حيات سياسى و اجتماعى زبيده خاتون
زهرا نوروزى (1) صدسال اول حكومت عبّاسيان حوادث سياسى، آشوبهاى فرقهاى و قيامهاى خونينى را به دنبال داشت. در اين ميان بررسى شرح حال اعضاى اين خاندان و آشنايى بيشتر با جزئيات حيات سياسى ايشان محقّق را با روند حوادثِ دوره عباسى آشناتر مىكند. با لحاظ اين مسأله كه زنان در طول تاريخ جايگاه و سهم خاصى داشتهاند اين مقاله بر آن است تا به بررسى نقش و مقام يكى از مشهورترين زنان اين دوره (زبيده خاتون) بپردازد. وى به عنوان عامل پشت پرده در بسيارى از حوادث سياسى نقش ايفاء كرد. همچنين مطالعه حيات اجتماعى، فرهنگى، علمى و ادبى وى ما را در شناخت شخصيت و طرز فكر و جايگاه او در دربار عباسى يارى مىكند. اخبار راجع به زبيده در متون متعدد پراكنده است. منابع اعلام و فرهنگنامهها هم كمك زيادى در شناسايى كامل حيات زبيده نمىكنند. در اين مقاله بر آنيم تا جوانب مختلف حيات وى را مورد بررسى و تحقيق قرار داده و شرح حال نسبتا كاملى از وى ارائه دهيم. واژههاى كليدى:
عباسيان، زنان، هارون، مأمون، زبيده، بغداد. مقدمه
زنان در تاريخ دولت عباسيان جايگاه عظيم و مهم و گاه همرديف خلفا داشتهاند، اما چون قسمت اعظم كتب تاريخى به ذكر حوادث سياسى پرداختهاند بررسى شأن، جايگاه و نقش زنان در ادوار حكومتى اين دولت مجهول مانده است. با وجود اين، اخبار و اطلاعات راجع به آنان كم نيست بلكه دستى قدرتمند بايد، تا آنها را مدوّن و مكتوب كند. در ميان زنان مشهور اين خاندان، نام زبيده، از لحاظ شأن و مقام گاه همرديف هارون عباسى در داستانهاى خيالانگيز بغداد و افسانههاى هزار و يكشب مىدرخشد.1 در بسيارى از حوادث تاريخ عباسى، مقارن حكومت هارون و بعد از او ردپايى از اِعمال نظر و دخالت مستقيم و غير مستقيم زبيده، مشاهده مىشود. اين نوشتار سعى دارد تا به شناسايى جنبههاى حيات اين زن بزرگ بپردازد و يك زندگينامهى جامع و مجمل از وى ارائه دهد. زبيده
أمَه العزيز، دختر جعفر بن منصور عباسى ملقّب به زبيده، يكى از زنان معروف و ممتاز عصر عباسى است. علّت شهرت زبيده، به اين لقب به دوران كودكى وى، زمانى كه منصور خليفهى عباسى وى را در آغوش خود مىرقصاند و او را زبيده صدا مىزد، برمىگردد و اين صفت از همان زمان بر نام او غالب شد.2 زبيده، در لغت به معناى هر آنچه كه از شير حاصل شود (سرشير و كف و...) و اسم تصغير از مادهى زَبَدَ است.3 بنابراين علّت آن سفيد پوستى، طراوت و درخشانى صورتش بود.4 در برخى متون از وى با كنيهى ام جعفر و ام واحد نيز ياد شده است.5 دربارهى اشتهار زبيده به كنيهى ام واحد مطلب خاصى يافت نشد. اما ظاهرا شهرت وى به كنيهى ام جعفر، به دليل انتساب به نام پدرش (جعفر بن منصور) مىباشد، زيرا در ذيل نام فرزندان وى اسم جعفر يافت نشد.6 برخى گمان مىكنند زبيده، تنها لقب او است.7 در حالى كه در بسيارى از متون تاريخى از زبيده با عنوان ام جعفر ياد مىشود.8 در كنار اين القاب، عناوينى چون الهاشميه، القرشيه زوجه هارون الرشيد، بنت عّمه (هارون)، اّم الامين و... در كنار نامش مشاهده مىشود.9 در خصوص پدر و مادر زبيده، اطلاعات كاملى در دسترس نيست، جز اين كه مادرش كنيزى (سلسبيل) متعلّق به جعفر بن منصور بود كه در سال (145ه ) در موصل محل حكومت جعفر در قصر الحرب، زبيده، را به دنيا آورد.10 ظاهرا او تنها همسر جعفر نبوده، زيرا زبيده خواهر و برادر ناتنى فراوان داشته كه درباره آنها نيز اطلاع خاصّى در دست نيست. لُبابه خواهر زبيده، بعد از مرگ پدرش به موسى بن مهدى سپرده شد. ابراهيم برادرش دنباله و عقبى نداشته است؛ عيسى بعدها والى بصره و مناطق اطراف شد و از سرنوشت جعفر، يحيى، عبداللّه و صالح، پسران ديگر جعفر بن منصور اطّلاع دقيقى در دست نيست. زبيده در سال (148ه) در سن سه سالگى پدر خود را از دست داد و بعد از آن تحت حمايت منصور دوانقى (پدر بزرگش) قرار گرفت.11 از زبيده، در منابع تاريخى به عنوان زنى ديندار، اصيلزاده، زيباروى، محبوب، نيكوكار، خَيِّر و با نفوذ ياد شده است.12 انتساب وى به خاندان سياسى حكومتى توجّه نويسندگان را برانگيخته است، به طورى كه در اين زمينه وى را در ميان عباسيان يگانه و بىهمتا مىدانند. او فرزند جعفر، نوهى منصور، همسر هارون الرشيد، عروس مهدى عباسى و همسرش خيزران، مادر امين خليفهى مقتول عباسى به سال (198ه) و نيز مادر ناتنى مأمون و معتصم عباسى است. واثق و متوكّل نيز نوادگان پسران ناتنى وى هستند. در تاريخ دورهى اموى و عباسى فقط دو زن در مسئلهى انتساب سببى و نسبى خاندان حكومتى مشهور هستند. يكى زبيده، در ميان عباسيان و ديگرى عاتكه، دختر يزيد بن معاوية بن ابى سفيان در بين اموىها.13 از ديگر موارد شهرت زبيده، در خلافت امين است، تنها خليفهاى كه بعد از على بن ابى طالب عليه السّلام و به روايتى بعد از حسن بن على عليه السلام دومين يا سومين خليفهاى بود كه تبار هاشمى داشت.14 يعنى اين كه پدر و مادرش هر دو نسب به هاشم بن عبد مناف مىبردند. در تاريخ عباسيان اين شهرت فقط از آن امين فرزند زبيده، شد. دربارهى مذهب زبيده اطّلاعى در دسترس نيست. امّا اعلمى، وى را شيعه مىداند و معتقد است، بزرگان شيعه (كه از نام آنها ذكرى به ميان نياورده) مذهب زبيده را از شخصيتش جدا ندانستهاند.15 نويسندگان، زبيده را زنى عاقل، هنرمند، آگاه به فنون ادب و شعر، همنشين با علما و شعرا و شاعره معرفى كردهاند. رحم، شفقت، كرامت، بخشندگى و كياست جزو صفات بارز وى بوده است. در باب اين صفات و ويژگىها حكايتهاى فراوان وجود دارد. داستان ملاقات وى با مردى عابد و جوانمرد و پيمودن راهى طولانى براى زيارت او و آزمودن ميزان جوانمردى و بخشندگى آن مرد از جملهى اين حكايتهاست.16 دربارهى بخشندگى و شفقت زبيده هم حكايت دلنشين آزاد كردن مردى كه به زبيده مقروض بود، خواندنى است.17 محفل زبيده، محل اجتماع هنرمندان، علماء، اطبّا، شعرا و ادبا بود، و همگى از عطاياى بانو بهره مىبردند. گفتنى است كمكهاى زبيده، شامل حال زاهدان، نيكوكاران، فقرا و بيچارگان هم مىشد.18 ازدواج
ورود زبيده به بغداد نقطهى عطفى در زندگانى وى محسوب مىشود. بغداد، مركز خلافت عباسى، محلّ تحولات سياسى ـ اجتماعى و فرهنگى در تاريخ اسلام بود. ثروت و مكنت دولت عباسى در صد ساله اول حكومتشان، زندگى تجملاتى را به وجود آورد كه در تاريخ، بغداد را محلّ داستانها و افسانهها و اسطورههاى كهن قرار داد. زبيده، در سن هفده سالگى در عنفوان جوانى در بغداد با پسر عموى خويش، هارون الرشيد عباسى ازدواج كرد.19 تاريخ اين ازدواج به سال (165ه)20 و در محلّ قصر الخلد در بغداد بود. البته در برخى منابع محلّ ازدواج زبيده، در خانهى محمد بن سليمان كه بعدها از آنِ عباسه خواهر هارون شد و نيز ديرسوسى در قادسيه و... بيان شده است.21 ظاهرا بر پايى مراسم ازدواج با شكوه و عظمت در ميان خاندان عباسى مرسوم بوده است. ماجراى ازدواج خيزران و مهدى عباسى، هارون و زبيده، مأمون و پوران خود شاهدى بر اين مدّعاست. مهدى عباسى مراسم با شكوهى براى ازدواج هارون و زبيده برپا كرد و مخارج فراوانى در حدود 000/380/1 درهم خرج كرد. مراسمى كه نظير آن را كسى به ياد نداشت. روايت است خليفه جامهايى آكنده از جواهرات و سكههاى زر و سيم به ميهمانان مىبخشيد. زبيده، هنگام حركت به سوى خانهى بخت آراسته و مزين به جواهرات فراوان و سنگين بود، به طورى كه توان راه رفتن نداشت. تلاش فراوانى براى روشنايى قصر انجام شد به طورى كه دود حاصله از سوختن شمعها و عطر شمعهاى عنبرين عروس را ناراحت كرده بود و زبيده دستور داد، آنها را بيرون بردند براى جلب نظر عروس انواع هدايا، جواهرات، عطرهاى خوشبو، وسائل آرايش و لباسهاى فاخر به وى هديه شده بود.22 هنگامى كه زبيده، به خانهى هارون وارد شد اميرزادهى جوان دانههاى مرواريد را كه در آستين داشت بر سر و روى عروس پاشيد و با اجازه زبيده، حُضّار به جمعآورى مرواريدها براى خويشتن، پرداختند.23 طبق روايتى مبالغهآميز هارون براى مراسم عروسى خويش وليمهاى داد كه مصارف آن 55 ميليون درهم خرج برداشت.24 نقل است هارون بعد از مراسم ازدواجش بار عام داد و مردم، به خصوص بنىهاشم را مورد محبت خويش قرار داد و به آنان هدايايى گرانبها از جمله، پارچههاى زربفت و... عطا نمود.25 روايات نشان مىدهد، هارون سخت به زبيده دلبسته بود و لذّت بودن در كنار زبيده را با هيچ چيز عوض نمىكرد. زبيده نيز به هارون علاقهى فراوان داشت و هرگز غم و اندوه وى را تحمّل نمىكرد. اين مسائل از داستان تصميم هادى عباسى، برادر هارون براى خلع وى از ولايتعهدى و ابراز نگرانى يحيى برمكى از اين مسئله و بىتوجهى هارون نسبت به امور حكومت و خوشگذرانى با همسرش كاملاً مشهود و هويدا است.26 با وجود اين، نشان از علاقه و عشق متقابل ميان هارون و زبيده است.27 وجود ارتباط صميمانه و شوخى و مزاح ميان هارون و زبيده را مىتوان از داستانهاى همنشينى آن دو با قاضى ابويوسف در سال (182ه) و شيطنتهاى هارون جوان و طنازىهاى زبيده و حسن ختامهاى قاضى كه به خوبى از پس آن دو برمىآمد و رضايت هارون و زبيده را فراهم مىكرد، مشاهده نمود.28 زبيده، مانند هر زن ديگرى خواهان شوهرش بود و هرگز تحمّل نمىكرد فرد ديگرى، محبّت هارون را به سوى خويش جلب نمايد. داستان اهداى كنيزكى به هارون كه سخت مورد توجّه هارون قرار گرفت و زبيده به دليل نگرانى نسبت به اين موضوع با خواهر هارون (علّيه) مشورت كرده و به اتفاق او تصميم گرفتند كنيزكانى زيباروى و آوازخوان به قصر هارون بياورند تا خليفه را از توجه به آن كنيزك باز دارند و با تحريك كنيزكان آوازهخوان كه ترانههايى از بىوفايى هارون و عشق و وفادارى زبيده بخوانند و بدين ترتيب احساس و عاطفهى هارون را تحريك نمايند، همه حكايت از توجه زبيده به حفظ همسرش براى خود، دارد. ترفند زبيده و علّيه مؤثر واقع شد و هارون سريع به نزد زبيده آمد و در صدد جلب رضايت وى برآمد.29 زبيده، اگرچه اولين بانوى هارون و سوگلى حرم وى بود، امّا هارون بعدها همسران ديگرى نيز اختيار نمود. برخى از اين همسران كنيزانى بودند كه زبيده خود به محفل هارون فرستاده بود. مراجل، مادر مأمون و مارده، مادر معتصم از اين گونهاند. دربارهى چگونگى آشنايى مراجل با هارون روايات متعددى بيان شده است. برخى در پى داستان تنهايى و گوشهنشينى هارون از جمله كنيزانى كه زبيده به محفل هارون فرستاده مراجل را ذكر كردهاند.30 گروهى نيز وى را كنيز قصر هارون دانستهاند، در زمانى كه هارون شيفتهى كنيزكى زيباروى متعلق به جعفر برمكى شده بود، زبيده، كنيزك (مراجل) را زينت كرده و نزد هارون فرستاده بود تا از اين طريق توجه هارون را به سوى خود جلب كند.31 روايت عجيب ديگر در اين زمينه (آشنايى هارون با مراجل) وجود دارد كه، زبيده در اوايل ازدواج با هارون صاحب فرزند نمىشد. هارون به توصيهى طبيبى با مراجل كنيز خود، همبستر شد و از او مأمون متولد شد و اين مسئله طبق پيشبينى طبيب سبب تحريك حسادت زنانهى زبيده شد و بعدها از هارون، امين را بار گرفت.32 گرچه اين روايت در برخى منابع تاريخى و ادبى ذكر شده، ولى بايد با ديدهى ترديد به آن نگريست. روايت عجيب ديگر در اين زمينه داستان قمار بازى زبيده و هارون است كه در حين بازى شطرنج، هارون شرط گذاشت در صورت باخت زبيده، بانو تن به يك عمل غير اخلاقى دهد، زبيده باخت و با تمام خواهش و اصرار نتوانست نظر هارون را تغيير دهد و ناچار آن را انجام داد. در نوبت بعدى بازى، زبيده شرط گذاشت در صورت باخت هارون، وى با زشتترين و كثيفترين كنيز قصر همبستر شود. هارون با كراهت تمام اين شرط را پذيرفت و مأمون حاصل اين بازى شوم بود!!؟33 گرچه اين داستانها را بايد با تأمّل و دقّت نگريست، لكن روايتى تأييد مىكند كه مراجل از سوى خود زبيده، به هارون پيشكش شد و او بعدها از اين كار پشيمان شد و ابراز ندامت مىكرد.34 يكى از حوادث مهم زندگى زبيده، بعد از ازدواج با هارون، به خلافت رسيدن هارون در سال (170ه) بود. با آغاز خلافت هارون و مرگ خيزران، مادر قدرتمند او به سال (173ه)، زبيده، زن صاحب قدرت و نفوذ در دربار عباسى شد و سررشتهى امور را به طور غيرمستقيم به دست گرفت. علت اين امر شايد نفوذ و قدرت خاندان برمكى در امور كشور بود. از ديگر حوادث مهم زندگى مشترك هارون و زبيده، مسافرتهاى آن دو به سرزمين وحى و انجام مراسم حج بوده است.35 مشخص نيست زبيده، در كدام سفرها همراه وى بوده است. لكن در يكى از سفرهاى زيارتى، زبيده همراه هارون در اطراف سرزمين مكه با پاى پياده حركت مىكرد و اقدامات فراوانى در خصوص بناى قناتها، منازل، پُلها و... در فاصلهى راه عراق تا حجاز انجام داد ظاهرا زبيده در اين گونه خدمات عمرانى مصارف فراوانى خرج نموده است.36 همراهى زبيده در سفر حجّى كه هارون به سال (186ه) انجام داد و در آن طومار ولايتعهدى پسرانش را در كعبه آويزان نمود حتمى است.37 تولّد امين
زبيده در سال (170ه) در رصافه، محمد الامين را به دنيا آورد. برخى مرگ هادى عباسى (170ه)، آغاز حكومت هارون و تولّد امين را در يك شب دانستهاند.38 تولد امين در حالى روى داد كه مراجل، كنيز هارون شش ماه قبل مأمون را به دنيا آورده بود.39 حوادث عجيب فراوانى همزمان با ايجاد نطفهى امين، باردارى زبيده، و تولد امين نقل شده است. به موجب اين روايات زبيده هر سه بار فرشتگانى را در خواب مىديده كه به كودك وى اشاره مىكنند و آرزوى بقاء و جاودانگى حكومت وى و يا بشارت تولد پادشاهى كه سرانجام خطاهايش وى را به عاقبتى سوء مىكشاند، كردهاند. زبيده، گر چه از اين رؤياها سخت اندوهناك مىشد و براى تعبير آنها به خوابگزاران مراجعه مىكرد لكن آنها از سعادت و طول عمر فرزندش خبر دادهاند. اين گفتهها زن هوشمندى چون زبيده را قانع نمىكرد و ليكن او سعى مىكرد آن روياها را فراموش كند و جدى نگيرد.40 مسعودى، مورّخ نامدار، اين اخبار را دچار ترديد و شك فراوان مىداند و آنها را ساخته و پرداختهى دوستداران خاندان عباسى و راويانى چون عتبى و مدائنى مىداند.41 امين تنها فرزند زبيده بود، لذا او پسرش را بىنهايت دوست مىداشت. تربيت امين در كودكى به كسايى، استاد بزرگ علم نحو در كوفه در سال (189ه) سپرده شد. ظاهرا كسايى در تربيت امين كمى سخت مىگرفت و اين مسئله رأفت مادرانهى زبيده را تحريك كرد و به كسايى پيام داد كه در رفتار با نور چشم و ثمرهى قلبش امين تجديد نظر نمايد.42 اين رفتار دلسوزانهى زبيده، در مقابل معلم ديگر امين كه احمر نام داشته نيز صورت گرفته و اوج احساسات، عواطف و نازك دلى زبيده را نسبت به امين مىرساند.43 امين در آغوش پر مهر مادر و در ميان ثروت دورهى عباسى و رفاه كامل بزرگ شد و اين زمينه بستر مناسبى براى شكلگيرى شخصيتى سبك سرانه و بىتوجّه به مسائل و لاقيد و خودخواه فراهم نمود. اين موضوع سبب شده برخى نويسندگان چنين استنباط كنند كه «امين در آغوش زبيده پرورش يافت و هركس زبيده را بشناسد درمىيابد امين تا چه اندازه در ميان خوشگذرانى و تفريح بوده است».44 ناگفته نماند زبيده، به عنوان مادر امين، جايگاه و مقام والايى داشت به طورى كه، شخصيت امين را تحت الشعاع قرار مىداد. اين مسئله سبب شد، گاهى امين را ابن زبيده بخوانند.45 اين مورد حتّى در سرودهاى از شاعرى كه كنيززادگى مأمون را مورد نقد قرار مىدهد، قابل مشاهده است.46 دوران تنعّم و رفاه
ورود به قصر هارون در بغداد و ازدواج با وى آغاز دوران رفاه، تجمّل و تنعّم زبيده بود. ثروت حاصله از خراج، جزيه و... در سرزمينهاى اسلامى به بغداد فرستاده مىشد كه اسباب خوشگذرانى، رفاه و عيش و نوش درباريان را فراهم مىكرد. شواهد نشان مىدهد زبيده، تحت تأثير همين جريان شروع به جمعآورى ثروت و مالاندوزى كرد. با توجه به خصوصيت و سليقهى زنانه زبيده، دست به اقداماتى مىزد كه به تعبير بعضى، از حوصلهى شاهان و امرا بيرون بود. نقل شده زبيده فرشى داشت كه تصاوير حيوانات و پرندگان با طلا بر آن منقوش و ديدگانِ حيوانات با گوهرهايى چون ياقوت، زمرد و... مزيّن شده بود، اثاث و ظروف زبيده به طور عمده از جنس طلاهاى مرصّع و لباسهايش از پارچههاى زربفت گرانبها تهيه مىشد. سراپردههايى در اتاقهاى قصر نصب كرده بود كه آويز آن پردهها از جنس نقره و قلاّب آنها صندل و آبنوس و جنس خود پردهها از حريرهاى سرخ، زرد، سبز و آبى (به صورت مجزا) بود. براى روشنايى قصر دستور داده بود تا شمعهاى عنبرين در اتاقها و سالنها بيافروزند. به هنگام راه رفتن از كفش مرصّع جواهرنشان استفاده مىكرد. برخى وى را در اين زمينهها نوآور مىدانند. لباسهاى او شامل عباهايى بلند بود كه روى زمين كشيده مىشد و انتهاى آن به جواهرات مزيّن بود. زبيده، انگشترهاى مرصّع و زرين به دست مىكرد و معتقد بود بايد در بين زنان آن دوره نمونه باشد. وى از تقليد كردن در پوشش و آرايش بيزار بود، به طورى كه وقتى عباسه خواهر هارون در تاج تزيينى روى سرش مرصّع و جواهر به كار برده بود او از اين عمل خوددارى كرد.47 زبيده، كنيزان زيادى داشت كه آنها در ميان مردم به زيبايى شهره بودند. مشهور است وى دستور داد لباس مردانه برتن كنيزان كنند و مردم آن زمان به خصوص طبقهى اشراف در اين كار از وى تقليد كردند و كنيزان مردنما را غلامان زن، صدا مىزدند. علت اين كار زبيده معلوم نيست. در همين رابطه نقل شده زمانى كه زبيده دانست كنيزان آوازهخوان و زيباروى، توجّه امين را به سوى خود جلب كردهاند و به معاشرت با آنها مشغول است، كنيزان را مىآراست و لباسهاى فاخر و ابريشمين بر تن آنها مىكرد و به نزد امين مىفرستاد. تا آنها توجه امين جوان را به سوى خود جلب نمايند. شايد همين مسئله (هر چيزى كه امين طلب مىكرد سريع برايش مهيّا مىشد) در شكلگيرى خصوصيات اخلاقى وى تأثير گذاشت و او را كه بعدها خليفهى مسلمين شد از امور مهم حكومتى و سياسى به سوى لهو و لعب كشاند و موجبات سقوط دولتش را فراهم كرد. كنيزان زيباروى زبيده، ظاهرا توجه برخى درباريان را به سوى خود جلب كرده بودند. در همين رابطه نقل شده، آوازخوانى از صنف خوانندگان دربار عاشق نَمار، كنيز زيباروى زبيده شده بود و صبح و شام بر كنارهى سراى او مىايستاد و اشعارى در شرح عاشقى و حرمان و... مىسرود. زبيده دستور به اخراج وى از كاخ داد. مدتى بعد آوازهخوان سر راه زبيده مىايستاد و اشعارى در شرح بدبختى و رنج اخراجش از قصر مىسرود. اين امر توجه زبيده را به خود جلب نمود و آوازهخوان عاشق را با كنيزك خود پيوند زناشويى داد.48 مقدار حقوق و مقررى زبيده از بيتالمال را پنجاه هزار درهم و در روايتى پنجاه ميليون درهم ذكر كردهاند.49 مخارج سفرهى غذا و خوراك زبيده و هارون ده هزار درهم ذكر شده است. ظاهرا آن دو غذاهاى متنوع و جديد تناول مىكردند.50 با همهى اين تفاصيل بايد در اعداد و ارقام اين آمارها اندكى دقّت كرد. در اينباره زيدان معتقد است، روايات پيرامون كفشهاى مرصّع و... مربوط به زبيده، نقل قول مسعودى است و وى از نظر زيدان زن پرهيزگارى است. وى با استناد به قول ابن خلدون بيان مىكند عباسيان بالطّبع بدوى بوده و هرگز اين اندازه لوازم و اثاث نداشتند؛51 هر چند ممكن است در اخبار، در مورد اموال، ثروت و مستمرى زبيده افراط شده باشد، امّا اصل مطلب كه تنعّم و رفاه مطلق دربارهادى عباسى است، نبايد ناديده گرفته شود. چنان كه از ثروت افسانهاى زبيده در اشعار و متون ادبى ياد شده است.52 در كنار همهى اين مسائل، زبيده اموال و ثروت خود را صرف مصارف شخصى و تجمّل نكرد بلكه در كنار زندگى با شكوه خويش به جلب و جذب شاعران، اديبان و عالمان و... و نيز به ايجاد بناهاى عام المنفعه و موقوفهها و... در سرزمينهاى اسلامى پرداخت. دخالت در سياست
زبيده به عنوان ملكهى جهان اسلام در مركز خلافت (بغداد) از حوادث سياسى آن دوره در امان نبود. با وجود اين، گمان مىرود تا زمان حيات خيزران، مادر مقتدر هارون، وى نقش اساسى در امور سياسى آن زمان نداشته است. با مرگ خيزران، وى به عنوان دومين شخصيت سياسى بعد از هارون در امور سياسى نظارت و گاهى دخالت مستقيم داشت. نقش زبيده در امور سياسى براى اولين بار در داستان سقوط برمكيان آشكار مىگردد؛ گرچه آنها در به قدرت رساندن هارون و طرفدارى از حكومت امين تلاش فراوان كرده بودند، اما گاهى ميان آنها و زبيده اختلاف نظر به وجود مىآمد. اختلافهايى كه نمىتوان نسبت به آن به عنوان يكى از دلايل سقوط برمكيان، بىاعتنا بود. اولين مورد اختلاف ميان زبيده و خاندان برمكى به آشنايى هارون با كنيز زيبا و آوازهخوان متعلق به جعفر برمكى بر مىگردد. دنائير، كنيز مزبور بود كه توجه هارون را به سوى خود جلب نموده بود، هداياى فراوانى از خليفه دريافت مىكرد و هارون سعى مىكرد هر روز براى ديدار وى در قصر جعفر، بشتابد. با آگاهى زبيده از اين موضوع، وى خشمگينانه كنيزانى زيباروى به نزد هارون فرستاد تا توجه وى را به سوى خود جلب نمايد.53 دومين مورد اختلاف ميان زبيده و برمكيان به داستان ولايتعهدى پسران هارون برمىگردد. زمانى كه هارون به همراه زبيده و پسرانش امين و مأمون و وزيرش جعفر برمكى به مكه آمدند تا پيمان ولايتعهدى فرزندانش را در كعبه بياويزند و سوگند ياد كنند كه به آن وفادار باشند. به دنبال اين جريان، امين وارد كعبه شد تا بر طبق رسم سوگند ياد كند كه ناگهان جعفر برمكى در اين مسئله دخالت كرد و بيان نمود كه امين بايد سه بار سوگند ياد كند، زيرا در صورت خيانت به ديگر فرزندان هارون خداوند او را رسوا خواهد نمود. امين با اكراه دستور جعفر را انجام داد و زبيده خشمگينانه، جعفر را مشاهده مىكرد و به قولى به دليل اين مسئله از او، رنجيد و كينهى وى را به دل گرفت.54 جرجى زيدان معتقد است به همين دليل، زبيدهى عربتبار در نابودى برمكيان ايرانىتبار كوشيد.55 در توضيح اين مسئله بايد متذكر شد گرچه امين نزد زبيده محبوب بود و او تحمّل مشاهدهى ناراحتى و رنج فرزندش را نداشت، امّا اين رفتار برمكيان نبايد آن قدر مهم بوده باشد كه خشم زبيده را تحريك كند، مگر اين كه زبيده، به خصوصيات اخلاقى فرزندش كاملاً آگاه باشد و بداند كه امين دير زمانى نخواهد گذشت كه خلف وعده نموده و طبق گفتار جعفر رسوا خواهد شد. از ديگر موارد اختلاف ميان زبيده و برمكيان، دخالتهاى آنان در امور خصوصى خليفه بود، به صورتى كه هارون بازيچهى فرمانها و خواستههاى آنها شده بود و اين موضوع زبيده، زن بانفوذ و قدرتمند دربار را مىرنجاند، از نمونهى اين دخالتها كار مراقبت از حرمسراى خليفه توسط يحيى بن خالد برمكى بود كه زنان خليفه را در حرمسرا محصور و زندانى و رفت و آمد خدمهى مرد و غلامان را به حرمسرا محدود كرده بود. به علّت اين مسئله زبيده، نزد خليفه شكايت بُرد. هارون، يحيى را توبيخ كرد و يحيى با زيركى تمام اعتماد خليفه را به خود جلب نمود و حتّى مراقبت از حرم را بيشتر كرد، به صورتى كه شبها درهاى حرمسرا را قفل مىكرد و كليد را با خود به خانه مىبرد. اين كار كه آزادىهاى فردى زنان حرمسرا را محدود مىكرد زبيده را رنجاند و او به انتقام اين عمل راز ارتباط عباسه و جعفر را فاش كرد و محل اختفاى فرزندان آن دو را به هارون نشان داد و هارون را متوجّه اين مطلب كرد كه به عنوان خليفه از امور سياسى اجتماعى دربار آگاه نيست و در حالى كه برمكيان از جزئىترين امور مطلعاند. رشيد با شنيدن اين خبر و مشاهدهى دخالتهاى برمكيان در امور، تصميم به نابودى خاندان ايشان گرفت.56 اين داستان اگر درست باشد به تنهايى عامل اساسى سقوط خاندان برمكى نيست، چنان كه مورّخان دلايل زيادى را براى سقوط آنها برمىشمارند.57 با وجود اين، نقش زبيده در تحريك هارون نسبت به برمكيان قابل انكار نيست، وى ظاهرا زمانى كه هارون از مسئلهى ارتباط عباسه و جعفر آگاه شد؛ از طريق جاسوسى مطلع شد كه جعفر قصد دارد به خراسان فرار كند هارون را متوجّه اين موضوع كرد كه نمىتوان از كنار آن بىاعتنا گذشت.58 با وجود اين، ارتباط ميان خاندان برمكى، و امين فرزند زبيده بسيار محكم بود. آنها ظاهرا امين را در رسيدن به قدرت يارى كردند. اين مسئله خيلى مهم بود، زيرا سلم شاعر، آن را در قالب شعر آورده است.59 ناگفته نماند، امين برادر شيرى يحيى بن جعفر بود و در ميان خاندان آنها بزرگ شده و با فضل بن يحيى همنشين بوده.60 مأمون نيز با جعفر بن يحيى برمكى مراوده و ارتباط داشت و شايد اين مسئله در كدورت ميان زبيده و جعفر مؤثر بوده. با تمام اين مسائل، زبيده بعد از سقوط خاندان برمكى به درخواست امين نزد هارون وساطت كرد و نامهاى در اين باب به خليفه نوشت، اما درخواست زبيده مورد قبول واقع نشد.61 با سقوط خاندان برمكى اعراب گُمان مىكردند از زير نفوذ ايرانيان رها شدهاند و تسلّط مجدد اعراب بر اقوام ديگر حاصل مىشود، اما اين موضوع با مرگ هارون و دولت نافرجام امين، رؤيايى بيش نبود.62 از ديگر موارد نفوذ زبيده در امور سياسى، قضيهى وليعهدى امين فرزند اوست. شرط قريشى بودن خليفه در انتخاب امين كه پدر و مادرش هر دو هاشمى نسب بودند بىتأثير نيست؛ زيرا فرزند اول هارون، مأمون بود و در سياست، علم و حكمت از امين شايستهتر و بهتر بود. هارون گرچه اين مسئله را به خوبى مىدانست، اما اصرار زبيده در انتخاب امين به ولايتعهدى بىتأثير نبود. رفاعى معتقد است در مسئلهى ولايتعهدى امين، برمكيان، قاضى ابويوسف و زبيده، هارون را دوره كرده بودند.63 روايات همه نشان از توجه هارون به مأمون دارند و اين موضوع يكى از موارد اختلاف ميان هارون و زبيده بود. هارون براى اين كه به زبيده بفهماند پسرش امين صلاحيت خلافت ندارد و مأمون از او بهتر است، جاسوسى استخدام كرد و احوال دو وليعهد جوان را زير نظر قرار داد. گزارشها نشان از اتلاف وقت، خوشگذرانى و مجالست با نديمان و كنيزان توسط امين و در عوض مطالعه و بررسى امور سياسى از سوى مأمون بود. هارون بعد از شرح اين ماجرا براى زبيده، تأكيد كرد كه اگر به خاطر مقام و منزلت زبيده نبود، به طور يقين امين را از ولايتعهدى عزل مىكرد. اين مسئله تأثير نفوذ زبيده را در امور سياسى نشان مىدهد.64 مجادلههاى فراوانى ميان هارون و زبيده درباره ولايتعهدى امين صورت گرفته است. خليفه اواخر عمر از اين تصميم پشيمان شد و قصد كرد، مأمون را به جاى امين به خلافت برساند؛ اين كار با مرگ هارون تحقق نيافت. دينورى در اين زمينه داستان جالبى را ارائه مىدهد: «هارون قصد عزل امين كرد و اين مسئله زبيده را به شدّت خشمگين نمود. گفتوگوى هارون و زبيده، دلالت بر عدم شايستگى امين نسبت به امر سياست و خلافت و شايستگى مأمون بدان مقام بود. هارون حتى براى اثبات اين موضوع از امين و مأمون به صورت جداگانه دعوت كرد تا به محضر خليفه آيند. مأمون و امين هر كدام جداگانه بر هارون وارد شدند. ورود امين همراه با تكبّر و غرور بود و بر پدر و مادر خويش سلام نكرد و خود را به مسئلهى جانشينى از همه سزاوارتر دانست و برعكس مأمون با تواضع و احترام به نزد خليفه آمد و هارون را سپاس گفت و در پاسخ به سؤال هارون دربارهى ولايتعهدى، امين را به عنوان خليفه پيشنهاد كرد و از پيش هارون با ادب و احترام بيرون رفت. اين جلسه نشان داد كه فرزند زبيده براى امر خلافت صلاحيت و لياقت و تربيت كافى ندارد و زبيده خود نزد هارون به اين مسئله اقرار كرد و رشيد خطبهى خلافت براى مأمون و بعد براى امين خواند!!»65 از ديگر موارد دخالت زبيده در مسائل سياسى، داستان نزاع ميان مأمون و امين بر سر خلافت بود. با مرگ هارون، فصل جديدى در زندگى زبيده آغاز شد، فصلى كه در نهايت به مرگ پسرش امين و انزوا و گوشهگيرى زبيده منجر شد. در آغازِ حكومت امين، زبيده در رقه بود و به درخواست امين به بغداد آمد تا در جشن خلافت وى شركت نمايد. در ابهت و شكوه جايگاه زبيده در ميان سياستمداران آن زمان همان بس كه به هنگام حركت به سوى بغداد، امين با همهى امرا، كارگزاران، اعيان و اكابر دولت به استقبال زبيده آمد.66 اين آخرين صحنهى با شكوه زندگى زبيده بود. زبيده در بغداد ثروت و مكنت هارون و امور بيت المال را به دست گرفت و بعد از مدتى آن را به امين داد. اين مسئله (سپردن امور بيت المال به امين) و حمايت مالى زبيده، امين را در برانداختن نام مأمون از خلافت و منازعه با او تحريك و تقويت كرد. طرفدارى دايىهاى امين از حكومت وى و شرط قريشى بودن خليفه و پشتوانهى محكم مالى تأثير بسزايى در تحريك امين مبنى بر عزل مأمون از ولايتعهدى و انتصاب فرزندش موسى بن امين داشت. اين مسائل بايد خيلى مهم بوده باشد كه فضل بن سهل، وزير مأمون وى را بدان متذكر ساخته بود.67 بنابر روايات زبيده در نزاع بين دو برادر دخالت مستقيمى نكرد و نيز هيچ واكنشى در قبال عزل مأمون از سوى امين از خود نشان نداد، اما زبيده زن سياستمدارى بود و سرانجام امور را مد نظر داشت. هنگامى كه على بن عيسى بن ماهان از طرف امين، مأمور مبارزه با سپاه مأمون و دستگيرى وى به سوى خراسان حركت مىكرد به هنگام ترك بغداد براى خداحافظى نزد زبيده آمد68 و زبيده، دربارهى رفتار على بن عيسى با مأمون بسيار سفارش نمود.69 اين سفارشها دربارهى مسئله رقابت امين و مأمون بر سر قدرت است. وى از اين كه مأمون مورد آزار قرار بگيرد، بسيار بيمناك بود. علّت اين كه آيا اين سفارشها از روى دلسوزى يا تدبير سياسى صورت گرفته، مشخص و معلوم نيست. متن اين سفارش با اندك اختلافهايى در تاريخ ثبت شده است.70 رفاعى معتقد است، اين داستان احتمالاً كار قُصاص (داستانگويان) است و برخى موارد سفارش زبيده به على بن عيسى، با هم در تضّاد است. اما بعدها كه مأمون به قدرت رسيد به جريان سفارش زبيده به على بن عيسى دربارهى مأمون، اشاره داشته است.71 فرجام اين توصيهها را زبيده به هنگام شكست امين از مأمون و فتح بغداد توسط سپاه طاهر بن حسين و غارت بغداد دريافت كرد، چنان كه به روايتى خانه، قصر و حرم زبيده از هجوم سپاه مأمون در امان ماند و نوادگان زبيده تحت نظارت و سرپرستى وى قرار گرفتند.72 با وجود اين در نامههايى كه زبيده بعد از خلافت مأمون به وى نگاشته است مطالبى خلاف موارد مذكور بيان شده است.73 سرانجام، نبرد ميان مأمون و امين به نفع مأمون خاتمه يافت. امين مفتضحانه شكست خورد و به قتل رسيد. مرگ امين تأثير بسيار بدى بر زندگى زبيده گذاشت. فتح بغداد تجديد سلطهى ايرانيان بر اعراب بود و زبيدهى عربتبار را محزون و گوشهگير كرد. زبيده، بعد از اين ديگر در هيچ مسئله سياسى دخالت نكرد يا حداقل، كسى در اين باره از وى نظرخواهى نكرد. زبيده اگر چه مىتوانست حمايت اعراب را براى خود فراهم نمايد، اما وى در مخالفت با مأمون هيچ اقدامى انجام نداد. روايت شده شخصى به هنگام قتل امين نزد وى رفت و او را به خونخواهى تحريك كرد. زبيده گفت هرگز مانند عايشه، همسر پيامبر كه به خونخواهى عثمان قيام كرد رفتار نخواهد كرد و با تندى آن شخص را از خود راند و آن گاه در سوگ پسرش امين نشست.74 در دوران حكومت امين، حوادث سياسى سختى بر زبيده گذشته است از نمونهى اين حوادث شورش داخلى سرداران امين، خلع كوتاه مدت او از مقام خلافت، حبس امين و مادرش در زندان به سال (195 يا 196ه) بود، كه به سرعت توسط حاميان و طرفداران حكومت امين، دفع شد.75 زبيده و ادب
زبيده در مركز خلافت عباسى (بغداد) رشد و تربيت يافت و به همين دليل از جريانهاى علمى و فرهنگى و ادبى آن روزگار بىتأثير نبود. حيات وى همزمان با دوران طلايى حكومت عباسى بود كه شهرت و شكوه، جلال و ثروت، علم و ادب آن نامآور بود. آوردهاند كه جدش، منصور عباسى (148ق) وى را تربيت كرد. زبيده مشغول فراگيرى علم قرائت، كتابت، حفظ شعر و اخبار و سِيَر شد و در شعر و ادبيات چنان غرق شد كه به روايتى ديوارهاى اتاقش را با اشعار مىآراست.76 ظاهرا زبيده، خود نيز سرودههايى داشته است. توجه و علاقه او به شعر سبب شد كه شعرا در محضر او جايگاه ويژهاى براى خود بيابند. در تاريخ نمونههاى فراوان از مجالست زبيده با شاعران و اعطاى جايزه وصله به آنان وجود دارد. از جملهى اين نمونهها، جايزهى زبيده به مروان بن ابى حفصه به دليل تولد امين يا به خاطر تبريك ولايتعهدى او در مكه است. زبيده به سبب اين مدح دستور داد دهان شاعر مذكور را از مرواريد پركنند.77 شاعر ديگر نيز (ابو العتاهيه) به دليل اشعارى كه در رثاى امين سروده بود چنين مورد لطف بانو قرار گرفت78 و بيست هزار درهم جايزه دريافت كرد. به موارد مشابه ديگر با مروان بن ابى حفصه دربارهى سَلم خاسر كه به هنگام ولايتعهدى امين وى را مدح كرد بايد اضافه نمود.79 از ديگر شعرا كه مورد توجّه زبيده، قرار گرفت داود بن رزين بود كه با ذكر اشعارى رابطهى تيرهى هارون و زبيده را بهبود بخشيد و صد هزار درهم جايزه گرفت.80 ابو السرى شاعر سجستانى نيز جايگاه ويژهاى نزد زبيده داشته است.81 مشهورترين شاعر دربار زبيده، ابوالعتاهيه است. وى نديم و همراه محافل و مجالس ادبى زبيده بود كه در كاخ برگزار مىشد. مواجب و مقرّرى كه زبيده ساليانه به وى پرداخت مىكرد صد هزار درهم بود. وى كه سالها جيرهخوار زبيده بود زمانى كه مواجبش از دربار زبيده به علت غفلت كاركنان، قطع شد سريع اين مسئله را در قالب شعر به بانو يادآورى كرد و مورد محبّت وى قرار گرفت و صلهاش را دريافت كرد.82 جايگاه ابوالعتاهيه نزد زبيده بس والا بود به طورى كه زمانى كه از سوى قاسم بن رشيد مورد بىاعتنايى قرار گرفت، وى را هجو كرد و به دليل آن هجو، صد ضربه شلاق خورد و در زندان محبوس شد. آن گاه از زندان اشعارى براى زبيده سرود و فرستاد كه رقت بانو را تحريك نمود و زبيده دربارهى او با هارون صحبت كرد. سفارش زبيده دربارهى ابوالعتاهيه اثر كرد و هارون وى را آزاد كرد و جايزه داد و مقرب درگاه خود ساخت و تا زمانى كه قاسم، فرزندش از ابوالعتاهيه عذرخواهى نكرد از قاسم راضى نشد.83 اين مسئله علاوه بر نفوذ زبيده بر هارون نشانگر جايگاه مهم شاعران در دربار عباسيان است. دربارهى محاورات ادبى زبيده و ابوالعتاهيه نقل شده كه زبيده از وى خواست تا او را هم سطح و هم شأن هارون مدح كند. ابوالعتاهيه شعرى سرود و زبيده كه خود، دستى در شعر داشت شاعر را مورد خطاب قرار داد كه اين شعر را قبلاً دربارهى مهدى عباسى و هارون سرودهاى شعرى ديگر بُسراى، ابوالعتاهيه ابياتى چند سرود و صدهزار درهم جايزه دريافت كرد.84 داستانهاى ديگرى نيز دربارهى مراودهى زبيده با شاعران نقل شده است. در همين زمينه ارتباط زبيده با عباس بن اخنس مورد توجه قرار مىگيرد. وى حتّى با كسانى كه در شعرشان به نيكى از زبيده ياد نكردهاند، رفتار توأم با تسامح داشت. در اين رابطه نقل شده كه روزى شاعرى ابياتى دربارهى شخصيت زبيده سرود و ديگران احساس كردند كه آن شاعر قصد اهانت به زبيده را دارد و تصميم گرفتند او را مجازات كنند، اما بانو با درايت تمام آنها را از كارشان بازداشت و توضيح داد كه آن شاعر منظورى جز خير و نيكى نداشت و اشتباه كرد و او در نزدش محبوبتر از كسى است كه قصد و نيت سوء داشته باشد. آنگاه به شاعر جايزه داد، اين رفتار زبيده مورد توجّه حضار مجلس واقع شد و وى را مدح و تعريف كرده و در دورانديشى و دقت، وى را همطراز جدش عباس بن عبدالمطلب، معرفى كردند.85 ظاهرا زبيده، خود نيز استعداد سرودن شعر داشت. مرثيهاى كه او در هنگام مرگ امين سرود يكى از بهترين سرودههاى وى محسوب مىشود. در اين شعر زبيده احوال خود و امين مقارن فتح بغداد و حرمان و غمش به دليل مرگ امين را بيان مىكند.86 البته روايتى هم در اين زمينه هست كه زبيده از ابوالعتاهيه خواست تا در رثاى امين شعرى بسرايد.87 ظاهرا اين اشعار در متون ادبى به زبان فارسى هم نقل شده است كه احتمال مىرود آن ابيات از عربى به فارسى ترجمه شده باشد، زيرا وزن شعر كمى مخدوش به نظر مىرسد.
اى جان جهان، جان ناخوش، بى تو
رفتى تو و من بماندم، فرياد
تو در خاكى و من در آتش، بى تو
بغداد پريشان و مشوّش بى تو
تو در خاكى و من در آتش، بى تو
تو در خاكى و من در آتش، بى تو
زبيده و علم
زبيده، علاوه بر توجه به شعر و ادب به علم و دانش هم علاقه داشت. در اين زمينه روايتى البته نه مستند به متون و منابع كهن نقل شده است كه در محضر زبيده، علما و دانشمندان و فقهاء مورد توجه بودهاند. از جملهى اين دانشمندان امام شافعى است كه از كمك مالى زبيده، همسر هارون الرشيد برخوردار بوده است.92 از ديگر علما و دانشمندان كه مورد توجه و لطف زبيده بودهاند، جبرائيل بن بختيشوع، طبيب دربار عباسيان است كه با نظر زبيده از بيتالمال، پنجاه هزار درهم حقوق مىگرفته است.93 اصمعى، دانشمند علم لغت و ادب نيز در نزد زبيده عزيز و محترم بود و بانو گاهى دربارهى معانى لغات و واژگان از وى سؤال مىكرد.94 قاضى ابويوسف، فقيه دربار هارون نيز يكى ديگر از دانشمندانى بود كه با زبيده همنشينى داشت و گاهى فتواهايى دربارهى مشكلات و سؤالات فقهى زبيده ارائه مىكرد كه بانو را راضى مىكرد و به وى جوايز گرانبها مىداد.95 در كنار تمام اين نشستهاى علمى و ادبى، زبيده خود، در قصرش كنيزانى تربيت كرد كه قارى و حافظ قرآن بودند. جلسات حفظ و قرائت قرآن در محضر او برگزار مىشد و نويسندگان و مورّخان، زمزمهى كنيزان زبيده كه قرآن را تلاوت مىكردند به صداى زنبورها تشبيه كردهاند. تعداد اين كنيزان صد نفر ذكر شده كه هر كدام جزئى از قرآن را حفظ بودند، يا به روايتى هر روز يك ساعت همراه با كنيزان قرآن مىخواند، يا در قصر وى هر شب يك جزء قرآن ختم مىشد.96 اقدامات عمرانى
قسمت اعظم اقدامات عمرانى و اصلاحى زبيده در سفرهاى زيارتى (حج) وى، صورت گرفته است. اخبار و گزارشها در اين باره فراوان و گاه متضاد است. اصل داستان، قضيهى كم آبى و قحطى در مكّه است كه سبب نارضايتى مردمان شده بود. زبيده با آگاهى از اين موضوع دستور داد نهر آبى تعبيه نمايند و آب ديگر مناطق را به منطقه مكه روان كنند. برخى روايات حاكى از اين مطلب است كه زبيده زمانى كه به مكه رسيد، دستور داد مهندسان، معماران و كارگران از اطراف سرزمينهاى اسلامى جمع شده و كانال آبى براى مكه بسازند. اگر چه معماران حفر كانال را بسيار پر هزينه تخمين زدند، زبيده از تصميمش منصرف نشد و دستور داد كانال حفر شود اگر چه براى هر ضربه چكش يك دينار صرف شود.97 چشمهاى در منطقهى حنين ايجاد شد و آب از طريق يك كانال به حرم رسانده شد. برخى روايات مكان اين چشمه را مشاش (مشلش) مىنامند98 و مىگويند اين آب از منطقهى كوههاى طائف به كوههاى عرفات جريان داده شده است. برخى روايات اين كار را مربوط به زمانى مىدانند كه زبيده براى انجام مراسم حج به مكه آمد و دستور بناى حوضچهها و سقاخانهها و... را داد.99 در همين زمينه گفته شده نهر مذكور از وادى نعمان در شرق مكه به سمت شهر جارى شده و چند قنات ديگر هم بدان پيوسته است.100 برخى هم گسيل آب چشمه مذكور را از رود دجله در عراق ذكر مىكنند كه صحيح به نظر نمىرسد.101 اين چاهها و آبها در تاريخ به مياه زبيده معروف است. پيرامون اين چشمه، اخبار و روايات فراوان است ظاهرا مخارج اين چشمه 000/700/1 دينار شده و در تاريخ به چشمهى زبيده، معروف شده است. درآمدهايى كه به تبع آن چشمه، عايد مردم و حكومت مىشده بسيار فراوان بوده به طورى كه همگان ابراز شگفتى مىكردند و زبيده در پاسخ شگفتى آنان گفته بود كه ثواب خدا قابل شمارش نيست. اين چشمه تا قرن هشتم جارى بوده و حُجاج خانهى خدا از آن استفاده مىكردهاند.102 از سوى ديگر، برخى حفر مجدد چاه زمزم در مكه را به زبيده منسوب مىكنند. وى در سفر حج خود به مكه متوجه نارضايتى مردم به دليل بىآبى شد و لذا وى دستور حفر مجدد (ته زنى) زمزم را داد و طول چاه را كه ظاهرا هجده ذراع بود نه ذراع ديگر افزايش داد. يعقوبى (در سال 284 ه) آن را نخستين تهزنى چاه زمزم مىداند، اما در حفر مجدد زمزم عبدالمطلب نخستين كسى است كه اين كار را انجام داده است.103 اقدامات عمرانى زبيده، در سفر حج از عراق تا حجاز بسيار فراوان بوده و در متون جغرافيايى از آن ياد شده است.104 ابن جبير در سفر خود، بركهها، چاهها و ابنيهاى كه به زبيده منسوب است يا وى شخصا دستور ساخت آنان را داده در فاصله راه بغداد تا عرفات در مكه مشاهده كرده و مىگويد اين آثار هنوز تا زمان وى مورد استفاده بوده است.105 سفر حج زبيده براى مردم حوزهى عراق تا حجاز بايد خيلى پرمنفعت بوده باشد. وى بسيارى از اموال و ثروتش را در ايجاد بناهاى عام المنفعه صرف كرد. همچنين روايت شده، هنگام مسافرت هارون و زبيده به مكه، ايشان خانهى ارقم، صحابه بزرگ پيامبر و خانهاى كه محل تولد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بود، خريدارى و به مسجدالحرام ملحق كردند.106 گرچه منابع تجديد بناى خانهى ارقم و الحاق آن به مسجد الحرام، را به خيزران مادر هارون نيز منسوب مىدانند.107 البته برخى روايات وجود ابنيه و آثار منسوب به زبيده در مكه و اطراف مسجدالحرام را تأييد مىكنند. از آن جمله، آوردهاند در دورهى حكومت معتمد (256 ـ 279 ه) قسمتى از ديوارهاى شبستان غربى رواقهاى مجاور مسجد الحرام فرو ريخت كه علت آن، ريزش خانهى زبيده دختر جعفر بن منصور عباسى بر روى سقف شبستان مسجد بود.108 در شهر مكه و راههاى مجاور آن بناهاى فراوانى به زبيده منسوب است كه درباره صحت انتساب آنها به وى مدرك و سند خاصى در دست نيست. از آن جمله، بناى قصرى در حدود مكه به نام قصر بلور109 يا بناى دو منزلِ استراحتگاه كاروانيان در ميانهى راههاى مكه به نامهاى محدث در شش كيلومترى منزل النقره، با يك قصر، مسجد، بركه و عنايه است.110 دو بركهى ثعلبيه و خريميه در مكان منازل كاروانهاى زيارتى و تجارى مكه با مساجد و قصور اطرافش نيز به زبيده منسوب است.111 دربارهى بناى برخى شهرها نيز رواياتى وجود دارد كه نشان مىدهد، زبيده آنها را بنا كرده است.112 برخى روايات بناى شهر تبريز واقع در استان آذربايجان را به تاريخ (175ه) به زبيده منسوب مىكنند. تاريخهاى كهن در اين زمينه، اطّلاع خاصى ندادهاند جز آن كه بعد از سقوط امويان و تقسيم املاك آنان، ايالت آذربايجان جزو تيول و املاك خالصهى زبيده درآمد. با وجود اين، هيچ جا مطلبى در مورد اين كه زبيده خود به آن جا آمده باشد در دست نيست.113 در باب وجه تسميه شهر، نقل است كه زبيده به علّت بيمارى دچار تب بالايى شد كه توسط يك پزشك درمان شد و به درخواست وى، شهرى به نام تبريز (تب = ريز) بنا گرديد. برخى اين داستان را به يكى از سرداران زبيده منسوب مىدانند.114 در منطقهى اران بناى ايالت ورثان نيز به زبيده منسوب شده است. در همين زمينه نقل شده ورثان نام پلى در اين سرزمين بوده كه وكيلان امور مالى زبيده، حصار آن منطقه را خراب كرده و به دستور زبيده آن را از نو ساختند. علاوه بر اين موارد، بناى شهر كاشان نيز به وى منسوب است البته احتمال مىرود، بسيارى از اين شهرها توسط زبيده تجديد بنا شده باشند.115 همچنين ايجاد بسيارى از اماكن و بناها به زبيده نسبت داده شده است. حوزه اين اماكن از حدود عراق تا ايران، حجاز و لبنان و... را در برمىگيرد. بناها و اماكنى كه به نام زبيده است، روايت صريحى در دست نيست كه بناى آنها به دستور زبيده بوده است.116 اماكنى چون، محلهاى در جانب غربى بغداد نزديك مشهد موسى بن جعفر صلىاللهعليهوآله در قطعيهى زبيده ام جعفر يا محلهاى ديگر در پايين شهر بغداد يا بركهى زبيديه بين مغثيه و عُذيب در منطقه نجد.117 دربارهى ديگر اقدامات زبيده، نقل شده پلهايى در وادى مكلس به دستور وى ساخته شده كه قناطر زبيده نام گرفت. اما در اين كه اين پلها به دستور او ايجاد شده يا ملكه زنوبيا (ملكه تدمر)، ترديد بسيار وجود دارد.118 حفر نهرى به نام ميمون در موصل119 و نيز حفر چشمهاى به نام عرعار از كوههاى لبنان و جريان دادن آب آن به بيروت در سفر حج زبيده، صورت گرفت.120 همچنين پركردن معبر نهر اُبلّه به دجله با سنگ به دليل گردابهاى سهمگين و خطرناك كه اغلب كشتىها به علّت طغيان رود در آن غرق مىشدند، به زبيده منسوب است.121 تمامى اين اقدامات چه آنها كه به دستور صريح زبيده، صورت گرفته چه آنها كه به وى منسوب است، حاكى از وجود تدبير و سياست زنى است كه از ثروت و تنعم خود، صرفا براى خوشگذرانى و عياشى استفاده نكرد و مقدار فراوانى از اموالش را در راه رفاه عمومى صرف كرد. شايد همين اقدامات عمرانى بود كه تاريخ از وى شهرتى عظيم به يادگار گذاشت. ايام انزوا و عزلت
دوران شكوه و جلال زندگى زبيده با مرگ امين خاتمه يافت، اگر چه تلاشهايى از سوى مأمون براى بقاء شأن و مقام زبيده صورت گرفت. لكن با پيروزى مأمون بر امين، از نقش زبيدهى عربتبار در حكومت نيمه ايرانى مأمون كاسته شد. روايت شده بعد از مرگ امين در سال (198ه)، از سوى حكومت دستور داده شد زبيده و نوادگانش (پسران امين) به منطقهاى در جانب غربى دجله دو فرسخى جنوب شرق دير عاقول فرستاده شوند و تحت نظر باشند.122 معلوم نيست اين دستور از سوى مأمون يا طاهر بن حسين فرماندهى سپاه صادر شده است. دربارهى حفظ مقام، جايگاه و اموال زبيده، بعد از حكومت امين اخبار متواتر و متضّادى در دست است، اما قدر مسلّم اين كه زبيده هيچگاه شهرت و اعتبار گذشته را به دست نياورد. معلوم نيست رفتارهاى خشن و تندى كه با زبيده صورت مىگرفت، معلول سياستهاى مأمون بوده يا خودسرىهاى طاهر. در كنار همهى اين مسائل برخى روايات از وجود احترام متقابل ميان زبيده و مأمون خبر مىدهند. نقل است، عمال طاهر بعد از قتل امين بر زبيده و كارگزارنش بسيار سخت مىگرفتند. زبيده طى نامهاى به مأمون، از بىوفايى روزگار و احوال خود و رفتارهاى خشن طاهر سخن گفت: مأمون بلافاصله دستور داد قصرى در بغداد براى زبيده و اقامت وى فراهم گردد و از انواع نعم و خدم و حشم برخوردار شود123 و نيز پسران امين به نزد عمويشان (مأمون) به هنگامى كه هنوز در مرو بود، رهسپار گردند.124 زبيده طى نامهاى ديگر به مأمون، از رفتار طاهر كه اموال و املاكش را ضبط نموده بود شكايت برد و در نامهى خود از خليفه تقاضاى عفو و رحمت بر يك زن بيوهى جوان از دست داده، كرد. مأمون با قرائت آن نامهى رقتبار گريست و تأكيد كرد كه وى دستور ضبط اموال و املاك زبيده را نداده است. وى در پاسخ نامه زبيده دستور ارجاع اموال و املاك و نيز توبيخ طاهر را صادر كرد.125 روايات تاريخى نشان مىدهد، زبيده بعد از قتل امين، بسيار محزون بود و همواره مىگريست. امين تنها فرزند زبيده بود و بعد از مرگ هارون، تنها نقطهى اميد و آرزو و حياتش محسوب مىشد. غم و اندوه زبيده به علت مرگ امين، از لابهلاى نامههايى كه به مأمون مىنوشت يا اشعارى كه خود مىسرود، يا از شاعران درخواست سرودن آنها را مىكرد، كاملاً مشهود است. زبيده از طاهر بن حسين، فرمانده سپاهيان مأمون متنفر بود و به روايتى نامهاى نوشته و مأمون را به قتل طاهر ترغيب كرد، ليكن مأمون به درخواست وى توجهى نكرد. تدبير سياسى مهمتر از آن بود كه وى سردار نظامىاش را كه با قتل امين، مقام خلافت را براى وى به ارمغان آورده بود، آن هم صرفا به خاطر درخواست يك بيوهزن نابود كند. نامههاى مكرّر زبيده به مأمون كه معمولاً مزيّن به اشعار ابوالعتاهيه و مبتنى بر مسائلى چون بلاياى گيتى، شادمانى از حيات مأمون، تبريك خلافت به وى و مقايسه ميان هارون و مأمون و مشابهتهاى او به پدرش و اندوه از بابت مرگ امين و...126 بود، همگى از خشم و اندوه زبيده به قتل امين، حكايت دارد. لكن زبيده با تدبير تمام در مقابل مأمون مقاومت كرد و توانست بايستد و سكوت پيشه كرد، اما هرگز فراموش نكرد كه دست مأمون به طور غير مستقيم به خون امين آلوده است و اين نكته را هر از گاهى در نامهها و اشعارش به مأمون متذكر مىشد.127 در اين رابطه نقل است، زبيده كنيزانى به نزد مأمون فرستاد تا اشعارى در رثاى امين بخوانند، اين صحنه مامون را خشمگين كرد و زبيده را بازخواست نمود و وى با زيركى تمام مشخص كرد كه او از اين ماجرا بىخبر است.128 گرچه مأمون به هنگام ورود به قصر زبيده به سال (204ه) به ملاقات وى رفت و با مشاهدهى حزن و سوگوارى او در غم مرگ برادر گريست و به زبيده تسليت گفت و طاهر را كه بىاذن خليفه امين را كشته بود لعن كرد129 و زبيده نيز از وى به خوبى استقبال كرد و او را فرزند خويش خواند كه خدا بجاى امين به وى داده است130 لكن از رفتارها و عكس العملهاى زبيده به دليل فاجعهى قتل امين، بسيار پشيمان و بيمناك بود و يا حداقل تظاهر به پشيمانى مىكرد. در همين زمينه روايت شده كه مأمون از كنار زبيده مىگذشت و متوجّه حركت لبهاى زبيده شد، اما حرفهاى او را نشنيد و به وى گفت: «منظورت من هستم كه پسرت را كشتم و حكومت را از وى گرفتم»، زبيده منكر شد و مأمون اصرار كرد كه جمله را به وضوح تكرار كند. زبيده پاسخ داد: «خودم را لعنت مىكردم كه وسيلهى آشنايى با مادرت (مراجل) شدم و تو به دنيا آمدى.»131 تمام گفتارهاى مأمون نسبت به قتل امين، حكايت از ندامت وى از قتل امين و ترس از متهم شدن به اين كه شخصا و مستقيما به قتل امين مبادرت ورزيده است، دارد. وى زيركانه در پاسخ به نامهى زبيده كه به مأمون از سختىهاى روزگار و بدعهدى زمانه و غم از دست دادن امين و شكايت از رفتارهاى توهينآميز طاهر و تذكر به برادرى امين و مأمون و اين كه اگر تمام مصائب به خاطر فرمان مأمون صورت گرفته او بر همهى بدبختىها صبر خواهد كرد، گفته بود: «من آن گويم كه على بن ابىطالب به هنگام قتل عثمان گفته بود: به خدا من نكشتم و دستور ندادم و به اين امر راضى نبودم، خدايا دل طاهر را پر از غم كن.132» اين نامهها بارها مأمون را به نوعى محكوم مىكرد و سبب مىشد او همواره بر اين مسئله تأكيد كند كه من صاحب امين بودم نه قاتلش.133 با همهى اين مسائل روابط مأمون و زبيده، گاه رو به بهبودى مىرفت. منابع از همنشينى مأمون و زبيده و گاه مزاح خليفه با وى سخن گفتهاند، در اين باره از عباد، كنيز شوخ طبع مأمون كه به قصد تفريح و خندانيدن زبيده نزد وى رفته بود اخبار جالبى در دست است.134 در اين سالهاى انزوا و گوشهنشينى زبيده، دو مورد مهم در حيات وى همزمان با خلافت مأمون ثبت شده است، يكى ازدواج مأمون و پوران، دختر حسن بن سهل كه زبيده به همراه حمدونه خواهر هارون، به عنوان يكى از زنان سرشناس در آن مراسم شركت داشت و ديگرى اجازهى سفر حج به تاريخ (210ه) از سوى مأمون بود.135 در اين مراسم مخارج هنگفتى صرف تهيه جواهرات و زيورآلاتى كه به عروس هديه شده، گشت. روايت شده مرواريدهاى گرانبها بر سر عروس پاشيده شد و زبيده با برداشتن يكى از آنها به درخواست مأمون، اجازهى استفاده عمومى از آن مرواريدها توسط حضار مجلس را داد.136 حضور زبيده در اين مراسم در محل فمالصلح رواياتى را كه محل ازدواج و وليمهى عروسى مذكور را در شهر مرو مىدانند مردود مىكند، زيرا زبيده تا پايان عمر در بغداد ماند و جز مسافرت به حوزهى حجاز و عراق هرگز به ايالات شرقى ايران و منطقه ماوراءالنهر نيامده است.137 مقام زبيده، در اين مراسم فوقالعاده و والا بود، زيرا ميزان نفقهى پوران را با نظر وى تعيين كردند و حتى نظر زبيده مورد تأييد حسن بن سهل قرار گرفت. زبيده به هنگام عقد مأمون و پوران حضور داشت و بعد از آن جواهرات و زر و سيم بر سر عروس افشاند و لباسهاى فاخر بر تن او كرد.138 اين آخرين صحنهى با شكوه زندگى زبيده است كه به عنوان يك بانوى سرشناس در آن حضور داشت و اعمال نظر كرد. درگذشت زبيده
سرانجام زبيده، در جمادىالاولى سال (216ه) قمرى در سن 69 سالگى در بغداد درگذشت.139 تاريخ درگذشت وى به اختلاف سال (215ه) و به غلط (210ه) ثبت شده است.140 مسلم (سلم) بن عمرو عمرو الخاسر الخاسر، شاعر بصرى مرثيهاى در فقدان او سرود.141 احتمالاً زبيده در بغداد به خاك سپرده شد. كحاله وقتى دربارهى مسجد شيخ معروف كرخى در كنار مسجد زبيده، صحبت مىكند، آن را بناى محكمى مىداند كه در جانب سور غربى بغداد قرار گرفته است و زبيديه نام دارد و بيان مىدارد اين بنا در اثر تخريب و... فقط مقبره و گنبدش بر جاى مانده است.142 اين بنا در تاريخ هنر، به مقبرهى زبيده معروف و منسوب است، لكن نام كنونى بنا معروف به مقبرهى زمرد خاتون، همسر خليفه مستضى عباسى مىباشد.143 ظاهرا اين بانو بعدها در محل مدفن زبيده به خاك سپرده شد. طبق اين روايات، اخبارى كه مقبرهى زبيده را در شهر موصل مىدانند غلط است. اين بنا هم اكنون مزين به گنبد مخروطى زيبايى است.144 ياد زبيده در مجالس علم و ادب همواره زنده بود و حكايات عطاياى بىشمار او و گفتارها و اشعار و تعابير وى، فصول جالب توجهى را در منابع تاريخ و ادب به خود اختصاص داده است. اقدامات عمرانى و اصلاحات و بناهاى عامالمنفعه منسوب به او در تاريخ شهرتى عجيب برايش به يادگار گذاشت. منابع:
ـ ابن اثير، ابوالحسن على بن واحد شيبانى؛ الكامل فى التاريخ؛ بيروت: انتشارات دارالفكر، 1398ه . ـ ابن تغزى بردى، جمالالدين ابى محاسن يوسف؛ النجوم الزاهره فى ملوك المصر والقاهره؛ المؤسسه المصريه العامه 1363 م. ـ ابن جبير، ابوالحسين محمد بن احمد؛ رحله؛ دارصادر للطباعه و نشر، 1964 م. ـ ابن حوقل، محمد؛ صوره الارض؛ ترجمهى جعفر شعار؛ بنياد فرهنگ ايران. ـ ابن خر داذبه، ابى القاسم عبيداللّه بن عبداللّه؛ مسالك و ممالك؛ ترجمهى حسين قرهچانلو؛ 1370ش. ـ ابن خلكان، ابى عباس شمسالدين احمد بن محمد بن ابى بكر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان؛ تحقيق احسان عباس. ـ ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا؛ الفخرى فى الادب السلطانيه؛ ترجمه وحيد گلپايگانى، تهران: بنگاه نشر كتاب، 1350ش. ـ ابن عبدالرحمن، محمد بن مراد؛ آثار البلاد و اخبار. ـ ابن عبدربه، احمد بن محمد؛ العقد الفريد؛ بيروت: دار حاوى، 1951م. ـ ابن عماد حنبلى، ابن فلاح عبدالحى؛ شذرات الذهب فى اخبار من ذهب؛ بيروت: مكتبه التجارى للطباعه و النشر، 1089ه. ـ ابن فقيه، ابوبكر، احمد بن ابراهيم؛ مختصر كتابالبلدان؛ مكتبه المثنى، 1302ه.ق. ـ ابن قتيبه دينورى، محمد عبداللّه بن مسلم؛ الامافه و السياسه؛ ترجمهى سيد ناصر طباطبايى؛ ققنوس، 1380ه.ق. ـ ابن قتيبه دينورى، محمد عبداللّه بن مسلم؛ المعارف؛ منشورات شريف رضى. ـ ابن كثير، اسماعيل بن عمر؛ البداية و النهاية؛ بيروت: مكتبهالمعارف. ـ ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل؛ المختصر فى اخبار البشر؛ طبقه الاولى، مطبعه الحسين المصريه. ـ اعلمى حائرى، محمد حسين؛ تراجم اعلام النساء؛ مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1408ه . ـ الگود، سيريل؛ تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى؛ ترجمهى باهرفرقانى؛ انتشارات اميركبير، چ 1، سپهر 1356 ش. ـ پيشوايى، مهدى؛ سيره پيشوايان؛ انتشارات عماد، تابستان 1380ش. ـ تنوخى، ابوعلى محسن بن على؛ نشوارالمحاضره و اخبارالمذاكره؛ 1972م. ـ جاحظ، ابى عثمان عمر بن بحربن محبوب؛ البيان و التبين؛ مكتبه التجارى الكبرى، 1351ه.ق. ـ حتى، فليپ خليل خورى؛ تاريخ عرب؛ ترجمه ابوالقاسم پاينده؛ چ 3، 1380 ه.ش. ـ حسن ابراهيم، حسن؛ تاريخ سياسى اسلام؛ ترجمهى ابوالقاسم پاينده؛ انتشارات اميركبير. ـ حسين، قدريه؛ شهيرات النساء فى العالم الاسلامى؛ دارالكتاب العربى. ـ حسينى دشتى، مصطفى؛ معارف و معاريف؛ انتشارات اسماعيليان قم، 1369 ه.ق. ـ حضرى قيروانى، ابى اسحاق ابراهيم بن على؛ زهرالاداب و ثمره الالباب؛ داراحياء الكب العربيه، 1953 م. ـ خاقانى، افضلالدين، ابراهيم بن على؛ ديوان تصصيح على عبد رسولى؛ شركت چاپخانه سعادت. ـ خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على؛ تاريخ بغداد؛ بيروت: دارالكتاب العربى. ـ دمشقى، شمسالدين ابى عبداللّه محمد بن ابى طالب انصارى؛ نخنه الدهر فى عجائب البر و البحر؛ مكتبه المثنى. ـ دميرى، زكريا بن محمد بن محمود؛ حياه الحيوان؛ انتشارات ناصرخسرو. ـ دورى، كارل جى؛ هنر اسلامى؛ ترجمهى رضا بصيرى؛ نشر فرهنگ سرا، چ 1، 1363 ش. ـ دهخدا، على اكبر؛ لغتنامه، دانشگاه تهران، چ 2، 1377 ه.ش. ـ دياربكرى، حسين بن محمد بن حسن؛ تاريخ الخمس فى احوال النفس النفيس؛ بيروت: دارصادر. ـ دينورى، ابوحنيفه احمد بن داود؛ اخبارالطوال؛ قاهره: منشورات الشريف رضى، طبقه الاولى، 1960م. ـ ذهبى، شمسالدين محمد بن احمد؛ سير اعلام النبلاء؛ صلاحالدين منجد، طه حسين قاهره، معهد مطبوعات العربيه، دارالمعارف. ـ زركلى، خيرالدين؛ الاعلام قاموس تراجم لاشهر النساء والرجال من العرب المستعربين و المستشرقين؛ طبعه الثانيه. ـ زرين كوب، عبدالحسين؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ انتشارات سپهر، 1362 ه ش. ـ زيدان، جرجى؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ انتشارات اميركبير. ـ سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، جلالالدين؛ تاريخ الخلفاء؛ دارالثقافه. ـ الشابشتى، ابى حسن على بن محمد المعروف؛ الديارات؛ تحقيق جور جيس عواد، مطبعه الثانيه، منشورات بمكتبه بغداد، 1386 ه.ق. ـ شاه جهان بيگم، تذكره الخواتين؛ طبع بمبئى، 1360 ه.ق. ـ الشريشى، احمد؛ شرح المقامات؛ مصر، 1314 ه.ق. ـ صالح، سيد فواد؛ معجم الالقاب و الاسماء المستعاره فى التاريخ العربى الاسلامى؛ دارصادر الملائين، طبقه الاولى، 1990 م. ـ طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الرسل و الملوك؛ ترجمهى ابوالقاسم پاينده؛ بنياد فرهنگ ايران، 1354. ـ عاملى، زينب بنت فواز؛ دارالمنثور فى طبقات ربات الخدور؛ لبنان: دارالمعرفه، 1312ه ق. ـ عبدالخالق، هنا؛ حديث عطاء؛ بغداد: القبات لصخر وطيه فى العراق، وزاره الاعلام مديريه الاثار العامه، 1974. ـ عمرانى، محمد بن على بن محمد؛ الانباء فى تاريخ الخلفاء؛ دفتر نشر كتاب، به اهتمام تقى بينش، 1363 ه ش. ـ غنيمه، عبدالرحيم؛ تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى؛ ترجمه نوراللّه كسايى، انتشارات دانشگاه تهران، 1377 ه ش. ـ قالى بغدادى، ابوعلى اسماعيل بن قاسم؛ امالى؛ بيروت: المكتب التجارى. ـ قره چانلو، حسين؛ جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى؛ انتشارات سمت، 1380ه.ش. ـ قزوينى، زكريا بن محمد بن محمود؛ آثار البلاد و اخبار العباد؛ بيروت، 1389ه.ش. ـ قفطى، جمالالدين ابى الحسن على بن يوسف؛ تاريخ الحكماء؛ دانشگاه تهران 1347ه.ش. ـ كحاله، عمر رضا؛ اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام؛ مطبعه الهاشميه بدمشق، 1377هش. ـ گاى، استرنج؛ جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى؛ ترجمه محمود عرفان؛ نشر. ـ مجهول المؤلف، العيون و الحدائق فى اخبار الحقائق؛ مكتبه المثنى. ـ مرزبانى، ابى عبيداللّه محمد بن عمران؛ الموشح فى مآخذ العلماء و الشعراء؛ قاهره: مطبعه السلفيه، 1385 ه. ق. ـ مستوفى، حمداللّه؛ نزهه القلوب؛ دنياى كتاب، 1362 ه.ش. ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ترجمهى ابوالقاسم پاينده؛ انتشارات علمى فرهنگى. ـ مصاحب، غلامحسين؛ دائره المعارف؛ انتشارات فرانكلين، 1345 ه.ش. ـ معتمد خراسانى، دانشمند؛ حكومت عباسيان در پيشگاه تاريخ؛ سازمان چاپ و نشر هجرت. ـ مقدسى، ابوعبداللّه محمد بن احمد؛ احسن التقاسيم فى معرفه الاقاليم؛ بيروت: داراحياء التراث العربى. ـ مناظر احسن، محمد؛ زندگى اجتماعى در حكومت عباسيان؛ ترجمهى مسعود رجب نيا. ـ مينورسكى، ولاديمير؛ تاريخ تبريز؛ ترجمهى عبدالعلى كارنگ؛ كتابفروشى تهران. ـ يافعى، ابومحمد عبداللّه بن سعد بن على؛ مراه الجنان و عبره اليقطان فى معرفه ما يعتبر من حوادث الزمان؛ دارالكتب العلميه. ـ ياقوت حموى، شهابالدين ابى عبداللّه ياقوب بن عبداللّه؛ معجم البلدان؛ دارالكتب العلميه. ـ يعقوبى، احمد بن يعقوب؛ تاريخ يعقوبى؛ ترجمه محمد ابراهيم آيتى؛ تهران: انتشارات علمى فرهنگى، 1378ه.ش. ـ يونس، عبدالحميد، افندى، ثابت، شنتاوى، احمد زكى خورشيد، ابراهيم؛ دائرةالمعارف الاسلاميه. 1 عضو هيت علمى گروه تاريخ و تمدن، دانشكده الهيات، دانشگاه فردوسى مشهد. 1. زرين كوب، كارنامه اسلام، ص 15. 2. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 14، ص 433، 434. 3. فواد افرام بُستانى، منجدالطلاب، ص 277، 276. 4. فواد صالح السيد، معجم الالقاب و الاسماء، ص 150. 5. ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 5، ص 117. 6. قدريه حسين، شهيرات النساء، ص 204. 7. فواد صالح السيد، همان، ص 150. 8. خطيب بغدادى، همان، ج 14، ص 433؛ ابن تعرى بردى، النجوم الزاهره، ج 2، ص213 و... 9. زركلى، الاعلام، ج 3، ص 73؛ فواد صالح السيد، همان، ص 150. 10. ابن اثير، الكامل، ج 5، ص 20. 11. دينورى، المعارف، ص 379، 383؛ ابن اثير، همان، ج 5، ص 20. 12. زركلى، همان. 13. سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 330 ـ 331. 14. ابن اثير، همان، ج 3، ص 199؛ ديار بكرى، تاريخ الخميس، ج 2، ص 333. 15. كحاله، اعلام النساء، ج 2، ص 17. 16. الشابشتى، الديارات، ص 45. 17. ابن طقطقى، الفخرى، ص 255 ـ 256. 18. كحاله، همان، ج 2، ص 27. 19. قدريه حسين، همان، ص 199. 20. ابن كثير، البداية والنهايه، ج 10، ص 271. 21. طبرى، تاريخ طبرى، ج 12، ص 5196؛ شابشتى، همان، ص 156. 22. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 351. 23. شابشتى، همان، ص 156. 24. حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 338. 25. محمد مناظر، زندگى اجتماعى در حكومت عباسيان، ص 69. 26. طبرى، همان، ج 12، ص 5196؛ كحاله، همان، ج 2، ص 26. 27. ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 3، ص 173 ه. 28. همان، ج 2، ص 316، 317. 29. تنوخى، نشوارا للمحاضره، ج 5، ص 72 ـ 151. 30. همان، ج 5، ص 151 ـ 152. 31. زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ج 5، ص 890. 32. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 392. 33. پيشوايى، سيره پيشوايان، ج 2، ص 473 ـ 474. 34. دميرى، حياه الحيوان، ج 1، ص 109 ـ 110. 35. ابن اثير، همان، ج 5. 36. ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 6، ص 228؛ حتى، تاريخ عرب، ص 382. 37. جرجى زيدان، همان، ج 5، ص 790 ـ 79. 38. قدريه حسين، همان، ص 200. 39. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 473. 40. همان، ج 2، ص 390. 41. همان، ص 390. 42. كحاله، همان ج 2، ص 20، دينورى، همان، ص 387. 43. رفاعى، عصرالمامون، ج 1، ص 195. 44. پيشوايى، همان، ج 2، ص 473 ـ 474. 45. عمرانى، الابناءِ فى التاريخ الخلفاء، ص 56. 46. ابن طقطقى، همان، ص 295. 47. زيدان، همان، ج 2، ص 977؛ حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 343. 48. زيدان، همان، ج 2، ص 977. 49. خطيب بغدادى، همان، ج 14، ص 433 ـ 434؛ زيدان، همان، ج 2، ص 73. 50. ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 377. 51. زيدان، همان، ج 5، ص 980. 52. زركلى، همان، ج 3، ص 73. 53. جرجى زيدان، همان، ج 5، ص 890. 54. همان، ج 5، ص 790 ـ 791. 55. همان، ج 4، ص 790 ـ 791. 56. مسعودى، همان، ج 2، ص 379. 57. حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 69 ـ 74. 58. زيدان، همان، ج 4، ص 794. 59. رفاعى، همان، ج 1، ص 191. 60. همان. 61. دينورى، الامامه و السياسه، ص 391. 62. زيدان، همان، ج 2، ص 350. 63. رفاعى، همان، ج 1، ص 134 ـ 120. 64. عمرانى، همان، ص 59 ـ 60. 65. دينورى، همان، ص 397. 66. قدريه، همان، ص 209. 67. ابن اثير، همان، ج 5، ص 127؛ جرجى زيدان، همان، ج 2، ص 242؛ رفاعى، همان، ج 1، ص 191. 68. ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، ج 2، ص 19؛ ابن كثير، همان، ج 10، ص223. 69. دينورى، اخبار الطوال، ص 396؛ ابن طقطقى، همان، ابن اثير، الكامل، ج 5، ص143. 70. ابن اثير، همان، ج 5، ص 143؛ عمرانى، همان، ص 51. 71. رفاعى، همان، ج 1، ص 247. 72. ابن اثير، همان، ص 171. 73. مسعودى، همان، ج 2، ص 415 ـ 416. 74. همان. 75. بىنا، العيون و الحدائق، ج 3، ص 328. 76. قدريه، حسين، همان، ص 198. 77. ابن عبدربه، همان، ج 1، ص 313 ـ 314؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص314ـ315. 78. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 261 ـ 262؛ ابوعلى قالى، امالى، ج 2، ص 191. 79. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 351. 80. همان، ج 2، ص 315 ـ 316. 81. همان، ج 5، ص 221. 82. كحاله، همان، ج 2، ص 23 ـ 24. 83. همان. 84. عاملى، درالمنثور، ص 316. 85. مرزبانى، الموشح، ص 316 ـ 336؛ حصرى، همان، ج 1، ص 340. 86. مسعودى، همان، ج 2، ص 415. 87. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 314 ـ 315. 88. مسعودى، همان، ج 2، ص 395. 89. جاحظ، البيان و التبين، ج 1، ص 101؛ قلقشندى، صبح الاعشى، ج 1، ص 64. 90. همان، ص 64؛ كحاله، همان، ج 2، ص 27. 91. قزوينى، آثار البلاد و اخبار العباد، ص 444. 92. غنيمه، تاريخ دانشگاههاى بزرگ اسلامى، ص 199. 93. قفطى، تاريخ الحكماء، ص 198. 94. ابن خلكان، همان، ج 2، ص 314 ـ 315. 95. خراسانى، حكومت عباسيان، ص 147؛ قزوينى، همان، ص 317. 96. ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج 10، ص 241؛ ابن كثير، همان، ج 10، ص 271؛ زيدان، همان، ج 3، ص 595. 97. مستوفى، نزهه القلوب، ص 4؛ قره چانلو، جغرافياى تاريخ سرزمينهاى اسلامى، ص187؛ اعلمى، تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 17. 98. دمشقى، نخبه الدهر فى عجائب البر و البحر، ص 215. 99. يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 447. 100. زركلى، همان، ج 3، ص 73. 101. دهخدا، لغتنامه، ج 8، ص 3، 127 و 12704. 102. حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 342. 103. ابن هشام، السيره النبويه، ج 1، ص 142، 143؛ يعقوبى، همان، ج 2، ص 444. 104. مستوفى، همان، ص 166. 105. ابن جبير، رحله، ص 150 ـ 185. 106. قره چانلو، همان، ص 187. 107. ابن كثير، همان، ج 14، ص 164؛ هروى، الاشارات، ص 87. 108. قره چانلو، همان، ص 190. 109. قدريه، همان، ص 206. 110. كحاله، همان، ج 2، ص 28. 111. همان، ص 28. 112. مستوفى، همان، ص 75. 113. مينورسكى، تاريخ تبريز، ص. 114. الگود، تاريخ پزشكى ايران و سرزمينهاى خلافت شرقى، ص 352. 115. بلاذرى، فتوح البدان، ص 16؛ ابن فقيه، مختصر كتاب البلدان، ص 284، مستوفى، همان، ص 67؛ لسترنج، جغرافياى تاريخى، ص 173 ه، 226. 116. ابن خردادبه، مسالك و ممالك، ص 18؛ ابن حوقل، صورةالارض، ص 103؛ مقدسى، التقاسيم، ص 37؛ ياقوت، المشترك، ص 247. 117. ياقوت، معجم البلدان، ج 37، ص 149 ـ 150. 118. دهخدا، همان، ج 8، ص 12703. 119. بلاذرى، همان، ص 98؛ لسترنج، همان، ص 85. 120. دهخدا، همان، ج 8، ص 10274. 121. قره چانلو، همان، ص 286. 122. لسترنج، همان، ص 39. 123. زركلى، همان، ج 3، ص 73. 124. بىنام، العيون و الحدائق، ج 3، ص 341. 125. قدريه، همان، ص 216. 126. حنبلى ابن عماد، شذرات الذهب، ج 2، ص 460. 127. ابن عبدربه، همان، ج 3، ص 261 ـ 262. 128. عمرانى، همان، ص 62. 129. همان، ص 62. 130. ذهبى، همان، ج 10، ص 241. 131. دميرى، همان، جزءالاول، ص 109 ـ 110. 132. مسعودى، همان، ج 2، ص 416. 133. كحاله، همان، ج 2، ص 23 ـ 24. 134. شابشتى، همان، ص 186. 135. ابن اثير، همان، ج 5، ص 210. 136. زيدان، همان، ج 5، ص 1019. 137. قدريه، همان، ص 218. 138. همان. 139. شابشتى، همان، ص 158 ـ 159؛ دميرى، همان، ج 3، ص 366. 140. قدريه، همان، ص 219 ـ 220. 141. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج 2، ص 213؛ ابن كثير، همان، ج 10، ص 271؛ يافعى، مراةالجنان، ج 2، ص 47. 142. كحاله، همان، ج 2، ص 29. 143. همان، ص 28. 144. الحديثى، القباب المخروطيه، ص 27، 28، 29.