پيدايش نصيريان (علويان)
نوشته متى موسى ترجمه دكتر حسين مفتخرى 1 مقاله حاضر، ترجمه فصل 22 از كتاب Extremist shiites (غلات شيعه) اثرمتى موسى است كه به سال 1982 در امريكا منتشر گشته است. نيمى از حجم كتاب مزبور به تاريخ و عقايد فرقه نصيرى از فرق غالى شيعى اختصاص دارد كه در قسمت مربوط به تاريخ اين فرقه، نويسنده طى چهار فصل: نصيريان در دوره متقدم، نصيريان در دوره ميانه، نصيريان در دوره قيموميت فرانسه و بالاخره قدرتگيرى نصيريان در سوريه، تحولات تاريخى اين فرقه را با دقت مورد بررسى قرار مىدهد. در مقاله حاضركه به تاريخ متقدم نصيريان اختصاص دارد، نويسنده پس از ذكر مقدمهاى مختصر در اهميت توجه به نصيريان از سوى نويسندگان معاصر شرق و غرب، بهواسطه قدرت گيريشان در سوريه (از زمان حافظ اسد)، و بيان مكانهايى كه نصيريان در حال حاضر در آنجا سكنا دارند، چگونگى ظهور و پيدايش نصيريان و تاريخ متقدم ايشان را به بحث مىگذارد و پس از بيان و بررسى انتقادى نظريههاى گوناگون در وجه تسميه اين فرقه، پيدايش آنرا به شخصيتى ايرانى به نام محمدبن نصير(متوفاى 270ه) كه ظاهرا از اصحاب امام حسن عسكرى(ع) بوده و در مقام ايشان غلو كرده، مىرساند. از ميان همه غلات يا فرق افراطى شيعه، نصيريان، به دليل اين كه اكنون دولتسوريه را در سيطره خود دارند، تاحد زيادى توجه نويسندگان معاصر شرق و نيز غرب را بهخود جلب كردهاند. در سال 1970، ژنرال نصيرى، حافظ اسد، قدرت نظامى را در سوريه بهدست گرفت، و در 22 فوريه 1971، او اولين رئيس جمهور نصيرى در تاريخ كشور شد. اسد از نومايلاتيه، (numaylatiyya) شعبهاى از متاويرا يكى از قبايل اصلى نصيرى در سوريه برخاسته است. همچنين ديگر مقامهاى حساس در دولت كنونى سوريه را افسران نصيرى اداره مىكنند. (1) نصيريان در طول تاريخ بانام نصيريه شناخته شدهاند، اما بهتراست كه علويان ناميده شوند. هنگامىكه در 1920 سوريه تحت قيموميت فرانسه قرار گرفت، مقامات فرانسوى قلمرو جداگانه نصيرى را زير نظر مامور بلند مرتبه فرانسه در بيروت ، ايجاد كردند. در اجولاى 1922، زمانى كه اين قلمرو نصيرى به دولت تبديل شد، دولت العلويون نام گرفت و داراى يك شوراى نمايندگى با هفده عضو بود; دوازده كرسى در دست نصيريان و پنج كرسى در دستسنيان و ديگر اقليتها. در سال 1930، قانون اساسى، نهاد سياسى دولت را مشخص كرد و رسما به عنوان دولت لاذقيه شناخته شد. نويسنده نصيرى محمد غالب الطويل (متوفاى1932م)، كه تاريخ فرقهاش را تحريركرد، خدا را سپاس مىگفت كه بعد از چهار قرن اشغال سوريه توسط عثمانىها، نصيريان كه بهطور اهانت آميزى از 1516م به اين اسم ناميده شدند، توانستند عاقبت نام مشروعشان، علويان را اعاده كنند. (2) به هر حال، واقعيت اين است، كه اين فرقه همواره بهعنوان نصيريان شناخته شده است نامى كه بر وجود مذهبى در قرن نهم ميلادى/سوم هجرى دلالت دارد. بهعلاوه اين نكته بايد خاطر نشان شود كه علوى يك اصطلاح عمومى است و غالبا به همه شيعيانى اطلاق مىشود كه از على(ع) متابعت مىكنند و معتقدند او وارث و جانشين پيامبر(ص) در رهبرى جامعه مسلمانان مىباشد. جايگاه اصلى نصيريان، سلسله كوه بزرگى است در شمال سوريه كه به نام خود آنها، جبلالنصيريه، بارجيلوس، (Bargylus) رومىها، (3) ناميده مىشود. سورىهاى باستانى آن كوهها را اوكومو، Ukomo) / سياه) ناميدند، و اعراب ، جريان بعدى سوريان، آنها را جبلاللوكام نام نهادند. قلههاى جنوبى اين سلسله، جبل سماك و جبل عامل ناميده مىشوند. كوههاى نصيريه از نهر كبير، باستانى)، در جنوب، به سوى محلى در شمال رودخانه اورونتس، Orontes) / الاثير) و انطاكيه، امتداد مىيابد. اين سلسله از كوه لبنان طول مديترانه، تا روبهروى جزيره قبرس را در برمىگيرد. ولى نصيريان به اين ناحيه كوهستانى محدود نمىشوند، همچنين تعداد زيادى از آنها در استانهاى سورى لاذقيه، حمص، حماة; در ناحيه لبنانى عقر، ( Akkar) ،جنوب لاذقيه، و در استانهاى تركى حتاى، (Hatay) (استان سابق سورى، الكساندرتا، يا اسكندرون)، سيحان (آدانا) ، طرسوس، و انطاكيه يافت مىشوند. شمار كمى از نصيريان در وادى تيم، جنوب كوههرمون، در دو روستاى شمال نابلس در نواحى اشغال شده توسط اسرائيل در ساحل غربى اردن، و در بانياس (فيليپ قيصريه باستانى) زندگى مىكنند. (4) محل زندگى حدود سيزده خانواده نصيرى در آنا، شهرى در غرب عراق نزديك سوريه قرار دارد و گروهى از نصيريان در دمشق، حلب ، سلاميه واقع در جنوب حماة، كارك در اردن، استانبول تركيه، يمن و در برزيل به سر مىبرند. (5) تا قرن سيزدهم ميلادى (هفتم هجرى) شمارى از قبايل نصيرى در سنجار، شمال شهر موصل عراق زندگى مىكردند. اين نصيريان توسط اميرشان حسن يوسف المكزون (متوفاى 1240م) از سنجار به سوى سوريه سوق داده شدند تا هممذهبانشان را در نزاع عليه ستمگران بر ايشان، يعنى كردان و اسماعيليان، كمك كنند. يكى از اين قبايل متاويرا بود، كه حافظ اسد رئيس جمهورى سوريه به آن تعلق دارد. (6) با گذشت زمان، مفاهيم مذهبى پيروان المكزون در مسيرهاى جديدى، خصوصا راجع به علىبن ابىطالبكه كانون پرستش همه نصيريان بود، متبلور شد. بعضى از پيروان المكزون، بعد از يكى از رهبران مذهبىشان (بهنام) محمدبن كالازو، با عنوان كالازىها، شهرت يافتند. آنها همچنين به قمريون معروف شدند، زيرا معتقد بودند كه علىبنابىطالب در ماه ساكن است; گروه ديگر كه نامشان از شمس ناشى مىشد، شمسيون و شماسىها نام گرفتند، زيرا معتقد بودند كه، مسكن على بنابىطالب نه ماه بلكه خورشيد است. بنابراين، نصيريان صرفا از نظر مذهبى به دو فرقه تقسيم مىشوند و عقايدشان، صرف نظر از پيوندشان به خورشيد يا ماه، در ارتباط با پرستش على(ع)، اساسا يكى است. نصيريان بهعنوان اقليتى مظلوم، براى قرنها در قلعههاى كوهستانىشان پناه يافتند، آنها از مراكز شهرى سوريه اجتناب ورزيدند; در قرن نوزدهم ميلادى، آنها حتى در لاذقيه، بيروت يا دمشق يافت نمىشدند. نسبتبه ساير مردم سوريه خيلى بدگمان بودند و آمادگى داشتند با حداقل تحريك به ايشان حمله برند. رو. ساموئل ليد(متوفاى 1860م) كه مدت شش سال (1853-1859م) در ميان نصيريان زندگى كرد، مىنويسد: نصيريان معمولا ظلم دولت عثمانى و سنگينى بار ماليات را بر روى مردم مسلمان دشتها تلافى مىكنند. از ايشان بدشان مىآيد، آنها را غارت مىكنند و بىرحمانه مىكشند. (7) عداوتهاى دائمى داخلى در ميان بسيارى از قبايل و طوايفشان، آنها را تا حد بربريت تنزل داد و كشورشان به سرزمينى ويرانه تبديل شد. به گفته «ليد» عنف، خونريزى، خيانت و قتل، همزاد زندگى نصيريان شد. او اظهار مىدارد كه تا ميانه قرن نوزدهم ميلادى بهدليل سختگيرى، خرابى تدريجى روستاها، و افزايش ويرانى و كمشدن جمعيت كشور، استان لاذقيه، كه زمانى جمعيت زيادى از نصيريان را در خود جاى دادهبود، فقط شامل شمار خيلى كمى از آنها مىشد. (8) اين اوضاع هرج و مرج، باقىمانده كشاورزان نصيرى را وادار كرد تا به سوى مراكز شهرى سوريه حركت كرده و براى مالكان اراضى كه اغلب در شهرها زندگى مىكردند كار كنند. بعضى از نصيريان به سوى دشتهاى عقر در سمت جنوب و لاذقيه در غرب حركت كردند، در صورتى كه ديگران به آرامى در درون سوريه، خصوصا استان حماة پراكنده شدند. گر چه نصيريان توسط همسايگان مسيحى و مسلمانشان تحقير شدند، مالكين اراضى به خدمات كشاورزان نصيرى احتياج داشتند، چرا كه بهدليل ياس و نوميدىشان، سودمند و سخت كوش بودند، و هيچ تهديدى براى منافع مخدومانشان به شمار نمىآمدند. اين امر، اسكان نصيريان در روستاهاى قسمتشمال شرقى استان حماة را روشن مىسازد. به هر حال، اين مهاجرت ناچيز بود، زيرا سوريه نيز همانند ديگر كشورهاى خاورميانه، به طور غالب طبيعتا روستايى بود، و نصيريان قادر نبودند يك زندگى مناسب در مراكز شهرى كشور بنا كنند. در سالهاى اخير همه چيز تغيير كرده است; سوريه تا حد زيادى شهرى شده، و حركت از روستاها به مراكز شهرى به سرعت افزايش يافته است. از هنگامى كه حافظ اسد در 1970م قيام كرد و بهقدرت رسيد، نصيريان شروع به ازدحام در مراكز شهرى سوريه كردند، و در سايه حمايت و مساعدت دولت نصيرى سوريه، در جستوجوى شغل و تحصيل برآمدند. (9) اصل و ريشه نصيريان، موضوع حدس و گمانهايى در ميان مورخان شدهاست. بعضى معتقدند كه نصيريان همان اعقاب ناظرينى، (nazerini) هستند كه پلينى در كتاب تاريخش(23:5) ذكر كرده است (10) و بارهبروس (ابنعبرى) (متوفاى685ه/1286م) در گاهشمار سريانىاش، فصلى را با عنوان «تاريخ آنهايى كه نصيرايى ناميده مىشوند» گنجاند. (11) او نام نصيرايى را به پيرمردى نسبت مىدهد كه در سال (277ه/891م) در حومه شهر آكولا (كوفه، در جنوب عراق)، در روستايى به نام نصاريه ظهور كرد. بارهبروس در جاى ديگر از «تاريخ مختصر الدول»اش، كه به زبان عربى نوشته شده است، از روستايى بهنام نصرانا ياد مىكند، كه از آن شخصيتى برجسته به نام ابوالفرج بن عثمان بيرون آمد، كه به فرقه غالى قرامطه متعلق بود، و در جاى سومى، ابنعبرى نصيريه را بهعنوان يك فرقه شيعه غالى ذكر مىكند. (12) بهنظر مىرسد سيلوستر دوساسى، كه اظهارات ابنعبرى درباره نصاريه و نصرانا را اقتباس كرد، درابتدا متقاعد مىشود كه نام نصيريان از روستاى نصرايه يا نصرانا، همان جايى كه مؤسس ادعايى شان زندگى مىكرد، ناشى مىشود. اما ظاهرا دوساسى، بعد از تحقيق بيشتر، از اين توضيح نامطمئن است. (13) نويسندگان ديگر، نظير ولف ياد آور مىشوند كه نام نصيريان اسم تصغير از لغت عربى نصارا(مسيحيان) است، و نصيريان معنى «مسيحيان كوچك» مىدهد. ولف استدلال مىكند كه دشمنان نصيريان به طور تحقيرآميزى آنها را به واسطه كثرت اعمال و فرايض مسيحيشان بدين نام خواندند. (14) ارنست رنان نيز به همين گونه ياد آور مىشود كه نصيريان اسم مصغر نصارا است. (15) نويسنده نصيرى، محمد غالبالطويل، اظهار مىدارد كه نام نصيريان از جبلالنصير، جايى كه آنها زندگى مىكردند، ناشى مىشود. (16) مؤلف ديگر، هاشم عثمان، با قاطعيتبيان مىكند كه نام اين كوه نظاره است، و اين نام را جنگجويان صليبى هنگامى كه در قرن يازدهم به سوريه هجوم آوردند، به آنجا دادند. (17) اما اين نظر درست نيست، زيرا در سال 1099م هنگامى كه جنگجويان صليبى در راهشان به اورشليم از مسير سوريه گذشتند، نصيريانى را يافتند كه در كوه موسوم به جبلالنصيريه، مجاور اسماعيليان و دروزيان زندگى مىكردند. (18) مطابق يك منبع دروزى، نصيريان زمانى بخشى از فرقه دروزى بودند كه بعدا از آن جدا شدند. رسالهاى حاوى عقايد دينى دروزى، كه احتمالا مربوط به قرن يازدهم ميلادى/چهارم هجرى است از نصيريان بهعنوان گروهى نام مىبرد كه قبل از انشعابشان - توسط يك پيشواى مذهبى موسوم به نصيرى - با دروزىهاى موحد يكى بودهاند. سؤال چهل و چهارم از اين رساله مىپرسد: «چگونه نصيريان خودشان را از موحدين[آنگونه كه دروزىها خودشان را ناميدهاند] جدا كرده و مذهب توحيد را ترك كردند؟» و جواب مىدهد: «آنها هنگامى جدا شدند كه نصيرى از آنان چنين درخواستى كرد. نصيرى ادعا كرد خدمتكار آقاى ما، اميرالمؤمنين[على(ع)] مىباشد. او [نصيرى]الوهيت آقاى ما الحاكم [(حكومت 386ه - 411ه) كه توسط دروزىها به مقام الوهيت رسيد] را انكار كرد و الوهيت علىبنابىطالب(ع) را مدعى شد. او گفت كه خدا، خودش را به طور متوالى در امامان دوازدهگانه خانواده پيامبر آشكار ساختهاست، و نيز بعد از اين كه خودش را در محمد مهدى قائم(ع)[امام دوازدهم] ظاهر ساخت ناپديد شد.» (19) از اين عبارت ما متوجه مىشويم كه سرآغاز نام فرقه به اواخر قرن دهم (ميلادى) [چهارم هجرى] يا اوايل قرن يازدهم (ميلادى) [پنجم هجرى] باز مىگردد و مؤسس اين فرقه شخصيتشناخته شدهاى بود بهنام نصيرى، كه به رغم اختلاف روايات، به احتمال زياد محمدبننصير نام داشت. نصيرى كه در ميان مورخان معاصر بهعنوان سرچشمه نام نصيريان پذيرفته شدهاست، يك ايرانى تبار بود كه نام كاملش محمدبن نصير نميرى بكرى عبدى (متوفاى270ه/883م) مىباشد او همچنين بهواسطه كنيهاش به ابوشعيب معروف شد. گفته مىشود كه محمدبن نصير، احتمالا در خوزستان يا بصره عراق به دنيا آمد بعدا بهواسطه وابستگىاش به قبيله بنو نمير عرب، با عنوان نميرى شناخته شد. وى همزمان با امام يازدهم، عسكرى(ع) در شهر سامراى عراق زندگى مىكرد. (20) براساس گفته لويى ماسينيون، اعضاى فرقه، نام نصيريان را از زمان خصيبى (متوفاى346ه/957م) به كار بردند، در حالى كه سابقا نميريه ناميده مىشدند. (21) در «كتاب المشيخه» محمدبن نصير، بهعنوان «باب» امام يازدهم شيعه، حسن عسكرى(ع) (متوفاى 260ه/873م) توصيف مىشود. بخشى اساسى از اين نسخه خطى توسط رو. سامؤل ليد ترجمه شد و در كتابش، راز آسيا (لندن، 1860م) درج گرديد. (22) نويسنده متقدم نصيرى، ميمون بن قاسم طبرانى (متوفاى426ه/1034م)، در كتابش «الدلائل و المسائل»، كه هنوز بهصورت نسخه خطى است، روايتى را نقل مىكند كه در آن گزارش مىشود امام يازدهم عسكرى(ع) گفته است: «محمد بن نصير روشنى من، باب من، وحجت من برنوع بشر است. هر چه را او از من نقل كند صحيح است.» (23) شيخ نصيرى، يوسف بن عجوز حلبى، معروف به نشابى، در كتاب «مناظره»اش اظهار مىدارد كه محمدبن نصير «باب خداست كه پس از او باب ديگرى نخواهد بود. او بعد از غيبت آقاى ما محمد (مهدى)(ع) باب شد». (24) همچنين در «كتاب المجموع» منبع مهم اطلاعات درباره تعليمات نصيريان، از محمدبن نصير با عنوان باب امام حسن عسكرى(ع) ياد مىشود. ابتدا سليمان ادانى، يك نصيرى گرويده به آيين مسيحيت كه بهخاطر ارتدادش توسط رهبران فرقهاش زنده سوزانده شد، اين اثر را در كتابش «البكورا السليمانيه» (نشر بيروت ، بدون تاريخ - گرچه بسيارى از نويسندگان تاريخ انتشار آن را سال 1863م مىدانند) معرفى كرد. «كتاب المجموع» مشتمل بر شانزده فصل با طرح اصول متنوع نصيريان است. ادانى با تفسيرى از فصل چهارم، هيچ جاى شكى باقى نمىگذارد كه مذهب نصيريان از محمدبن نصير سرچشمه گرفتهاست. (25) انتساب نصيريان به محمدبن نصير، همچنين توسط شيخ عيسى سعود، قاضى نصيرى سابق لاذقيه، تصديق مىشود. در تاليفى به سال 1930م، سعود بيان مىكند كه نام نصيريان از نام ابو شعيب محمدبن نصير، باب امام حسن عسكرى(ع) ناشى مىشود. به هر حال سعود كوشش مىكند تا نصيريان را بهعنوان يك فرقه شيعى خالص كه از امام على(ع) سرچشمه مىگيرد، طرح كند. (26) در هر صورت، نويسندگان عصر ابن نصير به اين نكته اشاره كردهاند كه تعليماتش او را از جريان اصلى عقيده شيعى خارج ساخت. براساس نقل نويسنده قرن چهارم هجرى سعدبن عبدالله قمى اشعرى، ابن نصير نه تنها مدعى پيامبرى بود بلكه همچنين مدعى شد كه امام دهم، علىهادى(ع)، او را بهعنوان يك رسول منصوب نموده و به او اين حق را تفويض كردهاست كه پيام ولايت الهى امامان را رواج دهد. 2 اشعرى همچنين اظهار مىدارد كه بعد از مرگ علىهادى(ع) در 254ه ، ابن نصير با پسر او، امام يازدهم عسكرى(ع) ، همراه شد و الوهيت [امام] عسكرى(ع) را تبليغ كرد. ابن نصير همچنين ازدواج ميان محارم را كه از نظر شريعت اسلامى ممنوع بود، جايز شمرد و همجنس بازى را نه تنها حلال دانست، بلكه يكى از لذايذ مجاز خداوند به شمارآورد. (27) ديگر نويسنده شيعى قرن چهارم هجرى، ابومحمد حسن نوبختى، كه بهنظر مىرسد از كتاب اشعرى بهعنوان يك منبع استفاده كرده است، همان گزارش را ارائه مىدهد، و اضافه مىكند كه ابن نصير تناسخ را نيز وعظ مىكرد. (28) باز يك شيعه قرن چهارم هجرى، ابوعمر كشى، در «معرفة اخبار الرجال»اش به وجود فرقهاى اشاره مىكند كه پيامبرى محمد بن نصير نميرى را اعلام مىدارد، كسى كه بهنوبه خود الوهيت [امام] عسكرى(ع) را تبليغ مىكرد. اين امر در تقابل با اميال [امام] عسكرى(ع) بود; كشى يك نامه تحرير شده توسط [امام] عسكرى(ع) به يكى از مريدانش را ارائه مىدهد، كه كلا ابن نصير و تعليماتش را تكذيب مىكند. (29) عبارت كشى از اين نظر مهم است كه دلالت مىكند براين كه تا پايان قرن چهارم هجرى فرقهاى تاسيس شده بود كه از ابن نصير بهعنوان يك پيامبر متابعت مىكرد (گر چه كشى نامش را بيان نمىكند). نويسنده معاصر عراقى، كامل مصطفى شيبى اين را تصديق مىكند. او اظهار مىدارد كه گروهى از شيعيان در زمان امام دهم علىهادى(ع)، با تصديق امامت على هادى و اعلام اينكه ابن نصير نميرى پيامبراست، از شيعيان كناره جستند. شيبى، ابن نصير را مؤسس فرقه نصيرى مىخواند. او مىگويد ابن نصير الوهيت امامان را تلقين مىكرد اما در عمل به وظايف مذهبى سستبود. (30) ديگر نويسنده شيعى، ابوجعفر طوسى (متوفاى460ه/1067م) در كتاب «الغيبه»اش اظهار مىدارد كه وقتى امام يازدهم از دنيا رفت، محمدبن نصير ادعا كرد كه او «باب» امام دوازدهم، مهدى(ع) شده است. (31) همين اظهارات توسط ابو منصور طبرسى (متوفاى620ه/1223م) در كتاب «احتجاج»اش، (32) و توسط ابن مطهرحلى (متوفاى726ه/1325م) در «الرجال»اش (33) گزارش مىشود. نويسنده شيعى معاصر، شيخ محمدحسن زين عاملى در كتابش «الشيعة فى التاريخ» از نصيريان بهعنوان يك فرقه بحث مىكند. او مىگويد كه نصيريه، پيروان محمدبن نصير هستند و او خودش يكى از پيروان امام حسن عسكرى(ع) بود. بافوت [امام] عسكرى(ع)، ابن نصير ادعا كرد وكيل فرزند [امام] عسكرى(ع)، امام دوازدهم، مهدى(ع) مىباشد. عاملى همچنين متذكر مىشود كه [امام] عسكرى(ع) در زمان حياتش ابن نصير را محكوم كرد و تكذيب نمود. (34) جالب است كه عاملى ترجيح مىدهد اصطلاح «نصيريه»، نام سنتى فرقه را به كار گيرد تا «علويون» كه يك لقب جديد است. به هر حال، منابع شيعى استشهاد شده در بالا، به اين فرقه نه به عنوان نصيريه بلكه بهعنوان نميريه، يكى از متداولترين القاب محمدبن نصير، اشاره مىكنند. بارجوع به منابع اهل سنت، در مىيابيم كه بعضى از نويسندگان، نظير عبدالقاهر بغدادى (متوفاى429ه) در كتاب«الفرق بين الفرق»اش، اصطلاح نميريه را براى اين فرقه به كار مىگيرند. (35) نويسنده سنى، شهرستانى(متوفاى548ه) نيز نام نصيريه را بهكار مىگيرد تا اين فرقه را از ديگر فرقه بدعت گذار، اسحاقيه، (تاسيس شده توسط اسحاق احمر) تميز دهد. (36) شهرستانى اظهار مىدارد: اين دو فرقه مدعى شدند كه چون جبرئيل در شكل انسان و شيطان در تركيب يك حيوان آشكار شد، پس تجلى روحانى در يك جسم مادى را نمىتوان انكار كرد، و به همانطريق استدلال كردند، كه خدا در شكل اشخاص ظاهر مىشود. آنها معتقدبودند، بعد از رسول خدا(محمد)(ص)، شخصى برجستهتر از على و فرزندانش (امامان) [عليهمالسلام] وجود ندارد; حقيقتخدايى در جسمشان ظاهر شد، با زبانشان سخن گفت، و با دستانشان لمس كرد. به اين دليل، نصيريان و اسحاقيان هر دو، الوهيت را به امامان نسبت مىدهند. شهرستانى اشاره مىكند كه همزمان با تاكيد نصيريان بر وجود الهى امامان، اسحاقيان، تاكيد كردند كه وجود الهى على(ع) با محمد در منصب الهى پيامبرى شريك بود. (37) همانند شهرستانى، نويسنده اندلسى ابومحمد علىبن حزم(متوفاى450ه)، نام نصيريه را براى فرقه مورد بحثبه كار مىبرد. بهنظر مىرسد ابن حزم با نصيريان بهعنوان فرقهاى آشنا باشد كه اعضايش بر سپاه اردنى در سوريه پيروز شدند و تيبريوس را تصرف كردند. او نقل مىكند: نصيريان مىگويند كه عبدالرحمان بن ملجم، قاتل امام على(ع)، با فضيلتترين و شريفترين مردمان زمين در آخرت خواهد بود، زيرا با كشتن على الوهيتش را از تاريكى جسماش خارج ساخت. ابن حزم اظهار مىدارد كه چنين عقيدهاى ديوانگى صرف و كفر محض است. (38) از مدرك ياد شده، مىتوانيم استنتاج كنيم كه تا قرن چهارم هجرى از نام نصيريه بهعنوان نام مخصوص اين فرقه استفاده نمىشد و قبل از آن به اين فرقه با عنوان نميريه اشاره مىشد. در قرن هفتم هجرى ابنعبرى، سابق الذكر، و ابن تيميه (متوفاى728ه) كه فتوايى فقهى عليه نصيريان بهعنوان فرقهاى بدعت گذار انتشار داد، از نصيريه تحت عنوان يك فرقه سخن گفتند. به هر حال به نظر مىرسد هم ابن عبرى و هم ابن تيميه نصيريان را با ديگر گروه بدعتگذار شيعى، قرامطه، اشتباه كرده باشند. (39) همچنين به نظر مىرسد شخصيت معاصر ابن تيميه، ابوالفداء (متوفاى731ه)، نيز نصيريان را با قرامطه اشتباه كرده است. (40) نويسندگان معاصر اطلاعات بيشترى درباره ريشه نصيريان عرضه نمىكنند. بهنظر مىآيد آنها به همان نتيجه بهدست آمده توسط نويسندگان قديمى مىرسند كه: نصيريان غلاتى (شيعيان افراطى) هستند كه فرقهشان توسط محمدبن نصير در قرن سوم هجرى تاسيس شد. بنابراين نصيريان يكى از كهنترين فرقههاى غلات شيعهاند، و نام علويان كه آنها در عصر حاضر براى خودشان به كار مىبندند، كاملا متاخر است و تاريخ آن فقط به دهه 1920م باز مىگردد. (41) بيشتر اطلاعات ما درباره ابن نصير و تعليمش از آنچه كه ديگران درباره او نوشتهاند، ناشى مىشود، زيرا او نوشته ضبط شده يا تنظيم نامهاى از آموزهاش باقى نگذاشت. آنچه به روشنى معلوم مىشود اين است كه او در شهر سامراى عراق زندگى كرد و همعصر امام حسن عسكرى(ع) بود، و بعد از مخفى شدن امام دوازدهم مهدى(ع)، ابن نصير ادعاى امامت كرد و اعلان نمود كه عشقش به اهلبيت او را به امام شدن رهنمون ساخت تا امامان را خدا سازد. بعد از مرگ ابن نصير، محمدبن جندب كه درباره او چيز بيشترى نمىدانيم بهعنوان «باب» امامان جانشين او شد و بعد از جندب، ابو محمد عبدالله جنان جنبلانى (متوفاى900م/287ه)، معروف به فارسى (ايرانى)، از شهر جنبلا واقع در ميان كوفه و واسط در جنوب عراق، جانشين او گرديد. از ارجاعى در «كتاب المشيخه» متوجه مىشويم كه جنبلانى شخصى زاهد و معلم يك شخصيتخيلى مهم در تاريخ فرقه نصيرى به نام خصيبى بود. جنبلانى فرقه صوفى جديدى تاسيس كرد كه بعد از او جنبلانيه نام گرفت. او به مصر رفت، و در آنجا خصيبى با وى ملاقات كرده، از پيروانش شد. او سپس به اتفاق خصيبى كه فقه و فلسفه، طالعبينى، نجوم، و ديگر علوم معروف در آن زمان را تعليم مىداد، به جنبلا بازگشت. (42) بعد از مرگ جنبلانى رهبرى فرقه نصيرى را ابوعبدالله حسين بن حمدان خصيبى (متوفاى346ه) برعهده گرفت كه تا حدود زيادى نصيريان بهواسطه ايجاد وحدت فرقه و محكم كردن تعليماتشان به او افتخار مىكنند. نويسنده نصيرى، محمد غالبالطويل، خصيبى را بهعنوان «علوى بزرگ» توصيف مىكند. (43) مبلغ فعال، خصيبى، در بغداد و حلب دو كانون مذهبى نصيرى تاسيس كرد و آثار چندى از جمله «كتاب الهداية الكبرى» را از خود باقى گذارد. (44) او بهعنوان يكى از رهبران و فقهاى نصيرى شناخته مىشود كه «دانش الهى» را از طريق سلسلهاى از پيشوايان دريافت كرد كه آغازشان به على(ع) باز مىگشت. به علاوه، خصيبى به جهت تبليغ مذهب نصيرى در همه ممالك نيز مورد ستايش قرار مىگيرد. (45) اهميتخصيبى در متون و فرايض نصيرى نفوذ كرد. در سومين قداس (آيين) نصيرى موسوم به اذان، مؤذن بعد از اعلام اينكه مذهب وى(نصيرى) تا ابد جاودانه است، و خدايى نيست مگر على، و اينكه وجود ندارد «بابى» مگر سلمان فارسى، مىگويد كه «نيست آقايى مگر آقاى من، شيخ ما حسينبن حمدان خصيبى. او كشتى مطمئن است و عصاره اصلى حيات. بشتابيد به سوى نماز، بشتابيد به سوى رستگارى، اى مردمان مؤمن!». (46) به همين سان، سؤال نودوهشتم از كتاب «تعليم الديانة النصيريه» متعلق به نصيريان مىپرسد كه كدام يك از شيوخ، عقيده ما را در همه ممالك گستراند؟ و جواب مىدهد كه، «ابو عبدالله حسين بن حمدان[خصيبى]». (47) عيسى مسيح در آموزه خصيبى جايگاه والايى دارد. خصيبى عقيده داشت كه هر يك از پيامبران عهد عتيق كه با آدم آغاز مىشود، خضر(شخصيت اسلامى) و محمد(ص)، همان مسيح هستند. خلاصه اينكه مسيح هر يك از پيامبرانى بود كه به اين دنيا آمده بودند. به همين ترتيب مسيح همان سقراط، افلاطون، جالينوس، نرون، و بسيارى از حكماى ايرانى و عرب جاهليت، از جمله لؤى ، كلاب، عبدمناف و هاشم از اجداد محمد پيامبر(ص)، بود. بهعلاوه خصيبى تعليم مىداد كه مادران پيامبران پيشين و همسرانشان، بهجز همسران نوح و لوط، تجلىهاى سلمان فارسى بودند، همانگونه كه ملكه سبا و همسر بوتيفار چنين بود. بهعلاوه خصيبى تعليم مىداد كه علىبن ابىطالب در هابيل، شيث، يوسف، يوشح، سيمون پطرس، ارسطو، هرمس، تجسم يافت. (48) از طريق سليمان ادانى، يك نصيرى گرويده به مسيحيت، ما متوجه مىشويم كه خصيبى بهعنوان مبلغى فعال، 51 مريد داشت، كه مشهورترين آنها محمدبن علىجيلى ، علىبنعيسى جزرى، و قطنى بودند. ادانى اظهار مىدارد: هر نصيرى كه نسب نامهاش به يكى از اين مردان منتهى شود يك «برادر» خصيبى خواهدبود. (49) همچنين بهواسطه خصيبى است كه نصيريان خودشان را آنها مذهبشان را نيز «ديانة الخصيبيه» مىگويند. (51) سؤال نودو نهم از رساله پرسش و پاسخشان مىپرسد: «چرا ما نام خصيبيه را داريم؟» و پاسخ مىدهد: «زيرا ما تعاليم شيخمان، ابوعبدالله بن حمدان خصيبى را متابعت مىكنيم». (52) پيشتر ديديم كه طبق نظر ماسينيون، در زمان خصيبى بود كه اين فرقه «نصيرى» نام گرفت. خصيبى همراه با انتشار تعاليمش بهطور گسترده به ايران و سوريه مسافرت كرد و در حلب كه در قرن چهارم هجرى تحتحكومتسلسله شيعى حمدانيان بود، سكونت گزيد. مطابق منابع موثق نصيرى، خصيبى نظر مساعد حاكم حمدانى سيف الدوله (حكومت 333 تا 356ه) را بهدست آورد تا به او در تبليغ تعاليمش كمك كند. او در حلب «كتاب الهداية الكبرى» را نوشت و به سيف الدوله اهدا كرد. خصيبى حلب را بهعنوان مركز فعاليتش برگزيدو مريدانش را به ايران، عراق، مصر و مناطق اطراف فرستاد تا تعاليمش را منتشر كنند. مريدانش در عراق آلبويه شيعى بودند; كه از (320 تا 447ه)، زمانى كه توسط طغرل سلطان ترك سلجوقى منقرض شدند، بر بغداد حكومت كردند. همچنين سلاطين فاطمى مصر در ميان اين مريدان بودند. خصيبى براى مريدانش دانشمندى عميقا مذهبى بود و بهدليل دانش مذهبى گستردهاش، شيخ الدين ناميده شد. بعد از يك زندگى طولانى و پرحادثه، خصيبى در حلب از دنيا رفت، جايى كه بر بقعهاش نام شيخ يبراق نقش بسته و به بقعه مقدسى تبديل شده، كه توسط مردم بسيارى زيارت مىشود. (53) طبق نقل سليمان ادانى، مذهب نصيرى با محمدبن نصير شروع شد، ابن جندب جانشين اوشد، پس جنبلانى بر جاى وى نشست و جانشين وى نيز حسين بن حمدان خصيبى بود. وى نزد نصيريان چنان محترم شد كه آنها او را «مافوق همه جانشينانش» مىدانند. (54) او كسى است كه نمازشان را تكميل كرد و در بسيارى كشورها بهطور گسترده آموزش داد. اما ادانى مىگويد: خصيبى در پوششهاى جذاب براى عقايد مذهبىاش ناموفق بود. وى براى نشان دادن نوميدىاش به سوريان كه به پيامش جواب ندادند، در بعضى از اشعارش آنها را هجو كرده و مىگويد: «من تنفر دارم در سرزمين شام (سوريه) بمانم، ممكن است نفرين سرور همه موجودات آنها را در برگيرد.» (55) خصيبى از سوريه به بغداد مسافرت كرد و به تعليم علنى مشغول شد، اما حاكم شهر او را توقيف نمود و به زندان افكند. او موفق شد در تاريكى شب فرار كند، و ادعا كرد كه مسيح او را از دست اسير كنندگانش رها كردهاست و مسيح كسى جز محمد(ص) نبود. مطابق نقل ابن عبرى درگاهشمارش، خصيبى (كه با نام ذكر نمىشود) بهواسطه كوششهاى دختر زندانبان كه براى او احساس تاسف مىكرد، فرار نمود. هنگامى كه زندانبان به خواب عميق فرو رفت، او (دختر) كليدهاى سلول را ربود، درب را گشود و اجازه داد خصيبى خارج شود، سپس كليدها را به جايشان باز گرداند. هنگامى كه زندانبان از خواب برخاست و مشاهده كرد زندانى فرار كردهاست، براى اينكه از خشم حاكم بگريزد، شايعهاى انتشار داد مبنى براينكه او را فرشتهاى رها كردهاست. هنگامى كه خصيبى داستان اين «معجزه» را شنيد، در انتشار تعاليمش از هر زمانى راسختر شد. (56) ابن عبرى همين داستان را در «تاريخ مختصر الدول»اش نيز گزارش مىكند، اين بار او را به عنوان مرد تهيدستى توصيف مىكند كه از خوزستان در جنوبغربى ايران آمدهاست. مطابق نقل ابن عبرى، اين مرد به سواد كوفه در جنوب عراق رفت و ديگر گروه شيعى غالى، قرامطه را بنيادنهاد. (57) داستانهاى نقل شده توسط ابن عبرى در «گاه شمارى»اش درباره مؤسس نصيريان و در تاريخ «مختصر الدول» درباره مؤسس قرامطه، با داستانهاى بيان شده توسط جرجيس بن عميد، موسوم به مكين (متوفاى 1273م) و نيز ابوالفداء (متوفاى 1331م) راجع به مؤسس قرامطه، با يكديگر مرتبطند. (58) براساس گزارشات اين نويسندگان، ما مىتوانيم به اين گمان دستيابيم كه قرامطه و نصيريان هم فرقه و يكى هستند. دوساسى نتيجه مىگيرد كه قرامطه، با نصيريان تفاوتى ندارند، زيرا هر دو فرقه تا حد زيادى به اسماعيليان منسوبند، و نيز به اين دليل كه آثار دروزى درباره اصول نصيرى، ثابت مىكند كه اين اصول با اصول اسماعيليان يكسان هستند. (59) عبارت دوساسى مبنى بر مربوط شدن نصيريان به اسماعيليان تاحد زيادى منطبق بر واقعيت است. در كوششهاى انجام شده براى وحدت نصيريان و اسماعيليان نظير چنين ارتباطى پيشنهاد مىشود. نويسنده نصيرى محمد غالب الطويل اظهار مىدارد كه بعد از مرگ جنبلانى در (287ه)، اسماعيليان و نصيريان كه او آنها را علويون مىنامد، يك نشست مهم در شهر آنا نزديك مرز عراق - سوريه برپا كردند و هر يك با دو نماينده از بغداد ، آنا، حلب، لاذقيه، و جبل نصيريه در اين اجلاس حضور يافتند. هدف اجلاس وحدت علويون (نصيريان) با اسماعيليان بود. الطويل مىگويد: اما نتيجهاش بسيار ناموفق و بيگانگى بيشتر ميان دو فرقه بود. (60) از اين گزارش ممكن است استنباط كنيم از آن جا كه اسماعيليان فرقه قديمىترى بودند، پس نصيريان شعبهاى از اسماعيليانند. به رغم اينكه مدركى مبنى بر يكى بودن نصيريان و قرامطه وجود ندارد، آنها در آداب عمومى نظير پنجاه بار سجده كردن هنگام نماز در يك روز، اختصاص يك پنجم از داراييشان براى مصرف برادرانشان، و جشن گرفتن اعياد مهرگان و نوروز، با هم مشتركند. (61) به هر حال، شايان ذكر است كه شيخ عيسى سعود، قاضى نصيرى پيشين لاذقيه، داستانهاى راجع به خصيبى و ارتباط نصيريان با قرامطه را ردمىكند. او مصنفان اين داستانها را چنين سرزنش مىكند كه «بهدليل ناآگاهى از تاريخ صحيح نصيريان، نظير چنين افسانههايى را نوشتند كه روحى از واقعيت ندارد.» به هر ترتيب، اشعار تصنيف شده از خصيبى در زمانى كه در زندان بغداد بهسر مىبرد، حاوى اظهار تاسف از اين واقعيت است كه به علت متهم شدن به قرمطى بودن روانه زندان شد و اين امر دلالت مىكند كه اتحاد خصيبى با قرامطه تا حدودى حقيقيت دارد. (62) خصيبى در زمره بسيارى از امتيازاتش دوكانون مذهبى تاسيس كرد: يكى در بغداد كه به نمايندهاش، علىالجسرى سپرد (لقب وى بهدليل منصبش بهعنوان مباشر پلها در بغداد از جسر(پل) ناشى مىشود) و ديگرى در حلب كه توسط وكيل او، محمدبن على جيلى، از جيليه، نزديك انطاكيه، اداره مىشد. براساس نقل محمد غالبالطويل، هدف اصلى خصيبى اين بود كه مردم را پيش از هر اعتقادى به سوى فرقه جنبلانيه كه توسط سرورش جنبلانى تاسيس شده بود، جذب كند. الطويل سپس سخن خود را با گفتن اين نكته ادامه مىدهد كه مسلمانان، مسيحيان، يهوديان، بيزانسىها، و تركان به فرقه جنبلانيه متصل شدند و فرقهاى را شكل دادند كه اكنون به علويان، يا نصيريان موسوم است. مطمئنا اين يك تصديق خيلى برجسته درباره ريشه فرقه نصيرى است; خصوصا كه اين شهادت از يك عضو آن فرقه صادر مىشود. همچنين عبارت الطويل از اين جهت قابل ملاحظه است كه [مىگويد] جنبلانى در سال 235ه متولد شد و در سال 287ه مرد. ما در حال حاضر مىتوانيم كاملا مطمئن باشيم كه نصيريان فرقهاى تاسيس يافته در قرن سوم هجرى بودند، (63) اما آنها بيش از نصيريان به نميريه و جنبلانيه معروف شدند، در قرن چهارم هجرى، بعد از خصيبى، آنها خصيبيه و نيز نصيريان ناميده شدند. يادداشتها:
1) عضو هيئت علمى گروه تاريخ - دانشگاه تربيت معلم تهران. 2) اصل جمله اشعرى چنين است: «وقد شذت فرقة من القائلين بامامة على بن محمد فى حياته فقالتبنبوته رجل يقال له محمدبن نصير النميرى كان يدعى انه نبى رسول، و ان على بن محمد العسكرى ارسله و كان يقول بالتناسخ، و ...» (اشعرى قمى، المقالات و الفرق، ص100)(مترجم). 1. 2. محمد غالب الطويل ، تاريخ العلويين (بيروت ، دارالاندلس، 1981م) ص 446-449. 3. Pliny, Natural History, Book5.17. 4. براى شرحى دقيق از مكان اصلى نصيريان ر.ك: Lyde, The Asian Mystery (London, Longman, 1860), 1-24 اين اوليناثر مهم درباره نصيريان به زبان انگليسى است. ليد ساليان زيادى در ميان نصيريان زندگى كرد و معلومات او درباره آنها دست اول است. 5. محمد غالبالطويل، همان، ص 521-524 و هاشم عثمان ، العلويون بين الاسطورة و الحقيقة (بيروت، مؤسسةالاعلمى، 1980م) ص 39-43 6. محمد غالب الطويل ، همان، ص 416; منير الشريف، العلويون : منهم و عينهم (دمشق، المكتبةالكبرى للتاليف و النشر، 1946م) ص 69-71 ; ابوموسىحريرى، العلويون النصيريون ، (بيروت ، 1980م) ، ص 196; عبدالرحمان بدوى، مذاهب الاسلاميين (بيروت، دارالعلم للملايين، 1973م) ج 2، ص 497-498). المكزون السنجارى يك شاعر عارف مسلك برجسته نصيرى بود براى آگاهى از شعر او ر.ك: اسد احمد عكى، معرفة الله و المكزون السنجارى (بيروت، دارالرائد العربى، 1972م) ج2. 7. Lyde , The Asian Mystery, 23 and193-232. 8. Jacques Weulersse , Le Pays des Alouites (Tour: Arrault, 1940), 1:121. 9. Gubser, The Alawites of Syria, 20. 10. 11. Bar Hebraeus , Chroniography, 1:150. 12. ابنعبرى، تاريخ مختصر الدول (بيروت، دارالفكر 1959) ج 3، ص 70 و جمال الدين ابوالفرج ابن جوزى، تلبيس ابليس (بيروت، دارالكتب ،1368ق/ 1948م) ، ص 104. 13. 14. 15. 16. محمد غالب طويل، همان، ص 446-447. 17. ر.ك: هاشم عثمان، ص 35-36 و محمد كرد على، كتاب الشام(بيروت، دارالعلم للملايين، 1971م) ج 6، ص 260 ; عقيده وى درباره ريشه اصطلاح نصيريان توسط عثمان بد فهميده شده است. 18. Lyde , The Asian Mystery, 68. 19. 20. سليمان ادانى، البكورا السليمانية فى كشف اسرار الدينية النصيرية (بيروت ، بى تا) ص 14-16. هرچند كتاب، سال انتشار ندارد، اما بسيارى نويسندگان سال 1863م را به عنوان سال انتشار قبول دارند. 21. 22. 23. 24. 25. كتاب المجموع شامل شانزده سوره (فصل) توسط سليمان ادانى در «كتاب البكورا» جاى گرفته است، ارجاع حاضر به صفحه 15 كتاب البكورا در اثر ادانى است. ترجمه فرانسوى كتاب المجموع توسط «رنهدوسائود» در اثر او به نام تاريخ مذهب نصيريان منتشر شد (ص161-198). متن عربى همان اثر در كتاب ابو موسى حريرى، العلويونالنصيريون، ص 234-255 آمدهاست. 26. عيسى سعود «ما اغفله التاريخ (العلويون او النصيرية)»، مجلة الامانى. 27. سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 100-101. 28. نوبختى، فرقالشيعة، ص 102-103. 29. ابوعمر محمد بن عبدالعزيز كشى، معرفة اخبارالرجال، تصحيح احمد حسينى (كربلا، مؤسسةالاعلمى، بىتا) ص 438. 30. شيبى، الفكرالشيعى، ص 18. 31. ابو جعفر طوسى، الغيبه، ص 244. 32. ابو منصور احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 290-291. 33. حسن بن يوسف بن مطهر حلى، الرجال (نجف، المطبعة الحيدريه، 1961م) ص 245-257. 34. محمد حسن زين عاملى، الشيعة فى التاريخ (چاپ دوم: بيروت، دارالاثر للطباعة و النشر 1979م) ص 95 و 219-225 . براى اطلاعات بيشتر ر.ك: عسكرى ، العلويون يا النصيريه، ص 33-42. 35. اشعرى، همان، ص 15 و عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 252-255. 36. شهرستانى، كتابالملل و النحل، چاپ شده در حاشيه كتاب الفصل از ابن حزم، ج 2، ص 24-26. 37. شهرستانى، همان، ص 24-26 و عباس عزاوى، الكاكائيه فى التاريخ، ص 64. 38. ابن حزم، كتابالفصل، ج 4، ص 188. 39. 40. عماد الدين اسماعيل ابوالفداء، كتابالمختصر، ج 3، ص 70. 41. به عنوان نمونهاى از عقايد نويسندگان معاصر ر.ك: شيبى، الصلة بين التصوف و التشيع،ص 145-156 ; همو، الفكرالشيعى، ص 18 و 36 و محمد ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلامية (قاهره، دارالفكر العربى، بىتا) ج 1، ص67-68. 42. كتاب المشيخه در: ; Lyde : The Asian Mystery, p60 كتاب البكورا ، ص 14; محمد غالب طويل، همان، ص 256-258 و حريرى، همان، ص 30-31. 43. محمد غالب طويل، همان. 44. همان و خصيبى، كتاب الهدايةالكبرى، ضميمه عثمان، العلويون، ص 229-296. 45. 46. 47. 48. ادانى، همان، ص 17. 49. همان. 50. كتاب المشيخه در : Lyde , The Asian Mystery , p62 51. ادانى، همان، ص 90. 52. 53. محمدغالب طويل، همان، ص 256-260 و سعود، ما اغفله التاريخ، در: عثمان، العلويون، ص 157. 54. ادانى، همان، ص 16. 55. همان. 56. Bar Hebraeus, Chronography, 150 ،همو، تاريخ مختصر الدول، ص 14-50; ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 104 و حريرى، همان، ص 33. 57. بارهبروس (ابن عبرى) ، تاريخ مختصر الدول، ص 149-150. 58. ابوالفدا، كتاب المختصر، ج 3، ص 70 و Desacy , Expose, 2:567 59. De Sacy, Expose, 1:183. 60. محمد غالب الطويل ، همان، ص 258. 61. ابوالفدا، همان و Lyde, The Asian Mystery, 66 62. عيسى سعود در : عثمان، العلويون، ص 168-169. 63. محمد غالب طويل، همان، ص 258-261.