جامعه شناسى معرفت ماكس وبر
سيداحمد هاشمى چكيده
جامعه شناسى معرفت از جمله زيرشاخه هاى علم جامعه شناسى است كه به سرعت رشد و توسعه روزافزون يافته است. اين علم، به بررسى نحوه ارتباط «معرفت» بشرى با واقعيات اجتمامى مى پردازد. اين مقاله كه به بررسى جامعه شناسى معرفت ماكس وبر اختصاص دارد، درصدد پاسخ به چگونگى ارتباط و تأثير ارزش هاى مخلوق جامعه بر دانش طبيعى، اجتماعى و تاريخى و نيز تأثير واقعيات اجتماعى بر دين و سرانجام تأثير بروكراسى بر نظام آموزش است. با هم اين مقاله را پى مى گيريم. مقدمه
هر چند در تعريف «جامعه شناسى معرفت» تعابير متفاوتى وجود دارد، اما در اين كه جامعه شناسى معرفت به بررسى «جامعه شناسانه» از معرفت مى پردازد، ترديدى نيست. بررسى جامعه شناختى يك پديده، هنگامى است كه آن پديده در ارتباط با «واقعيات اجتماعى» لحاظ و تحليل شود; به اين صورت كه نحوه تأثير واقعيات اجتماعى بر آن پديده و يا تأثير و احياناً عليت اين پديده براى پديده هاى اجتماعى ديگر مورد بررسى قرار گيرد. با اين نگاه حتى امرى كه خود واقعيت اجتماعى نيست، يعنى متقوّم به جمع و جامعه نمى باشد، مثل يك پديده طبيعى همچون «زلزله» نيز مورد تحليل جامعه شناختى قرار گيرد. «زلزله» ـ در مثال مذكور ـ اگر چه خود، واقعيت اجتماعى نيست، ولى مى توان با نگاه جامعه شناختى، تأثيرات آن حادثه طبيعى را بر جامعه بررسى نمود. از اين رو، مى توانيم جامعه شناسى «زلزله» و يا جامعه شناسى «حوادث طبيعى»، داشته باشيم. با اين توضيحات، جامعه شناسى معرفت عبارت خواهدبودازبررسىو تحليل نحوه ارتباط «معرفت» با واقعيات و پديده هاى اجتماعى; اين ارتباط اعم از تأثيرپذيرى و معلوليت معرفت براى پديده هاى اجتماعىوتأثيرگذارى و عليت آن، براى پديده ها و امور اجتماعى است. سؤالى كه اين جا مطرح مى شود اين است كه دايره وسعت معرفت تا كجاست؟ آيا صرفاً شامل باورها، شناخت ها و ادراكات ذهنى نظام مند، روشمند و قابل انتقال مى باشد و يا آن چنان عام و گسترده است كه حتى عقايد عامه را نيز در بر مى گيرد؟ در پاسخ بايد گفت: اگرچه معرفت در معناى عام آن نيز به كار رفته 1 و معنى لغوى آن نيز كاربرد عام آن را نفى نمى كند، اما آنچه كه ما از «معرفت» با نگاه جامعه شناختى وبر استقصا كرده و در اين مقام بحث نموده ايم، معنايى خاص از «معرفت» شامل بحث هايى در مورد «علم» و «دين» ـ كه اين هر دو، نظام مند، داراى روش و قابل انتقال مى باشد ـ است. بحث هاى وبر در مورد «علم» و نگاه جامعه شناختى به آن، عمدتاً در مباحث روش شناختى او طرح گرديده و نگاه معرفت شناختى اجتماعى او به «دين» در خلال جامعه شناسى دين او و به خصوص در كتاب اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى، قابل دسترسى است. اين مقال نيم نگاهى به بحث جامعه شناسى معرفت از نگاه ماكس وبر دارد. تأثير واقعيات اجتماعى بر «علوم»
يكى از مباحث بسيار مهم و اساسى كه مى توان به عنوان جامعه شناسى معرفت وبر مطرح كرد، چگونگى ارتباط و تأثير ارزش هاى مخلوق جامعه كه وبر از آن به هستى تاريخى آدميان نيز تعبير مى كند، 2 بر دانش طبيعى و اجتماعى و تاريخى بشر مى باشد. همان گونه كه بيان شد، جامعه شناسى معرفت به تحليل و بررسى نحوه ارتباط واقعيات اجتماعى با معرفت مى پردازد (ارتباطى تأثيرگذار، تأثيرپذير و يا دو سويه.) مقصود از واقعيات اجتماعى، آنچنان كه اشاره شد، امورى است متقوّم به جمع و جامعه، لذا ارزش هايى كه جامعه آن ها را آفريده و متقوّم به مجموعه اى از افراد مى باشد،ازهمين مقوله است; ارزش هايى كه به تعبير وبر از «تراكم انتخاب هاى آدميان» خلق و ايجاد گرديده و هستى و وجود تاريخى آدميان است. 3 ما درصدد تبيين اين مطلب هستيم كه چگونه اين واقعيت اجتماعى (ارزش هاى مخلوق جامعه) از نگاه وبر، در هر دوره اى معارف آن دوره را متعين مى سازد؟ به ديگر سخن، مقصود از تعيّن معارف توسط واقعيت مذكور چيست؟ آيا نوع مسائل، مباحث، و مطالب مطرح شده در آن، دانش ها را تحت تأثير قرار مى دهد و يا اين كه حتى بر صحت و اعتبار آن دانش ها اثر گذارده و آن را تابع خود مى سازد، به نحوى كه به «نسبيت معرفت» منجر گردد؟ تشريح و توضيح اين مباحث را از طريق مباحث روش شناختى وبر كه بنيان و زيربناى مطلب مذكور است، پى مى گيريم: از نظر وبر كه وفادار به روح معرفت شناختى كانتى و متأثر از شناخت شناسى ريكرت مى باشد، شناخت نمى تواند يك باز توليد يا يك رونوشت مساوى با اصل از واقعيت باشد، بلكه واقعيت آن چنان بى كران و بى پايان است كه شناخت كامل از آن ناممكن مى باشد; از اين رو، ناچار از گزينش و انتخاب جنبه ها و بخش هايى از آن براى مطالعه مى باشيم. حتى از نظر وبر، روشى كه در علوم مختلف به كار مى رود گزينشى از واقعيت است; به اين صورت كه چون در علوم طبيعى جنبه هاى نوعى پديده گزينش مى شود، از روش تعميمى استفاده مى گردد. و در علوم فرهنگ، واقعيت هاى كيفى نيز از لحاظ جنبه هاى ويژه شان مورد گزينش واقع مى شوند و لذا روش تفريدى مورد توجه قرار مى گيرد. بنابراين، از نظر وبر هر تحقيق، بررسى و شناخت، ناچار از گزينش و انتخاب در واقعيت است، ولى ملاك و مبناى اين انتخاب ارتباط با ارزش هاست; و به تعبيرى، آن بخش از واقعيت گزينش و مورد مطالعه قرار مى گيرد كه اهميت بيش تر دارد. اين اهميت ناشى از دستگاه ارزشى اى است كه بر جامعه حاكم است. در واقع، در جهان بى كران، واقعيات بى شمارى وجود دارد كه مى تواند موضوع تحقيق قرار گيرد، هركدام از اين واقعيات جنبه هاى متفاوتى دارد كه انتخاب هر موضوع و نيز جنبه هاى خاص آن بر اساس دستگاه ارزشى حاكم بر جامعه صورت مى پذيرد. البته اين ارزش هاى آفريده شده امورى شخصى نيستند، بلكه همان گونه كه ريمون آرون در توضيح آراى وبر تصريح مى كند «آفرينش ارزش ها، پديده اى اجتماعى است.» 4 وبر محتواى علوم را مرتبط با مفاهيم آن و ساختن مفاهيم را مبتنى بر «طرح مسأله» مى داند و اساس و زيربناى طرح مسأله و سؤال تحقيق را دستگاه ارزشى و محتواى تمدن ها برمى شمارد: «... در علوم مربوط به فرهنگ بشرى، ساختن مفاهيم وابسته است به نحوه طرح مسأله، كه آن نيز به نوبه خود همراه با محتواى تمدن ها تغيير مى كند.» 5 به طور خلاصه، از نظر وبر شناخت واقعيت در علوم (علوم فرهنگ)، تابع نوع مسأله اى است كه دانشمند در برابر واقعيت طرح مى كند. همچنين نوع سؤالى كه محقق طرح مى كند، تابع دستگاه ارزشى اى است كه به صورت اجتماعى آفريده شده است. بنابراين، دستگاه ارزشى جامعه و به تعبير وبر، محتواى تمدن ها كه واقعيتى اجتماعى است، بر شناخت و معرفت تأثير مى گذارد 6 ، ولى بايد ديد نحوه اين تأثير چگونه است، آيا بدين گونه است كه دستگاه ارزشى جامعه، و به تعبيرى بافت اجتماعى كه معرفت در آن شكل گرفته، مستقلاً و جداى از واقعيت، محتواى آن معرفت را شكل مى دهد و در نتيجه صحت و اعتبار آن معرفت بر اساس بافت و زمينه اجتماعى آن تعيين مى شود؟ و يا اين كه دستگاه ارزشى جامعه صرفاً موجب گزينش واقعيت مى شود و بخش و جنبه اى از واقعيت را براى بررسى و مطالعه تعيّن مى بخشد، ولى صحت و اعتبار آن معرفت بر اساس شواهدى از واقعيت تأييد مى گردد؟ از نگاه وبر مقام قضاوت و داورى، متفاوت از مقام اكتشاف و گزينش واقعيت است; در مقام داورى بايد از ملاك و معيارهايى داراى اعتبار عام، عقلانى و قابل اثبات استفاده كرد. از اين رو، مى توان گفت رأى وبر در مورد تأثير واقعيات اجتماعى بر معرفت بسيار شبيه به ديدگاه «ماكس شلر» مى باشد كه تنها تأثير را در «شكل» معرفت مى داند و نه «محتواى» آن; و معيارى جدا از واقعيات اجتماعى براى «صدق» و «تأييد» معرفت قايل است. 7 شايد براى بعضى اين توهم پيش آيد كه اين ميزان از تأثير واقعيات اجتماعى بر معرفت، كه عبارت است از تأثير واقعيات ارزشى جامعه بر طرح مسائل خاص و گزينش واقعيت، چندان نكته قابل توجه و مهمى نيست كه آن را به عنوان مباحث معرفت شناختى اجتماعى وبر مطرح كنيم، ولى بايد توجه داشت كه بر اساس همين تبيين جامعه شناختى از معرفت مى توان ظهور و افول انواع و گونه هاى مختلف علوم در دوره هاى مختلف، جوامع مختلف، و طبقات و اقشار اجتماعى گوناگون را كه دستگاه ارزشى متفاوتى بر هر كدام حاكم است، تحليل نمود. جامعه اى كه در آن ارزش هاى آخرت محورى، زهد، تقوا و... حاكم باشد، دسته خاصى از علوم رشد و تكوّن مى يابد و در جامعه اى كه رفاه طلبى مادى هر چه بيش تر، انسان محورى و... ارزش مسلط اجتماعى باشد، گونه ديگر از علوم و معارف شكوفا مى گردد. بنابراين، اگر بخواهيم رواج، رشد و توسعه علوم تجربى در غرب پس از رنسانس را از نگاه وبرى تحليل كنيم، بايد ارزش هاى جامعه در آن دوره را مورد بررسى و دقت نظر قرار دهيم; يا اگر بر مبناى جامعه شناسى معرفت وبر بخواهيم تنزّل حوزه علميه شيعه از مرتبه دانشگاه جامع همه رشته ها به دانشكده فقه را تحليل كنيم، و علت يابى كنيم كه چرا حوزه علميه شيعه در دوره هايى، علوم مختلف دينى و حتى غيردينى، از فلسفه، كلام، تاريخ، تفسير قرآن، عرفان، طب و... را دربرداشت، ولى در دوره هاى اخير ـ خصوصاً تا پيش از دهه هاى اخير ـ دچار يك تورم در زمينه فقه و اصول گرديده، رشته هاى ديگر مورد بى مهرى قرار گرفته و عالمانومدرسان آن درانزواقرار گرفتند، بايد به ارزش هاى رايج و حاكم در اين دوره ها، رجوع كنيم و بر اساس آن، ظهور و افول آن علم و معارف را تبيين نماييم. به عنوان مثال و در يك نگاه بدوى، شايد بتوان گفت رواج و محوريت يافتن فقه در حوزه و طرد ديگر معارف، در دوره هاى اخير، احتمالاً به دليل شيوع و سلطه ارزش «مناسك گرايى افراطى»، در اين دوره ها بوده است; يعنى آن قدر كه ظواهر و پوسته اعمال و مناسك اهميت يافت و مورد وسواس قرار گرفت، روح، غرض و غايت عمل لحاظ نگرديد. در چنين دوره اى كه «مناسك» ارزش بالايى پيدا كرده و كل دين به مناسك ـ آن هم در حد ظواهر ـ تقليل يافته است، طبيعتاً علم و معرفت مربوط به مناسك گسترش مى يابد; كتاب هاى فراوان و مباحث موشكافانه بسيار در احكام نجاسات، لباس نمازگزار، شبهه عبانيه و... نوشته مى شود و كرسى هاى تدريس و جلسات علمى متعدد بدان مباحث اختصاص مى يابد، ولى تفسير، كلام، فلسفه، و... در غربت و مهجوريت قرار مى گيرد. بنابراين، جامعه شناسى معرفت وبر، در تحليل اين نوع مسائل مفيد و رهگشاست. ثمره ديگرى كه مى توان بر اين نگاه معرفت شناختى اجتماعى وبر بنا نهاد، امكان نقد علوم و معارف، بر اساس ارزش هاى زيرينى است كه آن علوم و معارف بر اساس آن ها تكوّن و رشد يافته است. معمولاً به هنگام نقد بسيارى از علوم و معارف زاييده غرب، چنين گفته مى شود كه چون اين ها، علوم تجربى و داراى شواهد صدق از واقعيت هستند، تنها راه نقد آن ها، نقض شواهد و تأييدات تجربى آن است; مديريت، اقتصاد، روان شناسى و ساير علوم داراى روش علمى و تجربى اند و تنها با همان روش علمى و تجربى مى توان در مقام نقد آن ها برآمد; به عنوان مثال، اگر گفته شود «ربا» حرام است و نبايد در نظام بانكى كشور اسلامى وجود داشته باشد، پاسخ مى گويند كه اقتصاد «علم» است، و ربطى به ايدئولوژى ندارد; لكن اگر نگاه جامعه شناختى معرفت وبر كه تكوّن علوم و معارف را بر اساس ارزش هاى حاكم بر جامعه مى داند، بپذيريم، لازمه آن (اگر چه خود وبر هم قبول نكند)، امكان نقد اين علوم بر اساس مبناى ارزشى متكوّن آن است; و اگر ارزش ها را امورى نسبى ندانيم، بلكه قابل نقد و ارزيابى بشماريم، مى توان تكوّن يك علم كه حتى براى اثبات قضاياى علمى خود، شواهدتجربى فراوان نيز دارد، اساساً مورد نقد قرار داد و بى اساسى آن را ثابت كرد. بر اين اساس، شايد بسيارى از علوم و معارف رشد يافته در غرب، كه بنيان آن بر اساس ارزش هاى غلط و دورافتاده از نور وحى و كتب الهى مى باشد، مورد انتقاد واقع شود و به عنوان مسير بى راهه اى كه بشر را در تاريكى هاى بيشتر فرو برده و عوارض انسانى، زيست محيطى و... به بار آورده تلقى گردد. تأثير واقعيات اجتماعى بر دين
در اينجا، درصد تشريح نگاه وبر در مورد تأثير جامعه بر دين به عنوان نوعى معرفت مى باشيم. وبر از هرگونه اظهارنظر در جهت پيوند دادن دين با عوامل اجتماعى و يك موضع تقليل گرايانه، پرهيز مى كند و معتقد است رهيافت جامعه شناختى به تنهايى نمى تواند دين را تبيين كند. وى اين نظر را كه مى گويد دين جز بازتاب هاى موقعيت مادى و منافع گروه هاى اجتماعى نيست، رد مى كند و معتقد است عوامل اجتماعى هر قدر هم كه بر يك آيين اخلاقى ـ مذهبى در يك مورد خاص نفوذ مؤثرى داشته باشد، اما يك آيين مذهبى اساساً از سرچشمه هاى مذهبى اش آب مى خورد و بيش تر از همه، از محتواى بشارت ها و اصول اعلام شده اش شكل مى گيرد. 8 در عين حال، وبر دين را اساساً پاسخى به دشوارى ها و بى عدالتى هاى زندگى مى داند; به اين صورت كه اين ناكامى ها را توجيه مى كند و در نتيجه انسان ها را قادر به كنار آمدن با آن ها مى سازد و در برابر اين مشكلات به آن ها اعتماد به نفس مى بخشد. تنها تحليلى كه از وبر مى توان به عنوان نگاه معرفت شناختى اجتماعى او به دين تلقى كرد، يكى تحليل او از طبقات اجتماعى مختلف و رويكردهاى مختلف آنان نسبت به دين است، و ديگرى تقسيم بندى او در مورد دين به الف) سنتى يا جادويى و ب) عقلانى است. وبر اديان سنتى را مختص جوامع ابتدايى، و اديان عقلانى را مربوط به جوامع پيشرفته مى داند. 9 ما ابتدا تقسيم بندى وبر در مورد دين را بيانوسپس به رويكردهاى مختلف طبقات اجتماعى نسبت به دين مى پردازيم: الف) دين سنتى يا جادويى: در جوامع ابتدايى ميل به بقا و برخوردارى از جهان مادى، برانگيزنده رفتار مذهبى است. در اين جوامع انديشه مذهبى و جادويى از مقاصد روزانه جدا نيست و اساساً در جهت هدف هاى اقتصادى عمل مى كنند; انسان ها در چنين جوامعى چنان در مسائل زندگى روزانه مستغرقند كه به جز وسايل جادويى و دستكارى شده تحقق هدف هاى مادى، به چيز ديگرى توجه ندارند. دين ابتدايى و سنتى گرايش به جادو دارد و جادو بر تجربه ويژگى ها يا قدرت هاى خارق العاده اى تأكيد دارد كه به نظر مى رسد در ذات اشيا كنش ها يا اشخاصى وجود دارند. وبر اصطلاح «فرّه» را براى چنين قدرت ها و يا تكليف هاى خارق العاده برمى گزيند. ب) دين عقلانى: همين كه «فرّه» در خارج از جهان مادى و در فراسوى آن قرار مى گيرد، راه براى دليل تراشى اخلاقى باز مى شود، در نتيجه، ارواح بيش از پيش از جهان مادى جدا مى شوند. در اين مرحله، انسان براى بقا و برخوردارى از اين جهان و زندگى بايد به مهارت ها و شگردهاى خود متكى باشد. در اين صورت است كه دين هر چه بيش تر افسون زدوده و عقلانى مى گردد. وبر اين دليل تراشى اخلاقى و افسون زدايى را به پيچيدگى هرچه بيش تر اجتماعى مرتبط مى سازد; به اين صورت كه از نظر او اجتماع پيچيده وابستگى متقابل ميان انسان ها را افزايش مى دهد; زيرا در اجتماع پيچيده، افراد ديگر در گروه هاى كوچك و رو در رو زندگى نمى كنند; گروه هايى كه نظارت و سازگارى متقابل را با وسايل غيررسمى و عادى نمى توانند تأمين كنند. در موقعيت هاى اجتماعى پيچيده تر بايد بر قوانين، قواعد، و رويه هاى رسمى تأكيد بيش تر كرد. از نظر وبر دين در جهانى مادى و افسون زدوده، دين فردى و شخصى مى شود و در واقع، دين پاى خود را از اداره زندگى مادى و دنيوى كنار مى كشد; به خلاف جوامع ابتدايى و جوامع مناسك گرا كه انواع فعاليت ها، از هم متمايز نيستند و تمامى ابعاد اقتصادى، سياسى و زندگى خصوصى افراد در اين گونه جوامع سرشار از ارزش هاى واحد اجتماعى و مذهبى است و دين درتمام ابعاد جامعه حضور و نفوذ دارد. بنابراين، از نظر وبر «نوع روابط اجتماعى» از حيث سادگى و پيچيدگى، بر «نوع دين» به عنوان يك معرفت از حيث سنتى و عقلانى تأثير مى گذارد. 10 دين و طبقات اجتماعى
وبر وجهه نظر طبقات مختلف اجتماعى را متفاوت ارزيابى كرده و بين طبقاتى مانند دهقانان، مأموران حكومتى و ديوان سالاران، نظاميان، تجار، روشنفكران، و بردگان از حيث مذكور تفاوت قايل است. 11 درذيل به بعضى ازآن هابه صورت اختصار اشاره مى شود: دهقانان: دهقانان به دليل تماس بىواسطه و دايمى با طبيعت، به امور غيبى، فوق طبيعى و مرموز بيش تر تعلق خاطر دارند. طبقات جنگجو و نجيب زاده: اينان به انديشه هاى مذهبى از نوع اخلاقى چندان علاقمند نيستند و احساس مذهبى خودجوش ندارند. مأموران حكومتى و ديوان سالاران: آن ها نيز عموماً چندان گرايشى به دين ندارند; بيش تر به حفظ نظم، انضباط و امنيت توجه دارند، ولى دين را به اين دليل كه مى تواند موجب ايجاد نظم، هنجارها و قواعد و مقررات گردد، تنها به عنوان ابزارى براى دستيابى به اين هدف ها مى انگارند. طبقات متوسط و پايين، به ويژه طبقه متوسط پايين در مناطق شهرى حاملان واقعى دين هاى اخلاقى اند. پايين ترين قشرهاى جامعه معمولا انديشه هاى مذهبى متمايزى را نمى پرورانند، بلكه پذيراى كوشش هاى تبليغى رهبران، بدعت گذاران، و واعظان مذهبى طبقه متوسط پايين هستند. قشر روشنفكران: روشنفكران عموماً در تحول و تكميل مفاهيم مذهبى اهميت بسيار داشته اند، هركجا كه قشر مهذّبى از روشنفكران وجود داشته باشد، گرايش به سوى تصويرى از جهان به چشم مى خورد كه تحت تسلط قواعد غيرشخصى است. در اين موقعيت، رستگارى موضوعى ذاتاً فردى است و تنها از طريق ادراك معرفتى صرف جهان معنادار مى شود. طبقه هاى حرفه اى و متخصص در دين: هر جا كه حكومت دينى حاكم باشد، يا طبقه اى متخصص دين و امور دينى باشند، ارزش هاى دينى انحصارى مى شود. اين طبقه به مؤمنان چنين آموزندكه رستگارى از طريق كوشش هاى فردى امكان ناپذير است و تنها به واسطه افرادى كه كارشان سرپرستى نيايش ها است قابل حصول مى باشد. مقام هاى سياسى: مقام هاى سياسى گرايش به دين مناسكى دارند; زيرا اجراى مراسم مستلزم قواعد و مقررات است. قشر تجار: اين قشر بيش تر با امور دنيوى مجالست دارند تا با امور روحانى. وبر به بعضى اقشار ديگر و رابطه آنان نسبت به دين اشاره مى كند، ولى به طور خلاصه مى توان گفت از نظر وبر، دين به عنوان نوعى معرفت در بين اقشار مختلف اجتماعى به صورت يكسان و همانند پديد نمى آيد. تأثير دين بر اقتصاد
وبر جامعه شناسى را علم تفهم كنش اجتماعى مى داند و معانى ذهنى و نوع نگرش فاعل را محرك رفتار او مى داند. از اين رو، طبيعى است كه براى او اين سؤال مطرح شود: فاعلانى كه نوع رفتار آن ها تسهيل كننده (نه ايجاد كننده) نظام سرمايه دارى در غرب بوده، داراى چه نگرش و جهان بينى بوده اند و تلقى هاى دينى تا چه حد رفتارهاى اقتصادى جوامع گوناگون را شكل مى دهد؟ او براى پاسخ به اين سؤال اين فرضيه را مطرح كرد كه يكى از عوامل مهم دخيل در فراگردى كه از طريق آن، صورت خاص، عقلانى و اروپايى سرمايه دارى تحول يافت، احتمالاً عامل مذهبى مى باشد. در پى اثبات اين فرضيه، دست به مقايسه بين اديان مختلف جهان زد و فرضيه مذكور را به اثبات رساند. 12 از نظر وبر عامل مذهبى يك عامل ضرورى بوده، ولى شرط كافى نيست. او بين روح سرمايه دارى نوين و اخلاق پروتستانى پيوستگى نزديكى مى بيند. مكتب پروتستانى، كه هر مؤمنى را مكلف به كاركردن از يك سو و رياضت جويى از سوى ديگر كرده بود، اين نوع اخلاق و روحيه سرمايه دارى را اقتضا مى كند كه عبارت از كار با روش منظم و عقلانى در جهت تحصيل سود است. و به دنبال چنين روحيه اى كه در تعقيب كسب سود به صورت منظم و تأكيد بر امساك مى باشد، به طور طبيعى مازادهايى به دست مى آيد كه امكان انباشت مجدد سرمايه گذارى در آن وجود دارد. انباشت سرمايه و تعويق مصرف، براى پويايى اقتصاد عظيم سرمايه دارى نوين و توفيق در رشد مداوم اقتصادى به عنوان يكى از ويژگى هاى مادى جوامع نوين، ضرورى است. بدين ترتيب، اخلاق پروتستانى مقتضى روحيه سرمايه دارى بود و روحيه سرمايه دارى يكى از زمينه هاى نظام سرمايه دارى نوين را كه نظام داراى سازماندهى عقلانى سرمايه دارانه كار مى باشد، تسهيل كرد. بنابراين، مى توان گفت وبر براى دين به عنوان نوعى معرفت، در ايجاد ساختار اقتصادى خاصى، تأثير (والبته نه عليت تامه) قايل است. 13 تأثير بروكراسى بر نظام آموزشى
با توسعه و گسترش نظام ديوان سالارى، كه داراى ساختارى تخصص محور، و تفكيك مسؤوليت ها بر آن اساس، مى باشد، ضرورت مى يابد كه نظام آموزشى هماهنگ با نظام ديوان سالار و تأمين كننده نيازهاى آن باشد. در واقع، در يك ساختارى ديوان سالار كه نقش ها و نيز پايگاه ها بر اساس تخصص ها تنظيم مى گردد، بسيار طبيعى است كه هم مديران و تصميم گيران براى امكان استمرار اين نظام و عدم اختلال در روند آن، به دنبال تأسيس نظام آموزشى تخصصى متناسبوتأمين كننده نيروهاى متخصص باشند و هم افراد جامعه، در جهت كسب موقعيت هاى مناسب در اين نظام، طالب تحصيل در نظام آموزشى مذكور ـ كه تنها نردبان صعود در ساختار ديوان سالار است ـ باشند. در نتيجه، ساختار ديوان سالار به عنوان يك واقعيت اجتماعى، بر نحوه و چگونگى علوم و معارف تاثير مى گذارد و علوم را به عنوان انواعى از معرفت به سمت و سوى تخصصى شدن سوق مى دهد. 14 1 ـ ر. ك به: حسين اژدرى زاده، «مؤلفه هاى تعيّن در آراى معرفتى ماركس»، فصلنامه حوزهودانشگاه، ش.11و12،1376،ص 16 2 3 4 5 ـ ر. ك. به: ريمون آرون، مراحل اساسى سير انديشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1377، ص 592 / ص 592 / ص 594 / ص 653 6 ـ همان، ص 570 / ليوليس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناسى، ترجمه محسن ثلاثى، چاپ ششم، 1376، انتشارات علمى، ص 322 ـ 336 7 ـ ريمون آرون، پيشين، ص 571 8 9 10 ـ ر. ك. به: همليتون، جامعه شناسى دين، ترجمه محسن ثلاثى، چاپ اول، 1377 / ص 244 ـ 245 / ص 242 ـ 243 و 244 و ريمون آرون، پيشين، چاپ دوم، 1370، ص 590ـ 589 11 ـ ر. ك. به: ژولين فروند، جامعه شناسى ماكس وبر، ترجمه عبدالحسين نيك گهر، چاپ دوم، نشر ايران، 1368، ص 214 ـ 216 / ملكم همليتون، پيشين، ص 245 12 و 13 ـ ژولين فروند، پيشين، ص 214 ـ 229 / همليتون، پيشين، ص 255 ـ 264 / ريمون آرون، پيشين، ص 601 ـ 608 14 ـ ژولين فروند، پيشين، ص 249 / ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهرى و...، انتشارات مولى، چاپ اول، 1374، ص 318 ـ 319