نقش سیاسی - اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش سیاسی - اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام - نسخه متنی

سید مهدی جوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقش سياسى ـ اجتماعى بيگ، ترخان و تگين

در تاريخ اسلام

سيد مهدى جوادى1

چكيده

عنوان هاى حكومتى، جايگاه خاصى را در تشكيلات سياسى ـ ادارى دوره اسلامى به خود اختصاص داده است. گرچه برخى از اين عناوين و القاب، از دوران پيش از اسلام به دوران اسلامى به ارث رسيده، لكن بيشتر آن ها در دوره هاى تاريخى و سرزمين هاى مختلف جغرافيايى، تأثيرات زيادى را از ملل و اقوام مختلف پذيرفته است. پذيرش دين اسلام از سوى تركان و مغولان و مهاجرت آنان به نقاط مختلف جهان اسلام، پيامدهاى مهمى را به همراه داشته است. يكى از آن ها، ورود عناوين، القاب و اصطلاحات خاص تركى و مغولى در تشكيلات اسلامى و تداوم آن در دوران هاى مختلف تاريخى است كه بخش مهمى از عناوين و اصطلاحات سياسى ـ اجتماعى و ادارى تشكيلات اسلامى را تشكيل داده است.

بر همين اساس، مقاله حاضر ضمن ريشه يابى سه عنوان از عناوين سياسى ـ حكومتى، يعنى «بيگ»، «ترخان» و «تگين» در تاريخ تشكيلات اسلامى، درصدد است تا جايگاه، مفاهيم و كاربرد آن ها را در مقاطع مختلف تاريخى بررسى كند. اميد است اين اقدام، سرآغازى براى تحقيقات بعدى باشد.

واژگان كليدى:

بيگ، ترخان، تگين، لقب، عنوان، تركى، ترك، پادشاه، حكمران و تشكيلات اسلامى.

الف ـ بيگ

بيگ،2 بگ،3 بك،4 بى5 و باى،6 واژه اى تركى است و معناى لغوى آن، آقا، شوهر، مهتر، دارا و ثروت مند، بلند و بزرگ و عالى مقام مى باشد.7 محمود كاشغرى (466 ق) در ديوان لغات الترك، بك را امير و فرمانروا معنا كرده8 و نويسنده فرهنگ تركى به فارسى سنگلاخ در دوره افشاريه (1029 ـ 1148ق)، بيگ را مخفف بُييگ9 و به معناى بلند، رفيع و بزرگ و مجازاً به مفهوم مولا، سلطان، حاكم و امير دانسته است.10 در غياث اللغات هم، اين واژه، به صورت بگ و به معناى امير آمده است.11گاهى «بَى» را با «بَغ» اوستايى در ارتباط دانسته و آن را خداوند و صاحب معنا كرده اند.12 نيز در فهرست واژه هاى ديوان لغات، با اشاره به انعكاس واژه بگ بيش از پنجاه بار در ديوان لغات الترك آن را به مرد خانه دار، پير و كهنسال معنا كرده اند.13

در مجموع، واژه بك به صورت هاى مختلف، به عنوان «لقب» يا عنوان كلىِ «نجبا و بزرگان ترك» در غالب ممالك اسلامى و نيز در ايران بعد از اسلام و از قرن پنجم هجرى به بعد در آخر بعضى اعلام، همچون طغرل بك، آقا سنقربك و خواجه بك به كار رفته است.14

در تاريخ سلاجقه آمده است كه «در زمان عزالدين يوتاش بكلربكى و آرسلاندغمش آتابك و صاحب فخر الدين... سريليغ هاى خواقين داشت».15 در قرن نهم هجرى كلمه بك بعد از اسامى امراى تركمان آذربايجان و ديار بكر، مثل حسن بك، يعقوب بك، و در ماوراء النهر هم مقارن استيلاى اوزبك، اين عنوان در آخر اسم حكام محلّى استفاده مى شد و در عهد صفويه، بك عنوان تشريفاتىِ افراد قزلباش بود و بعد از آن نيز در بيشتر شهرهاى ايران و ماوراء النهر عنوان حكام محلى بوده است. در عهد قاجاريه نيز اين كلمه به تدريج عنوان تشريفاتى به خود گرفته است. و هرچند شغل حكومتى هميشه از پدر به پسر به ارث نمى رسيده، لكن اين عنوان معمولا از پدر به پسر انتقال مى يافته است.16

كلمه بك بعدها و در دوران هاى مختلف تاريخى، عنوان بسيارى از صاحب منصبان دولتى و سياسى و نيز وجه تسميه خاندان هاى حكومت گر شد كه سلسه دولت هاى اتابكان از جمله آن هاست. اتابك بين ايرانيان لقبى بوده كه به پادشاه و حكمدار اين نواحى اطلاق مى شد.17 گفته شده اتابك در اصل، اطابك و به معناى پدر امير است و اولين كسى كه اين لقب را گرفت، نظام الملك، وزير سلطان ملكشاه سلجوقى بود. و آن بدين صورت بوده است كه وقتى ملكشاه اداره امور مملكت را در سال 465 ق بدو سپرد، به او القابى، از جمله اتابك، به معناى امير پير داد. نيز گفته شده كه معناى اتابك پدر امير، يعنى امير كهنسال و به طور عادى بعد از نايب قيم، بزرگ ترين امراى بلند پايه بوده است. اتابك به معناى مربى هم آمده است، زيرا «اتا» به معناى مربى و پدر، و بك به معناى امير مى باشد.18 نويسنده مرآة البلدان اتابيك را در مجموع به معناى «لَلِه» و مربى دانسته است.19

پديد آمدن منصب حكومتى اتابك باعث بهوجود آمدن دوره اى از تاريخ اسلام شد كه به دوره حكومتى اتابكان معروف شد. و آن به اين صورت بود كه فرماندهىِ سپاه در روزگار سلاجقه به دست غلامان تركى كه به بلند قامتى و زيبايى اندام معروف بوده و با مال خريدارى مى شدند، واگذار شد. آنان اسلام آورده و در دربار خليفه يا سلطان، تربيت خالص اسلامى مى يافتند و از اين رو رابطه محكمى با امراى سلجوقى پيدا مى كردند. اين اميران كه عموماً از بلاد قبچاق در شمال درياى خزر و سياه آورده مى شدند، وظايف چندى مانند رياست خدمت كاران و نظم كاخ ها به آنان سپرده مى شد، چنان كه برخى از آن ها در زمره محافظان خليفه يا سلطان در مى آمدند. البته هر گاه اين غلامان براى دولت خدمات شايانى مى كردند يا لياقت خاص يا هنر جنگى ممتازى از خود بروز مى دادند و دوستى و وفادارى شان را ثابت مى كردند، به بزرگ ترين مناصب سپاه و دربار ترقى مى نمودند يا حكومت منطقه اى از دولتِ پهناور سلجوقى به آنان سپرده مى شد. اين شيوه پيامدهاى بزرگى به دنبال داشت، زيرا اين بردگان شجاع و ثابت قدم وقتى به سن كمال مى رسيدند و لياقت هايشان آشكار مى گرديد و حكومت يكى از ولايت ها به آنان سپرده مى شد، بر رؤساى خود مى شوريدند و به جاى آن ها حكومت ولايات را به دست مى گرفتند. به اين ترتيب، ناتوانى در پيكره دولت سلاجقه راه يافت و اين امپراطورىِ بزرگ را تجزيه و به دولت هاى كوچكى تبديل كرد و در اين دوران، قدرت و نفوذ سياسى به اين غلامان منتقل شد كه به افتخار سلاطين در معركه هاى نبرد مى جنگيدند و سرپرست يا اتابك فرزندان آنان مى گرديدند.20

بر همين اساس با مرگ سلطان مسعود در سال 547 ق ستاره خاندان سلجوقى در عراق افول كرد و مملكت سلاجقه به دولت هاى متعددى، معروف به اتابكان تقسيم شد. و چون برخى از اين اتابكان به مقام پادشاهى مى رسيدند و آن را براى فرزندان خود به ارث گذاشتند، به اين دولت ها يا خاندان ها از آن پس دولت هاى اتابكان اطلاق گرديد. بايد گفت در كنار اين دولت ها، دولت هاى ديگرى بودند كه حكومتشان از سوى برخى از امراى سلجوقى به فرماندهانشان سپرده شد و اينان براى فرزندان خود به ارث گذاشتند و لقب شاه گرفتند. از جمله اين شاهان مى توان از شاهان خوارزم (470-628 ق) و شاهان ارمينيه (493-604 ق) مى توان نام برد.

مهم ترين دولت هاى اتابكان عبارت اند از: اتابكان كيفا و ماردين (495-811 ق)، اتابكان دمشق (457-549 ق)، اتابكان دانشمنديه (499-560 ق)، اتابكان موصل (516-660 ق)، اتابكان جزيره (576-648 ق)، اتابكان سوريه (541-557 ق)، اتابكان آذربايجان (531-622 ق)، اتابكان فارس (543-686 ق)، اتابكان لرستان (543-827 ق)، اتابكان كرمان (619-703 ق)، اتابكان سنجار (566-617 ق)، اتابكان اربل (539-630 ق) و اتابكان بكر و حلب.21

گذشته از اطلاق برخى اشتقاق هاى بيگ، مانند بك و باى، بر پادشاهان مماليك، همچون المعزالدين آيبك (648-655 ق)، بيبرس بندقدارى (658-678 ق)، اشرف برسباى (825-841 ق)، اشرف قايتباى (902-903 ق) و طومان باى (907-907ق)22، واليان ماوراءالنهر مثل اولوغ بيگ، در اوايل قرن نهم هجرى هم عنوان بيگ و واژه هاى مشابه آن را در اسامى خود داشته اند.23 در هند و پاكستان نيز در دوره اسلامى، كلمه بيگ بيشتر به صورت بگم24 يا بيگم،25 يعنى زن بگ يا بيگ رواج داشته است، به طورى كه در دوره امپراطورى مغول در هند گرچه اين كلمه تنها به شاهزاده خانم هاى خاندان سلطنتى اطلاق مى شد، لكن بعدها استعمال آن در مورد بانوانِ مسلمان خاندان هاى اشرافى نيز تعميم يافت، و امروزه اين واژگان همچون استعمال لفظ خانم در ايران در گذشته به هر زن شوهردار، جز طبقات فقير اطلاق مى شود. نيز بايد گفت كه پس از تأسيس دولت بهوپال در هند به دست دوست محمدخان (م 1153ق) در زمان بهادرشاه اوّل و اعلام استقلال دولت خود از دولت تيموريان هند، وى خود را نواب ناميد و آن گاه كه در سال 1236ق نواب بهوپال درگذشت، زوجه او قدسيه بگم، به عنوان نايب السلطنه دختر صغيرش، حكومت را به دست گرفت و اين دختر كه نامش سكندربگم بود، در سال 1261ق رسماً جلوس نمود و سلسله بگم هاى مشهور بهوپال از او شروع شد و آخرين عضو اين سلسله سلطان جهان بگم در سال 1345ق به نفع پسرش حميدالله خان كناره گيرى كرد.26 نيز بايد افزود در دوره امپراطورى عثمانى (680-1342ق) نيز در قلمرو حكومتى آنان، حكمرانان ايالت ها عنوان بك داشته اند.27 هم چنين در دوره حاكميت سلسله مينگ (1368-1644م) فرمانداران چينى، شهرهاى ارومچى، كاشغر، ختن و... در اداره قلمرو تحت اختيار خود از رهبران محلى مسلمان (بيگ ها) كمك مى گرفتند و جمع آورى ماليات ها، تنظيم ميزان عرضه آب، اجراى عدالت و رسيدگى به امور قضايى و نيز حفظ نظم از جمله وظايف بيگ ها بود.28

بيگ و واژه هاى مأخوذ از آن در دوره صفويه (907-1148ق) و بعد از آن، در ايران همچنان در مناصب سياسى و حكومتى كاربرد داشته است، به طورى كه در عصر صفوى، بهويژه از عهد شاه عباس اوّل (996-1038ق) به بعد، عنوان حكام ولايات كه از مركز تعيين مى شدند و در بعضى موارد سمت آنان موروثى بود، عنوان بيگلربيگى29 داشت. بيگلربيگى اصفهان در دوره صفويه مقام بسيار مهمى بود و بعد از صدر اعظم يا اعتمادالدوله قرار داشت و در بعضى مواقع، هنگام غيبت پادشاه در حكم نايب السلطنه بود. در اواخر عهد صفوى، قلمرو سلاطين مزبور، چهار والى مستقل و سيزده بيگلربيگى داشت و در واقع، بگلربگ (بيگلربيگ) به ترقى به معناى خانِ خانان و اميرِ اميران بوده است.30

در دوره زنديه (1163-1209ق) نويسنده تاريخ گيتى گشا از محمد خان به عنوان بيگلربيگى مازندران نام مى برد.31 در اوايل عهد قاجاريه (1193-1342ق) نيز مثل عصر صفوى، بيگلربيگى، عنوان حاكمان ايالات بوده و از جانب سلطان انتخاب مى شده است، لكن بعدها بيگلربيگى در ولايات مقامى مستقل از مقام والى و حاكم و پايين تر از آن ها شد; چنان كه در آذربايجان صاحبان اين عنوان در رأس اجزاى حكومت شهر بودند. در اين دوران بخشى از قلمرو حكومتى خانخانى ها از طيف بيگ ها و نمايندگان و كدخدايان اداره مى شد. عنوان بيگلربيگى نزد تركان عثمانى هم به صورت بيلربى32 يا بكلربكى و مترادف ميرميران و مخصوص عنوان والى ولات بزرگ و در واقع، عنوان استانداران مناطق بود.33

از ديگر صورت هاى بك يا بيگ كه در متون تاريخى آمده است مى توان از بيگتاش يا بكتاش به معناى مولا و صاحب غلامان، بيگاج34 يا بيگه35 به معناى زن محترمه، بيكيم36 و بى بى37 هر دو به مفهوم خاتون بزرگ نام برد.38 بايد افزود كه كلمه «باى» در كلمات تركيبى همچون بايقرا، بايسنقر، آتاباى و جعفر باى كه از چهره هاى معروف تركان و تركمن بوده اند، به معناى توان گر بوده و در نوشته هاى منظوم و منثور تركى همواره «باى» و «يوقسول» به صورت هاى متضاد، يعنى «غنى» و «فقير» ثبت شده است.39

ب ـ ترخان

ترخان ،طرخان، ترقات و تركات، يك عنوان عالى رتبه قديمى در آسياى ميانه است كه ظاهراً از «ترغن» سغدى يا «ترخن» پارسى ميانه، وارد زبان عربى شده است. اين واژه به صورت هاى «ترقان» تركى و «تركات» مغولى در بخش هايى از امپراطورى كه تركان از جئو ـ جان به ارث برده بودند، به كار رفته است.40 واژه ترخان در زبان تركى به سه معناى:

1. عنوان حكمرانان ترك، بهويژه در دوره خانخانى خزر در قرون ميانه،

2. مِلك و زمين معاف شده از ماليات هاى دولت مركزى در ماوراء قفقاز، آسياى ميانه، كازان و هشترخان،

3. روستاهاى معاف شده از تكاليف (پرداخت ماليات) در دوره ايلخانان در آذربايجان به كار رفته است.41

ابن خرداذبه (م 300 ق) در شرح القاب ملوك خراسان و مشرق،لقب ملك سمرقند را «طرخان» و ملوك ترك را «خاقان» عنوان كرده است. وى در بحث از سد يأجوج و مأجوج هم از طرخان ملك خوارزم، اسم به ميان آورده است.42 محمود كاشغرى (ح466ق) ترخان را اسم جاهلى و در زبان ارغو به معناى امير دانسته است. كاشغرى در بحث از «تَركن» هم آن را يك خطاب و عنوان سلطنتى مى داند كه بر ولايتى امارت داشته باشد. كاشغرى اضافه مى كند:

اين عنوان بر كسى كه در صدر و پيشگاه خاقانيت و سلطنت و امارت نباشد، اطلاق نمى شود و معناى كلمه «يامطاع»، يعنى «اى فرمانرواى در خور اطاعت» را دارد.43

گذشته از اين كه ابوريحان بيرونى (م440 ق) و معاصر با محمود كاشغرى «طرخون» را لقب پادشاهان سمرقند44 و ياقوت حموى (575-626 ق) هم «طرخان» را از مناصب و درجات مردم در آن عصرها عنوان مى كنند،45 لكن ابن عربشاه (791-854 ق) در شرح حوادث سال هاى نخستين قرن هفتم ق و آغاز لشكركشى مغولان به فرمانده چنگيزخان به سرزمين هاى ديگر، ترخان را كسى مى داند كه با وجود بهره مندى كامل خويش از حقوق مختلف خويش، در برابر برخى قوانين، از قبيل اقامه دعوا از سوى ديگران عليه وى و حتى در صورت بروز قتل و موارد مشابه، از معافيت و مصونيت مطلق برخوردار بوده، هم چنين مطالبات او در صورت خطا بودن هم، صواب شمار آمده و بر آورده مى شده است. همين طور اگر ترخان شفاعت مى كرد، پذيرفته و دستورات، توقيعات و بخش نامه هاى رسمى مربوط به آن براى اجرا صادر مى شد. اين حقوق و امتيازات ويژه در خاندان ترخان تا نسل نهم از فرزندان وى محفوظ و احكام مربوط به آن شامل تمام فرزندان و نسل هاى او بوده است.46

نويسنده تاريخ جهانگشاى جوينى (ح 658 ق) در تعريف مقام ترخان در اين دوره مى نويسد:

ترخان آن بود كه از همه مؤونات معاف بود و در هر لشكر كه باشد، هر غنيمت كه يابند ايشان را مسلم باشد و هر گاه كه خواهند در بارگاه بى اذن و دستورى، در آيند. و ]چنگيزخان[ فرمود تا چندان گناه كه از ايشان ]دو كودك اسير شده اونك خان [در وجود آيد، ايشان را بدان مؤاخذت ننمايند بفهم فرزند، ايشان همين معنى مرعّى باشد...47

ميرزا مهدى استرآبادى در دوره زنديه ترخان را كسى مى داند كه:

از جميع تكاليف ديوانى معاف و مسلم باشد و آن چه را در معارك (جمع معركه) از غنايم به دست او افتد بر وى مقرر دارند و بدون رخصت به بارگاه پادشاه در آيد و تا نُه گناه از او صادر نشود پرسش ننمايند.48

وى در ادامه، ترخان را نام طايفه اى از اعاظم «اولوس جغتاى» عنوان مى كند و مى نويسد:

وجه تسميه [ترخان] آن است كه وقتى اونك خان به تحريك «سنكون»، پسر خود، به گرفتن چنگيزخان مصمم گشته، سحرگاه بر سر او رفته تا او را از ميان بردارد، يكى از امرا صورت واقعه را نزد خاتون خود تقرير مى كرد، در آن زمان دو كودك از گله شير آورده بودند از بيرون خرگاه، اين سخن را شنيده متوجه اردوى چنگيزخان شد و او را از اين مواضعه مطلع ساختند و چنگيزخان آن دو كودك را كه خبر قصد «اونك خان» آورده بودند تا نه بطن ترخان ساخت و طايفه ترخان كه حال در ولايت ماوراء النهر و خراسانند از نسل ايشانند و به فارسى نيز دو معنا دارد: اوّل، سبزيست كه آن را به عربى طرخون گويند و دويّم، اسم ابوالنصر فارابى بود.

/ 3