سیری انتقادی در مبانی اندیشه های دینی بازرگان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری انتقادی در مبانی اندیشه های دینی بازرگان (2) - نسخه متنی

محمدرضا خاکی قراملکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيري انتقادي در مباني انديشه هاي ديني بازرگان

محمّدرضا خاكي قراملكي

4. اومانيسم (انسان گرايي)1

يكي از مباني نظري حاكم بر انديشه هاي ديني و كلامي بازرگان كه پيوسته مورد تأكيد پژوهشگران جريان فكري روشنفكري ديني در ايران قرار مي گيرد موضوع اومانيسم و انسان مداري در آراء و انديشه هاي كلامي بازرگان مي باشد.

براي پرهيز از هرگونه قضاوت و داوري شتاب زده لازم است اندكي اين مفهوم بنيادي در آراء وي مورد تتبع قرار گيرد. به همين خاطر لازم است كه خود اين مفهوم تعريف شود زيرا به اعتقاد بازرگان اومانيسم مفهوم بنيادين تمدّن غربي است.

اومانيسم (Humanism) يك نوع رويكرد فلسفي و فكري در رابطه با انسان مي باشد كه منزلت ويژه و جايگاه محوري در هستي براي انسان قائل مي شود كه در منزلت و ارزش گذاري براي انسان، انسان را، محور و مقياس همه چيز تصور مي كند. اين معنا، و مفهوم از ارزش و منزلت انسان، بار و معني خاصّي را به همراه دارد كه نمي توان به همان معنايي كه در اسلام و دين مسيح نسبت به كرامت و منزلت انسان معتقد است، گرفت. بر مبناي انديشه اومانيستي «انسان معيار همه چيز است» كه جمله معروفي از «پروتاگوراس» مي باشد. در همين رابطه «آنتوني آربلاستر» مي نويسد:

«انسان در مركز تصوير جهان، محصول انسان گرايي جديد اين دو است كه با مفاهيم پيشين تفاوت كيفي دارد. در طرح مسيحيّت از موجودات، انسان جايگاه ويژه داشت. چرا كه مسيح به خاطر نجات او به زمين فرود آمده بود. با وجود اين... تصويري كه متفكّران رنسانس از انسان ترسيم كردند، صرف نظر از مقصودي كه داشتند متضمّن چالشي تلويحي با اين ديدگاه خداشناسانه بود.»2

انديشه و فكر اومانيستي يك موضوع مربوط به دنياي غرب و بستر سياسي و اجتماعي خاص آن مي باشد كه ريشه در انديشه باستاني يوناني و به قول ديگر ريشه در روم باستان دارد. لذا «نخستين بار humanism (به معناي انسان گرائي) در غرب با توجه به پيشينه تاريخي يونان و روم باستان مطرح شد.»3

حال آيا مي تواند چنين مفهوم و معنايي كه در غرب شكل گرفته و بار و معناي خاصي دارد و نيز به گفته «آربلاستر» كه تلويحا با مباني ديني در چالش قرار گرفته، مورد تأييد و پذيرش بازرگان قرار گيرد.

آنچه از بازرگان در رابطه با اومانيسم مي تواند مورد استناد و نقل علمي و پژوهشي قرار گيرد، در دو اثر وي «انسان و خدا»4 و «نيك نيازي»5 كه با دو نگاه متفاوت به مقوله اومانيسم پرداخته است، مي باشد. نگاه اول يك نگاه كلامي و ديني است و نگاه دوم اجتماعي و سياسي مي باشد.

طبق نگاه ايشان اول براي ارائه بحث خداشناسي، با توجه به نوع مخاطبي كه بحث خود بر آنها ارائه مي كند، تأكيد خاصي روي انسان مي كند. با تحليل انسان مدارانه از انسان سعي و اهتمامي شديد مي كند تا ابتداء انسان را به عنوان يك واقعيّت كه مفهوم همگاني است مورد پذيرش قرار گيرد. بعد از پذيرش اين واقعيّت عيان در صدد اثبات خدا، و ارائه بحث خداشناسي مي باشد.

طبق اين بيان تا انسان در نقطه مركزي هستي اثبات نشود خدا را نمي توان اثبات كرد. در رويكرد دوم و نگاه دوم نيز با تبيين اينكه بشر نيازمند به نيكي و احسان به يكديگر است و قوام اجتماعي به اين نوع حركت هاي عاطفي و اخلاقي وابسته است. اين حركت و نياز به نيكي در سده هاي اخير در غرب در وجه كامل تري در قالب اومانيسم ظهور پيدا كرده نوع دوستي و بشردوستي به صورت يك مذهب و مكتب ترويج و تبليغ شد كه در نگاه بازرگان داراي آثار و پيامدهاي مثبتي بود. حال به تفصيل اين دو رويكرد در نگاه و انديشه بازرگان به معنا و مفهوم اومانيسم مي پردازيم.

1. رويكرد كلامي و ديني به اومانيسم

بازرگان براي پرداختن به بحث انسان، با جمله معروف دكارت «من مي انديشم پس هستم» «Je pense,donc Je suis» شروع مي كند. كه اشاره به واقعيت مسلم و محسوس موجودي به نام «انسان» دارد. وي جريان انسان گرايي در غرب را با سه تحوّل و تطوّر مورد تتبّع قرار مي دهد.

1. وي در مرحله اول شكل ساده و ابتدايي اومانيسم را در دموكراسي پذيرفته شده در غرب را مورد توجّه قرار مي دهد. از آنجا كه وي رمز پيشرفت و تمدّن صنعتي غرب را معلول دموكراسي مي داند و انسان مداري و انسان گرايي را نيز به عنوان باطن دموكراسي تلقي مي كند از اين رو مي توان چنين برداشت كرد وي نيز انسان مداري كه مفهوم بنيادين تمدن غرب مي باشد را در رويكرد تجددگرايانه خود به غرب مورد توجه و دقت خود قرار مي دهد. در اين رابطه خود وي مي نويسد:

«امروز اگر علوم و صنايع اروپائي و حتي افكار و اسرار آنها را در ايران و در ساير كشورهاي عقب افتاده اين اندازه متداول و سهل الوصول شده است... خالق آن را بايد روح يا رژيم دموكراسي دانست. دموكراسي است كه نه تنها دعوي مساوات مي نمايد بلكه عدالت اجتماعي را مي خواهد و حقوق همه افراد را مساوي و واجب الرعايه مي شناسد.»6

«بنابراين در ريشه و اساس اين فكر كه صورت خارجي آن جنبه اداري و حكومتي و سياسي است، اتكاء به دكترين يا مسلك حزبي دارد يك روح يا انديشه (ايده) ساده تري وجود دارد كه همان ارزش دادن به فرد انسان است. حكومت مردم بر مردم مترادف با ارزش دادن و حق شناختن براي افراد مردم و اصولاً نوع انسان است.»7

2. وي مرحله دوم تكامل مفهوم اومانيستي را در احياي حقوق طبيعي بشر مي داند. بازرگان انقلاب هاي بشري براي رهايي و آزادي خود از يوغ استبداد و ظلم نتيجه پذيرش حقوق انساني ويژه مي داند كه ثمره سعي و تلاش انسان هاي آزاده مي باشد.

احياي چنين حقوقي چيزي جزء قبول و اعلام ارزش و حق و مقام براي انسان نمي تواند باشد، به همين خاطر اعلاميه جهاني حقوق بشر تجلّي كامل تري از اومانيسم را نمايان مي كند. بازرگان مي نويسد:

«انقلاب ها كه براي اعلام آزادي ملت ها مي شود و انعكاس ديگرش جنگ هايي عليه برده فروشي بود، ريشه و روح تمام آنها در جايي جز قبول و اعلام ارزش و حق و مقام انسان نبود كه بالاخره به صورت اعلاميه جهاني حقوق بشر درآمد.»8

ايشان در كتاب «راه طي شده» به اين مطلب بيشتر توجه مي كند و احياي حقوق جهاني بشر كه روح غالب در آن اومانيسم و انسان مداري است و انسان به عنوان معيار و ملاك وضع حقوق خويش تلقي مي شود را مورد تأييد قرار مي دهد و آن لازمه پيشرفت و توسعه قلمداد مي كند.

«سير تاريخي بشر از دوران بربريّت حجر قديم گرفته تا تشكيل شهر و تأسيس و بروز انقلابات ملل و ترتيب حكومت هاي جديد در قرن 18 به اينجا منتهي گرديد كه فرد انسان داراي ارزش شد و الزاما به آن حقوق و وظايفي تعلّق گرفت و اعلاميه حقوق بشر كه در سال 1789 در فرانسه منتشر شد، به عنوان ثمره پرارج مجاهدات چندين هزار ساله بشريت اعلام گرديد.»9

آنچه در رابطه با نگاه و انديشه بازرگان نسبت به اين امر قابل توجه است اين است كه وي همين انسان مداري و اومانيسم را كه روح حقوق جهان بشر تلقي مي شود را در همان مسير و امتداد راه انبيا تلقي مي كند كه 14 قرن پيش دين اسلام بهتر از آن را به بشر ارزاني كرده است.

فرق اين دو نگاه بشري و وحياني به موضوع انسان و احياي حقوق انساني در دين است كه بشر بر اثر فشار توده ها مجبور به قبول و پذيرش انسان و حقوق انساني شده ولي در سير و حركت ديني انبيا با اختيار و آگاهي به انسان و حقوق بشر توجه شده است. در احياي آن جان فشاني و فداكاري كرده اند. لذا به باور ايشان با صرف نظر از تفاوت فوق، انسان و حقوق انساني در حركت بشري و انبيا يكسان تلقي مي شود.

«بشر اگر روي مشاهده طبيعت و احتياج زندگي و در اثر قيام مردانه زيردستان به اينجا رسيد كه براي خود ارزش و حقوقي برقرار نموده و اعلام مساوات و در خواست عدالت نمايد. پيغمبران با قبول خالقيّت خدا و بندگي مردم آنها را يكسان و برادر اعلام كردند.»10

وي در فراز ديگري، آزادي انسان و اعطاء حقوق انساني را كه رويكرد اومانيستي دارد در راستاي رسالت ديني و انبيا مورد توجيه قرار مي دهد. آزادي و خود مختاري انسان را سلب اختيار و قدرت از خدا تلقي مي كند كه حكايتگر اوج روح انسان گرايانه و اومانيستي وي باشد كه اين تلقي وي را بر مرز شرك و كفر مي راند.

بازرگان مي نويسد:

«خداوند با مجاز كردن و ميدان دادن به شيطان و مهلت دادن به انسان موقتا از خود سلب اعمال قدرت و اختيار كرده تا اجل مسمّي او را آزاد و با اختيار گذاشته و همين آزادي و اختيار را كه با برانگيختن پيغمبران و هدايت مردم بايد تكميل شود، وسيله بازگشت و اصلاح و ارتقاء انسان براي نيل به بهشت دانسته است.»11

آنچه نقل شده نمي تواند از يك فرد مطلع به مباني عميق ديني نشأت گرفته باشد. تلاش در انطباق با مفاهيم غربي، وي را در چنين تنگناها گرفتار مي كند.

بازرگان احياي حقوق انساني اومانيستي را پله دومي در شناسائي مقام و منزلت انسان مي داند. در واقع انسان مداري در حقوق جهاني بشر را در جهت واكنش انسان در ازاء ضايع شدن در تنگناي صنعت و تكنولوژي ارزيابي مي كند.

«اين پله دويم بود كه در شناسايي مقام و ارزش انسانيت طيّ شده علاوه بر حق مساوات و راحتي دموكراسي و بورژوازي، اختيار و حق انتخاب و حق احراز شخصيت به او دادند.»12

در هر حال بازرگان توسعه مفهوم اومانيسم را در راستاي، تمدن و ترقي، و تكامل ارزيابي مي كند كه اين انسان مداري توانسته موجبات ترقي و تكامل بشر را فراهم كند و اين مفهوم اومانيسم عنصر و نقش محوري را در افول و صعود تمدن ايفاء مي كند.

«تمام دعواها و بازي ها بر سر انسان بوده، بازيگر و صحنه عمل انسان بوده، بهره بردار نيز انسان بوده است. پس مسأله اي كه مطرح بود و هست مسأله بشريّت و ارتقاء و تكامل اوست. خلاصه آنكه تمدن، ترقي و تكامل يعني رفتن مقام و موقعيّت و ارزش انسان و اين همان امتياز خاص انسان بر حيوان است.»13

3. در مرحله نهايي بازرگان، روند تكاملي، مفهوم اومانيسم را، سير از مفهوم نسبي انسان مداري به مفهوم مطلق آن مي داند. در اين مرتبه انسان مداري به ميزاني به تكامل مي رسد كه حالات رواني و روحيّات شخصي انسان مورد بحث و تتبع قرار مي گيرد.

انسان چنان ارزش و اهميّتي را در نظر انسان احراز كرده است كه لايق تحقيق و توجه مخصوصي شده است.14

در واقع انسان گرايي و اومانيسم دامنه نفوذش به گونه اي توسعه يافته، كه از مفهوم محدود به مفهوم گسترده تر پيش رفته است. و انسان به جايگاه و ارزش مطلق نائل گشته است.

«با حساس حق انساني و شخصيت مدارج علم و كمال را با سرعت زياد پيموده لاجرم بر وسعت نظر و قدرت عمل يعني بر ميراث انسانيت او افزوده شد. رفته رفته، واقف به قدر و منزلت ذات خويش گشته اينك بيش از پيش در صدد اصلاح انحراف ها و تضعيف هايي كه بدست خويش به سرنوشت خويش وارد آورده است برآمده مي خواهد با توجه به ممكنات بينهايت عظيم و مسؤوليّت شديد ارزش مطلق و حق مخصوص براي شخصيّت انساني قائل شود.»

«عقل انسان و شخص انسان يگانه معيار و سنجش ارزش ها و تشخيص حقيقت و حقانيت ها شده است...»15

در اين سير، جايگاه و منزلت انسان به گونه اي مي شود ،كه واجد صفات و خصوصيّاتي مي گردد كه مؤمنان و دينداران آن را به خدا نسبت مي دهند. تحقق چنين امري را، چيزي جز به معناي انساني خدايي نمي توان تلقي كرد كه داراي اراده آنچناني شده كه مي تواند با ابزار و تكنولوژي پيشرفته، «كن فيكون» كند. روشن است كه بنيان صنعت و تكنولوژي در غرب، بر توسعه چنين اختيار و قدرتي در انسان شكل گرفته است. وي در همين رابطه تصريح مي كند كه:

«انسان بر آن سمت و صفاتي مي روند كه مؤمنين براي خدا قائل اند و سرمنزل نهائي اش مصداق آيه شريفه «انّما امره اذا اراد شيا اَن يقول له كن فيكون» مي گردد.»16

آنچه در نهايت، مهندس بازرگان با توجه به رويكرد اوليش در رابطه با «اومانيسم» در غرب و با «انسان مداري» در دين اسلام و مسيح مي گويد، چيزي جزء تأكيد و اصرار بر اينكه سير اومانيستي بشر راهي و مسيري مي باشد كه انبيا به بهترين وجه و كامل ترين شكل طي كرده است.

از اين روي وي «اومانيسم» را در انطباق با دين و سيره انبيا مورد توجيه قرار مي دهد. اين انطباق راه بشري در مقوله انسان مداري و اومانيسم با انبيا را در چهار محور مورد ارزيابي قرار مي دهد.

1. عنايت بر افراد بشر:

«ديديم اساس روح دموكراسي قدرشناختن و ارزش دادن به خرد انساني است. انبيا اولين كساني بودند كه حتي به پست ترين و زيردست ترين و فراموش شدگان طبقات مردم عنايت و محبّت كردند و براي آنها حق و حريم قائل شدند.»17

2. انسان شناسي و ارزيابي آن: «ماترياليست ها، خداپرستان را مسخره مي كنند كه پيغمبران آنها از راه خودخواهي و جهالت، به انسان لقب اشرف مخلوقات داده اند. در حاليكه اگر پيغمبران چنين گفته باشند با اين وصف چيزي جز محصول تمام مطالعات و مكتسيبات انسان را خلاصه نمي كنند. و حاكي از توجه شايان و قدرشناسي است كه نسبت به مقام و سرمايه انسانيت داشته اند.»18

«در همين زمينه ارزيابي و ارزشناسي انسان است كه حضرت ختمي مرتبت(ص) مي فرمايد: لطف خدا شامل كسي است كه قدر خود را بشناسد و آن كه ارزش خود را نشناخت تباه شد. «رَحِمَ اللّه مَنْ عَرَفَ قدره ـ هلك امر و لم يعرف قدره».

3. سرمايه انسانيت و تربيت و آينده آن: بازرگان در اين فراز، تعليم خدا اسماء الحسني را بر انسان حكايتگر فضيلت و برتري انسان بر فرشتگان مي داند كه انسان داراي آنچنان مقام والايي شده كه خدا تمام فرشتگان و قوي و عوامل خلقت را در اختيار و استخدام وي قرار داد كه دانشمندان و انسان شناسان چنين منزلتي را براي انسان ذكر نكرده اند.

در همين راستا حديثي قدسي از پيامبر اكرم(ص) را نقل مي كند.

«عبدي اطعني حتّي اجْعَلُك مثلي» بنده من اطاعت مرا بكن، تا ترا مانند خودم يا مظهر خودم نمايد»

در اين دستور وعده وصول به بينهايت و ارتقاء به صفات الهي (از آن جمله خلاقيّت و انشاء اراده) داده مي شود.»19

در اين مقطع انسان مداري و اومانيسم كه به صورت انساني خدايي عرضه شد به مرز كفر و الحاد نزديك مي گردد. با تكامل و قرب انسان به خدا يكسان انگاشته مي شود، در حالي كه در مكتب اومانيستي خدا ساخته؛ وهم و خيال انسان مي باشد.

بازرگان، آن تصوير، مورد ادّعاي اومانيستي از خدا و انسان را از باب تسامح و پيشبرد مقصود خويش در اين رويكرد، مي پذيرد. حتي بنابر باور وي «خداي تصويري انبيا (بقول آنها) كامل ترين و عالي ترين نمونه و جامع جميع كمالات و ارزش هايي است كه انسان طالب آن است و انسان را بالا مي برد. از اين جهت فرقي با ساير پيشروان و بزرگان بشريّت ندارند.»

4. نتيجه و نهايت تكاپوها و فعاليّت ها: بيان وي در اين محور چهارم نيز به گونه اي است كه غرض انسان مداري وي را تأمين مي كند. در نگاه وي، در غرب تمام تلاش ها و فعاليت ها براي زندگي دنيوي متمركز شده و بيش از آن نيست. ولي در دين اسلام قرآن مجيد، به حكم آيات تمام اعمال و فعاليت هاي انسان، آينده انسان را تحقق مي بخشد. (در آخرت) به همين خاطر اين آيه قرآن را «يا ايّها الانسان انّك كادح إلي ربِّكَ كدحا فملاقيه» به محور چهارم مربوط مي داند و در هر حال تمام اين محور چهارگانه ذكر شده از نگاه وي در جهت يكسان انگاري بين اومانيسم در غرب با مكانت و منزلت انسان در دين اسلام، صورت گرفته است. وي بعد از ذكر چهار محور مي نويسد:

«ملاحظه مي فرماييد كه پيغمبران و خاتم آنها محمد مصطفي(ص) آنچه را كه بشر پس از طي هزار سال عمر درباره وجود و سرنوشت خود لنگان و خيزان، با تحقيق و ترديد رسيد و ديد، رسيده بودند و ديده بودند، فوق العاده كامل تر و بالاتر و جلوتر گفته اند و بسر حد نهائي رسانده اند.»20

2. رويكرد اجتماعي و سياسي

رويكرد ديگري به صورت گذرا اشاره شد. نگاه اجتماعي و سياسي، جريان انسان مداري و اومانيستي مي باشد. بازرگان در اين نگاه، در نظر دارد از اومانيسم يك كاركرد اجتماعي ارائه كند. از اين جهت معنا و مفهومي كه براي آن ارائه مي كند در همين راستا مي باشد.

طبق اين فرض از اومانيسم، معناي انسان دوستي و نوع دوستي ارائه مي شود، هر چند معناي دقيقي از اومانيسم نمي تواند باشد. لكن چنين مفهومي از اومانيسم (نوع دوستي) به مفهوم بنيادي اومانيسم گره خورده است.

«چنانچه هيدگر مي گويد: در روزگار ما معناي انسان گرايي پشت معناي نوع دوستي پنهان مي شود. اما مفهوم واقعي آن چنين است كه گوهر انسان براي حقيقت هستي نكته بنيادين است.»21

بازرگان براي توجيه اين معنا از لفظ اومانيسم بر اين باور است كه غريزه نيك نيازي يك ويژگي اخلاقي و عاطفي است كه حيات فردي و اجتماعي وي را تضمين مي كند. و اين خصيصه عاطفي نيك نيازي در شكل كامل در غرب در قالب يك مسلك و مذهب به نام اومانيسم درآمده است. وي مي نويسد:

«در تمام ادوار و السنه اصطلاحات انساني دوستي و انسانيّت به عنوان خصيصه عاطفي و اخلاقي عالي به كار برده شده است. ولي مي دانيم كه اخيرا به آن توجه بيشتري شده، شخصيّت ذهني خاص و اصالت فلسفي داده شده و يك نوع مسلك و مذهبي به نام «اومانيسم» (Humanisme) كه اصالت بشر يا انسان پرستي است ساخته اند.22

بازرگان در اين مقطع از بحث از اومانيسم اساس مكتب اگزيستانسياليسم «سارتر» بسيار تأثير پذيرفته به گونه اي كه مي خواهد آن را با موضوع نيك نيازي كه يك خصلت غريزي و طبيعت در انسان هست و در اديان الهي بر آن تأكيد شده در يك جهت معنا كند.

ولي با اين حال، اين معنا از اومانيسم را كافي براي هدايت بشر نمي داند زيرا اومانيسم، خود در حركت دادن كاروان بشر به سر منزل مقصود دچار بن بست شده، از اين روي:

بشر نمي تواند به اميد اومانيسم و به اتكاي عواطف موسوم به انساني و اخلاق هاي فلسفي، كشتي طوفان زده دنيا را در اين درياي متلاطم تاريك به ساحل نجات و سعادت برساند.23

استدلالي كه وي بر اين امر دارد اين است كه نمي توان با اتكا به غريزه نيك نيازي و انسان دوستي از غريزه و نيروي دروني ديگر يعني خود نيازي و به عبارتي خود خواهي و خود پرستي غافل شد. از آنجا كه اومانيسم به گفته وي يك رويكرد فلسفي و فكري هست كه در پاسخ به بحران بي هويّتي عصر خود و در واكنش به فضاي نيهيليسمي آن عصر، ظهور كرده اين رويكرد نيز به تنهايي نمي تواند پاسخ مثبتي بر آن باشد.

بازرگان در تنگناي بين اخذ اومانيسم با وجود عدم صلاحيّت رهبري بشر و بين مذهب و دين، به يك رويكرد جديد اومانيستي گرايش پيدا مي كند. لذا براي حل بحران مشروعيّت اومانيسم براي هدايت و رهبري بشر و حفظ دينداري به اومانيسم ديني و به معناي ديگر به اومانيسم سكولار معتقد مي گردد.

وي به اومانيسمي گرايش پيدا مي كند كه توانايي دارد تعارض، بين عنصر خود نيازي يعني خود خواهي و عنصر نيك نيازي و نوع دوستي و انسان دوستي را به نفع نوع دوستي حل كند. حل اين كشمكش تنها از عهده مذهب و دين برمي آيد. ايشان در اين رابطه مي نويسد:

«در دعواي خانگي ميان «نيك نيازي» و «خودنيازي» با واسط قرار دادن يك مقام ثالث مافوق يعني خدا توافق و تعادل كامل ما بين حريف متخاصم در جهت غير شخصي و خدمات به ديگران تأمين شده است....

مؤمن خدا پرست مي داند كه اگر رو به مردم و روي به كمال آورد و نيكي كند و نيك بخواهد به مصداق «مَنْ جاء بالْحَسَنَةِ فلهُ عَشرُ اَمْثالها» با اضعاف مضاعف به خودش خدمت كرده است. و اگر مصلحت دنيا و سعادت آخرت را طالب باشد بايد عبادت خالق و خدمت به خلق را پيشه گيرد. به اين ترتيب، مؤمن واقعي هر قدر خود خواه تر باشد خدمتگزارتر و خوب تر است.»

بازرگان، با اين توجيه، به گمان خود توانسته است كشمكش بين اومانيسم كه صرفا بر نوع دوستي و انسان دوستي تأكيد دارد با خودخواهي و خود نيازي به وساطت آموزه هاي ديني و مذهبي حلّ كند و فارغ از هر دغدغه اي به اومانيسم ديني معتقد گردد. اصولاً وي نمي تواند به عنوان يك فرد تجددگرا و طرفدار مدرنيته غرب، از بنيادي ترين مفهوم آن يعني اومانيسم دست بشويد. ناچار است براي حل پارادوكس بين اومانيسم كه در جوهر خود نفي دينداري مي كند با مذهب و دينداري، در دام التقاط و توجيه بيافتد. وي هر چند هم اومانيسم مي تازد ولي در سرانجام آن را مي ستايد و آن را با توجيه ديني مي پذيرد. و مي نويسد:

«نيك نيازي واقعيت و عظمت دارد اومانيسم نيز خوب است. ولي به شرط آنكه به وسيله خدا پرستي توجيه و تقويت شود. كما اينكه دينداري نيز اگر بخواهد باقي بماند. دنيا را تصرف كند و آخرت را تأمين نمايد. نمي تواند صرفا يك مكتب نظري و لفظي با يك سلسله روايات و عباديات توخالي از عمل نيك نيازي و محبت و خدمت به خلق باشد.»24

از مجموعه آنچه تا بحال در رابطه با اعتقاد و انديشه وي در مورد اومانيسم مي توان گفت اين است:

1. وي با رويكرد كلاني كه به مقوله تجدد و غرب دارد خود نيز بر اين واقف است كه بسياري از پيشرفت ها و ترقي بشر غربي نتيجه نهضت اومانيستي در شكل هاي متفاوت آن مي باشد. به همين خاطر نمي تواند به هر نحوي كه شده از كنار اين مفهوم اساسي و جوهري در رويكرد نوگرايانه خود بي تفاوت بگذرد. در نهايت با توجيه آن را مي پذيرد.

2. وي در هر دو اثر ياد شده از مقوله اومانيسم از دو فيلسوف يعني «دكارت» و «سارتر» تأثير عميق پذيرفته، وي ابتداء با نقل جمله معروف دكارت در واقع اومانيسم فلسفي را مي پذيرد.

«اصل معروف دكارتي يعني مي انديشم پس هستم (كبيتو) نقطه آغاز محوريّت دادن به انسان در قالب «مَن انديشنده» و نقطه آغاز اومانيسم فلسفي بود.»25

همچنين با نقل قولي كه از «سارتر» بيان مي كند انديشه وي و نگاه او به اومانيسم را با معادل كردن آن به نيك نيازي و نوع دوستي مي پذيرد و مكتب فلسفي سارتر كه اوج نگرش اومانيستي مي باشد را مي پذيرد بدينسان:

«شايد بتوان گفت كه اوج نگرش اومانيستي را بايد در افكار فلسفي اگزيستانسياليستي جُست، اساسا واژه اگزينس (وجود) در اين فلسفه به معناي «وجود انسان» اتخاذ شده است. از مهمترين مفاهيم مشترك در ميان اين فيلسوفان توجه خاص به فرد انساني و تعيين موقعيت انسان در جهت و به طور كلي فردگرايي است.»26

بازرگان با اخذ ظاهر دلفريب انسان دوستي و نوع دوستي از كلمه اومانيسم در نگاه فلسفي سارتر، از درك باطن آن غافل گشته است. در حالي كه نوع دوستي و انسان دوستي، پوششي فريبنده اي مي باشد كه نمي گذارد معناي واقعي اومانيسم را بازتاب دهد.

«از نظر هيدگر در روزگار ما معناي انسان گرايي پشت معناي نوع دوستي پنهان مي شود. اما مفهوم واقعي آن چنين نيست، گوهر انسان براي حقيقت هستي نكته بنيادين است.»27

3. بازرگان با گرايش به اومانيسم جديد28 مي خواست بين مفهوم دنيوي و ديني از انسان گرايي را جمع كند. در حالي كه خلاء و شكاف موجود بين آن دو در ارزش به انسان، شكاف عميق است كه با توجيه و گرايش به اومانيسم ديني و سكولار نمي توان آن را پر كرد. لذا بازرگان با باور و اعتقادي به اومانيسم ديني29 داشت، در واقع به يك اومانيسم دنيوي گرا و سكولار30 گرايش پيدا مي كند زيرا آن روح و فضايي كه اقتضاي چنين التقاطي را بين اومانيسم و دين وحياني مي كند. چيزي جز روح و فضاي عرفي گرايي و دنيوي گرايي كه رو به عالم ناسوت دارد، نمي تواند باشد. اين روح، فضاي حاكم در درك و فهم معناي اومانيسم، وي را تا سر حد منزل الحاد مي برد. جملات زير اين گفتار فوق را روشن مي كند.

«اومانيسم دينوي گرا محصول عقل گرايي عصر روشنگري در قرن هجدهم و نيز آزاد انديشي قرن نوزدهم است. اين نوع اومانيسم هر گونه تلاش ماوراء طبيعي را براي حل معضلات بشري و تبيين واقعيت هستي طرد و نفي مي كند.»31

حال اينك با توجه به مباني نظري مورد بحث كه مي توان گفت نگاه علم گرايانه و نگاه پوزيتيويستي، نگاه حاكم بر تمام تحليل و تبيين هاي دين شناختي وي مي باشد. به ره يافت هاي معرفت شناختي و هستي شناختي و انسان شناختي و نيز رويكرد و كلامي و فلسفي وي مي پردازيم. روشن و واضح است با درك تبعا نوع نگاهش به مقولات فوق معطوف به آن مباني خواهد بود اينك به رويكردهاي فوق اجمالاً مي پردازيم:

5. مباني معرفت شناختي پوزيتيويستي

بازرگان اگر چه فصل و بحث مجزّايي نسبت نگاه معرفتي خود باز نكرده است ولي مي توان از بعضي گفته هاي وي و نيز با توجه به آن مباني به نگاه معرفت شناسي ايشان پي برد. ايشان با اخذ قواعد طبيعي و تجربي عالم و اينكه چنين قوانين غيرقابل انعطاف است. چنين سير طبيعت گرايانه و ماده گرايانه را در تبيين مكانيسم فهم و درك انسان نيز مورد توجه قرار مي دهد. يعني ايشان در تحليل كاركرد ذهن انسان و تبعا فهم و ادراكي كه در آن ظرف روي مي دهد آن را به يك كاركرد مادي و به يك مكانيسم مادي تحليل مي برد. يعني فهم و ادراك بشري ناشي از سلول مادي خاكستري مي داند عمل فهم و درك در آن سلول اتفاق مي افتد. وي در جستجوي اينكه مركز و كانون شخصيّت انسان در كجاست آن را به ساخت مادي انسان تحليل مي كند. در ضمن آن حافظه و انسان را كه محل و پايگاه بايگاني ادراكات است آن را در لابلاي سلول هاي مادي جستجو مي كند. وي مي نويسد:

«از آن جمله است حافظه انسان، مركز حافظه البته در مغز است و اين علم به يك عده سلول هاي معدودي معذلك خدا مي داند لابلاي اين سلول هاي ضعيف چه مطالب طويل و چه مناظر كثير بايگاني و عكس برداري شده است كه هر آن در موقع مراجعه از مقابل ذهن انسان عبور داده مي شود».32

البته اين نگاه مادي وي نسبت به مكانيسم فهم و ادراك انسان كه سر از يك معرفت شناسي مادي و پوزيتيويستي درآورد ناشي از نگاه منفي ايشان نسبت به بعد روحاني و معنوي شخصيت انسان مي باشد. يعني ايشان تكيه گاه شخصيّت يك فرد را بر اساس آنچه علوم طبيعي نشان مي دهد انحصارا در سلول ها و تركيبات مادي بدن جستجو مي كند. بلكه خاستگاه شخصيت انسان متمركز در يك سلول بسيار ريزي كه دانشمندان ژنتيك آن را با نان كروموزوم تعريف كرده اند مي داند.33 با اين بيان فوق روشن است وقتي شخصيت حقيقي انسان خالي از بعد روحي و متافيزيكي باشد و روح به عنوان جوهره وجود انسان انكار شود ديگر پشتوانه هاي متافيزيكي معرفت و شناخت انسان نيز مورد انكار واقع مي شود. از اين رو حقيقت معرفت و ماهيت معرفت انسان با حذف اين تكيه گاه نمي تواند بر يك مبناي مستحكم معرفت شناختي استوار باشد. لذا اين نگاه معرفتي همانند نگاه معرفت شناختي ماترياليست ها با بن بست ها و معضلات اساسي مواجه خواهد شد. با مادي بودن و پوزيتيويستي بودن نگاه معرفتي، ادراك و معرفت انسان دچار نسبيّت و سياسيّت مي گردد كه با واقعيت جريان مكانيسم فهم ادراك انسان در تضاد آشكار مي باشد. اين رويكرد معرفت شناختي پوزيتيويستي بازرگان كه مي توان آن را ميزان و محكي بر تمام انديشه ايشان قلمداد كرد جوهر تفكر نهضت آزادي كه ايشان به عنوان ايدئولوك رسمي آن محسوب گردد مي باشد.

«بنابراين جوهر تفكر نهضت آزادي، التقاط تفكر ديني با انديشه هاي فلسفي و معرفت شناختي و ايدئولوژي هاي غربي است. عقل تجربي اومانيستي و روش شناسي آمپريستي و پوزيتيويستي (ـ) مبناي نظرات جهان شناختي و اپيستمولوژيك است نهضت و باورهاي ايدئولوژي ليبراليستي، مبناي آراء سياسي آن هستند. اساسا جوهر شاخه به اصطلاح مذهبي روشنفكري ايران، مسخ اومانيستي دين، بر مبناي معرفت شناسي پوزيتويستي و عقل تجربي بوده است. اين كاري است كه طالبوت تبريزي، در صدر مشروطه آغازگر آن بود در سال هاي اخير نيز، داعيه داران عصر كردن دين، دنباله و تداوم همان جريان هستند».34

طبيعي است اين نگاه معرفت شناختي به مسخ و تحريف معاني و حقيقت متافيزيكي دين منتهي مي شود كه در واقع يك ماترياليسم پنهان در معرفت شناسي وي مي توان از آن ياد كرد.

«استفاده از روش آمپريستي و مباني معرفت شناسي غربي (سيانتيسي) در تعبير و تفسير معاني و مفاهيم ديني به آنجا مي انجامد كه چون روشن شناسي تجربي صرفا از ظرفيّت محدودي در حيطه ادراكات حسّي برخوردار است. معاني و مفاهيم غيبي و ملكوتي را نيز مسخ كرده و به حدود درك تجربي تنزل دهد و بدينسان آنها را از حقيقت ماورايي خود تهي نمايد، اين كار چيزي جز يك ماترياليسم پنهان نيست».35

ادامه دارد

1. Humanism

2. ظهور و سقوط ليبراليسم، ص 148.

3. معمّاي مدرنيته، ص 84.

6. چهار مقاله، ص 107 و 108.

7. همان، ص 109.

8. چهار مقاله، ص 109.

9. راه بي انتها، ص 179.

10. راه بي انتها، ص 190.

11. راه بي انتها، ص 191.

13. چهار مقاله، ص 112.

14. همان، ص 114.

15. همان، ص 120.

16. چهار مقاله، ص 122.

17. چهار مقاله، ص 127.

18. چهار مقاله، ص 128.

19. چهار مقاله، ص 130.

20. همان، ص 131.

21. معماي مدرنيته، ص 85 و 85.

22. مجموعه آثار (9)، ص 423.

23. مجموعه آثار (9)، ص 438.

24. مجموعه آثار (9)، ص 438.

25. فرهنگ واژه ها، ص 49.

26. فرهنگ واژه ها، ص 50.

27. معماي مدرنيته، ص 84 ـ 85.

28. modernhumanism

29. religious humanism

30. (secular humanism)

31. فرهنگ واژه ها، ص 46.

32. راه بي انتها، ص 346.

33. ذره بي انتها، صص 341 ـ 342.

34. ر. ك: تأملاتي درباره جريان روشنفكري در ايران، صص 182 ـ 183.

35. اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران، ص 112.

/ 1