نگاهی اجمالی بر عدم شکل گیری نظام ارزشی جدید در مکه صدر اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی اجمالی بر عدم شکل گیری نظام ارزشی جدید در مکه صدر اسلام - نسخه متنی

شبنم برزگر اینانلو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهى اجمالى بر، عدم شكل‏گيرى نظام ارزشى جديد در مكه صدر اسلام

شبنم برزگر اينانلو(1)

«نبى اكرم(ص) در شهر كوهسارهاى سياه، مكه زاده شد، باليد و به رهبرى مردمان مبعوث گشت. سيزده سال، پيام الهى خويش را پنهان و پيدا بر مكيان خواند. پيروان زيادى يافت و دل‏هاى مشتاق زيادى را از خارج مكه به سوى خود جلب كرد. آنان كه بدو گرويدند، تا پاى جان، شكنجه و هجرت در كنار او ماندند. و آنان كه وى را تكذيب نمودند، در اين راه بر قتلش كمر بستند، اما نا موفق. اسطوره ليلة‏المبيت شكل گرفت و پيامبر(ص) در پى ايجاد كانونى براى باليدن و حفظ پيام الهى، به سوى يثرب گام نهاد، تا راهى نو را براى ابلاغ وحى بيازمايد.

نگاهى ديگر به چرايى و چگونگى عدم شكل‏گيرى نظم جديد در مكه، مؤلفه‏ها و مشخصه‏هاى فرهنگى و تمدنى مكه صدر اسلام را به تصوير مى‏كشد. نشان دادن تقابل نظم كهن و نظم جديد در اين ام القرى، حاصل اين تحقيق است.»

واژه‏هاى كليدى: مكه، ساخت قبيله‏اى، نظم كهن جاهلى، نظم نوين اسلامى، نظارتها، عوامل وضعى، سيبرنتيك.

فرضيه

به علت وجود مؤلفه‏هاى فرهنگى و تمدنى ريشه‏دار و عميق در مكه، پيامبر(ص) نتوانستند باورها و فرهنگ اسلامى را به سطوح بالاى اجتماع قبيله‏اى مكه برسانند. رؤسا، شيوخ و بزرگان و متوليان كعبه، به ندرت و به سختى و دير اسلام، آوردند و بعضاً با حفظ پايگاه اجتماعى خود، به عنوان هاديان، مطلعان و رؤساى نظم كهن، در مكه باقى ماندند. پيامبر(ص) براى ايجاد فرهنگ مسلط اسلام، در رأس نظام جامعه، به يثرب مهاجرت كردند.

سئوالات:

1ـ چرا فرهنگ اسلامى نتوانست در مكه به مرحله يا سطح نمادها و باورهاى جامعه برسد؟ (يعنى به قسمت بالاى مراتب سيبرنتيك).(1)

2ـ فرهنگ‏سازان در مكه چه كسانى بودند و از كدام كالاهاى فرهنگى ارتزاق مى‏كردند و يا به تعبير ديگر، مجموعه فرهنگ حاكم بر عصر جاهلى، از كدام منابع ارتزاق مى‏كرد؟

3ـ چگونه و از چه راه‏هايى فرهنگ جاهلى در مكه، در برابر فرهنگ اسلامى، از خود دفاع كرد و تغيير نيافت؟

نگاهى به ويژگى‏هاى نظم كهن در مكه

تاريخ و جغرافياى مكه را مى‏شناسيم. اين شهر در حجاز، ناحيه‏اى بيابانى و لم يزرع، محصور در كوههاى سياه رنگ و جزوى از تهامه است. مورخان و جغرافى‏دانان نام‏هاى مختلفى را برايش شمرده‏اند: مكه، بكّه، ام القرى،(2) مكورابا.(3) عموما، محققان بنياد جامعه و مدنيت مكه را از زمان حضرت ابراهيم(ع) (1900 يا 2100 ق.م) در نظر گرفته‏اند. حضور تاريخى ابراهيم(ع) و بنياد مجدد كعبه در اين ناحيه و حفر چاه زمزم (و يا پديد آمدن آن بر اساس قرآن) قبايل متعددى را از شبه جزيره، به سوى اين سرزمين سرازير ساخت.(4) بعدها از فرزندان اسماعيل(ع)، قبايل متعددى پديد آمدند كه تا قبل از ورود عمالقه و جرهم و خزاعيان امور محدود شهرى، نظير توليت كعبه را به عهده داشتند.(5) آيين نيايش حاكم بر مكه، تا غلبه قبيله خزاعه دين توحيدى ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) بود. از بين قبايل متعددى كه به جاى فرزندان اسماعيل، بر مكه مستولى شدند، خزاعه از جهتى اهميت دارد. گفته شده با غلبه خزاعيان، بت پرستى در مكه جاى آيين ابراهيم را گرفت و قبيله خزاعه، متولى كعبه شد.(6) تا زمان قدرت گرفتن قصى‏بن كلاب، از بنى‏عدنان (از نسل اسماعيل(ع)) امور شهر مكه، در دست خزاعه بود.

به نظر ما مى‏توان، قصى‏بن كلاب را بنيان‏گذار زندگى نوين مدنى در مكه، عنوان كرد. درباره چگونگى تسلط وى بر مكه، گزارش‏هاى متعددى بيان شده است،(7) كه بررسى آن‏ها از حيطه اين گفتار بيرون است. آن چه مهم است پيروزى بنى‏عدنان بر خزاعيان و اقتدار مجدد فرزندان اسماعيل(ع) و نيز خدمات و سنن و روش‏هايى است كه قصى، با اقتدار تمام در مكه متداول كرد و تا عصر اسلام، پاى برجا ماند. گفته‏اند، قصى قبايل پراكنده مرتيش را جمع كرد و به حريم مكه آورد، در جهت ترتيبات زندگى شهرى و امور مربوط به توليت كعبه و حجاج كه مهم‏ترين امر زندگى مكيان محسوب مى‏شد، قصى كارهايى نظير: سقايت (آب دادن به حجاج)، حجابت (سدانت يعنى: پرده‏دارى و حفظ و نگهدارى خانه خدا و كليددارى آن) قيادت (فرماندهى و رهبرى جنگ‏ها) ـ لواء (سنت حمل پرچم در جنگ) را انجام داد، و دارالندوه را براى تصميم‏گيرى‏هاى مهم قبايل تأسيس نمود، كه گامى مهم در جهت ايجاد نظم و قاعده در شهر مكه بود.(8) نظم اجتماعى، كه قصى پايه‏گذار آن بود، تا عصر بعثت در مكه متداول بود و يكى از ويژگى‏ها و امتيازات مهم آن جامعه به شمار مى‏رفت.

غير از دارالندوه، از ديگر نشانه‏هاى زندگى مبتنى بر نظم و قاعده در مكه، وجود پيمان‏ها و سوگندهايى بود كه اعراب بدان‏ها متوسل مى‏شدند تا بر سر موضوعى توافق كنند و يا موضوعى (امرى) را رد يا ترك نمايند. حلفّ و تحليف نشانه‏اى از همين پيمان‏هاست. در دوران قبل از اسلام، پيمان‏هاى معروفى چون؛ حلف الفضول را در نزد مردم مكه سراغ داريم، و پس از ظهور اسلام، در سال هفتم بعثت، مشركين مكه پيمانى مبنى بر قطع ارتباط با بنى هاشم منعقد ساختند. نگارش اين پيمان نامه و آويختن آن بر ديوار كعبه، نشان‏گر دو واقعيت بود:

1) پاى‏بندى به اصول و مقررات مكتوب و رواج خط و كتابت و كاربرى آن در ميان قبايل، يا حداقل درميان خواص قوم.

2) استفاده از تقدس مكانى كعبه، براى استحكام بخشيدن به اين پيمان نامه.

البته نگارش نام خدا (اللّه) بر بالاى متن پيمان نامه، نيز قابل توجه است.

به لحاظ اقتصادى، شهر مكه در موقعيت ممتاز تجارى قرار داشت. اين شهر، مسيرهاى تجارتى هند و يمن و شام را به يكديگر پيوند مى‏داد. در آستانه ظهور اسلام، اهميت تجارى اين شهر دو چندان گشته بود، زيرا بسيارى از ثروتمندان مكه و حتى برخى از زنان متمول اين شهر، به كار تجارت اشتغال داشتند.

از زنان تاجرپيشه قريش، كسانى مانند: خديجه بنت خويلد، هند همسر ابوسفيان، و مادر ابوجهل را مى‏توان نام برد.(9) و مردان توانگر و تاجر نيز كسانى مانند: ابوسفيان‏بن حرب، وليدبن مغيره، عاص‏بن وائل، عقبه و شيبه، امية‏بن خلف، ابولهب و عباس‏بن عبدالمطلب بودند.(10) در امر تجارت، كار عربِ قريش چنان رشد يافته بود، كه براى بازاريابى و خريد و فروش در ساير سرزمين‏هاى همجوار و امنيت تجارى بازرگانانِ عرب، هاشم جد پيامبر اكرم(ص) با پادشاهان و امراى منطقه، تماس حاصل نموده بود و امان نامه‏هايى از ايشان گرفته بود. اين امان نامه‏ها، با نام‏هاى عصم يا حَبل و يا ايلاف معروف بودند.(11) با كسب چنين امنيتى، مكه كانون سرمايه و ثروت شد و كالاهاى بسيارى از شام و يمن به اين ناحيه مى‏رسيد، و در بازارهاى قريش به فروش مى‏رسيد. بازارهاى معروف قريش، عكاظ، ذى‏المجاز و مجنّه بودند.(12) در آستانه ظهور اسلام، يكى از پديده‏هاى نكوهيده، كه حاصل همين رشد و رونق تجارى بود، ربح و رباخوارى در مكه، توسط توانگران و تجار بود كه قرآن و پيامبر اكرم(ص) به شدت آن را مورد سرزنش قرار دادند.(13)در منابع به مصنوعات مكه كمتر اشاره شده است. برخى از منابع، مصنوعات محدودى، چون: پشم ريسى و بافتن آن، دباغى پوست و ساخت كفش و مشك را عنوان كرده‏اند.(14) با اين توليدات اندك، گويى وجود كعبه و موقعيت زيارتى و تجارتى آن براى مكيان، كافى بوده است.(15)

مؤلفه‏هاى فرهنگى عرب مكه، حول دو محور عمده، قابل تبيين است: يكى دين و ديگرى زبان. دينِ اكثريت مردم مكه، بت پرستى بود. اما به نظر مى‏رسد، احترام آن‏ها به بت‏ها به خاطر آفرينندگى و بى‏نيازى بت‏ها نبود، بلكه به خاطر قدردانى و تكريم سنن اجداد ايشان بود. عرب، صفاتى چون خلقت، وحدانيت و بى‏نيازى براى بت‏ها قايل نبود، بلكه هر بت، عارى از خواسته‏اى بود كه او در دل داشت: بتى براى باران، بتى براى توليد مثل، بتى براى فراخ شدن روزى. اگر به داستان ترويج بت پرستى، توسط عمروبن لحى از قبيله خزاعه، توجه نماييم، همين خواص را مى‏يابيم: قوم عمالقه به عمرو گفتند: ما اين سنگ‏ها را تكريم مى‏كنيم، تا به ما باران و پيروزى بر دشمن را دهند و عمرو به همين جهت بتى از آن‏ها گرفت و به مكه آورد و مكيان را تشويق به تعظيم آن‏ها كرد.(16) و داستان دومى كه از روى آوردن مكيان، به بت پرستى آورده‏اند، نيز مؤيد ظن ماست. نوشته‏اند، فرزندان اسماعيل كه زياد شدند، از مكه به بيرون از شهر مهاجرت كردند و هر يك از آن‏ها سنگى از حرم برد، تا آن سنگ‏ها را به جاى كعبه طواف كنند. به مرور زمان، فرزندان آن‏ها سنگ‏ها را به جاى طواف كعبه پرستيدند.(17) گذشته از، افسانه گونه بودن چنين روايت‏هايى، نكته پر اهميت در تاريخ ديندارى مكيان، چرخش ايشان از يكتا پرستىِ معقول، به سوى بت پرستى نا معقول است. متأسفانه منابعِ روشنى از دوره جاهليت در اختيار نداريم، تا به وضوح دريابيم، چه تغييراتى در تفكر و بينش عرب به وجود آمد، كه آن‏ها آيين ابراهيم(ع) را گذاشتند و به ورطه بت‏پرستى افتادند. اين موضوع قابل قبول نيست كه عمروبن لحى توانست، به سادگى دين مكيان را تغيير دهد، چون مى‏دانيم، دين و ديندارى از جمله ويژگى‏هاى شخصيتى و روانى هر فرد است، و تغيير آن به سادگى امكان ندارد. پيامبر(ص) پس از سيزده سال ابلاغ آيات روشن، و نوع زندگانى خودشان كه مبين رفتار فردى دين دار بود، نتوانستند به طور كامل دين مكيان را تغيير دهند، چگونه لحى با آوردن يك بت، ايشان را به وادى بت پرستى انداخت؟ به هر صورت گذشته از تشكيك ما در كار انفرادى لحى، كه با وضعيت روحى عرب و تعصبات او نسبت به آيين اجدادى محال مى‏نمايد؛ سفر وى به شام و ديدار اعمال عمالقه، نشان دهنده دو نكته است:

1) مراودات مكيان (از سال‏ها قبل از ظهور اسلام) با نواحى مجاور، از جمله شام كه منجر به اخذ فرهنگ و تمدن مى‏گشت و اين عقيده، درست، مخالف عقيده برخى از محققان است كه جامعه مكه را تا ظهور اسلام، جامعه‏اى بسته معرفى مى‏كنند. نمونه‏هاى متعددى از اين قبيل مراودات را سراغ داريم: عبدالمطلب براثر تماس با ملوك يمن، روش خضاب كردن را آموخت و به مكه آورد و متداول كرد.(18) و اين كه اعراب مكه، چندى قبل از ظهور اسلام، از كاهنان و يهوديان خارج از مكه شنيده بودند كه پيامبرى به نام محمّد(ص) ظهور مى‏كند و آن‏ها به طمع افتاده و نام پسران خود را محمد مى‏نهادند.(19) و كسانى از متمولان قريش كه چون ايرانيان، زندگى اشرافى براى خود ترتيب داده بودند، آشپز و غذاى ايرانى و خنياگر داشتند.(20)

2) عرب‏ها به بت‏ها به منزله ابزارى مى‏نگريستند، براى رسيدن به نيازهاى دنيايى خويش: طلب باران، ياورى و استعانت از آن‏ها در وادى، پيروزى بر خصم و نزديك كردن آن‏ها به خدا.(21)

از سوى عده‏اى از محققان عنوان مى‏گردد كه، قريش در حوزه ديانت جاهلى (بت پرستى) و حمايت از آن، منافع و امتيازهايى داشتند و از جمله آن امتيازها، حفظ توليت كعبه به عنوان معبد بت‏ها بود، كه افراد بسيارى را از اقصى نقاط شبه جزيره، به آنجا مى‏كشيد و ايشان امورى چون: فروش اولين جامه حج، اغذيه و بازارها را در اختيار داشتند.(22) البته در منفعت‏طلبى قريش شكى نيست، اما آيا قبل از بت پرستى، با فرض وجود آيين ابراهيم(ع) در مكه، همين امتياز، نصيب ساكنان مكه نمى‏شد؟ و آيا قريش از اين ويژگى مطلع نبودند و هم‏چنين پس از ابلاغ وحى و حضور مسلمانان، آيا به اين مهم پى‏نبردند، كه با فرض وجود اللّه واحد نيز مى‏توان همان امتيازات را به دست آورد؟ در اين صورت علت مخالفت‏هاى آن‏ها با نبى(ص) چه بود؟ به نظر مى‏رسد، موجه‏ترين دليل اين است كه قريش، به بت پرستى به عنوان آيين نياكان پاى‏بند بود، و بارها در جواب پيامبر(ص) عنوان كردند: ما بت‏هاى سنگى را خالق خود نمى‏دانيم و بت‏ها را مى‏پرستيم براى اين كه ما را به خدا نزديك كنند.(23) و نيز در مجادلات لفظى با پيامبر(ص)، پيوسته از او مى‏خواستند تا از دين آبا و اجداد آن‏ها انتقاد نكند.(24) علاوه بر بت پرستان، تعدادى حنيف، كه به آيين ابراهيم(ع) وفادار مانده بودند، نيز در مكه حضور داشتند. وجه مشترك حنفاء و بت‏پرستان، تكريم و تعظيم كعبه بود، هر يك به علتى و با باور و ايمانى خاص. برخى از حنيفان كه در منابع از آن‏ها ياد شده است، عبارتنداز: امية‏بن ابوالصلت، ورقة‏بن نوفل، عبيداللّه‏بن جحش ، زيدبن عمروبن نفيل و قس‏بن ساعده.(25)

زبان

يكى از ويژگى‏هاى فرهنگى هر ملتى داشتن زبانى غنى است، و غناى زبان، در شعر كه مادر هنرهاست نهفته مى‏باشد. وضعيت زبان قريش از اين جنبه ممتاز بود. كلاً شعر و شاعرى چنان، جايگاه والايى نزد عرب داشت كه براى ظهور هر شاعر، اعراب جشن مى‏گرفتند و به يكديگر تبريك مى‏گفتند. معروف است كه اعراب جز در سه مورد، به هم تبريك نمى‏گفتند: تولد يك پسر، ظهور يك شاعر و يا زادن يك ماديان.(26) از شعراى معروف عرب: شنفرى ازدى و همكار غارتگرش تأبط شرا، و رقَةَ‏بن نوقل، ابوطالب، زياد اعجم، عتبة‏بن ربيعه، فاطمه دختر خرشب، فكيمه، هند همسر ابوسفيان (كه اشعارى دارد)، و همسر ابولهب را مى‏توان نام برد.(27) هر ساله در مشهورترين بازارهاى عرب، يعنى عكاظ، مجنّه و ذى‏المجاز كه در انحصار قريش بود، شعراء و خطباء با شيوه‏هاى مختلف، براى همگان شعر و خطابه مى‏گفتند. عده‏اى از محققين، معتقدند اين بازارها در وحدت بخشيدن زبان‏ها و ترويج يك زبان، كه همان زبان قريش بود، نقش بسزايى داشتند.(28) اين زبان در ساخت لقب، كنيه، ضرب المثل و حكايات نيز، بى‏نظير بود. وجود صفات و القاب متعددى كه اعراب، براى اشخاص در نظر مى‏گرفتند، هم نوعى سرگرمى برايشان بود و هم نشان دهنده هوش آن‏ها در زبان آورى. از آن جمله است القاب گوناگونى كه براى زنان صاحب اولاد پسر دارند: ام البنين، ام ولد، سعدالعشير و بنت سعد.(29) و القاب كسانى مانند: قصى كه نامش زيد بود، عبدالمطلب كه نامش شيبه بود، هاشم كه همان عمرو بود، ابوبكر لقب عتيق داشت، ابوجهل كه نامش ابوالحكم بود، اسماء دختر ابوبكر را ذات النطاقين گفته‏اند، مدركه همان عامر، طانجه همان عمرو بود و... .(30) براى درك الفاظ و معانى عربى، قرآن و آيات آن، كتاب مقدس كفايت مى‏كند. الفاظ عربى، با روح كلام الهى آميخته و معجزه‏اى خلق كرده كه همانا براى اثبات حقانيت رسولش نزد خلق بس است.(31)

علوم، معارف و رسوم عرب

علوم و معارف عرب، بسيار ساده و كاربردى بود. علم آن‏ها در كهانت، طبابت، قيافه‏شناسى، فراست، كمى حساب و كتاب و تجارت و علم سماء و افلاك، نسب‏شناسى، تاريخ و شعر خلاصه مى‏شد.(32) از رسوم عرب، يكى رسم حفظ ماه‏هاى حرام بود. اين رسم به نوعى به قاعده و نظم شهر مكه يارى مى‏رسانيد. در اين ماه‏ها جنگ‏هاى قبيله‏ها متوقف مى‏شد و از سرتاسر شبه جزيره، براى حج و حضور در بازارها مى‏آمدند. دقت و مراقبت قريش، در حفظ ماه‏هاى حرام و جلوگيرى از جنگ و خونريزى در حرم امن كعبه، نشانگر تعصب آن‏ها در، صيانت از رسوم اجدادى بود. صفاتى كه اعراب بدان متصف بودند عبارتند از: وفاى به عهد، تعصب به قبيله و عشيره، جوانمردى و سخاوت، ميهمان‏نوازى، شجاعت و بيعت.(33)

حاصل سخن: مكه در صدر اسلام، ويژگى‏هاى متعدد يك نظام را يافته بود، جامعه مكه، بر بنياد خانواده، عشيره، قبيله و وحى استوار بود. اقشار متعددى، چون تجار و بازرگانان، شعرا و خطبا و بردگان و ضعفا با پايگاه‏هاى اشرافى و غير اشرافى، در اين شهر وجود داشتند. مكه داراى مهتر و رئيس بود، مجلس شيوخ يا دارالندوه براى تصميم‏گيرى داشت. بيعت روشى مهم براى اخذ تصميمات شهرى بود. پيمان‏نامه داشتند و نيز اصلِ حكم قرار دادن اشخاص، از اصول مورد اتفاق قريش براى پايان دادن به منازعات قبيله‏اى بود. در ماجراى نصب حجرالاسود، نمونه‏اى از اين نوع حكميت‏ها را مى‏يابيم.

در حوزه نظام اقتصادى، تجارت و برگزارى حج، منبع درآمد اين شهر بود. و هر يك متوليان مخصوص داشتند. قبايل قريش جزو متمول‏ترين و با اعتبارترين قبايل مكه بودند. مشاغل مربوط به امور حجاج و كعبه در دست ايشان بود. ضمن آن كه، تجار معتبر نيز، عموما از قريش بودند.

در حوزه نظام فرهنگى، مكه شهرى دينمدار بود، به واسطه وجود كعبه و سنن باقى مانده از آيين ابراهيم(ع) و بت‏هايى كه در آن‏جا نگهدارى مى‏شد، از ديرباز مورد توجه قبايل متعدد جزيرة‏العرب بود. قريش علاوه بر اختصاص تولّى كعبه و حفاظت و نگهدارى از بت‏ها و جمع آورى نذورات و برقرارى و ترتيب همه ساله حج و طواف كعبه، متولى امور مذهبى مردمان مكه و شبه جزيره نيز بود. در بعد ديگر، مؤلفه فرهنگى يعنى زبان، در صدر اسلام يك زبان غنى به نام زبان مضرى (قريش) در مكه حاكم بود، كه بدان شعر، خطابه، داستان و افسانه و تمثيل را بيان مى‏نمودند و همين زبان بود كه، با آن مشركين عليه مسلمين، به احتجاج غير منطقى و غير عقلى مى‏پرداختند. با در نظر گرفتن ويژگى‏هاى فوق مى‏توان اذعان داشت مكه در صدر اسلام نظم يك جامعه در ابعاد سياسى ـ اقتصادى و فرهنگى را دارا بود.

واكنش‏هاى مشركين در قبال پيام اسلام با اتكاء بر داشته‏هاى فرهنگى و تمدنى عهد جاهليت

در مدت سيزده سال تبليغ پيام الهى، مشركان در مقابل تبليغ اسلام، واكنش‏هاى منفى نشان دادند، و چنان مسير را به بن‏بست كشاندند، كه پيامبر(ص) به يثرب، مهاجرت كردند. با علنى شدن دعوت اسلام، مشركين ابتدا به استهزاء پيامبر (ص) پرداختند، اول بار ابولهب در ماجراى دعوت خويشان، نبى(ص) را استهزاء كرد. تواريخ، اشخاص متعددى را نام برده‏اند كه پيامبر و آيات را بيهوده مى‏شمردند و به تمسخر متوسل مى‏شدند: ابولهب و همسرش، ابوجهل، عاص‏بن وائل، حارث‏بن طلاطله، اسودبن مطلب و اسودبن عبديغوث.(34) ناراحتى پيامبر(ص) از عمل آن‏ها و نزول آيات متعدد، در ردّ و تقبيح ايشان و دعوت پيامبر(ص) به صبر و مقاومت، دشمنى عميق اين افراد را با پيامبر(ص) آشكار مى‏سازد.(35)

استفاده از حربه تهمت و دروغ بستن به پيامبر(ص)، شيوه ديگر مشركان بود، و اين در حالى بود كه خود مشركان، چنين تهمت‏هايى را باور نداشته و اقرار به امين بودن پيامبر داشتند.(36) آنچه بيش از همه، پيامبر(ص) را مى‏رنجانيد افتراء به دروغ بود كه ابولهب به پيامبر نسبت مى‏داد. و هر گاه پيامبر مردم را به سوى خويش فرا مى‏خواند، ابولهب مى‏گفت: «اى مردم اين جوان برادر زاده من است و بسيار دروغگوست از او بر حذر باشيد».(37)

سوره مسد، براى كوتاه شدن اعمال سخيف ابولهب نازل شد. شيوه ديگر مشركان، روى آوردن به ابوطالب، بزرگ بنى‏هاشم بود، آن‏ها سه بار نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند تا پيامبر(ص) را نصيحت كند، تا از نكوهش بت‏ها دست بردارد. اما هر بار ابوطالب، پيامبر(ص) را مصمم يافت و مشركان راه بجايى نبردند.(38) از سخافت‏هاى رفتار و افكار مشركان يكى هم آن بود كه در مرتبه سوم، عماره پسر وليد را بردند، تا به ابوطالب ببخشند و به جاى وى محمد(ص) را بگيرند و بكشند(39)!!!

در واكنش‏هاى فكرى و فرهنگى قريش نسبت به اسلام دو مسئله را مى‏توان تفكيك كرد:

1) استفاده از حافظه تاريخى قوم، در مبارزه با پيام الهى و شعر گويى.

2) پرسش و حجت خواستن از پيامبر(ص)، براى آزمودن توانايى او.

در قسمت اول، نضربن حارث، فعال بود. او داستان‏ها و رواياتى را از ملوك ايران و روم و رستم و اسفنديار، براى مكيان مى‏خواند تا توجه ايشان را به خود جلب كند و در اين راه مشركان، قرآن را اساطير الاولين خواندند(40) و سوره‏ها و آيات متعددى، در ردّ گفته‏هاى نضر نازل شد.(41) و كسانى چون همسر ابولهب زبان به هجويه و شعر گشودند، تا پيامبر را بيازارندو پيام وى را ردّ كنند. و حتى همسر ابولهب نام پيامبر را مُذَمَّم گفت، بر جاى محمد(ص).(42) در قسمت دوم، مشركان از پيامبر(ص) دلايل ديگرى خواستند نظير: زنده كردن قصى كلاب، فرو فرستادن آب فراوان از كوه‏هاى مكه و آوردن فرشته‏اى از آسمان، تا بر صدق رسالت او گواهى دهند.(43) و هم‏چنين براى طرح پرسش‏هاى علمى، نزد احبار يهودِ ساكن يثرب رفتند و آن‏ها سه سؤال طرح كردند و گفتند: كه اگر محمد(ص) بدان‏ها پاسخ دهد، نبى حق است: درباره اصحاب كهف، ذوالقرنين و روح. كه در هر سه زمينه آيات سوره‏هاى كهف و اعراف نازل شد. اما مشركان ايمان نياوردند.(44) اتهام ديگرى كه به پيامبر(ص) نسبت دادند، سِحر بود.(45) مشركان تصميم گرفتند، تا در موسم حج، زوّار را از پيامبر(ص) دور كنند بنابراين تصميم گرفتند، او را ديوانه، شاعر، ساحر و كاهن بخوانند، جالب اين كه وليدبن مغيره كه عاقل‏ترين فرد در بين مشركان بود، هر يك از اتهامات را به دلايلى رد كرد: «اعمال وى به ديوانگان نماند» و مردم باور نخواهند كرد و يا «سخن او به كاهنان نماند، سخن وى به وزن شعر نيست و عرب موازين شعر مى‏دانند، و چون سخن او بشنوند و به هيچ وزن شعر راست نيايد دانند كه وى شاعر نيست». وى با اتهام سحر بودن كلام محمد(ص) بدان دليل موافقت كرد كه بگويند: «سحر بفعل است» كه وقتى مردم بشنوند، فرزند از مادر و پدر جدا مى‏گردد و مادر و پدر از فرزند، دورى مى‏جويند و... با دلايلى كه وليد آورد، مى‏توان فهميد، مشركان، به اعجاز كلام الهى باور داشتند. اما سعى مى‏نمودند آن چه را كه با شنيدن آيات الهى در اذهان مردم مكه روى داده بود، به حساب سحر بگذارند.(46) مشركان تصميم به تطميع پيامبر(ص) گرفتند. عتبه نزد پيامبر رفت و از جانب قوم، وعده ثروت، رياست و سلطنت به ايشان داد. اما پيامبر، در پاسخ، آيات سوره فُصِلَّت را براى او خواند، حال عتبه دگرگون شد و در بازگشت، متوجه، دگرگونى او شدند، خود عتبه اقرار كرد، اين سخن محمد(ص) نه شعر، نه سحر، نه سخن كاهنان، نه سخن افسونگران و دروغزنان است.(47) اما باز هم ايمان نياورد. واكنش نهايى مشركان براى دفاع از آيين خويش و مقابله با رشد اسلام، استفاده منفى از قدرت بود. آن‏ها به زور متوسل شدند و اعمالى مانند آزار و شكنجه مسلمانانِ ضعيف و فقير را پيشه كردند: بلال، عامربن ضهيره، خباب‏بن ارّت، زنيرّه، نهديه، ياسر، سميه و عمار.(48) حصر سه ساله بنى‏هاشم در شعب ابى‏طالب و عدم تعامل اجتماعى و اقتصادى با آن‏ها، كه در سال هفتم بعثت، روى داد نشانگر قدرت و اعتبار قريش بود. عدم حمايت گسترده قبايل و مردم مكه از بنى‏هاشم، نمايانگر عدم رشد و گسترش عميق فرهنگ اسلامى در بين مكيان بود.(49) در نهايت مشركان، در آستانه هجرت پيامبر(ص) به يثرب، نقشه قتل پيامبر(ص) را كشيدند، اما موفق نشدند. پيامبر(ص) به مدينه رفت و مشركان على(ع) را در بستر او يافتند.(50)

تبيين متغيرهاى ساختارى(51) در نظام مكه و نظامى كه پيامبر، قصد تكوين آن را داشتند

تبليغات پيامبر(ص) براى ترويج توحيد و جايگزين كردن خداى يگانه، كه هستى بخش همگان است و نعمت را بر همه يكسان تمام مى‏گرداند، عنوان كردن برادرى دينى و برابرى ذاتى انسان‏ها، به جاى تعصبات و قشرى گرى قبيله‏اى و اشرافى كه در همين مسير منتهى به امت واحده اسلامى، مى‏گشت از جمله ويژگى‏هاى عام نزول وحى، براى اعراب بود. اعرابى كه بر مبناى ويژگى خاص گرايى، نه تنها هر قبيله، بلكه هر عشيره و خانواده براى خود، بتى ساخته بود و تعظيمش مى‏نمود. در چهار چوب زندگى قبيله‏اى، محصور بود و با تعصب، پيوندهاى قبيله را حفظ مى‏كرد و به چيزى مى‏انديشيد و ارج مى‏نهاد كه متعلق به خودش يا قبيله‏اش بود و يا به نوعى با آن پيوند داشت. اجداد و نياكان، عشيره و قبيله و بت براى او مهم بود و اگر «ما» به عنوان سنگ بناى گروه در ميان ايشان شكل گرفته بود، از حد قبيله فراتر نمى‏رفت. بدين سبب هيچ گاه، يكسانى فرهنگى و اجتماعى، در شبه جزيره شكل نگرفته بود. براى عرب مهم نبود كه بت پرستى، موجب انشقاق فكرى پيكره واحد جامعه مى‏شود. رباخوارى، نوشيدن مسكرات، بعضا كشتن دختران و قمار،... اخلاق را فاسد مى‏كند. زيرا به تعبير جامعه شناسان، ماهيت اين‏ها برايش اهميت داشت نه دستاورد آن‏ها. پيوند عرب با بت‏ها از روى علقه و باورهاى بى‏ارزش و ميراث گرايى بى محتواى بدون تأمل و انديشه است. صرف وجود چنين ابزار و مؤلفه‏هايى در نزد اجداد قبيله حضور و حفظ و دفاع از آن را توجيه‏پذير مى‏كرد. حال آن كه پيام قرآن و رسالت پيامبر(ص) كه بر پايه تعقل واستدلال محض بود، اعراب را به تفكر، در عمل بت پرستى فرا مى‏خواند، به ايشان تذكر مى‏داد كه بت قدرت خلق، ميراندن، زنده گرداندن ندارد، هيچ سود و زيانى ندارد.(52) و بارها از فاسد شدن فكر و ايمان و جامعه، بر اثر رباخوارى و نوشيدن مسكرات و قماربازى، سخن مى‏راند. نوع ارتباط پيامبر(ص) با هر فرد مكى مؤمن، از ويژگى خاصى برخوردار بود. در جامعه مؤمنين، پيامبر با على به گونه‏اى ارتباط داشت و با سلمان و ابوذر به گونه‏اى ديگر. رفتار پيامبر با عمر و ابوبكر و با برخورد ايشان با اسامه و زيد تفاوت مى‏كند. و همين رفتار و نوع نگاه ويژه پيامبر نسبت به پيروان است كه ما امروز پس از گذشت قرن‏ها افراد مؤمن صدر اسلام را از يكديگر باز مى‏شناسيم. جايى كه پيامبر(ص)، ابوذر و سلمان را از اهل بيت خويش مى‏دانند و على(ع) را برادر و وصى خويش مى‏نامند. ارتباط و پيوند پيروان، با پيامبر(ص) مانند ارتباط آن‏ها با رئيس قبيله نبود. هيچ عصبيت و وفادارى متعصبانه‏اى ميان پيروان و پيامبر(ص) وجود نداشت، بلكه پيامبر، رهبرى بود كه مريدانى داشت. صداقت، رفتار توأم با خلوص، برقرارى مساوات، ساده زيستى و عدم تكبر و تجمل در رفتار و منش نبى(ص) بود، كه پيروان را به او متمايل مى‏نمود. غير از خاصيت‏هاى وحى و رسالت، كه جنبه‏هايى خاص به شخصيت او مى‏بخشيد؛ او امين قوم خود بود. حال آن كه شيخ قبيله براى اعضاء قبيله، پدر بود، رياست تام داشت، افراد از او پيروى مى‏كردند و تابع محض بودند. گفته شده در پذيرش و يا ردّ اسلام نيز به رئيس قبيله، توجه داشتند، تا وقتى آن‏ها مسلمان نمى‏شدند، افراد عادى نيز ايمان نمى‏آوردند. پيامبر(ص) قصد ايجاد جامعه‏اى را داشتند كه در آن، ضوابط حاكم باشد. وابستگى‏هاى عاطفى و احساسى در اين جامعه بايد كمرنگ باشد، زيرا واكنش عاطفى از ويژگى‏هاى نظام قبيله‏اى بود. همين ضابطه گرايى پيامبر(ص) بود، كه پيوندهاى كور را در حركت نبى(ص) نابود كرد، در نظر او هيچ تفاوتى ميان سياه حبشى و سيد قريشى وجود نداشت. آن چه ارزش و اهميت بين اين دو را مشخص مى‏كرد تقوى بود،(53) نه نزديكى و خويشى با پيامبر و يا هم قبيله و هم عشيره بودن با وى و همين اصل، توده‏هاى زيادى از اقشار فقير و بدون عشيره و قبيله را به عرف پيامبر(ص)، جذب كرد. در انتها مى‏توان چنين نتيجه گرفت، كه در ميان عربِ قبل از اسلام، خاص گرايى، ماهيت شئى و واكنش عاطفى (رابطه گرايى) و پخش (Diffusion) از مشخصات روابط اجتماعى بودند. كه اين‏ها مشخصات روابط اجتماعى كمونو هستند، و پيامبر(ص) عام گرايى، دستاورد شئى، ضابطه و ويژگى را جايگزين نمودند، كه از مشخصات جامعه سوسيو است. يعنى به تعبير جامعه شناسان، ايشان مى‏خواستند جامعه كمونو مكه را، تبديل به جامعه‏اى سوسيو كنند، كارى كه در مدينه عينيت يافت.

بررسى كار كردهاى نظام جامعه مكه در آستانه ظهور اسلام:(54)

1) adaptation يا سازگارى: نظام فرهنگى و اجتماعى كه بر مكه صدر اسلام حاكم بود، با وضعيت موجود در افكار و اعتقادات مردم شبه جزيره، و حداقل حجاز و تهامه سازگارى داشت، هيچ قدرت اقتصادى و فرهنگى، برتر از آن چه در مكه حاكم بود، در بخش مركزى عربستان وجود نداشت. تا آن چه را در ميان مكيان مى‏گذشت، به چالشى جدى بكشاند. محيط بيرونى مكه، مملو همان فرهنگِ شرك و خرافه پرستى بود. و چه بسا بر اثر تعاملات فرهنگى ميان اين دو محيط، بسيارى از داده‏هاى فرهنگى، نيز مبادله مى‏شد. مانند افكار كاهنان درباره جن و غول‏ها، و استفاده از فكر آن‏ها براى حكميت ميان مكيان. در آستانه ظهور اسلام، به واسطه روابط محدود اقتصادى و اجتماعى مكيان با ايرانيان و روميان و يهوديان مدينه، پاره‏اى شك و ترديد و انفعال فكرى، نسبت به اعتقادات جاهلى، در اشخاص محدودى پيش آمده بود كه در تواريخ مى‏خوانيم كه آن‏ها از دين اجدادى دست كشيدند و به مسيحيت و حنفيت و... روى آوردند. به غير از اين حركت محدود، تا قبل از ورود انديشه‏هاى اعتقادى اسلام، هيچ شكى در دل مشركان، نسبت به اعتقاداتشان به وجود نيامده بود.

2) دستيابى به هدف: اهداف متعدد نظام حاكم بر مكه مشخص بود. مكيان نه قصد تصرف ساير كشورها را داشتند و نه داعيه تسلط بر كل قبايل شبه جزيره را. در كنار مكه، سرزمين كوچك طائف با سران و مهتران خود، مستقل از مكه زندگى مى‏كردند، و فقط بر پايه تحاليف قبيله‏اى با مهتران و قبايل مكه رابطه داشتند. هدف مكيان، حفظ شرايط و امتيازات اعتبار بخش بر قريش بود. مانند پايگاه اشرافى آن‏ها و توليت كعبه كه به اين پايگاه برترى مى‏بخشيد. مى‏دانيم كه مكيان براى حفظ توليت كعبه، در طول تاريخ جنگ‏هاى متعددى انجام داده بودند. كسب ثروت از راه تجارت و حفظ ميراث اجدادى نيز از نظر قبيله، از مهم‏ترين اهداف بود.

3. انسجام و يگانگى (يكپارچگى integration): سيستم قبيله، اين ويژگى را داشت كه در رفتار افرادش نسبت به يكديگر و نسبت به قبيله و ساير قبايل، يكپارچگى ايجاد مى‏كرد، و آن‏ها به سبب همين وابستگى به قبيله در برابر تغييرات و اختلالات به صورت يكپارچه واكنش نشان مى‏دادند. فرهنگ حاكم بر قبيله، جهت دهنده اين رفتارها و انسجام بخش اين نظام بود. در جريان ورود اعتقادات اسلامى نيز، افراد قبايل به سبب وابستگى‏هاى متقابل نسبت به هم، از پيكره اصلى جدا نشدند و در مسير انتخاب راه نوين و اعتقادات كهن، راه دوم را برگزيدند.

4. حفظ الگوى فرهنگى: در شهر مكه يك نظام فرهنگى مسلط وجود داشت، شامل سنت‏ها، دين، اخلاق و آداب و رسوم و... كه مجموعه ارزش‏هاى اين نظام را تشكيل مى‏دادند و هر قبيله و فردى نسبت به اين ارزش‏ها پاى‏بند بود، و قبيله‏اى كه مهترانش و يا اعضايش به نوعى، بهتر و بيشتر اين نواميس را ارج مى‏نهاد و يا مدافع آن بود؛ تا جايى مشروعيت مى‏يافت، كه حكم رياست فائقه بر ساير قبايل را نيز بدست مى‏آورد.

آيا نظام جامعه مكه، تعادل داشت؟(55)

زمانى مى‏توانيم يك نظام را داراى تعادل بدانيم، كه هيچ تغييرى در آن صورت نگيرد، و حيات اين نظام به صورت پايدار ادامه يابد. آن چه در طول قرن‏ها بر مكه حاكم بود، خصوصا پس از رواج بت پرستى، پايدارى و تعادل را نشان مى‏داد. هيچ تغيير بيرونى و درونى در آن نظام رخ نداده بود. نه نمادهاى دينى ايشان تغييرى عمده يافته بود و نه ارزش‏ها و سنن آن‏ها. در ابعاد معرفتى، اعراب ساكن مكه، پاى‏بندى خود را بر معارف جاهلى و بعضا خرافى و معارف ابتدائى خويش حفظ كرده بودند، و اين در حالى بود كه حداقل عربستان از دو سمت، با تمدن‏هاى معروف و بزرگى مرتبط بود. اصولاً تعادل يك نظام، زمانى بر هم مى‏خورد كه بر اثر حضور دو فرايند فعاليت و يادگيرى، اعضاى جامعه در وضعيت خود، تغييرات مهمى ايجاد كنند. چنين فعاليت‏هايى را در مكه پيش از ظهور اسلام، سراغ نداريم، از جنبه يادگيرى نيز آموزه‏هاى دينى و فلسفىِ ملل ديگر، راهى در مكه نيافته بود، و شناخت‏هاى جديد در ابعاد فكرى و فرهنگى در ميان مكيان بوجود نيامده بود. اگر چه در ابعاد اقتصادى و مادى تا حدودى دستاوردهاى سرزمين‏هاى ديگر وارد اين سرزمين مى‏گرديد، اما اين‏ها باعث عدم تعادل در نظام جامعه ايشان نگشت. آن چه به طور دقيق تعادل اين نظام را متزلزل كرد، ظهور پيامبر(ص) و ورود انديشه الهى ايشان بود، كه اعتقادات كهن مكيان را به چالش كشيد و در طول سيزده سال حضور و تبليغ در مكه، پايدارى و تعادل نظام كهن را بر هم زد، پايگاه اشرافى توانگران را متزلزل كرد و بردگان را با ايشان برابر كرد، برايشان پايگاهى هم سطح آن‏ها در نظر گرفت و با بيان ملاك‏هاى ارزشى نوين، ارزش‏هاى حاكم بر آن جامعه را پوچ و تهى از محتوى گرداند.

شناخت وضعيت نيروهاى نظام جامعه مكه بر مبناى مراتب

سيبرنتيك (Cybernetics)

پيامبر(ص) تصميم داشتند، در مكه نظامى نوين ايجاد كنند، ايشان در پرتو توحيد و بر بنياد اين اعتقاد، تكاثر و كنز، رباخوارى، استثمار و بهره كشى و تفاخرات قومى را نفى كردند. با توجه به اين مؤلفه‏هاى قرآنى(56) كه در سيره نبى(ص) نيز نمايان بود، مى‏بينيم كه ايشان در زمينه‏هاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى در پى‏ايجاد جامعه اسلامى، در مكه بودند. اين ايده، درست مخالفِ عقيده‏اى است كه عنوان مى‏كند: پيامبر(ص) در مكه نمى‏خواستند نظام حكومت بنا كنند، بلكه در مدينه اين قصد را داشتند و عينيت بخشيدند. مى‏دانيم بنيان‏هاى تشكيل هر نظام و حكومتى، مبانى فكرى و اعتقادى آن است. به عقيده ما در مكه پيامبر(ص) نيز از همين، سنگ بناى عقيدتى شروع كردند، اما نظام اشرافى مكه به شدت مقاومت كرد. در مكه مجموعه فرهنگى حضور داشت، كه ساير نظام‏ها را تحت نظارت خود داشت. اين مجموعه فرهنگى شامل ارزش‏ها و اعتقادات و سنتى بود كه با زبان عربى، تفهيم و تبيين مى‏شد و بقا مى‏يافت، در مقابل انديشه الهى، تغيير نيافت و پايدارى و مقاومت از خودنشان داد، و تا زمان فتح مكه در سال هشتم هجرت، با تعصب بسيار از داشته‏هاى خود دفاع كرد و در راه اين دفاع، به غزوات مهمى چون بدر، احد و خندق نيز تن داد. اعتقادات اسلامى در روح و روان اشخاص، تأثير مى‏گذاشت و آن‏ها را دگرگون مى‏نمود بنابراين افراد بسيارى از اين مجموعه جدا شدند و اسلام آوردند و نظام را دچار اختلاف و تنش كردند. اما فرهنگ اسلام و مسلمانان در مكه به سطح نظارت در كليت سيستم جامعه نرسيد. در آن نظام كسانى بودند كه با حفظ مواريث كهن، موجوديت نظام كهن خويش را حفظ كردند. اگر اشخاص مهمى مانند: حمزه، ابوطالب، ابوبكر، عمر، طلحه و زبير، عثمان و توانگران و افراد با اعتبار ديگرى نيز از آن نظام جدا شدند و نگرششان نسبت به اعتقادات و كليت فرهنگى حاكم بر مجموعه تغيير يافت، نتوانستند به سطح رياست و شيخوخيت و مهترى جامعه برسند و با نيل به اين جايگاه باورها و ارزش‏هاى خود را به سطح نظارتى بر كل جامعه مكه برسانند، بلكه بطور قطع از پيكره جدا شدند، و در هنگامه بن‏بست تبليغ اسلام و ترويج تفكر نوين، با پيامبر(ص) هجرت كردند. دقت در نمودار ذيل نشان مى‏دهد كه: آموزش‏هاى اسلامى در شخصيت افراد تغيير ايجاد كرد، اما آن‏ها نتوانستند برنظام اجتماعى تأثير بگذارند و به همان ترتيب نظام اجتماعى نتوانست، نظام فرهنگى حاكم را تغيير دهد.

در اين جا نقش «صبر» بسيار با اهميت بود. تقابل ميان انديشه نبوى و انديشه جاهلى در بسيارى از موارد مى‏رفت كه تنش موجود را به جنگ و خشونت، ميان دو گروهِ مشرك و مؤمن در مكه بكشاند. اما نزول آيات متعدد، مبنى بر تحمل و صبر به پيامبر، مسلمانان را از حركت‏هاى تدافعى در برابر مشركين باز مى‏داشت. نكته ديگر اين بود كه نيروهاى نظارت در مكه هر گونه تغيير را نفى كرده و حتى عوامل تغيير را سركوب مى‏كردند، و در اين مسير از هيچ حربه‏اى حتى شكنجه و قتل فرو گذار نمى‏كردند. اين مجموعه فرهنگى حاكم بر مكه به گونه‏اى عليه اسلام عمل نموده بود كه پيامبر(ص) در فتح مكه، با نبخشيدن عناصر مهمى از آن‏ها (شعر گويان و قصه سرايان...) ريشه‏هاى آن را زدند. و حلقه‏هاى ساختارى اين نظام چنان بود كه حتى پس از سال‏ها تفارق و تقابل كه ميان مشركين و مسلمين بود، باز محمد(ص) را امين دانسته و اموال خود را به رسم امانت به دست نبى(ص) حفظ مى‏نمودند.(57) و يا عبدالله پسر ابوبكر، حتى پس از هجرت ابوبكر، در محافل آن‏ها حضور داشت و اخبارى را از آن‏ها به پدرش گزارش مى‏داد.(58)

نتيجه نهايى

ساخت شهر مكه مبتنى بر نظمى بود كه فرهنگ حاكم عصر جاهلى در آن موج مى‏زد. اين فرهنگ از منابع زير ارتزاق مى‏نمود:

1. شعائر دينى باقى‏مانده از زمان ابراهيم(ع) كه با بت پرستى آميخته شده بود و حول تقدس كعبه مى‏گشت. ضمن آن كه تعدادى افراد حنيف بودند كه خويشتن را از كليت شرك و نفاق جدا مى‏انگاشتند.

2. فرهنگى كه قصى‏بن كلاب در زمينه امور شهرى و اجتماعى بنيان نهاد و فرزندانش هر يك بدان اصولى افزودند و حفظ آن فرهنگ، تا صدر اسلام بر عهده فرزندان قصى بود.

3. افتخارات و ميراث جاهلى در مؤلفه‏هاى:

الف) جنگاورى، رشادت و شجاعت، نسب و حسب و مهمان‏نوازى.

ب) آموزه‏هاى جاهلى در زمينه‏هاى: شعر، كهانت و پيشگويى، قيافه‏شناسى و نجوم و بعضا خطابه.

در نتيجه حاكميت اصول فوق بر زندگى شهرى مكيان، و نظارت اين فرهنگ، بر ساير نظام‏ها، فرهنگ اسلامى به سطح نظارت نرسيد، و لاجرم پيامبر(ص) يثرب را براى تشكيل حكومت و نظم نوين دينى، برگزيدند.

پى‏نوشت‏ها:

1. با الهام از نظريه سيبرنتيك، پارسونز مى‏گويد: نظام كنش مثل هر سيستمى فعال، چه جاندار، چه بى‏جان، محل گردش بى‏وقفه انرژى و اطلاعات است. اين مبادله انرژى و اطلاعات، ميان اجزاى نظام است كه كنش نظام را برمى‏انگيزد. همه اجزاى نظام از لحاظ ذخيره اطلاعات و انرژى يكسان نيستند، بعضى بيشتر انرژى در اختيار دارند، و بعضى ذخيره اطلاعاتشان بيشتر است. بارى به موجب يك اصل بنيادى سيبرنتيك، اجزايى كه اطلاعات غنى‏تر دارند، بر اجزايى كه انرژى بيشترى دارند، نظارت (كنترل) اعمال مى‏كنند. بنابراين نظارت‏ها در بالاى سلسله مراتب جاى دارند و عامل‏هاى وضعى كنش، در پايين مجموعه، بنگريد به گى روشه، جامعه‏شناسى تالكوت پارسونز، ترجمه عبدالحسين نيك گهر، (تهران، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبيان، 1372) بخش مربوط به سيبرنتيك.

2. مكه: در سوره فتح آيه 24، بكه: در سوره آل عمران آيه 96، ام القرى: در سوره انعام آيه 92 آمده است.

3. مكورابا را بطلميوس عنوان نموده بنگريد به: غلامحسين زرگرى نژاد، تاريخ صدر اسلام، (تهران، سمت، 1378) ص 81.

4. قرآن كريم، سوره ابراهيم آيه 35، سوره بقره آيه 126؛ سوره حج آيه 28؛ حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم يابنده، (تهران، جاويدان، 1366) ص 48 ـ 50.

5. رينولد نيكلسون، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه كيوان دخت‏كيوانى (تهران، انتشارات ويراستار، 1380) ص 93.

6. ابن اسحاق، سيرت رسول الله، ترجمه اصغر مهدوى، (تهران، خوارزمى، 1361) ص 105 ـ 100؛ ارزقى، ابوالوليد، اخبار مكه، تحقيق رشدى ملحس، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (تهران، چاپ و نشر بنياد، 1368) ص 85؛ عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (تهران، اميركبير، 1369) ص 243.

7. ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، بى‏نا، 1405) ج 1، ص 58 ـ 59 و 67؛ محمدبن جريرطبرى، الرسل و الملوك (بيروت، دارالتراث، 1967م) ج 2 ،ص 255؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، محمدابراهيم آيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347) ج 1، ص 305.

8. طبرى، پيشين، ص 259 ـ 260؛ ابن سعد، همان، ص 73؛ يعقوبى، ج 1، پيشين، ص 309؛ حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 51؛ غلامحسين زرگرى نژاد، پيشين، ص 88 ـ 90؛ أبى هلال حسن‏بن عبدالله‏بن سهل‏العسكرى، الاوائل (لبنان، دارالكتب العلميه بيروت، 1407ه) ص 9 ـ 12.

9. عبدالحسين زرين‏كوب، پيشين، ص 46 ـ 245.

10. غلامحسين زرگرى‏نژاد، پيشين، ص 115؛ حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 58.

11. محمدبن جريرطبرى، پيشين، ج 2، ص 252؛ غلامحسين زرگرى‏نژاد،پيشين، ص 113 به نقل از ابن اثير كه گفته است: هاشم، نخستين كسى است كه براى قريش ايلاف گرفت؛ أبى هلال، پيشين، ص 13.

12. حنا الفاخورى، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه عبدالمحمد آيتى، (بى‏جا، شركت سهامى چاپ، بى تا) ص 25 ـ 26؛ رينولد نيكلسون، پيشين، ص 92؛ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب (تهران، چاپخانه علمى، 1318) ص 97.

13. قرآن كريم سوره آل‏عمران آيه 131.

14. ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمدگنابادى (تهران، علمى فرهنگى، 1379) ج 3، ص 800.

15. مكه تا به امروز اين خاصيت خود را حفظ نموده است. اصولاً در بازارهاى بيت الله الحرام، كالاهاى ساخت تمام كشورها وجود دارد، امروز، عطرها و سجاده‏ها و تسبيح‏هاى مكه را چين و ژاپن مى‏سازند.

16. ابن اسحاق، پيشين، ص 102؛ تاريخ يعقوبى، پيشين، ج 1، ص 22 ـ 321.

17. همان، ص 3 ـ 102.

18. أبى هلال، پيشين، ص 17.

19. ابن سعد، پيشين، ج 1 ،ص 169.

20. حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 58؛ زرگرى‏نژاد، پيشين، ص 115.

21. يعقوبى، پيشين، ج 1، ص 332.

22. زرين‏كوب، پيشين، ص 244 ـ 253.

23. حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 63.

24. ابن اسحاق، پيشين، ص 38 ـ 235.

25. ابن اسحاق، ص 198؛ پيشين، حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 65.

26. رينولد نيكلسون، پيشين، ص 101.

27. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (تهران، اميركبير، 1369) ص 421 و 429؛ نيكلسون، پيشين، ص 108 ـ 116، ابن اسحاق، پيشين، ص 69 ـ 168 و ص 50 ـ 245؛ يعقوبى، پيشين، ص 49 ـ 341.

28. گوستاولوبون، پيشين، ص 97، ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 214، رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام، ص 49، حسن ابراهيم حسن، پيشين، ص 59؛ حناالفاخورى، پيشين، ص 25 ـ 26.

29. دروس متعدد دكتر آئينه‏وند، درباره جزيرة العرب قبل از اسلام، بهار 1380، دانشگاه تربيت مدرس.

30. بنگريد به: سيرت رسول الله، همان، ص 99 و 124 و 228 و 274 و 467: هاشم يعنى كاسر، عتيق يعنى خوب روى، ذات النطاقين كنايه از كارى كه اسماء كرد. يعنى كمربند خود را باز كرد و سفره غذاى ابوبكر را با آن بست، طابخه يعنى: طبخ كننده شكار در بيابان، مدركه: كسى كه شكارى را در بيابان صيد كرد.

31. سوره ابراهيم، آيه 4.

32. آلوسى، بلوغ الارب، ص 204 و 210 ـ 151 و 223 و 63 ـ 261 و 274 و 289؛ جرجى زيدان، پيشين، ص 426 و 402 و 406 و 11 ـ 409 و 419.

33. رسول جعفريان، پيشين، ص 52 ـ 56.

34. ابن اسحاق، همان، ص 261 و 53 ـ 345.

35. سوره ص آيه 17 و سوره يس آيه 30، سوره ماعون و همزه نيز در مكه براى همين منظور نازل شدند.

36. ابن اسحاق داستانى را نقل مى‏كند از گفتگوى نضربن حارث با سران قوم، نضر مى‏گويد كه پيامبر قبل از رسالتش نزد شما امين بود اما حالااو را دروغگو مى‏ناميد و... .

37. يعقوبى، پيشين، ج 1 ،ص 380.

38. ابن اسحاق، پيشين، ص 235 ـ 238.

39. همان.

40. سوره انعام، آيه 25، لقمان آيه 6، قلم آيه 15.

41. لقمان، آيه 6، قلم آيه 15.

42. ابن اسحاق، پيشين، ص 344.

43. زرگرى‏نژاد، پيشين، ص 259؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 71 ـ 270.

44. ابن اسحاق، پيشين، ص 79 ـ 278؛ زرگرى‏نژاد، پيشين، ص 262.

45. سوره انعام آيه هفت در همين معنى نازل شده است: كه اگر كتابى برتو فرستيم در كاغذى كه به دست خود آن را لمس كنند، كافران گويند اين كتاب سحر آشكار است؛ انعام آيات 10 و 11.

46. ابن هشام، ج 1، ص 270؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 43 ـ 241.

47. ابن اسحاق، پيشين، ص 67 ـ 266؛ ابن هشام، پيشين، ص 259.

48. ابن سعد، پيشين، ج 3، ص 232؛ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 184؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 311 ـ 306.

49. ابن سعد، پيشين، ج 1، ص 209؛ پيشين، همان، ج 2، ص 336؛ ابن اسحاق، پيشين، ص 340 ـ 341.

50. ابن اسحاق، پيشين، ص 62 ـ 459.

51. تالكوت پارسونز، پيشين، فصل تبيين متغيرهاى ساختارى نظام كنش؛ حسين تنهايى، درآمدى بر مكاتب و نظريه‏هاى جامعه‏شناسى (تهران، مرنديز، 1374) ص 179 به بعد.

52. سوره اعراف آيات 1 تا 11؛ سوره انعام 1 تا 3؛ سوره فرقان آيه 3.

53. سوره حجرات آيه 43: ان اكرمكم عنداللّه‏ اتقيكم.

54. جورج ريتزر، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى (تهران، علمى، 1374) ص 131 ـ 141؛ آنتونى گيدنز، جامعه‏شناسى، ترجمه منوچهر صبورى (تهران، نشر نى، 1376) ص 48 ـ 747.

55. تالكوت پارسونز، پيشين، بخش مربوط به شروط تعادل نظام.

56. حضرت على(ع) مأمور بودند تا قبل از هجرت خود، اموال و امانات را به مكيان رد كنند.

57. ابن اسحاق، پيشين، ص 466.

58. بنگريد به: سوره اعراف آيات 1 تا 11 و سوره انعام آيات 1 تا 3.

منابع:

ـ ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، جاويدان، 1366).

ـ ابن اسحاق، سيرت رسول اللّه‏، ترجمه، دكتر اصغر مهدوى (تهران، خوارزمى، 1361).

ـ ابن سعد، الطبقات الكبرى (بيروت، داربيروت، 1405ه).

ـ ابن هشام، السيرة النبويه، تحقيق مصطفى السّقا و...، (بيروت، دارالحياء تراث العربى، 1985م).

ـ ازرقى، ابوالوليد، اخبار مكه، تحقيق رشدى صالح ملحس، محمود مهدوى دامغانى (تهران، چاپ و نشر بنياد، 1368).

ـ أبى هلال حسن‏بن عبدالله، الأوائل (لبنان، دارالكتب العلميه، 1407ه )

ـ تنهايى، حسين، درآمدى بر مكاتب و نظريه‏هاى جامعه‏شناسى (تهران، نشر مرنديز، 1374).

ـ جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، (قم، مؤسسه در راه حق، 1366).

ـ ريتزر، جورج، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى در دوران معاصر، محسن ثلاثى (تهران، علمى، 1374).

ـ زرگرى‏نژاد، غلامحسين، تاريخ صدر اسلام (تهران، سمت، 1378).

ـ زرين‏كوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1369).

ـ زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (تهران، اميركبير، 1369).

ـ طبرى، الرسل و الملوك (بيروت، دارالتراث، 1967م).

ـ الفاخورى، حنا، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه عبدالمحمد آيتى (تهران، شركت سهامى چاپ، بى‏تا).

ـ گيدنز، آنتونى، جامعه‏شناسى، ترجمه منوچهر صبورى (تهران، نشر نى، 1376).

ـ گى روشه، جامعه‏شناسى تالكوت پارسونز، ترجمه عبدالحسين نيك‏گهر (تهران مؤسسه انتشاراتى تبيان، 1376).

ـ لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب (تهران، چاپخانه علمى، 1318).

ـ نيكلسون، رينولد، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه كيوان دخت‏كيوانى، (تهران، انتشارات ويراستار، 1380).

ـ يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم‏آيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1374).

1 دانشجوى دكترى تاريخ اسلام ـ دانشگاه تهران.

/ 1