تكريم افراد و شهروندان در سيره نبوى
على امينرستمى مقدّمه
از ديرباز درباره تكريم انسانها و پاسداشت كرامت آنها سخنها گفته و نكتهها نوشتهاند. همه مكتبهاى فكرى به نوعى بر كرامت انسان و شأن و منزلت او تأكيد كردهاند. امروزه نيز در ميان تبليغات بلندآوازه بشر دوستى قدرتمداران عالم، سخنان زيادى درباره حيثيت انسانى و كرامت بشر شنيده مىشود. در اسلام، بر مفهوم كرامت و اصل تكريم شهروندان جامعه اسلامى پاى فشرده شده، اما سؤال اين است كه سيره پيامبر در تكريم انسانها چگونه بوده است؟ آيا نگاه او به همه يك اندازه بود؟ حضرت چه چيزى را ملاك و معيارى براى تكريم انسانها قرار مىداد؟ روش و نوع تكريم انسانها در سيره ايشان چه بود؟ بررسى سيره رسول گرامى در اين زمينه، در حقيقت بررسى همه ديدگاههاى اسلام درباره كرامت و منزلت انسان است؛ زيرا گفتار و رفتار او مصداق عملى احكام و اخلاق اسلامى است.
هدف اين نوشتار بررسى سيره رسول گرامى در برخوردهاى
كريمانه و بزرگوارانه با شهروندان و كليه افرادى است كه با او در ارتباط بودهاند تا روش آن حضرت را در گرامىداشت انسانهاى همنوع و مرتبط با او بيابيم و با عمل به آن از نعمت ارزشمند اين اسوه حسنه بهرهمند گرديم. براى رسيدن به اين هدف، سعى شده است ضمن بررسى لغوى واژه تكريم، ابتدا بر اساس انواع كرامت انسانى، معيارهاى حضرت براى تكريم افراد تبيين شوند و سپس دستور قرآن براى تكريم مؤمنان بررسى گردد و در ادامه، روشها و مصاديق تكريم حضرت رسول نسبت به انسانها بيان خواهد شد. در اين نوشتار، شيوه پژوهش تاريخى ـ توصيفى ـ تحليلى به كار گرفته شده و بدين منظور، از منابع تاريخ و سيره در دو دسته منابعدستاولوبرخىمنابعتفسيرى استفاده گرديده است.
بررسى لغوى واژه «تكريم»
واژه «تكريم» از فعل «كَرَمَ» به معناى بخشندگى، دست و دلبازى، سودمندى و كريم بودن گرفته شده؛ در زبان فارسى، براى اين واژه برخى معانى همچون برگزيدن، گرامىداشتن و بزرگىدادن به كار رفته است. (1) واژگان «تكريم» و «اكرام» به معناى بخشش، بزرگوارى و نيكويى رساندن است. همچنين به معناى سود، نيكى و ارجى كه كاهشپذير نيست يا چيزى كه بزرگوارانه است و به انسان مىرسد، به كار مىرود. (2) انواع تكريم و معيار آن
در اقدامات كريمانه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىتوان به دو نوع تكريم اشاره كرد: تكريم افراد با توجه به كرامت ذاتى انسان و تكريم افراد با توجه به كرامت اكتسابى آنان؛ زيرا در ديدگاه اسلام، كرامت انسانى بر دو قسم است: قسم اول كه همه انسانها بدون استثنا از آن برخوردارند، كرامت طبيعى (ذاتى) انسان است و قرآن در آيه 70 سوره اسراء به اين نوع كرامت اشاره دارد: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.»
خداوند پس از ذكر نعمتهاى خود بر بنىآدم در چند آيه قبل، در اين آيه گويا با بيان عتابآميز با انسان سخن مىگويد؛ زيرا پس از همه آنها، انسان پروردگار خود را فراموش نموده و از وى روى گردانده است. در اين آيه، خداوند خلاصهاى از كرامتها و فضل خود را برمىشمارد تا انسان متنبّه گردد.
استاد علّامه طباطبايى مراد از آيه را بيان حال جنس بشر ذكر مىكند و معتقد است: منظور از اين كرامت، كرامت طبيعى و ذاتى است؛ صرفنظر از كرامتهاى خاص و فضايل روحى و معنوى كه خداوند به عدهاى اختصاص داده است. بنابراين، آيه مورد بحث مشركان، كفّار و فاسقان را نيز دربر مىگيرد. و اگر مقصود از آن فقط انسانهاى خوب و مطيع بود، معناى امتنان و عتاب درست نبود و به همين دليل، معناى «تكريم» با «تفضيل» ـ كه در ادامه آيه آمده است ـ فرق پيدا مىكند؛ چون تكريم معناى نفسى است و به غير كارى ندارد، به خلاف تفضيل كه در آن شخص مورد نظر با ديگرى مقايسه شده، بر او برترى مىيابد. (3)
وجه كرامت انسان نسبت به ساير موجودات و دليل اين كرامت طبيعى، كه خدا در وجود انسان نهاده، داشتن نعمت عقل است و به واسطه همين خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و به همين دليل، حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تمييز مىدهد و علاوه بر اين كرامت ذاتى، از جهات ديگر نيز بر ساير موجودات برترى داده شده كه در آيه با تعبير «فضّلناهم»آمده و آن عبارت است از اينكه در غير عقل، از ساير خصوصيات و صفات نيز بر ديگر موجودات برترى داشته و هر كمالى كه در ساير موجودات هست، حد اعلاى آن در انسان نيز وجود دارد. (4)
تكريم انسانها بر اساس كرامت ذاتى آنها، رعايت حقوق شخصى ثابتى است كه هر انسان از آن نظر كه انسان است، دارا مىباشد و آن در سيره نبىگرامى نيز آمده. يكى از وجوه احترام متقابل در گفتوگو با سران عرب و سران كشورهاى غيرمسلمان در ملاقاتها و نامههاى حضرت را مىتوان در اين زمينه ارزيابى كرد، گرچه وجوه ديگرى همچون اخلاق اسلامى و تأثير آن در جذب طرف مقابل به اسلام را نمىتوان ناديده گرفت. همچنين برخورد حضرت با عموم افرادى كه به محضرش شرفياب مىشدند ـ هرچند مسلمانان نيز نبودند ـ بسيار كريمانه بوده است. حتى نقل شده است حضرت براى رعايت احترام، عبايش را براى نشستن كسانى پهن مىكردند كه هنوز قرابت و آشنايى با حضرت نداشتند. (5)
قسم دوم كرامت انسانى عبارت است از: شرف، حيثيت، ارج و ارزشى كه با كوشش و خواست خود انسان به دست مىآيد. انسانى كه در راه پالايش خويش و اندوختن دانش و آگاهى و شناخت جهان و خالق آن گام برمىدارد از كرامتِ انسانىِ الهى برخوردار است. از اين قسم، در قرآن با آيه «اِنَّ اَكرَمكُم عِندَاللّهِ اتقيكُم»(حجرات: 11) ياد شده است. در ابتداى آيه، مردم را از اين نظر كه انسانند، با هم برابر دانسته، هرگونه فضيلت و برترى را در ميان قبايل و شعب گوناگون بشرى نفى كرده است و بر تمام امتيازات موهوم حسب و نسب جاهلى خط بطلان كشيده، ملاك برترى را «تقوا» و كمالات اكتسابى انسان مىداند؛ زيرا چنين امتيازى است كه انسان را به سعادت حقيقىاش كه همان زندگى پاكيزه و ابدى در جوار رحمت پروردگار است، مىرساند. (6)
بنابراين، «تكريم» به معناى احترام نهادن، در اصل فقط براى كسانى مطرح است كه شايسته احترام و بزرگداشتند و آن را در سايه نيكويىهاى اخلاقى و تلاش و كسب كمالات انسانى به دست مىآورند، نه اينكه به هر انسان زورگو، بىخرد، بىفرهنگ و تبهكار فقط به اين دليل كه انسان بوده و در چهره آدم است، بايد احترام گذاشت؛ زيرا انسانها از نظر حقوقى كه به دست مىآورند هميشه يكسان نيستند. اما همانگونه كه گفته شد، اگر منظور از تكريم انسانها رعايت حقوق شخصى ثابتى باشد كه هر انسان از آن نظر كه انسان است دارا مىباشد، همه انسانها از آن برخوردارند و بايد رعايت شود. (7)
قرآن و امر به تكريم
در بيان سيره رسول گرامى، مهمترين شواهد و مدارك آيات كريمه قرآن هستند كه آن حضرت اولين عامل به آن بوده است. خداوند تبارك و تعالى در قرآن به پيامبر دستور مىدهد كه تكريم ويژه خود را به مؤمنان اختصاص دهد (8) و آن تواضع همراه با محبت و مهر و ملاطفت است. همانگونه كه پرندگان هنگامى كه مىخواهند به جوجههاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود را مىگسترند و پايين مىآورند و آنان را زير بال و پر مىگيرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از پراكندگى حفظ شوند، پيامبر نيز مأمور است مؤمنان راستين را زير بال و پر خود بگيرد (9) و تكريم ويژه خود را به آنها اختصاص دهد؛ زيرا كرامت حقيقى بشر دستاورد بعثت انبياست كه براى زنده كردن و استوار نمودن پايههاى اخلاق برگزيده شدند و بانگ رساى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هنوز طنينانداز است كه «من براى كامل كردن ارزشهاى اخلاقى برانگيخته شدم.» (10) خداوند نيز در قرآن، ايشان را به داشتن اخلاق سترگ ستوده است (11) و اين اخلاق نيك از بزرگوارى و كرامت آن حضرت سرچشمه مىگيرد. براى تبيين بيشتر، بحث را با ذكر مصاديقى از تكريم شهروندان و افراد ادامه مىدهيم:
مصاديق تكريم
الف. مشورت
يكى از مهمترين مصاديقِ تكريم شهروندان در سيره رسول خدا، «مشورت» حضرت با اصحاب در جنگهاست. يكى از نمونههاى مشورت حضرت با اصحاب، در جنگ بدر است. مسلمانان به قصد مصادره اموال كاروان تجارى قريش، كه از شام برمىگشت، از مدينه بيرون آمدند، اما در حال حركت به سمت بدر، خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است. با اين خبر، اوضاع بكلى دگرگون شد و مسلمانان، كه براى حمله به كاروان خود را آماده كرده بودند، در مقابل يك لشكر مسلّح، كه در تعداد افراد نيز سه برابر بودند، روبهور شدند. رسول خدا صلىاللهعليهوآله از همراهان پرسيد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه؟
ابوبكر و عمر هر كدام برخاستند و سخنانى گفتند كه بوى تهديد و ترس مىداد و پيامبر به حرف آنها اعتنايى نكرد. سپس مقدادبن عمرو سخنانى در اطاعت از حضرت بيان كرد، اما باز پيامبر از مردم مشورت خواست؛ مخاطب حضرت در اصل انصار بودند؛ چرا كه آنها در بيرون مدينه نسبت به پيامبر تعهدى نداشتند. در نهايت، با اعلام حمايت انصار، پيامبر دستور حركت صادر فرمود و پرچم جنگ برافراشته شد. (12)
مورد ديگر نيز در همين جنگ است، در مكانى كه پيامبر براى جنگ توقف كردند: حباببن منذر از رسول خدا صلىاللهعليهوآله سؤال كرد: آيا در جايى كه توقف كردهاند به دستور خدا منزل كردهاند، يا نه؟ رسول خدا فرمود: دستورى از طرف خدا نيامده است. آنگاه حباب گفت: بهتر است نزديك چاهى كه آب گوارايى داشته باشد توقف كنيم تا در هنگام جنگ، به راحتى از آب استفاده نماييم. رأى او پذيرفته شد و در نزديكى چاه آب توقف كردند. (13)
مشورت ديگر در جنگ بدر مربوط به پايان جنگ و كيفيت برخورد با اسيران است. از جمع آنها دو نفر يعنى عقبةبن معيط و نضربن حارث، كه از عناصر فعّال بر ضد پيامبر و مسلمانان بودند، به دستور پيامبر، و به دست حضرت على عليهالسلام كشته شدند، اما درباره ساير اسرا نظر برخى از اصحاب آن بود كه همه آنها را به قتل برسانند، ولى شمارى ديگر از مهاجر و انصار بر فديه گرفتن اصرار داشتند. (14)
ديگر مشورت پيامبر با اصحاب در جنگ احد است: وقتى خبر لشكركشى قريش در مدينه به پيامبر و مسلمانان رسيد، حضرت با مسلمانان مشورت كرد. عدهاى، كه تعدادشان اندك بود و در ميان آنها عبدالله بن اُبى حضور داشت، معتقد بودند كه در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند و گفتهاند كه نظر پيامبر نيز همين بوده است. اما عدهاى از جوانان و كسانى كه در بدر نبودند و برخى بزرگسالان مانند حضرت حمزه و سعدبن عباده اصرار داشتند كه در بيرون مدينه با دشمن روبهرو گردند تا مبادا متّهم به ترس شوند. پيامبر نظر اكثريت را قبول كرد و زره جنگ پوشيد. در اين هنگام، صحابه كه احساس كردند با خواست رسول خدا صلىاللهعليهوآله مخالفت كردهاند، پشيمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت كردند، ولى پيامبر فرمود: اكنون كه زره به تن كرده، سزاوار نيست آن را بيرون آورد. (15) پس از اتمام جنگ و شكست مسلمانان، شبههاى مطرح شد كه در اين امر، جاى مشورت نبوده است. آيه «و شاورهم فىالامر» (آل عمران: 159) نازل شد تا اين شبهه را دفع كند؛ زيرا در هر صورت، فايده مشورت بالا بردن شخصيت مردم و تكريم آنهاست و اين مهمتر است. (16)
دليل اين امر، تكريم افراد و شخصيت دادن به آنها بوده است؛ زيرا :
1. پيامبر احتياج به مشورت نداشت؛ زيرا خود حضرت فرمود: «خدا و رسولش از مشورت بىنيازند، اما خدا آن را رحمت بر امت قرار داده است.» (17)
2. در همين آيه، خداوند پس از مشورت، تصميمگيرى را بر عهده خود پيامبر گذاشته، مىفرمايد: «فَاِذا عَزمتَ فَتَوكّلْ عَلَىاللّه»؛ هنگامى كه تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن. بنابراين، بايد گفت: مشورت در آيه، امرى تعليمى و اخلاقى براى امّت بود تا آن را ياد بگيرند و به نوعى، تكريم شخصيت آنها بود.
3. اصحابى كه حاضر بودند جان خود را فداى رسولاللّه كنند، ديگر لزوم و وجوب مشورت با آنان معنا نداشت، جز اينكه براى تكريم آنها باشد، و اينكه حاكمان بعدى اين شيوه را الگوى خود سازند و از استبداد پرهيز نمايند.
4. علاوه بر اين، ضمير «هُم» در آيه «وَ أَمرُهُم شورى بَيْنَهُمْ»(شورى: 38)، بيانگر اين است كه فقط در امر مباح زندگىشان حضرت با آنها مشورت مىكند، نه در امور دين و تشريع.
5. به هر حال، جنگى كه بايد به روش مردم اداره شود احتياج به مشاركت و دلگرمى آنها در امور دارد و بايد همه خود را در امور آن شريك بدانند تا در صورت شكست نيز قصور و تقصير متوجه يك فرد نشود و تحمّل آن آسانتر باشد. به همين دليل، پيامبر در صدد است دل آنها را نيز به دست آورد و اين كار با تكريم و محبت نسبت به آنها ممكن است، و در صورت دستورى بودن مشورت، رحمت و تكريم به حساب نمىآيد. (18)
ب. تفقّد و احوالپرسى
بزرگوارى و عنايت حضرت به افراد و شهروندان را نبايد فقط منحصر به مسائل سياسى و اجتماعى، كه در آن تعاون و همكارى در پيشبرد امور مطرح است، دانست، بلكه تمام اقشار جامعه به نوعى از محبت و بزرگوارى حضرت برخوردار بودند و در اين ميان، تكريم حضرت نسبت به اصحاب از همه چشمگيرتر است. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى فكرى و اجتماعى مىشد كه همه خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مىديدند و هيچگاه پيامبر را از خود جدا نمىدانستند. انس بنمالك نقل مىكند: هرگاه پيامبر يكى از اصحاب را سه روز نمىديد، درباره او سؤال مىكرد؛ اگر آن فرد در شهر نبود برايش دعا مىكرد، اگر حضور داشت به ديدن او مىرفت و اگر مريض بود از او عيادت مىنمود. (19) ج. ادب در خطاب
در مخاطب قراردادن افراد، از سخن و عباراتى كه باعث تضعيف شخصيت او شود، پرهيز مىنمود. علاوه بر اينكه اصحاب را با كنيه صدا مىزد، اگر كسى كنيه نداشت براى او كنيه قرار مىداد و گاهى اسامى برخى افراد را به خاطر منافات با كرامت انسانىشان عوض مىنمود. (20) د. تواضع در نشستن
مجلسى كه حضرت با اصحاب حضور پيدا مىكرد داراى صدر و ذيل نبود، بلكه به صورت گرد و حلقهاى مىنشستند و حضرت در ميان آنها قرار مىگرفت، به طورى كه اگر بيگانهاى وارى مىشد نمىتوانست تشخيص دهد كداميك رسول خدا صلىاللهعليهوآله است، مگر اينكه مىپرسيد. ابوذر غفارى مىگويد: ما از پيامبر خواستيم تا اجازه دهد مكان خاصى براى نشستن او آماده كنيم تا هر كه وارد مىشود بتواند تشخيص دهد كه رسول خدا كدام يك است و حضرت اجازه دادند و ما با خشت، مكانى با اندكى ارتفاع درست كرديم و از آن به بعد، پيامبر روى آن مىنشست و ما در دو طرف حضرت مىنشستيم. (21) مطلب ديگر اينكه وقتى انسان وارد مجلسى مىشود نبايد حتما در صدر مجلس جايى پيدا كند، بلكه هر نقطهاى براى نشستن جا باشد، خوب است بنشيند و چه بسا در ذيل مجلس نشستن، به نوعى تكريم حاضران به حساب آيد. از اينرو، رسول اكرم صلىاللهعليهوآله وقتى وارد مجلسى مىشدند، در پايين مجلس مىنشستند؛ (22) چرا كه تواضع در مقابل مؤمنان تكريم آنان محسوب مىشود و اين سيره حضرت بود.
ه . تعليم تكريم
ايشان علاوه بر تكريم افراد، تكريم نمودن را نيز به آنها مىآموخت. سلمان فارسى مىگويد: حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله شرفياب شدم، ديدم حضرت به بالشى تكيه داده است. وقتى من وارد شدم، حضرت بالش را براى من قرار داد، سپس فرمود: سلمان! اگر شخص مسلمانى به برادر مسلمانش وارد شود و او براى احترام و اكرام او برايش بالشى قرار دهد، خداوند او را مىآمرزد. (23) قاعده كلى كه مىتوان از اين روايت به دست آورد اهميت تكريم انسان مؤمن است، به گونهاى كه حضور و عدم حضور ديگران تأثيرى در موضوع ندارد، بلكه مهم اين است كه احترام شخص مخاطب حفظ شود و حق تكريم او ادا گردد.
بنابر نقل طبرسى، روزى رسول خدا به تنهايى در مسجد نشسته بود. شخصى به حضور حضرت رسيد. حضرت تكانى خورد و جايى براى او باز نمود. آن شخص عرض كرد: يا رسولالله! مكان وسيع و جا زياد است. در حقيقت، مىخواست علت جابه جاشدن حضرت را بداند؛ زيرا لزومى در اين كار نمىديد. حضرت فرمود: حق برادر مسلمان بر برادرش اين است كه وقتى مىبيند او مىخواهد در كنارش بنشيند، جايى برايش باز كند. (24)
و. برخورد گرم و صميمى
برخورد گرم و صميمى با افراد به نوعى تكريم آنهاست و نوعى علاقه و شيفتگى در طرف مقابل ايجاد مىكند و باعث نزديكشدن دلها و ازدياد محبت مىگردد و چه بسا افراد خاطى كه با يك برخورد كريمانه و صميمانه به اشتباه خود پى بردهاند، و چه بسيارند انسانهايى كه زمينههاى تربيتى مثبتى داشتهاند، اما با يك برخورد دلسردكننده، با بسيارى از محافل و مجالس انسانساز خداحافظى نموده و از زمينههاى هدايت فاصله گرفتهاند؛ زيرا انسانها، بخصوص نسل جوان كه اكثريت جامعه امروز ما را تشكيل مىدهند، داراى روحيهاى لطيفند و ذاتا تشنه محبت. بسيار اتفاق افتاده است كه با يك احوالپرسى صميمانه و اظهار محبت خالصانه، باب ارتباط با ديگران گشوده شده و بسيارى از ذهنيتهاى منفى درباره برخى از واقعيات جامعه و معارف دينى اصلاح شدهاند. گاهى برخى افراد پس از اين مراحل، خود اذعان نمودهاند كه شروع تحوّلشان از كجا و چگونه بوده است. اين مسئله در سيره رسول گرامى بسيار برجسته و پررنگ است. اميرالمؤمنين على عليهالسلام مىفرمايد: وقتى حضرت با كسى مصافحه مىكرد، هيچگاه اتفاق نيفتاد كه حضرت دستش را از دست او جدا كند تا اينكه آن شخص دستش را برمىداشت و اگر كسى براى بيان حاجتى با او صحبت مىكرد، حضرت هيچگاه سخن او را قطع نمىكرد و از او جدا نمىشد تا آن شخص سخن را به پايان برد و از حضرت جدا شود. (25) در روايت ديگرى با همين مضمون با اندكى تفاوت، انسبن مالك مىگويد: ده سال با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بودم، عطرى از او استشمام مىكردم كه بهتر از آن را سراغ ندارم. هرگاه كسى با حضرت ملاقات مىكرد، وقت جدا شدن، حضرت همراه او بلند مىشد. و كسى نزد رسولخدا صلىاللهعليهوآله ننشست مگر اينكه حضرت وقت برخاستن با او برخاست، و در وقت دست دادن، تا وقتى فرد دستش را جدا نمىكرد، حضرت در اين كار پيشقدم نمىشد. (26) به طور خلاصه، برخورد حضرت چنان بود كه هركس خيال مىكرد محبوبترين افراد نزد ايشان است. (27)
ز. ارتباط عاطفى با افراد
اگر كسى از حضرت دعوت به عمل مىآورد، در مهمانى او شركت مىنمود و برايش تفاوتى نمىكرد كه دعوتكننده عبد باشد يا آزاد. هديه افراد را هرچند اندك بود، مىپذيرفت. به چهره افراد خيره نمىشد. اگر كسى از اشتباه خود عذر مىخواست، حضرت عذر او را مىپذيرفت. اگر كسى مريض مىشد، حتى در دورترين نقطه شهر، به عيادتش مىرفت و تكريم مسلمان پس از حيات او نيز از سيره حضرت بود. از اينرو، در تشييع جنازه افراد حضور پيدا مىكرد. (28) ح. تكريم مهمان
تكريم مهمان بخش ديگرى از سيره رسول خدا صلىاللهعليهوآله است. همراهى با مهمان در خوردن طعام، به خاطر آنكه مهمان احساس تنهايى نكند و شرمنده نشود، از كارهاى آن حضرت بود. از امام موسى بن جعفر عليهالسلام روايت شده است: هنگامى كه براى رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، مهمان مىرسيد، حضرت با او غذا مىخورد و تا وقتى مهمان از غذا خوردن دست نمىكشيد، پيامبر همچنان به خوردن غذا ادامه مىداد. (29) در اين امر، تفاوتى بين برده و آزاد نبود. به همين دليل از جمله مسائلى كه حضرت فرمود تا وقت مرگ ترك نخواهم كرد، نشستن روى زمين و همغذا شدن با بردگان است. (30)
ط. تكريم بيشتر نسبت به بزرگان قوم
آوازه اخلاق حسنه و برخوردهاى كريمانه حضرت گاهى قلوب بزرگان عرب را متوجه خود مىنمود و در اولين برخوردها، حتى زمانى كه آنها هنوز اسلام اختيار نكرده بودند، مشمول الطاف كريمانه پيامبر قرار مىگرفتند. جريربن عبدالله مىگويد: وقتى پيامبر مبعوث شد، به محضرشان شرفياب شدم تا اسلام آورده، با ايشان بيعت كنم. حضرت به من فرمود: براى چه كارى آمدهاى؟ عرض كردم: آمدهام تا به دست شما مسلمان شوم. حضرت عبايش را براى نشستن من پهن نمود و سپس رو به اصحاب فرمود: هرگاه بزرگ قومى نزد شما مىآيد او را احترام نماييد. (31) اين كلام حضرت عام است و مىتواند يك اصل كلى اخلاقى در ديپلماسى اسلامى محسوب شود و حاكمان دينى در تعاملات خود با شخصيتهاى خارجى غيرمسلمان مىتوانند از آن پيروى نمايند. يكى از مسائلى كه در سيره رسول گرامى و اهلبيت عليهمالسلام مىتواند مورد دقت قرار گيرد اين واقعيت است كه در نظام اسلامى، حاكمانْ خادمان مردمند و بايد هدف از پذيرش مسئوليت را خدمت به خلق خدا بدانند و در صورت تعارض منافع شخصى و اجتماعى، مسئول در نظام دينى، وقف مردم است. بنابراين، درباره نبى گرامى نقل شده است: حتى در حين اقامه نماز، اگر كسى براى حاجتى در كنارش مىنشست، حضرت نمازش را سريعتر تمام مىكرد و مشكل و حاجتش را مىپرسيد. وقتى مشكل او حل مىشد، دوباره به نماز مىايستاد. (32)
ى. تكريم اطفال
تكريم اطفال و نونهالان علاوه بر ارزش اخلاقى، از تأثير فوقالعاده تربيتى نيز برخوردار است كه نبايد از آن غفلت كرد. در روايات بسيارى آمده است كه حضرت به آنها سلام مىكرد و در روايتى حضرت سلام كردن به بچهها را از كارهايى ذكر نموده است كه تا وقت مرگ ترك نخواهد كرد و فرمود: بايد پس از من اين امر به سنّتى در جامعه تبديل شود. (33) اطفال را نزد ايشان مىآوردند تا براى آنها اسم انتخاب كند يا براى آنها دعا نمايد و حتى گاهى براى حضرت ايجاد زحمت مىكردند، ولى حضرت از ادامه محبت و تكريم نسبت به آنها و همراهانشان دريغ نمىورزيدند. روزى طفلى را به منظور متبرك شدن، به دست حضرت دادند تا برايش دعا نمايد يا اسمى براى او انتخاب كند. حضرت طفل را از دست همراهانش گرفت و در دامن خود قرار داد تا تكريمى براى آنها باشد. ناگهان طفل در بغل رسول خدا بول كرد. يكى از همراهان طفل صدا زد كه طفل را برداريد! حضرت فرمود: كارى به او نداشته باشيد، تا بول كردن بچه به پايان رسيد. سپس براى طفل دعا كرد ـ يا براى او اسم انتخاب نمود ـ و اطرافيان بسيار خرسند شدند و از اين ماجرا هيچگونه آثار رنجشى در صورت حضرت نديدند. سپس حضرت لباسشان را تطهير نمودند. (34)
حُسن ختام اين نوشتار ذكر روايتى است درباره تكريم حضرت نسبت به فرزند خردسالش امام حسن مجتبى عليهالسلام : عبداللهبن شبيه از پدرش نقل مىكند: رسول گرامى امام حسن عليهالسلام را در كنار خود قرار داد و به نماز ايستاد، اما سجده نماز را طولانى به جاى آورد. من در ميان نمازگزاران، سر از سجده برداشتم، ديدم امام حسن عليهالسلام بر شانه پيامبر صلىاللهعليهوآله سوار شده است. وقتى نماز به پايان رسيد، مردم به حضرت عرض كردند: تاكنون اين چنين سجده را طول نمىداديد! گويا وحى نازل شده است. حضرت فرمود: وحى نازل نشده، بلكه فرزندم حسن بر شانهام سوار شده بود و دوست نداشتم در پايين آوردنش عجله كنم تا اينكه خود پايين آيد. (35)
1ـ فرهنگنامه قرآنى، با نظارت محمّد ياحقى، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1372، ج 2، ص 1212ـ 1213.
2ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، بيروت، دارالقلم / دمشق، دارالشاميه، 1406 ق، ص 707.
3ـ سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 13، ص 214.
4ـ همان، ج 13، ص 215.
5ـ همان، ج 3، ص 215.
6ـ همان، ج 18، ص 489.
7ـ دانشنامه امام على عليهالسلام ، زيرنظر علىاكبر صادقى رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380، ج 4، ص 250.
8ـ «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (شعراء: 215)
9ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، دارالكتاب الاسلاميه، 1362، ج 15، ص 367.
10ـ «بُعثتُ لاُتمِّمَ مكارمَالاخلاقِ» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، دارالوفاء، 1403، ج 71، ص 373.)
11ـ «اِنَّكَ لَعلى خُلقٍ عَظيمِ.» (قلم: 4).
12ـ ابن هشام، سيرةالنبويّه، مصر، 1355 ق، ج 1، ص 615.
13ـ صالحى شامى، سبلالهدى و الرشاد، بيروت، دارالكتاب العلميه، 1414 ق، ص 30. اگرچه اين روايت در سيره ابن هشام، ج 2، ص 272 نيز آمده است، اما به دلايلى، اصل قضيه صحّت ندارد؛ زيرا اولاً، با توجه به عصمت پيامبر از خطا و نسيان، چنين اشتباه استراتژيكى از ساحت حضرت دور است. ثانيا، با توجه به اينكه مشركان زودتر آمده بودند، معقول نيست كه چاهاى آب را اشغال نكرده و براى طرف مقابل باقى گذاشته باشند. ثالثا، صحيح اين است كه مسلمانان دسترسى به آب نداشتند و خداوند شبانه باران عظيمى فرستاد كه همه آنها سيراب شدند و با آن غسل كردند و خداوند در سوره انفال، آيه 11 به اين مسئله اشاره مىكند: «و يُنَزِّلُ عليكم من السماءِ ماءً لِيُطهِركم بِه.» (ر.ك: سيد جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من سيرةالنبى الاعظم، چ چهارم، بيروت، 1415 ق، ج 5، ص 29.)
14ـ ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 644.
15ـ همان، ج 3، ص 67 و 68.
16ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، پيشين، ج 3، ص 142.
17ـ جلالالدين سيوطى، الدرّ المنثور، 1377 ق، ج 2، ص 80.
18ـ سيدجعفر مرتضى عاملى، پيشين، ج 6، ص 89 ـ 95.
19ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 232.
20ـ مولى محسن فيض كاشانى، محجة البيضاء فى تهذيبالاحياء، تصحيح علىاكبر غفارى، چ سوم، قم، انتشارات اسلامى، ج 4، ص 131.
21ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 229.
22ـ رضىالدين طبرسى، مكارمالاخلاق، قم، شريف رضى، 1412، ص 25.
23ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 26، ص 235.
24ـ رضىالدين طبرسى، پيشين، ص 26.
25و26ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 236 / ص 230.
27ـ مولى محسن فيض كاشانى، پيشين، ج 4، ص 132.
28ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 227 ـ228.
29ـ سيد محمدحسين طباطبائى، سننالنبى، ترجمه و تحقيق محمدهادى فقيهى، چ دوم، اسلاميه، 1362، ص 67.
30ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 215.
31ـ همان، ج 16، ص 227 ـ228.
32ـ مولى محسن فيض كاشانى، پيشين، ج 4، ص 130.
33ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 16، ص 215.
34ـ رضىالدين طبرسى، پيشين، ص 25.
35ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 43، ص 294.