سيري انتقادي در مباني انديشههاي ديني بازرگان
محمّدرضا خاكي قراملكي تبيين ضرورت بحث
در بررسي و مطالعه تاريخ تحولات ايران، از عصر مشروطه به اين سو، همواره شاهد دگرگونيها، تغييرات و نوسانات اجتماعي، سياسي، فرهنگي، در سطوح گوناگون بودهايم.در مواردي، با تغيير و تحولات اساسي و بنيادين سياسي و اجتماعي در مقياس وسيعي مواجه هستيم كه آثار و پيامدهاي وسيعي در دگرگوني انديشه و تفكرات ديني، اجتماعي و سياسي مردم داشته، اين نيز منجر به تحول اساسي در شكل و فرم و محتواي زندگي روزمرّه مردم در مقاطع مختلف تاريخ شده است.در كندوكاو براي يافتن علل تغييرات اجتماعي و سياسي و پي بردن به عوامل شكلگيري چنين تحولاتي، با جنبشهاي سياسي و اجتماعي مردمي كه توسط رهبران ديني و روشنفكران ديني هدايت و مديريت ميشدند، برخورد ميكنيم كه همواره سهم و نقش محوري و اساسي، در ايجاد تغييرات و انقلاب سياسي و اجتماعي داشتهاند.هر كدام به فراخور وسع علمي، ميزان دينداري خود توانسته بودند حلقههاي اجتماعات مردمي را به راه اندازند. در نهايت، سير و روند چنين تغييرات و تحولاتي، از عصر مشروطه به اين سو، منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري ديني و محوري، روحانيت اصيل با پشتوانه مردمي گشته است.حال در روند پژوهش عوامل و علل شكلگيري چنين انقلابي كه در مقياس وسيعي در جهان فراگير شده و دنيا را تكان داد لازم است نقش روشنفكران ديني را، در ميزان آگاهسازي و رشد و تعالي فكري و انديشه مردم و تحصيل كردگان را براي بوجود آوردن چنين انقلاب و تغيير بنيادي، باز، بشناسيم.روشن است كه تأثيرگذاري رهبران ديني و روشنفكران ديني، بر توده و قشر تحصيل كرده به يك سطح و ميزان نبوده، بلكه داراي مراتب و سطوح مختلف از حيث عمق بوده، از اين روي، ميزان تأثيرگذاري هر كدام به ميزان سطح و مراتب مباني فكري و انديشههاي ديني و كلاميشان وابسته ميباشد. زيرا با مخاطب و نسلي مواجه بودند كه دغدغه ديني شديدي داشتند. از آنجا كه در بين تحصيل كردگان، شبهات جديد و پرسش ديني جديد ايجاد شده بود، تشنگي و حرص عجيبي براي پرداختن به مباحث ديني عميق در اين قشر احساس ميشد.در هر حال حس دينداري عميق در بين تودهها دغدغه يافتن پاسخ براي نسل جواني كه در آماج شبهات ماركسيستي و ماديگرايانه قرار گرفته بودند، بيش از هر چيزي، انديشمندان ديني و روشنفكران ديني را ملزم ميكرد تا پاسخي به فراخر حال مخاطب خود بيابند.در اين ميان نقش روشنفكران ديني تحصيلكرده غرب نسبت به مسؤوليت و وظيفه آنها، در برابر نسل جوان و رهبري آن و روشنگري و آگاهسازي نسل جوان نسبت به تحولات و تغييرات اجتماعي و سياسي بسيار حائز اهميّت است. زيرا روشنفكران ديني با دغدغهاي كه نسبت به حفظ دين و پالايش آن از هر گونه اتهام و برچسب كهنگي داشتند، در اين صدد بودند تا با انديشههاي ديني و تفكرات ديني كه خود سراغ داشتند و نيز متمسّك شدن به اندوختههاي علمي خود، با بيان و متد جديدي كه بتواند به مزاج و روح تجدد زده جوان خوشايند باشد، به ايفاي چنين رسالت و مسؤوليت سنگيني بپردازند.حال بحثي كه پيش رو داريد كنكاشي است در اينكه، چه نوع انديشههاي ديني و كلامي و با چه مباني و متدي در ايفاي چنين نقش تاريخي و رسالت تاريخي بكار گرفته شده؟آيا چنين انديشههاي ديني و كلامي واقعا داراي غناي فكري و ديني بوده كه پاسخگو باشد يا به سبب رويكرد التقاطي، خلوص و ناب بودن فكري و انديشه كلامي را از دست داده، در نتيجه، نتوانسته غرض واقعي و حقيقي را به سرانجام برساند.حال در بين روشنفكران تأثيرگذار، ما به بررسي انديشههاي كلامي و ديني مهندس بازرگان ميپردازيم. قطعا پرداختن به چنين بحثي علاوه بر غرض فوق كه اشاره شد از جهت ديگر لازم و ضروري به نظر ميرسد. زيرا پيامدها و آثار اين جريان روشنفكري ديني در حال حاضر مشهود است.زيرا چنين جريان فكري مبدأ شكلگيري بعضي از نهادهاي سياسي، حزبهاي سياسي راديكالي شده كه، تفكرات ديني بازرگان را به عنوان منشور فكري خود و اساسنامه فعاليت خود قرار داده است و باعث ايجاد تشكيلات سياسي به صورت سازماندهيشده ميباشد كه انديشه غربگرايي را در ذهن خود ميپرورانند.لذا نميتوان انديشه ديني چنين روشنفكراني را منقطع از موجهايي كه در پس از خود ايجاد كردهاند لحاظ كرد.متدلوژي دينشناسي مهندس بازرگان
براي بررسي و تتبّع در آراء و ديدگاههاي كلامي و انديشههاي ديني مهندس بازرگان و جهت پي بردن به ماهيت و حقيقت مباحث دينشناسي، مطرح شده در نظريهها و ديدگاههاي بازرگان، ميبايست متدهاي دينشناسي وي را مورد تفحص قرار داد تا بتوان، بر اساس متد حاكم به داوري و قضاوت انديشههاي كلامي مطرح شده وي در حوزه نظري و عملي دين نشست.رويكرد جديدي كه بازرگان، در حوزه مباحث ديني و ارائه نقطه نظرات ديني پرداخته، يك رويكرد تجددگرايانه است.يعني بازرگان با توجه به تحصيلاتي كه در غرب داشته و با توجه به زمينههاي فكري و تربيتي كه در وي توسط خانواده تجددخواه و اساتيد دگرانديش قبل از رفتن به سفر اروپا ايجاد شده بود در ارائه و پرداختن به مباحث نظري و عملي دين بسيار مؤثر افتاده است. از اين روي بازرگان با يك رويكرد كلان تجددگرايي كه در طول تربيت و پرورش خود در مقاطع مختلف وارث آن شده، به مباحث دينشناسي پرداخته است. اين نگاه تجددگرايانه هم در مباني نظري ديني و هم در مباني عملي ديني وي آشكار و روشن است كه به تبع منجر به ارائه آراء و انديشههاي كلامي جديد و دگرانديش، هم در حوزه نظري و هم در حوزه عملي دين شده است.حال ما ابتداء، به مباني نظري دينشناسي بازرگان كه در آن، روح تجددگرايي و دگرانديشي، به راحتي ملموس است، ميپردازيم. بعد انديشههاي كلامي و ديني مبتني بر اين مباني را مورد بحث قرار ميدهيم.مباني نظري
با اندك مروري در آثار و انديشههاي كلامي و ديني وي ميتوان رويكرد جديدي را در مباني نظري وي ملاحظه كرد. مباني نظري كه بازرگان با آن، سراغ شناخت دين و مباحث كلامي رفته، به گونهاي است كه حاكميت آن مباني در تفسير و تأويل نظريههاي كلامي و دينشناسي آشكار است، كه حاكميت اين مباني نظري تجددگرايانه، منجر به تحميل تفسير شخصي، بر دين شده است.1. پوزيتيويسم (تحصلگرايي)
يكي از مباني نظري كه بازرگان يا تأثيرپذيري از فلسفه غرب، آن را معيار و ملاك داوري قضايا و آموزههاي ديني قرار ميدهد، نگاه پوزيتيويستي و تجربهگرايي است. مهندس بازرگان خود نيز به اخذ چنين رويكردي در تحليل آموزههاي ديني تصريح ميكند و آن را به عنوان متد دينشناسي خود قرار ميدهد.وي با انتقاد و تعريفي كه نسبت به روش استدلالي فلاسفه و متكلمين دارد مينويسد:«مانند برخي متقدمين هم كه عادت دارند براي خدا تكليف معين نموده، آئيننامه بنويسند، استدلال نميكنم، يعني نميگوييم چون عقل انسان ناقص و هدايت او لازم ميباشد پس به خدا واجب، پيغمبراني بفرستد و پيغمبران به طور مستقيم (يعني بدون دخالت هواي نفس و مشائبه خطا) احكامي كه از ناحيه خدا دريافت دارند... نه اينطور استدلال نمينمائيم، بلكه به يك علوم جديد به مشاهده و تجربه پرداخته واقع مطلب و پيشآمد امر را آن طور كه بوده است در نظر ميگيريم.»1بازرگان در كتاب «راه طي شده» رهيافت بشري و تجربي و تلاش دانشمندان طبيعت شناس را مورد دقت قرار ميدهد. تلاش و سعي آنها را ميستايد و روش و متد معرفتي را به كار گرفتهاند آنها را مورد تأييد قرار ميدهد. حتي كار دانشمند طبيعي كه با رويكرد پوزيتيويستي در پي تحليل پديدههاي عالم مادي بوده است را يك تلاش و سعي موحّدانه تلقي ميكند. كه عملاً آنها را در سطح يك انسان موحّد قرار ميدهد به طوري كه بهتر از فقها و مدرسين صفات ثبوتيه خدا را درك ميكنند.2تنها فرق موحد با يك دانشمند را اين ميداند كه دانشمند بحث از نظام خلقت ميكند بدون اينكه اسم ناظم (خدا) را بياورد، در حالي كه موحد اسم ناظم (خدا) را به زبان ميآورد.در واقع اين بيان بازرگان، حقيقت ايمان و باور دروني به وحدانيت خدا كه در دين شرط موحد بودن است ناديده ميگيرد. اينكه دانشمند توان بررسي روابط علي و معلولي عالم را داشته باشد را كافي در موحد بودن آن شخص ميداند. اين روحيه تسامح و تساهل در وي كه مرز شرك و توحيدي را كه دين ترسيم كرده، در معرض ابهام قرار ميدهد. پذيرش روش و مباني پوزيتويستي و تجربي، بازرگان را به مسائل باريك و اختلاف برانگيز ميكشاند. با تحليلي كه از كار دانشمندان طبيعي ميكند، در مقام مقايسه آنها با حركت و سيره و روش انبيا برميآيد. در نهايت نتيجه ميگيرد كه بشر كه با متد تجربي و نگاه به طبيعت، توانسته به همان هدف و غايتي برسد كه انبيا ميخواستند از اين جهت راه طي شده بشريّت، همان راهي كه انبيا ميخواستند. تنها فرقي كه دارد اين است كه بشر با دست رنج و تلاش بيوقفه خود به آن رسيده و انبيا زودتر از آنها به كمك وحي به آن رسيدهاند. بر همين اساس راز خاتميت نبوّت از نگاه او روشن ميگردد. به اين صورت كه، بواسطه تلاشهاي علمي بشر ميتواند خود را سرپرستي و هدايت كند و نيازمندي انسانها به بعثت جديد مرتفع گردد.3رسيدن به نتيجه و نكته فوق تنها در صورتي ميتواند قابل تبيين باشد كه وي مباني معرفتي پذيرفته شده در غرب را پذيرفته باشد. بديهي است كه با اين رويكرد جديد معرفت شناختي، تمام قضايا و آموزههاي ديني در تبيين و توضيح، رنگ و بوي طبيعتگرايانه ميگيرد تا آنجا كه سعي ميشود مباني اعتقادي و اخلاقي و حتي احكام تكليفي از اين منظر مورد قضاوت و داوري قرار گيرد. بازرگان در رابطه با راه انبيا و راه بشر مينويسد:«بشر روي دانش و كوشش و بپاي خود راه سعادت در زندگي را يافته و اين راه سعادت تصادفا همان است كه انبيا نشان داده بودند.»4نقد و ارزيابي
1. اين ديدگاه در حقيقت فلسفه بعثت انبيا را نقض ميكند. زيرا با وجود توان فكري و عقلي بشري، براي تشخيص راه سعادت و سرپرستي و مديريت آن، ضرورت وجود و حضور انبيا براي هدايت عمومي بشر به راه سعادت را نقض ميكند.2. از سوي ديگر، اين نگاه، غايت و هدف بعثت انبيا را در ايجاد يك جامعه دنيوي كه سعادت دنيوي را به دنبال دارد، منحصر ميكند. در حالي كه هدف و غايت انبيا توسعه بندگي و پرسش الهي است كه در آن دنيا و حيات آن محوريّت اصلي ندارد سعادت را در مفهوم دنيوي تعريف نميكند. سعادت در ارتباط به جهان ديگر مورد لحاظ قرار ميدهد.حال با وجود فرق عمده اين دو راه، آيا راه انبيا به توسعه جامعه دنيوي و سعادت دنيوي صرف ختم ميشود كه بشر با كوششهاي طاقت فرساي خود، به آن رسيده.53. اشكالي ديگر بر اين نگاه وارد ميشود اين است كه اين نگاه، ختم نبوت را به معناي استغناء بشر از تمسك به راه انبيا تلقي ميكند، لذا لازمه يكسان انگاري راه انبيا و راه بشر منتهي به استغناء بشر از انبيا و دين ميگردد.1 ـ 1. نگاه پوزيتيويستي در خداشناسي
ايشان در كتاب «راه طي شده» در شروع بحث توحيد و خداشناسي، قوانين طبيعت و نظم و نظام طبيعت را تنها راه شناخت خداوند متعال ميداند و معتقد است خدا خود راه طبيعت را منحصرا راه شناخت خويش قرار داده و لذا قرآن راه دانشمندان طبيعت را طي كرده كه جدا از طبيعت و در خارج از تصوير دنياي طبيعي مجالي را براي عرضه خود ارائه نكرده است.«قرآن به هيچ وجه نميآيد جدا از طبيعت و در خارج دنيا يك تصوير مستقل از موجود مخلوقي درست كرده بگويد مردم اين راه بپرستيد.»6در نگاه بازرگان، اين طبيعتگرايي، در كار دانشمند طبيعتشناس كه روابط علي و معلولي پديدههاي طبيعي را مورد كنكاش ميدهد راهي است كه بشر متمدن با آن توانسته بتپرستي را صد درصد از زندگي خود حذف كند.7تكيه و اعتماد بر طبيعت و تجربههاي گرانپايه دانشمندان طبيعي در نگاه بازرگان به عنوان متد شناخت دين، به گونهاي است كه جبر علّي و معلولي حاكم بر طبيعت را غيرقابل شكستن ميپندارد. آن را عين مشيّت و ذات باري تعالي ميداند كه در آن خدشه و خلل راه ندارد.«قرار حساب و حكومت قوانين طبيعت همان عين مشيت و بر و ذات باري تعالي است كه ما در آن خدشه و خلل نميبينيم... اگر با دقت توجّه نمائيم مسلم خواهد شد كه بقدر سر سوزني هم خالي از حكم واحد عمومي نيست.»8اگر چه اصل نظامندي و قانونمندي موضوعي نيست كه بر كسي پوشيده بماند، ولي موضوع و محل نزاع در اين است كه آيا شناخت و معرفت طبيعتگرايانه پديدههاي عالم، ميتواند همه پديدههاي عالم را از اين منظر مورد توجيه قرار دهد؟ از سوي ديگر با اين نگاه آيا اراده الهي نيز در تحت حاكميت جبري علي و معلولي قرار نميگيرد؟ آيا در عالم همه پديدهها صرفا پديدههاي طبيعي است؟ يا غير از آن پديدههاي ديگري است كه از نظام علي و معلولي تبعيّت نميكند؟شهيد مطهّري در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در پاسخ به اين نوع نگاه بر اين باور است شكي نيست كه قرآن ما را به مطالعه حسّي طبيعت دعوت ميكند ولي آيا قرآن مطالعه طبيعت را براي حل تمام مسائلي كه خود طرح كرده است كافي ميداند؟! اگر چه طبيعتشناسي ما را علم و قدرت و حكمت آفريننده جهان آگاه ميكند اما:در حقيقت اين است كه مطالعه طبيعت ما را تا مرز ماوراء طبيعت رهبري ميكند. اين راه جادهاي است كه تا مرز ماوراء طبيعت كشيده شده است. در آنجا پايان مييابد. فقط نشان مبهم از ماوراء طبيعت ميدهد.شهيد در فراز ديگري مينويسد:مؤلف دانشمند كتاب راهطيشده كه معتقد است راه خداشناسي منحصرا همان راه حس و طبيعت است، و در بحث توحيد پس از توضيح نارسايي درباره تاريخ دين و پرستش و نتايج علم و فلسفه و اشاره به اينكه راههاي عقلي و فلسفي بيراهه بود و علم امروز كه حسّي و تجربي است اساس توحيد را احياء نمود.البته ما معتقديم كه علم جديد كمك فراواني به توحيد و خداشناسي نمود، ما معتقديم گامهاي علوم در جهت توحيد بوده نه در جهت ضدّ آن و نميتوانست جز اين باشد اما خدمتي كه علوم به توحيد نمود از راه «نظام غايي» كه دانشمند به اقتباس از قرآن مجيد آن را راه «اتقاق صنع» اصطلاح كردهاند نميگذارد.92 ـ 1. نگاه پوزيتيويستي به نبوّت
بازرگان در كتاب مذكور بحث نبوّت را نيز از منظر و نگاه پوزيتيويستي و آمپريستي مورد توجه قرار ميدهد.ايشان در بحث نبوّت، با مروري كه بر پيدايش اديان و انبيا و پيامبران كه بواسطه آنها اديان نيز ظهور كردهاند، سير و روند عمومي اديان را سير نزولي و فرسودگي ميداند و آن را با اصل و قانون طبيعي آنتروپي بيان ميكند و بر اين تأكيد ميورزد كه«مذاهب به مرور زمان و در دست مردم هميشه سير نزولي داشته و دچار فرسودگي و فرتوتي گشته، راه فنا را پيش گرفته است. مانند هر سيستم طبيعي كه وقتي به حال خود گذاشته ميشود لاينقطع بر كهولت (آنتروپي) آن اضافه شده و بالاخره به خاموشي و ركود منتهي ميگردد.»10برخلاف علوم و افكار بشري كه هميشه روند رو به تكامل داشته است و نسل به نسل و دست به دست تجديد و تكميل ميشده است.11ايشان با تأكيد بر امر فوق، بر اين باور است كه چون راه انبيا راه مستقيمي بوده با روال عادي و طبيعي حيات بشري طي نشده، لذا آن راه غير قابل دسترس ميباشد و راه بشر يك راه زميني است كه ميخواهد با قدمهاي خودش آن را بپيمايد. زيرا ما نيز همانند پيامبران بشر هستيم بايد بتوانيم همانند آنها به همان حقيقتي كه آنها رسيدهاند دسترسي پيدا كنيم. تنها فرقش در اين است كه ما ميخواهيم با تجربه و با چشم استدلال برسيم. آنها با روش وحي ميخواهند بشر را به مقصد برسانند.خود بازرگان مينويسد:«پيغمبر ميگويد من از راه درك وحي وجود منابع و قبول قيامت را كردهام ما ميگوييم با پاي تجربه و تربيت و با چشم استدلال بايد به آن برسيم... ايرادي بر ما نيست، بشر چنين خلق شده است.»12بازرگان، بحث خود را در رابطه با روند پيدايش اديان و ظهور پيامبران با سير و بيان پوزيتيويستي آغاز ميكند. ابتدا سه عنصر مشترك 1. توحيد (دنيا را خدائي واحدي است)؛ 2. عبادات (بشر داراي وظائف و آدابي ميباشد )؛ 3. معاد و قيامت (پس از مرگ بهشت و جهنمي در كار است).13 به عنوان سه مادهاي كه در تمام اديان و دعوت پيامبران آمده است را ذكر ميكند كه هر يك از سه عنصر در فرايند تاريخي خاصّ ظهور و تجلي پيدا كرده و روند پيدايش اين سه عنصر نيز متناسب با ميزان فهم بشر و تكامل اطلاعات و آگاهي بشر تفاوت داشته. به اين صورت كه آنجا كه بشر صفاي كودكانه و مراحل سادگي اوليه را دارا بود پيامبري همچون نوح ظاهر ميشود كه به عنصر توحيد و يگانگي خدا دعوت ميكند.«تعليمات نوح در آن زمان كه بشر مراحل سادگي اوليه و صفاي كودكانه را ميپيمود بيشتر متوجه خداشناسي و مختصري خبر از آخرت بوده است....»14در ادامه همين سير ظهور، حضرت لوط ظاهر ميشود كه با ظهور حضرت لوط كه همراه با خروج و بيرون آمدن از صفاي كودكي و رسيدن به مرحله جواني كه در آن غريزه جنسي موج ميزند، مسأله و موضوع انحراف جنسي و قبول آداب براي بشر پيش ميآيد.15 و تكليف و شريعت در مرحلهاي موضوعيّت پيدا ميكند كه بشر از حالت كودكي و سادگي اوليه پا فراتر گذاشته است.در استمرار همين مسير ظهور انبيا با ظهور حضرت موسي مواجه ميشود كه با تكيه بر عنصر دوم يعني آئين و شرعيت و آداب، اجتماعات بشري را تشكيل ميدهد و موجب پيشرفت تمدن ديني ميگردد. در نگاه وي دستورات و تعليمات موسي بيشتر به زندگي فردي و دنيوي شخصي انسان ميپردازد لذا دين موسي يك دين دنيوي است.16بازرگان، با كمال تعجّب، فرستادن كتاب تورات براي حضرت موسي را نتيجه، نخبهگيري و اصلاح نژاد كه بواسطه آن بشر مستعد در يافت آن گشته است ميداند. بازرگان خود تصريح ميكند كه«پس از آنكه انسان در نتيجه آزمايشها و نخبهگيريهاي متوالي قرون گذشته با اندازهاي تصفيه و تكميل گرديده، صاحب بصيرت بيشتر و لايق اخذ تعليمات شده كتاب العملي به نام تورات بر اول نازل گرديد.»17وي اين مطلب مذكور را با استناد به آيه شريفه قرآن بيان ميكند18 كه نگاه پوزيتيويستي در آن مشهود است، آيه مورد استناد وي: «و لقد آتينا موسي الكتاب مِن بعد ما اهلكنا القرون الاولي بصائر لِلنّاس و هدي و رحمة لعلهم يتذكرون.»نكتهاي كه در نگاه بازرگان، در شناخت و معرفت ايشان به روند و پيدايش و ظهور انبيا و اديان قابل ملاحظه است، اين است كه ايشان روند ظهور را يك روند تكاملي ميداند و آن را نيز بر اساس اصل نخبهگرايي و اصلاح نژاد و تصفيه نسل، تبيين ميكند كه از مبناي پوزيتيويستي و طبيعتگرايانه وي حكايت ميكند. چنانچه ايشان طوفان نوح را از بين رفتن كفّار و بقاء مؤمنان را اولين نخبهگيري در مزرعه بشريت تلقي ميكند و خود بر آن تصريح ميدارد:«به اين ترتيب اولين نخبهگيري به اصطلاح علماي طبيعي «selection» در مزرعه بشريت به عمل آمده باغبان چيره دست بوتههاي نامرغوب را ريشهكن نموده، فقط چند پايه افراد صالح باقي گذاشت تا به توليد و تكثر مجدد بپردازد.»19همچنين وي ظهور حضرت ابراهيم را نيز بر اين اساس بيان ميكند و تولّد فرزندان حضرت ابراهيم را به منظور حفظ نژاد برتر در جريان اصلاح نژاد، تلقي ميكند.20بازرگان در ادامه ظهور انبيا، پيدايش حضرت عيسي(ع) را در موقعيتي كه تكامل بشر احتياج و نيازمند به جنبه اخلاقي و تربيت احساسات لطيف انساني داشت ارزيابي ميكند كه بر بخشي از عنصر دوم اديان كه مربوط به روابط اجتماعي مردم است تأكيد ميورزد در حالي كه، عنصر اول و سوم اديان را تحت پوشش قرار ميدهد. در هر حال بازرگان اين مرحله از مراحل ظهور و پيدايش انبيا را، يك مرحله احساساتي و اخلاقي دين قلمداد ميكند كه در آن بر عنصر استدلال و عقل تأكيد نميشود به مشاهده و تجربيات ترتيب اثر داده نميشود.هر چند اين مرحله از ظهور، تا حدودي با تكامل بشر و خروج وي از صفاي كودكانه همراه ميباشد. اما در آن هيچ بحث فلسفي و جدل ديني روي نميدهد. زيرا انسان دوران مسيح، به مرحلهاي نرسيده بود كه بتواند از عنصر عقل و تجربه استفاده كند. وي مينويسد:«به هر حال به نظر ميآيد، حدوث يا رواج مذاهب مسيحيت و زرتشت مصادف با موقعي از دوران تكاملي بشر بوده است كه غرائز اخلاقي بحد كمال رشد يافته، انسان فطرتا مايل و محتاج به پاكي و نيكي گرديده ولي هنوز قواي دماغي و فكر عملي انتقادي او آنقدر پيش نرفته بود كه عقل احساسات را عقب زده در تشخيصهاي وجدان شك بياورد و مافوق آرزوهاي فطري طالب چيز ديگري باشد. هنوز عقل و فكر علمدار تكامل و ترقي بشر و محور زندگي او نگرديده بود.»21در نهايت با سير روند ظهور انبيا و اديان الهي به مرحله نهايي آن ميرسيم در اين مقطع از تاريخ با ظهور دين اسلام به رسالت حضرت محمد(ص) مواجه هستيم كه بر هر سه عنصر اديان تأكيد كامل ميكند. در اين آخرين دين از اديان الهي كه با رشد و تكامل بشر مقارن شده بشر در قياس با ساير اديان گذشته به بلوغ فكري و علمي رسيده و بر متد عقل و تجربه بشري تكيه زده از اين روي بزرگترين رهاوردي كه دين اسلام در مقايسه با ساير اديان دارد همين تكيه و اعتماد بر عقل و دانش تجربي است. اين امتياز موجب برتري دين اسلام نسبت به ساير اديان گشته است.بازرگان مينويسد:«در تعليمات حضرت رسول آن سه ماده خلاصه اديان بر وجه كامل تعقيب ميشود و پايه امر بر توجه خالق از راه مشاهده طبيعت و تسليم عاشقانه كلي مطلق در مقابل مشيّت حق و اعراض از هر چه غير اوست ميباشد.»22ايشان با تأكيد بر اين روش پوزيتيويستي و طبيعت گرايانه، معتقد ميگردد دين اسلام كه به بشر عرضه شده، ميتواند سرپرستي و تكامل بشريت را به عهده بگيرد. از اين رو تصريح ميكند:«خلاصه بر طبق آيات قراني تعليمات اسلام داراي اساس روشن و صريحي ميباشد كه بايد از روي حق و يقين بر عقل و دانش استوار گردد و خود را مبتني و محتاج به علم ميداند.»«به تدريج احساسات اخلاقي نيز مقام خود را به عقل و منطق تفويض مينمايد و قرار است بروشنايي دانش، سرپرستي بشريّت بدست كار و فعاليّت سپرده شود محيط عالم براي پذيرفتن ديني كه اساسش بر علم و هدفش تكامل از طريق كار است....»23نقد و ارزيابي
صرفنظر از نقدهاي جدي كه بر شيوه تقسيم بندي سير ظهور انبيا وجود دارد و نيز با قطع نظر از انتقادي بر عناصر مشترك كه وي در مورد اديان ذكر ميكند وارد است نكتهاي كه ميتواند به نگاه پوزيتيويستي وي مربوط باشد اين است كه ايشان در بيان سير ظهور پيامبران و اديان از يك متد پوزيتيويستي تبعيّت كرده، به گونهاي كه همين مرحلهبندي اديان و تجلي خاص اديان را در ظرف تاريخ و مقاطع مختلف آن را با الگوگيري از يك طبقهبندي مراحل تاريخ كه توسط «آگوست كنت» (مؤسس پوزيتيويسم) صورت گرفته، بيان كرده است.اگوست كنت مراحل تطور تاريخ بشر را به سه مرحله ربّاني، فلسفي، تجربي تقسيم ميكند؛ مرحله ربّاني را به مرحله ابتدايي زندگي بشر و مرحله تجربي را به عنوان مرحله تكاملي بلوغ بشر ميپندارد. از اين روي وي با پرداختن به حلقه سوم يعني تجربهگرايي و تحصيل گرايي، كه منشأ شكلگيري مكتب پوزيتيويسم ميگردد.با توجه به مجموع آثار و انديشههاي وي به نظر ميرسد كه بازرگان در بيان سه تطور تاريخ انبيا و اديان متأثر از وي شده24 بگونهاي كه ظهور دين اسلام را به عنوان ظهور مرحلهاي كه بر تجربه و دانش و عقل تكيه ميكند مورد تحليل قرار ميدهد كه با تحليل اگوست كنت مطابقت دارد. البته اين تحليل وي ميبايست در راستاي اين موضوع كه راه بشر راه طي شده است ارزيابي كرد كه ايشان تمام نظام فكري خود بر اين اساس پايهريزي كرده است از آن دفاع علمي ميكند.البته اين نقد به معناي عدم پذيرش، عقل و دانش در اسلام نيست بلكه تأكيدي است كه بازرگان از اين مطلب ميكند كه بسيار لغزنده و گمراهكننده است.زيرا دانش و عقل را در مفهوم غربي آن لحاظ ميكند. در حالي مفهوم هويت آن در قرآن غير از آن چيزي كه دانش و عقل بشري به آن رسيده است.اشكال ديگر اين است كه ايشان ظهور و تجلّي انبياء و پيامبران الهي در مقاطع تاريخي گوناگون را محصول و نتيجه اصلاح نژاد و نخبهگيري ميداند. كه اساسا چنين تفكري به گونهاي است كه وي را به نظريّه تكاملي داروين در حوزه اجتماع كه امروزه از آن به داروينيسم اجتماعي ياد ميشود ـ نزديكتر ميكند. با اندك تأمّلي در فلسفه بعثت انبياء و نيز در تاريخ آنها به آساني ميتوان گفت كه انبياء و پيامبران بيشترين حجم فعاليت تبليغي و ارشادي آنها بعد از دعوت به توحيد، شكستن، برتريها و تفوّقطلبي نژادي تشكيل ميدهد. از اين رو مبارزه با هر گونه نژادپرستي و قوميّتمداري و ميزان و معيار برتري را تقوا و پرهيزگاري قرار دادن، امري است كه در حركت انبياء بوضوح آشكار است. لذا اصلاح نژاد يا نخبهگرائي در گزينش انبياء حقيقت آن چيزي جز نژادپرستي نميتواند باشد. لذا گزينش و انتخاب انبياء با توجه به معيار ارزشي و نيز به لحاظ عصمت و دوري از گناه قابل تبيين و توصيف ميباشد.2. سيانتيسم (علمگرايي)25
يكي ديگر از مباني كه بازرگان، در بررسي و تتبع و آموزههاي ديني و مباني اعتقادي ديني مورد تأكيد قرار ميدهد، تكيه وي بر رهيافت علمي و دادههاي علمي بشري است.وي با اهميّتي كه به دستآوردها و رهآوردهاي علمي ميدهد، ميكوشد، اعتقادات ديني و احكام شرعي دين را در مطابقت با علم بشري و عدم مخالفت با آن قرار ميدهد. البته اين امر را ميتوان در راستاي سازش بين علم و دين ارزيابي كرد.ولي در نهايت آنچه از اين كوشش نصيب شده، جزء تأويل و تفسير آموزههاي ديني به نفع دستآوردهاي علمي نبوده، كه ميتوان آن را حاكميت اصول علمي بشر بر مباني ديني تلقي كرد، روشن است كه اين چنين روشهايي سرانجام به التفاط منجر ميشود كه در جريان روشنفكري ديني ايران سابقه طولاني دارد.مهندس بازرگان با اهتمام به علم و تفسير علمي دين، ميخواست دين را در هم آوردي با يافتههاي علمي بشري، پيشرو جلوه دهد. با واهمه و ترسي كه از اتهام دين به كهنهپرستي و خرافي بودن داشت وي را در دام علمزدگي گرفتار كرد تا آنجا كه وي مباحث ديني و اخلاقي در قالب تنگ اصول علمي نميگنجيد آن را در تحت عنوان غير علمي و خرافي به كنار ميگذارد.زيرا به اعتقاد وي جنبش علمي بشر بعد از رنسانس در سمت و سوي خرافهزدايي قرار داشت و با موفقيّتي كه در اين خرافهزدايي از دين داشته، توانسته بود مسير ناهموار علم و پيشرفت را هموار كند و از رهگذر آن، چنين تمدن باشكوه و خيرهكنندهاي را بنا كند.كه دل و چشم، هر كسي را ميربايد و عقل و فكر آدمي مرعوب ميكند. هر چند بازرگان نمي خواست خود را در برابر فرهنگ و تمدن غرب، مرعوب و شيفته جلوه دهد. در مواردي سخت بر آن ميتازد. ولي موضوع اخذ و طرد، دستآوردها و رهآوردهاي بشري (تكنولوژي ـ صنعت) امر ساده و كوچكي نبوده كه بازرگان نيز بتواند در برابر آن از درون و عمق وجود مفتون و شيفته نگردد و آن را در گفتار و كلام خود ظاهر نكند. البته تفصيل نگاه وي در موضوع غرب و تمدن آن خواهد آمد.بازرگان در رابطه با نقش علم و اصول علمي به عنوان اصول حاكم مينويسد:«خلاصه آنكه علم اشتباهات و خرافاتي را كه به دين چسبيده بود پاك كرد و آن تصوير غلطي را كه مردم در لباس دين ولي به اعتبار افكار قديم از دنيا و حقايق عالم مينمودند باطل كرد. از اين مرحله كه بگذريم، علم اصل و اساس را احياء نمود.»26ايشان با پذيرش اصول علمي به عنوان مباني كه حجيت آن با عقل بشري، به اتمام رسيده به اين باور است كه اصول علمي و مباني آن ميتواند افقهاي جديدي در تفسير دين و قرآن به روي دينشناسان بگشايد.«پيشرفتهاي علم بشريت يعني گشوده شدن افقهاي تازهاي كه كتاب خدا به آنها توسل بسته از طرف ديگر كفايت مقصود را مينمايد.»27البته بازرگان اين مطلب را در راستاي رفع تضاد بين راه بشر و راه انبيا بيان ميكند. در همين رابطه تمام آيات قرآن كه در آن، تعبير علم و معرفت بكار رفته به معناي علم بشري بعد از رنسانس قلمداد ميكند. به همين خاطر وي وقوع پيشرفتهاي علمي و رهآوردهاي تمدن غربي را، تحقق پيشبينيهاي قرآن و در 14 قرن پيش ارزيابي ميكند. و آن را نشانه اصالت و حقانيت مكتب و نشانه نبوغ فوقالعاده صاحب مكتب ميپندارد. مينويسد:«امروز پيشرفتهاي علم و فرآوردههاي تمدن و صنعت گواه پيشبيني قرآن است و درك آن مفاهيم و امكانات را تا اندازهاي آسان مينمايد... صرفنظر از حقيقت ولي و نبوّت و قيامت و صرفنظر از توجه و تعبير بينهايت كه اگر شاهد اصالت و حقانيت مكتب نباشد نشانه بلوغ و امتياز فوقالعاده صاحب مكتب است....»28نكتهاي ديگري در اين رابطه قابل توجه است اين است كه بازرگان جايگاه رفيعي را به علوم بشري ميدهد به گونهاي كه وي آن علوم بشري را كه مورد تأييد قرآن و انبيا ميباشد نيز به همان علم و دانش دنيوي بشري تأويل ميكند. لذا از علم و دانش بشري يك معناي كاربردي در عرصه حيات زندگي بشر اراده ميكند.وي با بياني كه از تحصيل علم در ملل متمدن دارد و آن را از ضروريات بديهي و وظائف عمومي بشر ميشمارد اهميّت علم جديد و فرق آن نسبت به علم قديم را به لحاظ فوائد علمي و عيني آن ميداند. لذا با نگاهي كاركردي كه به مفهوم علم دارد كاركرد علم و دانش را در سه امر مهم 1. معاش؛ 2. تربيت؛ 3. تبليغات مورد توجه قرار ميدهد سعي ميكند علم و دانش مورد تأكيد در دين اسلام در همين راستا توجيه و بيان كند. بازرگان مينويسد:«امروز علم را بيشتر به جنبه فوائد عملي و آميختگي و احتياجي كه زندگي به آن پيدا كرده تعقيب مينمايد چه به لحاظ تأمين معاش و چه لحاظ تربيت و آداب معاشرت».29«اهميّت فوقالعادهاي كه اسلام تا درجه وجوب به تفكر و تعقل و تعليم ميدهد شايد محتاج بر اثبات نباشد، ولي نكتهاي كه تذكر آن بيفايده نيست اين است كه در اسلام علم نه جنبه آرايش و ريا يا به طور مطلق توجيه شده است بلكه جنبه عملي و تربيتي و رهبري آن كه سعادت و خير دنيا و آخرت را تأمين كند مورد توجه ميباشد.»30لازم به يادآوري است تلقي و برداشت كاركردي و كاربردي بازرگان از علم اگر چه موضوع و مطلب قابل اهميتي است كه بايد علم بتواند امور حيات سياسي و اجتماعي و تربيتي، بشر را اداره كند. اما اينكه رهيافت علمي بشري در اين امور دقيقا همان چيزي باشد كه قرآن و دين اسلام در نظر دارد نميتواند مورد قبول باشد.زيرا ماهيت علم بشري به لحاظ محدوديت بينش و افق ديد نميتواند تمام عرصهها و ابعاد حياتي انسان را مورد دقت كافي و وافي قرار دهد تا بتواند از اين رهگذر برنامه جامع بر زندگي بشر تدوين كند. بر اساس بينش ديني، دين آخرين و كاملترين برنامه حيات و زندگي را به بشر ارزاني كرده كه داراي اصول ثابت و فروع متغير ميباشد.از سوي ديگر تعبيرهاي به كار رفته در قرآن و احاديث در رابطه با علم و دانش جايگاه آن نميتواند در همان معنا و مفهوم كاركردي دنيوي منظور شده باشد. لذا نميتوان حديث «العلمُ نور يقذفُهُ اللّه في قلب من يشاء» را در معناي فوق گنجاد. چنانچه بازرگان بر چنين باوري است.31در هر حال آنچه از لابه لاي نوشتهها و آثار بازرگان بدست ميآيد، اين است كه وي علم و اصول علمي بشر را به عنوان اصول مسلم پذيرفته و در اين علمزدگي راه جمود را طي كرده است. هر چند وي در بعضي موارد كه كتاب راه طي شده خود، از علمزدگي و نديدن نقص علم و خطاي آن انتقاد ميكند، ولي اين انتقاد و گله از علمزدگي در معنايي كه وي از علم اراده ميكند صدق نميكند. زيرا وي تعريفي كه خود از علم ارائه ميكند به معناي ابزار سلطه و قدرت بر طبيعت ميباشد.32 لذا در تمام نظام فكري خود بر آن پايبند است. بلكه ايشان انتقادي كه بر علم دارد، علم و علوم يوناني ميباشد كه توسط مسلمان اخذ شده و بدون ديدن اشتباه و خطاي آن را هر تبيين معارف اسلامي به كار بستهاند. به همين خاطر بر اين باور است اين علوم اقتباسي از يونان با تعصّبي كه بر آن شده عملاً، دين را در مسير تقابل با جريان طبيعي و پيشرفت قرار داده است. وي همين مطلب را در بيان تقابل بين ملل متمدن با مدافعين دين اشاره ميكند و تصريح ميكند كه:«حربه ملل متمدن يعني دسته مهاجم علم بود. قهرا مدافعين يهوديّت يا مسيحيّت و اسلام نيز بايد تير علم را در كمان خود بگذارند... البته ايراد در اين نيست كه مؤمنين براي درك اصول دين خود و اثبات حقانيت آن متوسل به علوم زمان شدهاند. ايراد اين است كه چرا متوجه به امكان خطاها و نواقص علم نبوده آن را جزء دين كردند. سدي در مقابل جريان طبيعي و پيشرفت دين ايجاد كردند....»33با بياني كه وي در عبارت بعدي دارد منظورش از علمزدگي و جمود مسلمين بر علم را روشن ميكند كه منظور همان علوم يوناني و فلسفي بوده كه وي شديدا بر فلسفه يوناني و علوم مربوط به آن ميتازد كه جاي بحث و بررسي دارد. هر چند انتقاد وي از جمود علمي، وي را از تعصّب و جمود به علوم و اصول علمي جديد رها نميسازد. زيرا همان گونه آنها علوم يوناني را واسطه تبيينهاي دينشناختي قرار دادهاند، خود ايشان نيز اصول علمي بشري را وسيله تأويل و تفسير التقاطي از دين قرار داد. دين را در تطبيق با آن اصول علمي مورد بررسي قرار داد. لذا به يك بيان، دين را در مسير عصري كردن و دنيوي كردن قرار داده است.بلكه ايشان با قاطعيّتي كه در دفاع از حريم علم و اصول علمي دارد، سعي ميكند خدا و ماوراء طبيعت را نيز در همين اصول تنگ علمي و قوانين طبيعي جستجو كند. لذا قوانين علمي را غير قابل خلل و خدشه ميپندارد. طبق اين مبناي نظري چون مفاهيم غيبي قابل توجيه در ظرف تحليلهاي علمي نميباشد از پرداختن به آن پرهيز ميكند و در صورت امكان آن را با قانون علمي توجيه و تفسير ميكند. وي تصريح ميكند:«قبول نظم و حساب در دنيا چه منافاتي با فاعل و مايشائي خدا دارد؟ ما نبايد تصور كنيم حساب و هندسه و مكانيك و قوانين فيزيك و شيمي مخلوق ما و تمايل بشر است، يا رياضيات حقايق قطعي مسلّمي هستند كه مستقل از ذهن و غيرمربوط به وجود و عدم عالم باشد؟ خير.ما جز آن قادر به تصور يا قبول اصول ديگري نيستيم براي آنست كه غير آن چيز ديگري نديدهايم.... قرار و حساب و حكومت قوانين طبيعت عين مشيّت و ذات باري تعالي كه ما در آن خدشه و خلل نميبينيم.»34با اندك تأمل روشن ميگردد وي ميخواهد با دفاع از علم و اصول علمي بشري جديد آن را در مسير خواست و مشيّت الهي قلمداد كند، نسبت آن علوم بشري را به خواست و مشيّت الهي گره بزند و به همين عنوان، از علم موجود بشري كه رويكرد سكولار و دنيوي دارد از پايگاه دين دفاع كند. آن را علمي ميداند بشر با توانائي خود به آن رسيده تصادفا در مسيري سير كرده كه انبيا ميخواستند؟!گرچه كسي با قبول نظامندي عالم بر نظام علّي و معلولي در عرصه هستي جهان، درگيري و نزاع ندارد. اما مشكل آنجاست كه نميتوان تمام رويدادهاي عالم و پديدههاي آن و افعال الهي در اين قالب و اسلوب جديد علمي توجيه و تبيين علمي و طبيعي كرد.از طرفي، اراده الهي، اراده محضي است كه بر تمام قوانين عالم حاكم است نه محكوم و محدود به قوانين طبيعي مخلوق خود. از نگاه بازرگان تعصّب براي اصول علمي حاكم بر طبيعت و پديدههاي عالم به گونهاي است كه حتي تصرف خدا را در آن غير ممكن ميداند. وي در نقد كساني كه خدا را در ماوراء طبيعت جستجو ميكنند مينويسد:«زير بار قانون رفتن خدا را كسر شأن دانستند. و به هيچوجه حاضر نشدند، تصور اين فكر را بكنند كه در طبيعت قوانين و اصول ثابت تزلزل ناپذيري وجود داشته خداوند كه مالك الرقاب كل است نتواند گاهگاهي دستي در آن وارد كند.»351 ـ 2. علمزدگي در ضروريات دين
علمزدگي وي در موارد مختلفي به تحريم ضروريات و حتميّات دين ميانجامد. بازرگان در مقام دفاع از اصول علمي و قوانين حاكم بر طبيعت، يكي از آن اصول را اكثر موارد در تبيين مباحث ديني استفاده ميكند، اصول ترموديناميك ميباشد كه در كتابهاي «عشق و پرستش» و «ترموديناميك» بيشترين استفاده ازا ين اصول را برده. اين اصول در نگاه بازرگان از اصولهاي راه گشائي است كه افق ديد بازرگان را در مباحث حسّاس و دقيق دينشناسي، دگرگون كرده است.در واقع به گفته يكي از معاصران وي حذف كنيم، از بازرگان قدرت تبيين و توجيه و آموزه ديني سلب ميگردد. علمگرايي در معاد و قيامت به گونهاي است كه وي در بحث معاد و قيامت، با استفاده از دو اصل موجود در قانون ترموديناميك، معاد و قيامت را توجيه طبيعتگرايانه و علمگرايانه ميكند و براحتي مفاهيم و معاني غير مادي و ماوراء مادي را تا آنجا كه امكان دارد توجيه و تأويل علمي و مادي ميكند و در آنحائي كه توجيه و تأويل كارگر نيست آنها را به راحتي قيچي ميكند.از اين روي، ترموديناميك، در نگاه بازرگان، پنجرهاي كه افقهاي جديدي در كشف اسرار هستي و فلسفه دين ميگشايد و ميتابند.«ترموديناميك هم مثل ساير مباحث و علوم، دريچهاي از دريچههاي كاشف اسرار خلقت.»36اصول ترموديناميك كه ايشان مورد استناد قرار ميدهد به گفته خود جزء اصول مسلم تجربي و علمي است كه قدرت تعميم فوقالعاده نسبت به ساير موضوعات را دارد.اصول مورد استناد وي عبارت است:1. اصل اول قانون بقاي انرژي2. اصل دوم عبارت است از آنتروپي «يعني اصل انحطاط انرژي.»37اين دو اصل نه تنها در مباني نظري وي، بلكه در موضوع انسانشناسي، هستيشناسي و معرفتشناسي، بكار گرفته شده است. انسان را از دريچه همين اصول مورد تحليل به اصطلاح علمي قرار ميدهد.با اعتقاد به حاكميت اصول فوق بر پديدههاي عالم، موضوع مرگ و حيات، تكامل انسان و جهان، رستاخيز مورد تجزيه و تحليل علمي قرار ميگيرد همه اين مقولات ذكر شده را با توجه به سير ارگانيك پديدههاي عالم طبيعي، داراي مفهوم و معنا ميداند تحول و تكامل انسان و جهان را در يك رابطه ارگانيكي تفسير ميكند كه به صورت يك نظام و سيستم داراي تكامل ميباشند. از آنجا كه تكامل گرايي برخلاف اصل دوم ترموديناميك (انحطاط ـ آنتروپي) ميباشد. لذا نظام علي و معلولي عالم، برخلاف جريان آنتروپي ميباشد، زيرا تكاملگرايي و نظامندي عالم رو به بقاء و ثبات دارد كه با اصل فوق مباينت دارد.بر اين اساس بازرگان معتقد ميگردد مرگ و فنا در عالم وجود ندارد. موضوع رستاخيز در ادامه روند تكاملي حيات طبيعي انسان و عالم قرار دارد.38طبق اين مبنا وقوع قيامت در حلقه زنجيرهاي تكامل انسان و هستي قرار ميگيرد و حقيقت آن خصلت و خصوصيت طبيعت گونه و مادي ميگيرد. علمزدگي بازرگان و حاكميت اصول علمي بر پديدههاي عالم بر اين درك وي از علم استوار بوده كه علم امروزي در موارد مجهول بشر را كه در گذشته با انتساب به عيب و مارواء طبيعت از تفحص و تحقيق باز ميداشت، توانسته با تابش نور خود، به آنها (مجهولات) روشنايي بخشد. لذا در نگاه وي موضوع قيامت و معاد در نزد انسانهاي قبلي موضوعي نبود كه قدرت و توانايي علمي بشر آن زمان امكان تشخيص ماهيت آن و زمان وقوع آن را به راحتي داشته باشد. لذا از اعتقاد به آن بيبهره بودهاند. حركت به سوي آن كند بوده و باور آن نيز بر آنها مشكل بوده است. به همين خاطر با تابش علم و دانش بشري چنين مجهولات و نقطههاي كور، روشن گشته است.لذا وضع بشر معاصر به لحاظ مسلّح شدن به قدرت علمي و صنعتي دگرگون شده و امكان باور آن و شناخت ماهيت آن يا ابزارهاي علمي ممكن گشته است.«بنابراين نبايد انتظار داشت به اين زوديها بشر بيدست و پاي و چشم و گوش بسته كه با تمام قدرت صنعتي و بنياني علمي، هنوز از علاج دردهاي مزاج خويش فارغ نگشته است انتظار تشخيص وقايع از فوت و درك آخرين مسير جهان لايتناهي و قدم گذاردن در آستان الوهيّت را داشته باشيم.»39«وضع بشر هم نسبت به قيامت، فعلاً در مرحله رفع موانع قبلي قرار دارد و از اين بابت است كه ميتوان گفت به قياس هزار سال، بلكه صد سال پيش خيلي جلو رفتهايم.»با توجه به آنچه گفته شد، بازرگان با نگاهي كه به اختراعات و ترقيّات امروز بشر دارد بر اين باور است، چون ابزارهاي تكنولوژيك، فاصلههاي زماني و مكاني را كوتاه كرده و انسان را وارد زمان و مكان وسيعتري كرده كه قبلاً نبود، ميتوان گفت، فهم و درك بشر جديد، امروزه از قيامت آسان شده.تا آنجا كه فهم و درك بشر جديد از قيامت بهتر از درك عصر حضرت پيامبر اكرم(ص) گشته است.«تكامل بشر، احساسات و ادراكات را قرن بقرن و بلكه سال به سال براي توجه و عنايت و قبول آخرت نزديكتر و افكار او را محتاطتر ميكند.بحساب آوردن آخرت و در نظر گرفتن جزاي عمل در قيامت خود محتاج بدرجه زيادي رشد و پيشرفت است كه مؤمنين بيش از قديميها ميتوانند دارا باشند.»40اين درك و باور معاد و قيامت بر اساس علم و اصول علمي بشري، عملاً حقيقت موضوع معاد و قيامت را در فضاي مبهمي قرار ميدهد. موضوع رستاخيز رنگ و بوي مادي به خود ميگيرد. در نتيجه معتقد ميگردد كه:«قيامت خارج از زمين و آسمان يا ماده نيست، پرده ديگري از پردههاي تبديل و تحوّل طبيعت است.»412 ـ 2. علمزدگي و احكام شرعي
يكي ديگر از موضوعاتي كه وي در آن از چشمانداز علوم و قوانين علمي وارد بحث و گفتگو ميشود، موضوع «مطهرات در اسلام»42 است كه عنوان كتابي است كه بازرگان مستقلاً به آن پرداخته است.اين كتاب را شايد بتوان اولين گام وي در راستاي تبيين علمي و مادي از موضوعات شرعي و ديني در اسلام در نگاه وي تلقي كرد كه تمام سعي و كوشش وي بر اين استوار بود كه بتواند از موضوع طهارت و نجاسات با توجيهات و تفسير علمي تبيين مادي ارائه كند.به گفته يكي از صاحبنظران:«در آن كتاب كليه احكام طهارت و نظافت اسلامي از دريچه بيوشيمي و به استعانت قوانين فيزيك و شيمي و فرمولهاي رياضي مطالعه شده است؛ خلاصه اين مبحث اسلامي را از دريچه افكار و علوم جديد مورد بحث قرار ميدهد.»43و آن را از حيطه و دايره، تعبّد شرعي و ديني خارج كند. بُعد تقرّب و نيّت الهي را ناديده بگيرد. در اين رابطه در هر يك كارشناس صاحبنطر در احكام شرعي ابراز نظر ميكند. با بررسي چند روايت، در مقام اجتهاد برميآيد. حكم و فتواي صادر ميكند كه مجتهد و اين امور به لحاظ تعبّد در استناد حكمي به شرع مقدس، چنين جسارتي متخصص به اين سادگي به خود راه نميدهد.يكي از پژوهشگران معاصر در اين رابطه مينويسد:«بازرگان، مدعي علمي كردن مذهب بود و معتقد بود كه هر يك از مفاهيم و معاني ديني كه در چارچوب بينش علمي (به تبع آن روششناسي تجربي) نگنجد جزو خرافات محسوب ميگردد و رسالت علم اين است كه «اشتباهات و خرافاتي را كه به دين چسبيده است پاك كند.»بخوبي روشن است كه اگر قرار باشد علم تجربي و روششناسي آمپريستي (كه صرفا در محدوده تجربه حسي آن تا حدودي كاربرد دارد) مبناي قضاوت و تأويل و تفسير از دين قرار بگيرد. بسياري از معاني و مفاهيم عميق و ماورايي ديني به كلّي نفي و ناديده گرفته خواهد شد و اساسا جوهر دين (حقيقتي ملكوتي و فراتر از افق حس و تجربه است) مسخ و نفي خواهد شد.»44بعضي از معاصرين موضوع «مطهرات در اسلام» در آثار علمي بازرگان را اولين قدمهاي وي در راستاي ارتباط و تعامل علم و دين تلقي ميكنند.45اما به نظر ميرسد اين امر فراتر از رابطه بين علم و دين ميباشد بلكه، حاكميت اصول و قوانين علمي ميباشد كه فرصت تعامل دو سويه بين علم و دين را نميدهد. دين به نفع علم مصادر ميشود.بازرگان در مطهرات تمام هم و غماش در تبيين علمي و طبيعي احكام طهارت دين اسلام است تا مخاطب آن بوي كهنگي و خرافهپرستي در احكام شرعي را احساس نكند. از اين جهت سعي ميكند اين احكام را به گونهاي بيان كند كه در فهم مخاطب غربزده وي به راحتي هضم گردد.اگرچه اصل تبيين عالمانه به فراخور حال مخاطب قابل احترام است اما اگر اين مطلب به بهاي مثلهكردن احكام و خالي كردن آن از محتواي حقيقي منجر شود نميتوان به آن به ديده احترام نگريست. بازرگان خود صراحتا اعلام ميكند:«مسأله نجاسات و طهارت در اسلام امري صرفا مادي و معلول به علل حياتي و جسماني است.»46موضوع طهارت را به معناي نظافت و سلامت جسمي معنا ميكند. آن را از بار معنوي و تقرب خالي ميكند. در اين امر پا را فراتر گذاشته آيه تطهير كه شأن نزولش در مورد ائمه اطهار است، آن را به معناي تنفر از كثافات و عشق به پاكيزگي تأويل ميكند.47بر اساس بيان فوق كه موضوع طهارت كه به معناي پاكيزگي و نظافت گرفته شده نجاست كافر در اسلام نميتواند توجيه صحيحي پيدا كند. در نتيجه بازرگان بر اين باور است چون كافر تابع كيش و آئين خود ميباشد و پاكيزگي و بهداشت جسماني را رعايت ميكند. نجاسات كافر از موضوعيت خارج شده لذا حكم به پاكي و عدم نجاست وي صادر ميشود.«بر مبناي همين روش پوزيتيويستي و علمزدگي است كه مهندس بازرگان در كتاب «مطهرات در اسلام» خود اساس مسئله نجاسات را معطوف به جهت مادي و جسماني آن ميكند و بعد معنوي و روحاني آن را ناديده ميگيرد. بر اساس مدعاي بازرگان، فرد كافر اگر «تميز» باشد فردي پاك است و نجاست در مورد او مصداق ندارد.»483 ـ 2. علمزدگي در موضوعات طبيعي قرآن
يكي ديگر از مصاديق علمزدگي بازرگان، موضوع باد و باران در قرآن ميباشد كه ايشان در رساله مستقلي به آن پرداخته است. و با مسلّم فرض كردن اصول علمي و مشاهده و تجربه و با توجه به واقعيّات طبيعي در عصر جديد آن را مورد بحث قرار ميدهد.وي مقصود خود را از بحث در موضوع فوق كه نشانگر اعتقاد كامل وي به اصول علمي و علمزدگي وي ميباشد اين گونه بيان ميكند:«ميخواهيم نشان دهيم كه ضمن آياتي كه از نام باد و باران و كيفيات مربوط ميآيد در انطباق دقيق با اكتشافات هواشناسي با معلومات و نظريات علمي دارد.»49اين نتيجه فوق بر اين توجيه از علم استوار است كه در قرآن نيز به علم و نگاه علمي توجه شده لذا آيه كه در قرآن «الرّاسخون في العلم» آمده به معناي علوم تجربي و رياضي ميباشد.503. راسيوناليسم (عقلگرايي)51
موضع و نگاه اوليه بازرگان به عقل و استدلال عقلاني به عنوان يكي از مباني نظري موضع منتقدانهاي است. كه ميتواند از دو امر ناشي گردد.1. يكي از اين جهت كه وي نسبت به فلسفه و انديشههاي عقلاني محض، نگاه مثبت و موافقي ندارد، تمام سعي و كوشش وي بر اين است كه از انديشههاي عقلاني محض، عليالخصوص انديشههاي انتزاعي و كلي فلسفي پرهيز ميكرد. هر چند نميتوان گفت كه وي مخالف انديشه و تفكر است.ولي از انديشههاي كه رويكرد عمل گرايانه دارد استقبال ميكند. و عقل را به عنوان يك ابزار كاربردي كه در ميدانهاي سياسي و اجتماعي توانائي راهگشائي دغدغههاي عملي جامعه دارا ميباشد مورد لطف خود قرار ميدهد.522. جهت ديگري، به دليل رويكرد طبيعت گرايانه و پوزيتويستي وي به عالم است. وي با اهتمامي كه به مشاهده و تجربه به عنوان ابزارهاي شناخت طبيعت دارد .بر اين باور است كه با وجود اين ابزارها، نيازي و ضرورتي براي شناخت پديدههاي عالم بر اساس عقل مجرد و انتزاعي انديش نيست.به واسطه اين دو جهت مذكور بازرگان، در كتاب «بعثت و ايدئولوژي» ابتداءً عقلگرايي را (راسيوناليسم) مورد نقد قرار ميدهد. و ايدئولوژيهاي توليد شده بر اساس اين عقل بشري را ناقص ميداند كه توانايي مديريّت و سرپرستي انسان را تا آخر امر ندارد.و روند و حركت به ظاهر عقلگرايانه در واقع حركت به سوي بيعقلي ارزيابي ميكند مينويسد:در حقيقت هيچيك از منطقهاي فلسفي سياسي مانند اصالت عقل و اطمينان به آن سهل و ممتنع نبود. و در عين حال ظاهر معقول و آراسته داشتن اين اندازه توخالي و خلاف عقل از آب در نيامده است.»53بازرگان با گوشزد كردن اختلافها و تعدد آرائي كه طرفداران عقل و علم دارند، آن دو را ناتوان و فاقد هر تعيين تكليف بشر در مسير زندگي اجتماعي و سياسي ميداند.«با آنكه تصور ميكنيم عقل و علم ميتوانند تعيينكننده تكليف شخص يا اجتماعي باشند. اگر اين دو بزرگوار چنين هنري داشتند، تا بحال از عهده آن برميآمده اين قدر بشر دچار اختلاف و سرگرداني نميشد.»54لكن به گفته خود، اين به معناي پشتپا زدن به عقل و علم نيست بلكه آن دو در حكم چراغ و افزار هستند كه تا نيازمندي خاصي بر سر موضوعي حاصل نشود نياز به وجود عقل به عنوان چراغ، ضرورت پيدا نميكند. به همين خاطر وي طرفداران يك جانبه و افراطي عقل را تخطئه ميكند.در مقاله دل و دماغ،55
بازرگان هدفش از انتقاد بر متد عقل به عنوان يكي از مباني نظري (انديشههاي وي) اين است كه عقل جايگاه واقعي خود را حفظ كند، از اصالت دادن بر عقل به عنوان يك منبع ايدئولوژي پرهيز شود. و آن را از جمله نظريّات و آراء دور ريخته شده و مردود تلقي ميكند كه نميتواند مبناي مشتركي براي ايجاد ايدئولوژيها واقع شود.بازرگان در گام بعدي، با اينكه اصالت علم و عقل را مردود ميشمارد طبيعت گرايي و قوانين طبيعت به عنوان متن تنظيم ايدئولوژي و جزء اصول مشترك و پذيرفته شده براي تأسيس ايدئولوژي ميشمارد كه لذا جهت تقابل با عقل گرايي به ذهن مجرد و منطق انتزاعي باور ندارد.وي در رابطه با جايگاه اعتدالي عقل در تمام سيستمهاي حكومتي و فكري مينويسد:«ضمنا رعايت عقل و علم متمايل به جايگاه صحيح و وضع اعتدالي خود شده لازم ميدانند.شالوده ايدئولوژيها و استنباطهاي تاريخي و استمدادهاي از سرمايههاي انساني بر حقائق عقلي و موارد علمي استوار باشد نه بر آرزو و عقل.»56يكي از مواردي كه اعراض وي از مباحث صرف عقلاني و استدلالي آشكار و روشن ميكند بحث وي در رابطه با ظهور دين اسلام در سير پيدايش اديان الهي است. از آنجا كه نگاه وي پيدايش دين اسلام در بستر رشد عقل و تكامل عقل بشري صورت گرفته كه چنين رشدي در دينهاي سابق وجود نداشت. دين اسلام و قرآن را يك دين طبيعتگرايانه ميپندارد. كه به روش استدلال و مباحث پيچيده عقل وارد نميشود.57 فقط از مظاهر طبيعت به عنوان نشانههاي مشيّت الهي و قانون حاكم بر عالم، گزارش ميكند. از نگاه وي روش دين اسلام در ارائه و شناساندن به صورت نشانهها و مظاهر طبيعي ميشود.چنانكه روش دعوت و تبليغ پيامبر اسلام به اين صورت مذكور است. وي در رابطه با متد تبليغي پيامبر(ص) مينويسد:«اما طرز دعوت رسول مردم چگونه بايد انجام شود «يتلوا عليهم آياته» از راه ارائه مظاهر و نشانههاي وجود و مشيّت خالق، با همان اتكاء بواقعيّات طبيعي كه به تصوّرات ذهني و آرزوهاي خصوصي....»58وي در مقام مقايسه بين معجزات و آيات دينهاي الهي گذشته با دين اسلام مدّعي است كه قرآن متد طبيعتگرايانه را تأييد ميكند لذا در رابطه با قرآن و اسلام مينويسد:«ولي در قرآن كه مصادف با دوران بلوغ انسان و رشد عقل است. ابلاغ احكام با تذكر و موعظه و توجّه به نتايج توأم ميشود، و بيان عقايد متكي به دلائل و نشانهها يا قرائن و امثالي است كه عقل از راه توجه به طبيعت و تفكر در نفس و با استعانت علم بايد در آنها قضاوت نمايد.»59طبق بيان فوق، قرآن و دين اسلام هيچ سفارشي براي تدبر و تعقل فلسفي ندارد بلكه قرآن هيچ سفارشي براي خواندن فلسفه ندارد. اين نشانگر اين است كه بازرگان با هر گونه برداشت فيلسوفانه و عقلاني از قرآن و دين، موضع ميگيرد. برداشت و تفسير عقلاني دين را منافي با سيره قرآن و اسلام تلقي ميكند.60در مجموع از نگاه وي چنين برداشت ميشود، تا آنجايي به استدلال و استنباطهاي عقلي توجه ميكند و آن را لازم ميشمارد كه اولاً عقل عجز و بيچارگي ما را نشان دهد. ثانيا نيازمندي و ضرورت به مقصد و مسير و رهبر را اثبات كند و در نهايت عقل بتواند ما را در مسير هدف و رهبري از غلبه شهوت و وهم دور كند.61در واقع نقش و جايگاهي براي عقل قائل است يك جايگاه ثبوتي نيست. بلكه نقش عقل كشف خطا و نشان دهنده هدف و مقصد ميباشد.رويكرد به عقل تجربي
با توجه به آنچه گفته شد فقط نگاه و تلقي منفي و انتقادي وي از عقل و عقل گرايي بازرگان را ميتوان استنباط كرد. ولي با تدبر در مجموعه كلمات ايشان ميتوان گفت وي عليرغم انتقادي كه از عقل و عقلگرايي ميكند خود عقل تجربي و عقل پوزيتويستي براي درك پوزيتويستي پديدههاي عالم خواه ناخواه ميپذيرد.شواهدي كه ميتواند درستي گفتار ما را ثابت كند، بياني است كه بازرگان در رابطه با سير پيدايش اديان و ظهور پيامبران در روند تكاملي تاريخ بشر دارد. در روند تكاملي تاريخ كه بشر با رشد عقلي همراه ميگردد اسلام نيز به عنوان دين تكامليافته در شرايط تكامل و رشد عقلي پديد ميآيد و مفاهيم پوزيتويستي و طبيعتگرايانه قرآن را عقل به تكامل رسيده كه در واقع همان عقل تجربي هست درك كرده و ميتواند بشر را راهنمايي كند كه اتفاقا بعد از 14 قرن بشر نيز با پاي خود بواسطه عقل تجربي روش و سير طبيعتگرايانه كه قرآن و دين اسلام مورد تأكيد قرار داده رسيده از اين روي راه سنگلاخ بشري كه بوسيله عقل تجربي با رويكرد پوزيتويستي طي شده همان راهي است كه انبيا و قرآن طي كرده است.روشن است عقل تكامل يافتهاي كه در آن عصر توانسته به درك مفاهيم و معاني پوزيتويستي نائل آيد يك عقل تجربي و پوزيتويستي ميتواند باشد، لذا نميتوان رويكرد بازرگان به عقل تجربي را ناديده گرفت. زيرا وي مدّعي است بشر جديد توانسته با اين عقل تجربي برتر از موحدين باشد. درك صفات سلبيه آسانتر از ديگران يعني متألهان و مؤمنين، دريابد.«ماحصل آنكه، چون مصنوع را كاملتر و دقيقتر از ما شناختهاند مسلّما بهتر از ما ميتوانند صانع را پرستش نمايند و به او نزديكتر باشند. از طرف ديگر رشد عقول و پيشرفت علوم به جاي رسيده است كه ديگر نفي صفات سلبيه، حكم بديهيّات را پيدا كرده است.»62بازرگان در رويكرد پوزيتويستي خود، نسبت به عقل، پايگاه تندي كه به فلسفه و عقلگرايي يوناني دارد، عكسالعمل فلاسفه تجربي و عقلگرايي همچون دكارت و بيكن در برابر عقلانيت فلسفه يوناني مورد توجه خود قرار ميدهد. و آن را بازگشت مجدد به طبيعت گرايي با روش عقل تجربي و دانش تجربي ارزيابي ميكند. كه 10 قرن پيش از بيكن و دكارت، قرآن با استدلالهاي خود بر محسوسات به سبك حضرت ابراهيم آن را متداول كرده است.«عكسالعمل در مقابل لفاظيهاي قديم و نجات از بنبستي كه بشر در آن وارد شده، در قرون جديد از راه توجه مجدد به طبيعت و نظريه محسوسات تجربي حاصل شده اين يك نوع برگشت به ماده و طبيعت بوده ولي البته نه بشدت ماديون، حقايق را از راه تجربه و مشاهده، يعني از راه حواس بشري كه تحت كنترل عقل و منطق باشد جستجو نمودند. فلاسفهاي مانند بيكن ـ دكارت پيدا شدند كه عرابه دانش و تحقيق بشر را بكلي در جاده قديم يعني طريق مشاهده و تجربه انداختند....»63آنچه از بيان فوق روشن ميگردد، توجه بازرگان به پوزيتويسم با ابتناء به عقل تجربي و پوزيتويستي ميباشد. اين عقل مورد پذيرش وي در اين ميزان محدود نمانده، بلكه اين در روند تكاملي خود به عقل سودانگار در مسير اهداف عملي مورد دلخواه وي مورد توجه و دقت قرار ميگيرد. سرانجام با توجهي كه از سودانگاري ارائه ميكند آن را در مسير و امتداد خواست و مشيت الهي ميپندارد.«ولي بشر امروز با ترقي و تقويت عقل رفتهرفته احساسات اخلاقي و عواطف ملي و قبيلهاي و حتي خانوادگي را كنار ميگذارد و دنبال چيزهاي ديگري ميرود.»64منظور وي از دنبالروي چيزهاي ديگر، همان اهداف نفعپرستانه و سودانگارانه شخصي ميباشد.«فرد متمدن كه در او عقل و دانش رشد يافته است خيلي خشك و بياحساسات و تقريبا فاقد اخلاق ميشود! در عوض تمام اين عواطف و احساسات جاي خود را به نفعپرستي ميدهد. اما نفع مثبت نه موهوم، پول نه نام، عمل و واقع نه شأن و عنوان.»65از عبارت فوق چنين برداشت ميگردد كه حس نفعپرستي محور حركت عقل حسابگر ميگردد. چنانچه كه قبلاً عواطف و غريزه و احساسات دروني محور حركت عقل بود. برخلاف آنچه در رساله دل و دماغ اشاره شد. ديگر نيازمندي دروني و معنوي و ايمان، جهت و سمت و سوي حركت عقل را تعيين نميكند. در اينجا حركت دماغي و عقلي انسان، براساس و ملاك تشخيص نفع و زيان از سوي عقل ميباشد.بازرگان در نهايت، در رابطه با عقل آن را لازمه همراهي با پيشرفت و توسعه ميداند و همچنين وي مفهوم عقل سودانگار را بر مفاهيم و معاني ساده سودآوري و زيان آوري در ادبيات روزمره جامعه تنزّل ميدهد. هر چند چنين توجيهي و تبييني نميتواند فرق فاحش بين عقل حسابگر و سودانگار محصول خرد خود بنياد بشر با عقل ساده و بسيط كتمان كند. بازرگان در رابطه با اينكه عقل سودانگار ما را به سعادت ميرساند و ما را در مسير ترقي و كمال قرار ميدهد مينويسد:«بطوريكه ديديم همين نفعپرستي بود كه طي قرون تكامل بشر وقتي تكيه به اركان تجربه نمود و بنور عقل و علم روشن شد بشر را پله پله به طريق مستقيم نزديك كرد. و روز بروز سرمنزل سعادت دنيا نزديك مينمايد. آن جاده خاكي و پاي پياده بشريت كه او را به هدف انبيا بايد برساند همين نفع پرستي و حساب سود و زيان يا ابتغاء مِنْ فضلاللّه است. كه فعلاً رابطه خلق و خدا ميباشد. پيغمبران نيز بطوري كه خود گفتند وظيفه آنها تحريك اين حس بوده يك عده مبشرين و منذرين بودهاند.»66در هر جهت وي نه تنها عقل سودآور را عامل و رمز پيشرفت و سعادت ميداند بلكه آن را به دين اسلام و حركت انبيا نسبت ميدهد. كه بسي جاي شگفتي دارد. بازرگان با وجود سعي و تلاشي كه در كتاب «بعثت و ايدئولوژي» و «دل و دماغ» دارد تا خود را به عنوان مخالف عقلگرايي افراطي جلوه دهد ولي حقيقتا نميتواند از اين عقل تجربي دل بكند.وي در طرح مباني ايدئولوژي الهي اولين مبنا را تسليم با اختيار و آزادي به قوانين طبيعت و حقوق طبيعي ميداند. و آن را مورد بررسي قرار ميدهد. وي يكي از مباني ايدئولوژي الهي را انطباق حركت مسير انسان از مبدأ تا منتهاي بر مبناي قوانين حقيقي جاري طبيعت كه توسط عقل تجربي كشف شده ميداند.خود وي دقيقا تأكيد ميكند كه منظور از قوانين طبيعت همان حقوق طبيعي كه در قرن 17 كه دانشمندان كشف كردهاند، همين حقوق طبيعي نيز به ميزان تحوّل و تكامل استنباط و اطّلاعات انسان از طبيعت، متكامل و متغيّر ميگردد. روشن است كه با تمسّك به حقوق طبيعي براي هدايت و سرپرستي بشر به سوي سعادت و ترقي به واسطه عقل تجربي امكانپذير خواهد شد. زيرا معنا و مفهوم حقوق طبيعي تنها در بستر چنين عقل تجربي رشد و ظهور كرده است. لذا حاكمّت عقل تجربي بر وحي در مباني ايدئولوژي الهي به راحتي در كلام وي پيدا است.«بنابراين راه را بايد پيش گرفت كه در ميان و موافق با مبدأ و منتهاي مسيرمان بوده، منطبق با جريان كلي طبيعت باشد يا به تعبير ديگر تابع مشيّت پروردگار ميباشد.»67«مبنا يا فرض اوليه كه براي ايدئولوژي قرار دادهايم زاييده جمود ديني نيست. به عبارت خلاصهتر و پختهتر مبين همان فرضيه حقوق طبيعي است كه بعد از يونانيها متروك گرديد. و در قرن 17 به آن برگشتند و كليه ايدئولوژيهاي جديد و معاصر به نحو از انحاء بر محور آن ميگردند. و متكي هستند. منتهي در هر زمان و در هر مسلك به اقتضادي تشخيص خود و ميزان اطلاع و استنباطي كه از «اقتضاي طبيعت» و قوانين داشته يا دارند توجيه و تأويل مينمايند.»68هر چند بازرگان در ادامه نگاه خود براي فرار از پارادوكسي كه بين ايدئولوژي الهي با مباني حقوق طبيعي غربي كه يك مبنا عرفي و غير قدسي هست، ميگويد ما در نظام حقوقي خود در رهبري عقل و علم از وحي مدد ميگيريم. بديهي است كه مددگيري عقل از وحي اولاً با حاكميت عقل سكولار كه حقوق طبيعي را پذيرفته تمام ميشود. ثانيا زبان وحي و انبيا را به نفع عقل تجربي حاكم بر حقوق طبيعي توجيه و تفسير خواهد شد.در هر حال نتيجهاش سيطره مبناي عقل عرفي و ناسوئي بر ايدئولوژي الهي و وحي است.69آنچه در سرانجام ميتواند به پارادوكس انديشه بازرگان نسبت به اخذ و طرد عقلگرايي پايان دهد اين است كه وي آنجايي كه از عقل بشدت انتقاد ميكند منظورش عقل استدلالي و فلسفي كه از فلسفه يونان اخذ و اقتباس شده كه وي فلسفه يونان را يك فلسفه عقلگرايي محض ميداند كه شديدا از آن گريزان است. ميتوان گفت، ميزان در اخذ و طرد عقل در نگاه وي پيشرفت و توسعه به سوي تجدد و فضاي جديد كه در غرب پديد آمده ميباشد. هر جا عقل ولو به بهاي طرد شدن عناصر غيبي و مفاهيم حقيقي دين، بتواند در جهت سرپرستي و مديريّت نظام معيشت دنيوي و حكومت اين جهاني بشر قرار گيرد قابل اخذ است. اخذ عقل تجربي و پوزيتويستي و در نهايت عقل سودانگار توسط وي را در همين راستا ميتوان توجيه كرد.همچنين همين عقل اگر در استدلال فلسفي ناب و مباحث پيچيده (در حوزه فلسفه يونان) فكري، بكار گرفته شود مورد طرد قرار ميگيرد زيرا با عقل انتزاعي نميتوان به پيشرفت و توسعه موجود غرب دست يافت.به همين جهت وي شديدا از تبيين عقلاني و استدلالي مفاهيم قرآني و ديني پرهيز ميكند. زيرا به نظر وي بيان و تبيين قرآن هر يك بر بيان تمثيلي طبيعت گرايانه و پوزيتويستي استوار است نبايد آن را در پيچ و خم استدلال و مباني نظري محض قرار داد. در هر حال روح پراگماتيستي و سودانگاري روح غالب و ملاك اقبال و رويكرد وي از عقل و مفاهيم عقلي است. سرانجام اين روح غالب، با سيطره عقلگرايي پوزيتويستي و سودانگاري پايان ميپذيرد.ادامه دارد1. راه بيانتها، ص 16.
2. راه بيانتها، صص 120 ـ 122.
3. راه بيانتها، ص 196.
4. راه بيانتها، ص 196.
5. چهار مقاله، ص 125 و 131.
6. راه بيانتها، ص 121.
7. همان، ص 125.
8. راه بيانتها، ص 147.
9. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج ، ص 25 ـ 35، همچنين ر. ك: استاد مطهري و روشنفكران، ص 74، 75 و 79.
10. راه بيانتها، ص 32.
11. همان، ص 32.
12. راه بيانتها، ص 42.
13. همان، ص 43.
14. همان، ص 45 و 46.
15. راه بيانتها، ص 52.
16. همان، ص 58.
17. همان، ص 61.
18. راه بيانتها، حواشي ص 61.
19. راه بيانتها، ص 46 و 47.
20. همان، ص 51.
21. راه بيانتها، ص 68.
22. راه بيانتها، ص 72.
23. راه بيانتها، ص 79.
24. نهضت آزادي در انديشه و عمل و انديشههاي سياسي بازرگان.c
25. scientism
26. راه بيانتها، ص 119.
27. راه بيانتها، ص 127 ـ 128.
28. راه بيانتها، ص 402 و 403.
29. راه بيانتها، ص 171.
30. همان، ص 174.
31. راه بيانتها، ص 176.
32. راه بيانتها، ص .
33. راه بيانتها، ص 129 و 130.
34. راه بيانتها، ص 146 و 147.
35. همان، ص 134.
36. چهار مقاله، ص 170.
37. چهار مقاله ،ص 170 ـ 171.
38. مجموعه آثار (7)، ص 431.
39. راه بيانتها، صص 246 ـ 246.
40. راه بيانتها، ص 312.
41. راه بيانتها، ص 374.
42. اولين سخنراني بازرگان در كانون اسلام كه در سال 1322 به صورت تكميل شده چاپ شده.
43. ص 159.
44. تأملاتي درباره جريان روشنفكري، ص 183 ـ 184.
45. مدارا و مديريّت، ص 124 و 130.
46. مجموعه آثار (7)، صص 70 ـ 76.
47. مجموعه آثار (7)، ص 69.
48. تأملاتي درباره جريان روشنفكري در ايران، ص 184.
49. مجموعه آثار (7)، ص 266.
50. مجموعه آثار (7)، ص 267 ـ 268.
51. Rationalism
52. يعثد و ايدئولوژي، ص 69.
53. همان، ص 64.
54. بعثت و ايدئولوژي، ص 64 و 65.
55. مجموعه آثار (9)، صص 52 ـ 54.
56. بعثت و ايدئولوژي، ص 70.
57. راه بيانتها، ص 128.
58. بعثت و ايدئولوژي، ص 72.
59. راه بيانتها، ص 22.
60. همان، ص 255 (پاورقي).
61. همان، ص 92.
62. راه بيانتها، ص 124.
63. همان، ص 114.
64. راه بيانتها، ص 200.
65. همان، ص 201.
66. راه بيانتها، ص 202 و 203.
67. بعثت و ايدئولوژي، ص 98.
68. بعثت و ايدئولوژي، صص 98 ـ 99.
69. همان، ص 100.