واقفيه
دكتر حسن حسينزاده شانهچى 1پيدايش فرقههاى مختلف در بين مسلمانان و شكلگيرى عقايد آنها، تحت تأثير عوامل مختلف مذهبى و غير مذهبى بوده است. يكى از آموزههاى دينى كه در شكلگيرى عقايدِ شمار قابل توجهى از فرق اسلامى و به خصوص شيعى تأثير داشته است، عقيده مهدويت است. انديشه مهدويت در قالب شيعى آن با مسأله غيبت و رجعت كاملاً به هم پيوسته است و همين دستمايهاى شد براى برخى پيشوايان و پيروان فرق اسلامى تا عقايد خود را بر پايه آن بنا نهند كه يكى از اين فرقهها واقفيه است. واقفىگرى كه يكى از اركان اساسى آن اعتقاد به غيبت و رجعت مهدى است، در معناى عام آن، سابقهاى ديرين در تاريخ اسلام دارد و شمار قابل توجهى از فرق اسلامى با تمسك به عقيده مهدويت قايل به وقف شدهاند. واقفيه در معناى خاصّ به وقف كنندگان بر امام هفتم اطلاق مىگردد كه عقيده به مهدى موعود و غيبت و رجعت او را، بر امام هفتم تطبيق دادند. در مقاله حاضر ضمن معرفى واقفيه و عقايدشان علل و عوامل پيدايش اين جريان را مورد بررسى قرار مىدهيم.واژههاى كليدى: تشيع، مهدويت، واقفيه، امام موسى بن جعفرعليه السلام، غيبت.معنا و مدلول واقفيه
واقفيه - يا واقفه - عنوانى است كه به برخى از فرقههاى مذهبى اطلاق مىشود كه در زمان حضور امامانعليهم السلام تحت تأثير عوامل گوناگون؛ به ويژه القاء شبهات عقيدتى و انگيزههاى مادى و غير مادى ديگر پديد آمدند. درباره اين كه عنوان واقفيه به طور خاصّ بر چ ه گروه يا فرقهاى اطلاق مىشود و مراد از آن در كتابهاى رجال و تاريخ متقدم كدام يك از توقف كنندگان بر امامت ائمهعليهم السلام هستند، اختلاف نظر وجود دارد.عنوان واقفيه در كتابهاى رجال و تاريخ و نيز در شرح حال اشخاصى با چنين گرايشات مذهبى و يا در ذكر مذاهب و فرق شيعه بارها تكرار شده است و بر كسانى گفته شده است كه در دورههاى مختلف بر امامت امامان شيعه توقف كرده بودند، از جمله به برخى از پيروان سبائيه، كيس انيه و ناووسيه. به عنوان مثال شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمه به هنگام نقل مناظره ميان ابن قبه و ابى زيد علوى عناوين «الواقفة على اميرالمؤمنين» و «الواقفه على موسىعليه السلام» و «الواقفه على ابى عبداللَّه» را به كار برده است.2 و باز در جاى ديگ ر همين كتاب از «الواقفه على الحسن بن على بن محمّد» ياد مىكند كه عقيده داشتند امام حسن عسكرىعليه السلام غايب گشته و او همان مهدى قائم است.3 ملاحظه مىشود كه در موارد فوق اطلاق عنوان واقفيه با ذكر نام امامى كه بر او توقف كرده بودند همراه است و عنوان مذكو ر به صورت عام ولى مقيّد بر همه توقف كنندگان در امامت اطلاق گرديده است. نوبختى نيز ضمن اشاره به وجود توقف كنندگانى - واقفيانى - براى هر يك از امامان تأكيد مىكند كه واقفيه به طور مطلق عنوان خاصّ كسانى است كه بر امامت امام موسى بن جعفرعليه السلام توقف كرده اند. او مىگويد: «هر يك از ايشان - امامان - كه در گذشت واقفيهاى داشت كه بر امامت او توقف كردند ولى اين لقب خاص اصحاب موسى بن جعفرعليه السلام است».4 محققان و نويسندگان متأخر نيز عمدتاً بر اين مبنا اعتماد كردهاند و بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه توقف در امامت به دو گونه بوده است:توقف به معناى عام يعنى توقف گروهى از مردم بر امامت يكى از امامان؛توقف به معناى خاص يعنى توقف بر امامت موسى بن جعفرعليه السلام. وحيد بهبهانى در اين باره مىگويد: «واقفيه كسانى هستند كه بر امامت موسى بن جعفر توقف كردند چه بسا عنوان واقفيه بر كسانى كه بر امامت ديگر امامان توقف كردند هم اطلاق شود... ولى هر گاه به طور مطلق گفته شود مراد از آن توقف كنندگان بر امام كاظمعليه السلام هس تند و به ديگر توقف كنندگان مربوط نمىشود مگر با وجود قرينهاى بر آن...».5با اين حال برخى علماء اطلاق عنوان واقفيه را ولو به طور مطلق، بر ساير توقف كنندگان در امامت بعيد ندانستهاند، از آن جمله شيخ سليمان بحرانى است كه ناووسيه - توقف كنندگان بر امام صادقعليه السلام را به طور مطلق تحت عنوان واقفيه ذكر كرده است.6 به نظر مىرسد علامه حلّى نيز چنين نظرى داشته است.7 گفتار كشى درباره على بن حسان بن كثير هم مىتواند مؤيدى بر اين نظريه باشد چنان كه درباره وى - كه از اصحاب امام باقر و امام صادق بوده - مىگويد: «او واقفى بود و ابوالحسن - يعنى موسى بن جعفرعليه السلام - را درك نكرد».8 او همچنين درباره حيان سراج كه در زمان امام صادقعليه السلام مىزيسته و كيسانى مذهب بوده گفته است: «او كيسانى و واقفى بود».9به هر حال در كتب رجالى بر بسيارى از توقف كنندگان بر ائمهعليه السلام واقفى گفته شده است.10 با اين حال، علماء به همان قاعده مذكور - يعنى اطلاق عنوان مطلق واقفيه بر واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام - عمل كردهاند شايد علت اشتهار عنوان مطلق واقفيه بر واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام به سبب فراوانى واقفيه در ميان اصحاب موسى بن جعفرعليه السلام و شهرت يافتن اين فرقه واقفى پس از وفات امام كاظمعليه السلام و ظهور رجال بزرگى از اين طايفه مثل بطائنى، قندى، ابن سماعه، ابن مهران و ... بوده باشد. اقسام توقف
پديده توقف - يا واقفىگرى - را با توجه به انگيزهها و عوامل شكل دهنده آن و مطالعه شخصيت و عملكرد بانيان مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:1. توقف عادى و ساده: اين پديده نشأت گرفته از عقيدهاى پاك و خالص بود كه با برخى شبهات اعتقادى و يا تأويلهاى ناروا آميخته شده بود. اين نوع توقف را در ميان همه طوايف واقفى مىتوان يافت. عوامل پيدايش اين نوع واقفىگرى به طور كلى باورهاى دينى و عقايد مذهبى بودند، كه عمدتاً به سبب تأويلات نادرست و برداشتهاى غلط از مبانى و اصول امامت و عدم شناخت صحيح ملاكهاى تشخيص امام شكل مىگرفتند. دلايل عمدهاى كه اين واقفيان در توجيه توقف خود بيان مىكردند شامل: مسأله انتقال امامت به فرزند ارشد، نداشتن فرزند پسر و يا خردسالى فرزندان امام متوفى بود.2. توقف برنامهريزى شده و هدفمند: اين گونه توقفها بر اساس اهداف سياسى - اقتصادى و يا انگيزههاى شخصى - چون جاهطلبى و شهرتطلبىِ - بانيان آنها پديد مىآمدند. اين نوع توقف را نيز در فرقههاى مختلف واقفيه مىتوان مشاهده كرد. اهداف سياسى دنبال شده در اين پديده بيشتر در ميان فرقههايى قابل مشاهده است كه فعاليتهاى سياسى گستردهاى داشتند مانند برخى طوايف زيديه و كيسانيه. انگيزههاى شخصى مذكور را بيشتر در سران واقفيه امام صادقعليه السلام و واقفيه امام يازدهمعليه السلام مىتوان جستجو كرد. امّا انگيزههاى م ادى و اقتصادى بيش از همه در واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام بروز و ظهور داشتند كه در حقيقت اركان اساسى پيدايش اين انشعاب عقيدتى بودند.اين نوع توقف اهميت بسيار زيادى داشته است، زيرا همواره گامى خطرناك در ايجاد انشعابات در تاريخ شيعه به شمار مىرفت و آثار فكرى و عقيدتى منفى و مفاهيم و شبهات دشوارى را به همراه داشت، همچنين موجب برخى تحريفات در روايات معتبر و مصادر تشريع و مبانى امامت مى گرديد. علاوه بر اين، توقفهاى برنامهريزى شده، خود زمينهساز پيدايش توقفهايى از نوع اول - توقفهاى عقيدتى - بودند. تحريفات و تاويلات هدفمندى كه توسط سران اين طوايف واقفى صورت مىگرفت موجب رويكرد كسان ديگرى به واقفيه، البته با انگيزههاى خالص عقيدتى، م ىشد. اين نوع توقف و انگيزههاى مربوط به آن را مىتوان به وضوح در واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام ديد كه در ابتدا تحت تأثير انگيزههاى مادى و شخصى بنيانگذارانشان شكل گرفت و سپس با جعل و تحريفات صورت گرفته، شكل و رنگ عقيدتى يافت. واقفىگرى
در تاريخ فرق و مذاهب اسلامى به خصوص در ميان فرقههاى شيعى، طوايف متعددى با انديشههاى واقفىگرى وجود دارند كه همگى با وجود اختلافهاى موجود داراى يك وجه شباهت كلى هستند و آن اين است كه همگى عقيده دارند پيشواى آنان آخرين پيشواى برحق الهى است و بعد از او كسى را به پيشوايى - امامت - نمىشناسند. اغلب بر اين عقيدهاند كه او همان مهدى قائم است كه از ميان مردم غائب گرديده و نمرده و نمىميرد، تا روزى كه جهان را از عدل و داد آكنده سازد.نخستين انديشه توقف در اسلام به زمان وفات رسول خدا بازمىگردد. مشهور است كه چون پيامبر دار فانى را وداع گفت عمر بن خطاب كه بر سر جنازه حضرتش حاضر شده بود بانگ زد: «به خدا محمد نمرده است بلكه همچون موسى از ميان قومش غائب گرديده و به زودى باز خواهد گشت» و پيوسته اين سخن را تكرار مىكرد چنان كه مردم گمان كردند عقلش را از دست داده است.11 اين سخن عمر به هر انگيزه و هدفى كه بود اولين انديشه توقف در اسلام بود. گرچه اين انديشه دوامى نياورد و اساساً مورد پذيرش قرار نگرفت امّا انديشه واقفىگرى در طى تاريخ اسلام ب ارها تجديد شد و فرقههاى مختلفى را پديد آورد.1. توقف بر امام علىعليه السلام؛ به نظر مىرسد اولين كسى كه واقفىگرى را در ميان مسلمانان رواج داد عبداللَّه بن سبا بود. عبداللَّه بن سبا چنان كه اشعرى مىگويد افكار غلوآميز و افراطى داشت و امام علىعليه السلام او و پيروانش را مجازات كرد.12 امّا وقتى خب ر شهادت علىعليه السلام را به او دادند بانگ برداشت: «دروغ مىگويى اى دشمن خدا، به خدا سوگند اگر مغز سر او را در كاسهاى نزد من بياورى و هفتاد نفر عادل بر مرگ او گواهى دهند سخنت را نمىپذيريم و يقين داريم كه او نمرده و كشته نشده و نمىميرد تا بر تمام زمين مسلط شود» سپس همراه اصحابش به در خانه اميرالمؤمنينعليه السلام رفته و از او اجازه ورود خواست و وقتى كه اهل خانه اظهار داشتند آن حضرت از دنيا رفته همان سخنان را تكرار كرد.13نوبختى همين مطالب را با اندكى اختصار ذكر مىكند.14 صاحب مقالات الاسلاميين اظهار مىدارد كه سبائيه مىپنداشتند على نمرده و پيش از قيام باز خواهد گشت و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، در حقيقت به نوعى رجعت اعتقاد داشتند.152. توقف بر امام باقرعليه السلام؛ اين افراد پس از وفات امام باقرعليه السلام با اعتقاد به اين كه امام باقرعليه السلام همان قائم منتظر است و در اين باب به رواياتى استناد مىكردند، در امامت آن حضرت توقف كردند. بغدادى مىگويد: پس از درگذشت امام باقرعليه السل ام گروهى از اصحابش قايل به مهدويت وى شدند16 و شهرستانى تأكيد كرده كه آنان بر امامت حضرت باقرعليه السلام توقف كرده و قايل به رجعت وى شدند.173. توقف بر امام صادقعليه السلام؛ گروهى از شيعيان نيز بر امامت حضرت صادقعليه السلام توقف كردند، آنها عقيده داشتند وى زنده است و از دنيا نرفته و نخواهد رفت تا ظاهر گردد و او همان مهدى موعود است. اين فرقه همانهايى هستند كه به ناووسيه معروف شدند، زيرا رئ يس آنها شخصى به نام ناووسى از مردم بصره بود.18 شيخ مفيد درباره اعتقادات ايشان توضيح بيشترى مىدهد و به رواياتى كه اين گروه به آن استدلال مىكردند اشاره كرده و آنها را باطل مىشمرد.194. توقف بر امام حسن عسكرىعليه السلام؛ درباره امامان بعد از موسى بن جعفرعليه السلام هم واقفىگرى وجود داشت، از جمله درباره امام حسن عسكرى كه عدهاى قايل به غيبت وى شدند و شيخ صدوق مىگويد: «توقف كنندگان بر حسن بن على بن محمد ادعا مىكردند كه غيبتى بر او واقع شده، زيرا به غيبت ايمان داشتند ولى مصداق و موضوع آن را نمىدانستند و معتقد بود كه وى همان مهدى قائم است».20 نوبختى مىگويد: «اصحاب وى - امام عسكرىعليه السلام - بعد از او به چهارده فرقه تقسيم شدند: يك فرقه گفتند: حسن بن على نمرده و زنده است بلكه غا يب شده و او همان قائم است كه نمىميرد، چون فرزندى ندارد و زمين هم از وجود امام و حجت خدا خالى نمىشود. آنان بسيارى از اقوال واقفيه موسى بن جعفر را مىگفتند و چون از آنها مىپرسيدند چه فرقى ميان شما و واقفيه است؟ مىگفتند آنها در توقف بر موسى بن جعفر اشتب اه كردند زيرا او به هنگام وفاتش فرزندى داشت كه به او وصيت كرد «يعنى امام رضاعليه السلام...» گروههاى ديگرى هم از واقفيه امام عسكرى قايل به رجعت آن حضرت شدند.215. توقف بر فرزندان ائمهعليه السلام؛ گذشته از توقف كنندگان بر ائمهعليه السلام فرقههاى ديگرى نيز بودند كه به نوعى بر امامت يكى از فرزندان ايشان توقف كردند. نخستين گروه از اين واقفيان، كيسانيه بودند كه قايل به امامت محمد بن حنفيه و مهدويت و قائميت او شد ند. گروهى از ايشان پس از درگذشت او بر امامت او توقف كرده و بر اين باور بودند كه او غائب گشته و به زودى خروج خواهد كرد.22 گروهى از همين كيسانيه كه پيروان شخصى به نام ابن كرب بودند به نام كربيه معروف شدند.23گروهى ديگر از قائلين به امامت محمد حنفيه، امامت پسرش ابو هاشم را پذيرفتند و پس از مرگ او به گروههاى مختلف تقسيم شدند كه يك گروه بر امامت او - ابو هاشم - توقف كرده و قايل به مهدويت، قائميت و رجعت وى شدند.24 فرقه ديگرى از كيسانيه بر امامت و مهدويت عبدالل َّه بن معاويه - بن عبداللَّه بن جعفر - توقف كردند. آنها مىگفتند او زنده و در كوهى در اصفهان مقيم است، وى همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد.25از مهمترين فرقههاى توقف كننده گروهى از زيديه بودند كه بر امامت محمد بن عبداللَّه بن حسن معروف به نفس زكيّه توقف كردند و او را امام زنده و غايب مىدانستند.26 علاوه بر اينها گروهى از شيعيان نيز پس از درگذشت امام باقرعليه السلام به اين عقيده گرويدند، از آن جمله اصحاب مغيرة بن سعيد بودند كه قايل به امامت محمد نفس زكيّه شدند و چون او كشته شد بر امامتش توقف كردند.27اسماعيليه، فرقهاى كه قايل به امامت اسماعيل پسر امام صادقعليه السلام بودند به دو گروه تقسيم شدند: گروهى امامت محمد پسر اسماعيل را پذيرفتند امّا گروه ديگر بر امامت اسماعيل توقف كرده و قايل به مهدويت او شدند. آنها عقيده داشتند اسماعيل نمرده بود بلكه پدرش امام صادقعليه السلام وى را از ديدگان مردم غايب ساخت تا گزندى به وى نرسد. و او زنده خواهد ماند تا روزى كه بر همه زمين تسلط يابد. اين گروه اسماعيليه خالصه هستند.28 اما از پيروان محمد بن اسماعيل نيز گروهى قايل به مهدويت وى شدند و بر امامت او توقف كردند.29 6. توقف بر امامت ديگران؛ پديده توقف در ميان فرقههاى غير شيعى هم وجود داشت، از جمله گروهى از اصحاب ابو مسلم خراسانى بودند كه به امامت او ايمان داشتند و ادعا مىكردند او نمرده و زنده است.30 از پيروان عباسيان نيز گروهى به نام راونديه بودند كه اعتقاداتى مش ابه گروه مذكور داشتند كه به تدريج مدعى نبوت و الوهيت ابو مسلم شدند و منصور خليفه عباسى عدهاى از آنان را كشت.31 واقفيه
پس از شهادت حضرت موسى بن جعفرعليه السلام امام هفتم شيعيان، با توجه به شرايط و موقعيّت خاصّ حاكم بر اين دوره، شيعيان و اصحاب آن حضرت در مسئله امامت و جانشينى ايشان به دو دسته تقسيم شدند: يك گروه كه بخش اعظم شيعيان را شامل مىشد با توجه به وصيّت امامع ليه السلام و دلايل و شواهد كافى، امامت فرزند ايشان، على بن موسى الرضاعليه السلام را پذيرفتند و وى را به عنوان امام هشتم تأييد نمودند. اين دسته كه بزرگان اصحاب امام كاظمعليه السلام را هم شامل مىشد به نام قطعيه مشهور شدند.32امّا گروه ديگرى از اصحاب امام هفتمعليه السلام بنا به دلايلى، از اعتراف به امامت على بن موسى الرضاعليه السلام و يا هر كس ديگرى سرباز زده و در امامت حضرت موسى بن جعفرعليه السلام توقف كردند. آنان اظهار مىداشتند كه موسى بن جعفرعليه السلام آخرين امام است و كسى را به امامت تعيين نكرده و يا دستكم ما از آن آگاه نيستيم. اين گروه كه به سبب طرح عقايد مختلفى به چند شاخه قابل تقسيم هستند واقفيه - واقفه - ناميده شدند. اين عنوان گرچه بر فرقههاى ديگرى با عقايد مشابه ايشان اطلاق شده ولى به نظر مىرسد با توجه به گست رش كار ايشان و تداوم آن تا مدت قريب به يك قرن به عنوان مطلق واقفيه - هر گاه بدون قيدى خاص ذكر شده - اختصاص به اين فرقه - يعنى واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام - داشته است.واقفيان با نام ديگرى هم شناخته مىشوند: ممطوره. اين عنوان در اصل از تركيب اضافى كلاب ممطوره - سگان باران خورده - گرفته شده است كه حاكى از پليدى و پستى سران اين طايفه است. سبب ناميده شدن آنها به اين لقب، ابن است كه در مناظرهاى بين سران واقفيه و برخى از بزرگان شيعه، زمانى كه بحث به نتيجه نرسيده و واقفيان از پذيرش دلايل و براهين علماء شيعه سرباز زدند يكى از شيعيان خطاب به آنها گفت: «شما همچون سگان باران خورده (كلاب ممطوره) هستيد».33 از اين رو در بين شيعيان قطعيه اين گروه به نام ممطوره شهرت يافتند امّا عن وان واقفيه بر آن چيرگى يافت و شهرت آنان به اين نام بيشتر گرديد.واقفيان در خصوص اين كه امام هفتم از دنيا رفته يا زنده است؟ و اگر از دنيا رفته چگونه بوده؟ و اگر زنده است چگونه؟ و مسأله امامت پس از او به چه نحوى است؟ و .... سخنان گوناگونى اظهار داشتند به نحوى كه مىتوان ايشان را در پنج يا شش دسته جاى داد ولى همگى در ي ك عقيده مشترك هستند اينكه: موسى بن جعفرعليه السلام همان مهدى موعود و قيام كننده خاندان رسول خداست كه روزى قيام خواهد كرد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد نمود؛ دنيايى را كه از ظلم و بيداد آكنده شده باشد و بر همين اساس امامت كس ديگرى را نمىپذيرفتند:امّا شش گروه مزبور واقفيه را مىتوان به نحو ديگرى در چهار دسته تقسيمبندى كرد:1. گروهى كه عقيده داشتند موسى بن جعفرعليه السلام درگذشته ولى رجعت خواهد كرد و به اين دنيا باز خواهد گشت.2. اين گروه معتقد بودند امام هفتمعليه السلام از دنيا نرفته بلكه زنده است و از ديدگان مردم غائب گرديده و تا روزى كه قيام كند در غيبت به سر خواهد برد.3. اين گروه اظهار مىكردند ما نمىدانيم كه او درگذشته يا زنده است و هيچ كدام را تكذيب يا تصديق نمىكنيم.4. گروهى كه معتقد به غيبت امام هفتم پس از رجعت بودند.بدين ترتيب واقفيان در چگونگى قائميت و مهدويت حضرت موسى بن جعفرعليه السلام كه عقيده اساسى آنان بود دچار تشتت و اختلاف شدند. اينك به طور اختصار به اقوال طوايف مختلف واقفيه اشاره مىكنيم: 1. معتقدين به رجعت
با شهادت موسى بن جعفرعليه السلام به جز شيعيان قطعيه كه به درگذشت آن حضرت يقين داشتند و به امامت على بن موسى الرضاعليه السلام اعتراف كردند، گروهى از واقفيان هم درگذشت امام هفتمعليه السلام را پذيرفتند ولى چون عقيده داشتند وى همان قيام كننده اهل بيت (ق ائم آل محمد) است؛ لذا اظهار داشتند كه او رجعتى خواهد داشت و در آن عليه ظلم و ستم قيام خواهد كرد. اين گروه خود، به دو دسته تقسيم مىشوند:گروهى معتقد بودند امام هفتمعليه السلام به شهادت رسيده و از دنيا رفته است ولى او همان مهدى قائم امت است و چون وقت قيام او فرا برسد رجعت خواهد كرد و زمين را كه از ظلم و جور پر گرديده از عدل و داد سرشار سازد. آنان به اين سخن منسوب به امام صادقعليه السلام كه درباره وى فرموده بود: او شباهتى به عيسى بن مريم دارد و به دست بنىعباس كشته خواهد شد،34 استدلال مىكردند.امّا گروه ديگرى از اين واقفيان شهادت آن حضرت را انكار مىكردند و عقيده داشتند او به مرگ خود درگذشته و خداوند وى را به آسمانها برده است و به هنگام قيامش او را به زمين فرود خواهد آورد.35بدين ترتيب در كيفيت وفات و رجعت آن حضرت با گروه نخست اختلاف داشتند. 2. معتقدين به غيبت
گروه ديگرى از واقفيان از همان ابتدا و زمان شهادت موسى بن جعفرعليه السلام مسأله وفات آن حضرت را انكار كردند و اظهار داشتند وى از دنيا نرفته و زنده است. اين گروه نيز در بين خود درباره چگونگى غيبت و مسأله امامت شيعيان دچار اختلاف شدند.يك گروه مىگفتند موسى بن جعفرعليه السلام زنده است، از دنيا نرفته و نخواهد رفت تا اين كه همه شرق و غرب زمين را تحت سيطره خود درآورد و عدل و داد را بر آنها حكمفرما سازد و او همان مهدى و قائم آل محمد است. آنان مىپنداشتند كه حضرت مخفيانه، به گونهاى كه كسى وى را نديد از زندان خارج گرديد و سپس از ديدگان مردم غائب گشته و پنهان شد امّا سلطان و درباريان ادعا كردند كه او در گذشته و مردم را به توهم انداختند. آنها در اين باره به روايتى از امام صادقعليه السلام استناد مىكردند كه فرموده بود: او مهدى قائم امت است و حتى اگر سر بريدهاش را از فراز كوه به پائين بياندازند نبايد باور كرد زيرا او قيام كننده اهل بيت است.36 بديهى است كه استدلال به چنين احاديثى كه با احاديث متواتر ديگر در تعارض هستند نمىتواند راهى براى اثبات مدعاى اين جريانهاى فرقهساز باشد.گروه ديگرى از همين دسته كه وفات امام هفتمعليه السلام را انكار كردند عقيده داشتند كه وى حتى زندانى هم نشد بلكه در همان ايام غائب گرديد و هم اكنون زنده است و مهدى موعود و قائم آل محمد اوست. به عقيده آنان موسى بن جعفرعليه السلام به هنگام غيبتش يكى از اصحا بش به نام محمد بن بشير را جانشين خود در كارهايش قرار داد و او را وصى خود نموده و انگشتريش را به وى بخشيد و آن چه را مردم بدان احتياج پيدا مىكنند به محمّد بن بشير آموخت و كارها را به او واگذار كرد. محمد بن بشير هم به جاى خود در هنگام مرگش، پسرش سميع بن م حمد را معرفى كرد و او پيشواى مردم بود و سپس هر كس را كه سميع معرفى كند پيشوا خواهد بود و اين وضعيت همچنان ادامه خواهد داشت تا موسى بن جعفرعليه السلام ظهور نمايد و قيام كند.37اين گروه كه پيروان عقايد محمد بن بشير بودند به نام بشيريه هم شناخته مىشوند.38 3. لا ادريون
گروه سوم آراءِ معتدلترى ارائه دادند، آنان اظهار مىداشتند با توجه به اخبار بسيار درباره اينكه موسى بن جعفرعليه السلام مهدى و قائم است و نمىتوانيم آنها را تكذيب كنيم از يك سو، و از سوى ديگر اخبارى كه درباره درگذشت پدر و نياكان آن حضرت يعنى امامان قب لى به دست رسيده و همگى تائيدى بر صحّت خبر وفات موسى بن جعفرعليه السلام مىباشند و اينها را هم نمىتوانيم تكذيب كنيم، از اين رو نمىدانيم كه آيا وى از دنيا رفته يا زنده است و نمىتوانيم بر هيچ يك تأكيد كنيم و نمىتوانيم از امامت او هم فراتر برويم پس بر اي ن امر توقف مىكنيم تا در زمان قيام او اين امر براى ما آشكار شود.39 به نظر مىرسد كه اين گروه واقعبينانهتر با مسئله برخورد كردهاند. ولى بايد توجه داشت كه استناد ايشان به روايت وارده درباره قائميت امام هفتمعليه السلام با طيف وسيعى از روايات صحيح و متوا تر در باب مهدويت در تعارض است، بنابراين استدلال آنان را باطل مىسازد. اين گروه به سبب اين كه در اين مسأله اظهار بىاطلاعى مىكردند و مىگفتند: «ما نمىدانيم» (لا ندرى) به فرقه لا ادريون معروف شدند.40 4. معتقدين به غيبت پس از رجعت
گروه چهارم عقيدهاى متفاوتتر از بقيه اظهار داشتند آنها ضمن اين كه پذيرفته بودند امام هفتمعليه السلام از دنيا رفته است، (به غيبت او هم) ايمان داشتند. به عقيده آنان موسى بن جعفرعليه السلام كه همان مهدى قائم است از دنيا رفته اما امامت نصيب و بهره كس د يگرى نيست تا زمانى كه رجعت كند و آن گاه ظاهر گشته و قيام خواهد كرد. آنان مىپنداشتند وى پس از وفاتش رجعت كرد - به دنيا بازگشت - امّا در مكانى پنهانى به سر مىبرد (غيبت) و اصحابش با وى ديدار مىكنند و او را مىبينند و او به آنان دستورات لازم را مىدهد. آن ان نيز در اين باره به رواياتى استناد مىكردند مبنى بر اينكه او قائم ناميده شده زيرا پس از وفاتش قيام مىكند.41بدين ترتيب واقفيان (بغدادى در الفرق بين الفرق ضمن اشارهاى به اصل اعتقادى ايشان يعنى زنده بودن موسى بن جعفرعليه السلام و مهدويت آن حضرت آنان را موسويه مىخواند).42 با نشر اين اقوال و آراء بر انگيزههاى خود در واقفىگرى سرپوش نهادند به طورى كه حركت واقفي ه مدت حدود يك قرن دوام يافت و البته بسيارى از آراء و اقوال مذكور در طى اين مدت و نزد سران و هواداران واقفيه به عنوان دلايل و براهينى بر صحّت مذهبشان طرح و ارائه گرديد.رويكرد شيعيان به واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام فقط به زمان شهادت ايشان منحصر نبود بلكه در يك برهه زمانى ديگر و با انگيزههاى عقيدتى خالص كه متفاوت از بار اول بود گروهى از شيعيان به توقف در امامت موسى بن جعفر معتقد شدند. اين حركت واقفىگرى به سالها بعد از شهادت موسى بن جعفرعليه السلام مربوط مىشد يعنى زمان شهادت امام هشتم على بن موسى الرضاعليه السلام. در اين زمان شيعيان در مسأله امامت و جانشينى على بن موسى الرضاعليه السلام دچار مشكل شدند اگر چه آن حضرت فرزند خود محمد بن على التقىعليه السلام را به جان شينى خويش معرفى كرده بود و اكثريت شيعيان آن را پذيرفته بودند ولى گروهى از شيعيان هم در اين امر دچار ترديد شدند. آنان با اين طرز فكر كه امام حتماً بايد فردى بالغ و داراى سنّ بيشتر باشد از پذيرفتن امامت حضرت جوادعليه السلام كه هفت سال بيش نداشت امتناع كردن د و اعلام كردند چون او كودكى نابالغ است نمىتواند امام باشد و چون على بن موسىعليه السلام جانشين و امامى از خود به جا نگذاشته پس او نيز امام نبوده است و بدين گونه بر امامت موسى بن جعفرعليه السلام توقف كردند و به اقوال واقفيه روى آوردند.43مسأله فرزند امام رضاعليه السلام در زمان حيات خود وى نيز مشكلساز بود و برخى از سران واقفيه به آن حضرت اعتراض مىكردند كه چه گونه ادعاى امامت و جانشينى پدرش را مىنمايد در حالى كه فرزندى ندارد كه جانشين و امام پس از او باشد.44 البته با ولادت حضرت جوادعلي ه السلام اين اعتراضات پايان گرفت ولى كم بودن سن امام جوادعليه السلام همچنان بهانهاى در دست واقفيان براى انكار امامت حضرت رضاعليه السلام بود. علل و عوامل پيدايش واقفيه
عوامل پيدايش واقفيه را مىتوان در دو دسته كلى جاى داد كه هر يك به نوبه خود به عوامل چندى تقسيم مىشود: عوامل مادى و عوامل معنوى. 1. عوامل مادى
در رأس اين عوامل بايد از انگيزههاى مالى نام برد. مالدوستى و ثروتطلبى در همه ادوار تاريخ نقش بزرگى در به وجود آمدن تفرقه و مفاسد اجتماعى و سياسى و حتى مذهبى داشته است همچنان كه مىتوان از آن در جهت پيشبرد اهداف سودمند و مثبت بهره برد. در تاريخ اسل ام هم جريانهايى وجود دارند كه به سبب حبّ مال و ثروت پديد آمدهاند و چه بسا شخصيتهاى بزرگ و نامدارى را به دنبال خود كشيدهاند. احاديث و روايات بسيارى كه در مذمت دنيا و مال دنيا آمده همگى ناظر به همين جنبه و بعد منفى و فسادانگيز ثروت است. واقفيه هم يكى ا ز جريانهايى است كه تحت تأثير همين انگيزه شكل گرفت و سران آن به ترويج و اشاعه عقايد خود كه مبتنى بر انگيزههاى مادى نيز بود، پرداختند. اخبار و نصوص متعددى وجود دارند كه تأكيد مىكنند علت توقف اين افراد در امامت موسى بن جعفرعليه السلام فريفته شدن به اموال و ثروتهاى فراوانى بود كه در نزد آنان جمع شده بود. شيخ طوسى ضمن اشاره به اين نكته نام اولين كسانى را كه چنين ادعايى را مطرح كردند، ذكر مىكند او مىگويد:«منابع مورد اعتماد خبر دادهاند كه اولين كسانى كه اين اعتقاد - توقف بر امامت موسى بن جعفر - را آشكار ساختند على بن ابى حمزه بطائنى و زياد بن مروان قندى و عثمان بن عيسى رواسى بودند كه در مال دنيا طمع كردند و به حطام آن دل بستند...».45اين اشخاص كه پايهگذاران واقفيه بودند همگى از وكيلان امام هفتمعليه السلام بودند كه شيعيان با توجه به اعتمادى كه به آنها داشتند اموال بسيارى را به ايشان سپرده بودند تا به دست امامعليه السلام برسانند امّا با درگذشت امامعليه السلام آنها در اين اموال خيا نت كرده و نزد خود نگه داشتند و از تحويل آن به جانشين امامعليه السلام خوددارى كردند. يونس بن عبدالرحمن در روايتى در اين باره مىگويد: «وقتى ابوالحسن - امام كاظمعليه السلام - درگذشت كسى از وكيلان او نبود مگر اين كه اموال بسيارى نزدش بود و همين سبب توقف آ نها - در امامت - و انكار درگذشت ابوالحسنعليه السلام شد. در نزد زياد بن مروان قندى هشتاد هزار دينار و نزد على بن ابى حمزه بطائنى سى هزار دينار موجود بود...».46 اين دو نفر از وكيلان امام هفتم در عراق بودند. عثمان بن عيسى رواسى نيز وكيل امام در مصر بود كه به گفته احمد بن حمّاد اموال فراوانى نزد او بود.47 اينها اموالى بودند كه در طى مدت طولانى زندانى بودن امام هفتم و عدم دسترسى وكيلان به ايشان، در نزد آنها جمع شده بود48 و نتوانسته بودند آنها را به امامعليه السلام تحويل دهند. اينك كه امامعليه السلام درگذ شته بود دلبستگى به اين اموال موجب شد وفات وى را انكار كنند و ادعا كنند كه او زنده است تا بدين طريق امامت جانشين او - يعنى امام رضاعليه السلام را ردّ كرده و نصوص بر امامت وى را انكار نمايند و بتوانند اموالى را كه در اختيارشان بود و مىبايست به جانشين آن ح ضرت تحويل دهند براى خود نگه دارند.49 كشى در شرح حال منصور بن يونس يكى ديگر از وكيلان امامعليه السلام مىگويد: «منصور بن يونس بزرج نصّ بر امامت رضاعليه السلام را انكار كرد به سبب اموالى كه در نزد او بود».50با توجه به برخى شواهد پيداست كه اين افراد به آن چه خود ادعا مىكردند اعتقاد حقيقى نداشتند بلكه صرفاً با طرح ادعاى خويش قصد داشتند به هدف خود يعنى دست يافتن به اموال مذكور نايل شوند، چنانكه اين امر در مناظره يكى از اين وكيلان با امام رضاعليه السلام و مجا ب شدن او توسط ايشان به وضوح ديده مىشود، به طورى كه او حتى پس از باطل شدن ادعايش توسط امامعليه السلام از تحويل اموال سرباز مىزند. احمد بن حمّاد اين قضيه را چنين نقل مىكند: «يكى از وكيلان، عثمان بن عيسى رواسى بود كه در مصر به سر مىبرد و نزد او اموال ب سيار و شش كنيز بودند. ابوالحسن - امام رضاعليه السلام - درباره [فرستادن] اين اموال و كنيزان به او پيغام دادند امّا او در نامهاى خطاب به وى نوشت: «پدر تو نمرده است» امام در جواب او نوشت: «پدرم به طور قطع درگذشت و ما ميراث او را هم تقسيم كرديم و خبر درگذش ت او درست است». و در اين باره با او استدلال كرد امّا عثمان در نامهاى چنين نوشت: «اگر پدرت نمرده است از اين اموال چيزى نصيب تو نمىشود و اگر هم چنان كه مىگويى درگذشته است، به من دستور نداده كه مالى را به تو بدهم...».51بدين ترتيب اين افراد با طرح ادعاى خود درباره زنده بودن امام هفتمعليه السلام و توقف بر امامت وى اموال بسيارى به چنگ آوردند و براى اين كه اهداف و انگيزههاى اصلى آنان - يعنى تصرف اموال - براى مردم اشكار نشود به كمك همين اموال به ترويج عقايد بدعتآميز خود دست زدند و كوشيدند تا از اين طريق عدهاى از شيعيان و بزرگان اصحاب امامعليه السلام را با خود همداستان كنند. يونس بن عبدالرحمن در اين باره مىگويد: «چون ابوالحسن - امام هفتمعليه السلام - درگذشت كسى از وكيلان او نبود مگر كه اموال بسيارى نزدش موجود بود و همين سبب توقف آنها و انكار وفات ابوالحسنعليه السلام شد.... وقتى كه اين را مشاهده كردم و حق برايم آشكار شد و امامت ابوالحسن - امام رضاعليه السلام - را دانستم زبان به سخن گشوده و مردم را به امامت وى دعوت كردم امّا آن دو - زياد بن مروان قندى و على بن ابى حمزه بطائنى - برايم پيغام فرستادند و گفتند چه چيز تو را به اين كار وا داشته؟ اگر ثروت مىخواهى ما تو را بىنياز مىكنيم و ده هزار دينار برايم ضمانت كردند و خواستند از كارم دست بردارم امّا من امتناع كردم و گفتم: ما از صادقين عليهما السلام روايت مىكنيم كه گفتهاند: هر گاه بدعتها آشكار شدند عالم بايد دانش خود را آشكار سازد و اگر نكند نور ايمان از او گرفته خواهد شد و من از جهاد در راه امر خدا در هر حالى فروگذار نمىكنم. از اين پس آن دو با من دشمنى كردند و كينهام را به دل گرفتند».52با اين حال سران واقفيه در تطميع گروهى از شيعيان موفق شدند چنان كه شيخ طوسى مىگويد: «آنها مردم را به سوى خود جلب كردند و از اموالى كه در آنها خيانت كرده بودند به آنان دادند مانند حمزة بن بزيع و ابن المكارى و كرام الخثعمى و امثال اينها».53كشى در جايى ديگر ضمن اشاره به نكات فوق تأكيد مىكند كه انگيزه اصلى كسانى كه در امامت موسى بن جعفرعليه السلام توقف كردند آزمندى و حرص مال و ثروت بود. او در اين باره به داستان دو تن ديگر از وكيلان امام هفتمعليه السلام اشاره مىكند كه نام يكى از آنها حيّا ن سراج بود و مىگويد:«پيدايش واقفيه اين گونه بود كه سى هزار دينار در نزد اشعثها جمع شده بود كه از زكات اموال و صدقات واجبشان بود. اين اموال را نزد دو وكيل از وكلاء موسى بن جعفر در كوفه بردند كه نام يكى حيّان سراج بود و ديگرى هم با او بود، در اين زمان امامعليه السلام در زن دان بود و آن دو وكيل با اين اموال زمين و املاكى فراهم كردند و محصولش را فروختند امّا چون موسى بن جعفرعليه السلام درگذشت و خبرش به آنها رسيد وفات او را انكار كردند و در ميان شيعيان شايع كردند كه او نمرده است و او همان قائم آل محمد است. گروهى از شيعيان بر آنها اعتماد كردند و سخنان آنها در ميان شيعيان پخش شد، تا وقتى كه مرگشان فرا رسيد آن گاه وصيت كردند كه اين اموال را به وارثان موسى بن جعفر تحويل دهند. در اين زمان بود كه براى شيعيان آشكار شد آن دو اين سخنان را به جهت آزمندى و حرص مال گفته بودند».54 2. عوامل معنوى
عوامل معنوى را مىتوان به چند قسم تقسيم كرد:الف) شبهات عقيدتى: شبهههاى اعتقادى كه گاه در اثر القاء انديشههاى نو پديد و گاه به سبب برداشتهاى نادرست از برخى مبانى و مصادر عقيدتى پديد مىآمدند در شكلگيرى و زمينهسازى حركت واقفيه مؤثر بودند. از مهمترين اين شبهات مىتوان به موارد زير اشاره كرد: 1. مسئله سن امام
مسأله سن امام به ويژه پس از امام رضاعليه السلام موجب پيدايش شبهاتى در بين شيعيان گرديد، زيرا در اين دوران به خصوص، امامان در سنين كم و گاه در سن خردسالى به امامت مىرسيدند و اين امر موجب شك و ترديدهائى درباره امامت ايشان مىشد. اين امر به ويژه پس از درگذشت امام رضاعليه السلام بسيار مسئلهساز گرديد و يكى از عوامل رويكرد گروهى از شيعيان به انديشه واقفيه گرديد. آن چه موجب تشديد بيشتر اين مشكل مىشود اين بود كه عده زيادى از اصحاب امام رضاعليه السلام بزرگان و ريشسفيدانى بودند كه زمان امام هفتم و گاه دور ان حضرت صادقعليه السلام را هم درك كرده بودند و اينك پذيرش امامت فرزند امام رضاعليه السلام را كه در سن هفت سالگى بود برايشان دشوار مىنمود. چنان كه مىبينيم برخى از اصحاب بزرگ امام هشتمعليه السلام در مسأله امامت حضرت جوادعليه السلام به شك و ترديد گرفتار شدند.55 به هر حال اين مسأله موجب رويكرد عدهاى از شيعيان، پس از وفات امام هشتمعليه السلام به واقفيه گرديد. آنان با اشاره به سن كم حضرت جوادعليه السلام امامت وى را رد كردند و سپس امامت حضرت رضاعليه السلام را با استناد به اين كه جانشين و فرزند بالغى نداش ته، انكار نمودند و به اعتقاد واقفيه بازگشته و بر امامت موسى بن جعفرعليه السلام توقف كردند. آنها اين طور استدلال مىكردند كه جايز نيست كودكى نابالغ امام باشد و اظهار مىداشتند اگر جايز باشد كه خداوند به اطاعت از امام نابالغ فرمان دهد پس جايز است كه كودك ن ابالغ هم مكلف باشد و همان طور كه عاقلانه نيست كودك نابالغ مكلف باشد جايز نيست كه كودك نابالغ امام گردد و امام بايد فردى بالغ باشد.56بدين ترتيب گروهى از شيعيان سالها پس از درگذشت امام موسى بن جعفرعليه السلام بر امامت آن حضرت توقف كردند. البته شبهه سن امام پيش از درگذشت امام رضاعليه السلام نيز در ميان اصحاب ايشان مطرح بود و امام به سؤالات ايشان در اين باب پاسخ مىگفت.57 با اين حال، ا ين امر مانع از گرايش افرادى به واقفيه نگرديد. 2. مسأله غسل امام
يكى از دلايل قطعى در نزد برخى از واقفيان رواياتى بود كه اظهار مىداشتند امام معصوم را پس از وفاتش فقط امام معصوم ديگر غسل مىدهد. از اين رو چون موسى بن جعفرعليه السلام سالها در زندان بود و به هنگام وفاتش حضرت رضاعليه السلام حضور نداشت تا جنازه وى را غسل دهد پس على بن موسىعليه السلام نمىتواند امام معصوم و جانشين موسى بن جعفرعليه السلام باشد. رواياتى به اين مضمون - انّ الامام لا يغسله الّا الامام - به طور متعددى در منابع روايى ذكر شدهاند.58 شيخ صدوق برخى از اين اخبار را در كتاب عيون اخبار الرضا به نقل از امام هشتم آورده و سپس درباره بطلان عقيده و استدلال واقفيه مىگويد: «اين اخبار را در اين كتاب به منظور ردّ عقيده واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام آوردم كه مىپندارند او زنده است و امام رضاعليه السلام و امامان پس از او را انكار مىكنند. صحّت وفات موس ى بن جعفر براى ابطال عقيده ايشان كافى است. آنها درباره اين روايات سخنانى دارند و مىگويند امام صادقعليه السلام فرموده امام را جز امام غسل نمىدهد، و اگر على بن موسى الرضا امام بود بايد او بدن موسى بن جعفر را غسل مىداد. البته در اين كه كس ديگرى بدن موسى بن جعفر را غسل داد دليل و حجتى براى آنها وجود ندارد، زيرا امام صادقعليه السلام نهى كرده است كه بدن امام را كسى جز امام بعدى غسل ندهد و اگر شخص ديگرى در غسل امام متوفى دخالت كرد امامت امام بعدى باطل نمىشود و آن حضرت نفرموده: امام نيست مگر كسى كه جنازه امام قبلى را غسل داده باشد، پس استدلال آنها به اين اخبار باطل است. علاوه بر اين، در برخى اخبار نقل شده كه على بن موسى بدن پدرش موسى بن جعفر را به گونهاى كه بر حاضران پوشيده ماند، غسل داد».59همچنين احتمال مىرود كه اين روايات ساخته و پرداخته سران واقفيه باشد كه به منظور مستند جلوه دادن اقوال خويش دست به اين كار زده باشند، چنان كه در خصوص رواياتى كه تأكيد مىكنند موسى بن جعفرعليه السلام همان مهدى قائم است شاهد اين گونه جعل و تحريفها هستيم. گذشته از اينها، شيخ صدوق احتمال ديگرى را مطرح مىكند مبنى بر اين كه روايات مذكور در اين باب كه از امام صادقعليه السلام نقل شدهاند صرفاً در خصوص وفات اسماعيل پسر آن حضرت و براى نشان دادن اين كه او در مرتبه امامت نبوده، از ايشان صادر شده است.60 شيخ مفي د هم در اين باره گفتارى دارد كه در آن اشاره مىكند روايات وارده در اين خصوص ناظر به شرايط عادى و طبيعى است نه در حالت ضرورى و اضطرار؛61 مانند موقعيت سخت و دشوارى كه عباسيان بر امام هفتمعليه السلام تحميل كرده بودند و امكان حضور حضرت رضاعليه السلام بر بال ين پدرش و غسل بدن وى وجود نداشت. 3. مسأله فرزند امام رضاعليه السلام
از اعتقادات ضرورى شيعه اين است كه امامت با نص الهى از امامى به امام بعد كه يكى از فرزندان وى است انتقال مىيابد. اين قيد آخرى از اين جهت بود كه امامت در دو برادر - به جز امام حسن و امام حسينعليه السلام - جايز نبود. مشكلى كه در زمان امام رضاعليه السل ام پيش آمد اين بود كه آن حضرت تا مدتها فرزندى نداشت اين امر بهانهاى در دست واقفيان شده بود، آنان كه در امامت حضرت رضاعليه السلام شك داشتند، به حضرت رضاعليه السلام اعتراض مىكردند كه چگونه دعوى امامت مىكند در حالى كه جانشينى ندارد. يكى از سران واقفيه ب ه نام ابن قياما واسطى در نامهاى خطاب به امام رضاعليه السلام نوشت: «چگونه تو امام هستى در حالى كه فرزندى ندارى؟» امام در جواب او نوشت: «تو چه خبر دارى كه من فرزندى ندارم، خداوند شب و روز را به پايان نخواهد برد - كنايه از پايان دنيا است - تا اينكه پسرى به من ارزانى دارد كه ميان حق و باطل جدايى اندازد»62 همين ابن قياما مىگويد زمانى كه ابو جعفر - امام جوادعليه السلام - به دنيا آمد نزد امام رضاعليه السلام رفت و حضرت به او فرمود: «خداوند به من فرزندى بخشيد كه از من و آل داوود ارث ببرد».63 الف) اعتقاد به قائميت
اعتقاد به ظهور مهدى قائم كه براندازنده ظلم و جور از زمين و برپا دارنده عدالت و برابرى خواهد بود از اعتقادات اساسى شيعيان و مستند به تأكيدات و تصريحات فراوان رسول خداصلى الله عليه وآله و امامانعليهم السلام بود. ولى برخى از روايات در برهههاى زمانى خا ص دستخوش برداشتهايى مىگرديدند كه در نهايت به ايجاد شبهات فكرى و عقيدتى مىانجاميد چنانكه بسيارى از فرق شيعه، به خصوص آنان كه در امامت توقف كردند به برخى از همين روايات استناد مىجستند. واقفيه موسى بن جعفرعليه السلام نيز از همين گروه بودند كه آگاهانه يا ناآگاهانه برداشتهايى خاص از اين روايات - و گاه نمونههاى جعل شدهاى از آنها ارائه مىدادند. در حقيقت يكى از علل اساسى در پيشرفت كار واقفيه و گسترش ادعاى ايشان وجود رواياتى بود كه به گونهاى با آراء ايشان همخوانى داشتند و يا سران واقفيه آنها را به گونه اى تفسير مىكردند كه ادعاهاى ايشان را موجه جلوه دهند. برخى از اين روايات را سران واقفيه در استدلالهاى خود به كار مىبردند و حتى در كتابهايى كه برخى از ايشان براى اثبات عقايدشان نوشتند آنها را ذكر كردند، از آن جمله در كتاب نصرة الواقفه كه به قلم يكى از بزرگان واقفيه به نام موسوى نوشته شده بود، روايتى را از يكى از اصحاب امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه: «وقتى ابوالحسن - موسى - فرزند ابو عبداللَّه - امام صادقعليه السلام - به دنيا آمد هدايايى را نزد ابو عبداللَّه صادق بردم او به من فرمود: به خدا سوگن د كه آنها را به قائم آل محمد هديه دادى»64 چنانكه ملاحظه مىشود در اين روايت تصريح شده كه موسى بن جعفرعليه السلام قائم آل محمد است.شيخ طوسى روايت ديگرى از ايشان نقل مىكند كه شخصى نزد امام باقر آمد و پرسيد: آيا شما روايت نمىكنيد كه اميرالمؤمنينعليه السلام بر منبر كوفه مىگفت اگر از دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد خداوند آن را آن قدر طولانى مىكند تا مردى را از خاندان من برانگيزان د كه دنيا را از قسط و عدل پر سازد همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد؟ امام باقر فرمود: آرى. مرد گفت: آيا او تو هستى؟ امام فرمود: نه، ولى او همنام شكافنده درياست».65 اين روايت هم تصريح دارد كه موسى بن جعفر - كه همنام حضرت موسى شكافنده درياست - قائم آل محم ّد است.واقفيه با تمسك به اين روايات و باور عمومى شيعيان نسبت به قائميت، به ترويج آراء و عقايدشان پرداختند. آنها عده زيادى از شيعيان را با خود همراه كردند و به تدريج به اهدافشان شكل و رنگ عقيدتى دادند و همين موجب دوام و استمرار اين حركت و عقايد آنان در طى حدود يك قرن گرديد و انديشمندان بزرگى در ميانشان ظهور كردند و كتابهاى چندى در باب مذهب خود نوشتند. بىشك پارهاى از اين روايات ساخته سران واقفيه بود كه از تعارض آنها با روايات صحيح و اصول و مبانى تشيع مىتوان به جعلى بودن آنها پى برد و امام رضاعليه السلام نيز با شدت با اين دسته روايات برخورد مىكرد.66 دسته ديگرى از اين روايات نيز آگاهانه يا ناآگاهانه مورد تحريف واقع شده بودند و يا برداشتهاى ديگرى از آنها مىشد، كه امامعليه السلام در مقابل اين روايات به تصحيح و تنقيح آنها مىپرداخت.67 ب) انتظار ظهور مهدى
شيعيان در طى ساليان متمادى متحمل سختىها و مصائب زيادى از جانب حاكمان و خلفاء شده بودند و با توجه به بشارتها و نويدهاى امامانعليهم السلام نسبت به ظهور مهدى موعود كه بساط ظلم و ستم را برمىاندازد، پيوسته در انتظار ظهور اين منجى الهى بودند. امّا گاه همين انتظار و آرزوى برگرفته از عقايد پاك و خالص منجر به ظهور دستهها و گروههايى از شيعيان مىشد. وحيد بهبهانى در اين باره مىگويد: «شيعيان به سبب علاقه شديد به دولت كريمه ائمهعليهم السلام و شدت اميد و آرزويشان نسبت به آن و به سبب سختىها و دشوارىهايى كه بر ايشان و امامانشان وارد شده بود... پيوسته مشتاق برپايى دولت قائم آل محمد بودند كه دنيا را از قسط و عدل پر كند و همواره چشم انتظار قيام وى بودند... از اين رو به كرات و بارها از امامان درباره مهدى قائم مىپرسيدند تا شايد يكى از ايشان بگويد: او فلانى ا ست...».68در همين راستا روايات بسيارى هم از ائمهعليه السلام نقل شده بود كه به انتظار ظهور و قيام قائم فرا مىخواندند و شيعيان را بر اين امر تحريض مىنمودند69 امّا در اين ميان گاه در تطبيق اين روايات بر مصداقشان دچار مشكل مىشدند و اين همان مسألهاى بود كه درباره واقفيه رخ داد. دوران سخت امامت حضرت موسى بن جعفرعليه السلام كه همزمان با خلافت چند تن از خلفاء سختگير عباسى بود، شيعيان را به شدت خسته و آزرده كرده بود و در آرزوى گشايشى در كارها و ظهور مهدى موعود بودند. اين وضعيت در كنار وجود احاديث بسيار درباره ظهور م هدى زمينه را براى فعاليت سران واقفيه فراهم ساخته بود، در واقع آنان از اين اوضاع بيشترين بهرهبردارى را كردند.بدين ترتيب تحت تأثير اين عوامل و انگيزهها واقفيه شكل گرفت و گسترش يافت و با توجه به موقعيت سخت و دشوار شيعيان و ائمهعليه السلام كه تا اواخر سده سوم هجرى يعنى دوران غيبت صغرى تداوم داشت شاهد مناظراتى ميان سران واقفيه و علماء شيعه هستيم كه اينك هر دو طايفه قايل به غيبت مهدىعليه السلام بودند ولى در مصداق آن اختلاف داشتند. در طى مدت اين صد سال كتابهاى چندى توسط سران واقفيه براى اثبات آراء و اقوالشان نوشته شد كه اگر چه هيچ يك از آنها باقى نمانده است ولى از آنها در منابع قديمى نام برده شده است، از آن ج مله شيخ طوسى از كتاب نصرة الواقفه نام برده كه به وسيله يكى از سران واقفيه به نام موسوى نوشته شده بود.70 امّا نكتهاى كه بيشتر قابل ملاحظه است تاليف كتابهايى توسط آنها در موضوع غيبت مهدى مىباشد. در واقع سران واقفيه براى اثبات مدعاى خود درباره مهدويت و غ يبت موسى بن جعفرعليه السلام نخست مىبايست اين موضوعات را به طور مبنايى و اصولى به اثبات برسانند و سپس در خصوص مصداق آن - كه به ادعاى آنان امام هفتمعليه السلام بود - به بحث بپردازند. از اين رو برخى از بزرگان اين طايفه كتابهايى در باب غيبت تأليف كردند كه زمان تأليف اكثر اين كتابها به پيش از غيبت امام دوازدهمعليه السلام مىرسيد. آنان در اين كتابها به طور عمده به ذكر روايات نقل شده از رسول خدا و ائمهعليه السلام در خصوص مهدى و قائم آل محمد پرداخته و سپس آنها را بر امام هفتمعليه السلام تطبيق داده و آن حضرت را همان مهدى و قائم موعود معرفى مىكردند.از مهمترين اين كتابها، كتاب الغيبه نوشته حسن بن محمد بن سماعه كوفى است. ابن سماعه يكى از معروفترين سران واقفيه است كه تصنيفات خوبى داشته و در فقه نيز فرهيخته بود، وى در سال 263ه . درگذشت. او كتابهاى متعددى نوشته بود، از آن جمله همين كتاب است كه در م وضوع غيبت مىباشد.71 نجاشى اخبارى درباره عناد او با شيعه و امامان پس از موسى بن جعفرعليه السلام نقل كرده است.72 از همين قبيل على بن حسن طاطرى بود كه تعقيب شديدى در مذهب خودش داشت و با شيعيان امامى دشمنى سختى مىورزيد. او در حمايت از واقفيه كتابهاى بسيار ى نوشت، شمار كتابهاى او را كه اكثراً در موضوع فقه مىباشند بيش از سى كتاب دانستهاند،73 از جمله آنها نيز كتابى به نام الغيبه مىباشد.74اين تأليفات نشان مىدهد كه سران واقفيه فعاليت گستردهاى را براى اشاعه مذهب خود شروع كرده بودند با اين حال، اين حركت انشعابى بيش از اين تداوم نيافت و پس از غيبت صغرى امام دوازدهم حضور فعالى از اين طايفه مشاهده نمىشود اما توجه زياد علماء بزرگ امامى مانند شيخ صدوق و ابن بابويه و شيخ مفيد و شيخ طوسى به نقد و ردّ اقوال و آراء واقفيه - كه در مقايسه با برخورد ايشان با اقوال ساير فرق شيعه بخش متنابهى را به خود اختصاص داده است - بيانگر اهميت و حساسيت اين جريان در تاريخ تشيع مىباشد. منابع
- ابن بابويه الصدوق، محمد بن على، كمال الدين، (قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1416).- - ، علل الشرايع، (نجف، مكتبة الحيدريه، بىتا).- - ، عيون اخبار الرضا، (بيروت، الاعلمى، 1404).- ابن داوود، تقى الدين، الرجال، (نجف، حيدريه، بىتا).- ابن شهر آشوب، محمد بن على، معالم العلماء، (نجف، حيدريه، 1380).- - ، مناقب آل ابى طالب، ج 3، (بيروت، دارالاضواء، 1412).- اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، ج 2، (قم، اسلاميه، 1364).- اشعرى، ابوالحسن، مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، ج 1، (بيروت، بىنا، 1405).- اشعرى، سعد بن عبداللَّه، المقالات والفرق، چاپ سوم، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362).- بغدادى، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بين الفرق، (بيروت، دارالآفاق الجديده، 1978).- شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل والنحل، (قاهره، مكتبه انجلوا، 1956).- الصفا، محمد بن حسن، بصاير الدرجات، (قم، كتابخانه مرعشى، 1404).- طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى، (قم، مؤسسه آل البيت، 1417).- طوسى، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال، ج 2، (مشهد، دانشكده الهيات، 1348ش).- - ، الغيبة، (قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1417).- - ، الفهرست، (قم، مؤسسة آل البيت، 1420).- كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج 1، (تهران، انتشارات اسلاميه، 1362ش).- المفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، (تهران، اسلاميه 1376).- - ، الفصول المختاره فى العيون والمحاسن، (قم، ستاد كنگره شيخ مفيد، 1411).- الناصرى، رياض محمد حبيب، الواقفيه دراسه تحليليه، ج 1، (مشهد، المؤتمر العالمى للامام الرضاعليه السلام، 1409).- نجاشى، احمد بن على، رجال، بىجا، (مؤسسه نشر اسلامى، 1418).- نعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبه، (قم، انوار المهدى، 1422).- نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، (نجف، حيدريه، 1355).- وحيد بهبهانى، محمدباقر، فوايد الوحيد، چاپ شده در آخر رجال خاقانى، (قم، مكتب الاعلام الاسلاميه، 1404). 1. دانشآموخته حوزه علميه قم و دكتراى تاريخ اسلام.2. محمد بن على بن بابويه الصدوق، كمال الدين و تمام النعمه، (قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1416)، ص 101 - 103.3. همان، ص 40.4. حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، (نجف، حيدريه، 1355)، ص 82.5. محمدباقر وحيد بهبهانى، فوايد الوحيد، (قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404)، چاپ شده در آخر رجال خاقانى، ص 40.6. رياض محمد حبيب الناصرى، الواقفيه دراسه تحليليه، ج 1، (مشهد، المؤتمر العالمى للامام الرضاعليه السلام، 1409)، ص 20.7. همان، به نقل از علامه حلّى در منتهى المطلب، ج 2، ص 261.8. محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفه الرجال، ج 2، (مشهد، دانشكده الهيات، 1348ش)، ص 748.9. همان، ص 602.10. ر.ك: محمد بن على بن شهر آشوب، معالم العلماء، (نجف، حيدريه، 1380)، ص 74؛ احمد بن على نجاشى، رجال، (بىجا، مؤسسه نشر اسلامى، 1418)، ص 165؛ محمد بن حسن طوسى، الغيبه، (قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1417)، ص 47 و همو، اختيار معرفه الرجال، پيشين، ص 505؛ تق ى الدين ابن داوود، الرجال، (نجف، حيدريه، بىتا)، ص 265.11. محمد بن على بن بابويه، صدوق، پيشين، ص 30.12. سعد بن عبداللَّه اشعرى، المقالات والفرق، چاپ سوم، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361)، ص 20.13. همان.14. حسن بن موسى نوبختى، پيشين، ص 22.15. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، ج 1، (بيروت، بىنا، 1405)، ص85.16. عبدالقاهر بن طاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، (بيروت، دارالآفاق الجديده، 1978)، ص 59.17. محمد بن عبدالكريم شهرستانى، كتاب الملل والنحل، (قاهره، مكتبه انجلوا، 1956)، ص147.18. حسن بن موسى نوبختى، پيشين، ص 67.19. محمد بن محمد بن نعمان المفيد، الفصول المختاره فى العيون والمحاسن، (قم، ستاد كنگره شيخ مفيد، 1411)، ص 250.20. محمد بن على بن بابويه، صدوق، پيشين، ص 40.21. حسن بن موسى، نوبختى، پيشين، ص 96؛ محمد بن عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ص 151.22. نوبختى، پيشين، ص 28؛ سعد بن عبداللَّه اشعرى، پيشين، ص 26.23. نوبختى، پيشين، ص 26 - 27.24. نوبختى، پيشين، ص 34 و سعد بن عبدالله اشعرى، پيشين، همان، ص 44.25. نوبختى، پيشين، ص 25 و سعد بن عبدالله اشعرى، پيشين، ص 44.26. نوبختى، پيشين، ص 62.27. همان، ص 61 - 62.28. همان، ص 67 - 68.29. همان، ص 73.30. همان، ص 47؛ اشعرى، پيشين، 69 - 70.31. نوبختى، پيشين، ص 52 - 53؛ اشعرى، پيشين، ص 69 - 70.32. نوبختى، پيشين، ص 79؛ اشعرى، پيشين، ص 87.33. نوبختى، پيشين، ص 81؛ اشعرى، پيشين، ص 91.34. نوبختى، پيشين، ص 80؛ اشعرى، پيشين، ص 90.35. نوبختى، پيشين، ص 81؛ اشعرى، پيشين.36. نوبختى، پيشين، ص 80؛ اشعرى، پيشين، ص 89.37. نوبختى، پيشين، ص 82؛ اشعرى، پيشين، ص 91.38. همان.39. همان، ص 82؛ اشعرى، پيشين، ص 91.40. نوبختى، پيشين.41. همان، ص 80؛ اشعرى، پيشين، ص 90.42. بغدادى، پيشين، ص 46.43. نوبختى، پيشين، ص 88.44. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، (تهران، انتشارات اسلاميه، 1362ش)، ص 320؛ محمد بن محمد بن نعمان المفيد، الارشاد، (تهران، اسلاميه، 1376)، ص 298.45. محمد بن حسن طوسى، الغيبة، پيشين، ص 42.46. محمد بن على بن بابويه الصدوق، علل الشرايع، (نجف، مكتبة الحيدريه، بىتا)، ص235.47. همان، ص 236.48. فضل بن حسن طبرسى، اعلام الورى، (قم، مؤسسه آل البيت، 1417)، ص 303.49. همان.50. طوسى، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ص 768.51. محمد بن على بن بابويه، صدوق، پيشين، ص 236.52. همان، ص 235.53. محمد بن حسن طوسى، الغيبه، پيشين، ص 42.54. همان، ص 286.55. الناصرى، پيشين، ص 85.56. حسن بن موسى نوبختى، پيشين، ص 97؛ محمد بن محمد بن نعمان مفيد، پيشين، ص 256.57. على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، ج 2، (قم، اسلاميه، 1364ش)، ص 353؛ محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 2، ص 106.58. محمد بن على بن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، (بيروت، دارالاضواء، 1412)، ص 324؛ محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، ص 224 - 225.59. محمد بن على بن بابويه، عيون اخبار الرضا، (بيروت، الاعلمى، 1404)، ص 105.60. محمد بن على بن بابويه صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، پيشين، ج 1، ص 71.61. محمد بن محمد بن نعمان، مفيد، پيشين، ص 249.62. محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 320 و مفيد، الارشاد، پيشين، ص 298.63. محمد بن حسن الصفار، بصاير الدرجات، (قم، كتابخانه مرعشى، 1404)، ص 138.64. محمد بن حسن طوسى، پيشين، ص 30.65. همان، ص 33.66. محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 3، ص 215.67. محمد بن حسن طوسى، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ص 774.68. محمدباقر وحيد بهبهانى، پيشين، ص 41.69. محمد بن على بن بابويه صدوق، پيشين، ص 286 و 644؛ محمد بن ابراهيم نعمانى، الغيبة، (قم، انوار الهدى، 1422)، ص 198 و 200.70. محمد بن حسن طوسى، الغيبة، پيشين، ص 30.71. محمد بن حسن طوسى، الفهرست، (قم، مؤسسه آل البيت، 1420)، ص 134.72. احمد بن على نجاشى، پيشين، ص 41.73. محمد بن حسن طوسى، پيشين، ص 273.74. احمد بن على نجاشى، پيشين، ص 255.