ثغور شامی و عواصم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ثغور شامی و عواصم - نسخه متنی

عباس برومند اعلم‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ثغور شامى و عواصم

(تحولات تاريخى، فرهنگى و اجتماعى از فتوحات تا پايان قرن سوم هجرى)

عباس برومند اعلم‏1

شام از همان سال‏هاى نخست پس از هجرت، خصوصاً با وعده‏هاى فتحى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به مسلمانان داده بود، اهميت خاصى داشت. ويژگى‏هاى طبيعى و فرهنگى منطقه و قرار داشتن در همسايگى امپراطورى روم شرقى باعث شده بود كه اين سرزمين، همواره توجه حكومت‏ه اى مختلف را به خويش معطوف كند. اين امر پس از تجزيه قلمرو خلافت اسلامى، سبب درگيرى مداوم حكومت‏هاى محلى و منطقه‏اى شد. از سوى ديگر، مرزهاى اين منطقه همواره شاهد جنگ‏هاى مسلمين بر ضد روم و بالعكس (تهاجم بيزانس به قلمرو اسلامى) بود، جعل نام ثغور و پس از آن، عواصم در ادبيات سياسى مسلمانان از قرن‏هاى اوليه هجرى و تكرار آن در منابع، حاكى از اهميت بالاى اين مناطق است.

آنچه در وقوع و شكل‏گيرى بسيارى از تحولات منطقه‏اى و جريان‏هاى فكرى و اجتماعى نقش جدى داشته، ويژگى‏هاى فرهنگى و اجتماعى ثغور و عواصم بود، اين مناطق به لحاظ بافت قومى و فرهنگى، هويت واحدى نداشتند، بلكه به نوعى «سياليت» در هويت فرهنگى مبتلا بودند و اين ميراث براى ساكنان اين ديار تا قرون متمادى باقى ماند؛ به طورى كه آنها همواره وارث افكار، فرهنگ و تمدن اقوامى از شرق و غرب عالم اسلامى بودند و با ت ركيب آن مميّزه‏ها، هويت جديدى براى خود ساخته بودند.

واژه‏هاى كليدى:

ثغور، عواصم، شام، فتوحات، جند، غزا.

مقدمه‏

سوريه نام سرزمينى است كه در تاريخ اسلام به همراه كشورهاى امروزى لبنان، اردن و فلسطين «شام» ناميده مى‏شد و از همان نخستين سال‏هاى پس از هجرت و با وعده‏هاى فتحى كه رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله درباره اين سرزمين به مسلمين داده بود، مورد توجه مسلمانان قرار داشت. زمانى اين توجه خاص را بهتر مى‏توان درك كرد كه يادآور شويم پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله نيز اولين برنامه‏ريزى‏ها در خصوص اعزام سپاهيان، براى فتوحات شام و جبهه غربى صورت پذيرفت و نبرد در شرق با كندى و حتى با نگرانى خلفا روبه رو بود.

پس از فتح نيز اين سرزمين همواره منطقه‏اى حساس و مهم محسوب مى‏شد. ويژگى‏هاى طبيعى و فرهنگى منطقه و قرار داشتن در همسايگى امپراطورى روم شرقى باعث شده بود كه اين منطقه همواره توجه حكومت‏هاى مختلف را به خود جلب كند. اين توجه‏ها، به ويژه پس از فروپاشى اقتدار خل افت عباسى و تجزيه قلمرو آن در شرق و غرب، به عرصه چالش و درگيرى مداوم ميان حكومت‏هاى مختلف محلى و منطقه‏اى تبديل شد، از سوى ديگر، مرزهاى اين منطقه همواره شاهد جنگ‏هاى مسلمانان بر ضد روم و بالعكس (تهاجم بيزانس به قلمرو اسلامى) بود. از اين رو، از ناحيه‏هاى مرزى شام مى‏توان به عنوان مناطق فوق العاده حساس سياسى و نظامى نام برد، جعل نام «ثغور» و پس از آن، «عواصم» در ادبيات سياسى جهان اسلام از همان قرن‏هاى آغازين هجرى و تكرار مداوم آن در منابع خود نشانگر اهميت بالاى اين مناطق است.

اقليم شام در همان نخستين س ال‏هاى پس از فتح به شش بخش اصلى تقسيم گرديد و با توجه به نظامى بودن منطقه و قرار داشتن در معرض خطر امپراطورى بيزانس، سپاهيانى در هر منطقه مستقر بودند و به هر منطقه اصطلاحاً «جند» مى‏گفتند. اين تقسيم‏بندى شش‏گانه كه با اندكى تغيير تا قرن‏ها بعد حفظ گرديد، عبارت بود از: قنسرين، حمص، دمشق، اردن، فلسطين و شراه‏2، از اين ميان، «جند قنسرين» بعدها (در زمان هارون عباسى) با تغييراتى «عواصم» ناميده شد.

ويژگى ديگر سرحدات شام يا همان «ثغور شام» اين بود كه هم برى بود و هم بحرى؛ به ديگر سخن، ثغور شام با امپراطورى بيزانس هم، مرزهاى خشكى داشت و هم مرزهاى دريايى؛ سرزمين‏هاى شمال سوريه از طرسوس در كنار درياى مديترانه تا ملطيه در شمال منطقه جزيره، خط مرزى ثغور خشكى شام و جزيره را تشكيل مى‏داد، و سواحل شام از انطاكيه تا سواحل فلسطين ثغور دريايى شام محسوب مى‏شد. بيشتر ش هرها و قلاع ثغور و عواصم در اصل قلعه جنگى بوده و بناى آنها مربوط به ملل و اقوام قديم مى‏شد، مسلمانان با تصرف اين مناطق، قلعه‏ها را تجديد بنا يا تعمير كردند.3 مرزهاى خشكى شام جزء جند قنسرين بود و بعدها در دوره هارون به دليل توسعه اين مناطق، تبديل به جند م ستقلى با عنوان «جند عواصم» شد كه شهرهاى انطاكيه و همه شهرهاى شمالى سوريه تا حدود بيزانس را شامل مى‏شد4، و مرزهاى آبى؛ يعنى سواحل شام از لاذقيه تا طرطوس جزء «جند حمص» محسوب مى‏گرديد.

در يك بررسى اجمالى به اين نتيجه مى‏رسيم كه تا پيش از قرن پنجم هجرى بي شتر درگيرى‏ها در مرزهاى خشكى ثغور شام جريان داشت و سواحل كمتر محل تاخت و تاز بود، اما از قرن پنجم تا پايان جنگ‏هاى صليبى سواحل شام به طور مداوم در معرض حملات مختلف قرار داشت و حتى در دوره‏هايى نيز براى چند دهه، به اشغال قواى صليبى درآمد.

ثغر

ثغر و ثغره، از ديدگاه ابن منظور عبارت است از: «هر باريكه و راهى در كوه يا در ميانه وادى يا يك طريق و تنگه كه از آن رفت و آمد مى‏كنند... جايى كه منتهى به دارالحرب مى‏شود. محل باز و بى‏دفاع شهرها كه مورد نگرانى است...، جايى كه حد فاصل بلاد مسلمانان و ك فار است»5 بنابر يك نظر ديگر: ثغر [در ابتدا] به معناى بندر بوده است، مسلمانان با توسعه اين اصطلاح، آن را بر شهرهاى خشكى هم مرز با بلاد خصم كه لشكر براى جهاد وارد آنجا مى‏شد، اطلاق نمودند.6 بنابراين، ثغر مناطق مرزى جهان اسلام و جهان كفر بود و شامل شهرهاى م ستحكمى مى‏شد كه در حدود سرزمين دشمن قرار داشت و داخل سرزمين‏هاى اسلامى را از يورش كفار و دشمنان حفظ مى‏كرد.

ثغور فراوان است كه از آن جمله، ثغور شام و ثغور جزيره است. در اين نوشتار به ثغور شامى كه در قرون نخستين مرز بين جهان اسلام و امپراطورى بيزانس و در قرون ميانى، محل وقوع جنگ‏هاى صليبى بوده است، بيشتر توجه شده است.

برخى از شهرهاى ثغور شام عبارت از: بانياس، اسكندريه، المصيصه، اذنه، طرسوس، انطاكيه و سواحل و از شهرهاى ثغور، جزيره هارونيه و مرعش است.7

عواصم‏

«عواصم» جمع عاصم به معناى مانع و حفاظ است و به لحاظ جغرافياى تاريخى به موانع، حصون و شهرهاى حد فاصل حلب تا انطاكيه در ثغور شامى اطلاق مى‏شود كه بيشتر در مناطق جبال و كوهستانى قرار دارد.8

عواصم كاركردهاى بسيار مهمى داشتند: يكى اين كه، محل تجمع نيرو هاى داوطلب بودند و به هنگام جنگ، با اعزام نيروهاى مزبور به ثغور از مرزها پشتيبانى مى‏كردند،9 اين نقش در زمان بازگشت جهادگران از جنگ و خروج آنها از ثغور، به صورت حافظ و محل تجديد قوا و سكونت موقت آنان تبديل مى‏شد. ديگر اين كه، به هنگام حملات دشمن و عبور آ نها از ثغور، مردم مناطق مزبور به اين حصون پناه مى‏بردند و در آن مجتمع مى‏شدند تا خطر دفع شود10 و البته گاهى نيز در اثر محاصره‏هاى طولانى مدت تسليم مى‏شدند.

بر حسب منابع، سابقه تاريخى استفاده از اين اصطلاح به دوران هارون عباسى برمى‏گردد؛ بلاذرى نقل مى‏ كند كه قنسرين در آغاز جزء حمص بود و پس از آن به انطاكيه و منبج منضم شد. هارون، آن منطقه را مستقلاً يك جند قرار داد و آن را عواصم ناميد، چرا كه مسلمانان به آن جا پناه مى‏بردند و اين شهرها و مناطق از مردم، هنگامى كه از غزا باز مى‏گشتند و از ثغر خارج مى‏شدن د، حفاظت و ممانعت مى‏كرد.11

از اين رو، اين اصطلاح به تمامى شهرها و دژهاى پشتيبان ثغور شام و سواحل اطلاق مى‏گرديد و به اصطلاح امروزى خطوط پشتيبان خط مقدم جبهه مسلمانان با كفار محسوب مى‏شد.

نگاهى به جغرافياى تاريخى ثغور شامى و عواصم‏

يكى از شهرهاى مهم و تاريخى در ثغور شامى و عواصم، «لاذقيه» است. بناى اين شهر را به زمان سلوكيان و سلوكوس اول نسبت مى‏دهند، در مصادر، هيچ اشاره‏اى به نام قديم آن نشده است، احتمالاً لاذقيه از يك كلمه يونانى گرفته شده و در سريانى (با لفظى نزديك به يونانى ) به صورت «لاوذيقيا» ضبط گرديده و بعدها با تخفيف، «لاذيقيا» خوانده شده و سرانجام در انتقال به عربى به صورت «لاذقيه» درآمده و ال تعريف نيز بر سر آن آمده است.12 لاذقيه، شهر قديمى بندرى و در زمين هموار ساحلى ساخته شده است. ياقوت در معجم البلدان از لاذقيه اي ن چنين گزارش مى‏دهد: «شهرى است در ساحل درياى شام كه از توابع حمص شمرده مى‏شد و در فاصله شش فرسخى غرب جبله قرار دارد و اكنون [زمان مؤلف‏] از توابع حلب محسوب مى‏شود... . شهرى است قديمى و رومى كه در آن ابنيه قديمى استوارى قرار دارد، و زمين نيكو و هموار و بن درى خوب و مستحكم دارد و دو قلعه متصل بر تپه‏اى مشرف به حومه شهر و دريا بر كرانه غربى آن واقع شده است.13 ياقوت در ادامه چنين گزارش مى‏دهد: اين شهر (لاذقيه) در حدود سال پانصد قمرى به هنگام اشغال سواحل شام به تصرف رومى‏ها درآمد، اما اكنون (سال 620ق) در دست مسلمانان است.14

ظاهراً لاذقيه هيچ وقت داراى بافت جمعيتى يك دست نبوده و با توجه به جغرافياى خاصى كه داشته همواره اقوام و اديان مختلف در آنجا حضور داشته‏اند؛ البته اهل سنت در اين منطقه همواره در اقليت بوده‏اند، مسيحيان و علويان نيز در لاذقيه ساكن بوده‏ا ند، و علويان بيشتر در مناطق كوهستانى لاذقيه حضور داشته‏اند.15

در سواحل شام و جبال غربى آن تشيع از قديم حضور داشته و در منطقه لاذقيه و اطراف آن در سالهاى 249 تا 346ه امارت تنوخيان كه يك امارت شيعى بود به مدت بيش از يك قرن حكومت كرد كه اين امر، باعث اف زايش تعداد شيعيان در منطقه شد.

«جبله» ديگر شهر مهم ساحلى در سوريه است. نام آن در سريانى بصورت جبلا و در مصادر يونانى به صورت gabala ضبط شده و تاء انتهايى در عربى، تأنيث نيست بلكه جاى‏گزين «الف» شده و معناى آن جبل و صخره يا كوه صخره‏اى است،16 البته در اين باره نمى‏توان به طور قاطع اظهار نظر كرد. ظاهراً اين شهر يك قلعه مستحكم ساحلى از توابع لاذقيه بوده و بعدها به صورت شهر درآمده است.17 ياقوت در اين باره مى‏نويسد: «جبله نام قلعه‏اى مشهور در ساحل شام در توابع حلب و نزديك لاذقيه است... جبله مدت‏ها در دست مسلمانان بود تا اين كه قواى روم كه قوى شده بودند، شام و منطقه ثغور مسلمين را تصرف كردند و در پى آن در سال 357ه - يك سال پس از وفات سيف الدوله - جبله را اشغال نمودند. جبله تا سال 473 در دست آنان باقى بود در اين سال قاضى ابا محمد عبداللَّه بن منصور بن حسي ن تنوخى، معروف به ابن ضليعه كه قاضى جبله محسوب مى‏شد با كمك قاضى جلال الدين بن عمار امير طرابلس به جبله حمله برد و با غلبه بر رومى‏هاى مستقر در آن جا، شعار مسلمين را برپا كرد... تا اين كه در 22 ذوالقعده سال 520ه مجدداً از دست فخرالملك به دست فرنگى‏ها افت اد. در سال 584ه صلاح الدين ايوبى آن را باز پس گرفت (19 جمادى الآخر) و اين شهر تاكنون [زمان مؤلف‏] بحمداللَّه در اختيار مسلمانان است.18

«انطاكيه» كه بزرگ‏ترين و زيباترين شهر منطقه سواحل شام است، شش سال پس از مرگ اسكندر به دست سومين جانشين او، «آنتيوخو س» ساخته شد. پس از وى سلوكوس، بانى لاذقيه، حلب، رها و افاميه، اين شهر را تكميل كرد؛ اين شهر موصوف به نزهت و نيكويى و هواى پاك و آب گوارا و كثرت ميوه و خير فراوان است، ميان اين شهر و حلب كه بنابر نقل ياقوت، يك روز و يك شب با آن فاصله دارد، آباد و عامر است .19 ابن بطلان در نامه سال 440ه خود به هلال صابى، انطاكيه را شهرى عظيم مى‏خواند كه قلعه‏اى با 360 برج دارد كه چهار هزار پاسدار در آن مى‏گردند و نگهبانى مى‏دهند، شكل شهر نيم دايره است كه قطر آن به كوه و دره ختم مى‏شود و بين آن و دريا دو فرسخ راه است.20

«طرسوس» كه هم اكنون در خاك تركيه قرار دارد مهم‏ترين و پرجمعيت‏ترين شهر ثغور است و ساخت آن به هارون عباسى نسبت داده شده است؛ هارون در سال 171ه كه به قصد شام تا مرز پيش رفته بود، هرثمه بن اعين را به جنگ روم فرستاد و دستور داد شهر طرسوس ساخته شود و بناى آ ن را محكم ساخت و براى آن پنج دروازه و پيرامون آن 87 برج قرار داد.21 اين شهر بين انطاكيه و حلب قرار دارد و قبر مأمون عباسى در آن است‏22 و همواره محل تجمع جهادگران بوده به طورى كه ابن حوقل گزارش مى‏دهد كه در آن شهر يكصد هزار سوار هست و از اقصى نقاط شرق و غ رب اسلامى، داوطلبان جهاد با روم در آنجا حضور داشتند.23

از ديگر شهرهاى مهم سواحل شام «انطرطوس» است كه امروزه به آن طرطوس مى‏گويند؛ شهرى است كه ياقوت آن را آخرين حد توابع دمشق و آغاز توابع حمص در منطقه ساحلى برمى‏شمرد.24

«حلب» مشهورترين شهر شمال شام است، اين شهر بزرگ، پر بركت و خوش آب و هوا، از جند قنسرين است و در يك سمت خود قلعه‏اى محكم دارد كه در آن يك مسجد جامع و دو كنيسه وجود دارد.25 درباره ساخت و نام‏گذارى اين شهر روايات گوناگونى وجود دارد؛ ابن بطوطه مى‏نويسد كه شهر حلب را حلب ابراهيم نامند چه حضرت ابراهيم در اين شهر سكونت داشت و او را گوسفندان زياد بود كه شير آنها را به فقرا و درويشان و مسافران مى‏داد و آنان به اين امر عادت داشتند؛ براى مطالبه شير جمع مى‏شدند و حلب (شير دوشيده شده) مى‏خواستند و از همان تاريخ نام حلب روى شهر باقى ماند.26 ياقوت مى‏نويسد كه: «گفته مى‏شود سلوكوس سيزده سال پس از مرگ اسكندر [در منطقه تحت حاكميت خود] شهرهاى لاذقيه، سلوكيه، افاميه، باروا كه همان حلب است و ادسا يا رها را بنيان گذاشت و بناى انطاكيه را كه هفت سال پيش از اين در زمان انتيوخوس آغاز گشته بود، تكميل نمود.27 البته روايات ديگرى نيز وجود دارد؛ اين شهر را يونانى‏ها باروآ، آشوريها حلوان، مصريها حلب، حثيون حلبا يا حلباس مى‏گفتند، اين شهر به مدينه الشهباء نيز معروف است، چرا كه اگر از نقطه‏اى مشرف بر تمام شهر به آن بنگريم يك‏پارچه سفيد ديده مى‏شود.28 در معجم البلد ان فاصله آن به لحاظ تاريخى چنين گزارش شده است، مسافت حلب تا قنسرين يك روز، تا انطاكيه سه روز، تا لاذقيه سه روز، تا جبله سه روز و تا طرابلس چهار روز است.29

برخى از مورخان اين شهر را خارج از عواصم مى‏دانند، اما واقعيت آن است كه حلب همواره باب غزو و جهاد و محل تجمع سپاهيان و سربازان بوده است، دابق در حومه حلب از زمان معاويه مجمع سپاهيان اسلام در هر نبرد تابستانى (صائفه) بود، كه از آن جا عازم ثغور مى‏شدند.30 نكته جالب‏تر اين كه در يك بررسى متوجه مى‏شويم كه در تمام دوران عباسى از سفاح تا معتمد كه بغداد مس تقيماً والى حلب را تعيين مى‏كرد، همواره يك نفر به عنوان والى مناطق حلب، قنسرين و عواصم منصوب مى‏شد.31

شهر مهم ديگرى را كه بايد از آن نام برد «المصيصه» است؛ اين شهر در ساحل رود جيحان در منطقه ثغور شام و بين انطاكيه و طرسوس واقع شده و از ثغور مشهور اسلا مى است، قلعه‏اى با پنج دروازه دارد و از اماكنى است كه مسلمين در آن سكونت گزيدند و همواره جهادگران در آن مقيم بودند.32

«بانياس» كه اين نام بر آن متأخر است و جغرافيدانان عرب عموماً اسم آن را به شكل بَلنياس ثبت كرده‏اند و البته ابوالفداء آن را به صورت بِ لنياس نقل مى‏كند به معناى منطقه شنا و استحمام مى‏باشد.33 اين شهر به لحاظ تاريخى شهرى كوچك و حصنى در سواحل دريا و جزء ولايت حمص بوده است.34

اسكندرون كه آن نيز هم اكنون در خاك تركيه است قلعه‏اى بود در كنار مديترانه وداراى خرما و زراعت و غله بسيار، از آن جا چوب صنوبر به شام، مصر و ثغور حمل مى‏شد.35

و سرانجام «هارونيه» كه در غرب جبل لكام قرار دارد و آن را نيز هارون ساخته و ابن حوقل آن را در قرن چهارم آبادان و با مردمانى چالاك و عيار و مجاهد يافته است.36

در مرزهاى خشكى ثغور شام ديگر قلاع و شهرهاى مه م نظامى عبارت بود از اذنه، مرعش و ملطيه كه همگى در تقاطع كوه‏ها يا مدخل گذرگاه‏هاى كوهستان واقع شده بود، به اين شهرها عين زربه، كنيسه، بياس و نقابلس را نيز بايد اضافه كرد، شهر آخرى بين انطاكيه و مرعش قرار داشت.37 اما گذرگاه‏هاى توروس كه مورد هجوم مسلمانا ن و مسيحيان قرار داشت، عبارت بود از ابواب قاليقلا كه مسلمين از پايگاه طرسوس از آنجا به آسياى صغير مى‏تاختند، اين معبر يك معبر تاريخى و كهن است و پيوسته مورد كشمكش دو طرف متخاصم قرار داشت چرا كه هر يك از دو طرف با تسلط بر آن مى‏توانست مانع يورش طرف ديگر ب ه اراضى ماوراء آن شود، گذرگاه دوم جرمانيكيا بين مرعش و عربسوس بود.38

آخرين منطقه‏اى كه به دليل اهميت آن بايد به جغرافياى تاريخى آن اشاره كرد، «جبال نصيريه» است؛ منطقه‏اى كوهستانى در شمال غرب سوريه كه امروز به جبال العلويين مشهوراست و البته مورخان اسما ء مختلفى را به آن اطلاق كرده‏اند، همچون جبال لاذقيه، جبال نصيريه، منطقه العلويين، جبل الشام، جبل اللكام، جبل السماق، جبل بلاطنس،39 جبل اسود و... اما جبل لكام از همه مهم‏تر و معروف‏تر است، سبب اين اختلاف اين است كه جغرافيدانان قديم در منابع خود درباره محد وده اين كوهستان اختلاف نظر دارند، مقدسى مى‏نويسد: «جبل لكام قديمى‏ترين و بزرگ‏ترين و حاصل‏خيزترين جبال شام است و اكنون [زمان مؤلف‏] در تصرف [قوم‏] ارمن است و در ماوراء آن طرسوس و در حاشيه آن انطاكيه قرار دارد»،40 ابن عبدالحق بغدادى مى‏گويد جبل لكام، كوهس تانى است مشرف بر انطاكيه، مصيصه، طرطوس و بلاد ثغور كه تا لبنان كشيده شده است.41

اصطخرى در اظهار نظر ديگرى چنين مى‏نويسد: «جبل لكام از داخل بلاد روم آغاز مى‏شود و حدود دويست فرسخ ادامه مى‏يابد و وارد سرزمين‏هاى اسلامى مى‏شود، از مرعش و هارونيه و عين زر به [مى‏گذرد و از اين جا] لكام ناميده مى‏شود تا به لاذقيه مى‏رسد».42 ابن حوقل نيز همين نظر را دارد و البته ابى الفداء با بغدادى موافق است و لكام را تا جبال لبنان امتداد مى‏دهد.43 اين سلسله جبال از شرق طرسوس در تركيه امروزى آغاز و تا جبال لبنان امتداد دارد و هر قسمت از آن به نامى مشهور است و منطقه‏اى كه به لحاظ تاريخى به جبل نصيريه معروف و مركز تجمع فرقه نصيريان بوده است، حد فاصل انطاكيه و اسكندرون در شمال تا جبله و طرسوس در جنوب است و امروزه در نقشه كشور سوريه با عنوان «جبال العلويين» مشخص شده است.

اي ن منطقه از نظر ارتفاع در بيشتر مناطق سوريه متمايز و منحصر به فرد است به طورى كه جبال نصيريه را ستون فقرات منطقه ناميده‏اند؛ بالاترين ارتفاع آن در شمال به حدود 1562 فوت مى‏رسد و عرض آن نيز بين 25 تا 30 كيلومتر است و طول اين سلسله جبال از شمال به جنوب حدود 130 كيلومتر است و از كوه‏هاى مهم آن قدموس، الشعره و الكلبيه است، دامنه‏هاى جبال نصيريه به سمت غرب و به سوى دريا به تدريج كم ارتفاع مى‏شود، اما از جهت مشرق يك شيب عمودى دارد، به خصوص در زمين هموار جنگلى كه نهر العاصى در آن جارى است، به يك ديوار بلند شبيه است، هيچ راهى از ميانه آن نمى‏گذرد جز راه حماه - مصياف - بانياس در جنوب و نيز راه‏هايى در اطراف آن، مانند مسير حلب - جسر الثغور - لاذقيه در شمال و جاده حمص - تل كلخ - طرابلس در جنوب، در اين جبال، دره‏ها و شكاف‏هاى بزرگ و عميق يافت مى‏شود و با توجه به بل ندى و صعب العبور بودن، قلاع مستحكم تاريخى در آن براى تسلط بر راه‏هاى انتقال به دريا يا بالعكس ساخته شده بود، مانند قلعه صهيون در نزديكى حفه، قلعه مرقب نزديك بانياس و برج صافيتا و قلعه الحصن در نزديكى تل كلخ كه به حصن الاكراد معروف است.44 جالب است كه مسعو دى نيز در قرن چهارم قمرى در گزارشى از ارتفاع اين جبال و قله‏هاى آن مى‏نويسد: «قله آن از چشمان كسانى كه در دريا سوار مركب هستند پنهان است و ديده نمى‏شود».45 اما از جهت آب و هوايى، جبال نصيريه در زمستان برودت شديدى دارد و در تابستان معتدل است و بارندگى فرا وان زمستان بين 100 تا 150 سانتى‏متر به مدت شش ماه ادامه دارد و اين به معناى آن است كه زراعت، علاوه بر خاك حاصل‏خيز آن، در دامنه‏هاى غربى با آب باران انجام مى‏شود.46

مهمترين تحولات تاريخى - نظامى ثغور و عواصم از آغاز فتوحات تا پايان قرن سوم هجرى‏

شام به دليل موقعيت جغرافيايى خود در طول تاريخ همواره عهده‏دار نقش پل تمدنى ميان سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا بوده است، اگر ايران، يونان و به دنبال آن روم و مصر را نمايندگان تمدنى سه قاره مزبور بدانيم، شام همواره محل ديدار، تعامل و چالش اين سه تمدن بز رگ با يك‏ديگر بوده است، بسيارى از ساميان، آرياييان، تركان، آشوريان، فنيقى‏ها، حيتى‏ها، رومى‏ها، يونانى‏ها و اعراب در اين سرزمين زيسته‏اند و آثارى از خود به جاى گذاشته‏اند. البته اين بدان معنا نيست كه شام خود داراى تمدن‏هاى اصيل منطقه‏اى نبوده است؛ تمدن ف ينيقى كه اتفاقاً زادگاه آن سواحل شام بوده، جزء تمدن‏هاى بسيار قديمى تاريخ بشر در چند هزار سال قبل از ميلاد مسيح است كه ممتازترين تمدن ساحلى دنياى باستان به شمار مى‏رود، حلب در شمال شام كه چنان كه گفته شد برخى روايات، تاريخ آن را به زمان حضرت ابراهيم برمى ‏گردانند، از سى قرن قبل از ميلاد تمدن‏هاى مختلفى، چون حثيون، آشوريها، مصريها، يونانيها و روميها را به خود ديده است،47 اما به يك نكته بايد اذعان كرد و آن اين كه بقاياى همه اين تمدن‏ها به تدريج در عرب ذوب شده‏اند و با گذشت زمان، سوريه به يك سرزمين بيشتر عر بى تبديل گرديد.

سال‏ها قبل از پيروزى مسلمانان در قرن هفتم ميلادى، اعراب در شام حضور داشتند. نفوذ اعراب از صحرا به داخل اراضى سرسبز اين منطقه روندى مستمر داشت، آنان گاهى در قالب تشكل‏هاى بزرگ قبيله‏اى نيز وارد اين سرزمين مى‏شدند. هنگامى كه حكومت‏هاى ني رومند بر سر كار بودند، اين قبايل در حواشى سرزمين‏هاى آباد باقى مى‏ماندند، اما در زمان آشوب كه فرمانروايان مركز، قدرت اداره كشور را نداشتند، رؤساى قبايل وارد قلمرو آنان مى‏شدند.48

بنابراين تاريخ عرب در سوريه را تا چهار هزار سال مى‏توان به عقب برد، زيرا پيوند سوريه به عرب به دليل پيوستگى خاك و هجرت قبايل براى جست و جوى زندگى بهتر، ريشه‏دار است، خصوصاً اعراب يمانى كه در جنوب شام زياد بوده‏اند.49 اين حضور گاه به حدى پررنگ بوده كه شام پيش از اسلام شاهد چند دولت عربى كوچك در نواحى خود بوده است، دولت‏هاى نب طيان، تدمر و غسانى كه از دولت‏هاى تجارى كوچك محسوب مى‏شدند، از اين دسته‏اند. برخى منابع «قضاعه» را اولين گروه از اعرابى كه به شام آمدند مى‏شناسند كه بعدها تنوخ نام گرفتند، چرا كه در شام اقامت گزيدند و تنوخ يعنى اقامت گزيدگان در يك مكان.50 واقعيت آن است ك ه امپراطورى بيزانس مى‏كوشيد ضمن ارتباط با اعراب، سياست واحدى را پيروى كند و آن منقاد كردن و از در تفاهم و دوستى در آمدن با گروه‏هايى از قبايل باديه نشين و اتكا به آن‏ها بود، تا از اين رهگذر ديگر قبايلى را كه در نواحى دورتر مى‏زيستند و با روميان دشمن بودن د به هراس افكند و يا با آنها تسويه حساب كند،51 بر مبناى همين سياست، آنان از نخستين ملوك عرب شام؛ يعنى تنوخيان حمايت كردند.52

از آنجا كه امواج مهاجرت قبايل به شام هم‏چنان ادامه داشت، به زودى قبيله حاكم تضعيف شده و جاى خود را به قبيله رقيب مى‏داد، اين ا تفاق، زمانى درباره تنوخيان رخ داد كه قبيله بنى سليح خود را به سرزمين‏هاى روم شرقى رساندند و بر تنوخ غلبه كردند، به ويژه آن كه سليحيان نخستين قبيله عربى بودند كه رسماً مسيحيت را نيز پذيرفتند53 و اين برانگيزه امپراطورى در حمايت از آنان مى‏افزود. اما چيزى ن گذشت كه غسانيان، همين معامله را با سليحيان نمودند؛ غسانيان، سليحيان را از سوريه بيرون راندند و خود برترى يافته و فرمانرواى آن سرزمين شدند. حكمرانى آنان تا زمان فتوحات اسلامى كه سرآغاز فصل جديدى از مهاجرت اعراب بود، ادامه داشت.

در كنار اينها نبايد حضور قبايل متعدد بدوى كه به طور پراكنده در باديه الشام و مرزهاى جزيره و شام حضور داشتند فراموش كرد، وقتى از اعراب شام در قبل از اسلام سخن مى‏گوييم، همه اين مجموعه‏ها قابل توجه است. پس، اين نتيجه‏گيرى درست است كه حضور گسترده اعراب در شام پيروزى مسلمانان را آس ان كرد؛ وابستگى قومى اعراب از جمله علل تسهيل موفقيت سريع مسلمانان بود، نمونه بارز آن قبيله طى است كه قبل از اسلام در شام مركزى ساكن شده بود و دامنه گسترش اين قبيله آن قدر وسيع بود كه مؤلفان سريانى عنوان طايى را مترادف عرب به كار مى‏بردند.54 به هنگام فتح حلب نيز مسلمانان با گروهى از اعراب تنوخى كه در حوالى حلب ساكن بودند، برخورد كرده‏اند و بلاذرى اين مطلب را گزارش مى‏كند.55 علاوه بر اين، مورخان اهالى لاذقيه را از قبايل يمنى، سليح، زبيد، همدان و يحطب و اهالى جبله را از بنى همدان و نيز اقوامى از قيس و اياد مى‏دانند، علاوه بر مختلط بودن اهالى بانياس، اهالى طرطوس نيز قومى از كنده، بنى كلاب و بنى كلب هستند.56

شام بسيار سريع‏تر از آن چه انتظارش مى‏رفت تسليم مسلمانان شد و به قلمرو اسلامى پيوست، مورخان بزرگى، چون بلاذرى، واقدى و ابن اعثم گزارش‏هاى گوناگون و جامعى از فتوحات شام، از جمله مناطق شمالى و ساحلى آن كه اهميت بيشترى دارد، ارائه كرده‏اند. فتوحات سواحل و مناطق شمالى شام پس از فتح حمص آغاز شد؛ سپاهيان مسلمان پس از فتح و استقرار در حمص و نيز فتح منطقه بسيار مهم و نظامى «قنسرين» عازم مناطق ساحلى و نيز شم الى شام شدند: «پس از فتح حمص، ابوعبيده، عباده بن صامت انصارى را بر حمص گماشت و او خود عازم لاذقيه شد، اهل آن به جنگ برخاستند، اين شهر دروازه عظيمى داشت كه به آسانى باز نمى‏شد، وقتى سپاه مسلمانان سختى كار را ديدند از شهر دور شده و گودال‏هايى حفر كردند كه در هر يك از آنها يك سوار مى‏توانست پنهان شود، مسلمانان تلاش فراوانى كردند تا اين كه از اين امر فارغ شدند، آن گاه وانمود كردند كه به سوى حمص عقب نشينى مى‏نمايند و شب هنگام به سوى اردوگاه و حفره‏ها بازگشتند، اهل لاذقيه كه عقب‏نشينى را ديدند گمان كردند كه م سلمين رفته‏اند لذا صبح هنگام دروازه‏ها را گشودند و رفت و آمد را آغاز نمودند كه ناگهان مسلمين حمله را آغاز كرده و شهر را به صورت عنوه گشودند و عباده پس از ورود به حصن، بر فراز آن رفت و تكبير گفت».57

قابل توجه است كه لاذقيه جزء معدود شهرهاى شام بود كه م قاومت كرد و به صلح گشوده نشد، اما ابوعبيده پس از فتح قنسرين عازم حلب شد، اهالى حلب متحصن شدند، ابوعبيده بر دروازه شهر فرود آمد و مردم را به مصالحه بر جان و مال و كنيسه‏ها و منازلشان و نيز حصنى كه در آن هستند دعوت كرد، آنان پذيرفتند و صلح كردند، ظاهراً جم اعتى از اهالى حلب كه به انطاكيه گريخته بودند، پس از مصالحه به حلب بازگشتند.58

اما آخرين مركز مهم و كلان شهر شمالى شام كه هنوز باقى مانده بود انطاكيه بود، ابوعبيده از حلب عازم انطاكيه شد و در دو فرسخى انطاكيه با سپاه دشمن رو به رو شد، سپاه مزبور شكست خ ورد و به انطاكيه گريخت و اهالى نيز متحصن شدند، سپاه ابوعبيده كل شهر و همه دروازه‏هاى آن را محاصره كرد، پس از مدتى، مصالحه به اين صورت پذيرفته شد كه هر كس مى‏خواهد شهر را ترك كند و هر كه مى‏خواهد بماند و جزيه دهد.59

پس از ترك سپاه مسلمين، اهالى انطاكيه صلح را نقض كردند و اين بار ابوعبيده، عياض بن غنم را براى فتح مجدد فرستاد كه وى با فتح دوباره شهر، صلح را با همان شرايط منعقد كرد،60 انطاكيه نيز جزء معدود شهرهاى شام بود كه دوبار فتح شد، گفته شده كه انطاكيه در نزد عمر و عثمان بسيار مهم و خطير بود، از اين رو عمر پس از فتح آن طى نامه‏اى به ابوعبيده نوشت كه گروهى از مسلمانان را به عنوان مرابط در انطاكيه سكونت دهد و از عطاء به آنان دريغ نكند، پس از ولايت معاويه بر شام نيز اين سفارش‏ها هم از سوى عمر و هم از سوى عثمان تكرار گرديد.61

اما عباده كه با فتح لاذ قيه عملاً مأمور فتح سواحل شده بود، كل سواحل از جمله دو شهر مهم ديگر آن؛ يعنى جبله و انطرطوس را فتح كرد و در واقع ابوعبيده فتح اين شهرها را به وسيله عباده بن صامت بدست آورد، اما كار به اينجا ختم نشد؛ در خصوص سواحل پس از فتح، استحكام شهرها و حصون، كارى بسي ار خطيرتر از فتح بود تا هم سواحل و هم كل شام را از سقوط حفظ كند، اين وظيفه به معاويه واگذار شد، وى ابتدا جبله را كه حصنى در دست روميان بود و به هنگام فتح خالى از سكنه شده بود و تنها جماعتى راهب در آن باقى مانده بودند، به صورت شهرى مستحكم درآورد و حصن ديگ رى نيز براى آن ساخت، وى اطراف و استحكامات انطرطوس را نيز سامان داد و مشابه اين كارها را براى مرقيه و بلنياس نيز انجام داد تا اوضاع سواحل تثبيت گرديد.62

بدين ترتيب، شام از دست امپراطورى بيزانس خارج و به قلمرو اسلامى پيوست، منابع، صحنه خروج و وداع هرقل، امپراطور روم را با اشتياق نقل كرده‏اند كه صرف نظر از صحت و سقم آن، حكايت از تثبيت كل شام براى مسلمين دارد، مسعودى و بلاذرى هر دو با اندك اختلافى روايت مى‏كنند كه هرقل، امپراطور روم پس از پيروزى‏هاى سپاه مسلمانان، هنگامى كه از شام خارج مى‏شد، بر فراز جبل لكام، كه مشرف بر شام است قرار گرفت و گفت: سلام بر تو باد اى سوريه! وداع مى‏كنم با تو؛ وداعى كه بازگشتى در آن نيست!63

با فتح انطاكيه و حوالى آن، سرحدات قلمرو مسلمين تقريباً به نقاطى رسيد كه در همه قرن‏هاى بعدى به منطقه ثغور شامى معروف بود ظاهراً منطقه ثغور در زمان فتوحات اسلامى خالى از سكنه شده بود و اهالى آن، اين مناطق را تخليه كرده و گريخته بودند و جز گروهى از جراجمه كه در «جبل لكام» ساكن بودند كسى در آن‏جا نمانده بود، از اين رو، امرا، جماعتى از قبايل مختلف را به آن مناطق انتقال داده و ساكن نمودند. 64 جراجمه اهالى شهرى به نام جرجومه بودند كه شهرى كوهستانى در جبل لكام بود و در زمان تسلط رومى‏ها از ملحقات انطاكيه محسوب مى‏شد و پس از فتح دوم انطاكيه كه حبيب بن مسلمه فهرى والى انطاكيه شد به غزاى جرجومه رفت، اما اهالى آن نجنگيدند و درخواست صلح كردند، ام ا شرايط صلح آنها بسيار ويژه بود به اين صورت كه جزيه ندهند و در عوض ياور مسلمانان باشند و در جبل لكام عيون و تأمين كننده اسلحه مسلمين در جنگ‏هايشان باشند و هر كس از تاجران و غير آن كه وارد شهر آنها مى‏شود نيز مشمول شرايط اين صلح باشد،65 پذيرش اين شرايط از سوى مسلمانان حاكى از جايگاه بسيار حساس اين شهر و اشراف جبل لكام بر ثغور است كه مسلمانان را به پذيرش اين شرايط بى‏نظ ير در ميان صلح‏هاى دوران فتوحات ترغيب مى‏كند.

خالى از سكنه بودن مناطق ثغور به سرزمين‏هاى بين انطاكيه و طرسوس نيز سرايت يافت، در سال 25ه هنگامى كه معاويه عازم جنگ با عموريه شد، همه حصون بين انطاكيه و طرسوس را خالى از سكنه يافت، وى پس از آن كه جماعتى از اهالى شام، جزيره و قنسرين را در آنجا مستقر كرد، به جنگ ادامه داد. دو سال بعد، يزيد بن حرعبسى نيز در غزوه تابستانى خود مأمور همين كار شد. 66 بنابراين، مهاجرت‏هاى مكرر به ثغور و سواحل و تغيير بافت قومى اين مناطق در دوران فتوحات اسلامى، امرى درست و مورد تأييد منابع مى‏باشد.

پس از فتح حلب به دست لشكر اسلام به ترتيب حبيب بن مسلمه، عياض بن غنم، سعيد بن عامر و عمير بن سعيد بن عبيد انصارى استا ندارى آن جا را عهده‏دار شدند و پس از اين دوران حكومت اموى‏ها بر حلب آغاز گرديد.67

اولين كار معاويه در شمال شام، جدا كردن قنسرين از حمص و انتقال آن به مركزيت حلب بود و واليان اين ولايت در حلب تابع دمشق محسوب مى‏شدند،68 اين روند تا پايان دوران اموى ادام ه داشت. معاويه كه در دوران خلافت خليفه دوم صرفاً مأمور استحكام سواحل شده بود، سرانجام در دوران خليفه سوم موفق شد، تا مجوز جنگ‏هاى دريايى را بگيرد و در نخستين گام قبرس را فتح كرد. وى هم چنين نيروهاى مسلح دائمى و آماده در سواحل براى دفاع مستقر كرد و با گرف تن اجازه اقطاع از خليفه براى ساكنان سواحل، مردم را به سكونت در سواحل تشويق مى‏كرد.69 وى بعدها در زمان حكومت خود در سال 42ه ، جماعتى از «ايرانيان» و نيز اهالى بعلبك و حمص را به انطاكيه منتقل نمود.70

مناطق شمالى شام و سواحل در دوران اموى تقريباً تثبيت ش ده بود و جز ناآرامى‏هاى اوايل دوران عبدالملك در اين مناطق جنگ‏ها و تنش‏ها مقطعى بوده است كه از آن ميان، مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:

در زمان عبدالملك مروان خبر رسيد كه امپراطور روم به قصد تصرف شام وارد المصيصه شده است.71 مدتى بعد عبدالملك، فرزندش ع بداللَّه را به صائفه‏اى در همان منطقه فرستاد وى با عبور از مرز انطاكيه به مصيصه رفت و پس از بازسازى حصن آن، براى نخستين بار سپاهيان مسلمان را در آن جا اسكان داد.72 اما اهالى جرجومه مطلقاً با مسلمانان همدل نبودند و هر از چند گاهى تمايل به روم شده و با آنا ن مكاتبه و همكارى مى‏كردند، از جمله در ناآرامى‏هاى اوايل حكومت عبدالملك با سپاه روم همراه شدند و به لبنان حمله كردند و عبدالملك كه درگير قيام عبداللَّه بن زبير بود، مجبور به صلح و پرداخت خراج شد تا زمانى كه اوضاع خود را سر و سامان داد، آن گاه به جنگ آن‏ه ا رفت، و بيشتر جراجمه گريختند و به جبل لكام و شهر خود بازگشتند، با اين حال، آنان در تمام دوران عبدالملك به روستاهاى اطراف انطاكيه تاخت و تاز مى‏كردند و به هنگام حركت سپاهيان صوائف بر گروه‏هاى برجامانده از آنها مى‏تاختند و آنها را غارت مى‏كردند.73 در سال 89ه براى آخرين بار، جراجمه به همراه سپاهيانى از روم كه از اسكندرون آمده بودند سر به شورش برداشتند، وليد بن عبدالملك نيز مسلمه بن عبدالملك را با سپاهى به سوى آنها فرستاد و وى بر آنها چيره شد، آنان تحت شرايطى، نظير آن كه مجبور به ترك نصرانيت نشوند و مانند مسلمين لباس بپوشند و... تسليم شدند، اما اين بار مسلمه شهر آنان را ويران كرد و آنها را در مناطقى، چون جبل الحوار و سنح اللولون اسكان داد و برخى نيز به حمص رفتند.74

در زمان سليمان بن عبدالملك در حدود سال 97ه ، روميان ظاهراً براى نخستين بار پس از فتوح، به شهر لاذقيه حمله كردند و پس از غارت، آن جا را به آتش كشيدند، سليمان نيز عمر بن هبيره فزارى را به جنگ دريايى آنها فرستاد.75 مشابه اين اتفاق در يك صدمين سال هجرى براى لاذقيه تكرار شد؛ اين بار جمعى از اهالى نيز به اسارت برده شدند و عمر بن عبدالعزيز فرمان بازسازى دوباره شهر و مستحكم نمودن حصن را صادر كرد و براى اسراى مسلمين نيز فديه داد و آنها را آزاد كرد.76

در زمان هشام بن عبدالملك، ثغور شامى شاهد يك سلسله اقدامات عمرانى و استحكامى بود، از جمله وى مسيرى مواصلاتى بين انطاكيه و المصيصه احداث نمود و چندي ن حصن جديد، مانند حصن بغراس، حصن موره و حصن بوقا در نزديكى انطاكيه تأسيس كرد.77 شكست آخرين خليفه اموى در نبرد زاب و سقوط دستگاه اموى نيز با مناطق شمال شام مرتبط است، مروان بن محمد كه در نبرد زاب شكست خورده بود به سوى قنسرين گريخت، اما در آن جا دو قبيله ط ى و تنوخ به وى هجوم بردند و مؤخر لشكرش را غارت كردند، چرا كه مروان در دوران حكومتش به آنها تعصب مى‏ورزيد و با جفا بر آنان، گروهى را به قتل رسانده بود. پس از فرار مروان، عبداللَّه بن على عباسى كه در تعقيب وى بود به منبج رسيد و اهالى حلب، ابن اميه تغلبى را به قصد بيعت نزد وى فرستادند، عبداللَّه، برادرش عبدالصمد را با او فرستاد و اهالى حلب و قنسرين از او تبعيت كردند،78 به اين ترتيب مردم اين مناطق به سرعت انتقال خلافت را پذيرفتند.

با روى كار آمدن خلافت عباسى و انتقال مركز خلافت از دمشق به بغداد عملاً شام به ويژه مناطق ثغور شامى و سواحل از سيطره مستقيم خلافت خارج و به مناطق پيرامون تبديل شد، به همين دليل، از اين پس نه تنها به تدريج بر شدت حملات روم، خصوصاً در برخى مناطق افزوده شد، بلكه درگيرى‏هاى داخلى قدرت‏طلبان و فرماندهان نظامى و نيز درگيرى‏هاى فرقه‏ا ى و مذهبى نيز در سطح منطقه سارى و جارى گشت به طورى كه حدود يك قرن بعد، نخستين امارت‏هاى نيمه مستقل در مناطق مختلف شام و به ويژه شمال آن تشكيل شد.

جنگ قدرت در شمال شام اندكى پس از مرگ نخستين خليفه آغاز شد، پس از مرگ سفاح، عبداللَّه بن على كه در منطقه ح لب بود ادعاى خلافت كرد، اما منصور، ابو مسلم خراسانى را به جنگ وى فرستاد، ابو مسلم پس از شكست او، زفر بن عاصم بن عبداللَّه بن يزيد هلالى را والى حلب كرد، اما ابو مسلم در مسير بازگشت كشته شد و منصور، صالح بن على بن عبداللَّه را بر مناطق حلب، حمص و قنسرين ح كومت داد، وى تا سال 152ه بر حلب حكومت كرد و در اين سال مرد، از مهمترين حوادث دوران امارات او ظهور فرقه راونديه در حلب در سال 141ه بود79 كه درباره منصور غلو مى‏كردند و داعيه الوهيت او را داشتند. پس از مرگ وى، منصور، موسى بن سليمان خراسانى را استاندار حل ب نمود و او تا زمان مرگ منصور در سال 158ه والى حلب بود.80 ناگفته نماند كه در زمان امارت صالح بن على بر حلب يك بار روم در سال 140ه به مصيصه حمله كرد به طورى كه اهالى آن، شهر را تخليه كردند، اما صالح، جبرئيل بن يحيى بجلى را به منطقه اعزام كرد، وى شهر را دوباره ساخت و مردم را در آن سكونت داد.81

منصور در زمان خود به ساختن دژها در سواحل و شهرهاى آن منطقه پرداخت و بلاد آن را آباد و مستحكم ساخت و مهدى كارهاى منصور را در سواحل تكميل كرد،82 وى نيز به ثغور شام و سواحل اهتمام داشت به طورى كه خود در سال 165ه براى بازديد از آن مناطق از بغداد خارج شد وى ابتدا تا مرز پيش رفت سپس از آن جا در مسير سواحل به بيت المقدس رفته مدتى در آنجا بود و آن گاه عازم قنسرين شد، در قنسرين تنوخيان براى اداى احترام نزد مهدى آمده و خود را دائيان او ناميدند، اما مهدى به دليل نصرانى بودنشان با آنان به تندى برخورد كرد.83 در زمان وى، حلب شاهد چندين والى بود، مانند على بن سليمان، عبدالملك بن صالح بن على و موسى بن عيسى،84 توجه هارون به مناطق شمالى سوريه و سواحل به گونه‏اى بود كه فرزندش قاسم را به شمال سوريه اعزام كرد تا در آنجا مستقر شو د و وى تا زمان خلافت امين كه برادر را عزل نمود در منطقه مزبور حضور داشت،85 هارون هم چنين در سواحل اقدام بر تقسيم اموال و تقويت بنيه اقتصادى منطقه نمود و به اين ترتيب بر اقتدار سواحل افزود، به گونه‏اى كه روميان به اضطراب افتاده از تهاجم به سواحل مستأصل شد ند،86 درگيرى‏هاى بين امين و مأمون موقتاً توجه به اين مناطق را كم كرد به طورى كه نصر بن سياربن شبث از قبيله بنى عقيل در مناطق شمال حلب به طرفدارى از امين عليه مأمون قيام كرد، قيام او به قدرى جدى بود كه فضل بن سهل كه مأمور سركوب او شده بود موفق نشد و سرانج ام عبداللَّه بن طاهر او را شكست داد،87 پس از آن، مأمون فرزندش عباس را مأمور فرماندارى حلب و اداره شمال شام نمود، و او تا زمان معتصم، كه به اتهام براندازى دستگير و خلع شد، بر سر كار بود.88

در زمان معتصم سپاه روم از راه دريا به انطاكيه حمله‏ور شد و سواح ل آن را غارت كرد، ابو سعيد محمد بن يوسف مروزى نيز از سوى بغداد مأمور اصلاح و بازسازى منطقه شد، وى حصنى را در ساحل انطاكيه ساخت.89

اما اقدام متوكل در سواحل بسيار مهم بود؛ وى در تمام سواحل، كشتى‏هاى نظامى مجهز با جنگ‏جويان آماده مستقر نمود90 و بدين ترتي ب تحولى در نيروهاى دريايى سواحل ايجاد كرد.

اما از آن پس به دليل فساد و نابسامانى در دستگاه خلافت عباسى و كاهش قدرت محسوس بنى‏عباس افراد مختلف در گوشه كنار سر به عصيان برمى‏داشتند و حتى استانداران دست به استقلال‏طلبى زدند، بافت قومى و اجتماعى شام به وي ژه در مناطق شمالى و شمال غربى نيز كاملاً مستعد شورش و طغيان بود به طورى كه با هر علم مخالفى، همراهى مى‏كردند، از اين پس، شام وارد دورانى شد كه مى‏توان از آن به «ملوك الطوايفى ناپايدار» نام برد، مناطق مختلف اين سرزمين دائماً ميان صاحبان قدرت و شورشيان دست به دست مى‏شد و روم نيز به تدريج بر دامنه تهاجمات خود مى‏افزود و اولين بار انديشه بازگشت به شام را به مرحله عمل رساند.

نخستين آشوب جدى كه به شكل‏گيرى يك امارت محلى در سواحل منجر شد مربوط به دوران مستعين است؛ در سال 249ه ، يوسف بن ابراهيم تنوخى، معروف به «فصيص» شورش كرد و گروهى از تنوخيان گرد او جمع شدند، وى به قنسرين رفت و در آن جا متحصن شد و پس از جنگ و گريز فراوان با سپاهيان خليفه، سرانجام ابوالساج اسروشنى كه به تازگى به امارت قنسرين رسيده بود او را عفو كرد. وى پس از آن، ابتدا به اداره امور راه‏هاى منطقه و حفاظت از آنها و اندكى بعد به امارت لاذقيه و نواحى آن منصوب شد؛91 اين سرآغاز قدرت‏گيرى آل تنوخ در لاذقيه است كه شكل‏گيرى دولت محلى تنوخيان در لاذقيه را در پى داشت.

كمتر از پانزده سال بعد، احمد بن طولون، فرماندار مصر سر به شورش برداشت و با شكست سيما طويل، فرماندار حلب، كل شام را ضميمه قلمرو خود نمود و غلام خود، لؤلؤ را به فرماندارى حلب منصوب كرد، اما لؤلؤ بر ضد امير خود دست به عصيان زد و پس از بازگشت ابن طولون به سوى حلب، پا به فرار گذاشت. عبداللَّه بن فتح در سال 270ه به فرماندارى حلب رسيد. پ س از مرگ احمد، فرزندش خمارويه راه او را ادامه داد، وى هم‏چنان با خليفه درگير بود و در نبرد «ثنيه العقاب» دمشق، سپاه خليفه را به فرماندهى محمد بن ابى ساج، معروف به افشين شكست داد، اما پس از مرگ معتمد و خلافت معتضد، خمارويه با او بيعت كرد و تا زمان خلافت م كتفى، شام در ميان فرزندان او دست به دست مى‏گشت.92 اتفاق بسيار مهمى كه در زمان مكتفى در شمال شام رخ داد، شورش قرامطه بود كه با حضور اهالى حلب، آنان به سختى شكست خوردند.93

در سال 298ه ، نيروى دريايى روم حمله سختى به سواحل شام نمود به طورى كه روميان موفق شدند پس از يك جنگ طولانى «حصن القبه» از حصون مهم سواحل را تصرف نمايند، آنان لاذقيه را گشودند و بسيارى از اهالى آن را به اسارت بردند.94 اما مجدداً تنوخيان يا فرزندان «فصيص» سابق الذكر دوباره بر شهر مسلط شدند. در سال 319ه طريف بن عبداللَّه سبكرى - كه از غلامان مونس در دستگاه خلافت بغداد بود - به لاذقيه حمله كرده و پس از محاصره بنى قصيص در دژهايشان، جنگ شديدى در گرفت كه در نهايت با امان خواهى و تسليم بنى قصيص جنگ پايان يافت و آنان اكرام شدند.95 مسعودى نيز خبر از غزاى طغج بن شبيب اخشيدى در «طرسوس» در سال 332 مى‏دهد.96

بدين ترتيب، شام و به ويژه ثغور و سواحل تا روى كار آمدن قدرت مسلط حمدانيان در آشفتگى به سر مى‏برد.

ويژگى‏هاى فرهنگى، قومى و اجتماعى ثغور و عواصم‏

شام موقعيت ممتاز و بسيار مهمى دارد و به همين سبب از ديرباز در گذرگاه اقوام و ملت‏ها بوده و هجرت‏هاى بشرى بين آسياى صغير، مصر، عراق و جزيره از آن گذشته است و لذا بسيارى از اقوام قديم و جديد در آن نفوذ كرده‏اند و كم و بيش آثارى در ساختار انسانى و ميراث تمدنى آن بر جاى نهاده‏اند كه تأثير عرب‏ها قوى‏تر از همه بوده است.

شام و سرحدات آن يا همان ثغور و عواصم از همان سال‏هاى نخست پس از فتوحات، مجسم كننده مراحل مختلف مبارزه ميان دولت بيزانس و مسلمانان بود و هر وجب از سرزمين‏هاى آسياى صغير و سواحل شام، شاه د نبردى سنگين و خونين از طرفين بر سر تسلط بر آنها بوده است. اين مسأله توجه ويژه دستگاه‏هاى حكومتى را مى‏طلبيد به اين معنا كه بايد در ثغور و عواصم و به ويژه نقاط سوق الجيشى شام سپاهيان دائمى مستقر و قلاع نظامى ساخته مى‏شد، بنابراين، جذب مسلمين به اين مناط ق امرى ضرورى بود و براى اين جذب بايد مسلمين هم به لحاظ روحى و معنوى و هم به لحاظ مادى اقناع مى‏شدند، نقل احاديث مكرر و متعدد به نقل از رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله درباره فضيلت اهالى شام و جهادگران در ثغور - صرف نظر از صحت يا عدم صحت آن - و نيز اصرار م ورخان براى ذكر حضور صحابه در تمام نبردهاى مرزى در قرن اول هجرى، آشكارا بر تلاش در جهت اقناع معنوى و تشويق مسلمين به حضور و نبرد در ثغور و عواصم دلالت دارد.

حديث ذيل از رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله تنها يك نمونه از ده‏ها حديثى است كه منابع مختلف نقل كرده‏اند؛ آن حضرت فرمود: «پس از من شام براى امت من گشوده خواهد شد، پس اهل شام تا آن سوى منطقه جزيره، مردان و زنان و كودكان و بندگانشان جهادگرند، هر كس قسمتى از سواحل آن را فتح كند و در اختيار بگيرد در حال جهاد است».97

در كنار اين، تقسيم اقطاع كه درآمد ى وسوسه‏انگيز براى اقامتى دائم بود و نيز شرح و توصيف غنايم نبردها، بسيارى را براى اقامت در ثغور و عواصم مشتاق مى‏كرد. اين توجه اقتصادى خاص از همان نخستين سال‏هاى پس از فتوحات اسلامى آغاز شد، بلاذرى نقل مى‏كند كه عثمان، خليفه سوم به معاويه، حاكم شام دستور داد تا لشكريان را در شهرهاى ساحلى سازمان‏دهى كند و زمين‏ها و خانه‏هايى را كه صاحبانشان آنها را تخليه كرده بودند، به اين نظاميان ببخشد. وى مى‏افزايد كه پس از آن، مردم از هر سو روانه مناطق ساحلى شدند.98

بنابراين مى‏توان به اين جمع‏بندى رسيد كه مهم‏ترين ويژگى و نماد ثغور و عواصم، جهاد و جنگ بوده است، اما اين نماد علاوه بر اين كه خود يك پديده مؤثر در ساختار فرهنگى و اجتماعى اين مناطق است، پى‏آمدهايى نيز دارد كه هر يك در تغيير ويژگى‏ها و بافت فرهنگى و اجتماعى اين مناطق، تأثير قابل ملاحظه‏اى مى‏گذارد، برخ ى از پى‏آمدهاى آن عبارتند از زيان‏هاى مالى و جانى وحشت‏انگيز و مستمر، ويران شدن شهرها و نابودى تمدن‏هاى محلى و منطقه‏اى، از بين رفتن زراعت و صنايع و آواره و بى‏خانمان شدن هزاران نفر از اهالى اين مناطق و مهاجرت به ديگر نقاط و به ويژه كوهستان‏ها و مناطق دو ر از دسترس در جست و جوى يك زندگى آرام.

در كنار اين مسائل، نوع ديگرى از مهاجرت (عكس اين مهاجرت) نيز وجود داشت و آن هجرت مداوم جنگ‏جويان و داوطلبان از نقاط مختلف جهان اسلام به ثغور و عواصم بود، اينان از خراسان، ماوراءالنهر، سراسر ايران، عراق، يمن، حجاز و... مى‏آمدند و هر كدام با خود سنت‏ها، آداب و رسوم و فرهنگ خويش را نيز منتقل مى‏كردند، آنها براى يك سفر چند روزه نيامده بودند بلكه آمده بودند تا سال‏ها و شايد براى همه عمر در اين مناطق زندگى كنند، پس رسوخ فرهنگ و آداب و رسومشان در موطن جديد، امرى طبيعى ب ود، در باره اين حضور و مهاجرت مستمر نمونه‏هاى تاريخى و گزارش‏هاى فراوان در منابع وجود دارد كه از آن جمله است؛ «اذنه» كه شهرى تاريخى از منطقه ثغور است كه در سال 141 يا 142ه در نزديكى المصيصه ساخته شده، سپاهيان «خراسانى» به امر صالح بن على بن عبداللَّه بن عباس در آن اردو زدند. در سال 190 يا 193 ابوسليم فرج الخادم اذنه را تجديد بنا كرد و با مأمور كردن رجال خراسانى، امور را به آنها سپرد.99 حسين بن قحطبه طايى در سال 162ه با سپاهى از اهالى خراسان، موصل و شام و نيز نيروهاى كمكى از يمن و داوطلبان عراق و حجاز. .. به جنگ سپاه روم رفت،100 در سال 171ه به هارون خبر رسيد كه روميان در انديشه رفتن به طرسوس و استقرار در آن جا هستند، لذا وى هرثمه بن اعين را به منطقه اعزام كرد، نخستين گروه سپاهيان اعزامى، سه هزار نفر از اهل خراسان و دومين گروه، دو هزار نفر از اهالى مصي صه و انطاكيه بودند.101

در زمان سيف الدوله لشكرى از اهالى خراسان براى جهاد روم آمده و با سيف الدوله متحد شدند و به قصد تصرف امپراطورى بيزانس حركت كردند، اما به دليل شدت قحطى و نيز شيوع وبا، در حلب، ثغور، مصيصه و طرسوس پراكنده شدند.102

بدين ترتيب ثغو ر و عواصم به لحاظ بافت قومى و فرهنگى داراى يك هويت خود بنياد و واحد نبودند، بلكه مبتلا به نوعى «سياليت» در هويت فرهنگى خود بودند؛ به ديگر سخن، ثغور و عواصم به نمادى از «جهان وطنى» هويت اسلامى تبديل شده بود و طبعاً اين ميراث، براى ساكنان اين منطقه در قرون متمادى باقى ماند؛ به طورى كه اهالى اين سرزمين‏ها همواره وارث افكار، فرهنگ و تمدن اقوامى از شرق و غرب عالم اسلامى بودند و با تركيب اين مميّزه‏ها هويت جديدى ساخته بودند. به ويژه اگر اين نكته بسيار مهم را متذكر شويم كه اين وضعيت منحصر به ثغور اسلامى نبود و مناطق مرزى امپراطورى بيزانس نيز همين تنوع قومى و فرهنگى را داشت و هنگامى كه با برچيدن مرزها، دو طرف مرز به يك منطقه واحد تبديل مى‏شد، ميراث فرهنگى باقى‏مانده، ملغمه عجيبى از هويت‏هاى متفاوت و متعارض بود كه در سراسر بلاد اسلامى نظيرى نداشت. تصور اين كه د ر يك منطقه محدود جغرافيايى، اقوام متعددى، چون اعراب، مسيحيان مستعرب، سقلابيان، فارسيان (با اقوام گوناگون خود)، تركان، كردها، نيالقه،103 ارمنى‏ها و... حضور دارند، بسى دشوار است، اما اين واقعيت ثغور و عواصم و بازتاب هويت فرهنگى و تمدنى آن بود.

علاوه بر اينها، جنگ، آبستن آميزش فرهنگى و تجارى نيز بود، در جريان اين جنگ‏ها، خصوصاً در مراحل آرامش و صلح، تبادلات فرهنگى - تمدنى، بارور و پرثمر بود؛ در فصل زمستان كه جنگ متوقف مى‏گرديد و رزمندگان در حال استراحت و آماده‏سازى خويش براى حملات بهاره بودند، تجارت و ر وابط فرهنگى شكوفا مى‏شد؛ تجارت اغلب اوقات راه خود را مى‏يافت و حتى از ميان بيم و هراس جنگ نيز مسير خود را مى‏گشود؛ تاجران و طالبان سود و درآمد با چاره‏انديشى‏هاى گوناگون، كالاهاى خود را به شرق و غرب مى‏رساندند، نياز بيزانس به حرير و ساير كالاهاى سوريه دا ئمى بود و از دست دادن حاكميت سوريه اين نياز را منتفى نمى‏كرد، بلكه از راه تجارت مى‏بايست بر اين كالاها دست مى‏يافتند، به هر حال، على رغم دشمنى ميان دولت اسلامى و دولت بيزانس، تاجران به رفت و آمد عادى خود، خصوصاً در ايام صلح ادامه مى‏دادند.104 از سوى ديگر ، ولايات بيزانس كه به وسيله اعراب فتح شد، ارتباط محكمى با تمدن هلنى يونان داشت و مراكزى، چون انطاكيه، اسكندريه و غزه با كتاب‏خانه‏ها، مدارس، آثار علمى و هنرى‏اش به قلمرو اسلامى پيوست، از اين رو، جنگ طبعاً نمى‏توانست مانع دائمى و جدى براى تبادلات علمى و ف رهنگى باشد.105

نكته آخرى كه بايد درباره مختصات فرهنگى و اجتماعى ثغور و عواصم به آن اشاره شود، تنوع مذهبى و فرقه‏اى اين سرزمين است، شام با تمدن چند هزار ساله خود، مركز انواع اديان و فرق قديمى بوده است كه تفكرات صابئى، حران، گنوسى و عرفانى در سراسر شمال و شرق و نيز مانويت نمونه‏اى از آنهاست در كنار اين فرقه‏ها، مسيحيت بيش از چهار قرن، سراسر شام را تحت سيطره خود داشت و تفكرات مسيحى با اشكال گوناگون خود بيش از همه در شام نمود يافت و اين، خود ويژگى ديگرى براى اين سرزمين است؛ آيين‏هاى يعقوبى، ارتدوكس، نسطو رى، ملكانى، مارونى و... همگى شاخه‏هاى مختلف مسيحيت در شام هستند. علاوه بر اين فرقه‏هاى پيش از اسلام، در دوران اسلامى نيز آشوب زدگى و وقوع جنگ در اين منطقه، باعث حضور فرقه‏هاى مختلف در شام مى‏شد؛ در كنار اهل سنت، شيعيان در پرتو حكومت‏هايى، چون حمدانيان و بنى مرداس در شام، رشد چشمگيرى داشتند، جنبش پر خطر قرامطه نيز از مدت‏ها پيش، بلكه از نخستين روزهاى حيات خود با شام مأنوس بود و همواره در ميان قبايل بدوى آن، يارانى معتقد به افكار افراطى خود مى‏يافت. اسماعيليه نيز چه آن گاه كه از سوى خلافت فاطمى مصر ترويج مى‏شد و چه آن گاه كه هدف اعزام دعات اسماعيلى رهبر الموت بود، همواره در شام حضور داشت؛ اين حضور به حدى جدى بود كه «سلميه» رسماً مركز حضور آنها معرفى مى‏شود و نيز منابع، «جبل السماق» را كه در نزديكى حلب قرار دارد و شهرها، روستاها و قلاع زيادى را شامل مى‏شو د به عنوان مسكن اسماعيليه معرفى مى‏نمايند.106 متصوفه نيز با طريقت‏هاى مختلف خود، رباطهاى ثغور و عواصم را منطقه‏اى بكر براى ترويج تفكرات خود و جذب پيرو يافت و بنابراين، همواره در اين مناطق اردو مى‏زد.

اين گزارش موجز از شرايط فرهنگى، قومى و دينى ثغور و عواصم را بايد به خاطر سپرد تا بتوانيم تحليل صحيحى از نشو و نماى هر جريان فكرى يا قومى كه مولد و موطن آنان، اين سرزمين‏ها بوده است، ارائه نماييم.

منابع‏

- ابن منظور، لسان العرب (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق).

- ابو عز الدين، نجلا، تحقيقى جديد در تاريخ، مذهب و جامعه دروزيان، احمد نمايى (مشهد، آستان قدس رضوى، 1372ش).

- ابى جراده، كمال الدين عمر بن، بغية الطالب فى تاريخ حلب، سهيل زكار (بي روت، دارالفكر، 1988م).

- اسماعيل على، احمد، تاريخ بلاد الشام (دمشق، دار دمشق، 1404ق).

- بغدادى، ابن عبدالحق، مراصد الاطلاع على اسماء الامكنة والبقاع (بيروت، دار الجيل، 1412ق).

- بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان (بيروت، دار الكتب العلميه، 1403ق ).

- پيگولوسكايا، ن. و، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران، عنايت اللَّه رضا (تهران، پژوهشگاه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372ش).

- حلبى، ابن العديم، زبدة الحلب من تاريخ حلب (بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ق).

- الحلو، عبداللَّه، تحقيقات تاريخيه لغو يه فى الاسماء الجغرافيه السوريه (بيروت، بيسان للنشر، 1999م).

- حموى، ياقوت بن عبداللَّه، معجم البلدان (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى‏تا).

- سامر، فيصل، دولت حمدانيان، عليرضا ذكاوتى (قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380).

- شرف الدين، تقى، النص يريه: دراسة تحليليه (بيروت، بى‏تا، 1983م).

- عثمان، هاشم، تاريخ الشيعه فى ساحل بلاد الشام الشمالى (بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1414ق).

- عثمان، هاشم، تاريخ العلويين وقايع واحداث (بيروت: مؤسسة الأعلمى، 1380ق).

- عثمان، هاشم، العلويون بين الاسطورة والحق يقة (بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1405ق).

- غالب الطويل، محمد امين، تاريخ العلويين (بيروت، دارالاندلس، بى‏تا).

- مسعودى، على بن حسين، التنبيه والاشراف (بيروت، دارو مكتبة الهلال، 1421ق).

- مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب ومعادن الجوهر (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422ق).

- مقدسى، محمد بن احمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم (دمشق، وزارة الثقافة، 1980م).

- ناصرى طاهرى، عبداللَّه، بعلبك شهر آفتاب و حلب شهر ستارگان (تهران، سروش، 1366ش).

- يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، محمد ابراهيم آيتى (ته ران، علمى و فرهنگى، 1378ش).


1. دانشجوى دوره دكترى تاريخ اسلام - دانشگاه تهران.

2. محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم (دمشق، وزارة الثقافه، 1980) ص 141.

3. فيصل سامر، دولت حمدانيان، عليرضا ذكاوتى (قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380)، ص 266.

4. همان، ص 2 64.

5. ابن منظور، لسان العرب (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق)، ذيل ماده ثغر.

6. همان.

7. ياقوت بن عبداللَّه حموى، معجم البلدان (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى‏تا)، ج 2، ص 12.

8. همان، ج 3، ص 360؛ ابن عبدالحق بغدادى، مراصد الاطلاع ع لى اسماء الامكنة والبقاع (بيروت، دار الجيل، 1412ق) ج 2، ص 969.

9. فيصل سامر، پيشين، ص 264.

10. ياقوت بن عبداللَّه حموى، ج 3، ص 361.

11. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1340ق)، ص 84 .

12. عبداللَّه الحلو، تحقيقات تا ريخيه لغويه فى الاسماء الجغرافيه السوريه (بيروت، بيسان للنشر، 1999م)، ص 489.

13. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 4، ص 169.

14. همان، ص 170.

15. محمد امين غالب الطويل، تاريخ العلويين (بيروت، دار الاندلس، بى‏تا)، ص 327.

16. عبداللَّه الحلو، پ يشين، ص 187.

17. ابن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 1، ص 312.

18. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 2، ص 31.

19. همان، ج 1، ص 213.

20. همان، ص 214.

21. على بن حسين مسعودى، التنبيه والاشراف (بيروت، دارو مكتبة الهلال، 1421ق)، ص 77 - 176.

22. اب ن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 2، ص 883 .

23. فيصل سامر، پيشين، ص 268.

24. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 1، ص 216.

25. ابن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 1، ص 417.

26. عبداللَّه ناصرى طاهرى، بعلبك شهر آفتاب و حلب شهر ستارگان (تهران، سروش، 1366ق)، ص ص 77 - 76.

27. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 2، ص 167.

28. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 77.

29. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 2، ص 168.

30. كمال الدين عمر بن ابى جراده، بغية الطلب فى تاريخ حلب، ترجمه سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 198 8)، ج 1، ص 47.

31. ابن العديم حلبى، زبدة الحلب من تاريخ حلب (بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ق)، ص 31 - 46.

32. ياقوت بن عبدالله حموى، پيشين، ج 4، ص 279؛ ابن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 3 ص 1280.

33. عبدالله الحلو، پيشين، ص 102 - 103.

34. ياقوت بن عبدالله حموى، پيشين، ج 1، ص 386.

35. فيصل سامر، پيشين، ص 286.

36. همان.

37. همان، ص 264 - 265.

38. همان، ص 266 - 267.

39. هاشم عثمان، العلويون بين الاسطورة والحقيقة (بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1405ق)، ص 39 - 40.

40. محمد بن احمد مقدسى، پيشين ، ص 173.

41. ابن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 3، ص 1207.

42. هاشم عثمان، پيشين، ص 35. به نقل از الاقاليم اصطخرى.

43. عبداللَّه الحلو، پيشين، ص 186.

44. تقى شرف الدين، النصيريه، دراسه تحليليه (بيروت، بى‏تا، 1983م)، ص 10 - 12.

45. على بن حسين مس عودى، مروج الذهب و معادن الجوهر (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422ق)، ج 1، ص 64.

46. تقى شرف الدين، پيشين، ص 12.

47. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 76.

48. نجلا ابو عزالدين، تحقيقى جديد در تاريخ، مذهب و جامعه دروزيان، ترجمه احمد غايى (تهران، آستان قدس رضوى، 1372ش)، ص 19.

49. فيصل سامر، پيشين، ص 216.

50. هاشم عثمان، تاريخ الشيعة فى ساحل بلاد الشام الشمالى (بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1414ق)، ص 36.

51. ن. و. پيگولوسكايا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران، ترجمه عنايت اللَّه رضا (تهران، پژ وهشگاه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372ش)، ص 117.

52. همان، ص 412.

53. همان.

54. نجلا ابو عزالدين، پيشين، ص 23.

55. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 145.

56. هاشم عثمان، تاريخ العلويين وقائع و احداث (بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1380ق)، ص 21.

57. ا حمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 84 - 85.

58. همان، ص 93.

59. همان.

60. همان.

61. همان.

62. همان، ص 85.

63. على بن حسين مسعودى، التنبيه والاشراف، ص 151؛ احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 87 .

64. احمد اسماعيل على، تاريخ بلاد الشام (دمشق، دار دمشق، 1404ق)، ص 174.

65. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 100.

66. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 2، ص 12.

67. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 81.

68. ابن العديم حلبى، پيشين، ص 23.

69. احمد اسماعيل على، پيشين، ص 92 - 391.

70. احمد بن ي حيى بلاذرى، پيشين، ص 93.

71. على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، پيشين، ج 3، ص 72.

72. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 103.

73. همان، ص 100 - 101.

74. همان، ص 101.

75. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، محمد ابراهيم آيتى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1378)، ج 2، ص 258.

76. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 85.

77. احمد اسماعيل على، پيشين، ص 200.

78. ابن العديم الحلبى، پيشين، ص 31.

79. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 81.

80. همان.

81. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 104.

82. همان، ص 102.

83. ابن واضح يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 399.

84. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 81.

85. همان، ص 82.

86. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 102.

87. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 82.

88. همان.

89. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 1 04.

90. همان، ص 102.

91. ابن واضح يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 529.

92. ابن العديم حلبى، پيشين، ص 46 - 56.

93. عبداللَّه ناصرى طاهرى، پيشين، ص 83.

94. على بن حسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 4، 517.

95. ابن العديم حلبى، پيشين، ص 59.< br >96. على بن حسين مسعودى، پيشين، ج 4، ص 473.

97. كمال الدين عمر بن ابى جراده، پيشين، ج 1، ص 45 - 46.

98. نجلا ابو عزالدين، پيشين، ص 214، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى.

99. ياقوت بن عبداللَّه حموى، پيشين، ج 1، ص 112.

100. احمد بن يحيى بلاذرى، پيشين، ص 105.

101. همان، ص 106.

102. ابن العديم حلبى، پيشين، ص 83.

103. جماعتى از روميان كه در عقايد با ديگر روميان اختلاف داشتند و لذا اغلب در جنگ‏ها مسلمين را يارى مى‏كردند. ر.ك: فيصل سامر، پيشين، ص 269.

104. همان، ص 289 - 290.

105. هما ن، ص 291.

106. ابن عبدالحق بغدادى، پيشين، ج 1، ص 311.

/ 1