نظريه «اِسناد»
الگويى براى تبيين علل رفتارهاى ميان فردى
مجيد ستودهنيا مقدّمه
زندگى اجتماعى امروزه آكنده از روابط اجتماعى و تعاملات ميان فردى است. ما بيشتر ساعات بيدارى خود را در تعامل با ديگران مىگذرانيم و نيازهاى فردى و جمعى خود را از همين روابط تأمين مىكنيم. طبيعت اجتماعى انسان او را بر آن داشته تا به زندگى جمعى روى آورد و جوامع گسترده و متنوع امروزى را ايجاد كند. كانون شكلگيرى اين جوامع را بايد در تعاملات اجتماعى جستوجو كرد. از گذشتههاى بسيار دور، درك رفتار اجتماعى انسان از اشتغالات عمده فلاسفه، هنرمندان و عوام بوده است. در دوران باستان، فلاسفهاى همچون افلاطون و ارسطو به چنين سؤالاتى توجه وافرى مبذول داشتهاند: زندگى اجتماعى چگونه امكانپذير مىشود؟ چگونه افراد جامعه كه هر يك داراى خصوصياتى منحصر به فردند مىتوانند زندگى اجتماعى موفقى با يكديگر داشته باشند؟ حكومتى كه بتواند همزيستىِ اجتماعى مسالمتآميزى را فراهم نمايد بايد از چه ويژگىهايى برخوردار باشد؟ امروزه اينگونه مسائل به شكلى بىسابقه موضوع مطالعه و مورد دقت قرار گرفته است. به راستى چرا توجه به نحوه تعامل مردم با يكديگر روبه افزايش است؟ زمانه ما از نظر امكانات تعاملى چه تفاوتى با دورههاى پيشين دارد؟ نگاهى اجمالى به تاريخ و مقايسه جوامع امروزى با محيطهاى اجتماعى اعصار اوليه، ما را با تفاوتى مهم آشنا مىسازد. در اجتماعات اوليه هر كس به راحتى مىتوانست افراد پيرامون خود را بشناسد. معمولاً سرتاسر زندگى فرد در محيطى شامل افراد خانواده، دوستان و آشنايان سپرى مىشد. هر كس كه در جريان فعاليتهاى روزمره ديده مىشد، فردى آشنا و شناخته شده بود و عملاً «چهره جديد» و يا «غريبه»اى وجود نداشت. زندگى اجتماعى و فردى در اينگونه جوامع از هم متمايز نبود و تعامل اجتماعى نقش محورى در زندگى آنها ايفا مىكرد. در اينگونه محيطها هر كس موقعيتهاى بىشمار براى برقرارى روابط با ديگران دارد؛ هيچكس نمىتواند گمنام بماند و يا خود را از سايرين جدا سازد. هر چند زندگى در گروههاى كوچكتر اغلب بسيار آزاردهندهتر از تجربه زندگى در جوامع بزرگترى است كه مردم يكديگر را نمىشناسند، اما باز در اين شرايط مطمئنا تعامل اجتماعى براى بيشتر افراد مسألهساز نيست و امرى طبيعى شمرده مىشود. در دو قرن اخير جوامع گستردهاى پديد آمدهاند. دنياى امروز ما از چهره هزاران نفرى شكل يافته است كه ما آنها را نمىشناسيم و هيچگونه تعاملى با آنها نداريم. افرادى كه آنها را دوست، خويشاوند و يا آشنا مىدانيم، از لحاظ جغرافيايى و اجتماعى پراكندهاند و زندگى ما فقط اندكى با آنها تداخل دارد. نكته مهم ديگر اينكه ما امروزه زندگىهاى اجتماعى بسيار تخصصى و تفكيك شدهاى داريم. در كار، عملكرد جمعى، زندگى خانوادگى و حتى براى سرگرمى به ديگران نيازمنديم، اما به ندرت ديگران مىتوانند احتياجات ما در وضعيتهاى گوناگون را ارضا كنند. بيشتر مردمى كه در زندگى روزمره با آنها برخورد مىكنيم ـ مثل فروشندگان، رانندگان، كارمندان و ... ـ كاملاً غريبه هستند. ما مجبوريم با آنها تعامل داشته باشيم، هر چند به ندرت ناگزيريم آنها را بشناسيم. امروزه بسيارى افراد در زمينههايى به كار اشتغال دارند كه تعامل با مردم يكى از جنبههاى اصلى موردنياز آنهاست. موفق بودن تعاملات و روابط اجتماعى براى همگى ما حايز اهميت است. شمار و پيچيدگى قواعدى كه بايد براى تعامل با ديگران بدانيم، بسيار زياد است و ما بايد بدون تأمل و به سرعت آنها را در روابط اجتماعى خود به طرزى صحيح به كار بگيريم. تنوع بيش از حد و تخصصى شدن بسيارى از روابطِ اجتماعى، مهارتهاى ويژهاى را مىطلبد كه در بسيارى اوقات ظرفيت بالايى از توانايى انسان را به خود مشغول مىدارد. اگر لحظهاى به ظرافت و پيچيدگى موجود در رفتار مناسب به هنگام ابراز محبت، گفتوگو با دوست يا فروشنده، صحبت با همسر، خريد رايانه و يا تدريس توجه كنيم، درخواهيم يافت كه تعامل اجتماعى حقيقتا چه تكليف بزرگ و سنگينى است. تعداد روزافزون افرادى كه در تعامل با ديگران مشكل دارند و نيز افراد بسيارى كه دستخوش ترس از برخوردهاى اجتماعى و كمرويى هستند، نشان مىدهد كه تعامل با ديگران به نحو فزايندهاى مسألهساز شده است. در واقع، نكته با اهميت در يك تعامل اجتماعى اين است كه بتوانيم رفتار خود و ديگران را فهميده، آنها را به هم مرتبط سازيم. دستيابى به بيشتر هدفها در تعاملات ميان فردى، به همين هدف وابسته است. مطالعه نحوه حل و فصل تكاليف فوقالعاده پيچيده در زندگى مشترك با ديگران و روابط اجتماعى، عمدتا در روانشناسى اجتماعى (1) قرار مىگيرد. «روانشناسى اجتماعى با مطالعه نحوه تفكر، احساس و عمل آدمى در محيطهاى اجتماعى و چگونگى تأثير متقابل محيطهاى اجتماعى در انديشهها، احساسات و اعمال وى سر و كار دارد. ما چگونه رفتارها و انگيزههاى ديگران را ادراك و تفسير مىكنيم؟ باورها و نگرشها چگونه شكل مىگيرند؟ دوست داشتن و دوست نداشتن و يا عشق و نفرت ناشى از چيست؟ روانشناسى اجتماعى در برخورد با موضوعاتى از اين دست بر دو نكته بنيادى درباره رفتار آدمى تكيه مىكند: نخست اينكه رفتار هم تابع فرد است و هم تابع موقعيت. افراد مختلف در يك موقعيت معين به شيوههاى متفاوتى عمل مىكنند. رفتار يك فرد بازتاب منظومه يگانهاى از ويژگىهايى است كه وى با خود به موقعيت مىآورد. روانشناسى شخصيت با مطالعه اين قبيل تفاوتهاى فردى سر و كار دارد. اما در عين حال، مىدانيم كه هر شخص در موقعيتهاى مختلف به گونههاى متفاوت عمل مىكند. هر موقعيت شامل مجموعه يگانهاى از نيروهاست كه بر رفتار فرد اثر مىگذارند. روانشناسى اجتماعى با مطالعه تأثيرات موقعيت نيز سر و كار دارد. دومين نكته زيربنايى در روانشناسى اجتماعى اين است كه اگر موقعيتها در نظر افراد واقعى بنمايند، پىآمد آنها نيز واقعى خواهد بود. به عبارت ديگر، مردم تنها به ويژگىهاى عينى يك موقعيت واكنش نشان نمىدهند، بلكه به تعبير و تفسيرهاى خود از آن موقعيت نيز عكسالعمل نشان مىدهند. اين امر يكى از عللى است كه موجب مىشود افراد مختلف در يك موقعيت عينى معين به گونههاى متفاوت عمل كنند. فردى كه يك عمل زيانبار را ناشى از سوء نيت تلقى مىكند، نسبت به شخصى كه همان عمل را ناشى از عدم صلاحيت مىداند، واكنش متفاوتى خواهد داشت. به همين دليل روانشناسى اجتماعى با فرايندهاى ادراك و تفسيرهاى اجتماعى، يعنى راهبردهاى خبرپردازى اجتماعى (2) سر و كار دارد. از طريق درك خبرپردازى اجتماعى كه شامل شكلگيرى برداشت (3) و اِسناد علّى (4) است، مىتوان به شناخت رفتار اجتماعى دست يافت.» (5) خبرپردازى اجتماعى
انسان زمانى كه در اجتماع و در موقعيت تعامل با افراد ديگر قرار مىگيرد، معمولاً دو پرسش اساسى را مطرح مىكند: 1. اين شخص چگونه آدمى است؟ 2. چرا اينگونه رفتار مىكند؟ به عنوان مثال، رفتار مهربانانه دوستتان با شما را در نظر مىگيريم. اين رفتار مىتواند به دلايل زير باشد: 1. او ذاتا آدم مهربانى است و هميشه با همه مهربان است (ويژگى شخصيتى). 2. او حقيقتا شما را دوست دارد. 3. او به شما علاقهمند نيست و رفتارش به اين دليل است كه مىخواهد از شما مقدارى پول قرض بگيرد. 4. از او خواستهاند با شما مهربان باشد. براى درك شخصيت افراد و چرايى رفتار آنها بايد به دو سؤال مزبور پاسخ دهيم. سؤال اول به شكلگيرى برداشتها مربوط مىشود و پاسخ پرسش دوم ما را با يك اِسناد علّى روبهرو مىسازد. معمولاً براى درك چرايى يك رفتار بايد آميزهاى از علّتها را به آن اِسناد دهيم. اِسناد صفات و دلايل به يك رفتار، جزئى از فرايند شكلدهى برداشت است. در حقيقت، با درك چرايى يك رفتار است كه مىتوانيم درباره شخصيت فرد مخاطب به برداشت و استنباطى دست يابيم. در مثال فوق، بايد بتوانيم از رفتارهاى قابل مشاهده به صفات و ويژگىهاى شخصيتى فرد و علل نامشهود رفتارِ وى منتقل شويم. در واقع، بايد تشخيص دهيم رفتار او به كدام يك از دلايل ذكر شده قابل اِسناد است و كدام يك از آنها مىتواند فهم بهترى از رفتار و شخصيت او در اختيار ما قرار دهد. هدف از بررسى اين نوع ادراكات، تشخيص عوامل ادراكى صحيحى است كه در يك رفتار اجتماعى دخالت دارند. خبرپردازى اجتماعى، ادراكى استنباطى است و به معناى بازسازى صفات و ويژگىهاى نامشهود از اعمال و رفتارهاى مستقيما قابل مشاهده است كه به شكلگيرى برداشت مىانجامد. شكلگيرى برداشت، كه خود محصول فرايند اِسناد و يكپارچهسازى اطلاعات است، عبارت از يك فرايند شناختى است كه از طريق آن اطلاعات مربوط به شخص سازمان يافته و به صورت يك كل درمىآيد. يكپارچهسازى اطلاعات يا تركيب صفات نسبت داده شده به عنوان علّت رفتار، ادراك واحدى را به وجود مىآورد كه به صورت يك برداشت كلى نمايان مىشود. «شكلگيرى برداشت مراحل متفاوتى دارد و معمولاً از دو فرايند شناختى بزرگ كمك مىگيرد: اِسناد صفات و يكپارچهكردن اطلاعات. به كمك اِسناد، علّت رويدادها و مخصوصا علّتهاى رفتار خود و ديگران را پيدا مىكنيم. و با يكپارچهسازى آنها، ربط صفات اِسنادى به يكديگر، دخالت دادن اطلاعات گذشته فرد، موقعيت و شرايط محيطى رفتار و ... به برداشت و استنباطى از فرد يا رفتار نايل مىشويم.» (6) در چند دهه گذشته، تحقيق در زمينه استنباطها استنباطها (برداشتها) و اِسنادها يكى از حوزههاى عمده پژوهش در روانشناسى اجتماعى بوده است. امروزه بررسى جنبه شناختى تعاملات اجتماعى با تأكيد بيشتر بر روى اين دو حوزه، كه ارتباط وثيقى با يكديگر دارند، صورت مىگيرد. از سوى ديگر، فرايند اِسناد و يكپارچهسازى اطلاعات ممكن است به خوبى صورت نپذيرد. امروزه مجموعهاى از عوامل شناخته شده در فرايند اِسناد علّى، يكپارچهسازى اطلاعات و شكلگيرى برداشت دخالت كرده، به نوعى باعث خطا در ادراك عينى ما از ديگران مىشوند. اين مجموعه عوامل «سوگيرىهاى ادراكى» يا «شناختى» ناميده مىشوند. شناخت و بررسى آنها از اين نظر كه تأثير بسيار عميقى بر نحوه ادراك ما در تعاملات اجتماعى دارند، بسيار حايز اهميت است. سوگيرىها به برداشتهاى غيرواقعبينانه و قضاوتهاى اشتباه منجر شده، درك علل واقعى رفتار را غير ممكن مىسازند. روشن است كه برداشت و قضاوت ناصحيح نمىتواند پايه و مبدأ مناسبى براى رفتار اجتماعى سالم به حساب آيد. آنچه اين مقاله بدان مىپردازد توضيح فرايند اِسناد علل به رفتار يا اِسناد علّى است. تحقيقات نشان داده است كه اين فرايند معمولاً همراه با سوگيرىهايى انجام مىشود، از اينرو، در بررسى آن بناچار بايد به برخى سوگيرىهاى ادراكى نيز اشاره گردد. اِسناد علّت به رفتار، فرايند يكپارچهسازى اطلاعات و سوگيرىهايى كه در اِسناد و يكپارچهسازى اطلاعات رخ مىدهند، مجموعهاى هستند كه براى شناخت ادراكات در تعاملات ميان فردى به دليل ارتباط و پيوستگىشان با هم بايد به صورت واحد مطالعه شوند. اما به دليل آنكه پرداختن به تمامى آنها از حوصله اين نوشتار خارج است، فرايند اِسناد برگزيده شده و تنها به بخشى از سوگيرىهايى كه در اين فرايند دخالت مىكنند اشاره مىشود. الگوهاى توضيحدهنده رفتار اجتماعى
پژوهش منظم در زمينه نحوه تعامل افراد با يكديگر، پيشرفت نسبتا جديدى است، اما علاقه به طبيعت رفتار اجتماعى انسان قدمتى كهنتر دارد. از روزگاران قديم تا به امروز افراد بسيارى تلاش كردهاند تا با خلق نظريههاى جامع درباره طبيعت انسان، رمز مردمآميزى انسان را بفهمند. بديهىترين و شايد كمفايدهترين شيوه توضيح رفتار انسان، صرفا بيان اين مطلب است كه رفتار انسان تجلّى برخى نيازها يا سائقهاى اساسى يا به بيان بهتر، انعكاس طبيعت همگانى است.آلپورت ( Alport, 1986 ) در مرور خود بر تاريخ روانشناسى اينگونه توضيحات را نظريههاى «ساده و مطلق» مىنامد؛ زيرا در پى توضيح تمامى رفتارهاى آدمى بر اساس يك اصل واحد مىباشند. به دليل آنكه بسيارى از اين نظريات حتى در روانشناسى تا به امروز باقى ماندهاند، شايد ذكر مجمل برخى از آنها مفيد باشد. لذتجويى (7) يا گرايش فرضى انسانها به جستوجوى لذّات و اجتناب از درد، حتى از زمان اپيكور ( Epi cor ) توضيح نافذى براى رفتار اجتماعى انسان به حساب مىآمده است. فلاسفهاى همچون جان استوارت ميل ( Gohn Stwart Mill )، جرمى بتهام ( Jermy Bentham ) و هربرت اسپنسر ( Herbert Spencer ) بعدها اين ايده را بيشتر پروراندند و حساب پيچيدهاى را مطرح كردند كه بر آن مبنا مردم به محاسبه ارزشها، منافع واقعى و مورد انتظار هر عمل، در هرگونه وضعيت فعلى يا آتى تكيه مىكنند. به عنوان مثال، مىتوان رفتن به دندانپزشكى را نيز نوعى عمل لذتجويانه به حساب آورد؛ چرا كه در آينده از رنج احتمالى ناشى از فساد دندان مىكاهد! اين ايده به روانشناسى نيز راه پيدا كرده است. رفتارگرايانى كه مفاهيمى همچون پاداش، تقويت و يا تنبيه را براى توضيح رفتار اجتماعى به كار مىبرند، اساسا پيروان نظريه ساده و مطلق لذتجويى هستند. بسيارى از نظريههاى تعامل اجتماعى از اين عقيده بهره مىجويند. طبق اين ديدگاهها، مردم فقط تا وقتى در تعامل با يكديگر شركت مىكنند كه منافع بالفعل و بالقوه اين اعمال بر هزينهها غلبه كند. بجز لذتجويى، قدرتطلبى، كنترل و اقتدار نيز ممكن است به عنوان توضيحى ساده و مطلق از تعامل اجتماعى مورد استفاده قرار گيرد. نيچه ( Nietzshe ) طرفدار مشهور اين فلسفه بود. سومين شيوه، توضيح رفتار انسان بر اساس گرايش همگانى به نوعدوستى (8) است. اين نظريه به عنوان يك نظريه ساده و مطلق اجتماعى موارد ارجاع فراوانى دارد. توضيح علّت همكارى مردم با يكديگر، كمك به همديگر و يا حتى قربانى شدن به خاطر هم، مىتواند با اين نظريه صورت گيرد. از هنگام انقلاب فرانسه نظريه ساده و مطلق ديگرى به نام «خردگرايى» مقبوليت فزايندهاى يافت. طبق اين نظريه، انسانها اساسا تصميمگيران هوشمند و منطقى هستند كه رفتارهاى اجتماعى خويش را با بررسى بخردانه و سنجش انتخابهاى ممكن تنظيم مىكنند. بسيارى از نظريات نافذ در زمينه فرايندهاى تعاملى بر اين فرض ضمنى مبتنى هستند. نظريه اِسناد فرض مىكند افراد همچون دانشمندانى عام رفتار مىكنند و سعى دارند استنباطهاى علّى از رفتار ديگران را وسيلهاى براى ايجاد نظم و پيشبينىپذيرى در زندگى اجتماعى خود قرار دهند. اين الگوى رفتار انسانى، در علوم شناختى نيز طرفداران بسيارى پيدا كرده است؛ كسانى كه معتقدند با برنامهريزى رايانههايى كه تصميماتى شبيه انسانها مىگيرند، ممكن است به فهم رفتار انسانى نيز نايل آييم، از اين نمونهاند. شايد به عنوان واكنشى در برابر تسلط خردگرايى، چند دهه اوليه اين قرن شاهد احياى مجدد توضيح رفتار انسان بر اساس هيجانها و تفكرات غير عقلانى بوده است تا تفكرات عقلانى. پيشروترين آنها نظريه «روانكاوى» فرويد بود كه سعى داشت تمام رفتارهاى انسان را بر اساس جريان ناهشيار انرژىهاى هيجانى و انگيزشى و فرونشانى آنها توضيح دهد. هر چند معلوم شده است كه بيشتر نظريات فرويد از نظر ارزيابى تجربى غيرقابل بررسىاند و بنابراين، جزو روانشناسى علمى نيستند، ولى بسيارى از مفاهيم و قواعد وى هنوز نقش مهمى دارند. تسلط اينگونه نظريات ساده و مطلق با ظهور روانشناسى علمى در نيمه دوم قرن نوزدهم درهم شكست. در سال 1908 دو كتاب درسى روانشناسى اجتماعى منتشر شدند كه پيشاپيش، از پيشرفتهاى گسترده اين رشته در آينده خبر مىدادند: كتاب ويليام مك دوگال ( William Mc Dougall ) ديدگاه روانشناختى فردگرا داشت و بر اين باور بود كه سائقهاى مختلفى همچون كنجكاوى، ابراز وجود و تنفر ريشه رفتار اجتماعى مىباشند. كتاب ديگر، نوشته راس ( Ross ) بود كه بيشتر جهتگيرى جامعهشناختى داشت. وى معتقد بود فرايندهاى اجتماعىِ تقليد، القا و همرنگى، نيروهاى شكلدهنده رفتار تعاملى ما هستند. تا سال 1924 روانشناسى اجتماعى به وضوح رشتهاى علمى و آزمايشگاهى شده بود كه رفتار اجتماعى را از نقطهنظر فردى مورد بررسى قرار مىداد (آلپورت، 1924). دهههاى بعدى دوران گسترش سريع پژوهش روانشناسى اجتماعى بود. «رفتارگرايى» كه بر نقش پاداشها و تنبيهات بيرونى در تنظيم رفتار تأكيد مىكرد، تا همين اواخر جهتگيرى نظرى مسلط بود. در واقع، بسيارى از رفتارهاى ساده و نسبتا غيرمنطقى با ارائه پاداشها و تنبيهات به راحتى قابل دستكارى هستند. رفتارگرايان فرايندهاى درونى فعّال و خلّاقِ مؤثر بر رفتار اجتماعى را ناديده مىگيرند. مكتب ديگر، روانشناسى گشتالت، با بذل توجه خاص به نحوه فرايندهاى درونى و بازنمايىهايى كه تعيينكننده شيوه درك و تفسير ما از دنيا مىباشند، موجب بازگشت توازن شد. سولومون اِش ( Solomon Asch ) از اين ايده كه ما هنگام شكلدهى برداشت، تصاوير كلى و معنادارى در ادراكمان خلق مىكنيم استفاده كرد. لوين ( Lewin ) در نظريه ميدانى خود اصول مشابهى را به كار برد مبنى بر اينكه شيوه درك ذهنى و تجربه ما از محيط و امكانات رفتاريمان در يك زمان معين (فضاى زندگى ما) تعيينكننده اصلى رفتار اجتماعى است. در دهههاى اخير «جهتگيرى شناختى» مسلط بوده است. فرض اصلى الگوى مذكور اين است كه براى فهم رفتار اجتماعى بايد ادراكات، شناختها و راهبردهاى پردازش اطلاعات مردم در مقام عملكنندگان اجتماعى را دقيقا تحليل نمود. تأكيد بر فرايندهاى شناختى امروزه از آن روى صورت مىگيرد كه ادراك مرحله اول شكلگيرى رفتار اجتماعى و تعيين كننده تعاملات بعدى است. پيش از آنكه بتوانيم با ديگران ارتباط معنادارى برقرار نماييم، بايد آنها را ادراك و تفسير كنيم. علاوه بر اين، ما در طى تعامل مشغول بازبينى مداوم افرادى هستيم كه با آنها سر و كار داريم. بازبينى جنبه مهمى از درك شخص به حساب مىآيد و در نهايت، هر برخورد اجتماعى به شكلگيرى برداشتها، انتظارات و پيشبينىهاى معينى درباره افرادى كه پيشتر آنها را ملاقات كردهايم مىانجامد. بنابراين، درك شخص هميشه در شروع، حفظ و خاتمه تعاملات اجتماعى نقش مهمى ايفا مىكند. البته نظريهها و رويكردهاى بسيار ديگرى نيز وجود دارند كه مىتوان از آنها نام برد. ولى نكته اينجاست كه روانشناسى اجتماعى يك علم چند نظريهاى است. هيچ نظرگاه منفردى در زمينه رفتار انسانى انحصار مطلق ندارد و تا به حال هيچگونه نظريه يا الگوى جامع و منفردى كه تمام پديدههاى تعاملى را توضيح دهد، وجود نداشته است. نظريهها وظيفه كمك به ما براى سازماندهى مشاهدات تجربى گردآمده را بر عهده دارند و هر يك مىتوانند در بافت مربوط به خود صحيح بوده، محققان را به سوى پاسخ سؤالات در موارد بعدى راهنمايى كنند. (9) در چند دهه گذشته تحقيق در زمينه شكلگيرى برداشت و اِسنادها يكى از حوزههاى عمده پژوهشهاى روانشناسى اجتماعى بوده است. مطالب بسيارى درباره نحوه فهم و پيشبينى يكديگر و انواع اشتباهاتى كه مىتوانند به پيشداورىها منجر شوند، كشف شدهاند. در اين مقاله نيز سعى شده است فرايندهاى شناختى مورد بررسى قرار گيرند. فرايند اِسناد علّت به رفتار و نيز مطالعه سوگيرىهاى اِسنادى موضوع مورد بحث ما است. امروزه مطالعه سوگيرىهاى اِسنادى از اهميت خاصى برخوردار است. اين سوگيرىها مىتوانند به برداشتهاى غيرواقعبينانه و قضاوتهاى اشتباه منجر شوند و رفتار اجتماعى ما را تحت تأثير قرار دهند. ما با آگاهى بر اين گرايشها مىتوانيم در قضاوتهايمان نسبت به خود و ديگران عينىتر باشيم. اِسناد علّتها به رفتار
يكى از تكاليف عمده در تعامل اجتماعى، شكلگيرى برداشت افراد از يكديگر است. دومين تكليف عمده اين تعامل، درك معانى و علل رفتار افراد است. اين قبيل معانى غالبا ملموس و محسوس نيستند و براى دستيابى به آنها بايد از شيوههايى استفاده كرد كه به استنباط و تفسير علل منجر شود. به عنوان مثال، ورزشكار معروفى كه نوعى شكلات را در تلويزيون تبليغ مىكند، چه هدفى را دنبال مىكند؟ آيا او واقعا اين نوع شكلات را دوست دارد و يا براى كسب پول اين كار را انجام مىدهد؟ يكى از آشنايان از كنار ما مىگذرد، اما سلام نمىكند؛ كتابدار دانشگاه بسيار با دقت و حوصله به مراجعان پاسخ مىدهد؛ مشترى انعام خوبى به شاگرد مغازه مىدهد و... . همه اين موقعيتها موجب مىشوند تا در ذهن ما درباره رفتار ديگران و احيانا رفتار خودمان سؤالاتى نقش ببندند. در هر يك از اين موارد، يك مسأله اِسنادى مطرح است. ما بايد تصميم بگيريم كه رفتار را به كداميك از علل احتمالى آن اِسناد دهيم. محققان اِسناد معتقدند ما براى تصميمگيرى درباره علّت رفتار مردم با دو مسأله مواجهيم: الف. تعيين پيشآيندهاى علّى يك عمل؛ ب. محرز ساختن تعمد عملكننده. پيشآيندهاى علّى يك عمل ممكن است درون فرد يافت شوند ـ مثلاً، ورزشكار واقعا به شكلات علاقهمند است ـ و يا خارج از وى باشد ـ مثلاً، نياز به كسب پول باعث چنين رفتارى شده است. ـ اگر عليت درونى باشد، آنگاه بايد تصميم بگيريم كه عمل عمدى بوده است يا خير. ما در زندگى روزمره پيوسته چنين قضاوتهايى را با اندك توجهى انجام مىدهيم. آيا فروشندهاى كه 5 دقيقه است به شما توجهى ندارد، فردى گستاخ و نالايق است (اِسناد درونى) يا تحت فشار شديد براى تكميل دفتر كار خود است (اِسناد بيرونى)؟ آيا همكارتان امروز صبح با جواب ندادن به سلام شما ، ابراز تنفر مىكرد (گرايش درونى) يا از يك جنجال خانوادگى پريشان بود (اسناد خارجى)؟ آيا پزشك معالج شما به دليل آنكه واقعا شما را دوست دارد با شما مهربان است (گرايش درونى) يا به اين دليل است كه اين امر جزئى از شغل اوست و بابت آن به او پول مىدهيد (اِسناد خارجى)؟ پاسخهاى ما به اينگونه سؤالات راهنماى رفتار ما هستند؛ مثلاً، از فروشنده شكايت نماييم يا مجددا با صداى بلندترى به همكارمان سلام كنيم، يا دكترمان را عوض كنيم. اگر قرار است رفتار صحيحى داشته باشيم، بايد اين قبيل اِسنادها را به درستى انجام دهيم. نحوه انجام اينگونه تكاليف موضوعى است كه پژوهش اسناد سعى در كشف آن دارد. مطالعه فرايند اِسناد دادن يكى از موضوعات محورى در روانشناسى اجتماعى است و هدف آن روشن كردن اين نكته است كه ما در كوششهاى خود براى تفسير رفتار چه قواعدى را به كار مىبريم و چه خطاهايى مرتكب مىشويم. (هيدر Heider, 1958 و كلى Kelley, 1967 ) (10) «هيدر» و منطق اِسناد
شايد بتوان فريتز هيدر ( Fritz Heider, 1958 ) را اولين روانشناسى معرفى كرد كه به مسأله اِسناد علّت به رفتار پرداخته است. او مطرح كرد به منظور شركت موفق در تعاملات اجتماعى، بايد بتوانيم محيط اجتماعى خود را به طرز مؤثرى فهميده، پيشبينى و كنترل نماييم. طبق نظر او، ما اين كار را با معلول فرض كردن رفتار انجام مىدهيم و منابع علّى آن را در فرد يا محيط جستوجو مىكنيم. از نظر هيدر مردم در زندگى روزمره مانند دانشمندان عامى عمل مىكنند كه براى فهم يكديگر از همان اصول علّى و منطقى مورد استفاده دانشمندان براى فهم دنياى فيزيكى سود مىجويند. او معتقد بود جستوجوى عوامل علّىِ رفتار از جمله خصوصيات بنيادى و همگانى انسانهاست كه از طريق به كار بردن قوانين سرد منطق به آن دست مىيابند. خود او نيز براى توصيف چگونگى استفاده از عليت در اِسنادهاى روزمره از منطق استفاده مىكرد. البته الگوى او در توصيف پديدارشناسى عملكنندگان عامى به اين دليل كه رفتار آنها كمتر متأثر از خردگرايى است، الگوى ويژهاى محسوب نمىشود و از همينروست كه نظريهپردازان بعدى اِسناد سعى داشتند آن را اصلاح كنند. ما در پيشبينى رفتار ديگران ابتدا سعى مىكنيم بين تأثيرات (11) محيطى و خارجى و تأثيرات درونى و فردى تمايز بگذاريم. عليت درونى تنها زمانى قابل استنباط است كه هيچ فشار بيرونىِ قابل قبولى براى توضيح اعمال فرد وجود نداشته باشد. عمل عليه فشارهاى خارجى و گاهى مخالف علايق آشكار خود فرد به اِسنادهاى مطمئنترى در مورد تعمد فرد منجر شده، به اعتبار (12) بيشتر آن رفتار مىانجامد. آزمايشها نيز اين اثر را نشان مىدهند. شايد صحبتهاى سخنگويى از پايگاه پايين ـ مثلاً يك تبهكار محكوم وقتى از اعطاى قدرت بيشتر به دادگاهها حرف مىزند ـ در مقايسه با سخنگويى از پايگاه بالا ـ مثلاً يك وكيل ـ از نفوذ و اعتبار بيشترى برخوردار باشد؛ زيرا اين امر مخالف انتظارات بيرونى و نيز علايق درونى وى است. (والستر، ارنسون و آبراهامز 1966) (13) برعكس، وقتى پزشكان طرحى بهداشتى را كه پول كمترى براى آنها دارد غير عملى مىدانند، ما گرايش داريم احتمال وجود نيات درونى خوب در آنها را كمتر بپذيريم. وقتى شخص برخلاف مخالفتهاى قابل توجه بيرونى دست به انجام كارى مىزند، بهترين توضيح براى عمل وى تلاش و مقاصد درونى قوى است. (14) الگوى چند بُعدى اِسناد يا نظريه مكعبى (15)
يكى از مسائلى كه هنگام اِسناد فراروى خود مشاهده مىكنيم، چگونگى برخورد با عوامل درونى و خارجى اِسناد داده شده به رفتار است. ما چگونه مىتوانيم مطمئن شويم رفتار فرد منشأ درونى دارد و يا عوامل بيرونى در شكلگيرى آن مؤثر بودهاند. به عبارت ديگر، آيا روشى وجود دارد تا بتوانيم بر اساس قواعدى معين ميان اِسنادهاى درونى و بيرونى تمايز قايل شويم؟ هارد كلى ( H. kelley ) نظريه پيچيدهاى را مطرح كرد كه در آن به طور همزمان سه مجموعه از متغيرها در نظر گرفته مىشود. نظريه وى را نظريه سه بعدى يا نظريه مكعبى مىنامند. اين سه بعد عبارتند از: 1. هدف يا محرك (متعلَق عمل)؛2. عملكنندگانى كه آن رفتار را انجام مىدهند؛3. وضعيت يا بافتى كه رفتار در آن رخ مىدهد. فرض كنيد مجيد درباره غذايى كه اخيرا در يك مهمانى خورده با اشتياق صحبت مىكند. به طور كلى، سه علّت عمده براى تمجيد او وجود دارد: اولى مربوط به خود غذاست؛ شايد غذا واقعا عالى بوده است. دومين علت احتمالى تمجيد، چيزى است مربوط به خود شخص؛ مجيد واقعا عاشق آن نوع غذا بوده است. و سومين علّت احتمالى مربوط مىشود به موقعيت خاصى كه وجود داشته است؛ آن روز، روز تولد او بوده و يا پس از مدتها دورى از آشنايان توانسته در آن مهمانى شركت كند و خوشحاليش باعث شده تا هر رويدادى در چشم او عالى به نظر آيد. ما عمل را به هر يك از اين سه طبقه ممكن است اِسناد دهيم: هدف، عملكننده و يا وضعيت. قلب نظريه كلى، ايده «تغيير همگام» است. ما وقتى عليت را اِسناد مىدهيم كه علّت و معلولها مدتى همزمان رخ دهند و يا ناپديد شوند. اين كار را مىتوانيم با جستوجوى تغيير همگام در هر يك از اين سه بعد انجام دهيم. اولين كار اين است كه بدانيم عمل مورد مشاهده در طول زمان و در شرايط مختلف همسان (16) است؛ يعنى شخص در طول زمان و در شرايط مختلف به همان وضع به وضعيتى مشابه واكنش نشان مىدهد. مثلاً، مجيد هر بار كه در آن مهمانى غذا مىخورد، همين احساس را دارد. وقتى همسانى پايين باشد، دادن اِسناد درونى يا بيرونى دشوار است. در اين هنگام، بهترين توضيح در مورد رفتار عملكننده، شانس يا شرايط متغير است. چه براى اِسنادهاى درونى و چه براىاِسنادهاىبيرونى، همسانى بالايى لازم است. دوم اينكه، عملكننده بداند كه آيا آن عمل متمايز (17) است يا خير؟ يعنى رفتار مشاهده شده فقط در واكنش به اين فرد، وضعيت يا محرك خاص (تمايز بالا) رخ مىدهد يا عملكننده، اين رفتار را به طور غيرافتراقى در واكنش به تمامى محركها، افراد يا وضعيتها نشان مىدهد (تمايز پايين)؟ مثلاً، اگر مجيد تنها از اين غذايى كه در اين مهمانى خورده، تمجيد كند، رفتار او از درجه تمايز بالايى برخوردار است و اگر بيشتر اوقات از غذاهايى كه در مهمانىها مىخورد تعريف كند، مىتوان گفت كه رفتارش داراى تمايز پايينى است. تمايز بالا منجر به اِسنادهاى بيرونى و وضعيتى مىگردد. سوم اينكه، مشاهدهگر در پى اطلاعاتى در مورد چگونگى رفتار ديگران در واكنش به همان محرك باشد؛ يعنى ميزان همرأيى (18) در رفتار را بررسى كند. وقتى ديگران در واكنش به يك وضعيت مشابه يكسان عمل كنند، از همرأيى بالا صحبت مىكنيم. اگر فقط عملكننده است كه اينگونه رفتار مىكند، همرأيى پايين مىباشد. اگر همه كسانى كه در آن مهمانى شركت كردهاند از آن غذا تعريف كنند، بايد مهمانى واقعا عالى بوده باشد. اما اگر فقط مجيد از غذا تعريف كند و كس ديگرى اين كار را انجام ندهد، در اين صورت، بيشتر اطلاعاتى در مورد مجيد به دست آوردهايم تا در مورد مهمانى. اگر هميشه همه اطرافيانتان با شما مهربان باشند (همرأيى بالا)، نه فقط فرد خوشبختى هستيد، بلكه به نحو واقعبينانهاى مىتوانيد رفتار آنها را به علّتى كه بيرون از آنهاست، نسبت دهيد؛ يعنى به خودتان! تركيبات مختلف اين سه بعد (همسانى، تمايز و همرأيى) به استراتژىهاى اِسنادى گوناگونى منجر مىشود. به نظر كلى، اين ابعاد معيارهايى هستند كه براى بيان رفتار ديگران به كار مىبريم. از روى پاسخهاى متفاوتى كه به سه معيار اِسناد داده مىشود، مىتوان تركيبهاى ممكن بين عوامل بيرونى و ويژگىهاى درونى را پيشبينى كرد. اين پاسخها تركيبهاى ديگرى از اِسناد را به همراه مىآورند كه مىتوان با كمك آنها واكنشهاى رفتارِ ميان فردى را پيشبينى كرد. اين كندوكاو براى تعيين علّت رفتار، در واقع نمونهاى غير رسمى از كاربرد روش علمى است. استفاده تركيبى از سه معيار مذكور، كه «قاعده همايندى» (19) ناميده مىشود، به ما كمك مىكند تا بدانيم معلول با علّت مذكور همايندى دارد يا خير؟ در واقع، مىپرسيم: آيا معلول فقط با علّت مفروض تغيير مىكند (متمايز بودن)؟ آيا اين امر هر بار كه آزمايش انجام مىگيرد، روى مىدهد (همسانى)؟ و آيا مردمان ديگر نيز به همين نتيجه مىرسند (همرأيى)؟ (20) اين مجموعه پرسشها به ما كمك مىكند تا بدانيم رفتار در اثر علّتى درونى است يا بيرونى. تركيب مجموعه سؤالات در مورد چرايى تمجيد مجيد از غذاى مهمانى را مىتوان به صورت زير نمايش داد: الگوهاى اِسنادى همگى مفروضات معينى درباره نحوه تفكر و رفتار انسانها ارائه مىكنند كه از فرمولبندى آنها تلويحا معلوم مىشود كه اِسناد اساسا يك فرايند عقلانى و منطقى و در نتيجه، قابل پيشبينى است كه در آن، مسأله اصلىِ ادراككننده تشخيص علل اوليه ضرورى براى توضيح عمل است. همانگونه كه شيور (1975 Shaver ,) مطرح كرده است، مىتوان ادراككننده ايدهآل هيدر را همچون فيلسوفى در نظر گرفت كه هيچ چيز جز قوانين منطق را به كار نمىبرد... ادراككننده ايدهآل جونز و ديويس را مىتوان همچون يك پردازشگر اطلاعاتى بسيار منضبط در نظر گرفت... در مقابل، ادراككننده ايدهآل كلى، دانشمندى اجتماعى است كه مكلّف است با بررسى قضاوتهاى ديگران در بين ساير موارد، منبع رخداد را پيدا كند. اين ايدهها كه ادراككننده را دانشمندى اجتماعى و مستقل مىپندارند، در تمامى اين نظريهها دچار يك سادهانگارى افراطى شدهاند. اِسنادهاى ما درباره ديگران اغلب متأثر از سوگيرىهاى غيرمنطقى و انگيزشى و نيز عدم توانايى ما در كنترل مؤثر اطلاعاتِ در دسترس است. پژوهش در زمينه منابع مختلف سوگيرىهاى اِسنادى، انواع جالبى از قصورهاى قضاوتى (21) را نمايان مىسازد كه به آنها به طور مختصر اشاره خواهد شد. سوگيرىهاى اِسنادى
يكى از تكاليف اصلى اِسنادى كه ما روزانه با آن مواجهيم، مشخص كردن اين نكته است كه آيا رفتار مشاهده شده بازتابى از ويژگىهاى خاص شخص است (مانند نگرشها، گرايشها، باورها و ويژگىهاى شخصيتى او) يا چيزى است مربوط به موقعيتى كه ما شخص را در آن مشاهده مىكنيم (مانند پول، هنجارهاى نيرومند اجتماعى و تهديدها)؟ اگر استنباط ما اين باشد كه موقعيت خاصِ شخص موجب رفتار اوست، اِسناد درونى يا گرايشى (22) است. اما اگر به اين نتيجه برسيم كه به طور عمده يك علّت بيرونى موجب آن رفتار است، به اِسناد بيرونى يا موقعيتى (23) دست زدهايم. (24) سوگيرىهاى شناختى اشتباهات ذهنى هستند كه توسط راهبردهاى ساده شده پردازش اطلاعات بهوجود مىآيند. اين خطاها، حتى پس از آگاهى فرد نسبت به ماهيت موضوع، مشابه خطاهاى ديدارى پايدار هستند. آگاهى از سوگيرىها، به تنهايى به ادراك صحيح نمىانجامد. چرا كه غلبه بر آنها در اغلب موارد كارى دشوار است. تأكيد نابجا بر عوامل بيرونى يا درونىِ رفتار و يا جابجا فرض كردن آنها، از مشخصههاى عمده سوگيرىها به شمار مىرود. در واقع، فرد نمىتواند عوامل درونى و بيرونى رفتار را از هم تمايز دهد و در مواردى نيز در تشخيص درونى و يا بيرونى بودن عامل دچار مشكل مىشود. سوگيرىها مانع جستوجوى درست علتها شده، درك صحيح رفتار را مختل مىكنند. ما با آگاهى بر اين سوگيرىها مىتوانيم در قضاوتهايمان راجع به خود و ديگران عينىتر باشيم. در اينجا به نمونههايى از سوگيرىهاى رايج در فرايند اِسناد اشاره مىشود. به دليل آنكه بررسى يكايك آنها و تبيين تأثير آنها بر فرايند اِسناد، موضوع گستردهاى است كه مقالهاى جداگانه مىطلبد، از توضيح تفصيلى آنها خوددارى مىشود. ولى باز لازم به ذكر است كه فرايند اِسناد معمولاًتحتتأثيراينسوگيرىهاقرارداردوبررسىفراينداِسنادبدون درنظرگرفتن اينسوگيرىهانمىتواند به دركوتفسير رفتارهاى ميانفردىمنجرشود. (25) 1. سوگيرى به نفع توضيحات علّى
يك نظريه فلسفى بسيار مقبول وجود دارد كه عليّت را از خصوصيات جهان خارجى ما نمىداند، بلكه آن را نتيجه يك فرايند استنتاجى پيچيده و ذهنى مىشناسد. به عبارت ديگر، ايده رابطه علّت و معلول، يك اختراع انسانى است و در چشمان مشاهدهگر جاى دارد. ما بسيار علاقهمنديم ميان پديدههاى به ظاهر مستقل و غير مربوط به هم، نوعى ربط و انسجام ايجاد كنيم. براى ما پذيرش تصادفى بودن يك امر، صرفا به معناى عدم درك علّت آن است نه بىعلّت بودن آن. گرايش ما به توضيح علّى پديدهها، كه حاصل تمايل ما به اثبات انسجام ميان آنهاست، سوگيرى به سمت عليّت در اِسنادها خوانده مىشود. انسجام، القاگر نظم است و از همين روست كه افراد بهطور طبيعى مشاهداتشان را در قالب يك رشته الگوها و روابط منظم مىگنجانند. اگر در اين ميان الگويى به دست نيايد، ما نقص فهم خود را مقصر مىدانيم و هرگز تصور نمىكنيم با پديدههايى تصادفى، بىهدف و بىدليل روبهرو هستيم. حتى زمانى كه اطلاعات در دسترس بسيار ناقص باشند، باز ما تمايل داريم دنيا و پديدههاى آن را طبق الگوهاى مرتبط و معنادار نظاره كنيم (الگوى گشتالتى رفتار اجتماعى). در حوزه رفتار ميان فردى نيز مىتوان همين اثر را مشاهده كرد. ما ترجيح مىدهيم رفتار ديگران را بيش از آنكه نتيجه تصادف و عوامل غير قابل كنترل بدانيم، آن را به الگوهاى منظم و ساختارهاى كلى و معنادار ارتباط دهيم. در خلال جنگ جهانى دوم، ساكنان لندن براى يافتن الگوى بمباران شهر از سوى آلمانها، انواع مختلفى از توضيحات علّى را مطرح مىساختند. اين توضيحات اغلب در تصميمگيرى در اين مورد كه كجا اقامت كنند و چه زمانى به پناهگاه بروند، به آنها كمك مىكرد. اهالى لندن با توجه به مناطقى كه مورد اصابت قرار گرفته بودند، سعى در شكلدهى فرضيهاى داشتند كه از طريق آن بتوانند الگويى هدفمند و منظم از بمبارانها را كشف كنند. اما بررسىهايى كه پس از جنگ انجام گرفت نشان داد كه محل اصابت بمبها تا حدودى بر اساس يك توزيع تصادفى بوده است. حتى اگر بپذيريم كه آلمانها قصد پياده كردن يك الگوى هدفمند را داشتهاند، نتايج نشان مىدهد كه اهداف آنها به مرور تغيير كرده و در مواردى نيز برآورده نشده است و نتيجه نهايى، يك الگوى تصادفى از كار در آمده است. افراد به دليل نياز به نظم بخشيدن به محيط پيرامون خود، در جستوجوى علل بروز پديدههايى برمىآيند كه در واقع تصادفىاند و اغلب هم فكر مىكنند كه علل آن را كشف كردهاند. اين سوگيرى علّيتى مىتواند منبعى جدّى براى تحريفات اِسنادى باشد و باعث شود در وضعيتهايى كه چيزى جز يك همبستگى بين عمل و پيامدهاى آن به چشم نمىخورد، به دنبال تصور علل و حتى مقاصد باشيم. (26) 2. سوگيرى تقويتكننده خويشتن يا سوگيرى خدمت به خود (27)
بيشتر سوگيرىها ريشه در عوامل شناختى و ادراكى دارند و معلول ادراك يا پردازش غلط اطلاعات هستند. اما وقتى از تعبير و تفسير فرد از رفتارهاى خود صحبت مىكنيم، بايد امكان تحريفهاى ناشى از عوامل انگيزشى را نيز در نظر بگيريم. انگيزش اجتناب از سرزنش و جستوجوى پاداش، منبع مهم ديگرى براى اِسنادهاى سوگيرانه است. اينگونه سوگيرىهاى خدمت به خود در خصوص توضيح موفقيت و شكست بسيار رايج است. فرد تمايل دارد موفقيت را به خودش نسبت دهد و براى توجيه شكست به دنبال علّتهاى بيرونى بگردد: «اگر موفق شدم، به اين دليل است كه توانايى خوبى دارم و اگر شكست خوردم به اين دليل است كه همه عليه من بودند.» توضيحات سياستمداران پس از پيروزى و يا شكست در انتخابات و يا توجيهات ورزشكاران پس از برد و باخت بازى و يا نظر استادى كه دانشجويانش نمره خوبى كسب كردهاند، نمونهاى از اين نوع اِسنادهاست. شكست در انتخابات به عوامل موقعيتى اِسناد داده مىشود. برندگان مسابقات ورزشى تمايل دارند كار سخت، تمرين مداوم و مهارت خود را به عنوان عوامل موفقيتشان معرفى كنند، در حالىكه بازندگان بر شرايط بيرونى، مثل حريف يا داور، تأكيد دارند. استاد نيز مايل است به اين نتيجه برسد كه نمرات خوب دانشجويانش نتيجه تدريس خوب اوست. بر عكس، زمانى كه دانشجويان نمرات خوبى به دست نمىآورند، مىتواند بگويد كه به قدر كافى تلاش نكردهاند. بدون ترديد، دانشجويان نيز از اين سوگيرى به دور نيستند. نمره خوب، نزد آنان نتيجه تلاشهاى شخصى بسيار شديد يا استعدادهاى بسيار خارقالعاده تلقّى مىشود و نمره بد به كمبود وقت، انتظارهاى نامعقول استاد، دشوارى سؤالات و... اِسناد داده مىشود. اينكه سوگيرىهاى شناختى تا چه اندازه بر حسب توجيهات انگيزشى قابل تبييناند، موضوعى است كه هنوز هم بحثهاى داغى بر سر آن در جريان است. (28) 3. سوگيرى به سمت اِسنادهاى درونى؛ خطاى بنيادى اِسناد (29)
بنيانگذار نظريه جديد اِسناد، فريتز هيدر، خاطرنشان مىسازد كه رفتار يك فرد چنان توجه ناظران را برمىانگيزد كه آنان همان صورت ظاهر رفتار را پذيرا مىشوند و به اوضاع و رفتار حاكم بر آن چندان توجهى نمىكنند (هيدر 1958). تحقيقات اخير نيز پژوهشهاى او را تأييد كرده است. ما علل موقعيتى رفتارها را دستكم مىگيريم و خيلى آسان به نتيجهگيرىهايى در مورد گرايشهاى فردى دست مىزنيم. راس (1977) اين سوگيرى در جهت اِسنادهاى گرايشى به جاى اِسنادهاى موقعيتى را «خطاى بنيادى اِسناد» ناميد. ما به عنوان عامل يك رفتار، تمايل داريم شكستها يا عملكردهاى خلاف خود را با عوامل بيرونى توجيه كنيم، اما درباره ديگران ويژگىهاى درونى را به عنوان علّتهاى رفتار در نظر مىگيريم. فرهنگ دخالت زيادى در گسترش اين سوگيرى داشته است. فرهنگ به ما ياد مىدهد كه هر كس مسؤول اعمال خودش است. هركس مىتواند هر طور كه مىخواهد رفتار كند و آزادى عمل داشته باشد. بنابراين، طبيعى است كه رفتار ديگران را نيز ناشى از اختيار خودشان بدانيم، نه فشارهاى اجتماعى. اين عوامل موقعيتى باعث مىشوند كه شخص نتواند در انجام دادن كارها به طور كامل احساس آزادى كند؛ به ديگر سخن، در انتخاب رفتارش به طور مطلق آزاد نيست، بلكه تحت اجبار شرايط قرار دارد. براى درك اين فشارها بايد دست به تلاشهاى بيشترى زد. درك اين شرايط، بخصوص زمانى كه مجبور شويم قضاوتهاى اِسنادى خود را در نظر گرفته، تحليل عميقترى نسبت به علل احتمالى رفتار ديگران داشته باشيم، اهميت بيشترى مىيابد؛ درست مانند قاضى كه نمىخواهد خيلى سريع درباره متهم قضاوت كند و در مورد قضاوت خود احساس مسؤوليت مىكند. (30) 4. سوگيرى عملكننده ـ مشاهدهكننده
درست همانگونه كه مردم تمايل دارند تا اعمال مشاهده شده ديگران را به عوامل درونى اِسناد دهند تا بيرونى (خطاى بنيادى اِسناد)، تمايل مكملى نيز وجود دارد مبنى بر اينكه رفتارهاى خود را به عوامل بيرونى و وضعيتى نسبت دهند. (جونز و نيسبت، Jones and Nisbett, 1971 ) معدودى از ما اظهار مىداريم كه «ببخشيد دير كردم، من فرد بىنظمى هستم»، بلكه ما عوامل بيرونى مثل ساعت خود، ترافيك يا تلفنى را كه در آخرين لحظه مزاحم ما شده بود سرزنش مىكنيم. اما در مورد ديگران معمولاً عكس اين رخ مىدهد. وقتى منتظر كسى هستيم كه به موقع به محل ملاقات نيامده، او را فردى بىادب، بىنظم يا فراموشكار به حساب مىآوريم. يك چنين سوگيرى اِسنادى بخصوص مىتواند در روابط نامتوازن از نظر قدرت جالب باشد. زيردستان معتقدند بالا دستان نسبت به آنان از آزادى عمل درونى و نيروى بيشترى برخوردارند (اِسناد درونى). بر عكس، بالا دستان ممكن است بر اين باور باشند كه عملكرد زيردستانشان تا حدود زيادى متأثر از عوامل درونى (تنبلى يا كودنى) است. در حالى كه زير دستان متغيرهاى بيرونى را سرزنش مىكنند. (31) 5. سوگيرى بر ضد اطلاعات همرأى (32) يا بىتوجهى به اطلاعات آمارى پايه (33)
آنچنان كه گذشت، همرأيى يكى از سه بعدى بود كه كلى در اِسنادها مهم مىدانست: آيا ديگران عموما در وضعيتهايى مشابه، همچون فرد هدف رفتار مىكنند؟ چنانچه اِسناد فرايندى كاملاً عقلانى باشد، ما بايد به اين بعد به اندازه ساير ابعاد ارزش دهيم. اما شواهد قابل توجهى وجود دارند كه نشان مىدهند اطلاعات مربوط به نحوه رفتار عمومى ديگران (اطلاعات همرأى) اغلب در قضاوتهاى اِسنادى ناديده انگاشته مىشوند. اينگونه بهنظر مىرسد كه ما مجذوب جزئيات عينى رفتار شخصِ مقابل شده، اطلاعات آمارى پايه را فراموش مىكنيم (كانمن Kahneman و تورسكى Tversky ). دانشجويان هنگام تصميمگيرى درباره انتخاب رشته خود، معمولاً نصايح افراد آشنا را بر اطلاعات آمارىِ كتابهاى راهنما ترجيح مىدهند. اين اطلاعات معتبرترند، ولى از نگاه دانشجويان از جذابيت كمترى برخوردارند. البته اطلاعات همرأى فقط وقتى ناديده گرفته مىشوند كه اطلاعات ويژه و صريحى كه داراى جزئيات مجذوبكنندهاى هستند، در دسترس باشند. (34) 6. سوگيرى همرأيى كاذب (35)
نوع ديگرى از سوگيرى خدمت به خود به اثر همرأيى كاذب مصطلح است كه اولين بار توسط راس (1977) مطرح شد. اين سوگيرى به اين تمايل اشاره دارد كه مردم مىخواهند نگرشها، باورها، ارزشها يا رفتار خود را به طور گستردهاى به جمعيت كثيرى تعميم دهند. ما همگى دوست داريم خود را در زمره افراد بهنجار (36) بدانيم و اين امر مستلزم اين باور است كه در وجوه عمدهاى با اغلب افراد اطراف خود شباهت داشته باشيم. شركتكنندگان در جنبشهاى سياسى به برآورد اغراقآميز از حمايتهايى كه از آن برخوردارند، معروفند. آزمايشها نيز اين سوگيرى را نشان مىدهند. در يك بررسى، از آزمودنىهاى دانشجو خواسته شد تا تخته اعلانى را كه از مردم درخواست مىكرد «در رستوران معينى غذا بخورند»، داوطلبانه در محوطه دانشگاه حمل كنند. افراد موافق فكر مىكردند كه 62% از تمامى دانشجويان همين كار را خواهند كرد. آنهايى كه موافقت نكردند نيز به نوبه خود تصور مىكردند كه در اكثريت بودند و 67% از كل دانشجويان مخالفت خواهند كرد. به نظر مىرسد كه چنين اصلى حاكم باشد؛ بيشتر مردم همان كارى را انجام خواهند داد كه من انجام مىدهم، پس من بهنجارم. (37) 7. فرضيه دنياى عادل
اين اعتقاد مشهور را كه شكستها و بدبيارىهاى ديگران تا حد زيادى تقصير خود آنهاست، مىتوان معلول سوگيرى خدمت به خود و سوگيرى دفاعى ايگو (38) در نظر گرفت. لورنز ( Lorenz, 1965 ) مطرح ساخت كه اينگونه اِسنادها دستكم تا حدى بازتاب تمايل ما به حفظ اعتقاد به دنياى عادل است كه در آن مردم بر اساس شايستگى خود نفع مىبرند. ما با مسؤول دانستن افراد در قبال سرنوشت خود، به حفظ باور كنترلپذيرى رخدادها كمك مىكنيم. اگر ما افراد را مستقيما مسؤول رويدادهاى ناگوارشان بدانيم، تلويحا مىرسانيم كه آنها بر بدبيارىهاى خود كنترل داشتهاند. به عنوان نمونه، مىتوان به مسأله بيكارى اشاره كرد. ما با سرزنش ديگران به دليل وقايع كنترلناپذيرى از قبيل بيكارى، مىتوانيم اعتقاد خود به دنياى عادل را حفظ كنيم و در عين حال، فرض كنيم چون بدبختى معلول علل درونى است، مىتوان با عمل كردن به نحوى متفاوت از آن اجتناب ورزيد. (39) آنچه بيان شد، نمونهاى از سوگيرىهايى است كه ما در دستيابى به علل رفتار خود و ديگران، يكپارچهسازى اطلاعات و در نهايت، دستيابى به برداشت با آن مواجهيم. اِسنادها نه تنها از محدوديتهاى ذاتى فرايندهاى ادراكى و شناختى ما متأثرند، بلكه تحت تأثير عوامل هنجارى و فرهنگى نيز قرار دارند. اكثر سوگيرىها هم با عوامل شناختى و هم با عوامل انگيزشى قابل توجيهىاند. اما انتخاب بهترين شيوه براى توضيح اين سوگيرىها از ميان دو عامل مذكور و يا پذيرش تأثير شانه به شانه و مشترك آنها بر قضاوتهاى ما، هنوز با ترديد مواجه است. پيامدهاى اِسناد
اِسناد علّت به رفتار، نحوه نگرش و رفتار ما را تحت تأثير قرار مىدهد. برداشت فرد از علل شكست يا موفقيت، موجب واكنشهاى عاطفى متفاوتى در او مىشود و در نتيجه، رفتار آتى او را تحت تأثير قرار مىدهد. يكى از فرضيههاى عمده نظريه اسناد اين است كه جستوجو براى درك و فهم امور و علل آنها، از مهمترين منابع انگيزشى در انسان است. منظور از علتيابى، استنتاجهايى است كه شخص از علل رفتار خود يا ديگرى به عمل مىآورد. سطح انگيزش و پيشرفت هر فرد به استنباط او از علل موفقيت و شكستن مربوط مىشود. اين نسبت دادن يا اِسناد، جنبه استنباطى دارد، يعنى استنباط فرد از توانايىهاى خود، نقش عمدهاى در پيشرفت او دارد. براى مثال، اِسناد شكست يا موفقيت به يك نوع علّت يا به نوع ديگر، مىتواند هم از نظر عاطفى و هم از نظر رفتارى، پيامدهاى تعيينكنندهاى داشته باشد. از مفاهيم عمده در نظريه اِسناد، منبع كنترل است (راتر، 1996، 1982). فرد داراى منبع كنترل درونى، موفقيتها يا شكستهايش را به تلاش و توانايىهاى خود نسبت مىدهد، چنين فردى با جديّت تلاش مىكند، ولى فرد داراى منبع كنترل بيرونى، عوامل ديگر همانند شانس، شرايط محيط و اعمال ديگران را باعث شكست يا موفقيت خود مىداند. چنين فردى براى تلاش فاقد انگيزه كافى است. يكى از پيامدهاى عمده علتيابى از بُعد منابع بيرونى و درونى رابطهاى است كه اين اِسنادها با عزّت نفس پيدا مىكند. به عبارت ديگر، اگر موفقيت فرد به عوامل درونى نسبت داده شود، در او احساس غرور، عرّت نفس و جرأت به وجود مىآيد و بر عكس، توجيه موفقيتى كه به عوامل بيرونى چون شرايط و اوضاع و احوال محيطى و احيانا شانس و اقبال اِسناد داده شود و به كاهش عزّت نفس مىانجامد. در نتيجه اين گروه بسيار زود خسته مىشوند. با انگيزه عمل نمىكنند و پشتكار كمترى در كارها از خود نشان مىدهند. به عبارت ديگر، شرايط زمينهساز موفقيت در اين افراد به حد چشمگيرى كاهش مىيابد. مطالعات انجام شده درباره بهداشت روانى، بخصوص در مورد افسردگى، بر علّتهايى استوار است كه مردم براى بيان خوشبختى يا بدبختى خود اظهار مىدارند. همچنين تصور اينكه عوامل بيرونى رفتارها را هدايت مىكنند، ما را به جايى مىرساند كه مارتين سليگمن ( M. Seligman, 1975 ) آن را «درماندگى آموخته شده» مىنامد. اينجاست كه فرد به تلاشهاى خود پايان مىدهد، حتى اگر تلاشهاى تازه بتوانند او را به موفقيت برسانند. گرايش به تلاش براى انتخاب فعاليتهايى كه هدفش رسيدن به موفقيت يا دورهاى از شكست است، از انگيزههاى اجتماعىِ با اهميت محسوب مىشود. اين گرايش كه مىتوان آن را انگيزه پيشرفت ناميد، عامل بسيار مهمى در دستيابى به موفقيت يا محروم ماندن از آن و ناكامى است. نوع اِسنادهايى كه فرد انجام مىدهد به گونهاى آشكار بر انگيزه پيشرفت او تأثيرگذار است. (40) نحوه توضيح موفقيت يا شكست، همچنين مىتواند پيامدهاى اجتماعى و سياسى قابل توجهى نيز داشته باشد. به عنوان نمونه، شما چه پاسخى به پرسشهاى زير مىدهيد؟ آيا افراد ثروتمند موقعيت خود را با كار سخت، هوش و توانايى به دست آوردهاند يا به واسطه نابرابرىهاى نظام اقتصادى به چنين توفيقى دست يافتهاند؟ آيا فقرا خود مسؤول سرنوشتشان هستند يا نظام مقصر است؟ آيا بيكاران در قبال بيكارى خود مسؤولند يا بيكارى معلول نيروهاى بيرونى است كه در برابر آنها كارى از دست ما ساخته نيست؟ پاسخ به اين سؤالات پيامدهاى ايدئولوژيك و سياسى عميقى در پى دارد. يكى ديگر از مسائل اِسناد، چگونگى مسؤوليت قايل شدن براى افراد در زندگى روزمره است. فرد را چه موقع بايد سرزنش كرد و چه وقت وى برى از ارتكاب تخلف است؟ ما چگونه چنين قضاوتهاى اساسا اخلاقى را انجام مىدهيم؟ اين موضوع از اهميت وافرى در زندگى ما برخوردار است. افراد و مأموران بسيارى (معلمان، وكلا، قضات، پليسها و والدين) چنين تصميمگيرىهايى را در مورد مسؤوليت ديگران انجام مىدهند. وقتى كسى را مسؤول مىدانيم، منظور ما دقيقا چيست؟ آيا صرفا منظور ما اين است كه عمل معلول آن شخص است يا بايد عمل عمدى نيز باشد؟ آيا پيامدهاى عمل نيز در نظر گرفته مىشوند؟ قوانين مكتوب و غير مكتوب بيشتر جوامع شامل تركيبى كاربردى از ملاحظاتى است كه سعى دارد تا آنجا كه ممكن است علل درونى و بيرونى، ثابت يا متغير و قابل كنترل و غير قابل كنترل رفتار را در نظر بگيرد. حتى با وجود اينگونه راهنمايىها و قوانين نظامدار، تصميمگيرى درباره مجازات و اِسناد مسؤوليت امرى بسيار خطير و معمولاً دشوار است. اگر نقش عواملى همچون سوگيرىهاى اِسنادى، جنسيت، زمينه و طبقه اجتماعى، وابستگىهاى فرهنگى، نگرشها، شخصيت افراد، وابستگى به گروههاى سياسى و اجتماعى نظير مراكز مذهبى، دانشگاهى و ساير نهادهايى را كه براى اعضاى خود طرحهاى اِسنادى ويژهاى در مورد رخدادهاى معمول فراهم مىآورند را در نظر بگيريم، به اين نتيجه مىرسيم كه اِسناد علّت به رفتار، حقيقتا امر خطيرى است كه تبعات فردى و اجتماعى بسيارى در پىدارد. استفاده از شيوههاى علمى براى تبيين علّى رفتار و كم كردن تأثير عواملى كه بر فرايند صحيح اِسناد تأثير مىگذارند، مىتواند تا حدود زيادى به ما كمك كند تا عوامل شكلدهنده يك رفتار را بشناسيم. با اين وجود، ما در زندگى روزمره خود از شيوههاى علمى براى تبيين علّى رفتار استفاده نمىكنيم؛ چرا كه اين كار به مدت زمان زيادى احتياج دارد و در نهايت، ممكن است به قضاوتى منجر شود كه فايده چندانى براى ما نداشته باشد. در اين شرايط ما از اِسنادهايى كمك مىگيريم كه از نظر نيرو و زمان كم هزينهاند. به عنوان مثال، وقتى با رفتار خشن پليس با يك راننده مواجه مىشويم، ممكن است اينگونه قضاوت كنيم كه پليسها افرادى مستبد و ضد آزادى هستند كه رفتار خشونتآميز آنها غيرمنتظره نيست. تفكراتى اين چنين، كه معمولاً سادهنگر و حتى غلط هستند، به ما اجازه مىدهند ديد منسجمى داشته باشيم و بتوانيم متغيرها و رفتارهاى متفاوت را با الگويى خاص شناسايى كنيم. ما با اين اِسنادها سعى داريم بر آشفتگى و پراكندگى جهان بيرون خود غلبه كنيم و اگر همين نوع اِسنادها را هم انجام ندهيم، محيط اجتماعى هميشه در نظر ما مرموز جلوه خواهد كرد. تفكرات سادهنگر و حتى غلط تضمين كنندهتر از عدم تفكرند. با وجود تمام اين مسائل، ما بايد همواره به تبعات و پيامدهاى اِسنادهاى خود توجه داشته باشيم و بدانيم خصوصا در تعاملات ميان فردى، اِسناد علّت به رفتار ديگران از اهميت بسزايى برخوردار است و مىتواند تعيينكننده رفتارها و واكنشهاى اجتماعى ما باشد. (41) نتيجهگيرى
نظريه اِسناد بر دو فرض مبتنى است: اول آنكه، مردم پردازشگران اطلاعاتى خردگرا هستند و همچون دانشمندان به دنبال كشف علل پيشين به منظور پيشبينى يكديگرند. سوگيرىهاى انگيزشى غيرعقلانى در اِسنادها مىتواند الگوى پردازشگر اطلاعاتى مورد حمايت هيدر، كلى و ديگران را كاملاً مخدوش سازد. ولى از اين نظر كه رفتار در شكل اجتماعى و فردى خود مىتواند تبيين احساسى و هيجانى نيز داشته باشد، مىتوان اينگونه نتيجه گرفت كه در مجموع، تبيين رفتار از طريق اِسناد علّى بدون اشكال باشد. دومين فرض نظريه اِسناد اين است كه ادراككننده پيوسته به دنبال علل پيشين مىگردد. رفتار فرد معلول سلسله امورى است كه هر يك بخشى از زنجيرهاى علّى و طولانى را تشكيل مىدهد كه در نهايت، به شكلگيرى رفتار فرد منجر مىشود. البته ذكر اين نكته لازم است كه علل پيشين تنها روش براى توضيح رفتار انسان نمىباشند. اَشكال توضيحى ديگرى مبنى بر اينكه ـ مثلاً ـ اعمال ما به منظور نيل به اهداف آتى است، مىتواند بخصوص در مسأله اِسناد مهم باشد. اهداف، دلايل و يا دستورات اخلاقى مىتوانند در مواردى توضيحدهنده خوبى براى رفتارهاى اجتماعى باشند. ولى بايد توجه داشت در تمام اين موارد ما با يك علّت ساده روبهرو نيستيم، بلكه تحليل شناختى و هيجانى فرد مىتواند ما را به مجموعه عوامل دخيل در شكلگيرى يك رفتار بيشتر نزديك سازد. نظريه اِسناد در واقع بيشتر تبيينكننده نوع برداشتها و قضاوتهاى ما درباره خود و ديگران است. توجه به فرايندهاى شناختىِ دخيل در تعاملات ميان فردى به دليل حساسيت و تأثيرى است كه اين الگوها بر نحوه نگرش، قضاوت و رفتار ما در موقعيتهاى اجتماعى دارند. تلاش در جهت ساخت الگوهايى كه بتوان با كمك آن طيف گستردهاى از رفتارها را درك، تبيين و پيشبينى كرد نيز از همين علّت متأثر است. نظريه اِسناد به ما كمك مىكند تا قضاوتهاى واقعگرايانهترى داشته باشيم. اما بايد توجه داشت كه اين الگو نمىتواند تمام فرايندهاى شناختى و انگيزشى دخيل در شكلگيرى يك رفتار اجتماعى را تبيين كند. ما از طريق اين نظريه سعى داريم برداشتها، قضاوتها، نگرشها و احيانا احساسات خود را، كه در يك برخورد اجتماعى با آن درگير هستيم، سازمان داده و قاعدهمند سازيم. به همين دليل، لازم است با نقاط قوت و ضعف آن آشنا بوده، به حوزه عمل آن توجه كافى داشته باشيم. توانايى اين الگو در تشخيص علل درونى از عوامل بيرونى، كه آن را با كمك قاعده همايندى و از طريق الگوى سه بعدى كلى به انجام مىرساند، از نقاط قوت اين نظريه به حساب مىآيد، در حالىكه عدم توانايى اين الگو در تمييز و معرفى عوامل درونى يا بيرونى مؤثر بر رفتار و نيز ناتوانى در معرفى ميزان تأثير هر يك از آنها در شكلگيرى يك رفتار، از نقاط ضعف آن محسوب مىشود. به عبارت ديگر، با وجود شناسايى عوامل درونى و بيرونىِ شكلدهنده يك رفتار از طريق قاعده همايندى، باز ما نمىدانيم از ميان مجموعه عوامل احتمالى، كدام عامل باعث اين رفتار شده است و يا ميزان تأثير هر يك از عوامل احتمالىِ دخيل در رفتار (خواه درونى و خواه بيرونى) چه مقدار است. اينگونه به نظر مىرسد كه اين نظريه در صورت رفع كاستىها و نقاط ضعف، به كارگيرى شيوههايى كه بتواند فرايند عملياتى آن را سريعتر، آسانتر و همگانىتر كند و نيز استفاده از روشهايى كه به كنترل بيشتر سوگيرىهاى ادراكى و انگيزشى منجر شود، نظريهاى است كه مىتواند ما را در فهم بسيارى از برداشتها و قضاوتهايى كه نسبت به خود و ديگران پيدا مىكنيم، رفتارهاى اجتماعى اعم از بهنجار و نابهنجار و نيز واكنشهاى رفتارى كه در موقعيتهاى تعامل اجتماعى با ديگران با آن مواجه مىشويم، يارى نمايد. با وجود تأثير عواملى همچون سوگيرىهاى ادراكى و خطاهايى كه منشأ انگيزشى دارند، باز مىتوان مدعى شد كه ما براى درك علل واقعى رفتار خود و ديگران از صلاحيت كافى برخوردار هستيم. درك پيشآيندهاى علّى يك رفتار شايد تضمينكنندهترين روش براى انتخاب واكنش مناسب نسبت به آن رفتار باشد. اينگونه به نظر مىرسد كه ما براى شكلدهى روابط سالم و مؤثر چارهاى جز درك علل و عوامل شكلدهنده رفتار خود و ديگران نداريم. براى دستيابى به اين منظور سعى مىكنيم با خلق نظريههاى جديد، پاسخگوى دامنه وسيعترى از پرسشهايى باشيم كه با آنها مواجهيم و مسلما نظريه اِسناد آخرين تلاش براى رسيدن به چنين هدفى نخواهد بود. 1. Social Psychology . 2. Social Information Processing . 3. Impression Formation . 4. Causal Attribution . 5ـ ر.ك: ارنست. ر. هيلگارد و ديگران، زمينه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و ديگران، تهران، انتشارات رشد، 1381، ج 2، ص 319 و 320. 6ـ ر.ك: لوك لامارش و ديگران، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حمزه گنجى، تهران، نشر ساوالان، 1380، ص 62. 7. Hedonsim . 8. Altruism . 9ـ ر.ك: جوزف پى فرگاس، روانشناسى تعامل اجتماعى «رفتار ميان فردى»، ترجمهمهردادفيروزبختوخشاياربيگى، تهران،نشرساوالان،1379،ص28ـ 33. 10ـ ر.:ك: همان، ص 101ـ 104. 11. Influences . 12. Credibility . 13. Walster , Aronson and Abrahams . 14ـ ر.ك: جوزف پى فرگاس، پيشين، ص 101، 102 و 106. 15. Cube Theory . 16. Consistent . 17. Distinctive . 18. Consensus . 19. Covariance . 20ـ ر.ك: لامارش، پيشين، ص 65ـ 68 / هيلگارد، پيشين، ص 332 ـ 334 / فرگاس، پيشين، ص 106ـ 108. 21. Short Comings . 22. Internal or Dispositional . 23. External or Situ . 24ـ ر.ك: هليگارد، پيشين، ص 335. 25ـ ريچارد هيوئز، روانشناسى تحليل اطلاعات، ترجمه جواد علاقبند راد، تهران، مركز چاپ و نشر وزارت امور خارجه، 1380، ص 137ـ 140 / لوك لامارش و ژوزه دزيل، روانشناسى اجتماعى، ترجمه دكتر حمزه گنجى، 1380، نشر ساوالان، ص 112ـ 115. 26ـ ر.ك: فرگاس، پيشين، ص 114 و 115 / ريچارد هيوئز، روانشناسى تحليل اطلاعات، ترجمه عليرضا فرشچى و احمدرضا تقاء، تهران، دانشكده فرماندهى و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، دورههاى عالى جنگ، 1380، ص 281ـ 288. 27. SelfServing Bias . 28ـ ر.ك: هيوئز، پيشين، ص 298ـ 300/ هيلگارد، پيشين، ص 343 / فرگاس، پيشين، ص 120 / لامارش، پيشين، ص 68. 29. Fundamental Attribution Error . 30ـ ر.ك: هيوئز، پيشين، 1380، ص 292 ـ 297 / فرگاس، پيشين، ص 115 / هيلگارد، پيشين، ص 335 / لامارش، پيشين، ص 69. 31ـ ر.ك: هيوئز، پيشين، ص 292ـ 297 / فرگاس، پيشين، ص 116 و 117. 32. Consensus . 33. Base - Rate . 34ـ ر.ك: پيشين، ص 332ـ 337 / فرگاس، پيشين، ص 120 / لامارش، پيشين، ص 79. 35. Fales Consensus . 36. Normal . 37ـ ر.ك: فرگاس، پيشين، ص 121. 38. Ego Defensive . 39ـ ر.ك: فرگاس، پيشين، ص 121. 40ـ پروين كديور، روانشناسى تربيتى، تهران، انتشارات سمت، 1381، ص 210 / جان اى گلاور و راجر اج برويننگ، روانشناسى تربيتى، اصول و كاربرد آن، ترجمه علينقى خرازى، تهران، مركز نشردانشگاهى، 1375، ص 284ـ 288. 41ـ ر.ك: لامارش، پيشين، ص 71 و 72 / فرگاس، پيشين، ص 111ـ 114.