جامعه شناسی تاریخی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جامعه شناسی تاریخی (1) - نسخه متنی

آناگرین، کات تروپ؛ مترجم: سیدحسین شرف‏الدین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جامعه‏شناسى تاريخى (1)

نويسنده: آناگرين و كات تروپ

مترجم: سيدحسين شرف‏الدين

اشاره

جامعه‏شناسى تاريخى به عنوان يك شاخه تركيبى و حوزه ميان‏رشته‏اى، نقطه تلاقى دو علم تاريخ و جامعه‏شناسى محسوب مى‏شود. اين رشته كه در حقيقت، جامعه‏شناسى جوامع پيشين بر اساس اسناد و گزارشات تاريخى به جاى مانده است، از اعضاى نسبتا جوان خانواده علوم اجتماعى و از شكوفه‏هاى اين شجره تنومند شمرده مى‏شود. اين شاخه علمى، به رغم استعداد بالا و متوليان زياد، احتمالاً به دليل فقر منابع و مراجع تاريخى متناسب با دغدغه‏ها و انتظارات پژوهشگران علوم اجتماعى، به ويژه در خصوص جوامع كهن بشرى، به توسعه درخور توجهى دست نيافته است. مؤلفان اين نوشتار برآنند تا با بيان ويژگى‏هاى مطالعات جامعه‏شناسى تاريخى، سير شكل‏گيرى اين رشته در مراكز علمى غرب و نقل آراء برخى انديشمندان اين حوزه همچون وبر، والرشتاين و اسكوكپول در معرفى و توصيف آن، تصويرى هر چند مبهم از اين شاخه به دست دهند. اميد آنكه ترجمه اين‏گونه آثار، بستر مناسبى براى گسترش مطالعات اين حوزه در جامعه علمى ما فراهم سازد.

[مقدّمه]

در اواخر قرن بيستم بسيارى از نظريه‏پردازان چنين وانمود مى‏كردند كه يك جامعه‏شناسى تبيينى و توصيفى، بايد يك جامعه‏شناسى تاريخى باشد. آبراهامز تا آنجا پيش رفت كه جامعه‏شناسى تاريخى را «عصاره و چكيده اين رشته» نام نهاده و مدعى است كه جامعه‏شناسى تاريخى تقريبا ذاتى انديشه جديد غرب در تبيين دنياى معاصر، دست كم بر اساس دوره‏هاى تاريخى است. (2) جامعه‏شناسى تاريخى چيست؟

[ويژگى مطالعات جامعه‏شناختى تاريخى]

اسكوكپول چهار ويژگى ذيل را براى مطالعات جامعه‏شناسى تاريخى برشمرده است:

1. اين مطالعات، سؤالاتى را در خصوص ساخت‏ها يا فرايندهاى اجتماعى، كه به صورت پديده‏هاى عينى و متحقق در زمان و مكان فهم مى‏شوند، مطرح مى‏كنند؛

2. اين مطالعات، فرايندهاى فرازمان را مورد توجه قرار داده و رشته‏هاى گذرا و موقت را با هدف دست‏يابى به نتايج، جدى تلقّى مى‏كنند؛

3. اين مطالعات عمدتا ارتباط متقابل ميان كنش‏هاى معنى‏دار و هدفمند و بسترهاى ساختى را به منظور معقول سازى پيامدها و نتايج مشهود نيت‏مند و غير نيت‏مند (كاركردهاى آشكار و پنهان) در زندگى‏هاى فردى و اجتماعى مورد توجه قرار مى‏دهند؛

4. اين مطالعات، جنبه‏هاى ويژه و متنوع انواع مشخصى از ساخت‏ها و الگوهاى تغيير اجتماعى را برجسته و نمايان مى‏سازند. (3)

جامعه‏شناسى تاريخى، بيشتر با تأكيد بر فرايند فعال به جاى يك الگوى ايستا، مستقيما تمايز ميان تبيين‏هاى مبتنى بر ساخت و تبيين‏هاى مبتنى بر عمل ( agency ) را منظور نظر دارد. اين موضوع در كانون اختلاف‏نظرهاى موجود ميان اكثر نظريه‏پردازان تاريخى جاى دارد و در نظم و آرايش بيشتر منابع تاريخى نقش محورى ايفا مى‏كند. از اين‏رو، مى‏توان تصور كرد كه حرفه تاريخ (نگارى) از بينش‏هاى جامعه‏شناسى تاريخى استقبال كند. در حقيقت، اين يك موضوع تازه و غيرمنتظره نيست. نگاهى اجمالى به فهرست نويسندگان و دست‏اندركاران مجموعه‏هاى جامعه‏شناسى تاريخى، دست كم كسانى كه بر ملاحظات نظرى و روش‏شناختى متمركزند، نشان مى‏دهد كه آن‏ها مايل به استخدام در دپارتمان‏هاى جامعه‏شناسى هستند.

[بسترهاى فكرى جامعه‏شناسى تاريخى]

واژه «جامعه‏شناسى» در اواسط قرن نوزدهم توسط آگوست كنت وضع شد. احتمالاً تعليم و تربيت كنت در علوم طبيعى بود كه موجب شد وى به هنگام ره‏يابى به فلسفه تاريخ، يك مدل تكاملى از توسعه انسان به كار گيرد. كنت با بهره‏گيرى از روش استقرايى به بسط نظريات عام خود از داده‏هاى تجربى پرداخت. وى در اين خصوص از سه تن از نظريه‏پردازان اجتماعى يعنى كارل ماركس، ماكس وبر و اميل دوركيم كه آثارشان بيشترين تأثير را بر جامعه‏شناسى تاريخى قرن بيستم بر جاى گذاشته است، تبعيت كرده است. (4)

ماركس، وبر و دوركيم همچون بيشتر جامعه‏شناسان و مورخان، به رشد سرمايه‏دارى و گذر اروپا به يك جامعه صنعتى نوين علاقمند بودند. ماركس به همراه دوست و همكارش انگلس، فرايند شكل‏گيرى طبقات اجتماعى و كشمكش‏هاى اجتناب‏ناپذير مبتنى بر نابرابرى اقتصادى ميان طبقات را مورد بحث و بررسى قرار دادند.

وبر فرايند بوروكراتيزه شدن را، كه به موازات گذر به مدرنيته جريان يافته و نيز جهان‏بينى‏اى كه رشد سرمايه‏دارى را تشويق و ترغيب كرده بود، مورد بررسى قرار داد. دوركيم نيز بى‏نظمى اجتماعى و اخلاقى (انومى) را، كه به اعتقاد وى مقارن با تخصصى شدن فزاينده تقسيم كار در خلال صنعتى شدن بوجود آمده بود، مورد بررسى و تحقيق قرار داد. با اينكه هر يك از اين سه نويسنده، نظريه‏هاى تبيينى كلان‏نگرى را توسعه داده‏اند، اما توجه به اين نكته حائز اهميت است كه ايشان هيچ يك از تغييرات تاريخى را اجتناب‏ناپذير نمى‏انگاشتند. اگر چه ممكن است اوضاع و شرايطى كه فشارها و محدوديت‏ها را رفع كرد و حتى تغييرات را تأييد و تشويق كند، بالفعل وجود داشته باشد، اما اين امر ضرورتا بدان معنا نيست كه جنبش‏ها و تحولات مورد پيش‏بينى آن‏ها به وقوع پيوندد.

با اينكه اين نظريه‏پردازى‏هاى اوليه در اروپا و غالبا در بستر دانشگاه صورت پذيرفت، اما رشد عمده جامعه‏شناسى در بيش از پنجاه سال بعد در ايالات متحده آمريكا به وقوع پيوست. براى مثال، اولين دپارتمان جامعه‏شناسى در سال 1892 در دانشگاه شيكاگو شكل گرفت. اين رشته علمى جديد فراتر از توليد نظريه‏هاى تاريخى فراگير مشى كرد و بر فرايند اجتماعى شدن افراد در فضاى دمكراسى «استثنايى» آمريكا متمركز شد. مطالعه كنش متقابل افراد، جامعه‏شناسان را به مطالعه نظام‏هاى اجتماعى و نحوه عمل آن‏ها سوق داد. فرايند توسعه تفكر جامعه‏شناختى در خلال نيمه اول قرن بيستم، با طرح نظريه كاركردگرايى ساختى تالكوت پارسونز به اوج خود رسيد.

[جامعه‏شناسى تاريخى پارسونز]

پارسونز عناصرى از نظريه‏هاى ماركس، وبر و دوركيم را در نظريه خود وارد كرد و خود را ادامه‏دهنده پژوهش‏هاى مربوط به كنش اجتماعى، كه از وبر آغاز شده بود، قلمداد مى‏كرد. وى كاركرد عناصر متعدد تشكيل‏دهنده يك نظام اجتماعى را بررسى، و نحوه كنش متقابل اين عناصر را طراحى و ترسيم نمود. كار پارسونز داراى جنبه تاريخى نيز بود. وى يك نظام تكاملى را فرض مى‏كرد كه در آن، آمريكاى مدرن در همه نظام‏هاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى در مسير نيل به بالاترين سطح پيشرفت ممكن جهت‏گيرى كرده است. تغيير تاريخى زمانى به وقوع پيوست كه براى مسائل كاركردى موجود در درون يك نظام معين راه‏حل‏هايى كشف شده و به همين جهت، اين نظام به سطح بالاترى از سازمان اجتماعى ارتقا يافت. به هر حال، فرجام‏گرايى پارسونز در عمل با شكست مواجه شد و شواهد تجربى ارايه شده توسط منتقدان او، دعاوى وى را تأييد نكرد. براى مثال، همه كشورهاى در حال توسعه در آرزوى تكامل در مسير نيل به سرمايه‏دارى به سبك آمريكايى آن نبودند يا براى رسيدن به آن تلاش نمى‏كردند. از اين‏رو، زمينه براى يك جامعه‏شناسى تاريخى جديد مبتنى بر داده‏هاى تجربى هموار شد.

در كشور انگليس، جامعه‏شناسى به ارتباط با مردم‏شناسى تمايل يافت و غالبا كاركردگرا بود. اين جامعه‏شناسى همچنين از نظريه‏هاى راديكال در رشته‏هاى مختلف، كه ماركس در مطالعه تضاد طبقاتى از آن به عنوان پايه و اساس نظريه خود استفاده كرد، سود جسته است.

در اروپا جنبش نازى با جامعه‏شناسى توافق و همسويى نداشت. به همين دليل پيشرفت‏هاى اروپايى پيشين در جامعه‏شناسى استمرار نيافت. در خلال دهه 1950، در سراسر جهان غرب معجونى از رشته‏هاى تاريخ و جامعه‏شناسى به وجود آمد و جامعه‏شناسى تاريخى به عنوان يك رشته تأسيس شد. در سال 1958 سيلويا تراپ، نشريه مطالعات مقايسه‏اى در جامعه‏شناسى و تاريخ را پايه‏گذارى و منتشر كرد و در 1963 كنفرانسى تحت عنوان «تاريخ، جامعه‏شناسى و مردم‏شناسى اجتماعى» براى بررسى وضعيت جامعه گذشته و حال تشكيل گرديد. (5)

جامعه‏شناسى تاريخى هم در آغاز و هم در خلال چهل سال اخير، بر موضوعات عمده متعددى متمركز شده است. احتمالاً توسعه يافته‏ترين اين قلمروها رشد مدرنيته در همه ابعاد و مظاهر آن بوده است. همان گونه كه قبلاً بيان شد، ماركس، وبر و دوركيم سطوح‏مختلفى ازسرمايه‏دارى‏و صنعتى شدن را مورد بحث و بررسى قرار دادند. به همين جهت، بيشتر انديشمندان متأخر، غالبا در واكنش به آثار ايشان قلم فرسايى كرده‏اند. در جاى ديگر به تفصيل از اين تأثير سخن گفته‏ايم و اينك مشخصا به وبر و نظريات وى خواهيم پرداخت. (6)

[جامعه‏شناسى تاريخى وبر]

با اينكه ماركس و دوركيم كنش‏هاى فردى را عمدتا محصول و ناشى از ساخت‏هاى اجتماعى مى‏انگاشتند و از اين‏رو، علاقه اندكى به بررسى نفس كنش از خود نشان داده‏اند؛ وبر به معانى كنش براى فرد علاقمند بود و چگونگى تأثير جهان ذهنى در به انجام رساندن تغييرات اجتماعى يا حتى كمك به وقوع اين تغييرات را در مقياس كلان مورد بحث و بررسى قرار داد.

وى جامعه‏شناسى و تاريخ را دو فعاليت علمى مجزا و در عين حال، به هم مرتبط مى‏انگاشت. جامعه‏شناسى مدل‏ها يا شيوه‏ها و قواعد يا الگوهاى عام رخدادها و وقايع اجتماعى را تنظيم مى‏كند، در حالى كه، تاريخ «تحليل علّى، ويژگى علّى كنش‏هاى فردى، ساخت‏ها و شخصيت‏هاى داراى اهميت فرهنگى» را وجهه همت خود قرار داده است. (7) وى در هر دو قلمرو مدل‏هاى تكاملى پيشين، كه تغيير تاريخى را يك فرايند خطى هدايت شده توسط يك محرك علّى عمده تلقى مى‏كردند، به كنار نهاده است. از اين‏رو، ديدگاه وبر در خصوص عليت، ديدگاهى «چند وجهى» و «چند چهره» است. براى مثال، او از برترى و تفوق (نهاد) اقتصاد در فرايندهاى تاريخى ـ آن‏گونه كه ماركس مى‏پنداشت ـ اجتناب كرده است. (8)

آبراهامز بر آن است كه «از ديدگاه وبر، فراهم بودن سرمايه و نيروى كار، هر چند به عنوان پيش شرط نظام سرمايه‏دارى ضرورى و لازم است، اما فى نفسه نمى‏توانند رشد واقعى سرمايه‏دارى در چارچوب يك نظم اقتصادى و فرهنگى غالب را تبيين كنند.» وبر مدعى است كه اين تبيين (تنها) از طريق يك روش مقايسه تاريخى ممكن است، (مطالعه‏اى به سبك) مشهورترين اثر وى يعنى «اخلاق پروتستان و روح سرمايه‏دارى». وى در اين كتاب اروپاى غربى را با مناطق ديگرى همچون هند و چين، كه به رغم برخوردارى از شرايط و زمينه‏هاى سرمايه‏دارى، اين نظام در آن‏ها توسعه نيافت، مقايسه مى‏كند. و در اين انديشه بود كه وضعيت اروپا از چه ويژگى‏هاى متمايزى در مقايسه با اين مناطق برخوردار بود. (9)

وبر توسعه عقل‏گرايى غربى را عامل اين تمايز مى‏دانست. به زبان ساده، اين نوع عقل‏گرايى از شاخ و برگ‏هاى خلقيات و روحيات پروتستانى بود كه در مقابل آيين بيشتر اسطوره‏اى كاتوليك پيشين، مسير مهمى را براى نجات عرضه كرد. اين نوع عقلانيت نه صرفا ابزار نيل به يك هدف، بلكه خود فى نفسه هدف بود، و در حقيقت، سرچشمه غيرعقلانى ( Irrational ity ) و فقدان آزادى بود و كنش عقلانى نيز همچون ساير ارزش‏ها در آن محو و متوقف شد. (10)

واژه «روح» در عنوان كتاب وبر، «نوعى كنش اجتماعى متضمن عقلانيت حساب‏گرانه است كه سودمندى حداكثرى را جست‏وجو مى‏كند.» وبر در اين استدلال متهم به همان گويى در ارايه دليل است. منتقدان وى برآنند كه «روح سرمايه‏دارى مدرن» در حقيقت هيچ تمايزى با خود «سرمايه‏دارى مدرن» ندارد. از اين‏رو، روح هم عصاره و گوهر سرمايه‏دارى و هم علت آن است. هولتون با يادآورى استنكاف وبر از پذيرش تك علتى (بودن رخدادهاى اجتماعى)، مدعى است كه وبر چنين تمايزى را ايجاد كرده و «روح» را تنها به عنوان يكى از پيش شرط‏هاى متعدد رشد سرمايه‏دارى [ملاحظه كرده است. (11) ]

يكى از نقاط قوت انديشه وبر از ديدگاه مورخان جديد، اعتقاد وى به طبيعت علمى تاريخ و اهميت اسناد و مدارك است. تعريف او از طبيعت اسناد تاريخى گسترده‏تر از تعريف رانك است. از نظر رانك، سند «هم مى‏تواند داراى ويژگى عقلانى (= منطقى و رياضى) و هم داراى ويژگى همدلانه، عاطفى و هنرمندانه باشد.» (12) فراوانى و تنوع اسناد موجود و در دسترس مورخ، وبر را به نظريه‏پردازى در خصوص وجود چهار نوع عقلانيت (علمى، نظرى، رسمى و واقعى) و چهار نوع كنش اجتماعى (عاطفى، سنتى، عقلانى معطوف به ارزش و عقلانى معطوف به هدف) هدايت كرد. برخى از اين كنش‏ها و نه همه آن‏ها با يكديگر در ارتباطند. براى مثال، كلبرگ، عقلانيت علمى را به «هر شيوه‏اى از زندگى، كه فعاليت اين جهانى را در ارتباط با علايق صرفا عملى و خودخواهانه فرد ملاحظه و داورى كند، اطلاق كرده است. از اين رو، اين نوع عقلانيت «جلوه و مظهر توانمندى انسان براى كنش عقلانى معطوف به هدف است.» (13) بديهى است كه اين عقلانيت با آن عقلانيتى كه وبر را از تبيين تاريخى ساده انگارانه به يك مدل به غايت پيچيده سوق داده است، ناسازگارى دارد.

همچنين ديدگاه پيچيده وبر در خصوص عمل اجتماعى بود كه كولينز را بر آن داشت، تا وى را به عنوان يك جامعه‏شناسى تضادى در كنار ماركس قلمداد كند. با اينكه تضاد در بحث ماركس پيرامون كشمكش‏هاى طبقاتى به سهولت تعريف شده، اما اين تعريف در كار وبر وضوح كمترى دارد. كولينز مدعى است كه تضاد در ديدگاه چند وجهى وبر از جامعه به صورت تلويحى طرح شده است. اگر جامعه از قلمروهاى متعددى ساخته شده است احتمالاً انواعى از توافق و همبستگى در آن وجود دارد، تضاد نيز به طور قطع و يقين هم در خود قلمروها و هم در ميان آن‏ها وجود خواهد داشت. (14) در مجموع، وبر قشربندى جامعه را بر اساس سه حوزه طبقه، پايگاه و حزب تحليل كرده است. هر يك از اين حوزه‏ها براى غلبه و استيلا تلاش مى‏كند. (15)

الگوى كنش اجتماعى وبر در قرن بيستم، الگوى نافذ و مؤثرى بوده است. (16) مان اخيرا مدعى شده است كه جوامع و تاريخ آن‏ها بر اساس ارتباط و وابستگى چهار منبع قدرت اجتماعى، يعنى روابط ايدئولوژيكى، اقتصادى، نظامى و سياسى به خوبى توصيف مى‏شوند. اين روابط هم فردى و هم نهادى‏اند. از ديدگاه مان تغيير تاريخى موقعى اتفاق مى‏افتد كه انسان‏هاى در جست‏وجوى اهداف خود شبكه‏هاى اجتماعى را به وجود آورند، شبكه‏هايى كه چهار قلمرو فوق‏الذكر را در خود ادغام كرده است. يكى از اين قلمروها به عنوان ساخت قدرت حاكم در يك منطقه معين نهادى شده است. در اين بستر بيشتر شبكه‏هاى قدرت رقيب شكل مى‏گيرند. در محيط فرايند تغيير در اين چهار قلمرو عمده، زنجيرهاى علّى متعدد ديگرى وجود دارد كه مان نظريه‏پردازى در خصوص آن‏ها را بسيار پيچيده مى‏دانست. وى با كاربرد اين مدل در دو جلد اول مجموعه سه جلدى خود، تاريخ جهان را از 1914 ميلادى به اين طرف با تفضيل بيشترى بحث كرده است. مان ديدگاه خويش درباره تاريخ را صراحتا: «پايبندى و تعلق خاطر به بينش عام (وبر) در خصوص ارتباط ميان جامعه، تاريخ و كنش اجتماعى» توصيف كرده است. (17)

[جامعه‏شناسى تاريخى والرشتاين]

گرايش قرن نوزدهم در تبيين توسعه جهان مدرن، در نيمه دوم قرن بيستم نيز ادامه يافت. برخى از جامعه‏شناسان تاريخى برجسته در اين دوره عبارتند از: اس.ان ايزان اشتات، جى آر.بارينگتن مور، دبليو. دبليو روستو، ايمانوئيل والرشتاين، پيرى اندرسن، رين هارد بنديكس و آر.جى هولتن. (18) در ادامه از والرشتاين به عنوان يك جامعه‏شناس تاريخى كه كتابش ـ بر اساس نظريه ماركسيستى نگارش يافته ـ در هر دو حوزه تاريخ جهانى و تاريخ مابعد استعمار مؤثر بوده است، سخن خواهيم گفت.

والرشتاين كار خود را به عنوان يك آفريقاشناس آغاز كرد و به تأمل و بررسى گسترده در خصوص علل «توسعه نيافتگى» و فقر و شورش مستمر در دنياى غيرغربى سوق يافت. نظريه نوسازى كه مدعى بود همه كشورها به تدريج تحت تأثير سرمايه‏دارى ليبرال ثروتمند شده و از نظر تكنولوژى توسعه خواهند يافت، يك نظريه توصيفى و پيش گويانه عقيم و ناكام از كار درآمد. والرشتاين در سال 1947 كتاب «نظام نوين جهانى» كه در آن مشاهدات خود را بر اساس نظام توسعه اقتصادى جهان مدرن تبيين كرده است، منتشر نمود. محور استدلال وى اين بود كه اروپاى شمال غربى در حدود سال 1450 از نظر تكنولوژى و سازمان يافتگى كمى بيش از ساير مناطق توسعه يافته بود. اما در خلال قرون متمادى و مطمئنا در عصر كنونى به واسطه بهره‏كشى و استعمار كشورهاى غير غربى پيرامونى از طريق يك نظام اقتصادى سازمان يافته در مقياس جهانى، بسيار بسيار توسعه يافته است. والرشتاين نظام جهانى مورد نظر خويش را به سه منطقه جغرافيايى تقسيم نموده است:

مناطق مركزى سرمايه‏دارى، مناطق نيمه پيرامونى و مناطق پيرامونى. منطقه پيرامونى، منابع عمده و اوليه بسيار ارزان و ناشى از نيروى كار اجبارى ارزان را در اختيار منطقه مركزى قرار مى‏دهد. اين امر به ثروتمندى بيشتر منطقه مركزى و در نتيجه افزايش كنترل اقتصادى آن بر مناطق غيرمركزى منجر مى‏شود. مشخصه هر منطقه داشتن يك ساخت اقتصادى و نيروى كار ويژه است و در درون هر منطقه، گونه‏هاى متفاوتى از يك طبقه حاكم به ظهور مى‏رسد. در هر حال، استيلاى منطقه مركز مهم و فوق‏العاده است. اين منطقه قادر است كل نظام اقتصادى را با بهره‏گيرى از فعاليت‏هاى فوق اقتصادى ماهرانه كنترل كند و در مقابل اين بهره‏كشى سنجيده و برنامه‏ريزى شده، توسعه پوياى ساخت‏هاى اقتصادى و سياسى مناطق پيرامونى، چيزى نزديك به محال است. (19)

همان‏گونه كه انتظار مى‏رفت، نظريه والرشتاين اختلاف‏نظرها و بحث‏هاى زيادى را نه فقط در استدلال صريح سياسى آن، كه در مشاجرات بحث انگيزشى برانگيخت. بر اين نكته نيز در ظاهر توافق عامى وجود دارد كه كار او اساسا يك كار آغازين و پيشگام است. و به تعبير اسكوكپول، «كار والرشتاين نيز همچون بسيارى از فعاليت‏هاى پژوهشى پيشگام مهم ديگر، از زياده‏گويى در امان نمانده و كمى نيز از هدف خويش فاصله گرفته است.» (20) انتقادات مطرح شده متنوع و گوناگون‏اند: برخى تاريخى، برخى نظرى و برخى نيز روش شناختى‏اند.

جى. ال. آندرسن، سه جنبه قابل اعتنا از مدل والرشتاين را مطرح كرده است. اولين جنبه اينكه، اين مدل از نظر اقتصادى به انسجام و يكپارچگى، و از نظر سياسى بيشتر به نظام‏هاى سياسى به عنوان هويت‏هاى كلى عطف توجه كرده تا به سياست‏هاى مجزا به عنوان بخش‏هاى آن نظام‏ها. «ثانيا، والرشتاين فريب‏ها و تقلبات اقتصادى انفكاك‏ناپذير از تجارت و روابط اقتصادى آزاد مفروض را متذكر شده است. و ثالثا، او نشان داد كه چگونه امكانات تاريخى در هر دوره زمانى معين به امكانات موجود در دوره‏هاى قبل بستگى دارد.» (21) اوبراين، عمدتا در زمينه‏هاى تاريخى، والرشتاين را مورد انتقاد قرار داد و اشتباهات تاريخى و آمارى مهمى را متذكر شده است. به اعتقاد وى، سطح روابط تجارى ميان مناطق مركزى و مناطق پيرامونى در خلال سال‏هاى 1450 تا 1750 كاملاً پايين و اندك بوده و از نگاه آمارى، بخش قابل توجهى در توضيح نرخ شتابان رشد اقتصادى در مناطق مركزى در سال‏هاى پس از 1750 شمرده نمى‏شود. وى همچنين معتقد است كه ايده يك «اقتصاد جهانى» در قرن شانزدهم ايده‏اى غيرتاريخى است. (22) ويسيلينگ ضمن پذيرش اين ادعا، اضافه مى‏كند كه اقتصاد ما قبل صنعتى قادر به توليد حجم انبوهى از اقلام مازاد به ميزانى كه ادعاى والرشتاين را تأييد كند، نبوده است. علاوه اينكه نظام‏هاى حمل و نقل به قدر كافى متناسب با نيازهاى چنين اقتصادى، توسعه نيافته بود. (23) اسكوكپول نيز ضمن تأييد اين نظر، بر آن است كه والرشتاين غالبا به شيوه‏اى پسينى (مابعد تجربى) استدلال كرده و مايل است تا آن دسته از داده‏هاى تاريخى تصادفى كه نظريه‏اش را تأييد نمى‏كند، ناديده انگاشته يا حذف كند. (24) در مقابل ترسك نظريه‏هاى والرشتاين را در تحقيق خويش، كنش در يك مقياس خرد ملاحظه كرده و تعريف او را «درست و حساس» ارزيابى كرده است. (25)

منتقدان از مشى والرشتاين در تغيير و تعديل نظريه ماركسيستى اظهار ناخرسندى كرده‏اند. براى مثال تيلى معتقد است كه والرشتاين بيشتر بر روابط مبادله تأكيد كرده تا روابط توليد در نتيجه، مواجهه طبقاتى را كه به دگرگونى ابزارها (و روابط) توليد منتهى مى‏شود، رفع و رجوع كرده و ديناميسم تاريخى را از تز اصلى ماركس حذف كرده است. از اين‏رو، والرشتاين نمى‏تواند توضيح دهد كه چگونه نظام سرمايه‏دارى از فئوداليسم سر بر آورد و نيز نمى‏تواند به نحو مستدل و قانع‏كننده بيان كند كه چگونه ممكن است اين نظام كنار نهاده، و جايگزين شود. (26)

برينر نيز «استنكاف نظام‏وار والرشتاين از تلفيق نوآورى و تغيير تكنيكى به عنوان ويژگى منظم توسعه سرمايه‏دارى» را مورد انتقاد قرار داده است. بار ديگر تأكيد مى‏كنم كه معناى اين سخن، عجز (نظريه والرشتاين) از بررسى توسعه ساخت‏هاى طبقاتى و ثمربخشى نيروى كار (طبقه كارگر) به عنوان بخشى از تغيير تاريخى است. (27) به رغم، و شايد به دليل همين انتقادات و انتقادات محتمل ديگر بود كه كتاب «نظام نوين جهانى» موج جديدى از جامعه‏شناسى تاريخى به راه انداخت. تيلى ضمن اعتقاد به سودمندى مشابه تاريخ، بر آن است كه نظريات و ديدگاه‏هاى والرشتاين، تلفيقى ميان يك خط فكرى شناخته شده در خصوص اقتصاد جهانى سرمايه‏دارى و نظريه فرديناند برادل در خصوص نحوه تعامل گسترده كشورهاى حوزه مديترانه با يكديگر در خلال سال‏هاى شكل‏گيرى سرمايه‏دارى اروپايى به عنوان يك نظام به هم پيوسته منحصر به فرد پديد آورد. (28) و همان‏گونه كه در جاى ديگرى بيان كرديم، والرشتاين كانونى را براى مطالعه فرايندهاى بزرگ مقياس در جامعه‏شناسى تاريخى گشود.

[جامعه‏شناسى تاريخى تيلى]

جامعه‏شناسان تاريخى علاوه بر بررسى توسعه جهان مدرن، به مطالعه انقلاب‏ها و كنش‏هاى جمعى نيز علاقه ويژه‏اى نشان داده‏اند. يكى از برجسته‏ترين نظريه‏پردازان اين حوزه چارلز تيلى است. مانت ايده اساسى تيلى را اين‏گونه توصيف كرده است: «چگونه تحت تأثير تحولات ساختى طولانى مدت، كنش جمعى در اروپا، به وقوع پيوست؟». تيلى موضوعات متنوعى همچون توسعه شهرنشينى و رشد سرمايه‏دارى را عمدتا از طريق پژوهش‏هاى تاريخى مفصل در خصوص شورش‏ها، اعتصاب‏ها و ساير فعاليت‏هاى جمعى خاص مورد بررسى قرار داده است. اين پروژه‏هاى تحقيقى غالبا، روش‏هاى كمّى از جمله روش‏هاى طولانى مدت را مورد استفاده قرار داده‏اند و تيلى داده‏هاى پايه را با فرضيات علّى جايگزين به شدت مورد انتقاد قرار داده است. كار او به ويژه به دليل رهيافت دوگانه‏اش، ارزشمند است ـ او هم يك مورخ و هم يك جامعه‏شناس جدى است ـ وى در چارچوب هر دو سرمشق قلم زده و سعى كرده است تا اين دو متدولوژى (تاريخى و جامعه‏شناسى) را در يكديگر ادغام كند. (29)

[جامعه‏شناسى تاريخى اسكوكپول]

تدا اسكوكپول نيز همچون تيلى رشته‏هاى تاريخ و جامعه‏شناسى را آشكارا در كتابش «دولت‏ها و انقلاب‏هاى اجتماعى، تحليلى مقايسه‏اى از جامعه فرانسه، روسيه و چين» در هم ادغام كرده است. (30) وى سه نمونه از يك نوع انقلاب منحصر به فرد را مورد بررسى قرار داده كه هر يك از آن‏ها را مى‏توان به شيوه‏اى مشابه و از طريق يك رهيافت ساختى تبيين كرد. اسكوكپول، همان‏گونه كه از گزيده ذيل از مقاله‏اش برمى‏آيد، مدعى است كه «انقلاب اجتماعى (در فرانسه، چين و روسيه) تركيبى از سه نوع توسعه بوده است:

1. فروپاشى يا تضعيف نظام‏ها و دستگاه‏هاى ادارى و نظامى مركزى؛

2. شورش‏هاى دهقانى گسترده؛

3. جنبش‏هاى سياسى نخبگان غيرمهم.» (31)

در ذيل، به جزئيات بيشترى از استدلال اسكوكپول اشاره كرده و واكنش‏هاى انديشمندان را نسبت به كتاب او بررسى خواهيم كرد. از نظر ويليام سيويل، يكى از نقاط قوت كار اسكوكپول، رهيافت وى به مسئله علّيت چندگانه است. به اعتقاد وى، بيشتر تحليل‏گران يك علت اصلى و عمده را گزينش كرده يا معمولاً سعى مى‏كنند پيچيدگى روابط علّى را از طريق قصه‏گويى و گزارشات زمانى تفهيم كنند. به هر حال، اين رهيافت‏ها، رهيافت‏هاى كاملاً تحليلى نيستند و موضوع اسكوكپول را، كه در تبيين خود معتقد شده است اين سه انقلاب موفق در تركيبى از سه فرايند علّى مجزا به وقوع پيوسته‏اند، تحسين و تمجيد كرده است. (32) بيلى خاطرنشان مى‏سازد كه گزارش اسكوكپول از انقلاب فرانسه «متقاعدكننده‏ترين» گزارش در زمان انتشار خود است و تمايز وى ميان تبيين‏هاى اراده‏گرا و ساخت‏گرا را تحسين مى‏كند. بر طبق اين تفكيك، اسكوكپول ميان تبيين‏هايى كه انقلاب را محصول تلاش آگاهانه يك جنبش توده‏اى براى بزير كشيدن حكومت مى‏انگارد و تبيين‏هايى كه وضعيت ماقبل انقلاب را «عامل كليدى» در وقوع انقلاب قلمداد مى‏كند، تمايز قايل شده است. (33) با اين وجود، هم سيويل و هم استون عدم توجه اسكوكپول به عوامل ايدئولوژيكى را مورد انتقاد قرار داده‏اند. استون مدعى است كه گزارش «ساختى و غير اراده‏گرايانه» وى نيازمند آن است تا با برخى از دغدغه‏هاى معطوف به تاريخ اراده‏گرا در درون يك چارچوب ساخت‏گرايانه سازگار افتد. به عبارت ديگر، اين گزارش بايد تغيير اجتماعى فرهنگى را در درون يك ماتريس روابط قدرت در ميان حكومت‏ها و جوامع ارزيابى كند.» (34)

اسكوكپول در پيش‏گفتار كتاب خود از علاقه وافر به مورّخان جوياى تبيين‏هاى جامعه‏شناختى [پرده برداشته است.] و روشن مى‏سازد كه چگونه وى تاريخ‏هاى مفصل و گسترده روسيه، فرانسه و چين را قبل از مطالعه تحليل‏هاى نظرى انقلاب ـ ارائه شده از سوى عالمان اجتماعى ـ مطالعه كرده است. وى معتقد است كه عملكرد وى با عمل بيشتر جامعه‏شناسان مغاير است. اين مسئله احتمالاً تبيين مى‏كند كه چرا تفسير وى از انقلاب تا بدين حد براى مورّخان دلچسب بوده است. از نظر اسكوكپول، ادبيات علوم اجتماعى، ادبياتى «مأيوس‏كننده و چندش‏آور» است، چه تبيين‏هاى آن منطبق با اسناد و شواهد تاريخى نيست. وى اين خصيصه را به عنوان يك مسئله ايدئولوژيك تفسير مى‏كند كه از نظريه‏هاى برگرفته از مدل‏هاى فرضى تغيير در جوامع ليبرال ـ دموكراتيك يا سرمايه‏دارى ناشى شده است. نظريه‏هاى ماركسيستى نيز همچون نظريه‏هاى ارائه شده از سوى غير ماركسيست‏ها مسئله‏زا هستند. وى معتقد است كه جامعه‏شناسى تاريخى مقايسه‏اى صرفا بايد در حوزه‏هايى صورت پذيرد كه يك ادبيات تاريخى گسترده از قبل در آن وجود داشته باشد، چه بيشتر جامعه‏شناسان نه زمان و نه هيچ‏يك از مهارت‏هاى تاريخى را كه براى انجام يك فعاليت پژوهشى عمده ضرورت دارند، در اختيار ندارند. (35)

در خاتمه، گزيده ذيل از كار اسكوكپول را با قواعد و معيارهاى ذهنى بررسى مى‏كنيم:

يك روش تاريخى مقايسه‏اى چگونه در نوشتار وى شرح و تفسير شده است، و نقاط قوت و ضعف آن كدام‏اند؟ كار اسكوكپول از چه حيث تاريخى و از چه حيث جامعه‏شناختى شمرده مى‏شود؟ بر طبق آنچه از اين گزيده برمى‏آيد، اسكوكپول وامدار جامعه‏شناسان تاريخى پيشين، به ويژه والرشتاين است. تبيين اسكوكپول از نوگرايى، از چه جهت [با نظريه والرشتاين] مشابهت و از چه حيث تمايز دارد؟ و بالاخره، عطف توجه به تمايز اسكوكپول ميان جهش‏هاى كوتاه مدت و علل بنيادين واقعى است. آيا چنين تمايزى براى مورّخان مفيد است؟ اين تمايز چگونه ممكن است، تحليل ما از موضوعات را بيشتر از تحليل مقايسه‏اى انقلاب متأثر سازد؟


1ـ اين نوشتار ترجمه فصل پنجم از كتاب ذيل است:

The houses of history, ANNA GREEN and KATEHLEEN TROUP, manchester university , Press, 1999, p.110-120 .

2. Philip Abrams, Historical Sociology (Shepton Mallet, 1982), pp.1-2; Theda Skocpol (ed.), Vision and Method in Historical Sociology (Cambridge, 1984 ), p.1 .

3. Skocpol, Vision and Method, p .1.

4. Randall Collins, Four Sociological Traditions (New York, 1994), p . 38-46.

5. For the preceding paragraphs and for more details, see Abrams, Historical Sociology, p. 28-112 / Collins, Four Sociological Traditions, p. 38-46 / Dorothy Ross, The New and Newer Histories: Social Theory and Historiography in an American Key, Rethinking History, 1 (1997), p. 126-133 .

6. Durkheim, while originating the core tradition of sociology, tended to investigate systems, rather than processes of change, and so has been less influential for historical sociology: Collins, Four Sociological Traditions, p . 119.

7. Guenther Ross, History and Sociology in the Work of Max Weber, British Journal of Sociology, 27, (1976), p. 307-310 / Max Weber, Economy and Society , ed. G. Roth and C. Wittich (New York, 1968), p.19 .

8. Stephen Kalberg, MaxWebers Types of Rationality: Cornerstones for the Analysis of Rationalization Processes in History, American Journal of Sociology , 85 (1980), p. 1151 .

9. Abrams, Historical Sociology, p. 74-75, 83; Weber, The protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, trans Talcott Parsons (Londan,[1904] 1930 ).

10. Abrams, Historical Sociology, p. 82-107 .

11. R.J. Holton, The Transition from Feudalism to Capitalism (Londan, 1985 ), p. 104-109. See p. 109-124 for further discussion of Weber .

12. Weber, The Theory of Social and Economic Organization, trans. A.M . Henderson and Talcott Parsons (New York, 1974), p. 90, cited in Werner J . Cahnman, MaxWeber and the Methodological Controversy in the Social Sciences, in Werner J. Cahnman and Alvin Boskoff (eds), Sociology and History: Theory and Research (New York, 1964), p. 108 .

13. Kalberg, Max Webers Types of Rationality, p. 1151-1152 / See the rest of this article for more details on rationality and social action .

14. Collins, Four Sociological Traditions, p. 84-85 .

15. ibid, p. 86-92; these terms come from Gerth and Mills translation: Hans Gerth and C. Wright Mills (eds), From Max Weber: Essays in Sociology (New York , 1958), Section Vll, Class, Status, Party .

16. For example, see the Work of W.G Runciman, and the ideas contained within A Critique of Max Webers Philosophy of Social Science (Cambridge, 1972 ).

17. Michael Mann, The Sources of Social Power, 2 vols (Cambridge 1986-1993 ), vol. 1, ch. 1. sep. p. 1-4, 29, 32, fig. 1.2 .

18. See, for example, S.N. Eisenstadt, the political Systems of Empires (New York, 1963 ).

19. This summary is derived from Charles Ragin and Daniel Chirot, The World system of immanuel Wallerstein: Sociology and Politics as History, in skocpol , Vision and Method in Historical Sociological, pp. 276-277 and Theda skocpol , Wallersteins World Capitalist System: A theoretical and Historical Critique , American Journal of Sociology, 82 (1977), p. 1077 .

20. Skocpol, Wallersteins World Capitalist System, p. 1076 .

21. J.L. Anderson, Explaining Long- term Economic Change (London, 1991 ), p.66 .

22. Patrick OBrien, European Economic Development: The Contribution of the Periphery, Economic History Review, 2nd series, 35 (1982). p.1-18 .

23. Hank Wesseling, Overseas History, in Peter Burke (ed.), New Perspective on Historical Writing (Oxford, 1991), P.81 .

24. Skocpol, Wallersteins World Capitalism System, p. 1088 .

25. Joan Thirsk, Economic and Social Development on a European- World Scale , American Journal of Sociology, 82 (1977), p. 1098 .

26. Charles Tilly, As Sociology Meets History (New York, 1981), p. 41-42 / Skocpol, Wallersteins World Capitalist system, p. 1088 .

27. Robert Brenner, The Origins of Capitalist Development: A Critique of Neo - Smithian Marxism, New Left Review, 104 (1977), p. 28-92, sep. p. 56 .

28. Tilly, As Sociolgy Meets History, p. 42 .

29. For example, see Tilly, The Vendee (Cambridge, Mass., 1964); Lynn Hunt , Charles Tillys Collective Action, in skocpol, Vision and Method, p. 244-245 .

30. Skocpol, states and Social Revolutions: A Comparative Analysis of France , Russia and China (Cambridge, 1979 ).

31. Skocpol, France, Russia, China: A Structural Analysis of Social Revolutions, reprinted in Social Revolutions in the Modern World (Cambridge , 1994), p.135 .

32. William H. Sewell, J.R., Ideologies and Social Revolutions: Reflection on the french Case, Journal of Modern History, 57 (1985), p.57-58 .

33. Bailey Stone, The Genesis of the French Revolution: A Global- Historical interpretation (Cambridge, 1994), p. 13, 1-2. I am grateful to simon Burrows for this reference .

34. Sewell, Ideologies and Social Revolutions, p. 57; Skocpol, States and Social Revolution, p.33; Stone, The Genesis of the French Revolution, p.14 .

35. Skocpol, States and Social Revolutions, p. xiii-xiv. For further analyses of comparative historical sociological method, see Bonnell, The Uses of Theory , Concepts and Comparison in Historical Sociology; Skocpol and Margaret Somers , The Uses of Comparative History in Macrosocial Inquiry, Comparative Studies in Society and History, 22 (1980), p. 174-197, Bendix, Concepts and Generalization in Comparative Socioligical Studies, American Sociological Review, 28 (1963), p . 532-539.

/ 1