ناكثين چه كساني بودند؟
احمد بهشتىداستان بيست و پنج سال خانهنشينى اميرالمؤمنينعليه السلام داستانى غمانگيز است و چه بهتر كه خلاصه ماجرا را از زبان خود آن بزرگوار بشنويم: «نخستين خليفه، جامه خلافت را به تن كرد و مىدانست كه محور گردونه خلافت منم... در چنين شرايطى، دامن از خلافت پيچيدم و نيك انديشيدم كه چه بايد كرد. سرانجام به اينجا رسيدم كه صبر پيشه كنم؛ حال آنكه ميراثم را غارت كردند و من همانند كسى كه استخوان در گلو و خار در چشم دارد، تحمّل كردم. او كه مىخواست در زندگى خلافت را واگذارد، با فرارسيدن مرگش خلافت را به عقد ديگرى درآورد. با دست به دست شدن خلافت، مردم چنان گرفتار شدند كه گويى بر اسبى سركش نشستهاند كه راه را گم كرده است. چون زندگانى دومين خليفه سپرى شد، گروهى را نامزد كرد و شورايى پديد آورد كه من هم يكى از اعضاى آن بودم. خداوندا، چه شورايى! چرا مرا در صف اينان قرار دادند؟! يكى از آنها كينهتوزى كرد و ديگرى داماد خود را ترجيح داد و طلحه و زبير -همان آتشافروزان فتنه ناكثين- هيچ به حساب نيامدند و سرانجام سومين خليفه بر سر كار آمد و خويشاوندانش به غارت بيتالمال و زراندوزى پرداختند. او همچون شترى افسار گسيخته، به زيادهروى و پرخورى پرداخت و خوار و نگونسار شد. در اين هنگام، مردم به سوى من هجوم آوردند و دو فرزندم حسن و حسين فشرده شدند و پهلويم آزرده گشت. من به حكم وظيفه، به پاى خاستم و با مردم بيعت كردم؛ ولى فتنهگران، بيكار ننشستند. گروهى پيمانشكنى كردند و بيعت خود را زير پا گذاشتند و آغازگر فتنه ناكثين شدند و گروهى از جمع دينداران بيرون شدند و فتنه مارقين را پديد آوردند. گروهى ديگر با جور و طغيان و ستمكارى، برنامهريزان فتنه قاسطين شدند(1)». بدين ترتيب، خلافت عدل علوى با سه فتنه بزرگ ناكثين و قاسطين و مارقين روبهرو شد. «ناكث» از مادّه «نَكَثَ» به معناى بيعتشكن است و «قاسط» از «قسوط» به معناى ستمگر و جائر، و «مارق» از «مروق» به معناى تيرى است كه از كمان مىپرد(2). هسته مركزى ناكثين، طلحه و زبير و عايشه و هسته مركزى قاسطين، معاويه و عمروعاص بودند. مارقين، همان خوارج بودند كه در جنگ صفّين پس از قضيه حكميّت از لشگر اميرالمؤمنينعليه السلام جدايى گزيدند و از جنگ با معاويه سر باز زدند و در نهروان با جمعيّتى دوازده هزار نفرى به آرايش لشگر پرداختند و عبداللَّه بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى را به رهبرى و فرماندهى برگزيدند. سرانجام پس از گفتگوهاى بسيار، هشت هزار نفر آنها كنارهگيرى كردند و چهار هزار نفر آنها باقى ماندند و همه آنها جز نه نفر كشته شدند؛ ولى فتنه آنها ادامه پيدا كرد(3). او در نامه خود به مردم كوفه، هم نشان داد كه كه خود در جريان قتل عثمان چه موضعى داشته و هم موضع مهرههاى اصلى فتنه ناكثين - يعنى عايشه و طلحه و زيبر- را براى آنها روشن ساخت. از آنجا كه جمعيّت قابل توجّهى تحت تأثير شبههپراكنىها نبودند و قصّه پيراهن خونين عثمان آنها را نفريفته بود، به يارى حضرتش شتافتند و كار، آنگونه پيش رفت كه موجب خشنودى خدا و رسول و آرامش وجدان همه حقجويان آگاه بود. كارهاى عثمان براى مردم، قابل توجيه نبود. در دوران خلافت او، خزانه دولت اسلامى، تيول فاميلهاى اموى او شده بود. مردم از او مىخواستند كه توبه كند و رفتار خود را تغيير دهد. مصريان از عبداللَّه بن ابىسرح -والى مصر- ناراضى بودند. جمعى از آنان به مدينه آمدند و تظلّم كردند. عثمان او را عزل كرد و محمّدبن ابىبكر را به ولايت مصر برگماشت. آنها به همراه محمد، رهسپار مصر شدند. در بين راه به قاصد عثمان برخوردند كه باشتاب، به سوى مصر مىرفت. او را تفتيش كردند و نامه عثمان را نزد او يافتند كه به والى معزول، دستور داده بود كه محمد را بكشد و همراهانش را سر و ريش بتراشد و زندان كند و برخى از آنها را به دار آويزد. مصريان بازگشتند و با برخى از قبائل مدينه همدست شدند و عثمان را در خانهاش محاصره كردند و آب را بر او بستند؛ ولى اميرالمؤمنينعليه السلام سه مشك آب برايش فرستاد. اين محاصره، چهل و نه روز طول كشيد و سرانجام عثمان به دست دو تن از مهاجمان به قتل رسيد(4). در آن شرايط سخت و بحرانى -كه نتيجه سياستهاى غلط عثمان و اطرافيانش بود- هيچكس به اندازه اميرالمؤمنينعليه السلام در حقّ او خيرخواهى نكرد؛ چراكه نه مهاجرين از او دل خوشى داشتند و نه انصار. هنگامى كه حكومتى جنبه فاميلى به خود بگيرد، نتيجهاى جز اين نخواهد داشت. خيرخواهى اميرالمؤمنينعليه السلام نسبت به عثمان در آن روزهاى سخت، همان بود كه به اهل كوفه نوشت: «كنتُ رَجُلاً مِنَ المُهاجِرينَ أُكْثِرُ استعتابَهِ و أُقِلُّ عِتابَهِ(5)». «من يكى از مهاجرين بودم كه بيشتر خشنودى وى را مىخواستم و كمتر او را سرزنش مىكردم». امّا طلحه و زبير و عايشه در آن روزها راه و رسم ديگرى داشتند. آنها مردم را تحريك مىكردند و به كمتر چيزى كه راضى بودند، ريخته شدن خون عثمان بود. درباره رفتار طلحه و زبير نوشت: «و كانَ طلحةُ و الزّبيرُ أهونُ سيرِهِما فيهِ الوَجيفُ و أرْفقُ حدائهِمَا العَنيفُ(6)». «آسانترين كار طلحه و زبير اين بود كه بر عثمان بتازند و با تندروىهاى خود ناتوان و درماندهاش كنند». طلحه
طلحه در كشته شدن عثمان نقش داشت. اميرالمؤمنينعليه السلام درخطبه جمل فرمود: «واعَجَبا بطلحة! ألَبَّ النّاسَ على بن عَفّان، حتّى إذا قُتِلَ أعطانى صفقتَهُ بِيَمينِهِ طائعاً ثمّ نَكَثَ بَيْعَتى(7)». «شگفتا از طلحه! كه مردم را بر عثمان برانگيخت و همينكه كشته شد، با طوع و رغبت به من دست بيعت داد، سپس بيعت مرا شكست». اين مطلب حتى بر بنىاميّه هم كه خود؛ اسباب نگونبختى عثمان بودند، روشن بود و به همين جهت است كه آنها هم در حقيقت، وى را قاتل عثمان مىشناختند؛ چراكه نوشتهاند: «لم يَكُنْ أحدٌ أشَدُّ عليهِ مِنْ طلحة(8)». «هيچكس به اندازه طلحه بر عثمان سختگيرى نمىكرد». از ابومخنف نقل كردهاند كه در گير و دار جنگ جمل، مروان بن حكم فرصت را غنيمت شمرد و تصميم گرفت كه انتقام خون عثمان را از او بگيرد و به همين جهت، تيرى به پاى او زد و او با همان تير از پاى درآمد(9). از اينجا معلوم مىشود كه بنىاميّه هم در فتنه جمل نقش داشتهاند. چهره مرموزى مثل مروان بن حكم، كاملاً منافقانه عمل مىكرد. هم با ناكثين همراهى و همكارى داشت و هم اهداف شوم خود را كه تداوم بخشيدن به فتنه بود، دنبال مىكرد. مروان سرانجام اسير شد؛ ولى به شفاعت حسنينعليهما السلام آزاد گشت. حسنينعليهما السلام خدمت پدر عرض كردند كه او با شما بيعت مىكند. حضرت فرمود: «أوَلَمْ يُبايِعُنى بَعْدَ قتلِ عثمانَ؟ لا حاجة لى فى بيعتِهِ. إنّها كفٌّ يهوديّةٌ. لو بايعنى بكفّه لغدرَ بِسَبَّتِهِ(10)». «آيا بعد از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست. او با دستى چون دست جهود (مكّار و حيلهباز) با من بيعت مىكند. اگر بيعت كند، با مسخره و ريشخند، آن را زير پا مىگذارد». اگرچه بعيد است كه مروان جز طراحان و مهرههاى اصلى فتنه ناكثين باشد؛ ولى فرصتطلبى و رفتار نفاقگونه او نشان مىدهد كه او خود را به آنان نزديك كرده است تا با يك تير دو نشان بزند. هم حكومت نوپاى علوى را تضعيف كند و هم انتقام خود را از گردانندگان اصلى توطئه قتل عثمان بگيرد. از آنجا كه عثمان در دوران خلافت دوازده ساله خود دست اطرافيان خود را براى سوء استفاده و حيف و ميل اموال مسلمين بازگذاشته بود، به نوشته مسعودى، درآمد املاك طلحه در عراق روزانه به هزار دينار طلا مىرسيد و به قولى بيش از اين بود و در ناحيه شرات شام بيشتر از اينها داشت(11). چنانكه املاك خود خليفه در وادى القرى و جاهاى ديگر به صد هزار دينار مىرسيد و اينها علاوه بر اسبها و شترهاى بسيارى بود كه به او تعلّق داشت(12). اميرالمؤمنينعليه السلام، طلحه را به گاوى تشبيه كرد كه شاخهاى خود را براى پاگذاردن در ميدان جنگ جمل راست كرده بود(13). زبير
او فرزند عوّام بن خويلد و مادرش صفيّه دختر عبدالمطلّب و عمّهزاده پيامبرگرامىصلى الله عليه وآله و داماد ابوبكر و برادرزاده خديجه كبرىعليها السلام بود. از آنجا كه اميرالمؤمنينعليه السلام براى خاموش كردن فتنه جمل، بدون جنگ و خونريزى تلاش بسيار داشت، ابن عباس را مأمور كرد كه تنها با زبير به گفتگو بپردازد؛ چراكه طلحه را در آشوبگرى، مصمّم يافته بود و به او اميدى نبود. درباره زبير فرمود: «إنّه ألْيَنُ عَريكَةً»: «او نرمخوتر است». اما شكّى نيست كه اگر آدمهاى نرمخو در كنار اشخاص تندخو و ناشايست قرار گيرند، به همان راهى كشانده مىشوند كه نبايد و نشايد. يار و همسنگر زبير همان گاو خشمگينى بود كه به فرمايش اميرالمؤمنينعليه السلام: «يَرْكَبُ الصَّعْبَ و يَقولُ هوَ الذَّلولُ(14)»: «به كار دشوار و توانفرسا پا مىنهد و مىگويد: سهل و آسان است». آرى طلحه تندخو، زبير نرمخو را هم به دام افكند و او را چنان در قبضه بدمنشى خود اسير كرد كه نصيحتها و خيرخواهىها و اندرزها براى او همچون كوبيدن آب در هاون بود. به هرحال، ابن عباس مأمور شد كه از قول امام مسلمين به زبير بگويد: «يقول لَكَ ابنُ خالِكَ: عَرَفْتَنى بِالحِجازِ و أنْكَرْتَنى بِالعراقِ، فَما عدا ممّا بدا(15)». «پسر دايى تو مىگويد: در حجاز موقعيّت مرا به رسميّت شناختى و در عراق به من پشت كردى. چرا بر من تاختى و راه عداوت و دشمنى پيش گرفتى؟!». سيد رضىقدس سره مىگويد: جمله «فما عدا ممّا بدا» براى نخستين بار از آن حضرت شنيده شده است. همنشينى و همراهى با طلحه، زبير را به هلاكت افكند. آرى:
يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها همى بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد بر جان و بر ايمان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
1) نگ: خطبه 3. 2) نگ: العين از خليل بن احمد فراهيدى، «نكث» و «قسط» و «مرق». 3) نگ: سفينة البحار، ج 1، ص 384 و 383: خرج. 4) نگ: تتمّة المنتهى، ص 7 (خلافت عثمان) و مروجالذّهب، ج 2، ص 344. 5) نامه 1. 6) همان. 7) سفينةالبحار، ج 2، ص 91: طلح. 8) همان. 9) همان. 10) خطبه 71 (يا 73). «سَبَّه» هر چيزى است كه بر پنهان كردن آن سعى مىشود و در اينجا كنايه از پيمانشكنى پنهان است. (نگ: نهجالبلاغه، اصدار المستشاريّة الثقافيّة للجمهوريّة الاسلاميّة الايرانيّة بِدمشق، ص 517. 11) مروجالذّهب، ج 2، ص 333. 12) همان، ص 232. 13) خطبه 31. 14) همان. 15) خطبه 31. 16) حكمت 453. 17) نامه 35. 18) سفينةالبحار، ج 1، ص 454: زبر. 19) همان. 20) همان. 21) همان. 22) خطبه 3. 23) سفينةالبحار، ج 1، ص 544: زبر. 24) همان. 25) مروجالذهب، ج 2، ص 332. 26) سفينةالبحار، ج 1، ص 545. 27) مروجالذهب، ج 2، ص 357. 28) سفينةالبحار، ج 1، ص 544: زبر. 29) نگ: تتمّة المنتهى (وقايع جمل) و سفينةالبحار، ج 1، ص 454 و 455 و مروجالذهب ج 2، ص 363 و 364.