نگاهى به تعامل فقه و تربيت با تأكيد بر نقش فقه در تربيت
على همت بنارى مقدمه
فقه و تربيت دو عرصه مهمى هستند كه نقش برجستهاى در زندگى فرد مسلمان ايفا مىنمايند. تربيت و پرورش همه جانبه انسان از نيازهاى اساسى وى است و انسان در پرتو تربيت صحيح به كمال مطلوب خويش نايل مىآيد. از سوى ديگر، شريعت و بعد عملى آن يعنى فقه جايگاه ويژهاى در زندگى انسان دارد و مجموعهاى از بايدها و نبايدها، زندگى او را احاطه كرده است. اين دو عرصه با پيشرفت زندگى بشر و تحولات فرهنگى و اجتماعى، شكل جديدى به خود گرفته و رسالتى نوين پيدا كرده است. چرا كه از سويى، نهاد تعليم و تربيت به يكى از نهادهاى بنيادين در زندگى انسان تبديل شده و زمينهساز موفقيت انسان در ساير ابعاد گشته و از سوى ديگر، فقه از ايفاى نقش در محدوده زندگى فردى انسان فراتر رفته و رسالتى نوين يافته و مىبايست پاسخگوى نيازهاى شرعى انسان در همه ابعاد فردى و اجتماعى باشد. آنچه در اين ميان مهم مىنمايد بررسى زمينههاى ارتباط و تعامل اين دو عرصه مهم در زندگى فرد مسلمان در يك جامعه اسلامى است. چرا كه فقه به عنوان دانشى كه ماهيت دينى واسلامى دارد با تربيت به عنوان فرايندى كه مىتواند اسلامى باشد، داراى تأثير وتأثّراتى هستند كه آثار و نتايج آنها در جهتدهى نظام تعليم و تربيت جامعه اسلامى آشكار مىگردد، زيرا از سويى، نقش فقه در تربيت مىتواند به فرايند اسلامى سازى تربيت كمك نموده و بخشى از محتواى تربيت اسلامى را پوشش دهد و از سوى ديگر، تربيت با اصول و شيوههايى كه دارد ضمن ارائه موضوعات جديد در عرصه اجتهاد و فقاهت، مىتواند به فرايند پاى بند شدن افراد جامعه اسلامى به فقه و احكام فقهى، كمك شايان توجهى نمايد. بهرغم نقش تعيين كننده فقه در زندگى فرد مسلمان و جايگاه ويژهاى كه در نظام حكومتى ما دارد و نيز به رغم نقش عظيم فرايند تربيت در زندگى انسان مسلمان، هنوز توجه لازم به امر پژوهش در زمينه تعامل اين دو انجام نگرفته و خلأ پژوهشهايى از اين دست كاملاً محسوس است.اين مقاله بر آن است تا نگاهى به زمينههاى تعامل اين دو عرصه داشته باشد.از اين رو، ابتدا به طور اختصار به مفهوم شناسى فقه و تربيت مىپردازيم، سپس اشارهاى به زمينههايى كه امكان تعامل اين دو را فراهم مىسازد خواهيم داشت. آنگاه به بررسى تأثير و تأثر متقابل فقه و تربيت خواهيم پرداخت. مفهوم شناسى
فقه
فقه در لغت به معناى «فهم» بهكار رفته و در آيات و روايات فراوانى استعمال شده است. اين واژه در صدر اسلام معناى وسيعى داشت و مترادف با «دينشناسى» بهكار مىرفت و علاوه بر احكام، شامل مسائل اعتقادى و اخلاقى نيز مىگرديد. (1) اين واژه عمدتا در دو معنا بهكار رود: يكى، معناى مشهورى است كه به عقيده برخى نويسندگان، از سوى علماى علم اصول ارائه شده (2) و آن عبارت است از «علم به احكام فرعى شرعى از روى ادله آنها» (3) و ديگرى عبارت است از» مجموعه احكام و دستوراتى كه مجتهدين از منابع معتبر استنباط نموده و در كتابهاى فقهى منعكس شده است.» (4) فقه در معناى اول بيشتر با دانش بودن آن تناسب دارد و در اين تحقيق، فقه به هر دو معنا مراد است. تربيت
تربيت در معانى گوناگونى از جمله «نهاد يا نظام آموزش وپرورش»، «حاصل عمل معينى»، «فرايند تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى» و «محتوا يا برنامه» استعمال شده (5) است. نيز ممكن است از تربيت، علم تربيت اراده شود كه در آن صورت، مراد يك رشته علمى است كه واقعيتها و موقعيتهاى تربيتى را مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهد. از ميان معانى ذكر شده معناى سوم، شايعتر و تا حدودى مورد اتفاق صاحبنظران تعليم و تربيت است. تربيت به اين معنا واقعيت بسيار عامى است كه در همه سنين زندگانى و در همه اوضاع و احوال حيات انسانى به چشم مىخورد (6) اين معنا معادل ( Education ) در زبان انگليسى و مشتمل بر معناى آموزش و پرورش است و لازمه تحقق آن «وجود مربى، متربى و محتوا» است كه در حقيقت سه ركن اصلى تربيت را تشكيل مىدهند. تربيت در اين معنا، مبتنى بر مبانى و داراى اهداف، اصول، روشها و مراحلى است كه براى تحقق آن ضرورى مىباشد. در اين تحقيق، مراد از تربيت دو معناى اخير است؛ به اين بيان كه عمده مباحث مراد معناى سوم و در برخى مباحث به ويژه در مبحث تأثير تربيت در فقه مراد معناى اخير است. بررسى امكان تعامل فقه و تربيت
پيش از بررسى امكان تعامل، بيان يك نكته ضرورى است و آن اينكه ما در اين پژوهش به بررسى تعامل و رابطه دو سويه فقه و تربيت در يك جامعه اسلامى مىپردازيم. به عبارت ديگر، فقه يك حوزه معرفتى شرعى و اسلامى است كه بخش عملى شريعت را تشكيل مىدهد و تربيت هر چند ماهيت اسلامى ندارد و مجموعهاى از آموزهها و فعاليتهاى عينى است، امّا ما در پى بررسى امكان تعامل اين پديده عينى در يك جامعه اسلامى هستيم. ازاينرو، اگر فقه به عنوان يك دانش اسلامى تأثيراتى در تربيت داشته باشد در حقيقت در پرتو اين تأثيرات رنگ و بوى اسلامى و دينى به تربيت مىبخشد. در واقع، تربيت را كه يك سرى فعاليتهاى عينى بوده و به خودى خود ماهيت دينى و اسلامى ندارد، دينى و اسلامى مىكند. با توجه به نكته فوق مىتوان به مهمترين زمينههايى كه امكان تعامل ميان فقه و تربيت را ميسر مىسازد، اشاره نمود: 1. از جهت اشتراك موضوع
از مهمترين زمينههاى تعامل فقه و تربيت، مشترك بودن موضوع اين دو است. موضوع تربيت، انسان (متربى) است. به اين بيان كه عوامل تربيتى درصدد تأثيرگذارى بر متربى هستند و كانون اين تأثيرپذيرى انديشهها، بينشها، گرايشها و بهويژه رفتارهاى اوست. امّا آنچه از تأثيرات تربيتى در متربى بيشتر تجلى مىيابد، واكنشها و رفتارهاى بيرونى او است. ازاينرو، كانون تأثيرات مربى در فرايند تربيت، بروز اعمال و رفتارهاى مطلوب در متربى است. از سوى ديگر، موضوع فقه انسان و شؤون مختلف او به ويژه اعمال و رفتارهاى او است و همين زمينه مشترك فقه و تربيت با انسان و رفتارهاى او تعامل آن دو را امكان پذير مىسازد. هرچند تأثيرگذارى اين دو در انسان متفاوت است؛ چه آنكه نگاه فقه به انسان و رفتارهاى او نگاهى شرعى است، امّا تربيت درصدد ايجاد بينش، اصلاح و تغيير رفتارهاى او است. با اين حال، اين ويژگى مشترك مىتواند زمينه تعامل و تلاقى اين دو را در زمينههاى زيادى فراهم سازد. 2. از جهت گستره و قلمرو
زمينه مشترك ديگرى كه امكان تعامل فقه و تربيت را فراهم مىسازد، گستره و قلمرو اين دو است. اين دو عرصه در ميان علوم اسلامى و انسانى قلمرو بسيار گستردهاى دارند. تربيت گسترهاى به درازاى عمر انسان دارد و حتى مشتمل بر عوامل زمينه ساز پيش از تولد نيز مىشود و شامل همه فعاليتهايى كه به نحوى در پرورش ابعاد وجودى انسان تأثيرگذار است، مىگردد. همچنين تربيت امرى همه جانبه و فراگير بوده و همه ابعاد وجودى انسان، اعم از جسمى، روانى، اخلاقى، عقلانى ومانند اينها را در بر مىگيرد. از سوى ديگر، فقه گسترهاى عظيم دارد و براى همه مقاطع عمر انسان و حتى پيش از تولد او احكام و بايد و نبايدهاى شرعى وجود دارد. نگاهى اجمالى به حيطههاى احكام فقهى و دستهبندىهاى ارائه شده نشان مىدهد كه فقه به جنبه خاصى از زندگى انسان نمىپردازد، بلكه قانونگذار شرعى چنان حكيمانه احكام شرعى را وضع كرده كه در پرتو التزام و عمل به آنها همه جنبههاى وجودى انسان پرورش مىيابد؛ چه اينكه در فقه هم احكام مربوط به تأمين سلامت جسمى و نيز تأمين امور معيشتى و مادى وجود دارد و هم احكام مربوط به سلامت عقلانى و روانى و هم احكام فردى و اجتماعى. بنابراين، گستره قلمرويى اين دو حيطه در ابعاد و جنبههاى مشترك زمينه تعامل اين دو را فراهم مىسازد. 3. از جهت محتوا و مسائل
از آنجا كه موضوع تربيت و فقه هر دو انسان و رفتارهاى او است، به طور طبيعى محتوا و مسائل مطرح در اين دو حيطه مىتواند زمينه ساز تعامل اين دو باشد. محتواى تربيت، شامل كليهآموزهها و فعاليتهايى است كه در پرورش ابعاد وجودى انسان مؤثر است. محتوا و مسائل فقه نيز عبارت است از بايد و نبايدهاى شرعى، اعم از بايد و نبايدهاى آموزشى عملى و رفتارى. بنابراين، اين دو مىتوانند در برخى مسائل و محتواها تلاقى داشته باشند. براى مثال، بايد و نبايدهاى فقهى بخشى از محتواى تربيت در جامعه اسلامى را تشكيل مىدهد و امروزه در نظامهاى تعليم و تربيت رسمى كشورهاى اسلامى، احكام فقهى به عنوان يك ماده درسى و يا دستكم بخشى از كتابهاى دينى آنها را تشكيل مىدهد. از سوى ديگر فعاليتهاى آموزشى و تربيتى مىتوانند موضوع احكام فقهى قرار گيرند و از نظر فقهى جواز و عدم جواز آنها مورد بررسى قرارگيرد. 4. از جهت اشتراك در اهداف و غايات
زمينه ديگر تعامل فقه و تربيت، اهداف و غايات مشترك است. با ملاحظه اين نكته كه اين پژوهش به بررسى تعامل اين دو در يك جامعه اسلامى مىپردازد، مىتوان گفت كه هدف غايى فقه و تربيت مشترك است؛ زيرا هم تربيت به عنوان يك فرايند هدايتگر در جامعه اسلامى و هم فقه به عنوان يك حوزه معرفتى دينى و اسلامى در راستاى رساندن انسان (متربى و مكلف) به يك هدف غايى، يعنى قرب الهى حركت مىكنند. 5. از جهت عملى و كاربردى بودن
ويژگى نسبتا مشترك ديگرى كه ميان فقه و تربيت وجود دارد اين است كه هر دو، جنبه كاربردى دارند؛ به اين بيان كه فقه بُعد عملى شريعت است و همه احكام به نحوى جنبه عملىوكاربردى دارند. از همينرو است كه تعبير «احكام عمليه» در سخنان فقها رواجدارد. از سوى ديگر، بارزترين جنبه تربيت فعاليتها و رفتارهاى عملى مربىومتربى است. تأثير فقه در ترييت
پيش از بررسى تأثير فقه در تربيت، لازم است به شكلهاى تأثير گذارى فقه در تربيت اشاره شود. به طور كلى، تأثير فقه در تربيت به دو شكل متصور است: نخست آن كه، تربيت به عنوان موضوعى كه عرصهها و عناصر گوناگون از قبيل مبانى، اصول، روشها، محتوا و مانند اينها دارد، در نظر گرفته شود و آنگاه هر يك از عناصر فوق، به فقه عرضه شود و ديدگاه فقه درباره آنها مورد بررسى قرار گيرد. به عبارت ديگر، اين عناصر به عنوان موضوعات جديد بر فقه عرضه شود و فقه نسبت به آنها اظهار نظر نمايد كه در اين صورت ممكن است فقه آنها را بپذيرد و تجويز نمايد و در برخى موارد آنها را الزامى و به اصطلاح واجب بداند و يا آنها را منع و به اصطلاح تحريم نمايد. شكل ديگر اين كه، تربيت و عناصر آن در يك جامعه اسلامى در نظر گرفته مىشود و آنگاه بررسى مىشود كه فقه كداميك از اين عناصر را مىتواند تأمين نمايد. مثلاً بررسى مىشود كه آيا مىتوان اصول، روشها و ساير عناصر تربيت را كه قرار است در يك جامعه اسلامى بهكار گرفته شود، از فقه استخراج نمود و از اين طريق، به تربيت رنگ فقهى و اسلامى داد. شكل نخست تأثير گذارى فقه روشن است و نياز به بررسى و اثبات ندارد و چه بسا بخشى از رسالت فقه به حساب آيد و ايفاى اين نقش هم محدود به عرصه تربيت نمىشود بلكه در همه علوم و دانشهايى كه با انسان و شؤون زندگى او در ارتباط باشد متصور است. يعنى در يك جامعه اسلامى دستاوردهاى علمى و كاربردى هر رشته علمى كه در زندگى فرد مسلمان مورد استفاده قرار مىگيرد بايد به نحوى به فقه عرضه شود و پس از آگاهى از جواز فقهى مورد استفاده قرار گيرد. و امّا شكل دوم تأثيرگذارى فقه نياز به بررسى و استدلال دارد، به اين صورت كه پس از تعيين قلمرو فقه بررسى مىكنيم كه فقه چه عناصرى از فرايند تربيت را مىتواند عرضه كند. البته، بيان اين نكته ضرورى است كه عرضه عناصر تربيت به شكل مدوّن از وظايف فقه نيست و نبايد انتظار داشت كه فقه به طور مدوّن و مشخص اين عناصر را عرضه كند، ولى مىتوان ادعا نمود كه برخى از اين عناصر را مىتوان از مجموعه مسائل و احكام فقهى استخراج نمود. ازاينرو، ما در اين پژوهش شكل نخست تأثيرگذارى فقه را قطعى فرض مىكنيم و بررسى آن را به پژوهش ديگرى وامىگذاريم. اكنون صرفا در صدد بررسى شكل دوم تأثير گذارى فقه بر تربيت هستيم. الف) تأثير فقه در مبانى تربيت
مبانى تربيت عبارت است از قانونمندىهاى عينى و واقعى فرايند تربيت كه مربوط به «هستها» است و از واقعيات خارجى حكايت دارد.آيا فقه به عنوان يك دانش شرعى و اعتبارى، مىتواند در مبانى تربيت تأثير گذار باشد يا خير؟ در پاسخ بايد گفت: اگر مراد از اين تأثير، عرضه مبانى تربيتى توسط فقه است؛ به اين معنا كه فقه گزارههاى عينى و حاكى از واقعيات تربيتى را عرضه كند، پاسخ منفى است؛ چرا كه فقه دانش شرعى و اعتبارى است و دانش اعتبارى نمىتواند مبانى را كه حكايت از واقعيتهاى عينى دارد، عرضه كند. امّا اگر مراد اين باشد كه احكام فقهى مبتنى بر واقعيات عينى و متكى بر معيارهاى واقعى است و بخشى از اين واقعيات، واقعيتهاى تربيتى است، پاسخ مثبت خواهد بود. ب) تأثير فقه در اهداف تربيت
اهداف، مفاهيمى كلى و عام هستند كه جهت فعاليتهاى تربيتى را نشان مىدهند. اهداف به دو دسته تقسيم مىشوند: اهداف ميانى و اهداف غايى. هدف غايى نهايىترين هدف و هدف ميانى هدفى است كه در راستاى رسيدن به هدف غايى قرار مىگيرد. سؤال اين است كه آيا فقه مىتواند در اهداف غايى و ميانى تربيت تأثيرگذار باشد و اهدافى را ارائه دهد يا خير؟ در مورد هدف غايى و نهايى بايد گفت: فقه به عنوان بخشى از اسلام نمىتواند به تنهايى هدف غايى را، كه همان تقرب الهى است تأمين نمايد، بلكه فقه مىتواند اهدافى را ارئه دهد كه در راستاى آن هدف نهايى قرار مىگيرند. از اين رو، در مبحث تأثير فقه در اهداف مىبايست از اهداف ميانى بحث نماييم. به نظر مىرسد، فقه در اهداف ميانى تربيت نقش دارد و از مجموعه مباحث و احكام فقهى مىتوان برخى اهداف ميانى را كشف و استخراج نمود. ج) تأثير فقه در اصول تربيت
مراد از اصول تربيت، دستورالعملهاى كلى است كه راهنماى تدابير و فعاليتهاى تربيتى مربىاند. حال بايد ديد كه آيا فقه اسلامى چنين دستورالعملهاى كلى را ارائه داده است يا خير؟ به عبارت ديگر، آيا مىتوان از فقه و احكام فقهى چنين اصول تربيتى را استخراج و استكشاف نمود يا چنين امرى ممكن نيست؟ با بررسى گستره مسائل و احكام فقهى معلوم مىشود كه پاسخ پرسش فوق مثبت است و از فقه اسلامى مىتوان چنين دستورالعملهاى كلى را بهدست آورد. البته، ذكر اين نكته لازم است كه استكشاف اين اصول از فقه به دو شيوه ممكن است: نخست آنكه مسائل و بابهاى مختلف فقهى را كه در يك زمينه، مشترك هستند كنار هم بگذاريم و از مجموع آنها يك قاعده و دستورالعمل كلى برداشت نماييم. راه ديگر اينكه، از فضاى حاكم بر فقه و ويژگى عمومى آن، يك دستورالعمل كلى تربيتى را برداشت نماييم. با توجه به مقدمه فوق، به برخى از اصول تربيتى قابل استخراج از فقه اشاره و شواهد مربوطه ارائه مىشود. 1ـ اصل رعايت توانايى و محدوديت متربى
يكى از اصول تربيتى اين است كه فعاليتهاى تربيتى مىبايست متناسب با توان متربى باشد. به عبارت ديگر، لازم است شرايط، موقعيت و توان متربى را در نظر گرفت و متناسب با اين شرايط و وضعيت، تدابير تربيتى انديشيده و به اجرا درآورد. اين اصل تربيتى در بابهاى مختلف فقهى از جهات گوناگون مورد توجه قرار گرفته كه مىتوان به تفاوت در احكام از جهت مقطع سنى، جنسيت، شرايط زمانى و مكانى اشاره نمود. از جهت مقطع سنى: در فقه، احكام شرعى متناسب با مقطع سنى وضع شده و تفاوتهاى آشكارى در تكاليف و احكام متربيان و مكلّفان به چشم مىخورد. بهطوركلى، احكام افراد بالغ و غير بالغ متفاوت است و عمده احكام و تكاليفى كه از افراد بالغ خواسته شده از غير بالغها صرفنظر شده است. براى نمونه بهرغم تعدد و كثرت موارد حدود اسلامى هيچ يك بر كودكان جارى نمىشود و كودكان تنها تعزير مىشوند. از جهت جنسيّت: در مسائل متعدد فقهى تفاوت ميان مردان و زنان لحاظ شده است. براى نمونه نماز و روزه در زمان قاعدگى زنان بر آنان واجب نيست در حالىكه تحت هيچ شرايطى نماز از عهده مردان برداشته نمى شود. 2. اصل تخفيف و مسامحت
مفاد اين اصل آن است كه در فعاليتهاى تربيتى لازم است مربى مسامحت و عدم سختگيرى را در همه فعاليتهاى تربيتى در نظر داشته باشد و با شناختى كه از وضعيت و شرايط متربى پيدا مىكند در موارد لزوم، تخفيفاتى را براى او در نظر بگيرد و فعاليتهايى كه خارج از توان او است بر او تحميل نكند و از آنچه موجب مشقت و سختى او مىگردد پرهيز نمايد. تفاوت اين اصل با اصل پيشين در اين است كه در آن اصل، تأكيد بر متناسب بودن تكاليف و فعاليتها با توان مكلّفان و متربيان است، در حالىكه در اين اصل تأكيد بر تخفيف و آسان گيرى است. موارد تسهيل را مىتوان چنين بيان كرد: 1. وجود جايگزينها در احكام: يكى از موارد تسهيل در احكام، وجود جاىگزينهاى شرعى است. بارزترين مصداق اين جاىگزينها كفّارهها است. براى نمونه، در كفاره مربوط به افطار عمدى ماه رمضان سه گزينه شصت روز روزه گرفتن، شصت فقير را سير نمودن و يا شصت برهنه را لباس پوشاندن وجود دارد و مكلف به تناسب توان خود مىتواند يكى از آنها را انتخاب نمايد. همچنين در شرايطى كه وضو يا غسل موجب مشقّت و سختى مكلّف گردد، تيمم به عنوان جايگزين آن دو درنظر گرفته شده است. 2. جواز انجام محرمات در حال اضطرار و ضرورت: در حالت عادى مكلف شرعا مجاز به انجام محرمات و يا خوردن نجاسات نيست، ولى در موارد اضطرار و ضرورت كه نجات جان انسان و يا حفظ سلامتى او متوقف بر آنها باشد، ارتكاب آنها براى او جايز است. 3. تخفيف در نحوه انجام برخى واجبات: در صورتى كه انسان عاجز از انجام كامل واجبات باشد، تسهيلاتى براى او در نظر گرفته شده است. براى نمونه، اگر انسان قادر نباشد نماز را در حال ايستاده بخواند، مىتواند به ديوار يا مانند آن تكيه دهد و با حالت تكيه نماز بخواند و اگر اين هم ممكن نباشد، نشسته نماز بخواند و اگر به طور نشسته هم نتواند، خوابيده نمازش را بجا آورد. همچنين در اعمال حج در صورت عاجز بودن ازانجام برخى اعمال، مىتواند براى خود نايب بگيرد. 4.كافى بودن بازار مسلمانان براى جواز داد و ستد و حلال بودن كالاها: از نظر فقه اسلامى همين كه كالايى اعم از خوراكى، پوشاكى و مانند آن در بازار مسلمانان عرضه شود، معامله و تصرف در آن جايز است و لازم نيست براى اطمينان از حلال بودن آن تحقيق و تفحص ويژهاى انجام گيرد و اين حكم فقهى موجب آسايش و آرامش مكلّف مىشود. 3. اصل مثبت نگرى
يكى از اصول مهم تربيتى كه مىتوان از فقه و احكام فقهى استكشاف، نمود اصل مثبت نگرى است. مثبت نگرى به اين معنا است كه متربى و مكلّف به محيط پيرامون خود با نگاه مثبت بنگرد و به ويژه در روابط اجتماعى، رفتارها و اقدامات ديگران را در صورتى كه منفى بودن آنها برايش قطعى نشده، آنها را حمل بر صحت نمايد. رعايت اين اصل در فعاليتهاى تربيتى موجب مىشود تا متربيان از جهات گوناگون به سكون و آرامش برسند، از بدبينىها و نگرشهاى منفى به دور باشند و محيطى امن و آرام داشته باشند. برخى از نمونههاى فقهى كه مىتوان اين اصل تربيتى را از آنها استخراج نمود عبارتند از: اصالت صحت فعل مسلم: اين اصل «در اكثر و بلكه تمام بابهاى فقهى مورد استفاده قرار مىگيرد» (7) از اين رو، در جاى جاى مسائل فقهى مصاديق اين قاعده وجود دارد. مفاد اين قاعده آن است كه ما گفتار و رفتارهاى ديگران را با نگرش مثبت بنگريم و تا مادامى كه دليلى بر نادرستى آنها نيافتهايم آنها را درست و صحيح تلقى نماييم. براى مثال، اگر كسى شكار نمايد و در حال خوردن و يا فروش گوشت صيد باشد و ما احتمال دهيم كه شرايط قانونى شكار را رعايت نكرده باشد و در نتيجه گوشت شكار او حلال نباشد طبق اين قاعده ما به اين احتمال اعتنا نمىكنيم و خوردن و معامله آن را حلال و جايز مىدانيم. قاعده يد: مفاد قاعده يد آن است كه سلطه فرد بر يك شىء اثبات كننده مالكيت آن شخص نسبت به آن شيىء است. (8) براساس اين قاعده، در كليه مواردى كه مال يا كالايى در اختيار كسى باشد ما وظيفه داريم نسبت به آن نگرش مثبت داشته باشيم و او را مالك و مجاز در استفاده از آن بدانيم و گمان سويى نسبت به او نداشته باشيم. اصل حليّت: مفاد اين قاعده آن است كه هرگاه در حلال و حرام بودن شيئى شك نموديم، مادامى كه حرمت آن اثبات نگردد آن را حمل بر حلال بودن مىكنيم و مورد استفاده قرار مىدهيم. اصل طهارت: مفاد اين اصل آن است كه در مواردى كه ما در طهارت و نجاست شيئى ترديد داريم، پيش از آن كه يقين به نجاست آن پيدا كنيم آن را پاك مىانگاريم و آثار طهارت و پاكى را بر آن بار مىكنيم. قاعده فراغ و تجاوز: مفاد اين قاعده آن است كه هرگاه انسان در حين انجام عمل در درست بودن بخشى از عمل انجام شده كه از آن عبور كرده شك كند و يا بعد از انجام عمل در درست انجام دادن آن ترديد نمايد، نبايد به اين ترديد توجه نمايد بلكه آنچه را انجام داده درست و كامل بينگارد. بازار مسلمانان: از نظر فقهى بازار مسلمانان اماره و نشانه حلال بودن و پاك بودن اشيا و كالاهايى است كه در آن خريد و فروش مىشود. ازاينرو، هرگاه در حلال بودن و پاك بودن كالايى در بازار مسلمانان ترديد نموديم به اين ترديد توجّه نمىكنيم و به صرف اينكه در بازار مسلمانان عرضه مىشود، خريد و فروش و استفاده از آن را جايز مىدانيم. مفاد اين قواعد هرچند متفاوت است و هركدام در يك جهت خاصى به كار مىرود امّا ميان همه اينها يك ويژگى مشترك وجود دارد و آن عبارت از تأكيد بر مثبت نگرى و دورى از منفىنگرى است. از اين راه مىتوان اصل مثبتنگرى را از آنها استخراج و به عنوان يك اصل تربيتى برگرفته از فقه عرضه نمود. 4. اصل آماده سازى براى پاى بندى به تكاليف الزامى
فقه، كه بخش عملى شريعت است، مجموعهاى از بايدها و نبايدهاى شرعى است كه برحسب مصالح و مفاسد احكام و شدت و ضعف آنها، عنوان واجب و مستحب يا حرام و مكروه را به خود مىگيرد. يكى از اصول تربيتى كه از فقه مىتوان استخراج نمود، اصل آماده سازى است كه در واجبات در قالب زمينه سازى و در محرمات به شكل پيشگيرى تجلّى مىكند. واجبات و محرمات دو بخش اساسى و كليدى احكام فقهى هستند كه به دليل متكى بودن آنها به مصالح و مفاسد قطعى و تأثيرگذارى آنها در زندگى، مورد تأكيد شارع بوده و شارع به سهلانگارى و كم توجهى نسبت به آنها راضى نيست. از اينرو، ضرورى است پيش از آنكه افراد و متربيان به حد بلوغ شرعى برسند واين احكام درباره آنها حتميت يابد، زمينه رويارويى درست با اين احكام در آنان ايجاد شود. جالب آنكه در فقه بدين امر مهم توجه شده و بابها و مسائل گوناگونى به آن اختصاص يافته كه از مجموع آنها، اين اصل تربيتى مهم استنباط مىگردد. براى نمونه، در جنبه زمينهسازى آمده است: «پدر و جدّ پدرى شرعاً موظف به تربيت فرزندان و تمرين آنها به عبادت مىباشند، بنابراين بايد براى نماز، ايشان را از خواب بيدار كنند». (9) نيز در فتواى ديگرى آمده است: «تمرين دادن كودكان مميّز به گرفتن روزه يكى از اصول مهم تربيتى كه مىتوان از فقه و احكام فقهى استكشاف، نمود اصل مثبت نگرى است. مثبت نگرى به اين معنا است كه متربى و مكلّف به محيط پيرامون خود با نگاه مثبت بنگرد و به ويژه در روابط اجتماعى، رفتارها و اقدامات ديگران را در صورتى كه منفى بودن آنها برايش قطعى نشده، آنها را حمل بر صحت نمايد. و ساير عبادات مستحب است.» (10) و در جنبه پيشگيرى بيان شده است: «بنابر احتياط واجب بايد پسر بچهها را از زينت كردن به طلا باز دارند.» (11) 5. اصل سختگيرى در احكام الزامى و آسانگيرى در احكام غير الزامى
احكام الزامى عبارت از تكاليف و احكامى است كه به دليل اهميت زياد آنها در تربيت و هدايت انسان، الزامى بوده و انجام آنها ضرورت يافته است و انسان مسلمان مجاز به ترك و يا سهلانگارى در آنها نيست. اين تكاليف هم جنبه فعلى دارد و هم جنبه تركى كه از دسته اول با عنوان «واجبات» و از دسته دوم با عنوان «محرمات» ياد شده است. امّا احكام غير الزامى شامل تكاليف و احكامى است كه در رتبه پايينتر از احكام الزامى قرار دارد و درجه اهميت و نقش آنها در تربيت انسان به درجه تكاليف الزامى نمىرسد. ازاينرو، اين تكاليف، ويژگى الزامى بودن را ندارد. احكام غير الزامى نيز همانند احكام الزامى جنبه فعلى و جنبه تركى دارد كه از دسته اول به «مستحبات» و از دسته دوم به «مكروهات» ياد مىشود. يكى از اصول تربيتى مهمى كه در اينباره مىتوان از فقه استخراج نمود، اصل سخت گيرى در احكام الزامى و آسانگيرى در غير احكام الزامى است. مفاد اين اصل تربيتى آن است كه فعاليتهاى تربيتى از اهميت يكسانى برخوردار نيست، بلكه برخى براى موفقيت و پرورش متربى جنبه حياتى و اساسى دارد و برخى از اهميت كمترى برخوردار است. اين اصل تربيتى نيز در فقه مورد توجه قرار گرفته و با بررسى مجموعه فقه معلوم مىشود كه شارع دو نوع برخورد با احكام فقهى داشته است: در ارتباط با احكام الزامى يعنى واجبات و محرمات در شرايط عادى و معمولى بسيار سخت گير است وانعطافى از خود نشان نمىدهد، امّا در مواجهه با احكام غير الزامى بسيار آسانگير و انعطافپذير است. 6. اصل آزادى و اختيار
مفاد اين اصل آن است كه فعاليتهاى تربيتى نبايد همراه با اكراه و اجبار باشد بلكه مىبايست اختيار و آزادى متربيان همواره محفوظ باشد. روشن است كه خداوند انسان را آزاد و صاحب اختيار آفريد و اين آزادى و اختيار مبناى تمامى فعاليتهاى اختيارى او است. انسانى كه اختيار و آزادى در جوهره وجود او است، فعاليتهاى تحميلى را بر نمىتابد. از اينرو، مربيان و والدين مىبايست در همه تدابير تربيتى خود اين اصل مهم را مدّنظر قرار دهند. در فقه اسلامى كه متكى بر واقعيات و مبتنى بر مبانى انسان شناختى ويژهاى است، اين اصل مورد توجه واقع شده و خداوند به اين ويژگى انسان ارج نهاده و هيچ تكليف و فعاليتى را كه همراه اجبار و اكراه باشد تأييد ننموده است. خاستگاه اوليه اين اصل تربيتى در فقه «احكام مكره» است. ازاينرو، در كليه عقود و ايقاعات شرعى اختيار و مجبور نبودن شرط صحت آنها است. بديهى است كه وظيفه دولت اسلامى در مورد رعايت قوانين اجتماعى و ارزشهاى اسلامى و نيز وظيفه عمومى نظارت ملّى و امر به معروف و نهى از منكر باب ديگرى است و ربطى به مقوله اكراه و اجبار ندارد. 7. اصل تعبّد
تعبد عبارت است از اطاعت و انقياد محض در برابر خداوند و انجام بىچون و چراى دستورات الهى. (12) اين اصل از جنبه تربيتى به اين معناست كه مربى هنگام برخورد با متربى همواره جانب تعبد به دستورات الهى را در نظر بگيرد و از آنچه خداوند در ارتباط تربيتى با متربى از او خواسته و متناسب با توان و محدوديتهاى او است كوتاهى نكند. همچنين در برنامهها و فعاليتهاى تربيتى همواره پرورش و رشد تعبد در متربى مورد توجه باشد، (13) به طورى كه هنگام مواجهه متربى با احكام و دستورات الهى، تسليم محض پروردگار باشد. د) تأثير فقه در روشهاى تربيت
به طور كلى، روشها با نحوه و كيفيت تحقق و تجلّى فعاليتها سروكار دارد و دستورالعملها و تدابيرى هستند كه مربى در فرايند تربيت مورد استفاده قرار مىدهد. حال ببينيم آيا از مجموعه مباحث و احكام فقهى مىتوان شيوههاى تربيتى ويژهاى استخراج نمود يا خير؟ هر چند فقه از مجموعه بايدها و نبايدهاى شرعى تشكيل شده و ارائه روشهاى تربيتى بخشى از رسالت آن نيست، امّا با بررسى بابها و مسائل فقهى مىتوان روشهايى را برداشت نمود. در ذيل به بررسى اين شيوهها مىپردازيم: 1. تنبيه: تنبيه از روشهاى تربيتى است كه در شرايط ويژهاى مىتواند در تربيت متربيان مؤثر افتد. در فقه اسلامى بابهاى متعددى وجود دارد كه اين شيوه را مىتوان از آنها استخراج نمود. از جمله آنها مىتوان به حدود، تعزيرات، ديات، كفارهها و... اشاره كرد. 2. فريضه سازى و الزام بخشى به مسائل: انسان موجودى است كه تا حدودى راحت طلب و در پى آسايش و دورى از سختىها است. از اين رو، چنانچه در برخى شرايط به حال خود رها شود و تكليف و الزامى در كار نباشد تن به فعاليت نمىدهد و راحتى خود را بر تن دادن به تكاليف و فعاليتها ترجيح مىدهد. از اينرو، در چنين شرايطى نيازمند نوعى الزام بخشى و حتميت دادن به فعاليتها است و روش فريضه سازى ابزارى براى تحقق اين امر است. مفاد اين روش آن است كه محتواهاى تربيتى و مسائل مورد نظر را به مثابه فريضه و امر الزامى تلقى كنيم و به آنها جنبه ضرورت ببخشيم. الزام بخشى به مسائل و فعاليتها، به دو صورت ممكن است: يكى از جهت بيرونى كه توسط دست اندركاران تعليم و تربيت انجام مىگيرد؛ به اين صورت كه والدين و مربيان در مورد فعاليتهاى مهم و ضرورى با وضع و اعلام برخى مقررات و دستورالعملها و نيز تأكيد بر آنها، جنبه الزامى و حتميت به آنها ببخشند. شكل ديگر كه مهمتر هم به نظر مىآيد، از جهت درونى است؛ يعنى مربيان و والدين از جهت ذهنى و روانى اين آمادگى را در متربيان ايجاد نمايند به طورى كه آنان نيز اين الزام و حتميت نسبت به فعاليتها را در خود احساس نمايند و با اين نگرش به فعاليتها و مسائل تربيتى بنگرند. 3. همراهى بايدها و نبايدهاى شرعى: يكى از روشهاى تربيتى، كه از فقه قابل استكشاف است، روش همراهى اوامر و نواهى با بايد و نبايدهاى شرعى است؛ به اين بيان كه پيرامون هر تكليف شرعى يكسرى بايدها و نبايدها در كنار هم مطرح مىشود. به عبارت ديگر، انجام هر تكليف شرعى به طور طبيعى شرايط و موانعى دارد كه بدون فراهم نمودن شرايط و برطرف نمودن موانع، تكليف به طور صحيح انجام نمىشود. ويژگى فقه آن است كه پيرامون هر تكليف شرعى، بايدها و نبايدهاى مربوط به آن را بيان كرده و مكلّف با آگاهى يافتن از آنها مىتواند به نحو شايسته و كامل به تكاليف خود عمل نمايد. مفاد تربيتى اين روش آن است كه عوامل انسانى مؤثر در تربيت براى ايفاى درست رسالت تربيتى خويش ضرورى است دو جنبه بايدها و نبايدهاى تربيتى را با هم در نظر بگيرند و صرفا به اين مقدار كه متربيان چه نوع فعاليتهايى بايد انجام دهند اكتفا نكنند، بلكه به اينكه چه نوع فعاليتهايى را بايد ترك كنند نيز توجه نمايند. به عبارت ديگر، در تربيت اسلامى همچنان كه انجام واجبات و مستحبّات و به طور كلى فعاليتهاى مثبت، مهم و مورد توصيه است، دورى از محرمات و مكروهات و به طور كلى فعاليتهاى منفى نيز مهم و مورد تأكيد است و مىبايست به طور متعادل متربى را نسبت به هر دو جنبه آگاه و اهتمام او را نسبت به هر دو تقويت نمود. ه.) تأثير فقه در ابعاد تربيت
از آن جا كه شخصيت انسان داراى ابعاد و جنبههاى گوناگون است، تربيت او نيز داراى ابعاد گوناگون است. مهمترين آنها مىتوان به ابعاد جسمى، اخلاقى، اجتماعى و عقلى او اشاره نمود. حال اين پرسش مطرح است كه آيا فقه مىتواند در اين ابعاد نقش داشته باشد يا خير؟ از بررسى فقه مشخص مىشود كه پاسخ پرسش فوق مثبت است و در فقه به نحو مطلوبى به اين موضوع توجه شده است. در اينجا چگونگى تأثير فقه در ابعاد تربيت را مورد بررسى قرار مىدهيم: 1. تربيت جسمى
در فقه توجه ويژهاى به پرورش بُعد جسمى انسان شده و بابها و مسائل متعددى به اين امر اختصاص يافته است. دو بابِ خوردنىها و آشاميدنىها به طور مستقيم به پرورش بعد جسمى انسان مربوط است و در آنها احكام متعددى پيرامون خوردنىها و آشاميدنىهاى مجاز و غيرمجاز ذكر شده و به مستحبات و مكروهات آنها پرداخته شده است. نيز بابهايى چون طهارت و نجاست، شكار كردن و سربريدن حيوانات با اين امر در ارتباط است. علاوه بر اينها، يكى از قواعد مسلّم فقهى، قاعده نفى ضرر است كه بر اساس آن كليه ضررهاى قابل توجه و از جمله ضررهاى جسمى، كه از بارزترين مصاديق ضرر است، نفى شده و در سراسر فقه هرگاه حكمى از احكام شرعى مستلزم چنين ضررى باشد، مشروعيت نخواهد داشت. آنچه اشاره شد احكامى فقهى مربوط به افراد مكلّف و بالغ بود. جالب اين كه در فقه با توجه به اهميت و نقش پرورش جسمى در دوره جنينى و كودكى و آسيبپذيرى بيشتر در اين دوره، توجه خاصى به پرورش جسمى انسان در اين دوره شده و احكام ويژهاى براى تأمين اين هدف وضع شده است. عدم وجوب روزه بر زن باردار، تأخير حدّ از زن باردارى كه مرتكب زنا شده، تأكيد بر دادن شير آغوز به نوزاد، و به طور كلى تأكيد بر استفاده از شير مادر نمونههايى از اين احكام است. 2. تربيت روحى
تربيت روحى و درونى از ابعاد مهم تربيت است و مشتمل بر رابطه انسان با خداوند است. اهميت اين بُعد از آن جهت است كه تربيت درونى و روحى فرد پيشدرآمد تربيت در بُعد اجتماعى و بيرونى او است. انسانى كه بر خويش مسلط گرديد و درون خويش را آباد و رابطه خود با خداوند را اصلاح نمود، در اصلاح رابطه خود با ديگران موفقتر عمل خواهد نمود. ازاينرو، در فقه اهميت زيادى به پرورش اين بعد داده شده و نخستين بابهاى فقهى و گستردهترين آنها به اين بُعد از ابعاد وجودى انسان اختصاص يافته است. به طور كلى بخش عبادات فقه تأمين كننده اين بعد تربيتى است و در اين رابطه، بابهايى چون نماز، روزه و حج نقش تعيين كنندهاى دارند. 3. تربيت اجتماعى
در فقه توجه ويژه اى به روابط اجتماعى مكلّفين گرديده، و بخش عمدهاى از آن به تنظيم روابط اجتماعى، بهويژه مسائل حقوقى مكلّفين اختصاص يافته است. هسته اوّليه روابط اجتماعى از رابطه والدين با يكديگر و والدين با فرزندان در قالب روابط اعضاى خانواده شكل گرفته و سپس به شبكه فاميل و بستگان مىرسد يكى از روشهاى تربيتى، كه از فقه قابل استكشاف است، روش همراهى اوامر و نواهى با بايد و نبايدهاى شرعى است؛ به اين بيان كه پيرامون هر تكليف شرعى يكسرى بايدها و نبايدها در كنار هم مطرح مىشود. و در نهايت، انسان با كليه افراد جامعه و گروهها روابط اجتماعى برقرار مىكند و شبكه ارتباطى او كامل مىگردد. فقه اسلامى در كليه اين روابط حضور فعال دارد و به تناسب براى آنها احكام ويژهاى دارد. در زير به نمونههايى از اين موارد اشاره مىكنيم: الف. رابطه زن و شوهر: در فقه روابط و حقوق متقابل زن و شوهر به شكل برجستهاى مورد توجه قرار گرفته و دو باب مهم نكاح و طلاق به اين امر اختصاص يافته است كه در آنها مسائل متعددى از قبيل ويژگىهاى مثبت و منفى زن و شوهر، حقوق واجب متقابل، نوع روابط و مانند اينها مطرح شده است. ب. رابطه والدين و فرزندان: در فقه از رابطه و حقوق متقابل والدين و فرزندان بحث شده است. در باب نكاح، مبحث «احكام الاولاد» كه حاوى مسائل و احكام متعددى است به بحث پيرامون احكام و وظايف والدين نسبت به فرزندان اختصاص يافته است. همچنين مبحث نفقه واجب كه در دوران كودكى نفقه فرزندان بر والدين و در دوران پيرى و ناتوانى نفقه والدين بر فرزندان واجب مىشود، مبحث ارث والدين و فرزندان، مسأله قضاى نمازهاى پدر بر پسر بزرگتر و اختصاص حبوه (14) به پسر بزرگتر، مسأله عدم جواز روزه، حج و اعتكاف مستحبى فرزند در صورتى كه موجب اذيت والدين گردد، همه از موضوعات فقهى است كه به روابط والدين و فرزندان مربوط مىشود. ج. رابطه فاميل و بستگان: رابطه فاميلى نيز شكل ديگرى از روابط اجتماعى است كه در فقه مورد توجه واقع شده است. مسائلى چون ارث در غير طبقه اول، صله رحم و ارتباط فاميلى، اولويت فقراى فاميل در پرداخت زكات و مانند اينها از جمله مسائلى است كه در فقه پيرامون روابط فاميلى مطرح است. د. روابط افراد با يكديگر: شبكه روابط انسان به روابط با اعضاى خانواده و بستگان محدود نمىشود، بلكه انسان با ديگر افراد جامعه در ارتباط است و در پرتو اين ارتباط، نيازهاى گوناگون زندگى خويش را تأمين مىنمايد. از مهمترين بابهايى كه به اين امر پرداخته است، مىتوان به بابهاى امر به معروف و نهى از منكر، معاملات، اجاره، رهن، وديعه، عاريه، شركت، قرض و... اشاره نمود. 4. تربيت عقلانى
هر چند تأثير فقه در بُعد عقلانى در مقايسه با ساير ابعاد كمرنگتر مىنمايد، با اين حال، زمينههايى در فقه وجود دارد كه به نحوى در پرورش اين بُعد مؤثر مىباشد. در اين جا به برخى از اين زمينهها اشاره مىكنيم: الف. شرط بودن عقل براى تكاليف شرعى: در كليه احكام و تكاليف شرعى، عقل به عنوان يك شرط اساسى مطرح است و بدون داشتن عقل، هيچ تكليفى متوجه انسان نخواهد بود. اين شرط در جاى جاى بابهاى فقهى، به ويژه در مبحث عقود و ايقاعات در فقه تكرار شده است. ب. داشتن احكامى براى حفظ عقل: مهمترين عامل تهديدكننده توانش عقلانى نوشيدنىهاى مست كننده است كه از بارزترين مصاديق آنها شراب است. از آنجا كه در فقه اهميت ويژهاى به حفظ و پرورش عقل انسان داده شده، عوامل تضعيف كننده آن تحريم شده است. 5. تربيت اخلاقى
هرچند قلمرو فقه از اخلاق جداست، امّا فقه و احكام آن در تربيت اخلاقى انسان مؤثر است و پاى بندى به فقه و عمل به احكام آن نتايج اخلاقى مهمّى در پى دارد. تأثير فقه در تربيت اخلاقى از جهات بسيار قابل بررسى است؛ از جمله بحث مبارزه با نفس و تهذيب آن از مباحث كليدى تربيت اخلاقى است و فقه در اين زمينه نقشآفرين است؛ به اين بيان كه محور مباحث فقهى تكليف است و ماهيت تكليف، الزام و حتميت است كه مستلزم نوعى تحميل بر نفس و واداشتن آن به انجام تكاليف است. جهت ديگر، چگونگى برخى احكام و واجبات است كه تأثير اخلاقى برجستهاى دارند. براى مثال، نماز و روزه از جمله واجباتى است كه جنبههاى اخلاقى آنها بسيار چشمگير و برجسته است. نماز انسان را از منكرات و پليدىها باز مىدارد، مايه صفاى قلب و آرامش دل مىشود، تواضع و فروتنى را به بار مىآورد و پرهيز از غصب و تعدّى به حقوق ديگران را به دنبال دارد. روزه نيز بهترين شيوه براى حفظ نفس و مبارزه و تسلط يافتن بر آن است، انسان روزهدار از بسيارى گناهان و محرمات پرهيز مىنمايد. جهت سوّم، پرداختن فقه به برخى از موضوعات اخلاقى است. از جمله مباحث اخلاقى كه در كتابهاى فقهى مورد بررسى قرار گرفته مىتوان به مباحث غيبت، كذب، تهمت و سخن چينى اشاره نمود. (15) و. تأثير فقه در اركان تربيت (مربى، متربى و محتوا)
مربى، متربى و محتواى تربيت سه ركن فرايند تربيت هستند كه بدون وجود آنها تربيت تحقق نمىيابد. به اختصار هر يك از اينها بررسى مىگردد: 1. مربى
مربى عبارت است از عامل انسانى كه در تحقق فعاليت تربيتى تأثير گذار است و تنها اختصاص به مربى پرورشى و يا معلم آموزشگاه در نظام آموزش و پرورش رسمى ندارد، بلكه شامل هر نيروى انسانى تأثير گذار در فرايند تربيت، اعم از مربيان پرورشى، معلمان، والدين و مانند اينها مىگردد. در فقه از عوامل انسانى متعددى كه به نحوى در فرايند تربيت تأثيرگذار است سخن به ميان آمده است: از آن جمله، والدين است. كليه احكامى كه مربوط به دوران پيش از تولد كودك تا پيش از سن مدرسه است به نحوى متوجه والدين است و در واقع، حقوقى است كه فرزندان نسبت به والدين دارند. اين احكام از زمان انعقاد نطفه و بلكه پيش از آن تا پايان حيات والدين حتى پس از دوره بلوغ فرزندان ادامه دارد. به اختصار اعمالى همچون مسافرت، رفتن به جبهه و جهاد، انجام عمل مستحبى اعتكاف، روزه و حج مستحبى، نذر كردن و رفتن به مسجد از جمله مواردى است كه انجام آنها در شرايطى مشروط به اجازه والدين است. عامل تأثيرگذار ديگر، معلم و مربى است. مراد از اين عامل هر نيروى انسانى است كه در تعليم و تربيت رسمى نقش دارد و به نوعى به انسان آموزش مىدهد، خواه محتواى مواد درسى دينى و اخلاقى باشد و خواه غير اينها. در فقه به ويژگىها و مسؤوليت معلّم و نقش آموزشى و تربيتى او توجه شده و احكامى پيرامون آن بيان شده است. تأكيد بر مسلمان بودن، امانتدار بودن، مؤمن بودن معلم و دست اندركاران امر تعليم و تربيت، (16) مسؤول بودن معلم و مربى در برابر وقت دانش آموزان، (17) جواز و عدم جواز تنبيه دانش آموز توسط معلم، (18) و لزوم منع دانش آموز از دست زدن بدون وضو به خط قرآن (19) نمونههايى از اين احكام است. عامل تربيتى ديگر در قلمرو فقه، حاكم شرع است. ولايت و نقش حاكم شرع، در صورت نبود پدر و جدّ پدرى كودك است. به اين بيان كه هرگاه پدر يا جد پدرى از دنيا بروند و قيّمى را براى سرپرستى كودك تعيين نكنند، ولايت كودك با حاكم شرع، يعنى مجتهد عادل است. (20) حاكم شرع سرپرستى و اداره امور كودك را به عهده دارد و ولايت او تنها به تصرف در اموال و رعايت مصالح او در اين زمينه محدود نمىشود، بلكه در برابر مسائل شرعى كودك نيز مسؤول خواهد بود. براى نمونه پرداخت زكات غلّات كودك و نيز مسؤوليت احرام او در حج بر عهده او است. (21) آنچه بيان گرديد در محدوده ولايت كودك بدون سرپرست و نسبت به حاكم شرع يا مجتهد جامعالشرايطى بود كه عنوان ولايتفقيه و حاكميت نظام اسلامى را نداشته باشد امّا در صورتى كه حكومت اسلامى تشكيل شده باشد و مجتهد جامعالشرايط نقش رهبرى و حاكميت اسلامى را ايفا نمايد قلمرو اختيارات و ميزان تأثيرگذارى او به عنوان يك مربى تربيتى بسيار گستردهتر و چشمگيرتر خواهد بود. حاكم اسلامى و ولىفقيه در نظام اسلامى نه تنها نقش يك مجتهد جامعالشرايط را ايفا مىكند و در صورت فقدان ولى شرعى، ولايت بر كودك را به عهده مىگيرد بلكه در سطحى كلان و گسترده و دركل جامعه اسلامى تأثيرگذار است و حتى ساير انواع مربيان را تحت تأثير قرار مىدهد. حاكم اسلامى و ولىفقيه با اختيارات شرعى و مسؤوليت حكومتى كه دارد جامعه را بر اساس احكام و دستورات شرعى هدايت مىكند و محيطى امن و سازنده براى افراد جامعه فراهم مىنمايد كه در پرتو آن افراد مىتوانند به اهداف تربيتى خويش نايل آيند. عامل تأثيرگذار ديگر، مؤمنان عادل است. هرگاه كودكى ولىّ شرعى اعم از پدر، جدّ پدرى و يا قيّم نداشته باشد و مجتهد جامعالشرايط نيز در دسترس نباشد، مؤمنان عادل ولايت بر كودك را به عهده مىگيرند و در امورى كه تصرفشان در آنها جايز است، دخالت مىنمايند. البته، مىتوان به عوامل ديگرى همچون قيم و وصى، جدّ پدرى و... نيز اشاره كرد كه بررسى تفصيلى هريك مجال ديگرى مىطلبد. 2. متربى
مراد از متربى هر نيروى انسانى است كه تحت تأثير تربيتى عامل انسانى ديگر باشد. از اينرو، هر چند كودكان مصداق بارز متربى بوده و با توجه به تأثيرپذيرى بيشتر، جنبه متربى بودن آنان برجستهتر است، امّا عنوان متربى محدود به آنها نمىشود، بلكه انسان پس از بلوغ نيز مىتواند متربى باشد. از سوى ديگر، متربى محدود به متربى رسمى در نظام آموزش و پرورش نيز نمىباشد، بلكه شامل، فرزند، نوزاد، كودك، دانش آموز و دانشجو مىشود. هر چند در ديدگاه مشهور فقهى، فقه از احكام مكلفين بحث مىكند و در نتيجه، محور مباحث فقهى رفتارهاى افراد بالغ است، ولى در فقه احكام متعددى با عنوان «احكام الصبىّ» در مورد غير بالغين آمده و در كتابهاى فقهى مباحث متعددى به اين امر اختصاص يافته است، به طورى كه جمع آورى آنها در يك مجموعه به چند جلد كتاب مىرسد. (22) وجود اين همه احكام فلسفه تربيتى دارد و آن اينكه ورود كودكان به مرحله جديدى كه به يكباره كليه احكام الزامى اعم از واجبات و محرمات درباره آنان حتميت مىيابد مستلزم برخى مشقتها و سختىها نسبت به آنان است و همين امر چه بسا سبب تكليف گريزى و سهلانگارى آنان نسبت به احكام شرعى گردد، از اينرو براى پيشگيرى از اين وضعيت، در فقه احكامى براى كودكان وضع شده است و بدون آنكه الزام و اجبارى بر كودكان باشد آنان به انجام اين احكام تشويق مىشوند تا نوعى تمرين و آمادهسازى براى آنان به حساب آيد و در پرتو اين تمرين با تكليف آشنا شده و به تدريج به انجام آنها عادت نمايند و هنگام بلوغ به آسانى به احكام الزامى تن دهند و به وظايف شرعى خود عمل نمايند. براى مثال، علامّه حلّى در فلسفه روزه كودك مىگويد: «روزه يك نوع تمرين است و سبب مىشود كودك پس از بلوغ انگيزه بيشترى به انجام طاعت داشته باشد و نيز باعث مىشود نفس انسان ملكه پذيرش انجام واجبات را پيدا كند و از اخلاق ناپسند دور باشد.» (23) همچنين شهيد ثانى در اين زمينه مىگويد: «كودك، اعم از دختر و پسر، به روزه گرفتن تمرين داده مىشود تا به آن عادت نمايد و هنگام بلوغ بر او سنگين نباشد.» (24) 3. محتوا
محتواى تربيت جايگاه ويژه اى در فرايند تربيت دارد و بدون آن تربيت محقق نمىشود. مراد از محتوا عبارت است از مجموعه فعاليتها و آموزههايى كه مربى براى تأثيرگذارى بر متربى و انتقال آنها به او به كار مىگيرد. به طوركلى، مىتوان گفت: محتوا از دو بخش فعاليتها و رفتارهاى تربيتى و آموزهها و مواد آموزشى تشكيل مىگردد. با اندك تأملى در محتوا و ماهيت فقه آشكار مىشود كه تأثير تربيتى فقه در محتواى تربيت به دو شكل قابل بررسى است: نخست آنكه، كل فقه بخشى از محتواى تربيت در جامعه اسلامى به شمار آيد؛ يعنى آموزش احكام فقهى و كيفيت عمل به آنها از جمله محتوا و مواد آموزشى، چه در نظام تعليم و تربيت رسمى و چه غير آن مىباشد. براى نمونه، در كتابهاى دينى مقاطع مختلف تحصيلى بخشى به بيان احكام شرعى اختصاص يافته است. شكل ديگر كه از اهميت بيشترى برخوردار است اظهارنظر فقه درباره فعاليتها و آموزههاى تربيتى است. به نظر مىرسد، همانند دو عنصر مربى و متربى، در فقه توجه ويژهاى به محتواى تربيت شده و بخش قابل توجهى از بايد و نبايدهاى آن به اين امر اختصاص يافته است. براى نمونه مىتوان به وجوب آموزش احكام شرعى و آموزش علوم و فنون مورد نياز جامعه و نيز پرهيز از تعليم شعبدهبازى، آموزش موسيقى مطرب، آموزش سحر، مطالعه كتابهاى گمراهكننده، شركت در مجالس لهو و لعب، پىروى از سنت بيگانگان و... كه در رسالههاى عمليه و استفتائات مراجع تقليد توضيح داده شدهاند، اشاره نمود. تأثير تربيت در فقه
همچنان كه فقه در تربيت تأثير گذار است، تربيت نيز در فقه تأثير مىگذارد. در ذيل به برخى از اين تأثيرات اشاره مىشود: 1. ارائه موضوعات جديد
يكى از زمينههاى تأثيرگذارى تربيت در فقه، ارائه موضوعات نوين است. تعليم و تربيت به دليل ارتباط تنگاتنگ خود با زندگى انسان طيف وسيعى از مسائل انسانى را در بر مىگيرد و يكى از رشتههاى گسترده و دامنهدار علوم انسانى است و با توجه به توسعه و تحول روز افزون علوم بشرى اين حوزه نيز دستخوش دگرگونى گرديده و پيوسته مسائل و موضوعات جديدى در آن پديد مىآيد. از سوى ديگر، تعليم و تربيت در يك جامعه اسلامى نبايد در تضاد با اصول ارزشى حاكم بر آن باشد و همه مسائل و موضوعات مطرح در آن، مىبايست به نحوى بر شريعت عرضه و موافقت و يا دست كم عدم مخالفت آن با شريعت و قوانين اسلامى حاكم بر جامعه اسلامى احراز گردد. دانشى كه اين وظيفه خطير را به عهده دارد فقه است. بنابراين، تعليم و تربيت موضوعات جديدى را فرا روى فقه قرار مىدهد و فقه را به اظهار نظر پيرامون جواز و عدم جواز آنها فرا مىخواند. 2. تبيين و تحليل موضوعات فقهى ـ تربيتى
مراد از موضوعات فقهى، تربيتى موضوعاتى است كه مشترك ميان فقه و تربيت است و هر كدام به گونهاى درباره آنها بحث مىكنند.براى مثال، كودك و مسائل مربوط به وى هم در فقه مورد بررسى قرار مىگيرد و هم در تربيت، هرچند نوع نگاه هر يك به كودك متفاوت از ديگرى است. حوزه تعليم و تربيت، موضوعات متعددى را به فقه عرضه مىكند و فقيه پس از شناخت قيود و شرايط اين موضوعات، احكام فقهى آنها را بيان مىكند. بى شك ميزان و نحوه شناخت فقيه از موضوع مىتواند در استنباط و برداشت وى از آنها مؤثر باشد، به طورى كه گاهى موجب تغيير حكم در نظر فقيه گردد. تأثيرى كه تعليم و تربيت در اين زمينه مىتواند نسبت به فقه داشته باشد اين است كه با تكيه بر اصول و شيوههاى خاص خود به تبيين و تحليل موضوعات تربيتى بپردازد و نتايج آن را در اختيار فقيه قرار دهد و فقيه در پرتو اين نتايج به استنباط احكام بپردازد. 3. ايجاد عناوين ثانويه فقهى
موضوعات احكام شرعى به عناوين اوليه، داراى يكى از احكام پنجگانه وجوب، حرمت، كراهت، استحباب و اباحه است، ولى ممكن است همان موضوع، عنوان ثانوى به خود بگيرد و حكم آن تغيير نمايد. براى مثال، روزه به عنوان اوّلى بر هر مسلمانى در ماه رمضان واجب است، حال اگر همين روزه نسبت به شخصى عنوان ثانوى پيدا كند و براى او به خاطر مريض بودن ضرر داشته باشد، حكم آن تغيير مىكند و براى چنين فردى وجوب نخواهد داشت. يكى از تأثيراتى كه تعليم و تربيت مىتواند از جهت موضوعى در فقه داشته باشد ايجاد عناوين ثانويه فقهى است. براى مثال، در صورتى كه تنبيه كودكان به عنوان اوّلى و با حدود معينى جايز باشد ولى بر اساس تشخيص متخصصان تربيتى، آثار سويى بر آن به طور كلى و يا به صورت موردى مترتب شود، در اينجا تنبيه عنوان ثانويى پيدا مىكند و به تبع آن، حكم اوّلى آن ـ يعنى جواز تنبيه ـ تغيير مىكند و حكم عدم جواز را پيدا مىكند. 4. توسعه در قلمرو فقه و زمينه سازى براى تدوين «فقه تعليم و تربيت»
فقه اسلامى عهده دار پاسخگويى به نيازهاى فقهى در عصرهاى متمادى و براى نسلهاى گوناگون بوده است. با توجه به تحولات فرهنگى و اجتماعى و پيشرفت علوم انسانى، نيازهاى جديدى در عرصه شريعت پيدا مىشود كه فقه خود را موظف به پاسخگويى به آنها مىداند و در پرتو ايفاى اين رسالت به رشد و توسعه مىرسد. جمعآورى و تدوين مجموعه موضوعات تربيتى و پاسخهاى فقهى مربوط به آنها مىتواند به تدوين عرصه «فقه تعليم و تربيت» بينجامد و به اين ترتيب، همچنان كه فقه در عرصههاى ديگرى چون «فقه سياست، فقه قضاوت» و مانند اينها توسعه يافته، در اين عرصه نيز توسعه يابد. 5. ارائه تحليلهاى تربيتى از احكام فقهى
فقه زمينهساز سعادت و رستگارى انسان مسلمان و هدف از آن، تربيت و پرورش انسان از رهگذر شكل دهى به رفتارهاى روزمره او است. از اين رو، جنبههاى تربيتى احكام و مباحث آن مورد توجه قانونگذار شرعى است. بهرغم برخوردارى احكام فقهى از اين ويژگى مهم، هنوز توجه لازم به تبيين و ارائه اين جنبهها معطوف نشده و فقه همچنان به عنوان مجموعهاى خشك، غير جذّاب و كم اهميّت در اذهان بسيارى از مكلّفين، به ويژه تحصيل كردهها و روشنفكرها تجلّى مىكند. خدمت بزرگى كه تعليم و تربيت مىتواند به فقه داشته باشد، كمك در ارائه تحليلهاى تربيتى از احكام و مباحث فقهى و برجسته نمودن و تبيين و توصيف جنبههاى تربيتى فقه است. برجسته نمودن جنبههاى تربيتى فقه موجب مىشود تا جايگاه فقه در زندگى، به ويژه در عرصه تعليم و تربيت، آشكارتر و بينشها نسبت به فقه و احكام آن مثبتتر شود و در نتيجه، اقبال به فقه و پاىبندى عملى به احكام آن افزونتر گردد. براى مثال، اگر جنبههاى تربيتى نماز در ابعاد فردى، اجتماعى و جسمى به خوبى توصيف و تبيين گردد، زمينه گرايش و پاىبندى افراد به ويژه افراد تحصيلكرده به آن بيشتر خواهد گرديد. 6. تأثير در آموزش و به كار بستن احكام فقهى
نقش ديگرى كه تعليم و تربيت مىتواند در فقه ايفا نمايد، استفاده از روشهاى تربيتى در آموزش احكام فقهى و بهكار بستن آنهاست. تأثير تعليم و تربيت در اين زمينه از آن جهت است كه تعليم و تربيت هم اطلاعاتى را پيرامون متربيان و مكلّفان ارائه مىدهد و هم روشهاى نوين خود را در آموزش احكام و چگونگى بهكار بستن آنها عرضه مىكند و از اين راه، زمينه ترويج بيشتر فقه در جامعه و پاىبندى به آن را فراهم مىسازد. 1و2ـ ر.ك: المجلس الاعلى للشؤون الاسلاميه، موسوعة الفقه الاسلامى، ج 1، (قاهره: المجلس الاعلى للشؤون الاسلاميه، 1410 ق)، ص 9 / ص 10 3ـ حسن بن زينالدين العاملى، معالم الدين وملاذ المجتهدين، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1406 ق، ص 22 4ـ ر.ك: موسوعه الفقه الاسلامى، ص 12 / ابراهيم حسينى، «فقه و اخلاق»، قبسات، سال چهارم، شماره سوم، 1378، ص 92 5و6ـ ر.ك: گاستون ميالاره، معنى و حدود تربيتى، ترجمه علىمحمد كاردان، تهران: انتشاراتدانشگاهتهران،1375،ص32/ص3 7ـ ر.ك: روح الله موسوى خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، تهران: مكتبه العلميه الاسلاميه، بى تا، ص 616 8ـ ناصر مكارم شيرازى، القواعد الفقهيه، ج 1، قم، مدرسه الامام على بن ابيطالب، 1416ق، ص 113 9ـ سيد مصطفى محقق داماد، قواعد فقه (بخش مدنى)، چ پنجم، تهران: مركز نشر علوم اسلامى، 1375، ص 39 10ـ خانه كودك، احكام ما و كودكان، قم، دفتر نشرالهادى، 1376، ص 123، به نقل از «مجمع المسائل»، ج1، ص 526 11ـ همان، به نقل از العروه الوثقى، ج2، ص217. 17 12ـ همان، ص81بهنقل از همان، ص 742 13ـ ر.ك: اصول تربيت، گروه علوم تربيتى پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380 14ـ حبوه عبارت است از قسمتى از تركه ميّت كه اختصاص به پسر بزرگتر دارد و آن عبارت است از: لباس، انگشتر، شمشير و قرآن اختصاصى پدر، (تحرير الوسيله، پيشين، ج2، ص 514). اختصاص اين اشياء به پسر بزرگتر از آن جهت است كه قضاىنمازهاىپدربرپسربزرگترواجباست. 15ـ در كتاب مكاسب محرمه، شيخ انصارى به تفصيل از اين موضوعات بحث شده است. 16الى 20ـ ر.ك: مجمع المسائل آيةالله گلپايگانى، ج1، ص 529و530 / ج 2، ص50 / ج 3، ص 286 / ص 424 / ص93 21ـ ر.ك: همان، ص93، به نقل از العروة الوثقى، ج2، ص25 و 422 و تحرير الوسيله، ج1، ص 372 22ـ تحقيقى با عنوان «احكام الاطفال» در مركز فقهى ائمه اطهار عليهمالسلام در حال انجام است و جلد اول آن جهت ارزيابى، تايپ و صحافى شده است و پيشبينى مىشود مجموعه آن در شش جلد انتشار يابد. 23ـ علامه حلّى، مختلف الشيعه، ج3، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1415ق، ص352 24ـ زينالعابدين الجبعى العاملى، الروضة البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه، ج2، قم، منشورات مكتبه الداورى، 1387ق، ص 105