واكنشهاى متفاوت در مقابل دعوت حضرت ابراهيم عليهالسلام
نگاهى به شيوه امر به معروف و نهى از منكر در جامعه مليحهالسادات سيدرضا مقدّمه
ابراهيم عليهالسلام آزر و بتپرستان و ستارهپرستان را به توحيد دعوت نمود. اين دعوت، همراه با احترام و محبت و بدور از سخنان زشت و خشونتآميز بود، حتى اجبار و زورگويى در سخنانش ديده نشد، بلكه مواعظ ايشان همواره همراه با دلايل كاملاً منطقى و معقول بود. اما واكنش مردم در برابر دعوت حضرت ابراهيم عليهالسلام دوگونه بود: اكثريت مردم از دعوت روى گردانده، به مخالفت و مبارزه با وى پرداختند؛ و گروه اندكى ايمان آورده، به همراه ايشان از سرزمين بابل خارج گرديدند. در اين نبشتار سعى شده تا واكنشهاى متفاوت جامعه در مقابل دعوت ابراهيم عليهالسلام با استعانت از آيات قرآن كريم و روايات صحيح مورد بررسى قرار گيرد. روىگردانى از دعوت
به دنبال دعوت ابراهيم عليهالسلام ، آزر و همچنين قوم بتپرست و نيز نمرود از او روى گردانده، بهمبارزهبا وى پرداختندكه درذيل، چگونگى برخوردآنها بررسىخواهد شد: الف. مخالفت آزر با حضرت ابراهيم عليهالسلام
با توجه به آنچه گذشت، حضرت ابراهيم عليهالسلام در عباراتى لطيف و اشاراتى نيكو كه حاكى از مهربانى و عطوفت، صبر و بردبارى، لطف و احترام وافر ايشان بود و نيز با بيان دلايل قانعكننده، كه افكار خفته را به حركت وا مىداشت، آزر را به توحيد دعوت نمود و از او خواست كه تنها خداى يكتا را بپرستد و از عبادت مشتى سنگ و چوپ خوددارى نمايد. سپس او را به حق دعوت نمود و بطلان عبادت بتها را بيان كرد؛ بتهايى كه دعاى عبادتكنندگان را نمىشنوند و جايگاه آنها را نمىبينند، پس چگونه رفع حاجت آنها مىكنند يا خير و بركت در روزى و يا نصرت به آنها مىرسانند؟ (1) اما آزر، كه در دربار نمرود به شوكت و جلال خاصى رسيده بود، حاضر نبود مقام خود را از دست بدهد و به عبادت خداوند تعالى بپردازد. از اينرو، در جملهاى خصمانه و تهديدآميز از حضرت ابراهيم عليهالسلام روى برگرداند. قرآن كريم سخن آزر را چنين نقل مىفرمايد: «قال اراغب انت عن الهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنّك و اهجرني مليّا» (مريم: 46)؛ گفت: (اى ابراهيم) آيا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر (ازاينكار) دست برندارى، تو را سنگسارمىكنموبراىمدتىطولانى از من دور شو. در بررسى كلام آزر، چند مطلب قابل توجه است:
1. تهديد به مرگ
آزر در مقابل سخنان حضرت ابراهيم عليهالسلام مخالفت شديدى از خود بروز داد. وى در پاسخ دعوت حضرت ابراهيم عليهالسلام ، او را از خود طرد نمود و به بدترين نوع مرگ ـ سنگسار كردن ـ تهديد نمود. 2. دستور به دور شدن
آزر با خشونت، حضرت ابراهيم عليهالسلام را به دور شدن از وى امر نمود. روايات وارده درباره اين موضوع چنين است: الف. حسن و مجاهد و سعيد بن جبير و سدى درباره «واهجرنى مليّا» گويند: يعنى براى مدتى دراز از من دور شو. ب. ابن عباس و قتاده و عطاء و ضحّاك گويند: يعنى از من دور شو تا از عقوبت من سالم بمانى. (2) ج. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس درباره «واهجرنى مليّا» آوردهاند كه گفت: «اجتنبني سالما قبل ان يصيبك منّي عقوبة»؛ براى اينكه سالم بمانى و عقوبت من به تو نرسد، از من دور شو. د. عبد بن حميد از عكرمه مانند روايت مزبور را آورده است. (3) 3. گفتار دور از ادب
چنانكه ملاحظه شد، حضرت ابراهيم عليهالسلام با كلام «يا ابت» و سخنان مؤدّبانه، مهربانى و دلسوزى خود را به آزر بيان كرد. اما آزر در كلام خود، به چند شكل، نسبت به ايشان بىاحترامى نمود كه عبارتند از: اول. پاسخ چند جمله مؤدّبانه حضرت ابراهيم عليهالسلام را در يك جمله خصمانه بيان نمود. دوم. كلام خود را با آوردن همزه استفهام، كه متضمّن معناى انكار است، شروع نمود. سوم. در مقابل خطاب حضرت ابراهيم عليهالسلام به صورت «يا ابت»، آزر ايشان را به اسم خطاب كرد، در صورتى كه مىتوانست با گفتن «يا بنى» رابطه نزديكتر با ايشان برقرار نمايد و جواب صحيحترى به لطف ايشان بدهد. (4) چهارم. آزر، حضرت ابراهيم عليهالسلام را با تأكيد فراوان تهديد كرد. لام و نون تأكيد ثقيله در «لارجمنّك» اين مطلب را به وضوح نشان مىدهد. پنجم. از تعبير توهينآميز «واهجرنى مليّا» استفاده كرد كه افراد خشن نسبت به مخالفان خود به كار مىبرند. (5 تمامى موارد مذكور خشونت و خصومت آزر را نسبت به حضرت ابراهيم عليهالسلام نشان مىدهند. واكنش حضرت ابراهيم عليهالسلام نسبت به آزر
در مقابل برخورد ناپسند و تهديد و تشديد آزر، حضرت ابراهيم عليهالسلام كه خوش خلق و نرم زبان بود، از در شفقت و مهربانى با وى در آمد. چنانكه از آيات قرآن برمىآيد، رفتار حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقابل تهديد پدر بدينگونه بود: 1. ادب مضاعف در دعوت و ارشاد: حضرت ابراهيم عليهالسلام با بزرگوارى، در مقابل سخنان درشت و سرد آزر، به او سلام كرد. قرآن كريم سخن او را چنين بيان مىفرمايد: «قال سلامٌ عليك ساستغفر لك ربّى انّه كان بي حفيّا» (مريم: 47)؛ (ابراهيم) گفت: سلام بر تو. من به زودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مىكنم؛ چرا كه همواره نسبت به من مهربان بوده است. لازم به ذكر است كه در مورد سلام، نظرات گوناگونى وجود دارد كه عبارتند از:
1. توديع: «سلام» در كلام عرب، به معناى توديع و متاركه است. (6) اين سلام نيز ممكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جمله بعد، حضرت ابراهيم عليهالسلام آزر را ترك گفت؛ و يا ممكن است به عنوان ترك دعوى گفته باشد؛ همانگونه كه در قرآن آمده است: «... لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلامٌ عليكم لا نبتغى الجاهلين» (قصص:55)؛ اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان. سلام بر شما (سلام وداع) ما خواهان جاهلان نيستيم. (7) از اينرو، حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقام وداع و ترك وى برآمد و سيئه را به حسنه پاسخ فرمود. (8) 2. احسان و امنيت: حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقابل تهديد آزر، به او سلام كرد؛ سلامى كه در آن احسان و امنيت است. سلام عادت بزرگواران است و او با تقديم آن، جهالت پدر را تلافى كرد. اين همان دستورى است كه قرآن كريم در آيه «.. واذا مرّوا باللّغو مرّوا كراما» (فرقان: 72) داده است: و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مىگذرند. و نيز آيه «... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» (فرقان: 63)؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام گويند (و با بىاعتنايى و بزرگوارى مىگذرند.) (9) در مجموع، بايد گفت: حضرت ابراهيم عليهالسلام با سلام خود به آزر، دفع سيئه به حسنه نمود و او را مطمئن ساخت كه آزار و اذيتى از جانب وى آزر را تهديد نمىكند. سپس با او خداحافظى كرد و ترك دعوت نمود. به عبارت ديگر، اين خداحافظى به معناى ترك فيزيكى آنها نيست؛ زيرا پس از گذشت مدتها از اين گفتوشنود، از قوم خود دورى گزيد.(10) 3. طلب استغفار: حضرت ابراهيم به دنبال سلام به آزر، به وى وعده داد كه اگر دست از پرستش بتها بردارد(11) و به خداى يكتا ايمان آورد(12) و تسليم حق شود،(13) شفاعت او را نزد خداوند نموده، براى او از درگاه خداوند متعال درخواست عفو و بخشش نمايد، تا اگر آزر به خاطر ترس از عقوبت گناهانش تسليم حق نشد و ايمان نياورد، مطمئن گردد كه خداوند گناهان او را خواهد آمرزيد؛ شايد به طمع اين معنا ايمان آورد و به سعادت رسد. 4. وفاى به عهد: حضرت ابراهيم عليهالسلام به وعدهاى كه داده بود، وفا نمود و براى آزر از خداوند متعال طلب آمرزش كرد؛ چنانكه قرآن مىفرمايد: «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الاّ عن موعدة وعدها ايّاه...» (توبه: 114)؛ و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط به خاطر وعدهاى بود كه به وى داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند.) ابن اثير علت استغفار حضرت ابراهيم عليهالسلام براى آزر را به سبب وعده ايشان مىداند. (14) او احتمال مىداد كه پدرش جاهل، قاصر و مستضعف است و اگر حق برايش روشن گردد، از آن پىروى مىكند و شمول رحمت الهى به امثال اينگونه اشخاص امرى ممكن است. و چون اين احتمال را مىداد، خواست عواطف او را با اين وعده تحريك كند؛ اما در عين حال، آمرزش خداوند را نيز برايش حتمى نكرد و آن را به صورت اميدوارى وعده داد؛ به دليل اينكه گفت: «انّه كان بي حفيّا» پروردگار من همواره به من لطف داشته است. (15) برخى گفتهاند كه پدرش وعده داد كه هر گاه او برايش طلب آمرزش كند، ايمان خواهد آورد و حضرت ابراهيم عليهالسلام روى اين وعده بود كه براى او استغفار كرد. پس هنگامى كه متوجه شد كه پدرش دشمن خداست و به وعده خويش وفا نمىكند، از وى بىزارى جست و برايش دعا ننمود.(16) به عبارت ديگر، حضرت ابراهيم عليهالسلام وقتى پافشارى آزر را بر دين و آيين باطل مشاهده كرد و اينكه بتها را ترك نمىگويد(17) و بر كفرش باقى مانده است(18) و با خداوند متعال دشمنى مىكند(19) از او تبرّى جست؛ چنانچه قرآن مىفرمايد: «... فلمّا تبيّن له انّه عدوّ للّه تبرّأ منه انّ ابراهيم لاوّاه حليم) (توبه: 114)؛ اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بىزارى جست. به يقين، ابراهيم مهربان و بردبار بود. در مجموع، بايد گفت: حضرت ابراهيم عليهالسلام به دنبال دعوت آزر به سوى حق، با مخالفت شديد او روبهرو شد. اما متانت خود را از دست نداد و وظيفهاش را در هدايت به سوى حق از ياد نبرد. بدين روى، بر او سلام كرد و وعده طلب مغفرت از پروردگار را به وى داد تا شايد بدين طريق، اميد را در او ايجاد نموده، راه ايمان آوردن را برايش سهل گرداند و به دنبال آن نيز به وعده خود وفا نمود. اما به محض آنكه متوجه شد آزر با خداوند متعال دشمنى مىورزد، از او بىزارى جست. راه و رسم تمامى پيامبران عليهمالسلام در دعوت و ارشاد به سوى خداوند متعال، بر پايه ادب و احترام و بيدار نمودن فطرتها بوده است. حضرت ابراهيم عليهالسلام نيز در تمامى مراحل دعوت و تبرّى خود، الگوى نمونه و نيكويى براى تمام انسانها در امر به معروف و نهى از منكر است. زمان تبرّى حضرت ابراهيم عليهالسلام نسبت به آزر
آنچه در اين قسمت بيشتر جلب توجه مىكند، روايات وارده در مورد زمان تبرّى حضرت ابراهيم عليهالسلام نسبت به آزر است. اين مسأله به سه شكل در روايات شيعه و اهل سنّت مطرح شده است: 1. زمان تبرّى از نظر روايات شيعه: در روايات شيعه، زمان تبرّى حضرت ابراهيم عليهالسلام محض اطلاع يافتن ايشان از دشمنى آزر با خداوند متعال مىباشد؛ چنانچه در روايات و تفاسير وارد شده است: 1) در روايتى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه ايشان به يكى از اصحاب فرمود: نظر مردم درباره قول خداوند ـ عزّو جل ـ كه مىفرمايد: «و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الاّ عن موعدة وعدها ايّاه...» چيست؟ گفتم: مىگويند: حضرت ابراهيم عليهالسلام به پدرش وعده داد كه براى او استغفار كند. حضرت فرمود: چنين نيست، بلكه حضرت ابراهيم عليهالسلام به او وعده داد اگر اسلام آورد، برايش استغفار نمايد. وقتى معلوم شد كه او دشمن خداست از او بيزارى جست. (20) 2) على بن ابراهيم نيز آورده است: حضرت ابراهيم عليهالسلام به پدرش گفت: اگر بتها را نپرستى، براى تو استغفار مىكنم. ولى وقتى متوجه شد كه او عبادت بتها را كنار نگذاشته است، از او تبرّى جست.(21) 3) در برخى از تفاسير آمده است كه با توجه به اين آيه معلوم مىشود مشركان دشمنان خدا و جهنمى هستند و در نتيجه، نبايد براى آنها استغفار كرد. اگر حضرت ابراهيم براى پدر مشركش استغفار كرد، براى اين بود كه در آغاز، تصور مىكرد پدرش هرچند مشرك است، ولى با خدا دشمنى و عنادى ندارد و چون قبلاً به او وعده استغفار داده بود، لاجرم براى او طلب مغفرت كرد. ولى وقتى فهميد كه او دشمن خداست و بر شرك و ضلالت خود اصرار مىورزد، از او بىزارى جست.(22) 4) سيد مرتضى در كتاب خود آورده است: شايد استغفار حضرت براى آزر بدين دليل بود كه پدر حضرت ابراهيم عليهالسلام به وى وعده داد كه ايمان مىآورد، ولى از روى نفاق، خود را مؤمن نشان داد تا اينكه حضرت براى او استغفار كند. اما حضرت ابراهيم صلىاللهعليهوآله وقتى متوجه شد كه او بر كفرش باقى مانده است، برايش استغفار ننمود و از او تبرّى جست.(23) زمان تبرّى در روايات اهل سنتّ:
روايات اهل سنّت در اينباره به دو گونه ذكر شده است: الف. زمان مرگ آزر: غالب روايات بر اين عقيدهاند كه حضرت ابراهيم عليهالسلام مادامى كه آزر زنده بود، برايش طلب بخشش و استغفار نمود. روايات ذكر شده به قرار ذيل مىباشند: 1) ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: عداوت و دشمنى او با خدا هنگامى آشكار شد كه او در حال كفر مرد. (24) 2) ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه به طريقى از ابن ابى طلحه از ابن عباس آورده، كه وى گفت: «كانوا يستغفرون لهم حتّى نزلت هذه الاية فلّما نزلت امسكوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ينهوا ان يستغفروا للاحياء حتى يموتوا، ثمّ انزل الله تعالى: و ما كان استغفار ابراهيم لابيه؛ يعنى استغفر له ما كان حيّا، فلما مات امسك عن الاستغفار»؛ مؤمنان براى مردههاى خود (از مشركان) استغفار مىكردند تا اينكه اين آيه نازل شد. در اين موقع، از استغفار براى امواتشان (كه مشرك بودند) خوددارى مىكردند. ولى از طلب استغفار براى زندگان نهى نشدند، تا زمانىكه بميرند. سپس خداوند تعالى اين آيه را نازل كرد؛ يعنى مادامى كه زنده بود، براى او استغفار نمود و زمانى كه مرد، از استغفار كردن خوددارى كرد.(25) 3) فريابى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوشيخ و ابوبكر شافعى در فوائدش و الضياء در مختارش از ابن عباس آورده است كه وى گفت: «لم يزل ابراهيم يستغفر لابيه حتى مات، فلمّا مات تبيّن له انّه عدوٌ لله فتبرّأ منه»؛ پيوسته ابراهيم براى پدرش استغفار كرد تا اينكه او مرد، و وقتى از دنيا رفت، براى ابراهيم مشخص شد كه او دشمن خدا بوده است. بنابراين، از او تبرّى جست.(26) 4) عبدالرزاق از ابن عباس آورده است كه وى درباره آيه «فلّما تبيّن له انّه عدوٌّ للّه» گويد: «لمّا مات على كفره»؛ وقتى آزر از دنيا رفت، هنوز بر كفر بود.(27) البته قابل توجه است كه تمام روايات ذكر شده به طرق گوناگون به ابن عباس مىرسد. 5) حسن گويد: البته اين مطلب (كه پدرش دشمن خداست) در موقع مردن پدرش براى او معلوم شد و اگراين را استثنا نكرده بود، گمان مىشد كه استغفار براى كفّار مطلقا جايز است، بدون وعده دادن به ايمان از سوى ايشان. پس منع شدند از اينكه در اين مطلب خصوصى به او اقتدا كنند. 6) حسن و جبّائى گويند: آزر با حضرت ابراهيم عليهالسلام نفاق مىكرد و به او نشان مىداد كه مسلمان است، تا استغفار براى او كند. (28) ولى وقتى روشن شد كه آزر بر كفر خود باقى مانده است، از استغفار دست كشيد و از او تبرّى جست. ب. در قيامت: در برخى روايات اهل سنّت آمده است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام حتى در قيامت نيز از آزر شفاعت مىكند و زمانى كه خداوند با او مخالفت مىورزد، از آزر تبرّى مىجويد: در حديثى، ابوهريره از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله آورده كه حضرت ابراهيم عليهالسلام پدرش را ملاقات مىكند، پس مىگويد: «يا ربّ انّك وعدتنى ان لا تخزينى يوم يبعثون.» خداوند مىفرمايد: بهشت را بر كافران حرام كردم. (29) طبق اين خبر حضرت ابراهيم عليهالسلام در قيامت از آزر شفاعت خواهد كرد ولى خداوند شفاعتش را نمىپذيرد. (30) و در آن هنگام حضرت ابراهيم عليهالسلام متوجه مىشود كه او دشمن خداست از او تبرّى مىجويد. بررسى روايات:
1) با توجه به روايات شيعه، حضرت ابراهيم عليهالسلام به محض اينكه دانست دعوت وى در آزر تأثيرى ندارد و وى دشمن خداست، از او بىزارى جست. 2) با توجه به روايات اهل سنّت، حضرت ابراهيم عليهالسلام تا زمان مرگ آزر، براى او طلب بخشش كرد. آنان سپس طبق اين روايات، نتيجهگيرى مىكنند كه استغفار براى مشركان زنده ايرادى ندارد، بلكه نبايد طلب غفران براى مشركان مرده نمود، حتى گروهى معتقد به شفاعت حضرت ابراهيم عليهالسلام در قيامت نسبت به آزر هستند. 3) در برخى از روايات آمده است كه آزر به نفاق، خود را مسلمان جلوه مىداد تا حضرت ابراهيم عليهالسلام براى او طلب مغفرت كند. در تحليل روايات شيعه و اهل سنّت درباره «زمان تبرّى»، مسائل ذيل حايز اهميتند:
1. مهمترين ملاك بررسى صحّت روايات، قرآن كريم مىباشد. آنچه از ظاهر آيات قرآن كريم برمىآيد اين است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام پس از خروج از غار ـ كه طبق روايتى ابن مسكان از امام صادق عليهالسلام آورده است: «... حتى اتى له فى الغار ثلاثة عشر سنة...»؛ تا اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام سيزده سال در غار ماند. (31) ـ آزر و قوم بتپرست را به توحيد ارشاد كرد (32) و در اين راه، نهايت سعى و كوشش خود را ابراز داشت. حضرت در ادامه مبارزه با بتپرستى، بتها را در هم شكست و بدين دليل، محكوم به سوختن در آتش گرديد. پس از نجات از آتش، به شامات هجرت كرد و از آزر و قوم او بىزارى جست. به عبارت ديگر، تبرّى ايشان از آزر در سن جوانى بود و هنگام خروج ايشان از بابل، آزر وفات ننموده بود؛ زيرا در مورد وفات آزر، پيش از خروج حضرت ابراهيم عليهالسلام از بابل سخنى به ميان نيامده است. 2. طبق برخى از روايات اهل سنّت، حضرت ابراهيم عليهالسلام در قيامت نيز از آزر شفاعت مىكند. در اينباره، بايد گفت: اين مطلب مخالف ظاهر آيات قرآن است و از اينرو، قابل قبول نمىباشد. قرآن كريم در سوره توبه مىفرمايد: «ما كان للنّبىّ و الّذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ولو كانوا اولى قربى من بعد ما تبيّن لهم انّهم اصحاب الجحيم» (توبه: 113)؛ پيغمبر و كسانى كه ايمان آوردهاند نبايد براى مشركان آمرزش بخواهند، پس از آنكه براى ايشان روشن گردد كه آنها اهل دوزخند. خداوند متعال تكليف مىكند كه مؤمنان نبايد براى خويشاوندان مشرك خود، كه از شرك روى گردان نيستند، طلب آمرزش كنند و اين مطلب را به صورت تكليف و وظيفه شرعى در دنيا بيان مىدارد و به دنبال ذكر اين حرمت، دعاى حضرت ابراهيم عليهالسلام را از آن استثنا مىكند و مىفرمايد: دعاى ابراهيم مخالف اين وظيفه عمومى نبود و ايشان بر خلاف تكليف عمومى عمل نكرد، بلكه ايشان در حقيقت، وفاى به وعده نمود و وقتى متوجه شد كه آزر دشمن خداست، از او تبرّى و بىزارى جست. 3. غالب روايات اهل سنّت معتقد به تبرّى حضرت ابراهيم عليهالسلام در دنيا و هنگام مرگ آزر هستند و برخى معتقد به تبرّى او در قيامت مىباشند. اين اختلافات فاحش در روايات اهل سنّت قابل دقت است. ب. مخالفت بتپرستان با حضرت ابراهيم عليهالسلام
بتپرستان بابل به تأثير اجرام آسمانى و بتها در زندگى و سرنوشت خود اعتقاد داشتند. آنها منكر وجود خداوند خالق آسمانها و زمين نبودند، بلكه بتها را شفيع درگاه الهى دانسته، در عبادت خداوند شريك قرار مىدادند. حضرت ابراهيم عليهالسلام با تكيه بر خالقيت، كه مورد قبول همه مشركان بود، شرك در ربوبيت را رد كرد. وى به محض ورود به صحنه اجتماع و برخورد با بتپرستان، براساس بينايىها و دلايل خدادادى، كه مبتنى بر وحى و الهام بود، به مخالفت با ايشان پرداخت و گفت: اين صورتكها چيست كه شما بدانها روى كرده و بر درگاهشان سر تعظيم فرود آوردهايد؟ (33) حضرت ابراهيم عليهالسلام با بيان اين سخنان، قصد داشت تا حقيقت و حقارت بتها را براى قومش مشخص سازد. مشركان در جواب گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند! حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقابل پاسخ پوچ و بى اساس آنها فرمود: شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى هستيد. گفتار آن حضرت همراه با مذمّت و سرزنش بتپرستان بود، ضمن آنكه نشاندهنده بطلان دليل و در خطا و اشتباه بودن پدران آنها نيز بود. برخى از مفسّران نيز اين نكات را بيان نمودهاند. (34) قرآن سخن حضرت ابراهيم عليهالسلام را چنين بيان مىفرمايد: «قال لقد كنتم انتم و آباؤكم فى ضلال مبين» (انبياء:54)؛ گفت: مسلّما، هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. اما قوم بتپرست به جاى كشف حقيقت، به مخالفت با فطرت و دين توحيد پرداختند و دو راه در پيش گرفتند: 1. انكار حقيقت
بتپرستان كه به پرستش بتها عادت كرده بودند، حقيقت را مخالف افكار خود پنداشتند. از اينرو، آن را انكار نمودند. اشخاص مقلّد و بىاراده زمانى كه مطلبى مخالف عقيده خود مىشنوند، بدون تأمل در موضوع و ريشهيابى آن، به سرعت به مخالفت و انكار مىپردازند. مؤيّد اين مطلب سخن برخى از مفسّران است كه مىگويند: «اين نحوه سؤال، شيوه مردم مقلّد و تابع بدون بصيرت است كه وقتى مىبينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است، استبعاد مىكنند و به هيچ وجه احتمال نمىدهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد.» (35) قرآن سخن بتپرستان را چنين بيان مىفرمايد: «قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللّاعبين.» (انبياء: 55)؛ آيا مطلب حقى براى ما آوردهاى، يا شوخى مىكنى؟ 2. مناظره با حضرت ابراهيم عليهالسلام
اشخاصى كه افكارشان به جمود كشيده شده بود، پس از انكار حقيقت، به مناظره و مخاصمه با حضرت ابراهيم عليهالسلام پرداختند (36) و راه تهديد را در پيش گرفتند و او را از معبودهاى خود بيم دادند. حضرت ابراهيم عليهالسلام بنا به فرمايش قرآن كريم، در پاسخ به آنها فرمود: «... اتحاجّونّى فى اللّه و قد هدان و لا اخاف ما تشركون به الاّ ان يشاء ربّى شيئا وسع ربّى كلّ شىء علما افلا تتذكّرون. و كيف اخاف ما اشركتم و لا تخافون انّكم اشركتم باللّه ما لم ينزّل به عليكم سلطانا فاىّ الفريقين احقّ بالامن ان كنتم تعلمون.» (انعام: 80 و81) آيا درباره خدا با من گفتوگو و ستيز مىكنيد؟ در حالىكه خداوند مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده است و من از آنچه شما همتاى (خدا) قرار مىدهيد، نمىترسم، (و به من زيانى نمىرسانند)، مگر پروردگارم چيزى بخواهد. وسعت آگاهى پروردگارم همه چيز را برمىگيرد. آيا متذكر (و بيدار) نمىشويد؟ چگونه من از بتهاى شما بترسم، در حالىكه شما از اين نمىترسيد كه براى خدا، همتايى قرار دادهايد كه هيچگونه دليلى درباره آن بر شما نازل نكرده است؟ (راست بگوييد) كدام يك از اين دو دسته (بتپرستان و خداپرستان)، شايستهتر به ايمنى (از مجازات) هستند، اگر مىدانيد؟ علّامه طباطبائى معقتدند كه خداى تعالى احتجاجهاى حضرت ابراهيم عليهالسلام را به دو قسم نموده است: يكى احتجاجهايى است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام پيش از اعلان بىزارى از بتها داشت و ديگرى محاجّه و مناظرهاى است كه پس از اظهار بىزارى از بتها اعلان كرد. (37) واكنش حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقابل بتپرستان حضرت ابراهيم عليهالسلام به شيوههاى گوناگون، قصد راهنمايى و ارشاد بتپرستان را به راه حق داشت. ا يشان در اين مرحله، شيوه نوينى در پيش گرفت: ابتدا پرسشهايى از بتپرستان نمود و بلافاصله خود به پاسخ دادن پرداخت، تا به آنها بفهماند كه در شريك قرار دادن براى خدا، هيچ دليل قانع كنندهاى ندارند و جزو هدايتيافتگان نيستند. شيوه حضرت ابراهيم عليهالسلام در مخالفت با بتپرستان به قرار ذيل بود: 1. اشاره به وضوح توحيد و يگانگى: ايشان پس از بيان سؤال از بتپرستان، خود بلافاصله به آن پاسخ داد و به معرفى ربّ حقيقى پرداخت. برخى از مفسّران معتقدند كه اين شيوه در استدلالات علمى بسيار مؤثر است كه گاهى استدلالكننده سؤالى از طرف مقابل بپرسد و خودش بلافاصله به پاسخ آن بپردازد. اين اشاره است به آنكه مطلب به قدرى روشن و بديهى است كه هركس پاسخ آن را بايد بداند. (38) 2. معرفى هدايتيافتگان: حضرت ابراهيم عليهالسلام پس از آنكه ايمان به توحيد را امرى روشن و فطرى قلمداد نمود، به معرفى رهيافتگان اقدام كرد و فرمود: «الّذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الامن و هم مهتدون» (انعام: 82)؛ (آرى) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنِ آنهاست، و آنها هدايت يافتگانند. در مورد اينكه آيا اين گفتار ادامه سخن حضرت ابراهيم عليهالسلام است يا سخن الهى، رواياتى ذكر شده است: در روايتى از اميرالمؤمنين نقل گرديده كه اين سخن دنباله گفتوگوى حضرت ابراهيم عليهالسلام با بتپرستان است. (39) بلخى گويد: اين قول ابراهيم است، زمانىكه دليل و برهان را براى آنها ارائه نمود، آنها را به اين موضوع خبر داد كه «الّذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ اولئك لهم الامن و هم مهتدون.»(40) ابن اسحاق و ابن زيد و طبرى و جبّائى و ابن جريح گويند: اين آيه خبرى است كه از خداوند تعالى، نه سخن حضرت ابراهيم عليهالسلام ، كه خداوند مىفرمايد: كسى كه خداوند را شناخت و او را و آنچه را بر او واجب نموده است، تصديق كرد و آن را با ظلم نياميخت، پس براى او امنيتى از طرف خداوند است، به حصول ثواب، وامنيتى از عقاب، و او به هدايت راه يافته است.(41) در مقايسه بين روايات، آنچه به ظاهر آيه نزديكتر مىباشد اين است كه سخن از حضرت ابراهيم عليهالسلام و در ادامه گفتوگوى ايشان با بتپرستها است، ضمن آنكه بر اين مطلب در روايتى از اميرالمؤمنين عليهالسلام تأكيد شده است. مفهوم «ظلم» در آيه
درباره كلمه «ظلم» در اين آيه، نظرهاى متفاوتى وجود دارند كه عبارتند از: الف. از منظر روايات شيعه:
روايات شيعه درباره «ظلم» معانى ذيل را آوردهاند: 1. شرك: در كافى به سند خود ابوبصير از امام صادق عليهالسلام در ذيل اين آيه روايت كرده است كه حضرت فرمودند: مراد از اين ظلم، شرك است. (42) 2. شك: ابوبصير گويد: از امام صادق عليهالسلام درباره قول خداوند ـ عزّوجل ـ كه مىفرمايد: «الّذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» پرسيدم، حضرت فرمود: «بشكٍ» يعنى: ايمانشان را به شك نيالودند.(43) 3. ضلالت: در تفسير عيّاشى از يعقوب بن شعيب از امام صادق عليهالسلام در ذيل اين آيه روايت شده است كه حضرت فرمودند: مراد از ظلم ضلالت و مافوق آن است.(44) 4. خلط ولايت الهى با غير آن: عبدالرحمن بن كثير هاشمى از امام صادق عليهالسلام درباره اين آيه آورده است كه حضرت فرمود: آنها كه به دستور پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله در زمينه ولايت و رهبرى امّت اسلامى پس از او ايمان بياورند و آن را با ولايت و رهبرى ديگرى مخلوط نكنند، امنيت از آن آنهاست.(45) خوارج: ابوبصير درباره اين آيه سؤال نمود، حضرت فرمود: اى ابابصير، به خدا پناه مىبريم كه از كسانى باشيم كه ايمانشان به ظلم آميخته شد. سپس فرمود: آنها خوارج و يارانشان هستند. (46)از نظر روايات اهل سنّت:
«ظلم» در اين آيه، مطابق روايات اهل سنّت به معناى ذيل به كار مىرود: سيوطى در الدر المنثور، ذيل آيه شريفه 82 سوره انعام از احمد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و دار قطنى در كتاب افراد و ابوالشيخ و ابن مردويه نقل مىكند كه همگى از عبدالله بن مسعود آوردهاند كه وى گفته است: وقتى اين آيه نازل شد، اصحاب ناراحت شده، عرض كردند: يا رسول الله، كداميك از ماست كه به خود ظلم نكرده باشد؟ رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمودند: معناى آيه اين نيست كه شما به نظرتان رسيده. مگر نشنيدهايد كه «عبد صالح» ظلم را عبارت از شرك دانسته و گفته است: «.. انّ الشرك لظلم عظيم» (47) لازم به ذكر است كه مراد از «عبد صالح» در اين آيه، حضرت لقمان عليهالسلام است كه قرآن كريم اين قول را از آن جناب در سوره لقمان حكايت كرده است. نيز در الدرالمنثور آمده كه عبد بن حميد از ابراهيم تيمى نقل كرده است كه گفت: مردى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله معناى اين آيه را پرسيد، حضرت چيزى نگفت تا آنكه مرد ديگرى از راه رسيد و پس از قبول اسلام، به ميدان جنگ درآمد و جنگيد و شهيد شد. آنگاه رسول خدا صلىاللهعليهوآله رو به سائل نمود و فرمود: اين از همان اشخاص بود؛ او از كسانى بود كه ايمان آورد و ايمان خود را به ظلمى پوشيده نساخت. فريابى و عبد بن حميد و ابن جرير و ابوالشيخ از سلمان فارسى ذكر كردند كه از وى در مورد اين آيه «و لم يلبسوا ايمانهم بظلمٍ» سؤال شد، وى گفت: آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد: «.. انّ الشرك لظم عظيم.» (48) (لقمان: 13) مقايسه روايات شيعه و اهل سنّت
1) برخى از روايات و منقولات تفسيرى شيعه و غالب روايات اهل سنّت كلمه «ظلم» در اين آيه را به معناى «شرك» آوردهاند. 2) چنانچه ملاحظه گرديد، روايات شيعه «ظلم» را اعم از شرك، شك، ضلالت، خوارج و خلط ولايت الهى با ولايت ديگر بيان داشتيد. به عبارت ديگر، در روايات شيعه، «ظلم» داراى معناى گستردهترى است كه شايد بتوان گفت: ظلم در اين آيه، به صورت مطلق آمده و در اين اطلاق، همه مراتب ظلم به حسب اختلاف مراتب فهم انسانها مدنظر است؛ چنانچه علّامه طباطبائى به آن اشاره نمودهاند. (49) 3) روايات شيعه از امامان معصوم عليهمالسلام مىباشد. از اينرو، ارزش دينى، اعتبار و حجيّت دارند، برخلاف غالب روايات اهل سنّت كه از صحابه و تابعان نقل شده و در صورت صحّت متن و سند، فقط ارزش علمى دارند. تطبيق آيه از ديدگاه شيعه: در برخى از روايات، تطبيقى از اين آيه شريفه با اميرالمؤمنين على عليهالسلام ديده مىشود كه عبارتند از: 1) ابان بن تغلب گويد: به امام محمد باقر عليهالسلام درباره قول خداوند تعالى «الّذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» گفتم: حضرت فرمود: اى ابان، شما مىگوييد: آن شرك به خداست و ما مىگوييم، اين آيه درباره على بن ابىطالب عليهالسلام نازل شد؛ زيرا او به چشم به هم زدنى به خدا شرك نورزيد و لات و عزى را نپرستيد و او اولين كسى بود كه با نبى صلىاللهعليهوآله نماز گزارد و او اولين كسى بود كه پيامبر را تصديق كرد. پس اين آيه در خصوص او نازل شد. (50) 2) ابومريم گفت: از امام صادق عليهالسلام درباره اين آيه پرسيدم.حضرت فرمود: اى ابا مريم، به خدا قسم، اين آيه در خصوص على بن ابىطالب عليهالسلام است كه ايمانش را به شرك و ظلم و دروغ و سرقت خيانت نيالود.(51) تطبيق آيه از ديدگاه اهل سنّت
1. سفيان ثورى از منصور از مجاهد از ابن عباس درباره قول خداوند كه مىفرمايد: «الذين آمنوا...» آورده است كه وى گفت: «الّذين صدقوا بالتوحيد، قال: هو اميرالمؤمنين»؛ كسانى كه توحيد را تصديق نمودند و او اميرالمؤمنين است. «و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» يعنى: «و لم يخلطوا نظيرها» يعنى: ايمانشان را با مانند ظلم در نياميختند. و درباره «لم تلبسون الحقّ بالباطل» (آل عمران: 71) گفت: «الشرك» يعنى: (حق) را با شرك (نيالودند)؛ چنانچه خداوند مىفرمايد: «انّ الشرك لظلمٌ عظيمٌ» (لقمان: 13)؛ شرك ظلم بزرگى است. ابن عباس گفت: «واللّه، ما من احدٍ الاّ اسلم بعد شركٍ ما خلا اميرالمؤمنين» به خدا قسم، احدى مسلمان نشد، مگر پس از شرك، بجز اميرالمؤمنين. در ادامه مىگويد: «اولئك لهم الامن و هم مهتدون» يعنى: «عليا». (52) 2. ابن مردويه از على بن ابىطالب عليهالسلام در ذيل اين آيه روايت نموده است كه فرمود: اين آيه تنها در خصوص حضرت ابراهيم عليهالسلام و اصحابش نازل شده و در اين امّت كسى مشمول و مورد آيه نيست.(53) بررسى روايات
غالب روايات شيعه و برخى از روايات اهل سنّت حضرت اميرالمؤمنين على عليهالسلام را مصداق اين آيه مباركه مىدانند. سپس خداوند متعال مىفرمايد: «و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّك حكيم عليم» (انعام: 83)؛ اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم. درجات هركس را بخواهيم (و شايسته بدانيم)، بالا مىبريم. پروردگار تو حكيم و داناست. علّامه طباطبائى مىگويند: حجت مذكور حجتى است قاطع كه مقدّمات آن، همه از فطريات اخذ شدهاند. (54) ابن ابى حاتم و ابوالشيخ از ربيع بن انس درباره قول خداوند كه مىفرمايد: «و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه» آوردهاند كه وى گفت: «ذاك فى الخصومة التى كانت بينه و بين قومه، و الخصومة التى كانت بينه و بين الجبّار الذى يسمّى نمرود»؛ اين حجتها در خصومتى كه بين او و قومش و نيز خصومتى كه بين او و نمرود جبار بود، وجود داشت.(55) ابوشيخ به طريق مالك بن انس از زيد بن اسلم درباره قول خداوند كه مىفرمايد: «نرفع درجات من نشاء» آورده است كه وى گفت: «بالعلم» يعنى: به وسيله علم (درجات هر كس را بخواهيم، بالا مىبريم.)(56) جمله «انّ ربك حكيم عليم» اين معنا را تثبيت مىكند كه همه اين برترىها و امتيازاتى كه خداوند به حضرت ابراهيم عليهالسلام داده از روى حكمت و علم بوده است.(57) بر اين اساس بود كه داستان انحراف حضرت ابراهيم عليهالسلام از كيش و آيين بتپرستى و ستارهپرستى در همه جا منتشر شد. مخالفت نمرود با حضرت ابراهيم عليهالسلام
ديگرى كه به مخالفت شديد با حضرت ابراهيم عليهالسلام پرداخت، نمرود بن كنعان بود. وى پادشاه بابل در زمان حضرت ابراهيم عليهالسلام (58) و از لحاظ مال و قدرت و سلطنت، به مقام والايى رسيده بود. غرور او از يك سو و نادانى و جهالت مردم از سوى ديگر، باعث طغيان او گرديد. وى جسارت را به حدى رساند كه ادعاى خدايى نمود. مردم نيز مانند بردگان و بندگان از تمامى فرامينش اطاعت مىكردند. علّامه مجلسى مىفرمايد: «نمرود اولين كسى بود كه ادعاى ربوبيت كرد.» (59) درگيرى حضرت ابراهيم عليهالسلام با نمرود به سبب كفر او در مسأله ربوبيت بود. آن جناب بنابر وظيفه خود، نمرود را به توحيد دعوت نمود تا بدين طريق، راه را براى ايمان آوردن گروه كثيرى از مردم كه پىرو او هستند، هموار نمايد. در اين محاجّه، حضرت راه جديدى در پيش گرفت و آن آوردن استدلال و دليل از طريق شهود عينى است. واكنش حضرت ابراهيم عليهالسلام در مقابل نمرود
حضرت ابراهيم عليهالسلام در برخورد با مخالفت نمرود بن كنعان، كه خود را رب الارباب مىدانست، به شيوه جديدى دست زد كه عبارت بود از: 1. مبارزهطلبى با نمرود: قرآن كريم در اينباره چنين مىفرمايد: «الم تر الى الّذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان آتاه اللّه الملك اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فانّ اللّه يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى كفر و اللّه لا يهدى القوم الظّالمين» (بقره: 258)؛ آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى (نمرود) كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجّه و گفتوگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود (و بر اثر كمى طرفيت، از باده غرور سرمست شده بود.) هنگامى كه ابراهيم گفت: خداى من كسى است كه زنده مىكند و مىميراند، او گفت: من نيز زنده مىكنم و مىميرانم (و براى اثبات اين كار و مشتبه ساختن بر مردم، دستور داد دو زندانى را حاضر كردند؛ فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را داد) ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از افق مشرق مىآورد (اگر راست مىگويى كه حاكم بر جهان هستى تويى)، خورشيد را از مغرب بياور. (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمىكند. چنانكه آيات بيان مىدارند، حضرت ابراهيم عليهالسلام به نمرود گفت: «آن كس حق دارد قانونگذارى كند و چگونگى زيست بشر را تحديد و تعيين كند كه او را مىآفريند و مىميراند. آرى، ربّ همه اوست و رب من هم اوست.» نمرود، طاغوت آن عصر، در جواب پاسخ داد: «من هم زنده مىكنم و مىميرانم. يك نفر را كه محكوم به اعدام است از زندان بيرون آورده، آزادش مىكنم. اين مرده محسوب مىشد و من زندهاش كردم. و ديگرى را كه آزادانه و بىگناه در كوچه يا خيابان راه مىرود، اعدام مىكنم. اين زنده بود و بايد زنده مىماند و من بودم كه او را ميراندم. بنابراين، خصيصهاى كه تو براى رب برشمردى، من هم دارم، پس من هم رب هستم.» اينجا بود كه شبهه ايجاد شد و ممكن بود كه هر نادانى سخن او را بپذيرد. بدين روى، حضرت ابراهيم عليهالسلام بدون اينكه درنگ كند، شيوه جديدى در پيش گرفت و آن عبارت بود از: 2. انتقال: «انتقال» يعنى استدلال كننده به استدلال ديگرى غير از آنچه در پيش گرفته بود، منتقل گردد، چون خصم وجه دلالت را از استدلال اول نفهميده باشد. (60) از اينرو، حضرت ابراهيم عليهالسلام در رفع شبهه وارده نمرود، استدلال ديگرى عرضه كرد و فرمود: رب من كه الله است، آفتاب را از مشرق بيرون مىآورد؛ اگر تو رب هستى و در اين ادعا صادقى، خورشيد را از مغرب بيرون بياور! «... فبهت الّذى كفر.» (بقره: 258) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. چه مىتوانست بگويد، ناچار درمانده شده، در پاسخ اين نكته مبهوت ماند.(61) به عبارت ديگر، حضرت ابراهيم عليهالسلام در برخورد با نمرود و دعوت او به توحيد، در معرفى پروردگارش مىفرمايد: پروردگار من كسى است كه داراى قدرت مطلق است؛ حتى مرگ و زندگى در دست اوست. نمرورد به مغالطه پرداخت و سفسطه كرد كه من نيز چنين هستم. حديثى از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه ابراهيم به نمرود گفت: اگر راست مىگويى، آن كسى را كه كشتهاى زنده كن.(62) غرض ابراهيم آن بود كه بر نمرود ظاهر سازد آنكه قادر باشد بر احيا و اماته، بايد كه بر اتيان آفتاب از مشرق به مغرب نيز توانا باشد.(63) به عبارت ديگر، پروردگار خود را وجودى معرفى مىنمايد كه قادر است نظم عالم را در هم بريزد؛ زيرا خود به وجود آورنده آن است. مالك و حاكمى كه به مخالفت با حضرت ابراهيم عليهالسلام پرداخت؛ بنابر روايات وارده نمرود است؛ چنانچه در روايات آمده است: 1) طيالسى و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب عليهالسلام آوردهاند كه ايشان فرمود: «الّذى حاجّ ابراهيم فى ربّه هو نمرود بن كنعان»؛ نمرود پسر كنعان همان كسى بود كه با ابراهيم درباره پروردگارش به محاجّه پرداخت. (64) 2) ابن جرير از مجاهد و قتاده و الربيع و السدّى نيز مانند آن را بيان نمودهاند.(65) به عبارت ديگر، اختلافى بين روايات شيعه و اهل سنّت در اينكه پادشاه زمان حضرت ابراهيم عليهالسلام نمرود بوده است، وجود ندارد. زمان احتجاج حضرت ابراهيم عليهالسلام با نمرود
در اين مورد، دوگونه روايت وجود دارد: الف. پس از به آتش افكندن حضرت ابراهيم عليهالسلام : 1. از امام صادق عليهالسلام روايت است كه پس از به آتش انداختن حضرت ابراهيم عليهالسلام و سرد و سالم شدن آن براى او بوده است. (66) 2. ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از سدّى آوردهاند كه وى گفت: زمانىكه حضرت ابراهيم عليهالسلام از آتش خارج شد، وى را نزد پادشاه بردند، كه قبلاً به نزد او نرفته بود. سپس نمرود با او به سخن پرداخت و پرسيد: پروردگار تو كيست؟ حضرت فرمود: پروردگار من كسى است كه زنده مىكند و مىميراند. نمرود گفت: من نيز زنده مىكنم و مىميرانم... حضرت فرمود: پروردگار من خورشيد را از مشرق بيرون مىآورد، تو آن را از مغرب بياور. پس نمرود، كه كافر بود، مبهوت ماند.(67) ب. پيش از به آتش افكندن حضرت ابراهيم عليهالسلام : مقاتل مىگويد: اين احتجاج با جدل در وقت شكستن بتها و پيش از انداختن حضرت ابراهيم عليهالسلام در آتش صورت گرفته است.(68) به اعتبار عقلى، چنين برمىآيد كه روايات اول درست باشند؛ زيرا آيات قرآن كريم بر اين مطلب دلالت دارند كه حضرت ابراهيم عليهالسلام قبلا با نمرود ملاقات نكرده بود. وى پيش از شكستن بتها، از ديدگاه بتپرستان جرمى مرتكب نشده بود، هنگامى كه خبر شكسته شدن بتها به گوش نمرود رسيد، وى دستور سوزاندن حضرت را صادر نمود. اما نجات شگفتانگيز او از آتش سبب گرديد تا نمرود ايشان را به حضور بطلبد و از دين و آيين او سؤال كند. مرگ نمرود
ابن عباس مىگويد: خداوند پشهاى را بر نمرود مسلّط ساخت، روى لب نمرود نشست و گزيد. نمرود خواست با دست پشه را دور كند پشه به بينى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسيد. پس خداوند او را بدين طريق، چهل شب عذاب نمود، سپس او را هلاك كرد. (69) حنان بن سدير گفت: مردى از اصحاب امام صادق عليهالسلام به من گفت: از امام صادق عليهالسلام شنيدم كه ايشان فرمود: شديدترين عذاب در روز قيامت مخصوص هفت نفر است؛ و در ادامه فرمود: يكى از آنها نمرود است كه با حضرت ابراهيم عليهالسلام درباره پروردگارش به محاجّه پرداخت.(70) پذيرش دعوت
همانگونه كه در ابتداى اين مبحث گفته شد، در مقابل دعوتها و مواعظ حضرت ابراهيم عليهالسلام گروه كثيرى روى برگردانده، به مبارزه با ايشان پرداختند، اما گروه قليلى نيز ايمان آورده، پىرو ايشان گرديدند. اين گروه پس از نجات يافتن حضرت از آتش و ديدن معجزه عظيم الهى، به ايشان روى آوردند. طبرى در كتاب تاريخ خود، به نقل از ابن اسحاق افرادى را كه به حضرت ابراهيم عليهالسلام گرويدهاند، چنين نام مىبرد: «لوط، كه برادرزاده ابراهيم بود، ايمان آورد. وى لوط، پسر هاران، پسر تارخ بود و هاران برادر ابراهيم بود و برادر ديگرى داشتند كه ناحور، پسر تارخ نام داشت. ساره نيز كه دختر عموى ابراهيم بود، بدو گرويد. (71) 1ـ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 1، ص 132 2ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 516 3ـ جلالالدين سيوطى، الدر المنثور، الجزء الرابع، ص 491، ذيل آيه 46 سوره مريم 4ـ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 170 با تلخيص 5ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 13، ص 83 6ـ مولى محسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 3، ص 283 7ـ تفسير نمونه، ج 13، ص 84 8ـ تفسير الصافى، ج 3، ص 283 / ملّا فتحالله كاشانى، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج 5، ص 429 با تلخيص 9و10ـ الميزان، ج 14، ص 61 با تلخيص 11ـ علىبنابراهيمقمى، تفسيرالقمى، ج 1، ص 306 / جزائرى، قصص الانبياء، ص 13 12ـ علم الهدى، تنزيه الانبياء، ص 33 / ابن شهرآشوب، متشابه القرآن، ج 1، ص 222 13ـ مسعود بن عياشى، تفسير العياشى، ج 2، ص 114 ذيل آيه 114 سوره توبه 14ـ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 1، ص 132 15ـ الميزان، ج 14، ص 61 16ـ مجمع البيان، ج 3، ص 76 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 12، ص 20 17ـ تفسير القمى، ج 1، ص 306 / قصص الانبيا، ص 13 18ـ تنزيه الانبيا، ص 33 / متشابه القرآن، ج 1، ص 222 19ـ تفسيرالعياشى، ج 2، ص 114 20ـ تفسير العياشى، ج 2، ص 114 / بحارالانوار، ج 11، ص 88 / حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 274 21ـ تفسيرالقمى، ج 1، ص 306 / بحارالانوار، ج 11، ص 77 به نقل از تفسير قمى 22ـ الميزان، ج 9، ص 420 23ـ ر.ك: تنزيه الانبيا، ص 33 / متشابه القران، ج 1، ص 222 24ـ مجمع البيان، ج 3، ص 76 25الى 27ـ الدرالمنثور، ج 3، ص 505 / ص 508 / همان 28ـ مجمعالبيان،ج 24، ص 362 و نيز ر.ك: متشابهالقرآن، ج 1، ص 222 29ـ بخارى، صحيح بخارى، كتاب تفسير القرآن، حديث 4396 30ـ الميزان، ج 7، ص 167 31ـ تفسير قمى، ج 1، ص 207 32ـ ر.ك: انعام: 74 33ـ مرتضى عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 1، ص 47 34ـ مجمعالبيان، ج4، ص52/ شيخطوسى، تفسيرالتبيان، ج 7، ص 256 35ـ الميزان، ج 14، ص 326 36ـ ر.ك: الدرالمنثور، ج 3، ص 48 37ـ الميزان، ج 7، ص 201 با تلخيص 38ـ تفسير نمونه، ج 5، ص 319 39ـ تفسيرالصافى، ج 2، ص 136/ نورالثقلين، ج 1، ص739/ تفسيرنمونه،ج5،ص 319 40و41ـ التبيان، ج 4، ص 109 42ـ الميزان، ج7، ص 208/ بحرانى، تفسيرالبرهان، ج2، ص444 43ـ تفسيرالعياشى، ج 1، ص 366 / تفسير الصافى، ج 2، ص 136 / محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 399 / الميزان، ج 7، ص 208 / تفسير البرهان، ج 2، ص 444 / نورالثقلين، ج 1، ص739/بحارالانوار،ج66،ص154 بهنقلاز كافى 44ـ تفسيرالعياشى،ج1، ص 366/ البرهان، ج2، ص 444 / تفسير نورالثقلين، ج1، ص 739 45ـ تفسيرالعياشى، ج 1، ص 366 / استرآبادى / تأويل الايات، ص 169 / اصول كافى، ج 1، ص 413 / تفسير الصافى، ج 2، ص 136 / تفسير البرهان، ج2، ص 445 / تفسير نمونه، ج 5، ص 319 46ـ تفسير العياشى، ج 1، ص 367 / تفسير الصافى، ج 2، ص 136 / تفسير البرهان، ج 2، ص 445 47ـ تفسير التبيان، ج 4، ص 190 / تفسير الصافى، ج 2، ص 136 / الميزان، ج 7، ص 208 / تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 739 / ابن بطريق، العمده، ص 173 / تفسير نمونه، ج 5، ص 319 48ـ الدر المنثور، ج 3، ص 49، ذيل آيه 82 سوره انعام 49ـ الميزان، ج 7، ص 208 50ـ فرات بن فرات، تفسير فرات كوفى، ص 134 / ابن شهر آشوب، المناقب، ج 3، ص 58 / بحارالانوار، ج 23، ص 367 به نقل از فرات 51ـ فرات كوفى، ص 134 / بحارالانوار، ج 35، ص 348 52ـ المناقب، ج1، ص 8 / بحارالانوار، ج 38، ص 232 / شواهد التنزيل، ج 1، ص 262 53ـ الميزان، ج 7، ص 208 54الى57ـ الميزان، ج 7، ص 214 58ـ ابنخلدون، مقدمه، ص133/ البداية و النهايه، ج 1، ص 139 59ـ بحارالانوار، ج 12، ص 17 60ـ جلالالدين سيوطى، الاتقان، ج 2، ص 433 61ـ نقش ائمه در احياى دين، ج 1، ص 44 62ـ قصص الانبيا، ص 104 / تفسير البرهان، ج 1، ص 529 63ـ منهج الصادقين، ج 2، ص 103 64و65ـ الدر المنثور، ج 1، ص 585 66ـ مجمع البيان، ج 1، ص 367 / منهج الصادقين، ج 2، ص 102 / تفسير الصافى، ج 1، ص 263 / بحارالانوار، ج 12، ص 16 67ـ الدر المنثور، ج 1، ص 586 68ـ تفسير البرهان، ج 1، ص 529 69ـ بحارالانوار، ج 12، ص 18 70ـ تفسيرالعياشى، ج 1، ص 139 / شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 214 / بحارالانوار، ج 12، ص 37 / تفسيرالبرهان، ج 1، ص 528 / نورالثقلين، ج 1، ص 266 71ـ محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 182