نگاهي تاريخ مند به مكاشفه
دكتر محمدتقي فعالي دوره چهارم: تصوف و عرفان
تاكنون مسئله رويت خدا از نگاه قرآن، سنت و متكلمان مسلمان مورد بررسي قرار گرفت و سير و مراحل تكوّن و تحول آن از زواياي مختلف بررسي شد. اكنون مطلوب است كه مسئله رؤيت، نظر و لقاء را از دريچه تصوف و عرفان نيز تجزيه و تحليل كرده و به ديدگاه مورد نظر در نوشتار حاضر نزديك شويم. از آنجا كه نشانه هاي مسئله رؤيت خدا در تصوف به قرن دوم هجري باز مي گردد، براي پي جويي اين مسئله بايد به اين دوره و عصر نظر افكند. اما در آغاز بايد به چند نكته توجه نمود. اولاً: بي شك صوفيان و عرفا در اين اعتقاد، تحت تأثير ديدگاه هاي متكلمان بوده اند، چنان كه تأثيراتي بر آرا و انديشه هاي كلامي گذرانده اند. لذا شيوه بيان عرفان گاه به شكل كلامي و گاه به صورت عرفاني است. ثانياً: صوفيه آن زمان، روابطي با يهود و مسيحيت را داشته اند و اين امر از نقل ها و گزارش ها و ارتباطات آنان به دست مي آيد. ابراهيم ادهم(متوفي، 16 يا 161 ه··.ق) در سفرهاي خويش، با راهبان مسيحي ديدارهايي داشته است.1 عطار در شرح حال حسن بصري نقل مي كند: «در تورات است كه هر آدمي كه قناعت كرد، بي نياز شد و چون از خلق عزلت گرفت، سلامت يافت و چون شهوت در زير پاي آورد، آزاد گشت و چون از حسد دست برداشت، مروت ظاهر شد و چون روزي چند صبر كرد، برخودداري جاويد يافت»2عبدالواحد بن زيد3، مدتي در دمشق و بيت المقدس اقامت گزيد و با راهبي مسيحي ملاقات و گفت وگويي داشته است.4 همچنين درباره جنيد بغدادي5 نقل است كه وي با مريدان خود با راهبي مسيحي تماس هايي داشته است.6 اينگونه استفاده و ارتباطات از ذوالنون مصري7 و ابوسليمان داراني 8 و برخي صوفيه ديگر نيز نقل شده است.9ثالثاً عرفا و صوفيان نخستين، معمولاً از دو شيوه استفاده مي كردند. آنان مانند اهل حديث، سنت گرا بوده و به نقل ها اتكا داشتند. از سوي ديگر از منبع مهم ديگري يعني كشف و شهودهاي قلبي خويش هم بهره مي بردند. چنانكه احمد انطاكي10 در شعري چنين مي گويد.
فعندي من الانباء علم مجرّب
فاصبحت بالتوفيق للحق واضحا
و ذلك بالهام من الله ماضيا11
فمنه بالهام و منه سماعيّا
و ذلك بالهام من الله ماضيا11
و ذلك بالهام من الله ماضيا11
قرن دوم
1. حسن بصري(110 ـ 22 ه··.ق) عرفان با تصوف آغاز مي شود، زيرا عرفان بعد نظري تصوف، و تصوف بعد عملي عرفان است. تصوف نيز با مكتب زهد آغاز مي گردد و «حسن بصري» مؤسّس مكتب زهد است؛ البته ديدگاه صحيح آن است كه ريشه تصوف به تعاليم امام جعفر صادق (ع) مي رسد. ديدگاه سومي نيز وجود دارد كه مي گويد اصحاب صفّه آغازگر زهدگرايي اسلامي هستند. در عين حال سخناني از حسن بصري نقل شده است كه نشان مي دهد، وي به مسئله رؤيت خدا اشاره هايي دارد. تذكره الاولياء از حسن بصري نقل كرده است: اول كه اهل بهشت به بهشت نگرند، هستند سال بي خود شوند، از بهر آنكه حق تعالي برايشان تجلي كند ؛ اگر در جلالش نگرند، مست هيبتش شوند و اگر در جمالش نگرند، غرقه وحدت شوند.12 پيداست كه اين سخنان به تجلي خدا در بهشت مربوط است و سخني درباره رؤيت خدا در دنيا نيست. علاوه بر اين، عطار گزارش ديگري از ملاقات وي با رابعه عدويه مي دهد. «با رابعه حسن مي گويد كه اگر يك نفسي در بهشت از ديدار حق محروم مانم، چندان بگريم و بنالم كه همه اهل بهشت را بر من ترحم آيد. رابعه گفت: اين سخن نيك است، اما اگر در دنيا چنان است كه اگر يك نفس از ذكر حق غافل ماند، همين ماتم و گريه و زاري پديد مي آيد، نشان آن است كه در آخرت نيز چنين خواهد بود، و الا نه چنين است»13. اگر اين ملاقات صورت گرفته باشد، اين سخن نشانگر آن است كه حسن بصري به ديدار دائمي حق در بهشت و به جهان ديگر اعتقاد داشته است.2. عبدالواحد بن زيد(متوفي 177 ه·· . ق) وي يكي از مريدان حسن بصري است كه افكار، انديشه ها و آرمان هاي پير خويش را به سوريه رساند و حركت بصريه را در شام گستراند، عبدالواحد از جمله كساني است كه از محبت خداوند و لقاي او در بهشت سخن به ميان آورده است؛ او ضمن مناجاتي چنين مي گويد: «و عزّتك لا اعلمِ لمحبتك فرحاً دون لقائك و الاستشفاء من النّظر الي جلال وجهك من دار كرامتك».14عبدالواحد در اين نجوا، از واژه «لقاء» استفاده كرده است، ولي در معنا، همان رؤيتي مراد است كه متكلمان بيان مي كردند. شايد بتوان گفت كه واژه هاي لقاء، نظر و مكاشفه از يك سو، و واژه رؤيت از سوي ديگر، در اين جهت با يك ديگر متفاوتند كه واژه هاي دسته اول، افزون بر بار معنايي، بار عرفاني نيز دارند و به تعبيري در هاله اي از محبت، شوق و عشق فرو رفته اند. 3. رابعه عدويه(متوفي 185 يا 180 ه·· . ق)عموماً رابعه را شخصيتي مي دانند كه عنصر عشق و محبت را در تعاليم صوفيان زهدگراي اوليه، وارد نمود و عشق و محبت را در تاريخ تصوف به صورت مكتب عشق در آورد. از اين رو او را بنيانگذار مكتب عشق دانسته اند. روزي در خيابان هاي بصره، او را ديدند كه شعله اي را در يك دست و آفتابه اي را در دست ديگر حمل مي كرد؛ از او درباره علت اين كار پرسيدند. پاسخ داد: «مي خواستم آتش را در بهشت افكنده و جهنم را با اين آب خاموش كنم، تا اينكه اين دو حجاب از ميان برخيزد و معلوم گردد، چه كساني خدا را نه از ترس جهنم و يا آرزوي بهشت، بلكه از روي عشق و محبت خالص مي پرستند».15
عاشق به ره عشق چنان مي بايد
گر تو را مشغول خله و حور كرد
تو يقين دان كه زخويشت دور كرد.17
كز دوزخ و از بهشت يادش نايد. 16
تو يقين دان كه زخويشت دور كرد.17
تو يقين دان كه زخويشت دور كرد.17
صوفيي در باغ از بهر گشاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
كه چه جنسي آخر اندر زر نگر
گفت آثارش دلست اي بوالهوس
باغ ها و سبزها در حين جان
بر برون عكسش چو در آب روان20
صوفيانه روي بر زانو نهاد
شد ملول از صورت خوابش فضول
اين درختان بين و آثار خضر
آن برون آثار آثارست و بس
بر برون عكسش چو در آب روان20
بر برون عكسش چو در آب روان20
قرن سوم
در قرن سوم تصوف گسترش فزاينده اي يافت و به تدريج تعينات و ظواهري به خود گرفت. صوفيه به جز قرآن، حديث و اقوال بزرگان و مشايخ، به تعليم دانش هاي مختلف ديگر روي آوردند. از آنجا كه در اين قرن نهضت ترجمه آغاز و همراه با آن علوم مختلف، وارد جهان اسلام شد، مباحث و مسائل فراواني مطرح و ميدان مباحثات و منازعات باز شد. صوفيه آهسته آهسته در صدد علمي كردن ديدگاه ها و آراي خود بر آمدند، به گونه اي كه در اين قرن، با تصانيف و پيدايش انديشه هاي جديدي نظير مسئله وحدت وجود و فناي في الله مواجه مي شويم. رؤيت خدا و ديدار دوست نيز يكي از مسائلي است كه به گونه اي وسيع و بارنگي بديع مطرح شد.1. حارث محاسبي(243 ـ 165 ه·· .ق)حارث يكي از اولين نويسندگان صوفي است كه در اوج قدرت معتزله و مباحثات اهل حديث پا به صحنه مي گذارد؛ وي ضمن همراهي با اهل حديث در مسئله رؤيت خدا، در اين زمينه شيوه صوفيانه و عقل گرايانه را بر گزيد. حارث در كتاب «الرعاية لحقوق اللّه»، ضمن اشاره اي كوتاه به مسئله مورد نظر، نكات جالب توجهي را بيان مي كند: «هم الذين يقولون انّ القرآن مخلوق و هم الذين يقولون با الوقف و الذين يقولون بااللّفظ و الذين يكذّبون بالقدر و الذين ينكرون انّ الله يري في الاخره و الذين يغلطون الموازين و منهم الرافضه و المرجئه و المحروديه».23آنچه از اين عبارات استفاده مي شود اين است كه: يكم. حارث تعبير رؤيت را كه متكلمان و حنابله از آن استفاده مي كردند، به كار برده است. دوم. او رؤيت خدا را در مورد آخرت مطرح مي كند و از اين طريق، سنّت معادشناسي صوفيانه را كه بهشت را به صحنه لقا و ديدار حق تأويل مي كردند، حفظ كرده است. حارث محاسبي در اثر ديگر خويش به نام «المحبة»، مسئله ديدار دوست در آخرت را با محبت و شوق عرفاني پيوند مي دهد و اين يكي از ويژگي هاي بسيار مهم اين مسئله در عرفان است؛ بدين معنا كه ديدار حبيب در عرفان عاشقانه، با اشتياق، محبت و عشق، به سختي گره خورده است و لقاء اللّه يكي از آمال مشتاقان تلقي مي شود. حارث در تصنيف ديگري تحت عنوان «التوهم»، صحنه ديدار حق را براساس آيات قرآن، روايات و گزارش هاي سلف خويش، به گونه اي اعجاب انگيز تصوير مي كند. وي پس از آنكه براي اهل بهشت، هر گونه لذائذي اعم از جويبارها، جام هاي رنگين، بوهاي خوش و نواهاي دلكش را مهيّا مي بيند، يك چيز را كم مي داند و آن چيزي جز «نظر» نيست كه پس از رفع حجب حاصل مي شود: «ثم رفع الحجب، فبيناهم في ذلك او رفعت الحجب فبدالهم ربهم بكماله، فلّما نظروا اليه و الي مالم يحسنوا أن يتوهموه و لايحسنون ذلك ابداً لانه القديم الذي لايشبهه شي ء من خلقه». 24 اين عارف نامي در كتاب «البعث و النشور»، كلماتي را از خداي سبحان، خطاب به جبرئيل نقل مي كند، بدين مضمون كه «يا جبرئيل! ارفع الحجاب، حجاب نوري، حتي ينظرون اوليائي الي وجهي الكريم».25 نكته گفتني اينكه محاسبي در رابطه با مسئله رؤيت، از تعابير «نظر»، «حجاب»، «نور» و «رؤيت» استفاده مي كند؛ در عين حال كه تمام آن ها را به آخرت پيوند داده است و از اين طريق، با همان شيوه معتزله، به نزاع با آنان بر مي خيزد. مناسب است به قطعه اي فصيح از محاسبي كه در آن، حال طالب حقيقت را وصف كرده است، توجه كنيم. «خداوند كشتن نفس را براي طالب خويش و براي آمرزش روح او قرار داده است. مردم از مقام بالاي كسي كه به خداي خويش مشغول است، غافل اند. كسي كه چندان در فكر اين دنيا نيست، صاحب تواضع، خوف، اندوه و حزن است، و داراي روحي بردبار و بركنار ازابناي دنيا؛ تحمل ظلم و ستم ديگران را نموده و هرگز در صدد انتقام نيست؛ غارت مي شود و به فكر تلافي نمي افتد. وي ژوليده و خاك آلود و ژنده پوش بوده و چندان فكر چيزي كه مي پوشد نيست ؛ زخم خورده، غريب، و تنها...، اما اگر جاهلان مي توانستند تا قلب آن طالب خداوند را تماشا كنند و ببينند چگونه خداوند قلب او را از لطف و رحمت معهود خويش مالامال ساخته ست و در مقابل انكار شكوه و لذات دنيا، كه در واقع حجابي بيش نيستند، چه چيزي را در عوض به وي بخشيده است، قطعاً آرزو مي كردند تا جاي او بوده باشند و به تحقيق مي فهميدند، آنكه در واقع غني و شايسته توجه است، همان بنده سالك طريق الهي و طالب رؤيت جمال ازلي است. او كه مزه لذت واقعي را چشيده و خوشحال و سرمست گرديده است؛ چرا كه به آرزوي خويش واصل شده و آنچه را كه از خداي خويش طلب مي كرده، به دست آورده است».262. ذوالنون مصري (متوفي 245ه·· .ق)ذوالنون اولين صوفي اي است كه به علت عقايد صوفيانه، مدتي به زندان رفت. در عين حال كه به قول هجويري، «يكي از برجسته ترين احفيا و از اهل معنا ناميده شده است.27يكي از اعتقادات ضدمعتزلي وي، عقيده به رؤيت خدا است؛ وي مي گويد: «ما طابت الدنيا الا بذكره و لاطابت الاخره الا بعفوه و «طابت الجنان الا برؤيته».28وي در اين عبارت، اولاً از تعبير «رؤيت» استفاده كرده است و ثانيا آن را مختص بهشت دانسته است؛ «ان الله عبادا ملأ قلوبهم من صفاء محض محبته و هيّج ارواحهم بالشوق الي رؤيته».29ذوالنون مصري رؤيت را با شوق پيوند داده است و از اين طريق آن را با بعد عرفاني و عاشقانه مطرح مي كند. او كه به عنوان يكي از بنيانگذاران «نظريه معرفت» در عرفان مطرح است،30 درباره انواع معرفت چنين مي گويد: «معرفت بر سه وجه بود؛ يكي معرفت توحيد، و اين عامه مؤمنان راست، و دوم معرفت حجت و بيان است و اين حكما و بلغا و علما راست، سيّم معرفت صفات وحدانيت است، و اين اهل ولايت الله راست؛ آن جماعت كه شاهد حق اند، به دل هاي خويش، تا حق ـ تعالي ـ برايشان ظاهر گرداند، آنچه بر هيچ كس از عالميان ظاهر نگرداند».31عالي ترين درجه معرفت كه مختص اهل ولايت است، شهود حق است كه بوسيله قلب عارف صورت مي گيرد؛ اين شهود با تجلي حق بر باطل عارف همراه است. اين شهود قلبي مي تواند در دنيا نيز رخ دهد كه اين نكته بسيار مهم و قابل توجهي است؛ به عبارت ديگر، مسئله رؤيت خدا تدريجا به صورت مسئله لقاء الله و شهود حق درآمده و از آخرت به دنيا منتقل مي گردد.ذوالنون مصري مي گويد: «سه چيز نشانه يقين است: نظر به حق كردن در همه چيزها، و دوم رجوع به حق در همه كارها، سيّم ياري خواستن از وي در همه حال ها».32از اين عبارت صريح تر و روشن تر اينكه در گزارش آمده است كه چون ذوالنون مصري در بستر مرگ افتاد، به او گفتند: چه آرزويي داري؟ گفت: «آنكه پيش از آنكه بميرم، «اگر هم يك لحظه بود، او را بدانم»، پس اين بيت بخواند.
الخوف امرضني و الشوق احرقني
والحب اضناني والله احياني
والحب اضناني والله احياني
والحب اضناني والله احياني
هركه او بايزيد نفس بساخت
حالت بايزيد را چه شناخت34
حالت بايزيد را چه شناخت34
حالت بايزيد را چه شناخت34
آن يكي آمد درياي نبرد
گفت من، گفتمش برو هنگام نيست
رفت آن مسكين و سالي در سفر
پخته شد آن سوخته پس بازگشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
بانگ زد يارش كه بر در كيستان
گفت بر در هم تويي اي دلستان
گفت يارش كيستي اي معتمد
بر چنين خواني مقام خام نيست
در فراق دوست سوزيد از شرر
بازگرد خانه انباز گشت
تا بنهد بي ادب لفظي ز لب
گفت بر در هم تويي اي دلستان
گفت بر در هم تويي اي دلستان
نديمي غيرمنسوب الي شي ء من الحيف
فلما دارت الكأس دعا بالنطع و السيف
كذا من يشرب الراح مع التنين بالصيف
سفاني مثل ما يشرب كفعل الضيف بالضيف
كذا من يشرب الراح مع التنين بالصيف
كذا من يشرب الراح مع التنين بالصيف
اقتلوني يا ثقاتي
ان في قتلي حياتي
ان في قتلي حياتي
ان في قتلي حياتي
قرن چهارم
در اين قرن، توسعه تصوف روزافزون شد و صوفيان دست به كار تأليف و تصنيف آرا و انديشه هاي خويش زدند. مباحثات كلامي ميان اشاعره و معتزله شدت يافت و هر يك سعي در تلفيق شريعت و طريقت داشتند. از جمله مباحث مطرح در اين دوره، مسئله ديدار دوست است. نويسندگان صوفي در كتب و رسالات خويش، فصول و ابوابي را به اين امر اختصاص دادند؛ البته آنها محبت، ديدار و نظر را ضمن بحث شوق و گاه به صورت مستقل مطرح مي كردند.يكي از نخستين نويسندگان ابونصر سراج طوسي (متوفي 378 ه·· .ق) است كه در كتاب «اللمع» درباب شوق، ضمن نقل دعاي منسوب به پيامبر اكرم(ص) ديدگاه خود را چنين بيان مي دارد: «انه كان يقول في دعائه، اسئلك لذه النظر الي وجهك و الشوق الي لقاءك، لذه النظر الي وجه الله تعالي في الاخره و الشوق الي لقائه في الدنيا».64اين مطلب نشانگر آن است كه اولاً مسئله رؤيت خدا عمدتا در باب شوق مطرح بوده و ثانيا شوق به ديدار حق در دنيا، مورد عنايت خاص صوفيه بوده است.همچنين كلاباذي در كتاب «التعرف»، مسئله رويت خداوند را مطرح مي كند؛ وي پس از آنكه حديث رؤيت را متذكر مي شود، آياتي را در اين زمينه ذكر مي كند. كلاباذي رؤيت خدا در آخرت را ممكن و مجاز مي داند و مي گويد: «اجماع است اهل معرفت را كه خداي عزوجل را بينند به چشم سر بدان جهان، و مر اورا مؤمنان بينند، دون كافران، از بهر آنكه ديدار خداوند كرامت است از خداي، و كرامت اندر آن جهان نبود، الاّ خاص مؤمنان را».65قرن پنجم
تصوف و عرفان در اين قرن بسط و گسترش فراواني يافت و با ظهور چندين صوفي و عارف بزرگ، نفوذ علمي آن توسعه يافت. اكثر علماي بزرگ پيرو مسلك اشاعره بودند، در عين حال كه مذهب شيعه با ظهور شيخ طوسي (متوفي 460 ه·· .ق) و تأليف دو كتاب معتبر «تهذيب» و «استبصار» نضج و كمال و افري يافت. مذهب اسماعيليه نيز در اين قرن، با ظهور حسن صباح و ناصر خسرو تقويت شد؛ ضمن آنكه بازار بحث و گفت وگوهاي ديني و فلسفي، به علت نفوذ تركان سلجوقي از رونق افتاد.از خصوصيات بارز قرن پنجم، نفوذ افكار صوفيه در شعر پارسي و پديد آمدن «ادبيات عرفاني» است كه شور و حال خاصي به شعر اين مرز و بوم بخشيده است. سخنان منظوم منسوب به ابوسعيد ابوالخير كه بيشتر رباعي است و اشعار خواجه عبدالله انصاري و دوبيتي هاي بابا طاهر از شاه كارهاي اشعار صوفيانه و عرفاني است كه پيش در آمد اشعار ذوقي سنايي غزنوي در قرن بعد است. اين شاعر بلند آوازه در يكي از مثنوي هاي خود، معروف به «سنايي آباد»، با وصف بهشت «آرايش لقا» را چنين زمزمه مي كند:66
باده را طعم زنجبيل بود
ماهرويان پاك و پاكيزه
مي زند موج صحن قصر ز حور
انبيا در جوار و هم پهلو
همسرت حور و همدمت غلمان
جمله آسايش و بقا باشد
بشنيده به گوش پند كلام
ملكا عاشق جمال توايم
ما نه مردان باغ و بستانيم
روضه سبز و آب را چه كنيم
ما به غير از لقا نمي خواهيم
ز آتش شوق تو گداخته ايم
لطف باري نقاب بردارد
بنده سرتاقدم شده ديده
بي حجابي جمال حق ديده
آب در چشمه سلسبيل بود
هر نفس بازگشته دوشيزه
دم داود بر كشيده زبور
اوليا هم نشين و هم زانو
همه را نور و خادمت غلمان
«همه آرايش لقا» باشد
«ادخلوها» خطاب تحيت و سلام
منتظر بوده جلال توايم
مانده در بند آب حيوانيم
ما كباب و شراب را چه كنيم
ما ز تو جز ترا نمي خواهيم
سال ها مزد عشق باخته ايم
در تجلي خطاب بر دارد
بي حجابي جمال حق ديده
بي حجابي جمال حق ديده