دعوتي براي جنگ
نعمت الله صفري فروشاني 1. چرا كوفياني كه با آن همه شور و شوق از امامعليهالسلام دعوت كرده بودند، امامعليهالسلام را ياري نكرده، بلكه عليه او جنگيدند؟
علل نامه نگاري كوفيان و دعوت گسترده آنها از امام حسينعليهالسلام چه بود؟ در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه نامه نگاري كوفيان در ايام اقامت امامعليهالسلام در مكّه، در دهم ماه رمضان سال 60 ق. آغاز شد1 و به قدري تعداد نامهها زياد بود كه به حق ميتوان از آن به نهضت نامهنگاري ياد كرد. ظرف چند روز، اين حركت به مرحلهاي رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امامعليهالسلام رسيد؛ به گونهاي كه تعداد نامهها به دوازده هزار نامه رسيد.2با مطالعه و بررسي اجمالي اسامي و امضاهايي كه در ذيل برخي از نامههاي به جا مانده به دست رسيده و با توجه به قرائن ميتوان به اين نتيجه رسيد كه نامه نگاران از يك طيف خاص نبوده، طيفهاي مختلف با گرايشهاي بسيار متفاوت را در بر ميگرفته است. در ميان آنها نام شيعيان خاصّي، همچون سليمان بن صرد خزاعي، مسبّب بن نجبه خزاري، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر وجود دارند؛3 چنانكه در نقطه مقابل، افرادي از حزب اموي ساكن در كوفه، همانند شبث بن ربعي (كه بعدها مسجدي به شكرانه كشته شدن امام حسينعليهالسلام بنا كرد،4 حجار بن ابجر (كه در روز عاشورا در حاليكه از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امامعليهالسلام را انكار كرد5)، يزيد بن حارث بن يزيد (كه او نيز نامه خود به امامعليهالسلام را در روز عاشورا انكار كرد6)، عزرة بن قيس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشكر عمر بن سعد7) و عمرو بن حجاج زبيدي (مأمور شريعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگيري از دسترسي امامعليهالسلام به آب)8 نيز در فهرست آنها ديده ميشوند كه اتفاقاً شورانگيزترين نامهها را هم اينان نگاشتند و به امامعليهالسلام گزارش لشكري آماده را دادند.9به نظر ميرسد اكثريت نامه نگاراني كه در تاريخ نامي از آنها برده نشده است، مردمي بودند كه اغلب به دنبال منافع مادي خود بوده، به هر طرفي كه منافعشان ايجاب ميكرد، ميرفتند. اينان گرچه در بحرانها، توان رهبري بحران را ندارند؛ امّا موجي عظيمند كه موج سوار ماهر ميتواند با تدبيرهاي خود به خوبي از آنها بهره گرفته، با سواري گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد. به احتمال فراوان اكثر هجده هزار نفر بيعت كننده با مسلم را نيز اينان تشكيل ميدادند و آنان به مجرّدي كه با سياستهاي به كار گرفته شده از سوي ابن زياد، دنيا و منافع خود را در خطر ديدند، خود را از سپاه مسلم كنار كشيده، سرانجام او را تنها و غريب در كوچههاي كوفه رها كردند و طبيعي است كه هم اينان را در كربلا در مقابل سپاه اندك امامعليهالسلام مشاهده كنيم؛ زيرا وعده و وعيدهاي ابن زياد در راستاي منافع دنيوي آنها بوده، آگاهي آنها از سپاه اندك امام حسينعليهالسلام كه درصد احتمال پيروزي ابن زياد را بسيار بالا برده بود، انگيزه لازم را در آنها ايجاد ميكرد. آنها باوجود اين كه در دل محبّتي نيز نسبت به امامعليهالسلام به عنوان نواده پيامبر(ص) و فرزند عليعليهالسلام داشتند، به دليل اين احتمال و دنياطلبي، با ابن زياد همراه شدند و همينها هستند كه در سخن مجمع بن عبداللّه عائذي خطاب امامعليهالسلام چنين معرفي شدهاند: «... و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوي اليك و سيوفهم غداً مشهورة عليك...؛10 توده مردم دلهايشان به سوي تو متمايل است و اما فردا شمشيرهايشان عليه تو سر از نيام بر خواهد آورد.»عدهاي از همينها در كربلا در گوشهاي ايستاده، نظاره گر قتل امام حسينعليهالسلام بودند؛ اشك ميريختند؛ دعا ميكردند و ميگفتند: «خدايا حسينعليهالسلام را ياري كن».11پس از اين مقدمه به اين نتيجه ميرسيم كه با توجه به طيف گسترده نامه نگاران، نميتوان در انگيزه نامه نگاري آنها به يك انگيزه خاص توجه كرد؛ بلكه با توجه به گروههاي مختلف، بايد علل متفاوتي را از قرار زير برشمرد: 1. شيعيان خالصي همانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا كه حكومت را حق خاندان اهلبيت دانسته، حكومت سراسر ظلم و جور امويان را غيرمشروع تلقي ميكردند، به انگيزه باز پسگيري حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به اين نامه نگاري اقدام كردند كه البته اين گروه بسيار در اقليّت بودند. 2. عده فراواني از مردم كوفه به ويژه افراد ميانسال و كهنسال آنها كه حكومت عدل علوي در كوفه را به ياد داشتند و از سوي ديگر ظلم و جور امويان را نيز در اين دوران بيست ساله تا زير پوست خود حس كرده بودند، در صدد رهايي از اين ظلم، رو به فرزند عليعليهالسلام آورده تا شايد وي، آنها را از يوغ حكومت بني اميه رهايي بخشد. 3. عدهاي نيز براي احياي مركزيت كوفه كه هميشه بر سر آن با شاميان در رقابت بودند و در اين دوران بيست ساله آن را از دست داده بود، به دنبال رهبري كارآمد بودند كه بتواند اين مهم را به انجام برساند و در اين زمان مناسبترين فرد داراي نفوذ و شخصيت را كه از سويي قدرت رهبري جامعه كوفيان را داشته، از سوي ديگر حكومت امويان را مشروع نداند، حسينعليهالسلام دانسته، از او براي آمدن به كوفه دعوت كردند. 4. بزرگان قبايل، همانند ربعي، حجار بن ابجر و... كه اغلب به فكر حفظ قدرت و رياست خود بوده، از سوي ديگر ميانهاي با خاندان علوي نداشتند، چون اقبال گسترده مردم را به امامعليهالسلام ديدند، چنين تصوّر كردند كه در آيندهاي نه چندان نزديك، حكومت امامعليهالسلام در كوفه به ثمر خواهد نشست و براي آنكه از قافله عقب نمانده، در دوران حكومت امامعليهالسلام همچنان از نفوذ و رياست خود برخوردار باشند، به سيل خروشان نامه نگاران پيوستند. 5. گروه ديگر توده مردمي بودند كه همواره به رنگ محيط در ميآيند، اينان با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفذان، انگيزه لازم را براي نامه نگاري پيدا كرده، هر چه بيشتر، تنور اين جريان را مشتعل ساختند.
1. وقعة الطف، ص 92.2. مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 344.3. وقعة الطف، ص 90 و 91.4. تاريخ الطبري، ج 6، ص 22.5. همان، ج 5، ص 425.6. همان.7. همان، ص 412.8. وقعة الطف، ص 93 ـ 95.9. همان، ص 95.10. تاريخ طبري، ج 4، ص 306.11. عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسينعليهالسلام، ص 189.
2. عبيداللّه بن زياد از چه ابزارهايي براي سركوب قيام كوفه بهره برد؟
با ورود ابن زياد به كوفه، اشراف قبايل و نيز طرفداران اموي كه از ضعف حكومت نعمان بن بشير ناراحت بودند، نفسي به راحتي كشيده، به سرعت دور او را گرفتند و او را در جريان همه مسائل كوفه گذاشتند. عبيداللّه در همان آغاز ورود خود، از محبوبيت امامعليهالسلام نزد كوفيان و گستردگي قيام به خوبي مطلع شد؛ زيرا او با عمامهاي سياه و صورتي پوشيده وارد شده، مردم منتظر امامعليهالسلام به خيال آن كه او امام حسينعليهالسلام است، استقبال بسيار گسترده و پر شوري از او به عمل آورده بودند.1از اين رو به خوبي عمق خطر را احساس كرده، با تكيه بر تجربيات سياسي ـ اداري خود در بصره و نيز با كمك طرفداران خود، سياستهاي عاجلانه و موءثري را براي سركوب نهضت در پيش گرفت كه ميتوان آنها را در بخشهاي رواني، اجتماعي و اقتصادي بررسي كرد: الف. سياستهاي روانيابن زياد اين سياست را كه عمدتاً حول محور تهديد و تشويق ميچرخيد، از همان آغاز ورود خود به كوفه در پيش گرفت. او در اولين سخنراني خود در مسجد جامع كوفه، خود را براي فرمانبرداران، همانند پدري مهربان معرفي كرد و نسبت به نافرمانان، شمشير و تازيانهاش را به رخ كشيد.2به رخ كشيدن سپاه شام و خبر از حركت اين سپاه از شام به كوفه براي سركوبي عاصيان نيز يكي ديگر از حربههايي بود كه از سوي او به كار گرفته شد و در خاموش كردن شورش كوفيان ـ به ويژه پس از آن كه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره كرده بودند ـ بسيار موءثر افتاد؛3 زيرا كوفيان پس از صلح امام حسنعليهالسلام كه آخرين رويارويي آنها با سپاه شام بود، ابهّت فراواني از آن سپاه متحد در ذهن خود ترسيم كرده، به هيچ وجه در خود توان مقابله با آن را نميديدند و همين تبليغات بود كه به ميان جامعه پرده پوش زنان نيز سرايت كرد؛ به گونهاي كه آنها به سوي خويشان خود ـ همچون برادر يا شوهر ـ كه در سپاه مسلم بودند، آمده، دست آنان را گرفته، از سپاه جدا ميكردند.4همين تبليغات بود كه مسلمي را كه در ميانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره كرده، عبيداللّه را در آستانه سقوط قرار داده بود، در اوايل شب، يكه و تنها در كوچههاي كوفه، سرگردان كرد.5ب. سياستهاي اجتماعياز آن جا كه انسجام نظام قبيلگي هنوز پايداري خود را داشت، اشراف و روءساي قبايل، مهمترين نيروي تأثيرگذار اجتماعي در رخدادهاي سياسي بودند و تعداد زيادي از آنها، همچون شبث بن ربعي، عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر، در نهضت نامهنگاري شركت فعال داشتند و طبعاً به دنبال ورود مسلم به كوفه، به او پيوسته بودند. اينان كه بيشتر به دنبال حفظ موقعيت و مقام خود بودند، با ورود عبيداللّه به كوفه و مواجه شدن با تهديدهاي او، دست كشيدن از مسلم و پيوستن به سپاه عبيداللّه را مناسب با دنياي خود ديدند و به سرعت از نهضت رويگردان شدند؛ زيرا عبيداللّه به خوبي ميدانست كه چگونه آنها را به دور خود جمع كند. او با در پيش گرفتن سياست تهديد و نيز تطميع، با رشوههاي كلان توانست نيروي اشراف و روءساي قبايل را به سمت خود بكشاند. مجتمع بن عبداللّه عائذي كه به خوبي اوضاع كوفه را ميشناخت و به تازگي از كوفه بيرون آمده، به سپاه امامعليهالسلام پيوسته بود، درباره وضعيت آنان، اين چنين به امامعليهالسلام گزارش ميدهد:«اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم يستمال ودهم و يستخلفي به نصيحتهم فهم اَلْب واحدٌ عليك...؛6 به اشراف كوفه رشوههاي كلان پرداخت شده، جوالهاي آنها را پر (از جو و گندم) كردهاند و دوستي آنها تصاحب شده، خيرخواهي شان را براي خود برداشتهاند و آنها عليه تو متحد گشتهاند...».دوّمين نيروي اجتماعي تأثيرگذار كه عبيداللّه از آنها نيز به خوبي بهره برد، نيروي عُرَفا بود. عرفا جمع عريف و در اصطلاح به كسي گفته ميشد كه مسئوليت تعداد افرادي را بر عهده داشت كه مقدار عطاي آنها، يعني دريافت ساليانهشان، مقدار صدهزار درهم بود7 و از آنجا كه مقدار دريافتي افراد متفاوت بود، تعداد افراد زير نظر اين مقام، از بيست تا بيش از صد نفر مختلف ميشد.8در دوره شهرنشين شدن قبايل عربي در كوفه، اين منصب به صورت مقامي حكومتي در آمده، همچنان كه آنها در مقابل والي و امير كوفه پاسخگو بودند،9 عزل و نصب آنها نيز توسّط والي و نه رئيس قبيله انجام ميگرفت. اين منصب رابطي بين حكومت و مردم بود و از آن جا كه تعداد افراد زير نظر اين مقام، بسيار محدودتر از افراد زير نظر رئيس قبيله بود، راحتتر ميتوانستند آنها را كنترل كنند. وظيفه اصلي عريف آن بود كه دفترهايي تهيه كرده، در آن اسامي افراد زير نظر خود همراه با زنان و فرزندانشان را ثبت ميكرد؛ به طوري كه اسامي تازه متولدين نيز به سرعت در اين دفتر ثبت شده، اسامي مردگان نيز محو ميشد و بدين ترتيب، شناخت كامل از محدوده مسئوليت خود به دست ميآوردند. در شرايط بحراني، نقش عرفا دو چندان ميشد؛ زيرا برقراري نظم در محدوده مسئوليتشان كه به آن عرافت ميگفتند، به عهده آنها ميآمد و در مواقعي كه حكومت درخواست ميكرد، افراد شورشي را به سرعت به حكومت معرفي ميكردند.10عبداللّه بن زياد در همان آغاز ورود خود به كوفه، زيركانه در صدد استفاده از اين نيروي قوي اجتماعي برآمد و به احتمال زياد، تجربه اين كار را از پدرش زياد در دوران حكومتش بر كوفه، به دست آورده بود. او پس از اولين سخنراني خود در مسجد جامع به قصر آمده، عرفا را احضار كرده و خطاب به آنها چنين گفت: «شما بايد نام غريبان و مخالفان اميرالموءمنين، يزيد را كه در عرافت شما هستند، براي من بنويسيد. همچنين نام هر كس را از حروريه (خوارج) و مشكوكين كه نظر بر اختلاف پراكني دارند، بايد براي من بنويسيد. كسي كه به اين دستور عمل كند، با او كاري نداريم؛ اما هر كس ننويسد، بايد ضمانت عرافت خود را به عهده بگيرد و نبايد هيچ مخالف و ياغي در عرافت او با ما مخالفت كند. اگر چنين نشود، از پناه ما خارج شده، مال و خون او بر ما حلال است و هر عريفي كه در عرافت او از شورشيان عليه اميرالموءمنين (يزيد) كسي يافت شود، آن عريف بر در خانهاش به دار آويزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطا محروم خواهم كرد. چنين به نظر ميرسد كه اتخاذ همين سياست و استفاده از اين ابزار مهم اجتماعي، يكي از مهمترين علل سركوب و خاموش شدن نهضت مسلم در كوفه بود؛ زيرا عرفا تهديدهاي ابن زياد را جدّي تلقي كرده، به سرعت در صدد انجام خواستههاي او برآمدند و به شدّت عرافت خود را كنترل ميكردند. ج. سياستهاي اقتصادي: در آن زمان، مهمترين منبع مالي مردم، دريافت عطا و رزق از سوي حكومت بود كه در آغاز فتوحات اين دريافت در مقابل تعهد شركت آنها در جنگ عليه ايرانيان، انجام ميگرفت و پس از شهرنشين شدن آنها و پايان يافتن فتوحات، همچنان طبق روال سابق به آنها پرداخت ميشد و از اين رو مردم عرب، كمتر سراغ كارهايي مانند كشاورزي، صنعتگري و بازرگاني ميرفتند و انجام اين كارها اغلب به عهده موالي ـ يعني غير عربهاي پيمان بسته با عربها ـ بود و كار به جايي رسيده بود كه اصولاً عربها در آن زمان، اشتغال به حرفه و صنعت را شايسته مقام و شأن و موقعيت خود نميدانستند.12عطا مقدار پرداخت نقدي بود كه از سوي حكومت كوفه، يك جا يا طيّ چند قسط به مردم پرداخت ميشد و يا كمكهاي جنسي، مانند خرما، گندم، جو و روغن بود كه ماهيانه در اختيار آنها قرار ميگرفت. اين نظام اقتصادي، اكثر مردم عرب را شديداً به حكومت وابسته ميكرد و حكومتهاي مستبدّ نيز از اين نقطه ضعف به خوبي آگاه بودند و به عنوان ابزاري مهم از آن بهره ميگرفتند؛ همان گونه كه عبيداللّه بن زياد در هنگام تهديد عرفا، با تكيه بر اين ابزار، يافت شدن وجود مخالف در هر عرافتي را داراي پيامدي سنگين و موجب قطع عطاي كلّ افراد آن عرافت كرد؛ از اينرو علاوه بر شخص عريف، افراد دنياطلب ديگر نيز در صدد خاموش كردن مخالفتها بر ميآمدند. همچنين هنگامي كه مسلم و طرفدارانش، قصر عبيداللّه را محاصره كردند، يكي از موفقترين شگردهاي او در پراكنده كردن اطرافيان مسلم، تشويق مردم به افزون كردن عطا، در صورت پراكنده شدن و تهديد به قطع عطا در صورت ادامه شورش بود.13ابن زياد با استفاده از همين ابزار اقتصادي و با وعده افزايش عطا توانست لشكر عظيمي از مردم كوفه را كه حدود سي هزار نفر بودهاند، 14 عليه امام حسينعليهالسلام وارد جنگ كند؛ لشكري كه تعداد زيادي از آنها دلهايشان با امامعليهالسلام بود.15امام حسينعليهالسلام نيز تأثير اين ابزار را به خوبي درك كرده بود؛ به گونهاي كه در سخنراني خود در روز عاشورا، آن را به عنوان يكي از علل عصيان كوفيان عليه خود ميشمرد. امام در اينباره ميفرمايد:«كلكم عامي لامري مستمع لقولي، قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع علي قلوبكم؛16 همه شما عليه من عصيان ميورزيد و سخنان مرا گوش نميدهيد. عطاهاي شما از مال حرام فراهم آمده، شكم هايتان از حرام انباشته شده است و اين باعث مُهر خوردن بر دلهايتان گشته است».1. ابي مخنف، وقعة الطف، ص 109.
2. وقعة الطف، ص 110: «فانأ لمحسنكم و مطيعكم كالوالد البرّ و سوطي و سيفي علي من ترك امري و خالف عهدي...».
3. همان، ص 125.
4. همان، ص 125.
5. همان، ص 126.
6. وقعة الطف، ص 174.
7. تاريخ الطبري، ج 3، ص 152.
8. همان.
9. محمدحسين زبيدي، الحياة الاجتماعية و الاقتصادية في الكوفة، ص 49.
10. همان.
11. وقعة الطف، ص 11؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 267.
12. الحياة الاجتماعية و الاقتصادية في الكوفة، ص 219.
13. وقعة الطف، ص 125؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 277.
14. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 4.
15. باقر شريف القرشي، حياة الامام الحسينعليهالسلام، ج 2، ص 453.
16. بحارالانوار، ج 45، ص 8.