

26. براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به: تحليلي بر انقلاب اسلامي، ص 106؛ انقلاب و ريشه‏ها، حبيب الله طاهري، صص 216 ـ 218.

27. پيرامون انقلاب اسلامي، آيت الله شهيد مرتضي مطهري رحمه‏الله ، صص 34 ـ 35.

/ 1