در جستوجوى كشفى نو از روششناسى پژوهش در علوم انسانى و اجتماعى
رهيافتى به روششناسى اسلامى پژوهش در علوم تربيتى
دكتر عباسعلى شاملىپس از گذار از برخى چالشهاى مفهومشناختى تربيت دينى و اخلاقى در نوشتار پيشين، اكنون پرسشهاى تازهترى پيش رويمان سبز شده است. تلاش براى دستيابى به يك روش پژوهشى كارآمد و هنجارمند در چارچوب و در بستر منابع دينى، چگونگى فرايند اسلامىسازى علوم تربيتى و تبيين رابطهى دين با اين فرايند از جمله اصلىترين انگيزههاى نويسندهى اين نوشتار بوده است. پيشينهيابى نظريههاى آموزشى و پرورشى در بين گفتهها و نوشتههاى اخلاقى و عرفانى پيشينيان مسلمان، سبكشناسى تربيتى در دو قلمرو اخلاق و عرفان و نيم نگاهى به روش قرآن پژوهى استنطاقى، پيشنهاد علامهى شهيد سيدمحمدباقر صدر قدسسره بخشهاى كليدىتر اين نوشتار است كه در قالب پرسشهايى دنبال شده است. معنادارى اسلامىسازى علوم انسانى و اجتماعى، پيشينهيابى اين علوم در تاريخ فرهنگ و معارف اسلامى، فرايند نظريهپردازى دينى، چگونگى آزمون اين نظريهها، تفاوت نظريهپردازى دينى و اجتهاد فقيهان، تعميمپذيرى نظريههاى دينى به جوامع غير اسلامى، آسيبها و چالشهاى موجود بر سر راه نظريهپردازى دينى و تركيب عينيت و ذهنيت در فرايند پژوهش برخى ديگر از جنبههايى است كه در اين نوشتار به آنها پرداختهام. با هم اين محورها را پى مىگيريم و اميد دارم پاسخهاى فرضيهوار من در برابر اين پرسشها و چالشها گذرگاه رسيدن به قلمرو شوق برانگيز نظريهپردازى دينى در ساحت تعليم و تربيت اسلامى باشد.
معنادارى علوم تربيتى اسلامى
در بخش پيشين اين پژوهش، دربارهى مفهومشناسى تعليم و تربيت اسلامى، به ويژه تربيت دينى و اخلاقى، پويشى فراگير و كاوشى عميق داشتيم. در همين راستا چالشها و پرسشهاى تازهترى مطرح است كه بايد به آنها نيز پرداخت. اين پرسشها دغدغهى ذهن و دل هر پژوهشگر مسلمانى است كه دوست دارد در فرايند اسلامىسازى علوم انسانى و اجتماعى و يا در ساخت و پرداخت مدلها و نظريههاى اسلامى در يكى از اين حوزهها خود را سهيم كند. يكى از اين پرسشها اين است: هنگامى كه ما از واژهى تربيت اسلامى يا تعليم و تربيت اسلامى سخن به ميان مىآوريم، يا از معنادارى آن مىپرسيم، اين پرسش مبتنى بر پيش فرضى است كه ما تعليم و تربيت اسلامى را رشتهاى از علوم انسانى تلقى كنيم. در اين صورت بايد بگوييم كه منظور ما از واژهى تربيت اسلامى، دانش تربيت اسلامى است. اكنون پرسش پيش روى ما اين است كه آيا واژهاى همانند واژهى تربيت اسلامى واژهى معنادارى است يا نه؟ با توجه به اينكه هر رشته علمى يك ماهيّت مستقلى دارد، مفاهيم، قضايا، شكلهاى استدلال، معيارهاى آزمونپذيرى فرضيهها و ديگر مقولههايش با مقولههاى رشتههاى ديگر و با معرفتهاى ديگر متفاوت است. معرفت فلسفى با يك سرى مفاهيمى سروكار دارد كه معرفت تاريخى با آن مفاهيم سروكار ندارد. با داشتن اين پيش فرض، پرسش اين است كه آيا ما مىتوانيم دانش تعليم و تربيت اسلامى داشته باشيم يا نه؟ و آيا اين پرسش، پرسش معنادارى است؟!
چالش مدلوليابى تصديقى
پس از يك بررسى آغازين مفهومشناختى كه بيشتر جنبهى واژهشناختى داشت و ما را در حال و هواى مدلوليابى تصّورى مفاهيم قرار مىداد، دريافتيم كه چالشهاى مربوط به مدلول تصّورى مفاهيم، چالشهاى غير قابل عبورى نيستند. اگرچه كه پردازش اوليه مفاهيم كليدى در قلمرو تربيت اسلامى اولين گامى است كه يك پژوهشگر بايد بردارد اما تا هنگامى كه ما هنوز در قلمرو مدلوليابى تصورى واژهها هستيم، چالشها قابل عبورند، يعنى پژوهشگر مىتواند از آنها بگذرد. اما هنگامى كه درگير مدلوليابى تصديقى مفاهيم مىشويم، چالشها به سادگى پشت سر گذارده نمىشود. اين دشوارى از اين رو است كه بخش زيادى از كاوشها و بررسىها حالت مبنايى پيدا مىكند. در گيرودار گزينش مبانى هم معمولاً كنار آمدن و رسيدن به توحيد فكرى كار سادهاى نيست. يكى از اين پرسشها، معنادارى مفهوم تربيت اسلامى يا معنادارى يا امكان دستيابى به دانش تعليم و تربيت اسلامى است. در اينجا يك پرسش دقيقترى مطرح مىشود كه مبنايىتر و چالش برانگيزتر است. برخى مىپرسند آيا اساسا پرداختن به اسلامىسازى علوم و دانشهاى انسانى و اجتماعى كار درستى است كه در حوزه علميهى قم، پس از انقلاب به دنبال ماجراى انقلاب فرهنگى اتفاق افتاد يا نه؟ از لابهلاى نوشتهها و گفتههاى بزرگان ما و پيشگامان اين راه همانند مرحوم امام قدسسره ، انديشمندانى همانند مرحوم شهيد مطهرى و مرحوم شهيد صدر، و استاد علامه مصباح يزدى چنين برمىآيد كه اينان معتقد بودند دامنه علوم انسانى و اجتماعى به خاطر ماهيّت موضوعاتش دامنهاى است كه امكان اسلامىسازى دارد. يعنى در اينجا دين حرفى براى زدن دارد. البته، اينكه دين در اين حوزه داور است يا منبع، چالش ديگرى است كه از زير مجموعههاى پژوهش اسلامىسازى دانشها است و معمولاً پس از پاسخ به پرسش اول بايد به آن پرداخت.
امكان دينىسازى علوم انسانى و اجتماعى
پس پرسش اول ايناست كه آيا اساسا دين مىتواند در حوزه اين دانشها وارد شود و آيا حق اظهارنظر در مورد آنها دارد؟ شكل ديگر اين پرسش اين است كه آيا اسلامىسازى علوم انسانى و اجتماعى كارى بايسته و انجام شدنى است؟ پرسش دوم اين است كه اگر دين قرار است دخالت و نظارتى در اين فرايند داشته باشد، دخالت و نظارتش به گونهى داورى است يا به شكل اينكه منبع دادهها را بدست مىدهد؟ پس پارادوكس مدلوليابى تصديقى دانش تعليم و تربيت اسلامى يا مفهوم تعليم و تربيت اسلامى برمىگردد به كاوش ما در چگونگى اسلامىسازى علوم انسانى و اجتماعى. اين پارادوكس هم از اينجا ناشى شده كه ما مىبينيم فاصلهى واقعيتها با ادّعاها بسيار زياد است! از يك سو، بزرگان ما، ادّعايشان يا فرضيهشان اين بوده كه دين بايد در تمامى دانشهايى كه به گونهاى به توصيف، تنظيم و تعديل رفتار انسان آن هم در ساحتهاى مختلف مىپردازد، حرفى براى زدن داشته باشد. دانشهايى كه ما امروزه آنها را علوم انسانى و يا علوم اجتماعى مىناميم، درون دينى و برون دينى دارد. در كنار فرضّيهى امكان و بايستگى اسلامىسازى علوم ما با يك واقعيت روبرو هستيم. هنگامى كه پشينيه علوم موجود اسلامى را مرور مىكنيد در اين پشينيه نمىتوانيد از مفاهيم يا قضايا يا موضوعها يا محورهايى سراغ بگيريد كه آن موضوعها امروزه در علوم جديد انسانى و اجتماعى مطرح است. اگر شما به پشينيه علوم اسلامى مراجعه كنيد در فلسفه، در كلام در شاخههاى مربوط به تفسير و قرآنپژوهى، در فقه، در اصول، در درايه، حديثشناسى، و مانند آن وقتى سراغ مىگيريد، مىبينيد كه قضايا و مفاهيم مطرح در علوم امروزه در مواريث فرهنگى ما و مواريث اسلامى ما وجود ندارد. پيشينه و وضعيت كنونى دانشهاى اسلامى چيزى است جداى از آن ادعايى كه امروزه، به ويژه پس از انقلاب فرهنگى گفته مىشود كه تمامى علوم انسانى و اجتماعى را مىتوان با محك دين ارزيابى كرد و يا اينكه اين شاخههاى علوم را اسلامى نمود. ادعاى بالاتر اين كه، اين دانشها را با تكيه بر دادههاى دينى مىتوان بازسازى و نوپردازى كرد. به دنبال اين چالش، اين پرسش مطرح شده كه آيا اساسا ما دانش مديريت اسلامى، روانشناسى اسلامى، جامعهشناسى اسلامى، علومتربيتى اسلامى داريم يا نه؟ ريشه اصلى اين پارادوكس همان دوگانگى بين فرضيه و واقعيت است. بنابراين، پاسخهايى را هم كه ما مىدهيم به دليل اينكه واقعيتهاى كنونى دانشهاى اسلامى نمىتواند پركنندهى خلاء موجود بين فرضيه و واقعيت باشد، در حد يك فرضيه است. يعنى اين فرضيهها و آن ادعاهايى كه بر اساس آن، فرضيههايى درست شده و روى آن فرضيهها، مؤسساتى همانند مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره و پژوهشكده حوزه و دانشگاه تيمهاى پژوهشى تشكيل دادهاند، نيازمند آزمون و بررسى است. تلاش براى اسلامىسازى و نظامسازى اسلامى در شاخههاى علوم گام اول در اين فرايند بلند مدت است. با اين همه، اين مسأله مطرح است كه با توجه به يك سلسله پيش فرضها و به عبارت دقيقتر، با توجه به يك سلسله اصول موضوعه، ما معتقديم هر ساحتى از ساحتهاى رفتار انسان كه اختيارى، آگاهانه و دخيل در سرنوشت سعادتآميز يا شقاوتآميز انسان باشد، دين بايد در آنجا حرفى براى گفتن داشته باشد. چون كار دين جهتدهى به زندگى انسان و رفتار و شخصيت او است. (2) اگر ديديم در وضعيت كنونى در حوزهى اين علوم از نقطه نظر دادههاى درون دينى چيز قابل عرضهاى نداريم، اين نتيجهى كمكارى يا ندانمكارى ما است. ريشه اين كاستى اين است كه ما درست نتوانستهايم دين را به صحنه زندگى اجتماعى بكشانيم. يا اگر هم در اين مورد تلاشى كردهايم، بيشتر قالب و روند سنّتى داشته است.