پیدایش نصیریان (علویان) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیدایش نصیریان (علویان) - نسخه متنی

متی موسی؛ ترجمه: حسین مفتخری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيدايش نصيريان (علويان)

نوشته متى موسى

ترجمه دكتر حسين مفتخرى 1

مقاله حاضر، ترجمه فصل 22 از كتاب Extremist shiites (غلات شيعه) اثرمتى موسى است كه به سال 1982 در امريكا منتشر گشته است. نيمى از حجم كتاب مزبور به تاريخ و عقايد فرقه نصيرى از فرق غالى شيعى اختصاص دارد كه در قسمت مربوط به تاريخ اين فرقه، نويسنده طى چهار فصل: نصيريان در دوره متقدم، نصيريان در دوره ميانه، نصيريان در دوره قيموميت فرانسه و بالاخره قدرت‏گيرى نصيريان در سوريه، تحولات تاريخى اين فرقه را با دقت مورد بررسى قرار مى‏دهد. در مقاله حاضركه به تاريخ متقدم نصيريان اختصاص دارد، نويسنده پس از ذكر مقدمه‏اى مختصر در اهميت توجه به نصيريان از سوى نويسندگان معاصر شرق و غرب، به‏واسطه قدرت گيريشان در سوريه (از زمان حافظ اسد)، و بيان مكان‏هايى كه نصيريان در حال حاضر در آن‏جا سكنا دارند، چگونگى ظهور و پيدايش نصيريان و تاريخ متقدم ايشان را به بحث مى‏گذارد و پس از بيان و بررسى انتقادى نظريه‏هاى گوناگون در وجه تسميه اين فرقه، پيدايش آن‏را به شخصيتى ايرانى به نام محمدبن نصير(متوفاى 270ه) كه ظاهرا از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) بوده و در مقام ايشان غلو كرده، مى‏رساند.

از ميان همه غلات يا فرق افراطى شيعه، نصيريان، به دليل اين كه اكنون دولت‏سوريه را در سيطره خود دارند، تاحد زيادى توجه نويسندگان معاصر شرق و نيز غرب را به‏خود جلب كرده‏اند. در سال 1970، ژنرال نصيرى، حافظ اسد، قدرت نظامى را در سوريه به‏دست گرفت، و در 22 فوريه 1971، او اولين رئيس جمهور نصيرى در تاريخ كشور شد. اسد از نومايلاتيه، (numaylatiyya) شعبه‏اى از متاويرا يكى از قبايل اصلى نصيرى در سوريه برخاسته است. هم‏چنين ديگر مقام‏هاى حساس در دولت كنونى سوريه را افسران نصيرى اداره مى‏كنند. (1)

نصيريان در طول تاريخ بانام نصيريه شناخته شده‏اند، اما بهتراست كه علويان ناميده شوند. هنگامى‏كه در 1920 سوريه تحت قيموميت فرانسه قرار گرفت، مقامات فرانسوى قلمرو جداگانه نصيرى را زير نظر مامور بلند مرتبه فرانسه در بيروت ، ايجاد كردند. در اجولاى 1922، زمانى كه اين قلمرو نصيرى به دولت تبديل شد، دولت العلويون نام گرفت و داراى يك شوراى نمايندگى با هفده عضو بود; دوازده كرسى در دست نصيريان و پنج كرسى در دست‏سنيان و ديگر اقليت‏ها. در سال 1930، قانون اساسى، نهاد سياسى دولت را مشخص كرد و رسما به عنوان دولت لاذقيه شناخته شد. نويسنده نصيرى محمد غالب الطويل (متوفاى‏1932م)، كه تاريخ فرقه‏اش را تحريركرد، خدا را سپاس مى‏گفت كه بعد از چهار قرن اشغال سوريه توسط عثمانى‏ها، نصيريان كه به‏طور اهانت آميزى از 1516م به اين اسم ناميده شدند، توانستند عاقبت نام مشروعشان، علويان را اعاده كنند. (2) به هر حال، واقعيت اين است، كه اين فرقه همواره به‏عنوان نصيريان شناخته شده است نامى كه بر وجود مذهبى در قرن نهم ميلادى/سوم هجرى دلالت دارد. به‏علاوه اين نكته بايد خاطر نشان شود كه علوى يك اصطلاح عمومى است و غالبا به همه شيعيانى اطلاق مى‏شود كه از على(ع) متابعت مى‏كنند و معتقدند او وارث و جانشين پيامبر(ص) در رهبرى جامعه مسلمانان مى‏باشد.

جايگاه اصلى نصيريان، سلسله كوه بزرگى است در شمال سوريه كه به نام خود آن‏ها، جبل‏النصيريه، بارجيلوس، (Bargylus) رومى‏ها، (3) ناميده مى‏شود. سورى‏هاى باستانى آن كوه‏ها را اوكومو، Ukomo) / سياه) ناميدند، و اعراب ، جريان بعدى سوريان، آن‏ها را جبل‏اللوكام نام نهادند. قله‏هاى جنوبى اين سلسله، جبل سماك و جبل عامل ناميده مى‏شوند. كوه‏هاى نصيريه از نهر كبير، باستانى)، در جنوب، به سوى محلى در شمال رودخانه اورونتس، Orontes) / الاثير) و انطاكيه، امتداد مى‏يابد. اين سلسله از كوه لبنان طول مديترانه، تا روبه‏روى جزيره قبرس را در برمى‏گيرد. ولى نصيريان به اين ناحيه كوهستانى محدود نمى‏شوند، هم‏چنين تعداد زيادى از آن‏ها در استان‏هاى سورى لاذقيه، حمص، حماة; در ناحيه لبنانى عقر، ( Akkar) ،جنوب لاذقيه، و در استان‏هاى تركى حتاى، (Hatay) (استان سابق سورى، الكساندرتا، يا اسكندرون)، سيحان (آدانا) ، طرسوس، و انطاكيه يافت مى‏شوند. شمار كمى از نصيريان در وادى تيم، جنوب كوه‏هرمون، در دو روستاى شمال نابلس در نواحى اشغال شده توسط اسرائيل در ساحل غربى اردن، و در بانياس (فيليپ قيصريه باستانى) زندگى مى‏كنند. (4) محل زندگى حدود سيزده خانواده نصيرى در آنا، شهرى در غرب عراق نزديك سوريه قرار دارد و گروهى از نصيريان در دمشق، حلب ، سلاميه واقع در جنوب حماة، كارك در اردن، استانبول تركيه، يمن و در برزيل به سر مى‏برند. (5)

تا قرن سيزدهم ميلادى (هفتم هجرى) شمارى از قبايل نصيرى در سنجار، شمال شهر موصل عراق زندگى مى‏كردند. اين نصيريان توسط اميرشان حسن يوسف المكزون (متوفاى 1240م) از سنجار به سوى سوريه سوق داده شدند تا هم‏مذهبانشان را در نزاع عليه ستمگران بر ايشان، يعنى كردان و اسماعيليان، كمك كنند. يكى از اين قبايل متاويرا بود، كه حافظ اسد رئيس جمهورى سوريه به آن تعلق دارد. (6)

با گذشت زمان، مفاهيم مذهبى پيروان المكزون در مسيرهاى جديدى، خصوصا راجع به على‏بن ابى‏طالب‏كه كانون پرستش همه نصيريان بود، متبلور شد. بعضى از پيروان المكزون، بعد از يكى از رهبران مذهبى‏شان (به‏نام) محمدبن كالازو، با عنوان كالازى‏ها، شهرت يافتند. آن‏ها هم‏چنين به قمريون معروف شدند، زيرا معتقد بودند كه على‏بن‏ابى‏طالب در ماه ساكن است; گروه ديگر كه نامشان از شمس ناشى مى‏شد، شمسيون و شماسى‏ها نام گرفتند، زيرا معتقد بودند كه، مسكن على بن‏ابى‏طالب نه ماه بلكه خورشيد است. بنابراين، نصيريان صرفا از نظر مذهبى به دو فرقه تقسيم مى‏شوند و عقايدشان، صرف نظر از پيوندشان به خورشيد يا ماه، در ارتباط با پرستش على(ع)، اساسا يكى است.

نصيريان به‏عنوان اقليتى مظلوم، براى قرن‏ها در قلعه‏هاى كوهستانى‏شان پناه يافتند، آن‏ها از مراكز شهرى سوريه اجتناب ورزيدند; در قرن نوزدهم ميلادى، آن‏ها حتى در لاذقيه، بيروت يا دمشق يافت نمى‏شدند. نسبت‏به ساير مردم سوريه خيلى بدگمان بودند و آمادگى داشتند با حداقل تحريك به ايشان حمله برند.

رو. ساموئل ليد(متوفاى 1860م) كه مدت شش سال (1853-1859م) در ميان نصيريان زندگى كرد، مى‏نويسد: نصيريان معمولا ظلم دولت عثمانى و سنگينى بار ماليات را بر روى مردم مسلمان دشت‏ها تلافى مى‏كنند. از ايشان بدشان مى‏آيد، آن‏ها را غارت مى‏كنند و بى‏رحمانه مى‏كشند. (7) عداوت‏هاى دائمى داخلى در ميان بسيارى از قبايل و طوايفشان، آن‏ها را تا حد بربريت تنزل داد و كشورشان به سرزمينى ويرانه تبديل شد.

به گفته «ليد» عنف، خون‏ريزى، خيانت و قتل، همزاد زندگى نصيريان شد. او اظهار مى‏دارد كه تا ميانه قرن نوزدهم ميلادى به‏دليل سخت‏گيرى، خرابى تدريجى روستاها، و افزايش ويرانى و كم‏شدن جمعيت كشور، استان لاذقيه، كه زمانى جمعيت زيادى از نصيريان را در خود جاى داده‏بود، فقط شامل شمار خيلى كمى از آن‏ها مى‏شد. (8) اين اوضاع هرج و مرج، باقى‏مانده كشاورزان نصيرى را وادار كرد تا به سوى مراكز شهرى سوريه حركت كرده و براى مالكان اراضى كه اغلب در شهرها زندگى مى‏كردند كار كنند. بعضى از نصيريان به سوى دشت‏هاى عقر در سمت جنوب و لاذقيه در غرب حركت كردند، در صورتى كه ديگران به آرامى در درون سوريه، خصوصا استان حماة پراكنده شدند.

گر چه نصيريان توسط همسايگان مسيحى و مسلمانشان تحقير شدند، مالكين اراضى به خدمات كشاورزان نصيرى احتياج داشتند، چرا كه به‏دليل ياس و نوميدى‏شان، سودمند و سخت كوش بودند، و هيچ تهديدى براى منافع مخدومانشان به شمار نمى‏آمدند. اين امر، اسكان نصيريان در روستاهاى قسمت‏شمال شرقى استان حماة را روشن مى‏سازد. به هر حال، اين مهاجرت ناچيز بود، زيرا سوريه نيز همانند ديگر كشورهاى خاورميانه، به طور غالب طبيعتا روستايى بود، و نصيريان قادر نبودند يك زندگى مناسب در مراكز شهرى كشور بنا كنند.

در سال‏هاى اخير همه چيز تغيير كرده است; سوريه تا حد زيادى شهرى شده، و حركت از روستاها به مراكز شهرى به سرعت افزايش يافته است. از هنگامى كه حافظ اسد در 1970م قيام كرد و به‏قدرت رسيد، نصيريان شروع به ازدحام در مراكز شهرى سوريه كردند، و در سايه حمايت و مساعدت دولت نصيرى سوريه، در جست‏وجوى شغل و تحصيل برآمدند. (9)

اصل و ريشه نصيريان، موضوع حدس و گمان‏هايى در ميان مورخان شده‏است. بعضى معتقدند كه نصيريان همان اعقاب ناظرينى، (nazerini) هستند كه پلينى در كتاب تاريخش(23:5) ذكر كرده است (10) و بارهبروس (ابن‏عبرى) (متوفاى‏685ه/1286م) در گاهشمار سريانى‏اش، فصلى را با عنوان «تاريخ آن‏هايى كه نصيرايى ناميده مى‏شوند» گنجاند. (11) او نام نصيرايى را به پيرمردى نسبت مى‏دهد كه در سال (277ه/891م) در حومه شهر آكولا (كوفه، در جنوب عراق)، در روستايى به نام نصاريه ظهور كرد. بارهبروس در جاى ديگر از «تاريخ مختصر الدول‏»اش، كه به زبان عربى نوشته شده است، از روستايى به‏نام نصرانا ياد مى‏كند، كه از آن شخصيتى برجسته به نام ابوالفرج بن عثمان بيرون آمد، كه به فرقه غالى قرامطه متعلق بود، و در جاى سومى، ابن‏عبرى نصيريه را به‏عنوان يك فرقه شيعه غالى ذكر مى‏كند. (12)

به‏نظر مى‏رسد سيلوستر دوساسى، كه اظهارات ابن‏عبرى درباره نصاريه و نصرانا را اقتباس كرد، درابتدا متقاعد مى‏شود كه نام نصيريان از روستاى نصرايه يا نصرانا، همان جايى كه مؤسس ادعايى شان زندگى مى‏كرد، ناشى مى‏شود. اما ظاهرا دوساسى، بعد از تحقيق بيشتر، از اين توضيح نامطمئن است. (13)

نويسندگان ديگر، نظير ولف ياد آور مى‏شوند كه نام نصيريان اسم تصغير از لغت عربى نصارا(مسيحيان) است، و نصيريان معنى «مسيحيان كوچك‏» مى‏دهد. ولف استدلال مى‏كند كه دشمنان نصيريان به طور تحقيرآميزى آن‏ها را به واسطه كثرت اعمال و فرايض مسيحيشان بدين نام خواندند. (14) ارنست رنان نيز به همين گونه ياد آور مى‏شود كه نصيريان اسم مصغر نصارا است. (15)

نويسنده نصيرى، محمد غالب‏الطويل، اظهار مى‏دارد كه نام نصيريان از جبل‏النصير، جايى كه آن‏ها زندگى مى‏كردند، ناشى مى‏شود. (16) مؤلف ديگر، هاشم عثمان، با قاطعيت‏بيان مى‏كند كه نام اين كوه نظاره است، و اين نام را جنگجويان صليبى هنگامى كه در قرن يازدهم به سوريه هجوم آوردند، به آن‏جا دادند. (17) اما اين نظر درست نيست، زيرا در سال 1099م هنگامى كه جنگجويان صليبى در راهشان به اورشليم از مسير سوريه گذشتند، نصيريانى را يافتند كه در كوه موسوم به جبل‏النصيريه، مجاور اسماعيليان و دروزيان زندگى مى‏كردند. (18) مطابق يك منبع دروزى، نصيريان زمانى بخشى از فرقه دروزى بودند كه بعدا از آن جدا شدند. رساله‏اى حاوى عقايد دينى دروزى، كه احتمالا مربوط به قرن يازدهم ميلادى/چهارم هجرى است از نصيريان به‏عنوان گروهى نام مى‏برد كه قبل از انشعابشان - توسط يك پيشواى مذهبى موسوم به نصيرى - با دروزى‏هاى موحد يكى بوده‏اند.

سؤال چهل و چهارم از اين رساله مى‏پرسد: «چگونه نصيريان خودشان را از موحدين[آن‏گونه كه دروزى‏ها خودشان را ناميده‏اند] جدا كرده و مذهب توحيد را ترك كردند؟» و جواب مى‏دهد: «آن‏ها هنگامى جدا شدند كه نصيرى از آنان چنين درخواستى كرد. نصيرى ادعا كرد خدمتكار آقاى ما، اميرالمؤمنين[على(ع)] مى‏باشد.

او [نصيرى]الوهيت آقاى ما الحاكم [(حكومت 386ه - 411ه) كه توسط دروزى‏ها به مقام الوهيت رسيد] را انكار كرد و الوهيت على‏بن‏ابى‏طالب(ع) را مدعى شد. او گفت كه خدا، خودش را به طور متوالى در امامان دوازده‏گانه خانواده پيامبر آشكار ساخته‏است، و نيز بعد از اين كه خودش را در محمد مهدى قائم(ع)[امام دوازدهم] ظاهر ساخت ناپديد شد.» (19) از اين عبارت ما متوجه مى‏شويم كه سرآغاز نام فرقه به اواخر قرن دهم (ميلادى) [چهارم هجرى] يا اوايل قرن يازدهم (ميلادى) [پنجم هجرى] باز مى‏گردد و مؤسس اين فرقه شخصيت‏شناخته شده‏اى بود به‏نام نصيرى، كه به رغم اختلاف روايات، به احتمال زياد محمدبن‏نصير نام داشت.

نصيرى كه در ميان مورخان معاصر به‏عنوان سرچشمه نام نصيريان پذيرفته شده‏است، يك ايرانى تبار بود كه نام كاملش محمدبن نصير نميرى بكرى عبدى (متوفاى‏270ه/883م) مى‏باشد او هم‏چنين به‏واسطه كنيه‏اش به ابوشعيب معروف شد. گفته مى‏شود كه محمدبن نصير، احتمالا در خوزستان يا بصره عراق به دنيا آمد بعدا به‏واسطه وابستگى‏اش به قبيله بنو نمير عرب، با عنوان نميرى شناخته شد. وى همزمان با امام يازدهم، عسكرى(ع) در شهر سامراى عراق زندگى مى‏كرد. (20) براساس گفته لويى ماسينيون، اعضاى فرقه، نام نصيريان را از زمان خصيبى (متوفاى‏346ه/957م) به كار بردند، در حالى كه سابقا نميريه ناميده مى‏شدند. (21)

در «كتاب المشيخه‏» محمدبن نصير، به‏عنوان «باب‏» امام يازدهم شيعه، حسن عسكرى(ع) (متوفاى 260ه/873م) توصيف مى‏شود. بخشى اساسى از اين نسخه خطى توسط رو. سامؤل ليد ترجمه شد و در كتابش، راز آسيا (لندن، 1860م) درج گرديد. (22)

نويسنده متقدم نصيرى، ميمون بن قاسم طبرانى (متوفاى‏426ه/1034م)، در كتابش «الدلائل و المسائل‏»، كه هنوز به‏صورت نسخه خطى است، روايتى را نقل مى‏كند كه در آن گزارش مى‏شود امام يازدهم عسكرى(ع) گفته است: «محمد بن نصير روشنى من، باب من، وحجت من برنوع بشر است. هر چه را او از من نقل كند صحيح است.» (23)

شيخ نصيرى، يوسف بن عجوز حلبى، معروف به نشابى، در كتاب «مناظره‏»اش اظهار مى‏دارد كه محمدبن نصير «باب خداست كه پس از او باب ديگرى نخواهد بود. او بعد از غيبت آقاى ما محمد (مهدى)(ع) باب شد». (24)

هم‏چنين در «كتاب المجموع‏» منبع مهم اطلاعات درباره تعليمات نصيريان، از محمدبن نصير با عنوان باب امام حسن عسكرى(ع) ياد مى‏شود. ابتدا سليمان ادانى، يك نصيرى گرويده به آيين مسيحيت كه به‏خاطر ارتدادش توسط رهبران فرقه‏اش زنده سوزانده شد، اين اثر را در كتابش «البكورا السليمانيه‏» (نشر بيروت ، بدون تاريخ - گرچه بسيارى از نويسندگان تاريخ انتشار آن را سال 1863م مى‏دانند) معرفى كرد. «كتاب المجموع‏» مشتمل بر شانزده فصل با طرح اصول متنوع نصيريان است. ادانى با تفسيرى از فصل چهارم، هيچ جاى شكى باقى نمى‏گذارد كه مذهب نصيريان از محمدبن نصير سرچشمه گرفته‏است. (25) انتساب نصيريان به محمدبن نصير، هم‏چنين توسط شيخ عيسى سعود، قاضى نصيرى سابق لاذقيه، تصديق مى‏شود. در تاليفى به سال 1930م، سعود بيان مى‏كند كه نام نصيريان از نام ابو شعيب محمدبن نصير، باب امام حسن عسكرى(ع) ناشى مى‏شود. به هر حال سعود كوشش مى‏كند تا نصيريان را به‏عنوان يك فرقه شيعى خالص كه از امام على(ع) سرچشمه مى‏گيرد، طرح كند. (26) در هر صورت، نويسندگان عصر ابن نصير به اين نكته اشاره كرده‏اند كه تعليماتش او را از جريان اصلى عقيده شيعى خارج ساخت. براساس نقل نويسنده قرن چهارم هجرى سعدبن عبدالله قمى اشعرى، ابن نصير نه تنها مدعى پيامبرى بود بلكه هم‏چنين مدعى شد كه امام دهم، على‏هادى(ع)، او را به‏عنوان يك رسول منصوب نموده و به او اين حق را تفويض كرده‏است كه پيام ولايت الهى امامان را رواج دهد. 2

اشعرى هم‏چنين اظهار مى‏دارد كه بعد از مرگ على‏هادى(ع) در 254ه ، ابن نصير با پسر او، امام يازدهم عسكرى(ع) ، همراه شد و الوهيت [امام] عسكرى(ع) را تبليغ كرد. ابن نصير هم‏چنين ازدواج ميان محارم را كه از نظر شريعت اسلامى ممنوع بود، جايز شمرد و هم‏جنس بازى را نه تنها حلال دانست، بلكه يكى از لذايذ مجاز خداوند به شمارآورد. (27)

ديگر نويسنده شيعى قرن چهارم هجرى، ابومحمد حسن نوبختى، كه به‏نظر مى‏رسد از كتاب اشعرى به‏عنوان يك منبع استفاده كرده است، همان گزارش را ارائه مى‏دهد، و اضافه مى‏كند كه ابن نصير تناسخ را نيز وعظ مى‏كرد. (28) باز يك شيعه قرن چهارم هجرى، ابوعمر كشى، در «معرفة اخبار الرجال‏»اش به وجود فرقه‏اى اشاره مى‏كند كه پيامبرى محمد بن نصير نميرى را اعلام مى‏دارد، كسى كه به‏نوبه خود الوهيت [امام] عسكرى(ع) را تبليغ مى‏كرد. اين امر در تقابل با اميال [امام] عسكرى(ع) بود; كشى يك نامه تحرير شده توسط [امام] عسكرى(ع) به يكى از مريدانش را ارائه مى‏دهد، كه كلا ابن نصير و تعليماتش را تكذيب مى‏كند. (29) عبارت كشى از اين نظر مهم است كه دلالت مى‏كند براين كه تا پايان قرن چهارم هجرى فرقه‏اى تاسيس شده بود كه از ابن نصير به‏عنوان يك پيامبر متابعت مى‏كرد (گر چه كشى نامش را بيان نمى‏كند). نويسنده معاصر عراقى، كامل مصطفى شيبى اين را تصديق مى‏كند. او اظهار مى‏دارد كه گروهى از شيعيان در زمان امام دهم على‏هادى(ع)، با تصديق امامت على هادى و اعلام اين‏كه ابن نصير نميرى پيامبراست، از شيعيان كناره جستند. شيبى، ابن نصير را مؤسس فرقه نصيرى مى‏خواند. او مى‏گويد ابن نصير الوهيت امامان را تلقين مى‏كرد اما در عمل به وظايف مذهبى سست‏بود. (30)

ديگر نويسنده شيعى، ابوجعفر طوسى (متوفاى‏460ه/1067م) در كتاب «الغيبه‏»اش اظهار مى‏دارد كه وقتى امام يازدهم از دنيا رفت، محمدبن نصير ادعا كرد كه او «باب‏» امام دوازدهم، مهدى(ع) شده است. (31) همين اظهارات توسط ابو منصور طبرسى (متوفاى‏620ه/1223م) در كتاب «احتجاج‏»اش، (32) و توسط ابن مطهرحلى (متوفاى‏726ه/1325م) در «الرجال‏»اش (33) گزارش مى‏شود.

نويسنده شيعى معاصر، شيخ محمدحسن زين عاملى در كتابش «الشيعة فى التاريخ‏» از نصيريان به‏عنوان يك فرقه بحث مى‏كند. او مى‏گويد كه نصيريه، پيروان محمدبن نصير هستند و او خودش يكى از پيروان امام حسن عسكرى(ع) بود. بافوت [امام] عسكرى(ع)، ابن نصير ادعا كرد وكيل فرزند [امام] عسكرى(ع)، امام دوازدهم، مهدى(ع) مى‏باشد. عاملى هم‏چنين متذكر مى‏شود كه [امام] عسكرى(ع) در زمان حياتش ابن نصير را محكوم كرد و تكذيب نمود. (34)

جالب است كه عاملى ترجيح مى‏دهد اصطلاح «نصيريه‏»، نام سنتى فرقه را به كار گيرد تا «علويون‏» كه يك لقب جديد است. به هر حال، منابع شيعى استشهاد شده در بالا، به اين فرقه نه به عنوان نصيريه بلكه به‏عنوان نميريه، يكى از متداول‏ترين القاب محمدبن نصير، اشاره مى‏كنند. بارجوع به منابع اهل سنت، در مى‏يابيم كه بعضى از نويسندگان، نظير عبدالقاهر بغدادى (متوفاى‏429ه) در كتاب‏«الفرق بين الفرق‏»اش، اصطلاح نميريه را براى اين فرقه به كار مى‏گيرند. (35) نويسنده سنى، شهرستانى(متوفاى‏548ه) نيز نام نصيريه را به‏كار مى‏گيرد تا اين فرقه را از ديگر فرقه بدعت گذار، اسحاقيه، (تاسيس شده توسط اسحاق احمر) تميز دهد. (36)

شهرستانى اظهار مى‏دارد: اين دو فرقه مدعى شدند كه چون جبرئيل در شكل انسان و شيطان در تركيب يك حيوان آشكار شد، پس تجلى روحانى در يك جسم مادى را نمى‏توان انكار كرد، و به همان‏طريق استدلال كردند، كه خدا در شكل اشخاص ظاهر مى‏شود. آن‏ها معتقدبودند، بعد از رسول خدا(محمد)(ص)، شخصى برجسته‏تر از على و فرزندانش (امامان) [عليهم‏السلام] وجود ندارد; حقيقت‏خدايى در جسمشان ظاهر شد، با زبانشان سخن گفت، و با دستانشان لمس كرد. به اين دليل، نصيريان و اسحاقيان هر دو، الوهيت را به امامان نسبت مى‏دهند.

شهرستانى اشاره مى‏كند كه همزمان با تاكيد نصيريان بر وجود الهى امامان، اسحاقيان، تاكيد كردند كه وجود الهى على(ع) با محمد در منصب الهى پيامبرى شريك بود. (37)

همانند شهرستانى، نويسنده اندلسى ابومحمد على‏بن حزم(متوفاى‏450ه)، نام نصيريه را براى فرقه مورد بحث‏به كار مى‏برد. به‏نظر مى‏رسد ابن حزم با نصيريان به‏عنوان فرقه‏اى آشنا باشد كه اعضايش بر سپاه اردنى در سوريه پيروز شدند و تيبريوس را تصرف كردند. او نقل مى‏كند: نصيريان مى‏گويند كه عبدالرحمان بن ملجم، قاتل امام على(ع)، با فضيلت‏ترين و شريف‏ترين مردمان زمين در آخرت خواهد بود، زيرا با كشتن على الوهيتش را از تاريكى جسم‏اش خارج ساخت. ابن حزم اظهار مى‏دارد كه چنين عقيده‏اى ديوانگى صرف و كفر محض است. (38) از مدرك ياد شده، مى‏توانيم استنتاج كنيم كه تا قرن چهارم هجرى از نام نصيريه به‏عنوان نام مخصوص اين فرقه استفاده نمى‏شد و قبل از آن به اين فرقه با عنوان نميريه اشاره مى‏شد. در قرن هفتم هجرى ابن‏عبرى، سابق الذكر، و ابن تيميه (متوفاى‏728ه) كه فتوايى فقهى عليه نصيريان به‏عنوان فرقه‏اى بدعت گذار انتشار داد، از نصيريه تحت عنوان يك فرقه سخن گفتند. به هر حال به نظر مى‏رسد هم ابن عبرى و هم ابن تيميه نصيريان را با ديگر گروه بدعت‏گذار شيعى، قرامطه، اشتباه كرده باشند. (39) هم‏چنين به نظر مى‏رسد شخصيت معاصر ابن تيميه، ابوالفداء (متوفاى‏731ه)، نيز نصيريان را با قرامطه اشتباه كرده است. (40)

نويسندگان معاصر اطلاعات بيشترى درباره ريشه نصيريان عرضه نمى‏كنند. به‏نظر مى‏آيد آن‏ها به همان نتيجه به‏دست آمده توسط نويسندگان قديمى مى‏رسند كه: نصيريان غلاتى (شيعيان افراطى) هستند كه فرقه‏شان توسط محمدبن نصير در قرن سوم هجرى تاسيس شد. بنابراين نصيريان يكى از كهن‏ترين فرقه‏هاى غلات شيعه‏اند، و نام علويان كه آن‏ها در عصر حاضر براى خودشان به كار مى‏بندند، كاملا متاخر است و تاريخ آن فقط به دهه 1920م باز مى‏گردد. (41)

بيشتر اطلاعات ما درباره ابن نصير و تعليمش از آن‏چه كه ديگران درباره او نوشته‏اند، ناشى مى‏شود، زيرا او نوشته ضبط شده يا تنظيم نامه‏اى از آموزه‏اش باقى نگذاشت. آن‏چه به روشنى معلوم مى‏شود اين است كه او در شهر سامراى عراق زندگى كرد و همعصر امام حسن عسكرى(ع) بود، و بعد از مخفى شدن امام دوازدهم مهدى(ع)، ابن نصير ادعاى امامت كرد و اعلان نمود كه عشقش به اهل‏بيت او را به امام شدن رهنمون ساخت تا امامان را خدا سازد. بعد از مرگ ابن نصير، محمدبن جندب كه درباره او چيز بيشترى نمى‏دانيم به‏عنوان «باب‏» امامان جانشين او شد و بعد از جندب، ابو محمد عبدالله جنان جنبلانى (متوفاى‏900م/287ه)، معروف به فارسى (ايرانى)، از شهر جنبلا واقع در ميان كوفه و واسط در جنوب عراق، جانشين او گرديد. از ارجاعى در «كتاب المشيخه‏» متوجه مى‏شويم كه جنبلانى شخصى زاهد و معلم يك شخصيت‏خيلى مهم در تاريخ فرقه نصيرى به نام خصيبى بود. جنبلانى فرقه صوفى جديدى تاسيس كرد كه بعد از او جنبلانيه نام گرفت. او به مصر رفت، و در آن‏جا خصيبى با وى ملاقات كرده، از پيروانش شد. او سپس به اتفاق خصيبى كه فقه و فلسفه، طالع‏بينى، نجوم، و ديگر علوم معروف در آن زمان را تعليم مى‏داد، به جنبلا بازگشت. (42) بعد از مرگ جنبلانى رهبرى فرقه نصيرى را ابوعبدالله حسين بن حمدان خصيبى (متوفاى‏346ه) برعهده گرفت كه تا حدود زيادى نصيريان به‏واسطه ايجاد وحدت فرقه و محكم كردن تعليماتشان به او افتخار مى‏كنند. نويسنده نصيرى، محمد غالب‏الطويل، خصيبى را به‏عنوان «علوى بزرگ‏» توصيف مى‏كند. (43) مبلغ فعال، خصيبى، در بغداد و حلب دو كانون مذهبى نصيرى تاسيس كرد و آثار چندى از جمله «كتاب الهداية الكبرى‏» را از خود باقى گذارد. (44) او به‏عنوان يكى از رهبران و فقهاى نصيرى شناخته مى‏شود كه «دانش الهى‏» را از طريق سلسله‏اى از پيشوايان دريافت كرد كه آغازشان به على(ع) باز مى‏گشت. به علاوه، خصيبى به جهت تبليغ مذهب نصيرى در همه ممالك نيز مورد ستايش قرار مى‏گيرد. (45)

اهميت‏خصيبى در متون و فرايض نصيرى نفوذ كرد. در سومين قداس (آيين) نصيرى موسوم به اذان، مؤذن بعد از اعلام اين‏كه مذهب وى(نصيرى) تا ابد جاودانه است، و خدايى نيست مگر على، و اين‏كه وجود ندارد «بابى‏» مگر سلمان فارسى، مى‏گويد كه «نيست آقايى مگر آقاى من، شيخ ما حسين‏بن حمدان خصيبى. او كشتى مطمئن است و عصاره اصلى حيات. بشتابيد به سوى نماز، بشتابيد به سوى رستگارى، اى مردمان مؤمن!». (46)

به همين سان، سؤال نودوهشتم از كتاب «تعليم الديانة النصيريه‏» متعلق به نصيريان مى‏پرسد كه كدام يك از شيوخ، عقيده ما را در همه ممالك گستراند؟ و جواب مى‏دهد كه، «ابو عبدالله حسين بن حمدان[خصيبى]». (47)

عيسى مسيح در آموزه خصيبى جايگاه والايى دارد. خصيبى عقيده داشت كه هر يك از پيامبران عهد عتيق كه با آدم آغاز مى‏شود، خضر(شخصيت اسلامى) و محمد(ص)، همان مسيح هستند.

خلاصه اين‏كه مسيح هر يك از پيامبرانى بود كه به اين دنيا آمده بودند. به همين ترتيب مسيح همان سقراط، افلاطون، جالينوس، نرون، و بسيارى از حكماى ايرانى و عرب جاهليت، از جمله لؤى ، كلاب، عبدمناف و هاشم از اجداد محمد پيامبر(ص)، بود. به‏علاوه خصيبى تعليم مى‏داد كه مادران پيامبران پيشين و همسرانشان، به‏جز همسران نوح و لوط، تجلى‏هاى سلمان فارسى بودند، همان‏گونه كه ملكه سبا و همسر بوتيفار چنين بود. به‏علاوه خصيبى تعليم مى‏داد كه على‏بن ابى‏طالب در هابيل، شيث، يوسف، يوشح، سيمون پطرس، ارسطو، هرمس، تجسم يافت. (48)

از طريق سليمان ادانى، يك نصيرى گرويده به مسيحيت، ما متوجه مى‏شويم كه خصيبى به‏عنوان مبلغى فعال، 51 مريد داشت، كه مشهورترين آن‏ها محمدبن على‏جيلى ، على‏بن‏عيسى جزرى، و قطنى بودند. ادانى اظهار مى‏دارد: هر نصيرى كه نسب نامه‏اش به يكى از اين مردان منتهى شود يك «برادر» خصيبى خواهدبود. (49) هم‏چنين به‏واسطه خصيبى است كه نصيريان خودشان را آن‏ها مذهبشان را نيز «ديانة الخصيبيه‏» مى‏گويند. (51) سؤال نودو نهم از رساله پرسش و پاسخشان مى‏پرسد: «چرا ما نام خصيبيه را داريم؟» و پاسخ مى‏دهد: «زيرا ما تعاليم شيخمان، ابوعبدالله بن حمدان خصيبى را متابعت مى‏كنيم‏». (52)

پيش‏تر ديديم كه طبق نظر ماسينيون، در زمان خصيبى بود كه اين فرقه «نصيرى‏» نام گرفت. خصيبى همراه با انتشار تعاليمش به‏طور گسترده به ايران و سوريه مسافرت كرد و در حلب كه در قرن چهارم هجرى تحت‏حكومت‏سلسله شيعى حمدانيان بود، سكونت گزيد. مطابق منابع موثق نصيرى، خصيبى نظر مساعد حاكم حمدانى سيف الدوله (حكومت 333 تا 356ه) را به‏دست آورد تا به او در تبليغ تعاليمش كمك كند. او در حلب «كتاب الهداية الكبرى‏» را نوشت و به سيف الدوله اهدا كرد. خصيبى حلب را به‏عنوان مركز فعاليتش برگزيدو مريدانش را به ايران، عراق، مصر و مناطق اطراف فرستاد تا تعاليمش را منتشر كنند. مريدانش در عراق آل‏بويه شيعى بودند; كه از (320 تا 447ه)، زمانى كه توسط طغرل سلطان ترك سلجوقى منقرض شدند، بر بغداد حكومت كردند.

هم‏چنين سلاطين فاطمى مصر در ميان اين مريدان بودند. خصيبى براى مريدانش دانشمندى عميقا مذهبى بود و به‏دليل دانش مذهبى گسترده‏اش، شيخ الدين ناميده شد. بعد از يك زندگى طولانى و پرحادثه، خصيبى در حلب از دنيا رفت، جايى كه بر بقعه‏اش نام شيخ يبراق نقش بسته و به بقعه مقدسى تبديل شده، كه توسط مردم بسيارى زيارت مى‏شود. (53)

طبق نقل سليمان ادانى، مذهب نصيرى با محمدبن نصير شروع شد، ابن جندب جانشين اوشد، پس جنبلانى بر جاى وى نشست و جانشين وى نيز حسين بن حمدان خصيبى بود. وى نزد نصيريان چنان محترم شد كه آن‏ها او را «مافوق همه جانشينانش‏» مى‏دانند. (54)

او كسى است كه نمازشان را تكميل كرد و در بسيارى كشورها به‏طور گسترده آموزش داد. اما ادانى مى‏گويد: خصيبى در پوشش‏هاى جذاب براى عقايد مذهبى‏اش ناموفق بود. وى براى نشان دادن نوميدى‏اش به سوريان كه به پيامش جواب ندادند، در بعضى از اشعارش آن‏ها را هجو كرده و مى‏گويد: «من تنفر دارم در سرزمين شام (سوريه) بمانم، ممكن است نفرين سرور همه موجودات آن‏ها را در برگيرد.» (55) خصيبى از سوريه به بغداد مسافرت كرد و به تعليم علنى مشغول شد، اما حاكم شهر او را توقيف نمود و به زندان افكند. او موفق شد در تاريكى شب فرار كند، و ادعا كرد كه مسيح او را از دست اسير كنندگانش رها كرده‏است و مسيح كسى جز محمد(ص) نبود. مطابق نقل ابن عبرى درگاهشمارش، خصيبى (كه با نام ذكر نمى‏شود) به‏واسطه كوشش‏هاى دختر زندان‏بان كه براى او احساس تاسف مى‏كرد، فرار نمود. هنگامى كه زندان‏بان به خواب عميق فرو رفت، او (دختر) كليدهاى سلول را ربود، درب را گشود و اجازه داد خصيبى خارج شود، سپس كليدها را به جايشان باز گرداند. هنگامى كه زندان‏بان از خواب برخاست و مشاهده كرد زندانى فرار كرده‏است، براى اين‏كه از خشم حاكم بگريزد، شايعه‏اى انتشار داد مبنى براين‏كه او را فرشته‏اى رها كرده‏است. هنگامى كه خصيبى داستان اين «معجزه‏» را شنيد، در انتشار تعاليمش از هر زمانى راسخ‏تر شد. (56)

ابن عبرى همين داستان را در «تاريخ مختصر الدول‏»اش نيز گزارش مى‏كند، اين بار او را به عنوان مرد تهيدستى توصيف مى‏كند كه از خوزستان در جنوب‏غربى ايران آمده‏است. مطابق نقل ابن عبرى، اين مرد به سواد كوفه در جنوب عراق رفت و ديگر گروه شيعى غالى، قرامطه را بنيادنهاد. (57) داستان‏هاى نقل شده توسط ابن عبرى در «گاه شمارى‏»اش درباره مؤسس نصيريان و در تاريخ «مختصر الدول‏» درباره مؤسس قرامطه، با داستان‏هاى بيان شده توسط جرجيس بن عميد، موسوم به مكين (متوفاى 1273م) و نيز ابوالفداء (متوفاى 1331م) راجع به مؤسس قرامطه، با يكديگر مرتبطند. (58) براساس گزارشات اين نويسندگان، ما مى‏توانيم به اين گمان دست‏يابيم كه قرامطه و نصيريان هم فرقه و يكى هستند. دوساسى نتيجه مى‏گيرد كه قرامطه، با نصيريان تفاوتى ندارند، زيرا هر دو فرقه تا حد زيادى به اسماعيليان منسوبند، و نيز به اين دليل كه آثار دروزى درباره اصول نصيرى، ثابت مى‏كند كه اين اصول با اصول اسماعيليان يكسان هستند. (59) عبارت دوساسى مبنى بر مربوط شدن نصيريان به اسماعيليان تاحد زيادى منطبق بر واقعيت است. در كوشش‏هاى انجام شده براى وحدت نصيريان و اسماعيليان نظير چنين ارتباطى پيشنهاد مى‏شود. نويسنده نصيرى محمد غالب الطويل اظهار مى‏دارد كه بعد از مرگ جنبلانى در (287ه)، اسماعيليان و نصيريان كه او آن‏ها را علويون مى‏نامد، يك نشست مهم در شهر آنا نزديك مرز عراق - سوريه برپا كردند و هر يك با دو نماينده از بغداد ، آنا، حلب، لاذقيه، و جبل نصيريه در اين اجلاس حضور يافتند. هدف اجلاس وحدت علويون (نصيريان) با اسماعيليان بود. الطويل مى‏گويد: اما نتيجه‏اش بسيار ناموفق و بيگانگى بيشتر ميان دو فرقه بود. (60) از اين گزارش ممكن است استنباط كنيم از آن جا كه اسماعيليان فرقه قديمى‏ترى بودند، پس نصيريان شعبه‏اى از اسماعيليانند.

به رغم اين‏كه مدركى مبنى بر يكى بودن نصيريان و قرامطه وجود ندارد، آن‏ها در آداب عمومى نظير پنجاه بار سجده كردن هنگام نماز در يك روز، اختصاص يك پنجم از داراييشان براى مصرف برادرانشان، و جشن گرفتن اعياد مهرگان و نوروز، با هم مشتركند. (61) به هر حال، شايان ذكر است كه شيخ عيسى سعود، قاضى نصيرى پيشين لاذقيه، داستان‏هاى راجع به خصيبى و ارتباط نصيريان با قرامطه را ردمى‏كند. او مصنفان اين داستان‏ها را چنين سرزنش مى‏كند كه «به‏دليل ناآگاهى از تاريخ صحيح نصيريان، نظير چنين افسانه‏هايى را نوشتند كه روحى از واقعيت ندارد.»

به هر ترتيب، اشعار تصنيف شده از خصيبى در زمانى كه در زندان بغداد به‏سر مى‏برد، حاوى اظهار تاسف از اين واقعيت است كه به علت متهم شدن به قرمطى بودن روانه زندان شد و اين امر دلالت مى‏كند كه اتحاد خصيبى با قرامطه تا حدودى حقيقيت دارد. (62)

خصيبى در زمره بسيارى از امتيازاتش دوكانون مذهبى تاسيس كرد: يكى در بغداد كه به نماينده‏اش، على‏الجسرى سپرد (لقب وى به‏دليل منصبش به‏عنوان مباشر پل‏ها در بغداد از جسر(پل) ناشى مى‏شود) و ديگرى در حلب كه توسط وكيل او، محمدبن على جيلى، از جيليه، نزديك انطاكيه، اداره مى‏شد.

براساس نقل محمد غالب‏الطويل، هدف اصلى خصيبى اين بود كه مردم را پيش از هر اعتقادى به سوى فرقه جنبلانيه كه توسط سرورش جنبلانى تاسيس شده بود، جذب كند. الطويل سپس سخن خود را با گفتن اين نكته ادامه مى‏دهد كه مسلمانان، مسيحيان، يهوديان، بيزانسى‏ها، و تركان به فرقه جنبلانيه متصل شدند و فرقه‏اى را شكل دادند كه اكنون به علويان، يا نصيريان موسوم است. مطمئنا اين يك تصديق خيلى برجسته درباره ريشه فرقه نصيرى است; خصوصا كه اين شهادت از يك عضو آن فرقه صادر مى‏شود. هم‏چنين عبارت الطويل از اين جهت قابل ملاحظه است كه [مى‏گويد] جنبلانى در سال 235ه متولد شد و در سال 287ه مرد. ما در حال حاضر مى‏توانيم كاملا مطمئن باشيم كه نصيريان فرقه‏اى تاسيس يافته در قرن سوم هجرى بودند، (63) اما آن‏ها بيش از نصيريان به نميريه و جنبلانيه معروف شدند، در قرن چهارم هجرى، بعد از خصيبى، آن‏ها خصيبيه و نيز نصيريان ناميده شدند.

يادداشت‏ها:

1) عضو هيئت علمى گروه تاريخ - دانشگاه تربيت معلم تهران.

2) اصل جمله اشعرى چنين است: «وقد شذت فرقة من القائلين بامامة على بن محمد فى حياته فقالت‏بنبوته رجل يقال له محمدبن نصير النميرى كان يدعى انه نبى رسول، و ان على بن محمد العسكرى ارسله و كان يقول بالتناسخ، و ...» (اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص‏100)(مترجم).


1.

2. محمد غالب الطويل ، تاريخ العلويين (بيروت ، دارالاندلس، 1981م) ص 446-449.

3. Pliny, Natural History, Book5.17.

4. براى شرحى دقيق از مكان اصلى نصيريان ر.ك:

Lyde, The Asian Mystery (London, Longman, 1860), 1-24

اين اولين‏اثر مهم درباره نصيريان به زبان انگليسى است. ليد ساليان زيادى در ميان نصيريان زندگى كرد و معلومات او درباره آن‏ها دست اول است.

5. محمد غالب‏الطويل، همان، ص 521-524 و هاشم عثمان ، العلويون بين الاسطورة و الحقيقة (بيروت، مؤسسة‏الاعلمى، 1980م) ص 39-43

6. محمد غالب الطويل ، همان، ص 416; منير الشريف، العلويون : منهم و عينهم (دمشق، المكتبة‏الكبرى للتاليف و النشر، 1946م) ص 69-71 ; ابوموسى‏حريرى، العلويون النصيريون ، (بيروت ، 1980م) ، ص 196; عبدالرحمان بدوى، مذاهب الاسلاميين (بيروت، دارالعلم للملايين، 1973م) ج 2، ص 497-498). المكزون السنجارى يك شاعر عارف مسلك برجسته نصيرى بود براى آگاهى از شعر او ر.ك: اسد احمد عكى، معرفة الله و المكزون السنجارى (بيروت، دارالرائد العربى، 1972م) ج‏2.

7. Lyde , The Asian Mystery, 23 and193-232.

8. Jacques Weulersse , Le Pays des Alouites (Tour: Arrault, 1940), 1:121.

9. Gubser, The Alawites of Syria, 20.

10.

11. Bar Hebraeus , Chroniography, 1:150.

12. ابن‏عبرى، تاريخ مختصر الدول (بيروت، دارالفكر 1959) ج 3، ص 70 و جمال الدين ابوالفرج ابن جوزى، تلبيس ابليس (بيروت، دارالكتب ،1368ق/ 1948م) ، ص 104.

13.

14.

15.

16. محمد غالب طويل، همان، ص 446-447.

17. ر.ك: هاشم عثمان، ص 35-36 و محمد كرد على، كتاب الشام(بيروت، دارالعلم للملايين، 1971م) ج 6، ص 260 ; عقيده وى درباره ريشه اصطلاح نصيريان توسط عثمان بد فهميده شده است.

18. Lyde , The Asian Mystery, 68.

19.

20. سليمان ادانى، البكورا السليمانية فى كشف اسرار الدينية النصيرية (بيروت ، بى تا) ص 14-16. هرچند كتاب، سال انتشار ندارد، اما بسيارى نويسندگان سال 1863م را به عنوان سال انتشار قبول دارند.

21.

22.

23.

24.

25. كتاب المجموع شامل شانزده سوره (فصل) توسط سليمان ادانى در «كتاب البكورا» جاى گرفته است، ارجاع حاضر به صفحه 15 كتاب البكورا در اثر ادانى است. ترجمه فرانسوى كتاب المجموع توسط «رنه‏دوسائود» در اثر او به نام تاريخ مذهب نصيريان منتشر شد (ص‏161-198). متن عربى همان اثر در كتاب ابو موسى حريرى، العلويون‏النصيريون، ص 234-255 آمده‏است.

26. عيسى سعود «ما اغفله التاريخ (العلويون او النصيرية)»، مجلة الامانى.

27. سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 100-101.

28. نوبختى، فرق‏الشيعة، ص 102-103.

29. ابوعمر محمد بن عبدالعزيز كشى، معرفة اخبارالرجال، تصحيح احمد حسينى (كربلا، مؤسسة‏الاعلمى، بى‏تا) ص 438.

30. شيبى، الفكرالشيعى، ص 18.

31. ابو جعفر طوسى، الغيبه، ص 244.

32. ابو منصور احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 290-291.

33. حسن بن يوسف بن مطهر حلى، الرجال (نجف، المطبعة الحيدريه، 1961م) ص 245-257.

34. محمد حسن زين عاملى، الشيعة فى التاريخ (چاپ دوم: بيروت، دارالاثر للطباعة و النشر 1979م) ص 95 و 219-225 . براى اطلاعات بيشتر ر.ك: عسكرى ، العلويون يا النصيريه، ص 33-42.

35. اشعرى، همان، ص 15 و عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 252-255.

36. شهرستانى، كتاب‏الملل و النحل، چاپ شده در حاشيه كتاب الفصل از ابن حزم، ج 2، ص 24-26.

37. شهرستانى، همان، ص 24-26 و عباس عزاوى، الكاكائيه فى التاريخ، ص 64.

38. ابن حزم، كتاب‏الفصل، ج 4، ص 188.

39.

40. عماد الدين اسماعيل ابوالفداء، كتاب‏المختصر، ج 3، ص 70.

41. به عنوان نمونه‏اى از عقايد نويسندگان معاصر ر.ك: شيبى، الصلة بين التصوف و التشيع،ص 145-156 ; همو، الفكرالشيعى، ص 18 و 36 و محمد ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلامية (قاهره، دارالفكر العربى، بى‏تا) ج 1، ص‏67-68.

42. كتاب المشيخه در: ; Lyde : The Asian Mystery, p60 كتاب البكورا ، ص 14; محمد غالب طويل، همان، ص 256-258 و حريرى، همان، ص 30-31.

43. محمد غالب طويل، همان.

44. همان و خصيبى، كتاب الهداية‏الكبرى، ضميمه عثمان، العلويون، ص 229-296.

45.

46.

47.

48. ادانى، همان، ص 17.

49. همان.

50. كتاب المشيخه در : Lyde , The Asian Mystery , p62

51. ادانى، همان، ص 90.

52.

53. محمدغالب طويل، همان، ص 256-260 و سعود، ما اغفله التاريخ، در: عثمان، العلويون، ص 157.

54. ادانى، همان، ص 16.

55. همان.

56. Bar Hebraeus, Chronography, 150 ،همو، تاريخ مختصر الدول، ص 14-50; ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 104 و حريرى، همان، ص 33.

57. بارهبروس (ابن عبرى) ، تاريخ مختصر الدول، ص 149-150.

58. ابوالفدا، كتاب المختصر، ج 3، ص 70 و Desacy , Expose, 2:567

59. De Sacy, Expose, 1:183.

60. محمد غالب الطويل ، همان، ص 258.

61. ابوالفدا، همان و Lyde, The Asian Mystery, 66

62. عيسى سعود در : عثمان، العلويون، ص 168-169.

63. محمد غالب طويل، همان، ص 258-261.

/ 1