معيار تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب از ديدگاه اسلام
نصرالله خليلى تيرتاشى چكيده
يكى از مباحث بنيادين در ارائه نظامهاى اجتماعى اسلام، ارائه معيارى براى تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب است. هرچند بنا به دلايلى در علوم انسانى متعارف انگيزهاى براى ارايه چنين معيارى وجود ندارد، اما ما مسلمانان معتقديم نيازهاى واقعى مادى انسان خيلى كمتر از آن مقدارى است كه انسانها درصدد تأمين آن هستند. اين مقاله درصدد است به اين موضوع مهم بپردازد. در اين راستا ابتدا مفاهيم و ديدگاههايى مطرح مىشود و سپس به بيان ديدگاه اسلام خواهيم پرداخت و در نهايت به اين نتيجه منتهى خواهيم شد كه نيازها برخاسته از استعدادهاى آدمىاند و ارضاى هر چيز كه بستر را براى شكوفايى استعدادهاى انسان مهيا سازند جزو نيازهاى واقعى شمرده مىشوند و بايد تأمين شوند و ارضاى هر چيزى كه نقش مثبت در شكوفايى استعدادها ندارند و نياز كاذب و غيرواقعى تلقّى مىشوند، نبايد تأمين شوند. يكى از مباحث بسيار مهم، كه نقش تعيينكننده در برنامهريزى، انتخاب و ترسيم الگوى توسعه همهجانبه دارد، مسأله تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب است. چرا كه ترسيم هر الگوى توسعه در واقع متأثر از جهانبينى و نظام معرفتى و ارزشى نظريهپرداز است و در عمل هم جامعه را به سوى همان زيرساختهاى فلسفى هدايت مىكند. چون الگوهاى غيردينى توسعه مبتنى بر نظام معرفتى پوزيتيويسم و جهانبينى غير الهى و نسبيّت در نظام ارزشى است، بديهى است كه معيارهاى توسعه غيردينى با زيرساختهاى فلسفى ما يا در تعارض است يا نمايانگر تمام نماى توسعه دينى نيست و نمىتواند راهنماى برنامهريزان دينى باشد. لذا بر ماست قبل از ورود به مباحث كاربردى توسعه، يا طراحى هرگونه الگو و يا ارايه معيارها و شاخصها مبانى دقيق ارايه دهيم كه مبين زيرساختهاى فلسفى اسلام و نمايانگر هويت مستقل الگوى توسعه اسلامى در مقابل الگوهاى غيردينى باشد. يكى از مباحثى كه مىتواند در طراحى الگوى توسعه و تعريف آن، مبيّن بعضى از مباحث بنيادى باشد، «معيار تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب» است. مقاله حاضر درصدد است به اين موضوع مهم كه در زمينههاى مختلف مديريت كاربرد دارد، بپردازد. اين سؤال كه «معيار تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب چيست؟» با رويكردهاى گوناگون قابل بررسى است. اينكه دين اسلام نيز درباره اين معيار حرفى براى گفتن دارد يا نه، سؤالى جدّى و قابل تأمل است. براى بررسى اين معيار بايد به منابع دين اسلام به ويژه قرآن كريم رجوع كرد تا معلوم گردد دين اسلام چه معيارى براى تشخيص نيازهاى واقعى از نيازهاى كاذب ارائه مىدهد. در اين راستا ابتدا مفاهيم و ديدگاههايى كه در منابع غربى و دانش بشرى دررابطه با موضوع مقاله مطرح است مورد بررسى قرار مىگيرد و پس از تحصيل پيشينه ذهنى كافى آنگاه مفاهيم و مطالب متناظر از منابع اسلامى استخراج مىشود. از آنجا كه محور بحث «نيازهاى انسان» است. ارائه هرگونه معيارى كه متضمن تشخيص صحيح نيازهاى واقعى از نيازهاى كاذب باشد بدون شناخت خود انسان ميسّر نخواهد بود. از اينرو، بررسى ماهيت، گرايشها و بينشها و استعدادهاى انسان يك نياز بسيارى جدّى است، از آنجا كه معيارهاى ارايه شده مبتنى بر انسانشناسى ناقص و يك بعدى ـ مادى مبتنى بر غريزه ـ مىباشد، از ديدگاه اسلام نمىتواند مبين يك معيار صحيح باشد كه انسانشناسى آن كامل و مبتنى بر فطرت و غريزه هر دو مىباشد، لذا بررسى مجدد و ارايه معيار واقعبينانه ضرورت مىيابد. بر همين اساس ما در اين مقاله پس از بيان مبانى لازم معيار فوق را از ديدگاه اسلام ارائه مىدهيم. انسان و شناخت وى مسألهاى است كه از همان ابتداى خلقت مورد توجه انسان بوده است و كمتر نظام فكرى و فلسفى را مىتوان سراغ گرفت كه به گونهاى به شناسايى انسان نپرداخته باشند. در اين ميان دين اسلام ديدگاه خاصى نسبت به انسان دارد حضور دين اسلام در قلمرو انسانشناسى وسيع است به گونهاى كه به همه پرسشهاى ريشهاى وى در مورد انسان پاسخ مىدهد. اسلام به مسايلى پرداخته كه در هيچ يك از مكتبهاى فكرى ديگر مطرح نيست و آنها نسبت به آن جهل مركب دارند. لازمه هدف دين كه رساندن انسان به كمال نهايى وى است، ارائه يك انسانشناسى دقيق و كامل است. از آغاز خلقت، انسان همواره با يك سلسله سؤالات ريشهاى روبه رو بوده است. سؤالاتى كه ريشه در ذات و فطرت او دارد. هر انسانى مىخواهد بداند كه از كجا آمده است؟ چرا آمده است؟ به كجا مىرود؟ چه بايد بكند؟ دين اسلام آمده است تا به اين سؤالات بنيادين، جواب قانعكنندهاى بدهد. ويژگىهاى انسان در انسانشناسى اسلام
انسان از نظر اسلام ويژگىهاى خاصى دارد كه بعضى از آنها در هيچ يك از مكتبها و نظامهاى فكرى غير اسلامى مطرح نيست. معرفى و تبيين برخى از اين ويژگىها در مكاتب ديگر نيز مشاهده مىشود، اما ارائه مجموع آن از توان انديشه بشرى خارج است. مهمترين ويژگىهاى انسان از نظر اسلام عبارتند از: (1) 1. هدفمندى: از نظر اسلام انسان بيهوده آفريده نشده بلكه براى رسيدن به مقصدى خاص آفريده شده و بازگشت همه به سوى خداست. هدف از آفرينش انسان نيل به مقام خليفةاللهى است، منظور از خليفةاللهى به فعليت رسيدن صفات الهى در درون انسانهاست. اين صفات از طريق مجاهدت، تصفيه، تزكيه و عبادت خداوند به فعليت مىرسد. 2. جاودانگى: از نظر اسلام مرگ پايان همه چيز نيست، بلكه مرگ پلى براى عبور از عالمى به عالم ديگر است. 3. دو بعدى بودن: از نظر اسلام انسان بعد غيرمادى به نام «روح» دارد. در زمينه روح دو نظريه كاملاً متعارض وجود دارد كه گردن نهادن به هر يك، تأثيرات عميقى در تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب دارد. 4. علم و آگاهى: يكى از ويژگىهاى برجسته انسان استعداد رشد علمى وى است. 5. ميل يا گرايش: يكى ديگر از ويژگىهاى انسان تمايلات يا گرايشهاى متنوع است كه منشأ نيازهاى متفاوتى در انسان است. در يك نگاه كلى گرايشهاى انسان به دو دسته گرايشهاى حيوانى و گرايشهاى انسانى قابل تقسيم است. گرايشهاى حيوانى به گرايشهاى مشترك بين حيوان و انسان اطلاق مىشود؛ مانند غريزه حبّ ذات و غريزه جنسى. گرايشهاى انسانى نيز به گرايشهاى مختص انسان اطلاق مىشود كه از روح و انسانيّت انسان نشأت گرفتهاند؛ نظير حقيقتجويى، فضيلتخواهى، زيبايىخواهى، ميل به خدا و پرستش، ميل به جاودانگى و ميل به قدرتجويى. 6. اختيار و آزادى: يكى از ويژگىهاى انسان «اختيار و آزادى و قدرت انتخابگرى» است كه پايه تكليف، ثواب و عقاب، زشتى و زيبايى اخلاقى و مسئوليت انسان تلقّى مىشود. 7. قدرت و توانايى: يكى ديگر از ابعاد وجود آدمى «قدرت و توانايى» وى بر انجام تكاليف و شكوفايى استعدادهاى خود است. 8. تحولپذيرى: يكى ديگر از ويژگىهاى انسان «تحولپذيرى» است. از ديدگاه ارزشى و اخلاقى همه معترف اند تحولات و حركتهاى ارادى و آگاهانه انسان، گاهى تكاملى و ارزشى و گاهى تنازلى و ضدارزشى است. چون انسان مجموعهاى از قوا، اميال و گرايشهاى گوناگون نظير عقل، شهوت، غضب و... است. هر يك از اين قوا براى خود كمال و رشد ويژهاى دارند و كمال هريك شكوفايى و اشباع هرچه بيشتر آن است. كمال عقل شناخت هرچه بيشتر حقايق، و كمال شهوت وصول به لذايذ بيشتر و پايدارتر و نظاير آن است. از طرف ديگر اساس شخصيت و ماهيت انسان روح وى و فصل مميز انسان عقل و فطرت است. بنابراين «كمال انسانى» و رشد مختص وى رهين رشد و ترقى عقل و فطرت است و همه قواى ديگر بايد در خدمت اين دو درآيند نه اينكه در مقام مزاحمت برآيند. اما عملاً در بسيارى از مواقع ميان غرايز حيوانى و گرايشهاى عالى انسان تعارض پديد مىآيد و كمال و رشد ناموزون قواى حيوانى به صورت مانعى در برابر رشد و كمال انسانيت درمىآيد و باعث سقوط وى تا بىنهايت مىشود. نقش تعيين اهداف خلقت انسان در ارائه معيار مزبور
يكى از مسائل مهم در ارائه معيار تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب، تعيين اهداف خلقت انسان است. تعيين اين اهداف با توجه به استعدادهاى انسان امكانپذير است، منابعى كه در شناخت اين استعدادها مؤثرند دو دستهاند: علم و دين. هريك از اين دو منبع مىتواند مبنايى براى گزينش و انتخاب اهداف انسان و رفع نيازها و پرورش استعدادهاى انسان باشد. شناخت استعدادها و نيازهاى آدمى و تمام شؤون وجودى او مستلزم بهرهگيرى از هر دو منبع است و تمسّك به يكى از آنها نمىتواند پاسخگوى تمام نيازهاى انسان باشد. بدين لحاظ استحكام بنيانهاى اين معيار در صورتى حاصل مىشود كه به تمام جنبههاى وجودى انسان توجه شود و از هر دو منبع به تناسب براى رفع نيازها و پرورش استعدادها و ارائه اهداف خلقت انسان استفاده گردد. علم با توجه به ابزار و نگرش خاص خود در كشف روابط دقيق بين جزئيات امور صرفا مىتواند به مرتبهاى از نيازها و استعدادهاى انسان بپردازد كه در سطحى جزئى قرار گرفته و جنبه فيزيولوژيكى داشته باشد. زيرا علم با مرزهاى تجربه محصور شده است و مسائلى همچون هستىشناسى، ارزششناسى، انسانشناسى و معرفتشناسى كه نقش اساسى در شناخت نيازهاى واقعى و استعدادهاى اصيل انسان ايفا مىكنند از قلمرو آن بيرون است. در حالى كه براى تعيين اهداف نهايى انسان لازم است از اين شناختها بهره گرفت. البته پرورش استعدادها و تأمين نيازهاى فيزيولوژيكى به وسيله يافتههاى علمى، شرط ارتقا به مراتب بالاتر و رفع نيازهاى مهمتر و پرورش استعدادهاى عالىتر به كمك دين است. دين مىكوشد تا با ارائه چهارچوبى مشخص درباره انسان و جهان، افراد را در درك صحيح از آن دو و تنظيم اعمال و رفتارشان يارى دهد. دين اساسىترين نقش را در تدوين اهداف خلقت انسان ايفا مىكند. دين با ارائه نظام مشخصى كه برگرفته از نحوه نگرش وى نسبت به جهان، انسان و نيازها و استعدادهاى اوست درصدد تبيين اهداف خلقت انسان است. مسائلى كه بايد به طور مشخص براى يك محقق حل شود تا بتواند به تعيين اهداف بپردازد، عبارت است از نيازهاى واقعى، استعدادهاى اصيل، كمال حقيقى، ويژگىها، ابعاد وجودى، توانايىها و جايگاه وى در جهان هستى. در فرايند تعيين معيار، ما با دو نوع انديشه مواجه هستيم: يكى انديشهاى هماهنگ و يك رنگ كه خارج از شرايع الهى و توحيدى است و بر اساس اصالت ماده شكل مىگيرد و ديگرى انديشهاى است متناسب و همگون با اديان الهى كه بر پايه اصالت توحيد تعريف مىگردد. پاسخ صريح و كوتاه اين دو فرايند به سؤال بنيادين «معيار تشخيص نيازهاى واقعى از نيازهاى كاذب چيست؟» را مىتوان در عبارت زير جست: انديشه دينى نيازهاى واقعى را نيازهايى مىداند كه ارضاى آنها باعث فعليت يافتن استعدادهاى فطرى كه رسيدن به مقام شامخ «خليفةاللهى» است مىشود و انديشه غيردينى نيازهايى را نيازهاى واقعى مىداند كه ارضاى آنها باعث اشباع غرايز و كامجويى هرچه بيشتر از طبيعت و انسانهاى ديگر مىشود. چنين انديشهاى به دنبال گسترش به سمت بىنهايت قدرت انتخابوگزينههاىمردم براى تأمين نيازهاى مادى و دنيوى است. هريك از اين دو انديشه، مبتنى بر يك سلسله زيرساختهاى فلسفى در ابعاد سه گانه معرفتشناسى، هستىشناسى و ارزششناسى است كه بدون آشنايى با آن مبانى نمىتوان به تفاوتهاى جوهرى اين دو الگو و رفتارها و پىآمدهاى آن پى برد. استعدادها و نيازهاى واقعى انسان
تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب از جمله اعمالى است كه مستقيما با وجود آدمى يا بهتر بگوييم با ابعاد مختلف وجود او سر و كار دارد. اين اعمال به هر صورتى كه تعريف شود و هدف آن هرچه باشد مستلزم شناخت دقيق انسان است. همانگونه كه پزشكى در وهله اول مستلزم شناخت طبيعت جسمانى يعنى ساخت و كاركردهاى تن است لازمه تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب نيز شناخت طبيعت آدمى مخصوصا قوا و استعداهايى است كه بايد پرورش يابند. قرآن كريم به معرفى تمام طبيعت و ذات انسان اشاره نكرده است. علت اين است كه طبيعت انسانى را دقيقا نمىتوان شناسايى كرد، نامحدود بودن استعدادها و امكانات موجوديت انسانى و مراتب رشد و كمال و سقوط انسان است. اگر انسان داراى ماهيت قابل تعريف مىبود، هرگز اين همه اختلافنظر ميان محققان و صاحبنظران وجود نمىداشت. استعدادها و مختصاتى كه در قرآن مجيد درباره انسان آمده بيان ماهيت انسان نيستند، بلكه بيان كيفيتها و حالاتى است كه از انسان بروز مىكند. (2) هريك از نيروها و استعدادهاى انسانى در مسير طبيعى خود، جزئى از فطرت آدمى به شمار مىروند. به عبارت ديگر جريان قانونى هريك از استعدادها و نيروهاى انسان فطرت آن نيرو ناميده مىشود. (3) انسان موجودى است با استعدادهاى بسيار كه همين استعدادها موجب امتياز او بر موجودات ديگر مىشود. (4) هر يك از علوم انسانى از ناحيه و حيثيت ويژهاى انسان را مورد مداقّه و بررسى قرار مىدهند،اما براى تشخيص نيازهاى واقعى انسان از نيازهاى كاذب، انسان را از آن نظر كه داراى استعدادهاى بالقوه و قابل رشد و تكامل است بايد مورد بررسى قرار داد. بنابراين، زمينه اصلى و مايه نخستين تشخيص نيازهاى واقعى از نيازهاى كاذب، استعدادها و زمينههاى نهفته در انسان است به خاطراهميت استعدادها و اينكه پرورش استعدادهاست كه نياز را براى انسان به وجود مىآورد، ما ابتدا به بررسى استعدادهاى آدمى مىپردازيم و بعد از آن مسأله نيازهاى انسان را مطرح مىكنيم. استعدادهاى آدمى
تعريف استعداد
در جهان آفرينش تغييرات مختلفى وجود دارد ولى در ميان آنها يك نوع تغيير خاصى وجود دارد كه آن را از بقيه متمايز مىسازد و به آن برترى ويژهاى مىدهد و آن تغيير هدفمند است كه باعث توسعه و تكامل شىء متغير مىشود و داراى نظام خاصى است. هرچيز امكان تكامل و رسيدن به هر چيز ديگر را ندارد. اين امكان رابطه خاصى است ميان شىء در حال تكامل و شىء ديگرى كه بعدا اين شىء به صورت آن درمىآيد. از اين امكان در فلسفه به «استعداد» تعبير مىشود. اين رابطه در حقيقت ميان دو شىء جداگانه نيست بلكه ميان دو مرحله از وجود يك شىء است. براى اغراض ما در اينجا بسيار مهم است كه به حقيقت و هويت استعدادهاى آدمى پى ببريم. استعداد يك صفت وجودى واقعى است نه عدمى يا اعتبارى. (5) دليلى كه براى عينى بودن استعداد مىآورند اين است كه متصف به صفات وجود مانند قُرب، بُعد، شدّت و ضعف مىشود، مثلاً، استعداد نطفه براى دارا شدن روح دورتر و ضعيفتر از استعداد جنين كامل است و استعداد هسته درخت براى تبديل شدن به درخت نزديكتر و قوىتر از استعداد خاك است. گفتيم نيازها برخاسته از استعدادهاى آدمى است، لذا از نظر علمى و دينى اول بايد ببينيم استعدادهاى آدمى چه استعدادهايى است و انسان بما هو انسان چه استعدادهايى در نهان خود دارد كه بايد بروز كند؟ بعد بايد ببينيم اسلام چه عنايتى به اين استعدادها كرده و منطق او راجع به اين استعدادها چيست؟ استعدادهاى ذاتى و استعدادهاى غير ذاتى
استعدادهاى ذاتى استعدادهايى هستند كه ماهيت مادام كه ماهيت است از آنها برخوردار است، يعنى اين استعداد براى آن ذاتى و جزء ماهيت است. يك ماهيت ممكن است استعدادهاى مختلفى داشته باشد، مثلاً دانه گندم هم استعداد اين را دارد كه بوته گندم شود و گندم به بار آورد و از اين طريق نسل خود را حفظ كند و هم استعداد اين را دارد كه انسان گرسنهاى را سير كند تا هنگامى كه دانه گندم است استعداد بوته گندم شدن را دارد و اين قابل تغيير نيست، اما هنگامى كه خوراك انسان شد ديگر اين استعداد را ندارد. اين دو استعداد براى آن حكم واحدى ندارد. ميان دو استعداد تفاوت فاحشى وجود دارد. فرق است ميان موردى كه طبيعت يك شىء به سوى غايتى در حركت است و مىكوشد خود را به آن برساند و موردى كه طبيعت يك شىء استعداد چيزى را دارد ولى طبيعت آن به سوى آن در حركت نيست. در استعداد «بوته گندم شدن» ويژگىاى است كه در استعداد ديگر نيست و همين ويژگى است كه موجب تمايز و برترى آن بر ساير استعدادها شده است. «بوته گندم شدن» كمال ويژه دانه گندم به شمار مىآيد كه از همان ابتدا متوجه اوست فقط شرايط مساعد مىخواهد كه اين طبيعت خود را با حركت تكاملى به آنجا برساند و به سبب فعليت چنين استعدادى است كه از ساير موجودات ممتاز و متمايز مىشود. در پرورش اين نوع استعداد لازم نيست، عوامل خارجى آن را به سوى بوته شدن پيش ببرند. اين دانه گندم فقط فراهم شدن شرايط مىخواهد اگر اين شرايط حتى به صورت اتفاقى هم فراهم شود دانه گندم حركت استكمالى خود را شروع مىكند. برخلاف استعداد غير ذاتى كه هيچگونه تكاملى را به دنبال ندارد، سير شدن انسان گرسنه با خوردن گندم، هيچ تكاملى براى دانه گندم محسوب نمىشود. «استعداد بوته گندم شدن» آينده ويژهاى براى دانه گندم تصوير مىكند و دانه گندم به واسطه چنين استعدادى است كه مىتواند به فعليتى برسد كه از محدوده فعليتهاى متصور و ممكن موجودات ديگر خارج است. (6) استعدادهاى ذاتى و غير ذاتى انسان
انسان نيز مانند ساير موجودات طبيعى از استعدادهاى ذاتى و غير ذاتى برخوردار است. افراد بشر از آن نظر كه افراد نوع واحدند استعداد و كمالات مشابهى دارند و از آن نظر كه تفاوتهايى از لحاظ استعداد در آنها هست هر دسته چيزهايى در استعداد دارند كه بايد به فعليت برسانند كه ديگران آنها را ندارند. لذا تك تك افراد رسالتى دارند، نوع بشر نيز رسالتى دارد. رسالت افراد، پيشرفت و تكامل فرد است از راه شكوفا كردن تمام استعدادهاى ذاتى، و رسالت نوع، پيشرفت و تكامل نوع است از راه شكوفا كردن تمام استعدادهاى نوع (استعدادهاى غير ذاتى). استعدادهاى ذاتى انسان
انسان استعداد كمال نامحدودى دارد، خداوند سبحان مىفرمايد: «يا اَيُّها الانسان اِنَّك كادحٌ اِلى ربِّك كَدحا فَمُلاقيه» (انشقاق: 6)؛ اى انسان، حقّا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد. اين تلاش سخت به خاطر اين است كه آدمى از استعدادهاى خاصى برخوردار است كه او را آماده مىسازد تا از موقعيت يك جاندار ناچيز مادى به يك موجود والاتر از هر مخلوقى اعتلا و ترقى پيدا كند. اين واقعيت از مقايسه انسان با ساير موجودات و كمى غور و تفحص در نيازهاى متعالى انسان فهميده مىشود. انسان علاوه بر استعدادهاى مادى كه با ساير موجودات شريك است، از حيث معنوى نيز آمادگى پذيرش كمال و رسيدن به مقام قرب الهى را دارد. استعدادهاى ذاتى انسان براى رسيدن به غايات اصلى و اولى طبيعت آدمى است كه عبارتند از مدارجى كه يك انسان در سلسله مراتب وجود در قوس صعود طى مىكند كه موجب توسعه و تكامل وى مىشود. ريشه كوشش و تلاش انسان براى نيل به خود تكامل يافته را بايد در بعد معنوى انسان جستوجو كرد. يعنى بايد اين واقعيت را پذيرفت كه انسان داراى بعد معنوى است و مىتواند خود را در مسير تكامل به جريان بيندازد. با تكامل يافتهتر شدن خود است كه استعدادهاى انسان شكوفا مىشود و ظرفيت وجودى انسان افزايش مىيابد. خود انسان هنگامى كه تكامل مىيابد كه سعادت ابدى را در نظر بگيرد. زيرا خودى كه سرمايه ابدى است جز با سعادت ابدى قابل معامله نمىباشد. به بيان ديگر اگر انسان ابديت و لقاى الهى را در نظر نگيرد نمىتواند تكامل پيدا كند. (7) خداوند سبحان در سوره انسان آيه 2 و 3 مىفرمايد: «إنّا خلقنا الانسان من نطفةٍ امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا، انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا»؛ ما انسان را از نطفهاى اندر آميخته آفريديم تا او را بيازماييم و وى را شنوا و بينا گردانيديم. ما راه را بدو نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاس.» اين دو آيه اشاره به استعدادهاى انسان دارد كه او را به مرحلهاى از كمال مىرساند و از اختيار، عقل، اراده، روح تكاملپذير و تضاد درونى برخوردار مىكند تا شايسته تكليف، مسئوليت و آزمايش گردد به همين منظور او سميع و بصير شد تا دعوت الهيّه را كه به وى مىرسد بشنود و آيات الهيه را كه دلالت بر وحدانيت خدا، نبوّت و معاد مىكند ببيند و به آنها لبيك بگويد. وجود استعداد تكامل در آدمى به معناى نياز به بارورى اين استعدادهاى نامحدود است. لذا خداوند براى دستيابى انسان به كمال مطلوب و شكوفا شدن استعدادها «ميل به كمال» را نيز به درون انسان تعبيه كرد تا او را در تكاپوى زندگى مادى و معنوىاش و رسيدن به كمال واقعىاش يارى نمايد. چون استعداد تكامل در انسان تا بىنهايت است ميل و اشتياق به كمال نيز در او تا بىنهايت است. اين تكامل كه از آن روح است به خاطر تعلّق روح به بدن مادى است. لذا روح انسان علاوه بر ميل و اشتياق به كمال خود به فكر بقاى بدن و تأمين نيازهاى وى نيز است به همين جهت خداوند روح را داراى گرايشهاى مختلف غريزى هم قرار داد تا نيازهاى بدن را نيز ارضا كند. به محض اينكه بدن براى بقاى خود نيازمند به چيزى مىشود، روح انسان با درك آن نياز به كمك اميال خدادادى حركتى را براى رفع آن نياز آغاز مىكند. از اين مطلب معلوم مىشود انسان داراى دو جنبه زمينى و خاكى و جنبههاى آسمانى است و انسان بر اساس دو ميل و گرايش عمل مىكند از يك طرف مثل ملائك تحت تأثير جاذبهها و كششهاى ماوراى مادى كه فطرى هستند قرار دارد كه او را به سمت تسبيح، تقديس، پرستش، عبادت، علم و دانش، فضيلتخواهى، جمال و زيبايى مىكشاند و از طرف ديگر انسان مانند جانداران تحت تأثير جاذبهها و كششهاى مادى قرار دارد كه او را به سمت غذا، استراحت، آسايش، امور جنسى، ماده و طبيعت مىكشاند. اما اينكه چه ارتباطى و نسبتى بين اين دو نوع گرايش برقرار مىشود مسير و جهت تكامل متفاوت خواهد شد. وجود اين دو نوع گرايش باعث شده است تا راه انسان از ساير موجودات مادى متمايز شود براى انسان ديگر اينطور نيست كه به محض آماده شدن شرايط خود به خود به حركت درآيد و مانند دانه گندم در مسير از پيش تعيين شده به راه افتد. بسته به اينكه انسان چطور در مقابل اين دو نوع گرايش موضعگيرى مىكند و به كداميك اصالت مىدهد راه او متفاوت خواهد شد. همه چيز در گرو جهانبينى و دستگاه اعتقادى انسان است زيرا روح به كمك اين دستگاه هم كمال مطلوب خود را مىشناسد و هم رابطه افعال را با اين كمال مطلوب مشخص مىسازد. اين دستگاه را روح در آغاز حركت به كمك نيروى عقل خود مىسازد. البته عقل براى ادامه حركت به تنهايى نمىتواند اين دستگاه را به درستى مشخص سازد بلكه علم و تجربه و مهمتر از همه وحى به تقويت نيروى عقل مىآيند تا اين دستگاه آنطور كه بايد در تمامى مراحل سير شكل گيرد. از اين مباحث نتيجه مىشود انسان دو دسته نياز مهم دارد: نيازهاى بقاى جسم و نسل و نيازهاى تكامل روح كه تأمين هر دسته از اين نيازها باعث شكوفايى دستهاى از استعدادهاى آدمى مىشود. دين اسلام درصدد تأمين هر دو دسته از نيازها براى همه انسانها در تمامى نسلها است. استعدادهاى غير ذاتى انسان
خداوند انسان را مانند برخى از جانداران ديگر اجتماعى آفريده است. فرد به تنهايى قادر نيست نيازهاى خويش را برطرف سازد. زندگى بايد به صورت يك شركت درآيد كه همه در وظايف و بهرهها سهيم باشند و يك نوع تقسيم كار ميان افراد برقرار شود با اين تفاوت كه در جاندارهاى اجتماعى ديگر تقسيم كار و وظيفه به حكم غريزه و به فرمان طبيعت صورت گرفته، و امكان هر نوع تخلف و سرپيچى از آنها گرفته شده است، برخلاف انسان كه موجودى آزاد و مختار است و كار خويش را آزادانه و به عنوان وظيفه و تكليف بايد انجام دهد. (8) اجتماع انسان احتياج دارد به اينكه استعدادهاى گوناگونى در آن به ظهور برسد و هر دسته ذوق و استعداد رشتهاى را از خود نشان بدهند. حكمت خداوند به اين تعلق گرفته است كه مجموع استعدادهايى كه براى پيشرفت و تكامل جامعه انسانى لازم است در ميان مجموع افراد جامعه تقسيم شود. در اين مورد خداوند سبحان در سوره زخرف آيه 32 مىفرمايد: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخد بعضهم بعضا سخريا»؛ ما وسايل معاش (امكانات و استعدادها) آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم، و برخى از آنان را از نظر امكانات و استعدادها به درجاتى بالاتر از بعضى ديگر قرار دادهايم تا بعضى از آنها بعضى ديگر را در خدمت گيرند. [و در نتيجه همه به طور طبيعى مسخّر همه واقع شوند.] انسانها از نظر امكانات و استعدادها يكسان آفريده نشدهاند، اگر چنين آفريده شده بودند هركس همان را داشت كه ديگرى دارد و همان را فاقد بود كه ديگرى فاقد است و طبعا نياز متقابلى و پيوندى در كار نبود. خداوند انسانها را از نظر استعدادها و امكانات جسمى و روحى و عقلى و عاطفى مختلف آفريده است. بعضى را در بعضى از مواهب بر بعضى ديگر به درجاتى برترى داده است و آن بعض ديگر را بر اين بعض، و به اين وسيله همه را بالطبع نيازمند به هم و مايل به پيوستن به هم قرار داده و به اين وسيله زمينه زندگى به هم پيوسته اجتماعى را فراهم نموده است. (9) استعدادهاى غير ذاتى براى رسيدن انسانها به غايات و هدفهاى ثانوى انسان است. هدفهاى ثانوى عبارتند از هدفهايى كه انسان آنها را براى ايجاد زمينه براى هدفهاى اوليه و ذاتيه تعقيب مىكند. استعدادهاى اجتماعى انسان همه از اين قبيل است كه موجب تكامل اجتماع مىشود. تنوع استعدادها و مختصات انسانى به گونهاى است كه برخى افراد در يك سلسله استعدادها قوى هستند و در برخى استعدادهاى ديگر ضعيف؛ در اين نوع از اختلافها چون هر يك از اشخاص داراى امتيازى است كه در ديگرى وجود ندارد، افراد جامعه مىبايد با هماهنگ ساختن استعدادهاى گوناگون خود از آنها در مسير رشد و كمال استفاده كنند. با وجود اختلاف در استعدادها، احساسات، تمايلات، انديشهها، فرهنگها، محيطهاى اجتماعى و ضعف و قوت جسمانى انسانها، هيچگاه نمىتوان اختلاف ميان ضعيف و قوى را به طور كلى حذف نمود، بلكه بايد زندگى اجتماعى را به گونهاى تنظيم نمود كه هر فردى با تمام مختصات خود در مسير تحقق «حيات معقول» حركت كند. (10) [حيات معقول اصطلاحى است كه علامه محمدتقى جعفرى به جاى حيات طيبه ـ اصطلاح قرآن ـ به كار مىبرند.] تفاوت استعدادهاى ذاتى و غيرذاتى در انسان و ساير موجودات طبيعى
انسان و ساير موجودات طبيعى در موارد زير، در اين دو نوع استعداد با هم تفاوت دارند: 1. انسانها اين توانايى را دارند كه به طور همزمان هر دو نوع استعداد خود را پرورش دهند و پرورش يك نوع مانع پرورش انواع ديگر نمىشود؛ مثلاً اگر انسانى استعداد شاعرى يا فنّى به عنوان يك نوع استعداد غير ذاتى داشته باشد، پرورش اين نوع استعداد مانع پرورش استعداد پرستش و عبادت و قرب خداوند به عنوان يك نوع استعداد ذاتى نمىباشد. اين بر خلاف پرورش اين دو نوع استعداد در ساير موجودات طبيعى است؛ مثلاً اگر تخم مرغى اُملت شد ديگر امكان پرورش استعداد ذاتى كه همانا مرغ شدن است، از بين مىرود. 2. پرورش استعدادهاى غير ذاتى در ساير موجودات طبيعى نياز به عوامل خارجى دارد تا آن طبيعت را تحت تأثير خود قرار دهند و آن را با يك حركت غير اختيارى به شىء ديگر تبديل سازند؛ مانند تبديل شدن تخم مرغ به اُملت و غذا كه نياز به عوامل خارجى دارد ولى پرورش استعدادهاى ذاتى به چنين عوامل خارجى نياز ندارد، همين كه شرايط مساعد آماده شد حركت استكمالى كه يك حركت پيچيده همراه با نوعى جبر طبيعى است آغاز مىشود. ولى در انسان پرورش هر دو نوع استعداد يك حركت كاملاً اختيارى است و نقش عوامل خارجى در حد زمينهسازى است. بنابراين، آنچه بر عهده حكومت اسلامى است آمادهسازى زمينه پرورش اين دو نوع استعداد است. در پرورش استعداد ذاتى، انسانها حتما به رهبر الهى نياز دارند، چون پرورش استعدادها به اعمال و رفتارى نياز دارد كه شناخت آنها منوط به وحى است. ضرورت تحقق استعدادهاى ذاتى
گفتيم موجودات زنده داراى دو دسته استعداد ذاتى و غيرذاتى مىباشند. دراينكهپرورش كدامدسته ضرورتدارد دوقول وجود دارد: قول اول: اين قول منكر ضرورت پرورش استعدادهاى ذاتى است و در اهميت پرورش استعدادها تفاوتى بين اين دو دسته استعداد نمىگذارد و پرورش هر دو دسته را علىالسّويه مىداند. ابزايل شفلر در اين مورد مىنويسد: «ميوه بلوط نه تنها دانه درخت بلوط است بلكه غذايى ارزشمند براى سنجابهاست. چرا بايد يك خصيصه را امرى طبيعى و تبيينى ممتاز بشمريم و آن را بر خصيصه ديگر ترجيح دهيم... معلوم نيست كه خصيصههاى ماهوى بر هر معنا، توصيههاى اخلاقى يا معيارهاى ارزشى به دست دهند. اگر ماهيت ميوه بلوط اين است كه درخت بلوط شود، اين نشان نمىدهد كه بايد چنين بشود... هيچ پل سحرآميزى واقعيتهاى ادعايى درباره ماهيتها را به ارزشهاى مفروض ناشى از تحقق آنها متصل نمىكند.» (11) قول دوم: اين قول به سزاوار و شايسته بودن پرورش استعداد ذاتى حكم مىكند. مىگويد: اگر «بلوطى بودن دانه» در استعداد «درخت بلوطى شدن» آن است، پس كمال ذاتى آن در «درخت بلوط بودن» آن است و چون كمال ذاتى آن در اين است، پس سزاوار است چنين بشود. ذاتى بودن يك كمال براى موجودى، خود دلالت تام شايستگى فعليت آن استعداد و تحقق آن كمال را دارد. نهايت چيزى كه در اينجا مىتوان گفت اين است كه ممكن است فعليت آن استعداد كه كمال خاص آن به شمار مىآيد، مانع فعليت ديگر استعدادهاى آن يا استعدادهاى ديگران شود. اين تنها مسألهاى است كه موجب ارزشيابى و تصميمگيرى در باب استعدادهاى ما مىشود و ما را وامىدارد تا در انتخاب استعدادها براى فعليت بخشيدن به آنها ارزشگذارى كنيم و دست به گزينش بزنيم.» (12) آنچه به نظر مىرسد اين است كه بين انسان و ساير موجودات طبيعى فرق است. در انسان امكان فعليت همزمان هر دو دسته وجود دارد. با اين تفاوت كه فعليت استعدادهاى غير ذاتى، زمينهساز و مساعد فعليت استعدادهاى ذاتى است. در ساير موجودات طبيعى هرچند كمال نوع در پرورش استعداد ذاتى است، چون خداوند حكيم آنها را براى تحصيل كمالات بالاتر خلق كرد و قوام عالم جانداران به پرورش استعدادهاى غيرذاتى نيز مىباشد تا حفظ نسل هر جاندار ميسر گ ردد، پرورش استعدادهاى ذاتى مطلقا ترجيح ندارد. اين برخلاف پرورش اين نوع استعداد در انسان است كه ترجيح فقط با پرورش استعدادهاى ذاتى انسان است و ساير استعدادها بايد در خدمت استعدادهاى ذاتى باشند. آنچه در الگوهاى توسعه بايد اصل قرار گيرد پرورش استعدادهاى ذاتى است و پرورش ساير استعدادها بايد در خدمت تأمين نيازهاى پرورش استعدادهاى ذاتى قرار گيرند و ساير استعدادها نه تنها بايد تا جايى پرورش يابند كه هيچگونه محدوديتى براى پرورش استعدادهاى ذاتى نداشته باشد بلكه به گونهاى پرورش يابند كه حداكثر سودمندى را براى پرورش استعدادهاى ذاتى داشته باشند. ارتباط نيازهاى واقعى انسان با استعدادهاى انسان
هدف از زندگى شكوفا شدن استعدادهاى بالقوه انسانهاست كه در سايه تأمين نيازهايى محقق مىشود كه ما آنها را «نيازهاى واقعى» مىناميم و ارضاى نيازهايى كه نقشى در شكوفا شدن استعدادها ندارند «نيازهاى كاذب يا غيرواقعى» خوانده مىشوند. بنابراين شناخت استعداد و نياز ضرورت مىيابد. ما در قسمت قبل تا حدودى با استعدادهاى آدمى آشنا شديم و در اين قسمت با نيازهاى واقعى و كيفيت ارتباط آن با استعدادهاى انسان آشنا مىشويم. انسان با نيازهاى بىشمارى به دنيا مىآيد. تلاش براى ارضاى اين نيازها طبيعى است. هرقدر اين نيازها مناسبتر و بهتر براورده شوند زندگى انسان بهتر و آسودهتر است، هر اندازه زندگى انسان مهياتر باشد، باعث آسايش خاطر و خرسندى و احساس امنيت بيشترى مىشود. چنين آسايش خاطرى براى شكوفا شدن استعدادهاى آدمى ضرورى است. بديهى است اگر توسعه براساس شناخت نيازهاى واقعى انسان و پرورش استعدادهاى وى تعريف شود. رفاه و سعادت انسانى مفهوم حقيقى خود را باز خواهد يافت. اصولاً گفته مىشود انسان بدون انگيزه دست به هيچ فعاليت و رفتارى نمىزند و از طرف ديگر هيچ انسانى داراى انگيزهاى نمىشود مگر بر اساس نيازى كه براى او مطرح شده است و نيازها هم به نوبه خود از ضرورت پرورش استعدادها ناشى مىشوند. لذا لازم است، نيازهاى واقعى انسان را بررسى نماييم. معناى لغوى نياز
نياز كه در پارهاى از نوشتهها آن را با انگيزه ( Motive )، خواست Want )) و تمايل و آرزو ( Desir ) مترادف دانستهاند به نيروى ذهنى اطلاق مىشود كه موجب انگيزش و سر زدن رفتار خاص از آدمى مىگردد تا نياز پيدا شده رفع گردد. (13) تعريف كاملى كه از نياز شده به وسيله هنرى الكساندر مارى ( H.A. Murray ) بوده است. وى نياز را اينگونه تعريف مىكند: «نياز عبارت است از نيرويى كه از ذهنيات و ادراك آدمى سرچشمه مىگيرد و انديشه و عمل را چنان تنظيم مىكند كه فرد به انجام رفتارى مىپردازد تا وضع نامطلوب را در جهتى معين تغيير دهد و حالت نارضايتى را به رضايت و ارضاى نياز تبديل كند. (14) به نظر وى آدمى احتياجات و نيازهايى دارد كه نظرى هستند و ظهور هر نياز ايجاد تنيدگى يا ناراحتى مىكند يعنى تعادل حياتى را بر هم مىزند. موجود زنده براى رفع اين تنيدگى يعنى استقرار تعادل حياتى به جنب و جوش مىافتد و حركات و اعمالى انجام مىدهد. (15) انواع نيازهاى انسان
اكنون اعتقاد عمومى بر آن است كه انسان داراى يك سلسله نيازهاى مختلف مىباشد و اقدامات و عمليات او در زندگى خصوصى و محيط كار پاسخى در جهت ارضاى اين نيازهاست. روانشناسان، جامعهشناسان و فيلسوفان طبقهبندى گوناگونى از اين نيازها ارائه كردهاند. ضمن آنكه هيچ دو طبقهبندى كاملاً يكسان و منطبق با يكديگر نمىباشند. با اين حال در كليه آنها تعدد نيازها و اينكه شخص تنها به خاطر محركهاى مادى و در نتيجه ارضاى نيازهاى فيزيولوژيكى و جسمى فعاليت نمىنمايد به نحوى بيان شده است. انواع نيازهاى انسان از نظر شهيد مطهرى
شهيد مطهرى نيازهاى انسان را از زواياى متعددى در بحثهاى مختلف مورد بررسى قرار دادند و به انواع مختلف دستهبندى كردند كه ما در اينجا به دو نوع از آنها اشاره مىكنيم: الف. نيازهاى فطرى و غير فطرى
ايشان نيازهاى فطرى را اينگونه تعريف كردند: نيازهاى فطرى نيازهايى هستند كه ناشى از ساختمان طبيعى بشر است كه هر بشرى به موجب آنكه بشر است، خواهان آنهاست. مثل علاقه انسان به تحقيق و كاوش علمى، علاقه به جمال و زيبايى، علاقه به تشكيل خانواده و توليد مثل با همه زحمتها و مرارتهايش. اينها نيازهايى فطرىاند كه براى ما قابل ترديد نيست. (16) ب. نيازهاى اوليه و ثانويه
وى در جاى ديگر نيازهاى انسان را به اوليه و ثانويه تقسيم مىكنند: وى نيازهاى اوليه را نيازهايى مىداند كه از عمق ساختمان جسمى و روحى انسان و از طبيعت زندگى اجتماعى انسان سرچشمه مىگيرد تا انسان، انسان است و زندگى وى، زندگى اجتماعى است، آن نوع نيازها هست. اين نوع نيازها يا جسمىاند يا روحى و يا اجتماعى. نيازهاى جسمى از قبيل نياز به خوراك، پوشاك، مسكن و همسر؛ نيازهاى روحى از قبيل علم، زيبايى، نيكى، پرستش، احترام و تربيت؛ نيازهاى اجتماعى از قبيل معاشرت، مبادله، تعادل، عدالت، آزادى و مساوات. نيازهاى ثانويه نيازهايىاند كه از نيازهاى اوليه ناشى مىشوند. نياز به انواع آلات و وسايل زندگى كه در هر عصر و زمانى فرق مىكند از اين نوع است. نيازهاى اوليه، محرك بشر به سوى كمال است، اما نيازهاى ثانويه ناشى از تكامل زندگى است و در عين حال محرك به سوى كمال بالاتر است. نيازهاى اوليه هميشه وجود دارد و هيچگاه كهنه نمىشوند و از بين نمىروند. اما نيازهاى ثانويه ممكن است تغيير كنند و كهنه شوند و از بين بروند. اما بعضى از آنها هميشه زنده و نو هستند؛ مثل نياز به قانون كه ناشى از نياز به زندگى اجتماعى است. (17) نيازهاى واقعى و نيازهاى كاذب (غير واقعى)
از يك زاويه ديگر مىتوان نيازهاى انسان را به نيازهاى واقعى و نيازهاى كاذب تقسيم كرد. نيازهاى كاذب نيازهايى هستند كه از هيچ واقعيت عينى نشأت نمىگيرد، بلكه شكل گرفته از مجموعهاى از پندارها و خيالات شعارگونه و بىمحتواست كه گاه براى پيشبرد اهداف خاصى ايجاد و پىگيرى مىشوند. نيازهاى واقعى، نيازهايى هستند كه از يك واقعيت عينى مايه مىگيرند. و خود به دو دسته «مادى» و «معنوى» تقسيم مىشود. نيازهاى مادى در محدوده بعد مادى انسان مطرح مىشوند، بنابراين كاربرد محدودى دارد و نمىتواند در زمينه معنوى كارايى داشته باشد و انسان را به تلاش وامىدارد، ولى نيازهاى معنوى با ورود به حيطه روح آدمى از كاربرد وسيعى برخوردار است. (18) شكى نيست اديان الهى براى برطرف كردن نيازهاى آدمى نازل گشتهاند. نيازهايى كه در صور مختلف تجلى مىيابند گاهى مربوط به روح و روان آدمىاند و گاهى مربوط به جسم آدمى، و در اين نكته هم شكى نيست كه انسان بعضى از نيازهاى خويش را ارتكازا مىيابد اما به وضوح از درك همه نيازهاى حقيقى خويش عاجز است، خصوصا نيازهاى جزئى و پيچيده در مورد جسم و روان شخص و حيات اجتماعى نكته اساسى در اين بحث تمييز بين نيازهاى واقعى و نيازهاى تخيلى و وهمى است. دين براى برطرف كردن نيازهاى حقيقى انسان نازل گشته نه نيازهايى كه انسان تخيل مىكند و خود را محتاج آن مىبيند. به نظر مىرسد در ميان اختيار دين و شناخت نيازها اصالت با اختيار دين است نه شناخت نيازها؛ يعنى اينطور نيست كه اول نيازهايمان را بشناسيم و بعد دينى متناسب با آن اختياركنيم بلكه اول دينى را بر طبق ادلهاى قانعكننده مى پذيريم و بعد نيازهاى خود را به نحو تفصيلى از دين باز مىجوييم. ايمان به خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآله و كتاب آسمانى و ائمه اطهار عليهمالسلام مقدّم است بر تشخيص نيازهاى انسانى، و بلكه اصلاً هدف اصلى دين بيان نيازهاى حقيقى انسان است. انسان خود به خود نسبت به نيازهاى حقيقى خويش عرفان و اطلاع يقينى ندارد. مگر به بعضى نيازهاى خيلى كلى. (19) اسلام سعى دارد انسان را به گونهاى رشد دهد كه تمام حركات و فعاليتهايش او را به هدف نهايى آفرينش كه همان «قرب الهى» است نزديكتر كند. از نظر اسلام فقط ارضاى نيازهاى واقعى است كه مىتواند انسان را به هدف نهايى خلقت نزديك كند. به همين جهت رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمودند: «يا اباذر ليكُن لك فى كلّ شىء نيَّةً حتى فى النوم و الأكل» (20) يا اباذر بايد براى تو در همه چيز حتى در خوردن و خوابيدن نيز نيت صالحى باشد. اسلام براى انسان «حيات طيبه» را مىپسندد (21) نه چنان حياتى كه فقط به برآوردن نيازهاى حيوانى قناعت شود چه رسد به نيازهاى كاذب؛ چون انسان حيوانى در رديف ساير حيوانات نيست كه نهايت كمال او تأمين نيازهاى مادىاش باشد بلكه مقام او به قدرى شريف است كه زمين و آسمان و آنچه در ميان آنهاست براى او آفريده شده است. (22) يك فرد مسلمان همانطور كه از جهت نظرى هيچ دلبستگى به دنيا و مظاهر فريبنده آن ندارد و از جهت عملى نيز هيچگاه براى ارضاى تمايلات نفسانى، نيازهاى مادى خود را تأمين نمىكند، بلكه به آن جنبه انجام وظايف و تكاليف مىدهد، حتى از برخى بهرهمندىها چشمپوشى مىكند تا مصالح فردى و عمومى تأمين گردد و نيازى را براى تفاخر و خودنمايى و چشم و همچشمى برآورده نمىسازد. نيازهاى مادى و معنوى
نيازهاى انسان بعضى جنبه اختصاصى دارند و بعضى جنبه اشتراكى، آنچه جنبه اشتراكى دارد نيازهاى مادىاند. نيازهاى مادى، نيازهايىاند كه در اثر به هم خوردن تعادل شيميايى بدن به وجود مىآيند و در همه انسانها ثابت هستند. نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، استراحت و همسر ازجمله نيازهاى مادىاند. اين نيازها هرچند در اصل وجود خود ارتباطى به اعتقادات فرد ندارد ولى نحوه ارضاى آنها كاملاً بستگى به بينش و اعتقادات فرد دارد. يكى اين نيازها را با كمترين مصرف تأمين مىكند و ديگرى پرخور، شكمباره و دامنباره است. ارضاى نيازهاى مادى از اولويت بالايى برخوردار است ولى بعد از ارضاى اين نيازها جوامع بايد به سمت ارضاى نيازهاى معنوى حركت نمايند. نيازهاى معنوى، نيازهايىاند كه از بعد روحانى انسان سرچشمه مىگيرند و بعد از ارضاى نيازهاى مادى اساسى بدن، ظاهر مىشوند. براى اين ظهور، رسيدن به سن خاصى مطرح نيست برخلاف نيازهاى جسمانى كه بروز آنها به سن وابسته است؛ مثلاً رسيدن به سن بلوغ شرط بروز نيازهاى جنسى است ولى نيازهاى معنوى به اندام خاصى مربوط نيست و علت زيستشناختى ندارد و ارضاى آنها انسان را به سوى كانونهاى غير مادى مىكشاند و معيار و ملاك انسانيت شمرده مىشود. (23) اصولاً نيازهاى معنوى والاى بشر زاده ايمان و اعتقاد و دلبستگىهاى او به برخى حقايق در اين جهان است كه آن حقايق، هم ماوراى فردى است و هم عام و شامل و ماوراى مادى است؛ يعنى از نوع نفع و سرمايه مادى نيست. اينگونه ايمانها و دلبستگىها به نوبه خود مولود برخى جهانبينىها و جهانشناسىهاست كه يا از طرف پيامبران الهى به بشر عرضه شده است و يا برخى فلاسفه خواستهاند نوعى تفكر عرضه نمايند كه ايمانزا و آرمانخيز بوده باشد. به هر حال نيازهاى والا، معنوى و فوق حيوانى انسان آنگاه كه پايه و زير بناى اعتقادى و فكرى پيدا كند نام «ايمان» به خود مىگيرد. (24) ارتباط بين نيازهاى مادى و معنوى
انسان با توجه به ويژگىهاى روحى، جسمى و فطرى در ميدان جاذبه نيازهاى مختلف قرار دارد كه در صورت تمركز بر نيازهاى مشترك با ديگر جانداران، اثرى از نيازهاى معنوى نمىماند. انسان با توجه به دو بعد روحى و جسمى داراى دو دسته از نيازهاست؛ مادى و معنوى. مسئله مهمى كه در اينجا مطرح مىشود، ارتباط بين اين دو دسته از نيازهاست. ما چگونه مىتوانيم بين اين دو دسته از نيازها يا به عبارت ديگر بين اين دو بعد انسانى ارتباط برقرار كنيم؟ آيا انسان همواره از اين دو زاويه به امور مىنگرد؟ آيا خاستگاه اين دو دسته از نيازها كاملاً منقطع است؟ اگر رابطهاى بين اين دو دسته از نيازها يا اين دو بعد انسانى وجود دارد، كيفيت آن چگونه است؟ آنچه مسلم است اين است كه انسان با وجود اين دو دسته از نيازهاى كاملاً متعارض، داراى هويت واحد است و استعدادها، نيازها، توانايىهاى متعارض موجب از هم پاشيدن آن هويت واحد نمىشود. نحوه ارتباط اين دو بعد و حاكميت هر يك بر انسان جهتدهنده وجود انسان است و انسان دائما بين اين دو جنبه در حركت است؛ يا به سوى حاكميت و سيطره نيازهاى معنوى و متعالى بر نيازهاى مادى و غيرمتعالى، يا با نفى جوانب متعالى وارزشهاى نهفته وجود خويش، به طور مطلق درصدد پاسخگويى به نيازهاى مادى خود است. انسانها چارهاى جز ارضاى نيازهاى مادى خود ندارند، ولى آنچه مهم است چگونگى ارضاى اين نيازهاست. محور بحث ما در اين قسمت، توجه به كيفيت نگرش انسان است و اين كه از نظر دين، ارتباط نيازهاى معنوى انسان با نيازهاى مادى او كه به بعد جسمانى مربوط مىگردد چگونه بايد باشد. آنچه ما در صدد بيان آن هستيم: اين است؛ چگونه مىتوان نيازهاى معنوى را در محور زندگى قرار داد و نيازهاى مادى را در پرتو آن نيازهاى معنوى ارضا كرد؟ تمامى فعاليتهاى اختيارى انسان ناشى از نظام اعتقادى او به مسائل است. دين به عنوان يك نظام اعتقادى قادر به جهتمند كردن فعاليتهاى انسانى به سوى هدف نهايى است. در اين نظام، نه تنها اسلوب كلى رفع نيازهاى معنوى مطرح گرديده است، بلكه نيازهاى مادى او نيز مورد توجه قرار گرفته است. انسان مانند ديگر جانداران براى تداوم حيات احتياج به خوراك، پوشاك، مسكن، استراحت و همسر دارد. اگر فردى يا جامعهاى در رفع نيازهاى مادى خود تسامح كند، امكان تأمين نيازهاى معنوى براى او فراهم نمىگردد. لذا ملاك در تأمين اينگونه نيازها، به وجود آمدن امكان رشد و تكامل در ديگر عرصههاى وجودى است. علت توجه دين به كيفيت ارضاى نيازهاى مادى، فراهم كردن زمينهاى مناسب براى توسعه و تكامل و كسب بينش الهى و تقرب به خداست، بنابراين هرچه انسان را از توجه به تأمين نيازهاى معنوى باز دارد و مانع از ترقى او گردد، اعم از اينكه ناشى از تفريط باشد يا زيادهروى و افراط و عدم توجه به نيازهاى معنوى، مطرود است. و ارضاى آنها، ارضاى نيازهاى كاذب تلقى مىشود كه باعث انحراف و دورى از مقصد نهايى است. تعاليم اسلام در ارضاى نيازهاى مادى
در اسلام، ارضاى نيازهاى مادى تحت يك ضابطه خاصى قرار گرفته است و عدول از آن به منزله خروج از مسيرى است كه در نهايت انسان را به هدف نهايى مىرساند. در قرآن وقتى بحث از خوردن و آشاميدن مىشود، انسان را مىآموزاند كه نبايد نگرش تو نسبت به اين امور زندگى مانند نگرش غريزى حيوانات باشد كه براى رفع نيازهايشان به انجام هركارى دست مىزنند. از نظر قرآن بهرهمندى از اين نعمتها براى كافر و مسلمان هر دو مهياست، با اين تفاوت كه كافران همچون حيوانات به آن نظر مىكنند؛ خداوند سبحان در سوره محمد آيه 12 مىفرمايد: «الذين كفروا يتمتعون و يأكلون كما تأكل الانعام و النار مثوى لهم» كسانى كه كفر ورزيدند، در ظاهر بهره مىبرند و همانگونه كه چارپايان مىخورند، مىخورند ولى جايگاه آنها آتش است. ولى مسلمان نگرشى الهى دارد و خود را به شبكه نيازهاى مادى محبوس نمىسازد. منش او در تأمين نيازهاى مادى تحت تأثير ديگر منشهاى اوست كه مهمترين آن تقرب به خداست. در بينش الهى جوّ حاكم بر سلسله فعاليتهاى حياتى ناشى از هدفى است كه براى اين فعاليتها ترسيم مىگردد. از آنجا كه هدف كلى، دستيابى به قرب الهى و تأمين نيازهاى معنوى است وظيفه هر انسان مسلمانى قرار گرفتن در مسيرى است كه به اين هدف ختم مىشود. اصلىترين نيازهاى معنوى
1. نياز به حقيقت
يكى از نيازهاى اصيل انسان نياز به علم و دانش و معرفت واقعيتهاى جهان هستى است. اين نياز از همان كودكى بروز مىكند و تا پايان عمر از انسان سلب نمىشود، سؤالات پى در پى كودكان نشانه وجود اين نياز فطرى است. انسان علم و آگاهى را تنها براى تسلط بر طبيعت و تأمين زندگى مادى نمىخواهد بلكه نفس علم و آگاهى براى انسان خوشايند و لذتبخش است. علم گذشته از اينكه وسيله بهزيستى است فى حد نفسه مطلوب انسان هم است. انسانها روزمره به دنبال كشف هزاران رمز و راز از جهان هستى هستند كه هيچ تأثيرى در بهزيستى آنها ندارد. انسان ذاتا از جهل و تاريكى گريزان و به سوى علم و نور روان است. همه انسانها اين نياز را به صورت فطرى درك مىكنند، لكن مانند همه دركهاى ديگر در افراد شدت و ضعف دارد و به اينكه انسان چقدر آن را تربيت كرده و پرورش داده است، بستگى دارد. اين نياز تا احاطه علمى كامل و همه جانبه بر جهان هستى ادامه دارد و ارضا نمىشود. دايره اين نياز به قدرى وسيع است كه هيچ موجودى از آن خارج نمىماند. سير علمى انسان به وسيله حواس ظاهرى شروع مىشود و از مرحله نيروهاى عقلانى مىگذرد. چون سلسله عقل منتهى به ذات مقدس حق تعالى مىشود، مىتوان نتيجه گرفت كه سير عقلانى انسان منتهى به خداشناسى مىشود. نياز به حقيقت با شناخت عقلانى هستى به پايان نمىرسد و به اين حد از آگاهى كاملاً قانع نمىشود و خواستار آگاهى عينى و درك حضورى و شهودى حقايق هستى است و چنين دركى به وسيله مفاهيم و بحثهاى فلسفى حاصل نمىشود. آنچه عطش حقيقتجويى ما را كاملاً سيراب مىكند علم حضورى و درك شهودى حقايق عينى است. (25) 2. نياز به خير و فضيلت
نياز به خير و فضيلت يكى ديگر از نيازهاى فطرى و دايمى بشر است كه در همه افراد اين نوع وجود دارد. انسان نياز دارد به انجام افعال خير و با فضيلت نه از آن جهت كه منفعتى دارد و نيازى از نيازهاى مادى او را برطرف و يا زيانى را از او دفع مىكند بلكه از آن جهت كه آن امور خير است و با وجود او سازگارى دارد. مقصود از فضيلت همان ارزش اخلاقى است. نياز انسان به فضايل اخلاقى از قبيل عدالت، صداقت، امانتدارى، وفاى به عهد، پاكدامنى، تعاون، تقوا، فداكارى و ايثار غير قابل انكار است. 3. نياز به جمال و زيبايى
يكى ديگر از نيازهاى فطرى انسان نياز به زيبايى و جمال است. انسان زيبايى را در همه شئون زندگى دخالت مىدهد و دوست دارد همه چيز از شكل ظاهرى خودش تا مناظر جلوى چشمش زيبا و قشنگ باشد و تمام زندگى او را هالهاى از زيبايى فرا گرفته باشد. 4. نياز به خلاقيت و ابداع
انسان نياز دارد بيافريند، خلق كند و چيزى كه وجود نداشت به وجود آورد. خلاقيت و نوآورى مثل علم و آگاهى هم وسيلهاى براى رفع نيازهاى زندگىاست و همخودش براىانسان هدف و مطلوب است. 5. نياز به راز و نياز و پرستش و لقاى پروردگار
از جمله نيازهاى فطرى انسان خداپرستى و كرنش در مقابل يك موجودى بىنهايت كامل است. انسان اگر در موجودى كمال فوقالعادهاى را ببيند به طور فطرى در مقابل او خضوع مىكند، اين احساس كاملاً فطرى است و در مراتب بالاى آن، خضوع كردن جز در برابر پروردگار، آدمى را اشباع نمىكند. شيوه ارضاى اين نياز ابراز محبت نسبت به پروردگار و خضوع در مقابل اوست، تا بىنهايت خضوع كامل در برابر معبود نباشد، اين نياز ارضا نمىشود. در بين نيازهاى معنوى، متعالىترين آن، همين نياز به تسليم در برابر خداوند است و تمامى نيازهاى ديگر، معنا و مكان خود را در سلسله مراتب نيازها با مراجعه به اين بزرگترين نياز به دست مىآورند، بنابراين، همه تلاشهاى بشر بايد براى تأمين اين نياز بسيج شوند. تقدم نيازهاى معنوى بر نيازهاى مادى
در اينكه در انسان دو دسته نياز وجود دارد، جاى شك و ترديد نيست، اما سخن در تقدم و اولويت اين نيازهاست كه كداميك بر ديگرى تقدم دارد؟ نظريه نيازهاى مادى بر آن است كه نيازهاى مادى اولويت و تقدم دارند و اين اولويت و تقدم تنها در اين جهت نيست كه انسان در درجه اول در پى تأمين نيازهاى مادى است و آنگاه كه اين نيازها تأمين شد به تأمين نيازهاى معنوى مىپردازد. بلكه خاستگاه نيازهاى معنوى نيازهاى مادى است و نيازهاى مادى سرچشمه نيازهاى معنوى است. چنين نيست كه انسان در متن آفرينش خود با دو گونه نياز و دو گونه غريزه آفريده شده باشد؛ بلكه انسان با يك گونه نياز و يك گونه غريزه آفريده شده و نيازهاى معنوى نيازهاى ثانوى است و در حقيقت وسيلهاى است براى رفع بهتر نيازهاى مادى. به همين جهت، نيازهاى معنوى از نظر شكل و كيفيت و ماهيت نيز تابع نيازهاى مادى است. انسان در هر دورهاى به تناسب رشد ابزار توليد نيازهاى مادىاش شكل و رنگ و كيفيت ويژهاى دارد. نيازهاى معنوى وى نيز كه برخاسته از نيازهاى مادى اوست از نظر شكل و كيفيت و ويژگىها متناسب با نيازهاى مادى است. پس در حقيقت، ميان نيازهاى مادى و نيازهاى معنوى دو نوع اولويت برقرار است: اولويت وجودى؛ يعنى نياز معنوى، مولود نياز مادى است و ديگر، اولويت ماهوى؛ يعنى شكل و خصوصيت چگونگى نياز معنوى تابع شكل و خصوصيت و چگونگى نياز مادى است. از اينرو، طرز داورى علمى، تفكر فلسفى و ذوقى، احساس زيبايى و هنرى، ارزيابى اخلاقى، گرايش مذهبى هر فرد تابع طرز معاش اوست. نقطه مقابل اين نظريه، نظريه اصالت نيازهاى معنوى است. طبق اين نظريه هرچند در فرد انسان نيازهاى مادى از نظر زمانى زودتر جوانه مىزند و خود را نشان مىدهد، ولى به تدريج نيازهاى معنوى كه در سرشت نهفته است مىشكفند به طورى كه در سنين رشد و كمال، انسان نيازهاى مادى خويش را فداى نيازهاى معنوى مىكند. لذتهاى معنوى در انسان، هم اصيل است و هم نيرومندتر از لذتها و جاذبههاى مادى. انسان به هر اندازه آموزش و پرورش انسانى بيابد، نيازهاى معنوى و لذتهاى معنوى و بالاخره حيات معنوىاش، نيازها و لذتها و حيات مادىاش را تحت تأثير قرار مىدهد. جامعه نيز چنين است؛ يعنى در جامعههاى بدوى نيازهاى مادى بيش از نيازهاى معنوى حكومت دارد ولى به هر اندازه جامعه متكاملتر گردد، نيازهاى معنوى ارزش و تقدم بيشترى مىيابند و به صورت هدف انسانى درمىآيند و نيازهاى مادى را تحتالشعاع قرار داده و در حد وسيله تنزل مىدهند. (26) ديدگاه قرآن درباره نيازهاى كاذب
در فرايند توسعه هدف جوامع برخوردارى انسانها از يك زندگى با كيفيت خوب است. جوامعى كه در برنامه ريزىها و سياستگذارىهاى خود دو عامل مهم «مبدأ هستى» و «سرانجام هستى» را در نظر نمىگيرند، معيارهايى كه براى كيفيت خوب در نظر مىگيرند «حداكثر سازى گزينههاى مادى انتخاب مردم» است؛ نظير آنچه در «حداكثر سازى مطلوبيت» و «حداكثر سازى سود» گفتند. در حالى كه از نظر قرآن چنين جوامعى نه تنها از زندگى با كيفيت خوب برخوردار نيستند بلكه از زندگى تنگ برخوردارند. خداى سبحان در اين مورد در آيه 124 سوره طه مىفرمايد: «من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى» هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و در روز قيامت نيز او را نابينا محشور مىكنيم. اثر دنيوى ناديده گرفتن آن دو عامل «زندگى تنگ» و اثر اخروى آن «نابينايى» است اما از نظر قرآن كه دعوتكننده به دو عامل فوق است، كيفيت خوب يعنى تأمين بودن گزينههايى كه جامعه را به «حيات طيبه» برساند. از نظر خداوند كه خالق انسانهاست هدف انسانها از تأمين نيازها بايد شكوفا ساختن استعداد لقاى پروردگار باشد كه در آخرت تحقق مىيابد. خداوند در سوره قصص آيه 77 در اين مورد مىفرمايد: «ابتغ فيمااتاك الله الدار الاخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا... و لا تبغ الفساد فى الارض انّ الله لا يحبّ المفسدين» و با آنچه خدايت به تو داده سراى اخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن... و در زمين فساد مجوى كه خدا فسادگران را دوست نمىدارد. سهم هر فرد از دنيا به آن مقدار است كه به آن نياز دارد و نياز انسان هم از استعدادها و قوايى كه دارد و بايد به فعليت برسند ناشى مىشود. از نظر قرآن كريم حداكثر سازى سهم هر فرد از دنيا موجب فساد زمين مىشود. از اين آيه و دو آيه زير استفاده مىشود تأمين نيازهاى كاذب و غيرواقعى انسان موجب فساد كلى جهان هستى از جمله خود انسانها مىشود. «ولو ابتغ الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهنّ» اگر اهل حق از هوسهاى آنها (اهل باطل) پيروى مىكرد. قطعا آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست، تباه مىشد. (27) مراد از هوس، خواستهاى نامشروع است كه هيچگونه اثرى در فعليت يافتن استعدادهاى اصيل انسانى ندارد و تنها اثر آن تباهى زمين و آسمان و هر آنچه در آنهاست، مىباشد. خواستهاى نامشروع همان ارضاى نيازهاى كاذب است. خداوند اهل حق را از پيروى اهل باطل در ارضاى نيازهاى كاذب نهى مىكند و آنها را از عاقبت بد آن بيم مىدهد. در آيه 41 سوره روم خداوند خبر از ارضاى نيازهاى كاذب و اثر منفى آن بر جهان هستى مىدهد. «ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس» به سبب آنچه دستهاىمردمفراهمآوردهفساد درخشكى و ودريانمودارشده است. با استفاده از آيه 71 سوره مؤمنون استنباط مىشود كه مراد از «بما كسبت ايدى الناس» همان هوسهاى مردم است. آنچه مورد نهى و مذمّت خداوند در اين دو آيه قرار گرفته است، ارضاى نيازهاى توهمى و خيالى است كه هيچگونه اثر سازنده و مثبتى در شكوفايى استعدادهاى انسانى ندارند و الاّ ارضاى نيازهاى واقعى به عنوان مقدمه شكوفايى استعدادهاى انسان مورد امر و فرض خداوند هم واقع شده است: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون» (مائده: 35)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا پروا كنيد و وسيله تقرب به سوى او را بجوييد و در راه او جهاد و تلاش كنيد، باشد كه رستگار شويد. در اين آيه خداوند خطاب به مؤمنين مىفرمايد براى رستگار شدن بعد از ايمان، تقواى الهى را پيشه كنيد و با تهيه وسيله ـ تأمين نيازهاى واقعى ـ در جهت شكوفايى استعداد «رسيدن به خداوند» تلاش و كوشش كنيد. ريشه توجه انسانها به نيازهاى كاذب
مكاتب الحادى يك تفسير كاملاً مادى از هستى ارائه مىدهند، معتقدند: انسان پديدهاى است طبيعى نظير يك حيوان يا گياه. كالبد، مغز و روح وى به طور مافوق طبيعى خلق نشده بلكه محصول تحول مادى است و تحت كنترل و هدايت هيچ موجود مافوق مادى نيست «قالوا ما هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يُهلكنا الا الدهرُ» (جاثيه: 24)؛ و گفتند: غير از زندگانى دنياى ما چيز ديگرى نيست مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند. بر اساس اين نظريه مادى، خلقت انسان توسط هيچ مدبرى طراحى، برنامهريزى و هدايت نشده بلكه انسان محصول تحول تدريجى ماده در طول زمان محسوب مىشود. بر اساس همين نظريه، زمين هم خلق نشده بلكه برآمده است و تمامى حيوانات و گياهان از ذرات اوليه پراكنده به واسطه فرايندهاى مادى در طول زمان برآمده و تكامل يافتهاند. سرشت و ماهيت بينش مادى، تصادف و اتفاق است در اين نظريه تصور مىشود فرايند تكامل مادى با ذرات سرگردان بىهدف آغاز شده و با تجمع و به هم پيوستن تصادفى آنها جهشهاى اتفاقى ادامه يافته است تا جهان زيبا به صورت كنونى درآمده است. با انكار غير محسوسات، واقعيت را در همان ماده محسوس منحصر كردند و در نتيجه منكر بعد معنوى و تكامل آن شدند. چون اساس كار خود را بر اين گذاشتند، گفتند: انسان جستوجوگر خير است و خير هم يعنى سود، منفعت و لذت مادى. اشتباه اساسى اين ديدگاه همين انكار غير محسوسات و تفسير يك بعدى از انسان بود كه آثار منفى فراوانى را به دنبال داشت. يكى از آنها اين بود كه حركت استكمالى انسانها در مسير پرورش استعدادها براى هميشه متوقف شد. يك چنين برداشتى از جهان رفتار آدمى را در برابر طبيعت مشخص مىگرداند. انسانهاى مادى به طبيعت و جهانى هستى همچون شىء مىنگرند كه مىتوانند آن را بر وفق دلخواه خود درآورند و به خدمت نيازها، جاهطلبىها و هوى و هوسهاى خود گيرند. اينان براى هستى هيچگونه معناى ژرفى قايل نيستند و در آن چيزى كه شايسته احترام باشد، نمىبينند چون آن را زاييده تصادف مىپندارند وهمين پندار آن را از تكريم و تقديس دور مىسازد و از آن بهرهكشى مىكنند تا به آن حد كه تعادل را در طبيعت به هم مىزنند و سرانجام به بحران محيط زيست مىرسند كه نگرانى خاطر همه جهانيان شد. درست بر عكس اين، يك فرد مسلمان در آفرينش هستى هيچ چيز را پوچ، غير عاقلانه و اتفاقى نمىبيند. اين تغيير در نگرش انسان نسبت به طبيعت و نعمتهاى خدادادى، از او موجودى حريص و آزمند ساخت كه هدفش مصرف هرچه بيشتر مواهب طبيعى بود. امانتى كه مىبايست با مصرف درست و معقول از آن به نسلهاى بعد سپرده مىشد با استفاده بىرويه و حريصانه توسط عدهاى قليل از ساكنين زمين كه به خود حق مىدهند با چپاول سهم ديگران، مرفه و آسوده زندگى كنند زمين و محيط زيست را به وضعى بحرانى رسانده است. 1ـ دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، فلسفه تعليم و تربيت، ج اول، سمت، تهران، 1372، ص 424 ـ 417 با تصرف. 2الى 4ـ عبدالله نصرى، تكاپوگر انديشهها، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، تهران، تابستان 1376، ص 159ـ158 «انديشههاى علامه محمدتقى جعفرى» / ص 171 / ص 174. 5ـ سيد محمدحسين طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، صدرا، ج 4، ص 16، پاورقى شهيد مطهرى. 6ـ ايزرايل شفلر، در باب استعدادهاى آدمى، دفتر همكارى حوزه ودانشگاه،سمت، تهران، 1377، ص 198ـ197 با دخل و تصرف. 7ـ عبدالله نصرى، پيشين، ص 176 «انديشههاى علامه محمدتقى جعفرى» 8و9ـ مرتضىمطهرى، مجموعهآثار، صدرا،ج2، ص47/ص 335. 10ـ عبدالله نصرى، پيشين، ص 179. 11و12ـ ايزرايل شفلر، پيشين، ص 198 / ص 199. 13الى 15ـ مقالههايى درباره مبانى رفتار سازمانى و انگيزش، گروهى از اساتيد، مركز آموزش مديريت دولتى، تهران، 1370، ص 55 / ص 56 / ص 58. 16و17ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 3، ص 385 / ص 184ـ 183. 18ـ جمعى از علما و دانشمندان، نگرشى بر مديريت در اسلام، چاپ دوم، مركز آموزش مديريت دولتى، تهران، 1375، ص 93. 19ـ صادق لاريجانى، معرفت دينى، مركز ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1370، ص 116. 20ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 82. 21ـ نحل: 97. 22ـ قرآن كريم: ابراهيم: 32 / ابراهيم: 33 / نحل: 12 / نحل: 14 / حج: 65 / لقمان: 20 / جاثيه: 12 / جاثيه: 13. 23ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 3، ص 491. 24ـ همان، ج 2، ص 24. 25ـ محمدتقى مصباح يزدى، خودشناسى براى خودسازى، مؤسسه در راه حق، ص 26ـ 27. 26ـ مرتضى مطهرى، پيشين، ج 2 ،ص 386. 27ـ مؤمنون: 71.