(نگاهي به ديدگاه ويليام جيمز درباره تجارب عرفاني) عليرضا قائمينيا*
چكيده
بحثهايي كه «ويليام جيمز» در باب تجارب عرفاني مطرح كرده، از مهمترين مباحثي است كه در باب تجارب عرفاني در جهان جديد به منصه ظهور رسيده است. جيمز اين مباحث را به طور عمده در كتاب «تنوع تجارب ديني» مطرح كرده است. اين مباحث، مخالفان و موافقان بسياري را برانگيخته و تا حدي دورنماي كلي مباحث تجربه عرفاني در اين ميان به چشم ميخورد. محورهاي اصلي مورد بحث در اين مقاله عبارت است از: 1. تفاوت تجارب عرفاني و ديني (به ويژه از ديدگاه ويليام جيمز) 2. تعريف تجربه عرفاني 3. ويژگيهاي تجارب عرفاني 4. نردبان تجارب عرفاني 5. ارتباط ديدگاه ويليام جيمز در باب تجارب عرفاني با ديدگاه روانشناختياش اين مقاله در برخي موارد به نقد ديدگاههاي جيمز نيز پرداخته است و بهطور كلي هدف آن بررسي محورهاي اصلي ديدگاه جيمز است. به نظر نگارنده مهمترين بحث جيمز همان بحث نردبان تجارب عرفاني است كه توضيح آن در مقاله آمده است. مباحث فراواني در فلسفه دين معاصر درباره تجارب عرفانيmystical experiences)) مطرح شده است؛ ولي تعريف دقيقي از اين نوع تجارب در مباحث مذكور به چشم نميخورد. گاه اين تجارب، آنچنان وسيع در نظر گرفته ميشود كه هر نوع حالت غيرعادي ديني، تجربه عرفاني به شمار ميآيد و گاه نيز چنان دايره اين تجارب محدود است كه تنها برخي از تجارب عرفاني بزرگ را در برميگيرد. بررسي نسبت تجارب عرفاني با تجارب ديني در آغاز ميتواند سودمند باشد.
بيان دو ديدگاه در زمينه ارتباط تجربه عرفاني با تجربه ديني
درباره نسبت تجارب عرفاني با تجارب ديني در مكتوبات معاصر، نظر واحدي به چشم نميخورد. برخي از فلاسفه، تجارب ديني را به اقسام متعددي تقسيم كردهاند و تجربه عرفاني را يكي از اقسام تجربه ديني دانستهاند؛ مثلاً «ديويس» (Davis)، تجربه عرفاني را يكي از اقسام تجربه ديني دانسته است. اين نظر ديويس را بسياري از فلاسفه دين پذيرفته و تجارب عرفاني را مهمترين نوع تجارب ديني دانستهاند. برخي ديگر نيز تجارب ديني را به دو قسم عرفاني و مينوي تقسيم كرده و باز تجارب عرفاني را زيرمجموعه تجارب ديني دانستهاند. (قائمينيا، 1381: صص1030 -) ديدگاه قبلي نسبت به كاربرد تجارب عرفاني صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا برخي از تجارب عرفاني در اصطلاح رايج، ديني نيستند. تجارب عرفاني در اين اصطلاح طيف وسيعي از حالات ذهني، از حالات بصيرتهاي شاعرانه گرفته تا بصيرتهاي معنوي، رواني و دريافتهاي ديني را در بر ميگيرد. بر اساس ديدگاه بالا، نسبت تجارب عرفاني با تجارب ديني از لحاظ منطقي، عموم و خصوص مطلق است؛ بدين معنا كه تجارب ديني از تجارب عرفاني وسيعتر هستند؛ ولي بر طبق اين ديدگاه، نسبت تجارب عرفاني با تجارب ديني از لحاظ منطقي، عموم و خصوص منوجه است؛ به عبارت ديگر برخي از تجارب عرفاني ديني نيز هستند؛ اما برخي از تجارب عرفاني، ديني نيستند؛ همچنين برخي از تجارب ديني نيز عرفاني نميباشند. برخي از شارحان آثار «ويليام جيمز»، اين نكته را خاطر نشان كردهاند كه، زماني «جيمز» در كتاب «تنوع تجارب ديني»، تجربه عرفاني را بدين معنا لحاظ كرده است. به نظر جيمز برخي از تجارب عرفاني، «ديني»اند؛ اما تجارب عرفاني ديگر ديني نيستند؛ يعني جيمز مقوله «تجربه عرفاني» را از برخي جهات بسيار وسيعتر از مقوله «تجربه ديني» در نظر ميگيرد؛ براي نمونه وي برخي از حالات رواني مانند: احساس حضور كسي در اتاق را تجربه عرفاني نميداند؛ همچنين او برخي حالات رواني را كه معلول استعمال داروها ميباشد، عرفاني نميداند. در مقابل، برخي از تجارب عرفاني ويژه را ديني ميداند. به نظر جيمز تجارب عرفانياي كه در اديان به چشم ميخورد، ريشه تجارب دينياند؛ البته او تمام تجارب ديني نيرومند را عرفاني ميداند و در كتابش آنها را بررسي ميكند؛ بنابراين او در واقع تجربه عرفاني را زيرمجموعه تجربه ديني نميداند؛ ولي بنابر دلايل روششناختي، تجارب ديني نيرومند يعني تجارب عرفاني ديني را بررسي ميكند.Barnard(y),1997:12))
ويژگيهاي تجارب عرفاني
نكته ياد شده نشان ميدهد كه چرا جيمز عنوان كتاب خود را تنوع تجارب ديني نهاده است، ولي در اصل از تجارب عرفاني بحث ميكند. در بخشي به تفصيل درباره ويژگيهاي تجربه عرفاني بحث كرده و چهار ويژگي را برشمرده است. بحث از اين ويژگيها ميتواند تعريف جيمز را از تجربه عرفاني تا حدي روشن سازد. نخستين ويژگي تجارب عرفاني، توصيفناپذيري است. به اعتقاد جيمز كساني كه تجربه عرفاني به آنها دست ميدهد، بعد از آنكه به حالت آگاهانه عادي برگشتند، نميتوانند تجربه خود را بيان كنند. آنها در مييابند كه واژهها نميتوانند دقيقاً عمق و قوت تجارب آنها را انتقال دهند؛ از اين رو توصيفات آنها كافي نيست؛ اين توصيفات، نه به شكل دقيق آنچه را كه به تجربه درآمده نشان ميدهد و نه راهي براي ديگران به منظور رسيدن به اين تجربه ميگشايد. از اين نظر تجارب عرفاني پيوند تنگاتنگي با «احساسات» دارند و مانند احساسات، حالات بدون واسطهاي هستند كه در قالب مفاهيم نميگنجند؛ البته جيمز تجارب عرفاني را با احساسات يكي نميداند؛ ولي ميان آنها شباهتهايي مييابد. ويژگي دوم تجارب عرفاني به نظر جيمز، واقع نمايي آنها است. گرچه جيمز خاطرنشان كرده است كه تشابهي ميان تجارب عرفاني با احساسات وجود دارد، ولي اين تجارب را حالات معرفتي نيز ميداند. تجارب عرفاني بصيرتهاي دروني هستند كه حقايق عميقي در آنها بهدست ميآوريم و اين حقايق كه به كنه اشيا مربوط ميشود، از راه عقل استدلالي حاصل ميآيد. اين تجارب اشراقات دروني، الهامات و آكنده از اهميت بوده و براي مدتها شخص را تحت تأثير قرار ميدهند.James,1985:302)) جيمز، هم تجارب عرفاني را به يك معنا از مقوله احساسات ميداند و هم آنها را حالات معرفتي ميشناسد. اين تلفيق ميان احساس و معرفت، مبتني بر تمايز معرفتشناختي است كه جيمز آن را در كتاب «اصول روانشناسي» پذيرفته است. او در اين كتاب ميان دو نوع معرفت يعني «معرفتبه» ( Knowledge about) و «معرفت مباشر» (Knowledge by acquaintance) فرق ميگذارد. «معرفت به» معرفت از راه استدلال است كه در دسترس همگان ميباشد. اين نوع معرفت، معرفتي با واسطه به اشيا است؛ يعني عقل از راه تأمل و استدلال، به اشيا معرفت مييابد. اما معرفت مباشر، معرفتي غير استدلالي nondiscursive)) است. در اين معرفت به صورت بيواسطه و شهودي به چيزي معرفت مييابيم. گرچه اين نوع معرفت هر دو معرفتاند و پس از وقوع واقعه post facto)) دو نوع معرفت داريم كه ميتوانيم از راه تأمل، آنها را از هم جدا كنيم؛ ولي در واقع اين دو نوع معرفت در لحظه معرفت روي يكديگر اثر گذاشته و با هم در ارتباطند. معرفت مباشر دادههاي خام «معرفتبه» را فراهم ميآورد؛ سپس در مقولات مفهومي، زباني و فرهنگي به تأمل ميپردازد. احساسات، نمونههاي خوبي از تركيب اين دو نوع معرفت هستند؛ زيرا فقط بعد احساسي ندارند، بلكه بعد شناختي نيز داشته و حالات معرفتي هستند. Barnard;1997:14)) دو ويژگي ديگر تجارب عرفاني، زودگذري و انفعالي بودن است. جيمز معتقد است كه اين دو ويژگي در فهم تجارب عرفاني نقش كليدي ندارند. وي اطلاعات گستردهاي از تجارب عرفاني ديگر سنتهاي ديني غير مسيحي در اختيار نداشت و اين مسأله ميتوانست بر مباحث او تأثير منفي داشته باشد. James,1985:302))
عدم توجه جيمز به تجارب عرفاني ضابطهمند
نكته ديگر نيز كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه جيمز به تجارب عرفاني كه براثر تعليمات معنوي منظم بهدست ميآيد، توجه نميكند؛ بلكه بيشتر به تجاربي ميپردازد كه دفعتاً و بدون برنامهريزي قبلي به شخص دست ميدهد. تجارب عرفاني دو دستهاند: برخي از آنها براثر سير و سلوك نظمدار و با راهنمايي مرشدهاي معنوي در سالك پيدا ميشود؛ اما برخي ديگر در شرايطي خاص به افراد عادي نيز دست ميدهد. ميتوانيم دسته اول را تجارب عرفاني ضابطهمند و دسته دوم را تجارب عرفاني بيضابطه بناميم. البته بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه ضابطهمند يا بيضابطه بودن به اين معنا نيست كه اين تجارب همواره به شخص دست ميدهند يا معلول هيچ نوع عوامل روحي و معنوي نيستند. جيمز به تجارب بيضابطه علاقه نشان ميدهد يا دستكم تفاوت آنها را ناديده ميانگارد. تجارب عرفاني، چه ضابطهمند ــ كه از راه تعاليم ضابطهمند پرورش يافتهاند ــ و چه بيضابطه ــ كه به صورت غير منتظره در شخص پيدا شدهاند ــ همه تجارب عرفانياند. شايد ويژگيهاي سوم و چهارم با اين تقسيم ارتباط داشته باشد. به نظر جيمز تعاليم معنوي خاص از قبيل: مراقبه، تمركز و ... صرفاً راه را براي آغاز تجارب عرفاني هموار ميسازند و زمينهاي براي آنها فراهم ميآورند؛ اما در نهايت ممكن است اين تجارب به شخص دست دهد يا دست ندهد. هيچ نسخهاي وقوع ضروري و دايمي تجارب عرفاني را تجويز نميكند و نميتوان از راه شيوههاي معنوي متفاوت اين تجارب را بر آگاهي تحميل كرد. هدف از اين اعمال اختياري، تقويت كردن توانايي انجام افعال ارادي است كه ميتوانند زمينهساز تجارب عرفاني باشند. شيوههاي معنوي، سالك را آماده ميكند تا از حواس خود منقطع گردد و به نفس خود چندان توجه نداشته باشد و همين امر او را آماده ميسازد كه خود را در معرض جريان آگاهي بالايي قرار دهد كه از منبعي متعالي سرازير ميشود.Barnard;1997;1516 -))
تعريف جيمز از تجارب عرفاني
گرچه به نظر ميرسد كه جيمز از ويژگيهاي تجارب عرفاني بحث ميكند و تعريفي از اين راه از تجارب عرفاني ارائه ميدهد، ولي توصيفي پديدار شناختي بهصورت صريح از اين تجارب پيش نميكشد. «ويليام برنارد» يكي از شارحان ديدگاه جيمز معتقد است كه تأليفي ضمني و توصيفي پديدارشناختي از اين تجارب در كتاب جيمز مطرح شده است؛ او ميگويد كه بهنظر جيمز: « تجارب عرفاني تجاربي نيرومند و تحول آفرين است كه مطابق تفسير شخص داراي آن، تماسهايي با واقعيات متعالياند.» Ibid:17) ( براي روشن شدن تعريف ياد شده توجه به نكات ذيل سودمند است: يك. هر تجربه عرفاني بهنظر جيمز حالتي تجربي است؛ يعني پديدهاي دست اول است. شخص چيزي را ديده يا احساس كرده يا شهود كرده است، نه اينكه صرفاً از راه تأملات عقلي به آنها رسيده باشد. دو. تجارب عرفاني، تجاربي نيرومندند. اين تجارب با شدتي زياد، تحريك بالا و اهميتي فراوان همراهند. اين تجارب قوت خاصي دارند و نوعي خرسندي در برابر حقيقت متعالي مانند خدا را فراهم ميآورند. امور طبيعي مانند استعمال داروها يا الكل نميتوانند چنين تجاربي را فراهم آورند؛ زيرا تجاربي كه از اين راه حاصل ميآيد، به اين معنا نيرومند نيستند. سه. تجارب عرفاني حقيقي نه تنها به نظر جيمز نيرومندند، بلكه بايد تحول آفرين نيز باشند؛ يعني در زندگي شخص انقلابي بهوجود آورند؛ مثلاً بهنظر جيمز تجارب ديني كه در آنها گفتوگو وجود دارد، تجارب عرفانياند؛ زيرا قادرند از اساس، فهم ما نسبت به جهان و خودمان را تغيير دهند. گفتني است كه اگر تجارب غير ديني هم جهانبيني شخص را تغيير دهند، در زمره تجارب عرفاني جاي ميگيرند. چهار. تجارب عرفاني به نظر جيمز چيزي بيش از ادغام عوامل رواني فيزيولوژيكي و اجتماعياند. اين تجارب، منابع مهمي از اطلاعات درباره واقعيات فراتر از زندگي روزمره است؛ يعني جهانهايي ناديدني را نشان ميدهند. جيمز وجود چنين جهانهايي را به طور جزمي نميپذيرد و طرفدار توصيفاتي خاص از اين جهانها نيست؛ ولي معتقد است كه تجارب عرفاني را تنها در صورتي بهنحو بهتر ميتوان فهميد كه آنها را تأثير متقابل و ديناميك دو عامل دانست: يكي منبع و سرچشمه متعالي و ديگري چارچوب تفسيري شخصي. اين چارچوب تفسيري از راه منافع شخصي، عوامل فيزيولوژيكي و جامعهشناختي متفاوت شكل ميگيرد؛ بنابراين تجارب عرفاني به نظر جيمز تجاربي هستند كه مطابق تفسير خود شخص، تماسهايي با واقعيات متعالياند. تأثير چارچوب تفسيري شخص در اين تجارب، اين ادعاي پديدار شناختي را بهدنبال دارد كه اين تجارب همواره «امري ديگر» را نشان ميدهند؛ هرچند كه اين «امر ديگر» در اصل، سطحي عميقتر از خود وجود ما باشد. (Ibid:1718 -)
نردبان عرفاني (مراتب تجربه عرفاني از ديد جيمز)
يكي از نقدهاي جيمز بر فلاسفه دين اين بوده است كه روششناسي آنها قياسي است؛ آنها با تعدادي پيشفرضهاي خداباورانه و توحيدي، كار خود را شروع كردهاند؛ يعني تعدادي از اعتقادات را درباره ساختار جهان به عنوان يك كل مبنا قرار دادند، سپس آنها را بر تحقيقات بعدي خود در باب تجارب ديني تحميل كردند. جيمز ميخواهد تقسيم كار كند؛ يعني نخست دادههاي عيني درباره تجارب را جمعآوري و سپس تعميمات يا فرضيههايي را درباره سرشت جهان تجربه عرفاني به ميان آورد؛ به عبارت ديگر جيمز به جاي روش قياسي، روش استقرايي به كار ميبرد. او گزارشهاي بسياري از تجارب ديني و عرفاني را جمعآوري، سپس آنها را با يكديگر مقايسه ميكند. نتيجه جالبي كه جيمز از اين مقايسه بهدست ميآورد، اين است كه تجارب عرفاني داراي مراتبي هستند و ميتوان اين تجارب را بهصورت يك نردبان عرفاني (mystical ladder) نشان داد. پايينترين پلههاي اين نردبان، مشحون از توصيفاتي از تجارب عرفانياند كه معناي ديني واضحي ندارند؛ ولي بالاترين پلههاي اين نردبان، كه تغييراتي از تجارب عرفاني را در بر ميگيرد، ديني است. جيمز مراتب تجارب عرفاني را صرفاً بر اساس ديني يا غير ديني بودن تأييد ميكند؛ چنان كه هر تجربهاي كه بيشتر ديني باشد، در مراتب بالاتر و هر تجربهاي كه كمتر ديني باشد، در مراتب پايينتر قرار دارد. James;1985:303)) بنابراين گرچه جيمز تجارب عرفاني را ذاتاً ديني نميداند، ولي بر اين باور است كه هرچه رنگ ديني اين تجارب شديدتر باشد، به همان اندازه عرفانيتر خواهد بود. نردبان عرفاني جيمز بدون مشكل نيست و نقاط ضعفي نيز دارد. يكي از مشكلاتي كه در اين تعيين مراتب وجود دارد، اين است كه بر اساس چه ملاكي او درجات ديني بودن را تعيين ميكند؛ يعني چگونه تعيين ميكند كه يك تجربه بيشتر ديني است و تجربه ديگر كمتر ديني است؛ علاوه بر اين، آيا ديني بودن اصلاً مراتب دارد؟ چگونه ميتوان ديني بودن يا نبودن را تعيين كرد؟ جا دارد كه براي پي بردن به برخي مشكلات ديدگاه جيمز نظري به اين نردبان بيفكنيم. جيمز در پايينترين پلههاي اين نردبان مجموعهاي نسبتاً وسيع از تجارب را قرار ميدهد؛ مانند بصيرتهاي دروني كه در آنها به معنايي عميق از يك عبارت يا گفته دست مييابيم و نيز مانند لحظاتي كه در آنها واژهايي خاص يا ديدنيها، شنيدنيها يا آثار هنري خاصي پاسخ عاطفي نيرومندي را در ما بر ميانگيزند. در پله بالاتر بعدي، تجاربي قرار دارند كه اصطلاحاً به آنها deja-vu)) گفته ميشود. اين تجارب هنگامي رخ ميدهد كه شخص احساس نگران كننده و حيرت انگيز دارد كه او آنچه را كه اكنون رخ ميدهد، دقيقاً تجربه كرده است. جيمز اينگونه حالات را نيز عرفاني ميداند و چون آنها را در مراتب پايين نردبان عرفاني قرار ميدهد، معلوم ميشود كه براي آنها ارزش ذاتي قايل نيست. جيمز در مرحله بالاتر بعدي اين نردبان عرفاني حالات آگاهي عرفاني را قرار ميدهد كه عميقتر است؛ البته او دقيقاً روشن نميسازد كه چرا اين حالات عميقترند و از چه چيزي عميقترند؛ مثلاً جيمز اين حالت را گزارش ميدهد كه كسي اين احساس را دارد كه هر چيزي را كه ميبيند، معنايي دارد و ممكن است او اين معنا را نفهمد و ممكن است پشت اين احساس حقايق زيادي وجود داشته باشد كه او به آنها پي نبرده باشد. به اعتقاد جيمز اين نوع تجربه، تجربهاي عميقتر از تجربه قبلي، يعني deja,vu است و باز دقيقاً مشخص نيست كه چرا جيمز اين تجربه اخير را در پايينترين پله قرار ميدهد. مسلماً برخي از تجارب در سطح بالاتري از تجارب ديگر قرار دارند؛ اما چرا اين تجربهاي كه جيمز آنرا تجربهاي عميقتر ميداند، از برخي تجارب ديگر مانند حصول بصيرت از آثار هنري و احساس زيبايي در طبيعت عميقتر است؟ (Barnard; 1997:2425 -)
جهان غيب در ديدگاه جيمز
جيمز در فصلي از كتاب تجارب ديني به نقش مهم تجارب عرفاني در خلق باور قوي به وجود جهان معنوي غيبي تأكيد ميكند. اين جهان كاملاً از جهاني كه ما در زندگي روزمره با آن مواجهيم، جدا نيست؛ بلكه اين جهان غيبي با وجود ما و سطوح عميق نفس ما پيوسته است و تنها از راه روانمان ميتوانيم به اين جهان راه يابيم. اين سخن بدين معنا نيست كه جهان غيبي آفريده ذهن ما است. اين جهان عميقتر را آنگونه كه خلق شده است مييابيم و همانگونه كه جهان ماده جهت خاصي دارد و در محدوده خاصي يافت ميشود، جهان معنوي نيز در محدوده خاصي يافت ميشود. بر خلاف جهان ماده، اين جهان آكنده از آگاهي و خير است و ما آن را بهعنوان جرياني از انرژي قدرتمند و خيرخواه مييابيم. به تعبير مجازي، اين جهان معنوي ماده خام الوهيت است كه الوهيت در آن همواره به صورتهاي بيپايان متنوعي جلوه ميكند؛ يعني خدا در شريانهاي خطاپذير و تغيير پذير روانهاي ما جلوه ميكند. به اعتقاد جيمز، خدا تنها در آگاهي ما ظاهر ميشود؛ ولي بدين معنا نيست كه خدا تنها به اين تجارب محصور ميشود. از لحاظ نظري خدا ميتواند فراسوي تجارب هر فردي وجود داشته باشد؛ ولي همانگونه كه ما آدميان دادههاي حس را به صورتهاي متفاوتي تفسير ميكنيم و در عين حال تصوير قابل اعتمادي از جهان مادي بهدست ميآوريم، بر همين قياس بهنظر جيمز تجارب عرفاني، دادههايي از جهان معنوي بهدست ميدهد كه افراد براثر انتظارات و تعلقات خود آنها را به صورتهاي متفاوتي مييابند.Ibid;3640 -))
نقد نظر جيمز در باب گوهر اديان
نكته بالا براي جيمز اهميت خاصي دارد؛ زيرا او ريشه تمام اديان بزرگ جهان را تجارب ديني شخصي ميداند. اصالت اين اديان مديون اين واقعيت است كه بانيان آنها ارتباط شخصي مستقيم با خدا داشتهاند؛ بنابراين اگر ميخواهيم گوهر دين را بفهميم و بدانيم كه مثلاً چه چيزي آن را پديدهاي متفاوت از اخلاق ميسازد، بايد درپي تجارب اصلي باشيم كه بانيان آنها داشتهاند. اين تجارب را تنها در كساني ميتوان يافت كه دين، مطلوب حقيقي آنها است؛ يعني افرادي كه پيروان حقيقي يك دين هستند اين پيروان هستند كه آن دين را زنده نگه ميدارند و تجارب عرفاني آنها است كه دين را از نهادهاي اجتماعي فاسد و نظامهاي فلسفي و كلامي انتزاعي جدا ميسازد. چنين تجاربي است كه ميتواند در درون افراد متفاوت، ايماني قوي و تزلزل ناپذير به واقعيبودن جهان غيب و خير بودن آن بهوجود آورد. مطلب گذشته نكات قابل بحث بسياري در بر دارد: 1. ريشه تمام اديان بزرگ، تجارب شخصي است. اين سخن در همين حد مقبول است كه اديان در اصل از تجارب پيامبران ناشي شدهاند؛ يعني خداوند از راه اين تجارب دين را در اختيار بشر قرار داده است. 2. گوهر اديان، تجارب عرفاني است. توضيح بيشتر آن كه تجارب موجود در پيروان حقيقي، گوهر دين است. 3. چنين تجاربي فقط ميتواند ايماني قوي به جهان غيب را پديد آورد. اين دو ادعاي اخير جاي تأمل بيشتري دارد. ادعاي نخست تا حدي مقبول است؛ تمام اديان بزرگ ريشه در تجارب پيامبران دارند. اما مسلماً اين سخن را نبايد بدين معنا گرفت كه اين تجارب صرفاً حالاتي دروني بودهاند و تماس با واقعيتي برتر در كار نبوده است. ادعاي سوم نيز راست است. قطعاً كساني كه تجارب عرفاني دارند، در ايمان خود مستحكم ميشوند. حالات عرفاني معناي تازهاي به ايمان ميبخشد. اما ادعاي دوم مناقشه برانگيز است. ادعاي الاهيات پروتستان اين بوده است كه گوهر دين، تجربه ديني است و جيمز نيز اين ادعا را تكرار ميكند. اين نكته را ميتوان پذيرفت كه تجارب ديني و عرفاني نقش بسيار برجستهاي در اديان ايفا ميكنند؛ اما نميتوان اديان را در اين تجارب خلاصه كرد. از اين گذشته، تجارب عرفاني و ديني هم در دامن اعتقادات و اعمال ديني يافت ميشوند؛ بنابراين اين تجارب، پيوندي عميق با اعتقادات و اعمال ديني دارند. الاهيات ليبرال مسيحي، گوهر بودن تجارب ديني را مسلم گرفته است و در واقع اين مساله يكي از پيشفرضهاي آنان نسبت به اديان بوده است. تفاوتهاي عمدهاي كه ميان اديان وجود دارد، اين تعميم را نادرست ميسازد. برخي از اديان تقريباً سرشت تجربي دارند؛ به اين معنا كه نقش تجارب ديني در آنها برجسته ميشود؛ مثلاً در اديان آسياي شرقي مانند بوديسم و تائوئيسم چنين است. اما در برخي از اديان ديگر مانند اسلام و يهوديت، اين تجارب در حاشيه دين قرار دارد و اعتقادات و اعمال در اين اديان محوريتر است. (قائمينيا، 1381: 9060 -)
توهمات و تجارب ديني
بهنظر جيمز عرفان، احساس روشني از واقعيات جهان غيب است. اين احساس مجموعهاي از اطلاعات را براي افراد به ارمغان ميآورد. (James;1983:55) اما اين اطلاعات را ميتوان به صورتهاي متفاوت تفسير كرد و حتي ممكن است كه از آنها تفسيري غير ديني پيش كشيد. از اين نظر ميتوان تجارب عرفاني را با توهمات مقايسه كرد. جيمز در اين باره ميگويد كه توهمات همواره ديني نيستند؛ اما بهترين توضيحات را درباره احساس واقعيات جهان غيب در اختيار ما ميگذارند؛ مثلاً هنگامي كه كسي تجربهاي توهمزا دارد و حضور موجودي را در اتاق خود احساس ميكند، ولي چيزي در آنجا ديده يا شنيده نميشود، اين تجربه توهمزا نيز ميتواند سرنخي به جهان غيب باشد. ايضاح اين نكته در گرو روشن شدن ديدگاه جيمز درباره توهمات است. جيمز در كتاب «اصول روانشناسي» درباره علل فيزيولوژيكي پيدايش توهمات و پيامدهاي فلسفي آنها به تفصيل بحث كرده است. اين علل بسيار پيچيدهاند؛ ولي ميتوان بهصورت ساده آنها را بيان كرد: به اعتقاد جيمز توهمات، بر خلاف نظر همگان، محرك حسي عيني دارد. لازم است تفاوت دو واژه نزديك بههم را توضيح دهيم: گاه ما صورتهاي حسي داريم و تفاسير نادرستي از آنها بهعمل ميآوريم. تفاسير نادرست از صورتهاي حسي با واژه (illusion ) نشان داده ميشود. گاه نيز توهمات نادرستي داريم كه ممكن است به صورتهاي حسي مربوط نباشد؛ يعني اين توهمات درباره صورتهاي حسي نيستند؛ مانند توهماتي كه مردم نسبت به خود، آينده خود و … دارند. اين گونه توهمات با اصطلاح ((Delusion نشان داده ميشوند. هر دو واژه معمولاً به توهم يا خيال باطل ترجمه ميشود؛ ولي تفاوت آنها را بايد در نظر گرفت. توهمات به تفاسير نادرست از صورتهاي حسي (illusion) نزديكترند تا به توهمات نادرستي كه ضرورتاً با صورتهاي حسي پيوسته نيستند..(Delusion) توهمات صرفاً صورتهاي ذهني نيستند كه محرك حسي عيني نداشته باشند؛ بلكه حالاتي از آگاهياند كه در آنها فعاليت ذهني مناسبي براي تشخيص محرك حسي صورت نگرفته است. (James , 1981: 2: 759) جيمز ميان تجارب توهمي گوناگون تفاوت قايل است. او ميان توهمات حقيقي و شبهتوهمات pseudo-hallucinations)) تفاوت قايل است. توهمات حقيقي توهماتي هستند كه افراد آنها را منبعي از اطلاعات دقيق نسبت به واقعيت ميدانند؛ در مقابل، شبهتوهمات توهماتي هستند كه افراد دارنده آنها، آنها را خيالي ميدانند. فرض كنيد كسي گمان كند كه شيري دستهايش را بر روي شانههاي او گذاشته است، ولي هيچ ترسي به دل او راه نمييابد. جيمز ميگويد اين مرد ميداند كه اين شير توهمي است، بههمينسبب هيچ ترسي در او راه نمييابد؛ بنابراين اين توهم در حقيقت شبه توهم يا از جهتي، شبه توهم است: فرض كنيد كه اين مرد، صداي غرش شير را از پشت ديوار مقابلش بشنود و گمان كند كه پشت ديوار واقعاً شيري وجود دارد، ولي در واقع شيري در آنجا وجود ندارد. اين، توهمي حقيقي است. توهم اول با تجربههاي معمولي روزمره تفاوت دارد و توهمي است؛ ولي ويژگيهاي يك توهم حقيقي را ندارد. درنتيجه شخص به آن ترتيب اثر نميدهد. صدايي هم كه از پشت ديوار ميشنود، توهمي است و از آن جهت كه تمام ويژگيهاي توهم حقيقي را دارد، شخص آن را حقيقي به حساب ميآورد و به آن ترتيب اثر ميدهد. خلاصه آنكه اطلاعاتي را كه از توهم دوم (حقيقي) بهدست ميآورد، مورد توجه قرار ميدهد و توهم نخست را كنار ميگذارد. تجارب عرفاني با توهمات حقيقي اين اشتراك را دارند كه اولاً اطلاعاتي را بهدست ميدهند و شخص ميتواند آنها را به گونهاي متفاوت با اشخاص ديگر تفسير كند و ثانياً هر دو بهرهاي از واقعيت دارند. اين نكته دوم، نتيجه تحقيقات جيمز در باب برخي از تجارب رواني است؛ مثلاً فرض كنيد كه كسي ناگهان چنين احساس كند فردا يكي از عزيزانش از سفر طولاني باز ميگردد و از حسن اتفاق، آن شخص هم فردا باز گردد؛ بنابراين اين امكان هست كه اين تجارب رواني مانند تجارب ديني نشانههايي قابل اطمينان از جهان معنوي غيبي باشند و حقايق آن جهان را به ما نشان دهند. Barnard,1997:4143 -))
منابع
- G. Barnard ,william , Exploring unseen worlds, state university of New york (1997) - James ,william ,The varieties of religious experience, cambridge, Harvard university press (1985) - ______, The principles of psychology, cambridge, Haravard university press (1981) - قائمينيا، عليرضا/ تجربه ديني و گوهر دين/ دفتر تبليغات اسلامي (1381) *. عضو هيأت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.