تقلید از الگوها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تقلید از الگوها - نسخه متنی

حسین مهدی زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تقليد از الگوها

آسيب‏شناسى و راه‏كارهاى آسيب‏زدايى

حسين مهديزاده

مقاله حاضر مى‏كوشد به دو پرسش پاسخ دهد: اوّل اين‏كه، مهم‏ترين اشتباهات و آفات تقليد از الگوها چه چيزهايى هستند؟ و دوم اين‏كه، مهم‏ترين راه‏كارهاى پيش‏گيرى و حذف اين اشتباهات و آفات كدامند؟

مبحث اول. اشتباهات و آفات تقليد از الگوها

از نظر آموزه‏هاى اسلامى، هدف اصلى تقليد و پى‏روى از الگوها (1) دست‏يابى به حق و حقيقت از طريق رشد و تعالى فكرى و معرفتى است. متون متعددى از قرآن و حديث اثبات كننده مدعاى مزبور است كه برخى از آن‏ها عبارتند از:

«أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهدي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس: 35)؛ آيا آن‏كه خلق را به راه حق رهبرى مى‏كند به پى‏روى سزاوارتر است يا آن‏كه هدايت نمى‏كند، مگر آن‏كه خود هدايت شود؟ پس شما مشركان را چه شده است؛ چگونه چنين قضاوت مى‏كنيد؟

در روايتى نيز اين‏گونه نقل شده است: «انسان كامل و خوب كسى است كه هواى نفس خود را تابع امر خداوند قرار دهد و نيروهايش را در راه رضايت خدا صرف كند، ذلّت و خوارى همراه با حق را از عزّت در راه باطل، به دست‏يابى عزّت ابدى نزديك‏تر بداند. پس چنين انسانى بهترين انسان است. پس به او تمسّك جوييد و به راه و روش او اقتدا كنيد.» (2)

حضرت موسى عليه‏السلام نيز در مواجهه با حضرت خضر عليه‏السلام هدف از پى‏روى خود از خضر را برخوردار شدن از آموزش و تعليم همراه با رشد و تعالى ذكر مى‏كند: «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (كهف: 66)

حال كه آشكار گشت هدف اصلى تقليد مطلوب از ديدگاه آموزه‏هاى اسلامى، دست‏يابى به حق و حقيقت است، مى‏توان گفت: حق‏محورى در تمام تقليدها پيش‏فرضى اساسى است، ولى گاهى در اثر ارتكاب اشتباهاتى تقليدها از مسير حق‏محورى خارج مى‏گردند؛ زيرا هر انسانى طبق نظام ارزشى خود، كمالات را در چيزى مى‏بيند و طبق فطرت كمالجوى خويش، در پى كسانى كه واجد آن چيزند، به راه مى‏افتد تا با اقتدا به ايشان، ره به سوى كمال بپيمايد. با اين حال، چون انتخاب يك الگوى جامع و راستين در گرو سه شناخت و آگاهى است، ممكن است سه اشتباه در فرايند اقتدا و تقليد ذيل پيش آيند: شناخت مصداق كمال، شناخت مصداق كامل، شناخت محدوده شايستگى‏هاى الگو. اشتباه در هر يك از سه نوع شناخت ياد شده، ممكن است ما را به اسوه‏هايى نالايق و الگوهايى دروغين رهنمون شود و موجب خسارات عظيم مادى و معنوى گردد. (3)

1. اشتباه در تشخيص مصداق كمال

گاهى ممكن است مقلد و متأسى در تشخيص مصداق كمال دچار اشتباه گردد؛ مثلاً، ممكن است فردى بپندارد كه كمال انسان در پول‏دارى و ثروتمندى است. طبيعى است كه چنين فردى پولداران و ثروتمندان را الگوى خود مى‏انگارد، به آنان مى‏گرايد و مى‏كوشد تا حتى المقدور به آنان تشبّه يابد و از سوى ديگر، فقرا و مساكين را به سبب همان فقر و نادارى در خور التفات و توجه نمى‏داند، از آنان مى‏گريزد و سعى مى‏كند تا آن‏جا كه مى‏تواند، شبيه آن‏ها نباشد. قرآن كريم نقل مى‏كند كه قوم نوح دچار چنين پندارى بودند و از اين‏رو، مستمندان و تنگ‏دستان را ناقص عقل و پست مى‏دانستند. وانگهى، پى‏روى آنان را از حضرت نوح عليه‏السلام دليل بطلان كيش و آيين وى و علت ايمان نياوردن خود قلمداد مى‏كردند.

«وَ ما نَراكَ اتَّبعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ» (هود: 27)؛ نمى‏بينيم كه جز كسانى كه فرومايگان سبك‏سر (سطحى انديش) قوم ما هستند، پى‏روى تو كرده باشند.

«أَ نُوءْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ» (شعراء: 111)؛ آيا به تو (نوح) ايمان بياوريم، در حالى كه انسان‏هاى فقير و فرومايه از تو پى‏روى كرده‏اند.

در زمان ظهور اسلام نيز منافقان مردم مؤمن را به سبب محروميت‏هاى مادى و دنيايى، سفيه و ضعيف‏العقل مى‏دانستند و از اين‏كه در حلقه آنان درآيند، ننگ مى‏داشتند و مى‏گفتند: «أَ نُوءْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ» (بقره: 13)؛ آيا همان‏گونه كه افراد ضعيف‏العقل و فقير ايمان آوردند، ما نيز ايمان بياوريم؟

كافران فقر و عقب افتادگى اقتصادى و مالى مؤمنان را دليل نقص و ضعف عقلى و فرهنگى‏شان مى‏پنداشتند و استدلال مى‏كردند كه ايمان آوردن اين ناقص عقلان سطحى‏انديش خود نشان‏دهنده عدم حقّانيت اين دعوت و دين است: «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ» (احقاف: 111)؛ افرادى كه كفر ورزيدند، درباره اشخاصى كه ايمان آوردند مى‏گويند: اگر [اين دين [خوب بود، آنان به سوى آن بر ما پيشى نمى‏گرفتند. به همين دليل، بارها به پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيشنهاد كردند كه ژنده‏پوشان پابرهنه را از اطراف خود پراكنده سازد تا با او به گفت و شنود بنشينند.

2. اشتباه در تعيين مصداق اسوه كامل

گاهى انسان‏ها در اين‏كه چه اسوه‏هايى از كمال لازم براى اسوه‏گيرى برخوردارند، دچار اشتباه مى‏شوند. براى مثال، اگر علم و دانش را مصداق كمال تشخيص داديم، باز جاى اين اشتباه هست كه افرادى را كه عالم و دانشمند نيستند عالم و دانشمند بپنداريم و تابع و مقلّدشان شويم؛ زيرا در زمينه هيچ‏يك از علوم و معارف عالمان و كارشناسان راستين به آسانى شناخته نمى‏شوند و همواره ممكن است عالم نمايان جاهل، عوام الناس را بفريبند. (4)

3. اشتباه در محدوده شايستگى‏هاى الگوها

اين اشتباه وقتى رخ مى‏دهد كه الگو و مرجعى را كه بحق در زمينه‏اى معيّن صاحب‏نظر است، در ساير زمينه‏ها نيز الگوى خويش بپنداريم؛ يا بر عكس، كسى را صرفا به دليل آن‏كه در زمينه‏اى خاص، كاردان و متخصص نيست، لايق الگو بودن در هيچ قلمروى ندانيم.

از بين سه اشتباه مذكور، اشتباه سوم در بين مردم و بخصوص جوانان بيش‏تر رايج است كه مى‏توان آن را «مغالطه الگويى» ناميد. مغالطه الگويى در اثر تعميم بخشى نادرست الگوها و عدم توجه به محدوده شايستگى‏هاى هر يك از آن‏ها پيش مى‏آيد. ترديدى نيست كه اشتباهات ياد شده، بخصوص اشتباه سوم، باعث آفت‏هايى در زمينه تقليد مى‏گردند كه برخى از مهم‏ترين آن‏ها عبارتند از:

الف. آفت شخصيت گرايى: براى مثال، شاهد بوده‏ايم كه كسانى در مسائل اجتماعى و سياسى از برتراند راسل، رياضيدان، منطقى و فيلسوف انگليسى، يا در مسائل فلسفى و كلامى از فيزيكدانانى مانند انيشتين آلمانى، ماكس پلانك آلمانى يا در مسائل كلامى و دينى و اخلاقى از الكسيس كارل، زيست‏شناس فرانسوى، يا در فرهنگ و تمدن اسلام و عرب از گوستاولوبن، جامعه‏شناس و روان‏شناس اجتماعى فرانسوى، حرف‏شنوى داشته‏اند. غافل از اين‏كه از برترى مسلّم و انكارناپذير هر يك از اين شخصيت‏هاى گوناگون در رشته مطالعاتى و تحقيقاتى خود، نمى‏توان اعتبار و حجيّت قول او را در ديگر رشته‏ها نتيجه گرفت. (5)

نوجوانى كه شيفته مقام علمى، معنوى، هنرى و ورزشى فردى مى‏شود و در نتيجه اين شيفتگى، در صدد برمى‏آيد كه حتى در نحوه لباس پوشيدن، نشستن و برخاستن، راه رفتن و سخن گفتن از او تقليد كند، در حقيقت دچار اشتباه مغالطه الگويى و آفت شخصيت‏گرايى شده، و اين همان اشتباهى است كه به شكل صريح و زيبايى در آموزه‏هاى اسلامى نيز نسبت به آن هشدار داده شده است. در روايتى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است: برحذر باش از اين‏كه كسى را بدون دليل و حجت، به عنوان الگو براى خود نصب كنى و او را در هر چه مى‏گويد تصديق و تأييد كنى. (6)

در روايت ديگرى نقل شده است: «يا دانشمند باش يا دانشجو، ولى "امّعه" (كسى كه بدون دليل از هر فردى پى‏روى مى‏كند) مباش.» (7) مفاد و معناى اين روايت در حقيقت، شبيه روايت معروف اميرالمؤمنين است كه فرمودند: «مردم سه دسته‏اند: عالم ربّانى، طالب علم و آموزنده‏اى كه بر راه نجات و رهايى يافتن است، و مگسان احمق كه هر آوازكننده‏اى را پيروند و با هر بادى مى‏روند؛ از نور دانش روشنى نطلبيده‏اند و به پايه استوارى پناه نبرده‏اند.» (8) مگس‏هاى احمق كه از هر سو صدايى بلند شود و از هر جهت باد بوزد، بدون توجه و تأمّل، به دنبال آن حركت مى‏كنند (همج رعاع). بخش آخر اين روايت، تفسير همان «امّعه» در روايت قبل است. (9)

قرآن كريم نيز به عنوان يك امر واقع شده و نه به عنوان يك امر صحيح و مورد تصديق، بسيارى از انسان‏ها را مقلّد شخصيت‏ها و چهره‏هاى وجيهه و داراى حيثيت اجتماعى مى‏داند كه شايستگى تقليد ندارند و در نتيجه، باعث گم‏راهى ديگران مى‏گردند. براى مثال، از قول كافران جهنمى نقل كرده است كه مى‏گويند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا» (احزاب: 67)؛ پروردگارا، ما مهمتران و بزرگان خويش را فرمان برديم و آنان ما را گم‏راه ساختند.

از اميرمؤمنان عليه‏السلام نيز در حديثى نقل شده است: «همانا دين و آيين خداوند به وسيله شخصيت‏ها و مردم شناخته نمى‏شود، بلكه به وسيله آيت حق شناخته مى‏شود. پس حق را بشناس، اهل حق را خواهى شناخت.» (10) در روايت ديگرى نيز نقل شده است: «هر كه با پى‏روى از شخصيت‏ها وارد دين اسلام گردد، همان شخصيت‏ها او را از دين خارج خواهند كرد؛ همان‏گونه كه او را داخل دين كرده‏اند، و هر كه به سبب پى‏روى از معارف كتاب و سنّت در دين داخل شود، پيش از اين‏كه او بلرزد، كوه‏ها مى‏لرزند.» (11) (اشاره به شدت استوارى اين‏گونه افراد در دين دارى است.) از امير مؤمنان امام على عليه‏السلام نيز در حديثى روايت شده است: «متوجه باشيد، پس برحذر باشيد و دورى كنيد از پى‏روى كردن از بزرگان و افرادى كه بيش از شرف خويش احساس بزرگى كردند و افرادى كه بيش از قرابت خود احساس رفعت مقام كردند.» (12)

البته افراد و شخصيت‏هايى كه انسان‏ها به جاى تقليد و پى‏روى از حق از آن‏ها تبعيت مى‏كند، داراى مصاديق گوناگونى هستند؛ يكى از نخستين شخصيت‏هايى كه الگوى رفتارى انسان‏ها هستند پدر و مادرند. قرآن انسان را به احسان و نيكى به والدين سفارش مى‏كند: «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْسانا.» (احقاف: 15)

طبق نقل برخى روايات، والدين نقش تعيين كننده‏اى در انتخاب دين و آيين فرزند دارند: «هيچ مولودى نيست، مگر اين‏كه بر فطرت الهى متولّد مى‏شود. پس والدين او هستند كه (در اثر تربيت نادرست) او را يهودى، مسيحى و مجوسى مى‏كنند.» (13) به دليل همين تأثيرپذيرى گسترده فرزندان از والدين، از ديدگاه قرآن، اطاعت از پدر و مادر به نحو مطلق نيست؛ بلكه مقيّد به عدم خروج آن‏ها از مسير صحيح و حق است، به گونه‏اى كه باعث شرك‏ورزى فرزندان نگردند. قرآن مجيد مى‏فرمايد: «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ» (لقمان: 15)؛ و اگر پدر و مادر تو را بر شرك به خدا، كه آن را حق نمى‏دانى، وادار كنند، در اين صورت، ديگر امر آن‏ها را اطاعت مكن، ولى در دنيا با آن‏ها به حسن خلق مصاحبت كن و از راه آن‏كه به درگاه ما رجوع و انابه‏اش بسيار است، پى‏روى نما.

همچنين قرآن كريم حكايت افرادى را نقل مى‏كند كه وقتى گفته مى‏شود به سوى آنچه خدا و رسول آورده‏اند روى آوريد، آن‏ها در جواب مى‏گويند: راه و روش پدران ما برايمان كافى است. سپس در نهايت، مى‏فرمايد: آيا اگر پدران آن‏ها جاهل و منحرف بودند، باز هم به اطاعت از طريقه پدران خويش اكتفا مى‏كنند: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباوءُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.» (مائده: 104)

ب. آفت همنوايى با اكثريت: همنوايى و همصدايى با يك رأى و عقيده، كه داراى اكثريت است، بدون در نظر گرفتن اين‏كه آن عقيده حق يا باطل است، يكى ديگر از آفات مهم تقليد مى‏باشد كه اكنون در عصر رواج دموكراسى و مردم‏سالارى شيوع فراوانى دارد.

«همنوايى» عبارت از تغيير در رفتار يا باورهاى فرد در نتيجه فشار غير مستقيم عامل نفوذ است كه در مباحث كنترل اجتماعى آن عامل فشار و نفوذ، گروه يا جامعه مى‏باشد. (14)

در بعد روان‏شناسى اجتماعى مهم‏ترين علتى كه براى همنوايى با اكثريت به نظر مى‏رسد عبارت است از: شيفتگى نسبت به اكثريت و وحشت از تنهايى و ماندن در اقليّت. (15) با توجه به همين واقعيت، انسان غالبا از تنهايى و در اقليت ماندن احساس ترس و وحشت مى‏كند. اميرمؤمنان عليه‏السلام در روايتى مى‏فرمايند: «اى مردم، در راه هدايت و حق، از كم بودن پيروان وحشت و هراس به خود راه ندهيد.» (16) از اين حديث استفاده مى‏شود: ملاك و معيار اساسى، يافتن مسير هدايت و حق است و پس از اين‏كه انسان راه حق را شناخت و در مسير هدايت قرار گرفت، نبايد از كمى همراهان و پيروان وحشت كند و به عكس، نبايد صرف كثرت طرفداران يك رأى و عقيده را دليل حقّانيت آن رأى و عقيده بپندارد كه اگر چنين كند، دچار يكى از آفت‏هاى تقليد گشته است.

اين‏كه برخى از انسان‏ها در هر كارى تابع و همنوا با اكثريت مى‏شوند، ناشى از همين پندار و گمان باطل است كه تصور مى‏كنند صرف زياد بودن طرفداران يك رأى و عقيده دليل حقّانيت آن است. گاهى نيز به اين شعر معروف ـ ولى نادرست ـ استناد مى‏كنند كه: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»؛ حال آن‏كه صحيح اين است كه گفته شود «خواهى نشوى رسوا همرنگ حقيقت شو.» (17)

پر واضح است كه حقّانيت و درستى يك رأى و نظر برخلاف آنچه ليبرال ـ دموكراسى پوچ و دروغين غرب القا مى‏كند، (18) كثرت عددى طرفداران يك فكر و رأى نيست، بلكه حقّانيت يك رأى و نظر، تابع اتقان و درستى و كثرت شواهد و قراين و مطابقت آن با برهان و استدلال است، خواه طرفداران آن زياد باشند و خواه كم باشند.

علّامه طباطبائى رحمه‏الله در همين مورد مى‏نويسد: «آراء اكثريت در برابر آراء اقلّيت هميشه حق نيست، بلكه ممكن است در مواردى با حق همسو باشد و ممكن است در موارد ديگر چنين نباشد. شايسته نيست انسان خود را همواره سر سپرده اكثريت بداند و رأى آنان را ميزان و معيار درستى آن قرار دهد، بلكه آنچه ضرورت دارد شناخت حق و پى‏روى از آن است، چه مطابق با خواست اكثريت باشد يا نباشد.» (19)

در حديث معروفى، امام موسى كاظم عليه‏السلام در توصيف عقل، خطاب به هشام‏بن حكم با استناد به آيات متعددى فرمودند: خداوند در قرآن اكثريت را مذمّت و اقلّيت را مدح نموده است: (20) «يا هشام، ثمَّ ذمّ الكثرةَ فقال: "وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ" (21) و قال: "وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ." (22) يا هشام، ثُمَّ مدح القلَّةَ فقال: "وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ" (23) و قال: "وَ قَلِيلٌ ما هُمْ" (24) و قال: "وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِيلٌ" (25) ؛ اى هشام، خداوند اكثريت را در قرآن مذّمت كرده و فرموده است: و اگر از بيش‏تر مردم روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خداوند گم‏راه مى‏كنند و فرموده: بيش‏تر مردم فاقد علم و آگاهى هستند. اى هشام، سپس خدا اقلّيت را ستايش كرده و فرموده است: بندگان شاكر من كم هستند و انسان‏هاى مؤمن و داراى عمل صالح كم هستند و فرمود: ايمان نياوردند به او (حضرت نوح عليه‏السلام ) مگر عده اندكى.

علاوه بر آيات ذكر شده در حديث امام كاظم عليه‏السلام در موارد بسيار ديگرى نيز در قرآن (26) و احاديث، بر اين واقعيت خارجى تاريخى تصريح شده است كه معمولاً اهل حق در اقلّيت و اهل باطل در اكثريت بوده‏اند. از اميرمؤمنان عليه‏السلام در روايتى نقل شده است: «اهلُ الباطل فى القديمِ و الحديثِ اكثَر عددا مِن اهل الحق.» (27)

حال سؤال مهم اين است كه اگر ملاك، حقّانيت يك رأى و عقيده است و اكثريت و اقلّيت عددى پيروان يك رأى هيچ‏كدام در حقّانيت و بطلان آن تأثيرى ندارند، پس چرا در موارد بسيارى، اكثريت در قرآن مذمّت و اقلّيت ستايش شده است؟

در پاسخ پرسش مزبور مى‏توان گفت: يكى از مهم‏ترين دلايل مذّمت اكثريت و ستايش اقلّيت اين است كه بيش‏تر مردم تابع ظن و گمان، ظاهرنگرى و اعتماد به شايعات و حدسيات هستند و در مقابل، تعداد كمى از مردم تابع دليل و برهان و منطق هستند، و همين نكته باعث مدح و ستايش اقلّيت و مذّمت اكثريت گرديده است. (28) برخى از مهم‏ترين قراين و شواهدى كه اثبات‏كننده مدعاى مذكور است، عبارتند از:

1. عبارت «اِن يَتَّبعونَ الاّ الظَّن» در ذيل برخى آيات، و از جمله ذيل آيه شريفه «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» (انعام: 116)، به منزله علت و تعليل است؛ يعنى به اين دليل كه بيش‏تر افراد تابع ظن و گمان هستند، اگر از اكثر افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گم‏راه مى‏كنند.

2. تكرار جمله «اَكثرُهم لايعلمونَ، و اَكثرُهم لايعقلون» و مانند آن در آخر بيش از سى آيه قرآن دليل و شاهدى قوى است بر اين‏كه اين مذّمت‏ها به دليل پى‏روى از ظن و گمان و عدم برخوردارى از علم و يقين بوده است.

3. امام موسى كاظم عليه‏السلام نيز، كه در روايت توصيف عقل تصريح كرده‏اند خداوند اكثريت را مذّمت نموده و اقلّيت را ستايش كرده است. در واقع، با قراين صدر و ذيل روايت، كه مربوط به تعقل و تفكر و در نتيجه، دستيابى به علم و يقين است، آشكار مى‏گردد كه دليل مذّمت اكثريت عدم تعقل و پى‏روى آن‏ها از ظن و جهل است و دليل ستايش از اقلّيت نيز تعقل و پى‏روى آن‏ها از علم و قطع است. از جمله اين قراين بخش‏هاى متعدد روايت هشام بن حكم است كه امام كاظم عليه‏السلام در آن‏ها از خردورزى، كه منجر به علم و قطع مى‏گردد، تمجيد نموده‏اند و از عدم تعقّل كه موجب جهل و گم‏راهى و انحراف مى‏گردد، نكوهش كرده‏اند. (29) براى مثال، ايشان در يكى از فقرات روايت هشام فرموده‏اند: «اى هشام، اگر گردويى داشته باشى و همه گويند لؤلؤ است، سودت ندهد؛ تو خود مى‏دانى كه گردو است، و اگر لؤلؤيى در دستت باشد و مردم گويند گردو است، زيانت نرساند؛ تو خود مى‏دانى كه لؤلؤ است.» (30)

مبحث دوم. راه‏كارهاى پيش‏گيرى و حذف اشتباهات و آفات تقليد

تا اين‏جا معلوم گشت كه تقليد و همانندسازى مطلوب از الگوهاى مثبت امرى ضرورى و شايسته است، ولى به شرط اين‏كه تقليد و پى‏روى با علم و آگاهى و از طريق گزينش و انتخاب اصلح صورت گيرد، وگرنه تقليد ناآگاهانه و كوركورانه داراى اشتباهات و آسيب‏هاى متعددى است كه به برخى از آن‏ها در ضمن مباحث قبل اشاره شد. حال پرسش ديگر اين است كه مهم‏ترين راه‏كارهاى پيش‏گيرى و حذف اشتباهات و آفات تقليد نادرست و غيرآگاهانه چيست؟

در پاسخ پرسش مزبور، مى‏توان به دو نوع راه‏كار مهم اشاره كرد:

1. راهكار دراز مدت

ترديدى نيست كه اعمال صالح متوقف بر علم و آگاهى هستند و علم و آگاهى و معرفت نيز از طريق تفكر و تعقل به دست مى‏آيد. از اين‏رو، سراسر قرآن مشحون است از آياتى كه انسان را به تفكر، تعقل، بصيرت و معرفت دعوت مى‏نمايند. ذكر كلماتى همچون «اَفَلا تَعقلونَ»، «اَفَلا تُبصرونَ» و «افَلا يَتَدبَّرونَ» در آخر آيات فراوان قرآن، بهترين شاهد بر مدعاى مذكور است. علاوه بر اين، به طور خاص، قرآن از تقليد و پى‏روى به دور از تعقل نهى كرده است: «و اذا قيلَ لَهم اتَّبعوا ما انزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتّبِعُ ما اَلفَينا عليه آباءَنا اَوَ لو كانَ آباؤُهم لايعقلونَ شيئا و لايهتدون.» (بقره: 70) (31)

راه‏كار اساسى و درازمدت براى مقابله با تقليد ناآگاهانه، افزايش توان تفكر و تعقل مردم است؛ زيرا هر چه قدرت تفكر و تعقل مردم بيش‏تر گردد، تقليد و پى‏روى از الگوهاى نادرست و ناشايست كم‏تر مى‏گردد. اساسى‏ترين و كارسازترين شيوه اين است كه قدرت تفكر و تعقل مردم را افزايش دهيم تا اين مطلب را عميقا بفهمند كه كمال حقيقى آدمى به امورى از قبيل پول و ثروت، مقام و قدرت و غير آن‏ها از نعمت‏هاى مادى نيست. وانگهى، موفقيت يك فرد در يكى از اين زمينه‏ها اگر مسلّم باشد، باز دليل صحت آراء و نظريات او در ديگر زمينه‏ها و بخصوص دليل درستى همه رفتارهاى فردى و اجتماعى‏اش نيست. (32) افزايش قدرت تفكر مردم سبب خواهد شد كه الگوهاى راستين و شايسته از الگوهاى دروغين و ناشايست تميز داده شوند. ثمره تعقل و تفكر، استقلال فكرى افراد جامعه، به ويژه جوانان، است و در مقابل، نتيجه عدم تعقل و تفكر و فقدان قدرت تجزيه و تحليل، تقليد كوركورانه و عدم استقلال فكرى است.

استاد شهيد مرتضى مطّهرى درباره استقلال فكرى گفته‏اند: «تبعيّت از مد و لباس و غذاخوردن و گفتن باى باى و گودباى و اسم فرنگى روى بچه‏ها گذاشتن، غذاى فرنگى خوردن و لباس فرنگى پوشيدن نشانه عدم استقلال فكرى است. اهميت ندادن به شعارهاى ملّى ودينى و پذيرفتن شعارهاى ديگران دليل بر عدم استقلال فكرى است.

البته لازمه استقلال فكرى اين نيست كه حقايق علمى ديگران را نگيريم و يا تمدن خارجى را اقتباس نكنيم. علم و صنعت و دين وطن ندارد. استقلال فكر با اقتباس خوبى‏هاى ملل ديگر منافات ندارد. تاريخ در قرآن براى اقتباس و احتراز است. اقتباس صفات خُلقى عالى از قبيل صبرها و مقاومت‏ها و حريّت‏ها وايمان‏ها كه وضع سعادتمندانه برخى ملل را ذكر مى‏كند؛ و احتراز از صفات بد، تبعيت‏هاى كوركورانه تابعين از متبوعين و غرورها و فسادها وغير ذلك.» (33)

گرچه رشد تعقل و تفكر و در نتيجه، تحصيل استقلال فكرى بسيار مهم است، ولى چون رشد تعقل و تفكر اولاً، نيازمند زمان طولانى است و ثانيا، برخى از مردم نيز توان فهم و درك استدلال‏هاى عقلى براى تحصيل رشد تعقل و تفكر را ندارند. از اين‏رو، لازم است علاوه بر راه‏كار دراز مدت مزبور، از برخى راه‏كارهاى كوتاه مدت، كه زودتر نتيجه مى‏دهند، نيز استفاده نمود.

2. راه‏كارهاى كوتاه مدت

الف. معرفى و تقدير از الگوهاى مطلوب وحذف الگوهاى نامطلوب: يكى از راه‏كارهاى كوتاه مدت براى پيش‏گيرى و حذف اشتباهات و آفات تقليد، مقابله با الگوهاى نامطلوب و معرفى و تقدير از الگوهاى مطلوب گذشته و حال جامعه است. بر همين اساس، «اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى»، كه در ضمن آن به معرفى الگوهاى مثبت و مذّمت الگوهاى منفى پرداخته مى‏شود، يكى از روش‏هاى مهم تربيتى است. (34)

به دليل اهميت نقش الگوها در راهنمايى و تربيت انسان از ديدگاه اسلام، روش تربيتى اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى در متون اصيل اسلامى، همچون قرآن و احاديث، مورد توجه فراوان قرار گرفته است. قرآن از يك سو، به طور عام انبيا و پيامبران الهى مانند حضرت ابراهيم عليه‏السلام و حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به عنوان اسوه حسنه و مطلوب معرفى مى‏نمايد: «قَد كانت لَكم اُسوةٌ حسنةٌ في ابراهيمَ و الَّذين معه» (ممتحنه: 4)؛ در ابراهيم و كسانى كه با او بودند، براى شما (مؤمنان) الگوى نيكو هست.

يا مى‏فرمايد: «لَقد كانَ لكُم في رسولِ‏اللّهِ اُسوَةٌ حسنةٌ لِمَن كانَ يَرجُو اللّه و اليومَ الآخرَ و ذَكَر اللّه كثيرا» (احزاب: 21)؛ در پيامبر خدا، براى شما، براى كسانى كه به خداى متعال و روز باز پسين اميدوارند و خداى متعال را بسيار ياد مى‏كنند، الگويى نيكو هست.

علاوه بر اين، گاهى قرآن به طور ويژه، براى جوانان و جوان‏مردان به معرفى الگو پرداخته كه نمونه برجسته آن داستان اصحاب كهف است. «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكهفِ والرَّقيم كانوا من آياتِنا عَجَبا اذ اَوىَ الفتيةُ اِلىَ الكهفِ فَقالوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنكَ رحمةً وَهَيّى لَنا مِن اَمرنا رَشَدا...نَحنُ نَقصُّ عَليكَ نَبأهم بالحقِّ اِنّهم فتيةٌ آمنوا بِربِّهم و زِدناهم هُدىً» (كهف: 9ـ10و13)؛ (اى رسول ما) تو پندارى كه قصه اصحاب كهف و رقيم در مقابل اين همه آيات قدرت و عجايب حكمت‏هاى ما واقعه عجيبى است؟ آن‏گاه كه آن جوانان در غار كوه پنهان شدند، از درگاه خدا مسألت كردند كه بارالها، تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيّا ساز... ما قصه آنان را براى تو به درستى حكايت خواهيم كرد. آن‏ها جوان‏مردانى بودند كه به خداى خود ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.

علاوه بر مردان و جوانان، قرآن با ذكر الگوهاى مثبت و منفى براى زنان، الگوهاى مطلوب و نامطلوب را به آنان معرفى نموده است. براى نمونه، از بين الگوهاى منفى زنان در قرآن، مى‏توان به زن نوح و لوط اشاره كرد كه قرآن به عنوان الگوى كافران از آنان ياد نموده است: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذينَ كَفروا امرأةَ نوحٍ و امرأةَ لوطٍ كانتا تَحتَ عبدينِ مِن عِبادنا صالحينِ فخانَتاهما فلَم يُغنيا عَنهما مِنَ‏اللّه شيئا و قيلَ ادخلا النّار مع الداخلين» (تحريم: 10)؛ خدا براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آن‏ها خيانت كردند و آن دو شخص با وجود مقام نبوّت، نتوانستند آنان را از قهر خدا برهانند و حكم شد آن دو زن را با دوزخيان به آتش درافكنيد.

در مقابل، قرآن براى زنان مؤمن نيز زن فرعون و حضرت مريم دختر عمران را به عنوان الگوى مثبت مثال زده است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مثلاً للّذينَ امَنوا امرأةَ فرعونَ اِذ قالت ربِّ ابن لى عندَكَ بيتا فى الجنةِ و نَجنّى من فرعونَ و عمَله و نجّنى من القوم الظالمينَ و مريمَ ابنتَ عمرانَ الّتى احصنت فَرجَها فنفخنا فيه مِن روحِنا و صدَّقتْ بكلماتِ ربِّها و كُتبه و كانَت مِن القانتين» (تحريم: 12)؛ و خدا براى مؤمنان (آسيه) زن فرعون را مثل آورد، هنگامى كه عرض كرد: بار الها، (من از قصر فرعون و عزّت دنيوى گذشتم) و تو خانه‏اى براى من در بهشت بنا كن و مرا از شرّ فرعون كافر و كردارش و از قوم ستم‏كارش نجات بخش. و ياد آر حال مريم دخت عمران را كه رحمش را پاكيزه داشتيم، آن‏گاه در آن از روح قدسى خويش دميديم كه آن مريم كلمات پروردگار خود و كتب آسمانى او را با كمال ايمان تصديق كرد و از بندگان مطيع خدا بود.

علاوه بر اين موارد ويژه و خاص، ذكر اوصاف مثبت و منفى عقيدتى، اخلاقى و رفتارى گروهى از مردم در قرآن را مى‏توان در جهت «اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى» دانست.

برخى از اوصاف مثبت دسته‏هاى گوناگون در زمينه‏هاى عقيدتى، اخلاقى و عملى را، كه قرآن به منظور اسوه‏سازى از آن‏ها استفاده نموده، عبارتند از: متّقين، مؤمنين، صالحين، مخلصين، محسنين، مجاهدين، صابرين، مسلمين، صدّيقين، متوّكلين، توّابين، مقسطين، مستغفرين، متطّهرين، مفلحين، صائمين، مصلّين، خاشعين، صادقين، قانتين، ذاكرين، مهتدين و اولوالالباب. (35)

در مقابل برخى از اوصاف منفى، دسته‏هاى گوناگون در زمينه‏هاى عقيدتى، اخلاقى و عملى را، كه قرآن به منظور اسوه‏پردازى و درس عبرت گرفتن انسان‏ها از آن‏ها ياد نموده، عبارتند از: كافرين ،مشركين، ظالمين، مفسدين، مسرفين، خائنين، مستكبرين، خاسرين، فاسقين، منافقين، جاهلين، ضالّين و معتدين. (36)

علاوه بر قرآن، ديگر متون معتبر اسلامى همچون كتاب‏هاى حديثى، رجالى، تاريخى سرشار از سرگذشت انسان‏هاى مطلوب و نامطلوب است كه به منظور اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى صورت گرفته است. معرفى الگوهاى راستين به افراد جامعه و مبارزه با الگوهاى دروغين، چنان پر اهميت است كه وقتى الگويى نادرست (37) به جامعه ارائه مى‏شود، رهبرى همچون حضرت امام خمينى قدس‏سره شخصا وارد ميدان شده، بت‏هاى فكرى و فرهنگى را در هم مى‏شكند و با هشدارى تاريخى، گوينده را از خطر ارتداد و اعدام بر حذر مى‏دارد. (38)

به دليل آن‏كه در الگوهاى هنرى و ورزشى به خاطر اعطاى لذت‏ها و تفريحات مادى به شخص الگوپذير به طور طبيعى اين‏گونه الگوها مورد توجه بيش‏تر برخى از جوانان قرار مى‏گيرد، در بحث معرفى الگوهاى مطلوب لازم است در الگوسازى هنرى و ورزشى از طريق رسانه‏هاى مشاهده‏اى و ديدارى دقت بيش‏ترى مبذول گردد. تحقيقات مقايسه‏اى در جوامع گوناگون و به دفعات مكرّر نشان مى‏دهند كه تماشاى برنامه‏هاى ورزشى داراى زد و خورد و فيلم‏هاى خشونت‏آميز تلويزيونى رفتار پرخاشگرانه نوجوانان را در خانه، مدرسه و كوچه و خيابان به طور جدّى افزايش مى‏دهند، و در مقابل، ارائه برنامه‏هايى كه حاكى از گذشت، صداقت، شجاعت، خويشتن‏دارى، محبت و سبقت در دوستى باشند، رفتارهاى مطلوب را در ايشان بيش‏تر مى‏سازند. (39) ترديدى نيست كه اگر سرمشق‏ها رفتار مناسبى ارائه ندهند، نوجوان را نسبت به ارزش‏هاى اخلاقى، سست و حتى بى‏تفاوت مى‏سازند. وجود نمونه‏هاى عملى مى‏تواند نوجوان را مؤمن سازد يا او را از راه به در برده، گم‏راه نمايد. (40)

تماشاگران از رفتار، گفتار، اخلاق، كلمات، حتى نوع لباس، رنگ لباس، كفش، كلاه، طرز غذا خوردن مجريان برنامه‏ها درس مى‏گيرند. هر بيننده‏اى الگوى خاصى انتخاب مى‏كند و رفتار ويژه‏اى را سرمشق خود قرار مى‏دهد، خوب باشد يا بد. (41) اين واقعيتى است كه تأثيرپذيرى مردم از برخى برنامه‏هاى تلويزيونى مثل دو مجموعه طنز «زير آسمان شهر» و «بدون شرح» بهترين مؤيد آن است. البته در بين الگوها و سرمشق‏هاى گوناگون، مثل استادان، معلمان، خلبانان، فضانوردان، عالمان دينى، قهرمانان ورزشى و هنرمندان، قهرمانان ورزشى و هنرى براى بخشى از جوانان جذابيت بيش‏ترى دارند. به همين دليل، لازم است الگوسازى در آن‏ها همراه با برنامه و دقت و ظرافت باشد كه متأسفانه در بسيارى اوقات اين‏گونه نيست و همين مطلب باعث شده است برخى از روان‏پزشكان دراين زمينه اظهار نگرانى كنند: «به عنوان روان‏پزشك، من از ديدن جوانانى كه در ظاهر خود را به شكل فوتباليست خاصى در آورده‏اند يا نام او را بر روى بازوى خود خال‏كوبى كرده‏اند و توسط پدر و مادرشان به علت اعتياد به حشيش و مواد مخدّر ديگر آزرده مى‏شوند، به همان اندازه نگران مى‏شوم كه جوانى خود را به شكل يك آوازه‏خوان در آورده باشد و نام او را خال‏كوبى كرده باشد. من و شما همه آرزوى آينده خوبى را براى كشور و جوانان ايران داريم؛ منطق حكم مى‏كند كه برنامه‏ريزى كنيم، مبادا وضع جوانان ما چون برخى كشورهاى ديگر شود.» (42)

درباره مقدار تأثير رسانه‏هاى ديدارى، مثل تلويزيون و سينما، همين بس كه الگوسازى در قالب هنر، بخصوص هنرهاى ديدارى ومشاهده‏اى، قادر است زيباترين و مقدّس‏ترين ارزش‏ها را به جامعه منتقل كند. كارگردان فيلم «محمدرسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » درباره تأثير اين فيلم در افريقا مى‏گويد: «تأثير فيلم در بين جمعيت فوق‏العاده بود، بخصوص آن‏جا كه چهره بلال سياه‏پوست روى پرده مى‏آمد. همه تماشاچيان يك صدا هلهله مى‏كردند و فرياد مى‏زدند. يكى از رؤساى جمهور (سرهنگ قذافى)، كه از تماشاگران صحنه بود، چنين گفت: نقش سينما (فيلم) از تانك هم پرقدرت‏تر است.» (43)

نقش الگويى قهرمان‏ها در هنرهاى ديدارى به اندازه‏اى است كه گاه افراد ناخودآگاه سعى مى‏كنند مانند قهرمان مورد علاقه خود حرف بزنند و رفتار نمايند. براى مثال، در فيلم «محمد رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » كه آنتونى كوئين در نقش حمزه سيدالشهداء عليه‏السلام بازى كرده، حتى هنرپيشه فيلم چنان تحت تأثير حمزه عليه‏السلام قرار گرفته كه در نهايت، مسلمان شده است. خود آنتونى كوئين مى‏گويد: «من قبل از بازى براى فيلم، كتاب‏هاى زيادى در مورد حمزه عليه‏السلام خواندم تا بتوانم نقش او را به خوبى بازى كنم. اكنون كه بيست سال از بازى گذشته است جاذبه شخصيت حمزه چنان است كه گويى هميشه با من است. من فيلم‏هاى زيادى بازى كرده‏ام، ولى هيچ‏كس مانند حمزه در من تأثير نداشته است. رفتارهاى من ناخودآگاه تحت تأثير شخصيت اوست و به همين دليل، مسلمان شدم.» (44)

با توجه به همين واقعيت غير قابل انكار تأثير گسترده فيلم‏ها، بخصوص فيلم‏هاى مذهبى، در قرآن مكرّر از قالب‏هاى هنرى داستان استفاده شده است. بدون ترديد، تبديل داستان‏هاى تربيتى و آموزنده قرآن به فيلم‏هاى جذّاب نمايشى، از نظر الگوسازى و الگوپذيرى براى مردم، بخصوص جوانان، تأثيرات گسترده‏اى دارد. اين واقعيتى است كه استقبال گسترده مردم از فيلم‏هاى مذهبى و دينى مانند سريال «امام على عليه‏السلام »، «مردان آنجلس»، «تنهاترين سردار»، «ولايت عشق» و «مريم مقدس» بهترين مؤيّد آن است.

ب. استفاده از عواطف صحيح مردم: علاوه بر معرفى الگوها، لازم است برخى اوقات از خصايص روانى و اجتماعى مردم تا آن مقدار كه صحيح و حق است، بهره‏بردارى صحيح شود. تأثيرى كه اين‏گونه بهره‏گيرى‏ها در تكوين و تغيير شخصيت افراد دارد، به مراتب بيش‏تر و سريع‏تر از تأثيرى است كه ادلّه خشك عقلى دارند. به همين دليل، قرآن و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه قرآن آخرين معجزه فرهنگى اوست، در جهت افزايش آگاهى مردم، كم‏تر از برهان‏هاى عقلى استفاده نموده و بيش‏تر از احساسات و عواطف صحيح مردم استفاده نموده‏اند.

براى مثال، هنگامى كه پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به رسالت مبعوث شدند، جامعه عرب از چهار گروه حنفاء (45) يهوديان، نصارى و مشركان بت‏پرست متشكّل بود. چون يكى از وجوه اشتراك مهم اين چهار گروه انتساب آن‏ها به حضرت ابراهيم عليه‏السلام بود، پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با تعليم وحى الهى، بر اين وجه اشتراك عمده، انگشت تأكيد گذاشتند و از آن به نحو مطلوب بهره‏بردارى كردند و در راه ترويج و اشاعه دعوت خود از آن سود فراوان جستند. به همين دليل، در قرآن كريم، هشت بار سخن از «ملّة ابراهيم» يعنى كيش و آيين ابراهيم به ميان آمده است. (46)

مثال تاريخى برجسته ديگر، استفاده امام خمينى رحمه‏الله از احساسات و عواطف دينى مردم و عشق و علاقه آن‏ها به امام حسين عليه‏السلام و مراسم عزادارى آن حضرت در جهت ايجاد انقلاب اسلامى ظلم‏ستيز ايران بر ضد دستگاه طاغوت شاهنشاهى است. وى با كمك روحانيان به عنوان سربازان فكرى و فرهنگى خود، با تبيين وجه تشابه حكومت شاهنشاهى و حكومت معاويه و يزيد، در سخنرانى‏هاى گسترده در ايّام محرّم و صفر با الهام از فرهنگ ستم‏سوز عاشوراى حسينى و الگوى عملى قرار دادن امام حسين عليه‏السلام و اصحابش به عنوان سرور آزادگان جهان، به مردم ايران ياد داد كه همانند امام حسين عليه‏السلام و يارانش نبايد در مقابل دستگاه ظلم و ستم طاغوت شاهنشاهى سكوت نمود و مردم نيز سكوت نكردند و احساسات و عواطف دينى مردم و افزايش معرفت دينى آنان موجب پيروزى انقلاب اسلامى گرديد. امروز هم كه براى پيش‏گيرى از استمرار انقلاب اسلامى، استكبار جهانى، چنگ و دندان نشان مى‏دهد، طرح شعار «عزّت و افتخار حسينى» از سوى رهبر معظّم انقلاب حضرت آية‏اللّه خامنه‏اى نمونه ديگرى از استفاده صحيح از احساسات دينى مردم است.

البته نكته مهمى كه در هر دو راه حل بايد مورد توجه قرار گيرد، هماهنگى و يكپارچگى همه نهادهاى فرهنگى در تبليغ الگوهاى فكرى و رفتارى مطلوب و حذف الگوهاى نامطلوب است. همان‏گونه كه در جهاد نظامى همّت و اراده و برنامه‏ريزى واحد و هماهنگ لازم است، آن‏گونه كه اميرمؤمنان عليه‏السلام فرموده‏اند «يكون همُّهُم همّا واحدا فى جهادِ العدّو» (47) بدون ترديد، در جهاد فرهنگى عليه هجوم فرهنگى دشمن، در تبليغ الگوهاى نامطلوب غربى به مردم و جوانان نيز لزوم هماهنگى و يكپارچگى فكرى و عملى امرى بديهى و مسلّم است. اميرمؤمنان امام على عليه‏السلام نيز در اين زمينه مى‏فرمايند: «از شكستن اصول اخلاقى و دگرگون كردن آن‏ها اجتناب كنيد و زبان را واحد و هماهنگ قرار دهيد.»

اگر افراد جامعه، بخصوص قشر جوان، كه اثرپذيرى فرهنگى آن‏ها بيش‏تر است، در مواجهه با نهادهاى فرهنگى، با صداها و شعارها و عملكردهاى متفاوتى مواجه گردند و به اصطلاح، جامعه، جامعه چند صدايى باشد، كه از هر نهاد آن صدا و پيام متفاوتى شنيده شود به گونه‏اى كه نهاد فرهنگى خانواده برخى افكار و رفتار را به كودكان و فرزندان القا كند، نهاد مدرسه افكار و هنجارهاى متفاوت ديگرى را مطرح كند، و نهاد رسانه‏هاى گروهى مثل صدا و سيما و مطبوعات افكار و هنجارهاى متفاوت ديگرى را تبليغ نمايند، پرواضح است كه در چنين آشفته‏بازارى، مردم و نسل جوان دچار تعارض‏هاى الگويى و رفتارى مى‏گردند؛ واقعيت تلخى كه متأسفانه در اثر عدم هماهنگى و سياست‏گذارى معتبر و واحد در مقوله فرهنگ در جامعه ما وجود دارد و تعليم و تربيت صحيح و عميق نسل جوان آينده ما را به شدت تهديد مى‏كند. به نظر مى‏رسد يكى از علل مهم آشفته‏بازار مزبور عدم تبيين و ارائه تئورى و نظرى دقيق و عميق مسائل فرهنگى از سوى نخبگان فرهنگى جامعه است؛ زيرا فقدان يك تئورى واحد مسلّط و حاكم زمينه را براى برخوردهاى سليقه‏اى و متفاوت، به ويژه در مسائل فرهنگى، فراهم مى‏كند.

به همين دليل، به نظر روان‏شناسان، مهم‏ترين عامل ايجادكننده اطاعت داوطلبانه، قبول يك ايدئولوژى مسلّط از سوى فرد است. اين ايدئولوژى به اقتدار فرد مسؤول رسميت مى‏بخشد و پى‏روى از دستورهاى او را توجيه مى‏كند. به عنوان مثال سربازان امريكايى نيز كه در ويتنام از دستور تيراندازى به سوى غيرنظاميان دشمن اطاعت مى‏كردند، پيشاپيش خود را تسليم اين عقيده كرده بودند كه امنيت ملّى مستلزم اطاعت بى‏چون و چرا از دستورهاى نظامى است. (48)

بنابراين، ترديدى نيست كه تئوريزه نشدن مسائل فرهنگى و فقدان يك ايدئولوژى قوى و مستدل و مسلّط، كه بتواند به تبيين و ارائه صحيح مباحث تئورى و نظرى در مسائل فرهنگى بپردازد، مى‏تواند به ناهنجارى‏هاى فكرى و رفتارى در مقوله فرهنگ شديدا دامان بزند؛ آن‏گونه كه اميرمؤمنان عليه‏السلام در حديث بسيار زيباى ذيل برخى از اين ناهنجارى‏ها را بيان كرده‏اند و ثمره بروز چنين ناهنجارهايى را ترك تقليد از الگوهاى شايسته و روى آوردن به تك‏روى و خود پى‏روى دانسته‏اند كه در ضمن آن، اساسا انسان از پى‏روى هر الگويى سر باز مى‏زند و خود را امام و الگوى خويش قرار مى‏دهد. اين تك‏روى و خود پى‏روى خطرى است كه بنياد تقليد و تبعيت از الگوهاى شايسته را بر باد مى‏دهد.

«فيا عجبا و ما لى لا اَعجبُ مِن خطا هذه الفِرَقِ علَى اختلافِ حُججها فى دينِها لايقَتصّونَ اِثرَ نبىٍ ولا يقتدونَ بعملِ وصىٍّ و لا يؤمنون بغيبٍ و لا يعفّونَ عن عيبٍ يعملونَ فى الشبهاتِ و يُسيّرونَ فى الشهواتِ المعروفِ فيهم ماعرفوا والمنكرُ عندهم ما انكروا مفزَعهم فى المعضلات الى انفسهم و تعويلهم فى المهمّاتِ على آرائِهم كانَّ كلُّ امرىٍ منهم امام نفسه قد اخذ منها فيما يرى بعُرى ثقاتٍ و اسبابٍ محكماتٍ»؛ (49)

پس شگفتا! و چگونه به شگفت نيايم از خطا و اشتباه‏كارى اين فرقه‏هاى گوناگون كه دليل‏هاى ايشان در دينشان با يكديگر اختلاف دارد؛ از سنّت پيامبرى پى‏روى نكرده، به كردار وصيّى اقتدا نمى‏نمايند و ايمان به غيب نمى‏آورند و از زشتى خوددارى نمى‏كنند؛ به شبهات رفتار نموده، از خواهش‏هاى نفس پى‏روى مى‏كنند؛ معروف و پسنديده نزد ايشان چيزى است كه خودشان نيكو شناخته‏اند و منكر و ناشايست پيش آن‏ها چيزى است كه خودشان بد دانسته‏اند؛ در مشكلات پناهگاهشان خودشان هستند و در امور پوشيده مهم (معارف الهى) اعتمادشان بر رأى‏هاى نادرست خودشان است. گويا هر فردى از ايشان در امر دين در آنچه مى‏بيند، پيشواى خود است كه بندهاى استوار و دلايل محكم از خويش گرفته است.

خلاصه و نتيجه

بدون ترديد، آثار مثبت تقليد و الگوپذيرى هنگامى است كه تقليد و انتخاب الگو، آگاهانه و با دقت و با رعايت شرايط در الگوها و اسوه‏ها صورت پذيرد، وگرنه چه بسا تقليد و الگوپذيرى دچار اشتباهات و آفاتى گردد. از مهم‏ترين اشتباهات در روند تقليد و الگوپذيرى، مى‏توان به اشتباه در تشخيص مصداق كمال، اشتباه در تعيين مصداق اسوه كامل و اشتباه در محدوده شايستگى الگوها اشاره نمود. هر يك از سه اشتباه مذكور ممكن است الگوپذير را دچار آفات و آسيب‏هايى نمايد كه برخى از مهم‏ترين آن‏ها آفت شخصيت‏گرايى و آفت همنوايى با اكثريت است. براى نجات و رهايى از اين اشتباهات و آفات، راه‏كارهاى متعددى وجود دارد. اولين راه‏كار اساسى، كه در دراز مدت نتيجه مى‏دهد، افزايش قدرت تفكر با هدف ازدياد معرفت عمومى مردم، بخصوص جوانان، درباره شرايط الگوها و دقت در گزينش الگوى مطلوب است.

در كنار راه‏كار درازمدت مزبور، راه‏كارهايى كه در كوتاه مدت ثمره مى‏دهند نيز وجود دارند؛ مثل معرفى الگوهاى شايسته و حذف الگوهاى نامطلوب از صحنه زندگى مردم و جوانان، استفاده صحيح از عواطف صحيح مردم براى انتخاب الگوهاى شايسته و مبارزه با الگوهاى نامطلوب. البته در همه راه‏كارهاى مزبور، شرط موفقيت نهادهاى فرهنگى در الگوسازى مطلوب، هماهنگى و وحدت رويه در سياست‏گذارى‏ها و اجراى آن‏هاست، وگرنه مردم و جوانان دچار «آنارشيسم فرهنگى» و سردرگمى در رعايت هنجارها و الگوپذيرى خواهند شد؛ خطر مهمى كه صداى آن آهسته آهسته در جامعه به گوش مى‏رسد.

1ـ براى آشنايى با معناى الگو، تقليد و ضرورت و شرايط الگوپذيرى، ر.ك: نگارنده، «آموزه‏هاى اسلامى در باب تقليد از الگوها»، مجله معرفت، ش 67، ص 84.

2ـ محمّد محمّدى رى‏شهرى، ميزان الحكمه، ج 8، ص 258، واژه «تقليد».

3ـ محمدتقى مصباح، جامى از زلال كوثر، ص 69 / همو، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 221ـ 223.

4ـ جامى از زلال كوثر، ص 69.

5ـ جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 222ـ 223.

6ـ ميزان‏الحكمه، ج 8، ص 255 واژه «تقليد».

7ـ همان، «الامَّعة الذى لارأى له فهو يُتابع كلَّ احدٍ على رأيه و الهاء فيه‏للمبالغة ويُقال‏فيه: امّع‏ايضلاً(ابن‏اثير،النهايه،ج1،ص67.)

8ـ نهج‏البلاغه، تحقيق صبحى صالح، حكمت 147.

9ـ براى آگاهى بيش‏تر درباره معناى روايت قبل و تشابه آن با اين روايت ر.ك: محمد محمّدى رى شهرى، مبانى شناخت، ص 39ـ41.

10ـ شيخ مفيد، كتاب الامالى، ص 5.

11ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 103.

12ـ نهج‏البلاغه، خطبه 192، ص 289.

13ـ بحارالانوار، ج 97، ص 65، حديث 8، روايت مذكور با اندكى اختلاف در الفاظ در تفسير ابوالفتوح رازى، تصحيح الهى قمشه‏اى، ج 1، ص 335 نيز نقل شده است.

14ـ على سليمى و محمد داورى، جامعه‏شناسى كجروى، ص 571.

15ـ محمد كاويانى، ارزشيابى مفاهيم روان‏شناسى اجتماعى از ديدگاه قرآن، ص 146 / ر.ك: حميد لطفى، روان‏شناسى همرنگى با جماعت، نظريه‏ها و كاربردها.

16ـ نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح علينقى فيض الاسلام، خطبه 201.

17ـ استاد آية‏الله جوادى آملى در هنگام درس شعر مذكور را اين‏گونه تصحيح كردند.

18ـ براى پى بردن به دروغ و پوچ بودن ادعاى دموكراسى غربى ر.ك: مقالات كتاب نقد، ش 20 و 21 «ويژه دموكراسى»، از جمله مقاله «شريعتى و نقد دموكراسى» از فؤاد دانشور.

19ـ سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 4، ص 104.

20ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 449 / محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، «باب العقل و الجهل».

21ـ انعام: 116.

22ـ انعام: 37.

23ـ سبأ: 13.

24ـ ص: 24.

25ـ هود: 40.

26ـ به عنوان مثال، برخى آيات ديگر كه در آن‏جا از اكثريت مذّمت و از اقلّيت ستايش شده، عبارتند از:

الف. «اكثَر الناسِ لايَشكرون» (بقره: 243)؛

ب. «اكثَر الناسِ لايعلمونَ» (اعراف: 187)؛

ج. «اكثَر الناسَ لايؤمنونَ» (هود: 17)؛

د. «اِنَّ اَكثَركم فاسقونَ» (مائده: 59 / آل‏عمران: 110)؛

ه. «و اَكثرهُم لايَعقلونَ» (مائده: 103)؛

و. «و ما وجدنا لاكثرهمِ مِن عهدٍ» (اعراف: 102)؛

ز. «اكثُركم للحقِ كارهون» (زخرف: 78 / مؤمنون: 70)؛

ح. «اكثرُهم كاذبونَ» (شعرا: 223)؛

ط. «كان اكثُرهم مُشركينَ» (روم: 42)؛

ى. «فلمّا كُتِب عليهمِ القتالُ تَولّوا الاّ قليلاً منهم» (بقره: 246)؛

ك. «و لا يَذكرونَ الله الاّ قليلاً» (آل‏عمران: 142).

27ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 14.

28ـ براى آگاهى بيش‏تر در اين زمينه ر.ك: «جايگاه اكثريت در نظام اسلامى و دموكراسى»، مجله تخصصى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، ويژه‏نامه «علوم قرآنى»، ص 137.

29ـ براى آگاهى بيش‏تر درباره فقرات اين روايت درباره توصيه به خردورزى، ر.ك: پايان‏نامه كارشناسى ارشد نگارنده، «بررسى جايگاه عقل در تربيت از ديدگاه امام موسى كاظم عليه‏السلام در روايت هشام بن حكم».

30ـ تحف العقول، ص 450.

31ـ همچنين ر.ك: سوره‏هاى بقره: 171 / اعراف: 28 / يونس: 53 ـ 54 / شعرا: 74 / لقمان: 21 / زخرف: 22 ـ 23.

32ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 224.

33ـ مرتضى مطهرى، «استقلال فكرى»، روزنامه جمهورى اسلامى، 24 ارديبهشت 1381، ص 9.

34ـ ر.ك.به: خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 104 ـ 101.

35ـ توجه گردد كه اوصاف مذكور در قرآن، هم به صورت مذكر و هم به صورت مونث (مانند مسلمات، مؤمنات، قانتات، صادقات، صابرات، خاشعات، متصدقات، صائمات، حافظات، ذاكرات) به كار رفته‏اند. به عنوان نمونه، ر.ك: احزاب: 35.

36ـ براى آگاهى بيش‏تر در زمينه اوصاف قرآنى مذكور، ر.ك: رضا فرهاديان، اصول و مبانى تعليم و تربيت در قرآن، بخش هفتم، (چهره‏هاى محبوب و منفور قرآنى) و همچنين مصطفى عباسى مقدّم، نقش اسوه‏ها در تبليغ و تربيت، فصل سيزدهم با عنوان «سيماى اسوه‏ها در آينه قرآن و سنّت».

37ـ در هشتم بهمن ماه سال 1367 از صداى جمهورى اسلامى ايران مصاحبه‏اى پخش شد كه مصاحبه شونده گفت الگوى زنان ما قهرمان سريال «سال‏هاى دور از خانه» (اوشين) مى‏باشد، نه فاطمه زهرا عليهاالسلام ! براى آگاهى درباره شيوه اسوه‏پذيرى از سيره فاطمه زهرا و اين‏كه چگونه از اسوه‏هاى تاريخى مى‏توان الگو گرفت، ر.ك.به: جامى از زلال كوثر، ص 90ـ 95.

38ـ براى آگاهى از پيام امام خمينى در اين زمينه، ر.ك: صحيفه نور، ج 21، ص 76.

39ـ غلامعلى افروز، روان‏شناسى تربيتى (كاربردى)، ص 150 ـ 151.

40ـ احمد احمدى، روان‏شناسى نوجوانان و جوانان، ص 61.

41ـ ابراهيم امينى، اسلام و تعليم و تربيت، ص 114 ـ 115.

42ـ فربد فدايى، «روان‏شناسى فوتبال حرفه‏اى»، روزنامه كيهان، 8 مرداد 1381، ص 7.

43ـ سيد عباس رضوى، «علل اوج و فرود گرايش دينى»، مجله حوزه، ش 58، ص 106.

44ـ فغفور مغربى، «نقش الگوها در زندگى جوانان»، مجله نگاه حوزه، ش 48و49و50.

45ـ «حنفاء» آباء و اجداد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند كه خود را پيرو دين حضرت ابراهيم عليه‏السلام مى‏دانستند.

46ـ جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 225.

47ـ نهج‏البلاغه، نامه 53.

48ـ اتكينسون و ديگران، زمينه روان‏شناسى، ج 2، ص 399.

49ـ نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح علينقى فيض‏الاسلام، خ 87، ص 219. براى آگاهى از شرح و تفسير اين خطبه، ر.ك: شروح متعدد نهج‏البلاغه و نيز محمدتقى مصباح، «اخلاق و عرفان اسلامى»، مجله معرفت، ش 56، ص 4ـ6.

/ 1