درآمدی بر شناخت شکل گیری و تطور صحابه نگاری (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر شناخت شکل گیری و تطور صحابه نگاری (1) - نسخه متنی

محمدرضا هدایت پناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدى بر شناخت شكل گيرى و تطور صحابه نگارى (1)

محمدرضاهدايت پناه 1

چكيده

صحابه نگارى به عنوان بخشى از علم رجال، ارتباط تنگاتنگى با حوزه سيره شناسى و حديث دارد. حقيقت آن است كه علما و مورخان در اين حوزه، تلاش وسيعى كرده اند و حجم عظيم كتاب هايى كه به گونه ها و از زاويه هاى مختلف به اين موضوع پرداخته اند شاهد اين مدعاست. نوسان هاى زيادى كه در سير تكوين دانش صحابه نگارى در طول بيش از ده قرن انجام شده، اين شاخه از علم رجال را به بخشى عظيم، مهم و مستقل از ديگر بخش هاى رجال و سيره تبديل كرده كه شايد هنوز محققانى كه در حوزه سيره نگارى و تاريخ اسلام تحقيق مى كنند توجه لازم را به اين كتاب ها ندارند يا بدون درك صحيح از كيفيت تدوين آن ها و آگاهى به نواقص و اشتباه هاى زياد موجود در آن ها كمتر با ديده نقد، مطالب اين گونه كتاب ها را بازگو مى كنند. از اين رو اين مقاله، قدم كوچكى است براى آشنايى اجمالى با اين كتاب ها.

درآمدى بر شناخت شكل گيرى و تطور صحابه نگارى

مقدمه

نهضت صحابه نگارى از همان قرن اول هجرى توانست همپاى سيره نگارى و حديث نگارى، جاى خود را در ميان علوم اسلامى باز كند، به طورى كه خود، شاخه بسيار مهمى از علم رجال به معناى عام آن شد. از آن جا كه بخش عظيمى از فقه، حديث و تاريخ مسلمانان به گزارش هاى صحابه، وابسته است، علماى زيادى، توان خود را صرف اين بخش كرده، ده ها كتاب در اين باره نوشته اند. در اين نوشتار در صدد بيان سير تطور اين گونه كتاب ها هستيم. براى تبيين اين تطورِ تاريخى بايد به اين سؤال هاپاسخ داده شود:

1. زمينه هاى تاريخى و اجتماعى صحابه نگارىِ نخست، كدام بوده است؟

2. صحابه نويسى نخست، در چه قالب هايى ظهور و بروز كرد؟

3. مستندهاى اوليه صحابه نويسان براى تدوين فهرست صحابه، چه منابعى بوده است؟

4. آيا صحابه نگاران با يك نگاه و يك جهت به تدوين معجم هاى صحابه پرداخته اند؟

5. مشكلات و راه حل هاى اين فن كدام است؟

زمينه هاى تاريخى صحابه نگارى

منابع تاريخى نشان مى دهد كه مسلمانان از همان قرن اول و حتى از دوران خلفا به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جايگاه و اعتبار آنان توجه خاصى داشته اند.2 اين جايگاه با فتوحات و گسترش اسلام در ميان اقوام غير عرب تقويت شد، زيرا آنان صحابه را واسطه هاى ميان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امت و نيز آشنايان با سنت و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى دانستند. اين توجه و جايگاه پس از نزاع و جنگ هاى داخلى مسلمانان بيشتر شد، چرا كه هر يك از طرف هاى درگير سعى مى كردند با جذب صحابه، حقانيت و برترى خود را به ديگران نشان دهند. اين امر، به خصوص براى نسل هاى بعدى كه دوران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نديده بودند و از سوابق افراد اطلاع كافى نداشتند بسيار حائز اهميت بود. اين بهره بردارى تا بدان جا بود كه طلحه و زبير از اصحابِ سرشناس، براى فريب افكار عمومى در جنگ جمل، حاضر شدند بر خلاف نص قرآن، عايشه را با عنوان ام المؤمنين با خود همراه كنند. شبهه اى كه از اين ناحيه متوجه مسلمانان مى شد از نگاه ابن عباس دور نبود و از اين رو به اميرالمؤمنين(عليه السلام)پيشنهاد داد تا آنان نيز از ام سلمه دعوت كنند، ولى آن حضرت اين پيشنهاد را نپذيرفت.3

جايگاه اصحاب به خصوص سابقين در اسلام به حدى بود كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)در نامه اش به معاويه، ملاك اختيار و تعيين خليفه را تنها از آنِ بدريون و سابقين از مهاجر و انصار معرفى كرد.4

حضور جمع زيادى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ماجراى قتل عثمان، موجب شد تا محكوم كردن قتل او به شدت با چالش روبه رو شود، هم چنان كه حضور آن جمع در سپاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز هميشه مورد توجه مسلمانان و علماى اسلام بوده است. از همين رو، قديمى ترين و نخستين كتاب رجالى جهان اسلام كتاب عبيدالله بن ابى رافع كاتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. اين كتاب به نام تسمية من شهد مع اميرالمؤمنين على بن ابى طالب الجمل و صفين و النهروان من الصحابه 5 و مشهور به رجال ابن ابى رافع است.6 اين كتاب، اوضاع سياسى حاكم بر جامعه آن روز مسلمانان و نيز انگيزه تدوين چنين كتابى را نشان مى دهد.7 چنان كه جوانى نزد ابان بن تغلب آمد و از او درباره تعداد صحابه پيامبر كه على(عليه السلام) را همراهى كرده اند سؤال كرد. ابان پاسخ داد: گويا با آگاهى از اين موضوع مى خواهى بر فضل و بزرگى على(عليه السلام) واقف شوى؟ جوان گفت: آرى. ابان گفت: ولى به خدا سوگند ما فضل و بزرگى اصحاب را تنها به سبب پيروى آنان از على(عليه السلام)شناخته ايم.8

عامل ديگرى را كه مى توان بستر تاريخى و اجتماعى صحابه نگارى دانست اين است كه از نظر اجتماعى براى نوادگان صحابه بسيار مهم بود كه اطلاعاتى در باره اجدادشان و نقش آنان در تاريخ اسلام داشته باشند.9 بدين منظور، مردم مدينه از شرحبيل بن سعد (متوفاى 123ق) به دليل آگاهى وى بر اخبار سيره، سؤال مى كردند، ولى وى از پاسخ به كسانى كه از پرداخت وجه امتناع مى كردند، طفره مى رفت. طبيعى است كه چنين شخصى در مقابل اخذ وجه مى توانست غير صحابى يا كسى را كه در غزوه ها شركت نداشته است در شمار اين افراد قرار دهد، و برعكس در مقابل عدم پرداخت وجه، اقدام به سانسور اخبار يا خروج كسانى از شمار صحابيان و غازيان نمايد. به همين دليل، علماى مدينه او را متهم، و مغازى او را از اعتبار ساقط كرده، از موسى بن عقبه (متوفاى 141ق) كه متخصص اين فن بود خواستاز ارائه فهرست اصحاب شركت كننده در غزوه ها شدند.10

تسميه نگارى، مقدمه صحابه نگارى

بنا بر تحقيقات انجام شده11 و گزارش هاى تاريخى، در قرن نخست، صحابه نگارى با فهرست نويسى آغاز شد و عنوان تسميه يا اسماء در مورد اين فهرست ها بارها در منابع مختلف ديده مى شود.

همان طور كه بيان شد موسى بن عقبه نيز مغازى خود را در اين راستا تدوين كرد و به نظر مى رسد مغازى وى - دست كم در مرحله نخست - همانند مغازى واقدى نبوده، بلكه صحابه نگارى مختصرى بوده كه تنها در آن، فهرستى از اسامى اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ارائه شده است.

با توجه به جايگاه علم انساب در ميان عرب مى توان گفت كه در حقيقت، تسميه نويسى، شاخه اى از همان علم است يا دست كم برگرفته از علم انساب است. براى كسانى كه در حوزه صحابه نويسى مى خواستند كتاب بنويسند در مرحله نخست آن چه مهم بود شناخت و تبيين نام و مشخصات فردى و قبيله اى اصحاب بود تا معلوم شود كه آيا اساساً چنين شخصى وجود خارجى دارد يا خير؟

فهرست نويسى صحابه با نام تسميه يا اسماء ، از قرن سوم شتاب بيشترى گرفت. غالب كتاب هايى كه در باره تراجم نويسى راويان احاديث با عناوين طبقات و تاريخ نوشته شده بخش قابل توجهى از آن ها به فهرست نام صحابه اختصاص داده شده است. واقدى پيشگام چنين آثارى است. كتاب الطبقات او هر چند موجود نيست، ولى كاتب و شاگرد او، يعنى ابن سعد با تأليف كتاب الطبقات الكبرى بسيارى از مطالب طبقات واقدى را آورده، به گونه اى كه برخى انتساب حقيقى اين كتاب را به واقدى حدس زده اند. به هر حال، ابن سعد در الطبقات الكبرى با عنوان «تسميه»، غالب اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نام برده و در بخش هاى مختلف كتاب، براساس پراكندگى اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مناطق مختلف، آن ها را به يك نوع تقسيم بندى جغرافيايى طبقه بندى كرده است، مانند تسمية من نزل مكة من اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) و... .

ابن ابى خيثمه احمد بن زهير بن حرب (متوفاى 279ق) نيز بخش هايى از كتاب التاريخ الكبير معروف به تاريخ ابن ابى خيثمه را با عنوان تسميه ، به اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اختصاص داده و بر اساس شيوه ابن سعد، يعنى طبقه بندى جغرافيايى، از آنان نام برده است، مانند: تسمية من نزل بالكوفة من اصحاب النبى (صلى الله عليه وآله) و... .

در كنار اين گونه كتاب ها، كتاب هاى مستقلى با عنوان تسميه و يا اسماء نوشته شده كه برخى از آنها در ادامه خواهد آمد و برخى ديگر نيز به قرار ذيل است:

تسمية اولاد العشرة و غيرهم من الصحابه، على بن مَدِينى (متوفاى 234ق).12

اسماء الصحابه، بخارى، محمد بن اسماعيل (متوفاى 256ق).13

تسمية اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) ، ترمذى. محمد بن عيسى بن سوره (متوفاى 279ق).14

اسماء الصحابه، دغولى ابوالعباس محمد بن عبدالرحمن (متوفاى 325ق).15

اسماء الصحابه، ابن عدى جرجانى ابو احمد عبدالله بن عَدِى (متوفاى 365ق).16

صحابه نگاران پيشگام

ابن حجر، بخارى را نخستين صحابه نگار دانسته است،17 ولى اين سخن صحيح نيست و پيش از او افراد ديگرى پيش گام صحابه نويسى بوده اند، چنان كه اسامى آنان خواهد آمد.

تا پيش از ابن عبدالبر (متوفاى 463ق) كه خود ادعا كرده كه خواسته است كتاب الاستيعاب او جامع منقولات صحابه نگاران پيشين باشد و از نام كتاب نيز اين پيداست، افراد زيادى به تدوين مجموعه هاى صحابه نگارى اقدام كرده اند. شناخت دقيق مؤلفان، و تجزيه و تحليل هر يك از اين كتاب هاى صحابه نگارى، خود بررسى جداگانه مى طلبد. در اين جا هدف ما، تنها آشنايى با اسامى نويسندگان و كتاب هاى آنان است. هم چنين از تكرار كتاب هايى كه پيش از اين نام برده شد يا در بخش هاى ديگر خواهد آمد پرهيز شده است:18

1. الصحابه، ابوعبيدة معمر بن مثنى (متوفاى 208ق).

2. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد (متوفاى 230ق).19

3. الصحابه، عثمانى، محمد بن عثمان بن خالد (احتمالا وى همان ابو مروان (متوفاى 241 ق) باشد).

4. المعرفة، حلوانى، حسن بن على (متوفاى 242ق)

5. الصحابه، قاضى ابوسعيد عبدالرحمن بن ابراهيم بن عمرو قرشى دمشقى معروف به دُحَيم20 (متوفاى 245ق)

6. كتاب المعرفة فى معرفة الصحابه، عباد بن يعقوب رواجنى كوفى (متوفاى 250 يا 271ق)

7. كتاب التاريخ الكبير (تاريخ الصحابه)، بخارى، اسماعيل بن ابراهيم (متوفاى 256ق).

8. الصحابه، حسن بن عثمان (به احتمال زياد، وى مورخ، اديب و قاضى بغداد، ابوحسان زيادى حسن بن عثمان بن حماد بغدادى (متوفاى 242ق) است).21

9. الطبقات، مسلم بن حجاج نيشابورى (متوفاى 261ق).

10. الصحابه، عمر بن شبه (متوفاى 263ق)

11. الصحابه، ابوزرعه رازى (متوفاى 264ق)

12. الصحابه، احمد بن سيار مروزى (متوفاى 268ق)

13. معرفة الصحابة و انسابهم، ابن برقى، ابوبكر احمد بن عبدالله بن عبدالرحيم بن سعيد (متوفاى 270ق)

14. الصحابه، طائى حمصى، محمد بن عوف (متوفاى 272ق)

15. الصحابه، ابوداود سليمان بن اشعث سجستانى (متوفاى 275ق)

16. الصحابه، ابو حاتم رازى، محمد بن ادريس (متوفاى 275ق)

17. الصحابة يا تاريخ ابن ابى خيثمه، ابن ابى خيثمه، احمد بن زهير بن حرب نسائى (متوفاى 279ق)

18. الصحابه، كُدَيْمى، ابو العباس، محمد بن يونس بن موسى بصرى قرشى شامى (متوفاى 286ق)

19. كتاب الصحابه، ابن رشدين، احمد بن محمد بن حجاج مصرى (متوفاى 292ق)

20. معرفة الصحابه، عَبْدان، ابومحمد عبدالله بن محمد بن عيسى مروزى (متوفاى 293ق)

21. الصحابه، مطيَّن، ابوجعفر محمد بن عبدالله بن سليمان حضرمى (متوفاى 297ق)

22. كتاب الصحابه، محمد بن عبدالله بن سليمان حضرمى (متوفاى 297ق).

23. كتاب الصحابه، عسكرى، ابوالحسن على بن سعيد (متوفاى 300 يا 305ق).

24. معرفة الصحابه، ابومنصور باوَرْدى22، محمد بن سعد (متوفاى 301ق).

25. معجم الصحابه، ابويعلى موصلى، احمد بن على بن المثنى بن يحيى بن عيسى بن هلال تميمى موصلى (متوفاى 307ق)

26. الصحابه، ابن خزيمه، ابوبكر محمد بن اسحاق بن خزيمة بن مغيرة بن صالح سلمى نيشابورى (223 - 311ق).

27. الصحابه، ابوبكر بن ابى داود سجستانى، عبدالله بن سليمان (متوفاى 316ق).

28. معجم الصحابه، بَغَوى، ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز (متوفاى317ق). از اين كتاب تنها دو جزء آن (10 و 11) موجود بوده و در پنج جلد چاپ شده است. اين كتاب يكى از منابع مهم صحابه نگاران بعدى، چون ابونعيم و ابن عبدالبر بوده است.

29. الطبقات و كتاب الصحابه، ابو عَروبَه حرانى، حسين بن محمد بن ابى معشر مردود بن حماد سلمى حرانى (220 - 318ق).23

30. المنتقى من كتاب الطبقات، ابو عَروبَه، حسين بن محمد بن ابى معشر مردود بن حماد سُلَمى حَرّانى (متوفاى 220 - 318ق).

31. الصحابه، ابن الجارود، ابومحمد، عبدالله بن على بن جارود نيسابورى (متوفاى 320 يا 307ق).

32. كتاب الصحابه، عقيلى، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسى (متوفاى 322ق).

33. كتاب الصحابه، ابن ابى حاتم، ابومحمد عبدالرحمن بن محمد بن ادريس (متوفاى 327ق).

34. الصحابه، ابواحمد عَسّال، قاضى ابو احمد، محمد بن احمد بن ابراهيم اصفهانى (متوفاى 349ق). سمعانى از او چنين با عظمت ياد كرده است: «امام كبير جليل القدر احد ائمة الحديث فهماً و اتقاناً و امانة». 24 ابن منده در باره او گويد: من از هزار شيخ و استاد حديث نوشتم، ولى هيچ كدام را چون ابواحمد عسال متقن تر نيافتم.25 ابونعيم نيز گويد: وى در حفظ و اتقان و معرفت (شايد منظور شناخت احكام و حديث و رجال باشد) از بزرگان بود.26

35. معجم الصحابه، ابن قانع، ابوالحسين عبدالباقى بن قانع بن مروزوق (متوفاى 351ق).

36. معجم الصحابة (الحروف بالصحابه)، ابن سَكَن بغدادى، ابوعلى سعيد بن عثمان (متوفاى 353ق).

37. تاريخ الصحابه، ابن حبان، محمد بن حبان بستى (متوفاى 354ق)

38. كتاب الصحابه، جِعابى، ابوبكر محمد بن عمر بن محمد بن سالم بن براء بن سبرة بن سيار تميمى بغدادى (284 - 355). مغلطاى در الابانه از آن نام برده است.

39. معرفة الصحابه، طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد (متوفاى 360ق).

40. الصحابه، ابوالفتح ازدى موصلى، محمد بن حسين بن احمد (متوفاى 367 يا 374ق).

41. معرفة الصحابه، ابن زَبْر، ابو سليمان محمد بن عبدالله بن احمد بن ربيعه الربعى الدمشقى (متوفاى 379ق).

42. تاريخ - معرفة - الصحابه، ابو احمد العسكرى، حسن بن عبدالله (متوفاى 382ق)

43. كتاب الصحابه، ابن شاهين، ابوحفص عمر بن احمد بن عثمان (متوفاى 385ق)

44. اسماء الصحابة التى اتفق فيها البخارى و المسلم و ما انفرد به كل منهما، دارقطنى، على بن عمر (متوفاى 385ق).

45. معرفة الصحابه، ابن مَنْدَه، ابوعبدالله محمد بن اسحاق اصبهانى (متوفاى395ق). نسخه خطى از اين كتاب موجود است و محقق تاريخ ابن يونس از آن استفاده كرده است. كتاب ابن منده يكى از مهم ترين منابع صحابه نگاران بعدى است. خاندان ابن منده يكى از برجسته ترين خاندان ها در اصفهان بوده اند كه بيش از دو قرن منشأ خدمات ارزنده اى در علوم حديث و فقه و تاريخ بوده اند. از جمله اعضاى اين خاندان، ابوزكريا بن مَندَه، يحيى بن عبدالوهاب بن محمد عبدى اصبهانى (متوفاى 511). است كه ذيلى بر كتاب معرفة الصحابه جدش با عنوان ذيل معرفة الصحابه تدوين كرد.

46. معجم الصحابه، ابن لال (بلال) شافعى، احمد بن على بن لال همدانى (308- 398ق)

47. معجم الصحابه، روذراورى،27 ابوبكر احمد بن على بن احمد بن محمد (308- 398ق).

48. معجم الصحابه، حسين القرشى، حسين بن عبدالله القرشى (زنده به سال 400ق)

49. معجم الصحابه، ذكوانى، ابوبكر محمد بن ابى على احمد بن عبدالرحمن اصبهانى (333 - 419ق)

50. معرفة الصحابه، ابونعيم اصبهانى، احمد بن عبدالله (متوفاى 430ق). در باره اين كتاب توضيحاتى خواهد آمد.

51. معرفة الصحابه، مستغفرى، ابن معتز، ابوالعباس جعفر بن محمد بن مستغفرى بن فتح نسفى (متوفاى432).

52. الشمائل و الدلائل و معرفة الصحابة الأوائل، مستغفرى، (متوفاى432ق).

53. المصابيح فى معرفة الصحابه، شيرازى، يحيى بن يونس (متوفاى 432ق)

54. معرفة الصحابه، ابن منيره، ابوعبدالله محمد بن اسحاق (متوفاى 453ق).

55. كتاب الصحابه، ابو اسحاق صيرفى ملقب به سنان (متوفاى 380ق).28

56. كتاب الصحابه، ابوعثمان، سعيد بن يعقوب سراج شيرازى، (متوفاى ؟)

صحابه نگارى محلى

با گسترش فتوحات و پراكندگى صحابه در سرزمين هاى فتح شده، صحابه نويسىِ جغرافيايى، توجه صحابه نگاران را به خود جلب كرد، به گونه اى كه مى توان آن را بخشى از تاريخ نگارى محلى دانست. همان طور كه گذشت، ابن سعد (متوفاى 230ق) نخستين كسى است كه جهت گيرى جغرافيايى و محلى صحابه را در كتاب الطبقات الكبرى لحاظ كرد و بر اين اساس نيز تقسيم بندى نمود،29 ولى بيشترين و بهترين كتاب هايى كه در باره صحابه نگارى محلى نوشته شد از آنِ علماى همان مناطق بوده است، چرا كه غالباً فرزندان و نوادگان اين صحابه در آن شهرها بودند و بهتر از ديگران به ميراث علمى و خانوادگى خود، آگاهى داشتند يا اين كه روايات آن اصحاب نزد مردم آن مناطق، حفظ شده بود. تكرار اين جمله از صحابه نگاران كه روايات فلان صحابى نزد بصريان30 و كوفيان31 و شاميان32 است ناظر به اين موضع است. در نتيجه، جمع آورى اين اطلاعات براى صحابه نويسانِ آن مناطق، آسان تر و متقن تر بود. هم چنين از آن جا كه حضور و ورود صحابه در آن مناطق به عنوان ميراث فرهنگى و محلى آن مناطق به شمار مى رفت، صحابه نگارانِ محلى، ثبت نام صحابه و تدوين اين گونه كتاب ها را از وظايف دينى و ملى خود مى دانستند، چنان كه حمزة بن يوسف سهمى (متوفاى 427ق) مؤلف تاريخ جرجان هدف از تأليف اين كتاب را چنين بيان مى كند:

من چون ديدم كه بسيارى از مردم و علما نسبت به شهرهاى خود تعصب نشان داده و به ذكر مفاخر و فضلاى خود، اعم از ورود اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن شهرها و نيز انتساب برخى از خلفا و امرا و علما بدان شهرها كتاب ها نوشته اند، اما درباره جرجان با اين كه مفاخر زيادى دارد هيچ يك از مشايخ و علماى ما همت نگماشته است، از اين رو تصميم به نوشتن اين كتاب گرفتم.33

جايگاه صحابه نگارى محلى را مى توان به جريده هاى سادات تشبيه كرد كه در آن ها نقبا و بزرگان سادات، اسامىِ سادات مهاجر به اين مناطق را مى نوشتند. اين جريده ها منبع بسيار مهم و مرجع اصلى نسب شناسان براى تدوين كتاب هاى انساب بوده است. از اين رو، كسانى چون ابن عبدالبر، ابن اثير و ابن حجر معمولا براى اثبات صحابه بودن شخصى كه در مناطقى ديگر، غير از حجاز بوده اند به كتاب هايى استناد مى كنند كه در اين خصوص، نوشته شده است. به طور مثال، ابن حجر ذيل جاحل ابومسلم صدفى كه مصريين از احاديث او آگاه بودند از ابن منده روايتى نقل مى كند كه بر صحابى بودن جاحل دلالت دارد، ولى ابن حجر با استناد به «ابن يونس» و «جيزى» كه هر دو درباره اصحاب مصرى كتاب نوشته اند مى گويد: اين دو و نيز ابونعيم، صحابى بودن او را تأييد نكرده اند و در اين زمينه، اين افراد اسوه و الگو براى ابن منده هستند.34 بروكلمان در آداب اللغة العربية 35 به برخى از اين تواريخِ محلى اشاره كرده است، ولى در اين جا با توجه به موضوع بحث، به چند كتابى كه تنها با نگاه صحابه نگارى نوشته شده است اشاره مى شود:

تسمية من نزل الكوفة من الصحابه، تأليف ابونعيم فضل بن دكين (130 - 219ق)

تسمية من نزل البصرة من الصحابه، تأليف قومسى، نوح بن ابى حبيب (وى شاگرد عبدالرزاق صنعانى (متوفاى 212ق) است).

معرفة من نزل من الصحابة سائر البلدان، تأليف على بن مدينى ابوالحسن على بن عبدالله بن جعفر بن نجيح سعدى (161 - 234). او يكى از برجسنه ترين علماى جرح و تعديل است كه ديدگاه هايش درباره رجالِ احاديث، هميشه مورد استناد علماى رجال بوده است. آغا بزرگ تهرانى او را نخستين صحابه نگار دانسته است.36 كتاب او از منابع ابن منده و ابونعيم و ديگر صحابه نگاران بعدى بوده است.

تسمية من نزل حمص من اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) يا تاريخ الحمصيين، تأليف ابوبكر احمد بن محمد بن عيسى بغدادى (متوفاى 257ق).

تسمية من نزل الشام من الصحابه، تأليف ابن سميع، محمود بن ابراهيم (متوفاى 259ق).

تسمية من نزل فلسطين من الصحابه، تأليف ابن قادم رملى، موسى بن سهل الدئلى (متوفاى 260ق).

تسمية من نزل الشام من اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله) من الانصار و قبائل اليمن، ابوزرعة دمشقى، عبدالرحمن بن عمرو بن عبدالله نصرى دمشقى (متوفاى 281ق).

تسمية من نزل من الصحابة حمص خاصة، حِمْصى، قاضى ابوالقاسم عبدالصمد بن سعيد بن عبدالله (متوفاى 321 يا 324ق).

الصحابة المصريين، تأليف ابن قديد، ابوالقاسم على بن الحسن بن خلف بن قديد مصرى (229 - 312). مغلطاى در الابانه از آن نام برده است.

تسمية من نزل من الصحابة مصر يا تاريخ الصحابة الذين نزلوا مصر، تأليف جِيزى، محمد بن ربيع بن سليمان (متوفاى 321ق). ابن حجر بيش از سى مرتبه از كتاب او در الاصابه نام برده است.

تاريخ الرقة و من نزل من الصحابة و التابعين بها، تأليف قُشَيْرى حَرّانِى، ابوعلى محمد بن سعيد بن عبدالرحمن (متوفاى 334ق).

تاريخ ابن يونس (القسم الاول: تاريخ المصريين)، ابن يونس، ابوسعيد عبدالرحمن بن احمد بن يونس بن عبدالاعلى صدفى مصرى (281 - 341). طبق جستوجويى ابتدايى، ابن حجر در الاصابه بيش از پنجاه بار از او نام برده و موردى يافت نشد كه نظر ابن يونس را رد كرده باشد.

تاريخ داريا و من نزل بها من الصحابة و التابعين بها، تأليف ابن مهنا، ابوعلى خولانى دارانى، عبدالجبار بن عبدالله بن محمد بن عبدالرحيم بن داود (متوفاى 370ق).

تسمية من نزل خراسان من الصحابه، تأليف ابو عبدالله حافظ حاكم نيشابورى محمد بن عبدالله (متوفاى 405ق). اين كتاب بايد همان تاريخ نيسابور يا بخشى از آن كتاب باشد.

من دخل اليمن من الصحابه، عَرشانى يمنى، قاضى صفى الدين، احمد بن على بن ابى بكر (متوفاى 590ق).

درّ السحابة فيمن دخل مصر من الصحابه، جلال الدين سيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر (809 - 911).37

عنوان النجابة فى تاريخ من دفن فى المدينة من الصحابة. رافعى، مصطفى بن محمد بن عبدالله.

تأملى در دو نام معجم الصحابة و معرفة الصحابه

نام بسيارى از صحابه نگارى هاى قرن سوم و چهارم معجم الصحابه و معرفة الصحابه است. آيا اين دو عنوان با هم تفاوتى دارند؟ آيا نام گذارى به اين دو، پا به پاى هم بوده يا اين كه حكايت از يك نوع تطور تاريخى در تدوين صحابه دارد و يكى بر ديگرى مقدم بوده است؟

نمى توان پاسخ قطعى به اين سؤال داد، زيرا اگر بخواهيم با توجه به معناى اين دو عنوان، اين فرضيه را داشته باشيم كه معجم نويسى مرحله اى پيش از معرفه نويسى بوده و در معجم تنها فهرستى از اسامى صحابه ارائه مى شده كه صحت و سقم اين انتساب چندان ارزيابى نمى شده است، فرضيه جامع و مانعى نسيت، زيرا عنوان معرفة الصحابه از نظر زمانى پيش از معجم الصحابه بوده و در قرن سوم، على بن مدينى (متوفاى 234ق); حلوانى حسن بن على (متوفاى 242ق); عَبّاد بن يعقوب رَواجنى (متوفاى 250 يا 271ق) عَبْدان، ابومحمد عبدالله بن محمد بن عيسى مَرْوَزى (متوفاى 293ق) و در ابتداى قرن چهارم ابومنصور باوَرْدى38 كتاب هاى خود را با عنوان معرفة الصحابه نوشته اند و اولين كتابى كه در اين باره با عنوان معجم الصحابه است از ابويعلى موصلى (متوفاى 307ق) است.

به نظر مى رسد معجم نويسى، حركتى در مقابل كتاب هايى بوده است كه اسامى را بر اساس قبايل يا حوادث تاريخى مرتب مى كرده اند، مانند الطبقات الكبرى ابن سعد و الطبقات خليفة بن خياط. معمولا اين گونه كتاب ها با عنوان الطبقات است كه به طبقه بندى اسامى از حيث مراتب فضل و سن (بزرگ تر و كوچكتر= كبار صحابه و صغار صحابه) و نيز تقسيمات تاريخى (بدريون، حديبيون و...) و قبايل (مهاجرين، انصار - اوس و خزرج) و ... اشاره دارد.

ترتيب طبقات نويسى به دليل اين كه متفرع بر شناخت حوادث تاريخى و قبايل افراد بوده و بسيارى، از آن اطلاع نداشته اند، براى سهولت در كار و پيدا كردن اسامى آن ها روش معجم نويسى انتخاب شده است. معجم نويسى نيز گاه فقط در حرف اول بوده است; يعنى مثلا تمام اسامى كه با حرف الف شروع مى شدند يك جا بيان مى شده و گاه در تمام حروف، كه البته روش دوم، بيشتر از قرن ششم به بعد بوده است.

با اين حال، نقد و بررسى، هر چند به طور ضعيف مى توانسته هم در معجم نويسى و هم در معرفت نويسى باشد، اما به هر حال، ديده مى شود كه جهت گيرى كتاب هاى معرفت نويسى در نقد و بررسى اصحاب و بيان اشتباه ها و توهم هايى كه پيشينيان در اين موضوع مرتكب شده اند، بيشتر جلوه مى كند و عنوان «معرفة» نگاهى دقيق تر از معجم به موضوع صحابه نگارى دارد. اين مطلب را مى توان از نوشته هاى ابن عبدالبر و ابن اثير و ابن حجر به وضوح ديد، هر چند كه پيش گام در اين زمينه را بايد ابونعيم اصفهانى دانست.39 ابونعيم همان طور كه از كتابش معرفة الصحابه آشكار است بنا را بر پالايش و نقد و بررسى گفته ها و خطاهاى پيشينيان گذاشته كه توضيح آن در ادامه خواهد آمد.

فضايل نگارى صحابه

حركت فضايل نگارى صحابه را نبايد تنها از ديد تاريخ نگارى صرف نگاه كرد، بلكه با توجه به حوادث واقع در بستر زمانىِ تدوين اين گونه كتاب ها، يعنى از قرن سوم تا پنجم بايد اين حركت علمى را واكنشى از سوى فرقه هاى اسلامى مختلف در برابر حركت هاى مذهبى، كلامى و سياسى هم قلمداد كرد. بر محققان تاريخ، به خصوص آنان كه در مقطع تاريخى ياد شده، تأمل بيشترى دارند، پوشيده نيست كه بحث هاى كلامى ميان اهل تسنن و تشيع در قرن چهارم و پنجم، قالب خود را در مباحث تاريخى پى مى گرفت و مهم ترين بحث در اين ميان، موضوع ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و مباحث راجع به آن بود، و اين گونه مباحث به عملكرد صحابه در برابر آن گره مى خورد، از جمله سقيفه و حوادث مربوط به حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)و دوران خلفا، به خصوص قتل عثمان و نيز جنگ هاى داخلى جمل، صفين و نهروان. در نتيجه، واكنش ها و موضع گيرى هاى متفاوتى نسبت به صحابه از سوى گروهاى مختلف مذهبى در پى داشت; برخى، مدافع و برخى، مخالف عملكرد صحابه بودند.

اهل تسنن با ادعاى عدالت تمام صحابه (بخوانيد عصمت، حقى كه حتى براى انبيا قائل نيستند) هر گونه انتقاد بر آنان، به خصوص اصحاب مشهور، از جمله خلفا را بر نمى تافتند، اما شيعه با توجه به حوادث تاريخ با رد عدالت صحابه، حق انتقادِ بر آنان را براى خود محفوظ مى داشت و به همين دليل از دير باز به دشمنى با صحابه متهم بود. شيعيان بر اساس آياتى از قرآن كه در آن ها خداوند به گروهى از منافقان (به ظاهر مسلمان و صحابى) لعن كرده است، و نيز برخى روايات اهل بيت(عليهم السلام)، لعن و نقل مثالب را جايز شمرده و اين را مصداقى از تبرّى جستن از دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)تلقى كرده اند. از جمله اين روايات كه مورخان اهل تسنن و تشيع نقل كرده اند لعن امام على(عليه السلام) در نماز، بر معاويه، عمرو بن عاص، ابو الاعور سلمى، ابوموسى اشعرى، وليد بن عقبه، حبيب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد بن وليد و ضحاك بن قيس است;40 تمامى اين افراد از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند،41 اما اهل سنت بر اساس همان نظريه عدالت صحابه اين را جايز نمى دانند، هر چند كسى چون ابوسفيان باشد كه ابن عبدالبر در شرح حال او با اين كه رواياتى نقل كرده كه بر كفر ابوسفيان صراحت دارد، اما مى گويد: بدتر از اين روايات نيز نقل شده، اما من خوش ندارم آن ها را نقل كنم.42

از سوى ديگر، حركت فضايل تراشى براى خلفا، به خصوص عثمان به عنوان حربه اى براى سركوب اميرالمؤمنين (عليه السلام) و بنى هاشم و شيعيان آن حضرت از سوى معاويه43 و جناح عثمانىِ طرفدار امويان در قرن اول و دوم، و از طرف اهل الحديث و حنابله در قرن سوم و چهارم، جامعه شيعه را عملا به واكنش وا مى داشت كه به صورت هاى مختلف، از جمله مثالب نويسى صحابه (البته نه همه صحابه، بلكه افراد خاص) ظهور و بروز مى كرد; هر اندازه آنان در بزرگ نمايى خلفا و صحابه پيش مى رفتند، اينان نيز بر نقل اخبار تاريخى كه به گونه اى بيان كننده مثالب صحابه بود، اصرار مى كردند. اين واكنش ها تنها يك سويه نبود، بلكه گاه اهل سنت سبب تحريك شيعيان مى شدند و گاه بالعكس. به طور نمونه، وقتى شيعيان ديلمى و آل بويه در بغداد از نقل فضايل صحابه ممانعت به عمل آوردند و به تعبير ابن جوزى سب سلف را بر ديوارها نوشتند، شافعى محمد بن عبدالله تعمداً و براى مقابله با شيعيان، در مسجد جامع بغداد و مسجد خودش در باب الشام، به نقل و املاى فضايل صحابه پرداخت.44 از طرفى تا پيش از اين كه احمد بن حنبل كتاب فضائل الصحابه را بنويسد جامعه اهل تسنن (البته عثمانى ها و سلفى ها) حتى حاضر نبود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به عنوان خليفه چهارم بپذيرد و تنها به تثليث (ابوبكر، عمر و عثمان) خلافت قائل بود. مناقشه هاى اجتماعى كه از اين ناحيه، ميان اين دو گروه بود در كلام ابن قتيبه به روشنى ترسيم شده است. وى در الاختلاف فى اللفظ از افراط گرى اهل الحديث در برابر فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شدت انتقاد كرده آن را جهالتِ محض شمرده است.45

احمد بن حنبل با نوشتن كتاب فضائل الصحابه و نوشتن فضائل اميرالمؤمنين (عليه السلام)گامى در تعديل افكار گروه افراطى اهل سنت برداشت و نظريه تربيع را جا انداخت. نسائى نيز به دليل تصحيح افكار منحرفان شام، خصائص اميرالمؤمنين نوشت و به علت اين كه گروهى از او ناراحت شدند كه خصائص شيخين را ننوشته، فضائل الصحابه را نوشت،46 هم چنين طبرى، مورخ مشهور از يك سو كتاب الولايه را نوشت و در ابتداى آن به فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرداخت47 و از سويى ديگر، فضائل ابى بكر و عمر را نوشت و آن بدين علت بود كه وقتى وارد طبرستان شد مشاهده كرد كه سب آن دو در ميان مردم، شايع است و از اين رو از طبرى خواسته شد تا فضائل آن دو را بنويسد، و چون اين خبر به حاكم طبرستان رسيد خواستند او را دست گير كنند، ولى طبرى از آن جا فرار كرد.48

بخارى نيز كه گرايش هاى سلفى او در كتاب صحيحش نمايان است در بخش فضائل الصحابه، بر خلاف رويه خود وقتى به معاويه رسيده است، عنوان باب را فضائل معاويه ، ننوشته، بلكه «ذكر معاويه» نوشته است.49

تأليف كتاب هاى فضايل نگارى صحابه را تنها نبايد حمل بر تقابل با مثالب نويسى شيعيان يا بالعكس دانست، بلكه همان طور كه بيان شد گاه اقدام به فضايل نگارى، به خصوص تك نگارى هاى مربوط به اميرالمؤمنين (عليه السلام) از سوى علماى اهل سنت نقش تعديل عقول و تأليف قلوب طرفداران هر دو فرقه را داشت.50 بايد اذعان كرد كه تأليف اين كتاب ها اقدامات بسيار مهم و با ارزش و به خصوص در برخى دوره هاى تاريخى، به نوعى ايثار شبيه بوده است. البته نوشتن اين گونه كتاب ها براى آرام كردن احساسات تند هر چند تأثير خود را به مرور (ولى طولانى) بر جوامع سنى گذاشت، اما به اين معنا نيست كه از سوى افراطيان، نويسندگان اين كتاب ها مورد اذيت و آزار قرار نمى گرفتند. كوچك ترين عكس العمل در برابر نويسندگان اين كتاب ها اتهام تشيع و رافضى به آنان بود، چنان كه حنابله، طبرى را پس از نوشتن كتاب الولايه به شدت مورد انتقاد قرار دادند و نه تنها او را به رافضى بودن، بلكه به الحاد متهم كردند و حتى به خانه او هجوم بردند و آن را سنگ سار كردند و پس از وفات نيز از ترس افراطيان اهل سنت او را در خانه اش دفن كردند.51 نسائى تنها به جهت رد درخواست مردم شام مبنى بر نقل فضايل معاويه و انكار هر گونه فضيلت براى معاويه از سوى وى، مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفت و بر اثر اين صدمات، جان باخت.52 نگاهى به كتاب الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصره تأليف شيخ مفيد (متوفاى 413ق) هر چند يك كتاب كاملا علمى و آن گونه كه خود گفته است اخبار آن مستفيضه و كاملا مستند بر گزارش هاى مورخان اهل سنت بوده است،53 با اين حال، براى سلفى هاى اهل تسنن كه به هيچ وجه حاضر نبودند اندك مثالبى را در باره صحابه بشنوند، اين كتاب بسيار ثقيل بوده است. به طور نمونه، گزارش حركت نمادين عايشه در براير سپاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فرمايش آن حضرت به عايشه، گزارشى نيست كه بتوان آن را به آسانى در جامعه آن روز بيان و نقل كرد،54 حتى در قرن سوم ابن هلال ثقفى كتاب المعرفه را كه در فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و مثالب دشمنان آن حضرت نوشته شده بود نتوانست در كوفه به رغم سابقه تاريخى تشيعش، انتشار دهد.55

از اين ناحيه، پيوسته ميان اين دو گروه، برخوردهايى بوده، ولى شدت و ضعف موضع گيرى آنان يكسان نبود. در ميان علما اين بحث به صورت مناظره ها و گاه مشاجره هاى علمى و نوشتن كتاب ها و ردّيه نگارى دنبال مى شد، ولى در ميان نيروهاى افراطىِ هر دو گروه و نيز بازتاب هاى اجتماعى آن، گاه به صورت زد و خورد و حتى آتش زدن محله هاى طرف هاى درگير، نمود پيدا مى كرد.56

تا پيش از حكومت آل بويه بر عراق و ايران، شيعيان عراق در فشار و محدوديت هايى بودند كه از سوى سلفى هاى بغداد بر آنان اعمال مى شد. داستان هاى قطع دست و پاى زايران امام حسين (عليه السلام) توسط بربهارى و نيروهاى او در همين دوران بوده است. نقش اين فشارها در تحريك شيعيان بى تأثير نبود. شيعيان بغداد كه در قرن چهارم رو به ازدياد نهاده بودند در مجالس خود به مثالب صحابه مى پرداختند. مسجد براثا پايگاه شيعيان بغداد بود كه ابوالعباس بن عقده در آن جا به نقل فضايل على (عليه السلام) و مثالب صحابه، حتى شيخين مى پرداخت. اين امر موجب شد كه خليفه عباسى اعلام كند كه هر كه صحابه را به بدى ياد كند ذمه خود را از او برداشته است.57

وقتى آل بويه بر خلافت عباسى تسلط يافتند، از شيعيان و علماى آنان حمايت كردند و معزالدوله احمد، نخستين حاكم بويهى بر عراق، اقدام هاى مهمى در ترويج شعاير شيعه در بغداد برداشت. وى دستور داد بر در و ديوارها شعار «لعن الله معاوية بن ابى سفيان و لعن من غصب فاطمة رضى الله عنها فدكاً و من منع ان يدفن الحسن عند قبر جدّه و من نفى اباذر الغفارى» را بنويسند. اين شعارها موجب خشم سنيان شد و آن ها را پاك كردند.58برپايى مراسم عزادارى در روز عاشورا كه طعن بر معاويه و يزيد و شايد خلفاى قبلى را هم به دنبال داشت موجب درگيرى هايى ميان حنبلى هاى متعصب بغداد و شيعيان شد و براى مقابله با شيعيان، مراسم عزادارى در مسكن بر سر قبر مصعب بن زبير و نيز در برابر روز غدير مراسمى مشابه در روز بيست و ششم ذى حجه به مناسبت روز غار59برگزار كردند، ولى هيچ يك از اين دو مراسم پا نگرفت. و اين موضوع آن قدر مضحك بوده كه ابن كثير متصديان اين اعمال را از نادانان و بى خردان اهل سنت شمرده است.60هم چنين مراسم شبيه سازى جنگ جمل به راه انداختند. در اين مراسم، زنى را عايشه ناميدند و كسى را طلحه و ديگرى را زبير خواندند و وانمود مى كردند كه مى خواهند به جنگ اصحاب على (عليه السلام) بروند. هر يك از اين مراسم در حقيقت به صراحت يا كنايه به عملكرد صحابه باز مى گشت. طبيعى است كه شيعيان نيز در برابر اين مراسم از خود عكس العمل نشان دهند و به درگيرى بينجامد كه گاه تعداد قابل توجهى هم كشته مى شدند.61

شيعيان در مقابل فضايل نويسى صحابه، مناقب نويسى اهل بيت (عليهم السلام) به خصوص اميرالمؤمنين (عليه السلام) را دنبال مى كردند و از آنان كسى كه در زمينه فضايل نگارىِ صحابه تأليفى داشته باشد يافت نشده است.62 تقابل فضايل نويسى و مناقب نويسى در مناطقى كه از دو گروه اهل تسنن و تشيع شكل يافته بود، بيشتر بود. اين تقابل در قرن پنجم و ششم در ايران و در زمان حكومت غزنويان و سلجوقيان شدت بيشترى داشت.63 در قرن ششم، غزالى خواندن مقتل الحسين را بر واعظان حرام اعلام كرد و بيان داشت كه نقل و بازگو كردن اين گونه مطالب، دشمنى مردم را با اصحاب بر مى انگيزد و موجب طعن و لعن آنان مى شود و اين روا نيست، چرا كه آنان اَعلام دين هستند.64 همچنين محمد بن محمود سلجوقى با تمسك به شعارها و سخنان برخى عوام الناس يا غاليان شيعه، كتاب بعض فضائح الروافض را نوشت و در آن تا توانست تهمت هاى سنگينى به شيعيان زد.65عبدالجليل قزوينى رازى اين كتاب را نقض كرد و با نوشتن بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض به رد اين تهمت ها و بيان اعتقاد شيعه درباره صحابه پرداخت.

شيعيان تحت فشارهاى تبليغاتى كه از ابتدا تا قرن هاى متوالى بر روى آنان سايه افكنده بود نتوانستند در زمينه صحابه نگارى با علماى اهل سنت هم دم شوند، بلكه هر كدام فضايل نگارى صحابه و منقبت نگارى اهل بيت(عليهم السلام) را جزئى از هويت دينى و سياسى و اجتماعى خود به شمار مى آورد و آن را به اصطلاح «شعار» خود مى دانست.

عماد الدين طبرى كه در قرن هفتم وارد اصفهان شده علت نوشتن كتاب خود به نام اربعين را چنين مى گويد: «در شهر اصفهان بودم و علماى آن بقعه را يافتم كه جمعى تفضيل صحابه مى نهادند بر اهل بيت و عترت رسول (عليه السلام)، و طايفه اى تفضيل عترت مى نهادند بر صحابه. چون چنين بود اين كمينه دعاگويان بر خود لازم ديد دلايلى چند كه مرحّج طايفه دوم است نوشتن، به نقل از كتب طايفه اول».66

بايد به اين نكته اشاره كرد كه برخى علماى هر دو فرقه براى اعتدال تفكر پيروان خود درباره صحابه، گام هاى مؤثرى برداشتند. اگر به كتاب النقض عبدالجليل قزوين رازى توجه شود تفكرات اعتدالى او درباره صحابه مشاهده خواهد شد، به طورى كه گاه به ذهن مى رسد براى ردّ اتهاماتى كه نويسنده فضائح الروافض به شيعه نسبت داده بيش از حد به توجيه دست زده است. به جز او قوامى، شاعر همين دوره نيز در اشعار خود نگاه شيعى اعتدالى را نسبت به صحابه در اشعار خود نشان داده است. به طور مثال، وى گويد:




  • مبر تو تهمت شتم صحابه بر شيعت
    مگر چيزى كه واجب آيد استغفار



  • مگر چيزى كه واجب آيد استغفار
    مگر چيزى كه واجب آيد استغفار



و نيز گويد:




  • بر روان مهاجر و انصار
    بى نهايت ز ما سلام و دعاست 67



  • بى نهايت ز ما سلام و دعاست 67
    بى نهايت ز ما سلام و دعاست 67



در شعرى ديگر نيز گويد:




  • از جان و روان سوخته آل رسولم
    آن را كه بود دوستى آل پيمبر
    ياران نبى را به دل و ديده بود يار68



  • و اصحاب نبى را به دل و ديده خريدار
    ياران نبى را به دل و ديده بود يار68
    ياران نبى را به دل و ديده بود يار68



در ادامه حركت اعتدالى شيعه نسبت به صحابه، علامه حلى، ابن ميثم بحرانى و تنى چند از علماى شيعه و حتى اهل سنت به اظهار نظرهايى پرداخته اند كه تفصيل آن، مجال ديگرى مى طلبد.69

در ذيل، فهرست مختصرى از اسامى كتب فضايل نگارىِ صحابه نگارى ملاحظه مى شود:

فضائل الصحابه، محمد بن صباح زعفرانى (شايد از اصحاب امام كاظم (عليه السلام) يا پدر ابوعلى حسن بن محمد بن صباح زعفرانى و شاگرد شافعى باشد).70

فضائل الصحابه، ابن حبيب اندلسى، عبدالملك بن حبيب بن سليمان بن هارون سلمى ابومروان (174 - 238ق).71

فضائل الصحابه، اسد بن موسى اموى (متوفاى 212ق).

فضائل الصحابه، احمد بن حنبل (متوفاى 241ق).

فضائل الانصار، ابوداود سجستانى سليمان بن اشعث (متوفاى 275ق).

فضائل الصحابه، نسائى، احمد بن شعيب (متوفاى 303ق).

فضائل الصحابه، بَغَوى، ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز (متوفاى 317ق).72

فضائل الخلفاء الأربعة، ابوبكر احمد بن اسحاق نيشابورى (متوفاى 342ق).

فضائل الصحابه، خيثمة بن سليمان قرشى طرابلسى (250-343ق).73

فضائل الصحابة و مناقبهم، دارقطنى، على بن عمر (متوفاى 385ق).

فضائل الصحابه، غلام خلال، ابوبكر عبدالعزيز بن جعفر عكبرى حنبلى (زندگى در قرن چهارم)74.

المصابيح فى فضائل الصحابه، ابن فطيس، عبدالرحمن بن محمد بن عيسى (متوفاى 348 - 402ق).75

فضائل الصحابه، غنجارى بخارى، ابوعبدالله محمد بن احمد بن سليمان بن كامل (متوفاى 412ق)76

فضائل الصحابه، القادر بالله خليفه عباسى ابوالعباس احمد بن اسحاق بن جعفر مقتدر خليفه عباسى (336-422ق).77

فضائل الصحابه، ابونعيم اصبهانى، احمد بن عبدالله (متوفاى 430ق).

فضائل الصحابه، بيهقى شافعى، احمد بن حسين (384 - 458ق).78

فضائل الصحابه، شقراطسى، ابومحمد عبدالله بن يحيى بن على توزرى (متوفاى 466ق).79

فضائل الصحابه، سمعانى ابوسعد عبدالكريم بن محمد بن منصور (متوفاى 564ق).80

فضائل الصحابه، ابن صصرى، حسن بن هبة الله دمشقس (537 - 586ق).81

فضائل الصحابه، ابن قدامه مقدسى، عبدالله بن احمد بن محمد (متوفاى 620ق).

فضائل الصحابه، سيد الكلّ قفطى، ابوالقاسم هبة الله بن عبدالله (متوفاى 697ق).82

فضائل الصحابه، ابن ابى ثلج ابوبكر محمد بن احمد الكاتب (متوفاى ؟).83

فضائل الصحابه، ديلمى، ابوالقاسم عمر بن على (متوفاى ؟).84

فضائل الصحابه، صعيدى، عبة الله بن عبدالله (متوفاى ؟).85

از صحابه نگارى حديثى تا صحابه نگارى انتقادى

تا پيش از كتاب معرفة الصحابه ابونعيم، كسانى كه در حوزه صحابه نگارى آثارى داشتند نوعاً با ديد حديث نگارى به اين موضوع پرداخته، و تنها از اصحابى نام برده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايتى داشته اند. اين نوع از صحابه نگارى ها بيشتر ميان كسانى رايج بوده است كه تاريخ را از منظر حديث نگارى مى ديده اند و به جنبه حديث نگارى بيش از تراجم نگارى و شرح حال نويسى توجه داشته اند.

دليل روى آوردن به اين روش را مى توان در دو نكته دانست: نخست، تعريف صحابه كه برخى، صحابى را كسى مى دانستند كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مجالست داشته و حديث و سخنى از آن حضرت شنيده است.86 دوم، هم چنان كه خليفه و شافعى و ابوزرعه گفته اند صحابه در زمان وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بالغ بر 60 هزار (سى هزار در مدينه و سى هزار نفر ديگر در خارج از مدينه) يا صد هزار نفر بوده اند و چون ثبت و ضبط اسامى آنان غير ممكن يا بسيار مشكل و غير قابل اطمينان بوده است از اين رو براى شناخت صحابه، نقل روايت را ميزان قرار داده اند. براى اين گونه صحابه نگاران، اين روش براى اثبات صحابى بودن افراد از ديگر علائم و نشانه ها متقن تر بوده است. به همين دليل، ابوزرعه تعداد اصحابى را كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت دارند تنها هزار نفر دانسته و حاكم چهار هزار نفر گفته است.87افزون بر اين، چنين روشى اين كتاب ها را به مجموعه اى از احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تبديل مى كرده كه مى توانست براى فقها منبع خوبى باشد، هر چند كه نمى توان گفت تمام منابع صحابه نگارى كه بدين روش نگاشته شده است مى توانست منبع حديثى نيز باشد، زيرا مهم براى آنان، اثبات صحابى بودن فرد از راه نقل حديث بوده است. از همين رو احاديث، با اشاره و تقطيع نقل شده اند. نگاهى به طبقات خليفه، اين موضوع را آشكار مى كند.88 كتاب صحابه نگارى افرادى كه تمام روايت را نقل مى كردند به شكل يك منبع حديثى در آمده است. اسامى برخى از صحابه نگارى هايى كه با نگاه حديثى نوشته شده اند به قرار ذيل مى باشد:

تسمية من روى عن النبى من اولاد العشرة و غيرهم من اصحابه، ابوالحسن مدينى على بن عبدالله (161 - 234).

الرواة من الاخوة و الاخوات، على بن مدينى (متوفاى 234ق) و ابوداود سجستانى (متوفاى 257ق).

الطبقات، خليفة بن خياط (متوفاى 240ق).

المسند، احمد بن حنبل (متوفاى 241ق).

الوحدان، بخارى، اسماعيل بن ابراهيم (متوفاى 256ق).

الوحدان، مسلم بن حجاج نيشابورى (متوفاى 261ق).

المسند، بقى بن مخلد بن يزيد قرطبى اندلسى (متوفاى 201 - 276ق) وى اين كتاب را به ترتيب اسامى صحابه تنظيم كرده و تعداد روايات هر يك از آنان را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان كرده است.

من روى عن النبى من الشعراء الاسلاميين، ابن ابى خيثمه، احمد بن زهير بن حرب نسائى (متوفاى 279ق).

الوحدان من الصحابه، قبانى حسين بن محمد (متوفاى 289ق).

مسند الصحابه (معروف به مسند رويانى)، رويانى، ابوبكر محمد بن هارون رويانى رازى آملى طبرى (متوفاى 307). وى نام 104 نفر از اصحاب را شمرده و روايات هر يك را آورده است. رويانى، مسند خلفا و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و بسيارى از اصحاب مشهور را نياورده است!

معجم الصحابه، بَغَوى، ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز (متوفاى317ق). يكى از منابع مهم صحابه نگارانى، چون ابونعيم و ابن عبدالبر بوده است. سبك حديث نگارى اين كتاب كاملا مشهود است و عناوين هر باب را با «ذكر من روى عن النبى (صلى الله عليه وآله) » آغاز مى كند. از اين كتاب تنها دو جزء (ده و يازده) موجود است كه در پنج مجلد به چاپ رسيده است.

المعجم، ابن قانع، ابوالحسين عبدالباقى بن قانع (265 - 351ق) معروف به «معجم ابن قانع». وى در سال 347ق آن را املا كرده است.89 ابن قانع، اصحابى را كه نام برده يك يا چند روايت نيز از آنان نقل كرده، و در مجموع، 1226 نفر صحابى نام برده است.

المقلّين من الصحابه، ابن ابى شيبه، محمد بن عثمان (متوفاى 297ق). مقلين به كسانى گفته مى شود كه روايات اندكى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.

من حدث هو و ابوه عن النبى، حافظ جِعابى، ابوبكر محمد بن عمر بن محمد بن سالم بن براء بن سبرة بن سيار تميمى بغدادى (284 - 355ق).

المعجم الكبير، طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد (متوفاى 360ق). اين كتاب همانند مسند احمد بيشتر شبيه يك كتاب حديثى است تا معجم نگارى تاريخى. مجموع اصحاب نام برده شده نزديك به 1500 نفر است كه ترتيب آنان بر اساس حروف معجم مى باشد.

الآحاد و المثانى، ابن ابى عاصم، احمد بن عمرو شيبانى (206 - 287ق) از نام اين كتاب آشكار است كه اصحابى را نام برده كه يك يا دو روايت از آنان نقل شده است.

الآحاد من الصحابه، ابن جارود، ابومحمد، عبدالله بن على بن جارود نيشابورى (متوفاى 320 يا 307ق).

تاريخ الصحابة الذين روى عنهم الاخبار، ابن حبان، محمد بن حبان (متوفاى 354ق). وى در اين كتاب از 1608 صحابىِ راوى نام برده است.

من لم يرو عنه من الصحابة سوى واحد، ابوالفتح محمد بن حسين ازدى موصلى (متوفاى 367ق).

كتاب ذكر اسم كل صحابى روى عن رسول الله امراً و نهياً و من بعده من التابعين و غيرهم ممن لا اخ له يوافق اسمه من نقلة الحديث من جميع الامصار، حافظ ابوالفتح محمد بن حسين ازدى موصلى (متوفاى 367ق) اين كتاب هم چنان كه از نامش پيداست به صحابه اختصاص ندارد. مجموع افراد نام برده شده 629 نفر از صحابه و غير آن مى باشد. در اين كتاب از برخى اصحاب ياد شده كه در معجم هاى ديگر صحابه از آنان نامى نيست. محقق كتاب اين افراد را دوازده نفر ذكر كرده است.

الاخوة من الصحابة و التابعين و من بعدهم من الخالفين، عبدالرحمن بن محمد بن عيسى (متوفاى 348 - 402ق).

أسماء الصحابة الرواة و ما لكل واحد من العدد، ابن حزم اندلسى، على بن احمد (متوفاى 456ق).

المسند، ابويعلى موصلى، احمد بن على بن المثنى بن يحيى بن عيسى بن هلال تميمى موصلى (متوفاى 307ق).

ترتيب اسماء الصحابة الذين اخرج حديثهم احمد بن حنبل فى المسند، ابن عساكر (متوفاى 571ق). تعداد اصحاب نام برده شده 1056 نفر است.

كتاب التاريخ و اسماء المحدثين و كناهم، قاضى ابوعبدالله محمد بن احمد مقدمى (متوفاى 301ق). اين كتاب به اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اختصاص ندارد; اما مؤلف ابتدا از 135 نفر صحابى نام برده است.

بى شك اين شيوه صحابه نگارى اشكال ها و نواقص مهمى داشته و منشأ توهم هاى زيادى در باب صحابه نگارى بوده است. مهم ترين اشكال هاى اين شيوه به شرح ذيل است:

الف خروج بسيارى از اصحاب كه روايتى ندارند، اما امكان اثبات صحابى بودن آنان از راه هاى ديگر وجود دارد، چرا كه صحابى بودن ملازم با راوى بودن نيست، مانند حويطب بن عبدالعزى كه هيچ روايتى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ندارد، اما به طور قطع وى در شمار افرادى است كه در فتح مكه اسلام آورده است.90 هم چنين مى توان گفت بسيارى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در غزوه هاى نخستين شهيد شدند از اين دسته هستند. بديهى است كه خروج اين افراد از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صحابه نگارى را با نقايص جدى روبه رو مى كند;91

ب چنان چه مستند صحابى بودن فردى، منحصر به روايتى شاذ باشد، تضعيف جدى در سند اين روايت، سبب رد مضمون آن حديث و در نتيجه، نفى وجود شخص صحابى مورد نظر خواهد شد;

ج صرف روايت شخص از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دلالت قطعى بر مسند بودن آن ندارد و به اصطلاحِ حديثى ، حديث مرفوعه نخواهد بود، بلكه حديث «مرسل» مى تواند باشد، لذا برخى كه تنها زمان رسول خدا را درك كرده بودند براى نشان دادن اين موضوع، نام اصحابى را كه از آنان حديث شنيده بودند مى انداختند و خود مستقيم از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل حديث مى كردند.92 مرسل بودن روايات سبب شده تا افراد زيادى از تابعين در شمار صحابيان قرار گيرند;93

د كسانى كه با روايت سر و كار دارند مى دانند كه نام افراد به تناسب ذوق و سليقه راويان يا توهم، به گونه هاى مختلف بيان شده است. گاه افراد به اسم، كنيه، جَدّ، قبيله، تيره و... نام برده شده اند. همين امر برخى صحابه نگاران را بر آن داشته تا با سطحى نگرى، بر اساس هر يك از روايات، اصحابى خيالى درست كنند. اين امر يكى از دلايل اصلى افزوده شدن اصحابى است كه نام آن ها به صورت هاى مختلف در روايات نقل شده است. به طور مثال، ابوخزامه سعدى تنها يك روايت دارد كه اين روايت به دليل اختلاف در سند و نيز تصحيف در آن، پانزده نام را براى خود در شمار صحابه باز كرده است و بالأخره همين امر، سبب تناقض گويى صحابه نگاران و مشتبه شدن امر بر آنان شده است.94 اين نقيصه يكى از مهم ترين اشتباه هاى صحابه نگاران و لغزش گاه آنان بوده است.

ه اشكال ديگرى كه متوجه اين روش است، ارائه نكردن اطلاعات كافى در باره اصحاب است; امرى كه ديگران را بر آن داشت تا صحابه نگارى حديثى را به تراجم نگارى تغيير جهت دهند. ابن عبدالبر به اين نكته توجه داشته و گويد: درباره صحابه كتاب هاى زيادى نوشته شده، ولى يا بيشتر به نسب و قبايل آنان پرداخته اند و يا به روايات آنان توجه بيشترى كرده اند، اما از اخبار ديگرى كه در شناخت شخصيت آنان مهم و لازم بوده، صرف نظر شده است.95 ابن اثير نيز به همين موضوع اشاره كرده و گويد: من كتاب هاى ابن منده و ابونعيم را ملاحظه كردم و ديدم كه مطالب آن دو بيشتر درباره احاديث و روايات است، ولى از اخبار و احوال صحابه، سخنى به ميان نياورده اند.96 با مطابقت التاريخ الكبير بخارى و نيز المعجم ابن قانع و الآحاد و المثانى ابن ابى عاصم و المعجم الكبير طبرانى با كتاب هاى بعدى صحابه نگارانى، مانند الاستيعاب و اسدالغابه و به خصوص الاصابه تفاوت فاحش ميان اين كتاب ها را به خوبى نشان مى دهد.

بنابراين، حركت ديگرى كه در حوزه صحابه نگارى پديد آمد، روش نقد و بررسى مستندات صحابه نگارانِ پيشين بود. پيش گام اين حركت، تا آن جا كه منابع موجود نشان مى دهد، ابونعيم اصفهانى در معرفة الصحابه است. ابونعيم از شيوه روايى پيروى نكرد و آن را جامع و مانع ندانست. وى از كسانى كه تنها بر اساس روايات، افرادى را در شمار صحابه نام برده اند، انتقاد مى كند. به طور مثال، ذيل عتبة بن ابىوقاص گويد: برخى علماى متأخر97 او را صحابى دانسته اند و به حديث زهرى از عروه از عايشه از عتبة بن ابى وقاص استناد كرده اند، در حالى كه اسلام آوردن عتبه ثابت نشده است.98 هم چنين ممكن است «سماع از پيامبر (صلى الله عليه وآله)» حاصل نشده باشد. مانند مصعب بن شيبه99; اياس بن مالك100، محمد بن زهير بن ابى جبل101، محمد ابومهندمزنى102، محمد بن عليه قرشى103، محمود بن شرحبيل104 و عتبة بن طويع105. اين افراد از نظر ابونعيم در شمار تابعين هستند. وى اين اشتباه را از ناحيه برخى راويان دانسته و در پايان، ذيل بابى به نام «ذكر من اسمه محمد و ذكرهم بعض الرواة فى جملة الصحابة واهماً فيهم» تصريح مى كند كه تمام افرادى كه نام برده شد از اصحاب نيستند و تنها برخى بر اساس اين رواياتِ موهوم و بى اساس، توهم كرده اند كه آنان در شمار صحابه هستند. ابونعيم مى گويد: تنها كسانى به اين روايات اهميت مى دهند كه هدفشان زياد كردن شمار صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مباهات به آنان است.106

وى در معرفة الصحابه سعى بر اين دارد تا اين اشتباه ها را برطرف سازد و از اين رو به راه هاى مختلفى كه مى توانسته در اثبات صحابى بودن كسى كمك كند، توجه كرده است. آن چه از ميان همه راه ها براى او و صحابه نگاران بعدى قابل توجه بوده و بدان استناد كرده اند، علاوه بر تواتر، شهرت صحابى بودن فردى در نزد مورخان و محدثان بوده است، در عين حال از روايت نيز غافل نشده و براى اطمينان، روايت يا رواياتى را از آن صحابى - هر چند با اشاره - نقل مى كند.

پس از ابونعيم كتاب هايى به عنوان حاشيه و تكمله و ذيل بر كتاب معرفة الصحابه نوشته شد كه هر كدام به سهم خود درصدد اصلاح و تبيين اشتباه ها و توهم هاى ابونعيم بوده اند. مهم ترين اين كتاب ها عبارت اند از:

ذيل (تتمة) معرفة الصحابة لابى نعيم، ابوموسى مدينى، محمد بن عمر مدينى اصفهانى (متوفاى 501 - 581ق). اين كتاب يكى از مهم ترين كتاب هايى است كه در حوزه صحابه شناسى مورد توجه و استناد صحابه نگاران بعدى، به خصوص ابن اثير و ابن حجر قرار گرفته است. اين ذيل نزديك به دو سوم كتاب ابن منده بوده است.107 اين حجم قابل توجه، از يك سو افتادگى هاى زياد ابونعيم را در باب صحابه نگارى، و از سوى ديگر، وسعت اطلاعات ابوموسى را در اين زمينه نشان مى دهد.

تبيين الاصابة لأوهام حصلت فى معرفة الصحابة يا كتاب اوهام ابى نعيم فى كتابه الصحابه، ابن سرور مقدسى جماعيلى، تقى الدين ابومحمد، عبدالغنى بن عبدالواحد بن على بن سرور مقدسى دمشقى (متوفاى 541 - 600ق).

نزديك به سى سال پس از ابونعيم در حوزه صحابه شناسى ابن عبدالبر كتاب الاستيعاب فى معرفة الاصحاب را نوشت.108 عبدالبر در مقدمه به منابع خود اشاره كرده است. وى افزون بر ده ها كتاب سيره و تاريخ و حديث و انساب و... از كتاب هايى كه در خصوص صحابه نوشته شده است بهره برده كه برخى از آن ها عبارت اند از:

كتاب الصحابه ، ابوجعفر عقيلى محمد بن عمرو بن موسى مكى (متوفاى 322ق).

الحروف فى الصحابة ، ابن سَكَّن سعيد بن عثمان (متوفاى 353ق).

الصحابه ، ابوحاتم رازى (متوفاى 275ق).109

كتاب من روى عن النبى من الشعراء الاسلاميين ، ابن ابى خيثمه.110

معجم الصحابه ، ابن قانع.111

كتاب معرفة من نزل من الصحابة و سائر البلدان ، على بن مدينى (متوفاى 234ق).112

وى راه اثبات صحابى را منحصر به روايات ندانسته است، بلكه در مرحله نخست، بر اقوال مشهور علماى حديث، سيره و انساب اعتماد، و از كتاب هاى آنان براى اثبات صحابى بودن افراد استفاده كرده است، ولى اين بدان معنا نيست كه ابن عبدالبر تقليد گونه، ديدگاه هاى پيشينيان را در صحابى بودن افراد پذيرفته باشد; بلكه در موارد قابل توجهى با بيان «و لاتصح له صحبة» 113 صحابى دانستن برخى را صريحاً رد مى كند يا با عبارت «فى صحبته نظر» 114; «فى اسناده (اى فى اسناد حديثه) مقال» 115; «اسناده ليس بالقوى» ; «حديث ليس اسناده قوى» 116; «و لايصح عندى ذكره فى الصحابة و حديثه مرسل» 117; «فى اسناده شيخ مجهول لايعرف» 118 و يا «فى اسلامه نظر» 119 صحابى بودن افرادى را با چالش روبه رو ساخته است. اين گونه نقدها بر احاديث افرادى كه تنها مستند صحابى بودن آنان روايتشان بوده است در حقيقت ردّ صحابى بودن آن افراد خواهد بود.

وى هم چنين با ردّ ديدگاه هاى محدثان و صحابه نگاران بزرگى چون دار قطنى120 و عقيلى121 و ابن ابى خيثمه و ابوحاتم رازى و پسرش122 قوت خود را در نقد حديث نشان داده است. اين ايراد بر ابن عبدالبر وارد نيست كه با توجه به مردود بودن اين افراد به عنوان صحابه رسول الله(صلى الله عليه وآله) چرا آنان را نام برده است، زيرا اولا: در كتابى كه به فهرست اصحاب پرداخته، لازم است كه به چنين افرادى كه ديگران آنان را صحابى دانسته يا حتى توهم كرده اند اشاره شود، ثانياً: ابن عبدالبر در مقدمه خود بيان كرده كه در اين كتاب چنين بنايى نداشته كه تنها نام افرادى را بنويسد كه صحابى بودنشان مسلم بوده است، بلكه افرادى را كه صحابى بودنشان جاى بحث و مناقشه بوده نيز آورده است. به طور كلى ابن عبدالبر افزون بر صحابيان مسلّم، از شش گروه ديگر به عنوان اصحاب در كتاب خود نام برده كه عبارت اند از:

1- كسانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را - در حالى كه مسلمان بوده اند - تنها يك بار ملاقات كرده اند;

2- كسانى كه نه در حد ملاقات، بلكه تنها يك بار او را ديده اند;

3- كسانى كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمان زاده شده اند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنان را دعا كرده است. ظاهر اين حرف اين است كه اين نوزادان را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده اند، نه اين كه خبر تولد كسى را به پيامبر داده باشند و آن حضرت هم او را دعا كرده باشد، زيرا در اين صورت حداقلِ ديدار حاصل نشده است;

4- كسانى كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمان زاده شده اند، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها به آنان نظر افكنده است;123

5- كسانى كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمان زاده شده اند، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها به آنان نظر افكنده و آنان به دست مبارك پيامبر تبرك جسته اند يا مانند آن;

6- كسانى كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده و براى آن حضرت، صدقات (زكات و غيره) فرستاده و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هم آن ها را باز نگردانده است;

اين مورد آخر، ابهام دارد كه آيا با فرض حصول ديدار است يا خير؟ ظاهر عبارت، ديدار را نمى رساند و اين احتمال نيز مى رود كه صدقات را به كارگزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده باشند، ولى پرداخت را به آن حضرت نسبت دهند. اگر چنين باشد اين، خروج از حداقل تعريف صحابه خواهد بود كه «ديدار» در آن قيد شده است.

با اين توضيحات آشكار مى شود كه چرا افرادِ قابل توجهى در الاستيعاب نام برده شده اند كه خود ابن عبدالبر صحابى بودن آنان را رد كرده است. با اين حال، افراد متعددى نيز در الاستيعاب نام برده شده كه در هيچ يك از گروه هاى هفت گانه (اصحاب اختلافى و شش مورد مذكور) قرار نمى گيرند و ديدار آنان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها ثابت نشده124، بلكه به عدم رؤيت اين افراد و تابعى بودن آنان تصريح كرده است يا گاه تنها به صرف تولد آنان در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) صحابى شمرده است، مانند ربيعة بن عامر بن هدير125، زِرّ بن حبيش126، زيد بن وهب جهنى127، ابوعثمان نهدى، ابورافع الصائغ و... . مجموع افراد در الاستيعاب 4225 نفر است كه از اين ميان، 3224 مرد و 1001 تن زن مى باشد.

اين تعداد هر چند با اختلاف ده نفر، كمتر از تعداد 4235 نفر اصحابى است كه ابونعيم در معرفة الصحابه نام برده است، اما با تتبع در مطالب ابن عبدالبر به دقت نظر او در شناخت صحيح اصحاب و نيز شرح حال آن ها بهتر پى خواهيم برد. شايد از همين رو اين كتاب به مراتب بيش از كتاب ابونعيم مورد توجه علماى بعدى قرار گرفته و ذيل ها و حاشيه هاى مختلفى بر آن نگاشته شده است. اين ذيل ها و حاشيه ها را نبايد بر اشكال هاى انبوه ابن عبدالبر در الاستيعاب حمل كرد، بلكه چنان كه از اسدالغابه و الاصابه به عنوان دو كتابى كه بيشترين مطالب اين ذيل ها را نقل كرده اند، بر مى آيد اغلب موارد ياد شده در آن ذيل ها مربوط به افرادى است كه به عنوان اصحاب استدراك شده اند. نمودارهايى كه در ادامه خواهد آمد ذيل هايى را كه بر كتاب الاستيعاب نوشته شده است نشان مى دهد. از مجموع اين ذيل ها، ذيل ابن فتحون مالكى ابوبكر محمد بن خلف (متوفاى 520ق) و ابوموسى مدينى محمد بن عمر اصفهانى (متوفاى 581ق) از اهميت بيشترى برخودار است.

در كنار اين ذيل ها، خليلى مقدسى، شمس الدين، محمد بن يعقوب (متوفاى 797) كتاب الاستيعاب را خلاصه كرده و نام آن را أعلام الإصابة بأعلام الصحابه نهاده است.128عبدالغنى مقدسى نيز كتاب الاصابة لأوهام احمد الخليلى را نوشته و در آن، اشتباه هاى خليلى را تبيين كرده است.129

معـرفـة الصحـابه

ابن مَنْده، محمد بن اسحاق اصبهانى (متوفاى 395)

ذيل معرفة الصحابه ذيل معرفة الصحابه

ابوزكريا بن مَندَه (متوفاى511) ابو موسى مَدِينى (متوفاى 581)

معـرفـة الصحـابـه

ابو نعيم اصبهانى احمد بن عبدالله (م 430)

ذيل معرفة الصحابه لابى نعيم تبيين الاصابة لأوهام حصلت فى معرفة الصحابه

ابوموسى مَدِينى(501-581) ابن سرور عبدالغنى مقدسى(541-600).

الاستيعاب فى معرفة الاصحاب

ابن عبدالبَرّ، يوسف بن عبدالله (م 463)

حـاشية الاستـيعاب ذيل الاستيعاب ذيل الاستيعاب اوهام ابن عبدالبر

ابوالوليدوَقَّشى(م.488ق) غسّانى(م.498ق) ابن فَتْحون(م.520) ابن فَتْحون(م.520ق)

ذيل الاستيعاب ذيل الاستيعاب ذيل الاستيعاب تتمة معرفة الصحابه

ابن الأمين(م.544ق) ابن دبّاغ(م.546ق) اشيرى (م. 561ق) ابوموسى مَدِينى(م.581ق)

تهذيب الاستيعاب حاشية الاستيعاب أعلام الإصابة بأعلام الصحابه روضة الاحباب

ابن ابى طى(م.630ق) ابن دِحْية (م. 633ق) خليلى مَقْدسى (م. 797ق) اورعى (م.703-783ق)

تلخيص الاستيعاب الشموس المضيئة فى ذكر اصحاب الخير البريه

جماعة بن عمر(م. ؟) سندروسى، محمد بن محمد بن على (م. 1177ق)

ابن عبدالبر در حوزه صحابه نگارى حاكميت علمى خود را نزديك به دو قرن تثبيت كرد و صحابه نگاران بعدى جز ذيل ها و تلخيص هاى سودمند خود بر الاستيعاب كارى از پيش نبردند.

كتاب نامه

1. آغا بزرگ تهرانى (متوفاى 1389)، ذيل كشف الظنون ، به كوشش سيد حسن موسيو خرسان، نجف، [بى تا].

2. آقا بزرگ تهرانى(متوفاى 1389)، الذريعة الى تصانيف الشيعه ، بيروت، دار الأضواء، 1403ق.

3. ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن محمد(متوفاى 656ق)، شرح نهج البلاغه ، تحقيق ابوالفضل محمد ابراهيم، قم، اسماعيليان.

4. ابن اثير جزرى، ابو الحسن على بن محمد (متوفاى 630ق)، اسدالغابة فى معرفة الصحابه ، تحقيق على محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلمية، [بى تا].

5. ابن اثير، على بن ابى الكرم(متوفاى 630ق)، الكامل فى التاريخ ، تحقيق ابوالفداء عبدالله قاضى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407ق.

6. ابن جوزى، عبدالرحمن بن على(متوفاى 579ق)، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك ، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق.

7. ابن حبان، محمد بن حبان تميمى(متوفاى 354ق)، كتاب الثقات ، حيدر آباد هند، مؤسسة الكتب الثقافه، 1393.

8. ابن حجر عسقلانى، احمد بن على (متوفاى 852)، الاصابة فى تمييز الصحابه ، تحقيق على محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق.

9. ابن شهرآشوب، محمد بن على (متوفاى 588ق)، معالم العلماء ، قم، [بى تا].

10. ابن عبدالبر اندلسى، يوسف بن عبدالله (متوفاى 463ق)، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب ، تحقيق على محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.

11. ابن قانع، عبدالباقى (متوفاى 351ق)، معجم الصحابه ، تحقيق صلاح بن سالم مصراتى، مدينه منوره، مكتبة الغرباء الاثرية، 1418ق.

12. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، (متوفاى 276ق)، الاختلاف فى اللفظ و الرد على الجهمية و المشبهة ، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق .

13. ابن كثير، ابى الفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى(متوفاى 774ق)، البداية و النهاية ، تحقيق على شيرى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ق.

14. ابن هلال ثقفى، ابراهيم بن محمد (متوفاى 283ق)، الغارات او الاستنفارات و الغارات ، تحقيق سيد جلال الدين محدث.

15. ابونعيم اصفهانى، احمد بن عبدالله (متوفاى 430ق)، معرفة الصحابه ، تحقيق عادل يوسف عزارى، رياض، دار الوطن للنشر، 1419ق.

16. اتان كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او ، ترجمه على قرائى و رسول جعفريان، قم، كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى نجفى، 1413ق.

17. اسماعيل باشا بن محمد امين بغدادى (متوفاى 1339ق)، ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون ، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].

18. اسماعيل باشا بن محمد امين بغدادى (متوفاى 1339ق)، هدية العارفين، اسماء المؤلفين و آثار المصنفين ، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].

19. بخارى، محمد بن اسماعيل(متوفاى 256ق)، التاريخ الكبير ، بيروت، دارالكتب العلميه.

20. بخارى، محمد بن اسماعيل (متوفاى 256ق)، صحيح البخارى ، بيروت، دارالفكر، طبعه بالاوفست عن طبعة دارالطباعة العامرة باستانبول، 1401ق.

21. بلاذرى، احمد بن يحيى (متوفاى 279ق)، انساب الاشراف ، تحقيق محمد باقر محمودى، بيروت، موسسة الأعلمى للمطبوعات، 1394ق.

22. جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران ، قم، انتشارات انصاريان، 1375.

23. حاجى خليفة (متوفاى 1067ق)، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون ، بيروت، داراحياء التراث.

24. ذهبى، محمد بن احمد (متوفاى 748ق)، تجريد اسماء الصحابه ، بيروت، دار المعرفة، [بى تا].

25. ذهبى، محمد بن احمد(متوفاى 748ق)، تذكرة الحفاظ ، 4 مجلد، هند، مكتبة الحرم المكى.

26. ذهبى، محمد بن احمد(متوفاى 748ق)، سير أعلام النبلاء ، تحقيق شعيب النؤوط، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق.

27. زركلى، خيرالدين (متوفاى 1410ق)، الأعلام قاموس التراجم ، بيروت، دارالعلم للملايين [بى تا].

28. سمعانى، ابى سعد عبدالكريم بن محمد بن منصور تميمى، (متوفاى 562ق)، الانساب ، تحقيق عبدالله عمر بارودى، بيروت، دار الجنان، 1408ق.

29. سهمى، حمزة بن يوسف (متوفاى 427ق)، تاريخ جرجان ، بيروت، عالم الكتب، 1407ق.

30. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى (متوفاى 413ق)، مصنفات الشيخ المفيد (الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصرة) ، تحقيق سيد على مير شريفى، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

31. طبرسى، فضل بن حسن (متوفاى 548ق)، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، چاپ اول: بيروت، دارالمعرفة، 1376ق.

32. طوسى، محمد بن الحسن(متوفاى 460هـ)، الفهرست ، چاپ اول: تحقيق جواد قيومى، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

33. علامه امينى، عبدالحسين (متوفاى 1392ق)، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب ، بيروت، دار الكتاب العربى، 1417ق.

34. قاضى نعمان مصرى، نعمان بن محمد (متوفاى 363ق)، شرح الخبار فى فضائل الائمة الاطهار (عليهم السلام)، بيروت، دارالثقلين، 1414ق.

35. كحاله، عمر رضا، معجم المولفين تراجم مصنفى الكتب العربية ، بيروت، داراحياء التراث العربى.

36. ماسينيون، لويى، مباهله در مدينه اسلام و مسيحيت ، ترجمه و مقدمه محمودرضا افتخار زاده، تهران، انتشارات رسالت قلم، 1378.

37. منقرى، نصر بن مزاحم(متوفاى 212ق)، وقعة صفين ، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، المكتبة آيت الله العظمى مرعشى النجفى.

38. مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، مجله تراثنا ، شماره 15، 1409،

39. نجاشى، احمد بن على (متوفاى 460ق)، رجال النجاشى ، تحقيق موسى شبيرى زنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413ق.

40. نعمانى، ابن ابى زينب، محمد بن ابراهيم (متوفاى 380ق)، كتاب الغيبة ، تحقيق على اكبر غفارى، تهران، مكتبة صدوق.

41. ياقوت حموى، (متوفاى 626ق)، معجم الادباء ، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ق.

42. ، معجم البلدان ، بيروت، داراحياء التراث العربى.

راهنماى اشتراك فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش

1 در صورت تمايل، وجه اشتراك را به حساب جارى 1001 بانك ملى شعبه مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى(ره) قم (كد 2723) (قابل پرداخت در سراسر كشور) واريز نموده و اصل فيش بانكى يا تصوير آن را همراه برگ اشتراك و مشخصات كامل خود، به نشان دفتر فصلنامه ارسال نماييد.

2 در صورت تغيير نشانى خود، فصلنامه را از نشانى جديدتان مطلع سازيد.

3 در كليه مكاتبات خود، شماره اشتراكتان را نيز ذكر كنيد.

4 بهاى اشتراك داخل كشور، سالانه (4 شماره) 16000 ريال (تك شماره 4000 ريال).

توجه در صورت افزايش نرخ فصلنامه، مبلغ مزبور از موجودى شما كسر مى شود.

نشانى دفتر فصلنامه:

فـم بلوار امين(ص) روبروى راهنمايى و رانندگى 45 مترى بسيج مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى(ره) فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش تلفن 2932328 داخلى 689 . دورنگار2936002(0251) .

1 عضو گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

2 . ر.ك: ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 1، ص 164 - 165. حتى در برخى روايات آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى شركت كنندگان در بدر، امتياز خاصى قائل بوده است. ر.ك: طبرسى، مجمع البيان ، ج9، ص 378.

3 . شيخ مفيد، الجمل ، ص 239.

4 . اگر چه در جاى خود بيان شده است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر اساس عقيده و روش و رويه اى كه براى انتخاب خليفه مرسوم شده بود با معاويه سخن گفته است، و نه بر اساس عقيده واقعى كه همانا از راه انتصاب از جانب خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى باشد.

5 . شيخ طوسى، الفهرست (فهرست شيخ طوسى) ، ص 175. قاضى نعمان در كتاب خود، اين كتاب را آورده است (شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار (عليهم السلام)، ج 2، ص16 - 36). پس از او احمد بن محمد بن سعيد زيدى با عنوانِ تسمية من شهد مع اميرالمؤمنين (عليه السلام) حروبه من الصحابة و التابعين كتابى نوشت. ر.ك: رجال النجاشى ، ص 94; شيخ طوسى، الفهرست ، ص 74 و ابن شهر آشوب، معالم العلماء ، ص53.

6 . آقا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، ج 10، ص 83.

7 . البته اين جنگ ها به اين دليل كه پيكار با صحابه و مسلمانان بوده است هميشه از سوى دشمنان آن حضرت به عنوان نقطه منفى بر ضد امام تبليغ مى شده است، چنان كه نقل شده شخصى نزد ابن عباس آمد و نظر او را در باره اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواست. ابن عباس از فضايل امام رواياتى گفت، ولى آن شخص گفت: منظور من اين ها نبود، بلكه از جنگ هاى جمل و صفين و نهروان و كشتن اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان به دست او سؤال دارم. ابن عباس پرسيد: آيا نزد تو، من عالم ترم يا على (عليه السلام)؟ آن مرد گفت: اگر نزد من على (عليه السلام) از تو عالم تر بود از تو سؤال نمى كردم. ابن عباس از اين سخن برآشفت و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، من هر چه مى دانم از على (عليه السلام) است، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او را آموخت و خدا رسولش را از فوق عرش خويش آموخت; علم على (عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و علم پيامبر(صلى الله عليه وآله)از خدا و علم من از على (عليه السلام) است و علم تمام صحابه در برابر علم على (عليه السلام) همچون قطره اى در هفت درياست. ر.ك: شيخ مفيد، الإمالى ، ص 236.

8 . هاشم معروف حسنى، سيرة الأئمة الاثنى عشر ، ج 2، ص 197.

9 . دقيقاً مى توان اين خواسته را با موضوع سادات تشبيه كرد كه برخى براى اغراض و اهداف مختلف، خواهان انتساب خود به سادات بودند. قديمى ترين كتابى كه در باره انساب آل ابى طالب نوشته شده با نام تسمية من اعقب من ولد اميرالمؤمنين (عليه السلام) تاليف سيد يحيى بن حسين (214-277) است.

10 . ذهبى، سير اعلام النبلاء ، ج 6، ص 116

11 . ر.ك: سيدمحمدرضا حسينى جلالى، « التسميات طليعة المؤلفات فى الحضارة الاسلامية »، تراثنا، 1409ق شماره 15، ص 116.

12 . زركلى، الاعلام ، ج 4، ص 303.

13 . حاجى خليفه، كشف الظنون ، ج 1، ص 88 و اسماعيل پاشا، هدية العارفين ، ج 2، ص 16.

14 . ابن حجر عسقلانى، الإصابه ، ج 2، ص 134.

15 . ابن حجر عسقلانى، الإصابه ، ج2، ص140.

16 . زركلى، الاعلام ، ج4، ص103. زركلى گويد: وى در شهر خود به ابن قَطّان معروف است، ولى در ميان محدثان به ابن عدى شناخته مى شود.

17 . ابن اثير، اسدالغابة ، ج 1، ص 75.

18 . اين فهرست بر گرفته از اين كتاب ها بوده است: ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب ; ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابة ; ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة ; خطيب بغدادى، تاريخ بغداد ; شمس الدين ذهبى، سير اعلام النبلاء و تذكرة الحفاظ ; مغلطاى بن قليچ، الانابة الى معرفة المختلف فيهم من الصحابة ; خيرالدين زركى، الاعلام ; حاجى خليفه، كشف الظنون ; اسماعيل پاشا، هدية العارفين و ابن شاكر عبدالنعم، ابن حجر عسقلانى، مصنفاته و دراسة فى منهجه و موارده فى كتاب الاصابة .

19 . بى شك، اين كتاب مختص صحابه نيست، ولى بخش زيادى از آن به اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) اختصاص دارد.

20 . دحيم، تصغير دحمان به معناى خبيث است و قاضى ابوسعيد از اين كه او را با اين لقب مى خوانده اند ناراحت مى شده است. سمعانى، الانساب ، ج2، ص461.

21 . براى اطلاع از شرح حال وى ر.ك: ذهبى، سير اعلام النبلاء ، ج 11، ص496.

22 . همان «ابيورد» از شهرهاى خراسان است كه بين سرخس و نسا واقع است. ياقوت حموى، معجم البلدان ، ماده باورد.

23 . مغلطاى در الانابه از دو كتاب او نام برده است.

24 . سمعانى، الانساب ، ج4، ص 189.

25 . ابن جوزى، المنتظم ، ج14، ص130. نقل سمعانى از ابن منده چنين است: من شرق و غرب دنيا را گشتم و كسى مانند ابو احمد عسال نديدم. ( الانساب ، ج4، ص 189).

26 . ابن جوزى، المنتظم ، ج14، ص 131.

27 . دهستانى، نزديك نهاوند. ياقوت حموى، معجم البلدان ، ج3، ص78.

28 . مغلطاى، از اين كتاب در الانابه نام برده است.

29 . البته اين مطلب صرف نظر از كتاب طبقات واقدى است، زيرا برخى را بر اين باور است كه طبقات ابن سعد در حقيقت همان كتاب طبقات واقدى است با افزوده شدن مطالبى ديگر از ابن سعد. اگر چنين نظريه اى درست باشد به احتمال زياد، طبقات واقدى نيز تقسيم بندى جغرافيايى را لحاظ كرده است.

30 . ابن حبان، كتاب الثقات ، ج3، ص 105، 108 و ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 8، ص 311، 328.

31 . بخارى، التاريخ الكبير ، ج1، ص455; ابن حبان، كتاب الثقات ، ج3، ص52، 127، 377; ابو نعيم اصفهانى، معرفة الصحابة ، ج5، ص2940; ابن اثير، اسدالغابة ، ج6، ص173 و ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 8، ص 187.

32 . ابن حبان، كتاب الثقات ، ج3، ص10، 35، 75، 130، 200 و ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 1، ص302 و ج3، ص396 و ج5، ص310 و ج8، ص36.

33 . سهمى، تاريخ جرجان ، ص 43-44.

34 . ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 1، ص 552: فلابن منده فيهم اسوة.

35 . بروكلمان، آداب اللغة العربية ، ج 1، ص 400 - 417.

36 . آغابزرگ تهرانى، ذيل كشف الظنون ، ص 30.

37 . اين كتاب تلخيص كتاب تسمية من نزل من الصحابة مصر تأليف محمد بن ربيع بن سليمان جِيزى (متوفاى 321ق) است، ولى سيوطى سى صد نفر ديگر از صحابه را بدان افزوده است.

38 . همان ابيورد از شهرهاى خراسان است كه بين سرخس و نسا واقع است. ياقوت حموى، معجم البلدان ، ذيل باورد.

39 . البته به دليل موجود نبودن كتاب هاى پيش از ابونعيم كه با عنوان معرفة الصحابه بوده است براى ما معلوم نيست كه آيا آنان نيز جهت گيرى نقد و بررسى را داشته اند يا خير؟

40 . وقعة صفين ، ص 552; انساب الاشراف ، 352 و الغارات ، ج2، ص 641.

41 . بنابر اين، روايتى كه نصربن مزاحم آورده كه در جنگ صفين اميرالمؤمنين (عليه السلام) حجر بن عدى و عمرو بن حَمِق خُزاعى را از لعن بر معاويه برحذر داشته و سفارش كرده كه به جاى لعن، مثالب او را بگويند، به نظر مى رسد اين سياست مربوط به زمان و موقعيتى خاص بوده است; بدين معنا كه نمى توان چنين برداشت كرد كه سيره اميرالمؤمنين (عليه السلام) در هر شرايط و زمانى اين بوده كه لعن بر هيچ كس، حتى شخصى مثل معاويه كه مسبب و مسئول اين همه فساد بر روى زمين بوده را جايز نمى شمرده است، چرا كه با لعن خود آن حضرت بر تعدادى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) سازش ندارد. بنابراين، بايد گفت كه اين دستور مربوط به شرايط جنگ بوده و هنوز اميد به هدايت معاويه و شاميان بوده است، ( وقعه صفين ، ص 103). علاوه براين، بنا بر برخى روايات ديگر به نظر مى رسد راوى در نقل اين روايت، اشتباه كرده، زيرا قاضى نعمان مصرى همين خبر نصر بن مزاحم را نقل كرده است، اما در آن آمده كه حجر بن عدى و عمرو بن حمق شاميان را لعن مى كردند و امام به آنان فرمود تا معاويه و شيعيان او را لعن كنند. ( شرح الاخبار ، ج2، ص165). به هر حال، دست كم طبق همان روايت نصر در اين كه امام على (عليه السلام) نقل مثالب افرادى مانند معاويه را تجويز كرده، شكى نيست.

42 . ابن عبدالبر، الاستيعباب ، ج4، ص241.

43 . نعمانى، كتاب الغيبة ، ص 79; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج11، ص46. بر اين اساس، ابن عرفه معروف به ابن نفطويه مى گفت: بيشتر روايات مربوط به فضايل صحابه، اخبار ساختگى است.

44 . ابن جوزى، المنتظم ، ج14، ص173.

45 . ابن قتيبه، الاختلاف فى اللفظ ، ص 41 - 42.

46 . ذهبى، تذكرة الحفاظ ، ج 3، ص 699-701.

47 . ابن كثير، البداية و النهاية ، ج 11، ص162; ياقوت حموى، معجم الادباء ، ج 18، ص40 و 85 و نيز ر.ك: علامه امينى، الغدير ، ج1، ص152. البته اذيت و آذار حنابله بغداد نسبت به طبرى مربوط به مخالفت هاى او با احمد بن حنبل نيز بوده است.

48 . ياقوت حموى، معجم الادباء ، ج18، ص 85-86.

49 . صحيح البخارى ، ج 4، ص 219.

50 . چنان كه در باره انگيزه نسائى از نوشتن خصائص اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فضائل الصحابه او و نيز احمد بن حنبل بيان شد.

51 . ابن اكثير، البداية و النهايه ، ج11، ص162; ياقوت حموى، معجم الادباء ، ج18، ص40 و 85 و نيز ر.ك: علامه امينى، الغدير ، ج1، ص152. البته اذيت و آذار حنابله بغداد نسبت به طبرى مربوط به مخالفت هاى او با احمد بن حنبل نيز بوده است.

52 . همان.

53 . شيخ مفيد، الجمل ، ص 226 و 423.

54 . در اين گزارش، چنين آمده كه عايشه در برابر سپاه خود ايستاد و مانند حركت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگ بدر، مشتى خاك برداشت و به طرف سپاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) انداخت و گفت: «شاهت الوجوه». امام على(عليه السلام) در برابر اين حركت عايشه خطاب به او فرمود: «و ما رَمَيْتِ إذ رَمَيْتِ يا عائشةَ و لكنَّ الشيطانَ رَمَى» (شيخ مفيد، الجمل ، ص 347-348).

55 . رجال النجاشى ، ص 17.

56 . غاليان از هر دو فرقه، سهم بيشترى در برافروخته شدن آتش مشاجره ها داشتند. اين گونه درگيرى ها معمولا ميان اهل الحديث و حنابله بغداد با نيروهاى شيعى، اوج بيشترى داشت. ابن جوزى حوادث و اتفاقات مربوط به قرن چهارم و پنجم را در المنتظم نقل كرده است كه صورت خوشايندى ندارد و انسان را از چنين درگيرى هايى متأثر مى كند.

57 . ابن جوزى، المنتظم ، ج4، ص 27 و 37 ، حوادث سال هاى 331 و 332.

58 . هما، ص 140.

59 . روزى كه ابوبكر به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه هجرت كرد و براى اين كه به دست مشركان قريش دست گير نشوند در غار ثور مخفى شدند.

60 . ابن كثير، البداية و النهاية ، ج 11، ص 373.

61 . رسول جعفريان، تاريخ تشيع ، ج 1، ص363 - 364.

62 . جز يك كتاب كه آن هم به طور قطع نمى توان نظر داد و آن كتاب فضائل الصحابه اثر محمد بن صباح زعفرانى است كه احتمال داده اند از اصحاب امام كاظم (عليه السلام) باشد، احتمال داده شده است كه ولى پدر ابوعلى حسن بن محمد بن صباح زعفرانى و شاگرد شافعى باشد. اتان كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ص 55.

63 . براى اطلاع از فشارها و تهديدهاى اجتماعى و سياسى كه از اين ناحيه، ميان شيعيان و سنيان به وجود آمده است ر.ك: جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 1، فصل «غزنويان و سلجوقيان و تشيع» و نيز فصل «تشيع اعتدالى».

64 . لوئى ماسينيون، مباهله در مدينه اسلام و مسيحيت ، مقدمه كتاب، محمود افتخار زاده، ص 43 - 44.

65 . از جمله مى گويد: «مذهب رافضيان بر آن است كه همه امت كافرند»; «شيعت (شيعيان) همه زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دشنام مى دهند». براى اطلاع بيشتر ر.ك: رسول جعفريان، تاريخ تشيع ، فصل تشيع اعتدالى در ايران، ج 2، ص 553 - 602.

66 . همان، ج 2، ص 544.

67 . رسول جعفريان، همان، ج 2، ص 577.

68 . همان، ص 589.

69 . ر.ك: همان، ص 591-602.

70 . اتان كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس ، ص 55.

71 . اسماعيل باشا، هدية العارفين ، ج1، ص 64.

72 . حاجى خليفه، كشف الظنون ، ج2، ص 1276. شايد همان معجم الصحابه ايشان باشد.

73 . همان، ج 2، ص 1385; اسماعيل پاشا، هدية العارفين ، ج1، ص357 و زركلى، الاعلام ، ج2، ص326.

74 . اتان كلبرگ، همان، ص 55.

75 . حاجى خليفه، همان، ج 2، ص 1276 و اسماعيل باشا، همان، ج 1، ص515.

76 . حاجى خليفه، همان، ج 2، ص 1276 و اسماعيل باشا، همان، ج 2، ص61.

77 . كحاله، معجم المؤلفين ، ج1، ص 160.

78 . حاجى خليفه، همان، ج 2، ص 1712 و اسماعيل باشا، همان، ج 1، ص 78.

79 . الاعلام ، ج 4، ص 145.

80 . اتان كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس ، ص 254.

81 . اسماعيل پاشا، ايضاح المكنون ، ج2، ص 196 و همو، هدية العارفين ، ج1، ص 279.

82 . حاجى خليفه، كشف الظنون ، ج1، ص 171.

83 . ابن نديم، الفهرست ، ص 289. ابن نديم در باره مذهب اين شخص گويد: «خاصى عامى و التشيع غلب عليه».

84 . حاجى خليفه، همان، ج 2، ص 1276.

85 . همان، ج 2، ص 1276.

86 . ابن عبدالبر، الاستيعاب ، ج 1، ص 10 و ابن حجر عسقلانى، الاصابة ، ج 1، ص 159.

87 . ذهبى، تجريد اسماء الصحابة ، ج 1، ص ب - ج.

88 . درباره اين موضوع و كتاب الطبقات، توضيحاتى در كتاب ماه (تاريخ و جغرافيا) ويژه سيره نبوى داده ايم.

89 . عبدالباقى ابن قانع، المعجم ، ج 1، ص 3.

90 . ابن حجر عسقلانى، الاصابه ، ج 2، ص 124.

91 . تنها توجيه صحابه نگاران حديثى ممكن است اين باشد كه نگاه ما به اصحاب، نگاهى استقلالى نيست، يعنى آنان براى ما موضوعيت ندارند، بلكه از اين حيث كه آنان واسطه ميان امت و سنت پيامبرند از جايگاه ويژه اى برخوردارند، و بديهى است اصحابى كه روايتى ندارند از اين نگاه خارج اند.

92 . مقدمه معجم ابن قانع، ج 1، ص 3.

93 . توضيح بيشتر در بحث مراسيل خواهد آمد.

94 . اين اسامى، عبارت اند از: ابوخزامة، ابوحزامة، ابوخزامة سعدى، ابوخزامة عذرى رفاعة بن عرابة، ابوخزامة عذرى رفاعة بن عرادة، ابوخزامة عذرى رفاعة بن عرابة بن عرادة، حارث بن سعد هذيم، زيد بن حارث، سعد بن هذيل، سعد بن هذيم، سعد بن قيس، معمر و يعمر سعدى.

95 . ابن عبدالبر، الاستيعاب ، ج 1، ص 129.

96 . ابن حجر عسقلانى، اسدالغابة ، ج 1، ص 111.

97 . غالباً منظور او ابن منده است.

98 . ابونعيم اصفهانى، معرفة الصحابة ، ج 4، ص 2138.

99 . همان، ج 5، ص 2557.

100 . همان، ج 1، ص 297.

101 . همان، ج 1، ص 187.

102 . همان، ج 1، ص 188.

103 . همان، ج 1، ص 189.

104 . همان، ج 1، ص 196.

105 . همان، ج 4، ص 2136.

106 . ابونعيم اصفهانى، معرفة الصحابه ، ج 1، ص 204.

107 . ابن اثير، اسدالغابه ، ج1، ص 110.

108 . بررسى دقيق اين كتاب، فرصت مستقلى را مى طلبد، چرا كه اقدام هاى مهم و ديدگاه هاى دقيق ابن عبدالبر با مقايسه ديگر كتاب هاى صحابه نگارى بسيار قابل توجه است.

109 . ابن عبدالبر، الاستيعاب ، ج 1، ص367 و 395 و ج 4، ص 276.

110 . همان، ج 4، ص 260.

111 . همان، ج 4، ص 246.

112 . همان، ج 1، ص 190 و 294.

113 . همان، ج1، ص 173 و 205.

114 . همان، ج 1، ص169 و 179 و 183.

115 . همان، ج 1، ص 173 و 184.

116 . همان، ج 1، ص 203 و 211 و 212.

117 . همان، ج 1، ص 158.

118 . همان، ج 1، ص 250.

119 . همان، ج 1، ص233.

120 . همان، ج 1، ص 189 و 191.

121 . همان، ج 4، ص 180.

122 . همان، ج 1، ص 219.

123 . در باره اين افراد در بحث از الاصابه توضيح خواهد آمد.

124 . تا چه رسد به دو سال مصاحبت افراد با پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه سعيد بن مسيب در ثبوت صحابى بودن شرط دانسته يا به سن بلوغ كه واقدى در تعريف صحابى قيد كرده است.

125 . ابن عبدالبر، الاستيعاب ، ج2، ص 71. البته براساس قانون ابن حجر براى فرزندان صحابه، صحابى بودن چنين افرادى ثابت مى شود ولى با قيد اين كه امكان ديدار بوده باشد.

126 . همان، ج 2، ص 131.

127 . همان، ج 2، ص 127.

128 . زركلى، الاعلام ، ج 7، ص 146.

129 . ابن عبدالبر، الاستيعاب ، ج 1، مقدمه، ص 90.

/ 1