نقش ابراهیم بن مالک اشتر نخعی در حوادث سیاسی عراق (66 - 72 هجری) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش ابراهیم بن مالک اشتر نخعی در حوادث سیاسی عراق (66 - 72 هجری) - نسخه متنی

خلیل شاکر حسین؛ مترجم: علی غلامی دهقی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش ابراهيم بن مالك اشتر نخعى در حوادث سياسى عراق (66 - 72 هجرى)1

دكتر خليل شاكر حسين

ترجمه: على غلامى دهقى‏2

اين نوشتار، نقش ابراهيم پسر مالك اشعر نخعى را در تحوّلاتِ سياسى عراق (66 - 72ق) بررسى مى‏كند. با وجود آگاهى اندك ما از زندگى ابراهيم پيش از قيام مختار، پيوستن او به آن قيام، مشروط بر صحّت نامه محمد حنفيه به او، و غلبه بر اشراف كوفه كه مخالف مختار بودند، بسيار برجسته است. او هم‏چنين در نبرد خازر امويان را شكست داد و موجب تثبيت مختار در كوفه شد. پس از آن از مختار جدا شد و زبيريان و مروانيان در صدد جذب او برآمدند.

نويسنده، عامل جدايى ابراهيم از مختار را دو چيز دانسته است، نخست بدعت‏هاى دينى مختار و دوّم مبارزه ابراهيم بر اساس مبانى فكرى و دادخواهى نه عصبيت و مصلحت فردى. او در نهايت، با تعلّق خاطرى كه به عراق داشت در نبرد مصعب بن زبير بر ضدّ مروانيان شركت كرد و در سال 72 قمرى كشته شد. گفتنى است مترجم برخى ديدگاه‏هاى نويسنده درباره مختار را نقد و بررسى كرده است.

واژه‏هاى كليدى:

عراق، كوفه، مختار، ابراهيم بن اشتر، تشيع، اشراف كوفه، مصعب بن زبير، عبدالملك بن مروان.

رباره‏ى زندگى ابراهيم بن مالك اشتر آگاهى‏هاى دقيق و تازه‏اى در دست نداريم تا بتوانيم نقش وى را در حوادث سياسى عراق نشان دهيم؛ حوادث سياسى‏اى كه دولت اسلامى، پس از كشته شدن عثمان بن عفّان و در مدّت خلافت على بن ابى‏طالب‏عليه السلام، شاهد آن بود و ما لك اشتر - پدر ابراهيم - با پشتيبانى از امام على‏عليه السلام، نقش مؤثرى در استحكام آن داشت. شايان ذكر است كه برخى پژوهش‏گران، به حضور و شركت ابراهيم همراه پدرش در پيكار صفين، كنار على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و بر ضدّ معاوية بن ابى‏سفيان، اشاره كرده‏اند.3 با اين وجود،4 ما در منابع نخستين، اسمى از ابراهيم در دوران تصدى خلافت از سوى حسن بن على‏عليه السلام و پس از آن در ماجراى مصالحه با معاويه، نمى‏يابيم. هم‏چنين ما شاهد سكوت نخستين منابع درباره‏ى هرگونه نقش ابراهيم، در برابر شهادت حسين بن على‏عليه السلام هس تيم. اين سكوت، در زمان پيدايش حركت توابين به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى در كوفه - محل تولد و شهر ابراهيم نخعى - 5 نيز ادامه دارد.

امّا ما دو اشاره از مورخان متقدم در اختيار داريم: اشاره‏ى نخست اين‏كه، ابراهيم در هنگام اقدام به نقش برجسته‏اش در حركت مختار ثقفى در كوفه، جوان بوده است.6 اشاره‏ى دوم كه بر زبان عبيداللَّه بن زياد جارى شده است؛ هنگامى است كه ديد ابراهيم فرماندهى سپاه كو فه را براى جنگ با سپاه شام، در نبرد خازر،7 بر عهده دارد. او هنگامى كه والى عراق بود، از اين جرأت ابراهيم شگفت زده شد؛ زيرا ابراهيم را در گذشته، كودكى در حال بازى با كبوتران ديده بود.8 ما در برابر اين دو اشاره‏ى مورخان متقدم، بر اين باوريم كه ابراهيم كم س نّ و سال بوده و همين، عاملِ مهمى است كه باعث شده است در برابر رويدادها، به چشم نيايد. اگر ابراهيم، در رويدادهايى كه به آنها اشاره شد نقشى داشت منابع اصلى، به آنها اشاره مى‏كردند.

به هر صورت ابراهيم نخعى جايگاه برجسته‏ى خود را در صحنه‏ى رويدادهاى عراق - به جز همكارى با حركت مختار بن ابى‏عبيد ثقفى در سال 66 هجرى - به دست نياورده بود. اين مطلبى است كه تمام منابع متقدم و متأخر بر آن اتفاق نظر دارند. قابل ذكر است كه ابراهيم، نمى‏خواس ت خود را در رويدادهاى كوفه، غوطه‏ور سازد؛ زيرا آن رويدادها نتايج مطمئنى به دنبال نمى‏داشت؛ گذشته از اين‏كه معلوم نبود آيا خود را براى اين كار آماده ساخته يا اين‏كه اعتقاد داشت ويژگى‏هايى دارد كه وى را شايسته مى‏سازد تا نقش رهبرى، در اين‏باره ايفا كند؛ نه اين‏كه نقش ثانوى و جزيى داشته باشد، و اين مطلبى بود كه ابراهيم به آن راضى نمى‏شد. از اين‏رو است كه مى‏بينيم ابراهيم، هنگامى كه هيأتى از اشراف كوفه از او مى‏خواهند كه به حركت مختار ملحق شود؛ او درخواست مى‏كند رهبرىِ حركتى كه مختار به راه انداخته است، به وى واگذار شود.9 طبرى و ابن اعثم هر دو از ابومخنف روايت كرده‏اند كه مختار ثقفى، براى به دست آوردن پيروزى به ابراهيم نياز داشت؛ زيرا يارانش به وى گفته بودند كه، ...ابراهيم جوان دلاور و نيرومند و فرزند مرد بزرگ و بلندآوازه‏اى است و عشيره‏ى توانمند و پرشمارى دارد.10

هيأت نمايندگى نزد مختار بازگشت و او را از مشروط بودن هم‏كارى ابراهيم باخبر ساخت. بنابر آن‏چه طبرى و ابن اعثم تأكيد مى‏كنند و ابن اثير نيز تكرار كرده، مختار سه روز او را به حال خود واگذاشت؛11 پس از سه روز، در حالى كه گروهى از بزرگان كوفه وى را همراهى مى‏ كردند، نزد ابراهيم رفت. مختار سخن را آغاز كرد و اهداف حركتى كه انتظارش را مى‏كشيدند، بيان نمود و از ابراهيم درخواستِ همكارى كرد. در همين حال نامه‏اى از سوى محمد بن حنفيه، به ابراهيم رسيد. متن آن نامه، بنابر آن‏چه طبرى، ابن اعثم، بلاذرى و ابن اثير گزارش ك رده‏اند، اين‏گونه بود:

از محمد مهدى به ابراهيم بن مالك اشتر؛ سلام بر تو، حمد و سپاس خدايى را كه جز او خدايى نيست. امّا بعد، من وزير و امين خويش را كه براى خود انتخاب كرده بودم، نزد شما فرستادم و او را به جنگ با دشمنان و خون‏خواهىِ اهل بيتم دستور دادم. پس تو نيز به همراه عشيره ‏ى خويش و هر كس كه از تو فرمان مى‏برد، به كمك او قيام كن. در صورتى كه مرا يارى كنى و دعوتم را پذيرا شوى، به سبب اين كار نزد من فضيلت و برترى خواهى داشت. افزون بر اين، زمام سواره نظام و تمام سپاهيان جنگ‏جو در هر شهر و منبر و مرز ميان كوفه و شام، در اختيار توست.12

ابراهيم به شيوه‏ى نگارش نامه اعتراض كرد و گفت: روز گذشته ابن حنفيه به من نامه نوشت و من نيز به او نامه نوشتم؛ امّا در نامه‏ى پيشين جز اسم خود و اسم پدرش، چيز ديگرى به من ننوشته بود.13 مختار در توجيه نگارش اين نامه گفت: آن نامه در زمانى نوشته شده است و ا ين در زمان ديگر.14 ابراهيم كه در اين زمان در اصل نامه ترديد كرده بود، از مختار توضيح بيش‏ترى خواست و پرسيد: چه كسى مى‏داند كه اين نامه‏ى محمد بن حنفيه به من است؟15 گروهى از حاضران كه زيد بن انس، احمر بن شميط و عبداللَّه بن كامل در ميان آنها بودند، گواهى دادند كه نامه، از محمد بن حنفيه است.16 در اين‏جا ضرورى است گفته شود، كه شعبى - محدّث مشهور - و پدرش شراحيل از شاهدانى بودند كه در اين ديدار حضور داشتند، اما هر دو از دادن شهادت خوددارى كردند. مختار پيش از آمدن نزد ابراهيم، نامه را به شعبى تحويل داده بود و پس از اين‏كه نزد ابراهيم آمد از او خواست كه نامه را به ابراهيم بدهد تا آن را بخواند.17

مورخان نخستين درباره‏ى دو چيز اختلاف نظر دارند: نخست درباره‏ى موضع شعبى، در برابر نامه‏ى محمد بن حنفيه و دوم پيرامون شخصيت كسى است كه از شعبى درباره‏ى عواملى كه مانعِ شهادت دادن او همراه ديگر شاهدان شده، استفسار كرده است؛ اختلاف در اين است كه استفسار كن نده مختار، يا ابراهيم نخعى بوده است؟ دينورى مى‏نويسد:

شعبى درباره‏ى آمدن نامه از سوى ابن حنفيه، دچار شك گرديد؛ از اين‏رو نزد شهود رفت و از تك‏تك آنان استفسار نمود؛ همه‏ى گواهان، به جز يك نفر، پاسخ دادند كه با چشم خود ديده‏اند كه ابن حنفيه به مختار نامه مى‏نويسد.

آن يك نفر، ابو عمره بود كه در پاسخ شعبى گفت:

به خدا سوگند، من او را در حين نوشتن نامه نديدم؛ اما ابواسحاق، يعنى مختار ثقفى، نزد ما ثقه است و وقتى نامه‏اى از سوى ابن حنفيه آورد، ما او را تصديق كرديم.18

به سبب همين ترديد، شعبى كوفه را ترك كرد و به حجاز رفت و در هيچ يك از حوادث بعدى حضور نيافت.19 اما ابن اعثم كوفى آورده است:

مختار از شعبى سبب خوددارى از گواهى به صحّت نامه را سؤال كرد، كه آيا او در اين‏باره شك دارد؟ او كه اصرار مختار را كه خواسته بود نظرش را صراحتاً ابراز كند ديد؛ پاسخ داد: درباره‏ى شاهدان ترديد ندارد؛ زيرا آنها شهود حقّى هستند.20

اما ابن اعثم تأكيد مى‏كند كه:

شعبى، مى‏دانست و يقين داشت كه مختار خودش، نامه را نوشته است.21

طبرى يادآورى مى‏كند:

اين ابراهيم بن اشتر بود كه از شعبى درباره‏ى علّت امتناعش از گواهى، همانند ديگر شاهدان، استفسار كرد و شعبى پاسخ داد: شاهدان بر اساس آن‏چه من ديدم، شهادت دادند و ايشان، قاريان بزرگ قرآن، ريش سفيدان شهر و شهسواران عربند و من معتقدم اينان جز حق، نمى‏گويند. شعبى در ادامه‏ى سخنانش مى‏گويد: من اين سخنان را به ابراهيم گفتم، امّا - به خدا سوگند - درباره‏ى گواهى آنان، در معرض اتهام بودم؛ با اين حال، چون از طرفى دوست داشتم از كوفه بيرون بروم و از طرف ديگر، مانند آنها فكر مى‏كردم و مى‏خواستم اين مسأله تمام شود، او را از آن‏چه در اين‏باره در درونم مى‏گذشت، آگاه نساختم.22

طبرى در ادامه مى‏نويسد:

ابراهيم چون مى‏خواست از صحّت نامه، اطمينان حاصل نمايد، به عنوان كارى واقع‏گرايانه كه در آينده رخدادهاى ناگهانى را به دنبال خواهد داشت، از شعبى خواست تا نام كسانى را كه به صحّت نامه شهادت داده‏اند براى او بنويسد؛ به دليل اين‏كه همه‏ى آنان را نمى‏شناخت.23

امّا ابوالعباس مبرّد روايتى آورده است كه:

ابراهيم، فردى را نزد ابن حنفيه فرستاد تا از صحّت نامه‏اى كه مختار آورده است، مطمئن شود؛ ابن حنفيه نيز، به طور غير مستقيم، با معتبر دانستن نامه و تأييد مختار، پاسخ ابراهيم را داد.24

دكتر ديكسون روايت مبرّد را اشتباه خوانده و مى‏نويسد:

در منابع متقدم و متأخر مطلبى كه روايت مبرّد را تأييد كند، وجود ندارد. ابن حنفيه همان جوابى را به ابراهيم داد كه به هيأت اعزامى از كوفه به حجاز داده بود؛ هيأتى، كه از او درباره‏ى صحّت ادعاهاى مختار، استفسار كرده بودند. اين مطلب ما را به اين امر رهنمون مى ‏سازد كه مبرّد ميان دو حادثه، خلط كرده است.25

اين در حالى است كه طبرى و يعقوبى اتفاقِ نظر دارند كه هيأت نمايندگى، از كوفه به حجاز رفته و از ابن حنفيه درباره‏ى درستى ادعاهاى مختار، سؤال كردند. او به صورت كلّى و بدون ويژگى خاصى، پاسخ داد: به خدا سوگند، دوست دارم خداوند از دشمنانمان، به دست هر كس از آ فريدگانش كه مى‏خواهد، انتقام ما را بگيرد. هيأت نمايندگى به كوفه بازگشتند در حالى كه مؤيّد موضع مختار بودند.26

به هر حال، پيوستن ابراهيم نخعى به حركت مختار، به آن نيرو و كارايى ويژه‏اى داد؛ به طورى كه همه‏ى كسانى كه در كار او مردّد بودند به وى پيوستند. ابراهيم در آغاز كار، تمام امكانات خويش را براى رسيدن به پيروزى، در خدمت اين حركت قرار داد. طبرى ما را از جزييات آماده‏سازى حركت و نقشى كه ابراهيم براى تدارك اين كار ايفا نمود، آگاه مى‏سازد. او به نقل از هشام بن محمد كلبى مى‏نويسد:

ابراهيم هر روز در خانه‏ى مختار كه مقرّ حركت بود، تشكيل جلسه مى‏داد.

طبرى اين نكته را نيز افزوده كه:

زمان رفت و آمد ابراهيم به خانه‏ى مختار، هر شب زمانى بود كه ستاره‏ها نمايان مى‏شدند.27

پس از پايان يافتن عمليات آماده‏سازى نيروها، ابراهيم و مختار اتفاق نظر كردند كه حركتِ خويش را در شب پنج شنبه، مصادف با 14 ربيع‏الاول سال 66 هجرى، اعلان كنند.28

اياس بن مضارب عجلى، رييس پليسِ عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه از سوى عبداللَّه بن زبير، از تحركات ابراهيم و مختار و تدابير آنها نسبت به خروج، باخبر شد. اين امر نشان مى‏دهد كه والى كوفه و صاحب شرطه‏ى او جاسوسانى داشته‏اند كه موفق به دستيابى به زمان حركت شد ه‏اند. صاحب شرطه، والى كوفه را از تدابير ابراهيم و مختار آگاه ساخت و فرماندهان و ياران خود را گرد آورد و آنها را در جريان امور قرار داد. او از هر فرمانده خواست، سرپرستى سَمت خود را به عهده بگيرد و طرف‏دارانش را جمع كند تا حركت مختار و ابراهيم و دوستداران آنها، محاصره‏ى كامل گردد و در همان خاستگاه نخستين، آن را شكست دهد.29

طبرى، ابن اعثم و بلاذرى جزييات بيش‏ترى درباره‏ى پراكنده شدنِ نيروهاى والى كوفه در شهر، به ويژه در محلّه‏ها و كوچه‏هاى اصلى، در اختيار ما قرار مى‏دهند. عبدالرحمن بن سعيد بن قيس همدانى به محلّه‏ى سبيع‏30 - از تيره‏ى همدان - كعب بن ابى كعب به محلّه‏ى بنشر، 31 زحر بن قيس جعفى به محلّه‏ى كنده، شمر بن ذى الجوشن به محلّه‏ى سالم، عبدالرحمن بن مخنف به محلّه‏ى صائديين، يزيدبن حارث بن رويم به محله‏ى مراد و شبث بن ربعى به محلّه‏ى سبخه اعزام شدند. اينان در آن مناطق مسلّحانه، موضع گرفتند.32

منابع نخستين درباره‏ى علّتِ جلو افتادن زمان حركت مختار و ابراهيم به شب پنج‏شنبه، 14 ربيع‏الاول سال 66 هجرى اتفاق نظر دارند. ماجرا بدين قرار بود كه، ابراهيم هر شب به خانه‏ى مختار مى‏رفت، جايى كه اجتماعات در آن برگزار مى‏شد. بنابراين طبيعى بود كه با نيروه اى والى كوفه كه در كوچه‏ها پراكنده بودند، برخورد كند. بنا به گفته‏ى طبرى، ابراهيم اين امكان را داشت كه از برخورد با نيروهاى والى كوفه، پرهيز كند؛ امّا مى‏خواست آنها را با اين سخن به مبارزه بطلبد:

به خدا سوگند! ما از وسط بازار كنار قصر، عبور مى‏كنيم و دشمن خويش را مى‏ترسانيم و به آنها نشان مى‏دهيم كه نزد ما، خوارند.33 گروهى از پسر عموهاى ابراهيم او را همراهى مى‏كردند كه شمار آنها به صد تن مى‏رسيد. اياس بن مضارب، رييس پليس كوفه، به آنها اعتراض كرد و از انگيزه‏ى حركت و هويتشان سؤال نمود. ابراهيم خود را به رييس پليس معرّفى كرد؛ امّا او، با روشى تحريك كننده و فتنه‏انگيز، اصرار داشت كه آنان همراه وى نزد امير كوفه بروند تا او درباره‏ى ايشان تحقيق كند. وى به ابراهيم گفت: به خدا سوگند! كار تو شك برانگيز است، به من خبر رسيده كه تو هر شب با همراهانت در شهر، رفت و آمد مى‏كنى. نه، به خدا قسم، از من جدا نمى‏شوى تا اين‏كه تو را نزد امير ببرم تا بدانى رأى او درباره‏ى تو چيست.34

ابراهيم تصميم گرفت كه ماجرا را به سود حركتِ خويش و مختار به پايان رساند و با رييس پليس كوفه، همراه و هم صحبت نشود؛ تا اين‏كه يارانش در تصميم قاطع خويش، سست نگردند. از اين‏رو دست به كار زيركانه‏اى زد و مردى از ياران اياس بن مضارب به نام ابوقطن را كه با ا و سابقه‏ى دوستى داشت، صدا زد. آن مرد به گمان اين‏كه ابراهيم مى‏خواهد او را نزد رييس پليس ميانجى قرار دهد، نزد وى آمد. ابراهيم، با حركت ماهرانه‏اى كه ابوقطن متوجه آن نشود، نيزه‏ى او را گرفت و رييس پليس را نشانه گرفت و با ضربه‏اى او را به خاك انداخت. اين ك ار، سبب فرار ياران اياس گرديد و خبر كشته شدن صاحبِ شرطه‏ى كوفه، به والى رسيد.35

در اين‏جا سؤالى مطرح است: آيا آن‏چه ابراهيم با ابوقطن انجام داد، تدبيرى از پيش انديشيده شده بود، يا اين كه او تنها از غفلت ابوقطن استفاده كرده است؟ به خصوص كه روابط دوستانه و قبيلگى در بسيارى از اين‏گونه امور نقش داشته‏اند.

در تاريخ كشته شدن اياس بن مضارب، نزد مورخان نخستين، اختلاف نظر وجود دارد. طبرى و بلاذرى بر اين باورند كه او سه‏شنبه شب، كشته شده است. اين دو مورخ، اين نظر را با استناد به سخن ابراهيم خطاب به مختار مطرح مى‏كنند كه مى‏گويد: ما فردا، شب پنج‏شنبه آماده‏ى خر وج هستيم؛ زيرا حادثه‏اى پيش آمده كه چاره‏اى جز خروج در شب پنج‏شنبه نداريم.36 اما ابن اعثم كوفى تأكيد دارد كه رييس پليس كوفه، شب سه‏شنبه كشته شده است.37 دينورى خبرى آورده كه مى‏رساند اياس بن مضارب از ابراهيم پيشى گرفت و او را از تردد زياد به خانه‏ى مختار برحذر داشت، اما ابراهيم رفت و آمد خود را به خانه‏ى او قطع نكرد و به مختار اطلاع داد كه رييس پليس كوفه براى او ايجاد مزاحمت مى‏كند. افزون بر اين ابراهيم درباره‏ى كشتن اياس با مختار رايزنى كرد تا اعلان حركت در زمان معيّن را به تأخير نيندازد. ابراهيم آن‏چه - كشتن اياس - بر عهده‏ى او نهاده شده بود، انجام داد.38

ابراهيم، مختار را از كشته شدن رييس پليس كوفه آگاه ساخت و مختار آن را اوّل الفتح‏39 يا بنابر قول ابن اعثم اوّل الظفر ناميد.40 مختار، دادن آموزش‏هاى لازم به يارانش را شروع كرد تا نشانه‏اى براى آغاز حركت باشد. او به يكى از يارانش دستور داد تا با جمع‏آورى ت اك و نى، آتش بيافروزد و آنها را بر سرِ دست گرفته، در كوچه‏ها بگرداند. به يكى ديگر از يارانش نيز فرمان داد تا ندا در دهد: يا منصور أمت، و سومى بانگ بزند: يا لثارات الحسين‏عليه السلام.41 شايان توجه است كه هدف از طرح اين‏گونه شعارها، دستيابى به همه‏ى عناصرى بود كه وضع موجود و مخالفان آن را به چالش مى‏كشيد؛ زيرا در كوفه، زمينه براى پذيرش اين‏گونه شعارها و ادّعاها، فراهم بود.42

همه‏ى منابع متقدم و متأخر، درباره‏ى نقش مهم و سرنوشت ساز ابراهيم، اتفاق نظر دارند؛ زيرا تلاش‏هاى وى نقش بارزى، در آماده‏سازى ياران مختار و مقاومت نيروها در برابر والى كوفه و سرانجام در پيروزى داشت. منابع تاريخ اسلام يادآورى مى‏كنند كه كوفه از سوى نيروها ى والى شهر اشغال شده بود و هر حركتى را براى شورش، در تنگنا قرار مى‏دادند و مانع از پيوستن ياران، به كاروان مى‏شدند. به گفته‏ى طبرى و بلاذرى، ابراهيم به مختار پيشنهاد كرد تا نزد طايفه‏اش برود و با دادن شعارهاى حركت، موجب پيوستن آنها به كاروان گردد. او با اين كار مى‏خواست حلقه‏ى محاصره را بشكند.43 هم‏چنين ابراهيم با مختار هماهنگ كرد كه او با نيروهاى والى كوفه نجنگد و آغازگر جنگ نباشد مگر اين‏كه ناچار شود، تا اين كه، نيروهاى هر دو در يك جا گرد هم آيند.44

ابراهيم توانست خود را به قبيله‏اش برساند و كسانى را كه به او پيوسته بودند همراه خود سازد و با عبور آنها در كوچه‏هاى كوفه موجب شود افرادى كه دو دل بودند و از نيروهاى والى كوفه مى‏ترسيدند، به وى بپيوندند. با اين كه او از نزديك شدن به محل‏هايى كه نيروهاى و الى كوفه در آن‏جا حضور داشتند خوددارى مى‏كرد، اما توانست برخى نيروهاى او را در محلّه‏ى كنده، به فرماندهى زبير بن قيس جعفى، شكست دهد. پس از آن، سويد بن عبدالرحمن منقرى و يارانش را پراكنده ساخت و آنها را از شهر بيرون كرد، به طورى كه سخن‏گوى آن‏ها گفت: گويا اين كار خواست خداست؛ اينان با هر گروهى از ما برخورد مى‏كنند آنها را شكست مى‏دهند.45

ذكر اين مطلب در اين‏جا ضرورى است كه اين پيروزى‏ها، موجب فريب پسر اشتر در ثبات قدمش نگرديد، بلكه او هماهنگى ميان خود و مختار را ادامه داد و در همان حال، نظر برخى اصحابش در تعقيب برخى نيروهاى شكست خورده را ردّ كرد و خطاب به آنان گفت: نه، بلكه نزد دوستمان - مختار - مى‏رويم تا خداوند به وسيله‏ى ما او را از تنهايى و بى‏كسى ايمن گرداند و بداند ما يار اوييم؛ با اين كار، به توان او و يارانش افزوده مى‏شود. اين در حالى است كه من مطمئن نيستم در آينده چه روى خواهد داد.46 همان‏گونه كه ابراهيم انتظار داشت، نيروهاى و الى كوفه، به فرماندهى شبث بن ربعى رياحى، به مختار هجوم بردند و او توانست يكى از فرماندهان مشهورش به نام يزيد بن انس را، در برابرشان بسيج كند. از سوى ديگر نيز حجار بن ابجر عجلى هجوم آورد و مختار فرمانده‏ى معروف خويش، احمر بن شميط را به نبرد با وى فرستاد. ابراهيم با يك حركت ماهرانه، از پشت سرِ نيروهاى والى كوفه پيش رفت، نيروهايى كه حجار بن ابجر عجلى آنها را فرماندهى مى‏كرد و پس از آگاهى از نقشه‏ى ابراهيم براى يورش و قرار دادن او در حالت انفعالى، به همراه نيروهايش عقب‏نشينى كرده بود. شبث بن ربعى هنگامى كه يقين كرد به آسانى نمى‏توان مختار و يارانش را شكست داد، فرار كرد. او به عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه، اين مطلب را گزارش داد و به او سفارش كرد، پيش از آن كه وضعيت خطرناك گردد، تمام نيروهايى را كه در محلّه‏هاى كوفه دارد، گرد آورد و براى شكست دادن مختار و ني روهايش اعزام كند.47 از گزارش ابن اعثم چنين برمى‏آيد كه آتش جنگ آن شب تا صبح روز بعد، به گونه‏اى شعله‏ور شد كه مردم، ليلةالهرير را در صفين فراموش كردند.48 بنابر گزارش طبرى، ابن اعثم و بلاذرى از جزييات اين رويارويى، هر دو طرف، نيروهاى خويش را براى نبردِ پا يانى گرد آوردند؛ نبردى كه نتيجه‏ى آن به سود مختار بود. مختار پس از پيروزى در اين مرحله، با نيروهاى خويش در پشت دير هند در كنار بستان زائده، كه در محله‏ى سبخه قرار داشت، مستقر شد.49 در واقع ما جزييات اين نبرد سهمگين را، وامدار ابن اعثم هستيم. او شمار نيرو هاى والى كوفه را كه به شكل دسته‏هاى مختلفى بودند، به صورت زير بيان كرده است:

1 . دسته‏اى مركب از چهار هزار سواره نظام به فرماندهى شبث بن ربعى؛

2 . دسته‏اى مركب از سه هزار جنگ‏جو به فرماندهى راشد بن اياس؛

3 . دسته‏اى مركب از سه هزار جنگ‏جو به فرماندهى حجار بن ابجر عجلى؛

4 . دسته‏اى مركب از سه هزار جنگ‏جو به فرماندهى غضبان بن قبعثرى؛

5 . دسته‏اى مركب از سه هزار جنگ‏جو به فرماندهى شمر ذى الجوشن؛

6 . دسته‏اى مركب از هزار جنگ‏جو به فرماندهى عكرمة بن ربعى؛

7 . دسته‏اى مركب از هزار جنگ‏جو به فرماندهى شداد بن منذر؛

8 . دسته‏اى مركب از هزار جنگ‏جو به فرماندهى سويد بن عبدالرحمن.50

شايان توجه است كه طبرى اين جزييات را مثل ابن اعثم گزارش نمى‏كند. بلاذرى نيز شمارِ سپاه اعزامى از سوى والى كوفه، براى نبرد با مختار را كه براى رويارويى آماده ساخته است، بيان نمى‏كند.51

از ميان داده‏هاى تاريخىِ فراوانى كه بلاذرى، طبرى و ابن اعثم كوفى در اختيار ما قرار داده‏اند، معلوم مى‏شود كه سربازان والى كوفه از روحيه‏ى معنوى بالايى برخوردار نبودند، برخلاف نيروهاى پسر اشتر و مختار كه از روحيات بالايى بهره‏مند بودند. مورخانِ ذكر شده گ زارش مى‏كنند كه جنگ‏جويان سپاه والى كوفه از امام جماعت، درخواست كردند كه دو سوره از سوره‏هاى طويلِ قرآن را در نماز صبح، پيش از آغاز جنگ، بخواند. اين درخواست باعث شد كه شبث بن ربعى رياحى - يكى از فرماندهان آنها - بر سر آنان فرياد بكشد و بگويد: عجب مصيبتى! تركان و ديلميان‏52 در ميدان جنگ فرود آمده‏اند و شما درخواست قرائت سوره‏هاى طولانى‏تر مى‏كنيد. آرى! بر امام جماعت واجب بود كه سوره‏ى بقره و آل‏عمران را قرائت كند.53

در هر حال، دو لشكر رو در روى هم قرار گرفتند و هر يك طرحى براى حمله ريختند و جنگ آغاز شد. مورخان نخستين مانند طبرى، بلاذرى و ابن اعثم گزارش كرده‏اند: ابراهيم، پسر مالك اشتر نقش بزرگى در اين نبرد داشت. او در اين پيكار، راشد بن اياس، فرمانده‏ى سپاه نيرومند كوفه را كشت و همين سبب شد كه روحيه‏ى ساير نيروهاى تحت فرمان او در ديگر دسته‏ها، ضعيف گردد. ابراهيم موفق شد محاصره‏اى را كه شبث بن ربعى براى مختار و نيروهايش به وجود آورده بود، بشكند و سپاه شبث را مجبور به فرار گرداند.54 نيروهاى والى كوفه، پراكنده شدند و از صحنه‏ى جنگ بازگشتند و به كوچه‏ها و راه‏هاى كوفه پناه بردند. تحريك‏هاى والى كوفه براى برانگيختن اراده‏ى نيروهاى فرارى جهت ادامه‏ى جنگ، ديگر سودى نبخشيد؛ زيرا نشانه‏هاى شكست در افق، پديدار شده بود.55 شبث بن ربعى تلاش كرد تا اراده‏ى نيروهاى والى كوفه را كه در برابر هجوم سپاه ابراهيم و مختار مقاومت نشان داده بودند، برانگيزاند؛ امّا سستى آنها باعث گرديد والى كوفه، به همراه غلامان و يارانش به قصر پناهنده شود و ساير نيروها به خانه‏هايشان فرار كنند. ابراهيم سه روز والى كوفه را در قصرش محاصره كرد.56

عبداللَّه بن مطيع، والى كوفه، اين امكان را يافت كه به صورت ناشناس به بيرون قصر راه يابد و به خانه‏ى يكى از آشنايانش پناهنده شود. هنگامى كه مختار از اين ماجرا باخبر شد، چون با او رابطه‏ى دوستى داشت، اموالى را براى وى فرستاد و او به بصره گريخت. ساير محاصر ه‏شدگانِ در قصر، از ابراهيم پسر اشتر درخواست امان كردند و او امان داد.57 در اين هنگام، مردم با مختار بيعت كردند و او بر تمام كوفه و سرزمين‏هاى اطراف آن، به جز بصره كه مصعب بن زبير بر آن غلبه يافته بود، تسلط يافت. او كارگزاران خويش را براى مناطقى مانند: ا رمينيه، آذربايجان، رى، ماهين و اصفهان معيّن كرد و شروع به جمع‏آورى خراج نمود.58

موقعيت جغرافيايى عراق، براى هر خليفه‏اى كه مركزيت حكومت و استمرارش در آن منطقه را در دل مى‏پروراند، مهم و قابل توجه بود. اين حقيقت، به صورت يكسان از مسلّمات، نزد زبيريان و مروانيان بود.

لازم به يادآورى است كه مروانيان، از همان آغازِ به دست گرفتن حكومت، به عراق اهتمام ويژه‏اى ابراز مى‏داشتند؛ به خصوص بعد از جدا شدن عراق از مركز حكومت در دمشق، پس از مرگ يزيد پسر معاويه. خليفه‏ى دورانديشى چون عبدالملك بن مروان، هيچ‏گاه از اين وضعيتِ پاره پاره‏ى دولتش خشنود نبود.

از اين رو، ابن اعثم، طبرى و بلاذرى گزارش كرده‏اند كه عبدالملك پس از تثبيت حكومت در شام و مصر، سپاه نيرومندى را به فرماندهى عبيداللَّه بن زياد به عراق اعزام كرد. او عبيداللَّه را به آموزش‏هايى مجهّز كرد كه مهم‏ترين آنها نابود كردن مصعب بن زبير و مختار ثق فى و در نهايت عبداللَّه بن زبير در مكّه بود. عبدالملك تمام سرزمين‏هاى ميان مسير شام تا جايى كه خورشيد طلوع مى‏كرد و به زودى بر آنها مسلّط مى‏شد را در اختيار وى قرار داد.59 به دنبال آن، يورش سپاه شام به زودى وضعيت جديدِ كوفه را تهديد مى‏كرد و ناچار بايد ج لوى نيروى مهاجم گرفته مى‏شد. مختار فوراً سپاهى را از كوفه به فرماندهى يزيد بن انس اسدى براى رويارويى با سپاه شام در جهت شمال به سوى موصل روانه ساخت. يزيد بن انس با برخى از نيروهاى شامى روبه‏رو شد و در همان برخورد نخست آنها را شكست داد.60 پيش از آن‏كه روي ارويى جدّى ميان دو لشكر صورت گيرد، مرگ يزيد بن انس فرا رسيد و روحيه‏ى سپاه كوفه ضعيف و منجر به عقب‏نشينى آنها به سوى كوفه گرديد. در اين موقعيت حسّاس بايد اقدام سريعى صورت مى‏گرفت تا خطر شاميان را دفع كند؛ در اين‏جا مختار، ابراهيم را بر اين كار گماشت تا خ طر موجود را برطرف نمايد او با سپاه ديگرى كه سواره نظامِ سپاه يزيد بن انس نيز آن را همراهى مى‏كرد، از كوفه به قصد موصل بيرون رفت.61

طبرى گزارش مى‏كند كه ابراهيم تازه به ساباطِ مدائن رسيده بود كه حادثه‏ى مهمّى رخ داد و ناچار شد به جاى ادامه‏ى مسير بلافاصله به كوفه باز گردد. حادثه اين بود: فرستاده‏ى مختار براى ابراهيم خبر آورده بود كه اشراف كوفه‏62 بر ضدّ وى شورش كرده‏اند. ابن اعثم كو فى تأكيد مى‏كند: سبب شورش آنها بر ضدّ مختار، بيرون رفتن ابراهيم از كوفه و اندك بودن ياران وى در شهر بود.63 ابراهيم توانست درست در زمانى كه مختار در موقعيت خطرناكى قرار داشت خود را به كوفه برساند، و حلقه‏ى محاصره را بشكند. اين نكته قابل توجه است كه مختار با شورشيان به گفت‏و گو و مذاكره پرداخت تا زمان لازم براى رسيدن ابراهيم، فراهم گردد. او افزون بر نبردِ بى‏پروا در برابر اشراف كوفه، در اين وقت‏كشى نيز موفق شد.64 هنگامى كه ابراهيم وارد كوفه شد، موضع مختار ثقفى تغيير كرد و اشراف كوفه نيز به تاكتيك نظامى رو ى آوردند مبنى بر اين كه با ابراهيم و مختار در حالى كه در كنار هم هستند، نجنگند.

قبايل ربيعه و مضر در يك طرف و يمنى‏ها در طرف ديگر قرار گرفتند.65 در اين‏جا بايد درباره‏ى موضع ابراهيم توجه ويژه‏اى نمود؛ زيرا هنگامى كه مختار را مخيّر نمود با هر طرف از دشمن كه مى‏خواهد بجنگد، مختار ثقفى جنگ با يمنى‏ها را برگزيد و درگيرى با ربيعه و مضر را به ابراهيم، واگذار كرد. به گمان اين كه ابراهيم با يمنى‏ها، به جهت خويشاوندى، به صورت جدّى نخواهد جنگيد.66 واقعيت اين است كه مختار فراموش كرده بود كه شخصيتى مانند ابراهيم از روى عصبيت نمى‏جنگيد بلكه، از روى مبانى فكرى خويش پيكار مى‏كرد.

منابع اصلىِ ما بر اين عقيده‏اند كه ابراهيم در جنگ با ربيعه و مضر، براى آنها خيرخواهى كرد. با اين استدلال كه از پيش مى‏دانست آنها توان مقابله با وى را ندارند، چند بار از آنان خواست تا جنگ را رها كنند. در پى شكست يمنى‏ها از مختار، ربيعه و مضر نيز سست گردي ده و فرار كردند. اين جنگ نزد مورخان وقعةالسبيع ناميده شد.67

پس از گذشت دو روز از فرو نشاندن شورش، بار ديگر ابراهيم در رأس سپاهى متشكل از ياران نخبه و آگاه، روز شنبه، هشتم ذى حجه‏ى سال 66 هجرى، از كوفه بيرون رفت.68 طبرى، بلاذرى، ابن اعثم، ابن خياط، دينورى و مسعودى آورده‏اند: ابراهيم با سپاهش در منطقه‏اى دور از مو صل، در پنج فرسخى نهر كوچكى به نام خازر، اردو زد.69 هم‏چنين طبرى، ابن اعثم، بلاذرى و ابن اثير گزارش كرده‏اند كه سپاه كوفه، نزديك روستاى بارشيا يا بنابر گزارش دينورى در منطقه‏ى خازر، اردو زد.70 سپاه شام نيز مكانى را در ساحل نهر خازر يافته در برابر سپاه كوف ه اردو زد. مطلبى كه توجه به آن لازم است، اختلاف گزارش‏هاى تاريخى، پيرامون محلّ وقوع پيكار و نام نهرى است كه جنگ در نزديكى آن رخ داده است. مسعودى در گزارش اين جنگ، آن را به نهر خازر منسوب مى‏كند.71 امّا مقدسى گزارشى منفرد مى‏آورد و به جاى خازر، نهر زاب را نام برده است. گويا وى ميان جنگى كه در خازر اتفاق افتاد، با پيكار زاب - كه ميان سپاه عباسى به فرماندهى عبداللَّه بن على و سپاه شام به فرماندهى مروان بن محمد، آخرين خليفه‏ى اموى، رخ داد - خلط72 كرده است.73 بنابر اين به سبب اختلاف روايات، اين سخن در حد يك فرضيه‏ى استنتاجى، باقى مى‏ماند. اين در حالى است كه ياقوت حموى نيز در مقام توصيفِ منطقه‏ى خازر، سخن مورخان نخستين را تأييد مى‏كند كه وقوع جنگ در خازر بوده است.74

در اين‏جا اين سؤال مطرح مى‏شود كه، چه عواملى مانع شد كه عبيداللَّه بن زياد، زمانى كه پسر اشتر مشغول فرونشاندن شورش اشراف كوفه بود، از فرصت استفاده نكند و به عراق هجوم نياورد؟ منابع تاريخى نيز در اين‏باره كمكى به ما نمى‏كنند. هر چه بود، بيرون رفتن سريع ا براهيم از كوفه، نشانه‏ى واضحى بر تحرّك سپاه شام از جهت شمال به سوى عراق است؛ همان‏گونه كه طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و ابن اثير در اين‏باره اشاراتى دارند.75

جايگاه جغرافيايى كه پيكار خازر در آن رخ داد، به حق اهميت ويژه‏اى دارد؛ زيرا ابراهيم جاى بلندى را كه مشرف بر سپاه شام بود برگزيد و همين امر زمينه‏ى كمين و شبيخونِ بر دشمن را براى وى فراهم ساخت. اين يكى از عوامل پيروزى بر سپاه شام بود؛ سپاهى كه در ساحل نه ر خازر مستقر شده بود؛ استقرار در چنين جايى از ديدگاه كارشناسىِ نظامى، نادرست است؛ زيرا محاصره‏ى سپاه را براى دشمن آسان مى‏كرد و به آسانى توان تحرك و جابه‏جايى را از سپاه مى‏گرفت. افزون بر اين، سپاه شام آمادگى و توان لازم را نداشت. از سوى ديگر، مورخان نخس تين گزارش بر اساس عامل مهمّ ديگرى كه موجب فرار و شكست سپاه اموى و باعث از دست دادن روحيه آنان گرديد، درگيرى ميان تيره‏هاى قيسى و يمانى و توطئه‏ها و نقشه‏هايى بود كه قيسيان بر ضدّ سپاه شام در سر مى‏پروراندند.76 قابل ذكر است كه دينورى در اخبار الطوال، به ن قشِ قيسيان، در شكست سپاه شام اهميت زيادى داده است. او مى‏نويسد:

دو تن از رهبران قيسى كه يكى از آنها عمير بن حباب سلمى بود، شبانه وارد اردوگاه شدند و با او توافق كردند كه هنگام وقوع جنگ، از سپاه شام جدا شوند كه اين جدايى موجب شكست روحيه‏ى لشكر شام مى‏شد.

دينورى تأكيد مى‏كند كه قيسيان به وعده‏ى خود با ابراهيم عمل كردند.77

توجه به اين نكته ضرورى است كه دينورى بر فراوانى حضور ايرانيان در سپاه كوفه پافشارى مى‏كند به طورى كه آنها را عامل پيروزى سپاه كوفه مى‏داند. اين در حالى است كه مورخان نخستين مانند: طبرى، بلاذرى، يعقوبى و ابن اعثم اين مقدار به ايرانيان بها نمى‏دهند و نقش مهمى براى آنها قائل نيستند؛ آن چنان كه دينورى در شمار آنها، به صورت قابل توجه‏اى، مبالغه كرده است.78 شايان ذكر است كه در گزارش‏هاى تاريخى درباره‏ى علاقه‏ى قيسيان به شكست سپاه شام، اختلاف وجود دارد. طبرى گزارش مى‏كند:

عمير بن حباب خود را به ابراهيم رساند و پيش از آغاز اين پيكارِ سرنوشت‏ساز با او ديدار و بيعت كرد و در اين ديدار به ابراهيم وعده داد كه با سپاه شام همكارى نكند و براى پيروزى سپاه كوفه در جنگ درنگ نخواهد كرد. او، ابراهيم را از حفر خندقى كه در سر مى‏پروراند ، منصرف ساخت.79

امّا ابن اعثم روايت ديگرى پيش روى ما قرار داده:

ابراهيم با فرستادن يكى از افراد برجسته‏ى خويش نزد عمير بن حباب و دادن امان به او، توانست او را به سوى خويش جذب كند. به دنبال آن پسر حباب، شبى كه فرداى آن جنگ رخ مى‏داد، به همراه هزار نفر از ياران سواره نظام خويش از اردوگاه ابن زياد بيرون آمد و به ابراهي م پيوست.

ابن اعثم نيز روايت طبرى و بلاذرى را درباره‏ى منصرف ساختن ابراهيم از حفر خندق و درگير شدن با سپاه شام، و خوددارى از يارى سپاه شام را كه موجب تضعيف روحيه‏ى شاميان و بالا رفتن روحيه‏ى كوفيان مى‏شد، تأييد مى‏كند.80 در هر حال، قيسيان علاقمند بودند كه انتقام كشته شدگانِ خويش در مرج راهط81 را از يمانيان بگيرند. بيش‏تر مورخان هم، پيوستن آنها به ابراهيم را آورده‏اند و فقط درباره‏ى چگونگى آن و اين‏كه كدام طرف نخست اقدام نمود، اختلاف دارند.

در اين‏جا، دينورى روايت منحصر به فردى آورده است و مى‏گويد:

فرماندهى سپاه شام بر عهده‏ى حصين بن نمير سكونى بود و عبيداللَّه بن زياد و عمير بن حباب تحت فرمان او بودند.82

اين روايت، با اجماع روايات تاريخى نزد بيش‏تر منابع نخستين، اختلاف دارد.

دو لشكر، شب را در حالى سپرى كردند كه برآوردشان اين بود كه جنگ، فردا آغاز خواهد شد و چاره‏اى جز آن نيست. بر اين اساس، ابراهيم شب را با آماده‏سازى براى اين پيكارِ سرنوشت‏ساز، سپرى كرد و چشمانش بر هم نيامد. او براى اين‏كه غافل‏گير نشود، نگهبانى اردوگاه را شدّت بخشيد.83 با وجود تأكيد عمير بن حباب بر حمايت از سپاه كوفه، ابراهيم به سخن او اعتماد نكرد و احتياط لازم را براى رويارويى با سپاه شام، از قيسى و يمانى، اتخاذ نمود، تا خود را از هر خدعه و نيرنگى حفظ نمايد.84 شايان ذكر است كه شمار سپاه شام از سپاه كوفه، بيش‏تر بود و اين امر تأثير خود را بر روحيه‏ى سربازان كوفى مى‏گذاشت. اگر ايستادگىِ قاطع ابراهيم و ترغيب سپاه كوفه بر مقاومت و پيروزى و كنار نهادن ترس و بى‏تابى نبود، اين برترى شمار سپاه شام، تأثيرات منفى خود را بر روحيه‏ى كوفيان مى‏گذاشت.85

طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و دينورى بر تيزهوشى و آگاهى ابراهيم در جنگ تأكيد دارند، به طورى كه طبرى گزارش مى‏كند:

ابراهيم يكى از افراد مورد وثوق خويش را براى اطلاع از وضعيت سپاه شام و امكانات آن، اعزام كرد تا با محاسبه‏ى دقيق، امكان نبرد با آنها را فراهم سازد.86

افزون بر اين، سپاه خويش را از جهت نظامى و روحى، پيش از طلوع فجر آماده كرد، و بر شاميان حمله برد. اقدام سريع ابراهيم سبب شد كه سپاه او بر تپه‏ى بزرگى كه بر سپاه شام مشرف بود، دست يابند و آنها را غافل‏گير كنند. اين حركت نظامى از جانب پسر اشتر، نخستين پيرو زى روحى براى نيروهايش بود.

هر دو لشكر، پيش از آغاز نبرد حتمى، به سبب مشكلات فردى كه براى آنها پيش آمد، جنگ را متوقف كردند؛ امرى كه در جنگ‏هاى پيشين نيز سابقه داشته است. ابن اعثم مى‏نويسد:

حصين بن نمير سكونى در اثر بيمارى مرد.87

امّا طبرى روايتى بر خلاف وى آورده و تأكيد مى‏كند:

حصين بن نمير فرمانده‏ى ميمنه‏ى سپاه شام بود و در حالى كه دو لشكر در اوج درگيرى بودند، كشته شد.88

ابومخنف روايت منحصر به فردى آورده:

حصين بن نمير در جنگ اسير شد و او را به كوفه فرستاده، به دستور مختار كشته شد.89

امّا منابع متقدم و متأخر اين روايت را تأييد نمى‏كنند. با اين‏كه طبرى، بلاذرى، ابن اعثم و دينورى جزييات پيكار خازر و آن‏چه در آن رخ داده است را، به تفصيل گزارش كرده‏اند، ساير مورخان در ارائه‏ى جزييات دقيق و مطلوب، متفاوت عمل كرده‏اند. برخى به گزارش بسيار كوتاه و مختصر بسنده كرده و برخى ديگر فقط نتايج و پيامدهاى آن را آورده‏اند. هر چه بود، جنگ از سپيده‏ى صبح آغاز و هنگام غروبِ آفتاب به پايان رسيد.90 اين درگيرى پيامدهاى مهمّى به دنبال داشت؛ زيرا به سبب آن، سلطه‏ى خلافت اموى تا مدّتى از عراق و اطراف آن برچ يده شد، افزون بر اين فرماندهان مشهور شامى هم‏چون: عبيداللَّه بن زياد و حصين بن نمير سكونى و شرحبيل بن ذى الكلاع از بين رفتند.91

منابع اصلى درباره‏ى سرنوشت عمير بن حباب - از فرماندهان سپاه شام - اختلاف نظر دارند. بلاذرى دو گونه روايت در اين‏باره آورده است؛ روايت نخست مى‏گويد:

عمير فرار را عار دانست و همراه سپاه شام بر ضدّ كوفيان جنگيد.

روايت دوم مى‏گويد:

وى از همان آغازِ نبرد جزء نخستين فراريان سپاه شام بود.92

اما طبرى و ابن اعثم تأكيد دارند كه عمير بن حباب با بهانه‏اى جنگيد. از روايت اين دو مورخ فهميده مى‏شود كه وى پس از نبرد، از سپاه شام جدا شد؛ به اين دليل كه ابراهيم، او را به ولايت كفرتوثا و طورِ عبدين گماشت؛ همان‏گونه كه، ابن اثير هم اشاره كرده است.93 دي نورى بيش از ديگر مورخان بر نقش عمير بن حباب در شكست دادن سپاه شام، به سبب انتقامِ كشته شدگان تيره‏ى قيسى در مرج راهط، تأكيد كرده است.94 مسعودى نيز در اين‏باره نظر دينورى را تأييد مى‏كند.95

قابل ذكر است كه مقدسى نام شمر بن ذى‏الجوشن را در ميان كشته‏شدگان سپاه شام آورده،96 و اين روايتى است كه در برابر منابع تاريخى ديگر، قابل تأييد نيست؛ زيرا شمر در اين نبرد شركت نداشت.97

درباره‏ى تاريخ اين جنگ، ميان مورخان اختلاف وجود دارد. طبرى، ابن قتيبه، ابن اثير، ذهبى و ابن كثير روز دهم محرم سال 67 هجرى، برابر با 16 آب‏98 686 ميلادى، را زمان وقوع اين حادثه مى‏دانند. امّا مسعودى، ابن اعثم و خليفة بن خياط، سال 66 هجرى را به عنوان تاري خ آن ذكر كرده‏اند.99

به دنبال پيكار خازر، ابراهيم وارد شهر موصل شد و در آن‏جا اقامت گزيد و بنابر روايت طبرى و ابن اعثم، كارگزاران خود را به مناطق جزيره، قرقيسياء، حرّان، رها، سميساط، كفرتوثا، سنجار و ميافارقين اعزام كرد. به روايت يعقوبى موصل، ارمينيه و آذربايجان زير سلطه‏ى پسر اشتر قرار گرفت و او عمّال خويش را به آن مناطق فرستاد. به نظر ما اين روايت پذيرفتنى است؛ چون اين سرزمين‏ها از نظر جغرافيايى در امتداد موصل قرار دارند.100 بر اين اساس برخى از روايات، به ويژه روايت دينورى،101 كه مناطقى را تحت سلطه‏ى پسر اشتر قرار مى‏دهد ، كه در همان زمان تحت فرمان عبدالملك بن مروان بودند و از نظر جغرافيايى به مركز حكومت او نزديك‏ترند، نمى‏پذيريم.

به طور طبيعى، پيروزى ابراهيم پيامدهايى را نزد عراقى‏ها به دنبال داشت. اين پيروزى، حكومت مختار را در كوفه تثبيت كرد. اين در حالى بود كه عبداللَّه بن زبير و برادرش مصعب، جدّيت و قاطعيتِ مختار را با تلاش‏هاى ابراهيم مرتبط مى‏دانستند. پس از پيكار خازر نام ا براهيم، به عنوان فرمانده‏اى مشهور، آشكار گرديد و عبدالملك بن مروان و رقيب سرسخت او عبداللَّه بن زبير، مى‏خواستند او را به سوى خود جلب كنند.

گفتنى است كه پس از اين جنگ، ميان ابراهيم و مختار جدايى افتاد. تمام مورخان به اين حقيقت اشاره كرده‏اند كه ابراهيم، از مختار جدا شد و او را در برابر سرنوشت حتمى‏اش در مقابله با يورش مصعب بن زبير و نيروهاى بصرى او، تنها گذاشت. داشته‏هاى تاريخى ما، بسيار ان دك و ناكافى است، به طورى كه پژوهش‏گرِ تاريخ را در كشف علل اين جدايى و دادن صورت روشنى از انگيزه‏هاى ابراهيم، در شانه‏خالى كردن از يارىِ مختار، با مشكل مواجه مى‏سازد. اين جدايى و كناره‏گيرى در حساس‏ترين لحظات زندگى مختار كه با خطر يورش مصعب از بصره مواجه شده بود، به انجام رسيد. شايد نخستين علّتى كه باعث دورى جستن ابراهيم از مختار شد، جسارت مختار در برخى بدعت‏ها و بددينى‏ها بود مانند: مسأله‏ى كرسى‏اى‏102 كه به على بن ابى‏طالب‏عليه السلام نسبت مى‏داد و آن را شبيه تابوت بنى اسرائيل قرار داده بود؛ تابوتى كه پرده‏داران و خادمانى داشت كه دور آن را مى‏گرفتند و با حرير مى‏پوشاندند. اين رفتار مختار موجب شد تا ابراهيم هنگام ديدار با عبيداللَّه بن زياد، از برخى رفتارهاى نابخردانه، بيزارى جسته و بگويد:

خدايا ما را به سبب رفتار نابخردان مؤاخذه نفرما، به خدايى كه جانم در دست اوست! اين سنت بنى اسرائيل بود، هنگامى كه رو به گوساله‏ى خويش آوردند.103

ابراهيم از فريب كارى مختار در جذب مردم به سوى خود آگاه بود. بارها به گوش پسر اشتر مى‏رسيد كه مختار ادعاى اعجاز كرده و گمان مى‏كند كه جبرئيل و ميكائيل نزد او مى‏آيند. ابراهيم مى‏شنيد كه مختار از برخى يارانش مى‏خواست كه گواهى دهند فرشتگان، براى يارى او فر ود آمده‏اند.104 او روايات غيبى نقل مى‏كرد و ادعاى پيامبرى داشت،105 و كارهاى شگفت‏انگيز انجام مى‏داد؛106 چنان كه اين كارها را در پيكار سبيع‏107 با اشراف كوفه انجام داد و در پيكار خازر اصرار داشت كه سپاه كوفه به طور يقين پيروز خواهد شد.108

در اين‏جا مسأله‏ى ديگرى نيز رخ داد كه موجب جدايى بيش‏تر ابراهيم و مختار گرديد و آن اين بود كه ابراهيم بر اساس اصول، ايدئولوژى و دادخواهى رفتار مى‏كرد و بر همين اساس، با مختار بيعت كرده بود؛ اما براى ابراهيم روشن شد كه مختار در جهت مصلحت فردى رفتار مى‏كن د و ابراهيم و يارانش را براى رسيدن به منافع شخصىِ خود به كار گرفته است. بسيارى از محققان، شخصيت مختار را بررسى كرده و ادعاهاى وى را صحيح دانسته‏اند.109 برخى از آنان بر اين باورند كه او فردى فرصت طلب، چند چهره و تازه به دولت رسيده بود. گروهى ديگر تأكيد دا رند كه وى انگيزه‏هاى صادقانه داشته است.110 جالب اين‏جاست كه بيش‏تر مورخان، به ويژه مورخان متأخر، اعتمادى به ادعاهاى مختار ندارند و او را دروغ‏گو و فريب كار مى‏دانند. واقعيت هر چه باشد ما درباره‏ى موضع ابراهيم نسبت به مختار، با اطلاعات پراكنده‏اى در منابع اصلى روبه‏رو هستيم.

ابن‏اعثم از زبان محمد بن اشعث كندى، كه پس از پيكار سبيع به مصعب بن زبير پناهنده شد، گزارش كرده است:

ابراهيم بر منطقه‏ى جزيره چيره گشته و با مختار مخالفت مى‏ورزد و امروز به جز دسته‏اى كوچك، هيچ سپاهى ندارد.111

بنا بر اين گزارش، بايد گفت كه يكى از علت‏هاى جرأت مصعب بن زبير در يورش به كوفه، پس از پناهنده شدن اشرافِ آن شهر به او، يقين او به كناره‏گيرى ابراهيم از يارى مختار بود.112 اين مطلبى است كه ابن‏اعثم به آن اشاره كرده و مى‏نويسد:

مختار مى‏دانست كه ابراهيم از وى ضربه ديده است؛ زيرا او را رها كرده و از ياريش دست برداشته است.113

بدون شك وقتى به مختار گزارش رسيد كه مصعب بن زبير، به تحريك برخى كوفيان، براى حمله به كوفه آماده مى‏شود، از ابراهيم درخواستِ يارى و مساعدت نمود. او به روشنى مى‏دانست كه جايگاهش، در برابر هم‏پيمانىِ كوفيان با مصعب، بدون حمايت ابراهيم، به مخاطره خواهد افتا د. آنچه وى از آن ترس داشت رخ داد؛ زيرا نيروهايش در پيكار مذار،114 در برابر نيروهاى مصعب بن زبير، شكست خوردند و احمر بن شميط، فرمانده‏ى مشهور مختار، در اين جنگ كشته شد. على‏رغم نامه‏نگارى مختار براى ابراهيم و يارى خواستن از او، تا وى را از شكست حتمى نجات دهد، ابراهيم سكوت اختيار كرد و هيچ واكنشى نشان نداد و مختار را در حالى كه مرگ او به دست مصعب حتمى بود، به حال خود واگذاشت. ابن اعثم سخن صريحى را از زبان مختار آورده كه چشم به كمك ابراهيم دوخته، مى‏گويد:

عجب مصيبتى است امروز، اى كاش ابراهيم در كنارم بود؛ اما او مرا رها كرد و من چاره‏اى جز تن دادن به مرگ ندارم.115

طبرى اشاره دارد كه برخى ياران مختار وقتى متوجه سستى ابراهيم در حمايت از او شدند، وى را رها كرده و به مختار پيوستند؛ افزون بر اين، آنان در جنگ با سپاه مصعب نيز شركت جستند.116

پس از كشته شدن مختار در كوفه، تمام عراق و توابع آن زير سيطره‏ى زبيريان در آمد. در اين هنگام، مصعب لازم ديد كه به ابراهيم نامه بنويسد و او را به سوى خود جذب كند. بنا بر روايت ابن‏اعثم، مصعب ابتدا به پسر مالك اشتر، نامه نوشت. او متن نامه را آورده كه در آن از كشته شدن مختار ياد كرده و ابراهيم را، ضمن دادن امان، به بيعت با خويش دعوت مى‏كند. در صورت پاسخ مثبت به دعوت مصعب، سرزمين جزيره و آنچه از سرزمين مغرب، كه با شمشير بر آن دست يافته است، تا زمانى كه آل زبير حكومت دارند، در اختيار ابراهيم باشد.117 بلاذرى نيز روايت كرده است كه مصعب بن زبير با ابراهيم مكاتبه كرد. روايت طبرى و بلاذرى با آنچه ابن اعثم نقل كرده، تفاوتى در مضمون ندارد، گر چه در برخى الفاظ با هم مختلف‏اند.118 دينورى روايتى مخالف با آنچه مورخانِ ياد شده گزارش كرده‏اند، آورده است؛ او مى‏نويسد:

اين ابراهيم بود كه پس از اطمينان از شكست و كشته شدن مختار، به مصعب نامه نوشت و از او امان خواست.119

به نظر ما، روايت دينورى پذيرفتنى نيست؛ زيرا ابراهيم مجبور به نوشتن نامه به مصعب و درخواست امان از وى نبود، چون در موضع ضعيفى قرار نداشت و عبدالملك بن مروان، خليفه‏ى اموى، دوست داشت فرماندهى هم‏چون ابراهيم را به سوى خود جلب كند. او تلاش خود را به كار گرف ت، اما در برابر اصول‏گرايى ابراهيم شكست خورد.

از سوى ديگر درمى‏يابيم كه عبدالملك دنبال فرصت بود تا اوضاع عراق با كشته شدن مختار، آشفته و بحرانى گردد. از اين‏رو به ابراهيم، نامه نوشت. متن نامه‏ى او چنان‏كه مورخان نخستين آورده‏اند، در سبكِ نگارش، از آغاز تا پايان همانند نامه‏ى مصعب بن زبير است. خليفه ‏ى اموى بر شايستگى آل مروان در حكومت، تأكيد دارد و پسر مالك اشتر را به فرمان‏بردارى از خود دعوت مى‏كند. او پيشاپيش ابراهيم را تطميع كرده كه در صورت پذيرش، عبدالملك تمام سرزمين مشرق و هر جا كه او بر آن سلطه دارد، تا زمانى كه آل مروان حكومت دارند، در اختيا ر ابراهيم باشد.120

ابراهيم نظر ياران و سربازان خويش را، در برابر اين تحولات، جويا شد؛ زيرا اين مسأله شخصى نبود، بلكه براى همه‏ى آنها اهميّت داشت. او نامه‏ى مصعب و عبدالملك و پيشنهادهاى آنان را به يارانش نشان داد. اطرافيان او بر يك رأى هم داستان نبودند؛ گروهى پيشنهاد پيوست ن به عبدالملك را داشتند و گروهى، خواستار پيوستن به مصعب بودند.121 ابراهيم توانست موضع قاطع خويش را با اعلان نظرِ روشن، نشان دهد. او تصميم گرفت كه به مصعب بن زبير بپيوندد، با اين استدلال كه شهر و عشيره‏اش در عراقند و تمام زندگى او در آنجا سپرى شده و نمى‏ت واند به آسانى تمام اين ارزش‏ها را فراموش كرده، به عنوان پيشتيبانِ عبدالملك بن مروان، به او بپيوندد. از سوى ديگر، پيوستن به شاميان را جايز نمى‏دانست، چون در پيكار خازر آنان را آزرده و بر جان خود امنيت نداشت.122 شايد پاسخ او به يارانش، ديدگاه وى را در اين موضوع، روشن سازد. او خطاب به آنها گفت: قبيله‏اى در شام نيست مگر اين‏كه من با آن درگير شده و مردانشان را در جنگ با عبيدالله بن زياد كشته‏ام. بنابراين با كسى كه سرزمينى به جز سرزمين من و طايفه‏اى به جز طايفه‏ى من برگزيند، همراه نخواهم بود و پيوستن به عراق را بيش‏تر دوست داشته و با آن خو گرفته‏ام.123 از اين نقطه نظر، ابراهيم پسر اشتر، طرفى را برگزيد كه با مواضع پيشين او متناقض نبوده و او را در كشمكش، با اصول و سيره‏ى قبلى قرار ندهد. از اين‏رو، به كوفه رفت و با مصعب بن زبير بيعت كرد. مصعب او را نزديك خود ن شاند و به او خلعت بخشيد و دستور داد هداياى نفيسى به او بدهند و وى را به منزلش روانه كرد. مصعب، گزارش اين مسأله را به برادرش عبدالله بن زبير نوشت، او بسيار خوشحال گرديد.124

با پيوستن ابراهيم به مصعب، قدرت زبيريان در عراق افزايش يافت و دولت عربى به صورت زير تقسيم گرديد: موصل، جزيره، عراق، حجاز، يمن، ارمينيه و آذربايجان در قلمرو ابن زبير، و شام، مصر و مغرب نيز در تصرف عبدالملك بن مروان قرار گرفت.125

ابراهيم جزء نزديكان و افراد برجسته‏ى مصعب بن زبير و از كسانى بود كه در اداره‏ى عراق به او اعتماد مى‏شد. منابع نخستين ما مى‏گويند: هنگامى كه مصعب بن زبير درگير خاموش كردن فتنه‏ى زبيريان و مروانيان در بصره بود، ابراهيم را والى كوفه قرار داد.126 هم‏چنين كو فيان در امور مهم، ابراهيم را به عنوان واسطه‏ى نزد مصعب، برمى‏گزيدند؛ چنان كه مسأله‏ى زندانى شدن عبيدالله بن حرّ، اتفاق افتاد و مصعب پس از آن كه نقطه نظر ابراهيم را فهميد، با درخواست وى موافقت كرد.127

در اين‏كه آيا ابراهيم پس از بيعت با مصعب، والى موصل باقى ماند يا نه؟ خبر دقيقى وجود ندارد و گزارش‏هاى تاريخى در اين‏باره، اختلاف دارند. بنابر روايت بلاذرى، مصعب، ابراهيم را از ولايت موصل عزل و مهلب بن ابى‏صفره را جانشين او كرد. بنابر روايت ديگرى مصعب، ا براهيم را بر ولايت موصل گماشت و مهلب را كه با وضعيت خوارج آشناتر بود، به جنگ آنان فرستاد.128 اين در حالى است كه طبرى مى‏نويسد:

هنگامى كه عبدالملك بن مروان در سال 71 هجرى راهى پيكار با مصعب شد، پسر اشتر، والى موصل و جزيره بود.

اين نشان مى‏دهد كه ابراهيم به موصل بازگشته و به عنوان والى آن منطقه، ابقاء شده است.129

وضعيت دولتِ عربى كه به دو منطقه‏ى مستقل تجزيه شده بود، براى شخص دورانديشى مثل عبدالملك بن مروان، خوشايند نبود. تمام منابعِ متقدم و متأخر اتفاق نظر دارند كه عبدالملك همه‏ى ياران و افراد مورد اعتماد خويش را گرد آورد و نظر آنها را درباره‏ى اين وضعيت دولت ع ربى، جويا شد. همه عزمِ خود را جزم كردند كه مسأله را به صورت نظامى پايان دهند؛ چه به سود امويان باشد و چه به سود زبيريان. از اين‏رو، عبدالملك سپاه نيرومندى را تدارك ديد و به عراق يورش برد تا ابتدا به مصعب بن زبير حمله كند و سپس در مكّه به برادرش عبدالله.1 30 اين تدابير از چشم و گوش مصعب، پنهان نبود. از اين‏رو، بار ديگر براى رويارويى با عبدالملك آماده گشت و از كوفه بيرون رفت و در ده فرسخى آن اردو زد تا مردم در آنجا به او بپيوندند و عبدالملك را شكست دهند.131

در اين‏جا مسأله‏اى پديد مى‏آيد كه افرادِ پيش از مصعب بن زبير نيز با آن مواجه بودند و آن سستى عراقيان و شانه خالى كردن آنها از جنگ بود. مورخان نخستين، علل مستقيم و توجيه‏هاى لازم اين كناره‏گيرى را به ما ارائه نداده و فقط به اشاره‏هاى پراكنده‏اى بسنده مى‏ كنند. در عين حال، بر پژوهنده است كه اين اشارات پراكنده را گرد آورد به انديشه‏ى روشنى دست يابد. شايان توجه است كه يكى از علّت‏هاى اصلى، كه مورخان بر آن تأكيد دارند، روشى است كه عبدالملك اموى به كار گرفت تا با تطميع افراد و خريدن آنها و وعده‏ى مال و منصب، شخصيت‏ها را به خود جذب كند. البته علّت‏هاى فرعى هم وجود داشت: از جمله خستگى مردم عراق از جنگ، و وضعيت بحران زده‏ى سياسى‏اى كه شهر آنها را فرا گرفته بود، و آنان خواهان عافيت و ثبات جامعه بودند. افزون بر اين، مردم عراق از سياست خونين مصعب بن زبير در برابر يارانِ مختار و فتنه‏ى زبيريان و مروانيان در بصره، ناخشنود بودند. آنان همگى به اين نتيجه رسيدند كه مصعب را در برابر سرنوشت قطعى‏اش به حال خود رها كنند؛ به جز ابراهيم كه به او وفادار ماند و قربانى ديدگاه تنگ‏نظرانه‏ى او گرديد. البته شايان ذكر است كه يكى از ياران مختار هم در كشتن مصعب، مشاركت جست در حالى كه شعار مى‏داد: يا لثارات المختار،132 كه نشان مى‏دهد كُنده‏ى سوزان انتقام، خاموش نشده و مصعب بدون توجيه لازم براى خود، دشمنانى آفريده بود.

در هر حال، عبدالملك همان سياستِ معاويه را پيش گرفت و با اشراف عراق، به ويژه اشراف كوفه، مكاتبه كرد و به آنها وعده‏ى رياست و ثروت داد. در صدر كسانى كه به آنها نامه نوشت، ابراهيم پسر اشتر بود. او پس از دريافت نامه، آن را نزد مصعب برد و او نامه را گشود. عب دالملك، خطاب به ابراهيم چنين نوشته بود:

من مى‏دانم كه تو از ترس سرزنش ديگران، فرمان‏بردارى از من را رها كرده‏اى؛ خود و افراد تحت فرمانت به سوى من بيا كه منطقه‏ى فرات و آنچه با آب آن سيراب مى‏شود، در اختيار توست. والسلام.133

پژوهنده‏ى تحولاتِ سال 72 هجرى، در برابر غفلت و بى‏توجهى مصعب بن زبير، نسبت به آنچه براى على بن ابى‏طالب‏عليه السلام و فرزندانش و مختار ثقفى با مردم عراق، به ويژه كوفيان رخ داد، شگفت زده مى‏شود. مصعب در دو مورد سهل‏انگارى كرد؛ يكى در مواجهه با نامه‏ى عبد الملك به اشراف كوفه و ديگرى اعزام مهلب بن ابى‏صفره به جنگ با خوارج ازارقه، در حالى كه پيشنهاد مهلب اين بود كه كنار او بماند و نيروهاى وى را در نبردِ با عبدالملك، تقويت كند.134 مصعب مأموريت ضربه زدن به عبدالملك را ناديده گرفت، در حالى كه مى‏توانست كسانى ر ا كه عبدالملك به آنها نامه نوشته بود، گردن بزند يا حدأقل آنها را تا روشن شدن موضعشان زندانى كند. اما مصعب، پيشنهاد ابراهيم را رها كرد و اشراف كوفه را به حال خود واگذاشت تا هر چه مى‏خواستند، انجام دهند. ابراهيم در برابر خيره‏سرى مصعب، از وى خواست در هنگام نبرد، اشراف كوفه را به يارى او اعزام نكند.135

عبدالملك با سپاه پرشمار خويش در مسكن اردو زد. اشراف كوفه نيز از تاريكى شب استفاده كرده و به اردوگاه او پيوستند و علاوه بر نيروى موجودِ سپاه شام، به شمار آن بر ضدّ مصعب افزودند. مصعب پس از، از دست دادن فرصت، به ابلهانه بودن نظر خود پى برد. از سوى ديگر تي ره‏ى ربيعه نيز موضع بى‏طرفانه‏ى خود را كنار نهاده و با عبدالملك همراه شدند؛ در نتيجه مصعب نوميد گرديد.136 دو سپاه در حالى با هم روبه‏رو شدند، كه ابراهيم در خطّ مقدم سپاه مصعب، قرار داشت؛ او به گونه‏اى جنگيد كه تاكنون كسى مانند آن را نديده بود.137 پسر اشت ر با مقاومتى كه از خود نشان داد توانست، سپاه شام را به عقب براند. نبرد وى نزديك بود كه ماجرا را به سود سپاه عراق خاتمه دهد؛ اما مصعب، عتّاب بن ورقاء را كه به عبدالملك نامه نوشته بود، به يارى ابراهيم فرستاد و او با فريب و نيرنگ، ابراهيم را تنها در ميان مي دان رها كرد. در نتيجه جنگ‏جويان اموى دور او حلقه زدند و سرش را از بدن جدا نمودند و آن را نزد عبدالملك فرستادند. او اين را نخستين نشانه‏ى پيروزى به شمار آورد. مصعب به همراه پسرش عيسى و شمار اندكى از يارانش تنها ماندند. او از فرماندهان كوفى مانند: قطن بن ع بدالله حارثى، حجار بن ابجر و محمد بن عبدالرحمن بن سعيد خواست كه براى نبرد با شاميان پيش‏روى كنند، امّا آنها حركتى نكردند. خيانت آنان نسبت به مصعب و درستى رأى ابراهيم آشكار گرديد. در اين هنگام بود كه مصعب مى‏گفت: كجاست ابراهيم! امروز ديگر او در كنار من ني ست.138 او در اين جنگ به استقبال مرگ رفت و امان‏نامه‏ى عبدالملك به او و پسرش را نپذيرفت. مصعب جنگيد تا كشته شد و سر او را براى عبدالملك بردند، خليفه‏اى كه توانست عراق و توابع آن را ضميمه‏ى دولت خويش سازد.

مورخان درباره‏ى تاريخ كشته شدن ابراهيم در دير جاثليق اختلاف دارند. در حالى كه طبرى سال 71 هجرى را زمانِ كشته شدن او دانسته،139 ابن عساكر، ابن سعد، مسعودى، دينورى و دائرة المعارف اسلامى، سال 72 هجرى را نوشته‏اند.140 اين تاريخ به نظر ما منطقى‏تر مى‏آيد؛ ز يرا با حوادث بعدى، به ويژه با روند محاصره‏ى عبدالله بن زبير و كشته شدن او سازگارتر است.

منابع:

- آقا بزرگ تهرانى، محمد محسن، الذريعه الى تصانيف الشيعه (بيروت، دار الاضواء، 1403 ق)

- ابن اثير جزرى، عزالدين، الكامل فى التاريخ، تصحيح محمد يوسف دقاقه (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق/1995م).

- ابن اعثم كوفى، احمد، كتاب الفتوح (بيروت، دار الندوة الجديدة، بى‏تا).

- ابن بكار، زبير، الاخبار الموفقيات، تحقيق سامى مكى العانى (قم، منشورات الشريف الرضى، 1416 ق/ 1374 ش).

- ابن خياط، خليفه، تاريخ خليفة بن خياط، تحقيق مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز (بيروت، دار الكتب العلمية، 1415 ق/1995م).

- ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا (بيروت، دارالكتب العلمية، 1410ق/1990م)

- ابن عبدربه اندلسى، احمد بن محمد، العقد الفريد، تحقيق على شيرى (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1409ق/1989م).

- ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق على شيرى (بيروت، دارالفكر، 1415ق).

- ابن قتيبه، عبداللَّه بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه (قم، منشورات الشريف الرضى، 1415ق/1373ش)

- امين عاملى، سيد محسن، أصدق الاخبار فى الأخذ بالثأر (بيروت، دارالعالم الاسلامى، 1401ق/1981م).

- امينى، عبدالحسين احمد، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب (بيروت، دارالكتاب العربى، 1379ق).

- بلاذرى احمد بن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكّار و رياض زركلى (بيروت، دارالفكر، 1417ق/1996م)

- جعفريان، رسول، تاريخ خلفاء، (قم، انتشارات دليل، 1380).

- حموى، ياقوت بن عبداللَّه، معجم البلدان (بيروت، دار صادر، بى‏تا).

- خوئى، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، (بى‏جا، بى‏نا، 1413 ق).

- ديكسون، عبدالأمير، بررسى سياسى خلافت اموى، ترجمه‏ى گيتى شكرى (تهران، انتشارات طهورى، 1381).

- دينورى، ابو حنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عصام محمد الحاجّ على (بيروت، دارالكتب العلمية، 1421ق/2001م).

- ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلا، تحقيق شعيب ارناؤوط و مأمون صاغرجى (بيروت، مؤسسة الرساله، 1413 ق).

- رضوى اردكانى، سيد ابوفاضل، ماهيت قيام مختار بن ابى عبيد ثقفى (قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1378).

- شهيدى، سيد جعفر، تاريخ تحليلى اسلام (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1375).

- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دار التراث، بى‏تا).

- طقّوش، محمد سهيل، دولت امويان، ترجمه‏ى حجت اللَّه جودكى (قم، پژوهشكده‏ى حوزه و دانشگاه، 1380).

- طوسى، محمد حسن، اختيار معرفة الرجال، تحقيق ميرداماد و ديگران (قم، مؤسسة آل‏البيت‏عليهم السلام، 1404 ق).

- فوزى، فاروق عمر، التاريخ الاسلامى و فكر القرن العشرين (بيروت، بى‏نا، 1980 م)

- مبرد، ابوالعباس محمد بن يزيد، الكامل فى اللغة و الادب، تحقيق عبدالحميد هنداوى (بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق/1999م).

- مسعودى، على بن الحسين، التنبيه و الاشراف، تصحيح عبداللَّه اسماعيل الصاوى (قم، موسسة نشر منابع الثقافة الاسلاميه، بى‏تا).

- - ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (قاهره، 1384ق/1964م).

- مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ (بى‏جا، مكتبة الثقافة الدينيه، بى‏تا).

- منقرى، نصر بن مزاحم، پيكار صفين، تصحيح عبدالسلام هارون، ترجمه‏ى پرويز اتابكى (تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375).

- نبئى، ابوالفضل، گاهشمارى در تاريخ (تهران، سمت، 1381).

- يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ يعقوبى (بيروت، دار صادر، بى‏تا).


1. دانش‏آموخته‏ى حوزه علميه قم و دانشجوى دكترى تاريخ اسلام.

2. اين نوشتار ترجمه‏ى مقاله‏اى است با عنوان «دور ابراهيم بن مالك الاشتر النخعى فى احداث العراق السياسية آبان الحكم الاموى، 66 - 72 هجرى» تأليف دكتر خليل شاكر حسين كه در نشريه‏ى المؤرخ العربى، شماره‏ى 27، سال 1406 هجرى سال دوازدهم، در بغداد منتشر شده است .

3. دائرة المعارف الاسلامية، ماده‏ى ابراهيم، ص 1011 به زبان فرانسوى؛ عبدالامير ديكسون، بررسى سياسى خلافت اموى، ص 170؛ محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 49 به بعد.

4. در منابع نخستين به حضور ابراهيم در پيكار صفين و گرفتن پرچم به دستور پدرش مالك، تصريح شده است. نصر بن مزاحم منقرى، پيكار صفين، ص 603. (مترجم)

5. نبايد ميان ابراهيم نخعى، پسر مالك اشتر با ابراهيم نخعى، محدّث مشهورى كه در خدمت آل مروان بود و نام پدرش يزيد بن اسود است، به سبب تشابه اسمى خلط نمود. درباره‏ى ابراهيم نخعىِ محدّث، ر. ك: ابن قتيبه، المعارف، ص 463؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 279. (مترجم).

6. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 57.

7. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 337. ياقوت حموى مى‏نويسد: خازر، نهر ميان اربل و موصل را گويند و آن جايى است كه در زمان مختار، بين عبيداللَّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اشتر نخعى نبردى درگرفت و عبيداللَّه فاسق در سال 66 هجرى كشته شد. (مترجم)

8. ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، ج 6، ص 175؛ ابن عبدربه اندلسى، عقد الفريد، ج‏4،ص‏377.

9. طبرى، همان، ج 6، ص 16؛ ابن اعثم، همان، ج 6، ص 96؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 385؛ ابن اثير، همان، ج 4، ص 55.

10. طبرى، همان، ج 6، ص 15؛ ابن اعثم، همان؛ بلاذرى، همان.

11. طبرى، همان، ص 16؛ ابن اعثم، همان، ص 96 - 97؛ بلاذرى، همان، ص 386.

12. طبرى، همان؛ بلاذرى، همان؛ ابن اعثم، همان؛ ابن اثير، همان، ص 58.

13. طبرى، همان، ص 17؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان. گفتنى است كه در نامه‏ى قبلى محمد حنفيه وصف مهدى نبود و همين امر موجب شد كه ابراهيم در اصالت نامه‏ى دوم ترديد كند. (مترجم)

14. طبرى، همان؛ ابن اثير، همان.

15. طبرى، همان؛ ابن اثير، همان.

16. طبرى، همان؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان.

17. ابن اثير، همان.

18. ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ص 427.

19. همان.

20. ابن اعثم، همان، ص 98.

21. همان.

22. طبرى، همان، ص 17؛ ابن اثير، همان، ص 216.

23. طبرى، همان.

24. ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ج 3، ص 90.

25. عبدالامير ديكسون، همان، ص 75.

26. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 258؛ طبرى، همان، ص 14.

27. طبرى، همان، ص 18؛ ابن اعثم، همان، ص 98؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان، ص 58.

28. طبرى، همان، ص 19؛ ابن اعثم، همان، ص 99؛ بلاذرى، همان، ص 386؛ ابن اثير، همان، ص 58.

29. ابن اعثم، همان، ص 100؛ طبرى، همان، ص 18 - 19؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 58 - 59.

30. سبيع، محلّه‏اى است كه حجّاج بن يوسف ثقفى در آن‏جا سكنى گزيد. معجم البلدان، ج 3، ص 187.

31. طبرى، همان، ج 6، ص 18. در كتاب طبرى به جاى بنشر، كلمه‏ى بشر آمده است؛ به نظر مى‏رسد بشر درست است و بنشر در متن مقاله، اشتباه تايپى است. (مترجم)

32. طبرى، همان، ص 19؛ ابن اعثم، همان، ص 101؛ بلاذرى، همان، ص 389 به بعد؛ ابن اثير، همان، ص 57.

33. ابن اعثم، همان، ص 101؛ طبرى، همان، ص 19؛ ابن اثير، همان، 57، با تغييرات انداكى در عبارات وارده در نوشته‏ى ابن اثير؛ بلاذرى، همان، ص 389.

34. طبرى، همان، ص 20؛ ابن اعثم، همان، ص 102؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 57.

35. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 389؛ ابن اثير، همان، ص 58.

36. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 389.

37. ابن اعثم، همان، ص 101.

38. دينورى، همان، ص 427.

39. طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.

40. ابن اعثم، همان، ص 102.

41. همان؛ طبرى، همان، ص 20؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.

42. عبدالامير ديكسون، همان، ص 73.

43. طبرى، همان، ص 21؛ ابن اعثم، همان، ص 103؛ بلاذرى، همان، ص 390؛ ابن اثير، همان، ص 58.

44. طبرى، همان، ص 21؛ ابن اثير، همان، ص 58.

45. طبرى، همان، ص 21 و 22؛ ابن اعثم، همان، ص 103؛ بلاذرى، همان، ص 391؛ ابن اثير، همان، ص 58 و 59.

46. طبرى، همان، ص 22؛ ابن اعثم، همان، ص 104؛ ابن اثير، همان، ص 59.

47. همان.

48. ابن اعثم، همان، ص 104.

49. طبرى، همان، ص 22؛ ابن اثير، همان، ص 59؛ ابن اعثم، همان، ص 105.

50. ابن اعثم، همان، ص 105؛ طبرى، همان، ص 23. با اندكى تفاوت در شمار نيروهاى والى كوفه.

51. طبرى، همان، ص 22 و 23؛ بلاذرى، همان، ص 391 و 392.

52. چون بخش زيادى از نيروهاى مختار را موالى ايرانى تازه مسلمان، تشكيل مى‏دادند؛ واژه‏ى ديلم، كنايه از كافر دانستن آنها دارد تا احساسات عرب‏ها را بر ضدّ آنان برانگيزند. (مترجم)

53. طبرى، همان، ص 24؛ ابن اعثم، همان، ص 107.

54. طبرى، همان، ص 26 و 27؛ ابن اعثم، همان، ص 107.

55. براى آگاهى از جزييات دقيق اين واقعه، ر. ك: ابن اعثم، همان، 110 و 111؛ ابن اثير، همان، ص 63 به بعد.

56. طبرى، همان، ص 29 - 32؛ دينورى، همان، ص 429؛ ابن اعثم، همان، ص 112؛ ابن اثير، همان، ص 68.

57. ابن اعثم، همان، ص 116؛ بلاذرى، همان، ص 393؛ ابن اثير، همان، ص 70.

58. طبرى، همان، ص 34؛ ابن اعثم، همان، ص 139؛ بلاذرى، همان، ص 395؛ دينورى، همان، ص 429.

59. طبرى، همان، ص 38 - 40؛ ابن اعثم، همان، ص 139 - 143؛ بلاذرى، همان، ص 395؛ ابن اثير، همان، ص 72.

60. طبرى، همان، ص 40 و 41.

61. ابن اعثم، همان، ص 148؛ بلاذرى، همان، ص 396.

62. دينورى، اسامى قبايل شورشى را آورده است. دينورى، همان، ص 437 و 438. (مترجم)

63. ابن اعثم، همان، ص 149؛ طبرى، همان، ص 46؛ ابن اثير، همان، ص 75.

64. طبرى، همان، ص 47؛ ابن اعثم، همان، ص 149؛ بلاذرى، همان، ص 397؛ ابن اثير، همان، ص 75.

65. همان.

66. جزييات اين واقعه در كتاب طبرى، ص 48 به بعد موجود مى‏باشد. ابن اعثم، همان، ص 150؛ بلاذرى، همان، ص 397؛ ابن اثير، همان، ص 74 به بعد.

67. ابن اثير، همان، ص 82.

68. طبرى، همان، ج 6، ص 81؛ ابن اعثم، همان، ج 6، ص 159؛ بلاذرى، همان، ج 6، ص 423؛ ابن اثير، همان، ج 4، ص 82.

69. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ دينورى، همان، ص 432 و 433؛ مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 97؛ ابن خياط، همان، ص 164؛ بلاذرى، همان، ص 423.

70. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ ابن اثير، همان، ص 87؛ دينورى، همان، ص 433.

71. مسعودى، همان، ج 3، ص 97. مسعودى در كتاب ديگرى منطقه‏ى درگيرى را زاب، در سرزمين موصل، گزارش كرده است. مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 270. (مترجم)

72. گويا خلطى صورت نگرفته است؛ زيرا ياقوت در معرفى منطقه‏ى خازر مى‏نويسد: و هو نهر بين اربل و الموصل ثمّ بين الزاب الاعلى و الموصل. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 2، ص 337. بنابراين هر كدام از خازر يا زاب را نام ببريم محل وقوع جنگ به شمار مى‏روند. (مترجم)

73. مقدسى، البدء و التاريخ، ج 2، ص 22. گفتنى است كه در دائرة المعارف الاسلاميه، ص 1012 در ماده‏ى ابراهيم، وقوع جنگ را در خازر ذكر مى‏كند؛ امّا سپس دچار اشتباه بزرگى شده و مى‏نويسد: بالقرب من المدائن بدون تعيين اين‏كه كدام مدائن مراد است.

74. ياقوت حموى، همان، ج 2، ص 337.

75. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 173؛ بلاذرى، همان، ص 421؛ ابن اثير، همان، ص 101 و 102.

76. طبرى، همان، ص 86؛ ابن اعثم، همان، ص 174؛ دينورى، همان، ص 432؛ ابن اثير، همان، ص 261.

77. دينورى، همان، ص 432.

78. دينورى مى‏نويسد: عمير بن حباب به ابراهيم گفت: هنگامى كه وارد اردوگاه تو شدم غم مرا فرا گرفت؛ زيرا تا خود را به تو رساندم هيچ كسى را نديدم كه به زبان عربى سخن بگويد (همه ايرانى بودند) دينورى، همان، ص 432. (مترجم)

79. طبرى، همان، ص 86.

80. ابن اعثم، همان، ص 175.

81. مرج راهط منطقه‏اى نزديك دمشق است كه در سال 64 يا 65 هجرى، جنگى ميان قيسيان و يمانيان اتفاق افتاد. در اين جنگ، ضحاك بن قيس فهرى كه مخالف مروانيان بود، كشته شد و مروان به قدرت رسيد. در اين‏باره ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 21؛ محمد سهيل طقّوش، دولت اموي ان، ص 72 و 73. (مترجم)

82. دينورى، همان، ص 431 و 433.

83. طبرى، همان، ص 87؛ ابن اعثم، همان، 175؛ بلاذرى، همان، ص 424؛ ابن اثير، همان، ص 102.

84. همان.

85. شمار سپاه شام 60000 يا 80000 نفر، در برابر سپاه 12000 نفرى يا اندكى بيش‏تر سپاه كوفه، تخمين زده شده است. همان.

86. همان.

87. ابن اعثم، همان، ص 178.

88. طبرى، همان، ص 90؛ دينورى، همان، ص 295؛ بلاذرى، همان، ص 424.

89. سيد محسن امين عاملى، أصدق الاخبار فى الأخذ بالثأر، ص 109.

90. ابن اعثم، همان، ص 181؛ طبرى، همان، ص 90؛ دينورى، همان، ص 433؛ مقدسى، همان، ص 21؛ بلاذرى، همان، ص 424؛ دائرة المعارف الاسلامية، ص 1011.

91. همان؛ يعقوبى، همان، ص 259.

92. بلاذرى، همان، ص 425.

93. طبرى، همان، ص 90؛ ابن اعثم، همان، ص 181؛ ابن اثير، همان، ص 105.

94. دينورى، همان، ص 432 و 433. دينورى افزون بر نقش انتقام‏جويانه‏ى عمير، بر انتصاب او از سوى ابراهيم، بر ولايت كفرتوثا تصريح كرده است. دينورى، همان، ص 434. (مترجم)

95. مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 98.

96. مقدسى، همان، ج 2، ص 21.

97. به روايت دينورى، شمر جزء كسانى بود كه از ترس مختار فرارى بودند و پس از پيكار خازر، به دست احمر بن شميط دستگير و كشته شد و سر او را براى مختار و به دستور وى براى محمد بن حنفيه به مدينه فرستادند. دينورى، همان، ص 438 و 444 - 445. طبرى كشته شدن شمر را پ يش از پيكار خازر، نقل كرده است. طبرى، همان، ج 6، ص 53. (مترجم)

98. آب از ماه‏هاى تقويم اسكندرانى، منسوب به اسكندر مقدونى است كه به آن «تقويم سريانى» و «تقويم سلوكى» نيز گفته‏اند. اين تقويم در برخى كشورهاى خاورميانه از جمله در تركيه و سوريه، تقويم رسمى و ملى به شمار مى‏آيد. دوازده ماه اين تقويم، بنابر شعرى كه در نصا ب الصبيان آمده است؛ عبارت‏اند از:

دو تشرين و دو كانون و پس آنگه‏

شباط، آذار و نيسان و ايار است‏

حزيران و تموز و آب و ايلول

نگه دارش كه از من يادگار است.

ابوالفضل نبئى، گاهشمارى در تاريخ، ص 63 - 66. (مترجم)

99. خليفة بن خياط، همان، ص 164.

100. ابن اعثم، همان، ص 182؛ دينورى، همان، ص 434؛ يعقوبى، همان، ج 2، ص 259.

101. دينورى، همان، ص 434.

102. طبرى، همان، ج 6، ص 85. گفتنى است، طبرى پس از نقل چند روايت درباره‏ى كرسى، كه برخى مدعى بودند كرسى‏اى است كه على‏عليه السلام در مسجد كوفه بر آن مى‏نشست و ميان مردم داورى مى‏كرد، در پايان مى‏نويسد: اين ادّعاها، كار عبداللَّه بن عوف بود كه به مختار نس بت مى‏داد؛ امّا مختار از او بى‏زارى مى‏جست. (مترجم)

103. بلاذرى، همان، ص 416 به بعد؛ طبرى، همان، ص 82 - 85؛ ابن اثير، همان، ص 97 - 98.

104. بسيارى از علماى شيعه، اين اتهامات را ساخته‏ى دشمنان مختار - از زبيريان و امويان كه از او ضربه خوردند - دانسته‏اند، كه پس از مرگش به وى نسبت داده‏اند. محققان معاصر بر اين باورند كه فرقه‏ى كيسانيه نيز پس از وفات مختار پديد آمده است. در اين‏باره ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج 19، ص 105 - 110؛ علامه امينى، الغدير، ج 2، ص 343؛ آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 12، ص 135. براى آگاهى بيش‏تر درباره‏ى مختار ر.ك: سيد ابوفاضل رضوى اردكانى، ماهيت قيام مختار بن ابى‏عبيد ثقفى، ص 109 - 159؛ سيد جعفر شهيدى ، تاريخ تحليلى اسلام، ص 93 - 95. (مترجم)

105. هاجسن، يكى از مستشرقان، معتقد است بيش‏تر اين ادعاها پس از مرگ مختار به او نسبت داده شده است. رسول جعفريان، تاريخ خلفا، ص 531 و 532 به نقل از hadgson, how did the early shia become sectarian, p.3.(مترجم)

106. مقدسى، همان، ص 22؛ بلاذرى، همان ،ص 425؛ ابن قتيبه، المعارف، ص 401.

107. پيكار سبيع، درگيرى مختار با شورشيان كوفه است كه با همكارى ابراهيم پسر اشتر سركوب شد. طبرى، همان، ج 6، ص 45 - 50؛ ياقوت حموى، همان، ج 2، ص 99. (مترجم)

108. طبرى، همان، ص 85؛ بلاذرى، همان، ص 399 و 420.

109. عبدالامير ديكسون، همان ،ص 54 به بعد.

110. فاروق عمر فوزى، التاريخ الاسلامى و فكر القرن العشرين، فصل مربوط به حركت مختار.

111. ابن اعثم، همان، ص 185.

112. دائرة المعارف الاسلامية، ماده‏ى ابراهيم، ص 1012. (فرانسوى)

113. ابن اعثم، همان، ص 187.

114. ياقوت حموى، همان، ج 5، ص 88 . مذار، منطقه‏اى است در ميسان كه بين واسط و بصره قرار دارد و درگيرى مصعب بن زبير، كه منجر به كشته شدن احمر بن شميط شد، در اين مكان رخ داد. (مترجم)

115. ابن اعثم، همان، ص 190.

116. طبرى، همان، ص 95.

117. طبرى، همان، ص 111.

118. بلاذرى، همان، ص 341؛ ابن اعثم، همان، ص 190.

119. دينورى، همان، ص 450.

120. ابن اعثم، همان، ص 201؛ طبرى، همان، ص 111.

121. طبرى، همان، ص 111.

122. همان، ص 112.

123. ابن اعثم، همان، ص 201.

124. همان، ص 202.

125. همان.

126. همان، ص 256.

127. همان، ص 220.

128. بلاذرى، همان، ص 332.

129. طبرى، همان، ص 114.

130. ابن اعثم، همان، ص 263.

131. همان.

132. طبرى، همان، ج 6، ص 159؛ زبير بن بكار، الأخبار الموفقيات، ص 531؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 145.

133. زبير بن بكار، همان، ص 528.

134. ابن اثير، همان، ص 104 - 107.

135. زبير بن بكار، همان، ص 528 و 529.

136. همان، ص 528 - 530؛ مسعودى، همان، ص 106.

137. ابن اعثم، همان، ص 265.

138. زبير بن بكار، همان، ص 529؛ طبرى، همان، ج 6، ص 158.

139. طبرى، همان.

140. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 58، ص 241.

/ 1