ضرورت تولید علم در جامعه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ضرورت تولید علم در جامعه اسلامی - نسخه متنی

محمدرحیم عیوضی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ضرورت توليد علم در جامعه اسلامي

محمد رحيم عيوضي

چكيده

انقلاب اسلامي ايران دو ويژگي «آگاهي» و «دين باوري» را به عنوان نقطه عطفي در تحولات فكري و انديشه اي مردم به ارمغان آورد و بر اساس اين دو، پس از پيروزي انقلاب به لحاظ كمي و كيفي، تغييرات اساسي را در عرصه هاي حوزوي و دانشگاهي تجربه كرد. روند تحولات فكري در پي تلاش نيروهاي دين باور و اسلامگرا كه از پشتوانه تاريخي و هويتي در اين سرزمين برخوردار بوده اند، هرچند با تأخير اما توانست به نفع آن ها به پيش رود و با پيروزي انقلاب اسلامي، ميدان عمل و آزموني فراخ پيش روي آنان قرار گيرد. سرعت پيروزي انقلاب سبب گرديد كه موضوعات مختلفي به صورت مستقيم و فوري مطرح شود كه توانايي چالشگري كافي در برابر آنان وجود نداشت؛ از همان رو موضوع كفايت و كيفيت پشتوانه نظري انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي نه فقط در عرصه علوم انساني، بلكه در عرصه هاي علوم ديگر نيز به عنوان يكي از اساسي ترين چالش هاي پيش روي بقاي آرمان هاي انقلاب و استحكام نظام قرار دارد.

در چنين شرايطي اكنون كه بيش از 25 سال از عمر انقلاب اسلامي مي گذرد، ضرورت طرح جنبش توليد علم، به عنوان يك واقعيت حياتي و اساسي در برابر انقلاب اسلامي قرار دارد. اين مقاله بر آن است تا ضمن تحليل ايده و انديشه توليد علم در ايران و بيان ضرورت هاي پيش روي انقلاب اسلامي در جهت ورود به حوزه توليد علم، ملزومات و لوازم اين نهضت نيز معرفي شود؛ ملزوماتي كه بدون دستيابي به هر يك، تحقق جنبش نرم افزاري و توليد علم در ايران ميسر نخواهد بود.

پيروزي انقلابي ديني با دورنمايه اسلامي در قرن بيستم، جاي پرسش و تأمل فراواني دارد؛ زيرا در اين قرن از يك سو شاهد اوج گيري روند رو به رشد و سريع فن آوري هاي گوناگون بوديم و ازسوي ديگر زمينه هاي مخالفت با باورهايي كه قايل به قطعيت امكان دستيابي و ساختن بهشت زميني با همين انسان هاي كنوني هستند، به اوج خود رسيد؛ هرچند در قرن نوزده انتقادهايي به ايده ها و يقين هاي عصر روشنگري رواج يافت و همان گونه كه «فرانكلين بومر» گفته است:

«از ميان رفتن اعتماد و اطمينان، نه تنها درزمينه حقايق مسيحي، بلكه درباره اغلب مفاهيمي رخ داد كه مورد اعتقاد انسان «مدرن» بود؛ ازجمله مفهوم انسان عقلاني، جهان معقول، معرفت يا قدرت معرفت در توليد فضيلت و سعادت انساني مورد ترديد قرار گرفت.»

پس از سپري شدن قرن انتقاد در قرن بيستم، فجايع بزرگي مانند دو جنگ جهاني ـ كه ميليون ها انسان در آن كشته شدند ـ اتفاق افتاد. تلفات جنگ جهاني دوم، بيش از هفت برابر جنگ اول ـ و با رقمي بيش از 55 ميليون نفر در سراسر دنيا را شامل مي شد.چنين حوادثي به جهت عملي بر تصورات مدرن ضربه هاي شديدي وارد آورد و گرفتار آمدن در نسبي گرايي ـ كه به ويژه از اواخر قرن 19 مانع پويايي فكري متفكران شده بود ـ در قرن بيستم به حد نهايت رسيد؛ براي نمونه مي توان به نقد فرانك وبستر از بودريار اشاره كرد كه نوشته است:

«اين پافشاري بر نسبيت گرايي مطلق است كه تفسير بودريار را اغلب به مزخرفي محض تنزل مي دهد.»

پذيرش اجباري شكاف ميان رشد علمي با رشد اخلاقي و معنوي انسان ها ـ كه ضرورت زندگي اجتماعي پويا و انساني است ـ چه سبب شد تا نظرات انتقادي متوجه ابزارهاي سازنده اجزاء مختلف جوامع جديد ( دولت ـ ملت) گردند. طبيعي بود كه «علم»، «دولت» و ابزار اجرايي آن، يعني حكومت به عنوان مؤثرترين عوامل دخيل و تأثيرگذار در حيات انسان امروز مورد توجه بيشتري قرار گيرند. آن چه در اين ميان دغدغه اصلي به شمار مي آمد، چگونگي كنترل عناصر ياد شده به جهت خدمت به انسان ها براي ايجاد يك زندگي انساني بود؛ زيرا در حقيقت هدف از تعقيب و ابداع آن ها، بهره جويي از آن ها بوده، نه آن چه به وجود آمده كه عبارت است از اسارت و بندگي انسان ها در خدمت «حكومت» و «علم». به عبارت ديگر، كاركرد خدمت رساني، تغيير ماهيت داده و شكل استثماري به خود گرفته كه اين امر، زندگي درخور شأن انسان را به شدت آسيب پذير كرده است.

رابرت اچ. لاور با بيان اين كه امروزه دولت همه جا نفوذ دارد مي نويسد:

«به قول پيتر دراكر مطلقه ترين دولت در سال 1900 جرأت اين را نداشت كه تا اين حد در امور خصوصي شهروندان خود دخالت كند كه امروزه مميزين مالياتي در آزادترين جوامع به طور روزمره مي كنند امروزه كشوري در جهان نيست كه تمامي تشكيلات دولتش در سال 1901 را نتوان به راحتي در كوچك ترين ساختمان از بناهاي جديد دولتي جاي داد و كماكان فضاي كافي براي يك سالن اپرا و يك ميدان اسكي روي يخ داشت.»

در مورد «علم» نيز كه بي گمان مانند بت دنياي مدرن بر همه چيز سلطه يافته، نگراني هاي صاحب نظران را برانگيخته و آنان را عليه اين استثمار نوين به اعتراض و انتقاد واداشته است، كه اين واكنش ها عمدتاً با اصرار بر اين كه گونه هاي متفاوت ديگري از فهم و شناخت معتبر وجود دارد، همراه بوده است؛ بنابراين نمي توان به سادگي به آن چه از نظر معيارهاي امروزي، «علمي» دانسته مي شود، اعتماد و يقين كامل داشت و دربرابر آن چه كه برهمين اساس خارج از دايره علمي بودن تلقي مي شوند، مهر تأييد زد.

امام خميني(س) دراين باره مي گويد:

«براي هر علمي، اصطلاحي است. گاهي يك مطلب است، اما زبان ها در آن مختلف است.»

ما گاه تنوع ديد، وسايل و راه ها را با تنوع واقعياتي كه درپي آن هستيم، اشتباه مي كنيم. ديد علمي با كانال خودش، نسبت به واقعيات، نفي ديدهاي ديگر نيست. اين ادعا كه علم با فلسفه نمي سازد، علم با مذهب نمي سازد، سطحي نگري است.

موضوع مهم و البته ظريف كه ازسوي برخي صاحب نظران غربي نيز موردتوجه قرارگرفته، پذيرش تنوع ديدگاه ها براي درك واقعيات است كه هدف از آن نيز افزايش بهره وري از «علم» با درنظرداشتن و تعيين حدود و جايگاه آن است.

«مارتين هيدگر»، فيلسوف آلماني به طرح اين نكته مي پردازد كه «در علم، تفكرنيست» ودر تشريح آن مي افزايد:

«علم تفكر نمي كند؛ زيرا سير و روال و وسايل پژوهش علمي چنان است كه مقتضي تفكر نيست؛ البته مراد از تفكر، تفكر خاص متفكران است. اين كه اهل علم اهل تفكر نباشند، بر نقض علم دلالت نمي كند؛ بلكه اين از مزاياي علم است و همين مزيت باعث مي شود كه علم بتواند به فراخور و به تناسب انحاء و وجوه پژوهش، خود در قلمروهاي متفاوت پژوهش وارد شود و اگر اين مزيت نبود، تحقق اين امر و پيشرفت هايي كه در علم حاصل شده است ممكن نمي شد.

وقتي مي گوييم در علم تفكر نمي شود، اين حكم با تصور متداولي كه از علم داريم، تعجب آور و تكان دهنده جلوه مي كند؛ اما وقتي تعجب بيشتر مي شود كه به دنبال اين حكم، حكم عجيب و تكان دهنده ديگري مي آيد و آن اين است كه علم نيز مانند هر فعل يا ترك فعلي بدون تفكر، هيچ وپوچ است و منشأ اثر نيست. نسبت علم با تفكر درصورتي حقيقي و مثمر است كه ورطه حائل ميان علم و تفكر به چشم آمده و روشن شده باشد كه هيچ پلي نمي توان روي اين ورطه ساخت. هيچ پلي نيست كه از راه آن بتوان از علوم به تفكر رسيد، هيچ راهي جز جهش نيست. ما با اين جهش هم به جايي مي رسيم كه منتها اليه ساحلي كه در طلب آن بوده ايم نيست، بلكه منطقه كاملاً تازه اي است.»

«لَدل مك ورتر» (Ladelle Mcwhorter ) نگراني هيدگر درخصوص مديريت و سلطه آهنين و غيرقابل گريزنماي تكنولوژي را ناشي از نگرشي مي داند كه امكان هرگونه تصور ديگري را از ميان مي برد. به گفته وي، خطر نگرش مديريتي نسبت به عالم در آن چيزهايي نيست كه آموخته و كشف كرده است؛ بنابراين نفوذ در اسرار مربوط به ظهور كهكشان ها براثر فيزيون هسته اي هيچ خطري ندارد؛ بلكه خطر در آن چيزي است كه ما از آن غافليم و او نيز خود را پنهان مي كند و پس مي كشد. بشر معاصر فراموش كرده كه حقايق ديگري هم مي تواند وجود داشته باشد و اصلاً فراموش كرده كه پيوستگي ظهور و خفا به يكديگر براي هميشه و تا ابد خارج از حوزه اقتدار مديريتي او است. ما هرگز نه مي توانيم راز را بشناسيم و نه همه چيز را تحت كنترل مديريت خويش درآوريم.

چنين وضعيتي كه مقام خدايي براي علم قائل شده و به تعبير صحيح تر، از آن همچون بت بزرگي، تصوير و باور به وجود آورده ـ كه همه چيز، حتي انسان ها نيز بايد در پاي آن قرباني شوند ـ هسته اصلي انتقادها را تشكيل مي دهد؛ چنان كه كوشش هايي براي جلوگيري از هجوم بي رحمانه مذكور رو به فزوني گذاشته است.

«پل فايرابند» در مقاله اي با عنوان «چگونه بايد از جامعه دربرابر علم دفاع كرد؟» مي نويسد:

«نقشي را كه امروزه علم در تعليم و تربيت ايفا مي كند درنظر گيريد هيچ تلاشي براي بيدار كردن توانايي هاي انتقادي محصل انجام نمي گيرد تا او بتواند امور را در چشم انداز تاريخيشان ببيند.

در دانشگا ه ها وضعيت از اين هم وخيم تر است؛ زيرا در آن جا شست وشوي مغزي به نحو بسيار منظم تري صورت مي گيرد؛ البته نه اين كه هيچ نقد و انتقادي وجود نداشته باشد؛ براي نمونه، جامعه و نهادهاي آن به شدت و غالباً به نحوي غيرمنصفانه، حتي در دوران تحصيلات ابتدايي مورد انتقاد قرارمي گيرند؛ اما اين انتقادات شامل حال علم نمي شود. در جامعه از احكام دانشمندان با همان احترامي استقبال مي شود كه تا همين اواخر براي احكام اسقف ها و كاردينا ل ها ابراز مي شد علم بسيار خشك و قالبي شده است و ديگر ابزاري براي تغيير و رهايي نيست انتقاد من از علم جديد اين است كه مانع آزادي انديشه شده است.»

وي در جاي ديگري تأكيد مي كند:

«شايد لازم باشد تعصب علم ـ كه در مقابل بديل هاي وضع موجود مقاومت كند ـ كنار گذاشته شود.»

آن چه گفته شد، تصويري اجمالي از قرني بود كه انقلاب اسلامي ايران در آن اتفاق افتاده است. تكيه روزافزون به فناوري هاي گوناگون، تزلزل جدي در ايمان به دستاوردهاي روشنگري و توقعاتي كه به وجود آورده بود، از بارزترين ويژگي هايي هستند كه با درنظر داشتن آن ها، درك بهتر و نويني از جهت گيري اصلي و ناب انقلاب اسلامي به دست مي آيد.

بايد افزود كه بستر اجتماعي و سابقه تاريخي كشور ايران، عواملي است كه عمق و اهميت انقلاب اسلامي را افزايش داده است. ايران كشوري نيمه مستعمره، درگير با استبداد، سرخورده از شكست هاي مكرر و سرگردان در الگوبرداري از شيوه هاي كسب قدرت درجهت ايجاد تحرك علمي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي ـ به نحوي كه جامعه اي درخور توانايي هايش به وجود آورد ـ حامل انقلابي ديني ـ اسلامي گرديد. اين امر، بي شك مي تواند به مثابه يك نقطه آغازين براي استقرار و رواج نگرشي نوين به هستي و غايت آن محسوب شود؛ بنابراين توقع، باور و حركت در مسيرهاي نه چندان آشنا و معقول ـ در مفهوم عام و رايج آن ـ همچون موتور محركي، انگيزه حركت و تلاش بيشتر را به وجود مي آورد، هرچند كه در آغاز بنابر چارچوب هاي ناقص، رايج به نظر مي رسيد كه نه جنبشي به وجود خواهد آمد و جز خسارت و زيان نصيبي نخواهد داشت. اين امر از بيداري، آگاهي و هشياري جوامع حكايت داشته كه روند معادلاتِ محاسبه شده را برهم خواهد زد كه انقلاب اسلامي ايران نمونه اي برجسته از اين واقعيت است.

«برتران بديع» و «پير بيرن بون» با تيزبيني و استفاده از رويكردي جامعه شناختي بر اين نظرند كه به دنبال جان گرفتن فرهنگ هاي فوق غربي، اين آگاهي فزاينده در اين جوامع درحال شكل گيري است كه رژيم هاي سياسي درحال ساخت، چيزي از دولت غربي نمي توانند بگيرند، جز يك اسم بي مسما. درنتيجه آنان بايد به راهكارها و دستورالعمل هاي ديگري همراه با تلاش هاي نوآورانه و تطبيق و تطابقي تكيه كنند كه به تلاش هاي اروپايي پسافئودالي شباهت داشته باشد.

نكته اصلي كوشش و باور به ضرورت توسل به اجراي راهكار ها و دستور العمل هاي «ديگر» است. تا هنگامي كه ضرورت چنين تحولي درك و به شكل جدي دنبال نشود، انقلاب اسلامي ايران نيز در جايگاه خود قرار نخواهد گرفت؛ هرچند تبليغات گوناگون خارجي به گونه اي است كه به نفي وجود هرگونه واكنش و تقابل جدي و جوهري با تمدن مغرب زمين اشاره كرده و برخي چنان مي نويسند كه گويي جز جهان غرب و ارزش ها و دستاوردهاي آن چيز ديگري نه وجود دارد و نه مي تواند وجود داشته باشد؛ ولي برخلاف اين همه در نهايت واقعيت خود را بر نظرات و تبليغات دروغين تحميل خواهد كرد؛ براي نمونه «تئودور فون لا » تأكيد مي كند:

«انقلاب جهاني غربي سازي در يك كنش متقابل، گريزناپذير، عميق و تقريباً آني، همه مردم جهان را بدون توجه به تحول قبلي فرهنگي شان يا ظرفيت آنان براي همزيستي مسالمت آميز گرد هم آورد در خلق يك جهان وابسته به هم از راه چيرگي، مستعمره سازي و ايجاد فرصت هاي گسترده براي همه [يك اقليت كوچك كه عموماً «غرب» خوانده مي شود]، دستاوردهاي خود را به عنوان يك استاندارد جهاني تحميل كرد كه همه به آن، هرچند با بي ميلي، تسليم مي شدند تفوق غرب آن چنان كامل بود كه صرفاً يك پاسخ عقلاني در قبال آن باقي گذاشت: تقليد فرومايه به عنوان شرط بقا و اثبات خود. استعمارزدايي و تشكيل دولت هاي ملي ملهم از غرب در ميان مستعمره ها و نيمه مستعمره هاي پيشين، صرفاً تقليد را گسترش داد و تسلط نهادها و ارزش هاي غربي را بر سراسر جهان مستحكم كرد. حتي شديدترين اعتراض ها عليه غرب ـ كه هيچ گاه از بين نرفتند ـ با مفاهيم غربي بيان و از سوي فن آوري غربي و زبان غربي منتشر شد.»

ملاحظه مي شودكه درواقع چگونه با خودبرتربيني، همه چيز را به خود نسبت مي دهند و اتفاقاً شگفت انگيزي و وجه تمايز انقلاب اسلامي ايران در همين واقعيت نهفته است كه ابزار، مفاهيم و غايات آن به طوركلي گونه اي ديگر و بديع به شمارمي رود و اين همه مديون ماهيت دين مبين اسلام و رهبري برجسته امام خميني(س) است؛ ديني كه در وحي الاهي ريشه دارد و براساس شناختي ديگرگونه از عالم و آدم، انقلاب ايران را جهت و مقصدي خاص بخشيده است. همچنين نبايد از نظر دور داشت كه برخي نظرات مانند آن چه «ساموئل هانتينگتون» در برخورد تمدن ها گفته است، هر چند تمدن هاي غيرغربي هم ظاهراً ديده شده اند، اما اين نگرش، تمدن را صرفاً داراي ماهيت سياسي و غيرفرهنگي درنظر گرفته و با نگاهي سطحي، خط كشي هاي غيرواقع بينانه اي انجام داده كه درهم تنيدگي هاي ناشي از گسترش ارتباطات در سطح جهاني و آميختگي هاي جمعيتي و فرهنگي را ناديده گرفته است؛ بنابراين بيشتر در راستاي ساختن دشمن مشترك براي تمدن غرب است تا از اين راه جايگزيني براي كمونيسم يافته و به انسجام دروني قدرت هاي غربي مددي رساند.

براين اساس مي توان حساسيت فوق العاده و چالش برانگيز وقوع انقلاب اسلامي را دريافت. وضعيتي حساس كه نيازمند ظرافت هاي فراواني است تا جهت گيري هاي بنيادين انقلاب رشد كرده و به مرور، نتايج آن هرچه بيشتر نمايان شود.

بهره گيري از دستاوردهاي نوين بشري و پالايش و پيرايش دستور العمل هاي زيست فردي و جمعي انسان ها در قالب انواع الگو هاي توسعه از يك سو در گرو افزايش رسوخ درك اسلامي از مفهوم حيات و ازسوي ديگر با توان حضور قوي و مشاركت مؤثر در سطوح مختلف جهان امروز شكل مي گيرد. درنتيجه اين امر نيازمند طيف وسيعي از فعاليت ها از آموزش، يادگيري و اقتباس تا توليد، ابتكار و نوآوري است. درواقع هدف غايي انقلاب اسلامي ايران آن است كه بتواند براساس معرفت ديني، جامعه و حكومت ديني برپا كند تا زمينه تكوين تمدن اسلامي مهيا شود.

اين معرفت تنها جنبه هاي شناختي و فلسفي را دربرنمي گيرد؛ بلكه به شكل هاي انضمامي در قالب علوم مختلف نيز نمود مي يابد؛ ازاين رو مي توان از «علم ديني» نيز سخن به ميان آورد؛ به عبارت ديگر از آن جا كه انقلاب اسلامي ايران عليه وضعيت موجود در دو بعد داخلي و خارجي پديدار شده است، براي دوام در قالب نظام جمهوري اسلامي ايران نيازمند كسب توانايي هاي متناسب با اهداف در دو بعد مذكور است. امروزه پس از گذشت بيست وپنج سال از عمر انقلاب اسلامي ايران چنين احساس نيازي هرچه بيشتر از قالب نگرش هاي انتقادي بعضاً افراطي نسبت به وضعيت هاي مؤيد و پيشنهادي غرب محور فاصله گرفته و درصورت هاي بسيار معقول تري جنبه اجرايي و عملياتي يافته است. درواقع شعارها در عرصه عمل آزموده مي شوند و دستاوردهاي به دست آمده شيريني طاقت فرساي انقلابي را نشان داده اند. درحقيقت انگيزه ادامه حركت و عبور از چالش هاي پيش رو، زمينه را براي طرح موضوعات حياتي و مهمي مانند ضرورت توليد دانش در ايران اسلامي به وجود آورده است.

بنابر آن چه گفته شد، اين توليد علاوه بر يادگيري دانش روز دنيا، ابتكارات نويني را دربرمي گيرد كه در قالب علم، مقيد به حدود ديني براي خدمت به انسان است؛ انسان مسلماني كه به نظام خاصي در جهان هستي و زندگي معتقد است. واقعيت آن است كه رنج بردن از پوچ دانستن هستي وافسار گسيختگي علم امروز چنان فراگير شد، كه سازمان يونسكو درباره «بقا در قرن بيست ويكم» اعلاميه اي ـ كه حاصل كار سمپوزيوم بين المللي فرهنگ و علوم در قرن بيستم بود ـ ارائه كرد. اين اعلاميه در تاريخ 10 ـ 15 سپتامبر 1989 با همكاري كميسيون ملي يونسكو در كانادا و مشاركت انجمن سلطنتي كانادا و دانشگاه بريتيش كلمبيا با حضور بيست تن از دانشمندان پانزده كشور جهان در ونكوور كانادا برگزار شد در اين اعلاميه مي خوانيم: اگر ما نتوانيم علوم و تكنولوژي را دوباره به سوي نيازهاي اساسي سوق دهيم، پيشرفت هاي كنوني درزمينه انفورماتيك (اندوخته دانش)، تكنولوژي زيست (حق انحصاري بهره مندي از اشكال زندگي) و مهندسي ژنتيك (طراحي ژن انسان) به نتايج زيانبار و غيرقابل جبراني براي آينده بشر خواهد انجاميد.

بنابراين مي توان گفت بحث از علم ديني در معنايي كه آورده شد، ضرورتي اجتناب ناپذير براي رهايي حيات انساني از سيطره آهنين و فراگير فن آوري هاي مختلف است؛ زيرا درصورتي كه قيودي برخاسته از غايات هستي بر جهت گيري ها و رشد علم درنظر گرفته نشود، آينده وحشتناكي پيش بيني مي شود؛ چنان كه امروز نيز تلخي ها و سختي هاي ناروايي بر بشر تحميل مي شود.

مرحوم «علامه جعفري» پس از نقل اعلاميه سازمان يونسكو مي افزايد:

«ازاين جهت است كه بايد گفت دشمنان علم كساني هستند كه آگاهانه يا ناآگاهانه، «علم»، اين وسيله بزرگ ارتباط با واقعيات را تا نابود كردن خود «علم»، دست افشان و پايكوبان بدرقه مي كنند و نام آن را با كمال خوشحالي، «دموكراسيِ علم» مي نامند! نه آنان كه براي لزوم حفظ انسانيت، توجيه فعاليت هاي علم و فن آوري (تكنولوژي) را براي بقاي انسان و خود علم توصيه مي كنند.»

بدين ترتيب نبايد پنداشت كه علم امروز تنها علم ممكن است و علم ديني را تركيبي از معنويت و تكنولوژي تصور كرد؛ زيرا نتيجه آن، چيزي جز التقاط نيست. نكته اصلي آن است كه تركيبي طبيعي از فعاليت هاي سازنده انساني به ظهور رسد كه ناشي از نگرش توحيدي به جهان هستي باشد تا به جهت ماهيت اين نگرش، رفتار و سلوك زندگي در معناي ديگري نيز درك شود؛ همان گونه كه «سيدحسين نصر» به درستي گفته است:

«روزگار تلفيق سطحي معنويات شرقي و علم و فن آوري غربي ـ كه از قرار به مدد هر دو مي شد يك شبه به بهشتي بر روي زمين نايل شد ـ به سر آمده است. هواي شهرهاي ما ممكن است چنان آلوده شود كه براي انجام تنفس عميق مطابق با تمرين هاي يوگا ـ كه دست كم به مقداري هواي تازه نياز است تا بدن بتواند براي اعمال معنوي و جسماني خود انرژي لازم را كسب كند ـ ديگر نتوان دربرابر تخريب محيط زيست بي تفاوت باقي ماند.»

وي با اشاره به ديدگاه هاي مستتر در فرهنگ هاي شرقي بر تكيه هرچه بيشتر آن ها تأكيد مي كند كه اين نكته بايد در مبحث توليد علم موردتوجه جدي قرار گيرد. براين اساس، مراد از توليد علم مطلقاً به معناي تقليد كوركورانه براي دستيابي به آن چه «تئودور فون لا» «تقليد فرومايه به عنوان شرط بقا و ثبات خود» مي گويد، نيست؛ زيرا نگرش ديني، مؤيد معنادار بودن هستي است و به رغم تفرق ها و تكثرها، مانع از گرفتارآمدن در نسبي گرايي مطلق مي شود؛ به عبارت ديگر ضعف و نقص اداراكي بشر به معناي بي هدفي حيات دانسته نشده است؛ بلكه آگاهي از جهل آدمي، زمينه هاي تلاش براي درك بيشتر و صحيح تر را فراهم مي آورد. ضمن آن كه به شدت از هرگونه تعميم ضعف يادشده به تحولات و دگرگوني ها و استنباط غيرهدفمند از آن ها پرهيز مي شود.

بنابراين ضرورت توليد علم، برخاسته از چالشگري انقلاب اسلامي در قالب نظام جمهوري اسلامي با علم و تمدن غربي است؛ چنان كه پرداختن و جدي گرفتن آن، رمز موفقيت در اين چالش بزرگ است. «نصر» مي نويسد:

«بقاي فرهنگ هاي شرقي، آن قدر كه بر ميزان توانايي آن ها به حفظ اين تصور وحدت ـ كه مراتب مختلف معرفت، واقعيت و مراتب مختلف امور معنوي و امور مادي را در يك كل تجزيه ناپذير به هم پيوند مي دهد ـ متكي است، بر موفقيت فوري آن ها در قلمرو مادي ـ هر چه قدر كه اين موفقيت درحال حاضر مهم جلوه كند ـ متكي نيست هيچ چيز براي جهان به طوركلي اسفبارتر از اين نمي تواند بود، اگر در زماني كه انسان غربي براي نجات خويش به دنبال اين معناي وحدت است كه از ديرباز به دست فراموشي سپرده بود، فرهنگ هاي شرقي اين نگرش گرانقدر وحدت و معرفت به علوم مقدس را كه در قلب فرهنگشان نهفته، فراموش كنند وبه كناري بگذارند.»

اكنون براي درك عيني تر پتانسيل و وضعيت هاي تحقق يافته به دو موضوع جايگاه عقل و علم در اسلام و وضعيت علم و دانش در ايران اسلامي امروز مي پردازيم.

جايگاه عقل و علم در اسلام

عقل به مثابه قوه خلاق و پرسشگر آدمي كه توانايي تجزيه، تحليل و انتخاب را به او مي بخشد، از جايگاه بسيار بالايي در اسلام برخوردار است. تشويق به خردورزي و تفكر از آغاز با ضرورت تحقيق در اصول دين آغاز مي شود و با طرح اين موضوع كه اگر تفكر و كوشش در درك و پذيرش آن ها صورت نگيرد، آن عقيده و ايمان مورد قبول نيست، به اوج خود مي رسد. طبعاً چنين نگرشي لاجرم قائل به ضرورت آزادي فكر براي رشد و بلوغ فكري آدمي است.

شهيد «مرتضي مطهري» يادآور مي شود:

«دراين زمينه احاديث فراواني وجود دارد؛ ازآن جمله اين كه رسول خدا(ص) فرمود: از امت من نُه چيز برداشته شده است كه يكي از آن ها اين است: «الوسوسة في التفكر في الخلق يا التفكر في الوسوسة في الخلق» يعني يكي از چيزهايي كه امت مرا هرگز به سبب آن معذب نخواهند كرد، اين است كه انسان درباره خلقت، خدا و جهان فكر كند و وسوسه هايي در دلش پديد آيد؛ مادامي كه درحال تحقيق و جست وجو است كه هر چه از اين شكل ها در دلش آشكار شود، خدا او را معذب نمي كند و آن را گناه نمي شمارد پس اسلام رشته تقليد را از اساس پاره كرده است.»

وي با همان صراحت خاص كلامش تأكيد مي كند:

«اسلام اساساً در اين گونه مسائل، خفه شو و اين حرف ها ندارد.»

قرآن كريم نيز در آيات بسياري آشكارا به اين موضوع پرداخته است كه در اين جا به برخي از آن ها اشاره مي كنيم.

سوره بقره آيه 170:

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا او لو كان ءاباءهم لا يعقلون شيئاً و لا يهتدون.

و چون به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل كرده است پيروي كنيد؛ مي گويند: نه، بلكه از چيزي كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروي مي كنيم، آيا هر چند پدرانشان چيزي را درك نمي كرده و به راه صواب نمي رفته اند [باز هم درخور پيروي هستند]؟

سوره الانفال آيه 22:

ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون.

قطعاً بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالاني اند كه نمي انديشند.

سوره يونس آيه 100:

و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون.

و [خدا] بر كساني كه نمي انديشند، پليدي را قرار مي دهد.

سوره زمر آيه 9:

قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب.

بگو: آيا كساني كه مي دانند و كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندانند كه پند پذيرند.

سوره مجادله آيه 11:

يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات

خدا [رتبه] كساني از شما را كه گرويده و كساني را كه دانشمندند [برحسب] درجات، بلند گرداند

از سخنان پيامبر اكرم(ص) است كه مي فرمايد: خفتن با دانش، بهتر از نماز با جهل است يا هر مسلماني كه هنگام صبح از خانه بيرون مي آيد، بايد در راه كسب علم يا درصدد تعليم ديگران يا شنونده مجلس علم يا دوستدار سه طايفه مذكور باشد؛ درغيراين صورت در راه هلاكت قدم برمي دارد.

«علامه طباطبايي» در «تفسير الميزان» با جمع بندي و نتيجه گيري در اين زمينه نوشته است:

«شما خوانندگان عزيز اگر در آيات قرآن تتبع و فحص نموده و در آن ها به دقت تدبر كنيد، خواهيد ديد كه قرآن كريم شايد در بيش از سيصد مورد به تفكر، تذكر و تعقل دعوت كرده است يا به رسول گرامي خود عليه السلام مي آموزد كه با چه دليلي حق را اثبات و باطل را ابطال كند خداي متعال در هيچ جا از كتاب مجيدش، حتي در يك آيه از آن، بندگان خود را مأمور نكرده كه او را كوركورانه بندگي كنند يا به يكي از معارف الاهي اش نفهميده ايمان بياورند و يا طريقه اي را كوركورانه سلوك نمايند؛ حتي احكامي را هم كه تشريع كرده و بندگانش را مأمور به انجام آن نموده، با اين كه عقل بندگان قادر بر تشخيص ملاك هاي آن شرايع نيست، با اين همه آن شرايع و احكام عملي را به داشتن آثاري تعليل كرده كه بشر محتاج به آن آثار هستند.»

برهمين اساس و با توجه به جايگاه بالايي كه اسلام براي تفكر درنظر گرفته، زمينه ساز ارج نهادن به علم و علم اندوزي گرديده است؛ آن چنا ن كه آموزش و فراگيري آن را در هر كجا كه باشد، توصيه كرده است؛ مانند اين كه حكمت را فراگيريد هرچند از مشركان باشد يا حق را از اهل باطل فراگيريد و باطل را از اهل حق مگيريد، سنجش گران سخن باشيد.

اكنون اين پرسش قابل طرح است كه مراد از علم چه علمي است؟ و محدوده آن تا كجا است؟

«شهيد مطهري» نكته بسيار اساسي و مهمي را دراين باره يادآوري فرموده كه هم بيانگر نظر اسلام درباره علم است، هم در مبحث توليد علم در نظام اسلامي مي تواند مانع از شبهات مختلف شود. ايشان چنين استدلال مي كند:

«ممكن است كسي بگويد مقصود از همه اين تأكيد و توصيه ها، علم دين است؛ يعني همه به اين منظور گفته شده كه مردم به خود دين عالم شوند و اگر نظر اسلام از علم، علم دين باشد درحقيقت به خودش توصيه كرده و درباره علم به معناي آگاهي بر حقايق كائنات و شناختن امور عالم چيزي نگفته و اِشكال به حال اول باقي مي ماند؛ زيرا هر مسلكي ـ هر اندازه هم ضد علم باشد و با آگاهي و بالا رفتن سطح فكر و معلومات مردم مخالف باشد ـ با آشنايي با خود مخالف نيست؛ بلكه خواهد گفت با من آشنا باشيد و با غير من آشنا نباشيد. پس اگر منظور اسلام از علم، علم دين باشد، بايد گفت موافقت اسلام با علم، صفر است و نظر اسلام درباره علم، منفي است. براي كسي كه با اسلام و منطق آن به درستي آشنا باشد، جاي اين احتمال نيست آن جا كه مي فرمايد حكمت، گمشده مؤمن است؛ پس آن را به چنگ آوريد؛ هرچند اين كه بخواهيد از دست مشركان بگيريد، معنا ندارد كه فقط علم ديني باشد. مشرك را با علوم دين چه كار؟ جمله «اطلبوا العلم ولو بالصين» چين به عنوان دورترين نقطه يا به اعتبار اين كه در آن ايام يكي از مراكز علم و صنعت جهان بوده ياد شده، قدر مسلم اين است كه چين نه در آن زمان، نه در زمان هاي ديگر مركز علوم ديني نبوده است.»

بنابراين منظور از توليد علم در جامعه اي با آرمان هاي اسلامي بسيار فراتر از دايره علوم ديني و توجه به پويايي آن ها است؛ ولي از آن جا كه معرفت اسلامي به منزله مبنا و چارچوب نگرشي و شناختي به جهان هستي در نظر گرفته مي شود، توليدات علمي نيز متأثر از ديدگاه برگزيده شده، از ويژگي هاي خاصي برخوردار خواهند گشت كه طبعاً درراستاي دستيابي به اهداف متعالي اسلام و زندگي مطلوب مورد نظر آن باشد؛ ازاين رو شهيد مطهري مي افزايد:

«بايد ديد اسلام چه چيز را فايده و چه چيز را ضرر مي داند. هر علمي كه به منظوري از منظورهاي فردي يا اجتماعي اسلام كمك مي دهد و ندانستن آن، سبب زمين خوردن آن منظور مي گردد، آن علم را اسلام توصيه مي كند و هر علمي كه در منظورهاي اسلامي تأثير ندارد و اسلام درباره آن علم، نظر خاصي ندارد و هر علم كه تأثير سوء دارد با آن مخالف است.»

پشتوانه حمايتي كه دين اسلام در ضرورت انديشه ورزي و تلاش براي شناخت ارائه كرده است، در عرصه عمل به صورت هاي بسيار مفيدي در قالب رفتارهاي توأم با سعه صدر فراوان درزمينه هاي گوناگون به ظهور رسيد و تمدن اسلامي شكل گرفت. «ولتر» درباره برتري علمي مسلمانان در قرون نخستين بعد از هجرت نوشته است:

«در دورانِ توحش و ناداني، پس از سقوط امپراتوري روم، مسيحيان همه چيز را مانند: شيمي، طب، هيأت و رياضيات از مسمانان آموختند و از همان قرون اوليه هجرت ناگزير شدند براي فراگرفتن علوم آن روزگار به آنان روي آورند.»

دكتر «عبدالهادي حائري» نيز به نقل از «هاسكينز» آورده است:

«نيرومندترين تكاپوهاي علمي و فلسفي آغازين روزگار سده هاي ميانه، چه درزمينه هاي پزشكي و دانش رياضي و چه در رشته هاي اخترشناسي، احكام نجوم و كيمياگري، در سرزمين هاي متعلق به پيامبر اسلام وجود داشت.»

درواقع اشتياق براي علم آموزي و پرهيز از خودبرتربيني، رشد علوم را درپي داشت و تمدن اسلامي را پديد آورد؛ زيرا تمدن سازي با قواي قهريه امكان پذير نيست، افزون بر آن، وسعت جغرافيايي تمدن اسلامي، قدرت باروري و قابليت تربيت اسلامي را به نمايش گذاشت.

دراين زمينه شهيد مطهري افزون بر تاثيرگذاري عوامل تشويقي گوناگون در اسلام نسبت به علم و تفكر در پيدايش و گسترش تمدن اسلامي مي افزايد:

«چطور شد اسلام توانست از ملت هاي مختلف نامتجانس ـ كه قبلاً از يكديگر كمال تنفر را داشتند ـ چنين وحدتي به وجود آورد؟ احترامي است كه اسلام به عقايد ملت ها گذاشت. به قول خودشان تسامح و تساهلي كه اسلام و مسلمين درباره عقايد ملت هاي مختلف قائل بودند... مسلمين به قدري با اين ها با احترام رفتار كردند و اين ها را در ميان خودشان وارد كردند كه كوچك ترين دوگانگي با آن ها قائل نبودند. همين امر سبب شد كه تدريجاً آن ها در اسلام هضم شدند، يعني عقايد اسلامي را پذيرفتند.»

گفتني است افرادي مانند «دكتر نصر»، اين وضعيت را صرفاً متعلق به گذشته نمي داند و بر اين باور است كه تمدن اسلامي هم چنان زنده است. جالب توجه است كه «دكتر نصر» در مصاحبه اي ـ كه حدود پنج سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران (1352) ايراد نمود و به مثابه اوج حركت بيداري اسلامي و سرآغاز احياي تمدن اسلامي بود چنين مي گويد:

«تمدن اسلامي يكي از درخشان ترين و جهاني ترين و پرثمرترين آن ها بوده و هست؛ چون هنوز زنده است و نمي توان به اشتباه ـ چنان كه بعضي غربي ها تصور مي كنند ـ آن را فقط به عنوان ميراث گذشته تلقي كرد تمدن اسلامي به سبب همين گسترشِ سريع جغرافيايي، توانست وارث تمام تمدن هاي بزرگ قديم جهان، به استثناي تمدن خاور دور باشد؛ حتي در بعضي زمينه ها مانند كيمياگري و شايد بعضي از نظريات رياضي و نيز در صنعت با تمدن خاور دور نيز ارتباط داشته است؛ ازاين رو نخست اسلام توانست براي اولين بار در تاريخ، علمي بين المللي را به عنوان واقعه اي بين المللي به وجود آورد. به نظر من، علم جديد هنوز بين المللي نيست، علم قرن هفدهم اروپايي است كه درحال حاضر بر آسيا و ساير قاره ها گسترش يافته است. شايد درآينده با توسعه اين علوم در جهاني نوين، در كشورهاي آسيايي بين المللي شود؛ ولي اسلام توانست تمدني را پديد آورد كه درعين حال كه تشخص و تعين دارد ـ به اين معنا كه در هر جاي دنيا مي توان ردپاي آن را باز شناخت ـ از جنبه هاي بين المللي نيز برخوردار باشد.»

نمودار ذيل نشان گر انتقال دانش از تمدن هاي باستاني به جهان اسلام است.

اسلامي

صائبي

ايراني يوناني مآبي

چيني

هندي يوناني

بابلي مصري

آن چه به عنوان نكته پاياني اين بخش مورد بحث قرار مي گيرد، نقش و تأثير بسزاي ايرانيان در رشد و شكوفايي تمدن اسلامي است. ايرانيان به شيوه هاي گوناگون در اين راه گام برداشته اند و دليلي جز سازگاري و پيوستگي روحي اين ملت با دين اسلام نمي توان ذكر كرد؛ به گونه اي كه انقلاب اسلامي ايران بار ديگر نشان داد كه مبناي اتكاي خواست هاي ايرانيان، همانا دين اسلام، باورها و عادات مبتني بر آن است. اكنون نيز همين ويژگي به شكل ناخواسته اي در موضوع توليد علم خود را نشان خواهد داد؛ زيرا مولدان از روحيه اي ديني برخوردارند؛ به همين جهت توليداتشان نيز صبغه اي ديني خواهد يافت.

همان گونه كه «كالينز» بيان كرده، نكته اين است كه واحد معرفت را نمي توان از «حامل» آن منتزع كرد. فرهنگ و مهارت دانشمند جزء جدايي ناپذير آن چيزي است كه شناخته مي شود.

زمينه مناسب براي نشان دادن اين گونه تمايزات، مقايسه معماري ها است كه بحث جداگانه اي مي طلبد.

درواقع ميزان موفقيت در ترويج نگرش توحيدي در جامعه با ميزان رشد باور و تحقق توليد علم ديني در جامعه رابطه مستقيمي دارد؛ زيرا در انديشه اسلامي، نظام عالم را «مبدأ» و «مقصد»ي است كه اگر در انديشه ورزي ها بدان توجه نشود، زمينه توليد علم ديني پديد نخواهد آمد. مرحوم «آرام» به درستي با اشاره به اين نكته مي نويسد:

چشم انداز توحيدي اسلام هرگز روا نداشته است كه اَشكال مختلف معرفت، مستقل از يكديگر پرورش يابند؛ بلكه هميشه سلسله مراتبي از شناخت وجود داشته است كه در آن، هر شكل از معرفت از امور مادي گرفته تا عالي ترين شكل شناخت متافيزيكي، پيوستگي اساسي با معارف ديگر دارد و ساخت خود حقيقت را منعكس مي كند.»

براين اساس با نگاهي استقرايي از جز به كل مي توان تأثير انقلاب اسلامي را در تغيير نگرش و معرفت افراد به مثابه اجزاي سازنده واحدهاي جامعه بررسي، سپس كنش و واكنش هاي حاصل از آن را درزمينه هاي گوناگون انديشه ورزي پيگيري كرد. اگر ميدان تحول و بسترهاي جذاب و مؤيد تأثيرهاي انقلاب اسلامي هم چنان باز و پذيراي نسل هاي انقلاب باشد، بي شك بديع بودن پديده انقلاب اسلامي ايران به شكل توليدات علم ديني درزمينه هاي گوناگون تحقق خواهد يافت.

وضعيت علم و دانش در ايران اسلامي امروز

از آن جا كه دو ويژگي اصلي انقلاب اسلامي ايران، «آگاهي» و «دين باوري» بوده است؛ بنابراين مي توان آن را نقطه عطفي در تحولات فكري و انديشه اي مردم ايران به حساب آورد؛ هم چنان كه عملاً نيز جامعه ايران در دوره پس از پيروزي انقلاب ازجهت كمي و كيفي، تغييرات اساسي اي را در عرصه هاي حوزوي و دانشگاهي تجربه كرده است. روند تحولات فكري درپي تلاش نيروهاي دين باور و اسلام گرا ـ كه از پشتوانه تاريخي و هويتي در اين سرزمين برخوردار بوده اند ـ هر چند با تأخير ولي توانست به نفع آن ها پيش رود و با پيروزي انقلاب اسلامي، ميدان عمل و آزموني فراخ پيش روي آنان قرار گرفت.

از آن جا كه وجه اعتراضي انقلاب با تكيه بر باورهاي ايماني نسبت به اسلام و ضرورت بازگشت به هويت واقعي و تاريخي اين ملت سازماندهي شده بود، نظام مولود انقلاب در قالب جمهوري اسلامي كوشيده است سياست سازي وتصميم گيري درزمينه مسائل مختلف نظام اجتماعي را ـ با درنظر داشتن آموزه ها و آرمان هاي اسلامي ـ نظم بخشد. لازم به يادآوري است كه براي ارزيابي بهتر اين تلاش ها، بيداري اسلامي و فعاليت نيروهاي فكري اسلامگرا در ايران با تأخيري طولاني در مقايسه با گروه هاي رقيب و معارض با دين آغاز شد؛ چنان كه از آغاز تأسيس مدارس جديد در ايران به سال 1215 تاحدود 110 سال بعد از آن، آموزش و پرورش جديد ايران منحصراً عرصه حضور بيگانه و بيگانه پسندان يا افراد غيرمعارض با بيگانه بود.

«علي محمد حاضري» در يك جمع بندي از بررسي روند تحول آموزش و پرورش ايران در دوره معاصر مي نويسد:

«به طوركلي سرنوشت نظام رسمي آموزش و پرورش ايران كه دولت متولي آن بود از همان سال هاي اول پس از مشروطيت ـ به ويژه از زمان استقرار رضاخان ـ در دست اين گروه از ايرانيان [جريان روشنفكر لاييك يا غربگرا] قرار داشت و هم اينان بودند كه براساس علايق و شيفتگي هايي كه به غرب و فرهنگ آن ديار داشتند، نظام هاي آموزشي، مقررات و نيز برنامه و محتواي آموزش و پرورش رسمي كشور را مطابق با نظامات آن ديار طراحي و اجرا مي كردند.»

بنابراين تلاش هاي فكري نيروهاي انقلابي به صورت خودجوش و بي بهره از حمايت هاي حكومت آغاز شد و ادامه يافت. هرچند در سطح عمومي شاهد رشد آگاهي و گرايش بيشتر به انديشه هاي اسلامي در مقايسه با ساير رقباي فكري بوديم، ولي اين انديشه ها ـ به جهت موانع ذكر شده ـ نتوانست پيش از انقلاب، صورت تخصصي و كاربردي به خود بگيرد.

افزون بر آن، سرعت پيروزي انقلاب سبب شد كه به سرعت موضوعات گوناگوني به شكل مستقيم و فوري مطرح شود؛ به گونه اي كه توانايي چالشگري كافي دربرابر آنان وجود نداشت؛ ازاين رو موضوع كفايت و كيفيت پشتوانه نظري انقلاب و نظام جمهوري اسلامي نه فقط در عرصه علوم انساني، بلكه در عرصه هاي علوم ديگر نيز به عنوان يكي از اساسي ترين چالش ها، پيش روي بقاي آرمان هاي انقلاب و استحكام نظام قرار دارد.

گفتني است هماوردخواهي غربيان ـ ضمن آن كه دشواري ها و مشكلات فراواني براي دولت و ملت ايران فراهم آورده است و استقبال از آن اگر به درستي و با اعتماد به نفس همراه شود ـ آن چنان كه تاكنون چنين بوده است ـ زمينه ظهور استعدادهاي فراواني فراهم خواهدآمد. بنابراين، نتيجه تحريم ها تضعيف نخواهد بود؛ بلكه قدرتمند شدن و خودباوري بيشتر را درپي مي آورد؛ چنان كه درزمينه مسائل هسته اي چنين اتفاقي افتاد و نتيجه جنگ تحميلي نه شكست سه روزه آن چنان كه صدام و حاميانش تصور كرده بودند، بلكه تعميق باور به فرهنگ شهادت و وعده هاي الاهي و تجربه كردن آن ازسوي افراد بي شماري بود كه جبهه هاي جنگ را هم چون كلاس درسي مي ديدند و عشق به امام حسين(ع) را فراگرفتند. چنين تجربياتي كه در سابقه و حافظه ملت ايران، روحيه خودباوري و ايمان به اسلام را هرچه بيشتر زنده نگاه داشته است، دراين دوره [پس از پيروزي] منشأ فعاليت هاي مهم و سرنوشت سازي در عرصه «آگاهي» نيز شده است كه نخستين گام، مقابله با بي سوادي بود. در تاريخ 7/10/1358 درحالي كه 75 درصد مردم ايران بي سواد بودند، امام خميني (س) فرمان تشكيل «نهضت سوادآموزي» را صادر كردند؛ سپس اهميت جنبه فرهنگي انقلاب و ضرورت دنبال كردن آرمان هاي انقلاب در اين عرصه سبب شد تا در تاريخ 23/3/1359 فرمان تشكيل ستاد انقلاب فرهنگي ازسوي امام خميني(س) داده شود. اين امر با گسترش تحصيلات در سطوح بالاتر از ديپلم نيز هم زمان گرديد: به گونه اي كه در 20/12/1361 اولين كنكور دانشگاه آزاد اسلامي برگزار شد.

«علي محمد كاردان» در اين زمينه گفته است:

«تأسيس دانشگاه آزاد اسلامي، نمونه ديگري است از خواست حكومت اسلامي براي توسعه كمي آموزش عالي و كوشش درجهت «دموكراتيك كردن» آن با جامه عمل پوشاندن به روياهاي اكثريت جوانان ديپلمه.»

درمجموع درسراسر ايران نيز تعداد دانشگاه ها رشد قابل توجهي داشته است. به رشد تعداد دانشگاه ها بايد گسترش دانشگاه هاي قبلي را، چه به جهت سطح و زيربنا و چه به لحاظ تعداد دانشكده ها، بخش ها و نيز تعداد رشته ها، مقطع هاي تحصيلي و تعداد دانشجو اضافه كرد. افزون بر آن، مدتي حدود ده سال [1375 ـ 1365] تعداد دانشجويان از حدود 250 هزار نفر به يك ميليون و 200 هزار نفر، يعني پنج برابر رسيده است.

بايد درنظر داشت كه اين رشد كمي باوجود فشارها و محدوديت هاي فراوان در دوران پس از انقلاب و جنگ تحميلي رها نشد و به جهت ضعف و كمبود امكانات در دوره پس از جنگ تحميلي نيز با توجه به فراغت هاي حاصل آمده با جديت بيشتري دنبال شد.

نگرش مردم گراي انقلاب اسلامي، هزينه هاي فراواني را طلب مي كرد تا كمترين حد سواد و امكانات آموزشي در سراسر كشور پديد آيد؛ بنابراين طي اين مسير به رغم ضعف هاي موجود اجتناب ناپذير بود؛ زيرا درغيراين صورت، ميراث رژيمِ پيشين، مانع از رشد و بالندگي موردنياز دوره پس از پيروزي مي گرديد.

وضعيت نامناسب آموزش هنگامي بهتر درك مي شود كه بدانيم در سال هاي پاياني سلطنت پهلوي ـ همانند سال هاي گذشته ـ اقدامات انجام گرفته براي بهبود آموزش و پرورش، صرف نظر از وضعيت كيفي آن، با نيازهاي آموزشي هماهنگ نبود. نسبت هزينه آموزش و پرورش در بودجه عمومي دولت به درآمد ملي در مقايسه با بسياري از كشورهاي درحال توسعه نشان دهنده عدم توجه به امر آموزش و پرورش است؛ براي نمونه درحالي كه نسبت مزبور حتي براي بسياري از كشورها مانند: الجزاير 8/7 درصد، ونزوئلا 4/5 درصد و تركيه 3/5 درصد بوده، در ايران از 3/1 درصد تجاوز نكرده است.

هم چنان كه گفته شد، پرداختن جدي و شايد افراطي به رشد كمي به جهت تك بعدي بودنش به تدريج زمينه ساز طرح انتقادات فراواني درزمينه پيامدهاي منفي آن گرديد؛ به عبارت ديگر با گذر سال ها و افزايش تعداد فارغ التحصيلان، ضعف كيفيت آموزشي، عملاً آثار مخرب خود را نشان مي داد و همين امر موضوع كيفيت را مورد توجه قرار مي داد. به عنوان مثال «دكتر ابراهيم رزاقي» در سال 1376 مي نويسد:

«گرچه افزايش تعداد دانش آموختگان آموزش عالي امري ضروري است؛ ولي از آن مهم تر افزايش توانايي هاي دانش آموختگان است. به نظر مي رسد آموزش عالي كشور علاوه بر ترجمه اي بودن كتاب ها و جزوه هاي دانشگاهي از دو مشكل پايه اي در رنج است:

نخست، كاهش كيفيت تدريس ازسوي استادان به دليل افزايش هزينه هاي زندگي و عدم تكافوي دريافتي ماهانه و درنتيجه تدريس زياد و آبكي كردن آن و دوم، كاهش انگيزه در آموختن دانشجويان به دليل عدم برخورداري دانش آ‎موختگان از حقوق ماهانه اي متناسب با هزينه زندگي.»

حساسيت هاي رهبر انقلاب نيز دراين باره جالب توجه و مؤثر بوده است. ايشان علاوه بر ضرورت تحقيقات مناسب و با كيفيت در دانشگاه ها، حوزه ها را نيز مخاطب قرار داده اند:

«جبران آن [عقب ماندگي] به اين است كه امروز طلاب موجود در حوزه علميه قم و فضلايي كه در آن جا هستند، درس و بحث و تحقيق را جدي بگيرند و بيش از آن چه كه طبيعت يك حوزه در درس خواندن و كاركردن است، به درس و بحث اهتمام بورزند؛ تعطيلي ها را كم كنند؛ حجم كار را زياد كنند و از هر فرصتي استفاده نمايند درس بخوانيد و دقيق بخوانيد، سرهم بندي كني و از سرهم بازكني و حالا هر طور شد، نباشد. درس را بسان يك متعلمِ جدي بخوانيد بيست سال، سي سال، درس خوب بخوانيد، نگوييد زياد است.»

اين قبيل انتقادها به تدريج مؤثر واقع شد و مديريت آموزشي در سطح كشور را متوجه تحقيقات و كيفيت آموزش گرداند؛ البته نبايد چنين پنداشت كه روندي خطي و تك بعدي بر رشد علمي كشور حاكم بوده است؛ بلكه در بعضي زمينه ها رشد كيفي قابل ملاحظه اي نيز وجود داشته، به انضمام آن كه همين رشد كمي، در رشد كيفي نيز بي تأثير نبوده است. مرور حساسيت ها و اظهارنظر محققان، بهترين محك و معيار براي ارزيابي وضعيت علمي كشور است. بايد افزود كه توجه به زمان اظهارنظرها با درنظر داشتن رشد سريع و پويايي مؤلفه هاي مؤثر در وضعيت علمي ايران اسلامي براي اعتبار تحليل ها و تعيين ارزش علمي آن ها بسيار مهم و حياتي است.

«دكتر رضا منصوري» در سر مقاله مجله فيزيك در سال 1379 با عنوان «مديريت حرفه اي در مراكز علمي و پژوهشي» مي نويسد:

«پژوهش حرفه اي در ايران بسيار نوپاست. قبل از انقلاب تنها سه درصد از فيزيكدانان با پژوهش درگير بودند. تعداد كل مقالات از ايران به 200 نمي رسيد. به لحاظ پارامتر تأثير تحقيقات، ايران در ميان 25 كشور اول جهان سوم نبود. پس از انقلاب، به خصوص پس از جنگ تحميلي، جوانه هاي تحقيق هويدا شده است. امسال براي اولين بار، تعداد مقالات بين المللي محققان و دانشگران ايران امروز از مرز 1000 مي گذرد. براي اولين بار يك مقاله از ايران بنا به تعريف بين المللي، مقاله مشهور شده است و بيش از 100 استناد گرفته است.»

در همان سال گفت وگويي با «علي محمد كاردان» (يكي از پژوهشگران حوزه علوم تربيتي) به چاپ رسيد كه دورنماي پوياي علمي در ايران را از ديد وي نشان مي دهد. وي در پاسخ به اين پرسش كه آيا هم چنان مي توان از تأثير غرب بر نظام آموزشي ايران صحبت كرد مي گويد:

«درخصوص غربي سازي كشور پس از سال 1357، شعار انقلابيون ما عبارت است از مقابله با جنبه هاي منفي و مصيبت بار «تهاجم فرهنگي بيگانه»، به ويژه غرب. با وجود اين، كشور هم چنان دستاوردهاي علمي و فني دانشمندان و محققان تمام عالم را، بدون توجه به تعلقات فرهنگي آن ها مي پذيرد. اين پذيرش و نه تقليد كوركورانه نتايج خوبي به همراه دارد و به عقيده من، دانشگاه ها و مراكز علمي كشور خواهان و مشوق آن هستند.»

نمونه جالب ديگر، بررسي و مقايسه اي است كه «دكتر شاپور اعتماد» انجام داده است. وي در بررسي عملكرد تحقيقات علمي ايران در سال هاي 1970 تا 1993 مي نويسد:

«ملاحظه مي شود كه ظرفيت تحقيقاتي مؤسسات و مراكز دانشگاهي، چنان بوده است كه در اوج ديكتاتوري شاه، عملكرد تحقيقاتي ايران به طور متوسط، چهار برابر دوره بعد از انقلاب بوده است. بنابراين، حتي اگر توان تحقيقاتي مراكز پژوهشي اي كه بعد از انقلاب تأسيس يافته اند، درنظر گرفته نشود، علي الاصول بايد بتوان توان تحقيقاتي دهه گذشته را احيا كرد. شمار مقاله هاي منتشرشده در سال 1991 (1370) تقريباً به توان تحقيقاتي 1973 (1353) نزديك شده است. با توجه به تأسيس دوره هاي دكترا در بسياري از رشته هاي مورد مطالعه ما، بايد بتوان به زودي به موقعيت قبل از انقلاب دست يافت. بااين وجود، بايد پرسيد كه توان تحقيقاتي قبل كجاست؟ يا كجا رفته است؟ آيا با توجه به فاصله زماني كوتاه آن با ما، بايد آن توان را از بين رفته تلقي كنيم؟»

چند سال بعد (در سال 1382) يافته هاي جديد نشان مي دهد در همين فاصله كوتاه چند ساله كه از چاپ كتاب وي (در سال 1378) مي گذرد، چه تحولات سريعي به لحاظ كيفي انجام گرفته است. وي در پاسخ به سؤالي درمورد وضعيت تحقيقات در مراكز دانشگاهي مي گويد:

«اگر در سطح كشور و به صورت طولي و تاريخي به موضوع نگاه كنيم، آن گاه مي توان ادعا كرد از موقعيت فوق العاده مناسبي نسبت به قبل از انقلاب ـ به ويژه درزمينه علوم پايه و مهندسي و علوم پزشكي ـ برخوردار شده ايم و بر سقوط علمي پس از انقلاب كه درنتيجه جنگ پديد آمده بود، غلبه كرده ايم. در واقع به قدري توانمند شده ايم كه در مقايسه با اوج پيشرفت علمي قبل از انقلاب در موقعيت بسيار بهتري هستيم. در سال هاي 1977 تا 1978 كه كشور ما در بهترين وضعيت درآمد ارزي ناشي از افزايش قيمت نفت قرار داشت، شاهد افزايش سرمايه گذاري در برنامه هاي توسعه بوديم و بسياري از سرمايه گذاري ها در دانشگاه ها صورت مي گرفت. در اين زمان مرز توليد مقالات علمي به حدود 500 مقاله رسيد كه رشد بي سابقه اي محسوب مي شود؛ اما در دهه اخير و با طي بحران جنگ، شاهد رشد 400 درصدي توليد مقالات در كشور هستيم و اكنون تقريباً در حدود دو هزار مقاله در سال رسيده ايم كه هم چنان رو به افزايش است. البته بايد توجه داشت كه اين ادعاي كلي درمورد علوم انساني صادق نيست.»

با مرور ارزيابي ها مي توان گفت، به رغم وجود مشكلات فراوان ـ كه به شكل هاي مستقيم و غيرمستقيم ـ در روند رو به رشد علم و دانش در ايران اسلامي تأثير مي گذارد، اين حركت هم چنان زنده و با نشاط و البته با فراز و نشيب به راه خود ادامه مي دهد. «دكتر اعتماد» معاون مركز تحقيقات سياست علمي كشور در پاسخ به اين پرسش كه به نظر مي رسد سرعت حركت ايران در رتبه بندي جهاني از يك سو كند و از ديگر سو دائمي نيست؛ چون بايد در اين صورت خيلي پيشتر به موقعيت كشورهايي چون آمريكا و كانادا مي رسيديم؟ گفته است:

«اتفاقاً سرعت حركت ما به سمت رتبه هاي بالاي جدول فوق العاده تند است، اما دائمي نيست و اين به دليل همين تندي حركت است كه نمي توانيم موقعيت دائمي و ثابتي داشته باشيم.»

اكنون با درنظر داشتن مجموعه مطالبي كه گفته شد، نامه جمعي از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علميه در تاريخ 13/11/ 1381 به محضر رهبر انقلاب و پاسخ حكيمانه رهبر به آن ها از آشكارتر شدن فعاليت هاي علمي در كشور و ورود به مرحله نوين ـ كه مقتضيات جديدي را مي طلبد ـ حكايت دارد. در اين نامه آمده است:

«تنها راه پيش پاي ما، ارتقاي كميت و كيفيت در توليد فكر و علم در حوزه و دانشگاه است و تا وقتي كه «توليد» بر ترجمه و تكرار و نيز «اجتهاد» بر تقليد فزوني نيابد، سير جوامع اسلامي هم چنان قهقرايي خواهد ماند و امت اسلام و ملت ايران به رغم همه فداكاري ها، در صحنه تمدن فرودست خواهند بود.»

در مقابل، مقام رهبري با نگرش كلان و آينده نگري به ضرورت هاي تحول در فعاليت هاي علمي كشور به صورت مشخص تأكيد كردند:

«بايد اين راه را كه راه شكوفايي و خلاقيت است، به هر قيمت پيمود. اين انقلاب بايد بماند و برنامه هاي تاريخي و جهاني خويش را به بار نشاند.»

درواقع با گذشت بيست وپنج سال از عمر انقلاب اسلامي، امكانات و تجارب فراواني به دست آمده كه در مقطع كنوني مي تواند مانند نقشه راهنما براي برنامه ريزي ها و چگونگي عملكرد در چالش هاي سخت پيش رو مورد استفاده قرار گيرد.

امروزه با فراهم آمدن كمترين حد از زيرساخت هاي مورد نياز فعاليت هاي علمي و پژوهشي، تربيت افراد بسياري در حوزه و دانشگاه كه اكنون به مثابه نخبگان حوزه و دانشگاه در تصميم سازي ها و به طوركلي اداره امور كشور تاثيرگذار هستند، گسترش آموزش عالي و تحولاتي كه در حوزه به وجود آمده است، در مجموع به رشد سريع تحصيلكرده ها منجر شده است كه خواه ناخواه ذهنيت و قواي فكري انبوه تحصيلكردگان را درزمينه مسائل خرد و كلان كشور به چالش كشيده است به گونه اي كه ادامه روند پويايي كشور درگرو عملكرد حوزه و دانشگاه و تربيت يافتگان آن ها است.

حوزه به عنوان يك نهاد علمي سنتي و دانشگاه به مثابه ي نهاد علمي مدرن، تفاوت هاي آشكاري با يكديگر دارند كه «پيمودن» راه توليد علم در ايران اسلامي را هرچه بيشتر پيچيده مي كند. اين پيچيدگي، معناي امكان ناپذيري فعاليت و توليد علم ديني در كشور را دربرندارد؛ بلكه به عنوان واقعيت و نياز روز جوامعي مانند ايران اسلامي است كه بار انقلابي عظيم را بر دوش مي كشد و موقعيت خاص اش در گذشته و حال، هرگونه راه ميان بر را براي وصول به اهداف، غيرممكن مي كند. واقعيت آن است كه دربرابر پيچيدگي روز افزون مسائل و چالش ها، چاره اي جز پيچيده ترشدن ذهن ها و فكرها وجود ندارد؛ هرچند كه بايد اعتراف كنيم، درك و تحليل هاي دو قطبي مسائل از فراگيري و غلبه قابل ملاحظه اي برخوردارند؛ ولي راه حل هاي مبتني بر تقسيم بندي هاي ساده و سريعِ ياد شده نمي تواند گره گشاي مشكلات و برآورنده نيازها باشد؛ ولي درمقابل از قدرت جذب و تبليغاتي فراوان برخوردار است؛ زيرا با ساده كردن مسائل و فرار از درگيرشدن با ابعاد مختلف واقعيات، به سرعت پاسخ نهايي را ارائه مي كند كه خاصيت تسكيني دارد، نه درمانگري؛ بنابراين توليد علم ديني به عنوان ضرورت درمان عقب ماندگي كشور و غلبه بر دورماندن از جايگاه متناسب با پتانسيل هاي مادي و معنوي در ايران اسلامي، نيازمند افرادي است كه فراتر از تعريف هاي قالبيِ «حوزوي يا دانشگاهي» به شكلي مركب با اتكا به جهان بيني اسلامي با موضوعات روز در حوزه مطالعاتي و تخصصي خويش درگير شوند. بر اين اساس، «افراد توانمند با ذهنيت پيچيده»، مقدمه توليد علم هستند كه اكنون زمينه تربيت آن ها فراهم آمده است. ناگفته نماند كه توانمندي ايشان صرفاً براساس محل تحصيل يا مدرك به دست آمده نيست؛ بلكه در سايه آشنايي با مسائل كشور و تجربه اندوزي و عبرت آموزي از اتفاقاتي است كه در داخل و خارج كشور به وقوع پيوسته و سبب آگاهي افراد از چند بعدي بودن مسائل و عمق پيچيدگي و دشواري آن ها گرديده است؛ به گونه اي كه يكي از محققان گفته است:

«هيچ مرزي براي علم نمي شناسيم، مگر دانش و دانايي مطلق. مساله ما ديگر كسب علم نيست؛ بلكه گسترش و پيشبرد علم است. آن هايي كه به دنبال علم اند، پذيرفته اند كه علم در نزد ديگران است. ما اين مرحله را به مرور پشت سر مي گذاريم و به هرحال هدف ما كسب نيست، بلكه پيشبرد علم است. اين تمايز روي تمام برنامه هاي توسعه و نيز برنامه هاي آموزشي و تحقيقاتي ما اثر مي گذارد. دانشگاه براي ما تعريف ديگري پيدا مي كند. اين اعتقاد ما را به حفظ و نيز به گسترش آن پايبند مي كند. ما بايد با برنامه ريزي براي اجراي اين اعتقاد، صاحب فرهنگي فعال، كنشگر و تهاجمي بشويم، نه فرهنگي كنش پذير.»

دراين راستا ايجاد مكان هاي پژوهشي و تخصيص اعتبارات لازم و حساسيت مضاعف دربرابر حمايت هاي مادي و معنوي به صورت پيوسته و معقول به تدريج بروندادهاي مراكز پژوهشي را به حدي خواهد رساند كه فعاليت هاي علمي در كشور با كميت و كيفيت مناسب و به صورت شبكه اي درآيند كه در آن، توليد اطلاعات به شكل چرخه اي، سبب جهت گيري هرچه بيشتر فعاليت هاي علمي، متناسب با نيازهاي ملي، جهان بيني ديني و معيارهاي علمي ـ كه به طور دائم آزموده مي شوند ـ خواهد شد.

با درنظر گرفتن دو ضعف فعاليت هاي علمي در كشور و تلاش براي رفع آن ها، هدف توليد علم را هرچه بيشتر عملي مي سازد:

پرداختن به مسائل بومي و ملي

توجه جدي به مباني شناختي، فرهنگي و زمينه تاريخي تحولات گوناگون در كشور.

ازآن جا كه هدف از فعاليت علمي، شناخت مشكلات و حل آن ها است، توليد علم نمي تواند هدف گيري اي غير از پرداختن به موضوعات مبتلابه جامعه داشته باشد. به اين ترتيب همه اطلاعات، تجارب و دستاوردهاي خارج از اين حوزه، مرتبه اي ثانويه دارند و نبايد به عنوان محور كارهاي پژوهشي در تحليل مسائل كشور قرار گيرند. تفاوت هاي غيرقابل انكار جوامع ايجاب مي كند كه در انديشه ورزي و پژوهش علمي، عناصر و مؤلفه هاي خاص هر جامعه از اولويت و اهميت بي بديلي در تحليل ها و چاره جويي ها برخوردار شود. به اين ترتيب توليد علم در گرو علاقه و جرأت رويارويي با مسائل «ما» مي باشد؛ به عبارت يگر با شناخت هرچه بهتر محور فعاليت ها، ساير موضوعات جنبه ابزاري و خدمتگزاري براي برخورد با مسائل محوري مي يابند. در مجموع مي توان موارد ده گانه ذيل را به عنوان ملزومات توليد علم ديني در كشور برشمرد:

1.پذيرش حق انديشه و عمل و باور به آن: شايد اغراق نباشد، اگر مهم ترين دستاورد انقلاب اسلامي را احياي اعتماد به نفس و تقويت و استحكام آن بدانيم. ايراني باور كرد كه توانايي انديشه و عمل مبتني بر آن را دارد؛ بنابراين آن چه اكنون احتياج است، تمهيد دوام اين روحيه است كه تنها با بسترسازي مناسب با تكاپوها و جست وجوهاي علمي به دست مي آيد؛ همچنين به سبب جهت گيري ديني در كوشش هاي علمي نبايد سنت الاهي و تأكيد بر تلاش را فراموش كرد:

و ان ليس للانسان الا ما سعي.

و اين كه براي انسان جز حاصل تلاش او نيست.

بنابراين تلاش هاي انسان است كه قابليت هاي دين اسلام را در عرصه عمل هويدا كند. «محمدجواد لاريجاني» اين نكته را چنين يادآوري مي كند:

«براي رشديافتن كافي نيست كه اسلام جامع باشد؛ مهم اين است ما چه قدر مي توانيم از اين جامعيت استفاده كنيم.»

درنتيجه با ايجاد زمينه و رابطه مستمر ميان فكر، عمل، انديشه و اجرا، هدف ها به شكل سيستمي طراحي و دنبال مي شوند و فقط در چنين محيطي توقع توليد علم بي پاسخ نخواهد ماند.

2. درك واقعيت تفاوت جوامع و نيازهايشان: با خدشه دار شدن روزافزون تصور جهان شمولي فرهنگ غربي و ضعف مفاهيمي كه تلاش مي شود به صورت عام براي تحليل مسائل جوامع گوناگون به كار رود، تفاوت هاي ميان جوامع بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد و ضمن پذيرش تشابهات، اشتراكات و وابستگي ها، كوشش ها هرچه بيشتر معطوف به انديشه و عمل در راستاي آن چيزهايي است كه با مباني هويتي و نيازهاي ملي تطابق داشته و به صورت كلي به عنوان «راه ما» شناخته مي شود؛ راهي كه با ويژگي هاي نظام اجتماعي ايران اسلامي رابطه اي محكم دارد؛ بنابراين شناخت و پيمودن ادامه آن به رجوع مؤلفه هاي سازنده آن وابسته است. ازاين رو تقاضاي توليد علم ديني به عنوان بخشي از فعاليت و تلاش براي بقا و ارتقاي نظام مذكور در نظام بين الملل معنا و مفهوم مي يابد. درنتيجه نمي تواند با نيازها و مؤلفه هاي نظام بيگانه باشد.

3. توانايي درك همزماني دو نهاد علمي حوزه و دانشگاه و تفكيك آن ها درعين حال: ايراني امروز با مسائلي درگير است كه به جهت تنوع وجوه آن ها با موضوعات گوناگوني پيوند مي خورد. حوزه و دانشگاه نيز مانند دو منبعي هستند كه ايراني به دلايل گوناگون خواسته و ناخواسته با آن ها ارتباط مي يابد؛ همچنان كه تنها با گرايش افراد به آن دو يا تحصيل در اين دو نهاد، نمي تواند كل مسائل را براي ما روشن كند و ما را در حل مطلوب مشكلات ناكام خواهد گذاشت؛ به عبارت ديگر ايران اسلامي در تمام ابعاد با مسائل گوناگوني درگير است و هر فرد ايراني نيز به عنوان جزئي از اين كل در چنين فضايي زيست مي كند؛ بنابراين هنگامي كه صحبت از توليد علم ديني مي شود، لازم است دو نهاد علمي حوزه و دانشگاه ـ كه هر يك فلسفه وجودي خاص خود را دار هستند ـ به شكل مستقل درجهت وظايف خود، اما به شكلي مشترك و مكمل، اهداف كشور را دنبال كنند. آن چه براساس ماهيت آن ها مورد انتظار است، پيشگامي در توليد علم ديني است و چنين امري به درك تقسيم كار فكري و عملي هر يك و نيازمندي جدي آنان به يكديگر وابسته است.

4. محدود نكردن فعاليت هاي علمي به موضوعات كوتاه مدت: تمركز فعاليت هاي علمي بر موضوعات كوتاه مدت، مانع از آينده نگري و سرمايه گذاري لازم براي برآوردن نيازهاي بلند مدت مي شود؛ از همين رو توجه صرف به رفع سريع نيازهاي موقت و آني، مقدم بر ضرورت توليدعلم براي آينده خواهد شد و تكاپوهاي علمي به حدي نخواهد رسيد كه ابتكار، ابداع و توليد علمي، تحقق يافته و عملي شود.

5. محوريت منافع ملي در تحقيقات و پرهيز از سياست زندگي: آن چه نماد سياست و نشانه حضور آن در تحقيقات علمي است، توجه جدي به منافع و نيازهاي ملي است؛ اگر تأثيرگذاري سياست در فعاليت هاي علمي از اين فراتر رود، در روند مطلوب آن ها تأثير منفي بر جاي خواهد گذاشت؛ به عبارت ديگر خط مشي و سياست ها امري طبيعي است؛ ولي اگر قرار باشد با همان نوسان، تحقيقات علمي نيز متغير شود، انباشتگي كافي به وجود نمي آيد و به آستانه توليد نخواهيم رسيد.

6. عام گرايي در علوم و پرهيز از خاص گرايي: بدين معنا كه كسب توانايي علمي آزاد باشد و بزرگان و استادان هر رشته نه تنها اجازه ورود افراد مستعد، كوشا و درعين حال كم تجربه يا بي تجربه را به دايره كوشش هاي علمي بدهند؛ بلكه با برنامه ريزي مناسب از اين استعداد ها به بهترين شكل استفاده شود؛ البته اين عمل به قصد زمينه سازي انجام مي گيرد و به معناي بي اعتنايي به اصول و معيارهاي علمي و ديني در تحقيقات نيست تا ازاين راه تصور نشود كه مباحث وتحقيقات علمي در هر رشته اي در حلقه اي كوچك و محدود محصور است و دانش آموختگان جديد راهي بدان ندارند. تواضع و انتقاد علمي سبب گسترش دايره پژوهندگان و تحقيقات علمي مي شود؛ چنان كه توليد علم ديني درگرو ترويج روحيات ياد شده است؛ همچنين منظور از عام گرايي عبارت است از ساده سازي علوم به نحوي كه امكان آموزش عمومي فراهم آيد تا آشنايي با موضوعات علمي هرچند اندك، براي عموم به دست آيد و نخبگان علمي، زبان گفت وگو و فضاي مشتركي با سايرين داشته باشند تا كوشش ها از درك، پذيرش و انسجام اجتماعي برخوردار شود و زمينه تقويت عزم ملي و پايگاه اجتماعي انديشه ورزي براي توليد علوم ديني فراهم آيد.

7. توجه جدي به ماهيت علوم جديد و نگرش انتقادي ـ ابزاري به آن: پيشتر توضيحاتي دراين باره داده شد كه در اين جا تكرار نمي كنيم؛ ولي گفتني است كه اين توجه، لازمه توليد علم ديني است. درواقع هرچه از جهان بيني مؤيد و مروج علم جديد و محدوديت هاي آن آگاه تر شويم، شوق و رغبت به فعاليت براي توليد علم ديني بيشتر مي شود. دراين زمينه «دكتر مهدي گلشني» پيشنهاد مناسبي ارائه كرده است و مي گويد:

«آموزش فلسفه علم و جامعه شناسي علم، در پرتو معرفت شناسي اسلامي، ضروري است.»

8. روي آوردن و تمركز جدي بر مفهوم سازي از يك سو و استفاده از مفاهيم موجود متناسب با وضع كنوني كشور ازسوي ديگر: اين نكته به ويژه درباره علوم انساني مطرح است؛ زيرا مفاهيم، ابزار تحليل به شمار مي روند و به جهت ماهيت ديني جامعه و حكومت ايران، تحليل ها بايد مؤلفه ديني بودن را درنظر بگيرند؛ اما مفاهيم غربي كه فارغ از جهان نگري ديني ابداع و استعمال مي شوند، نمي توانند در تحليل جامعه ديني و درنهايت توليد علم ديني كارآيي چنداني داشته باشند.

9 . ايجاد و تقويت مراكز علمي: اين مراكز بايد محل تجمع يافته ها و تحقيقات، و پژوهشگران باشد و امكان گفت وگو و مباحثه در موضوعات تخصصي و گوناگون فراهم آيد . بدين طريق جامعه علمي از هويت و شناخت مطلوب تري برخوردار و هدايت پتانسيل هاي موجود به شكل صحيح تر و هدفمندتري انجام مي شود.

10. تأكيد بر عمليات هاي تحليلي و تركيبي در پژوهش هاي علمي: در جهان بيني اسلامي محوريت اصلي با نگرش توحيدي است؛ درحالي كه علم جديد به تكثر و تخصص بيش از پيش گرايش دارد. هرچند اين روش دستاوردهاي فراواني را به همراه آورده است، ولي غايت محور نيست. دقيقاً هدف از توليد علم ديني آن است كه در انبوه جزئيات عالم غرق نشود و بتواند اين همه كثرت را در كل منسجم درك كند و به وحدت راستين ارجاع دهد. مرحوم «علامه محمدتقي جعفري» ضمن بحث مفصلي دراين باره مي نويسد:

«به نظر مي رسد كه ترجيح هر يك از دو روش بر ديگري در معرفت بشري، به انحراف از قانون اساسي معرفت ـ كه عبارت است از ضرورت هماهنگي دو روش تحليلي و كل نگري تركيبي ـ مي انجامد؛ بنابراين بايد به خاطر بسپاريم كه هر روش تجزيه اي و تحليلي، مخصوص قلمرو علم نيست، چنان كه هر روش تركيبي مخصوص قلمرو فلسفه و هستي شناسي كلي نيست.»

بنابراين لازم است ضمن تبيين جايگاه اهميت هر يك از اين روش ها، بتوان از آن ها به شكلي مناسب در تحقيقات استفاده كرد.

جمع بندي

با عنايت به اين كه تا تحقق كامل آرمان هاي انقلاب اسلامي فاصله اي طولاني وجوددارد و تنها راه طي اين مسير صعب و سخت، برخورداري از قدرت براساس معيارهاي امروزين آن است، توليد علم و دانش همچون ضرورتي حياتي جلوه گر مي شود، ضمن آن كه وجه استقلالي و جوهره ديني انقلاب ايران، معناي ويژه اي از توليد را سبب مي شود كه متناسب و مقيد به جهان بيني اسلامي و باور به غايت مندي نظام آفرينش است.

واقعيت آن است كه بيان اين نياز و توجيه آن، ضرورت غيردستوري و امرگريز بوده و بيان آن از زبان دولتمردان و سياستگذاران و تصميم گيران بيش از آن كه بيان آمرانه به اين مهم باشد، نشان دهنده بروز نشانه ها و رخدادهايي است كه اين ذهنيت، توقع و ضرورت را پديدار ساخته است؛ به عبارت ديگر باور به خويشتن ـ كه از ثمرات انقلاب اسلامي است ـ اكنون ميوه ديگري را به بار مي نشاند. راه ما و پيمودن آن به تعبير مرحوم «پروفسور سيدمحمود حسابي» احساس اجبار به فداكاري، انجام وظيفه و جهش به سوي پيشرفت [مي باشد]؛ همان گونه كه «ايبسن» مي گويد: «بايد يك طلبكار سخت گير معنوي، در هر لحظه يك دين تاريخي شرافت را به رخ بكشد.» بايد كه اعلام اعتقاد او از اين پس همان ضرب المثل زيبا باشد كه مي گويد: اصالت، مجبور مي كند.

درمجموع به نظر مي رسد كه وضعيت علمي كشور با وجود كاستي هاي فراوان، به لحاظ كيفي روندي صعودي دارد و ما شاهد تحول در روند ادراك و انديشه در ايران اسلامي هستيم. تحولي مثبت كه بنا به ماهيت تغييرات و اصلاحات بنيادي به شكل تدريجي، باور به توليد را هرچه بيشتر در سايه سختي شرايط، خلاقيت هاي فردي و ضرورت هاي امنيتي و ملي به صورت عملي تحقق مي بخشد. دراين زمينه، بهره مندي از تجربيات ديگران و زمينه سازي براي طرح مباحث و گفت وگوي متقابل درزمينه موضوعات مختلف مي تواند گام نخستين تلقي شود؛ زيرا همان گونه كه «مولكي» يادآور مي شود: «الگوي نوعي رشد علم سرنگوني انقلابي ديدگاه هاي ارتدوكس جاافتاده نيست، بلكه خلق و كشف حوزه هاي مغفول است.» اين عمل خود به خود به تعديل و اصلاح ديدگاه هاي مقبول و رايج خواهد انجاميد. مقام رهبري در يكي از ديدارهايشان با برگزيدگان المپيادهاي جهاني و كشوري اظهار داشتند:

«آن چيزي كه به نظرم از همه مهم تر مي آيد، اين است كه همت جامعه علمي ما بايد به توليد علم گماشته شود. ما بايد به ترجمه و فراگيري اندوخته هاي ديگران اكتفا نكنيم؛ نه اين كه فرا نگيريم، بايد فرا گرفت؛ ولي علم را بايد توليد كرد من به اقتباس معتقدم، اما به ترجمه محض و اكتفاي به ترجمه معتقد نيستم. كار لازم است و اسلام هم ما را به اين امر مي كند. به هرحال گرفتن علم از ديگران، با گرفتن فرهنگ ديگران اشتباه نشود.»

همچنين بايد درنظر داشت كه بديع بودن در هر زمينه اي همواره مخالفان جدي داشته است؛ بنابراين انقلاب اسلامي كه همچون بدعتي در دنياي جديد تلقي گرديد، انواع تحريم ها و عنادورزي ها عليه آن امري كاملاً طبيعي بود؛ ولي دو عنصر پشتكار در شناخت وعمل و زمان، عملاً اين بدعت را در سراسر جهان ترويج و مقبول مي كند. «فايرابند» درزمينه موانع فكري به گفته هاي «ميل» استناد كرده و مي نويسد:

«جان استوارت ميل شرح جالبي درباره گذر تدريجي از ايده هاي انقلابي به موانع تفكر داده است. وقتي ديدگاهي جديد براي اولين بار مطرح شده و با مستمعين مخالف رو به رو شود، دلايل برتري لازم است تا آن را حتي به گوش شنوندگان عاقل برساند، دلايل را ارائه مي كنند، اما به آن ها اعتنا نمي شود يا موجب خنده مي شوند؛ افسردگي، سرنوشت مخترعين بي باك و جسور است؛ اما نسل هاي جديد كه به چيزهاي جديد علاقه مندند، كنجكاو مي شوند و به بررسي دلايل مي پردازند و آن ها را بيش از پيش بررسي مي كنند و گروه هاي پژوهشگر نيز جزئيات آن را مطالعه مي كنند. اين مطالعات ممكن است به پيشرفت هاي شگفت انگيز منجر شود؛ همچنين مقداري مشكلات به بار مي آورد.»

اكنون با گذشت بيست وپنج سال از عمر انقلاب اسلامي و فراهم آمدن زيرساخت هاي مناسب و پردازشِ نسبي نگرش انتقادي مستتر در انقلاب اسلامي به صورت هاي انضمامي تر، به نظر مي رسد ايران اسلامي در آستانه يك جهش علمي در همه حوزه ها قرار گرفته و نياز به مديريت قوي و جديت در تدوين برنامه هاي صحيح و اجراي آن ها بيش از پيش احساس مي شود. در همين زمينه مقام رهبري در خطبه هاي نماز جمعه اظهار داشتند:

«علاوه بر پيشرفت هاي زير بنايي فراهم شدن زمينه بروز استعدادهاي جوانان كشور و دستيابي دانشمندان جوان ايران عزيز به فن آوري هاي پيشرفته، مهم ترين زيرساختي است كه دستيابي به آينده روشن ترسيم شده [در چشم انداز 20 ساله آينده جمهوري اسلامي ايران] را امكان پذير مي سازد.»

البته نبايد فراموش كرد چنين اهداف بزرگي به سرعت عملي نمي شوند و چنين نيستند كه حاصل كار امروز را فردا بتوان برداشت كرد و چه بسا فعاليت هاي كنوني در سال هاي آينده به نتيجه نهايي برسد؛ بنابراين بلند نظري و كم توقعي به همراه آينده نگري از ملزومات لاينفك توليد علم محسوب مي شود.

1. فرانكلين لوفان بومر: «جريان هاي بزرگ در تاريخ انديشه غربي». ترجمه دكتر حسين بشيريه. مركز بازشناسي اسلام و ايران. چ دوم، ص 591.

2. استيو بارلو و استيوا سكيدمور: «در قرن بيستم واقعاً چه گذشت». ترجمه عاطفه خياطي. انتشارات اميركبير. چ اول 1380، ص 88 .

3. فرانك وبستر: «اطلاعات و پست مدرنيسم». ترجمه: اسماعيل قديمي، نظريه هاي جامعه اطلاعاتي (مجموعه مقالات) مؤسسه قصيده سرا، چ اول 1380، ص 396.

4. رابرت اچ. لاور: «ديدگاه هايي درباره دگرگوني اجتماعي»، ترجمه سيدكاووس امامي. مركز نشر دانشگاهي، چ اول 1373، ص 155.

5. امام خميني(س): تفسير سوره حمد، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ سوم، ص 76.

6. نصري، عبدالله : «آفاق مرزباني» (گفت وگوهايي با علامه جعفري) انتشارات سروش، چ اول 1377، ص 74.

7. داوري اردكاني، رضا: «هيدگر و گشايش راه تفكر آينده» فلسفه و بحران غرب (مجموعه مقالات) انتشارات هرمس، چ اول 1378. صص 18 و 19.

8. لَدٍل مُك ورتر: «گناه تكنولوژي مديريت، دعوت هيدگر به تفكر» ترجمه: محمدرضا جوزي، فلسفه و بحران غرب (مجموعه مقالات) انتشارات هرمس، چ اول 1378، ص 171.

9. پل فايرابند: «چگونه بايد از جامعه دربرابر علم دفاع كرد؟» ترجمه شاپو اعتماد، فصلنامه فلسفي، ادبي، فرهنگي ارغنون (1)، سال اول ، بهار 1373، صص 152 ـ 150.

10. پل فايرابند:« بر ضد روش». ترجمه مهدي قوام صفري. انتشارات فكر روز. چ اول 1375، ص 73.

11. برتران بديع و پير بيرن بوم. «جامعه شناسي دولت». ترجمه دكتر احمد نقيب زاده، انتشارت باز، چ اول 1379، صص 216 و 217.

12. يوجين كامنكا: «ديوانسالاري»، ترجمه خسرو صبري، نشر شيرازه، چ اول 1380، صص 232 - 233.

13. جعفري، محمدتقي: «طرح ژنوم انساني و پاسخ به سوالات اعلاميه جهاني ژنوم انساني و حقوق بشر»، مؤسسه علامه جعفري، انتشارات ياران علوي، چ اول 1381، ص 45.

14. همان.

15. نصر، سيد حسين: «نياز به علم مقدس»، ترجمه حسن ميانداري، مؤسسه فرهنگي طه، چ اول 1379، ص 132.

16. همان، ص 166.

17. مطهري، مرتضي: «پيرامون جمهوري اسلامي»، انتشارات صدرا، چ هشتم 1373، صص 124 - 125.

18. همان، ص 129.

19. ترجمه آيات از استاد محمد مهدي فولادوند آورده شده است. قرآن مجيد. انتشارات دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، چاپ سوم 1376.

20. طاهري، سيد صدرالدين: «مفهوم علم از ديدگاه قرآن و سنت» ذكر: دفتر هشتم (مجموعه مقالات). انتشارات اميركبير، 1363، ص 39.

21. شيرواني، علي، «منابع انديشه مذهبي شيعه»، انتشارات شفق، چ اول 1373، صص 139 - 140.

22. سيد صدرالدين طاهري: همان، صص 40 - 41.

23. مطهري، مرتضي، « بيست گفتار»، دفتر انتشارات اسلامي «وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم» چ هفتم 1361، ص 174.

24. همان، ص 175.

25. حديدي، جواد، «اسلام از نظر ولتر»، مركز نشر دانشگاهي، چ پنجم 1374. ص 88.

26. حائري، عبدالهادي، «نخستين رويارويي هاي انديشه گران ايران». انتشارات اميركبير، چ دوم 1372، صص 129 - 130.

27. مطهري، مرتضي، بيست گفتار ص 60.

28. گفت گويي با دكتر سيد حسين نصر. «ويژگي هاي فرهنگ اسلامي» فصلنامه مباحث نظري هنر سوره. شماره ششم. زمستان 1378، ص 25.

29. آرام، احمد،« علم در اسلام»، انتشارات سروش، چ اول 1366، ص 24.

30. مولكي، مايكل: «علم و جامعه شناسي معرفت»، ترجمه حسين كچويان، نشر ني، چ اول 1376، ص 138.

31. آرام، احمد، همان، ص 18.

32. حاضري، علي محمد: مدارس غيرانتفاعي و تحرك اجتماعي ( با تكيه بر مطالعه در شهرستان يزد) سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ اول 1377، ص 29.

33. همان، ص 26.

34. جهانبگلو، رامين: «ايران و مدرنيته» (گفتگوهايي با پژوهشگران ايراني و خارجي درزمينه رويارويي ايران با دستاوردهاي جهان مدرن)، نشر گفتار، چ اول 1379، ص 63.

35. منصوري، رضا: «ايران 1427»، (عزم ملي براي توسعه علمي و فرهنگي ايران) طرح نو، چ اول 1377، صص 143 - 144.

36. ازغندي، عليرضا: «تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران» (جلد اول) 1357 ـ1320، انتشارات سمت، چ اول 1379، ص 31.

37. رزاقي، ابراهيم،: «آشنايي با اقتصاد ايران»، نشر ني، چ اول 1376، صص 218 - 219.

38. دفتر مقام معظم رهبري (مديريت ويژه نشر آثار) حوزه و روحانيت در آيينه رهنمودهاي مقام معظم رهبري (جلد دوم). سازمان تبليغات اسلامي، چ اول 1375، صص 4-7.

39. منصوري، رضا: «توسعه علمي ايران»، انتشارات اطلاعات، ويرايش دوم، چ دوم 1382، ص 240.

40. رامين جهانبگلو، همان.

41. اعتماد، شاپور،« ساختار علم و تكنولوژي در ايران و جهان»، نشر مركز، چ اول 1378، ص 43.

. گفتني است در مورد علوم انساني مشكل اصلي فقدان معيارهاي بخش آن ها است و اين موضوع نمي تواند به معناي نبود پويايي در اين علوم باشد، بلكه نياز به تعيين معيارها براي سنجش وضعيت اين دسته از علوم وجود دارد.

42 روزنامه ايران، دوشنبه 31/6/1382.

43. همان.

44. هفته نامه پگاه حوزه (88) شنبه 26 بهمن 1381، ص 4.

45. همان، ص 5.

46. منصوري، رضا: ايران 1427، صص 265 - 266.

47. نجم (53): 39.

48. گفت وگو با محمدجواد لاريجاني: «وضعيت تفكر در ايران معاصر»، جستارنامه تحليلي ـ انتقادي در انديشه ديني و علوم انساني، سال اول شماره اول: زمستان 1380، ص 95.

49. گلشني، مهدي، از علم سكولار تا علم ديني، پژوهشكاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ دوم 1380، ص 179.

50. Analytic

51. Synthetic

52. جعفري، محمدتقي، «تحقيقي در فلسفه علم»، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، چ اول 1379، ص 89.

53. بنياد پروفسور دكتر سيدمحمود حسابي، راه ما: گفتارهايي از پروفسور سيدمحمود حسابي. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ اول 1379، ص 39.

54. مولكي، مايكل، همان، ص 135.

55. روزنامه اطلاعات، يكشنبه 7 مهر 1381.

56. پل فايرابند، «بر ضد روش»، ص 69.

57. روزنامه ايران، شنبه 24/ آبان/ 1382.

كتاب نقد/ شماره 34

/ 1