نقش ابراهيم بن مالك اشتر نخعى در حوادث سياسى عراق (66 - 72 هجرى)1
دكتر خليل شاكر حسين ترجمه: على غلامى دهقى2 اين نوشتار، نقش ابراهيم پسر مالك اشعر نخعى را در تحوّلاتِ سياسى عراق (66 - 72ق) بررسى مىكند. با وجود آگاهى اندك ما از زندگى ابراهيم پيش از قيام مختار، پيوستن او به آن قيام، مشروط بر صحّت نامه محمد حنفيه به او، و غلبه بر اشراف كوفه كه مخالف مختار بودند، بسيار برجسته است. او همچنين در نبرد خازر امويان را شكست داد و موجب تثبيت مختار در كوفه شد. پس از آن از مختار جدا شد و زبيريان و مروانيان در صدد جذب او برآمدند.نويسنده، عامل جدايى ابراهيم از مختار را دو چيز دانسته است، نخست بدعتهاى دينى مختار و دوّم مبارزه ابراهيم بر اساس مبانى فكرى و دادخواهى نه عصبيت و مصلحت فردى. او در نهايت، با تعلّق خاطرى كه به عراق داشت در نبرد مصعب بن زبير بر ضدّ مروانيان شركت كرد و در سال 72 قمرى كشته شد. گفتنى است مترجم برخى ديدگاههاى نويسنده درباره مختار را نقد و بررسى كرده است.واژههاى كليدى:
عراق، كوفه، مختار، ابراهيم بن اشتر، تشيع، اشراف كوفه، مصعب بن زبير، عبدالملك بن مروان.ربارهى زندگى ابراهيم بن مالك اشتر آگاهىهاى دقيق و تازهاى در دست نداريم تا بتوانيم نقش وى را در حوادث سياسى عراق نشان دهيم؛ حوادث سياسىاى كه دولت اسلامى، پس از كشته شدن عثمان بن عفّان و در مدّت خلافت على بن ابىطالبعليه السلام، شاهد آن بود و ما لك اشتر - پدر ابراهيم - با پشتيبانى از امام علىعليه السلام، نقش مؤثرى در استحكام آن داشت. شايان ذكر است كه برخى پژوهشگران، به حضور و شركت ابراهيم همراه پدرش در پيكار صفين، كنار على بن ابىطالبعليه السلام و بر ضدّ معاوية بن ابىسفيان، اشاره كردهاند.3 با اين وجود،4 ما در منابع نخستين، اسمى از ابراهيم در دوران تصدى خلافت از سوى حسن بن علىعليه السلام و پس از آن در ماجراى مصالحه با معاويه، نمىيابيم. همچنين ما شاهد سكوت نخستين منابع دربارهى هرگونه نقش ابراهيم، در برابر شهادت حسين بن علىعليه السلام هس تيم. اين سكوت، در زمان پيدايش حركت توابين به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى در كوفه - محل تولد و شهر ابراهيم نخعى - 5 نيز ادامه دارد.امّا ما دو اشاره از مورخان متقدم در اختيار داريم: اشارهى نخست اينكه، ابراهيم در هنگام اقدام به نقش برجستهاش در حركت مختار ثقفى در كوفه، جوان بوده است.6 اشارهى دوم كه بر زبان عبيداللَّه بن زياد جارى شده است؛ هنگامى است كه ديد ابراهيم فرماندهى سپاه كو فه را براى جنگ با سپاه شام، در نبرد خازر،7 بر عهده دارد. او هنگامى كه والى عراق بود، از اين جرأت ابراهيم شگفت زده شد؛ زيرا ابراهيم را در گذشته، كودكى در حال بازى با كبوتران ديده بود.8 ما در برابر اين دو اشارهى مورخان متقدم، بر اين باوريم كه ابراهيم كم س نّ و سال بوده و همين، عاملِ مهمى است كه باعث شده است در برابر رويدادها، به چشم نيايد. اگر ابراهيم، در رويدادهايى كه به آنها اشاره شد نقشى داشت منابع اصلى، به آنها اشاره مىكردند.به هر صورت ابراهيم نخعى جايگاه برجستهى خود را در صحنهى رويدادهاى عراق - به جز همكارى با حركت مختار بن ابىعبيد ثقفى در سال 66 هجرى - به دست نياورده بود. اين مطلبى است كه تمام منابع متقدم و متأخر بر آن اتفاق نظر دارند. قابل ذكر است كه ابراهيم، نمىخواس ت خود را در رويدادهاى كوفه، غوطهور سازد؛ زيرا آن رويدادها نتايج مطمئنى به دنبال نمىداشت؛ گذشته از اينكه معلوم نبود آيا خود را براى اين كار آماده ساخته يا اينكه اعتقاد داشت ويژگىهايى دارد كه وى را شايسته مىسازد تا نقش رهبرى، در اينباره ايفا كند؛ نه اينكه نقش ثانوى و جزيى داشته باشد، و اين مطلبى بود كه ابراهيم به آن راضى نمىشد. از اينرو است كه مىبينيم ابراهيم، هنگامى كه هيأتى از اشراف كوفه از او مىخواهند كه به حركت مختار ملحق شود؛ او درخواست مىكند رهبرىِ حركتى كه مختار به راه انداخته است، به وى واگذار شود.9 طبرى و ابن اعثم هر دو از ابومخنف روايت كردهاند كه مختار ثقفى، براى به دست آوردن پيروزى به ابراهيم نياز داشت؛ زيرا يارانش به وى گفته بودند كه، ...ابراهيم جوان دلاور و نيرومند و فرزند مرد بزرگ و بلندآوازهاى است و عشيرهى توانمند و پرشمارى دارد.10هيأت نمايندگى نزد مختار بازگشت و او را از مشروط بودن همكارى ابراهيم باخبر ساخت. بنابر آنچه طبرى و ابن اعثم تأكيد مىكنند و ابن اثير نيز تكرار كرده، مختار سه روز او را به حال خود واگذاشت؛11 پس از سه روز، در حالى كه گروهى از بزرگان كوفه وى را همراهى مى كردند، نزد ابراهيم رفت. مختار سخن را آغاز كرد و اهداف حركتى كه انتظارش را مىكشيدند، بيان نمود و از ابراهيم درخواستِ همكارى كرد. در همين حال نامهاى از سوى محمد بن حنفيه، به ابراهيم رسيد. متن آن نامه، بنابر آنچه طبرى، ابن اعثم، بلاذرى و ابن اثير گزارش ك ردهاند، اينگونه بود:از محمد مهدى به ابراهيم بن مالك اشتر؛ سلام بر تو، حمد و سپاس خدايى را كه جز او خدايى نيست. امّا بعد، من وزير و امين خويش را كه براى خود انتخاب كرده بودم، نزد شما فرستادم و او را به جنگ با دشمنان و خونخواهىِ اهل بيتم دستور دادم. پس تو نيز به همراه عشيره ى خويش و هر كس كه از تو فرمان مىبرد، به كمك او قيام كن. در صورتى كه مرا يارى كنى و دعوتم را پذيرا شوى، به سبب اين كار نزد من فضيلت و برترى خواهى داشت. افزون بر اين، زمام سواره نظام و تمام سپاهيان جنگجو در هر شهر و منبر و مرز ميان كوفه و شام، در اختيار توست.12ابراهيم به شيوهى نگارش نامه اعتراض كرد و گفت: روز گذشته ابن حنفيه به من نامه نوشت و من نيز به او نامه نوشتم؛ امّا در نامهى پيشين جز اسم خود و اسم پدرش، چيز ديگرى به من ننوشته بود.13 مختار در توجيه نگارش اين نامه گفت: آن نامه در زمانى نوشته شده است و ا ين در زمان ديگر.14 ابراهيم كه در اين زمان در اصل نامه ترديد كرده بود، از مختار توضيح بيشترى خواست و پرسيد: چه كسى مىداند كه اين نامهى محمد بن حنفيه به من است؟15 گروهى از حاضران كه زيد بن انس، احمر بن شميط و عبداللَّه بن كامل در ميان آنها بودند، گواهى دادند كه نامه، از محمد بن حنفيه است.16 در اينجا ضرورى است گفته شود، كه شعبى - محدّث مشهور - و پدرش شراحيل از شاهدانى بودند كه در اين ديدار حضور داشتند، اما هر دو از دادن شهادت خوددارى كردند. مختار پيش از آمدن نزد ابراهيم، نامه را به شعبى تحويل داده بود و پس از اينكه نزد ابراهيم آمد از او خواست كه نامه را به ابراهيم بدهد تا آن را بخواند.17مورخان نخستين دربارهى دو چيز اختلاف نظر دارند: نخست دربارهى موضع شعبى، در برابر نامهى محمد بن حنفيه و دوم پيرامون شخصيت كسى است كه از شعبى دربارهى عواملى كه مانعِ شهادت دادن او همراه ديگر شاهدان شده، استفسار كرده است؛ اختلاف در اين است كه استفسار كن نده مختار، يا ابراهيم نخعى بوده است؟ دينورى مىنويسد:شعبى دربارهى آمدن نامه از سوى ابن حنفيه، دچار شك گرديد؛ از اينرو نزد شهود رفت و از تكتك آنان استفسار نمود؛ همهى گواهان، به جز يك نفر، پاسخ دادند كه با چشم خود ديدهاند كه ابن حنفيه به مختار نامه مىنويسد.آن يك نفر، ابو عمره بود كه در پاسخ شعبى گفت:به خدا سوگند، من او را در حين نوشتن نامه نديدم؛ اما ابواسحاق، يعنى مختار ثقفى، نزد ما ثقه است و وقتى نامهاى از سوى ابن حنفيه آورد، ما او را تصديق كرديم.18به سبب همين ترديد، شعبى كوفه را ترك كرد و به حجاز رفت و در هيچ يك از حوادث بعدى حضور نيافت.19 اما ابن اعثم كوفى آورده است:مختار از شعبى سبب خوددارى از گواهى به صحّت نامه را سؤال كرد، كه آيا او در اينباره شك دارد؟ او كه اصرار مختار را كه خواسته بود نظرش را صراحتاً ابراز كند ديد؛ پاسخ داد: دربارهى شاهدان ترديد ندارد؛ زيرا آنها شهود حقّى هستند.20اما ابن اعثم تأكيد مىكند كه:شعبى، مىدانست و يقين داشت كه مختار خودش، نامه را نوشته است.21طبرى يادآورى مىكند:اين ابراهيم بن اشتر بود كه از شعبى دربارهى علّت امتناعش از گواهى، همانند ديگر شاهدان، استفسار كرد و شعبى پاسخ داد: شاهدان بر اساس آنچه من ديدم، شهادت دادند و ايشان، قاريان بزرگ قرآن، ريش سفيدان شهر و شهسواران عربند و من معتقدم اينان جز حق، نمىگويند. شعبى در ادامهى سخنانش مىگويد: من اين سخنان را به ابراهيم گفتم، امّا - به خدا سوگند - دربارهى گواهى آنان، در معرض اتهام بودم؛ با اين حال، چون از طرفى دوست داشتم از كوفه بيرون بروم و از طرف ديگر، مانند آنها فكر مىكردم و مىخواستم اين مسأله تمام شود، او را از آنچه در اينباره در درونم مىگذشت، آگاه نساختم.22طبرى در ادامه مىنويسد:ابراهيم چون مىخواست از صحّت نامه، اطمينان حاصل نمايد، به عنوان كارى واقعگرايانه كه در آينده رخدادهاى ناگهانى را به دنبال خواهد داشت، از شعبى خواست تا نام كسانى را كه به صحّت نامه شهادت دادهاند براى او بنويسد؛ به دليل اينكه همهى آنان را نمىشناخت.23 امّا ابوالعباس مبرّد روايتى آورده است كه:ابراهيم، فردى را نزد ابن حنفيه فرستاد تا از صحّت نامهاى كه مختار آورده است، مطمئن شود؛ ابن حنفيه نيز، به طور غير مستقيم، با معتبر دانستن نامه و تأييد مختار، پاسخ ابراهيم را داد.24دكتر ديكسون روايت مبرّد را اشتباه خوانده و مىنويسد:در منابع متقدم و متأخر مطلبى كه روايت مبرّد را تأييد كند، وجود ندارد. ابن حنفيه همان جوابى را به ابراهيم داد كه به هيأت اعزامى از كوفه به حجاز داده بود؛ هيأتى، كه از او دربارهى صحّت ادعاهاى مختار، استفسار كرده بودند. اين مطلب ما را به اين امر رهنمون مى سازد كه مبرّد ميان دو حادثه، خلط كرده است.25اين در حالى است كه طبرى و يعقوبى اتفاقِ نظر دارند كه هيأت نمايندگى، از كوفه به حجاز رفته و از ابن حنفيه دربارهى درستى ادعاهاى مختار، سؤال كردند. او به صورت كلّى و بدون ويژگى خاصى، پاسخ داد: به خدا سوگند، دوست دارم خداوند از دشمنانمان، به دست هر كس از آ فريدگانش كه مىخواهد، انتقام ما را بگيرد. هيأت نمايندگى به كوفه بازگشتند در حالى كه مؤيّد موضع مختار بودند.26به هر حال، پيوستن ابراهيم نخعى به حركت مختار، به آن نيرو و كارايى ويژهاى داد؛ به طورى كه همهى كسانى كه در كار او مردّد بودند به وى پيوستند. ابراهيم در آغاز كار، تمام امكانات خويش را براى رسيدن به پيروزى، در خدمت اين حركت قرار داد. طبرى ما را از جزييات آمادهسازى حركت و نقشى كه ابراهيم براى تدارك اين كار ايفا نمود، آگاه مىسازد. او به نقل از هشام بن محمد كلبى مىنويسد:ابراهيم هر روز در خانهى مختار كه مقرّ حركت بود، تشكيل جلسه مىداد.طبرى اين نكته را نيز افزوده كه:زمان رفت و آمد ابراهيم به خانهى مختار، هر شب زمانى بود كه ستارهها نمايان مىشدند.27پس از پايان يافتن عمليات آمادهسازى نيروها، ابراهيم و مختار اتفاق نظر كردند كه حركتِ خويش را در شب پنج شنبه، مصادف با 14 ربيعالاول سال 66 هجرى، اعلان كنند.28اياس بن مضارب عجلى، رييس پليسِ عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه از سوى عبداللَّه بن زبير، از تحركات ابراهيم و مختار و تدابير آنها نسبت به خروج، باخبر شد. اين امر نشان مىدهد كه والى كوفه و صاحب شرطهى او جاسوسانى داشتهاند كه موفق به دستيابى به زمان حركت شد هاند. صاحب شرطه، والى كوفه را از تدابير ابراهيم و مختار آگاه ساخت و فرماندهان و ياران خود را گرد آورد و آنها را در جريان امور قرار داد. او از هر فرمانده خواست، سرپرستى سَمت خود را به عهده بگيرد و طرفدارانش را جمع كند تا حركت مختار و ابراهيم و دوستداران آنها، محاصرهى كامل گردد و در همان خاستگاه نخستين، آن را شكست دهد.29طبرى، ابن اعثم و بلاذرى جزييات بيشترى دربارهى پراكنده شدنِ نيروهاى والى كوفه در شهر، به ويژه در محلّهها و كوچههاى اصلى، در اختيار ما قرار مىدهند. عبدالرحمن بن سعيد بن قيس همدانى به محلّهى سبيع30 - از تيرهى همدان - كعب بن ابى كعب به محلّهى بنشر، 31 زحر بن قيس جعفى به محلّهى كنده، شمر بن ذى الجوشن به محلّهى سالم، عبدالرحمن بن مخنف به محلّهى صائديين، يزيدبن حارث بن رويم به محلهى مراد و شبث بن ربعى به محلّهى سبخه اعزام شدند. اينان در آن مناطق مسلّحانه، موضع گرفتند.32منابع نخستين دربارهى علّتِ جلو افتادن زمان حركت مختار و ابراهيم به شب پنجشنبه، 14 ربيعالاول سال 66 هجرى اتفاق نظر دارند. ماجرا بدين قرار بود كه، ابراهيم هر شب به خانهى مختار مىرفت، جايى كه اجتماعات در آن برگزار مىشد. بنابراين طبيعى بود كه با نيروه اى والى كوفه كه در كوچهها پراكنده بودند، برخورد كند. بنا به گفتهى طبرى، ابراهيم اين امكان را داشت كه از برخورد با نيروهاى والى كوفه، پرهيز كند؛ امّا مىخواست آنها را با اين سخن به مبارزه بطلبد:به خدا سوگند! ما از وسط بازار كنار قصر، عبور مىكنيم و دشمن خويش را مىترسانيم و به آنها نشان مىدهيم كه نزد ما، خوارند.33 گروهى از پسر عموهاى ابراهيم او را همراهى مىكردند كه شمار آنها به صد تن مىرسيد. اياس بن مضارب، رييس پليس كوفه، به آنها اعتراض كرد و از انگيزهى حركت و هويتشان سؤال نمود. ابراهيم خود را به رييس پليس معرّفى كرد؛ امّا او، با روشى تحريك كننده و فتنهانگيز، اصرار داشت كه آنان همراه وى نزد امير كوفه بروند تا او دربارهى ايشان تحقيق كند. وى به ابراهيم گفت: به خدا سوگند! كار تو شك برانگيز است، به من خبر رسيده كه تو هر شب با همراهانت در شهر، رفت و آمد مىكنى. نه، به خدا قسم، از من جدا نمىشوى تا اينكه تو را نزد امير ببرم تا بدانى رأى او دربارهى تو چيست.34ابراهيم تصميم گرفت كه ماجرا را به سود حركتِ خويش و مختار به پايان رساند و با رييس پليس كوفه، همراه و هم صحبت نشود؛ تا اينكه يارانش در تصميم قاطع خويش، سست نگردند. از اينرو دست به كار زيركانهاى زد و مردى از ياران اياس بن مضارب به نام ابوقطن را كه با ا و سابقهى دوستى داشت، صدا زد. آن مرد به گمان اينكه ابراهيم مىخواهد او را نزد رييس پليس ميانجى قرار دهد، نزد وى آمد. ابراهيم، با حركت ماهرانهاى كه ابوقطن متوجه آن نشود، نيزهى او را گرفت و رييس پليس را نشانه گرفت و با ضربهاى او را به خاك انداخت. اين ك ار، سبب فرار ياران اياس گرديد و خبر كشته شدن صاحبِ شرطهى كوفه، به والى رسيد.35در اينجا سؤالى مطرح است: آيا آنچه ابراهيم با ابوقطن انجام داد، تدبيرى از پيش انديشيده شده بود، يا اين كه او تنها از غفلت ابوقطن استفاده كرده است؟ به خصوص كه روابط دوستانه و قبيلگى در بسيارى از اينگونه امور نقش داشتهاند.در تاريخ كشته شدن اياس بن مضارب، نزد مورخان نخستين، اختلاف نظر وجود دارد. طبرى و بلاذرى بر اين باورند كه او سهشنبه شب، كشته شده است. اين دو مورخ، اين نظر را با استناد به سخن ابراهيم خطاب به مختار مطرح مىكنند كه مىگويد: ما فردا، شب پنجشنبه آمادهى خر وج هستيم؛ زيرا حادثهاى پيش آمده كه چارهاى جز خروج در شب پنجشنبه نداريم.36 اما ابن اعثم كوفى تأكيد دارد كه رييس پليس كوفه، شب سهشنبه كشته شده است.37 دينورى خبرى آورده كه مىرساند اياس بن مضارب از ابراهيم پيشى گرفت و او را از تردد زياد به خانهى مختار برحذر داشت، اما ابراهيم رفت و آمد خود را به خانهى او قطع نكرد و به مختار اطلاع داد كه رييس پليس كوفه براى او ايجاد مزاحمت مىكند. افزون بر اين ابراهيم دربارهى كشتن اياس با مختار رايزنى كرد تا اعلان حركت در زمان معيّن را به تأخير نيندازد. ابراهيم آنچه - كشتن اياس - بر عهدهى او نهاده شده بود، انجام داد.38ابراهيم، مختار را از كشته شدن رييس پليس كوفه آگاه ساخت و مختار آن را اوّل الفتح39 يا بنابر قول ابن اعثم اوّل الظفر ناميد.40 مختار، دادن آموزشهاى لازم به يارانش را شروع كرد تا نشانهاى براى آغاز حركت باشد. او به يكى از يارانش دستور داد تا با جمعآورى ت اك و نى، آتش بيافروزد و آنها را بر سرِ دست گرفته، در كوچهها بگرداند. به يكى ديگر از يارانش نيز فرمان داد تا ندا در دهد: يا منصور أمت، و سومى بانگ بزند: يا لثارات الحسينعليه السلام.41 شايان توجه است كه هدف از طرح اينگونه شعارها، دستيابى به همهى عناصرى بود كه وضع موجود و مخالفان آن را به چالش مىكشيد؛ زيرا در كوفه، زمينه براى پذيرش اينگونه شعارها و ادّعاها، فراهم بود.42همهى منابع متقدم و متأخر، دربارهى نقش مهم و سرنوشت ساز ابراهيم، اتفاق نظر دارند؛ زيرا تلاشهاى وى نقش بارزى، در آمادهسازى ياران مختار و مقاومت نيروها در برابر والى كوفه و سرانجام در پيروزى داشت. منابع تاريخ اسلام يادآورى مىكنند كه كوفه از سوى نيروها ى والى شهر اشغال شده بود و هر حركتى را براى شورش، در تنگنا قرار مىدادند و مانع از پيوستن ياران، به كاروان مىشدند. به گفتهى طبرى و بلاذرى، ابراهيم به مختار پيشنهاد كرد تا نزد طايفهاش برود و با دادن شعارهاى حركت، موجب پيوستن آنها به كاروان گردد. او با اين كار مىخواست حلقهى محاصره را بشكند.43 همچنين ابراهيم با مختار هماهنگ كرد كه او با نيروهاى والى كوفه نجنگد و آغازگر جنگ نباشد مگر اينكه ناچار شود، تا اين كه، نيروهاى هر دو در يك جا گرد هم آيند.44ابراهيم توانست خود را به قبيلهاش برساند و كسانى را كه به او پيوسته بودند همراه خود سازد و با عبور آنها در كوچههاى كوفه موجب شود افرادى كه دو دل بودند و از نيروهاى والى كوفه مىترسيدند، به وى بپيوندند. با اين كه او از نزديك شدن به محلهايى كه نيروهاى و الى كوفه در آنجا حضور داشتند خوددارى مىكرد، اما توانست برخى نيروهاى او را در محلّهى كنده، به فرماندهى زبير بن قيس جعفى، شكست دهد. پس از آن، سويد بن عبدالرحمن منقرى و يارانش را پراكنده ساخت و آنها را از شهر بيرون كرد، به طورى كه سخنگوى آنها گفت: گويا اين كار خواست خداست؛ اينان با هر گروهى از ما برخورد مىكنند آنها را شكست مىدهند.45ذكر اين مطلب در اينجا ضرورى است كه اين پيروزىها، موجب فريب پسر اشتر در ثبات قدمش نگرديد، بلكه او هماهنگى ميان خود و مختار را ادامه داد و در همان حال، نظر برخى اصحابش در تعقيب برخى نيروهاى شكست خورده را ردّ كرد و خطاب به آنان گفت: نه، بلكه نزد دوستمان - مختار - مىرويم تا خداوند به وسيلهى ما او را از تنهايى و بىكسى ايمن گرداند و بداند ما يار اوييم؛ با اين كار، به توان او و يارانش افزوده مىشود. اين در حالى است كه من مطمئن نيستم در آينده چه روى خواهد داد.46 همانگونه كه ابراهيم انتظار داشت، نيروهاى و الى كوفه، به فرماندهى شبث بن ربعى رياحى، به مختار هجوم بردند و او توانست يكى از فرماندهان مشهورش به نام يزيد بن انس را، در برابرشان بسيج كند. از سوى ديگر نيز حجار بن ابجر عجلى هجوم آورد و مختار فرماندهى معروف خويش، احمر بن شميط را به نبرد با وى فرستاد. ابراهيم با يك حركت ماهرانه، از پشت سرِ نيروهاى والى كوفه پيش رفت، نيروهايى كه حجار بن ابجر عجلى آنها را فرماندهى مىكرد و پس از آگاهى از نقشهى ابراهيم براى يورش و قرار دادن او در حالت انفعالى، به همراه نيروهايش عقبنشينى كرده بود. شبث بن ربعى هنگامى كه يقين كرد به آسانى نمىتوان مختار و يارانش را شكست داد، فرار كرد. او به عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه، اين مطلب را گزارش داد و به او سفارش كرد، پيش از آن كه وضعيت خطرناك گردد، تمام نيروهايى را كه در محلّههاى كوفه دارد، گرد آورد و براى شكست دادن مختار و ني روهايش اعزام كند.47 از گزارش ابن اعثم چنين برمىآيد كه آتش جنگ آن شب تا صبح روز بعد، به گونهاى شعلهور شد كه مردم، ليلةالهرير را در صفين فراموش كردند.48 بنابر گزارش طبرى، ابن اعثم و بلاذرى از جزييات اين رويارويى، هر دو طرف، نيروهاى خويش را براى نبردِ پا يانى گرد آوردند؛ نبردى كه نتيجهى آن به سود مختار بود. مختار پس از پيروزى در اين مرحله، با نيروهاى خويش در پشت دير هند در كنار بستان زائده، كه در محلهى سبخه قرار داشت، مستقر شد.49 در واقع ما جزييات اين نبرد سهمگين را، وامدار ابن اعثم هستيم. او شمار نيرو هاى والى كوفه را كه به شكل دستههاى مختلفى بودند، به صورت زير بيان كرده است:1 . دستهاى مركب از چهار هزار سواره نظام به فرماندهى شبث بن ربعى؛2 . دستهاى مركب از سه هزار جنگجو به فرماندهى راشد بن اياس؛3 . دستهاى مركب از سه هزار جنگجو به فرماندهى حجار بن ابجر عجلى؛4 . دستهاى مركب از سه هزار جنگجو به فرماندهى غضبان بن قبعثرى؛5 . دستهاى مركب از سه هزار جنگجو به فرماندهى شمر ذى الجوشن؛6 . دستهاى مركب از هزار جنگجو به فرماندهى عكرمة بن ربعى؛7 . دستهاى مركب از هزار جنگجو به فرماندهى شداد بن منذر؛8 . دستهاى مركب از هزار جنگجو به فرماندهى سويد بن عبدالرحمن.50شايان توجه است كه طبرى اين جزييات را مثل ابن اعثم گزارش نمىكند. بلاذرى نيز شمارِ سپاه اعزامى از سوى والى كوفه، براى نبرد با مختار را كه براى رويارويى آماده ساخته است، بيان نمىكند.51از ميان دادههاى تاريخىِ فراوانى كه بلاذرى، طبرى و ابن اعثم كوفى در اختيار ما قرار دادهاند، معلوم مىشود كه سربازان والى كوفه از روحيهى معنوى بالايى برخوردار نبودند، برخلاف نيروهاى پسر اشتر و مختار كه از روحيات بالايى بهرهمند بودند. مورخانِ ذكر شده گ زارش مىكنند كه جنگجويان سپاه والى كوفه از امام جماعت، درخواست كردند كه دو سوره از سورههاى طويلِ قرآن را در نماز صبح، پيش از آغاز جنگ، بخواند. اين درخواست باعث شد كه شبث بن ربعى رياحى - يكى از فرماندهان آنها - بر سر آنان فرياد بكشد و بگويد: عجب مصيبتى! تركان و ديلميان52 در ميدان جنگ فرود آمدهاند و شما درخواست قرائت سورههاى طولانىتر مىكنيد. آرى! بر امام جماعت واجب بود كه سورهى بقره و آلعمران را قرائت كند.53در هر حال، دو لشكر رو در روى هم قرار گرفتند و هر يك طرحى براى حمله ريختند و جنگ آغاز شد. مورخان نخستين مانند طبرى، بلاذرى و ابن اعثم گزارش كردهاند: ابراهيم، پسر مالك اشتر نقش بزرگى در اين نبرد داشت. او در اين پيكار، راشد بن اياس، فرماندهى سپاه نيرومند كوفه را كشت و همين سبب شد كه روحيهى ساير نيروهاى تحت فرمان او در ديگر دستهها، ضعيف گردد. ابراهيم موفق شد محاصرهاى را كه شبث بن ربعى براى مختار و نيروهايش به وجود آورده بود، بشكند و سپاه شبث را مجبور به فرار گرداند.54 نيروهاى والى كوفه، پراكنده شدند و از صحنهى جنگ بازگشتند و به كوچهها و راههاى كوفه پناه بردند. تحريكهاى والى كوفه براى برانگيختن ارادهى نيروهاى فرارى جهت ادامهى جنگ، ديگر سودى نبخشيد؛ زيرا نشانههاى شكست در افق، پديدار شده بود.55 شبث بن ربعى تلاش كرد تا ارادهى نيروهاى والى كوفه را كه در برابر هجوم سپاه ابراهيم و مختار مقاومت نشان داده بودند، برانگيزاند؛ امّا سستى آنها باعث گرديد والى كوفه، به همراه غلامان و يارانش به قصر پناهنده شود و ساير نيروها به خانههايشان فرار كنند. ابراهيم سه روز والى كوفه را در قصرش محاصره كرد.56عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه، اين امكان را يافت كه به صورت ناشناس به بيرون قصر راه يابد و به خانهى يكى از آشنايانش پناهنده شود. هنگامى كه مختار از اين ماجرا باخبر شد، چون با او رابطهى دوستى داشت، اموالى را براى وى فرستاد و او به بصره گريخت. ساير محاصر هشدگانِ در قصر، از ابراهيم پسر اشتر درخواست امان كردند و او امان داد.57 در اين هنگام، مردم با مختار بيعت كردند و او بر تمام كوفه و سرزمينهاى اطراف آن، به جز بصره كه مصعب بن زبير بر آن غلبه يافته بود، تسلط يافت. او كارگزاران خويش را براى مناطقى مانند: ا رمينيه، آذربايجان، رى، ماهين و اصفهان معيّن كرد و شروع به جمعآورى خراج نمود.58موقعيت جغرافيايى عراق، براى هر خليفهاى كه مركزيت حكومت و استمرارش در آن منطقه را در دل مىپروراند، مهم و قابل توجه بود. اين حقيقت، به صورت يكسان از مسلّمات، نزد زبيريان و مروانيان بود.لازم به يادآورى است كه مروانيان، از همان آغازِ به دست گرفتن حكومت، به عراق اهتمام ويژهاى ابراز مىداشتند؛ به خصوص بعد از جدا شدن عراق از مركز حكومت در دمشق، پس از مرگ يزيد پسر معاويه. خليفهى دورانديشى چون عبدالملك بن مروان، هيچگاه از اين وضعيتِ پاره پارهى دولتش خشنود نبود.از اين رو، ابن اعثم، طبرى و بلاذرى گزارش كردهاند كه عبدالملك پس از تثبيت حكومت در شام و مصر، سپاه نيرومندى را به فرماندهى عبيداللَّه بن زياد به عراق اعزام كرد. او عبيداللَّه را به آموزشهايى مجهّز كرد كه مهمترين آنها نابود كردن مصعب بن زبير و مختار ثق فى و در نهايت عبداللَّه بن زبير در مكّه بود. عبدالملك تمام سرزمينهاى ميان مسير شام تا جايى كه خورشيد طلوع مىكرد و به زودى بر آنها مسلّط مىشد را در اختيار وى قرار داد.59 به دنبال آن، يورش سپاه شام به زودى وضعيت جديدِ كوفه را تهديد مىكرد و ناچار بايد ج لوى نيروى مهاجم گرفته مىشد. مختار فوراً سپاهى را از كوفه به فرماندهى يزيد بن انس اسدى براى رويارويى با سپاه شام در جهت شمال به سوى موصل روانه ساخت. يزيد بن انس با برخى از نيروهاى شامى روبهرو شد و در همان برخورد نخست آنها را شكست داد.60 پيش از آنكه روي ارويى جدّى ميان دو لشكر صورت گيرد، مرگ يزيد بن انس فرا رسيد و روحيهى سپاه كوفه ضعيف و منجر به عقبنشينى آنها به سوى كوفه گرديد. در اين موقعيت حسّاس بايد اقدام سريعى صورت مىگرفت تا خطر شاميان را دفع كند؛ در اينجا مختار، ابراهيم را بر اين كار گماشت تا خ طر موجود را برطرف نمايد او با سپاه ديگرى كه سواره نظامِ سپاه يزيد بن انس نيز آن را همراهى مىكرد، از كوفه به قصد موصل بيرون رفت.61طبرى گزارش مىكند كه ابراهيم تازه به ساباطِ مدائن رسيده بود كه حادثهى مهمّى رخ داد و ناچار شد به جاى ادامهى مسير بلافاصله به كوفه باز گردد. حادثه اين بود: فرستادهى مختار براى ابراهيم خبر آورده بود كه اشراف كوفه62 بر ضدّ وى شورش كردهاند. ابن اعثم كو فى تأكيد مىكند: سبب شورش آنها بر ضدّ مختار، بيرون رفتن ابراهيم از كوفه و اندك بودن ياران وى در شهر بود.63 ابراهيم توانست درست در زمانى كه مختار در موقعيت خطرناكى قرار داشت خود را به كوفه برساند، و حلقهى محاصره را بشكند. اين نكته قابل توجه است كه مختار با شورشيان به گفتو گو و مذاكره پرداخت تا زمان لازم براى رسيدن ابراهيم، فراهم گردد. او افزون بر نبردِ بىپروا در برابر اشراف كوفه، در اين وقتكشى نيز موفق شد.64 هنگامى كه ابراهيم وارد كوفه شد، موضع مختار ثقفى تغيير كرد و اشراف كوفه نيز به تاكتيك نظامى رو ى آوردند مبنى بر اين كه با ابراهيم و مختار در حالى كه در كنار هم هستند، نجنگند.قبايل ربيعه و مضر در يك طرف و يمنىها در طرف ديگر قرار گرفتند.65 در اينجا بايد دربارهى موضع ابراهيم توجه ويژهاى نمود؛ زيرا هنگامى كه مختار را مخيّر نمود با هر طرف از دشمن كه مىخواهد بجنگد، مختار ثقفى جنگ با يمنىها را برگزيد و درگيرى با ربيعه و مضر را به ابراهيم، واگذار كرد. به گمان اين كه ابراهيم با يمنىها، به جهت خويشاوندى، به صورت جدّى نخواهد جنگيد.66 واقعيت اين است كه مختار فراموش كرده بود كه شخصيتى مانند ابراهيم از روى عصبيت نمىجنگيد بلكه، از روى مبانى فكرى خويش پيكار مىكرد.منابع اصلىِ ما بر اين عقيدهاند كه ابراهيم در جنگ با ربيعه و مضر، براى آنها خيرخواهى كرد. با اين استدلال كه از پيش مىدانست آنها توان مقابله با وى را ندارند، چند بار از آنان خواست تا جنگ را رها كنند. در پى شكست يمنىها از مختار، ربيعه و مضر نيز سست گردي ده و فرار كردند. اين جنگ نزد مورخان وقعةالسبيع ناميده شد.67پس از گذشت دو روز از فرو نشاندن شورش، بار ديگر ابراهيم در رأس سپاهى متشكل از ياران نخبه و آگاه، روز شنبه، هشتم ذى حجهى سال 66 هجرى، از كوفه بيرون رفت.68 طبرى، بلاذرى، ابن اعثم، ابن خياط، دينورى و مسعودى آوردهاند: ابراهيم با سپاهش در منطقهاى دور از مو صل، در پنج فرسخى نهر كوچكى به نام خازر، اردو زد.69 همچنين طبرى، ابن اعثم، بلاذرى و ابن اثير گزارش كردهاند كه سپاه كوفه، نزديك روستاى بارشيا يا بنابر گزارش دينورى در منطقهى خازر، اردو زد.70 سپاه شام نيز مكانى را در ساحل نهر خازر يافته در برابر سپاه كوف ه اردو زد. مطلبى كه توجه به آن لازم است، اختلاف گزارشهاى تاريخى، پيرامون محلّ وقوع پيكار و نام نهرى است كه جنگ در نزديكى آن رخ داده است. مسعودى در گزارش اين جنگ، آن را به نهر خازر منسوب مىكند.71 امّا مقدسى گزارشى منفرد مىآورد و به جاى خازر، نهر زاب را نام برده است. گويا وى ميان جنگى كه در خازر اتفاق افتاد، با پيكار زاب - كه ميان سپاه عباسى به فرماندهى عبداللَّه بن على و سپاه شام به فرماندهى مروان بن محمد، آخرين خليفهى اموى، رخ داد - خلط72 كرده است.73 بنابر اين به سبب اختلاف روايات، اين سخن در حد يك فرضيهى استنتاجى، باقى مىماند. اين در حالى است كه ياقوت حموى نيز در مقام توصيفِ منطقهى خازر، سخن مورخان نخستين را تأييد مىكند كه وقوع جنگ در خازر بوده است.74در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه، چه عواملى مانع شد كه عبيداللَّه بن زياد، زمانى كه پسر اشتر مشغول فرونشاندن شورش اشراف كوفه بود، از فرصت استفاده نكند و به عراق هجوم نياورد؟ منابع تاريخى نيز در اينباره كمكى به ما نمىكنند. هر چه بود، بيرون رفتن سريع ا براهيم از كوفه، نشانهى واضحى بر تحرّك سپاه شام از جهت شمال به سوى عراق است؛ همانگونه كه طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و ابن اثير در اينباره اشاراتى دارند.75جايگاه جغرافيايى كه پيكار خازر در آن رخ داد، به حق اهميت ويژهاى دارد؛ زيرا ابراهيم جاى بلندى را كه مشرف بر سپاه شام بود برگزيد و همين امر زمينهى كمين و شبيخونِ بر دشمن را براى وى فراهم ساخت. اين يكى از عوامل پيروزى بر سپاه شام بود؛ سپاهى كه در ساحل نه ر خازر مستقر شده بود؛ استقرار در چنين جايى از ديدگاه كارشناسىِ نظامى، نادرست است؛ زيرا محاصرهى سپاه را براى دشمن آسان مىكرد و به آسانى توان تحرك و جابهجايى را از سپاه مىگرفت. افزون بر اين، سپاه شام آمادگى و توان لازم را نداشت. از سوى ديگر، مورخان نخس تين گزارش بر اساس عامل مهمّ ديگرى كه موجب فرار و شكست سپاه اموى و باعث از دست دادن روحيه آنان گرديد، درگيرى ميان تيرههاى قيسى و يمانى و توطئهها و نقشههايى بود كه قيسيان بر ضدّ سپاه شام در سر مىپروراندند.76 قابل ذكر است كه دينورى در اخبار الطوال، به ن قشِ قيسيان، در شكست سپاه شام اهميت زيادى داده است. او مىنويسد:دو تن از رهبران قيسى كه يكى از آنها عمير بن حباب سلمى بود، شبانه وارد اردوگاه شدند و با او توافق كردند كه هنگام وقوع جنگ، از سپاه شام جدا شوند كه اين جدايى موجب شكست روحيهى لشكر شام مىشد.دينورى تأكيد مىكند كه قيسيان به وعدهى خود با ابراهيم عمل كردند.77توجه به اين نكته ضرورى است كه دينورى بر فراوانى حضور ايرانيان در سپاه كوفه پافشارى مىكند به طورى كه آنها را عامل پيروزى سپاه كوفه مىداند. اين در حالى است كه مورخان نخستين مانند: طبرى، بلاذرى، يعقوبى و ابن اعثم اين مقدار به ايرانيان بها نمىدهند و نقش مهمى براى آنها قائل نيستند؛ آن چنان كه دينورى در شمار آنها، به صورت قابل توجهاى، مبالغه كرده است.78 شايان ذكر است كه در گزارشهاى تاريخى دربارهى علاقهى قيسيان به شكست سپاه شام، اختلاف وجود دارد. طبرى گزارش مىكند:عمير بن حباب خود را به ابراهيم رساند و پيش از آغاز اين پيكارِ سرنوشتساز با او ديدار و بيعت كرد و در اين ديدار به ابراهيم وعده داد كه با سپاه شام همكارى نكند و براى پيروزى سپاه كوفه در جنگ درنگ نخواهد كرد. او، ابراهيم را از حفر خندقى كه در سر مىپروراند ، منصرف ساخت.79امّا ابن اعثم روايت ديگرى پيش روى ما قرار داده:ابراهيم با فرستادن يكى از افراد برجستهى خويش نزد عمير بن حباب و دادن امان به او، توانست او را به سوى خويش جذب كند. به دنبال آن پسر حباب، شبى كه فرداى آن جنگ رخ مىداد، به همراه هزار نفر از ياران سواره نظام خويش از اردوگاه ابن زياد بيرون آمد و به ابراهي م پيوست.ابن اعثم نيز روايت طبرى و بلاذرى را دربارهى منصرف ساختن ابراهيم از حفر خندق و درگير شدن با سپاه شام، و خوددارى از يارى سپاه شام را كه موجب تضعيف روحيهى شاميان و بالا رفتن روحيهى كوفيان مىشد، تأييد مىكند.80 در هر حال، قيسيان علاقمند بودند كه انتقام كشته شدگانِ خويش در مرج راهط81 را از يمانيان بگيرند. بيشتر مورخان هم، پيوستن آنها به ابراهيم را آوردهاند و فقط دربارهى چگونگى آن و اينكه كدام طرف نخست اقدام نمود، اختلاف دارند.در اينجا، دينورى روايت منحصر به فردى آورده است و مىگويد:فرماندهى سپاه شام بر عهدهى حصين بن نمير سكونى بود و عبيداللَّه بن زياد و عمير بن حباب تحت فرمان او بودند.82اين روايت، با اجماع روايات تاريخى نزد بيشتر منابع نخستين، اختلاف دارد.دو لشكر، شب را در حالى سپرى كردند كه برآوردشان اين بود كه جنگ، فردا آغاز خواهد شد و چارهاى جز آن نيست. بر اين اساس، ابراهيم شب را با آمادهسازى براى اين پيكارِ سرنوشتساز، سپرى كرد و چشمانش بر هم نيامد. او براى اينكه غافلگير نشود، نگهبانى اردوگاه را شدّت بخشيد.83 با وجود تأكيد عمير بن حباب بر حمايت از سپاه كوفه، ابراهيم به سخن او اعتماد نكرد و احتياط لازم را براى رويارويى با سپاه شام، از قيسى و يمانى، اتخاذ نمود، تا خود را از هر خدعه و نيرنگى حفظ نمايد.84 شايان ذكر است كه شمار سپاه شام از سپاه كوفه، بيشتر بود و اين امر تأثير خود را بر روحيهى سربازان كوفى مىگذاشت. اگر ايستادگىِ قاطع ابراهيم و ترغيب سپاه كوفه بر مقاومت و پيروزى و كنار نهادن ترس و بىتابى نبود، اين برترى شمار سپاه شام، تأثيرات منفى خود را بر روحيهى كوفيان مىگذاشت.85طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و دينورى بر تيزهوشى و آگاهى ابراهيم در جنگ تأكيد دارند، به طورى كه طبرى گزارش مىكند:ابراهيم يكى از افراد مورد وثوق خويش را براى اطلاع از وضعيت سپاه شام و امكانات آن، اعزام كرد تا با محاسبهى دقيق، امكان نبرد با آنها را فراهم سازد.86افزون بر اين، سپاه خويش را از جهت نظامى و روحى، پيش از طلوع فجر آماده كرد، و بر شاميان حمله برد. اقدام سريع ابراهيم سبب شد كه سپاه او بر تپهى بزرگى كه بر سپاه شام مشرف بود، دست يابند و آنها را غافلگير كنند. اين حركت نظامى از جانب پسر اشتر، نخستين پيرو زى روحى براى نيروهايش بود.هر دو لشكر، پيش از آغاز نبرد حتمى، به سبب مشكلات فردى كه براى آنها پيش آمد، جنگ را متوقف كردند؛ امرى كه در جنگهاى پيشين نيز سابقه داشته است. ابن اعثم مىنويسد:حصين بن نمير سكونى در اثر بيمارى مرد.87امّا طبرى روايتى بر خلاف وى آورده و تأكيد مىكند:حصين بن نمير فرماندهى ميمنهى سپاه شام بود و در حالى كه دو لشكر در اوج درگيرى بودند، كشته شد.88ابومخنف روايت منحصر به فردى آورده:حصين بن نمير در جنگ اسير شد و او را به كوفه فرستاده، به دستور مختار كشته شد.89امّا منابع متقدم و متأخر اين روايت را تأييد نمىكنند. با اينكه طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و دينورى جزييات پيكار خازر و آنچه در آن رخ داده است را، به تفصيل گزارش كردهاند، ساير مورخان در ارائهى جزييات دقيق و مطلوب، متفاوت عمل كردهاند. برخى به گزارش بسيار كوتاه و مختصر بسنده كرده و برخى ديگر فقط نتايج و پيامدهاى آن را آوردهاند. هر چه بود، جنگ از سپيدهى صبح آغاز و هنگام غروبِ آفتاب به پايان رسيد.90 اين درگيرى پيامدهاى مهمّى به دنبال داشت؛ زيرا به سبب آن، سلطهى خلافت اموى تا مدّتى از عراق و اطراف آن برچ يده شد، افزون بر اين فرماندهان مشهور شامى همچون: عبيداللَّه بن زياد و حصين بن نمير سكونى و شرحبيل بن ذى الكلاع از بين رفتند.91منابع اصلى دربارهى سرنوشت عمير بن حباب - از فرماندهان سپاه شام - اختلاف نظر دارند. بلاذرى دو گونه روايت در اينباره آورده است؛ روايت نخست مىگويد:عمير فرار را عار دانست و همراه سپاه شام بر ضدّ كوفيان جنگيد.روايت دوم مىگويد:وى از همان آغازِ نبرد جزء نخستين فراريان سپاه شام بود.92اما طبرى و ابن اعثم تأكيد دارند كه عمير بن حباب با بهانهاى جنگيد. از روايت اين دو مورخ فهميده مىشود كه وى پس از نبرد، از سپاه شام جدا شد؛ به اين دليل كه ابراهيم، او را به ولايت كفرتوثا و طورِ عبدين گماشت؛ همانگونه كه، ابن اثير هم اشاره كرده است.93 دي نورى بيش از ديگر مورخان بر نقش عمير بن حباب در شكست دادن سپاه شام، به سبب انتقامِ كشته شدگان تيرهى قيسى در مرج راهط، تأكيد كرده است.94 مسعودى نيز در اينباره نظر دينورى را تأييد مىكند.95قابل ذكر است كه مقدسى نام شمر بن ذىالجوشن را در ميان كشتهشدگان سپاه شام آورده،96 و اين روايتى است كه در برابر منابع تاريخى ديگر، قابل تأييد نيست؛ زيرا شمر در اين نبرد شركت نداشت.97دربارهى تاريخ اين جنگ، ميان مورخان اختلاف وجود دارد. طبرى، ابن قتيبه، ابن اثير، ذهبى و ابن كثير روز دهم محرم سال 67 هجرى، برابر با 16 آب98 686 ميلادى، را زمان وقوع اين حادثه مىدانند. امّا مسعودى، ابن اعثم و خليفة بن خياط، سال 66 هجرى را به عنوان تاري خ آن ذكر كردهاند.99به دنبال پيكار خازر، ابراهيم وارد شهر موصل شد و در آنجا اقامت گزيد و بنابر روايت طبرى و ابن اعثم، كارگزاران خود را به مناطق جزيره، قرقيسياء، حرّان، رها، سميساط، كفرتوثا، سنجار و ميافارقين اعزام كرد. به روايت يعقوبى موصل، ارمينيه و آذربايجان زير سلطهى پسر اشتر قرار گرفت و او عمّال خويش را به آن مناطق فرستاد. به نظر ما اين روايت پذيرفتنى است؛ چون اين سرزمينها از نظر جغرافيايى در امتداد موصل قرار دارند.100 بر اين اساس برخى از روايات، به ويژه روايت دينورى،101 كه مناطقى را تحت سلطهى پسر اشتر قرار مىدهد ، كه در همان زمان تحت فرمان عبدالملك بن مروان بودند و از نظر جغرافيايى به مركز حكومت او نزديكترند، نمىپذيريم.به طور طبيعى، پيروزى ابراهيم پيامدهايى را نزد عراقىها به دنبال داشت. اين پيروزى، حكومت مختار را در كوفه تثبيت كرد. اين در حالى بود كه عبداللَّه بن زبير و برادرش مصعب، جدّيت و قاطعيتِ مختار را با تلاشهاى ابراهيم مرتبط مىدانستند. پس از پيكار خازر نام ا براهيم، به عنوان فرماندهاى مشهور، آشكار گرديد و عبدالملك بن مروان و رقيب سرسخت او عبداللَّه بن زبير، مىخواستند او را به سوى خود جلب كنند.گفتنى است كه پس از اين جنگ، ميان ابراهيم و مختار جدايى افتاد. تمام مورخان به اين حقيقت اشاره كردهاند كه ابراهيم، از مختار جدا شد و او را در برابر سرنوشت حتمىاش در مقابله با يورش مصعب بن زبير و نيروهاى بصرى او، تنها گذاشت. داشتههاى تاريخى ما، بسيار ان دك و ناكافى است، به طورى كه پژوهشگرِ تاريخ را در كشف علل اين جدايى و دادن صورت روشنى از انگيزههاى ابراهيم، در شانهخالى كردن از يارىِ مختار، با مشكل مواجه مىسازد. اين جدايى و كنارهگيرى در حساسترين لحظات زندگى مختار كه با خطر يورش مصعب از بصره مواجه شده بود، به انجام رسيد. شايد نخستين علّتى كه باعث دورى جستن ابراهيم از مختار شد، جسارت مختار در برخى بدعتها و بددينىها بود مانند: مسألهى كرسىاى102 كه به على بن ابىطالبعليه السلام نسبت مىداد و آن را شبيه تابوت بنى اسرائيل قرار داده بود؛ تابوتى كه پردهداران و خادمانى داشت كه دور آن را مىگرفتند و با حرير مىپوشاندند. اين رفتار مختار موجب شد تا ابراهيم هنگام ديدار با عبيداللَّه بن زياد، از برخى رفتارهاى نابخردانه، بيزارى جسته و بگويد:خدايا ما را به سبب رفتار نابخردان مؤاخذه نفرما، به خدايى كه جانم در دست اوست! اين سنت بنى اسرائيل بود، هنگامى كه رو به گوسالهى خويش آوردند.103ابراهيم از فريب كارى مختار در جذب مردم به سوى خود آگاه بود. بارها به گوش پسر اشتر مىرسيد كه مختار ادعاى اعجاز كرده و گمان مىكند كه جبرئيل و ميكائيل نزد او مىآيند. ابراهيم مىشنيد كه مختار از برخى يارانش مىخواست كه گواهى دهند فرشتگان، براى يارى او فر ود آمدهاند.104 او روايات غيبى نقل مىكرد و ادعاى پيامبرى داشت،105 و كارهاى شگفتانگيز انجام مىداد؛106 چنان كه اين كارها را در پيكار سبيع107 با اشراف كوفه انجام داد و در پيكار خازر اصرار داشت كه سپاه كوفه به طور يقين پيروز خواهد شد.108در اينجا مسألهى ديگرى نيز رخ داد كه موجب جدايى بيشتر ابراهيم و مختار گرديد و آن اين بود كه ابراهيم بر اساس اصول، ايدئولوژى و دادخواهى رفتار مىكرد و بر همين اساس، با مختار بيعت كرده بود؛ اما براى ابراهيم روشن شد كه مختار در جهت مصلحت فردى رفتار مىكن د و ابراهيم و يارانش را براى رسيدن به منافع شخصىِ خود به كار گرفته است. بسيارى از محققان، شخصيت مختار را بررسى كرده و ادعاهاى وى را صحيح دانستهاند.109 برخى از آنان بر اين باورند كه او فردى فرصت طلب، چند چهره و تازه به دولت رسيده بود. گروهى ديگر تأكيد دا رند كه وى انگيزههاى صادقانه داشته است.110 جالب اينجاست كه بيشتر مورخان، به ويژه مورخان متأخر، اعتمادى به ادعاهاى مختار ندارند و او را دروغگو و فريب كار مىدانند. واقعيت هر چه باشد ما دربارهى موضع ابراهيم نسبت به مختار، با اطلاعات پراكندهاى در منابع اصلى روبهرو هستيم.ابناعثم از زبان محمد بن اشعث كندى، كه پس از پيكار سبيع به مصعب بن زبير پناهنده شد، گزارش كرده است:ابراهيم بر منطقهى جزيره چيره گشته و با مختار مخالفت مىورزد و امروز به جز دستهاى كوچك، هيچ سپاهى ندارد.111بنا بر اين گزارش، بايد گفت كه يكى از علتهاى جرأت مصعب بن زبير در يورش به كوفه، پس از پناهنده شدن اشرافِ آن شهر به او، يقين او به كنارهگيرى ابراهيم از يارى مختار بود.112 اين مطلبى است كه ابناعثم به آن اشاره كرده و مىنويسد:مختار مىدانست كه ابراهيم از وى ضربه ديده است؛ زيرا او را رها كرده و از ياريش دست برداشته است.113بدون شك وقتى به مختار گزارش رسيد كه مصعب بن زبير، به تحريك برخى كوفيان، براى حمله به كوفه آماده مىشود، از ابراهيم درخواستِ يارى و مساعدت نمود. او به روشنى مىدانست كه جايگاهش، در برابر همپيمانىِ كوفيان با مصعب، بدون حمايت ابراهيم، به مخاطره خواهد افتا د. آنچه وى از آن ترس داشت رخ داد؛ زيرا نيروهايش در پيكار مذار،114 در برابر نيروهاى مصعب بن زبير، شكست خوردند و احمر بن شميط، فرماندهى مشهور مختار، در اين جنگ كشته شد. علىرغم نامهنگارى مختار براى ابراهيم و يارى خواستن از او، تا وى را از شكست حتمى نجات دهد، ابراهيم سكوت اختيار كرد و هيچ واكنشى نشان نداد و مختار را در حالى كه مرگ او به دست مصعب حتمى بود، به حال خود واگذاشت. ابن اعثم سخن صريحى را از زبان مختار آورده كه چشم به كمك ابراهيم دوخته، مىگويد:عجب مصيبتى است امروز، اى كاش ابراهيم در كنارم بود؛ اما او مرا رها كرد و من چارهاى جز تن دادن به مرگ ندارم.115طبرى اشاره دارد كه برخى ياران مختار وقتى متوجه سستى ابراهيم در حمايت از او شدند، وى را رها كرده و به مختار پيوستند؛ افزون بر اين، آنان در جنگ با سپاه مصعب نيز شركت جستند.116پس از كشته شدن مختار در كوفه، تمام عراق و توابع آن زير سيطرهى زبيريان در آمد. در اين هنگام، مصعب لازم ديد كه به ابراهيم نامه بنويسد و او را به سوى خود جذب كند. بنا بر روايت ابناعثم، مصعب ابتدا به پسر مالك اشتر، نامه نوشت. او متن نامه را آورده كه در آن از كشته شدن مختار ياد كرده و ابراهيم را، ضمن دادن امان، به بيعت با خويش دعوت مىكند. در صورت پاسخ مثبت به دعوت مصعب، سرزمين جزيره و آنچه از سرزمين مغرب، كه با شمشير بر آن دست يافته است، تا زمانى كه آل زبير حكومت دارند، در اختيار ابراهيم باشد.117 بلاذرى نيز روايت كرده است كه مصعب بن زبير با ابراهيم مكاتبه كرد. روايت طبرى و بلاذرى با آنچه ابن اعثم نقل كرده، تفاوتى در مضمون ندارد، گر چه در برخى الفاظ با هم مختلفاند.118 دينورى روايتى مخالف با آنچه مورخانِ ياد شده گزارش كردهاند، آورده است؛ او مىنويسد:اين ابراهيم بود كه پس از اطمينان از شكست و كشته شدن مختار، به مصعب نامه نوشت و از او امان خواست.119به نظر ما، روايت دينورى پذيرفتنى نيست؛ زيرا ابراهيم مجبور به نوشتن نامه به مصعب و درخواست امان از وى نبود، چون در موضع ضعيفى قرار نداشت و عبدالملك بن مروان، خليفهى اموى، دوست داشت فرماندهى همچون ابراهيم را به سوى خود جلب كند. او تلاش خود را به كار گرف ت، اما در برابر اصولگرايى ابراهيم شكست خورد.از سوى ديگر درمىيابيم كه عبدالملك دنبال فرصت بود تا اوضاع عراق با كشته شدن مختار، آشفته و بحرانى گردد. از اينرو به ابراهيم، نامه نوشت. متن نامهى او چنانكه مورخان نخستين آوردهاند، در سبكِ نگارش، از آغاز تا پايان همانند نامهى مصعب بن زبير است. خليفه ى اموى بر شايستگى آل مروان در حكومت، تأكيد دارد و پسر مالك اشتر را به فرمانبردارى از خود دعوت مىكند. او پيشاپيش ابراهيم را تطميع كرده كه در صورت پذيرش، عبدالملك تمام سرزمين مشرق و هر جا كه او بر آن سلطه دارد، تا زمانى كه آل مروان حكومت دارند، در اختيا ر ابراهيم باشد.120ابراهيم نظر ياران و سربازان خويش را، در برابر اين تحولات، جويا شد؛ زيرا اين مسأله شخصى نبود، بلكه براى همهى آنها اهميّت داشت. او نامهى مصعب و عبدالملك و پيشنهادهاى آنان را به يارانش نشان داد. اطرافيان او بر يك رأى هم داستان نبودند؛ گروهى پيشنهاد پيوست ن به عبدالملك را داشتند و گروهى، خواستار پيوستن به مصعب بودند.121 ابراهيم توانست موضع قاطع خويش را با اعلان نظرِ روشن، نشان دهد. او تصميم گرفت كه به مصعب بن زبير بپيوندد، با اين استدلال كه شهر و عشيرهاش در عراقند و تمام زندگى او در آنجا سپرى شده و نمىت واند به آسانى تمام اين ارزشها را فراموش كرده، به عنوان پيشتيبانِ عبدالملك بن مروان، به او بپيوندد. از سوى ديگر، پيوستن به شاميان را جايز نمىدانست، چون در پيكار خازر آنان را آزرده و بر جان خود امنيت نداشت.122 شايد پاسخ او به يارانش، ديدگاه وى را در اين موضوع، روشن سازد. او خطاب به آنها گفت: قبيلهاى در شام نيست مگر اينكه من با آن درگير شده و مردانشان را در جنگ با عبيدالله بن زياد كشتهام. بنابراين با كسى كه سرزمينى به جز سرزمين من و طايفهاى به جز طايفهى من برگزيند، همراه نخواهم بود و پيوستن به عراق را بيشتر دوست داشته و با آن خو گرفتهام.123 از اين نقطه نظر، ابراهيم پسر اشتر، طرفى را برگزيد كه با مواضع پيشين او متناقض نبوده و او را در كشمكش، با اصول و سيرهى قبلى قرار ندهد. از اينرو، به كوفه رفت و با مصعب بن زبير بيعت كرد. مصعب او را نزديك خود ن شاند و به او خلعت بخشيد و دستور داد هداياى نفيسى به او بدهند و وى را به منزلش روانه كرد. مصعب، گزارش اين مسأله را به برادرش عبدالله بن زبير نوشت، او بسيار خوشحال گرديد.124با پيوستن ابراهيم به مصعب، قدرت زبيريان در عراق افزايش يافت و دولت عربى به صورت زير تقسيم گرديد: موصل، جزيره، عراق، حجاز، يمن، ارمينيه و آذربايجان در قلمرو ابن زبير، و شام، مصر و مغرب نيز در تصرف عبدالملك بن مروان قرار گرفت.125ابراهيم جزء نزديكان و افراد برجستهى مصعب بن زبير و از كسانى بود كه در ادارهى عراق به او اعتماد مىشد. منابع نخستين ما مىگويند: هنگامى كه مصعب بن زبير درگير خاموش كردن فتنهى زبيريان و مروانيان در بصره بود، ابراهيم را والى كوفه قرار داد.126 همچنين كو فيان در امور مهم، ابراهيم را به عنوان واسطهى نزد مصعب، برمىگزيدند؛ چنان كه مسألهى زندانى شدن عبيدالله بن حرّ، اتفاق افتاد و مصعب پس از آن كه نقطه نظر ابراهيم را فهميد، با درخواست وى موافقت كرد.127در اينكه آيا ابراهيم پس از بيعت با مصعب، والى موصل باقى ماند يا نه؟ خبر دقيقى وجود ندارد و گزارشهاى تاريخى در اينباره، اختلاف دارند. بنابر روايت بلاذرى، مصعب، ابراهيم را از ولايت موصل عزل و مهلب بن ابىصفره را جانشين او كرد. بنابر روايت ديگرى مصعب، ا براهيم را بر ولايت موصل گماشت و مهلب را كه با وضعيت خوارج آشناتر بود، به جنگ آنان فرستاد.128 اين در حالى است كه طبرى مىنويسد:هنگامى كه عبدالملك بن مروان در سال 71 هجرى راهى پيكار با مصعب شد، پسر اشتر، والى موصل و جزيره بود.اين نشان مىدهد كه ابراهيم به موصل بازگشته و به عنوان والى آن منطقه، ابقاء شده است.129وضعيت دولتِ عربى كه به دو منطقهى مستقل تجزيه شده بود، براى شخص دورانديشى مثل عبدالملك بن مروان، خوشايند نبود. تمام منابعِ متقدم و متأخر اتفاق نظر دارند كه عبدالملك همهى ياران و افراد مورد اعتماد خويش را گرد آورد و نظر آنها را دربارهى اين وضعيت دولت ع ربى، جويا شد. همه عزمِ خود را جزم كردند كه مسأله را به صورت نظامى پايان دهند؛ چه به سود امويان باشد و چه به سود زبيريان. از اينرو، عبدالملك سپاه نيرومندى را تدارك ديد و به عراق يورش برد تا ابتدا به مصعب بن زبير حمله كند و سپس در مكّه به برادرش عبدالله.1 30 اين تدابير از چشم و گوش مصعب، پنهان نبود. از اينرو، بار ديگر براى رويارويى با عبدالملك آماده گشت و از كوفه بيرون رفت و در ده فرسخى آن اردو زد تا مردم در آنجا به او بپيوندند و عبدالملك را شكست دهند.131در اينجا مسألهاى پديد مىآيد كه افرادِ پيش از مصعب بن زبير نيز با آن مواجه بودند و آن سستى عراقيان و شانه خالى كردن آنها از جنگ بود. مورخان نخستين، علل مستقيم و توجيههاى لازم اين كنارهگيرى را به ما ارائه نداده و فقط به اشارههاى پراكندهاى بسنده مى كنند. در عين حال، بر پژوهنده است كه اين اشارات پراكنده را گرد آورد به انديشهى روشنى دست يابد. شايان توجه است كه يكى از علّتهاى اصلى، كه مورخان بر آن تأكيد دارند، روشى است كه عبدالملك اموى به كار گرفت تا با تطميع افراد و خريدن آنها و وعدهى مال و منصب، شخصيتها را به خود جذب كند. البته علّتهاى فرعى هم وجود داشت: از جمله خستگى مردم عراق از جنگ، و وضعيت بحران زدهى سياسىاى كه شهر آنها را فرا گرفته بود، و آنان خواهان عافيت و ثبات جامعه بودند. افزون بر اين، مردم عراق از سياست خونين مصعب بن زبير در برابر يارانِ مختار و فتنهى زبيريان و مروانيان در بصره، ناخشنود بودند. آنان همگى به اين نتيجه رسيدند كه مصعب را در برابر سرنوشت قطعىاش به حال خود رها كنند؛ به جز ابراهيم كه به او وفادار ماند و قربانى ديدگاه تنگنظرانهى او گرديد. البته شايان ذكر است كه يكى از ياران مختار هم در كشتن مصعب، مشاركت جست در حالى كه شعار مىداد: يا لثارات المختار،132 كه نشان مىدهد كُندهى سوزان انتقام، خاموش نشده و مصعب بدون توجيه لازم براى خود، دشمنانى آفريده بود.در هر حال، عبدالملك همان سياستِ معاويه را پيش گرفت و با اشراف عراق، به ويژه اشراف كوفه، مكاتبه كرد و به آنها وعدهى رياست و ثروت داد. در صدر كسانى كه به آنها نامه نوشت، ابراهيم پسر اشتر بود. او پس از دريافت نامه، آن را نزد مصعب برد و او نامه را گشود. عب دالملك، خطاب به ابراهيم چنين نوشته بود:من مىدانم كه تو از ترس سرزنش ديگران، فرمانبردارى از من را رها كردهاى؛ خود و افراد تحت فرمانت به سوى من بيا كه منطقهى فرات و آنچه با آب آن سيراب مىشود، در اختيار توست. والسلام.133پژوهندهى تحولاتِ سال 72 هجرى، در برابر غفلت و بىتوجهى مصعب بن زبير، نسبت به آنچه براى على بن ابىطالبعليه السلام و فرزندانش و مختار ثقفى با مردم عراق، به ويژه كوفيان رخ داد، شگفت زده مىشود. مصعب در دو مورد سهلانگارى كرد؛ يكى در مواجهه با نامهى عبد الملك به اشراف كوفه و ديگرى اعزام مهلب بن ابىصفره به جنگ با خوارج ازارقه، در حالى كه پيشنهاد مهلب اين بود كه كنار او بماند و نيروهاى وى را در نبردِ با عبدالملك، تقويت كند.134 مصعب مأموريت ضربه زدن به عبدالملك را ناديده گرفت، در حالى كه مىتوانست كسانى ر ا كه عبدالملك به آنها نامه نوشته بود، گردن بزند يا حدأقل آنها را تا روشن شدن موضعشان زندانى كند. اما مصعب، پيشنهاد ابراهيم را رها كرد و اشراف كوفه را به حال خود واگذاشت تا هر چه مىخواستند، انجام دهند. ابراهيم در برابر خيرهسرى مصعب، از وى خواست در هنگام نبرد، اشراف كوفه را به يارى او اعزام نكند.135عبدالملك با سپاه پرشمار خويش در مسكن اردو زد. اشراف كوفه نيز از تاريكى شب استفاده كرده و به اردوگاه او پيوستند و علاوه بر نيروى موجودِ سپاه شام، به شمار آن بر ضدّ مصعب افزودند. مصعب پس از، از دست دادن فرصت، به ابلهانه بودن نظر خود پى برد. از سوى ديگر تي رهى ربيعه نيز موضع بىطرفانهى خود را كنار نهاده و با عبدالملك همراه شدند؛ در نتيجه مصعب نوميد گرديد.136 دو سپاه در حالى با هم روبهرو شدند، كه ابراهيم در خطّ مقدم سپاه مصعب، قرار داشت؛ او به گونهاى جنگيد كه تاكنون كسى مانند آن را نديده بود.137 پسر اشت ر با مقاومتى كه از خود نشان داد توانست، سپاه شام را به عقب براند. نبرد وى نزديك بود كه ماجرا را به سود سپاه عراق خاتمه دهد؛ اما مصعب، عتّاب بن ورقاء را كه به عبدالملك نامه نوشته بود، به يارى ابراهيم فرستاد و او با فريب و نيرنگ، ابراهيم را تنها در ميان مي دان رها كرد. در نتيجه جنگجويان اموى دور او حلقه زدند و سرش را از بدن جدا نمودند و آن را نزد عبدالملك فرستادند. او اين را نخستين نشانهى پيروزى به شمار آورد. مصعب به همراه پسرش عيسى و شمار اندكى از يارانش تنها ماندند. او از فرماندهان كوفى مانند: قطن بن ع بدالله حارثى، حجار بن ابجر و محمد بن عبدالرحمن بن سعيد خواست كه براى نبرد با شاميان پيشروى كنند، امّا آنها حركتى نكردند. خيانت آنان نسبت به مصعب و درستى رأى ابراهيم آشكار گرديد. در اين هنگام بود كه مصعب مىگفت: كجاست ابراهيم! امروز ديگر او در كنار من ني ست.138 او در اين جنگ به استقبال مرگ رفت و اماننامهى عبدالملك به او و پسرش را نپذيرفت. مصعب جنگيد تا كشته شد و سر او را براى عبدالملك بردند، خليفهاى كه توانست عراق و توابع آن را ضميمهى دولت خويش سازد.مورخان دربارهى تاريخ كشته شدن ابراهيم در دير جاثليق اختلاف دارند. در حالى كه طبرى سال 71 هجرى را زمانِ كشته شدن او دانسته،139 ابن عساكر، ابن سعد، مسعودى، دينورى و دائرة المعارف اسلامى، سال 72 هجرى را نوشتهاند.140 اين تاريخ به نظر ما منطقىتر مىآيد؛ ز يرا با حوادث بعدى، به ويژه با روند محاصرهى عبدالله بن زبير و كشته شدن او سازگارتر است.منابع:
- آقا بزرگ تهرانى، محمد محسن، الذريعه الى تصانيف الشيعه (بيروت، دار الاضواء، 1403 ق)- ابن اثير جزرى، عزالدين، الكامل فى التاريخ، تصحيح محمد يوسف دقاقه (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق/1995م).- ابن اعثم كوفى، احمد، كتاب الفتوح (بيروت، دار الندوة الجديدة، بىتا).- ابن بكار، زبير، الاخبار الموفقيات، تحقيق سامى مكى العانى (قم، منشورات الشريف الرضى، 1416 ق/ 1374 ش).- ابن خياط، خليفه، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز (بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق/1995م).- ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا (بيروت، دارالكتب العلمية، 1410ق/1990م)- ابن عبدربه اندلسى، احمد بن محمد، العقد الفريد، تحقيق على شيرى (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1409ق/1989م).- ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق على شيرى (بيروت، دارالفكر، 1415ق).- ابن قتيبه، عبداللَّه بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه (قم، منشورات الشريف الرضى، 1415ق/1373ش)- امين عاملى، سيد محسن، أصدق الاخبار فى الأخذ بالثأر (بيروت، دارالعالم الاسلامى، 1401ق/1981م).- امينى، عبدالحسين احمد، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب (بيروت، دارالكتاب العربى، 1379ق).- بلاذرى احمد بن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكّار و رياض زركلى (بيروت، دارالفكر، 1417ق/1996م)- جعفريان، رسول، تاريخ خلفاء، (قم، انتشارات دليل، 1380).- حموى، ياقوت بن عبداللَّه، معجم البلدان (بيروت، دار صادر، بىتا).- خوئى، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، (بىجا، بىنا، 1413 ق).- ديكسون، عبدالأمير، بررسى سياسى خلافت اموى، ترجمهى گيتى شكرى (تهران، انتشارات طهورى، 1381).- دينورى، ابو حنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عصام محمد الحاجّ على (بيروت، دارالكتب العلمية، 1421ق/2001م).- ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلا، تحقيق شعيب ارناؤوط و مأمون صاغرجى (بيروت، مؤسسة الرساله، 1413 ق).- رضوى اردكانى، سيد ابوفاضل، ماهيت قيام مختار بن ابى عبيد ثقفى (قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1378).- شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375).- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دار التراث، بىتا).- طقّوش، محمد سهيل، دولت امويان، ترجمهى حجت اللَّه جودكى (قم، پژوهشكدهى حوزه و دانشگاه، 1380).- طوسى، محمد حسن، اختيار معرفة الرجال، تحقيق ميرداماد و ديگران (قم، مؤسسة آلالبيتعليهم السلام، 1404 ق).- فوزى، فاروق عمر، التاريخ الاسلامى و فكر القرن العشرين (بيروت، بىنا، 1980 م)- مبرد، ابوالعباس محمد بن يزيد، الكامل فى اللغة و الادب، تحقيق عبدالحميد هنداوى (بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق/1999م).- مسعودى، على بن الحسين، التنبيه و الاشراف، تصحيح عبداللَّه اسماعيل الصاوى (قم، موسسة نشر منابع الثقافة الاسلاميه، بىتا).- - ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (قاهره، 1384ق/1964م).- مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ (بىجا، مكتبة الثقافة الدينيه، بىتا).- منقرى، نصر بن مزاحم، پيكار صفين، تصحيح عبدالسلام هارون، ترجمهى پرويز اتابكى (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375).- نبئى، ابوالفضل، گاهشمارى در تاريخ (تهران، سمت، 1381).- يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ يعقوبى (بيروت، دار صادر، بىتا). 1. دانشآموختهى حوزه علميه قم و دانشجوى دكترى تاريخ اسلام.2. اين نوشتار ترجمهى مقالهاى است با عنوان «دور ابراهيم بن مالك الاشتر النخعى فى احداث العراق السياسية آبان الحكم الاموى، 66 - 72 هجرى» تأليف دكتر خليل شاكر حسين كه در نشريهى المؤرخ العربى، شمارهى 27، سال 1406 هجرى سال دوازدهم، در بغداد منتشر شده است .3. دائرة المعارف الاسلامية، مادهى ابراهيم، ص 1011 به زبان فرانسوى؛ عبدالامير ديكسون، بررسى سياسى خلافت اموى، ص 170؛ محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 49 به بعد.4. در منابع نخستين به حضور ابراهيم در پيكار صفين و گرفتن پرچم به دستور پدرش مالك، تصريح شده است. نصر بن مزاحم منقرى، پيكار صفين، ص 603. (مترجم)5. نبايد ميان ابراهيم نخعى، پسر مالك اشتر با ابراهيم نخعى، محدّث مشهورى كه در خدمت آل مروان بود و نام پدرش يزيد بن اسود است، به سبب تشابه اسمى خلط نمود. دربارهى ابراهيم نخعىِ محدّث، ر. ك: ابن قتيبه، المعارف، ص 463؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 279. (مترجم).6. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 57.7. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 337. ياقوت حموى مىنويسد: خازر، نهر ميان اربل و موصل را گويند و آن جايى است كه در زمان مختار، بين عبيداللَّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اشتر نخعى نبردى درگرفت و عبيداللَّه فاسق در سال 66 هجرى كشته شد. (مترجم)8. ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، ج 6، ص 175؛ ابن عبدربه اندلسى، عقد الفريد، ج4،ص377.9. طبرى، همان، ج 6، ص 16؛ ابن اعثم، همان، ج 6، ص 96؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 385؛ ابن اثير، همان، ج 4، ص 55.10. طبرى، همان، ج 6، ص 15؛ ابن اعثم، همان؛ بلاذرى، همان.11. طبرى، همان، ص 16؛ ابن اعثم، همان، ص 96 - 97؛ بلاذرى، همان، ص 386.12. طبرى، همان؛ بلاذرى، همان؛ ابن اعثم، همان؛ ابن اثير، همان، ص 58.13. طبرى، همان، ص 17؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان. گفتنى است كه در نامهى قبلى محمد حنفيه وصف مهدى نبود و همين امر موجب شد كه ابراهيم در اصالت نامهى دوم ترديد كند. (مترجم)14. طبرى، همان؛ ابن اثير، همان.15. طبرى، همان؛ ابن اثير، همان.16. طبرى، همان؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان.17. ابن اثير، همان.18. ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ص 427.19. همان.20. ابن اعثم، همان، ص 98.21. همان.22. طبرى، همان، ص 17؛ ابن اثير، همان، ص 216.23. طبرى، همان.24. ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ج 3، ص 90.25. عبدالامير ديكسون، همان، ص 75.26. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 258؛ طبرى، همان، ص 14.27. طبرى، همان، ص 18؛ ابن اعثم، همان، ص 98؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان، ص 58.28. طبرى، همان، ص 19؛ ابن اعثم، همان، ص 99؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان، ص 58.29. ابن اعثم، همان، ص 100؛ طبرى، همان، ص 18 - 19؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 58 - 59.30. سبيع، محلّهاى است كه حجّاج بن يوسف ثقفى در آنجا سكنى گزيد. معجم البلدان، ج 3، ص 187.31. طبرى، همان، ج 6، ص 18. در كتاب طبرى به جاى بنشر، كلمهى بشر آمده است؛ به نظر مىرسد بشر درست است و بنشر در متن مقاله، اشتباه تايپى است. (مترجم)32. طبرى، همان، ص 19؛ ابن اعثم، همان، ص 101؛ بلاذرى، همان، ص 389 به بعد؛ ابن اثير، همان، ص 57.33. ابن اعثم، همان، ص 101؛ طبرى، همان، ص 19؛ ابن اثير، همان، 57، با تغييرات انداكى در عبارات وارده در نوشتهى ابن اثير؛ بلاذرى، همان، ص 389.34. طبرى، همان، ص 20؛ ابن اعثم، همان، ص 102؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 57.35. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 58.36. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 389.37. ابن اعثم، همان، ص 101.38. دينورى، همان، ص 427.39. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.40. ابن اعثم، همان، ص 102.41. همان؛ طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.42. عبدالامير ديكسون، همان، ص 73.43. طبرى، همان، ص 21؛ ابن اعثم، همان، ص 103؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.44. طبرى، همان، ص 21؛ ابن اثير، همان، ص 58.45. طبرى، همان، ص 21 و 22؛ ابن اعثم، همان، ص 103؛ بلاذرى، همان، ص 391؛ ابن اثير، همان، ص 58 و 59.46. طبرى، همان، ص 22؛ ابن اعثم، همان، ص 104؛ ابن اثير، همان، ص 59.47. همان.48. ابن اعثم، همان، ص 104.49. طبرى، همان، ص 22؛ ابن اثير، همان، ص 59؛ ابن اعثم، همان، ص 105.50. ابن اعثم، همان، ص 105؛ طبرى، همان، ص 23. با اندكى تفاوت در شمار نيروهاى والى كوفه.51. طبرى، همان، ص 22 و 23؛ بلاذرى، همان، ص 391 و 392.52. چون بخش زيادى از نيروهاى مختار را موالى ايرانى تازه مسلمان، تشكيل مىدادند؛ واژهى ديلم، كنايه از كافر دانستن آنها دارد تا احساسات عربها را بر ضدّ آنان برانگيزند. (مترجم)53. طبرى، همان، ص 24؛ ابن اعثم، همان، ص 107.54. طبرى، همان، ص 26 و 27؛ ابن اعثم، همان، ص 107.55. براى آگاهى از جزييات دقيق اين واقعه، ر. ك: ابن اعثم، همان، 110 و 111؛ ابن اثير، همان، ص 63 به بعد.56. طبرى، همان، ص 29 - 32؛ دينورى، همان، ص 429؛ ابن اعثم، همان، ص 112؛ ابن اثير، همان، ص 68.57. ابن اعثم، همان، ص 116؛ بلاذرى، همان، ص 393؛ ابن اثير، همان، ص 70.58. طبرى، همان، ص 34؛ ابن اعثم، همان، ص 139؛ بلاذرى، همان، ص 395؛ دينورى، همان، ص 429.59. طبرى، همان، ص 38 - 40؛ ابن اعثم، همان، ص 139 - 143؛ بلاذرى، همان، ص 395؛ ابن اثير، همان، ص 72.60. طبرى، همان، ص 40 و 41.61. ابن اعثم، همان، ص 148؛ بلاذرى، همان، ص 396.62. دينورى، اسامى قبايل شورشى را آورده است. دينورى، همان، ص 437 و 438. (مترجم)63. ابن اعثم، همان، ص 149؛ طبرى، همان، ص 46؛ ابن اثير، همان، ص 75.64. طبرى، همان، ص 47؛ ابن اعثم، همان، ص 149؛ بلاذرى، همان، ص 397؛ ابن اثير، همان، ص 75.65. همان.66. جزييات اين واقعه در كتاب طبرى، ص 48 به بعد موجود مىباشد. ابن اعثم، همان، ص 150؛ بلاذرى، همان، ص 397؛ ابن اثير، همان، ص 74 به بعد.67. ابن اثير، همان، ص 82.68. طبرى، همان، ج 6، ص 81؛ ابن اعثم، همان، ج 6، ص 159؛ بلاذرى، همان، ج 6، ص 423؛ ابن اثير، همان، ج 4، ص 82.69. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ دينورى، همان، ص 432 و 433؛ مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 97؛ ابن خياط، همان، ص 164؛ بلاذرى، همان، ص 423.70. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ ابن اثير، همان، ص 87؛ دينورى، همان، ص 433.71. مسعودى، همان، ج 3، ص 97. مسعودى در كتاب ديگرى منطقهى درگيرى را زاب، در سرزمين موصل، گزارش كرده است. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 270. (مترجم)72. گويا خلطى صورت نگرفته است؛ زيرا ياقوت در معرفى منطقهى خازر مىنويسد: و هو نهر بين اربل و الموصل ثمّ بين الزاب الاعلى و الموصل. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 337. بنابراين هر كدام از خازر يا زاب را نام ببريم محل وقوع جنگ به شمار مىروند. (مترجم)73. مقدسى، البدء و التاريخ، ج 2، ص 22. گفتنى است كه در دائرة المعارف الاسلاميه، ص 1012 در مادهى ابراهيم، وقوع جنگ را در خازر ذكر مىكند؛ امّا سپس دچار اشتباه بزرگى شده و مىنويسد: بالقرب من المدائن بدون تعيين اينكه كدام مدائن مراد است.74. ياقوت حموى، همان، ج 2، ص 337.75. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ بلاذرى، همان، ص 421؛ ابن اثير، همان، ص 101 و 102.76. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 174؛ دينورى، همان، ص 432؛ ابن اثير، همان، ص 261.77. دينورى، همان، ص 432.78. دينورى مىنويسد: عمير بن حباب به ابراهيم گفت: هنگامى كه وارد اردوگاه تو شدم غم مرا فرا گرفت؛ زيرا تا خود را به تو رساندم هيچ كسى را نديدم كه به زبان عربى سخن بگويد (همه ايرانى بودند) دينورى، همان، ص 432. (مترجم)79. طبرى، همان، ص 86.80. ابن اعثم، همان، ص 175.81. مرج راهط منطقهاى نزديك دمشق است كه در سال 64 يا 65 هجرى، جنگى ميان قيسيان و يمانيان اتفاق افتاد. در اين جنگ، ضحاك بن قيس فهرى كه مخالف مروانيان بود، كشته شد و مروان به قدرت رسيد. در اينباره ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 21؛ محمد سهيل طقّوش، دولت اموي ان، ص 72 و 73. (مترجم)82. دينورى، همان، ص 431 و 433.83. طبرى، همان، ص 87؛ ابن اعثم، همان، 175؛ بلاذرى، همان، ص 424؛ ابن اثير، همان، ص 102.84. همان.85. شمار سپاه شام 60000 يا 80000 نفر، در برابر سپاه 12000 نفرى يا اندكى بيشتر سپاه كوفه، تخمين زده شده است. همان.86. همان.87. ابن اعثم، همان، ص 178.88. طبرى، همان، ص 90؛ دينورى، همان، ص 295؛ بلاذرى، همان، ص 424.89. سيد محسن امين عاملى، أصدق الاخبار فى الأخذ بالثأر، ص 109.90. ابن اعثم، همان، ص 181؛ طبرى، همان، ص 90؛ دينورى، همان، ص 433؛ مقدسى، همان، ص 21؛ بلاذرى، همان، ص 424؛ دائرة المعارف الاسلامية، ص 1011.91. همان؛ يعقوبى، همان، ص 259.92. بلاذرى، همان، ص 425.93. طبرى، همان، ص 90؛ ابن اعثم، همان، ص 181؛ ابن اثير، همان، ص 105.94. دينورى، همان، ص 432 و 433. دينورى افزون بر نقش انتقامجويانهى عمير، بر انتصاب او از سوى ابراهيم، بر ولايت كفرتوثا تصريح كرده است. دينورى، همان، ص 434. (مترجم)95. مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 98.96. مقدسى، همان، ج 2، ص 21.97. به روايت دينورى، شمر جزء كسانى بود كه از ترس مختار فرارى بودند و پس از پيكار خازر، به دست احمر بن شميط دستگير و كشته شد و سر او را براى مختار و به دستور وى براى محمد بن حنفيه به مدينه فرستادند. دينورى، همان، ص 438 و 444 - 445. طبرى كشته شدن شمر را پ يش از پيكار خازر، نقل كرده است. طبرى، همان، ج 6، ص 53. (مترجم)98. آب از ماههاى تقويم اسكندرانى، منسوب به اسكندر مقدونى است كه به آن «تقويم سريانى» و «تقويم سلوكى» نيز گفتهاند. اين تقويم در برخى كشورهاى خاورميانه از جمله در تركيه و سوريه، تقويم رسمى و ملى به شمار مىآيد. دوازده ماه اين تقويم، بنابر شعرى كه در نصا ب الصبيان آمده است؛ عبارتاند از:دو تشرين و دو كانون و پس آنگهشباط، آذار و نيسان و ايار استحزيران و تموز و آب و ايلول نگه دارش كه از من يادگار است.ابوالفضل نبئى، گاهشمارى در تاريخ، ص 63 - 66. (مترجم)99. خليفة بن خياط، همان، ص 164.100. ابن اعثم، همان، ص 182؛ دينورى، همان، ص 434؛ يعقوبى، همان، ج 2، ص 259.101. دينورى، همان، ص 434.102. طبرى، همان، ج 6، ص 85. گفتنى است، طبرى پس از نقل چند روايت دربارهى كرسى، كه برخى مدعى بودند كرسىاى است كه علىعليه السلام در مسجد كوفه بر آن مىنشست و ميان مردم داورى مىكرد، در پايان مىنويسد: اين ادّعاها، كار عبداللَّه بن عوف بود كه به مختار نس بت مىداد؛ امّا مختار از او بىزارى مىجست. (مترجم)103. بلاذرى، همان، ص 416 به بعد؛ طبرى، همان، ص 82 - 85؛ ابن اثير، همان، ص 97 - 98.104. بسيارى از علماى شيعه، اين اتهامات را ساختهى دشمنان مختار - از زبيريان و امويان كه از او ضربه خوردند - دانستهاند، كه پس از مرگش به وى نسبت دادهاند. محققان معاصر بر اين باورند كه فرقهى كيسانيه نيز پس از وفات مختار پديد آمده است. در اينباره ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج 19، ص 105 - 110؛ علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 343؛ آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 12، ص 135. براى آگاهى بيشتر دربارهى مختار ر.ك: سيد ابوفاضل رضوى اردكانى، ماهيت قيام مختار بن ابىعبيد ثقفى، ص 109 - 159؛ سيد جعفر شهيدى ، تاريخ تحليلى اسلام، ص 93 - 95. (مترجم)105. هاجسن، يكى از مستشرقان، معتقد است بيشتر اين ادعاها پس از مرگ مختار به او نسبت داده شده است. رسول جعفريان، تاريخ خلفا، ص 531 و 532 به نقل از hadgson, how did the early shia become sectarian, p.3.(مترجم)106. مقدسى، همان، ص 22؛ بلاذرى، همان ،ص 425؛ ابن قتيبه، المعارف، ص 401.107. پيكار سبيع، درگيرى مختار با شورشيان كوفه است كه با همكارى ابراهيم پسر اشتر سركوب شد. طبرى، همان، ج 6، ص 45 - 50؛ ياقوت حموى، همان، ج 2، ص 99. (مترجم)108. طبرى، همان، ص 85؛ بلاذرى، همان، ص 399 و 420.109. عبدالامير ديكسون، همان ،ص 54 به بعد.110. فاروق عمر فوزى، التاريخ الاسلامى و فكر القرن العشرين، فصل مربوط به حركت مختار.111. ابن اعثم، همان، ص 185.112. دائرة المعارف الاسلامية، مادهى ابراهيم، ص 1012. (فرانسوى)113. ابن اعثم، همان، ص 187.114. ياقوت حموى، همان، ج 5، ص 88 . مذار، منطقهاى است در ميسان كه بين واسط و بصره قرار دارد و درگيرى مصعب بن زبير، كه منجر به كشته شدن احمر بن شميط شد، در اين مكان رخ داد. (مترجم)115. ابن اعثم، همان، ص 190.116. طبرى، همان، ص 95.117. طبرى، همان، ص 111.118. بلاذرى، همان، ص 341؛ ابن اعثم، همان، ص 190.119. دينورى، همان، ص 450.120. ابن اعثم، همان، ص 201؛ طبرى، همان، ص 111.121. طبرى، همان، ص 111.122. همان، ص 112.123. ابن اعثم، همان، ص 201.124. همان، ص 202.125. همان.126. همان، ص 256.127. همان، ص 220.128. بلاذرى، همان، ص 332.129. طبرى، همان، ص 114.130. ابن اعثم، همان، ص 263.131. همان.132. طبرى، همان، ج 6، ص 159؛ زبير بن بكار، الأخبار الموفقيات، ص 531؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 145.133. زبير بن بكار، همان، ص 528.134. ابن اثير، همان، ص 104 - 107.135. زبير بن بكار، همان، ص 528 و 529.136. همان، ص 528 - 530؛ مسعودى، همان، ص 106.137. ابن اعثم، همان، ص 265.138. زبير بن بكار، همان، ص 529؛ طبرى، همان، ج 6، ص 158.139. طبرى، همان.140. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 58، ص 241.