تاريخنگاران و رويداد قادسيه
دكتر اصغر محمودآبادى (× رويداد قادسيه، سرنوشت مسلمانان و ايرانيان را تغيير داد . مسلمين با فتح ايران ساسانى در پايان بخشيدن به دوران شاهنشاهى كهنسال ساسانى، وارث تمدن و فرهنگى غنى و بىسابقه گرديدند، قادسيه در عين حال نقطه بر خورد فرهنگ اسلامى با تمدن ايرانى بود . اما اين رخداد با وجود تاثير غيرقابل ترديدش دچار هيجانهاى تاريخى است كه در مورد آن دو دليل را مىتوان ارائه داد: 1- روايات تاريخى از مكاتب متفاوت به گوش مىرسد كه علاقمند است واقعيات را بزرگتر جلوه داده و يا جهات خاصى به آن بخشد . 2- فاصله مورخان با اصل رويداد قادسيه است كه با وجود تعدد منابع شفاهى مورخ را در گزينش دچار ترديد نموده و حاصل آن تنوعى است كه در نگاه به حادثه وجود دارد . مقاله حاضر سعى دارد بررسى تازهترى را نشان دهد . واژههاى كليدى: قادسيه، اسلام، ساسانيان، يزدگرد سوم، طبرى ديدگاهها
طبق نظريات متناقض و ديدگاههاى متفاوت نويسندگان اسلامى، با نبرد قادسيه، تاريخ ايران با يك رخداد جدى و تعيين كننده كه سرنوشتسياسى، اعتقادى و اجتماعى آن را تغيير مىدهد روبهرو مىشود . آن چه پيش از نبرد قادسيه در برخورد نظامى نيروهاى اسلام با دولتساسانى پديد مىآيد با اصل رخداد ارتباطى تنگاتنگ دارد، اما با نگاه تاريخى به آن، اين نتيجه حاصل مىشود كه اساس موضوع دچار پيچيدگى و بحرانهاى تاريخى بوده و به رغم نتيجه قطعى و عميق آن، به لحاظ تاريخى فاقد ويژگىهاى يك رخداد مشخص در ذهنيت محقق تاريخ مىباشد . دو سوى واقعه - چه از طرف مسلمين و چه ايرانيان - پوشيده از راز و رمز، ابهام، اسطورهسازى، معجزههاى پياپى در طرف غالب و پيشگويىهاى ياس آور و دل نگرانىهاى وهمانگيز در جبهه مغلوب مىباشد . با توجه به يكسونگرى تاريخى در اين رخداد - كه عمدة به دست نويسندگان اسلامى نگاشته شده است - و سكوت اضطرارى طرف مغلوب، پيروزى معجزه آسا جلوهگر مىشود و اين بدون در نظر گرفتن شرايط سياسى، اجتماعى و دشوارىهاى دوران پايانى حكومتساسانى است . در واقع، در نيمه اول قرن هفتم هجرى ما با دو پديده عظيم تاريخى در آسياى غربى مواجه هستيم . در جبهه غربى نيروهاى پرتوان و معتقد كه با رهبرى مردمى توانمند و با اراده، از بند جهالت اجتماعى و اسارت اعتقادى نجات يافته بودند، در برابر بخش شرقى موقعيتخويش، يعنى ايران ساسانى، كه يك دولت اسير تباهى و فساد، با ملتى دردمند و نااميد و افسرده بود قرار گرفتند . در چنين شرايطى بود كه نيروهاى پراكنده اسلام به سرپرستى خالدبن وليد، در ساحل غربى فرات پيشروى خود را به سمت جنوب شروع كردند . (1) پيش از اين تاريخ، ساسانيان با نبرد ذوقار (حدود 604 تا 610م) دولت هم پيمان عرب حيره را كه قرنها مدافع سرسخت ايرانيان در جنوب بودند از دست داده بودند . (2) وضع نابسامان دربار شاهنشاهى ساسانى نيز پس از مرگ خسرو پرويز (628م) امكان بازسازى، انسجام و هماهنگى تازهاى را نداشت، زيرا نيرويى مقتدر سرتاسر مرزهاى جنوبى را تهديد مىكرد . پيش از اين هم ايرانيان با مشكلاتى از اين دستبرخورد كرده بودند ولى اين بار وضع متفاوت به نظر مىرسيد; نيروى صحرا با توانى كم نظير كه از غليان ايدئولوژيك سرچشمه مىگرفت در برابر دولتى ضعيف و داراى اعتقادى كم رنگ و ملتى متفرق و بدون پشتوانه قرار گرفته بود . نبرد قادسيه در راه بود و نتايج آن هم به لحاظ تاريخى روشن بود . قادسيه بىشك رخدادى مهم و تعيين كننده در برخورد سرنوشتساز سياسى، اجتماعى و فرهنگى ايرانيان با مسلمين بود . اين رويداد از چند جهت قابل بررسى است: نخست آن كه: با اين پيروزى، پايتختشاهنشاهى ساسانى سقوط نمود و اعراب مسلمان براى اولين بار پيروزمندانه بر اين شهر به ظاهر تسخيرناپذير تسلط پيدا كردند . البته پيش از آن هم اعراب در حمايت از نظام ساسانى قدم نهاده بودند . به علاوه، كمى قبل از نبرد قادسيه - حدود سالهاى 611- 604 ميلادى - گروهى از قبايل جنوب فرات در ذوقار با بخشى از ارتش ساسانى در زمان خسرو پرويز - 628- 590م به نبرد برخاسته پيروز گرديدند . (3) اين پيروزى درخاطرات اعراب (ايام العرب) بهشكلى آرمانى، آينده غلبه و تصرفشهر رؤيايى رابهتصويرمىكشيد . نكته ديگر آن بود كه اين بار اعراب - نه به شكل اتحاد قبايلى كوچك - بلكه به صورت قدرتى متشكل، منسجم و آرمانگرا نه تنها قصد تصرف تيسفون، بلكه قصد سرنگون ساختن نظام ساسانى و يا به تمكين واداشتن آن را داشته و سرزمين وسيع ايران را گذرگاهى براى دستيابى به شرق دور مىدانستند . (4) كمى پيش از رخداد قادسيه، امپراطورى روم شرقى بر اثر ستم كارى قيصر - (602- 601م) - و بر اثر هرج و مرجى كه به علتسقوط او و جلوس هراكليوس (××× به تختسلطنتبه وجود آمده بود، چنان ضعيف شده بود كه نتوانست در مقابل حمله سختخسرو پرويز، شاهنشاه ايران، به ايالات جنوبى امپراطورى مقاومت نمايد; اما هراكليوس با تلاشى اعجابآور در جمعآورى نيرو و كوشش در براندازى تضادهاى عقيدتى بين فرق مختلف مسيحى، توانست امپراطورى خود را حفظ نموده و طى جنگهاى دشوارى ارتش ايران را از تمام متصرفات غربى و شمالى رانده و او را تا قلب امپراطورى ساسانى يعنى تا قصر تيسفون واقع در كناره دجله تعقيب نمايد و به اين ترتيب، صلحى را كه به بهاى مرگ خسروپرويز (29 فوريه 628م) تمام شد بر شيرويه فرزند خسرو تحميل نمايد . با اين حال، دولت روم شرقى با اين كه در برابر ايرانيان به پيروزى رسيده بود، اما نتوانستسلطه كاملى بر اين سرزمين داشته باشد . بدين ترتيب، با انحطاط دولتساسانى و تضعيف امپراطورى روم، مقدمه شكلگيرى نيروى سومى در منطقه غرب آسيا فراهم آمد . اين نيرو دولت اسلامى مدينه بود كه پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) در دو جهت - هم به سوى شمال و هم به سوى شرق - اقدام به عمليات نظامى مىنمود . هدف اين حملات، ايجاد تغييرات در اراضى شبه جزيره عربستان يا دستيابى به راه تجارى و يا حتى حرص غارتگرى روحى عرب - گرچه در اين حملات تا حدودى دخالت داشت - نبود، بلكه محرك واقعى اين تهاجمات برق آسا و توقفناپذير، دين جديد و اعتقادات تازهاى بود كه پيامبر اسلام (ص) به آنان ارزانى بخشيده بود و امروز جاى ترديد نيست كه محرك اعراب در گشايش كشورها، دين يكتاپرستى و گسترش آن به سوى مرزهاى خارج عربستان بوده است . (5) پيروزى قبايل عرب بر ارتش ساسانى در ذوقار و نخستين آزمايش قدرت در مقابل دشمنى نيرومند، باديهنشينان را در مورد قدرت سپاه ساسانى به ترديد افكنده و اطمينان آنها را در تكيه بر نيروى خويش استوار ساخت; «در واقع اين كاميابى همچون آستانهاى تلقى گرديد كه پيروزىهاى آينده اعراب را برابر ايرانيان ارزيابى مىكرد» . (6) پس از پيروزى درخشان نيروهاى اسلام، دولتساسانى هرچند در جبهههاى جلولا و نهاوند مقاومتى از خود نشان داد، (7) اما اين مقاومت از سوى بخش اشرافى و فرادست نظام ساسانى بود كه در واقع براى منافع خويش مىجنگيدند نه بقاى ملك . به گفته مورخان، مقاومتبرجسته و قابل ملاحظه ديگرى در مسير فتوحات مسلمين پديد نيامد و مردم شهرها يا در مقابل فاتحان مقاومت ننمودند و يا با اندك مقاومتى تسليم شده و ميان اسلام آوردن و پرداخت جزيه مختار گرديدند . (8) كمى بعد از اين وقايع، نوبت عقب راندن بقاياى نظام ساسانى و آخرين شاه آن، يزدگرد سوم - 652- 632م برابر با 31- 11ه - از نهاوند تا مرو و تسلط بر قدرت تقريبا دست نخورده ساسانى توسط مسلمين گرديد . (9) تحقيقى پيرامون منابع در ارتباط با نبرد قادسيه
در رابطه با تشخيص شرايط پديد آمده در نبرد قادسيه حداقل با سه جناح و يا سه ديدگاه متفاوت در تحولات اين نبرد روبهرو هستيم . جناح اول، مورخان عربگرا هستند . آنان پيروزى بر ايرانيان را ناشى از شجاعت، درايت و مجاهدات سرداران اسلام مىدانند . مقدسى و بلاذرى از بارزترين صاحبان چنين تفكرى هستند . جناح دوم، مورخان ايرانگرا هستند كه سعى داشتهاند به عناوين مختلف و با دست آويز قرار دادن امورى چون مشيت الهى، قضا و قدر، اختلاف ميان ايرانيان و . . . شكستساسانيان را يك واقعيت غيرقابل انكار به شمار آورند . ثعالبى نماينده چنين تفكرى مىباشد . برخى از مورخان نيز در اين زمينه نظرات خود را به صورتى محتاطانه ابراز داشتهاند . طبرى از جمله اين افراد مىباشد، گرچه بىگمان او تابع مورخانى بوده است كه منابع خويش را از اخبار كسب مىنمودند . (10) در اين ميان، بعضى از مورخان غربى بر اين عقيدهاند كه اصولا از آغاز نخستين تهاجمات مسلمانان عليه ايران ساسانى، نقشه و طرحى براى كشورگشايى در ميان نبوده است، بلكه پيشرفتهاى قبايل بنى بكر در سواد و هم زمان بودن آنها با پيروزىهاى خالدبن وليد در رهبرى اهل الايام عليه اهل الرده و نزديك بودن محل تهاجمات خالد عليه اهل الرده در يمامه و مثنىبن حارثه در سواد، دولت مدينه را به فكر استفاده از موقعيت مناسبى كه فراهم شده بود افكند . طرح حمله به عراق و تسخير آن، در مدينه و در زمان ابوبكر به تصويب رسيد و در زمان عمر به اجرا درآمد . از بين مورخان غربى، ادوارد ماير، ريچار فراى، كريستن سن و ويل دورانت از طرفداران چنين نظريهاى هستند . به نوشته كريستن سن: «اعراب باديهنشين كه روح غارتگرى را با تعصب دينى آميخته بودند به فرمان عمر روى به ايران نهادند» . (11) انتخاب فرمانده سپاه اسلام در نبرد قادسيه
در آغاز، عمربن خطاب خود تصميم گرفت فرماندهى سپاه اسلام را بر عهده گيرد، اما پس از رايزنى با اصحاب رسول خدا (ص) از اين كار منصرف شده و علىبن ابىطالب (ع) را به سمت فرماندهى انتخاب نمود، ولى على (ع) از قبول آن خوددارى نمود (12) و سعد بن ابى وقاص را براى اين مسؤوليت پيشنهاد نمود كه مورد پذيرش عمر قرار گرفت . (13) برخى اعتقاد دارند على (ع) راى به ماندن عمر داد و صلاح نديد خليفه از مدينه خارج شود . (14) بعضى از مورخين، نام پيشنهاد دهنده را عبدالرحمنبن عوف ذكر نمودهاند . (15) در رابطه با آمار سپاه اسلام در نبرد قادسيه روايات متفاوتى وجود دارد . برخى از روايات، شمار سپاه سعد به هنگام خروج از مدينه و عزيمتبه سوى عراق را 3000 نفر عنوان كردهاند كه با تعدادى كه در مسير حركتبه آن افزوده شد بالغ بر 5600 نفر گرديد; در حالى كه نيروى ايرانيان در نبرد قادسيه 60000 نفر برآورد شده است . (16) در برآورد ديگرى، نيروى اسلام را حدود 100000 نفر در برابر 120000 نفر نيروى ايرانى ذكر كردهاند . (17) گروهى ديگر، شمار مسلمين را 80000 تن نوشتهاند كه در حين نبرد تعداد 6000 تن نيز از جبهه سوريه بر اين تعداد افزوده شد . (18) طبرى در يك روايت، شمار ايرانيان شركت كننده در نبرد قادسيه را 200000 تن ذكر كرده است . (19) ابناعثم، شمار نيروهاى ايرانى در نبرد قادسيه را 120000 تن آورده و تعداد مسلمين را با نيروهايى كه عمر در جواب درخواستسعدبن وقاص براى او اعزام نمود (20) رقمى در حدود 60000 تن ذكر كرده است . بنا به نوشته ابناعثم در نبرد قادسيه: «نيروى مسلمين نصف تعداد ايرانيان بوده است» . (21) مورخى ديگر تعداد سپاهيان اسلام در نبرد قادسيه را 22000 مرد گزارش نموده است . (22) اشپولر به نقل از سبئوس - مورخ ارمنى - مىنويسد: «تعداد سپاه ايران در قادسيه بيش از 80000 تن بوده است» . (23) آمار و ارقام متفاوت موجود در برآورد نيروها، برحسب روايات مختلف و نظرات متفاوت راويان و ديدگاههاى خاص آنان نسبتبه نبرد سرنوشتساز قادسيه بيان گرديده است . گروهى براى بزرگ جلوه دادن نبرد و پيروزى بر ايرانيان و برخى ديگر براى كاستن از بار خفت اين شكست، به جاى برخورد با واقعيتها، به ذهن گرايى پرداختهاند . بعضى از مورخان اخير سعى نمودهاند از ميان انبوه اطلاعات متفاوت، رخداد قادسيه را واقعبينانه بررسى نمايند، چنان كه شمار مسلمانان را 24700 تن (24) گزارش نمودهاند . تنى چند از مورخان متاخر و متقدم نيز بر آمار 30000 نفر توافق دارند . (25) از ميان مورخان غربى، فراى اعتقاد دارد كه در ذكر نابرابرى نيروهاى دو حريف مبالغه شده است و اضافه مىكند: «شمار سپاه ايرانيان ظاهرا بيشتر از مسلمين بوده است ولى نه چندان بسيار . شمار سپاه دو طرف بيش از 25000 تن نبوده است . . .» . (26) اشپولر نيز شمار سپاه مسلمين در نبرد قادسيه را 20000 تن ذكر مىنمايد . (27) آنچه از همه روايات متقدمين و تحقيقات متاخرين بر مىآيد اين است كه تعداد نيروهاى سپاه ايران در نبرد قادسيه بيشتر از تعداد مسلمين بوده است; ولى اين اختلاف نبايد آن قدر زياد باشد كه تصور جنگى نابرابر را در ذهن پديدار سازد . تركيب نيروهاى اسلام در نبرد قادسيه
طرح ايجاد يك حكومت اسلامى در عربستان، در زمان حيات پيامبر (ص) شكل گرفت (28) و ابوبكر با سركوب شديد رده (29) و ساير مخالفان آن را ادامه داد و عمر به آن مفهومى مستقل بخشيد . سير مطالعه تاريخ فتوح اسلامى در عراق و ايران در زمان خلافت عمربن خطاب (23- 13ه) بيانگر اين واقعيت است كه عمر ترجيح مىداد فرماندهان فتوح از قريش باشند، ولى در مورد نيروهاى اسلام علاقه خليفه به نيروهاى تركيبى و متشكل از قبايل مختلف عرب جلب مىگرديد . روايات سيفبن عمر تميمى، پيروزى در نبرد قادسيه را به صورتى نشان مىدهد كه گويى اين پيروزى به اعراب باديهنشين تعلق داشته است . در روايات سيف از قبايل بنىبكر صحبتى به ميان نيامده و سرداران غير مسلمان بسيار مدح شدهاند . واقعيت اين است كه سپاهى كه به فرماندهى سعد از مدينه خارج شد، در درون دنياى قبيلهاى شكل گرفته و به حركت درآمده بود . تكيه آنها بيشتر به وفاداران به اسلام بود تا نيروهاى ديگر . (30) اين نيروها - بر عكس جبهههاى سوريه كه در آن فرزندان صحابه بزرگ حضور داشتند - بيشتر از انصار بودند تا قريش . راى عمر بر اين بود كه بهترين اعراب، شامل قهرمانان، سخنوران، و شاعران، در برابر ايرانيان قرار گيرند . او مىخواست در نبرد تعيين كننده آينده با ايرانيان، عمدهترين عامل بر مبانى اسلامى پايهريزى شود; از اين رو رهبران گروهها را از مسلمانان با سابقه و يا كسانى كه در اسلام اعتبار بيشترى داشتند برگزيد . (31) رؤساى قبايل زير نظر پرچمداران و فرماندهان سپاه اسلام قرار گرفتند; گويى هنوز به وفادارى آنان اطمينان نبود . حضور رهبران ارتداد - كه اينك مسلمان شده بودند در نبرد قادسيه از ابداعات عمر بود . ابوبكر در جنگها از آنان كمك نمىگرفت، ولى عمر آنان را به جنگ فرستاد و «هيچ كدامشان را به كارى نگماشت» ; (32) گويى نبرد قادسيه موقعيتى بود تا بدين وسيله مرتدين خود را بازخريد كنند و يا «بوته آزمايشى بود براى اتحاد همه گروهها» . (33) در شراف - ستاد عمليات نظامى سعد پيش از حضور در قادسيه - رهبران مرتدين نظير اشعثبن قيس، طليحةبن خويلد، عمروبن معدى كرب، قبايل خود را رهبرى مىكردند، «اما به آنها كارى واگذار نشد» . (34) بنا به روايتسيف، حضور مردان نامدار چون: عمروبن معدى كرب، طليعة قيسبن هبيره، و مردان انديشه چون: مغيرةبن شعبه، حذيفه، عاصم، و شاعرانى چون: شماخ، حطيه اوسنبن مغرا و عبدبن الطبيب، در نبردگاه قادسيه باعث تقويت روحيه نيروها مىگرديد . (35) طرح عمر براى شاخص نمودن نيروى قادسيه كه مىبايست تكليف سلطنت و قدرت را در ايران يكسره سازد بسيار وسيعتر از آن چه به نظر مىرسد بوده است . عمر دستور داد در گروه قادسيه هفتاد و چند نفر از جنگاوران بدر، سيصد و ده تن از كسانى كه صحبت پيامبر (ص) را - تا زمان بيعت رضوان - شنيده بودند، سيصد تن از كسانى كه در فتح مكه حضور داشتند و هفتصدتن از فرزندان صحابه پيامبر (ص) شركت نمايند . (36) وى اصرار داشت نيروى اسلام را در همه عربستان و در مقابل چشم بزرگان عرب به نمايش بگذارد . كمترين نتيجهاى كه از اين آزمايش واقعى گرفته مىشد اين بود كه قدرت تحرك را از جريانهاى شبه نظامى رده در آينده سلب مىنمود; مدينه به قدرتى واقعى و تعيين كننده تبديل مىگرديد; عربستان تحت لواى اسلام با وحدت خويش جستجوگر منابع انسانى و جغرافيايى تازهاى براى ارائه دين خدا مىگرديد و قبايل مسيحى سواحل فرات قدرت اسلام را درك مىنمودند . (37) بىگمان آن چه پيش آمد خارج از تصور عمر و طراحان سياست نظامى مدينه بود . نتايج غير قابل تصور و پيروزى مسلمين در قادسيه كه شكست و اضملال دولتساسانى را به همراه داشت آن چنان غير مترقبه بود كه تاثير آن در سياست داخلى مدينه منجر به تغييرات سياسى شگرف در آينده گرديد . (38) انتخاب يزدگرد به شاهى
طبرى، مسكويه رازى و دينورى در نحوه انتخاب يزدگرد به شاهى مطالب تقريبا يكسانى بيان نمودهاند و مسعودى و بلاذرى با اين كه از مشورت عمربن خطاب با صحابه - پس از شنيدن خبر پادشاهى يزدگرد - صحبت نمودهاند، (39) اما در رابطه با نحوه انتخاب يزدگرد اظهار نظر مشخصى ننمودهاند . (40) اين موضوع، گزارشهايى كه در باب متمركز شدن نيروهاى ايرانى به مدينه رسيده بود را تاييد مىكند . (41) اين گزارشها نشان مىدهد كه ايرانيان از نبردهاى كوچك موضعى كه به طور عمده به شكست آنها منجر شده بود خسته شده و در صدد چارهجويى برآمده بودند . تاملى در سير تاريخ ساسانى نشان مىدهد كه هرگاه در راس قدرت مركزى فردى نيرومند و صاحب اراده قرار مىگرفت دولت مقتدرى را به وجود مىآورد واينك ايرانيان در جستجوى چنين پايگاهى بودند . (42) به نظر برخى از نويسندگان اسلامى، بزرگان ايرانى، در بين زنان خسرو پرويز به جستوجو پرداختند تا اگر پس از قتل عام خاندان قباد دوم، ملقب به شيرويه (633- 632م)، فرزند ذكورى از او باقى مانده است، او را بيابند . آنان سرانجام، يزدگرد فرزند شهرياربن خسرو [پرويز] را يافتند و او را كه جوانى 21 ساله بود به سلطنت گماردند (43) و همه متفق القول شدند تا براى آخرين بار از يك حكومت مركزى مقتدر كه در راس آن شاهى انتصابى قرار داشت اطاعت نمايند . (44) سران قوم چون رستم فرخزادان و فيروزان [ايران اسپاهبذان] در اطاعت و اعانت او پيشى گرفتند و سپاهيانى براى استقرار در پادگانها و مرزهاى حيره، انبار، ابله و ديگر نقاطى كه در عصر خسروپرويز سنگرى در برابر اعراب به شمار مىآمد آماده نمودند . (45) در مورد چگونگى گزينش يزدگرد به شاهى، قول ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: فيروزان و رستم به پوران [پوراندخت] دختر كسرى پيشنهاد نمودند تا نام همه زنان و محارم خسروپرويز را بنويسند و در بين آنها جستوجو كرده و فرزند ذكورى را براى سلطنتبيابند . (46) جالب اين است كه آنها از پوراندخت كه طبق نظر نويسندگان اسلامى، بر سرير سلطنت تكيه زده است، مىخواهند تا فردى را انتخاب و يا جستوجو كند كه به جاى او بر تختساسانى بنشيند و اين در حالى است كه پس از يافتن يزدگرد ديگر ذكرى از پوراندخت نمىرود و به نظر مىرسد بزرگان ايرانى براى يك دفاع جدى هم پيمان شده و با براندازى پوراندختساختار تازهاى را در سياست پديد آوردند . (47) ولى به عقيده دينورى «بزرگان ايرانى چون ديدند عرب از همه سو بر آنان پيروز مىشوند با يكديگر گفتوگو كردند و به اين نتيجه رسيدند كه گرفتارى آنها از آن است كه زنان بر ايشان حكومت مىكنند و سپس بر يزدگرد پسر شهرياربن خسرو گرد آمدند كه جوانى 16 ساله بود و او را بر خود پادشاه كردند و آن گاه اينان با گروهى كه بر پاشاهى آذرميدرخت اصرار مىكردند جنگيدند و آنها را شكست داده و آذرميدختخلع گرديد و يزدگرد شاه شد» . (48) همانطور كه ملاحظه گرديد، در ميان مطالب فوق، هم در مورد سن يزدگرد كه او را 8، 21 و 16 ساله نوشتهاند و هم در مورد پوراندخت و آذرميدخت كه به نوشته نويسندگان اسلامى، قبل از يزدگرد، شاه ايران، مىزيستند اختلاف نظر وجود دارد . به روايت ثعالبى: «پس از پوران دخت كه فقط 8 ماه سلطنت نمود كودكى را به نام فرخزاد انتخاب و او را به تختسلطنت نشاندند و اين كودك كه به علتخردسالى از كشتار شيرويه سالم مانده بود در پارس به سر مىبرد و او برادر پوراندختبه شمار مىآمد اما سلطنت او هم دوامى نيافت» . (49) يعقوبى دوران سلطنت پوراندخت را قبل از يزدگر ذكر مىكند . روايات، حكومتيزدگرد را بين سالهاى 652- 632م ذكر نمودهاند و اين موضوع نشان مىدهد كه دوران سلطنت وى چندان روشن نيست . همان گونه كه ذكر شد، مورخان بزرگ اسلامى چون طبرى، ثعالبى و دينورى در مورد سلطنت پوراندخت، آذرميدخت و حتى سال شروع سلطنت و سن يزدگرد سوم آخرين شاه ساسانى دچار تناقض گويى هستند . در واقع، آن چه به نوشتههاى مورخان اسلامى در مورد چنين اختلافاتى تصويرى مبهم و تا حدودى نادرست داده است تقويم مشهور به يزدگردى است كه با جلوس يزدگرد در سال يازدهم هجرى آغاز مىشود و نام خود را هم از اين پادشاه دارد و حال آن كه اكثر روايات، جلوس او را پس از اين سال دانستهاند و اگر اين تقويم ناديده گرفته شود، تاريخ شروع سلطنت، عمر يزدگرد و مرگ او در مسير طبيعىترى قرار خواهد گرفت . (50) نتايج رخداد قادسيه (51)
در نبرد قادسيه ارتش ساسانى امتحان خود را در برابر سپاه اسلام پس داد . فرمانروايان ساسانى كه به شكلى موروثى حكومت مىنمودند بيشتر به منافع خويش مىانديشيدند تا مصالح دولت و ملت و اين وضع به نحوى شگفتآور، همان حالت اسكندر و ايران را در زمان آخرين شهرياران هخامنشى و تسلط شهربانان تداعى مىكند . پس از نبرد قادسيه، شاهنشاهى ساسانى تجزيه شد و به شكل مجموعه ممالك كوچكى درآمد كه «مورخان عرب شخصا نام آنها را ذكر مىكنند» . (52) اگر حمله مسلمانان به ايران و چيرگى آنان و مذهب اسلام در ايران را چنان كه سزاست محورى بنگريم كه از آن پس تحول كيفى مهمى در نظام اجتماعى جامعه ايران روى مىدهد، در آن صورت تقسيم تاريخ كشور ايران به دوران پيش و پس از اسلام تقسيمى بيهوده تلقى نخواهد شد . دوران آريايى پيش از اسلام يكهزار و پانصد سال طول كشيده بود . اعراب از همان آغاز قدرت يافتن اسلام، با سپاهيان شاهنشاهى ساسانى وارد درگيرىهايى شدند كه برخى از آنها مانند نبرد ذوقار (ح 610- 604م) در سرنوشتسياسى آينده عرب و ايران نقش بسيار مهمى را ايفا نمود . اين جنگ در دوران خسروپرويز رخ داد و پيامبر (ص) درباره آن فرموده است: «اين نخستين بار بود كه عرب از عجم انتقام گرفت و به وسيله من برآنها پيروزى يافت» . (53) اين نبردها در زمان خلافت عمربن خطاب به اوج خود رسيد و از حالت موضعى خارج شد . پس از نبرد قادسيه كه در آن «گندشهشاه» به فرماندهى رستم فرخزاد شكستخورد، نبرد نهاوند (54) (فتح الفتوح) پيش آمد كه منجر به واژگونى سلطنتساسانى شد و جامعه ايرانى دچار دگرگونى عميق گرديد . مبارزه مسلمين براى تصرف ايران در مجموع بيستسال طول كشيد و در اين ميان چند عامل در پيروزى آنان نقش داشت: 1- نظام دموكراتيك قبيلهاى، مساوات در لباس و رفتار و ظواهر زندگى بين بزرگان عرب و سپاهيان ساده، در قياس با نظام اشرافى ساسانى گرچه از جهت محتواى تاريخى عقب بود، ولى از لحاظ جاذبه معنوى و اجتماعى جلوتر از آن قرار داشت، . 2- ايدئولوژى مذهبى، شور و شوق و وحدت معنوى در ميان قبايل عرب پديد آمده بود، در حالى كه جامعه ايرانى را نبرد عقايد زرتشتى، مانوى، مزدكى، زروانى، عيسوى، يهودى، شمن و غيره از هم مىدريد و ناباورى و ترديد بر آن حكمرانى داشت . درباريان و اشراف (زرينه كفش) كه بر ايران حكم مىراندند غرق در عيش و نوش و فساد بودند و فاصله آنان و موبدان حامى شان با مردم بسيار بود . مردم از آنان بيزار بوده و نابودى آنان را طلب مىنمودند . (55) 3- جاذبههاى سپاه اسلام و ايدئولوژى مساوات خواهى در جامعه عارى از عدالتساسانى موجب گرديد تا برخى از فرماندهان سپاه آن، چون سپاه ديلمى در نبرد شوشتر، داوطلبانه تسليم سپاه عرب شده و به پشتيبانى از آنها بپردازند، و يا سبب گرديد كه نيروها آن چنان كه مىبايست، فداكارى ننمايند و در آخرين لحظات، اشراف ايرانى به جاى كمك به نجات كشور، به طمع تاج و تختبه جان هم افتاده و امر سقوط را تسريع نمايند . پس از نبردهاى قادسيه و مداين و جلولا كسى را پرواى مقاومت جدى نبود . بعضى از مرزبانان خود را به كلى از واقعه كنار كشيدند و مستقل ماندند و انسجام نيروها از هم گسيخت (56) و اين در حالى بود كه يزدگرد سوم متوحشانه به سوى رنوشتخويش (آسياب مرو) (57) به پيش مىتاخت . ديدگاههاى طبرى و ابن اعثم
پيروزى قاطع مسلمين در نبرد قادسيه دروازههاى بزرگترين امپراتورى شرق را به روى آنان گشود و سر آغاز گسترش اسلام در سرزمينهاى وسيع متعلق به ايران ساسانى گرديد اما در مورد چگونگى پيروزى مسلمين و مقاومت ايرانيان ابهامات زيادى وجود دارد مطالبى كه درباره اين جنگ نوشته شده است طورى مبالغهآميز و افسانهاى است كه كشف حقيقت را مشكل مىسازد (58) ايرانيان فرماندهى واحدى نداشتند و اعراب هم به صورت قبيله قبيله وارد معركه جنگ مىشدند . اين جنگ در آغاز به صورت يك رشته عمليات مجزا سرانجامى شگفت داشت . ايرانيان شكستسختى خوردند و اعراب هم تلفات سنگينى را متحمل شدند . (59) تيسفون به دنبال قادسيه به دست مسلمين فتح شد . رستم فرخزادان، فرمانده نيروهاى ايرانى در نبرد قادسيه از خطر بزرگى كه در نتيجه اتحاد ايدئولوژيك عرب و حمله آنان به ايران متوجه آنان بود آگاهى كامل داشت . (60) او در سمت فرماندهى كل جنگ، در دفع خطر كوششى دليرانه نمود اما در اين راه توفيق نيافت . (61) نبرد قادسيه يك پيام واقعى براى مردم ايران داشت و آن پايان حكومت ديرينه ساسانى بود كه اردشير بابكان آن را بنياد نهاد و با مرگ يزدگردبن شهريار به انتها رسيد . (62) در ميان مورخان اسلامى، طبرى به خاطر شيوههاى خاص تاريخنگارى و ديدگاههاى ويژه خود نسبتبه روابط ايرانيان و اعراب در اين مورد مسايل خاصى را بيان مىكند . در حالى كه ساير مورخان اسلامى زمان برخورد بين نيروهاى اسلام و ايرانيان را به صراحتبيان نمىكنند، طبرى اعلام مىكند زمان اين جنگ چيزى بيش از دو ماه بوده است . (63) همچنين او اعتقاد دارد كه خليفه اسلام، عمربن خطاب، داراى نوعى قداست و قدرت آينده نگرى بوده است . در هنگام اعزام سپاه به قادسيه، مردم سكون به رهبرى حصينبن نمير سكونى و معاويةبن حديج آماده حركتبه سوى شرق بودند، اما خليفه [عمر] از آنها روى برگردانيد . وقتى از او پرسيدند چرا از اين قوم روى گردان هستى، گفت: از آنها تشويش دارم; هيچ قوم عرب بر من نگذشته است كه ناخوشايندتر از اينان باشد . بعدها نيز عمر از آنها به بدى ياد مىكرد و مردم از اين امر در شگفتبودند و سرانجام بدبينى عمر نسبتبه آنان درست از كار درآمد، «زيرا يكى از آنها به نام سودانبن حمران، عثمانبن عفان رضىالله عنه را كشت و يكى از بستگانش، خالدبن ملجم، علىبن ابىطالب رحمةالله را كشت و جماعت ايشان قاتلان عثمان را پناه دادند» . (64) در اين جا طبرى علاوه بر اقرار به آيندهنگرى عمر، وقايع بين قتل عثمانبن عفان و خلافت على (ع) و وقايع بعدى را به شكلى متفاوت مورد بررسى قرار مىدهد . همچنين، او سعى دارد تا پيروزى قادسيه را پيش از وقوع آن پيشبينى نمايد و از قول سعيدبن مرزبان مىنويسد: «عمر مداواگرانى به قادسيه فرستاد و عبدالرحمن ربيعه باهلى را به مقام قضاوت گماشت و او را مسؤول تقسيم غنايم نمود و سلمان پارسى را مامور اكتشاف و پيشتاز قوم و دعوتگر قرار داد» . (65) جاى هيچ بحثى نيست كه آن چه را طبرى به عنوان پيش بينى عمربن خطاب از ايجاد تشكيلات براى يك پيروزى غير قابل انكار نگاشته است دقيقا همان نكاتى است كه بعد از فتح قادسيه پديد آمد . طبرى همچنين، اطلاعات عمر از موقعيت استراتژيكى قادسيه را در نامه او به سعد ابىوقاص منعكس مىنمايد . در اين نامه عمر به سعد دستور مىدهد كه: «با پارسيان در خاك آنها جنگ مكن و ميدان جنگ را در نزديكترين سنگستان به ديار عرب و نزديكترين صحرا به ديار عجم قرار ده .» (66) نكته ديگرى كه در نگاه طبرى به قادسيه ديده مىشود قداستى است كه او براى سپاه قادسيه قايل است . وى مىگويد: در اين نبرد آرايش سپاه اسلام براساس نبردهاى دوره پيامبر اكرم (ص) تنظيم شده و فرماندهان عصر پيامبر (ص) در راس سپاه قرار داشتند . و آنان كسانى بودند كه همگى در عصر پيامبر (ص) با مشركان و در عصر ابوبكر با مرتدين جنگيده بودند . (67) بنا به گزارش طبرى، در اين نبرد هفتاد و چند تن از جنگاوران بدر و سيصد و ده تن از كسانى كه پيامبر (ص) را تا بيعت رضوان و يا جلوتر درك نموده بودند و سيصد تن از آنان كه در فتح مكه پيامبر (ص) را همراهى نموده بودند و هفتصد تن از فرزندان صحابه پيامبر (ص) از همه قبايل شركت داشتند . (68) نكته ديگرى كه در ديدگاههاى طبرى به قادسيه منعكس است علاقه و توجهى است كه نسبتبه مثنىبن حارثه از خود نشان مىدهد، به گونهاى كه اظهار تاسف خود را از فرماندهى سعدبن ابىوقاص و جريربن عبدالله بجلى به جاى مثنى پنهان نمىكند . طبرى پيروزى در نبرد قادسيه را يك معجزه مىداند و وقايع اعجاب آورى را از زمان توقف نيروهاى اسلام - كمى قبل از شروع نبرد - نقل مىكند، از جمله اين كه: زمانى كه سعد گروهى را به جستوجوى غذا و خوار و بار به اطراف فرستاده آنان در ايالت ميشان در جستوجوى گاو و گوسفند برآمدند، اما همه مردم گريخته بودند و سرانجام مردى را يافتند و از او نشان گاو و گوسفند را گرفتند، اما آن مرد قسم خورد كه اطلاعى ندارد ولى او چوپان چهارپايانى بود كه آنها را در آن دشت پنهان نموده بود و ناگهان گاوى نعره برآورد كه به خدا دروغ مىگويد; اينك مائيم! و آن گاه مسلمين گاوان و گوسفندان را از روى صدايشان يافتند و آنها را به اردوگاه آوردند . (69) به اين ترتيب، طبرى پيروزى قادسيه را امرى از پيش تعيين شده تلقى مىكند و مطالب را بر اساس رواياتى كه شنيده است و بدون توجه به صحت و سقم آنها نقل مىكند . در زمان حكومتحجاجبن يوسف ثقفى والى حكومت امويان در عراق و ايران (95- 75ه) و عامل وليدبن عبدالملك اموى، اين معجزه براى او بازگو گرديد . حجاج چند تن از شاهدان واقعه را فراخواند - حداقل 60 سال و حداكثر 80 سال پس از وقوع آن - و از آنها در مورد صحت آن سؤال نمود و همه گفتند: «بلى ما اين را شنيديم و ديديم و گاوان را برانديم» . حجاج گفت: «دروغ مىگوييد» . گفتند: «اگر تو آن جا بودهاى ما نبودهايم چنين باشد» . حجاج گفت: «راست مىگوييد اما ديگر كسان چه مىگفتند؟» گفتند: «اين را نشان بشارتى دانستند كه از رضاى خدا و شكست دشمن ما خبر مىداد» . (70) نويسنده ديگرى به نام ابن اعثم كوفى نيز در كتاب خود «الفتوح» از اعجازاتى در زمان وقوع نبرد قادسيه سخن گفته است، از جمله اين كه: «در آغاز حملات مسلمين به مرزهاى غربى فرات، يزدجرد [يزدگرد] به شكار رفته بود و در عقب گورخرى مىتاخت اما ناگهان گورخر توقف كرد و رو به سوى يزدگرد كرد و به فرمان خدا با او صحبت نمود و گفت: اى يزدگرد به خداى بازگرد و به پيامبر او ايمان آور تا نعمتبر تو باقى بماند و كفران نعمت منماى كه دولت تو را زوال آورد . و چون يزدگرد از گورخر اين سخن فصيح را شنيد بترسيد و به مقام خويش بازگشت و متفكر و مردد موبدان را بخواند و سخن گورخر با آنان در ميان نهاد . موبدان گفتند: اين حالتى غريب و حادثهاى عجيب است گمان ما آن است از اين اعراب كه بر عراق آمدهاند چيزى عجيب به ظهور آيد» . (71) همچنين، او در جايى ديگر از معجزه ديگرى سخن مىگويد: «پس از كشته شدن رستم در قادسيه، ايرانيان گريختند و به مداين [تيسفون] عقبنشينى نمودند و چون احتمال مقاومت در برابر مسلمين بسيار ضعيف به نظر مىرسيد ناچار مجبور به ترك شهر شدند، به ويژه اين كه يزدگرد خود به اين كار راغب بود و علاقمند بود كه مقاومتهاى بعدى در برابر لشكر اسلام در كوهستان انجام گيرد . لذا ايرانيان قبل از ترك اجبارى شهر، حوضها را پر از آب نمودند و زهر بدان آميختند و غذاى بسيارى پختند و به زهر آلودند و در ساباطهاى مداين نهادند و سپس پلهاى دجله را بريدند تا مسلمين نتوانند از آن عبور نمايند . مسلمين چون به ساباط مداين رسيدند گرسنه و تشنه بودند . طعامهاى پخته و لذيذ يافتند و حوضهاى پر از آب صاف . به نام خداى سبحان از آن طعام و آب بخوردند و آسايش و فراغتيافتند و هيچ كس را به حكم خداى سبحان زهر زيان نداشت و بر هيچ مسلمان اثر نكرد . (72) طبرى در جاى ديگر از نوشيدن زهر توسط خالد و آسيب نرسيدن به او سخن گفته است . (73) منابع
- ابن اثير، عزالدين، تاريخ الكامل (قاهره، مطبعة الازهريه، 1301 ق) ج3 . - احسان، عباس، عهد اردشير، ترجمه امام شوشترى (چاپ اول: تهران، انجمن آثار ملى، 1348) - اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364) ج 1 - بروكلمان، كارل، تاريخ ملل و دول اسلامى، ترجمه هادى جزايرى (چاپ اول: تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346 .) - بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان ترجمه محمد توكل (چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1367 .) - بلاشر، رژى، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش آذر نوش (چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363) - جعيط، هشام، كوفه پيدايش شهر اسلامى، ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم، (چاپ اول: تهران، بىنا 1372) - حصورى، على، آخرين شاه (چاپ اول: تهران، نشر مؤلف، 1371 .) - دينورى، ابوحنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر و جمال الدين شال (بغداد، مكتبة المثنى، بى تا .) - دينورى، ابو حنيفه، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ سوم: تهران، نشرنى، 1368 .) - رازى، ابوعلى مسكويه، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، نشرسروش، 1369) ج1 . - زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (چاپ چهارم: تهران، اميركبير، 1363) ج2 . - سرتوماس، آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، ترجمه ابولفضل عزتى (چاپ اول: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1358 .) - طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ دوم: تهران، نشر اساطير، 1362) ج5 . - فراى، ريچارد، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجب نيا (چاپ اول: تهران، نشر سروش، 1358) - فراى، ريچارد، ميراث باستانى ايران، ترجمه مسعود رجب نيا (چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 .) - كريستن سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى (چاپ چهارم: تهران، نشر ابن سينا، 1351 .) - كوفى، ابن اعثم، الفتوح، ترجمه محمد بن مستوفى هروى (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374 .) - گرديزى، ابوسعيد عبدالحى، زين الاخبار، تصحيحعبدالحىحبيبى (چاپ اول: تهران، دنياى كتاب، 1363 .) - گيرشمن، رمان، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين (چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364 .) - مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده (چاپ چهارم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370 .) - مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى (چاپ اول: تهران، بنيادفرهنگايران، 1351) ج4 . - نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در روزگار ساسانيان، ترجمه زرياب خويى (چاپ اول: تهران، نشر انجمن آثار ملى، 1352) - نويرى، شهاب الدين احمد، نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ اول: تهران، اميركبير، 1317 .) - نيناپيگو، لوسكايا، اعراب حدود مرزهاى ايران و بيزانس در سدههاى چهارم - ششم ميلادى، ترجمه عنايت الله رضا (چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372 .) - يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى (چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362) ج2 . ×) استاديار دانشگاه اصفهان phokas (** Heraklios (*** 1. با فتح حيره، كليد تصرف بين النهرين به دست مسلمين افتاد; ر. ك: برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364) ج 1، ص 9. 2. رژى بلاشر شكستساسانيان از اعراب در ذوقار و نابودى دولت عربى حيره را از نتايجحضور نيروهاى اسلام در مرزهاى فرات به شمار مىآورد; ر. ك: رژى بلاشر، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذر نوش (چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363) ص 73. 3. در واقع نخستين حركتهاى نظامى مسلمين عليه دولتساسانى در مرزهاى غربى فرات به رهبرى خالد بن وليد و در آغاز سال 623م/12ه.. بود و ايرانيان ظاهرا آماده رويارويى نبودند. در عين حال، هيچ شاهدى مبنى بر اين كه قبيله بنى بكر بن وايل و ديگر قبايل آن سوى فرات با مسلمين هم دستشده باشند در دست نيست. «حتى پس از آن كه سپاه ايران شكسته شد، باز هم مقاومت كردند اما اين بدان معنى نيست كه آنها هواخواه ساسانيان بودند; زيرا اينان در برابر هر تهاجمى پايدارى مىكردند» ; ر. ك: ريچاردفراى، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجب نيا (چاپ اول: تهران، نشر سروش، 1358) ص 72. 4. موقعيتهاى مسلمين و شتاب ايرانيان در تخليه مناطق جنوبى علل ريشه دارترى داشت كه عبارت بودند از: ساكنين عرب زبان بين النهرين، مسيحيان ناراضى از دولتساسانى، مانويان فرارى تحت تعقيب و بى علاقگى مردم در دوام دولتساسانى; ر. ك: برتولد اشپولر، همان، ص 13. 5. ر. ك: برتولد اشپولر، همان، ص 6 و7. 6. ر. ك: تئودور نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در روزگار ساسانيان، ترجمه زرياب خويى (چاپ اول: تهران، نشر انجمن آثار ملى، 1352) ص 511. 7. جلولا دهى نزديك بغداد و در يك منزلى خانقين قرار داشت كه از آن جا تا خانقين 7 فرسنگ بود. 8. علت پيروزى عرب را بايد در خود ملت عرب جست و جو نمود كه ناگهان متوجه شد كه در پى جهش عظيم تاريخ از توانىهاى بالايى برخوردار است. از اين رو، نبرد قادسيه از سرنوشت عراق فراتر رفته و به صورت يكى از مهمترين وقايعى در مىآيد كه بيش از همه معناى تاريخ جهانى را بر دوش دارد. ر. ك: هشام جعيط، كوفه پيدايش شهر اسلامى، ترجمه ابوالحسن سرو قد مقدم، (چاپ اول: تهران، بىنا 1372) ص 56. 9. ر. ك: تئودور نولدكه، همان، ص 550 و 471. هم چنين ر. ك: احسان عباس، عهد اردشير، ترجمه امام شوشترى (چاپ اول: تهران، انجمن آثار ملى، 1348) ص 28 ; نيناپيگو لوسكايا، اعراب حدود مرزهاى ايران و بيزانس در سدههاى چهارم - ششم ميلادى، ترجمه عنايت الله رضا (چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372)، ص 285 و 283. 10. تاريخ نگارى اسلامى در مورد نبرد قادسيه هماهنگ نيست. علت آن را مىتوان در تفاوت نگرش به رخدادها دانست. هنگام بررسى اخبار، در اكثر موارد با كمبود سند رو به رو مىشويم. اختلاف ناشى از تعدد روايات چيزى نيست جز «نتيجه تصادف، اهمال كارى و يا تفاوت خوى و مزاج راويان» ; ر. ك: رژى بلاشر، همان، ص 258. 11. ايرانيان اگر چه مغلوب شده بودند ولى خاطره عظمت گذشته خويش را هم چنان محفوظ نگاه مىداشتند. فاتحان عرب چون نمىخواستند از اين قافله عقب بمانند ناچار به جست و جو در گذشته خويش پرداختند تا شواهدى بر عظمت گذشته بيابند و سرانجام به يارى گروهى از موالى كه تبار خود را از ياد برده بودند، به زنده كردن افسانهها پرداختند ; ر. ك: رژى بلاشر، همان، ص 174; ريچارد فراى، همان ص 74 و آرتور كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيدياسمى (چاپچهارم: تهران، نشر ابنسينا، 1351) ص694. 12. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان ترجمه محمد توكل (چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1367) ص 76- 264. 13. ابن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن مستوفى هروى (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374) ص99. 14. همان، ص 100. 15. ابوعلى مسكويه رازى، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى (چاپ اول: تهران، نشرسروش، 1369) ج1، ص290. 16. مطهر بن طاهر مقدسى، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى (چاپ اول: تهران، بنيادفرهنگايران، 1351) ج4، ص85. 17. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 376- 363. 18. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمدابراهيم آيتى (چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362) ج2، ص28. 19. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ دوم: تهران، نشر اساطير، 1362) ج5، ص 1674. 20. اين نيروها به اشاره عمر از جانب شمال و به وسيله ابوعبيده جراح ثقفى به عراق اعزام گرديدند. 21. ابن اعثم كوفى، همان، ص 106 و 105. 22. ابو حنيفه دينورى، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ سوم: تهران، نشرنى، 1368) ص151. 23. برتولد اشپولر، همان، ص11. 24. عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران بعد از اسلام (چاپ چهارم: تهران، اميركبير، 1363) ج2، ص371. 25. يك روايت از طبرى نيز اين تعداد را تاييد مىكند. به موجب اين روايت: «همه حاضران در قادسيه سى و چند هزار كس بودند و كسانى كه از غنايم قادسيه سهم بردند در حدود سى هزار كس بودند» ; ر. ك: محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه پاينده (چاپ دوم: تهران، نشر اساطير، 1362) ج 4، ص 1639. نويرى نيز اعتقاد دارد شمار نيروهاى اسلام سى و چند هزار نفر بودهاند ; ر. ك: شهاب الدين احمد نويرى، نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (چاپ اول: تهران، اميركبير، 1317) ص 166 و هشام جعيط، همان، ص 46 و 41- 40. 26. ريچارد فراى، همان، ص75. 27. برتولد اشپولر، همان. 28. سرتوماس آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، ترجمه ابولفضل عزتى (چاپ اول: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1358) ص32. 29. «ابوبكر با مرتدان جهاد كرد و مردم بسيارى را از آنان كشت تا به اطاعت آمدند و توبه كردند» ; ر. ك: ابوسعيد عبدالحى گرديزى، زين الاخبار، تصحيح عبدالحى حبيبى (چاپ اول: تهران، دنياى كتاب، 1363) ص 127. 30. هشام جعيط، همان، ص42. 31. محمدبن جرير طبرى، همان، ج4، ص164. 32. همان، ص1641. 33. هشام جعيط، همان، ص 39. 34. همان، ص 40- 39. 35. همان، ص 44. 36. محمد بن جرير طبرى، همان، ص 35- 1632. 37. به عقيده آرنولد، بسيارى از قبايل مسيحى كه در مسير جنبش عظيم اسلامى و حركت آن به سمت عراق قرار داشتند به جاى آن كه در مسير امواج آن واقع شوند، با اسلام آوردن داخل آن گرديدند و اين واكنش، بسيار سريع انجام گرفت ; ر. ك: سرتوماس آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى (چاپ اول: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1358) ص 36 و 37. 38. قتل عمر و خلافت عثمان از جمله اين تاثيرات خارجى بود كه در محيط داخلى و سياسى مدينه باعث تحولات آينده جهان اسلام گرديد. 39. على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده (چاپ چهارم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370) ج1، ص 668 و احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 632. 40. محمد بن جرير طبرى، همان، ص 35- 1632. 41. اينكه گزارش اخبار داخلى دربار ساسانى چگونه بهمدينه مىرسيد خودفصل جداگانهاىراطلبمىكند. 42. آرتور كريستن سن، همان، ص 117 و 106 و تئودور نولدكه، همان، ص 633. 43. يعقوبى مىگويد: «چون بزرگان ايرانى در صدد بر آمدند، يك بار ديگر با هم متحد شدند، يزدگرد فرزند شهريار فرزند خسرو را يافتند كه از زنى حجامتگر پديد آمده بود. او را كه 20 ساله بود بر خود شاه نمودند و...» ; ر. ك: ابن واضح يعقوبى، همان، ص 25. 44. تئودور نولدكه، همان، ص 548. 45. پس از شكست قادسيه و احتمالا قبل از آن كه مسلمين وارد مداين شوند يزدگرد فرماندهان دفاع از مرزها را تعيين نمود و خود به سمت جلولا عقب نشينى نمود; ر. ك: حمزه اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار (چاپ اول: نشر بنياد فرهنگ ايران، 1346) ص 160. 46. محمد بن جرير طبرى، همان، ص 1626. 47. به گفته سعيد بن بطريق و ابن قتيبه، يزدگرد در آغاز سلطنت 15 ساله و به گفته دينورى 16 ساله بود و به قول طبرى: «يزدگرد اصلا 28 سال عمر كرد و به هنگام جلوس بر تخت 8 ساله بود». نولدكه مىافزايد: در سكههايى كه از سال دهم سلطنتش در دست است صورت او ريش ندارد. دوران سلطنت پوراندخت از سختترين دوران ساسانيان بود ; زيرا از طرفى، مخالفتها و كشمكشهاى داخلى و از طرف ديگر، تاخت و تازهاى اعراب مسلمان در مقدمه فتوح در شرق و عدم توانايى دولتساسانى در مقابله با آنان، پوراندخت را چنان آزرده خاطر ساخت كه به سال 631 م در عنفوان جوانى (پس از دو سال سلطنت در تيسفون) مرد. پورداود در كتاب آناهيتا (ص 372) شروع سلطنت او را به سال 629 م. نوشته و دمرگان فرانسوى در كتاب سكههاى شرق، شروع سلطنت او را در سال 630 م دانسته است. در كتاب مجمل التواريخ و القصص (ص7) آمده است: «اندر عهد پوراندخت، پيامبر اسلام در گذشته بود و ابوبكر صديق به جانشينى او خليفه شده بود». در كتاب تاريخ طبرى (ص285) نيز آمده است: «ابوبكر به خلافت نشست و پوران دختيك سال و چهار ماه پادشاه بود» و مادر او مريم دختر موريس امپراطور روم بود. از مجمل التواريخ و القصص نقل شده است كه: «پادشاهى پوراندخت دختر [خسرو پرويز] يك سال و چهار ماه بود و آن روزگار قوت اسلام بود و سپاه همى فرستاد به حرب عرب و همان مدت به مداين بمرد». ثعالبى مرگ او را به سبب بيمارى دانسته و در شاهنامه هم همين گونه آمده است: به يك هفته بيمار بود و بمرد و با خويشتن نام نيكو ببرد از پوراندختسكههاى نقره به نام درهم به جاى مانده است كه تعدادى از آنها در موزه ايران باستان نگهدارى مىشود. روى سكه، چهره او و پشتسرنوشتهاى به خط پهلوى به شرح ذيل ديده مىشود: به معناى: بوران، فر و شكوه تو افزوده گردد. اين عبارت از دوره قباد اول (531- 488 م) بر روى سكهها به كار رفته است و كلمه افزود به صورت افزوتو - افزوتان بر روى سكههاى قباد، خسرو اول (579- 531 م)، هرمزد چهارم (590- 579)، بهرام ششم (چوبين) 591م، خسرو دوم (628- 590)، اردشير سوم، خسرو سوم (631- 629م) و نيز يزدگرد سوم (652- 632) به كار رفته است; ر. ك: مقاله خانم ملكزاده بياتى تحت عنوان (پادشاهى پوراندخت) ، مجله بررسىهاى تاريخى، سال چهارم، شماره1، فروردين و ارديبهشت 1348، ص 34- 19. 48. چون بزرگان استخر شنيدند مردم مداين بر فرخزاد خسرو شوريدهاند يزدگرد را در استخر به شاهى برگزيدند و آن گاه او را به مداين بردند و فرخ زاد خسرو را پس از يك سال پادشاهى و در سن 28 سالگى كشتند; ر. ك: تئودور نولدكه، همان، ص 550 و ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام گى لسترنج و نيكلسون (كمبريج، دارالفنون، 1921 م) ص 127. 49. ثعالبى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 470. 50. على حصورى، آخرين شاه (چاپ اول: تهران، نشر مؤلف، 1371) ص 34. 51. نبرد قادسيه در ماه مه سال 637 ميلادى رخ داد; ر. ك: ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ترجمه رجب نيا (چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368) ص 384. 52. رمان گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين (چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364) ص 370. 53. على بن حسين مسعودى، همان، ص 272. 54. فرماندهى سپاه اسلام در نهاوند - سال 21 هجرى - از طرف خليفه عمر بن خطاب بر عهده نعمان بن مقرن مزنى نهاده شده بود. نعمان در نبرد نهاوند كه نبردى به مراتب سختتر از قادسيه بود كشته شد و حذيفة بن يمان فرماندهى را بر عهده گرفت. پيروزى مسلمين بر پارسها به دشوارى و با تلفات فراوانى به دست آمد; ر. ك: احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان (چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1367) ص 430; هم چنين ر. ك: Rawlinson G: The Seventh great Orietal Monarchy (Buttle of Nehavand) p 574 مقايسه شود با برتولد اشپولر، همان، ص 29. 55. عبدالحسين زرين كوب، همان، ج1، ص 192. 56. ثعالبى: ص 467. نمونهاى از تشريفات سلطنت در عصر ساسانى چنين است: هنگامى كه شهر براز كه از تبار ساسانيان نبود غاصبانه به سلطنت رسيد، به قصد سركوب جنبش مردم فارس به آن سو حركت نمود. چون به هنگام شب حركت مىنمود در مقابلش يكصد تشت طلا كه در هر يك شمعى مىسوختحركت مىدادند. 57. تشريفات سلطنتى آن چنان خسته كننده و در عين حال الزامى بود كه شاهان از آن گريزى نداشتند. ر. ك: تئودور نولدكه، همان، ص 676. 58. مطالبى كه در مورد اين جنگ گفته شده طورى مبالغهآميز و افسانهاى است كه كشف حقيقت را مقدور نمىسازد; ر. ك: كارل بروكلمان، تاريخ ملل و دول اسلامى، ترجمه هادى جزايرى (چاپ اول: تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346) ص78. به علاوه بايد افزود كه از طرف مغلوب، مدارك مهمى در دست نيست. 59. ابوحنيفه احمد بن داود، دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر و جمال الدين شال (بغداد، مكتبة المثنى، بى تا) ص 1267. 60. ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ترجمه رجب نيا (چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368) ص 385 و ص 382: «نخستين علتى كه پيشرفت مسلمين را در ايران آسان كرد. مسايل دينى نبود بلكه فرسودگى و نابسامانى حكومتساسانى در روزگار خسرو دوم و پس از او بود». و اين نكتهاى بود كه رستم در جريان قادسيه آن را كاملا درك مىنمود. 61. آرتور، كريستن سن، همان، ص 525. 62. عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه (چاپ اول: تهران، اميركبير، 1368) ج2، ص 11. 63. محمد بنجرير طبرى، همان، ج4، ص 1638. 64. همان، ص 1641. 65. همان، ص 1643 و 1642. 66. همان، ص 1649. 67. همان، ص 1643. 68. همان، ص 1638. 69. همان، ص 1648. اين روايت عينا در تاريخ الفخرى هم آمده است، با اين تفاوت كه صاحب فخرى سخن گفتن گاو را تكذيب مىكند و مىنويسد: «نعره بىموقع گاو موجب شده كه مسلمين به مكان آسان پىبرده باشند» ر. ك: محمد بن على طباطبا (ابن طقطقى) تاريخ فخرى، ص 108. 70. محمد بن جرير طبرى، همان، ص 1648. ابن اثير در الكامل، عينا موضوع را نقل مىكند و آن را واقعه (اباقر گاوان) مىخواند; ر. ك: عزالدين ابن اثير، تاريخ الكامل (قاهره، مطبعة الازهريه، 1301 ق) ج3، ص1357. 71. ابن اعثم كوفى، همان، ص 93. 72. همان، ص 113. 73. همان، ص 53.