بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نگاهى اجمالى بر، عدم شكلگيرى نظام ارزشى جديد در مكه صدر اسلام شبنم برزگر اينانلو(1) «نبى اكرم(ص) در شهر كوهسارهاى سياه، مكه زاده شد، باليد و به رهبرى مردمان مبعوث گشت. سيزده سال، پيام الهى خويش را پنهان و پيدا بر مكيان خواند. پيروان زيادى يافت و دلهاى مشتاق زيادى را از خارج مكه به سوى خود جلب كرد. آنان كه بدو گرويدند، تا پاى جان، شكنجه و هجرت در كنار او ماندند. و آنان كه وى را تكذيب نمودند، در اين راه بر قتلش كمر بستند، اما نا موفق. اسطوره ليلةالمبيت شكل گرفت و پيامبر(ص) در پى ايجاد كانونى براى باليدن و حفظ پيام الهى، به سوى يثرب گام نهاد، تا راهى نو را براى ابلاغ وحى بيازمايد. نگاهى ديگر به چرايى و چگونگى عدم شكلگيرى نظم جديد در مكه، مؤلفهها و مشخصههاى فرهنگى و تمدنى مكه صدر اسلام را به تصوير مىكشد. نشان دادن تقابل نظم كهن و نظم جديد در اين ام القرى، حاصل اين تحقيق است.» واژههاى كليدى: مكه، ساخت قبيلهاى، نظم كهن جاهلى، نظم نوين اسلامى، نظارتها، عوامل وضعى، سيبرنتيك. فرضيه به علت وجود مؤلفههاى فرهنگى و تمدنى ريشهدار و عميق در مكه، پيامبر(ص) نتوانستند باورها و فرهنگ اسلامى را به سطوح بالاى اجتماع قبيلهاى مكه برسانند. رؤسا، شيوخ و بزرگان و متوليان كعبه، به ندرت و به سختى و دير اسلام، آوردند و بعضاً با حفظ پايگاه اجتماعى خود، به عنوان هاديان، مطلعان و رؤساى نظم كهن، در مكه باقى ماندند. پيامبر(ص) براى ايجاد فرهنگ مسلط اسلام، در رأس نظام جامعه، به يثرب مهاجرت كردند. سئوالات: 1ـ چرا فرهنگ اسلامى نتوانست در مكه به مرحله يا سطح نمادها و باورهاى جامعه برسد؟ (يعنى به قسمت بالاى مراتب سيبرنتيك).(1) 2ـ فرهنگسازان در مكه چه كسانى بودند و از كدام كالاهاى فرهنگى ارتزاق مىكردند و يا به تعبير ديگر، مجموعه فرهنگ حاكم بر عصر جاهلى، از كدام منابع ارتزاق مىكرد؟ 3ـ چگونه و از چه راههايى فرهنگ جاهلى در مكه، در برابر فرهنگ اسلامى، از خود دفاع كرد و تغيير نيافت؟ نگاهى به ويژگىهاى نظم كهن در مكه تاريخ و جغرافياى مكه را مىشناسيم. اين شهر در حجاز، ناحيهاى بيابانى و لم يزرع، محصور در كوههاى سياه رنگ و جزوى از تهامه است. مورخان و جغرافىدانان نامهاى مختلفى را برايش شمردهاند: مكه، بكّه، ام القرى،(2) مكورابا.(3) عموما، محققان بنياد جامعه و مدنيت مكه را از زمان حضرت ابراهيم(ع) (1900 يا 2100 ق.م) در نظر گرفتهاند. حضور تاريخى ابراهيم(ع) و بنياد مجدد كعبه در اين ناحيه و حفر چاه زمزم (و يا پديد آمدن آن بر اساس قرآن) قبايل متعددى را از شبه جزيره، به سوى اين سرزمين سرازير ساخت.(4) بعدها از فرزندان اسماعيل(ع)، قبايل متعددى پديد آمدند كه تا قبل از ورود عمالقه و جرهم و خزاعيان امور محدود شهرى، نظير توليت كعبه را به عهده داشتند.(5) آيين نيايش حاكم بر مكه، تا غلبه قبيله خزاعه دين توحيدى ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) بود. از بين قبايل متعددى كه به جاى فرزندان اسماعيل، بر مكه مستولى شدند، خزاعه از جهتى اهميت دارد. گفته شده با غلبه خزاعيان، بت پرستى در مكه جاى آيين ابراهيم را گرفت و قبيله خزاعه، متولى كعبه شد.(6) تا زمان قدرت گرفتن قصىبن كلاب، از بنىعدنان (از نسل اسماعيل(ع)) امور شهر مكه، در دست خزاعه بود. به نظر ما مىتوان، قصىبن كلاب را بنيانگذار زندگى نوين مدنى در مكه، عنوان كرد. درباره چگونگى تسلط وى بر مكه، گزارشهاى متعددى بيان شده است،(7) كه بررسى آنها از حيطه اين گفتار بيرون است. آن چه مهم است پيروزى بنىعدنان بر خزاعيان و اقتدار مجدد فرزندان اسماعيل(ع) و نيز خدمات و سنن و روشهايى است كه قصى، با اقتدار تمام در مكه متداول كرد و تا عصر اسلام، پاى برجا ماند. گفتهاند، قصى قبايل پراكنده مرتيش را جمع كرد و به حريم مكه آورد، در جهت ترتيبات زندگى شهرى و امور مربوط به توليت كعبه و حجاج كه مهمترين امر زندگى مكيان محسوب مىشد، قصى كارهايى نظير: سقايت (آب دادن به حجاج)، حجابت (سدانت يعنى: پردهدارى و حفظ و نگهدارى خانه خدا و كليددارى آن) قيادت (فرماندهى و رهبرى جنگها) ـ لواء (سنت حمل پرچم در جنگ) را انجام داد، و دارالندوه را براى تصميمگيرىهاى مهم قبايل تأسيس نمود، كه گامى مهم در جهت ايجاد نظم و قاعده در شهر مكه بود.(8) نظم اجتماعى، كه قصى پايهگذار آن بود، تا عصر بعثت در مكه متداول بود و يكى از ويژگىها و امتيازات مهم آن جامعه به شمار مىرفت. غير از دارالندوه، از ديگر نشانههاى زندگى مبتنى بر نظم و قاعده در مكه، وجود پيمانها و سوگندهايى بود كه اعراب بدانها متوسل مىشدند تا بر سر موضوعى توافق كنند و يا موضوعى (امرى) را رد يا ترك نمايند. حلفّ و تحليف نشانهاى از همين پيمانهاست. در دوران قبل از اسلام، پيمانهاى معروفى چون؛ حلف الفضول را در نزد مردم مكه سراغ داريم، و پس از ظهور اسلام، در سال هفتم بعثت، مشركين مكه پيمانى مبنى بر قطع ارتباط با بنى هاشم منعقد ساختند. نگارش اين پيمان نامه و آويختن آن بر ديوار كعبه، نشانگر دو واقعيت بود: 1) پاىبندى به اصول و مقررات مكتوب و رواج خط و كتابت و كاربرى آن در ميان قبايل، يا حداقل درميان خواص قوم. 2) استفاده از تقدس مكانى كعبه، براى استحكام بخشيدن به اين پيمان نامه. البته نگارش نام خدا (اللّه) بر بالاى متن پيمان نامه، نيز قابل توجه است. به لحاظ اقتصادى، شهر مكه در موقعيت ممتاز تجارى قرار داشت. اين شهر، مسيرهاى تجارتى هند و يمن و شام را به يكديگر پيوند مىداد. در آستانه ظهور اسلام، اهميت تجارى اين شهر دو چندان گشته بود، زيرا بسيارى از ثروتمندان مكه و حتى برخى از زنان متمول اين شهر، به كار تجارت اشتغال داشتند. از زنان تاجرپيشه قريش، كسانى مانند: خديجه بنت خويلد، هند همسر ابوسفيان، و مادر ابوجهل را مىتوان نام برد.(9) و مردان توانگر و تاجر نيز كسانى مانند: ابوسفيانبن حرب، وليدبن مغيره، عاصبن وائل، عقبه و شيبه، اميةبن خلف، ابولهب و عباسبن عبدالمطلب بودند.(10) در امر تجارت، كار عربِ قريش چنان رشد يافته بود، كه براى بازاريابى و خريد و فروش در ساير سرزمينهاى همجوار و امنيت تجارى بازرگانانِ عرب، هاشم جد پيامبر اكرم(ص) با پادشاهان و امراى منطقه، تماس حاصل نموده بود و امان نامههايى از ايشان گرفته بود. اين امان نامهها، با نامهاى عصم يا حَبل و يا ايلاف معروف بودند.(11) با كسب چنين امنيتى، مكه كانون سرمايه و ثروت شد و كالاهاى بسيارى از شام و يمن به اين ناحيه مىرسيد، و در بازارهاى قريش به فروش مىرسيد. بازارهاى معروف قريش، عكاظ، ذىالمجاز و مجنّه بودند.(12) در آستانه ظهور اسلام، يكى از پديدههاى نكوهيده، كه حاصل همين رشد و رونق تجارى بود، ربح و رباخوارى در مكه، توسط توانگران و تجار بود كه قرآن و پيامبر اكرم(ص) به شدت آن را مورد سرزنش قرار دادند.(13)در منابع به مصنوعات مكه كمتر اشاره شده است. برخى از منابع، مصنوعات محدودى، چون: پشم ريسى و بافتن آن، دباغى پوست و ساخت كفش و مشك را عنوان كردهاند.(14) با اين توليدات اندك، گويى وجود كعبه و موقعيت زيارتى و تجارتى آن براى مكيان، كافى بوده است.(15) مؤلفههاى فرهنگى عرب مكه، حول دو محور عمده، قابل تبيين است: يكى دين و ديگرى زبان. دينِ اكثريت مردم مكه، بت پرستى بود. اما به نظر مىرسد، احترام آنها به بتها به خاطر آفرينندگى و بىنيازى بتها نبود، بلكه به خاطر قدردانى و تكريم سنن اجداد ايشان بود. عرب، صفاتى چون خلقت، وحدانيت و بىنيازى براى بتها قايل نبود، بلكه هر بت، عارى از خواستهاى بود كه او در دل داشت: بتى براى باران، بتى براى توليد مثل، بتى براى فراخ شدن روزى. اگر به داستان ترويج بت پرستى، توسط عمروبن لحى از قبيله خزاعه، توجه نماييم، همين خواص را مىيابيم: قوم عمالقه به عمرو گفتند: ما اين سنگها را تكريم مىكنيم، تا به ما باران و پيروزى بر دشمن را دهند و عمرو به همين جهت بتى از آنها گرفت و به مكه آورد و مكيان را تشويق به تعظيم آنها كرد.(16) و داستان دومى كه از روى آوردن مكيان، به بت پرستى آوردهاند، نيز مؤيد ظن ماست. نوشتهاند، فرزندان اسماعيل كه زياد شدند، از مكه به بيرون از شهر مهاجرت كردند و هر يك از آنها سنگى از حرم برد، تا آن سنگها را به جاى كعبه طواف كنند. به مرور زمان، فرزندان آنها سنگها را به جاى طواف كعبه پرستيدند.(17) گذشته از، افسانه گونه بودن چنين روايتهايى، نكته پر اهميت در تاريخ ديندارى مكيان، چرخش ايشان از يكتا پرستىِ معقول، به سوى بت پرستى نا معقول است. متأسفانه منابعِ روشنى از دوره جاهليت در اختيار نداريم، تا به وضوح دريابيم، چه تغييراتى در تفكر و بينش عرب به وجود آمد، كه آنها آيين ابراهيم(ع) را گذاشتند و به ورطه بتپرستى افتادند. اين موضوع قابل قبول نيست كه عمروبن لحى توانست، به سادگى دين مكيان را تغيير دهد، چون مىدانيم، دين و ديندارى از جمله ويژگىهاى شخصيتى و روانى هر فرد است، و تغيير آن به سادگى امكان ندارد. پيامبر(ص) پس از سيزده سال ابلاغ آيات روشن، و نوع زندگانى خودشان كه مبين رفتار فردى دين دار بود، نتوانستند به طور كامل دين مكيان را تغيير دهند، چگونه لحى با آوردن يك بت، ايشان را به وادى بت پرستى انداخت؟ به هر صورت گذشته از تشكيك ما در كار انفرادى لحى، كه با وضعيت روحى عرب و تعصبات او نسبت به آيين اجدادى محال مىنمايد؛ سفر وى به شام و ديدار اعمال عمالقه، نشان دهنده دو نكته است: 1) مراودات مكيان (از سالها قبل از ظهور اسلام) با نواحى مجاور، از جمله شام كه منجر به اخذ فرهنگ و تمدن مىگشت و اين عقيده، درست، مخالف عقيده برخى از محققان است كه جامعه مكه را تا ظهور اسلام، جامعهاى بسته معرفى مىكنند. نمونههاى متعددى از اين قبيل مراودات را سراغ داريم: عبدالمطلب براثر تماس با ملوك يمن، روش خضاب كردن را آموخت و به مكه آورد و متداول كرد.(18) و اين كه اعراب مكه، چندى قبل از ظهور اسلام، از كاهنان و يهوديان خارج از مكه شنيده بودند كه پيامبرى به نام محمّد(ص) ظهور مىكند و آنها به طمع افتاده و نام پسران خود را محمد مىنهادند.(19) و كسانى از متمولان قريش كه چون ايرانيان، زندگى اشرافى براى خود ترتيب داده بودند، آشپز و غذاى ايرانى و خنياگر داشتند.(20) 2) عربها به بتها به منزله ابزارى مىنگريستند، براى رسيدن به نيازهاى دنيايى خويش: طلب باران، ياورى و استعانت از آنها در وادى، پيروزى بر خصم و نزديك كردن آنها به خدا.(21) از سوى عدهاى از محققان عنوان مىگردد كه، قريش در حوزه ديانت جاهلى (بت پرستى) و حمايت از آن، منافع و امتيازهايى داشتند و از جمله آن امتيازها، حفظ توليت كعبه به عنوان معبد بتها بود، كه افراد بسيارى را از اقصى نقاط شبه جزيره، به آنجا مىكشيد و ايشان امورى چون: فروش اولين جامه حج، اغذيه و بازارها را در اختيار داشتند.(22) البته در منفعتطلبى قريش شكى نيست، اما آيا قبل از بت پرستى، با فرض وجود آيين ابراهيم(ع) در مكه، همين امتياز، نصيب ساكنان مكه نمىشد؟ و آيا قريش از اين ويژگى مطلع نبودند و همچنين پس از ابلاغ وحى و حضور مسلمانان، آيا به اين مهم پىنبردند، كه با فرض وجود اللّه واحد نيز مىتوان همان امتيازات را به دست آورد؟ در اين صورت علت مخالفتهاى آنها با نبى(ص) چه بود؟ به نظر مىرسد، موجهترين دليل اين است كه قريش، به بت پرستى به عنوان آيين نياكان پاىبند بود، و بارها در جواب پيامبر(ص) عنوان كردند: ما بتهاى سنگى را خالق خود نمىدانيم و بتها را مىپرستيم براى اين كه ما را به خدا نزديك كنند.(23) و نيز در مجادلات لفظى با پيامبر(ص)، پيوسته از او مىخواستند تا از دين آبا و اجداد آنها انتقاد نكند.(24) علاوه بر بت پرستان، تعدادى حنيف، كه به آيين ابراهيم(ع) وفادار مانده بودند، نيز در مكه حضور داشتند. وجه مشترك حنفاء و بتپرستان، تكريم و تعظيم كعبه بود، هر يك به علتى و با باور و ايمانى خاص. برخى از حنيفان كه در منابع از آنها ياد شده است، عبارتنداز: اميةبن ابوالصلت، ورقةبن نوفل، عبيداللّهبن جحش ، زيدبن عمروبن نفيل و قسبن ساعده.(25) زبان يكى از ويژگىهاى فرهنگى هر ملتى داشتن زبانى غنى است، و غناى زبان، در شعر كه مادر هنرهاست نهفته مىباشد. وضعيت زبان قريش از اين جنبه ممتاز بود. كلاً شعر و شاعرى چنان، جايگاه والايى نزد عرب داشت كه براى ظهور هر شاعر، اعراب جشن مىگرفتند و به يكديگر تبريك مىگفتند. معروف است كه اعراب جز در سه مورد، به هم تبريك نمىگفتند: تولد يك پسر، ظهور يك شاعر و يا زادن يك ماديان.(26) از شعراى معروف عرب: شنفرى ازدى و همكار غارتگرش تأبط شرا، و رقَةَبن نوقل، ابوطالب، زياد اعجم، عتبةبن ربيعه، فاطمه دختر خرشب، فكيمه، هند همسر ابوسفيان (كه اشعارى دارد)، و همسر ابولهب را مىتوان نام برد.(27) هر ساله در مشهورترين بازارهاى عرب، يعنى عكاظ، مجنّه و ذىالمجاز كه در انحصار قريش بود، شعراء و خطباء با شيوههاى مختلف، براى همگان شعر و خطابه مىگفتند. عدهاى از محققين، معتقدند اين بازارها در وحدت بخشيدن زبانها و ترويج يك زبان، كه همان زبان قريش بود، نقش بسزايى داشتند.(28) اين زبان در ساخت لقب، كنيه، ضرب المثل و حكايات نيز، بىنظير بود. وجود صفات و القاب متعددى كه اعراب، براى اشخاص در نظر مىگرفتند، هم نوعى سرگرمى برايشان بود و هم نشان دهنده هوش آنها در زبان آورى. از آن جمله است القاب گوناگونى كه براى زنان صاحب اولاد پسر دارند: ام البنين، ام ولد، سعدالعشير و بنت سعد.(29) و القاب كسانى مانند: قصى كه نامش زيد بود، عبدالمطلب كه نامش شيبه بود، هاشم كه همان عمرو بود، ابوبكر لقب عتيق داشت، ابوجهل كه نامش ابوالحكم بود، اسماء دختر ابوبكر را ذات النطاقين گفتهاند، مدركه همان عامر، طانجه همان عمرو بود و... .(30) براى درك الفاظ و معانى عربى، قرآن و آيات آن، كتاب مقدس كفايت مىكند. الفاظ عربى، با روح كلام الهى آميخته و معجزهاى خلق كرده كه همانا براى اثبات حقانيت رسولش نزد خلق بس است.(31) علوم، معارف و رسوم عرب علوم و معارف عرب، بسيار ساده و كاربردى بود. علم آنها در كهانت، طبابت، قيافهشناسى، فراست، كمى حساب و كتاب و تجارت و علم سماء و افلاك، نسبشناسى، تاريخ و شعر خلاصه مىشد.(32) از رسوم عرب، يكى رسم حفظ ماههاى حرام بود. اين رسم به نوعى به قاعده و نظم شهر مكه يارى مىرسانيد. در اين ماهها جنگهاى قبيلهها متوقف مىشد و از سرتاسر شبه جزيره، براى حج و حضور در بازارها مىآمدند. دقت و مراقبت قريش، در حفظ ماههاى حرام و جلوگيرى از جنگ و خونريزى در حرم امن كعبه، نشانگر تعصب آنها در، صيانت از رسوم اجدادى بود. صفاتى كه اعراب بدان متصف بودند عبارتند از: وفاى به عهد، تعصب به قبيله و عشيره، جوانمردى و سخاوت، ميهماننوازى، شجاعت و بيعت.(33) حاصل سخن: مكه در صدر اسلام، ويژگىهاى متعدد يك نظام را يافته بود، جامعه مكه، بر بنياد خانواده، عشيره، قبيله و وحى استوار بود. اقشار متعددى، چون تجار و بازرگانان، شعرا و خطبا و بردگان و ضعفا با پايگاههاى اشرافى و غير اشرافى، در اين شهر وجود داشتند. مكه داراى مهتر و رئيس بود، مجلس شيوخ يا دارالندوه براى تصميمگيرى داشت. بيعت روشى مهم براى اخذ تصميمات شهرى بود. پيماننامه داشتند و نيز اصلِ حكم قرار دادن اشخاص، از اصول مورد اتفاق قريش براى پايان دادن به منازعات قبيلهاى بود. در ماجراى نصب حجرالاسود، نمونهاى از اين نوع حكميتها را مىيابيم. در حوزه نظام اقتصادى، تجارت و برگزارى حج، منبع درآمد اين شهر بود. و هر يك متوليان مخصوص داشتند. قبايل قريش جزو متمولترين و با اعتبارترين قبايل مكه بودند. مشاغل مربوط به امور حجاج و كعبه در دست ايشان بود. ضمن آن كه، تجار معتبر نيز، عموما از قريش بودند. در حوزه نظام فرهنگى، مكه شهرى دينمدار بود، به واسطه وجود كعبه و سنن باقى مانده از آيين ابراهيم(ع) و بتهايى كه در آنجا نگهدارى مىشد، از ديرباز مورد توجه قبايل متعدد جزيرةالعرب بود. قريش علاوه بر اختصاص تولّى كعبه و حفاظت و نگهدارى از بتها و جمع آورى نذورات و برقرارى و ترتيب همه ساله حج و طواف كعبه، متولى امور مذهبى مردمان مكه و شبه جزيره نيز بود. در بعد ديگر، مؤلفه فرهنگى يعنى زبان، در صدر اسلام يك زبان غنى به نام زبان مضرى (قريش) در مكه حاكم بود، كه بدان شعر، خطابه، داستان و افسانه و تمثيل را بيان مىنمودند و همين زبان بود كه، با آن مشركين عليه مسلمين، به احتجاج غير منطقى و غير عقلى مىپرداختند. با در نظر گرفتن ويژگىهاى فوق مىتوان اذعان داشت مكه در صدر اسلام نظم يك جامعه در ابعاد سياسى ـ اقتصادى و فرهنگى را دارا بود. واكنشهاى مشركين در قبال پيام اسلام با اتكاء بر داشتههاى فرهنگى و تمدنى عهد جاهليت در مدت سيزده سال تبليغ پيام الهى، مشركان در مقابل تبليغ اسلام، واكنشهاى منفى نشان دادند، و چنان مسير را به بنبست كشاندند، كه پيامبر(ص) به يثرب، مهاجرت كردند. با علنى شدن دعوت اسلام، مشركين ابتدا به استهزاء پيامبر (ص) پرداختند، اول بار ابولهب در ماجراى دعوت خويشان، نبى(ص) را استهزاء كرد. تواريخ، اشخاص متعددى را نام بردهاند كه پيامبر و آيات را بيهوده مىشمردند و به تمسخر متوسل مىشدند: ابولهب و همسرش، ابوجهل، عاصبن وائل، حارثبن طلاطله، اسودبن مطلب و اسودبن عبديغوث.(34) ناراحتى پيامبر(ص) از عمل آنها و نزول آيات متعدد، در ردّ و تقبيح ايشان و دعوت پيامبر(ص) به صبر و مقاومت، دشمنى عميق اين افراد را با پيامبر(ص) آشكار مىسازد.(35) استفاده از حربه تهمت و دروغ بستن به پيامبر(ص)، شيوه ديگر مشركان بود، و اين در حالى بود كه خود مشركان، چنين تهمتهايى را باور نداشته و اقرار به امين بودن پيامبر داشتند.(36) آنچه بيش از همه، پيامبر(ص) را مىرنجانيد افتراء به دروغ بود كه ابولهب به پيامبر نسبت مىداد. و هر گاه پيامبر مردم را به سوى خويش فرا مىخواند، ابولهب مىگفت: «اى مردم اين جوان برادر زاده من است و بسيار دروغگوست از او بر حذر باشيد».(37) سوره مسد، براى كوتاه شدن اعمال سخيف ابولهب نازل شد. شيوه ديگر مشركان، روى آوردن به ابوطالب، بزرگ بنىهاشم بود، آنها سه بار نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند تا پيامبر(ص) را نصيحت كند، تا از نكوهش بتها دست بردارد. اما هر بار ابوطالب، پيامبر(ص) را مصمم يافت و مشركان راه بجايى نبردند.(38) از سخافتهاى رفتار و افكار مشركان يكى هم آن بود كه در مرتبه سوم، عماره پسر وليد را بردند، تا به ابوطالب ببخشند و به جاى وى محمد(ص) را بگيرند و بكشند(39)!!! در واكنشهاى فكرى و فرهنگى قريش نسبت به اسلام دو مسئله را مىتوان تفكيك كرد: 1) استفاده از حافظه تاريخى قوم، در مبارزه با پيام الهى و شعر گويى. 2) پرسش و حجت خواستن از پيامبر(ص)، براى آزمودن توانايى او. در قسمت اول، نضربن حارث، فعال بود. او داستانها و رواياتى را از ملوك ايران و روم و رستم و اسفنديار، براى مكيان مىخواند تا توجه ايشان را به خود جلب كند و در اين راه مشركان، قرآن را اساطير الاولين خواندند(40) و سورهها و آيات متعددى، در ردّ گفتههاى نضر نازل شد.(41) و كسانى چون همسر ابولهب زبان به هجويه و شعر گشودند، تا پيامبر را بيازارندو پيام وى را ردّ كنند. و حتى همسر ابولهب نام پيامبر را مُذَمَّم گفت، بر جاى محمد(ص).(42) در قسمت دوم، مشركان از پيامبر(ص) دلايل ديگرى خواستند نظير: زنده كردن قصى كلاب، فرو فرستادن آب فراوان از كوههاى مكه و آوردن فرشتهاى از آسمان، تا بر صدق رسالت او گواهى دهند.(43) و همچنين براى طرح پرسشهاى علمى، نزد احبار يهودِ ساكن يثرب رفتند و آنها سه سؤال طرح كردند و گفتند: كه اگر محمد(ص) بدانها پاسخ دهد، نبى حق است: درباره اصحاب كهف، ذوالقرنين و روح. كه در هر سه زمينه آيات سورههاى كهف و اعراف نازل شد. اما مشركان ايمان نياوردند.(44) اتهام ديگرى كه به پيامبر(ص) نسبت دادند، سِحر بود.(45) مشركان تصميم گرفتند، تا در موسم حج، زوّار را از پيامبر(ص) دور كنند بنابراين تصميم گرفتند، او را ديوانه، شاعر، ساحر و كاهن بخوانند، جالب اين كه وليدبن مغيره كه عاقلترين فرد در بين مشركان بود، هر يك از اتهامات را به دلايلى رد كرد: «اعمال وى به ديوانگان نماند» و مردم باور نخواهند كرد و يا «سخن او به كاهنان نماند، سخن وى به وزن شعر نيست و عرب موازين شعر مىدانند، و چون سخن او بشنوند و به هيچ وزن شعر راست نيايد دانند كه وى شاعر نيست». وى با اتهام سحر بودن كلام محمد(ص) بدان دليل موافقت كرد كه بگويند: «سحر بفعل است» كه وقتى مردم بشنوند، فرزند از مادر و پدر جدا مىگردد و مادر و پدر از فرزند، دورى مىجويند و... با دلايلى كه وليد آورد، مىتوان فهميد، مشركان، به اعجاز كلام الهى باور داشتند. اما سعى مىنمودند آن چه را كه با شنيدن آيات الهى در اذهان مردم مكه روى داده بود، به حساب سحر بگذارند.(46) مشركان تصميم به تطميع پيامبر(ص) گرفتند. عتبه نزد پيامبر رفت و از جانب قوم، وعده ثروت، رياست و سلطنت به ايشان داد. اما پيامبر، در پاسخ، آيات سوره فُصِلَّت را براى او خواند، حال عتبه دگرگون شد و در بازگشت، متوجه، دگرگونى او شدند، خود عتبه اقرار كرد، اين سخن محمد(ص) نه شعر، نه سحر، نه سخن كاهنان، نه سخن افسونگران و دروغزنان است.(47) اما باز هم ايمان نياورد. واكنش نهايى مشركان براى دفاع از آيين خويش و مقابله با رشد اسلام، استفاده منفى از قدرت بود. آنها به زور متوسل شدند و اعمالى مانند آزار و شكنجه مسلمانانِ ضعيف و فقير را پيشه كردند: بلال، عامربن ضهيره، خباببن ارّت، زنيرّه، نهديه، ياسر، سميه و عمار.(48) حصر سه ساله بنىهاشم در شعب ابىطالب و عدم تعامل اجتماعى و اقتصادى با آنها، كه در سال هفتم بعثت، روى داد نشانگر قدرت و اعتبار قريش بود. عدم حمايت گسترده قبايل و مردم مكه از بنىهاشم، نمايانگر عدم رشد و گسترش عميق فرهنگ اسلامى در بين مكيان بود.(49) در نهايت مشركان، در آستانه هجرت پيامبر(ص) به يثرب، نقشه قتل پيامبر(ص) را كشيدند، اما موفق نشدند. پيامبر(ص) به مدينه رفت و مشركان على(ع) را در بستر او يافتند.(50) تبيين متغيرهاى ساختارى(51) در نظام مكه و نظامى كه پيامبر، قصد تكوين آن را داشتند تبليغات پيامبر(ص) براى ترويج توحيد و جايگزين كردن خداى يگانه، كه هستى بخش همگان است و نعمت را بر همه يكسان تمام مىگرداند، عنوان كردن برادرى دينى و برابرى ذاتى انسانها، به جاى تعصبات و قشرى گرى قبيلهاى و اشرافى كه در همين مسير منتهى به امت واحده اسلامى، مىگشت از جمله ويژگىهاى عام نزول وحى، براى اعراب بود. اعرابى كه بر مبناى ويژگى خاص گرايى، نه تنها هر قبيله، بلكه هر عشيره و خانواده براى خود، بتى ساخته بود و تعظيمش مىنمود. در چهار چوب زندگى قبيلهاى، محصور بود و با تعصب، پيوندهاى قبيله را حفظ مىكرد و به چيزى مىانديشيد و ارج مىنهاد كه متعلق به خودش يا قبيلهاش بود و يا به نوعى با آن پيوند داشت. اجداد و نياكان، عشيره و قبيله و بت براى او مهم بود و اگر «ما» به عنوان سنگ بناى گروه در ميان ايشان شكل گرفته بود، از حد قبيله فراتر نمىرفت. بدين سبب هيچ گاه، يكسانى فرهنگى و اجتماعى، در شبه جزيره شكل نگرفته بود. براى عرب مهم نبود كه بت پرستى، موجب انشقاق فكرى پيكره واحد جامعه مىشود. رباخوارى، نوشيدن مسكرات، بعضا كشتن دختران و قمار،... اخلاق را فاسد مىكند. زيرا به تعبير جامعه شناسان، ماهيت اينها برايش اهميت داشت نه دستاورد آنها. پيوند عرب با بتها از روى علقه و باورهاى بىارزش و ميراث گرايى بى محتواى بدون تأمل و انديشه است. صرف وجود چنين ابزار و مؤلفههايى در نزد اجداد قبيله حضور و حفظ و دفاع از آن را توجيهپذير مىكرد. حال آن كه پيام قرآن و رسالت پيامبر(ص) كه بر پايه تعقل واستدلال محض بود، اعراب را به تفكر، در عمل بت پرستى فرا مىخواند، به ايشان تذكر مىداد كه بت قدرت خلق، ميراندن، زنده گرداندن ندارد، هيچ سود و زيانى ندارد.(52) و بارها از فاسد شدن فكر و ايمان و جامعه، بر اثر رباخوارى و نوشيدن مسكرات و قماربازى، سخن مىراند. نوع ارتباط پيامبر(ص) با هر فرد مكى مؤمن، از ويژگى خاصى برخوردار بود. در جامعه مؤمنين، پيامبر با على به گونهاى ارتباط داشت و با سلمان و ابوذر به گونهاى ديگر. رفتار پيامبر با عمر و ابوبكر و با برخورد ايشان با اسامه و زيد تفاوت مىكند. و همين رفتار و نوع نگاه ويژه پيامبر نسبت به پيروان است كه ما امروز پس از گذشت قرنها افراد مؤمن صدر اسلام را از يكديگر باز مىشناسيم. جايى كه پيامبر(ص)، ابوذر و سلمان را از اهل بيت خويش مىدانند و على(ع) را برادر و وصى خويش مىنامند. ارتباط و پيوند پيروان، با پيامبر(ص) مانند ارتباط آنها با رئيس قبيله نبود. هيچ عصبيت و وفادارى متعصبانهاى ميان پيروان و پيامبر(ص) وجود نداشت، بلكه پيامبر، رهبرى بود كه مريدانى داشت. صداقت، رفتار توأم با خلوص، برقرارى مساوات، ساده زيستى و عدم تكبر و تجمل در رفتار و منش نبى(ص) بود، كه پيروان را به او متمايل مىنمود. غير از خاصيتهاى وحى و رسالت، كه جنبههايى خاص به شخصيت او مىبخشيد؛ او امين قوم خود بود. حال آن كه شيخ قبيله براى اعضاء قبيله، پدر بود، رياست تام داشت، افراد از او پيروى مىكردند و تابع محض بودند. گفته شده در پذيرش و يا ردّ اسلام نيز به رئيس قبيله، توجه داشتند، تا وقتى آنها مسلمان نمىشدند، افراد عادى نيز ايمان نمىآوردند. پيامبر(ص) قصد ايجاد جامعهاى را داشتند كه در آن، ضوابط حاكم باشد. وابستگىهاى عاطفى و احساسى در اين جامعه بايد كمرنگ باشد، زيرا واكنش عاطفى از ويژگىهاى نظام قبيلهاى بود. همين ضابطه گرايى پيامبر(ص) بود، كه پيوندهاى كور را در حركت نبى(ص) نابود كرد، در نظر او هيچ تفاوتى ميان سياه حبشى و سيد قريشى وجود نداشت. آن چه ارزش و اهميت بين اين دو را مشخص مىكرد تقوى بود،(53) نه نزديكى و خويشى با پيامبر و يا هم قبيله و هم عشيره بودن با وى و همين اصل، تودههاى زيادى از اقشار فقير و بدون عشيره و قبيله را به عرف پيامبر(ص)، جذب كرد. در انتها مىتوان چنين نتيجه گرفت، كه در ميان عربِ قبل از اسلام، خاص گرايى، ماهيت شئى و واكنش عاطفى (رابطه گرايى) و پخش (Diffusion) از مشخصات روابط اجتماعى بودند. كه اينها مشخصات روابط اجتماعى كمونو هستند، و پيامبر(ص) عام گرايى، دستاورد شئى، ضابطه و ويژگى را جايگزين نمودند، كه از مشخصات جامعه سوسيو است. يعنى به تعبير جامعه شناسان، ايشان مىخواستند جامعه كمونو مكه را، تبديل به جامعهاى سوسيو كنند، كارى كه در مدينه عينيت يافت. بررسى كار كردهاى نظام جامعه مكه در آستانه ظهور اسلام:(54) 1) adaptation يا سازگارى: نظام فرهنگى و اجتماعى كه بر مكه صدر اسلام حاكم بود، با وضعيت موجود در افكار و اعتقادات مردم شبه جزيره، و حداقل حجاز و تهامه سازگارى داشت، هيچ قدرت اقتصادى و فرهنگى، برتر از آن چه در مكه حاكم بود، در بخش مركزى عربستان وجود نداشت. تا آن چه را در ميان مكيان مىگذشت، به چالشى جدى بكشاند. محيط بيرونى مكه، مملو همان فرهنگِ شرك و خرافه پرستى بود. و چه بسا بر اثر تعاملات فرهنگى ميان اين دو محيط، بسيارى از دادههاى فرهنگى، نيز مبادله مىشد. مانند افكار كاهنان درباره جن و غولها، و استفاده از فكر آنها براى حكميت ميان مكيان. در آستانه ظهور اسلام، به واسطه روابط محدود اقتصادى و اجتماعى مكيان با ايرانيان و روميان و يهوديان مدينه، پارهاى شك و ترديد و انفعال فكرى، نسبت به اعتقادات جاهلى، در اشخاص محدودى پيش آمده بود كه در تواريخ مىخوانيم كه آنها از دين اجدادى دست كشيدند و به مسيحيت و حنفيت و... روى آوردند. به غير از اين حركت محدود، تا قبل از ورود انديشههاى اعتقادى اسلام، هيچ شكى در دل مشركان، نسبت به اعتقاداتشان به وجود نيامده بود. 2) دستيابى به هدف: اهداف متعدد نظام حاكم بر مكه مشخص بود. مكيان نه قصد تصرف ساير كشورها را داشتند و نه داعيه تسلط بر كل قبايل شبه جزيره را. در كنار مكه، سرزمين كوچك طائف با سران و مهتران خود، مستقل از مكه زندگى مىكردند، و فقط بر پايه تحاليف قبيلهاى با مهتران و قبايل مكه رابطه داشتند. هدف مكيان، حفظ شرايط و امتيازات اعتبار بخش بر قريش بود. مانند پايگاه اشرافى آنها و توليت كعبه كه به اين پايگاه برترى مىبخشيد. مىدانيم كه مكيان براى حفظ توليت كعبه، در طول تاريخ جنگهاى متعددى انجام داده بودند. كسب ثروت از راه تجارت و حفظ ميراث اجدادى نيز از نظر قبيله، از مهمترين اهداف بود. 3. انسجام و يگانگى (يكپارچگى integration): سيستم قبيله، اين ويژگى را داشت كه در رفتار افرادش نسبت به يكديگر و نسبت به قبيله و ساير قبايل، يكپارچگى ايجاد مىكرد، و آنها به سبب همين وابستگى به قبيله در برابر تغييرات و اختلالات به صورت يكپارچه واكنش نشان مىدادند. فرهنگ حاكم بر قبيله، جهت دهنده اين رفتارها و انسجام بخش اين نظام بود. در جريان ورود اعتقادات اسلامى نيز، افراد قبايل به سبب وابستگىهاى متقابل نسبت به هم، از پيكره اصلى جدا نشدند و در مسير انتخاب راه نوين و اعتقادات كهن، راه دوم را برگزيدند. 4. حفظ الگوى فرهنگى: در شهر مكه يك نظام فرهنگى مسلط وجود داشت، شامل سنتها، دين، اخلاق و آداب و رسوم و... كه مجموعه ارزشهاى اين نظام را تشكيل مىدادند و هر قبيله و فردى نسبت به اين ارزشها پاىبند بود، و قبيلهاى كه مهترانش و يا اعضايش به نوعى، بهتر و بيشتر اين نواميس را ارج مىنهاد و يا مدافع آن بود؛ تا جايى مشروعيت مىيافت، كه حكم رياست فائقه بر ساير قبايل را نيز بدست مىآورد. آيا نظام جامعه مكه، تعادل داشت؟(55) زمانى مىتوانيم يك نظام را داراى تعادل بدانيم، كه هيچ تغييرى در آن صورت نگيرد، و حيات اين نظام به صورت پايدار ادامه يابد. آن چه در طول قرنها بر مكه حاكم بود، خصوصا پس از رواج بت پرستى، پايدارى و تعادل را نشان مىداد. هيچ تغيير بيرونى و درونى در آن نظام رخ نداده بود. نه نمادهاى دينى ايشان تغييرى عمده يافته بود و نه ارزشها و سنن آنها. در ابعاد معرفتى، اعراب ساكن مكه، پاىبندى خود را بر معارف جاهلى و بعضا خرافى و معارف ابتدائى خويش حفظ كرده بودند، و اين در حالى بود كه حداقل عربستان از دو سمت، با تمدنهاى معروف و بزرگى مرتبط بود. اصولاً تعادل يك نظام، زمانى بر هم مىخورد كه بر اثر حضور دو فرايند فعاليت و يادگيرى، اعضاى جامعه در وضعيت خود، تغييرات مهمى ايجاد كنند. چنين فعاليتهايى را در مكه پيش از ظهور اسلام، سراغ نداريم، از جنبه يادگيرى نيز آموزههاى دينى و فلسفىِ ملل ديگر، راهى در مكه نيافته بود، و شناختهاى جديد در ابعاد فكرى و فرهنگى در ميان مكيان بوجود نيامده بود. اگر چه در ابعاد اقتصادى و مادى تا حدودى دستاوردهاى سرزمينهاى ديگر وارد اين سرزمين مىگرديد، اما اينها باعث عدم تعادل در نظام جامعه ايشان نگشت. آن چه به طور دقيق تعادل اين نظام را متزلزل كرد، ظهور پيامبر(ص) و ورود انديشه الهى ايشان بود، كه اعتقادات كهن مكيان را به چالش كشيد و در طول سيزده سال حضور و تبليغ در مكه، پايدارى و تعادل نظام كهن را بر هم زد، پايگاه اشرافى توانگران را متزلزل كرد و بردگان را با ايشان برابر كرد، برايشان پايگاهى هم سطح آنها در نظر گرفت و با بيان ملاكهاى ارزشى نوين، ارزشهاى حاكم بر آن جامعه را پوچ و تهى از محتوى گرداند. شناخت وضعيت نيروهاى نظام جامعه مكه بر مبناى مراتب سيبرنتيك (Cybernetics) پيامبر(ص) تصميم داشتند، در مكه نظامى نوين ايجاد كنند، ايشان در پرتو توحيد و بر بنياد اين اعتقاد، تكاثر و كنز، رباخوارى، استثمار و بهره كشى و تفاخرات قومى را نفى كردند. با توجه به اين مؤلفههاى قرآنى(56) كه در سيره نبى(ص) نيز نمايان بود، مىبينيم كه ايشان در زمينههاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى در پىايجاد جامعه اسلامى، در مكه بودند. اين ايده، درست مخالفِ عقيدهاى است كه عنوان مىكند: پيامبر(ص) در مكه نمىخواستند نظام حكومت بنا كنند، بلكه در مدينه اين قصد را داشتند و عينيت بخشيدند. مىدانيم بنيانهاى تشكيل هر نظام و حكومتى، مبانى فكرى و اعتقادى آن است. به عقيده ما در مكه پيامبر(ص) نيز از همين، سنگ بناى عقيدتى شروع كردند، اما نظام اشرافى مكه به شدت مقاومت كرد. در مكه مجموعه فرهنگى حضور داشت، كه ساير نظامها را تحت نظارت خود داشت. اين مجموعه فرهنگى شامل ارزشها و اعتقادات و سنتى بود كه با زبان عربى، تفهيم و تبيين مىشد و بقا مىيافت، در مقابل انديشه الهى، تغيير نيافت و پايدارى و مقاومت از خودنشان داد، و تا زمان فتح مكه در سال هشتم هجرت، با تعصب بسيار از داشتههاى خود دفاع كرد و در راه اين دفاع، به غزوات مهمى چون بدر، احد و خندق نيز تن داد. اعتقادات اسلامى در روح و روان اشخاص، تأثير مىگذاشت و آنها را دگرگون مىنمود بنابراين افراد بسيارى از اين مجموعه جدا شدند و اسلام آوردند و نظام را دچار اختلاف و تنش كردند. اما فرهنگ اسلام و مسلمانان در مكه به سطح نظارت در كليت سيستم جامعه نرسيد. در آن نظام كسانى بودند كه با حفظ مواريث كهن، موجوديت نظام كهن خويش را حفظ كردند. اگر اشخاص مهمى مانند: حمزه، ابوطالب، ابوبكر، عمر، طلحه و زبير، عثمان و توانگران و افراد با اعتبار ديگرى نيز از آن نظام جدا شدند و نگرششان نسبت به اعتقادات و كليت فرهنگى حاكم بر مجموعه تغيير يافت، نتوانستند به سطح رياست و شيخوخيت و مهترى جامعه برسند و با نيل به اين جايگاه باورها و ارزشهاى خود را به سطح نظارتى بر كل جامعه مكه برسانند، بلكه بطور قطع از پيكره جدا شدند، و در هنگامه بنبست تبليغ اسلام و ترويج تفكر نوين، با پيامبر(ص) هجرت كردند. دقت در نمودار ذيل نشان مىدهد كه: آموزشهاى اسلامى در شخصيت افراد تغيير ايجاد كرد، اما آنها نتوانستند برنظام اجتماعى تأثير بگذارند و به همان ترتيب نظام اجتماعى نتوانست، نظام فرهنگى حاكم را تغيير دهد. در اين جا نقش «صبر» بسيار با اهميت بود. تقابل ميان انديشه نبوى و انديشه جاهلى در بسيارى از موارد مىرفت كه تنش موجود را به جنگ و خشونت، ميان دو گروهِ مشرك و مؤمن در مكه بكشاند. اما نزول آيات متعدد، مبنى بر تحمل و صبر به پيامبر، مسلمانان را از حركتهاى تدافعى در برابر مشركين باز مىداشت. نكته ديگر اين بود كه نيروهاى نظارت در مكه هر گونه تغيير را نفى كرده و حتى عوامل تغيير را سركوب مىكردند، و در اين مسير از هيچ حربهاى حتى شكنجه و قتل فرو گذار نمىكردند. اين مجموعه فرهنگى حاكم بر مكه به گونهاى عليه اسلام عمل نموده بود كه پيامبر(ص) در فتح مكه، با نبخشيدن عناصر مهمى از آنها (شعر گويان و قصه سرايان...) ريشههاى آن را زدند. و حلقههاى ساختارى اين نظام چنان بود كه حتى پس از سالها تفارق و تقابل كه ميان مشركين و مسلمين بود، باز محمد(ص) را امين دانسته و اموال خود را به رسم امانت به دست نبى(ص) حفظ مىنمودند.(57) و يا عبدالله پسر ابوبكر، حتى پس از هجرت ابوبكر، در محافل آنها حضور داشت و اخبارى را از آنها به پدرش گزارش مىداد.(58) نتيجه نهايى ساخت شهر مكه مبتنى بر نظمى بود كه فرهنگ حاكم عصر جاهلى در آن موج مىزد. اين فرهنگ از منابع زير ارتزاق مىنمود: 1. شعائر دينى باقىمانده از زمان ابراهيم(ع) كه با بت پرستى آميخته شده بود و حول تقدس كعبه مىگشت. ضمن آن كه تعدادى افراد حنيف بودند كه خويشتن را از كليت شرك و نفاق جدا مىانگاشتند. 2. فرهنگى كه قصىبن كلاب در زمينه امور شهرى و اجتماعى بنيان نهاد و فرزندانش هر يك بدان اصولى افزودند و حفظ آن فرهنگ، تا صدر اسلام بر عهده فرزندان قصى بود. 3. افتخارات و ميراث جاهلى در مؤلفههاى: الف) جنگاورى، رشادت و شجاعت، نسب و حسب و مهماننوازى. ب) آموزههاى جاهلى در زمينههاى: شعر، كهانت و پيشگويى، قيافهشناسى و نجوم و بعضا خطابه. در نتيجه حاكميت اصول فوق بر زندگى شهرى مكيان، و نظارت اين فرهنگ، بر ساير نظامها، فرهنگ اسلامى به سطح نظارت نرسيد، و لاجرم پيامبر(ص) يثرب را براى تشكيل حكومت و نظم نوين دينى، برگزيدند. پىنوشتها: 1. با الهام از نظريه سيبرنتيك، پارسونز مىگويد: نظام كنش مثل هر سيستمى فعال، چه جاندار، چه بىجان، محل گردش بىوقفه انرژى و اطلاعات است. اين مبادله انرژى و اطلاعات، ميان اجزاى نظام است كه كنش نظام را برمىانگيزد. همه اجزاى نظام از لحاظ ذخيره اطلاعات و انرژى يكسان نيستند، بعضى بيشتر انرژى در اختيار دارند، و بعضى ذخيره اطلاعاتشان بيشتر است. بارى به موجب يك اصل بنيادى سيبرنتيك، اجزايى كه اطلاعات غنىتر دارند، بر اجزايى كه انرژى بيشترى دارند، نظارت (كنترل) اعمال مىكنند. بنابراين نظارتها در بالاى سلسله مراتب جاى دارند و عاملهاى وضعى كنش، در پايين مجموعه، بنگريد به گى روشه، جامعهشناسى تالكوت پارسونز، ترجمه عبدالحسين نيك گهر، (تهران، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبيان، 1372) بخش مربوط به سيبرنتيك. 2. مكه: در سوره فتح آيه 24، بكه: در سوره آل عمران آيه 96، ام القرى: در سوره انعام آيه 92 آمده است. 3. مكورابا را بطلميوس عنوان نموده بنگريد به: غلامحسين زرگرى نژاد، تاريخ صدر اسلام، (تهران، سمت، 1378) ص 81. 4. قرآن كريم، سوره ابراهيم آيه 35، سوره بقره آيه 126؛ سوره حج آيه 28؛ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم يابنده، (تهران، جاويدان، 1366) ص 48 ـ 50. 5. رينولد نيكلسون، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه كيوان دختكيوانى (تهران، انتشارات ويراستار، 1380) ص 93. 6. ابن اسحاق، سيرت رسول الله، ترجمه اصغر مهدوى، (تهران، خوارزمى، 1361) ص 105 ـ 100؛ ارزقى، ابوالوليد، اخبار مكه، تحقيق رشدى ملحس، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (تهران، چاپ و نشر بنياد، 1368) ص 85؛ عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (تهران، اميركبير، 1369) ص 243. 7. ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، بىنا، 1405) ج 1، ص 58 ـ 59 و 67؛ محمدبن جريرطبرى، الرسل و الملوك (بيروت، دارالتراث، 1967م) ج 2 ،ص 255؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، محمدابراهيم آيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347) ج 1، ص 305. 8. طبرى، پيشين، ص 259 ـ 260؛ ابن سعد، همان، ص 73؛ يعقوبى، ج 1، پيشين، ص 309؛ حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 51؛ غلامحسين زرگرى نژاد، پيشين، ص 88 ـ 90؛ أبى هلال حسنبن عبداللهبن سهلالعسكرى، الاوائل (لبنان، دارالكتب العلميه بيروت، 1407ه) ص 9 ـ 12. 9. عبدالحسين زرينكوب، پيشين، ص 46 ـ 245. 10. غلامحسين زرگرىنژاد، پيشين، ص 115؛ حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 58. 11. محمدبن جريرطبرى، پيشين، ج 2، ص 252؛ غلامحسين زرگرىنژاد،پيشين، ص 113 به نقل از ابن اثير كه گفته است: هاشم، نخستين كسى است كه براى قريش ايلاف گرفت؛ أبى هلال، پيشين، ص 13. 12. حنا الفاخورى، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه عبدالمحمد آيتى، (بىجا، شركت سهامى چاپ، بى تا) ص 25 ـ 26؛ رينولد نيكلسون، پيشين، ص 92؛ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب (تهران، چاپخانه علمى، 1318) ص 97. 13. قرآن كريم سوره آلعمران آيه 131. 14. ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمدگنابادى (تهران، علمى فرهنگى، 1379) ج 3، ص 800. 15. مكه تا به امروز اين خاصيت خود را حفظ نموده است. اصولاً در بازارهاى بيت الله الحرام، كالاهاى ساخت تمام كشورها وجود دارد، امروز، عطرها و سجادهها و تسبيحهاى مكه را چين و ژاپن مىسازند. 16. ابن اسحاق، پيشين، ص 102؛ تاريخ يعقوبى، پيشين، ج 1، ص 22 ـ 321. 17. همان، ص 3 ـ 102. 18. أبى هلال، پيشين، ص 17. 19. ابن سعد، پيشين، ج 1 ،ص 169. 20. حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 58؛ زرگرىنژاد، پيشين، ص 115. 21. يعقوبى، پيشين، ج 1، ص 332. 22. زرينكوب، پيشين، ص 244 ـ 253. 23. حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 63. 24. ابن اسحاق، پيشين، ص 38 ـ 235. 25. ابن اسحاق، ص 198؛ پيشين، حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 65. 26. رينولد نيكلسون، پيشين، ص 101. 27. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (تهران، اميركبير، 1369) ص 421 و 429؛ نيكلسون، پيشين، ص 108 ـ 116، ابن اسحاق، پيشين، ص 69 ـ 168 و ص 50 ـ 245؛ يعقوبى، پيشين، ص 49 ـ 341. 28. گوستاولوبون، پيشين، ص 97، ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 214، رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، ص 49، حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 59؛ حناالفاخورى، پيشين، ص 25 ـ 26. 29. دروس متعدد دكتر آئينهوند، درباره جزيرة العرب قبل از اسلام، بهار 1380، دانشگاه تربيت مدرس. 30. بنگريد به: سيرت رسول الله، همان، ص 99 و 124 و 228 و 274 و 467: هاشم يعنى كاسر، عتيق يعنى خوب روى، ذات النطاقين كنايه از كارى كه اسماء كرد. يعنى كمربند خود را باز كرد و سفره غذاى ابوبكر را با آن بست، طابخه يعنى: طبخ كننده شكار در بيابان، مدركه: كسى كه شكارى را در بيابان صيد كرد. 31. سوره ابراهيم، آيه 4. 32. آلوسى، بلوغ الارب، ص 204 و 210 ـ 151 و 223 و 63 ـ 261 و 274 و 289؛ جرجى زيدان، پيشين، ص 426 و 402 و 406 و 11 ـ 409 و 419. 33. رسول جعفريان، پيشين، ص 52 ـ 56. 34. ابن اسحاق، همان، ص 261 و 53 ـ 345. 35. سوره ص آيه 17 و سوره يس آيه 30، سوره ماعون و همزه نيز در مكه براى همين منظور نازل شدند. 36. ابن اسحاق داستانى را نقل مىكند از گفتگوى نضربن حارث با سران قوم، نضر مىگويد كه پيامبر قبل از رسالتش نزد شما امين بود اما حالااو را دروغگو مىناميد و... . 37. يعقوبى، پيشين، ج 1 ،ص 380. 38. ابن اسحاق، پيشين، ص 235 ـ 238. 39. همان. 40. سوره انعام، آيه 25، لقمان آيه 6، قلم آيه 15. 41. لقمان، آيه 6، قلم آيه 15. 42. ابن اسحاق، پيشين، ص 344. 43. زرگرىنژاد، پيشين، ص 259؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 71 ـ 270. 44. ابن اسحاق، پيشين، ص 79 ـ 278؛ زرگرىنژاد، پيشين، ص 262. 45. سوره انعام آيه هفت در همين معنى نازل شده است: كه اگر كتابى برتو فرستيم در كاغذى كه به دست خود آن را لمس كنند، كافران گويند اين كتاب سحر آشكار است؛ انعام آيات 10 و 11. 46. ابن هشام، ج 1، ص 270؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 43 ـ 241. 47. ابن اسحاق، پيشين، ص 67 ـ 266؛ ابن هشام، پيشين، ص 259. 48. ابن سعد، پيشين، ج 3، ص 232؛ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 184؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 311 ـ 306. 49. ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 209؛ پيشين، همان، ج 2، ص 336؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 340 ـ 341. 50. ابن اسحاق، پيشين، ص 62 ـ 459. 51. تالكوت پارسونز، پيشين، فصل تبيين متغيرهاى ساختارى نظام كنش؛ حسين تنهايى، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى (تهران، مرنديز، 1374) ص 179 به بعد. 52. سوره اعراف آيات 1 تا 11؛ سوره انعام 1 تا 3؛ سوره فرقان آيه 3. 53. سوره حجرات آيه 43: ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم. 54. جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، علمى، 1374) ص 131 ـ 141؛ آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى (تهران، نشر نى، 1376) ص 48 ـ 747. 55. تالكوت پارسونز، پيشين، بخش مربوط به شروط تعادل نظام. 56. حضرت على(ع) مأمور بودند تا قبل از هجرت خود، اموال و امانات را به مكيان رد كنند. 57. ابن اسحاق، پيشين، ص 466. 58. بنگريد به: سوره اعراف آيات 1 تا 11 و سوره انعام آيات 1 تا 3. منابع: ـ ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، جاويدان، 1366). ـ ابن اسحاق، سيرت رسول اللّه، ترجمه، دكتر اصغر مهدوى (تهران، خوارزمى، 1361). ـ ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، داربيروت، 1405ه). ـ ابن هشام، السيرة النبويه، تحقيق مصطفى السّقا و...، (بيروت، دارالحياء تراث العربى، 1985م). ـ ازرقى، ابوالوليد، اخبار مكه، تحقيق رشدى صالح ملحس، محمود مهدوى دامغانى (تهران، چاپ و نشر بنياد، 1368). ـ أبى هلال حسنبن عبدالله، الأوائل (لبنان، دارالكتب العلميه، 1407ه ) ـ تنهايى، حسين، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى (تهران، نشر مرنديز، 1374). ـ جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، (قم، مؤسسه در راه حق، 1366). ـ ريتزر، جورج، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، محسن ثلاثى (تهران، علمى، 1374). ـ زرگرىنژاد، غلامحسين، تاريخ صدر اسلام (تهران، سمت، 1378). ـ زرينكوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1369). ـ زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (تهران، اميركبير، 1369). ـ طبرى، الرسل و الملوك (بيروت، دارالتراث، 1967م). ـ الفاخورى، حنا، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه عبدالمحمد آيتى (تهران، شركت سهامى چاپ، بىتا). ـ گيدنز، آنتونى، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى (تهران، نشر نى، 1376). ـ گى روشه، جامعهشناسى تالكوت پارسونز، ترجمه عبدالحسين نيكگهر (تهران مؤسسه انتشاراتى تبيان، 1376). ـ لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب (تهران، چاپخانه علمى، 1318). ـ نيكلسون، رينولد، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه كيوان دختكيوانى، (تهران، انتشارات ويراستار، 1380). ـ يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيمآيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1374). 1 دانشجوى دكترى تاريخ اسلام ـ دانشگاه تهران.