جامعهى ايرانى در مواجهه با اعرابِ مسلمان
دكتر حسين مفتخرى (1) اوضاع و احوال ايران در قرون نخستين هجرى متأثر از ورود اعراب مسلمان به ايران و حاصل مواجهه دو نظام اجتماعى و دو فرهنگ و آيين متفاوت بود. فرهنگ و تمدن ايرانى ـ اسلامى كه محققان ظهور و پيدايش آن را از آغاز قرن سوم هجرى به بعد در نظر مىگيرند، برآيند حداقل دو قرن مواجهه و ارزيابى دو نظام فرهنگى ايرانى و اسلامى با يكديگر است كه سرانجام به وحدت و همسازى آن دو در نظامى جديد منتج شد. هر چند اصول اساسى اين تمدن جديد از اسلام نشأت مىگرفت، اما به واسطه ديدگاه جهانشمول اسلام، عناصر و اجزاءِ سازنده آن اغلب خاستگاهى ايرانى داشتند كه از سوى ديانت جديد تأييد شده بود. مهمترين مسأله اين دو قرن ـ كه از آن به دوره انتقال (گذر) ياد مىشود ـ فرايند تغيير كيش هر يك از طبقات اجتماعى است. از اينرو مقالهى حاضر به منظور دستيابى به شناختى بهتر و فراگير از چگونگى پيدايش و نشو و نماى فرهنگ و تمدن اسلامى در ايران به بررسى اولين واكنشهاى جامعه ايرانى در مواجهه با اسلام و اعراب مىپردازد. واژههاى كليدى:
ايران، اسلام، دورهى اسلامى، دورهى انتقال، تمدن اسلامى. مقدمه
تاريخ ايران در اوايل دورهى اسلامى، يكى از مقاطع سرنوشتساز اين مرزوبوم است. اين مقطع زمانى به واسطهى ماندگارترين تأثيرات (پذيرش ديانت جديد) در تاريخ ايران از حساسيت ويژهاى برخوردار است. در واقع جامعه ايرانى در اين دوره با بخشى از ميراث باستانىاش ترك پيوند كرد. شكل گذشتهى جامعهى ايرانى كه حدود هزار سال از وحدت نسبى برخوردار بود، به تدريج تغيير يافت و چهرهاى تقريبا متفاوت با گذشته پيدا كرد. ورود اسلام و اعراب به ايران، در ساختارهاى سياسى، اجتماعى، فرهنگى و حتى اقتصادى، تأثيرات محسوسى از خود به جاى گذاشت كه مدتها ـ و در بعضى موارد تا عصر حاضر ـ مسير تاريخ ايران را به سوى ديگر سوق داد. به عبارت ديگر اين دوره، يكى از معدود دورههاى انتقالى در سير تاريخ ايران است: انتقال از عهد باستانى به دورهى اسلامى. هر چند اين دو مقطع به طور كامل از يكديگر قابل تفكيك نيست، اما پس از دو قرن كشمكش و تلاقى فرهنگى، از اوايل قرن سوم هجرى به بعد، شاهد ظهور فرهنگ تركيبى و مشترك ايرانى ـ اسلامى هستيم. جامعهى ايرانى از پس حيرت اوليه ناشى از سقوط نظام قبلى ـ كه يكى از نتايج آن دگرگونى فرهنگى ناشى از ورود و رسوخ عناصر جديد بود ـ بار ديگر طى يك فراگرد توانست با جهت دادن به نيروهاى موجود خود از تضاد آنها جلوگيرى كند. اين جامعه به علت برخوردارى از انعطاف ويژه توانست پس از دو قرن سيادت عناصر غير ايرانى، همچنان موجوديت خويش را حفظ كرده و از شدت يافتن تزلزل ناشى از عدم همبستگى ميان عناصر فرهنگى در جامعه جلوگيرى كند. با گذشت زمان، ايرانيان از طريق تطبيق خود با ارزشها و هنجارهاى جديد اجتماعى، كه منبعث از دين مبين اسلام بود، تشكل و تماميت خود را به عنوان يك قوم حفظ كردند و با رسيدن به تعادلى نوين از طريق ادغامپذيرى اجتماعى ( integration social)1 و تداخل گروههاى گوناگون، به نوعى از سازش اجتماعى و هويت نسبتا جديد دست يافتند. البته اين بار نيز عنصر دين به عنوان يكى از مهمترين مظاهر تجلى وحدت ظاهر شد؛ «وحدتى كه از دوره هخامنشيان و اسكندر مقدونى به بعد، منطقه از آن برخوردار نشده بود.»2 دين تازه به مثابه پديدهاى خودى تلقى شد و به تدريج از تلاقى فرهنگى ( acculturation)3 بين فرهنگ ايرانى و اسلامى و همسويى آنها، نوعى وحدت و همسانى ميان عناصر اين دو فرهنگ به منصهى ظهور رسيد و به عبارتى، فرهنگ سومى پديدار شد كه از قرن سوم به بعد به بار نشست. در دو قرن اول هجرى، چنين به نظر مىرسيد كه جامعه ايرانى به علت پذيرش امواج تفكر اسلامى و دورى از برخى عناصر فرهنگى گذشته، از يك سو و كسب نكردن هويت فرهنگى جديد، علىرغم افزايش تعداد نومسلمانان ايرانى، از سوى ديگر، دچار از هم پاشيدگى اجتماعى شده است. به عبارت بهتر، از آنجا كه جامعه ايرانى پس از سقوط ساسانيان هنوز شكل جديدى نيافته و دچار «بىشكلى فرهنگى»4 بود، با وجود آنكه جزئى از قلمرو جهان اسلام تلقى مىشد، به عنوان يك جامعهى اسلامى برخوردار از فرهنگ اسلامى به شمار نمىآمد.5 از آنجا كه ريشه و منشأ پيدايش فرهنگ و تمدن اسلامى ـ ايرانى به چگونگى پذيرش ديانت جديد از سوى ايرانيان باز مىگردد، در ادامهى بحث، به بخشى از اين موضوع كه به اولين واكنشهاى طبقات مختلف جامعهى ايرانى در مواجهه با اسلام و اعراب اختصاص دارد، مىپردازيم. فارغ از ابهامهايى كه درباره نظام طبقات اجتماعى ايران ـ از جمله در دورهى ساسانى ـ وجود دارد، همانگونه كه كريستين سن نيز متذكر شده، اصولاً ترتيب مقامات و طبقات در اين دوره موضوعى بسيار پيچيده و تاريك است6 كه به ويژه حملهى اعراب مسلمان و فروپاشى بسيارى از زير ساختهاى جامعه از يك سو و اشتباهات مورخان مسلمان در شناخت واقعيت و ماهيت مناصب و عناوين بزرگان ايرانى از سوى ديگر، آن را بيش از پيش غامض ساخته است. با توجه به اينكه ـ حداقل در ابتداـ در جامعهى مسلمانان عرب، بر خلاف نظام ساسانى، قشربندى مشخص با مرزهايى روشن براى جداسازى افراد از يكديگر وجود نداشت و در برخى مواقع حتى تفكيك آزاد (حر) از بنده (عبد) در ميان آنها مشكل مىنمود،7 اعراب در تشخيص صحيح طبقات اجتماعى ساسانى دچار اشتباهاتى شدند كه در گزارش راويان فتوحات نيز ديده مىشود. مثلاً در دوره اسلامى اغلب به همهى بزرگان ايرانى «دهقان» مىگفتند و احيانا پادشاه و مرزبان يك شهر را هم به نام دهقان مىخواندند.8 هر چند سرانجام نتيجهى برخورد دو نظام اجتماعى ايران و اسلام، به وحدت و همسازى انجاميد، اما طرح نظرات كلى مبنى بر اينكه «فتوحات خيره كنندهى اعراب در ايران ناشى از استقبال عامهى مردم از مهاجمان بوده است»،9 نبايد ما را از جزئيات واكنش هر يك از گروههاى مختلف جامعه در مواجهه با اعراب مسلمان غافل سازد. البته دشوار نبودن دستيابى به برخى فتوحات، مىتواند نتيجه بعضى همدلىهاى ايرانيان با فاتحان مسلمان باشد كه خود تا حدى ناشى از اين امر بود كه اصولاً در ايران به واسطه قدرت مافوق طبقاتى دولت، طبقات اجتماعى ـ صرف نظر از تضادها و اختلاف منافع درونى خود ـ از دولت بيگانه بودند يا به عبارت ديگر دولت را از خود نمىدانستند. از اينرو به هنگام ضعف و تزلزل دولت، يا از آن فاصله مىگرفتند يا آن را بىدفاع مىگذاردند.10 با وجود اين به ميزانِ نزديك بودن هر يك از گروههاى اجتماعى به مركز قدرت يا دور بودنشان از آن و نيز با توجه به عوامل ديگر، انگيزه و نحوهى برخورد هر يك از لايههاى اجتماعى ايران با اعراب و اسلام تقريبا متفاوت از ديگرى است. يزدگرد سوم، پادشاه ساسانى كه از همان ابتدا با خشونت و تنفر هر چه تمامتر به درخواست مسلمانان مبنى بر قبول اسلام جواب منفى داده بود،11 با هر شكستى كه متوجه لشكريانش مىشد، به اتفاق بستگان نزديكش يك گام عقب مىنشست و در انتظار پيروزى بر حريفان خود بود. شاهزادگان ساسانى حتى سالها پس از سقوط اين سلسله، هنوز در سر، هواى سلطنت از دست رفته را داشتند و مثلاً خسرو ـ از نوادگان يزدگرد ـ در سال 110 قمرى در حمله تركان به ماوراء النهر، از جمله مهاجمان بود.12 اسپهبدان، امرا و افراد برجستهى ارتش ساسانى و نيز اشراف نزديك به دربار سلطنتى عموما در مقابل سپاه مسلمانان ايستادگى مىكردند، زيرا موجوديتشان وابسته به حكومت ساسانى بود و راه ديگرى برايشان متصور نبود. مقاومت شديد ساسانيان در اوايل فتوحات، بيشتر خواست اين گروه بود تا آنجا كه به روايت بلاذرى نبردگاه مهران در نخيله «چنان از استخوان كشتگان آكنده شد كه با زمين هم سطح گشته بود».13 نمونهى رستم فرخزاد، نادر بود. ترديد وى در آغاز كردن جنگ14 ـ و اگر روايت يعقوبى صحت داشته باشد ـ تمايلش به اسلام15 بيشتر ناشى از شناخت صحيح او از امكانات و شرايط دو طرف بود تا تمايل قلبى او به مسلمانان. چنانكه به روايت دينورى، رستم پس از مذاكره با مغيرة بن شعبه آنچه را كه با آن روبهرو شده بود بزرگ دانست.16 پس از پيروزى اعراب مسلمان در نهاوند، ديگر شاهد نبردهاى منظم ميان ارتش ساسانى و سپاه مسلمانان نيستيم. پايدارى بدانسان كه در قادسيه و نهاوند ديده شد، در ساير نقاط از جمله خراسان هرگز تكرار نشد. با نابودى سپاه متشكل ساسانيان، مقاومت يكپارچه از ميان رفت و از آن پس فقط بعضى از سرداران نظامى كه در پى احراز مقام و موقعيت گذشته خود بودند، در برخى نقاط، مقاومتهاى بيهودهاى را عليه اعراب ترتيب دادند.17 با اين حال گروههايى از سپاهيان ايران به سبب خستگى مفرط از جنگهاى مداوم اين دولت با همسايگانش، تماس نزديكشان با جامعهى نظامى مسلمانان و در نتيجه تأثيرپذيرىشان از وعدههاى جذاب اسلام18 و نيز به اميد حفظ موقعيت شغلى خويش به سپاه اسلام پيوستند و اسلام آوردند. اينها جزء اولين گروههاى ايرانى بودند كه به دعوت آيين نو پاسخ مثبت دادند. مدارك روشنى در دست است كه گاه دستههايى از افرادِ نه چندان برجسته سپاه ساسانى به مسلمانان پيوستهاند، چنانكه يك سپاه چهار هزار نفرى از لشكر رستم فرخزاد پس از شكست وى در قادسيه گفتند: «ما چون ديگر مجوسان نهايم. ما را پناهگاهى نيست و اينان ارج ما نشناسند. رأى صواب آن است كه به آيين تازيان درآييم و بديشان عزيز گرديم».19 اينان به اين نتيجه دست يافته بودند كه: «برادران ما كه از آغازِ كار به مسلمانى گرويدند بهتر و صائبتر از ما بودند».20 بر اساس اين روايت، اين گروه پس از اسلام آوردن، در جنگ مداين و جلولا مسلمانان را يارى كردند. اصولاً استفاده و به كارگيرى نيروهاى بومى، از جمله روشهاى نظامى مسلمانان بود. عُمَر به عاملان مرزها نوشته بود، كسانى از «اساوره» پارسى را كه به كارشان حاجت است به كمك گيرند و جزيه از آنها بردارند.21 بر طبق همين سياست، بخشى از سپاهيان ايرانى از همان آغاز به خدمت مسلمانان درآمدند و ايشان را در ادامه فتوحات يارى كردند؛ چنانكه از سپاه پنج هزار نفرى «احنف» در خراسان، يك هزار نفر از پارسيان نومسلمان بودند.22 اين جماعت كه كوچكترين نشانى از همبستگى با دولت قبلى در آنها مشاهده نمىشد و با سقوط ساسانيان، منابع درآمد خود را از دست رفته مىديدند، نقش شايان توجهى در راهنمايى مسلمانان براى فتح ساير نقاط ايفا كردند. از جمله سپاه «اسواران» كه در ابتدا سپاهى متشكل از نژاد غير ايرانى بود كه يزدگرد آنها را از «سنديان» گرد هم آورد و سپس انبوهى ايرانى نيز به آنان پيوست، همگى طى شرايطى كه جزئياتش را طبرى و بلاذرى ذكر كردهاند، اسلام آوردند و در محاصرهى شوشتر با ابوموسى اشعرى همراه شدند.23 مدافعان شهر قزوين نيز مانند «اسواران» بصره، اسلام آوردند، يعنى شرط كردند به هر كس كه خواهند، بپيوندند. پس به كوفه رفتند و در آنجا حليف «زهرة بن خويّه» شدند. اين گروه همانهايى هستند كه بعدها «حمراء ديلم» نام گرفتند.24 با حذف خانواده ساسانى و امراى برجسته نظامى، در ابتدا ـ به ويژه در دوره خلفاى راشدين ـ ساختار اجتماعى ايران تغيير چندانى نيافت و هر يك از طبقات جامعه به تناسب جايگاه و موقعيت اجتماعى، به نوعى خود را با شرايط جديد منطبق كرد. به اين ترتيب در ابتدا در زندگانى و نهادهاى اجتماعى مردم، دگرگونى عميقى پديد نيامد و هر چند مدينه و دمشق به جاى تيسفون، پايتخت رسمى كشور شدند، ولى همچنان زورمندان بومى و محلى بر ايران فرمان مىراندند، چنانكه در روزگار ساسانيان نيز چنين بود. برخى از اين حكام ـ اعم از مرزبانان و دهقانان ـ گرچه در ابتدا به تنهايى يا در كنار امراى نظامى، به رويارويى با سپاه اعراب مسلمان پرداختند و در اين راه كشته شدند يا به اسارت رفتند،25 اما به زودى به دليل نبود حكومت مركزى و اتكا بر درآمدهاى ارضى، ناگزير از سازش با مسلمانان شدند.26 حتى حكام محلى منطقه سواد، پيش از اين و در ابتداى تهاجمات مرزى اعراب، يزدگرد را تهديد كرده بودند كه اگر به حفظ منافع آنها در مقابل مسلمانان اهتمام نورزد تسليم مسلمانان خواهند شد.27 در نواحى شرقى ايران همچون خراسان، حكام و اشراف محلى، به ويژه دهقانان، به دليل نداشتن انگيزه مقاومت و نيز حفظ جايگاه اجتماعى و امتيازهاى شخصى و نيز نيازشان به اعراب براى متوقف ساختن حملات اقوام ترك، خيلى زود راه مسالمت با مسلمانان را در پيش گرفتند و حتى براى تسليم مناطق تحت نفوذ خود به ايشان پيشقدم شدند. براى مثال مرزبان توس در سال 29 هجرى به والى بصره و كوفه نامه نوشت و آن دو را به خراسان فرا خواند.28 هر چند سازش بزرگان خراسان با اعراب مسلمان، طبق ضوابط و شرايط مسلمانان انجام مىگرفت، اما موجب شد، ايشان نسبت به همرديفان خود در غرب ايران، آسيب كمترى ببينند. اين گروه اجتماعى نيز دلبستگى چندانى به ساسانيان نداشتند و حتى حاضر نشدند شاه فرارى ايران را پناه دهند29 و سرانجام او را به قتل رساندند.30 آنها در آخرين روزهاى حكومت ساسانيان از چنان موقعيت و نفوذ فراوانى برخوردار بودند كه سقوط ساسانيان در آغاز براى اتباع ايشان محسوس نبود31 تا آنجايى كه برخى محققان روحيه تجزيهطلبى امراى محلى را از جمله علل سقوط دولت ساسانى شمردهاند.32 اين گروه بيشتر به حفظ مال و پايگاه خويش مىانديشيدند تا دفاع از شاه ساسانى و سقوط كشور. از اينرو، مقتضى ديدند كه خراجگزار اعراب شوند و در برخى موارد به دين جديد درآيند و پايگاه پيشين خود را در منطقه حفظ كنند. بر اساس سكههاى به جا ماندهى يكى از حكام محلى ناحيه آذربايجان در اواخر قرن اول هجرى معلوم مىشود كه چگونه ـ به احتمال ـ يك حاكم محلى، دين عوض كرده و در منصب خود باقىمانده است.33 با ضربه خوردن و فروماليده شدن اشراف بزرگِ وابسته به دربار ساسانى، طبقات متوسط اشراف كه به طور عمده از دهقانان34 و مرزبانان35 و بقاياى خاندانهاى كهن بودند، موقعيت بهتر و جايگاه برجستهترى يافتند، به نحوى كه حتى اصطخرى در قرن چهارم هجرى از بقاى خاندانهاى كهن، با نام اهل البيوتات (واسپوهران در فارس) ياد مىكند.36 نياز دو جانبهى اعراب مسلمان و فرماندهان محلى ـ چون مرزبانان و دهقانان ـ موجب نزديكى هرچه بيشتر آنها به يكديگر مىشد. اعراب مسلمان هنگام فتوحات خود با مرزبانان بسيارى روبهرو شدند كه بر ولايات داخلى فرمانروايى مىكردند، ولى سرانجام راه مسالمت و سازش پيش گرفتند و مهمتر آنكه عليه رقباى منطقه خود به كمك اعراب شتافتند.37 حتى پيش از اين در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز مرزبان بحرين و جمعى از همكيشان وى، اسلام را بر آيين زرتشتى ترجيح داده، مسلمان شده بودند.38 دهقانان كه در گذشته عهدهدار جمع و جبايت خراج و «به منزلهى چرخهاى ضرورى دولت بودند»39 و از ميزان درآمد منطقهى خود بهتر از هر كس اطلاع داشتند، به طور عمده در دوره اقتدار اعراب مسلمان بر مناصب خود ابقا شدند و به صورت مميزان و تحصيلداران مالياتى نظام جديد درآمدند و در مواردى به منظور خوشخدمتى نزد مسلمانان حتى به جاسوسى براى ايشان دست زدند.40 موقعيت سياسى اجتماعى دهقانان در نظام جديد تا بدان پايه بود كه گاه سران قبايل عرب در اعتراض به جايگاه برجسته دهقانان، از حكام عرب انتقاد مىكردند.41 گرايش به اسلام در جامعه ايرانى نيز در ابتدا از سوى اين طبقات بيشتر مىنمود. بلاذرى در موارد متعدد، اسلام آوردن دهقانان را به ويژه در ناحيه «سواد» ذكر مىكند.42 اين نكته از اين نظر حايز اهميت است كه منطقهى «سواد» از نظر مكانى و زمانى، شاهد اولين رويارويىهاى مسلمانان و ايرانيان بوده است. با اين حال نمىتوان با نظرهاى كلى از اين دست موافق بود كه: «همواره نجباى متنفذ ايرانى، رهبران، اشراف و اعيان بودند كه به عنوان يك اقدام احتياطى، به مذهب فاتحان مىگرويدند»؛43 زيرا اين ديدگاه دربارهى تمام مناطق به طور يكسان صدق نمىكرد. هر قسمت از قلمرو ايرانىنشين، متناسب با شرايط و اوضاع و احوال خود، واكنش متفاوتى در مقابل اسلام نشان داده است. براى مثال در حالى كه در برخى نقاط از جمله ماوراءالنهر، رعايا به واسطه معاف شدن از جزيه، گروه گروه مسلمان مىشدند و اين امر مخالفت امراى محلى را در پى داشت،44 در مناطقى ديگر همچون سواد و خراسان، دهقانان، پيشگامان تغيير كيش بودند. در واقع اينان نخستين كسانى بودند كه بيش از هر كس متوجه اين موضوع شدند كه در پرتو پذيرش دين اسلام مىتوانند تسلط خود را بر رعاياى زمينهاى تحت حاكميت خود اعمال كنند، و به اين ترتيب به اتفاق اشراف عرب، طبقه جديدى از اشرافيت را در ايران به وجود آوردند. همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد، موارد متعددى از اسلام آوردن دهقانان نواحى غربى و مركزى ايران در همان ابتداى فتوحات اعراب به چشم مىخورد. در خراسان و مناطق مركزى ايران علاوه بر اينكه اغلب فتوحات به شكل صلحآميز و در مواردى حتى به درخواست دهقانان و حكام محلى بوده است، پذيرش اسلام نيز سهلتر و سريعتر و در ابتداى امر بيشتر از سوى دهقانان و اشراف محلى صورت گرفته است. اسلام آوردن دهقانان كه مىتوانست انگيزههاى متفاوتى اعم از حفظ موقعيت اجتماعى و نيز پرهيز از خفت پرداخت جزيه داشته باشد، اغلب به پيشنهاد خود آنها انجام پذيرفته است. مثلاً در اصفهان عدهاى از اشراف سر تسليم فرود آوردند و خراجگزار شدند. سپس از پرداخت جزيه سر باز زدند و اسلام آوردند.45 مرزبانان و دهقانان كه در دوره ساسانى از پرداخت جزيه معاف بودند، اداى آن را به قوم عرب، نوعى تحقير و كسر شأن اجتماعى خود مىدانستند و اين از جمله عواملى بود كه اين بخش اجتماعى را در گرايش به اسلام ترغيب مىكرد. طبيعى است كه اسلام آوردن بزرگان همچنين مىتوانست محرك نيرومندى در «گروش» عامهى مردم، به ويژه رعايا، به اسلام باشد. در اين ميان كشاورزان جزء آخرين گروههاى اجتماعى بودند كه با اعراب مسلمان تماس برقرار كردند، زيرا امور آنها از طريق دهقانان (اربابان زمين) رتق و فتق مىشد و به همين خاطر مداركى دال بر تغيير كيش آنها در اوايل فتوحات و بخصوص در ناحيه سواد موجود نيست. اما به نظر مىرسد حتى اين عده نيز، علىرغم تعصب مذهبىشان كه از عوارض زندگى بستهى روستايى بود، تا حدى به واسطهى سركوب جنبش مزدكى و دست نيافتن به آرزوهاى ديرينه از يك سو و اميد به دستيابى به وضعى بهتر از سوى ديگر، به مسلمانان خوشامد گفتهاند،46 به ويژه كه ايشان به واسطهى عدم شركت در جنگها عليه اعراب، به دستور ابوبكر به حال خويش ماندند و در پناه مسلمانان قرار گرفتند.47 «فيليپحتى» استقبال كشاورزان آرامى ناحيه عراق را از جنگجويان مسلمان يكى از عوامل موفقيت ايشان برمىشمرد.48 «بولت» نيز در ميان بخشهاى مختلف اجتماعى ايرانى، دو گروه را كه بيش از همه در دورهى امويان تمايل به گروش به اسلام داشتند، اسيران جنگى و افرادى از پايينترين طبقات جامعه مىداند كه مانند رعاياى نگونبخت در اراضى كشاورزى به كار مشغول بودند،49 به خصوص كه براى اين بخش اجتماعى عامل نيرومندى همچون معافيت از جزيه نيز در تغيير كيش بسيار مؤثر بود. اما امرا و نجباى محلى به ويژه در ماوراءالنهر، علىرغم همكارى با امويان، خواهان گروش طبقات پايين به اسلام نبودند، زيرا علاوه بر كسر درآمد ـ كه به هر حال امرا پاسخگوى آن بودند ـ موقعيت اجتماعىشان نيز متزلزل مىشد. «دهقانان ماوراءالنهر، در حفظ سازمان اشرافى ذىنفع بودند و بدينسبب نمىتوانستند در برابر رواج و انتشار دين نو كه در آن زمان هنوز جنبهى دموكرات منشانهى خود را از دست نداده بود بىاعتنا باشند».50 به همين دليل تأكيد بر اخذ مجدد جزيه از نومسلمانان و حتى ممانعت از اسلام آوردن فرودستان در اين ناحيه، بيشتر از سوى اين طبقه مطرح مىشد تا اعراب.51 به مرور اشراف ايرانى و عرب در خراسان و ماوراءالنهر جبههى واحدى را عليه نومسلمانان و اهل ذمه و تحركات عدالتخواهانه ـ كه داعيهى برابرى مسلمانان اعم از عرب و عجم را مطرح مىساخت ـ تشكيل دادند. به نظر مىرسد غير از كاهش ماليات، عامل ديگرى كه امراى محلى را به مخالفت با نشر اسلام وامىداشت، منافع سياسى و تمايل به حفظ و ادامه نفوذ خود بود كه طبعا با توسعه و گسترش اسلام در مخاطره مىافتاد.52 بخشى ديگر از گروههاى نسبتا متنفذ جامعهى ايرانى را دبيران و مستوفيان تشكيل مىدادند كه با اصلاحات انوشيروان و متمركز شدن هستهى اصلى امور در دربار و رشد ديوانسالارى اهميتى بيش از پيش يافتند و با سقوط ساسانيان و فروماليده شدن بزرگان و نياز اعراب به ايشان براى رتق و فتق امور، تخصص و مهارت خود را در امور ادارى در اختيار مسلمانان گذاردند و در نظام ادارى جايگاه برجستهترى پيدا كردند. اگر چه هيچگاه وجود اين افراد به اندازه دهقانان ضرورى نبود، اما به كارگيرى اصول و شيوههاى مالياتى محلى توسط اعراب و اينكه حكومت خود را در بسيارى از موارد به شكل دولت ساسانى بنيان نهادند،53 موجب شد ضرورت نياز به دبيران و ديوانيان بومى همچنان نيرومند باقى بماند تا آنجا كه گزارش نظامى عروضى در قرن ششم هجرى از وضع دبيرخانه عهد خود، به طور كلى قابل تطبيق با تكاليف و وظايف دبيران زمان ساسانيان است.54 به اين سبب در قرون اوليه هجرى غالب رؤساى مهم سازمان ادارى و نيز اكثر دبيران و مشاوران و كارمندان و مباشران و عمّال حكومت و بزرگان عرب، از موالى بودند.55 با اين حال اگر چه طبقه دبيران ساسانى بىدرنگ به سوى پيروزمندان مسلمان رفتند، ولى اسلام آوردن ايشان ضرورتى نداشت و بسيارى هم مسلمان نشدند؛56 چنانكه در زمان نصر بن سيار ـ آخرين حاكم اموى خراسان ـ بيشتر دبيران در اين ناحيه زرتشتى بودند.57 اما دبيران ايرانى و مسلمان نيز وجود داشتند، چرا كه والى عراق در سال 124 قمرى به حاكم خراسان دستور داد فقط دبيران مسلمان را به استخدام گيرند.58 در مراحل بعدى، بازرگانان و تجار بودند كه به شكلى خود را با وضعيت جديد منطبق ساختند. ايران كه از ديرباز نقطهى تماس و ارتباط تمدنها و مهمتر از آن شاهراه اقتصادى شرق و غرب محسوب مىشد، جايگاه مهمى را در اقتصاد بينالمللى به خود اختصاص داده بود. در داخل نيز يكى از منابع مهم درآمد دولت، مالياتهاى مربوط به تجار و بازرگانان بود. با توسعهى فتوحات مسلمانان، قلمرو اسلامى، مرزهاى سياسى و جغرافيايى وسيعترى را در مقايسه با جامعهى محدود ساسانى شامل مىشد. علاوه بر آن، ممانعت اعراب از حملات اقوام شرقى (تركان) به خراسان و ماوراءالنهر، در مجموع شرايط بهترى را براى تجار و بازرگانان فراهم مىساخت. اين در حالى بود كه رسوم مدنى و تجارى اسلام نيز امتيازاتى به سوداگران و پيشهوران مىبخشيد، حال آنكه احكام فقهى زرتشتى، آنان را در تنگنا قرار مىداد.59 اينان بدين علت كه از ثروت حاصل از فتوحات اعراب مسلمان كه به ويژه در عهد اموى بيشتر انگيزهى اقتصادى داشت، به واسطه مبادلهى غنايم و در نتيجه رونق تجارت، بهرههاى فراوانى مىبردند، نه فقط اعراب مسلمان را همراهى مىكردند، بلكه گاه تأمين هزينهى لشكركشى آنان را نيز متقبل مىشدند.60 از اينرو در نتيجه تجارت كاروانى با چين و ديگر كشورها، ثروتهاى كلانى كسب كرده بودند61 و بر اساس ويژگىهاى شغلىشان داراى جهانبينى نسبتا باز و فاقد تعصبات مذهبى ساير قشرهاى اجتماعى بودند و اصولاً با دين نيز كاسبكارانه برخورد مىكردند. شايد اين سخن، بىراه نباشد كه «افراد تحصيلكردهتر و ثروتمندتر و صاحبان روحيهى جهانوطنى و ماجراجويى، معمولاً يا خود نوآورند يا پذيرندهى متقدم يك نوآورى».62 رشد شهرها و گسترش اصناف كه از اواخر عهد ساسانى آهنگ ترقى در پيش گرفته بود،63 بعد از اسلام نيز به دلايل مختلف از جمله استقرار قبايل عرب در ايران و نيز فرار روستاييان از مزارع و سكونت ايشان در شهرها، شتابى دو چندان يافت كه اين همه منجر به رونق كسب و كار تجار و بازرگانان و در مرحلهى بعد كسبه و پيشهورانى شد كه پيش از آن در فشار طبقهى اشراف بودند و در نظام شبه طبقاتى ساسانيان ارج و قربى نداشتند و با سقوط ساسانيان چيزى را از دست نمىدادند. كارگران زرتشتى نيز كه به عنوان نجس تحقير مىشدند، آزادى خود از اين فشار روحى را در قبول اسلام مىديدند؛64 زيرا اينان بر خلاف اهل بيوتات و خاندانهاى اشرافى و روحانى كه در آيين مجوس تعصب زيادى از خود نشان مىدادند، به تشكيلات روحانى و عقايد و مقررات موبدان چندان تعلقى نداشتند. از آنجا كه اين طبقات به سبب اشتغال به اعمال روزانه و تصادم و برخورد دائم با قوانين و مقرراتى كه در آيين زرتشت به اجتناب از آلودن آتش و خاك و آب وجود داشت، در نظر موبدان و روحانيون زرتشتى، بىمبالات و تا حدى سست اعتقاد به نظر مىآمدند، طبعا ديانت تازه را كه مسلمين آورده بودند با زندگى خويش سازگار و با مذاق خود موافق يافتند.65 به همين دلايل بود كه تودههاى فرودست شهرى، انگيزهاى براى مقاومت در مقابل اعراب مسلمان نداشتند و در موارد متعددى با راهنمايى و هدايت يكى از ايشان، شهرى يا ناحيهاى به روى اعراب گشوده مىشد. مثلاً در جنگ مداين، راهنمايى و مساعدت يكى از «گبران» بود كه مسلمانان را در فتح آنجا توفيق داد.66 هنگام محاصرهى شوشتر نيز «يكى از پارسيان زينهار خواست و بر آن شد كه مسلمانان را رخنهگاههاى مشركان بنماياند و خود اسلام آورد، بدان شرط كه او و فرزندانش را وظيفهاى مقرر كنند».67 در مجموع، فرودستان شهرى نقش مهمى در ايجاد زمينه براى دستيابى به صلح و در نتيجه مسلمان شدن جامعهى ايرانى داشتند؛ چنانكه در اصفهان با فشار اين طبقه، پاذوسبان ـ مرزبان منطقه ـ علىرغم تمايلش، به پذيرش صلح با اعراب و تسليم شدن به ايشان تن در داد و به مردم گفت: «اى مردم اصفهان، شما را فرومايه ديدم، آنچه كردم شايستهى شما بود».68 در نيشابور نيز «موكل يكى از محلتها امان خواست و پذيرفت كه مسلمانان را به شهر اندر كند. پس وى را امان دادند. مرد شبانگاه مسلمين را به درون برد و ايشان دروازهى شهر را گشودند».69 به همين دليل لمبتون، سرعت و سهولت نسبى غلبه اعراب را به احتمال غالب، معلول اين حقيقت مىداند كه اسلام به عامهى مردم وعده مىداد كه آنها را از آن اوضاع و احوال نكبتبار و طاقتفرساى اجتماعى رهايى خواهد داد. اين در حالى بود كه رژيم كهن در چشم مردم چندان خوار و ناچيز شده بود كه حس وفادارى را در آنان بر نمىانگيخت.70 به نظر مىرسد در دورهى اموى، بخشهاى پايين جامعه بيش از ديگر بخشها خواستار تغيير در جامعه بودند و فشار سياستهاى اجرايى و مالياتى امويان چندان به درك سياسى، اجتماعى آنان افزوده بود كه آنها در آستانه گروش به اسلام از نوع ضدّ اموى (علوى، خارجى، مرجئى) آن بودند. كريستين سن نيز به برقرارى حكومت عامه پس از سقوط ساسانيان اشاره مىكند.71 دربارهى واكنش قشر روحانيون و مغان در مواجهه با اعراب، منابع موجود، حاوى اطلاعات بسيار اندكى هستند. تا حدّى كه اطلاع داريم در نواحى غربى ايران، بخصوص منطقه سواد، به واسطهى نفوذ محدود آيين زرتشت هيچگونه خبرى از مواجههى روحانيت زرتشتى با فاتحان مسلمان يا هر نوع تحرك مذهبى ديگر عليه آنها ثبت نشده است. به همانسان در ماوراءالنهر و تركستان نيز روحانيون در مبارزه عليه فاتحان هيچ نقشى ايفا نكردند.72 طبيعى است حتى سكوت منابع در اينباره نمىتواند بيانگر سكوت اين طبقه در مقابل اقوامى باشد كه علاوه بر نبرد در عرصهى سياسى و نظامى، به هر حال داعيهى نبرد ايدئولوژيك نيز داشتند. درست به همين دليل در ايالت پارس كه مركز اصلى قدرت روحانيت زرتشتى بود، مشكلات فراوانى براى اعراب فراهم شد و بسيارى از شهرها از جمله اصطخر به دفعات عليه اقتدار مسلمانان شورش كردند، تا آنجا كه ابن عامر ـ فرمانده عرب ـ «سوگند خورد كى چندان بكشد از مردم اصطخر كى خون براند».73 در دوران امويان، در ادامهى همين سياست به فرمان زياد بن سميّه ـ حاكم عراق ـ عبيداللّه بن ابى بكره «هيربذان» فارس را قتل عام و آتشكدهها را خراب كرد.74 با اين حال مقاومتها در برابر اعراب بيش از آنكه جنبهى مذهبى داشته باشد، انگيزههاى سياسى، اجتماعى داشت. تكيه روحانيون زرتشتى بر حكومت ساسانى و تنيده شدن اين دو نهاد در يكديگر، اين نتيجه را دربر داشت كه با سقوط يكى، ديگرى نيز از پا درآمد. جايگاه و مقام روحانيون بخصوص در ايالت فارس، حتى در آخرين روزگار ساسانى چندان برجسته بود كه هنگام ورود اعراب مسلمان به اين مناطق، يكى از هيربذان كه در آنجا فرمانفرما بود، قرارداد متاركه و پيمان صلح با اعراب را امضا كرد.75 اما در نظام جديد كه ديگر شاهى در ميان نبود و به امتيازات ديرينهى نجبا و موبدان و ساير طبقات ممتاز خاتمه مىداد، ديگر به «موبذ موبذان» كه تاج بر سر پادشاه مىنهاد و نيز به اعوان و انصار او چندان نياز نبود. با توجه به گرايش تدريجى مردم ايران به اسلام در قرن اول هجرى و اينكه آيين زرتشتى براى مدتهاى زياد پس از سقوط ساسانيان، در برخى مناطق رونق داشت، چنانكه از جمله در فارس حتى در قرن چهارم «مجوسان در آنجا بىنشانه راه مىرفتند و آداب گبران به كار برده مىشد»،76 روحانيونِ نه چندان برجسته زرتشتى به حيات اجتماعى، مذهبى خود ادامه دادند. البته روز به روز از ميزان نفوذ و جايگاه سياسىشان كاسته مىشد؛ اما از آنجا كه دين زرتشتى نگاهبان روايات و شعاير ملى بود، نفوذ معنوى آنان كم نبود، خاصه نفوذ معنوى موبد موبدان كه رئيس و حافظ دين شمرده مىشد و در حقيقت چون شاه از ميان رفته بود و اشراف به قوت اصلى خود باقى نبودند، وى رئيس حقيقى ايرانيان زرتشتى به شمار مىآمد.77 به همين علت در بعضى نقاط همچون اصطخر و سيستان شاهد هستيم كه شخصيتهاى بزرگ مذهبى ابتدا همدوش و همراه مرزبانان در مجموعهى حاكميت محلى با فاتحان مسلمان مىجنگند، يا مذاكره مىكنند و سرانجام راه سازش با مسلمانان را پيش مىگيرند.78 از اينرو عنصر رهبرى زرتشتى در سيستان ظاهرا در سراسر سده يكم هجرى به حيات خود ادامه داد.79 در دماوند نيز مقام «مسى مغان» ـ يعنى بزرگ مغها يا مؤبد مؤبدان، ـ كه در هنگام حملهى اعراب مسلمان در آنجا بود و تا يك قرن و نيم بعد از هجرت باقى ماند،80 حاكى از دست نخوردن سريع دستگاه مذهبى زرتشتى پس از سقوط ساسانيان است. از جمله اقدامات انفعالى دستگاه مذهبى زرتشتى در قرن اول هجرى براى جواب دادن به مقتضيات زمان و تطبيق خود با روح زمانه، حضور در مناظرات مذهبى در دربار خلفا81 و سعى در توحيدى نماياندن آيين زرتشت و زدودن انديشههاى زروانى و پيرايههاى آتشپرستى از آن آيين و نيز عمومى كردن استفاده از اوستا به عنوان كتاب آسمانى زرتشتيان و همچنين تحريك و همراهى مسلمانان در مبارزه با مانويان و مبدعان مذهبى از جمله جنبش «بهآفريد» بود، تا از اين طريق ضمن برقرارى روابط مناسبتر با مسلمانان، شرايط بهترى براى ادامهى بقاى خود و آيينشان كسب كنند. مثلاً گبران سيستان به مسلمانان مىگفتند كه «ما خداى پرستيم و اين آتشخانه را كه داريم و خرشيد را كه داريم نه بدان داريم كه گوييم اين را پرستيم، اما به جايگاه آن داريم كه شما محراب داريد و خانهى مكه».82 در حالىكه هيچگونه اطلاعى از تغيير كيش روحانيون زرتشتى در قرن اول هجرى نداريم، اخبارى در دست است كه در ميان بوداييان شرق ايران برخى از رؤساى مذهبى همچون خاندان برمك، اسلام گزيدند. نتيجه
مراودات نظامى و در كنار آن تماسهاى بازرگانى به علاوه همجوارى دو قوم عرب و ايرانى ناشى از استقرار قبايل عرب در ايران، رفته رفته تأثير خود را در جنبههاى فرهنگى نيز برجاى گذاشت. هر چند در برخى نقاط، بوميان از استقرار اعراب در كنار خود چندان خشنود نبودند و برخوردهايى ميان ايشان با اعراب بروز مىكرد، اما در مجموع حضور اعراب را در كنار خود پذيرفته بودند و آن را مذموم نمىشمردند. مثلاً ديدگاه مردم «سغد» نسبت به اعراب اين بود كه: «اين قوم با ما آميختهاند و با آنها ماندهايم و از ما ايمن شدهاند و ما نيز از آنها ايمن شدهايم».83 مسلمانان با حضور خود در ايران، بيشترين اثر را در طول تاريخ ايران به جاى گذاشتند، اما به زودى «تطابق»84 ايشان با محيط جديد نيز آغاز شد. مثلاً عربهاى خراسان تا حدود زيادى رنگ ايرانى به خود گرفتند؛ از جمله همسر ايرانى داشتند، شلوار مىپوشيدند، و نوروز و مهرگان را جشن مىگرفتند، زبان فارسى را مىفهميدند و به آن سخن مىگفتند.85 همين كاربرد زبان فارسى توسط اعراب، در مراوده با اتباع ايرانى، يكى از دلايل گسترش زبان فارسى جديد در مناطق ماوراءالنهر شد. حتى در ناحيهاى مانند قم كه اعراب، علىرغم ميل بوميان، خود را بر آنان تحميل كرده و آنان را از شهر بيرون رانده بودند، و تا اواخر عهد امويان هيچگونه تقاربى بين اعراب و ايرانيان ملاحظه نمىشد،86 اعراب پس از مدتى تحت تأثير فرهنگ محلى قرار گرفتند و فارسى شدند. به گفتهى ابن حوقل در قرن چهارم هجرى همهى مردم قم بىاستثنا شيعه و اغلب آنان عرب بودند و زبانشان فارسى بود.87 علاوه بر جنبههاى زبان، پوشاك و خوراك، فرهنگپذيرى اعراب مسلمان بيش از همه در زمينههاى ديوانى و ادارى بود كه تخصص لازم را در آن نداشتند. رؤساى عرب به طرز زندگى اشراف و اعيان ايرانى گرايش داشتند و آن را گاهى بر عادات خود نيز ترجيح مىدادند. حتى اميرى متعصب چون حجاج، به كندوكاو دربارهى آداب و رسوم ايرانى مىپرداخت.88 در اين ميان، تقليل درآمد اعراب مهاجر و تنزل پايگاه اجتماعى ايشان، همراه با شعلهور شدن اختلافات قبيلهاى ميان آنها، عوامل مهمى در نزديكتر كردن مهاجران و بوميان بود. فراگرد فرهنگپذيرى، يكسويه نبود، ايرانيان نيز علىرغم محافظهكارى در حفظ اعتقادات و رسوم كهن، از برخى عناصر فرهنگى اعراب مسلمان از جمله زبان عربى و به خصوص دين ـ كه به هر حال اعراب حاملان آن بودند ـ بهره گرفتند. شدت تأثيرپذيرى در برخى ايرانيان تازه مسلمان چندان بود كه نه فقط آيين پدران را يكسره رها كردند، بلكه برخى از ايشان چنان با گذشتهى خود دشمنى ورزيدند كه به بدگويى از آن پرداختند و حتى نام و نسب خود را دگرگون ساختند، به طورى كه بعضى از ايشان نسب خود را به اعراب و از جمله اسحاق بن ابراهيم رساندند.89 همچنين زبان فارسى تا حد زيادى از عربى متأثر شد و به عنوان عاملى مهم در حفظ وحدت و يكپارچگى مردم اين خطه، اداى وظيفه كرد. مهمتر از آن با ورود اعراب و اسلام به ايران، جامعهى بسته و كم ارتباط ساسانى، جزئى از يك تمدن باز و جامعهاى بزرگ با تحرك اجتماعى چشمگير شد كه وارث تمام تمدنهاى قبل از خود، اعم از يونانى، سامى، ايرانى، سريانى، رومى و... بود. قرار گرفتن جامعهى ايرانى در كنار جامعهى قبايل مهاجر عرب، علاوه بر ايجاد همزيستى و مراودات بازرگانى ميان ايشان، باعث مقايسه دو نظام حكومتى مسلمانان و خاندانهاى بزرگ عهد ساسانى از سوى ايرانيان شد كه مبادله و تأثير متقابل فرهنگى و دينى ميان دو طرف از نتايج بارز آن بود. در اين ميان تدريجىبودن گسترش دين اسلام در ميان ايرانيان و نيز برخى تشابهات اعتقادى آيين زرتشت و اسلام،90 همچنين آشنايى نسبى اما ديرينهى دو قوم از يكديگر، به فراگرد اشاعهى فرهنگ كمك كرد و مانع از فرو آمدن ضربهى فرهنگى91 بر يكى از دو طرف شد. ايرانيان تازه مسلمان در بارور كردن فرهنگ و علوم اسلامى نقش اساسى ايفا كردند و با تعصب در دين جديد كه معمولاً ويژهى نوكيشان است، در بسيارى از زمينهها از اعراب جلو افتادند. آنان به عنوان حلقهى واسط، در تفكيك اسلام از عرب و سازگار كردن انديشههاى ايرانى و اسلامى و ارتقا و اعتلاى آن نقش مهمى ايفا كردند و گذشتهى باستانى را با دين جديد پيوند زدند و در سايه ديدگاه غير طبقاتى اسلام و خارج شدن علم از انحصار طبقهاى معين، در قرون بعدى پيشاهنگان فرهنگ اسلامى شدند؛ فرهنگى كه گر چه در دامن اسلام پرورش يافت، ولى ارتباط چندانى با اعراب نداشت. با اين حال اگر مقصود از بيان «اسلام ايرانى» كه برخى از محققان خيلى به آن بها دادهاند، اين باشد كه ايرانيان، اسلام را در چهارچوبهاى خاص نژادى و ملى تفسير كردهاند، سخن آنان چندان معتبر نيست. نيز اين نظر كه «دينى كه از فاتحين عرب به ايرانيان رسيد، در اينجا رنگ و روى ايرانى گرفت و تشيع خوانده شد و از مذهب اهل سنت امتياز يافت»،92 چندان با واقعيات تاريخى تطبيق نمىكند. اما اين ديدگاه كه قوم ايرانى توانسته است با نبوغ خويش اسلام را از چهارچوب مذهبى، ملى و عربى بيرون آورد و صبغهى جهانى آن را تفوق بخشد،93 سخنى استوارتر مىنمايد. منابع:
ـ آربرى، آر.ج (گردآورنده)، ميراث ايران، تأليف سيزده تن از خاورشناسان، ترجمه احمد بيرشك و...، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1336). ـ آرنولد، سرتوماس، تاريخ گسترش اسلام، ترجمه ابوالفضل عزتى، (انتشارات دانشگاه تهران، 1358). ـ ابن اعثم، ابى محمد احمد، الفتوح، بيروت، دارالكتب العلميه، 1406 هجرى / 1986 ميلادى. ـ ابن بلخى، فارسنامه، به اهتمام گاى لسترنج، چاپ دوم (تهران، دنياى كتاب، 1363). ـ ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورة الارض (سفرنامه ابن حوقل)، ترجمه و توضيح جعفر شعار، چاپ دوم (تهران، اميركبير، 1366). ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، ترجمه محمد پروين گنابادى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1366). ـ اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ترجمه جواد فلاطورى، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364). ـ اصطخرى، ابواسحق ابراهيم، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347). ـ اصفهانى، حمزة بن حسن، تاريخ پيامبران و شاهان، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، اميركبير، 1367). ـ بارتولد، و. و، تركستان نامه، ج 1، ترجمه كريم كشاورز، چاپ دوم (تهران، آگاه، 1366). ـ باسورث، ادموند كليفورد، تاريخ سيستان (از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان)، ترجمه حسن انوشه، چاپ اول، (تهران، اميركبير، 1370). ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، تاريخ غزنويان، ج 1، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، (تهران، اميركبير، 1362). ـ بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البدان، تصحيح رضوان، محمد رضوان، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1978). ـ بولت، ريچارد. و، گروش به اسلام در قرون ميانه، ترجمه محمد حسين وقار، چاپ اول، (تهران، نشر تاريخ ايران، 1364). ـ پتروشفسكى، ايلياپاولويچ، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، چاپ هفتم (تهران، انتشارات پيام، 1363). ـ پيگولوسكايا، ن، شهرهاى ايران، ترجمه عنايت اللّه رضا، چاپ اول، (تهران، علمى و فرهنگى، 1364). ـ ثعالبى، عبدالملك بن محمد بن اسماعيل، تاريخ ثعالبى، ترجمه محمد فضايلى، (تهران، نشر نقره، 1368). ـ جاحظ، ابوعثمان، الحيوان، ج 2، حققه فوزى عطوى (بيروت، دارصعب، الطبعه، 1982). ـ حتى، فيليپ، تاريخ عرب، ج 1، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ اول، (تبريز، حقيقت، 1344). ـ حصورى، على، آخرين شاه، چاپ اول (تهران، مؤلف، 1371). ـ دنت، دانيل، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ترجمه محمدعلى موحد، چاپ سوم، (تهران، خوارزمى، 1358). ـ دنيل، التون، ل، تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ترجمه مسعود رجبنيا، چاپ اول، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367). ـ دينورى، ابوحنيفه، اخبار الطوال، (ليدن، بريل، 1888م). ـ زرينكوب، عبدالحسين، ايران بعد از اسلام، چاپ سوم (تهران، اميركبير، 1362). ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، كارنامه اسلام، چاپ سوم، (تهران، اميركبير، 1362). ـ شريعتى، على، مجموعه آثار شمارهى 27، بازشناسى هويت ايرانى ـ اسلامى، (تهران، الهام، 1361). ـ صديقى، غلامحسين، جنبشهاى دينى ايرانى در قرن دوم و سوم هجرى، چاپ اول، (تهران، پاژنگ، 1372). ـ طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى) (بيروت، عزالدين، 1407 هجرى / 1987 ميلادى). ـ فراگنر، برت، «تقارب اعراب به محيط يرانى در دوران خلفاى عباسى»، مجله بررسىهاى تاريخى، ش 3 سال سيزدهم، شماره مسلسل 77، مرداد و شهريور 1355 ش. ـ فراى، ريچارد، (گرد آوردنده)، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه (كمبريج)، ترجمهى حسن انوشه، چاپ اول (تهران، اميركبير، 1363). ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، ميراث باستانى ايران، ترجمه مسعود رجبنيا، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368). ـ فلوتن، فان، تاريخ شيعه و علل سقوط بنى اميه، ترجمه مرتضى هاشمى حايرى، چاپ اول، (تهران، اقبال، 1325). ـ كريستين سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى، چاپ پنجم (تهران، امير كبير، 1367). ـ كوئن، بروس، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، (تهران، سمت، 1373). ـ گرديزى، ابوسعيد عبدالحى، زين الاخبار (تاريخ گرديزى)، چاپ اول (تهران، دنياى كتاب، 1363 ش). ـ لمبتون، ا.ك.س مالك و زارع در ايران، ترجمه منوچهر اميرى، چاپ سوم، (تهران، علمى و فرهنگى، 1362). ـ مبّرد، ابوالعباس، الكامل فى اللغة و الادب، ج 3 (قاهره، بىتا). ـ محمدى، محمد، فرهنگ ايران پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى (تهران، دانشگاه تهران، 1374). ـ مسعودى، ابى الحسن، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1365). ـ مشايخ فريدنى، آذرميدخت، مرو در دوره خلفاى راشدين (از سقوط ساسانيان تا بنىاميه). مجله تحقيقات تاريخى، سال دوم، ش 6 و 7، پاييز، 1371. ـ معين، محمد، مزديسنا و ادب پارسى، ج 1، چاپ سوم (تهران، دانشگاه تهران، 1355 ش). ـ مقدسى، ابوعبداللّه، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، 2 جلد، ترجمه علينقى منزوى، (تهران، بنگاه مؤلفان و مترجمان ايران، 1361). ـ مؤلف نامعلوم، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعراى بهار، چاپ دوم، (تهران، پديده، 1366). ـ مؤلف نامعلوم، مجمل التواريخ و القصص، به اهتمام ملك الشعراى بهار، (تهران، انتشارات كلاله خاور، بىتا). ـ نرشحى، ابوبكر، تاريخ بخارا، ترجمهى ابونصر احمد بن محمد، تصحيح مدرس رضوى، چاپ دوم (تهران، توس، 1363). ـ نولدكه، تئودور، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب خويى، چاپ اول، (تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1358). ـ همايون كاتوزيان، محمد على، استبداد، دموكراسى و نهضت ملى؛ چاپ اول (تهران، نشر مركز، 1372). ـ يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، (بيروت، دار صادر، 1960م). ـ يوسفى، غلامحسين، ابومسلم سردار خراسان، چاپ سوم (تهران، امير كبير، 1368). 1 دانشيار گروه تاريخ دانشگاه تربيت معلم. 1. فراگردى كه از طريق آن، نژادها و گروههاى مختلف به تدريج روابط اجتماعى، اقتصادى و سياسى نزديكترى با يكديگر برقرار مىكنند. 2. ريچارد فراى، ميراث باستانى ايران، ص 52. 3. اين اصطلاح در وصف فراگرد تماس بين فرهنگهاى متفاوت و همچنين نتيجهاى كه از اين تماسها حاصل مىشود، به كار مىرود. 4. على شريعتى، مجموعه آثار، ش 27، ص 31. 5. ريچارد.و بولت، گروش به اسلام در قرون ميانه، ص 8. 6. آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ص 121 7. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، تصحيح رضوان محمد رضوان، ص 383. 8. مؤلف نامعلوم، تاريخ سيستان، ص 81، حواشى مصحح. 9. عبدالحسين زرينكوب، ايران بعد از اسلام، ص 14. 10. محمد على همايون كاتوزيان، استبداد، دموكراسى و نهضت ملى، ص 8 . 11. ر.ك: ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 123؛ احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 258؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 159. نيز مقايسه شود با پاسخ خسروپرويز به نامهى پيامبر صلىاللهعليهوآله در كتاب فارسنامه اثر ابن بلخى، به اهتمام گاىلسترنج، ص 106. 12. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 33. 13. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 254. 14. طبرى، همان، ج 2، ص 255. 15. ابن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 144. 16. ر.ك: ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، ص 128؛ مؤلف نامعلوم، مجمل التواريخ و القصص، ص 272؛ در اثر اخيرالذكر به اين نكته اشاره شده است كه رستم منجم بود و مىدانست كه سرانجام كارزار چه خواهد شد. 17. درباره شورش قارن در خراسان ر.ك: طبرى، همان، ج 2، ص 468 و نيز دربارهى مقاومت ماهك بن شاهك در اصطخر ر.ك: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337. 18. بنگريد به تأثير شعارهاى مساواتطلبانه مغيره در دربار رستم كه دهقانان گفتند: «به خدا سخنى گفت كه بندگان ما پيوسته بدان متمايل خواهند بود» [ طبرى، همان، ج2، ص 261]. 19. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 279. 20. طبرى، همان، ج 2، ص 283. 21. طبرى، همان، ج 2، ص 335. 22. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 389. 23. همان، ص 366؛ طبرى، همان، ج 2، ص 355. 24. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 317. 25. براى نمونه ر.ك: [ابوحنيفه دينورى، همان، ص 123؛ طبرى، همان، ج 2، ص 252؛ ابن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 131؛ احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 242، به بعد و ص 336]. 26. براى نمونه ر.ك: [ابوحنيفه دينورى، همان، ص 133؛ طبرى، همان، ج 2، ص 226؛ احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 265؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 337]. 27. طبرى، همان، ج 2، ص 255. 28. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 330؛ ابن واضح يعقوبى، همان، ج 2، ص 167. 29. عبدالملك ثعالبى، تاريخ ثعالبى، ص 474؛ احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 312؛ ابن اعثم، همان، ص 317. 30. گرديزى، تاريخ گرديزى، ص 104. 31. تئودور نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ص 673. 32. ر.ك: پتروشفسكى، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص 42؛ آذرميدخت مشايخ فريدنى، مرو در دوره خلفاى راشدين (از سقوط ساسانيان تا بنىاميه). (مجله تحقيقات تاريخى)، سال دوم، ش 6 و 7، پاييز 1371، ص 137 و 141. 33. على حصورى، آخرين شاه، ص 104. 34. ذكر اين نكته ضرورى است كه ثروت و اعتبار دهقانان در نواحى مختلف اين مملكت بزرگ، متفاوت بود و مسلما به همين علت است كه فردى دهقان در يك ناحيه به عنوان مردى معتبر و در ناحيهى ديگر به عنوان كشاورز ديده مىشود [تئودور نولدكه، ص 662] و به نوشته و.و بارتولد، كلمه دهقان به طور يكسان به زمينداران عادى و شاهزادگان صاحبزمين و فرمانروا اطلاق مىشده است، و.و بارتولد، تركستان نامه، ج 1، ترجمهى كريم كشاورز، ص 403. 35. گرچه معناى مرزبان، سرحددار است، اما تقريبا همان است كه در عهد هخامنشيان «ساتراپ» خوانده مىشد. تئودور نولدكه، همان ص 91. 36. ابواسحق اصطخرى، مسالك و ممالك، ص 129. 37. ر.ك: طبرى، همان، ج 2، ص 385؛ ابوحنيفه دينورى، همان، ص 122 (دربارهى همراهى ـ بسفروخ ـ مرزبان انبار ـ با مثنى بن حارثه عليه بازرگانان حيره) ر.ك: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 338. 38. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 89؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 74. 39. آرتور كريستين سن، همان، ص 132. 40. ر.ك: [گرديزى، همان، ص 230] برخى نويسندگان، خيانت اين طبقه را از جمله دلايل سقوط ساسانيان برشمردهاند؛ [عبدالحسين زرينكوب، همان، ص 198] كه البته بيشتر سادهسازى در تحليل وقايع است. 41. طبرى، همان، ج 3، ص 263 و 4. 42. ر.ك: اسلام آوردن دهقانان در دورهى اوليه [احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 238، 265 و 310]. Welhausen Julias. The Arab Kingdom and its Fall, Trans: Margarl Geaham Woir , Corzon Press, London, 1973, P. 493 . و نيز ر.ك: فان فلوتن، تاريخ شيعه و علل سقوط بنى اميه، ترجمه مرتضى هاشمى حايرى، ص 42. 43. برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 2، ص 241 و 274؛ آر.ج آربرى، ميراث ايران، ص 138. 44. ابوبكر نرشحى، تاريخ بخارا، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29. 45. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 310. 46. التون دنيل، تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان، ص 316. 47. طبرى، همان، ص 175. 48. فيليپ حتى، تاريخ عرب، ص 200. 49. ريچارد.و بولت، همان، ص 44. 50. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 420. 51. ابوبكر نرشحى، همان، ص 82؛ طبرى، همان، ج 3، ص 592 و ج 4، ص 29. 52. دانيل دنت، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ص 175. 53. ديوان خراج و مالياتهاى پس از اسلام به همان وضع پيش از اسلام باقى مانده بود. ديوان عراق به زبان فارسى و ديوان شام به زبان رومى نوشته مىشد. اولين كسى كه عمر را به اهميت امر ديوان متوجه ساخت، هرمزان بود، عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادى، ج 1، ص 466. 54. آرتور كريستين سن، همان، ص 154. 55. دانيل دنت، همان، ص 74. 56. براى مثال فضل بن سهل ـ وزير نامى مأمون و از خاندانى معروف از دبيران ـ فقط در سال 190 قمرى به دست خليفه اسلام آورد، ر.ك: ريچارد فراى، (گرد آوردنده)، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه (كمبريج)، ج 4، ترجمهى حسن انوشه، ص 495. 57. ريچارد فراى، همان، ص 494. 58. همان، ص 495. 59. ادموند كليفورد باسورث، تاريخ غزنويان، ج 1، ص 166. 60. ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 468؛ تاريخ سيستان، ص 86 (همراهى بازرگانان با سپاهيان مهلب). 61. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 403. 62. ريچارد.و بولت، همان، ص 52. 63. حمزة بن حسن اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 44 به بعد؛ پيگولوسكايا، شهرهاى ايران، ص 374 و 391. 64. برتولد اشپولر، همان، ج 1، ص 241؛ سرتوماس آرنولد، تاريخ گسترش اسلام، ص 150. 65. عبدالحسين زرينكوب، همان، ص 373. 66. ابوحنيفه دينورى، همان، ص 134. 67. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 373؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 279. 68. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 309. 69. همان، ص 395. 70. ا.ك.س لمبتون، مالك و زارع در ايران، ص 62. 71. آرتور كريستين سن، ص 537. 72. و.و بارتولد، همان، ج 1، ص 402. 73. ابن بلخى، همان، ص 116. 74. ابوعثمان جاحظ، الحيوان، ج 2، ص 177. 75. احمد بن يحيى بلاذرى، همان، ص 380. 76. ابواسحق اصطخرى در قرن چهارم مىنويسد «به هيچ ولايت اسلام چندان گبر نباشد كى در ولايت پارس، كى دارالملك ايشان بودست»، ابواسحق اصطخرى، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، ص 121؛ ابوعبداللّه مقدسى، احسن التقاسيم، ج 2، ص 640. 77. غلامحسين صديقى، جنبشهاى دينى ايرانى در قرن دوم و سوم هجرى، ص 88. 78. ر.ك: ابن اعثم، همان، ج 1، ص 315 و 339؛ تاريخ سيستان، ص 82. همچنين مبّرد، از مصالحه آزاد مرد بن الهربذ ـ رئيس شهر فسا ـ با نيروهاى خوارج در دههى هشتاد هجرى خبر مىدهد، ابوالعباس مبّرد، الكامل فى اللغة و الادب، ج 3، ص 226. 79. ادموند كليفورد باسورث، همان، ص 58. 80. آرتور كريستين سن، ص 141. 81. محمد محمدى، فرهنگ ايران پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى، ص 50. 82. تاريخ سيستان، ص 92. 83. طبرى، همان، ج 3، ص 596. 84. تطابق ( accomodation )، دلالت دارد بر چگونگى تعديل يافتن فعليت افراد به منظور سازگارى با مقتضيات دنياى اجتماعى خارج. 85. غلامحسين يوسفى، ابومسلم سردار خراسان، ص 53. 86. فراگنر، مجله بررسىهاى تاريخى، ش 3، ص 124. 87. ابوالقاسم محمد ابن حوقل، صورة الارض، ص 113. 88. عبدالرحمن ابن خلدون، همان، ج 1، ص 331. 89. ابى الحسن مسعودى، التنبيه و الاشراف، ص 101. 90. اقامهى پنج نوبت نماز روزانه توسط زرتشتيان، تاريخ كمبريج، ج 3، ص 56؛ و نيز اعتقاد به منجى و جايگاه برجستهى فرشتگان در آيين زرتشتى، ريچارد فراى، ميراث باستانى...، ص 378، تنها نمونهاى از اين تشابهات بود. 91. فردى كه تحت تأثير محيط بيگانه است و در بين مردمى زندگى مىكند كه در باورهاى خود با او وجه مشتركى ندارند، دچار ضربهى فرهنگى ( cultural shock ) مىشود. بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسلى، ص 67. 92. معين، مزديسنا و ادب پارسى، مقدمه ابراهيم پورداوود، ص 2. 93. برتولد اشپولر، همان، ص 239.