بنی غانیه، خاندانی حکومت گر در غرب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بنی غانیه، خاندانی حکومت گر در غرب اسلامی - نسخه متنی

شهلا بختیاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بنى غانيه، خاندانى حكومت‏گر در غرب اسلامى (1)

دكتر شهلا بختيارى (×)

بنى غانيه خاندانى از بربرها بودند كه در قرن ششم هجرى در منطقه شرق اندلس و افريقيه به حكومت رسيدند . نخستين امير از بنى غانيه محمد بن على بن غانيه مسوفى و آخرين آنان عبدالله بن اسحاق است . اين خاندان كه با حمايت مرابطان روى كار آمد، پس از سقوط دولت مرابطى و در زمان حاكميت موحدان از حاميان بزرگ تفكر مرابطان به شمار مى‏رفت . تاخت و تازهاى بنى غانيه تا مدت‏ها سبب سلب آرامش از موحدان شد . سپاهى كه آنان از اعراب مهاجر و صحرا گرد فراهم آوردند، سبب آشفتگى اوضاع افريقيه در نيمه دوم سده ششم و نيمه نخست‏سده هفتم شد . ضربات مداوم موحدان و حفصيان به آنان در افريقيه سرانجام به حضور بنى غانيه در آن جا خاتمه داد .

شاخه ديگر اين خاندان در ميورقه حضور داشتند كه موحدان در سال‏هاى آخر سده ششم به حضور آنان خاتمه دادند، اين نواحى تا زمان تصرف به دست مسيحيان در دست موحدان باقى ماند .

واژه‏هاى كليدى:

بنى غانيه، موحدان، اندلس، افريقيه، ميورقه .

مقدمه

مطالعه درباره تاريخ كشورها و سرزمين‏هاى اسلامى چندان در ايران سابقه ندارد . با وجود مطالعات و بررسى هايى كه در سال‏هاى اخير در اين شاخه مطالعاتى آغاز شده است، بررسى تاريخ تحولات كشورها و دولت‏هاى اسلامى را در ايران بايد هنوز در مراحل مقدماتى به حساب آورد . پيدايى، حيات و مرگ دولت‏ها و حكومت‏هاى اسلامى، هر يك ويژگى‏هايى به دنبال دارد كه شناخت آن‏ها به درك بهتر تحولات جهان اسلام كمك خواهد كرد .

در سده ششم هجرى همزمان باتلاش دولت‏هاى كوچك مسيحى كه در اندلس براى بيرون راندن مسلمانان از اسپانياى اسلامى فعاليت مى‏كردند، دولتى در جزاير شرق اندلس و شمال افريقا به وجود آمد كه مدت‏ها حاكميت‏هاى بزرگ شمال افريقا و مسيحيان اروپا را به خود سرگرم كرد . تلاش براى حفظ بقاياى حاكميت مرابطان و قيام بنى غانيه عليه موحدان از بزرگ‏ترين حركت‏ها در اندلس است كه حتى سبب ورود موحدان به اين سرزمين شد . اين امر در زمانى صورت گرفت كه نيروهاى مخالف مسلمانان علاوه بر وحدت با يكديگر در بهترين وضعيت‏براى بيرون راندن مسلمانان قرار داشتند . وجود اين دولت و مقاومت آن در برابر مسيحيان را مى‏توان از آخرين تلاش‏هاى دنياى اسلام - صرف نظر از دولت‏بنى نصر - در مقابله با حملات صليبى مسيحى دانست كه در روابط مسلمانان و اروپا بابى را به خود اختصاص داده است . اين نوشته در صدد بررسى نقش سياسى دولت‏بنى غانيه در حوادث دنياى همزمان خود است . هم چنين كوشش مى‏شود تا ارتباطهاى آن با نواحى همجوار به ويژه با دولت‏هاى اسلامى بررسى شود .

منابع كهن مانند آثار عبدالواحد مراكشى، ابن القطان ، ابن اثير، ابن خلدون، ابن عذارى مراكشى و ديگر نوشته‏ها در بررسى مسائل بنى غانيه و تحولات حركت آنان، اغلب به وقايع نگارى بسنده كرده و صرفا سير تاريخى حوادث را نقل كرده‏اند . با اين حال، اغلب كتاب‏هايى كه درباره تاريخ مغرب اعم از كهن و متاخر نوشته شده‏اند صفحاتى را به تاخت و تازهاى بنى غانيه در شمال افريقا و سرگرم كردن دولت موحدى اختصاص داده‏اند كه صرفا در حد اطلاع رسانى جاى دارند . از ميان تحقيقات متاخر نيز مى‏توان به آثار عبدالله عنان اشاره داشت كه ضمن تاريخ اندلس مسلمان و شمال افريقا مطالب مربوط به بنى غانيه را ذكركرده است . اخبار دانشنامه جهان اسلام نيز در حد ترجمه و معرفى بسيار كلى اين دولت است .

تبار بنى غانيه

بنى غانيه را مى‏توان از سلسله دولت‏هاى نيمه مستقل دانست كه به دست‏بربرها به همراهى اعراب تاسيس شده است . اين دولت در رديف دولت هايى چون حفصيان، زيريان و . . . قرار مى‏گيرد كه بربرها در آن دست قوى‏تر را داشتند . البته نبايد از نظر دور داشت، دولت‏هاى بزرگى نيز در شمال افريقا به دست‏بربرها تشكيل شده‏اند كه دامنه نفوذ آنان تا اندلس و شمال درياى مديترانه رسيده بود و تحت لواى ديانت اسلام از سرزمين‏هاى مسلمانان دفاع كرده‏اند . دولت‏هاى مرابطان و موحدان كه هر كدام تبليغات مذهبى ويژه‏اى نيز داشته‏اند، دراين دسته جاى مى‏گيرند .

بنى غانيه از قبيله مسوفه از بربرهاى صنهاجى شمال افريقا بودند كه در آغاز كار مرابطان به آنان پيوستند (2) و در فتح اندلس به آنان به نام «غانيه‏» جد مادرى خود خوانده مى‏شدند . (4) غانيه زنى از مرابطان بودكه يوسف بن تاشفين امير مرابطى او را به ازدواج على مسوفى رهبر قبيله مسوفه از بربرهاى صنهاجى در آورد . گويا على نيز در دربار يوسف منزلت و جايگاهى در خور يافته بود . فرزندان اين ازدواج را بايد مؤسسان دولت‏بنى غانيه دانست . گويا غانيه پس از على مسوفى به ازدواج ابو عبدالله محمد بن الحاج حاكم قرطبه در آمد و او فرزندان غانيه را تحت تكفل خود بزرگ كرد . (5) شايد اين امر در تربيت‏سياسى فرزندان غانيه و رسيدن آنان به مقامات حكومتى تاثير داشته باشد .

به قدرت رسيدن بنى غانيه

در آغاز كار، على بن يوسف بن تاشفين مرابطى دو برادر به نام‏هاى محمد و يحيى، پسران غانيه را كه تحت‏سرپرستى او رشد يافته بودند، به حكومت اندلس فرستاد . (6) يحيى كه به شجاعت كم نظيرى معروف بود، حاكم ناحيه استجه در افريقيه بود . (7) او در و شرق اندلس رسيد . (9) يحيى كوشيد در مقابل پادشاه آراگون و حملات او به مناطق مسلمان نشين بايستد . اما در داخل با قيام عليه مرابطان مواجه شد . (10) يحيى هم چنين با پادشاهان مسيحى همجوار و امپراتورى روم نيز نبردهايى داشت . (11) مهم‏ترين نبرد او درگيرى در سال 529 قمرى در مقابل «ابن ردمير بارسلونى‏» يا «ابن رذمير البرشلونى‏» بود كه وى شهر افراغه از نواحى مارده را محاصره كرد . محاصره افراغه طولانى شد و اهالى با سخت‏شدن اوضاع از يحيى بن غانيه تقاضاى كمك كردند . اهالى شهر در نامه‏اى كه به يحيى نوشتند، متذكر شدند كه اگر به آن‏ها كمك نشود ناچار اطاعت ابن ردمير را خواهند پذيرفت . از اين رو، يحيى درخواست آنان را پذيرفت . به سبب ترس از نبود سپاه كار آمد مسلمان در اندلس، برخى از اطرافيان يحيى كوشيدند تا او را از كمك رسانى به اهالى افراغه باز دارند . اما يحيى كه براى انجام دادن اين كار تصميم قطعى داشت، با سپاهى افراغه را از محاصره فرنگيان نجات داد . (12) او در 543 قمرى از قرطبه به غرناطه رفت و در آن جا درگذشت . (13)

محمد، برادر يحيى، حاكم منطقه‏اى از نواحى قرطبه بود . او در سال 520 قمرى از طرف مرابطان به حكومت جزيره شرقى، يعنى ميورقه رسيد كه پس از مدتى منورقه و يابسه نيز به آن افزوده شدند . (14) البته اين نظر در ميان مورخان وجود دارد كه على بن يوسف بن تاشفين او را به قصد تبعيد به آن نواحى فرستاده باشد . (15) در صورت صحت هر دو نظريه، رفتن محمد بن غانيه به ميورقه و دو جزيره ديگر زمينه ساز تشكيل دولتى در آن جا شد كه حاكمان آن از نژاد بربر بودند، اما حكومت‏خود را بسيار دورتر از سرزمين مادرى و در آن سوى درياى مديترانه، يعنى جزاير شرقى اندلس كه به جزاير باليار معروف است، تاسيس كردند .

محمد را نخستين امير از اين خاندان نام برده‏اند . (16) او پس از تصرف اين نواحى حكومتى مستقل تشكيل داد . حكومت او ويژگى هاى چندى داشت كه به استقلال بيش‏تر وى كمك مى‏كرد . او دعوت به نام عباسيان را آغاز كرد و آن را ادامه داد . (17) زمان براى اقدام او نيز مناسب بود; زيرا دعوت موحدان آغاز شده و در حال تقويت‏بود و بيم سرايت آن به نواحى بالاى درياى مديترانه به ويژه شهرهاى دانيه و ميورقه سبب توجه يوسف بن تاشفين به محمد شد . دعوت به نام خلفاى عباسى در مقابل موحدان سبب وحدت حكومت محمد با مرابطان بود . در حقيقت او به هنگام سقوط مرابطان و روى كار آمدن موحدان پايه‏هاى قدرت و استقلال خود را محكم كرد . (18)

حكومتى كه محمد بن غانيه تاسيس كرد، از نظر جغرافيايى نيز موقعيت ويژه‏اى داشت . علاوه بر سه جزيره - ميورقه، منورقه و يابسه - و با در نظر گرفتن مناطق اطراف تحت نفوذ ابن غانيه مى‏توان مرزهاى اين حكومت را تعيين كرد . از سمت جنوب «بجايه‏» از سمت‏شمال «برشلونه‏» مرزهاى آن بودند . از مشرق و مغرب نيز منورقه و يابسه جزاير سرحدى بودند . اين نواحى حدود سال 290 قمرى به دست مسلمانان فتح شد و حاكمان متعددى تا زمان محمد بن غانيه در آن حكومت كرده بودند تا سر انجام در دوران مرابطان حكومت‏به بنى غانيه رسيد . (19) به سبب آب و هواى مناسب منطقه، يابسه به تاكستان‏هاى انگور خود شهرت داشت . رودهاى چندى نيز در جزاير جارى بود . (20) پيش از اين به موقعيت زمانى روى كارآمدن بنى غانيه اشاره شد . بايد ذكر شود كه قدرت يافتن موحدان در مقابل مرابطان به جنگ هايى منجر شد كه اوج آن‏ها نزديك به هفت‏سال از 534 تا 541 قمرى بود . سرانجام در اين نبردها موحدان به رهبرى «عبدالمؤمن‏» جانشين محمد بن تؤمرت بر مرابطان پيروز شدند . عقيده مذهبى مستقل موحدان كه در تضاد با مرابطان بود پس از گسترش حاكميت‏سياسى آنان در نواحى تحت‏حكومت‏شان گسترده شد . سرزمين مرابطان را موحدان به ارث بردند . علاوه بر مناطق وسيع شمال افريقا، نواحى مسلمان نشين اندلس نيز در حيطه حكومت آنان قرار گرفت . در اين گستره جغرافيايى، تنها منطقه حكومت‏بنى غانيه از نفوذ موحدان بيرون ماند . (21) بنى غانيه حكومت موحدان را نپذيرفتند . بازتاب ديگر اين امر وفادارى بنى غانيه به دعوت براى عباسيان در مقابل خلافت مورد ادعاى موحدان بود كه از نظر سياسى مانع يكپارچگى مناطق تحت‏حكومت موحدان شد .

به اين ترتيب، حضور بنى غانيه را مى‏توان آخرين دفاع از قلمرو اندلسى مرابطان دانست كه توانستند مدت‏ها در مقابل موحدان بايستند . (22) ظهور آنان كه تفكر مالكى داشتند، (23) مى‏توانست در افريقيه خطرى براى موحدان باشد . دولت موحدى در سال‏هاى پس از ابن تؤمرت، به ويژه در دوران حكومت عبدالمؤمن و پسرش يوسف، حضور بنى غانيه را تحمل كردند و در برابر آنان عكس العمل تندى نشان ندادند . قراين و وضعيت دولت موحدى نشان مى‏دهد كه با وجود عدم اطاعت جزاير باليار از اين دولت، موحدان توانايى تحميل حاكميت‏خود را بر بنى غانيه داشتند . گويا دولت موحدى خود را درگير با مسائل ديگرى به ويژه در نواحى شمال افريقا مى‏ديد و به اطاعت واداشتن بنى غانيه را به فرصت مناسبى موكول كرده بود . تحليل ابن الخطيب آن است كه موحدان، دراين شرايط بنى غانيه را سدى ميان خود و دشمنان مى‏ديدند كه مى‏توانست مانع حملات به دولت موحدى شود . (24) اين سياستى است كه از سال 541 قمرى كه تقريبا تمام نواحى مرابطان به اطاعت موحدان در آمد تا سال 578 قمرى ادامه پيدا كرد .

سياست فوق از سال مذكور به بعد تغيير كرد . از اين رو، موحدان از اين پس بسيار كوشيدند تا بنى غانيه را به اطاعت‏خود در آورند (25) و با اعزام سفيرانى از آنان بيعت و اطاعت‏خواستند . نخستين دسته از سفيران با هياتى در سال 541 قمرى نزد اسحاق بن محمد بن غانيه اعزام شد كه او را به اطاعت دعوت كردند . بنى غانيه دعوت موحدان را نپذيرفتند و هم چنان تحت اطاعت عباسيان بغداد باقى ماندند . با اين حال، در اين سال‏ها از درگيرى جدى با موحدان اجتناب مى‏كردند . آنان براى تحقق اين يت‏خود هداياى گران قيمتى براى خليفه موحدى فرستادند . (26) خليفه موحدى اميدوار بود كه هيات اعزامى او زمينه ساز طاعت‏بنى غانيه شود . اين امر مى‏توانست‏به ادامه حاكميت معنوى خلافت عباسى در منطقه خاتمه دهد و زمينه يكپارچگى سرزمين‏هاى اندلس و افريقيه را تحت‏حاكميت موحدان فراهم كند . اما هنگامى كه بنى غانيه اين پيشنهاد را رد كردند، اميد موحدان به ياس تبديل شد .

پس از مرگ محمد در 567 قمرى پسرش عبدالله به حكومت رسيد، (27) اما با رقابت‏برادر خود اسحاق رو به رو شد و به دست گروهى از سپاهيان و بزرگان او كشته شد . (28)

در زمان اسحاق پسر محمد بقاياى مرابطان به منورقه وارد شدند . اين امر سرزمين بنى غانيه را در مقابل موحدان به مركز بقاى تفكر مرابطى تبديل كرد . شايد يكى از دلايل تغيير سياست موحدان در برابر بنى غانيه اين امر بوده باشد . اسحاق كوشيد موقعيت‏حكومت‏خود را تقويت كند . او با ايجاد ناوگان دريايى نيرومند به سواحل سرزمين‏هاى مسيحى همجوار حمله مى‏كرد و هر سال دو بار به جنگ با روم مى‏رفت . سرانجام او در 579 يا 580 قمرى در نبرد با روميان كشته شد (29) و پسرش محمد به جاى او نشست . مرگ اسحاق با تحولى در دولت موحدى همراه بود; زيرا همزمان يوسف بن عبدالمؤمن نيز درگذشت و پسرش ابويوسف منصور به حكومت دولت موحدى رسيد .

روابط بنى غانيه با موحدان

پيش از اين اشاره شد مدت‏ها موحدان حضور بنى غانيه را در جزاير باليار پذيرفتند . اما اين امر با روى كار آمدن ابو يوسف المنصور موحدى شكل ديگرى پيدا كرد . بدين ترتيب، باب جديدى در روابط موحدان با بنى غانيه گشوده شد كه سرانجامى جز نبرد رويارو نداشت . موحدان مناطق تحت نفوذ بنى غانيه را بخشى از مغرب اسلامى بزرگ مى‏دانستند كه بايد چون ديگر نواحى اطاعت آنان را مى‏پذيرفت . در مقابل، بنى غانيه نيز حاضر نبودند استقلال به دست آمده را آسان از دست‏بدهند .

پى‏گيرى سير حوداث نشان مى‏دهد كه در سال 578 قمرى موحدان از اسحاق خواستند از آنان اطاعت كرده، به نام آنان خطبه بخواند . اما اسحاق به خواست‏بزرگان دولت، پاسخ موحدان را به تاخير انداخت . پس از او پسرش محمد درخواست موحدان را پذيرفت و به اطاعت آنان گردن نهاد . امااين امر سبب شد تا برادرانش او را زندانى كنند و پسر ديگر اسحاق به نام على حكومت را به دست گيرد . ازاين زمان على كار درگيرى جدى با موحدان رابه دست گرفت . يعقوب المنصور موحدى نيرويى را به فرماندهى «على بن ربر تير» - از فرماندهان نظامى خود - به جزيره ميورقه فرستاد تا ابن غانيه را به اطاعت فراخواند . او نيز از شهر «سبته‏» عازم ميورقه شد . در اين زمان ميان بزرگان جزيره درگيرى وجود داشت كه تعدادى از كشتى هايى را كه او با خود از سبته آورده بود، آتش زدند . سپس بنى غانيه او را دستگير كرده، به اسارت در آوردند . (30) به دنبال اين امر، على بن اسحاق بن غانيه تصميم به حمله به موحدان گرفت .

عامل ديگرى كه به جرات يافتن بنى غانيه در حمله به موحدان و زمينه سازى جنگ ميان آن دو كمك كرد، در افريقيه ريشه داشت . در اين هنگام با انتشار خبر مرگ يوسف موحدى (31) گروهى از بزرگان شهر بجايه در مغرب براى رهايى از تسلط موحدان از على بن اسحاق كمك خواستند . (32)

به اين ترتيب زمينه براى جنگى در مغرب اسلامى ميان دولت‏هاى مسلمان فراهم شد . بنى غانيه در اين زمان خود را به قدر كافى قدرتمند مى‏ديدند كه به جنگ خليفه موحدى بروند . در مقابل، خليفه موحدى كه تازه به جاى پدر نشسته بود در صدد بود تا اوضاع مركز حكومت‏خود را آرام‏تر كند . درخواست‏بزرگان بجايه نيز مزيد بر علت‏شد . (33) بزرگان بجايه به هنگامى كه از ابن غانيه درخواست كمك نمودند به طور ناخواسته به او وعده يارى نيز دادند كه سبب قوى‏تر شدن انگيزه على در حمله به مغرب شد . مساله علت كمك خواستن بزرگان بجايه از على خود جاى بحث‏بسيار دارد . آيا اختلافات داخلى با موحدان سبب اين امر شد؟ كه سرگرم بودن به اخذ بيعت‏براى ابويوسف يعقوب بن يوسف نادرستى فرض مذكور را ثابت مى‏كند . آيا اختلاف داخلى ميان گروهى از بزرگان شهر باگروه ديگر انگيزه اين دعوت شد ؟ و آيا درگذشت امير موحدى شهر عامل محرك بود؟ . اين پرسش‏ها را بايد در بحثى جداگانه پاسخ داد . با وجود تمامى اين احوال، بنى غانيه به دنبال عدم سازش با موحدان تشخيص دادند زمان براى حمله به قلمرو آنان بسيار مناسب به نظر مى‏رسد .

على كه در منابع به نام ميورقى خوانده مى‏شد (34) در سال 580 قمرى به شهر بجايه حمله كرد و بدون كم‏ترين مشكلى آن جا را و حاكم را كه على ابو موسى بن عبدالمؤمن نام داشت دستگير نمود و به نام بنى عباس خطبه خواند . (36) اين امر را مى‏توان بازگشت‏خانوادگى بنى غانيه به شمال آفريقا دانست كه از اين زمان در وقايع افريقيه حضور يافتند . موحدان براى مقابله با بنى غانيه دست‏به كار شدند . خليفه موحدى كه پيش از رسيدن بنى غانيه به آن جا حضور سياسى و معنوى خود را در بجايه در خطر مى‏ديد، حاكم جديدى به نام ابوالربيع براى بجايه تعيين كرد . ابوالربيع در محلى به نام «باميلول‏» با ميورقى رو به رو شد . ابوالربيع پس از كشته شدن فرماندهان بزرگش شكست‏خورد و به الجزاير فرار كرد . على ميورقى از اين زمان به بعد فتوحاتى را در شمال آفريقا آغاز كرد كه منطقه تحت تسلط او را گسترش مى‏داد . او الجزاير را براى هدف خود نامطمئن تشخيص داد و از آن جا پيشروى كرده، به «تلمسان‏» حمله كرد و آن جا را پايگاه خود قرار داد . با اين حال، او به اين مناطق قناعت نكرد و بار ديگر الجزاير را تصرف كرد و آن را به برادر زاده خود طلحه سپرد . سپس از آن جا به «مليانه‏» رفت و پس از تصرف آن، بدر بن عايشه را به ولايت آن جا گماشت . (37) در اين مرحله او توانسته بود به جز تونس بر مهديه، قسنطينه و بيش‏تر نواحى افريقيه مسلط شود .

على در سال 581 قمرى پس از خارج كردن بيش‏تر نواحى افريقيه از دست موحدان (38) با فرستادن سفيرى به بغداد از خليفه الناصر عباسى واگذارى حكومت و تجديد عهد با مرابطان را درخواست كرد . (39) خليفه خواست او را پذيرفت و اجازه جنگ با موحدان را داد . (40) شكست‏سخت‏سپاهيان موحدى سبب شد تا مسوفه و اعراب بسيارى چون جشم، رياح، اثبج و قبايل بنى سليم بن منصور و بنى هلال به او بپيوندند . (41) اين قبايل كه هنوز به شكل قبيله‏اى مى‏زيستند در نيمه اول سده پنجم هجرى از شرق به آن جا مهاجرت كردند . ماهيت زندگى قبيله‏اى و تحرك مداوم و آسان آنان عاملى بود كه حضورشان را در كنار نيروهاى نظامى و حركت‏به همراه آنان امكان‏پذير مى‏ساخت . قبايل مذكور كه با گسترش شهرت عمليات ميورقى به او پيوستند تا زمان قدرتمندى بنى غانيه در كنار آنان بودند و پس از تضعيف قواى آنان و شكست‏هاى پى در پى از موحدان و يا اميران آنان، كم كم از بنى غانيه جدا شدند كه در ادامه متن به آن اشاره خواهد شد . حضور اين قبايل در كنار على به تقويت قواى او و تسلط بيش‏تر بر افريقيه كمك كرد .

عامل ديگرى كه به رونق گرفتن كار على بن غانيه در افريقيه كمك كرد، آمدن تركان غز از مصر به رهبرى قراقوش ارمنى (42) غلام ايوبيان و همكارى آنان با ابن غانيه بود . (43) صلاح الدين ايوبى تركان غز را به منطقه مغرب فرستاده بود كه قراقوش دامنه حركت آن‏ها را به ديگر مناطق نيز كشاند . ايوبيان اميدوار بودند به كمك اين نيروها تسلط خود را بر مغرب نيز گسترش دهند . اين زمان با توسعه حملات صليبيان به دنياى اسلام در شرق به هدف بيت المقدس و در غرب به هدف اندلس اسلامى هم عصر شده بود . مطالعه در تاريخ ايوبيان نشان مى‏دهد كه صلاح الدين در صدد يافتن راه هايى براى تقويت قواى خود در مقابل تهاجمات صليبيان بود . اين هدف با گسترش مناطق تحت نفوذ يا حاكميت‏به سهولت تامين مى‏شد . مهم‏ترين مخالفى كه بر سر راه هم پيمانى بنى غانيه و ايوبيان مى‏توانست قرار داشته باشد، وجود دولت موحدى بود كه حضور موحدان و ايوبيان به ويژه اعتقاد آنان به تبعيت از عباسيان را به ضرر خود مى‏ديد . يكى از اهداف ايوبيان مى‏توانست‏بازگرداندن يكپارچگى ميان عرب و اسلام از راه هم پيمانى با بنى غانيه باشد كه شرق و غرب شمال افريقا را با هم پيوند مى‏داد . اگر اين اتحاد صورت واقعى پيدا مى‏كرد نيروى واحدى در برابر صليبيان ايجاد مى‏شد .

با اين حال، اهداف بنى غانيه از قيام عليه موحدان مسائل ديگرى بود كه كسب برترى سياسى و رسيدن به حاكميت مستقل و مستمر در مقابل موحدان از جمله اهداف اساسى آن به حساب مى‏آمد . اين اهداف با منظور ايوبيان در اتحاد با بنى غانيه تفاوت داشت . با وجود تفاوت در هدف دو نيروى فوق، تركان به رهبرى قراقوش با ابن غانيه متحد شدند و نيروهاى واحد او را «امير المسلمين‏» ناميدند . (44)

با گرد آمدن تركان غز، بقاياى مرابطان، اعراب و بربرها زير لواى ابن غانيه، و با كمك آنان وى نواحى مختلف افريقيه به جز تونس و مهديه را از دست موحدان خارج كرد . (45) جمع شدن نيروهاى ترك و عرب و بربر تحت فرمان بنى غانيه بر ضعف شديد نيروهاى مدافع شهرهاى افريقيه و نبودن نيروى كار آمد نزد موحدان براى دفاع از مناطق فوق الذكر دلالت دارد . شيوه‏اى كه نيروهاى ائتلافى بنى غانيه براى حمله به نواحى مختلف افريقيه برگزيدند، حمله ناگهانى، سرعت و وقت‏شناسى بود كه پيروزى و تصرف آن مناطق را در مدت اندك و بدون سختى زياد امكان‏پذير مى‏ساخت .

با اين حال، حضور على بن غانيه و تعرضات قبايل عرب سبب آشفتگى امور شمال افريقا شد . (46) نيروهايى كه تحت امر او گرد آمده بودند در غارت مناطق و تعرض به آن‏ها اندكى ترديد به خود راه نمى‏دادند . از اين رو، اوضاع شمال آفريقا به هم ريخت . آبادانى و حاصل خيزى جاى خود را به خرابى، ويرانى، قتل و كشتار داده و مردمان مقيم آن نواحى را بسيار آزرده خاطر ساخته بود . از سوى ديگر على بن غانيه تصرف مناطق گسترده و پر جمعيت را در حد قدرت و طاقت‏خود نمى‏ديد . او حتى در حفظ مناطق تصرفى خود نيز دچار شك شده بود . از اين رو، با وجود فتح نواحى وسيعى از شمال آفريقا به بجايه بازگشت و با مردمان آن ناحيه تجديد بيعت كرد . سپس به قسنطينه رفت و با ساختن حصارى محكم در آن جا مستقر شد . (47)

با گسترش اخبار فعاليت‏هاى ابن غانيه موحدان به دستور يعقوب المنصور در مقابل هم پيمانى تركان و بنى غانيه سپاهى تشكيل دادند . خليفه موحدى شجاع‏ترين مردان خود را با اين سپاه همراه كرد و به آنان فرصت داد تا ابزار جنگى لازم را براى مقابله با بنى غانيه فراهم كنند . او هم چنين اموال بسيارى به سپاه بخشيد و فرماندهى سپاه را به ابو محمد ابن ابواسحاق بن جامع واگذار كرد . اصلى‏ترين ماموريت اين سپاه مقابله با بنى غانيه و سركوب كردن على ميورقى بود . سپاه از راه سبته به فاس و از آن جا به تلمسان حركت كرد . والى تلمسان در آن هنگام ابوالحسن بن ابوحفص بود . سپاه پس ازتلمسان به الجزاير و از آن جا به مليانه رفت و آن جا را فتح كرد . با فتح مليانه حاكم شهر به نام بدربن عايشه كه على بن غانيه او را بر آن جا گماشته بود فرار كرد وبه تدريج ناحيه به ناحيه تا بجايه عقب نشست . بدين ترتيب موحدان پس ازيك سال بجايه را بازپس گرفتند . (48) حاكم آن جا نيز گريخت و به على بن غانيه پيوست . موحدان شهر قسنطينه را نيز محاصره كردند .

از دست دادن اين مناطق براى بنى غانيه بسيار دشوار بود . على با سقوط بجايه به طرف شرق و به صحرا گريخت تا حملات خود را اين بار از صحرا عليه موحدان ادامه دهد . سقوط قسنطينه اوضاع را بر على بسيار دشوارتر كرد . در سال 583 قمرى سپاه بزرگى از جانب موحدان به قصد شهر تونس اعزام شدند . رهبرى اين سپاه به ابويوسف بن ابوحفص واگذار شد . در نبرد سختى كه در دشت «عمرة‏» بين دو گروه به وجود آمد، موحدان از بنى غانيه شكست‏خوردند (49) و فرماندهان بزرگ و رهبران سپاه كشته شدند . در نتيجه، گروه‏هاى اعراب از سپاه موحدى جدا شده و به بنى غانيه پيوستند . (50) دراين شرايط، اوضاع در جزاير باليار نيز تغيير كرده بود و هم زمان با شكست نيروهاى ابن غانيه در مقابل موحدان، قيامى رخ داد كه در آن به نام موحدان خطبه خوانده شد . توضيح گسترده‏تر اين مطلب در جاى خود خواهد آمد .

نبرد بعدى در «الحامة‏» يا «حامة دقيوس‏» نزديك قابس در 584 قمرى ميان نيروهاى موحدان و بنى غانيه اتفاق افتاد . موحدان شكست قبلى راجبران كردند و در دره كوچكى معروف به «راس تاجرا» (51) نيروهاى متحد بنى غانيه و قراقوش از موحدان كست‏خوردند . (52) منصور موحدى توانست‏شهر قابس رافتح كند و از آن جا به «قطصه‏» رفت . اما مردمان آن ديار جانب بنى غانيه را گرفتند و از اطاعت موحدان خارج شدند . منصور پس از محاصره طولانى به زور وارد شهر شد و اهالى را كشتار كرد . (53) در نبرد الحامه على زخمى شد و در حال فرار به صحرا در خيمه پيرزنى درگذشت . موحدان نيز نواحى تصرف شده را باز پس گرفتند .

پس از كشته شدن على، چهار برادرش كه از زمان خروج از ميورقه او راهمراهى كرده بودند، به اتفاق يحيى را به جاى على برگزيدند . آنان در يحيى نشانه‏اى از شجاعت و شهامت ديده بودند، از اين ميان، عبدالله برادر ديگر آنان به ميورقه بازگشت و بقيه در شمال افريقا ماندند . آنان در ادامه نبردهاى خود با موحدان به صحرا رفتند و در آن جا ماندند تا منصور موحدى به مراكش بازگشت . (54) از اين زمان مى‏توان بنى غانيه را به دو شاخه در شمال افريقا و اندلس تقسيم كرد .

منصور خليفه موحدى پس از بازگشت‏به مراكش به اين نتيجه رسيد كه اگر مراكش را ترك كند و به تونس بازگردد از جانب بنى غانيه امنيت نخواهد داشت . بنى غانيه نيز با كمك نيروهاى ائتلافى خود جنگ عليه موحدان را ادامه دادند . اين روش در دوران پس از مرگ على بن غانيه به رهبرى برادرش يحيى هم چنان ادامه يافت .

بنى غانيه در افريقيه و ادامه روابط با موحدان

يحيى بن اسحاق در افريقيه پس از تسلط بر نواحى بسيارى اقدامات برادر و هم پيمانى با قراقوش را هم چنان پى گرفت . (55) وضعيت افريقيه آشفته و سر رشته امور از دست موحدان خارج شد . مقاومت‏يحيى تا زمان مرگ در مقابل موحدان سبب دغدغه بسيار موحدان و صرف نيرو، هزينه و وقت‏بسيار شد . او سال‏ها رو در روى موحدان ايستاد و منطقه به منطقه مورد تعقيب قرار گرفت . در بسيارى از اوقات مناطق ميان اين دو جبهه دست‏به دست مى‏شد . با اين حال قدرت يحيى زمانى فروكش كرده و زمانى بر افروخته مى‏شد . (56) اين وضعيت‏سبب شده است كه در برخى از منابع از اقدامات او به فتنه تعبير شود . (57)

اندكى بعد روابط او با قراقوش نيز به هم خورد . سير حوادث ثابت كرد كه قراقوش در پيوستن به موحدان و پذيرفتن اطاعت آنان آزادى ندارد . او با درك اين مساله و ناراحتى كه از رفتار بنى غانيه و به ويژه يحيى پيدا كرده بود از آنان جدا شد و با تصرف مناطقى چون قابس، بلاد جريد و ديگر نواحى رو در روى بنى غانيه ايستاد . وى درصدد بود تا هم از موحدان و هم از بنى غانيه جدا شده و كسب استقلال كند . او با درك مناسب بودن زمان براى اين هدف از بنى غانيه جدا شد و به مغرب رفت و طى چندين درگيرى كوشيد تا سلطه خود را بر آن جا تحميل كند . اين مناطق جزو متصرفات بنى غانيه بود . يحيى براى جنگ با قراقوش و باز پس گرفتن متصرفات خود اقدام كرد . قراقوش از رو به رو شدن با او طفره مى‏رفت، به اين سبب به طرابلس گريخت . سر انجام يحيى طرابلس را تصرف كرد و عموزاده خود تاشفين الغانى را به حكومت آن جا گماشت . (58) به دنبال اين مسائل قراقوش در سال 586 قمرى به اطاعت موحدان در آمد . (59) اقدامات قراقوش در جدا شدن از بنى غانيه و تصرف مناطق آن‏ها سبب تضعيف قواى يحيى شد . با وجود اين، يحيى توانست طرابلس و قابس را از نايب قراقوش پس بگيرد (60) و مهديه را محاصره كند .

شورش بنى غانيه و ضربه آن بر دولت موحدى هنگامى خود را نشان داد كه در سال 591 قمرى پس از خروج منصور موحدى به قصد جنگ با مسيحيان اروپايى و دفاع از سرزمين اندلس در برابر حملات آنان، يحيى بن غانيه با استفاده از فرصت، ميدان را از رقيب خالى ديد و در غياب ارتش موحدى دست‏به كار تصرف مناطق افريقيه شد . اين امرسبب شد تا حاكم موحدى با مسيحيان صلح پنج‏ساله‏اى منعقد كرده، با عجله به افريقيه باز گردد .

به اين ترتيب درگيرى جدى يحيى با موحدان از سال 591 قمرى آغاز شد . هدف جنگ‏هاى او علاوه بر سلطه جويى، ويران كردن پايه‏هاى قدرت و دعوت موحدان و پايان دادن به حكومت آنان در افريقيه بود . (61) يحيى با كمك اعراب سليم، طرابلس، قابس، مهديه و شهرهاى ديگر تا قيروان را به تصرف در آورد . (62) در سال 593 قمرى ابويوسف موحدى براى مقابله با او با فرنگيان صلح كرد و به مراكش بازگشت . (63) گفته شده است اگر ابن غانيه نبود، يعقوب موحدى تعدادى از شهرهاى فرنگ را گشوده بود . (64) مهم‏ترين دليلى كه سبب بازگشت منصور موحدى به افريقيه شد احساس ناامنى از پشت‏سر و امكان از دست دادن سرزمين اصلى بود . حفظ شمال آفريقا براى او بيش از درگيرى با مسيحيان اروپا در اندلس اهميت داشت . پيمان صلح او با فرنگيان - اگر رعايت مى‏شد - مانع حركت و اقدامى از جانب آنان عليه وى بود . اين امر فرصت مناسب را براى يكسره كردن وضعيت‏با ابن غانيه به وى داد . از اين رو او در صلحى شتاب زده با اروپاييان براى حفظ سرزمين اصلى خود در مقابل بنى غانيه به شمال آفريقا بازگشت .

پس از درگذشت منصور موحدى، پسرش محمد ناصر به جاى او حكومت را در دست گرفت . در اين زمان بنى غانيه تونس را در دست داشتند اما حكومت آنان بر ناحيه فوق در ضعيف‏ترين وضعيت‏خود بود . چندى نگذشت كه آنان قدرت خود را در تونس از دست دادند و از آن پس يحيى نتوانست‏به راحتى به جنوب تونس و طرابلس دست اندازى كند . (65)

اندكى بعد بار ديگر يحيى دست‏به كار فتح نواحى افريقيه شد و با فتح باجه ابوزيد حاكم حفصى تونس را در سال 600 قمرى وادار به تسليم كرد (66) و شورش خوارج نفوسه را در هم شكست . (67) در سال 601 قمرى كه وى در تونس بود، خليفه موحدى كه اخبار اقدامات ميورقى در افريقيه به او مى‏رسيد، (68) در راس سپاهى متشكل از چهار هزار نفر به جنگ به سوى تونس حركت كرد . او در اين اقدام از ناوگان شهر سبته نيز استفاده كرد . يحيى در مقابل او نتوانست هم پيمان مناسبى پيدا كند . واليان مناطق مسير او به اميد بازگرداندن قانون و امنيت كه ابن غانيه در كسب آن‏ها شكست‏خورده بود، به موحدان پيوستند . علاوه بر اين يحيى سپاهى جدى براى ايستادگى در مقابل سپاه موحدى در اختيار نداشت . از اين رو با وجود داشتن حمايت ناوگان دريايى نتوانست اقدامى مناسب انجام دهد و عقب نشينى كرد . او در مقابل موحدان به جريد عقب نشست . يحيى در اين زمان عمده‏ترين توجه خود را در مهديه متمركز كرد و در تقويت استحكامات آن كوشيد و محافظان جنگجوى زيادى بر آن گماشت و دلاورترين مردان سپاه خود را در آنجا باقى گذاشت و به اميد ايجاد يك مقاومت قبيله‏اى در جريد به آن جا رفت . با اين حال، تونس با رسيدن سپاه و ناوگان موحدان بدون مقاومت تسليم شد و ناصر موحدى بلافاصله در تعقيب يحيى جانب جنوب را گرفت . هم زمان در طرابلس نيز شورشى عليه يحيى به وجود آمد كه يحيى ناچار به شهر حمله كرد و پس از غارت آن جا به كوهستان گريخت .

ناصر موحدى هم چنان در تعقيب او بود و سرانجام او را در نبرد «تاجرا» در تونس (69) در سال 602 قمرى به سختى شكست داد و مهديه را پس از محاصره زمينى و دريايى به منجنيق بست و آن جا را از بنى غانيه پس گرفت . (70) با فتح مهديه دنباله بنى غانيه را قطع و آنان را مستاصل كرد . (71) فاصله زمانى ميان شكست تاجرا و باز پس گرفتن مهديه 74 روز بود . (72) موحدان پس از باز پس گرفتن تونس، ابومحمد عبدالواحد بن ابى حفص را به حكومت آن جا گماشتند . (73) اين شكست‏بنى غانيه به بازگشت نفوذ موحدان بر افريقيه كمك كرد . (74) ناصر موحدى در محاصره مهديه به قدرى شدت عمل و سخت‏گيرى نشان داد كه اهالى خود اعلام كردند كه به دعوت موحدان مى‏پيوندند . ناصر پس از سر و سامان دادن به امور آن جا و تعيين محمد حفصى از اصحاب ابن تؤمرت به حكومت افريقيه، به تونس بازگشت .

در ادامه درگيرى‏ها يحيى در سال 604 قمرى در وادى «شلف‏» از عبدالواحد حفصى شكست‏سختى خورد . (75) از اين پس، به تدريج قبايل عرب از او جدا شدند و به امير حفصى پيوستند (76) پس از استوار شدن حكومت‏حفصى در افريقيه، يحيى بن غانيه آخرين درگيرى‏ها را با اين دولت داشت . در اين سال‏ها چندين بار يحيى از صحرا رو به جانب شمال آورد و با حفصيان درگير شد، اما هر بار پس از شكست‏به صحرا گريخت . پس از شكست‏سال 609 قمرى از موحدان او در «ودان‏» با قراقوش درگير شد و او را كشت، اما پسر قراقوش به موحدان پناهنده شد .

يحيى تا سال 618 قمرى كه ابن ابى حفص مرد، به طمع تونس افرادى را به تخريب مى‏فرستاد . (77) وقايع نشان داد كه تعيين محمد بن ابى حفص به حكومت تونس در مقابله با بنى غانيه تاثير بسيارى داشت . البته نبايد از اين امر غافل بود كه خاندان حفصى حكومت نيمه مستقل خود را در تونس تا زمان حاكميت عثمانى حفظ كرد . در سال 605 قمرى ابوالعلاء امير خاندان مؤمنى جانشين محمدبن حفص مبارزه با بنى غانيه را به عهده گرفت و در سال 621 قمرى در نبرد «مجدول‏» كه نيروهاى يحيى فرار كردند و او شكست‏سختى خورد و پس از آن تا سال 624 قمرى در حركت‏به سوى شمال كه تا سجلماسه پيش آمد و بجايه را تصرف كرد امير موحدى او را از آن جا عقب راند، او در افريقيه و مغرب دست‏به تعرضاتى زد و باقى عمر را به غارت و تاراج مرزهاى مركز مغرب گذراند . در سال 631 قمرى او در «شلف‏» نزديك مليانه درگذشت . (78) گفته شده است امير حفصى با دختران او به نيكويى رفتار كرد و آنان را در «قصر البنات‏» جاى داد . (79) با كشته شدن او، حضور بنى غانيه در افريقيه به پايان رسيد و كومت‏بنى حفص قوت يافت . (80)

بنى غانيه در ميورقه

پيش از اين اشاره شد به هنگام حضور على بن اسحاق در سال 582 قمرى در افريقيه شورشى عليه بنى غانيه در ميورقه سازماندهى شد . عامل اين شورش ابوالحسن على بن ربرتير بود كه موحدان او را به سفارت به ميورقه فرستاده بودند . اما او در ماموريت‏شكست‏خورده، بنى غانيه زندانى‏اش كردند . او پس از فرار از محبس، شورشى را سازماندهى كرد و با كمك مسيحيان جزاير (81) گروهى را كشت و اموال آن‏ها را غارت كرد . از سوى ديگر، موحدان با خالى ديدن ميورقه، ناگهان ناوگان دريايى ميورقه را در آب‏هاى بجايه تصرف كردند و محمد بن اسحاق را دوباره به حكومت‏بازگردانيدند كه محمد بر خلاف روش پدر و برادر با موحدان بيعت كرد (82) و به نام حاكم موحدى خطبه خواند . اما اندكى بعد مردم بر محمد شورش كردند و برادرش تاشفين را به امارت برداشتند . على بن اسحاق با شنيدن اخبار ميورقه برادر ديگر عبدالله را فرستاد و او بر محمد غلبه كرد و وى را تبعيد كرد . محمد به موحدان پيوست و آنان شهر دانيه را به او دادند و در نهايت نيكى با او برخورد كردند . (83) با وجود آن كه كوشش‏هاى بعدى موحدان براى تصرف ميورقه ناموفق بود، آنان در سال 583 قمرى يابسه و منورقه را تصرف كردند .

عبدالله در ميورقه به مرتب كردن امور به شيوه پدر و جنگ با دشمنان و ترساندن آنان پرداخت . (84) در سال 597 قمرى خليفه موحدى نيرو و ناوگان جنگى به نبرد او فرستاد كه آنان به زور وارد شهر شدند، اما او آنان را دفع كرد و سال بعد منورقه را از موحدان پس گرفت . در سال 599 قمرى عبدالله در ميورقه با ناوگان جنگى خود به قصد يابسه حركت كرد اما نتوانست آن جا را تصرف كند و به ميورقه بازگشت . اندكى بعد در همان سال موحدان شهر را به سختى محاصره كردند و ابوالحسن على حمله سختى به اتباع ابن غانيه كرد و عامل آن جا را به نام ابن نجاح كه از جانب بنى غانيه تعيين شده بود، دستگير كرد . (85) بدين ترتيب، موحدان به زور وارد ميورقه شدند و عبدالله بن اسحاق را كشتند و اموال او را غارت كردند و خاندانش را به اسارت بردند . (86) اهالى شهر نيز با موحدان بيعت كردند . (87) از اين زمان كه حاكميت‏بنى غانيه بر جزاير شرقى اندلس به پايان رسيد، ميورقه در دست موحدان و فرماندهان آنان بود تا در سال 627 قمرى كه مسيحيان آن جا را تصرف كردند . (88)

زندگى ده ساله‏اى كه يحيى بن غانيه به شيوه راهزنان در شمال افريقا در پيش گرفته بود، پايانى بى صدا و در سكوت داشت . سركوبى عبدالله در ميورقه عمر سياسى خاندان بنى غانيه را پايان داد . اما واقعيت ناخوشايندى كه در دنياى اسلام خود را نشان داد، درگيرى‏هاى داخلى مسلمانان و نبرد با يكديگر درست‏به هنگامى بود كه مسيحيان اروپا در اندلس براى بيرون راندن مسلمانان راه وحدت با يكديگر را پيش گرفته بودند .

منابع:

- ابن ابى زرع فاسى، على، الانيس المطرب بروض القرطاس فى اخبار ملوك المغرب و تاريخ مدينة الفاس، (الرباط، دارالمنصور للطباعة و الوارقة، 1972م) .

- ابن اثير، عزالدين، الكامل فى التاريخ، (بيروت، دارصادر، 1399 ه ق) .

- ابن القطان، نظم الجمان من اخبارالزمان، به كوشش محمود على مكى (بى جا، 1964م) .

- ابن خطيب، لسان الدين على، الدولة النصريه، (قاهره، المطبعة السلفيه، 1347ه ق) .

- ابن خلدون، عبدالرحمان، تاريخ ابن خلدون، به كوشش خليل سحاده و سهيل زكار، (بيروت، دارالفكر، 1401ه ق) .

- ابن خلكان، احمد بن محمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، به كوشش عباس احسان، (بيروت، دارصادر، 1978م) .

- ابن عذارى المراكشى، البيان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، به كوشش احسان عباس، (بيروت، دارالثقافة، 1967م) .

- اندلسى، ابن سعيد، المغرب فى رحلة المغرب، به كوشش شوقى ضيف، (قاهره، دارالمعارف، 1955م) .

- التجانى، عبدالله بن محمد، رحلة التجانى، به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب، (تونس، المطبعة الرسميه، 1377 ه ق) .

- حموى، ياقوت، معجم البلدان، (بيروت، دارصادر، بى تا) .

- الحميرى، عبدالله بن محمد، صفة جزيرة الاندلس منتخب من كتاب الروض المعطار فى الاقطار، به كوشش لوى پروونسال، (قاهره، طبعة لجنة التاليف، 1973م) .

- عنان، عبدالله، دولة الاسلام فى الاندلس، (قاهره، 1964م) .

- قلقشندى، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به كوشش عبدالستار احمد خراج، (بيروت، عالم الكتب، بى تا) .

- المراكشى، عبدالواحد، المعجب فى تلخيص اخبار المغرب، (قاهره، 1963م) .

- وزير سراج، محمدبن محمد، الحلل السندسيه فى اخبار التونسيه، به كوشش محمد الحبيب الهليه، (بيروت، دارالغرب الاندلسى، 1948م) .

- Abdallah Laroui, The History of the Maghrib, translated from the frenchby Manhiem Heversey (priton University press)


×) عضو هيئت علمى دانشگاه الزهرا (س) .

1 . نام‏هاى جغرافيايى كه در اين نوشته آمده است، مربوط به نواحى مختلف شمال افريقا و اندلس اسلامى مى‏باشند كه اغلب براى ما ايرانيان نا آشنا هستند . براى احتراز از گسيختگى مطلب به دليل آوردن توضيحات جغرافيايى مناطق فوق، ارجاع علاقه‏مندان را به قديم‏ترين و بهترين منبع يعنى معجم البلدان ياقوت حموى لازم مى‏دانم .

2 . عبدالرحمان ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، به كوشش خليل سحاده و سهيل زكار، ج‏6، ص‏252 .

3 . على ابن ابى زرع فاسى، الانيس المطرب بروض القرطاس فى اخبار ملوك المغرب و تاريخ مدينة الفاس، ص‏188 .

4 . عبدالواحد مراكشى، المعجب فى تلخيص اخبار المغرب، ص‏267 . ناميده شدن بنى غانيه به نام مادرى را مى‏توان با رسمى در ميان عرب مرتبط دانست كه ممكن است‏به علت ارتباط بربرها با اعراب در ميان آنان نفوذ يافته باشد . مطابق اين رسم اگر طايفه مادرى فرد از جايگاه والاترى نسبت‏به خاندان و طايفه پدرى او قرار داشته باشد، وى به نام مادر و طايفه او خوانده مى‏شد و از طريق او به طايفه مرتبط مى‏گرديد . بحث گسترده‏تر اين موضوع را «گوتو» در مقاله خود آورده است . براى اطلاع بيش‏تر ر . ك: گوتو، «نمودى از زندگى جامعه مسلمانان در آغاز سده هفتم ميلادى‏» ، فصلنامه تاريخ اسلام، شماره 6، تابستان 1380، ص‏142 تا 162 . البته شايان ذكر است كه بررسى صحت فرهنگ پذيرى بربرها از اعراب و رسم انتخاب نام مادرى در صورت برترى طايفه او نياز به تحقيقى جداگانه دارد .

5 . ابن القطان، نظم الجمان من اخبارالزمان، به كوشش محمود على مكى، ص‏245 .

6 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏253; عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏267 .

7 . ابن خلدون، همان ، ج‏4، ص‏344 .

8 . عزالدين ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج‏11، ص‏33 .

9 . لسان الدين على ابن خطيب، الدولة النصريه، ج‏4، ص‏344 .

10 . ابن سعيد اندلسى، المغرب فى رحلة المغرب، به كوشش شوقى ضيف، ص‏300 .

11 . ابن عذارى المراكشى، البيان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، به كوشش احسان عباس، ج‏4، ص‏93 و 96 .

12 . ابن القطان، همان، ص‏220، شايان ذكر است كه در سال 543 قمرى در زمان حكومت على بن يوسف بن تاشفين مسيحيان توانستند افراغه را كه زيتون بسيار دارد، از دست مسلمانان خارج كنند . ياقوت حموى، معجم البلدان، ج‏1، ص‏227، ذيل افراغه .

13 . ابن خطيب، همان، ج‏4، ص‏347 .

14 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏253 .

15 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏343; ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏242 .

16 . عبدالله بن محمد الحميرى، صفة جزيرة الاندلس منتخب من كتاب الروض المعطار فى الاقطار، به كوشش لوى پروونسال، ص‏188 .

17 . عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏268 .

18 . عبدالله عنان، دولة الاسلام فى الاندلس، ج‏4، ص‏113 .

19 . عبدالله بن محمد الحميرى، همان، ص‏188 .

20 . همان، ص‏198 .

21 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏270 .

22 . ابن خطيب، همان، ج‏4، ص‏347 .

23. Abdallah Laroui, The History of the Maghrib, Translated from the french by Manhiem Heversey, P,190.

24 . ابن خطيب، همان، ج‏4، ص‏346 .

25 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏269 .

26 . عبد الله عنان، همان، ص‏147 .

27 . ابن خلدون، همان، ج‏4، ص‏213 .

28 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏268، البته در برخى از روايات به كشته شدن عبدالله در زمان پدرش اشاره شده است . (همان، ص‏349) .

29 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏270 .

30 . ابن عذارى مراكشى، همان، ج‏3، ص‏146 .

31 . حميرى، همان، ص‏159 .

32 . ابن عذارى مراكشى، همان، ص‏270 .

33 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏345 .

34 . ابن سعيد اندلسى، همان، ج‏2، ص‏171 .

35 . ابن ابى زرع فاسى، همان، ص‏219 .

36 . ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏521 .

37 . ابن عذارى مراكشى، همان، ج‏2، ص‏141; ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏520 .

38 . عبدالله بن محمد التجانى، رحلة التجانى، به كوشش حسن حسنى عبدالوهاب، ص‏384; قلقشندى، مآثر الانافة فى معالم الخلافة، به كوشش عبدالستار احمد خراج، ج‏2، ص‏72 .

39 . ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏521 .

40 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏28 .

41 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏30 - 28 .

42 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏29 و ج‏7، ص‏302; ذهبى قراقوش را به نام امير بهاءالدين اسدى خادم سفيد پوست اسدالدين شيركوه معرفى كرده است كه در آغاز كار صلاح الدين ايوبى قلعه عكار را به او واگذار كرد . ذهبى، تاريخ اسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، ج‏42، ص‏312 .

43 . تجانى، همان، ص‏103 .

44 . ابن اثير، همان، ج‏6، ص‏523; ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏29

45 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏29 و 256; ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏520 .

46 . تجانى، همان، ص‏14 .

47 . ابن عذارى المراكشى، همان، ج‏2، ص‏148 .

48 . ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏508 .

49 . عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏273 .

50 . ابن اثير، همان، ج‏11، ص‏520; عبدالواحد المراكشى، همان، ص‏273 .

51 . محمدبن محمد وزير سراج، الحلل السندسيه فى اخبار التونسيه، به كوشش محمد الحبيب الهليه، ج‏1، ص‏356 .

52 . تجانى، همان، ص‏103 .

53 . عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏349 و 350 .

54 . همان، ص‏349 .

55 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏257 .

56 . عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏276 .

57 . ابن سعيد اندلسى، همان، ص‏142 .

58 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏257; عنان، همان، ج‏2، ص‏195 .

59 . تجانى، همان، ص‏104; ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏257 .

60 . تجانى، همان، ص‏105 و 147 و 244 .

61 . عنان، همان، ج‏4، ص‏202 .

62 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏259 و 258 .

63 . ابن اثير، همان، ج‏12، ص‏116 .

64 . ذهبى ، همان، ج‏3، ص‏281 .

65 . ابن عذارى المراكشى، همان، ج‏3، ص‏216 .

66 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏259 .

67 . تجانى، همان، ص 356 .

68 . ابن ابى زرع فاسى، همان، ص‏219 .

69 . وزير سراج، همان، ج‏1، ص‏356; تجانى، همان، ص‏120 .

70 . ابن ابى زرع فاسى، همان، ص‏232 .

71 . ابن عذارى ، همان، ص‏314 .

72 . تجانى، همان، ص 358 .

73 . ابن ابى زرع، همان، ص‏133 .

74 . عنان، همان، ج‏4، ص‏201 .

75 . ابن ابى زرع فاسى، همان، ص‏233 .

76 . ابن خلدون، همان، ج‏6، ص‏261 .

77 . همان ، ج‏7، ص‏87 .

78 . همان ، ج‏6، ص‏262 .

79 . همان ، ج‏6، صص‏263 و 262 .

80 . همان ، ج‏6، ص‏45 .

81 . همان ، ج‏6، ص‏509 .

82 . همان ، ج‏4، ص‏213 .

83 . احمد بن محمد ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، به كوشش عباس احسان، ج‏7، ص‏18 .

84 . عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏276 .

85 . ابن عذارى المراكشى، همان، ج‏3، ص‏216 .

86 . عبدالواحد مراكشى، همان، ص‏315 .

87 . ابن ابى زرع فاسى، همان، ص‏231 .

88 . الحميرى، همان، ص 218 و 191 .

/ 1