درآمدى بر صلحنامههاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران
نعمتالله صفرى فروشانى بررسى قراردادهاى خارجى ميان دولتها و ملتها بهويژه اگر در آستانه بروز تحولى عظيم در سرنوشت آنها باشد، مىتواند بسيارى از حقايق پنهان تاريخى را روشن سازد. در اين راستا بررسى صلحنامههاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران واقعيتهاى فراوانى را در جوانب مختلف سياسى، فرهنگى، اعتقادى، اقتصادى و اخلاقى طرفين قرارداد فراروى ما قرار مىدهد، علاوه بر آنكه مىتواند محقق تاريخى را در تحليل مسائل مهمى همچون علل پيروزى مسلمانان و پيشرفت اسلام و نيز جغرافياى پيشرفتيارى رساند. مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق، به جمعآورى متون صلحنامهها پرداخته و مناطق و شهرهايى را بررسى مىكند كه از ميان چهار ناحيه بزرگ ايران آن زمان يعنى كور عراق، كور فارس و اهواز، كور جبل و كور خراسان، با انعقاد صلحنامه گشوده شدهاست. مقدمه
اسناد مكتوب يكى از مهمترين منابع براى شناخت تاريخ يك ملت است. اهميت اين اسناد وقتى هويدا مىشود كه تحليلگران تاريخى معمولا در هنگام برخورد با گفتههاى مورخان، جهتگيرىها و حب و بغضهاى آنها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شك و ترديد به سخنان آنان مىنگرند. اما اسناد مكتوب از آنجا كه حاوى اطلاعات مستقيم و بدون جهتگيرى است مىتواند پايه كار محققان قرار گيرد. (1) در اين ميان، همچنانكه اسناد امور ادارى، حقوقى، حسابدارى و مكاتبات شخصى، محقق تاريخ را در شناختبهتر اوضاع اجتماعى يارى مىرساند، اسناد عهدنامهها و قراردادهاى با ديگر ممالك نيز مىتواند تا حد زيادى او را از روابط خارجى يك كشور آگاه سازد. اما متاسفانه نكتهاى كه محقق تاريخ اسلام را رنج فراوان مىدهد آن است كه از قرون اوليه اسلام چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، هيچ نوع سند مكتوبى مستقيما به دست ما نرسيده است (امرى كه بررسى علل آن موضوع يك تحقيق تاريخى مستقل را تشكيل مىدهد). نامهها و عهدنامههاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، (2) عهدنامهها و صلحنامههاى مسلمانان با مردمان ديگر كشورها و... همگى مبتنى بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلكه مورخان قرون اوليه اسلام كه كتب آنها هم اكنون موجود است، در كمتر موردى ادعاى رؤيت آن اسناد را نمودهاند. بنابراين طبيعى است كه محقق با اين اسناد، همانند ديگر گفتههاى مورخان برخورد نموده و احتمالاتى همچون جهتگيرى مورخ، تحريف، جعل و احيانا فراموشى قسمتى از سند را از نظر دور ندارد; به عنوان مثال، دقت در عبارات عهدنامه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با يهوديان و گروههاى مختلف قبايل مدينه در آغاز ورود به آن شهر (3) و مقايسه آنها با ديگر عبارات آن حضرتصلى الله عليه وآله و نيز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار، حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن اين عهدنامه دچار ترديد مىسازد و خوشبينانهترين نظر را در نقل به معنا بودن آن مىداند. اما از طرف ديگر، آنچه محقق را در استفاده از اين اسناد كمتر دچار ترديد مىسازد آن است كه محتواى اين اسناد بهگونهاى نيست كه مورد بهره بردارى سياسى، اجتماعى و مذهبى گروههاى مختلف قرار گيرد و در بيشتر موارد با روح اسلام و قوانين اسلامى هماهنگى كامل دارد، و از همينجا است كه تفكيك بين محتواى اين اسناد و حوادث منتهى به تنظيم آنها، به خصوص در بخش صلحنامه كه مورد بحث ماست، ضرورى مىنمايد، زيرا در اين حوادث امكان جهتگيرىهاى راويان در ابعاد مختلف وجود دارد (4) و با اين ديد خوشبينانه در محتواى اين صلحنامهها است كه مقاله حاضر به سراغ صلحنامههاى مسلمانان با ايرانيان در هنگام فتح ايران رفته و به بررسى اجمالى آنها مىپردازد. 1) تبيين موضوع
موضوع مقاله «در آمدى برصلح نامههاى مسلمانان با ايرانيان در آغاز فتح ايران» است كه در آن، كلمه «صلحنامه» مبين اين نكته است كه گشايش نهايى شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه اين كه از آغاز رويارويى با مسلمانان، ايرانيان سرزمين خود را با عقد قرار داد صلح تسليم مسلمانان كرده باشند) چنانكه در موارد فراوانى اين صلحنامهها پس از محاصرهها و جنگهاى فراوان و ناتوانى ايرانيان منعقد شدهاست. همچنين اين كلمه سرزمينهايى را مشخص مىسازد كه ساكنان آن از ميان سه امر پيشنهادى مسلمانان، تنها پرداخت جزيه را پذيرفتهاند. توضيح آنكه مسلمانان در هنگام رويارويى با ايرانيان از آنجا كه آنها را مجوس و ملحق به اهل كتاب مىدانستند، (5) سه پيشنهاد قبول اسلام، پرداخت جزيه و بالاخره آماده شدن براى جنگ را مىدادند. در مورد سرزمينهايى همانند قادسيه، نهاوند و جلولا و... كه از راه جنگ گشوده مىشدند، صلحنامهاى وجود نداشت. همچنين سرزمينهايى مانند قزوين كه قبول اسلام مىنمودند، (6) مسلمانان با آنها همچون برادران خود برخورد كرده و نيازى به انعقاد صلحنامه نمىديدند و صلحنامه تنها با مردمى منعقد مىشد كه از سويى جنگ را رها كرده و از سوى ديگر حاضر به پذيرش اسلام نبودند. اين صلحنامهها در متون تاريخى به دو گونه آورده شدهاند: گونه اول، متن كامل صلحنامه با ذكر شاهدان است كه طبعا بهتر مىتواند مورد استفاده محققان قرار گيرد، گر چه برخورد با آن به عنوان يك سند اصيل جاى تامل دارد. گونه دوم، نقل محتواى صلحنامه است و در حقيقتبه بيان مقدار جزيه و ديگر اموال كه طرفين برپرداخت آن توافق كردهاند، اختصاص دارد. طبعا اينگونه صلحنامهها در نظر محقق نسبتبه صلحنامههاى گونه اول از درجه اعتبار كمترى برخوردارند. استفاده از كلمه «مسلمانان» به جاى عبارت حكومت اسلامى از آن جهت است كه در حقيقت اين مسلمانان و فرماندهان مختلف آنها در نواحى مختلف بودند كه طبق قوانين اسلامى و سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و احيانا اجازه عام از حكومت، به عقد قرارداد مبادرت مىنمودند و حكومت مركزى يا به علت جانيفتادن سيستم ادارى آن و يا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام، كمتر در جزئيات اين قرار دادها دخالت مىنمود. نكته جالب آنكه حتى در بعضى از موارد همانند صلح جندىشاپور، فرماندهان مسلمان و حتى خليفه مسلمانان يعنى عمر، امان دادن يك غلام با نام مكنف به سپاهيان دشمن را تاييد مىنمايند. (7) كلمه «ايرانيان» نيز گوياى اين نكته است كه به علت فروپاشى حكومت مركزى در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحى مختلف، اين فرمانداران شهرها و استانهاى مختلف بودند كه خود بهطور مستقل و طبق صلاحديد خود و بزرگان شهرها، با مسلمانان به عقد قرارداد مىپرداختند. يعقوبى محدوده حكومتى ساسانيان را در زمان حمله مسلمانان، شامل چهار ناحيه اصلى خراسان، جبل (جبال)، فارس و اهواز و عراق (بينالنهرين) مىداند و هر كدام از اين نواحى را تحتحكومت اسپهبدى (سپهسالار) جداگانه ذكر مىكند. وى شهرهاى مختلفى را از قرار زير براى اين نواحى بيان مىنمايد: 1. ناحيه (كور) خراسان شامل شهرهاى نيشابور، هرات، مرو، مرورود، فارياب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغيس، غرجستان، طوس، سرخس، جرجان و باورد(ابيورد). استاندار اين ناحيه را اسپهبد خراسان مىناميدند. 2. ناحيه جبل شامل شهرهاى طبرستان، رى، قزوين، زنجان، قم، اصفهان، همدان، نهاوند، دينور، حلوان، ماسبذان، مهرجانقذق، شهر زور، صامغان و آذربايجان. به استاندار اين ناحيه اسپهبد آذربايجان و كرمان مىگفتند. 3. ناحيه فارس و اهواز شامل شهرهاى اصطخر، شيراز، رجان، نوبندجان، گور (فيروزآباد)، كازرون، فسا، دارابجرد، اردشير خره و شاپور از منطقه فارس و جندى شاپور، شوش، نهرتيرى، مناذر، شوشتر، ايذه و رامهرمز از منطقه اهواز كه به عامل هر دو ناحيه، اسپهبد فارس مىگفتند. 4. ناحيه عراق شامل 48 منطقه كوچكتر (طسوج) مىگشت كه اسامى بعضى از آنها چنين است: بادوريا، انبار، بهرسير، زاب (اعلى، اسفل و اوسط)، ميسان، كوثى، بابل، جلولا، نهروان (اعلى، اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل اين ناحيه، اسپهبد مغرب مىگفتند. (8) در اين مقاله، همين تقسيمبندى يعقوبى محور قرار گرفته است. گر چه در بعضى از نوشتههاى معاصران و به ويژه خاور شناسان، مناطقى چون ارمنستان، سيستان، خوارزم، سغد و مكران نيز جزء قلمرو ساسانيان محسوب شده است. (9) اما اين نوشتهها تصريح براين نكته ندارند كه ساسانيان همه اين نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختيار داشتهاند. چنانكه اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مناطق نه به عنوان توابع بلكه به عنوان دست نشاندهها و يا حتى همپيمانان ساسانيان مطرح باشند. همچنين به وسيله سخن «لسترنج» كه از قول جغرافىدانان عرب، ايالت قهستان و سيستان را از توابع خراسان مىداند، نمىتوان به يعقوبى ايراد گرفت، زيرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسيم بندىهاى زمان عباسيان است. (10) 2) فوايد تحقيق
جمعآورى صلحنامههاى مسلمانان با ايرانيان در يك جا و دقت در تكتك آنها و نيز بررسى مجموعه آنها مىتواند فوايد زير را به طور مستقيم يا غير مستقيم براى محقق تاريخ اسلام در برداشته باشد: 1. به دست آوردن نام مناطقى كه با عقد صلحنامه گشوده شد و مقايسه آنها با مجموع محدوده جغرافياى ايران، اين نتيجه را به دست مىدهد كه اولا اكثر قريب به اتفاق نواحى ايران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ايستادگى كردند و ثانيا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذيرفتند، بلكه بهجاى اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزيه شدند و در سالهاى بعد بود كه به علل مختلف به تدريج رو به اسلام آوردند. 2. مفاد عهدنامهها به خصوص عهدنامههاى نخستين، سادگى و بىتكلفى مسلمانان را در برخورد با ايرانيان نشان مىدهد كه آن را مىتوان تا حد زيادى ناشى از تاثير سيره پيامبراكرمصلى الله عليه وآله دانست. همچنين مستثنا شدن راهبان، زمينگيران و اقشار كم در آمد ايرانيان از پرداخت جزيه كه در بعضى از صلحنامهها به آن تصريح شده است، (11) نشان از عطوفت قوانين اسلام در برخورد با دشمنان دارد. 3. با بررسى متون صلحنامهها و مقدار پرداخت جزيه و باج مىتوان تا حدود زيادى از وسعت، ثروت، محصولات و امكانات مناطق مختلف ايران در آن زمان آگاه شد. 4. بررسى طرفين عاقد صلحنامه مىتواند تا حدودى ما را از نظام ادارى و سياسى و جنگى مسلمانان و ايرانيان در آن زمان آگاه سازد. 5. بررسى پيش زمينههاى صلحنامهها كه به تنظيم صلحنامه منجر مىگشت، مىتواند ما را از بسيارى از مسائل اجتماعى، همچون روحيه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسليم شدن ايرانيان، آگاه نمايد. 6. بررسى مجموع صلحنامهها به طور مشخص، محدوده زمانى فتح نقاط مختلف ايران را مشخص مىسازد. از اين بررسى اين نتيجه به دست مىآيد كه بيشتر مناطق ايران از زمان حكومت ابوبكر يا عمر تا پايان دوران حكومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندكى براى فتح در دورههاى بعد باقى ماندهاست. 7. بررسى سير زمانى صلحنامهها و نيز پيش زمينههاى آنها اين نكته را روشن مىسازد كه با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پيامبراكرمصلى الله عليه وآله، اهداف جنگها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعاليم اصيل اسلام نيز فاصله مىگيرد، به گونهاى كه در دورههاى متاخر و در زمان امويان (98 ق) يزيد بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد مىبندد كه اگر بر اهل جرجان پيروز شد به قدرى خونريزى كند كه خون آسياب را به گردش در آورده، گندم را آرد نمايد و از آن آرد نان تهيه كند. (12) در حالى كه اين نوع برخورد به هيچ وجه در دوران اوليه فتوحات، بهويژه در زمان عمر، مشاهده نمىشود. 8. بررسى صلحنامهها مىتواند اين نتيجه فقهى را نيز در برداشته باشد كه سرزمينهاى فتح شده با صلح، از سرزمينهايى كه با جنگ فتح شده (مفتوح العنوة) تفكيك شود و طبق مبانى مذاهب مختلف فقهى، احكام هر يك مشخص گردد. (13) در طول تاريخ اسلام نيز بعضى از فقها از اين تفكيك در حكم فقهى استفاده نمودهاند; به عنوان مثال، هنگامى كه عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نيشابور قصد تعيين خراج براى آن شهر داشت، يكى از بزرگان نيشابور به نام احمد بن حاج بكر با استدلال، ثابت نمود كه نيشابور باصلح گشوده شدهاست و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معين و نه وضع خراج، مجبور نمود. (14) 9. از بررسى اسناد كامل صلحنامهها در مىيابيم كه اين اسناد غالبا به صورت يكطرفه، از جانب فرمانده مسلمانان تنظيم شده و به صورت نامه براى فرمانده سپاه مقابل، ارسال شدهاست، نه اين كه طرفين با هم آن سند را تنظيم نمايند. به همين جهت گواهان اين اسناد همگى از طرف مسلمانان مىباشند. 10. به دست آوردن سال و احيانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح، يكى ديگر از مواردى است كه مىتوان از بعضى اسناد به دست آورد. 11. برفرض صحت اسناد و اطمينان به نقل الفاظ آن، مىتوان از اين اسناد براى تحقيق در ادبيات دوره مورد نظر نيز استفاده نمود. 12. موارد داراى اهميتبراى طرفين و بهويژه براى مسلمانان، از ديگر مطالبى است كه مىتوان از اين اسناد به دست آورد; به عنوان مثال در بسيارى از اسناد، از پذيرايى مردم نقاط فتح شده از لشكريان مسلمان و ديگر مسلمانان به مدت يك شبانه روز و نشان دادن راه به آنها سخن به ميان آمده است. نكته جالب توجه آنكه در اين موارد مسلمانان نخواستهاند همانند ديگر قدرتمندان پيروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسليم شده را تصاحب نمايند، بلكه سعى كردهاند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور كامل در متن قرار داد بگنجانند. 13. از برخى اسناد، احترام گذاشتن به آيين و مراسم دينى مردم نقاط فتح شده نيز استفاده مىشود و مثلا مسلمانان متعهد مىشوند كه آتشكدههاى مردم را ويران ننمايند. (15) يا از امنيت دادن به مردم، حتى بر حفظ ملل و شرايع آنها سخن به ميان مىآيد. (16) در برخى از اسناد هم از آزادى مردم در مراسم معمولى خود، همچون رقص و پايكوبى در اعياد، صحبتشدهاست. (17) دقت در اينگونه موارد مىتواند حساسيتهاى مردم نقاط فتح شده را نسبتبه رعايت آيينهاى مذهبى و عادى خود، روشن سازد. 14. در ميان تمامى اسناد تنها در يك سند، تاريخ دقيق صلحنامه، حتى روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بيان شدهاست. (18) اين مطلب اين احتمال را تاييد مىكند كه در بسيارى از موارد، مورخين وحتى اساتيد روايى آنها خود متن سند را نديدهاند و تنها به ذكر محتواى آن پرداخته و در واقع نقل به معنا كردهاند. 3) منابع تحقيق
به طور كلى منابع تحقيق را مىتوان در سه دسته از قرار زير طبقهبندى كرد: 1. كتب تاريخ عمومى; 2. كتب فتوح ; 3. كتب تاريخ محلى. در ميان كتابهاى تاريخ عمومى، مىتوان مسائل كلى صلحنامهها همانند حوادث منجر به صلحنامه و مقدار مالالمصالحة را در كتب مقدم بر طبرى (متوفاى 310ق) همچون تاريخ خليفة بن خياط (متوفاى 240ق) و تاريخ يعقوبى (متوفاى 284ق) به دست آورد. اما در اين ميان، كتاب طبرى از ويژگىهاى منحصر به فردى برخوردار است كه در اين تحقيق كارآيى بسيار دارد. اولين ويژگى آن است كه طبرى سلسله اسناد روايات تاريخى خود را ذكر مىنمايد، و اين امكان را براى ناقد فراهم مىآورد كه با بحث و بررسى سند، قراينى را براى صحتيا سقم محتواى آن فراهم نمايد. در اين ويژگى تاريخ خليفة بن خياط از ميان كتب تاريخ عمومى با طبرى مشاركت دارد. دومين ويژگى آن است كه طبرى در مواردى كه به روايات مختلف دسترسى داشته همه را آوردهاست كه اين ويژگى را با اين گستردگى در كمتر كتاب تاريخى مىتوان يافت و از آن جا كه در موارد فراوانى اين روايات با هم اختلاف دارند، اين مجموعه روايات به محقق اين امكان را مىدهد كه با توجه به قراين مختلف خارجى و داخلى، روايت صحيحتر را انتخاب نمايد . البته اختلاف روايات در محل بحث ما، بيشتر مربوط به حوادث منجر به تنظيم صلحنامه، سال تنظيم و فرمانده سپاه مسلمانان مىباشد و در مورد مواد صلحنامه يا مقدار مال المصالحه اختلاف كمترى به چشم مىخورد. 1 بالاخره سومين و مهمترين ويژگى كتاب طبرى آن است كه چنانچه از طريق سلسله اسناد خود به متن صلحنامه دسترسى پيدا كرده، آن را به طور كامل (از «بسمالله» تا ذكر شاهدان) نقل مىكند. 2 البته چنان كه اشاره شد، نمىتوان با اين متون همانند اسناد مكتوب برخورد نمود اما با كمك قراين فراوان مىتوان صحت آنها را تاييد كرد. همين ويژگىها نگارنده را وادار كرد تا در اصل تحقيق و نيز ترتيب بندى آن، كتاب طبرى را مبناى خود قرار دهد و صلحنامهها را بر اساس تاريخى كه طبرى آوردهاست ذكر نمايد. در بخش دوم يعنى كتب فتوح، دو كتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن يحيى بلاذرى(متوفاى 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم كوفى(متوفاى 314ق) تنها كتب فتوحى است كه مىتوان در بخش ايران از آنها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از ميان اين دو كتاب، فتوح البلدان از اهميتبيشترى برخوردار است، زيرا اولا، به طور قطع قبل از تاريخ طبرى نوشتهشدهاست و ثانيا، روايات تاريخى خود را با ذكر سلسله سند مىآورد. اين دو ويژگى به محقق اين امكان را مىدهد كه در نقد و بررسى روايات طبرى از اين كتاب به خصوص در بررسى صحت و سقم روايات طبرى از سيف بن عمر، بهرهفراوان گيرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز، راويان روايات خود را افرادى همانند مداينى، واقدى، زهرى، ابومخنف و ابن كلبى مىداند، هنگام ذكر روايات تاريخى، هيچ اشارهاى به سلسله سند نمىنمايد كه همين مطلب باعث كاسته شدن از ارزش كتاب مىگردد. برخى معتقدند كتاب الفتوح بيشتر به روايات شيعى متكى است و همين مطلب را باعث تضعيف او از سوى اهلسنت مىدانند (19) كه در صورت صحت چنين سخنى، مىتوان از ديدگاه ديگرى به مقايسه روايات آن با روايات كتاب تاريخ طبرى پرداخت. متاسفانه نقيصهاى كه در اين دو كتاب فتوح وجود دارد آن است كه برخلاف تاريخ طبرى، در هيچ موردى متن كامل صلحنامه آورده نشدهاست. در اين ميان، كتاب ديگرى با عنوان غزوات ابن حبيش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن يوسف بن حبيش (504-584ق) وجود دارد كه موضوع آن فتوحات زمان خلفاى سهگانه مىباشد و بخش عظيمى از آن اختصاص به ايران دارد. اين كتاب در موارد فراوان به ذكر سلسله اسناد پرداخته و متون صلحنامه را نيز مىآورد، اما با مقايسه روايات آن در بخش ايران با روايات طبرى در مىيابيم كه در كمتر موردى از روايات طبرى فراتر رفته است; گر چه به نظر محقق كتاب، روايات آن در بخش شام گستردهتر از روايات طبرى است. (20) بنابراين در اين بخش نمىتوان به اين كتاب به عنوان منبع دست اول نگريست. در بخش سوم يعنى كتب تاريخ محلى اين نكته را متذكر مىشويم كه در بخش ايران، به هيچ كتاب تاريخى محلى كه قبل از كتابهاى بلاذرى و ابن عثم و طبرى نگاشته شده و در دسترس باشد، برخورد نمىكنيم. بنابراين، اين احتمال به يقين نزديك مىشود كه منابع اصلى كتب تاريخ محلى موجود، همين كتاب و بهويژه كتاب تاريخ طبرى بوده است. اين مطلب را مىتوان علاوه بر تصريح نويسندگان اين كتب در موارد فراوان، با مقايسه محتواى صلحنامهها نيز اثبات نمود. به اين بيان كه كتبى همچون تاريخ بيهق (21) ، تاريخ نيشابور (22) ، فارسنامه ابن بلخى، (23) ذكر اخبار اصفهان، (24) تاريخ بخارا، (25) فضائل بلخ، (26) تاريخ جرجان، (27) تاريخ طبرستان (28) و ... معمولا محتواى همين سه كتاب را در خود جاى دادهاند، به جز كتاب تاريخ سيستان (29) كه محتواى صلحنامه را چيزى غير از كتب سهگانه ذكر نمودهاست. 4) محتوا و متون صلحنامهها
به طور اجمالى خط سير فتوحات مسلمانان در ايران براساس صلحنامهها چنين است كه آغاز آن پس از طى منطقه دست نشانده حيره و توابع آن، از كور عراق در مناطقى همچون مدائن، انبار و بهرسير شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحيه فارس مىشود و پس از طى مناطقى همچون اهواز، ايذه، شوش و جندىشاپور وارد كورجبل شده و مناطقى همچون همدان، دستبى، ماهين(ماه كوفه و بصره)، اصفهان، رى، دماوند و قومس را در برمىگيرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پيش مىرود و به صورت ناقص در اين مناطق ادامه مىيابد. پس از آن وارد آذربايجان از همين ناحيه مىگردد و از آنجا راهى شمال غرب شده و در مناطقى همچون ارمنستان و تفليس به پيش مىرود و سپس تغيير مسير داده و درجنوب شرقى ايران و در منطقه سيستان ادامه مىيابد و پس از آن به سمتشمال شرقى رفته و در كور خراسان و در مناطقى همچون نيشابور، نسا، طوس، سرخس، مرو، مروالرود و بلخ به پيش مىرود. (30) از اين رو، مباحث مقاله را در چهار قسمتبه ترتيب زير پى مىگيريم: - كور عراق - كور فارس و اهواز
- كور جبل
- كور خراسان
قسمت اول: كور عراق
1) بانقيا (31) و باروسما (32)
طبرى اولين برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمرى بين سپاه خالد بن وليد و بين ابنصلوبا(رئيس روستاهايى از سواد به نامهاى بانقيا، باروسما و اليس (33) ) مىداند و صلحنامهاى را كه بين آن دو منعقد شده، چنين مىآورد: بسم الله الرحمن الرحيم من خالد بن الوليد لابن صلوبا (34) السوادى و منزله بشاطئ الفرات; انك آمن بامان الله اذحقن دمه [دمك] باعطاء الجزيه و قد اعطيت عن نفسك و عن اهل خرجك و جزيرتك و من كان فى قريتك بانقيا و باروسما الف درهم فقبلتها منك و رضى من معى من المسلمين بها منك و لك ذمة الله و ذمة محمد صلى الله عليه وآلهو ذمة المسلمين على ذلك و شهد هشام بن الوليد; (35) به نام خداوند بخشنده مهربان
از خالدبن وليد به ابن صلوباى سوادى كه در ساحل فرات ساكن است; تو در امان خدا هستى زيرا خون خود را با پرداخت جزيه حفظ نمودى و از طرف خود و خاندان و اهل جزيرهات و نيز ساكنان دو روستايتبانقيا و باروسما هزار درهم پرداختى و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانى كه با من هستند نيز بر آن رضايت دادند و به همين جهتحمايتخدا، محمدصلى الله عليه وآله و مسلمانان از آن توست. هشام بن وليد بر اين نوشته گواه است. اما بلاذرى بين اليس و بانقيا تفاوت مىگذارد و درباره اليس مىگويد: خالد با اهل اليس براين تعهد صلح منعقد كرد كه آنها جاسوس مسلمانان عليه ايرانيان باشند و راهنمايى و يارى مسلمانان را بر عهده گيرند. (36) و در باره بانقيا مىگويد: خالد، جرير بن عبدالله بجلى را به سوى مردم بانقيا فرستاد، و بصهرى بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهى كرد، و خواستار صلح شد و با جرير بر هزار درهم و يك طيلسان صلح نمود و نيز گفته شده است كه ابنصلوبا با شخص خالد اين صلحنامه را منعقد كرد. (37) آنگاه چنين نقل مىكند كه خالد هزار درهم و طيلسان را همراه با مال حيره به نزد ابوبكر فرستاد و ابوبكر طيلسان را به حسينبنعلىعليه السلام بخشيد. (38) بلاذرى سال اين واقعه را ذكر نمىكند اما آن را در زمان ابوبكر مىداند كه به احتمال زياد همان سال دوازدهم قمرى است. همچنين بلاذرى اين واقعه را بعد از صلح حيره ذكر مىكند كه با روايت ديگر طبرى موافق است. (39) ابن اعثم، صلح بانقيا را بين جرير بن عبدالله و دادوية بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحة را صد هزار درهم ذكر مىكند. (40) طبرى در جاى ديگر، متن عهدنامه را به گونه ديگرى ذكر مىكند و طرف قرارداد خالد را صلوبابن نسطونا مىداند. متن آن عهدنامه چنين است:
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من خالد بن الوليد لصلوبابن نسطونا وقومه انى عاهدتكم على الجزية و المنعة على كل ذى يد بانقيا و بسما (41) جميعا على عشرةآلاف دينار سوى الخرزة القوى على قدر قوته و المقل على قدر اقلاله فى كل سنة و انك قد نقبت على قومك و ان قومك قد رضوا بك و قد قبلت و من معى من المسلمين و رضيت و رضى قومك فلك الذمة و المنعة فان منعناكم فلنا الجزية و الافلا. شهد هشام بن الوليد و القعقاع بن عمرو و جريربن عبدالله الحميرى و حنظلة بن الربيع و كتب سنة اثنتىعشرة فى صفر; (42) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين معاهدهاى استبين خالد بن وليد و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزيه (از طرف شما) و حمايت (از طرف ما) قرار داد مىبندم كه هر كس در بانقيا و بسما [باروسما] زندگى مىكند، بايد جزيه بپردازد، و مجموع آن به جز جواهرات كسرى، چهار هزار دينار مىباشد كه ثروتمند و كم ثروت هر كدام به اندازه توانايى خود بايد در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئيس قوم خود هستى و قوم تو از رياست تو خشنودند. اين معاهده را من و مسلمانان همراهم پذيرفتهاند و تو و قومت نيز آن را قبول كرديد. پس تو در امانى و ما از تو حمايت مىكنيم و اگر دشمنان را از شما دفع كرديم، جزيه بر شما واجب است و الا نه. براين معاهده هشام بن وليد، قعقاع بن عمرو، جرير بن عبدالله حميرى و حنظلة بن ربيع گواه مىباشند و اين معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد. در باره اين عهده نامه تذكر چند نكته ضرورى است: 1. طبرى در آغاز اين روايت، جريان اين صلحنامه را بعد از صلح حيره ذكر مىنمايد، در حالى كه تاريخ اين صلحنامه صفر سال دوازدهم قمرى است و تاريخ صلح حيره را خود، ربيعالاول اين سال مىداند. (43) 2. بعضى از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو كه در بسيارى از روايات فتوح ايران كه از قول سيف نقل شده حضور دارد و امضاى او در زير بسيارى از صلحنامهها مشاهده مىشود، شخصيتى ساختگى از سوى سيف است و وجود واقعى ندارد. (44) 2) حيره (45)
حيره در زمان رويارويى با سپاه مسلمانان، تحت فرمان قبيصة بن اياس بن حية الطايى بود كه حكومت او بر حيره بعد از نعمان بن منذر از سوى پادشاه ايران تاييد شده بود. بنابه نوشته طبرى، خالد هنگام روبهرو شدن با قبيصة او را بين سه امر پذيرش اسلام، پرداخت جزيه و جنگ مخير كرد كه قبيصة در جواب گفت: «ما نيازى به جنگ با تو نداريم بلكه دين خود را حفظ نموده و به تو جزيه پرداخت مىنماييم.» و خالد با آنها بر پرداخت نود هزار درهم، مصالحه كرد. (46) طبرى در روايت ديگر، مقدار مال المصالحه را 190000درهم مىداند. (47) اما بلاذرى در روايتى، طرفهاى خالد را علاوه بر اياس يا فروه فرزند او، افراد ديگرى همچون عبدالمسيح بن عمر و هانى بن قبيصه ذكر مىنمايد و درباره محتواى صلحنام چنين مىنگارد. فصالحوه على ماة الف درهم و يقال على ثمانين الف درهم فى كل عام و على ان يكونوا عيونا للمسلمين على اهل فارس و ان لايهدم لهم بيعة و لا قصرا; (48) با خالد بر صد هزار درهم و يا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه كردند و نيز متعهد شدند كه جاسوس مسلمانان عليه ايرانيان باشند و مسلمانان نيز متعهد شدند كه هيچ كليسا و قصرى را از آنان ويران نكنند. بلاذرى در روايت ديگر، مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط ديگر همانند تعهد عدم توطئه عليه مسلمانان و جاسوسى كردن به نفع مسلمانان را نيز اضافه مىكند و تاريخ آن را سال دوازدهم قمرى مىداند. (49) از ظاهر عبارات ابن اعثم چنين بر مىآيد كه صلح حيره را عبدالمسيح با خالد منعقد كرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طيلسان شيرويه پسر كسرى بود، كه سى هزار درهم قيمت داشت. (50) اما طبرى در جاى ديگر خبر از صلح خالد با عدهاى از بزرگان اهل حيره مىدهد و متن آن را چنين ذكر مىكند: بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما عاهد عليه خالد بن الوليد عديا و عمرا ابنى عدى و عمرو بن عبدالمسيح و اياس بن قبيصة و حيرى بن اكال - و قال عبيدالله جيرى - و هم نقباء اهل الحيرة و رضى بذلك اهل الحيرة و امروهم به عاهدهم على تسعين و ماةالف درهم تقبل فى كل سنة جزاء عن ايديهم فى الدنيا رهبانهم و قسيسهم الامن كان منهم على غير ذىيد حبيسا عن الدنيا تاركا لها و سانحا تاركا للدنيا و على المنعة فان لم يمنعهم فلاشىء عليهم حتى يمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمة منهم بريئة و كتب فى شهر ربيع الاول من سنة اثنتى عشرة; (51) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين عهد نامهاى استبين خالد بن وليد عدى و عمر دو پسر عدى و عمروبن عبدالمسيح و اياس بن قبيصة و حيرى بن اكال - عبيدالله نام او را جيرى دانسته است - كه همگى از بزرگان اهل حيره هستند و اهل حيره نيز از اين معاهده خشنودند و خود اين نقبا را مامور بستن اين معاهده نمودهاند. طبق اين معاهده مردم حيره و حتى راهبان و كشيشان آنها متعهد مىشوند كه هر سال 190000 درهم در مقابل كسب و تلاش خود بپردازند، و راهبان و كشيشانى كه كسب ندارند و دنيا را رها كردهاند، از اين پرداخت مستثنا مىباشند. در مقابل، مسلمانان متعهد به حمايت از اهل حيره مىباشند و اگر از آنها حمايت نكنند، نمىتوانند چيزى از آنها بگيرند و اگر اهل حيره با كردار يا گفتار خود عليه مسلمانان توطئه نمودند، ديگر در امان نمىباشند. اين عهدنامه در ماه ربيعالاول سال دوازدهم نوشته شد. در صورت صحت متن فوق مىتوان مطالبى از قرار زير استنباط نمود: 1. حيره در آن زمان به صورت شورايى اداره مىشدهاست و يا لااقل در تصميمات مهم، نظر يك نفر ملاك نبوده است. 2. جزيه به عنوان نوعى ماليات كسب گرفته مىشده است كه مىتوان از عبارت «جزاء عن ايديهم» چنين مطلبى را استنباط كرد، و افراد بدون كار، مانند راهبان، موظف به پرداخت جزيه نبودهاند. 3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزيه متعهد بودهاند از جزيه دهندگان حمايت نظامى كنند. 4. در آن زمان در حيره مسيحيان فراوانى وجود داشتهاند، به گونهاى كه در عهدنامه، حكم راهبان و كشيشان آنها ذكر مىگردد. طبرى در ادامه چنين مىآورد كه بعد از درگذشت ابوبكر حيريان به اين معاهده پايبند نمانده و آن را نقض كردند و مثنى بن حارثه پس از غلبه بر آنها شرط ديگرى عليه آنها وضع كرد. بار ديگر شورش كردند و پس از چندى سعدبن ابى وقاص بر آنها غلبه كرد و از آنها خواست تا به عهدنامه خالد و يا مثنى عمل نمايند اما آنها قبول نكردند و سعد پس از تحقيق دريافت كه آنها مىتوانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزيده (يا جواهرات پادشاهى) (52) بپردازند و همين را بر آنها قرار داد. (53)
3) بهقباد اسفل و اوسط (54)
در سال دوازدهم قمرى دهقانان بينالنهرين منتظر نتيجه برخورد بين خالد و حيريان بودند. وقتى ديدند سرانجام كار آنها به صلح انجاميد نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بين فلوجه عليا و سفلى (5 5) تا هرمزگرد (56) به مصالحه نشستند و قرار دادى از قرار زير تنظيم شد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا كتاب من خالد بن الوليد زاذبن بهيش و صلوبا بن نسطونا ان لكم الذمة و عليكم الجزية و انتم ضامنون لمن نقبتم عليه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبيدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم عليه) على الفى الف تقبل فى كل سنة ثم كل ذى يد سوى ما على بانقيا و بسما [باروسما] و انكم قد ارضيتمونى و المسلمين و انا قد ارضيناكم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معكم من اهل البهقباذ الاوسط على اموالكم ليس فيها ما كان لالكسرى و من مال ميلهم. شهد هشام بن الوليد و القعقاع بن عمرو و جريربن عبدالله الحميرى و بشير بن عبدالله الخصاصية و حنظلة بن الربيع و كتب سنة اثنتى عشرة فى صفر; (57) اين معاهدهاى استبين خالد بن وليد، زاذبن بهيش و صلوبا بن نسطونا; شما بايد جزيه پرداخت نماييد و در مقابل، ما از شما حمايت مىكنيم. شما از طرف رعيتخود از اهل بهقباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دوميليون درهم را به صورت سالانه تعهد مىنماييد. (عبيدالله مىگويد: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعيتخود) پرداخته دوميليون درهم را تعهد مىنماييد. اين مقدار را بايد از هر كسى كه كار مىكند، جمعآورى نماييد و اين مقدار غير از آن چيزى است كه بر بانقيا و بسما[باروسما] قرار دادهشد. شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختيد و ما نيز شما و اهل بهقباد اسفل و اوسط را برحمايت از اموال شما خشنود مىسازيم. در اين حمايت اموال خاندان كسرى و كسانى كه با آنها همراهاند، داخل نيست. هشام بن وليد، قعقاع بن عمرو، جرير بن عبدالله حميرى، بشير بن عبدالله خصاصيه و حنظلة بن ربيع بر اين عهدنامه شاهدند. اين معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد. در باره اين معاهده، تذكرات زير ضرورى است: 1. در صورت صحت اين متن، اين معاهده، گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده مىباشد، زيرا با حيره كه در آن زمان شهر بزرگى بود، حداكثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد، در حالى كه براين محدوده بر دو ميليون درهم صلحنامه منعقد مىشود. البتهاگر ثابتشود اين منطقه وسعت چندانى نداشته است از همين راه مىتوان در صحت اين عهد نامه تشكيك كرد. 2. صلوبا بن نسطونا يكى از بزرگان سواد در آن زمان بودهاست، چون در اين عهد نامه و عهدنامه بانقياحضور داشتهاست. 3. از اين صلحنامه سخنى در كتاب بلاذرى و ابن اعثم كوفى مشاهده نمىشود.
4) انبار (58)
طبرى تاريخ صلحنامه انبار را سال دوازدهم قمرى يعنى در زمان حكومت ابوبكر مىداند (59) و جنگى را كه منجر به عقد قرار داد شده، جنگ ذات العيون 3 ذكر مىكند. اين صلحنامه بين شيرزاد رئيس ساباط و خالد منعقد شد كه متن آن به نقل طبرى چنين است: و راسل شيرزاد خالدا فى الصلح على ما اراد فقبل منه على ان يخليه و يلحقه بمامنه فى جريدة خيل ليس معهم من المتاع و الاموال شىء (60) ; شيرزاد فرستادهاى نزد خالد گسيل داشت و پذيرفت كه طبق شرايط خالد صلح نمايد و خالد در قرارداد صلح چنين آورد كه راه سپاه شيرزاد را باز مىگذارد تا آنها به پناهگاه خود بروند، اما بايد با اسبان برهنه و بدون همراه بردن كالا و مال اين كار را انجام دهند. طبرى در جاى ديگر به اين قرار داد چنين اشاره مىكند: خالد به انبار آمد و با آنها برترك شهر از سوى انباريان، قرار داد بست، اما انباريان چيزى به خالد دادند كه او را راضى ساخت و اجازه داد كه در شهر بمانند. (61) بلاذرى در يكى از روايات خود درباره صلح انبار چنين مىگويد: وقتى اهل انبار ديدند چيزى را كه بر آنها پيش آمدهاست، با خالد بر چيزى مصالحه كردند كه او را راضى ساخت و اجازه داد در شهر بمانند. (62) اين روايت در بخشى با روايت طبرى هماهنگ است; بهويژه آنكه فرمانده مسلمانان را خالد دانستهاست كه بر وقوع صلح در زمان ابوبكر دلالت دارد، اما در روايت ديگرى چنين مىآورد: و حدثنى مشايخ من اهل الانبار انهم صالحوا فى خلافة عمر رحمهالله على طسوجهم على اربعماة الف درهم و الف عباءة قطوانية فى كل سنة و تولى الصلح جرير بن عبدالله البجلى و يقال صالحهم على ثمانين الفا و الله اعلم; (63) بزرگانى از اهل انبار به من گفتند كه اهل انبار در زمان خلافت عمر با جريربن عبدالله بجلى قرارداد صلح منعقد كردند و متعهد شدند كه در مقابل نواحى مختلف انبار، چهارصدهزار درهم و هزار عباى قطوانى در هر سال بپردازند. گفته شدهاست جرير با آنها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه كرد و خدا داناتر است. بهترين راه براى جمع بين اين دو دسته روايات آن است كه اين صلح را بعد از نافرمانى اهل انبار بدانيم، زيرا طبرى خود بعد از بيان صلح اول مىگويد: اهل انبار و اطراف آن، قرارداد خود با مسلمانان را نقض كردند. (64) 5) ساباط (65)
طبرى در ذيل حوادث سال پانزدهم قمرى چنين آورده است كه سعد بن ابى وقاحه، زهرة بن حوية را به سمتبهرسير فرستاد. در ساباط با شيرزاد ملاقاتى انجام گرفت و صلحى مبنى بر پرداخت جزيه بين آنها منعقد شد كه بعدا مورد امضاى سعد قرار گرفت. (66) 6) اطراف بهر سير (67)
طبرى در ذيل حوادث سال شانزدهم قمرى، فتح بهرسير را از طريق جنگ مىداند و مىگويد: سعد پس از فتح بهرسير نيروهاى خود را به روستاها و نيزارهاى ميان دجله و فرات فرستاد و آنها صدهزار كشاورز را جمع آورى كردند و سعد طى نامهاى حكم آنها را از عمر خواست كه عمر در جواب او چنين نگاشت: «كشاورزانى كه نزد شما مىآيند، اگر در محل سكونتخود مقيم بوده و عليه شما اقدام جنگى انجام نداده باشند، در اماناند، اما آنها كه (در جنگ) فرار كرده و با تعقيب شما دستگير شدهاند خود بهتر مىدانيد كه با آنها چگونه رفتار كنيد. هنگامى كه اين نامه به سعد رسيد، كشاورزان را به حال خود رها كرد، و پس از آن بود كه دهقانان روستاهاى اطراف به مذاكره نشستند و سعد از آنها خواستيا اسلام را پذيرفته و به محل سكونتخود برگردند و يا آنكه به پرداخت جزيه تن دهند تا در مقابل، در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آنها حمايت نمايند كه آنها دومى را پذيرفتند. البته طبرى خود متذكر مىشود كه اموال آل كسرى در اين منطقه، در اين قرارداد نيامده است. آنگاه مىگويد: پس از اين قرارداد، از غرب دجله تا سرزمين عربستان (ارض العرب) همه سوادىها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذيرفتند. (68) 7) روميه (69)
در مورد صلحنامه اين شهر، بلاذرى چنين آوردهاست: آنگاه سعد به روميه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد كرد، بدين ترتيب كه هر كس از اهل شهر مىخواهد آن را ترك كند و كسانى كه مىمانند، بايد اطاعت از مسلمانان و خيرخواهى براى آنان و پرداختخراج و راهنمايى مسلمانان را بپذيرند و هيچگاه با آنها از در مكر و فريب در نيايند. (70) 8) مهرود
بنابه نوشته ياقوت، مهرود يكى از نواحى سواد بغداد است كه در سمتشرقى استان شادقباد واقع شده است. (71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن، برادر زاده خود هاشم بن عتيه را به سمت جلولاء فرستاد و هنگامى كه هاشم به مهرود در سمتشرقى دجله رسيد، دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقدارى درهم در مقابل هر جريب و نكشتن اهالى مهرود، مصالحه نمودند. (72) قسمت دوم: كور فارس و اهواز
يعقوبى دو ناحيه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانيان تحت اداره يك اصبهبذ (سپهسالار) كه عنوان اصبهبذ فارس داشت، (73) مىداند. از اين رو ما نيز در اينجا كورفارس را در دو بخش كور اهواز و كور فارس بحث مىكنيم. 1- كور اهواز
الف - اهواز
اولين قرار داد مسلمانان با ايرانيان، در ناحيه خوزستان، اهواز بود كه در آن زمان «سوق الاهواز» ناميده مىشد. بنابه نوشته طبرى اين قرارداد در سال هفده قمرى و ميان حرقوص بن زهير و جزء بن معاويه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ايرانيان منعقد شد و ايرانيان متعهد پرداختخراج شده و در مقابل مسلمانان به آنها امان داده و حمايت از آنها را تعهد نمودند. (74) البته در عبارات ابناعثم چنين آمدهاست كه ابوموسى اشعرى تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و (75) بلاذرى نيز در روايتى شبيه چنين گزارشى را ارائه داده (76) ، اما در روايت ديگرى مىگويد: اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوايل سال شانزده قمرى با صلحى كه ميان عتبة بن غزوان و «بيرواز»، دهقان اهواز منعقد شده بود، تسليم گشت. اما بعد اهوازيان نقض عهد نموده و ابوموسى آن را با جنگ گشود. (77) ب - ايذه (ايذج) (78)
طبرى صلحنامه ايذه را در سال هفده قمرى مىداند و مىگويد: نعمان بن مقرن هنگامى كه در تعقيب هرمزان بود، به ايذه رسيد، در آنجا «تيرويه» نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد كرد. (79) اما بلاذرى مىگويد ايذه بعد از جنگ شديدى گشوده شد. (80) ج - شوش
درباره قرار داد شوش طبرى چنين مىگويد: شيرويه با ده تن از فرماندهان لشكر نزد ابوموسى اشعرى آمد و به او گفت: ما به دين شما علاقهمند شدهايم و اسلام مىآوريم با اين شرط كه در كنار شما تنها با عجمها بجنگيم، نه با عربها و اگر شخصى از عرب با ما جنگيد، شما از ما حمايت نماييد. ما هر كجا خواستيم سكونت گزينيم، با هر قبيلهاى كه خواستيم، پيمان ببنديم، شما به ما بالاترين مقدار عطا را بپردازيد و اين قرارداد را فرماندهى كه به تو فرمان مىراند (يعنى عمر) امضا نمايد. ابوموسى در آغاز، قسمت اخير اين سخنان را نپذيرفت و گفت: هر چه به سود ماست، به سود شما و هر چه به ضرر ماست، به ضرر شما نيز باشد. ولى آنها راضى نشدند و ابوموسى ناچار شد نامهاى به عمر بنويسد عمر در جواب آن نوشت: آنچه را خواستهاند، به آنها عطا كن. ابو موسى قرارداد آنها را نوشت، آنها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شركت كردند. (81) اما در فتوح البلدان چنين آمدهاست كه ابوموسى اشعرى شوش را محاصره كرد و هنگامى كه آذوقه آنها به پايان رسيد، در خواست صلح كردند، مرزبان شوش نزد ابوموسى آمد و براى هشتاد تن از اهل شوش امان طلبيد و نام خود را ذكر نكرد. هنگامى كه شهر گشوده شد، ابوموسى آن هشتاد تن را امان داد و بقيه مردان و مرزبان را به قتل رسانيد، كودكان و زنان را اسير كرد و اموال مردم را تصاحب نمود. (82) ابن اعثم نيز شبيه چنين روايتى را مىآورد با اين تفاوت كه نام فرمانده شوش را «سابور بن آذرماهان» دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذكر مىكند. (83) د - جندى شاپور (84)
طبرى درباره صلح جندى شاپور در ذيل حوادث سال هفدهم قمرى خبر جالبى از قرار زير نقل مىكند: اين شهر براى مدتى تحت محاصره نيروهاى زربن عبدالله بن كليب بود تا آنكه ناگاه امان نامهاى از سوى يكى از مسلمانان به سوى مردم شهر پرتاب شد. در اين هنگام مسلمانان مشاهده كردند كه درهاى شهر گشوده، بازارها باز شد و مردم به كارهاى عادى خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسيدند، چه خبر شده؟! آنها پاسخ دادند: امان نامهاى به سوى ما پرتاب شد، ما آن را پذيرفتيم و متعهد شديم كه به شما جزيه پرداخت كنيم و شما از ما حمايت نماييد. مسلمانان گفتند: ما چنين امان نامهاى نفرستادهايم. اهل شهر جواب دادند: ما نيز دروغ نمىگوييم. سرانجام مسلمانان پس از تحقيق دريافتند كه پرتاب امان نامه كار غلامى به نام مكنف از مسلمانان بودهاست كه اصل او از آن شهر مىباشد. خواستند امان نامه را نقض نمايند كه اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمىشناسيم و به هر حال امان نامهاى آمد و ما پذيرفتيم. اگر شما مىخواهيد، مىتوانيد با غدر و نيرنگ با ما بر خورد كنيد. مسلمانان كه چارهاى نداشتند، نامهاى به عمر نوشته و از او استفسار كردند و عمر آنها را به وفاى بهنامه فراخواند. (85) اما بلاذرى بدون اشاره به اين داستان مىگويد: اهل جندىشاپور از ابوموسى طلب امان نمودند و او با آنها بدينگونه مصالحه كرد كه هيچيك از آنها را نكشد و هيچ فردى را اسير ننمايد و به اموال آنها به جز سلاح، كارى نداشته باشد. (86) ه - رامهرمز (87)
طبرى در ضمن روايتى مفصل در ذيل حوادث سال هفده قمرى، اشارهاى اجمالى به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهاى ديگر مىنمايد. (88) بلاذرى در روايتى از ابوعاصم رامهرمزى كه بيش از صد سال عمر كرده بود چنين نقل مىكند كه ابوموسى اشعرى با اهل رامهرمز بر پرداختسيصد هزار يا نهصد هزار درهم مصالحه نمود. (89) اما آنها نيرنگ كرده و نقض عهد نمودند و ابوموسى مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نمايد. وى در روايت ديگرى چنين نقل مىكند كه ابوموسى با اهل رامهرمز صلح نمود، اما اين مصالحه نقض شد و ابوموسى ابومريم حنفى را به سراغ آنها فرستاد و مصالحهاى با تعهد پرداختسيصدهزار درهم منعقد شد. (90) ابن اعثم كوفى با تفصيل بيشترى به رامهرمز مىپردازد. طبق نقل او، عمار بن ياسر با سپاه كوفه در نزديكى شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهى ابوموسىاشعرى رسيدند و در آنجا عمار، نعمان بن مقرن مزنى و جرير بن عبدالله بجلى را مامور دعوت رامهرمزيان به اسلام كرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آنها را تصاحب كرده و زن و فرزندانشان را اسير كردند. هنگامى كه اين خبر به ابوموسىاشعرى رسيد، رو به سپاه خود كرد و گفت: واى بر شما! من براى مدت شش ماه به رامهرمزيان امان داده بودم تا نظر خود را بيان كنند، اما جرير و كوفيان عجله كرده و شهر را به زور فتح نمودند، حال نظر شما چيست؟ بصريان چنين نظر دادند كه مسئله را بايد با خليفه مطرح كرد. پس از چندى جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذيفة بن يمان، براء بن عازب، انس بن مالك و سعيد بن عمرو انصارى چنين آمد: «در اين كار دقت كنيد، اگر ابوموسى چنانكه گمان مىكند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامهاى نگاشتهاست، بايد مردم همه اسيران خود را آزاد نمايند. ابوموسى را نيز سوگند دهيد كه چنين امان نامهاى صادر كردهاست. اگر سوگند خورد، اسيران را آزاد كرده و تا پايان مدت اماننامه كارى با اهل رامهرمز نداشته باشيد.» چون ابوموسى سوگند خورد اسيران را آزاد كردند و نسبتبه زنان اسير كه از مسلمانان آبستن شده بودند، منتظر وضع حمل آنها شدند. پس از آن، آنها را بين قبول اسلام يا بازگشتبه شهر خود مخير نمودند. (91) اما اين كه بعد از انقضاى مدت چه كردند، ابن اعثم مطلبى را ذكر نمىكند. 2) كور فارس
ورود مسلمانان به ناحيه فارس، با تاخير بيشترى نسبتبه ورود آنها به ناحيه اهواز و كور جبل انجام گرفت. طبرى اولين برخورد مسلمانان با فارسيان را در سال 23 ق ذكر مىكند و از فتح نظامى همه شهرستانهاى اين ناحيه همچون توج (92) ، اصطخر، (93) جور (94) ، فسا (95) و دارابجرد (96) خبر مىدهد. اما گزارشهاى بلاذرى و ابن اعثم به گونهاى ديگر است. بلاذرى پس از آنكه از گشوده شدن نظامى سرزمينهاى توج و كازرون (97) ، راشهر (98) و نوبندجان (99) در سال نوزده قمرى به وسيله عثمان بنابىالعاصثقفى، عامل عمر بر بحرين و عمان، خبر مىدهد درباره ارجان (100) مىگويد: آن را ابوموسىاشعرى و عثمان بنابىالعاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزيه و خراج را پذيرفتند. و در باره شيراز مىگويد: آن دو، شيراز را كه از ناحيه اردشيرخره (101) بود، با تعهد پرداختخراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آنجا گشودند و بنا شد كسى كه مىخواهد از شهر بيرون رود و خراج نپردازد، آزاد باشد، و هيچ يك از مردم كشته يا به غلامى گرفته نشوند. (102) آنگاه درباره دارابجرد مىگويد كه عثمان بنابىالعاص با هرمز بر پرداخت مالى مصالحه كرد. وى صلح عثمان با اهل جهرم (103) را نيز مانند صلح با اهل دارابجرد مىداند و حتى طرف قرارداد عثمان را طبق روايتى همان هرمز ذكر مىكند. (104) بلاذرى گشوده شدن شهر شاپور (105) را در سال 23 يا 24 ق مىداند و مىگويد: رئيس شهر طبق خوابى كه ديده بود، درخواست صلح و امان كرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آنها و كشته و اسير نشدن مردم شهر مصالحه كرد. اما مردم شهر نقض عهد كردند و ابوموسى اشعرى در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذرى فتح شهرهاى جور، اصطخر را نيز با جنگ مىداند. (107) اما ابن اعثم كوفى پس از ذكر مفصل درگيرى مسلمانان با ايرانيان در اصطخر، در پايان چنين مىگويد: ابو موسى يك ماه شهر اصطخر را محاصره كرد و بالاخره آن را با مصالحهاى مبنى بر پرداخت دويست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزيه سالانه از سوى مردم شهر، گشود. (108) در اين ميان گزارش ابن بلخى در فارسنامه كه قبل از سال 510ق نوشته شدهاستبا گزارشهاى هر سه تفاوتهاى فراوانى دارد. او در باره شاپور خوره مىگويد : پس عثمان بن ابى العاص در كور، شاپوره خوره (109) رفت... پس به صلح بستدند. (110) وى اين حادثه را در سال هجدهم قمرى مىداند. (111) نيز درباره شيراز مىگويد: و در آن وقتشيراز ناحيتى بود همه حصارها استوار و هيچ شهرى نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحى شرط كردند كى هر كى آن جا مقام سازد، جزيه و خراج مىدهد و هركى خواهد برود او را امان باشد، نكشند و نه به بندگى برند و اين در سال بيستم بود از هجرت. (112) اين روايت مشابهت فراوانى با روايتبلاذرى دارد. ابن بلخى درباره دارابجرد و توابع آن مىگويد: پس عثمان بن ابى العاص قصد كوره دارابجرد كرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان) (113) همه با اين كوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زيرك، در حال استقبال كرد، عثمان بنابىالعاص را ونگذاشت كى جنگ و خلاف رود و قرار داد كى از آن كوره، جمله دو هزار هزار درم، خدمتبيتالمال كنند تا ايشان را امان دهد و هر سال جزيه مىدهند و عثمان بن ابى العاص او را كرامت كرد و مال بستد براين جمله قرار داد و بازگشتند در سال بيست و سوم از هجرت. (114) سپس به ذكر شورش كوره شاپور مىپردازد و مىگويد: صلح كردند و مالى ديگر خدمتبيتالمال كردند و جزيه بر خويشتن گرفتند. (115) وى درباره اصطخر مىگويد: «بين عبدالله بن عامر و ماهك در اصطخر صلح پيوست»، سپس به بيان شورش اصطخريان و كشته شدن چهل هزار نفر از آنها به دست عبدالله بن عامر مىپردازد و آن را در سال 32 ق مىداند. (116) از اين گزارش چنين به دست مىآيد كه درباره فتوح ايران غير از سه منبع موجود، يعنى تاريخ طبرى، فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم، منابع ديگرى وجود داشته كه به ما نرسيدهاست، و اين امكان را براى نويسندگان قرن پنجم فراهم مىكردهاست كه به آنها استناد نمايند، گرچه ابن بلخى در اينجا نامى از منابع خود نمىبرد. قسمتسوم: كورجبل
جبل با ايالت جبال به ناحيه كوهستانى پهناورى گفته مىشد كه يونانيان آن را «مديا» مىگفتند و از باختر به جلگههاى بينالنهرين و از خاور به كوير بزرگ ايران محدود مىشد. اين نام بعدها متروك شد و در قرن ششم قمرى در زمان سلجوقيان، به غلط آن را عراق عجم ناميدند تا با عراق عرب كه مقصود قسمتسفلاى بينالنهرين بود، اشتباه نشود. (117) ياقوت محدوده اين ناحيه را بين اصفهان تا زنجان و قزوين و همدان و دينور و قرميسين و رى و شهرهاى بين آنها دانستهاست. (118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمرى، يزدگرد به سمت كورجبل فرار كرد و در آنجا به جمع آورى نيرو پرداخت. (119) مسلمانان پس از مدتى توقف در مدائن براى مقابله با نيروهاى او وارد اين منطقه شدند و سرزمينهايى را با جنگ و مناطقى را با صلح گشودند كه در اينجا فقط به ذكر مناطق فتح شده با صلح مىپردازيم. 1) حلوان (120) و قرمسين (قرميسين) (121)
بلاذرى فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در اين صلح را جرير بن عبدالله بجلى ذكر مىكند كه همراه با سه هزار نفر از جنگجويان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمرى به اين ناحيه اعزام شدهبود. او در اين باره چنين مىنگارد: جرير، حلوان را با صلح گشود و متعهد شد كه كارى به آنها نداشته باشد، به آنها بر خون و مالشان امان داد و پذيرفت كه كارى به كار آنانكه قصد فرار از حلوان را دارند، نداشته باشد. آنگاه مىگويد: مدتى جرير، والى حلوان بود و پس از آن عزرةبن قيس را والى شهر نمود. (122) (قرميسين) همانند فتح حلوان با صلح بود. (124) اما طبرى درباره حلوان از قول سيف چنين نقل مىكند كه سپاه اسلام در قصرشيرين كه در يك فرسخى حلوان واقع شده بود، با ايرانيان به فرماندهى خسرو شنوم درگير شدند. در اين بين دهقان حلوان كه زينبى نام داشت كشته شد و خسرو شنوم فرار كرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند. (125) 2) نهاوند (126) (ماه دينار، ماه بصره)
طبرى و بلاذرى هر دو در باره فتح نهاوند در يكى از گزارشهاى خود چنين آوردهاند كه در سال نوزده قمرى، هنگامى كه لشكريان مسلمان، شهر نهاوند را محاصره كردند پس از مدتى جنگ، نيروهاى ايرانيان رو به فرار گذاشتتد. موقع فرار شخصى امان طلبيد و از مسلمانان خواست تا او را براى مصالحه و پرداخت جزيه نزد فرمانده خود ببرند. وقتى مسلمانان نام او را پرسيدند، او خود را دينار معرفى كرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند، ماه دينار گفتند. (127) آنگاه طبرى از قول سيف به ذكر امان نامهاى مىپردازد كه از سوى حذيفة بن يمان براى اهل ماه دينار صادر شده است. متن اين امان نامه چنين است: بسمالله الرحمن الرحيم هذا ما اعطى حذيفة بن اليمان اهل ماه دينار اعطاهم الامان على انفسهم و اموالهم و اراضيهم لايغيرون عن ملة و لا يحال بينهم و بين شرائعهم و لهم المنعة ما ادوا الجزية فى كل سنة الى من وليهم من المسلمين على كل حالم فى ماله و نفسه على قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبيل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمين من مربهم فاوى اليهم يوما وليلة و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بريئة. شهد القعقاع بن عمرو و نعيم بن مقرن و سويد بن مقرن و كتب فى المحرم. (128) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامهاى است كه حذيفةبن يمان به اهل ماه دينار دادهاست. آنها را برجان و مال و زمينهايشان امان داده و از آنها درخواست تغيير ملت و دين نمىنمايد. از آنها تا هنگامى حمايت مىكند كه در هر سال براى هر فرد بالغ نسبتبه مال و جانش به والى مسلمانان جزيه پرداخت نمايند، در راهماندگان را راهنمايى كنند، جادهها را اصلاح نمايند، از لشكريان مسلمانى كه بر آنها مىگذرند، يك شبانه روز پذيرايى نموده، آنها را ماوا دهند و خير خواه مسلمانان باشند. اگر از در مكر در آمدند و مواد اين امان نامه را عمل نكردند ديگر در امان ما نيستند. شاهدان اين امان نامه قعقاع بن عمرو، نعيم بن مقرن و سويدبنمقرن مىباشند و اين امان نامه در محرم نوشته شد. اين عهدنامه به قرينه عهدنامه قبل كه همين مضمون را دارد، در سال نوزدهم قمرى نوشته شدهاست. اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند، ذكرى از معاهده به ميان نمىآورد. (129)
3) دينور (130) (ماه كوفه) و سيروان
درباره فتح دينور، بلاذرى چنين گزارش مىدهد: هنگامى كه ابو موسى اشعرى همراه جنگجويان بصره از نهاوند باز مىگشت، به دينور رسيد و پنجروز در آنجا اقامت كرد كه تنها يك روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دينور، پرداخت جزيه و خراج را پذيرفته و براى خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند كه ابوموسى به آنها امان داد. (131) وى درباره سيروان كه بنا به قول بعضى يكى از نواحى ما سبذان و يا خود ناحيهاى مستقل است، (132) مىگويد: «ابوموسى با مردم سيروان مثل صلح دينور قرار داد بست» (133) . 4) مهرجانقذق (134)
بلاذرى در باره اين شهر چنين مىگويد: ابو موسى اشعرى، سائب بن اقرع را به سمت صيمره (135) كه مركز مهرجا نقذق مىباشد، فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلحنامه متعهد شد كه در مقابل پرداخت جزيه و خراج، جان و مال و زن و فرزند اهالى در امان باشد. (136 ) 5) همدان و دستبى (137)
طبرى در باره فتح اين دو شهر در ذيل حوادث سال 21 ق از قول سيف چنين مىنويسد: پس از فتح نهاوند، مسلمانان به فرماندهى قعقاع به تعقيب ايرانيان پرداختند و خسرو شنوم، فرمانده سپاه ايرانيان، همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحيه را محاصره كردند. خسرو شنوم كه چنين ديد از مسلمانان طلب امان كرد و متعهد شد كه دو ناحيه همدان و دستبى را ضمانت نمايد و به مسلمانان قول داد كه از اين دو منطقه گزندى به مسلمانان نرسد (138) . وى در گزارش ديگرى از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنى بر پرداخت جزيه و تعهد حمايت از آنها، سخن به ميان آورده است. (139) اما بلاذرى در روايتى فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است (140) و در گزارش ديگر مىگويد: هنگامى كه سعدبنابىوقاص از طرف عثمان والى كوفه شد، علاءبن وهب را فرماندار همدان نمود، اما همدانيان نقض عهد كرده و با علاء به جنگ پرداختند و پس از مدتى جنگ، دوباره تسليم شدند و صلحى بين آنها منعقد شد كه طبق آن همدانيان متعهد شدند خراج زمينهاى خود را به همراه جزيه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل، مسلمانان كارى به اموال و زنان و فرزندان آنها نداشته باشند. (141) اين روايتبر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن مىگويد و كيفيت فتح اول آن را روشن نمىسازد. از گزارش ابن اعثم كوفى چنين برمىآيد كه فتح همدان را با جنگ مىداند و در آنجا سخنى از مصالحه به ميان نمىآورد. (142) 6) اصفهان
بنا به نوشته طبرى در ذيل حوادث سال 21 ق، پس از مشورت عمر با هرمزان مبنى بر مقدم انداختن حمله به فارس، آذربايجان يا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با اين جملات كه اصفهان سر است و آذربايجان و فارس دو بال، اگر بالى را قطع كنى، بال ديگر پا برجاست، اما اگر سر را قطع كنى، دوبال نيز از كار مىافتد، عمر در صدد تسخير اصفهان برآمد و دو سپاه كوفى و بصرى را به آن سامان گسيل كرد. (143) در اين ميان سپاه كوفى به فرماندهى عبدالله بن بديل بن ورقاء پيشدستى كرد و زودتر به اصفهان رسيد و پس از درگيرى مختصر در يكى از روستاهاى اصفهان كه بعدها به روستاى شيخ معروف شد، به جى رسيد و در آنجا پادوسبان (فادوسفان) (144) اصفهان پيشنهاد صلح كرد. (145) آنگاه طبرى در روايت ديگرى از قول سيف، صلحنامهاى را كه بين عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زير نقل مىكند: بسمالله الرحمن الرحيم كتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حواليها انكم آمنون ما اديتم الجزية و عليكم من الجزية بقدر طاقتكم فى كل سنة تؤدونها الى الذى يلى بلادكم عن كل حالم و دلالة المسلم و اصلاح طريقه و قراه يوما وليلة و حملان الرجل الى مرحلة لا تسلطوا على مسلم و للمسلمين نصحكم و اداء ما عليكم و لكم الامان ما فعلتم فاذا غيرتم شيئا او غيره مغير منكم ولم تسلموه فلا امان لكم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و كتب و شهد عبدالله بن قيس و عبدالله بن [بديل بن] ورقاء (146) و عصمة بن عبدالله; (147) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين معاهدهاى است ميان عبدالله و پادوسبان و اهالى اصفهان و حومه آن; تا زمانى كه جزيه پرداخت مىنمايند، در اماناند و بايد در هر سال به اندازه توانايى خود، از طرف افراد بالغ به والى خود جزيه پرداخت نمايند، مسلمانان را (در راهها) راهنمايى كنند، جادهها را اصلاح نمايند، يك شبانه روز از افراد مسلمان(غريب) پذيرايى نمايند، آنها را تا رسيدن به فاصله يك مرحلهاى اصفهان تامين نمايند و نبايد بر مسلمانان تسلط پيدا كنند. از طرف ديگر، مسلمانان بايد خيرخواه آنها باشند و مادامى كه آنها وظايف خود را انجام مىدهند، در امان مسلمانان باشند. اگر اهل اصفهان چيزى از مواد اين معاهده را عمل نكردند و يا كسى را كه عمل نكرده بود به مسلمانان تسليم ننمودند، ديگر در امان نيستند. كسى كه مسلمانى را دشنام دهد تنبيه خواهد شد و اگر او را بزند، ما مسلمانان او را خواهيم كشت. كاتبان و گواهان اين معاهده عبدالله بن قيس (ابو موسى اشعرى)، عبدالله بن (بديل بن) ورقاء و عصمة بن عبدالله هستند. ابو نعيم در كتاب ذكر اخبار اصفهان نيز متن اين عهدنامه را آوردهاست. (148) بلاذرى در يكى از روايات خود فتح اصفهان را در سال 23 ق (149) و در روايت ديگر اواخر سال23 و اوايل 24ق دانستهاست. (150) وى در گزارش اول خود مىگويد: عبدالله بن بديل، جى را بعد از مختصر جنگى با صلح گشود و طبق صلحنامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزيه و خراج شدند و از طرف مقابل، جان و مال آنها به جز اسلحه، در امان مسلمانان قرار گرفت. آنگاه احنف بن قيس از سوى عبدالله به سمتيهوديه رفت و آنجا را هم با صلح همانند صلح جى گشود و ابن بديل تا زمان حكومت عثمان حاكم اصفهان بود. بلاذرى در گزارشى ديگر از قول بعضى، فتح يهوديه را به ابوموسىاشعرى و فتح جى را به عبدالله بن بديل نسبت مىدهد، اما خود در پايان مىگويد: صحيحترين گزارش آن است كه عبدالله، جى و اصفهان را گشود و ابوموسى، قم و كاشان را. (151) اما ابن اعثم كوفى اساسا فتح اصفهان را با صلح، به ابوموسى اشعرى نسبت مىدهد و مقدار مال المصالحة را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزيه مىداند. از گزارش او چنين برمىآيد كه عبدالله بن بديل بن ورقاء كه مباشر فتح اصفهان بوده، از فرماندهان لشكر بصره و تحت فرمان ابوموسى اشعرى عمل مىكردهاست. (152)
7) رى
بنابه نوشته طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق، نعيم بن مقرن به سمت رى حركت كرد و قبل از رسيدن به رى، با يكى از بزرگان بهنام ابوالفرخان زيبنى (زينبدى) (153) كه با حاكم رى (سياوخش بن مهران بن بهرام چوبين) مخالف بود، برخورد كرد. مسلمانان با خيانت زينبى به اهل رى توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمايند. نعيم، زينبى را به عنوان مرزبان رى تعيين نمود، شهر قديمى را خراب كرد و به او دستور داد تا شهرى نو بسازد و با او قرار دادى از قرار زير منعقد كرد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا ما اعطى نعيم بن مقرن الزينبى بن قوله اعطاه الامان على اهل الرى و من كان معهم من غيرهم على الجزاء طاقة كل حالم فى كل سنة و على ان ينصحوا و يدلوا و لا يغلوا و لا يسلوا و على ان يقروا المسلمين يوما وليلة و على ان يفخموا المسلم، فمن سب مسلما او استخف به نهك عقوبة و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم يسلم برمته فقد غير جماعتكم و كتب و شهد; (154) به نام خداوند بخشنده مهربان
طبق اين قرارداد نعيم به زينبىبنقوله، اهل رى و مردم شهرهاى ديگر را كه با آنها هستند، امان مىدهد. در مقابل، آنها متعهد به پرداخت جزيه به قدر توانايى هر فرد بالغ در سال مىباشند و نيز بايد خير خواه مسلمانان بوده، آنها را راهنمايى نمايند. به مسلمانان خيانت نكنند، عليه آنان شمشير نكشند، يك شبانه روز از مسلمانان پذيرايى نمايند و آنها را بزرگ دارند. كسى كه مسلمانى را دشنام دهد يا او را خوار شمرد، مجازات مىشود و اگر مسلمانى را بزند، كشته مىشود و كسى كه به اين قرارداد عمل نكند، اگر او را تسليم ننمايند، بايد بدانند كه او جماعتشما را تغيير داده است. اما بلاذرى زمان درگيرى مسلمانان با اهل رى را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهى عروة بن زيد طايى مىداند كه از سوى عمار بن ياسر والى كوفه و به فرمان عمر به اين ماموريت اعزام شد. وى بدون اشاره به خيانت ابن زينبى، قرارداد مسلمانان با او را چنين ذكر مىكند: فصالحه ابن الزينبى بعد قتال على ان يكونوا ذمة يؤدون الجزية و الخراج و اعطاه عن اهل الرى و قومس خمسماة الف على ان لايقتل منهم احدا و لايسبيه و الا يهدم لهم بيت نارى و ان يكونوا اسوة اهل نهاوند فى خراجهم و صالحه ايضا عن اهل دستبى الرازى و كانت دستبى قسمين: قسما رازيا و قسما همذانيا; (155) ابن زينبى با عروة بعد از جنگى به صلح رسيدند، با اين قرار كه آنها اهل ذمه محسوب شده و جزيه و خراج پيردازند و زينبى از طرف مردم رى و قومس، پانصد هزار (درهم) پرداخت كند در مقابل آنكه هيچيك از آنها كشته و برده نشوند و آتشكدهاى از آنها ويران نگردد، و بنا براين شد كه خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زينبى همچنين از طرف اهل دستبى رى با عروه مصالحه كرد. و دستبى بر دو بخش بود: بخش رى و بخش همدان. بلاذرى سپس در گزارشهاى ديگر خود از نقض عهد مكرر اهل رى و سركوب شدن آنها و بستن قراردادهاى مكرر بدون تعيين مال المصالحه، سخن مىراند. (156) ابن اعثم نيز نام فرمانده مسلمانان را عروة بن زيد اما نام فرمانده ايرانيان را فرخنداد بن يزدامهر دانسته و مىگويد: پس از رخ دادن جنگى سختبين دو طرف و كشته شدن حدود هفتصد نفر از ايرانيان، پادشاه رى طلب صلح كرد و صلحنامهاى با تعهد پرداخت دويست هزار درهم نقد و سىهزار درهم سالانه به عنوان جزيه از سوى پادشاه رى و در مقابل باقى ماندن او برحكومت، بين دو طرف منعقد گشت. (157)
8) دماوند (دنباوند)
طبرى بلافاصله بعد از ذكر حوادث رى در سال 22 ق مىگويد: مصمغان (لقب حاكمان دماوند) كسى را نزد نعيم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحى بين آنها منعقد شود، با اين قرار كه مصمغان پولى پرداخت نمايد بدون آنكه انتظار يارى و حمايت از مسلمانان داشته باشد و صلحنامهاى از قرار زير بين آنها نوشتهشد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا كتاب من نعيم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انك آمن و من دخل معك على الكف ان تكف اهل ارضك و تتقى من ولى الفرج بماتى الف درهم وزن سبعة فى كل سنة لايغار عليك و لا يدخل عليك الا باذن ما اقمت على ذالك حتى تغير و من غير فلا عهد له و لا لمن لم يسلمه و كتب و شهد; (158) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين نامهاى است از سوى نعيم بن مقرن كه براى مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار (159) و لارز (160) و شر، (161) نوشته شدهاست. تو و كسانى كه همراه تو از جنگ باز ايستند، در امان هستيد، و بايد اهل سرزمين خود را از جنگ باز دارى و از جنگ با والى فرج (162) بپرهيزى و در مقابل اين امان نامه بايد دويست هزار درهم (163) در هر سال بپردازى و ما متعهد مىشويم كه هيچكس (از مسلمانان) به شما حمله ننمايد و هيچكس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود، البته تا زمانى كه به اين عهد نامه عمل كرده و پايدارى كنيد. و كسى كه به مواد آن عمل نكند، مسلمانان در مقابل او و كسانى كه او را تسليم نكردهاند، تعهدى ندارند.
9) قومس (16 4)
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق از حمله سويدبن مقرن از سوى عمربه قومس سخن مىراند و زمان آن را پس از فتح رى ذكر مىكند. نيز از تسليم شدن بدون جنگ قومس گزارش مىدهد و مىگويد: پس از مدتى قومسيانى كه به طبرستان و بيابانهاى اطراف فرار كرده بودند، با سويد مكاتبه كرده و بين آنها صلحنامهاى از قرار زير منعقد گشت: بسمالله الرحمن الرحيم هذا ما اعطى سويد بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان على انفسهم و مللهم و اموالهم على ان يؤدوا الجزية عن يد عن كل حالم بقدر طاقته و على ان ينصحوا و لايغشوا و على ان يدلوا و عليهم نزل من نزل من المسلمين يوما و ليلة من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمة منهم بريئة و كتب و شهد; (165) بهنام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامهاى است كه سويد بن مقرن براى اهل قومس و اطراف آن صادر كرده و آنها را برجان و دين و مال امان داده است، به شرطى كه آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب كار به اندازه توانايى او جزيه پرداخت نمايند، و خيرخواه مسلمانان باشند و به آنها خيانت نكنند و آنها را راهنمايى نمايند و از مسلمانانى كه بر آنها وارد مىشوند به مدت يك شبانه روز با غذاهاى معمولى خود پذيرايى نمايند، و اگر به اين عهد نامه عمل نكردند، امان از آنها برداشته مىشود. اما چنانكه گذشتبلاذرى در گزارش خود، صلحنامه رى و قومس را يكى دانسته و دو طرف قرارداد را عروةبن زيد طايى و ابن زينبى ذكر مىكند و طبق آن، مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوى ايرانيان، امورى را متعهد مىگردند. (166)
10) آذربايجان (آذربيجان)
طبرى در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربايجان اشاره مىكند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سيف بن عمر سال هيجده قمرى مىداند. (167) آنگاه در پايان عهدنامه آذربايجان، سال هيجده قمرى را ذكر مىنمايد. وى فرمانده مسلمانان را عتبةبنفرقد مىداند كه مستقيما از سوى عمر به سمت آذربايجان گسيل شده بود. عتبه پس از مدتى جنگ با سپاه ايران در آذربايجان به فرماندهى بهرام بن فرخزاد و بعد از شكستبهرام و فرار او، با اسفنديار بن فرخزاد كه قبلا در دست مسلمانان اسير شده بود، به مصالحه نشست و قرار دادى از قرار زير بين آنها منعقد شد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا ما اعطى عتبة بن فرقد عامل عمر بن الخطاب اميرالمؤمنين اهل آذربيجان سهلها و جبلها و حواشيها و شفارها و اهل مللها كلهم الامان على انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم على ان يؤدوا الجزية على قدر طاقتهم ليس على صبى و لا امراة و لا زمن ليس فى يديه شئ من الدنيا ولا متعبد متخل ليس فى يديه من الدنيا شىء لهم ذلك و لمن سكن معهم و عليهم قرى المسلم من جنود المسلمين يوما وليلة و دلالته و من حشر منهم فى سنة ومنع عنه جزاء تلك السنة و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلك و من خرج فله الامان حتى يلجا الى حرزه و كتب جندب و شهد بكير بن عبدالله الليثى و سماك بن خرشة الانصارى و كتب فى سنة ثمان عشرة; (168) بهنامه خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامهاى است كه عتبة بن فرقد عامل اميرمؤمنان عمربن خطاب براى اهل آذربايجان و نواحى اطراف آن صادر كردهاست. همگى آنان برجان و مال و دين و آيين خود در اماناند به شرطى كه به اندازه توانايى خود جزيه پرداخت نمايند. اين جزيه بر اطفال، زنان، زمين گيرانى كه توانايى مالى ندارند و نيز عابدانى كه تهيدست مىباشند و نيز كسانى كه با آن عابدان (در عبادتگاهها) ساكن هستند، واجب نيست. و اهالى بايد از لشكريان مسلمانان به اندازه يك شبانهروز پذيرايى نمايند و هر كس از آنان در سال در لشكر به كار گرفته شود از پرداخت جزيه آن سال معاف است و كسى كه در شهر بماند بايد مانند مقيمان آن شهر جزيه بدهد و هر كس از شهر خارج شود تا رسيدن به پناهگاهش درامان است. اين امان نامه را جندب نوشت و بكير بن عبدالله ليثى، سماك بن خرشه انصارى برآن گواهاند. اين امان نامه در سال هيجدهم نوشته شد. اما بلاذرى گزارشهاى گوناگونى درباره كيفيت فتح آذربايجان ارائه مىدهد. در يك گزارش، مغيرة بن شعبه والى كوفه در زمان عمر (169) ، از طرف خليفه، حذيفة بن يمان را والى آذربايجان مىنمايد و او را به آن سامان گسيل مىكند. حذيفه در شهر اردبيل كه مركز آذربايجان بوده با مرزبان آنجا درگير مىشود و پس از مدتى جنگ به مصالحه مىرسند كه متن آن را چنين مىآورد: ثم ان المرزبان صلح حذيفة عن جميع اهل آذربيجان على ثمانماة الف درهم و زن ثمانية (170) على ان لا يقتل منهم احدا و لايسبيه و لا يهدم بيت نار و لا يعرض للاكراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا يمنع اهل الشيز خاصة من الزفن فى اعيادهم و اظهار ما كانوا يظهرونه; (171) مرزبان آذربايجان از طرف همه اهالى آذربايجان با حذيفه بر پرداخت هشتصدهزار درهم مصالحه نمود، و در مقابل مسلمانان متعهد شدند كه هيچيك از اهالى را به قتل نرسانند، آنها را برده ننمايند، آتشكدههايشان را ويران نسازند و متعرض كردهاى ساكن در بلاسجان (172) ، سبلان (173) و ساترودان (174) نشوند، و فقط مردم شيز (175) مىتوانند آزادانه در اعياد خود رقص و پايكوبى كرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمايند. بلاذرى سپس مىگويد: عمر حذيفة را عزل كرده و عتبةبن فرقد سلمى را جانشين اوساخت. عتبه هنگامى كه وارد اردبيل شد، مشاهده كرد كه اهل شهر برپيمان خود پايبندند، بهجز بعضى از نواحى اطراف آن كه نقض عهد نمودهاند و آنها را با جنگ به تسليم واداشت. (176) بلاذرى در گزارش ديگرى از قول واقدى مىگويد: مغيره بن شعبه در سال 22 ق، آذربايجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع كرد كه ابومخنف اين جنگ را در سال 20 ق مىداند اما مردم آذربايجان پس از چندى شورش كردند، و اشعثبن قيس كندى آنها را سركوب و طبق قرارداد مغيره با آنها مصالحه نمود كه آن مصالحه تا اكنون باقى است. (177) وى در دو گزارش متفاوت، مقدار مال المصالحه را در صلح حذيفه با اهل آذربايجان كه پس از جنگ نهاوند بود، صدهزار (178) و سيصدهزاردرهم (179) ذكر مىنمايد و در روايت ديگرى از شورش اهل آذربايجان در زمان عثمان سخن به ميان آورده و سركوبگر اين شورش را وليد بن عقبه (حاكم كوفه) در سال 25 ق مىداند و مىگويد: عقبه پس از سركوب شورش برهمان صلح حذيفه با آنها پيمان بست. (180) بالاخره در گزارش پايانى، به ذكر شورش اهل آذربايجان در زمان حكومت اشعثبن قيس كه از طرف وليد حاكم آنجا شدهبود، مىپردازد و دوباره قرار داد آنها را طبق صلح حذيفه و عتبه ياد آورشده و اضافه مىكند: در اين هنگام، اشعث مردمانى از قبايل عرب را كه از ديوان عطا مستمرى داشتند در اين سامان سكونت داد و مردم آذربايجان را به اسلام فراخواند و كار به جايى رسيد كه در زمان خلافتحضرت علىعليه السلام بيشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن مىخواندند. (181) طبرى نيز در ذيل حوادث سال 24ق شورش آذربايجانيان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان وليد بن عقبه ذكر مىكند و مقدار مالالمصالحه را سيصدهزار درهم يعنى همان مقدارى كه در زمان حذيفه در سال 22ق متعهد شدند، مىداند. (182)
11) موقان (موغان) (183)
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق مىنويسد: سراقة بن عمرو كه از سوى عمر مامور فتح ارمنستان شده بود، پس از فتح آن سامان، بكير بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بكير پس از جنگى كوتاه با مردم آن سامان به صلح رسيد و صلحنامهاى از قرار زير نوشتهشد: بسمالله الرحمن الرحيمهذا ما اعطى بكير بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان على اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم على الجزاء دينار على كل حالم اوقيمته و النصح و دلالة المسلم و نزله يوما وليلة فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علينا الوفاء و الله المستعان فان تركوا ذلك و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان يسلموا الغششة برمتهم و الا فهم متمالئون، شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حملة بن جوية و كتب سنة احدى و عشرين; (184) به نام خداوند بخشنده مهربان اين امان نامهاى است كه بكيربن عبدالله براى اهل موقان از كوههاى قبج صادر كرده و آنها را بر جان و مال و آيين و دين امان دادهاست، به شرطى كه از طرف هر فرد بالغ يك دينار يا معادل قيمت آن پرداخت نمايند و خيرخواه مسلمانان بوده و آنها را (در راهها) راهنمايى نمايند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند، يك شبانه روز از آنها پذيرايى نمايند و مادامى كه به مواد اين قرارداد پايبندند در امان مىباشند، و ما نيز به پيمان خود وفا مىكنيم و خداوند كمك كار است. اما اگر عمل به اين مواد را ترك كرده و از آنها خيانتى ظاهر شد، ديگر در امان نيستند، مگر آنكه همه خيانت كاران را تسليم نمايند والا آنها نيز يارى كنندگان آنان به حساب مىآيند. گواهان اين پيمان شماخ بن ضرار، رسارس بن جنادب و حملة بن جوية مىباشند كه در سال 21 نوشته شدهاست. اما بلاذرى در اينجا تنها به يك جمله اكتفا كرده و مىنويسد: حذيفه در زمان عمر با اهل موقان و گيلان جنگ كرد و پس از پيروزى با آنها بر پرداختخراج به صلح رسيد. (185)
12) ابهر (186)
بلاذرى مىنويسد: مغيرة بن شعبه در زمان حكومتخود بر كوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوين گسيل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد كرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتى جنگ، سرانجام ابهريان تسليم شده و با براء طبق صلحنامهاى كه حذيفه با اهل نهاوند منعقد كرده بود، (187) مصالحه نمودند. (188) ياقوت نيز با مقدارى تفاوت به اين ماجرا اشاره مىكند. (189) 13) قزوين
بلاذرى در ادامه گزارش قبلى خود مىگويد: براء بن عازب پس از فتح ابهر راهى قزوين شد و قزوينيان از مردم ديلم كمك خواستند، اما ديلميان با آنكه قول مشاركت در جنگ داده بودند، هنگام شروع جنگ بر بالاى كوه ايستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره مىكردند. قزوينيان كه چنين ديدند، از مسلمانان درخواست صلح كردند و براء مواد صلحنامه خود با ابهريان را بر آنها عرضه كرد، ولى آنها پرداخت جزيه را نپذيرفته و مسلمان شدند. سپس به روايت ديگرى اشاره مىكند كه طبق آن قزوينيان مانند اساوره بصره با مسلمانان پيمان بستند، بدين ترتيب كه مسلمان شده و با هر قبيلهاى كه بخواهند پيمان ببندند. پس از آن در كوفه ساكن شده و با زهرة بن حوية پيمان بستند و به حمراء ديلم مشهور شدند. سپس گزارش سومى را مىآورد و آن اينكه اهل قزوين مسلمان شده و در سرزمين خود ماندند و زمين آنها عشريه به حساب آمد. (190) ياقوت نيز به اين گزارشها با اندكى تفاوت اشاره مىنمايد. از جمله آنكه ماموريت نهايى براء را تسخير رى دانسته و فتح قزوين را در سال 24 ق مىداند. (191) 14) شهر زور (192) و صامغان (193)
بلاذرى در يك روايت، فتح شهر زور را به عتبة بن فرقد در زمان عمر نسبت مىدهد و مىگويد عتبه بعد از مدتى جنگ با آنها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روايت ديگر درباره صامغان مىگويد: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزيه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند كه هيچيك از اهالى را نكشند، آنها را به بردگى نگيرند و امنيت جادههاى آنها را از بين نبرند. (194) قسمت چهارم: كور خراسان
خراسان در زبان قديم فارسى، به معناى خاور زمين است و در آغاز فتوحات، برتمام ايالات اسلامى اطلاق مىگرديد كه در متخاور و كويرلوت تا كوههاى هند واقع بودند، به اين ترتيب تمام مناطق ماوراءالنهر را در شمال خاورى، به استثناى سيستان و قهستان در جنوب، شامل مىگرديد. حدود خارجى خراسان در آسياى وسطى، بيابان چين و پامير، و از سمت هند، جبال هندوكش بود. (195) يعقوبى هنگام شمارش شهرهاى «كورخراسان»، از جرجان نيز نام مىبرد. (196) اما بعضى از جغرافىنويسان معاصر معتقدند كه در زمان قديم اين ايالت هر چند از توابع خراسان شمرده مىشد ولى در حقيقت ايالتى مستقل بود. (197) با اين وصف، ما به علت تابعيت، ايالت جرجان را در اينجا بررسى مىكنيم. يعقوبى طبرستان را از «كورجبل» دانسته است، (198) اما در سند صلحنامهاى كه طبرى آورده، به اين نكته تصريح شدهاست كه اين ايالت زير نظر اسپهبد خراسان اداره مىشود. (199) به همين علت دراين قسمتبه بررسى طبرستان نيز مىپردازيم. در دوره اسلامى خراسان به چهار بخش مهم كه از آن به ارباع خراسان تعبير مىشد، تقسيم مىگرديد و هر ربعى به نام يكى از چهار شهر بزرگى كه در زمانهاى مختلف كرسى آن ربع يا كرسى تمام ايالت واقع مىشدند، خوانده مىشد. اين چهار شهر عبارت بودند از: نيشابور، مرو، هرات و بلخ. (200) در اين تقسيم بندى سرزمين بخارا جزء خراسان به حساب نمىآمد، بلكه آن را به همراه سمرقند از شهرهاى مهم ناحيه سغد مىشمردند. (201) اما با اين وجود، يعقوبى آن را جزء شهرهاى خراسان محسوب كردهاست (202) و ما نيز آن را در اين بخش مىآوريم. فتوحات مسلمانان در خراسان به عللى همچون كوهستانى و صعبالعبور بودن بعضى از مناطق آن مانند جرجان، و نيز دورتر بودن از سرزمينهاى اعراب، ديرتر به سامان رسيد. همچنين مىتوان تاخر ورود يزدگردسوم به اين ناحيه را از علل ديگر اين امر برشمرد، زيرا مسلمانان در آغاز، بسيارى از مناطق ايران را در تعقيب و گريزى كه با يزدگرد داشتند فتح نمودند. حال با اين مقدمه به سراغ معاهدههاى مسلمانان با ايرانيان در شهرهاى مختلف خراسان مىرويم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذكر كرده، سپس به ارباع چهارگانه خراسان مىپردازيم. 1) جرجان
طبرى در ذيل صلحنامهاى كه براى جرجان نقل مىكند، تاريخ فتح آن را سال هيجدهقمرى مىداند و سپس از قول مدائنى نظر ديگرى را نقل مىكند كه فتح آن را در سال سىقمرى مىداند. با وجود اين، ماجراى آن را در ذيل حوادث سال 22 ق مىآورد و گزارش آن را چنين ذكر مىكند: هنگامى كه سويدبن مقرن در بسطام بود، پادشاه جرجان كه رزبان صول (203) نام داشت پس از مكاتبه با سويد با او بر پرداخت جزيه به توافق رسيد و معاهدهاى بين آنها از قرار زير منعقد شد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا كتاب من سويد بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لكم الذمة و علينا المنعة على ان عليكم من الجزاء فى كل سنة على قدر طاقتكم على كل حالم و من استعنا به منكم فله جزاء فى معونته عوضا من جزائه و لهم الامان على انفسهم و اموالهم و «مللهم» (204) و شرائعهم و لا يغير شئ من ذلك هو اليهم ما ادوا و ارشدوا لابن (205) السبيل و نصحوا و قروا المسلمين و لم يبد منهم سل (206) و لا غل و من اقام فيهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتى يبلغ مامنه و على ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماك بن مخرمة و عتيبة بن النهاس و كتب فى سنة ثمان عشرة. (207) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامهاى است كه سويد بن مقرن براى رزبان صول بن رزبان و اهالى دهستان و جرجان صادر كردهاست. شما بايد جزيه بپردازيد و در مقابل، ما از شما حمايت مىكنيم و پرداخت جزيه به اندازه توانايى هر فرد بالغ در سال مىباشد. اگر ما از كسان شمايارى خواستيم، همان كمك را به عنوان جزيه او حساب مىنماييم. اهل دهستان و جرجان تا زمانى بر جان و مال و دين خود در اماناند كه جزيه پرداخت نمايند، در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمايى كنند، خيرخواه مسلمانان باشند، از مسلمانان پذيرايى نمايند و از آنها جنگ و خيانتى ظاهر نشود. كسى كه (پس از اين) در اين دو ناحيه ساكن شود، همانند اهالى آنجا به حساب مىآيد و كسى كه از آنجا خارج شود، تا زمانى كه به پناهگاه خود نرسيده در امان است. كسى كه مسلمانى را دشنام دهد، تنبيه مىشود و اگر او را بزند، كشته خواهد شد. براين عهد نامه كه در سال هيجده (قمرى) نوشته شده سواد بن قطبه، هند بن عمر، سماك بن مخرمة و عتيبة بن نهاس گواه مىباشند. تاريخ جرجان نيز اين عهدنامه را با اندكى تفاوت (208) به گونهاى ذكر مىكند كه گويا تنها به كتاب طبرى دسترسى داشته است. اما به نظر مىرسد اين صلح چندان پايدار نماند، چون طبرى در ذيل حوادث سال سىام قمرى از صلح ديگرى سخن به ميان آورده و در نقل ماجراى آن مىگويد: در سال سىام (و در زمان حكومت عثمان) سعيد بن عاص با تنى چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسينعليهما السلام، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمروبنعاص و حذيفة بن يمان، به همراه سپاهى از كوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در ميان راه با جرجانيان برخورد كرده و با آنها بر پرداخت دويست هزار درهم مصالحه كرد. (209) آنگاه در روايتى ديگر مىگويد: سعيد با اهل جرجان مصالحه كرد و آنها گاهى صدهزار درهم مىپرداختند و مىگفتند: اين طبق مصالحه ماست و گاهى دويست و گاهى سيصدهزار درهم مىپرداختند و گاهى هيچ نمىپرداختند و از كفر و طغيان سر در مىآوردند تا آنكه يزيد بن مهلب آنها را مطيع نمود و پس از مدتى جنگ، طبق مصالحه سعيد با آنها قرار داد بست. (210) هم چنينبلاذرى در گزارش اول خود به ماجراى صلح سعيد پرداخته و مقدار آن را بين دويست و سيصدهزار درهم بغلى ذكر مىكند. (211) سپس در گزارش ديگر خود، سخن از برخورد يزيد بن مهلب و جرجانيان به ميان آورده و مىگويد: جرجانيان در آغاز طبق صلحنامه سعيد با او مصالحه كردند، اما پس از اندكى آن را نقض كرده و از در نيرنگ در آمدند در اين هنگام يزيد، جهم بن زحر جعفى را به سمت آنان گسيل كرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود. (212) اما طبرى در ذيل حوادث سال 980ق با تفصيل بيشترى به ماجراى يزيد بن جرجان مىپردازد كه خلاصه آن چنين است: يزيد در مواجهه با جرجانيان در موقعيت دشوارى قرار گرفتحتى حاضر شد با پرداخت مال با آنها مصالحه نمايد و در اين راه از شخصى به نام حيان كه با آنها روابط نيكو داشت، استمداد كرد. اما حيان هنگامى كه به نزد اسپهبد جرجان رفت، او را از سپاه يزيد ترسانيد و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد يا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران (213) يا قيمت آن را نقره و نيز چهارصد مرد (214) كه هر يك بر نس (لباس كلاهدار) و طيلسان در بركرده و و طاقههاى خز باشد، با يزيد مصالحه نمايد. (216) سپس مىگويد: باز جزجانيان نقض عهد كردند و يزيد مجبور شد با كشتن چهل هزار نفر، آن سامان را بگشايد و جهم بن زحر جعفى را به عنوان والى آنجا تعيين نمايد. (217) ابن اعثم نيز در آغاز به صلح سعيدبنعاص با مال المصالحه دويست هزار درهم اشاره مىكند و در پايان به ماجراى حيان مىپردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آنچه طبرى نقل كرده، (218) انگشترى طلا يا نقره و تحويل دادن پانصد نفر از تركانى كه گروهى از مسلمانان پناهنده را كشته بودند و نيز آزادى سيصد نفر از اسيران مسلمان ذكر مىنمايد و در ادامه مىگويد: اصبهبذ سيصدهزار درهم به حيان به جهت ميانجىگرى او پرداخت. (219) ابن اعثم در گزارش بعدى خود سخن از جنگ دوباره يزيد با اهل جرجان و قتل عام آنان به ميان مىآورد. (220)
2) طبرستان
طبرى در ذيل حوادث سال 22 ق، عهدنامهاى را كه بين نعيم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده مىآورد و در پايان، تاريخ انعقاد آن را سال هيجده قمرى ذكر مىكند. او مىگويد: اسپهبد از سويد درخواست صلح كرد و معاهدهاى بين آنها از قرار زير منعقد شد: بسمالله الرحمن الرحيم هذا كتاب من سويد بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان على طبرستان (221) و جيل جيلان من اهل العدو (222) انك آمن بامان الله عزوجل على ان تكف لصوتك و اهل حواشى ارضك و لا تووى لنا بغية و تتقى من ولى فرج ارضك بخمسماة الف درهم من دراهم ارضك فاذا فعلت ذلك فليس لاحد منا ان يغير عليك و لايتطرق ارضك و لايدخل عليك الا باذنك سبيلنا عليكم بالاذن آمنة و كذلك سبيلكم و لاتوون لنا بغية و لاتسلون لنا الى عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بيننا و بينكم شهد سواد بن قطبة التميمى و هند بن عمرو المرادى و سماك بن مخرمة الاسدى و سماك بن عبيد العبسى و عتيبة بن النهاس البكرى و كتب سنة ثمان عشرة; (223) به نام خداوند بخشنده مهربان
اين امان نامهاى است از سويد بن مقرن براى دشمن ما فرخان سپهسالار خراسانى بر ناحيه طبرستان و گيلان; تو در امان خداوند عزوجل هستى، به اين شرط كه دزدان و نيز مردم نواحى اطراف را از (اذيت رساندن به مسلمانان) باز دارى و در صدد توطئه عليه ما برنيايى و پانصدهزار درهم از دراهم رايج در سرزمينتبه كسى كه متولى ناحيه تو مىشود، بپردازى. اگر چنين كردى، هيچيك از ما نمىتواند بر تو حمله نمايد و سرزمينت را اشغال كند و هيچكس بدون اجازه تو به سرزمينت وارد نخواهد شد. جادههاى ما براى شما جادههاى شما براى ما داراى امنيت است و شما در صدد توطئه عليه ما نمىباشيد و به دشمنان ما نمىپيونديد و به ما خيانت نمىكنيد و اگر خيانت نموديد، ديگر بين ما و شما عهدى نيست. گواهان اين نامه، سواد بن قطبه تميمى، هند بن عمرو مرادى، سماك بن مخرمه اسدى، سماك بن عبيد عبسى و عتيبة بن نهاس بكرى مىباشند كه در سال هجدهم نوشته شد. اما اين صلح برقرار نماند، چنانكه طبرى خود از درگيرىهاى فراوان مسلمانان به فرماندهى يزيد بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر مىدهد و ماجراى گشوده شدن قلعهها و مناطقى از اين سرزمين را با جنگ گزارش مىكند. (224) بلاذرى در ذيل جنگهاى سعيد بن عاص در زمان عثمان، از درگيرى مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احيانا پرداختخراج، سخن به ميان مىآورد. او همچنين از انعقاد قرارداد صلح در زمان حكومت عبيدالله بن زياد بر كوفه گزارش مىدهد كه در آن هنگام محمد بن اشعث را مامور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه مىگويد: طبريان از در نيرنگ در آمده و وقتى محمد وارد شهر شد، او را محاصره كرده و فرزندش ابوبكر را كشتند، اما او موفق به فرار شد. بلاذرى در پايان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحى طبرستان، در زمان حمله يزيد بن مهلب سخن به ميان مىآورد. (225) ابن اعثم نيز از صلح ميان اهل دهستان و يزيد بن مهلب گزارش مىدهد و مال المصالحة را هزار برده و هفتاد هزار درهم ذكر نيز از جمله مواد صلحنامه ذكر مىنمايد. (227) ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان به تفصيل وارد ماجراى فتح اين ناحيه و درگيرىهاى طبريان با مسلمانان از زمان مصقلة بن هبيره در زمان معاويه به بعد مىشود و به تناسب، از گزارشهاى كتب فوق استفاده مىنمايد. (228)
3) ارباع خراسان
الف - ربع نيشابور
نيشابور كه گاهى از آن با عنوان ابرشهر نيز ياد مىشود، (229) به نوشته بعضى در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمرى به تجديد بناى آن همت گماشت. (230) اين ولايت داراى روستاها و شهرهاى مهمى بودهاست. از آن ميان، در هنگام فتوحات مناطقى همچون ابرشهر، بيهق، طوس، ابيورد، سرخس و نسا با صلح گشوده شدهاست. 1- الف - ابرشهر (231)
ابرشهر مهمترين شهر نيشابور و مركز آن بوده كه منطبق بر شهر نيشابور كنونى است. طبرى در يكى از گزارشهاى خود مىگويد: عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حكومت عثمان به نزديك اين شهر رسيد و نصف آن را با جنگ گشود، در حالىكه نيمه ديگر در دست كنارى (232) بود كه ابن عامر براى رسيدن به مرو ناگزير با كنارى مصالحه كرده و فرزندش اباصلت و فرزندبرادرش سليم را به عنوان گروگان نزد فرزند كنارى گذاشت. (233) وى در گزارش ديگر مىگويد: ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه كرد و آنها به او دو دختر از آلكسرى به نامهاى بابونج و طهميج (يا طمهيج) بخشيدند. (234) اما بلاذرى گزارش متفاوتى از طبرى ارائه مىدهد. او مىگويد: عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مركز نيشابور رسيد و آن را يكماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسيم مىشد و هر قسمت رئيس مخصوص به خود داشت. رئيس يكى از آن قسمتها پنهانى با مسلمانان قرار داد بست كه آنها را وارد شهر نمايد و آنها شهر را به او واگذار نمايند. هنگامى كه مسلمانان وارد شهر شدند، مرزبان آن وارد قهندز (كهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداختيك ميليون يا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامى اهل نيشابور قرار داد بستند. (235) ابن اعثم كوفى مىگويد: اسوار، ملك نيشابور، پس از اطلاع يافتن از سوگند ابن عامر مبنى بر فتح شهر يا مردن در بيرون شهر، از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول كرد، اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبتبا وساطت كنادبك (كنارنك) فرمانرواى طوس كه به او پيوسته بود، دست از قتل و غارت برداشت. (236) حاكم نيشابورى معتقد است كه شهر با صلح گشوده شد. او مىگويد: ... و كنارنك به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر يعنى نيشابور و طوس هفتصد هزار درم كه قريب به پانصد هزار مثقال نقره باشد، با بسيارى از اشياى دگر قبول كرد. (237) آن گاه مىگويد: بعضى ارباب تواريخ گفتهاند كه نيشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است كه بيشتر منابع برآناند كه نيشابور به صلح فتح شد. (238) سپس به عنوان شاهد، به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نيشابور اشاره مىكند كه مىخواستبا نيشابور همانند سرزمينهاى با جنگ گشوده شده رفتار نمايد. اما احمد بن حاج بكر از كبار نيشابور براى او اثبات نمود كه نيشابور با صلح فتح شدهاست و سپس چنين مىآورد: ... عبدالله طاهر مصالحه كرد با اهل ابرشهر يعنى نيشابور بر دو بار هزار هزار درم و دويست هزار درم كه تسليم نمايند، مجموع هزار هزار و پانصد هزار وچل هزار مثقال نقره باشد. (239) 2- الف - طوس (240)
طبرى هنگام ذكر فتح ابرشهر مىگويد: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر، در اختيار كنارى بود كه ابن عامر با مصالحه از آنجا عبور كرد. سپس از فتح اين سرزمين با جنگ در سال 31ق خبر مىدهد. (241) اما بلاذرى از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به ميان مىآورد. (242) ابن اعثم نيز نامه نوشتن كنادبك(كنارنك) امير طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذكر مىشود و مىگويد: كنادبك در فتح نيشابور به همراه لشكريان خود، به مسلمانان يارى مىرسانيد و در مقابل ابن عامر پس از فتح نيشابور، شهر را به او سپرد. (243) 3- الف - نسا (244)
طبرى در گزارشهاى خود گشوده شدن اين شهر را با جنگ مىداند. (245) اما بلاذرى از مصالحه ميان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداختسيصدهزار درهم از سوى مردم نسا و نيز تعهد مسلمانان به نكشتن و برده نگرفتن مردم آن سامان، سخن به ميان مىآورد. (246) ياقوت در يك گزارش جالب درباره وجه تسميه اين شهر به نسا مىگويد: هنگامى كه لشكريان مسلمان به شهر رسيدند، ديدند همه مردم شهر غير از زنان فرار كردهاند آنها وقتى با اين صحنه روبهرو شدند گفتند: اينها زناناند و جنگ با زنان روانيست، پس ما كار اين شهر را تاخير مىاندازيم تا اينكه مردانشان باز گردند. (247) ابناعثم فتح نسا و ابيورد را با صلح بين بهمنه (248) فرمانرواى نسا و ابيورد، و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را رداختسالانه سيصدهزار درهم و هزار كر گندم و جو ذكر مىكند. (249) 4- الف - ابيورد (250)
طبرى اين شهر را نيز مفتوح العنوة مىداند كه در سال 31 ق به وسيله عبدالله بن عامر گشوده شد. (251) اما بلاذرى مىگويد: بهمنه بزرگ ابيورد نزد ابن عامر (يا عبدالله بن خازم نماينده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان يافتن اهالى، قرار داد صلح منعقد كرد. (252) 5- الف - بيهق (253) (سبزوار)
طبرى اين شهر را مفتوح العنوة مىداند كه در سال 31ق به وسيله اسودبن كلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد. (254) بلاذرى نيز فتح اين شهر را با جنگ مىداند. (255) اما ابن فندق، فتح اين شهر را با صلح مىداند و مىگويد: عبدالله بن عامر بن كريز در سنه ثلاثين من الهجرة از راه كرمان بهيوره آمد و بهبيهق گذشت. اهل بيهق گفتند، چون اهل نيشابور ايمان آرند، ما موافقت كنيم و ايمان آريم و با عبدالله بن عامر بن كريز و لشكر اسلام جنگ نكردند. (256) 6- الف - سرخس (257)
طبرى فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ مىداند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفى مىكند و مىگويد: در آنجا به دو دختر به نامهاى نوشجان و بابونج از آل كسرى دستيافت. (258) و در گزارشى به طور اجمال از قول موسى بن عبدالله بن خازم چنين نقل مىكند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود. (259) بلاذرى نيز روايت مفتوح العنوة بودن سرخس را مىآورد و در گزارش ديگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنى بر در امان بودن صد نفر از سرخسيان سخن به ميان مىآورد. نيز مىگويد در اين قرار داد چنين آمده بود كه زنان سرخسى به عبدالله تحويل داده شوند. (260) ابن اعثم كوفى با شرح بيشترى به ماجراى صلح سرخس مىپردازد و مىگويد: بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملك سرخس، ماهويه، به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواستبه شرط آنكه سرخس و رساتيق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار كر گندم و هزار كر جو مىرساند. براين جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانيد. (261) ب - ربع مرو
ربع مرو علاوه بر شهرهاى كوچك كه در امتداد رود مرغاب قرار داشت، شامل دو شهر بزرگ نيز بود كه به مرو شاهجان يا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند. (262) 1- ب - مرو شاهجان (263)
به دنبال ورود يزدگرد سوم به شهر مرو، سپاهيان مسلمان نيز در تعقيب او در سال 31ق به اين سامان رسيدند. طبرى بدون آنكه ذكرى از جنگ ميان مسلمانان و مرويان به ميان آورد، به صلح ميان آنها پرداخته و آن را بين ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلى فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در يك روايت دو ميليون و دويست هزار (درهم) و در روايت ديگر شش هزار (دينار) و دويست هزار درهم ذكر كردهاست. (264) بلاذرى نيز به روايت اول طبرى اشاره مىكند، اما اختلاف نظرهاى ديگر را نيز ذكر مىكند، از جمله مال المصالحه را بين دو ميليون و دويست هزار درهم، يك ميليون درهم و دويست هزار جريب گندم و جو و يك ميليون و يكصدهزار اوقيه ذكر مىنمايد و در گزارشى مىگويد: در صلحنامه چنين آمده بود كه مسلمانان را در منازل خود جاى دهند و خود به تقسيم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آنها بگيرند. سپس به اين نكته اشاره مىنمايد كه همه مرو به جز روستاى سنج (265) با صلح گشوده شد. (266) در فتوح ابن اعثم كوفى كيفيت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنين ذكر شدهاست: چون اين خبر به شهر مرو رسيد كه طوس و نيشابور ابنعامر را مسلم شد و آن ولايتبه دست مسلمانان آمد كيفيت محاربت و غلبه و غارت ايشان را معلوم گشت. بترسيدند و كس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار كه [هزار هزار و دويست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سيصدهزار درم جزيه برخود بگذارند، عبدالله اجابت كرد و عبدالله بن عوف حنظلى را به امارت مرو فرستاد و براين جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت. (267) 2- ب - مرو رود (268)
طبرى در ذيل حوادث سال 32ق به ماجراى فتح مرو رود، اين چنين مىپردازد: عبدالله بن عامر، احنف بن قيس را براى فتح آن سامان گسيل كرد و پس از مدتى جنگ و محاصره، ناگاه سفيرى از سوى مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامهاى را كه در آن شرايط صلح و تسليم آمده بود، به او تحويل داد. در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشكر خواسته بود تا در مقابل پرداختشصت هزار درهم خراج، زمينها و روستاهايى را كه كسرى به جد پدر او بخشيده است، (269) همراه با روستاييان آن در دست او باقى گذارد و از خاندان او هيچ خراجى نگيرد و مسلمانان هيچگاه مرزبانى مروالرود را از خاندان آنها خارج نسازند، و براى آنكه اطمينان مسلمانان را جلب نمايد، نامه را به وسيله ماهك كه پسر برادر و مترجم او بود، فرستاد. احنف در جواب نامه چنين نگاشت: بسمالله الرحمن الرحين من صخر بن قيس اميرالجيش الى باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساورة و الاعاجم سلام على من اتبع الهدى و آمن و اتقى. اما بعد فان ابن اخيك ماهك قدم على فنصح لك جهده و ابلغ عنك و قد عرضت ذلك على من معى من المسلمين و انا و هم فيما عليك سواء و قد اجبناك الى ما سالت و عرضت على ان تؤدى عن اكرتك و فلاحيك و الارضين ستين الف درهم الى والى الوالى من بعدى من امراء المسلمين الاماكان من الارضين التى ذكرت ان كسرى الظالم لنفسه اقطع جد ابيك مما كان من قتله الحية التى افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله يورثها من يشاء من عباده و ان عليك نصرة المسلمين و قتال عدوهم ممن معك من الاساورة ان احب المسلمون ذلك و ارادوه و ان لك على ذلك نصرة المسلمين على من يقاتل من وراءك من اهل ملتك جارلك بذلك منى كتاب يكون لك بعدى و لا خراج عليك و لا على احد من اهل بيتك من ذوى الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول كان لك من المسلمين العطاء و المنزلة و الرزق و انت اخوهم و لك بذلك ذمتى و ذمة ابى و ذمم المسلمين و ذمم آبائهم. شهد على ما فى هذا الكتاب جزء بن معاوية (او معاوية بن جزء) السعدى و حمزة بن الهرماس و حميد بن الخيار المازنيان و عياض بن ورقاء الاسيدى و كتب كيسان مولى بنى ثعلبة يوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امير الجيش الاحنف بن قيس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله; (270) بهنام خداوند بخشنده مهربان
از صخربنقيس فرمانده لشكر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و ديگر اعجمىها; درود بر كسى كه از راه هدايت پيروى نمايد و ايمان آورد و تقوا پيشه سازد. اما بعد، برادر زادهات ماهك به نزد من آمد و نهايت كوشش خود را در راه خيرخواهى تو انجام داد. من پيشنهادهاى تو را بر مسلمانان همراهم عرضه كردم، زيرا من و آنها در مقابل تعهدات تو مساوى هستيم و ما آنچه را تو پيشنهاد كرده بودى به شرح زير پذيرفتيم: تو بايد از طرف كاركنان و كشاورزانت و نيز زمينهاى خود، شصت هزار درهم به كسىكه از طرف والى، والى آن سامان مىشود بپردازى، مگر زمينهايى كه گفتى، كسراى ظالم به جد پدرت در مقابل كشتن مار (افعى) كه امنيت آن سامان را به خطر انداختهبود، بخشيد، زيرا زمين از آن خدا و رسولش مىباشد، و خداوند براى هر كس بخواهد، به ارث مىگذارد[و كسرى چنين حقى نداشته است]. تو بايد تعهد نمايى كه مسلمانان را يارى كنى و اگر مسلمانان خواستند، با دشمنان آنها همراه با سرداران لشكرت بجنگى. تو بايد مسلمانان را عليه آنان كه از پشت (سرزمين) تو با آنها مىجنگند و از اهل آيين تو هستند، يارى نمايى. و اين تعهدات كه در اين نوشته آمده، براى واليان بعد از من نيز لازم الاجرا است. برتو و خاندان و خويشانت پرداختخراج لازم نيست. اگر تو مسلمانشوى و از پيامبرصلى الله عليه وآله پيروى نمايى، مانند هر مسلمان ديگر از عطا، منزلت و مقام و رزق بهرهمندخواهى شد و برادر مسلمانان به حساب خواهى آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان اين عهد را برعهده مىگيرند. گواهان اين نامه كه در روز يكشنبه ماه محرم الحرام نوشتهشده عبارتاند از: جزء بن معاويه(يا معاوية بن جزء) سعدى، حمزة بن هرماس مازنى، حميد بن خيار مازنى و عياض بن ورقاء اسيدى. اين نامه توسط كيسان مولاى بنىثعلبه نوشته شدهاست. در زير نامه نقش مهر احنف كه عبارت «نعبدالله» بر آن حك شده ديده مىشود. بلاذرى نيز با اشاره به داستان فوق مىگويد: مصالحه ميان مسلمانان و مرزبان مرورود كه از نوادگان بادام، فرمانرواى يمن و يا از منسوبين به او بود و به آيين اسلام گرويده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامى چون شصتهزار و ششصدهزار (درهم) ذكر مىنمايد. (271)
ج - ربع هرات
ربع هرات خراسان كه همه آن اكنون در افغانستان واقع است، علاوه بر شهر هرات شامل شهرهاى مهمىچون بوشنج (پوشنگ)، بادغيس، غرجستان، غور و باميان بودهاست. در اين ميان تنها درباره شهرهاى هرات، بوشنج (272) و بادغيس (273) مصالحههايى ذكر شدهاست. بلاذرى درباره اين سه شهر مىگويد: مرزبان هرات از طرف مردم هرات، بوشنج و بادغيس با ابنعامر بر پرداختيك ميليون درهم مصالحه نمود. (274) و ابن اعثم پس از ذكر تسليم شدن شهر مرو مىگويد: بعد از آن ملك هرات كثمود نام (كشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواستبدان شرط كه هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار (275) درم ادا مىنمايد. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالى نوشت و بههرات باز فرستاد. (276) د - ربع بلخ
بلخ ملقب به «ام البلاد» چهارمين ربع خراسان بود. بلادى كه در اين ربع از حدود كرسى آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت مىشد: قسمتباخترى جوزجان و قسمتخاورى طخارستان كه هر كدام ولايتى پهناور بودند. (277) جوزجان يا جوزجانان سر راه مرورود به بلخ قرار داشت و داراى شهرهاى مهمى همچون طالقان، جرزوان (كرزروان) و يهوديه (ميمنه)، فارياب، اشبورقان و انبير (انبار) بود. (278) ولايت طخارستان به محاذات ساحل جنوبى رود جيحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال باميان و پنجهير محدود مىگشت. اين ولايت نيز شهرهاى مهمى همچون خلم، طايقان(طالقان) را در برمىگرفت. (279) از ميان تمامى شهرهاى ربع بلغ تنها گزارشهايى از مصالحه شهرهاى بلخ، فارياب و طالقان رسيدهاست. طبرى درباره بلخ، در ضمن حوادث سال 32ق مىگويد: اهل بلخ پس از مدتى محاصره با احنف بن قيس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمويش را كه اسيد بن متشمس نام داشتبراى جمعآورى مال المصالحه مامور كرد. (280) بلاذرى نيز ضمن آوردن اين گزارش، قول ديگر را هفتصد هزار درهم ذكر مىكند، اما مىگويد: قول اول صحيحتر است. (281) ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بين احنف و ملك بلخ كه از او با عنوان كراز ياد مىكند، مىداند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم، پانصد كر گندم و جو مىداند. (282) اما واعظ بلخى برخلاف گزارشهاى ديگر، زمان فتح بلخ را هنگام حكومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف مىداند و مىگويد: بعضى آن را به دستسعيدبن عثمان مىدانند. (283) ابن اعثم كوفى تصرف فارياب و طالقان را نيز با صلح مىداند و در اينباره مىگويد: بعد از آن راويه (دادويه) ملك فارياب و طالقان خدمت عبدالله رسيد و از او صلح خواستبر آن قرار كه هر سال دويست هزار درم و پانصد كر گندم و جو مىرساند. عبدالله بدان راضى شد و مثالى هم برين قرار نوشت و او را به ولايتباز فرستاد. (284) بلاذرى نيز در يك گزارش مبهم مىگويد: احنف طالقان را با صلح گشود و فارياب را نيز فتح كرد و گفته مىشود، امير ابن احمر فارياب را فتح كرد. (285) اما طبرى فتح اين دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان، با جنگ مىداند. (286) يادداشتها:
1) گر چه ممكن استبعضى اين ويژگى را نقيصهاى در يك كتاب تاريخ عمومى به حساب آورند، اما در موضوع بحث ما مىتوان از آن به عنوان امتيازى بهرهبردارى كرد. 2) نگارنده با تتبع ناقص خود اين ويژگى را در هيچ كتاب تاريخى ديگر اعم از عمومى، محلى و فتوح به جز غزوات ابن حبيش نيافت و به احتمال فراوان اگر در كتابى چنين ويژگى يافتشود، مستند به طبرى خواهد بود، چنانكه در كتاب غزوات ابن حبيش چنين است. در جلد دوم اين كتاب، فتوحات مسلمانان در ايران ذكر شدهاست، و مؤلف در بسيارى از سلسله اسناد يا به نام طبرى تصريح مىنمايد و يا عين روايت او را ذكر مىكند. 3) چون در اين جنگ، مسلمانان هزار چشم از انباريان را هدف تيرهاى خود قرار دادند، به ذات العيون شهرت يافت. 1. ژان سواژه، مدخل تاريخ شرق اسلامى (تحليلى كتابشناختى)، ترجمه نوش آفرين انصارى (محقق) (چاپ اول: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1366) ص 19. 2. براى اطلاع بيشتر ر.ك: محمد حميدالله، نامهها و پيمانهاى سياسى حضرت محمدصلى الله عليه وآله و اسناد صدر اسلام، ترجمه سيدمحمد حسينى (تهران، سروش، 1374) و على احمدى، مكاتيب الرسول (قم، مكتبة المصطفوى). 3. براى اطلاع از متن و منابع اين عهدنامه ر.ك: على احمدى، همان، ج 1، ص 241-263. 4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سيدمرتضى عسكرى در بسيارى از حوادث منتهى به فتح نقاط مختلف ايران كه منجر به تنظيم اسناد صلحنامهها گشته، تشكيك كرده است و امكان دستكارى سيف بن عمر در آنها را به منظور تقويت موقعيت قبيله بنىتميم و يا جهتگيرىهاى سياسى تقويت نمودهاست. براى اطلاع بيشتر ر.ك: سيدمرتضى عسكرى، يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، ترجمه عطاء محمد سردارنيا(چاپ اول: تهران، مجمع علمى اسلامى، 1361). 5. قاضى ابو يوسف، كتاب الخراج (بيروت، دارالمعرفة)، ص 129. 6. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان (بيروت، دارالكتب العلميه، 1398ق)ص 317. 7. طبرى، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، مؤسسة الاعلمى)ج 3، ص 188. 8. احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ اليعقوبى(دارصادر، بيروت) ج 1، ص 176-177. 9. آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى (چاپ نهم: تهران، دنياى كتاب، 1374) ص202. 10. لسترنج ، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافتشرقى، ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 377. 11. ر.ك: طبرى، همان، ج 3، ص 235. 12. همان، ج 5، ص 300. 13. براى اطلاع از نظريات فقهى در اين زمينه ر.ك: محمدحسن نجفى، جواهر الكلام (چاپ نهم: تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368) ج 22، ص 99; ياقوت، معجم البلدان (بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 1 و 2، ص 45-47 و ابوالحسن على بن محمد ماوردى، كتاب الاحكام السلطانيه (بيروت، دارالفكر) ص 147 . 14. ابوعبدالله حاكم نيشابورى، تاريخ نيشابور، ترجمه محمدبن حسين خليفه نيشابورى، تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى(تهران، دفتر نشر اگه، 1375) ص 206 - 207. 15. بلاذرى، همان، ص 321. 16 - طبرى، همان، ج 3، ص 235. 17. بلاذرى، همان، ص 321. 18. طبرى، همان، ج 3، ص 356، صلحنامه احنف بن قيس با مرزبان مرورود. 19. دايرةالمعارف تشيع(چاپ اول: تهران، نشر شهيد محبى، 1372) ج 1، مقاله ابن اعثم كوفى. 20. ابن حبيش، غزوات ابن حبيش، تحقيقل سهيل زكار(چاپ اول: بيروت، دارالفكر، 1412ق) ج 1، ص 11، مقدمه محقق. 21. على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهق، تصحيح و تعليقات احمد بهمينار(تهران، كتابفروشى فروغى) ص 25. 22. حاكم نيشابورى، تاريخ نيشابور، ص 205. 23. فارسنامه ابن بلخى(تاليف قبل از 510ق)، توضيح و تحشيه منصور رستگارفسايى (چاپ اول: بنياد فارسىشناسى، 1374) ص 274 به بعد. 24. ابو نعيم اصفهانى، ذكر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله كسائى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1377) ص 139. 25. ابوبكرمحمد بن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادى، تلخيص محمد بن زفربن عمر، تصحيح و تحشيه مدرس رضوى(چاپ دوم: تهران، قومس، 1363) ص 53. 26. واعظ بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسين حسينى بلخى، تصحيح و تحشيه عبدالحى حبيبى(تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1350)ص 32. 27. ابوالقاسم حمزة بن يوسف بن ابراهيم سهمى، تاريخ جرجان (چاپ دوم: حيدرآباد دكن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانيه، 1387ق) ص 5 - 6. 28. بهاء الدين محمدبن حسن بن اسفنديار كاتب، تاريخ طبرستان (تاليف 613ق)، تصحيح عباس اقبال (تهران، كتابخانه خاور) ص 157 به بعد. 29. تاريخ سيستان (تاليف در حدود 445-725ق)، تصحيح ملك الشعراء بهار (چاپ دوم: تهران، كلاله خاور، 1366) ص 80. 30. در اين گزارش اجمالى از تاريخ طبرى استفاده شدهاست. 31. روستايى بوده از نواحى اطراف كوفه و بين كوفه و حيره در نزديكى نجف قرار داشته است(ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 264). 32. يعقوبى باروسما را از كور عراق و از مناطقى دانسته كه از فرات سيراب مىشود (تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 176). 33. يكى از روستاهاى انبار بوده است (ياقوت،همان، ص 199). 34. طبرى در جاى ديگر نام او را «بصبهرى» ذكر مىكند (تاريخ الامم و الملوك، ج2، ص 553). 35. طبرى، همان، ص 551. 36. بلاذرى، همان، ص 244. 37. همان، ص 246. 38. همان. 39. طبرى، همان، ج 2، ص 553. 40. ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، تحقيق محمد عبدالمعيد خان (چاپ اول: حيدرآباد دكن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانيه) ج 1، ص 95. 41. ظاهرا صحيح همان باروسما باشد. 42. طبرى، همان، ج 2، ص 570. 43. همان، ص 567. 44. سيدمرتضى عسكرى، همان، ص 129 به بعد. 45. شهرى بودهاست در فاصله سه ميلى (يك فرسخى) كوفه(جنوب غربى آن) (ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 201). 46. طبرى، همان، ج 2، ص 551. 47. همان، ص 553. 48. بلاذرى، همان، ص 244. 49. همان. 50. ابن اعثمكوفى، همان، ج 1، ص 95. 51. طبرى، همان، ج 2، ص 567. 52. در متن «حرزة» آمده كه به معناى برگزيده مال است. طبرى خود متذكر مىشود كه عبيدالله آن را «خرزة» خوانده كه در اين صورت به معناى جواهرات مىباشد. 53. طبرى، همان، ج 2، ص 568. 54. بهقباد به سه ناحيه در نزديكى بغداد گفته مىشد و همگى از آب فرات سيراب مىگشت كه به قبادبن فيروز، پدر انوشيروان، منسوب است(ياقوت، همان، ج 2، ص 405 - 406) . ناحيه اول بهقباد اعلى نام داشت كه شامل مناطقى چون خطرنيه، عين التمر، نهرين، فلوجه عليا و سفلى و بابل مىشدهاست. ناحيه دوم بهقباد اوسط نام داشت كه مناطق سورا، باروسما، جية و بدات را در برمىگرفت. و ناحيه سوم را بهقباد اسفل مىگفتند كه نواحى كوفه، فرات بادقلى، سيلحين، حيره، نستر و هرمزگرد را شامل مىشد. 55. دو روستاى بزرگ از سواد بغداد و كوفه كه در نزديكى عين التمر واقع بودند(ياقوت، همان، ج 5، ص 445). لسترنج مىگويد: دو ولايتى كه بين دو شاخه فرات پايين قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلى در باختر آنها بود، به ولايت فلوجه بالا و پايين موسوم بودند (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافتشرقى، ص 81). 56. يكى از مناطق بهقباد اسفل. 57. طبرى، همان، ج 2، ص 571 . 58. شهرى بودهاستبر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخى غرب بغداد (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 206). 59. طبرى، همان، ج 2، ص 584. 60. همان، ص 575. 61. همان، ص 584. 62. بلاذرى، همان، ص 247. 63. همان. 64. طبرى، همان، ج 2، ص 576. 65. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 5) و در جانب باخترى دجله قرار داشته است( لسترنج، همان، ص 36). 66. طبرى همان، ج 3، ص 116. 67. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله كه معرب به اردشير (بهترين شهر اردشير) يا ده اردشير بودهاست (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 405). 68. طبرى، همان، ج 3، ص 117. 69. يكى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده و درسمتخاورى دجله قرار داشته است (ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 445 و لسترنج، همان، ص 36). 70. بلاذرى، همان، ص 263. 71. ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 347. 72. «فصالح دهقانها هاشما على جريب من دراهم على ان لايقتل احدا منهم»(بلاذرى، همان، ص 265). 73. يعقوبى، همان، ج 1، ص 176. 74. طبرى، همان، ج 3، ص 175 و 176. 75. «حتى دخل (ابوموسى) ارض الاهواز فجعل يفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس يرتفعون بين يديه و يخلون له البلاد»(ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 5). 76. بلاذرى، همان، ص 370. 77. همان. 78. يكى از بزرگترين شهرهاى بين اصفهان و خوزستان بودهاست كه به علتبارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان براى فروش به اهواز مىبردند (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 229 و لسترنج، همان، ص 263). 79. طبرى، همان، ج 3، ص 180. 80. بلاذرى، همان، ص 375. 81. طبرى، همان، ج 3، ص 186. 82. بلاذرى، همان، ص 371. 83. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 7. 84. اين شهر در هشت فرسخى شمال باخترى شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابههاى آن به شاه آباد مشهور است. اين شهر در زمان ساسانيان مركز خوزستان بوده و مدرسه پزشكى بزرگ آن مشهور است (لسترنج، همان، ص 256). 85. طبرى، همان، ج 3، ص 188. 86. بلاذرى، همان، ص 375. 87. شهرى در فاصله سه روز راه از اهواز كه در مشرق آن واقع شدهاست و منسوب به هرمز نواده اردشير بابكان مىباشد (لسترنج، همان، ص 262). 88. طبرى، همان، ج 3، ص 179. 89. بلاذرى، همان، ص 372. 90. همان. 91. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 10-13. 92. توج يا توز يكى از شهرهاى فارس در نزديكى كازرون بوده و با شيراز 32 فرسخ فاصله داشته است (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 462). 93. اصطخر كه در زمان ساسانيان پرسپوليس خوانده مىشد، يكى از مهمترين شهرهاى ساسانيان در دوازده فرسخى شيراز بودهاست(همان، ص 171). 94. جور يا فيروز آباد يكى از شهرهاى مهم ساسانيان بوده كه به دست اردشيربابكان ساخته شده و به اردشير خره معروف شدهاست و اعراب آن را جور مىناميدند. اين شهر به اندازه اصطخر وسعت داشتهاست (همان، ج 3 و 4، ص 89). 95. يكى از خوش آب و هواترين شهرهاى فارس است كه در فاصله 27 فرسخى شيراز و هشت فرسخى كازرون قرار دارد(همان، ج 5 و 6، ص 434). 96. خاورىترين ولايت فارس بوده كه به شبانكاره نيز معروف است (لسترنج، همان، ص 309). 97. يكى از آبادترين شهرهاى فارس در فاصله هيجده فرسخى شيراز است (ياقوت، همان، ج 7و 8، ص 113). 98. ياقوت آن را ريشهر مىداند و مىگويد: خلاصه شده كلمه ريواردشير است و در نزديكى توج قرار داشته است (ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 455). 99. نوبندجان (نوبندگان) شهرى خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده كه 26 فرسخ با ارجان و نزديك همين مقدار با شيراز فاصله داشته اشت (همان، ج 7 و 8، ص 404). 100. شهرى بزرگ بوده و از شيراز و اهواز هر كدام شصت فرسخ فاصله داشته است(ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 120). خرابههاى آن در چند ميلى شمال شهر بهبهان كنونى است كه اهالى ارجان به آن كوچ كردند (لسترنج، همان، ص 290). 101. يكى از بزرگترين نواحى فارس بوده و شهرهايى همچون شيراز، جور (فيروزآباد)، سيراف، كازرون و... را شامل مىشدهاست. مركز آن، شهر جور بودهاست(ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 122). 102. بلاذرى، همان، ص 380. 103. يكى از شهرهاى فارس است كه در فاصله سى فرسخى شيراز قرار دارد (ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 99. 104. بلاذرى، همان، ص 380. 105. يكى از نواحى فارس كه در فاصله 25 فرسخى شيراز واقع شده بود (ياقوت همان، ج 5 و 6، ص 6). 106. بلاذرى، همان، ص 381. 107. همان. 108. ابن اعثم كوفى، همان، ج 2، ص 76. 109. كوره شاپور داراى شهرهاى مهمى چون نوبندجان، كازرون، توز(توج) بوده و مركز آن شهر نوبندجان بوده است. (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 6). 110. ابن بلخى، همان، ص 274. 111. همان. 112. همان، ص 275. 113. يكى از نواحى شيراز است (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 434). 114. ابن بلخى، همان، ص 275. 115. همان، ص 276. 116. همان. 117. لسترنج، همان، ص 200. 118. ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 26. 119. بلاذرى، همان، ص 262. 120. ياقوت حلوان را آخرين حد عراق و مرز آن با جبال مىداند (معجم البلدان، ج 3 و 4، ص 173) در حالىكه يعقوبى آن را در كورجبل ذكر مىكند (تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 176) لسترنج نيز به اختلاف جغرافى نويسان بر سر حلواى و اينكه از كدام ناحيه است، اشاره دارد.(جغرافياى تاريخ سرزمينهاى خلافتشرقى، ص 206). 121. معرب كرمانشاهان كه در فاصله سىفرسخى همدان و در جاده مكه بين، همدان و حلوان قرار دارد و بناى آن به قبادبن فيروز منسوب شدهاست (ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 37). 122. بلاذرى، همان، ص 299. 123. ياقوت درباره كلمه «قرماسين» مىگويد: مكانى است كه تازبيديه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم كه در راه مكه باشد. سپس مىگويد: با قرميسين كه نزديك همدان است، تفاوت دارد. (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 36). بنابراين، به نظر مىرسد، صحيح كلمه در اينجا قرميسين باشد نه فرماسين. 124. بلاذرى، همان، ص 299. 125. طبرى، همان، ج 3، ص 140. 126. شهرى استبزرگ در سمت جنوب همدان كه با آن سه روز راه فاصله دارد (ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 409). 127. طبرى، همان، ج 3، ص 220 و 221 و بلاذرى، همان، ص 303. 128. طبرى، همان، ج 3، ص 221. 129. ابن اعثمكوفى ، همان، ج 2، ص 31-62. 130. شهرى است كه در فاصله بيست و چند فرسخى همدان واقع شدهاست (ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 370). 131. بلاذرى، همان، ص 304. 132. ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 104. 133. بلاذرى، همان، ص 304. 134. ياقوت درباره اين اسم مىگويد: اين اسم مركب از سه كلمه مهر، جان و قذق است كه مهر به معناى خورشيد محبت و شفقت مىباشد و جان به معناى نفس يا روحاست و قذق به گمانم نام شخصى است. بنابراين معناى اين كلمه خورشيد يا محبت جان قذق مىباشد، و اين نام به ناحيه زيبايى گفته مىشود كه داراى شهرهايى است و در نواحى جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزديكى صيمره واقع شدهاست(معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 347). 135. شهرى استبين ديار جبل و خوزستان كه بسيار سرسبز است و باغات ميوه فراوان دارد (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 214). 136. بلاذرى، همان، ص 304. 137. دستبى ناحيهاى استبزرگ ميان رى و همدان كه بين آن دو تقسيم مىشود و قسمتى از آن را دستبى رازى مىگويند كه شامل نود روستا مىشود و قسمت ديگر دستبى همدان است كه شامل تعدادى روستا مىباشد(ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 300). ظاهرا مراد از دستبى در اينجا به قرينه مقام، دستبى همدان مىباشد. 138. طبرى، ج 3، ص 218. 139. همان، ص 229. 140. بلاذرى، ص 306. 141. همان. 142. «دخل المسلمون الى حصن همدان فاحتووا عليه و على ماقدروا عليه من الاطعمة و العلوفة و غير ذلك»(ابن اعثمكوفى، ج 2، ص 64). 143. طبرى، همان، ج 3، ص 225. 144. بنا به نوشته يعقوبى فاذوسفان به معناى دفع كننده دشمنان مىباشد و در تشكيلات نظامى ساسانى مقامى پايينتر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 177). 145. طبرى، همان، ج 3، ص 224. 146. بلاذرى، نام او را عبدالله بن بديل بن ورقاء ذكر كردهاست (فتوح البلدان، ص 308). 147. طبرى، همان، ج 3، ص 225. 148. ابونعيم اصفهانى، همان، ص 139. 149. بلاذرى، همان، ص 308. 150. همان، ص 310. 151. همان، ص 308 و 309 و 310. 152. ابن اعثمكوفى، همان، ص 68-70. 153. بلاذرى، مىگويد نام او فرخان بن زينبدى است كه عرب او را زينبى مىگويد(فتوح البلدان، ص 314). 154. طبرى، همان، ج 3، ص 231 و 232. 155. بلاذرى، ص 314. 156. همان، ص 314 و 315. 157. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 66. 158. طبرى، همان، ج 3، ص 232. 159. شهرى استبزرگ از توابع رى كه در فاصله بيست فرسخى آن و در سر راه رى - سمنان قرار دارد(ياقوت، همان، ج 3 و 4، ص 252). 160. قلعهاى است از توابع آمل كه در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 170). 161. به نظر مىرسد، صحيح اين لغتيا «شرز» است كه يكى از نواحى همدان مىباشد (ياقوت، ج 5 و 6، ص 131) و يا «شرز» است كه كوهى در سرزمين ديلم مىباشد و مرزبان رى به آن پناه برده است (همان، ص 134). 162. ظاهرا مراد نواحى واقع شده در درههاى بعضى از كوههاى البرز باشد. 163. ظاهرا مراد از عبارت «درهم وزن سبعه» درهمهايى است كه مقدار وزن هر ده درهم، معادل وزن هفت دينار بودهاست. 164. معرب كومس (كومش)، ناحيهاى است گسترده كه شامل شهرها، روستاها و كشتزارها مىشود. از شهرهاى مشهور آن مىتوان از دامغان، بسطام و بيار نام برد. بعضى سمنان را هم از اين ناحيه دانستهاند در حالىكه بعضى ديگر آن را از ولايت رى به حساب مىآورند(ياقوت، ج 7 و 8، ص 102). 165. طبرى، همان، ج 3، ص 232. 166. بلاذرى، همان، ص 313 و 314. 167. طبرى، همان، ص 228. 168. همان، ص 235. 169. او از سال 22-24ق از طرف عمر، والى كوفه بود. 170. «درهم وزن ثمانية» نوعى از دراهم بوده است كه وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آنها، معادل وزنحجم هشت دانه از جنس طلا بودهاست. 171. بلاذرى، همان، ص 321. 172. با آنكه ياقوت در ذيل كلمه آذربيجان، اين صلحنامه را آورده و در آنجا به جاى «بلاسجان» كلمه «بلاشجان» را ذكر كردهاست (معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 109) اما در بخش مربوط، از هيچيك نامى نمىبرد. احتمال مىرود كه منظور از اين كلمه، همان بلاسكرد باشد كه ياقوت آن را روستايى بين اربل و آذربايجان دانسته است (همان، ص 375). 173. كوهى استبزرگ كه مشرف به شهر اردبيل مىباشد و در آن روستاهاى فراوانى وجود دارد (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 19). 174. اين كلمه در «معجم البلدان» و «جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافتشرقى» يافت نشد. 175. معرب جيس كه گفته مىشود زادگاه زرتشتبودهاست و در ناحيه اروميه قرار دارد (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص171). 176. بلاذرى، همان، ص 322. 177. همان، ص 322. 178. همان. 179. همان، ص 323. 180. همان. 181. همان، ص 324. 182. طبرى، همان، ج 3، ص 308. 183. ياقوت آن را شهرى ميان اردبيل و تبريز مىداند (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 341) و لسترنج درباره آن مىگويد: موغان يا مغكان يا موقان نام داشت; باتلاق بزرگى است كه از دامنه كوه سبلان تا كناره خاورى درياى خزر كشيده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال كوههاى طالش قرار دارد. اين ايالت گاهى جزء آذربايجان محسوب مىگرديد ولى غالبا ناحيهاى جداگانه و مستقل را تشكيل مىداد (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافتشرقى، ص 188). 184. طبرى، ج 3، ص 237. 185. بلاذرى، ص 321. 186. شهرى مشهور از نواحى جبل كه بين قزوين، زنجان و همدان واقع شدهاست و با قزوين دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 75 و 76). 187. بلاذرى، ص 303. 188. همان، ص 317. 189. ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 76. 190. بلاذرى، همان، ص 317 و 318. 191. ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 46. 192. ناحيهاى است گسترده در جبال كه مسكن اكراد بوده و بين اربل و همدان واقع شده است (ياقوت، همان، ج5 و 6، ص 165) و اين ناحيه در چهار منزلى شمال غربى دينور واقع شدهاست (لسترنج، همان، ص 205). 193. يكى از مناطق جبل در حدود طبرستان كه به فارسى آن را بميان مىگويند، (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 176). 194. بلاذرى، همان، ص 329. 195. لسترنج، همان، ص 408. 196. يعقوبى، همان، ج 1، ص 176. 197. لسترنج، همان، ص 401 - 402. 198. يعقوبى، همان، ج 1، ص 176. 199. طبرى، همان، ج 3، ص 234. 200. لسترنج، همان، ص 408. 201. همان، ص 408. 202. يعقوبى، همان،ج 1، ص 176. 203. صول، لقب اميران ناحيه گرگان بوده است. 204. در تاريخ جرجان، (ص 5) به جاى آن «ملكهم» آمدهاست. 205. در تاريخ جرجان، كلمه «ابن» نيامدهاست. 206. در تاريخ جرجان، به جاى «سل» «ميل» آمدهاست. 207. طبرى، همان، ج 3، ص 233. 208. ابوالقاسم حمزةبن يوسف بن ابراهيم سهمى، همان، ص 5-6. 209. طبرى، همان، ج 3، ص 323 - 324. 210. همان، ص 325. 211. بلاذرى، همان، ص 330. درهمهاى بغلى منسوب به شخصى به نام راس البغل است كه براى عمر سكه ضرب مىكرد. 212. همان، ص 331. 213. در عبارت «وقر زعفران» آمده كه و قر به معناى بار الاغ و استر است، چنانكه وسق به معناى بار شتر است. 214. ظاهرا منظور غلام باشد. 215. طبرى، به جاى «جام من فضه»، «لجام من فضة» آوردهاست (تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 295). 216. همان، ص 300. 217. همان، ص 302. 218. ابن اعثم كوفى، به جاى هفتصد يا پانصدهزار درهم، دو ميليون درهم ذكر مىكند. 219. ابن اعثم كوفى، همان، ج 7، ص 290- 293. 220. همان، ص 293-296. 221. از اين عبارت چنين به دست مىآيد كه ناحيه طبرستان زير نظر اسپهبد خراسان اداره مىشدهاست، در حالى كه يعقوبى آن را از كورجبل به حساب آورده و جرجان را از كور خراسان بر شمردهاست(تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 176). 222. عبارت «من اهل العدو» در كمتر معاهدهاى وارد شدهاست و اصولا اين عبارت با مقام معاهده نويسى مناسبت ندارد. 223. طبرى، همان، ج 3، ص 234. 224. همان، ج 5، ص 296-303. 225. بلاذرى، همان، ص 330 - 331. 226. عبارت عربى چنين است: «و على ان يطا صول بساط يزيد بن المهلب». 227. ابن اعثم، ج 7، ص 158. 228. ابن اسفنديار كاتب، تاريخ طبرستان (سال تاليف 613ق)، تصحيح عباس اقبال، (تهران، كتابخانه خاورى) ص 157 به بعد. 229. ياقوت، همان، ج 7 و8، ص 423. 230. لسترنج، همان، ص 409. 231. ياقوت مىگويد: ابر، همان ابرفارسى است و ابرشهر يعنى شهر ابر كه كنايه از سرسبزى است(معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 63). 232. كنارى يا كنارنگ لقب حاكمان نيشابور بودهاست. 233. طبرى، همان، ج 3، ص 349. 234. همان، ص 350. 235. بلاذرى، همان، ص 395. 236. ابن اعثم كوفى، همان، ج 2، ص 103. 237. ابوعبدالله حاكم نيشابورى، همان، ص 205. 238. همان، ص 209. 239. همان، ص 207. 240. طوس در فاصله ده فرسخى نيشابور قرار داشتهاست(ياقوت، همان، ج 5 - 6، ص 272). 241. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350. 242. بلاذرى، ص 396. 243. ابن اعثم، ج 2، ص 103. 244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شدهبود (ياقوت، همان، ج 7و8، ص 385). 245. طبرى، همان، ج 3، ص 349. 246. بلاذرى، همان، ص 395. 247. ياقوت، همان، ج 7و8، ص 385. 248. در كتاب بهيهآمده كه غلط است. 249. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 104. 250. شهرى است، ميان سرخس و فسا(ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 78). 251. طبرى، همان، ج 3، ص 349 - 350. 252. بلاذرى، همان، ص 395. 253. منطقهاى است گسترده از نواحى نيشابور كه بين آن و قومس واقع شدهاست (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 422) و بنا به نوشته طبرى، شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 350). 254. طبرى، همان، ج 3، ص 350. 255. بلاذرى، همان، ص 395. 256. على بن زيد بيهقى، همان، ص 250. 257. شهرى استبزرگ كه بين نيشابور و مرو واقع شدهاست (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 37) و بنا به نوشته لسترنجشهر سرخس در كنار كوتاهترين راه طوس به مرو بزرگ درساحل راستيعنى ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافتشرقى، ص 421). 258. طبرى، همان، ج 3، ص 350. 259. همان. 260. بلاذرى، همان، ص 395. 261. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 104. 262. ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253 و لسترنج، همان، ص 423. 263. اين شهر در فاصله هفتاد فرسخى نيشابور، سى فرسخى سرخس و 122 فرسخى بلخ واقع شدهاست(ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253). 264. طبرى، همان، ج 3، ص 350. 265. يكى از بزرگترين روستاهاى مرو كه در كنار نهر واقع شده و داراى طولى حدود يك فرسخ و عرضى اندك مىباشد (ياقوت، همان، ج 5 و 6، ص 79). 266. بلاذرى، همان، ص 396. بلاذرى در گزارشى ديگر مىگويد: مردم مال المصالحه را كنيز و غلام و كالا و چارپايان قرار داده بودند، چون درهم و دينار نداشتند و تازمان حكومتيزيد پرداختبه همين صورت بود و از آن به بعد با مال پرداختشد. 267. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 104. 268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در كنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد كه به همين علتبه مرو رود مشهور شدهاست (ياقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253). 269. طبق اين نامه كسرى آن روستاها را در مقابل پاداش مارى عظيمالجثه كه امنيت اهالى را به خطر انداخته بود به او واگذار كرده بود. 270. طبرى، همان، ج 3، ص 356. 271. بلاذرى، همان، ص 397. 272. شهرى است كوچك از نواحى هرات كه در فاصله ده فرسخى (مغرب) آن واقع شدهاست (ياقوت، همان، ج 1 و 2، ص 400). 273. ولايتبادغيس تمام سرزمين بين هريرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علياى سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج، همان، ص 439). 274. بلاذرى، همان، ص 396. 275. باتوجه به وسعت هرات به نظر مىرسد همان سخن بلاذرى يعنى هزار هزار (يك ميليون) درستتر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در اينجا يك «هزار» جا افتاده است. 276. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 104. 277. لسترنج، همان، ص 446. 278. همان، ص 449 - 452. 279. همان، ص 453-455. 280. طبرى، همان، ج 3، ص 358. 281. بلاذرى، همان، ص 398. 282. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 106. 283. واعظ بلخى، همان، ص 30 و 31. 284. ابن اعثمكوفى، همان، ج 2، ص 104. 285. بلاذرى، همان، ص 398. 286. طبرى، همان، ج 3، ص 356 - 357.