جامعهشناسى تاريخى (1)
نويسنده: آناگرين و كات تروپ مترجم: سيدحسين شرفالدين اشاره
جامعهشناسى تاريخى به عنوان يك شاخه تركيبى و حوزه ميانرشتهاى، نقطه تلاقى دو علم تاريخ و جامعهشناسى محسوب مىشود. اين رشته كه در حقيقت، جامعهشناسى جوامع پيشين بر اساس اسناد و گزارشات تاريخى به جاى مانده است، از اعضاى نسبتا جوان خانواده علوم اجتماعى و از شكوفههاى اين شجره تنومند شمرده مىشود. اين شاخه علمى، به رغم استعداد بالا و متوليان زياد، احتمالاً به دليل فقر منابع و مراجع تاريخى متناسب با دغدغهها و انتظارات پژوهشگران علوم اجتماعى، به ويژه در خصوص جوامع كهن بشرى، به توسعه درخور توجهى دست نيافته است. مؤلفان اين نوشتار برآنند تا با بيان ويژگىهاى مطالعات جامعهشناسى تاريخى، سير شكلگيرى اين رشته در مراكز علمى غرب و نقل آراء برخى انديشمندان اين حوزه همچون وبر، والرشتاين و اسكوكپول در معرفى و توصيف آن، تصويرى هر چند مبهم از اين شاخه به دست دهند. اميد آنكه ترجمه اينگونه آثار، بستر مناسبى براى گسترش مطالعات اين حوزه در جامعه علمى ما فراهم سازد. [مقدّمه]
در اواخر قرن بيستم بسيارى از نظريهپردازان چنين وانمود مىكردند كه يك جامعهشناسى تبيينى و توصيفى، بايد يك جامعهشناسى تاريخى باشد. آبراهامز تا آنجا پيش رفت كه جامعهشناسى تاريخى را «عصاره و چكيده اين رشته» نام نهاده و مدعى است كه جامعهشناسى تاريخى تقريبا ذاتى انديشه جديد غرب در تبيين دنياى معاصر، دست كم بر اساس دورههاى تاريخى است. (2) جامعهشناسى تاريخى چيست؟ [ويژگى مطالعات جامعهشناختى تاريخى]
اسكوكپول چهار ويژگى ذيل را براى مطالعات جامعهشناسى تاريخى برشمرده است: 1. اين مطالعات، سؤالاتى را در خصوص ساختها يا فرايندهاى اجتماعى، كه به صورت پديدههاى عينى و متحقق در زمان و مكان فهم مىشوند، مطرح مىكنند؛ 2. اين مطالعات، فرايندهاى فرازمان را مورد توجه قرار داده و رشتههاى گذرا و موقت را با هدف دستيابى به نتايج، جدى تلقّى مىكنند؛ 3. اين مطالعات عمدتا ارتباط متقابل ميان كنشهاى معنىدار و هدفمند و بسترهاى ساختى را به منظور معقول سازى پيامدها و نتايج مشهود نيتمند و غير نيتمند (كاركردهاى آشكار و پنهان) در زندگىهاى فردى و اجتماعى مورد توجه قرار مىدهند؛ 4. اين مطالعات، جنبههاى ويژه و متنوع انواع مشخصى از ساختها و الگوهاى تغيير اجتماعى را برجسته و نمايان مىسازند. (3) جامعهشناسى تاريخى، بيشتر با تأكيد بر فرايند فعال به جاى يك الگوى ايستا، مستقيما تمايز ميان تبيينهاى مبتنى بر ساخت و تبيينهاى مبتنى بر عمل ( agency ) را منظور نظر دارد. اين موضوع در كانون اختلافنظرهاى موجود ميان اكثر نظريهپردازان تاريخى جاى دارد و در نظم و آرايش بيشتر منابع تاريخى نقش محورى ايفا مىكند. از اينرو، مىتوان تصور كرد كه حرفه تاريخ (نگارى) از بينشهاى جامعهشناسى تاريخى استقبال كند. در حقيقت، اين يك موضوع تازه و غيرمنتظره نيست. نگاهى اجمالى به فهرست نويسندگان و دستاندركاران مجموعههاى جامعهشناسى تاريخى، دست كم كسانى كه بر ملاحظات نظرى و روششناختى متمركزند، نشان مىدهد كه آنها مايل به استخدام در دپارتمانهاى جامعهشناسى هستند. [بسترهاى فكرى جامعهشناسى تاريخى]
واژه «جامعهشناسى» در اواسط قرن نوزدهم توسط آگوست كنت وضع شد. احتمالاً تعليم و تربيت كنت در علوم طبيعى بود كه موجب شد وى به هنگام رهيابى به فلسفه تاريخ، يك مدل تكاملى از توسعه انسان به كار گيرد. كنت با بهرهگيرى از روش استقرايى به بسط نظريات عام خود از دادههاى تجربى پرداخت. وى در اين خصوص از سه تن از نظريهپردازان اجتماعى يعنى كارل ماركس، ماكس وبر و اميل دوركيم كه آثارشان بيشترين تأثير را بر جامعهشناسى تاريخى قرن بيستم بر جاى گذاشته است، تبعيت كرده است. (4) ماركس، وبر و دوركيم همچون بيشتر جامعهشناسان و مورخان، به رشد سرمايهدارى و گذر اروپا به يك جامعه صنعتى نوين علاقمند بودند. ماركس به همراه دوست و همكارش انگلس، فرايند شكلگيرى طبقات اجتماعى و كشمكشهاى اجتنابناپذير مبتنى بر نابرابرى اقتصادى ميان طبقات را مورد بحث و بررسى قرار دادند. وبر فرايند بوروكراتيزه شدن را، كه به موازات گذر به مدرنيته جريان يافته و نيز جهانبينىاى كه رشد سرمايهدارى را تشويق و ترغيب كرده بود، مورد بررسى قرار داد. دوركيم نيز بىنظمى اجتماعى و اخلاقى (انومى) را، كه به اعتقاد وى مقارن با تخصصى شدن فزاينده تقسيم كار در خلال صنعتى شدن بوجود آمده بود، مورد بررسى و تحقيق قرار داد. با اينكه هر يك از اين سه نويسنده، نظريههاى تبيينى كلاننگرى را توسعه دادهاند، اما توجه به اين نكته حائز اهميت است كه ايشان هيچ يك از تغييرات تاريخى را اجتنابناپذير نمىانگاشتند. اگر چه ممكن است اوضاع و شرايطى كه فشارها و محدوديتها را رفع كرد و حتى تغييرات را تأييد و تشويق كند، بالفعل وجود داشته باشد، اما اين امر ضرورتا بدان معنا نيست كه جنبشها و تحولات مورد پيشبينى آنها به وقوع پيوندد. با اينكه اين نظريهپردازىهاى اوليه در اروپا و غالبا در بستر دانشگاه صورت پذيرفت، اما رشد عمده جامعهشناسى در بيش از پنجاه سال بعد در ايالات متحده آمريكا به وقوع پيوست. براى مثال، اولين دپارتمان جامعهشناسى در سال 1892 در دانشگاه شيكاگو شكل گرفت. اين رشته علمى جديد فراتر از توليد نظريههاى تاريخى فراگير مشى كرد و بر فرايند اجتماعى شدن افراد در فضاى دمكراسى «استثنايى» آمريكا متمركز شد. مطالعه كنش متقابل افراد، جامعهشناسان را به مطالعه نظامهاى اجتماعى و نحوه عمل آنها سوق داد. فرايند توسعه تفكر جامعهشناختى در خلال نيمه اول قرن بيستم، با طرح نظريه كاركردگرايى ساختى تالكوت پارسونز به اوج خود رسيد. [جامعهشناسى تاريخى پارسونز]
پارسونز عناصرى از نظريههاى ماركس، وبر و دوركيم را در نظريه خود وارد كرد و خود را ادامهدهنده پژوهشهاى مربوط به كنش اجتماعى، كه از وبر آغاز شده بود، قلمداد مىكرد. وى كاركرد عناصر متعدد تشكيلدهنده يك نظام اجتماعى را بررسى، و نحوه كنش متقابل اين عناصر را طراحى و ترسيم نمود. كار پارسونز داراى جنبه تاريخى نيز بود. وى يك نظام تكاملى را فرض مىكرد كه در آن، آمريكاى مدرن در همه نظامهاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى در مسير نيل به بالاترين سطح پيشرفت ممكن جهتگيرى كرده است. تغيير تاريخى زمانى به وقوع پيوست كه براى مسائل كاركردى موجود در درون يك نظام معين راهحلهايى كشف شده و به همين جهت، اين نظام به سطح بالاترى از سازمان اجتماعى ارتقا يافت. به هر حال، فرجامگرايى پارسونز در عمل با شكست مواجه شد و شواهد تجربى ارايه شده توسط منتقدان او، دعاوى وى را تأييد نكرد. براى مثال، همه كشورهاى در حال توسعه در آرزوى تكامل در مسير نيل به سرمايهدارى به سبك آمريكايى آن نبودند يا براى رسيدن به آن تلاش نمىكردند. از اينرو، زمينه براى يك جامعهشناسى تاريخى جديد مبتنى بر دادههاى تجربى هموار شد. در كشور انگليس، جامعهشناسى به ارتباط با مردمشناسى تمايل يافت و غالبا كاركردگرا بود. اين جامعهشناسى همچنين از نظريههاى راديكال در رشتههاى مختلف، كه ماركس در مطالعه تضاد طبقاتى از آن به عنوان پايه و اساس نظريه خود استفاده كرد، سود جسته است. در اروپا جنبش نازى با جامعهشناسى توافق و همسويى نداشت. به همين دليل پيشرفتهاى اروپايى پيشين در جامعهشناسى استمرار نيافت. در خلال دهه 1950، در سراسر جهان غرب معجونى از رشتههاى تاريخ و جامعهشناسى به وجود آمد و جامعهشناسى تاريخى به عنوان يك رشته تأسيس شد. در سال 1958 سيلويا تراپ، نشريه مطالعات مقايسهاى در جامعهشناسى و تاريخ را پايهگذارى و منتشر كرد و در 1963 كنفرانسى تحت عنوان «تاريخ، جامعهشناسى و مردمشناسى اجتماعى» براى بررسى وضعيت جامعه گذشته و حال تشكيل گرديد. (5) جامعهشناسى تاريخى هم در آغاز و هم در خلال چهل سال اخير، بر موضوعات عمده متعددى متمركز شده است. احتمالاً توسعه يافتهترين اين قلمروها رشد مدرنيته در همه ابعاد و مظاهر آن بوده است. همان گونه كه قبلاً بيان شد، ماركس، وبر و دوركيم سطوحمختلفى ازسرمايهدارىو صنعتى شدن را مورد بحث و بررسى قرار دادند. به همين جهت، بيشتر انديشمندان متأخر، غالبا در واكنش به آثار ايشان قلم فرسايى كردهاند. در جاى ديگر به تفصيل از اين تأثير سخن گفتهايم و اينك مشخصا به وبر و نظريات وى خواهيم پرداخت. (6) [جامعهشناسى تاريخى وبر]
با اينكه ماركس و دوركيم كنشهاى فردى را عمدتا محصول و ناشى از ساختهاى اجتماعى مىانگاشتند و از اينرو، علاقه اندكى به بررسى نفس كنش از خود نشان دادهاند؛ وبر به معانى كنش براى فرد علاقمند بود و چگونگى تأثير جهان ذهنى در به انجام رساندن تغييرات اجتماعى يا حتى كمك به وقوع اين تغييرات را در مقياس كلان مورد بحث و بررسى قرار داد. وى جامعهشناسى و تاريخ را دو فعاليت علمى مجزا و در عين حال، به هم مرتبط مىانگاشت. جامعهشناسى مدلها يا شيوهها و قواعد يا الگوهاى عام رخدادها و وقايع اجتماعى را تنظيم مىكند، در حالى كه، تاريخ «تحليل علّى، ويژگى علّى كنشهاى فردى، ساختها و شخصيتهاى داراى اهميت فرهنگى» را وجهه همت خود قرار داده است. (7) وى در هر دو قلمرو مدلهاى تكاملى پيشين، كه تغيير تاريخى را يك فرايند خطى هدايت شده توسط يك محرك علّى عمده تلقى مىكردند، به كنار نهاده است. از اينرو، ديدگاه وبر در خصوص عليت، ديدگاهى «چند وجهى» و «چند چهره» است. براى مثال، او از برترى و تفوق (نهاد) اقتصاد در فرايندهاى تاريخى ـ آنگونه كه ماركس مىپنداشت ـ اجتناب كرده است. (8) آبراهامز بر آن است كه «از ديدگاه وبر، فراهم بودن سرمايه و نيروى كار، هر چند به عنوان پيش شرط نظام سرمايهدارى ضرورى و لازم است، اما فى نفسه نمىتوانند رشد واقعى سرمايهدارى در چارچوب يك نظم اقتصادى و فرهنگى غالب را تبيين كنند.» وبر مدعى است كه اين تبيين (تنها) از طريق يك روش مقايسه تاريخى ممكن است، (مطالعهاى به سبك) مشهورترين اثر وى يعنى «اخلاق پروتستان و روح سرمايهدارى». وى در اين كتاب اروپاى غربى را با مناطق ديگرى همچون هند و چين، كه به رغم برخوردارى از شرايط و زمينههاى سرمايهدارى، اين نظام در آنها توسعه نيافت، مقايسه مىكند. و در اين انديشه بود كه وضعيت اروپا از چه ويژگىهاى متمايزى در مقايسه با اين مناطق برخوردار بود. (9) وبر توسعه عقلگرايى غربى را عامل اين تمايز مىدانست. به زبان ساده، اين نوع عقلگرايى از شاخ و برگهاى خلقيات و روحيات پروتستانى بود كه در مقابل آيين بيشتر اسطورهاى كاتوليك پيشين، مسير مهمى را براى نجات عرضه كرد. اين نوع عقلانيت نه صرفا ابزار نيل به يك هدف، بلكه خود فى نفسه هدف بود، و در حقيقت، سرچشمه غيرعقلانى ( Irrational ity ) و فقدان آزادى بود و كنش عقلانى نيز همچون ساير ارزشها در آن محو و متوقف شد. (10) واژه «روح» در عنوان كتاب وبر، «نوعى كنش اجتماعى متضمن عقلانيت حسابگرانه است كه سودمندى حداكثرى را جستوجو مىكند.» وبر در اين استدلال متهم به همان گويى در ارايه دليل است. منتقدان وى برآنند كه «روح سرمايهدارى مدرن» در حقيقت هيچ تمايزى با خود «سرمايهدارى مدرن» ندارد. از اينرو، روح هم عصاره و گوهر سرمايهدارى و هم علت آن است. هولتون با يادآورى استنكاف وبر از پذيرش تك علتى (بودن رخدادهاى اجتماعى)، مدعى است كه وبر چنين تمايزى را ايجاد كرده و «روح» را تنها به عنوان يكى از پيش شرطهاى متعدد رشد سرمايهدارى [ملاحظه كرده است. (11) ] يكى از نقاط قوت انديشه وبر از ديدگاه مورخان جديد، اعتقاد وى به طبيعت علمى تاريخ و اهميت اسناد و مدارك است. تعريف او از طبيعت اسناد تاريخى گستردهتر از تعريف رانك است. از نظر رانك، سند «هم مىتواند داراى ويژگى عقلانى (= منطقى و رياضى) و هم داراى ويژگى همدلانه، عاطفى و هنرمندانه باشد.» (12) فراوانى و تنوع اسناد موجود و در دسترس مورخ، وبر را به نظريهپردازى در خصوص وجود چهار نوع عقلانيت (علمى، نظرى، رسمى و واقعى) و چهار نوع كنش اجتماعى (عاطفى، سنتى، عقلانى معطوف به ارزش و عقلانى معطوف به هدف) هدايت كرد. برخى از اين كنشها و نه همه آنها با يكديگر در ارتباطند. براى مثال، كلبرگ، عقلانيت علمى را به «هر شيوهاى از زندگى، كه فعاليت اين جهانى را در ارتباط با علايق صرفا عملى و خودخواهانه فرد ملاحظه و داورى كند، اطلاق كرده است. از اين رو، اين نوع عقلانيت «جلوه و مظهر توانمندى انسان براى كنش عقلانى معطوف به هدف است.» (13) بديهى است كه اين عقلانيت با آن عقلانيتى كه وبر را از تبيين تاريخى ساده انگارانه به يك مدل به غايت پيچيده سوق داده است، ناسازگارى دارد. همچنين ديدگاه پيچيده وبر در خصوص عمل اجتماعى بود كه كولينز را بر آن داشت، تا وى را به عنوان يك جامعهشناسى تضادى در كنار ماركس قلمداد كند. با اينكه تضاد در بحث ماركس پيرامون كشمكشهاى طبقاتى به سهولت تعريف شده، اما اين تعريف در كار وبر وضوح كمترى دارد. كولينز مدعى است كه تضاد در ديدگاه چند وجهى وبر از جامعه به صورت تلويحى طرح شده است. اگر جامعه از قلمروهاى متعددى ساخته شده است احتمالاً انواعى از توافق و همبستگى در آن وجود دارد، تضاد نيز به طور قطع و يقين هم در خود قلمروها و هم در ميان آنها وجود خواهد داشت. (14) در مجموع، وبر قشربندى جامعه را بر اساس سه حوزه طبقه، پايگاه و حزب تحليل كرده است. هر يك از اين حوزهها براى غلبه و استيلا تلاش مىكند. (15) الگوى كنش اجتماعى وبر در قرن بيستم، الگوى نافذ و مؤثرى بوده است. (16) مان اخيرا مدعى شده است كه جوامع و تاريخ آنها بر اساس ارتباط و وابستگى چهار منبع قدرت اجتماعى، يعنى روابط ايدئولوژيكى، اقتصادى، نظامى و سياسى به خوبى توصيف مىشوند. اين روابط هم فردى و هم نهادىاند. از ديدگاه مان تغيير تاريخى موقعى اتفاق مىافتد كه انسانهاى در جستوجوى اهداف خود شبكههاى اجتماعى را به وجود آورند، شبكههايى كه چهار قلمرو فوقالذكر را در خود ادغام كرده است. يكى از اين قلمروها به عنوان ساخت قدرت حاكم در يك منطقه معين نهادى شده است. در اين بستر بيشتر شبكههاى قدرت رقيب شكل مىگيرند. در محيط فرايند تغيير در اين چهار قلمرو عمده، زنجيرهاى علّى متعدد ديگرى وجود دارد كه مان نظريهپردازى در خصوص آنها را بسيار پيچيده مىدانست. وى با كاربرد اين مدل در دو جلد اول مجموعه سه جلدى خود، تاريخ جهان را از 1914 ميلادى به اين طرف با تفضيل بيشترى بحث كرده است. مان ديدگاه خويش درباره تاريخ را صراحتا: «پايبندى و تعلق خاطر به بينش عام (وبر) در خصوص ارتباط ميان جامعه، تاريخ و كنش اجتماعى» توصيف كرده است. (17) [جامعهشناسى تاريخى والرشتاين]
گرايش قرن نوزدهم در تبيين توسعه جهان مدرن، در نيمه دوم قرن بيستم نيز ادامه يافت. برخى از جامعهشناسان تاريخى برجسته در اين دوره عبارتند از: اس.ان ايزان اشتات، جى آر.بارينگتن مور، دبليو. دبليو روستو، ايمانوئيل والرشتاين، پيرى اندرسن، رين هارد بنديكس و آر.جى هولتن. (18) در ادامه از والرشتاين به عنوان يك جامعهشناس تاريخى كه كتابش ـ بر اساس نظريه ماركسيستى نگارش يافته ـ در هر دو حوزه تاريخ جهانى و تاريخ مابعد استعمار مؤثر بوده است، سخن خواهيم گفت. والرشتاين كار خود را به عنوان يك آفريقاشناس آغاز كرد و به تأمل و بررسى گسترده در خصوص علل «توسعه نيافتگى» و فقر و شورش مستمر در دنياى غيرغربى سوق يافت. نظريه نوسازى كه مدعى بود همه كشورها به تدريج تحت تأثير سرمايهدارى ليبرال ثروتمند شده و از نظر تكنولوژى توسعه خواهند يافت، يك نظريه توصيفى و پيش گويانه عقيم و ناكام از كار درآمد. والرشتاين در سال 1947 كتاب «نظام نوين جهانى» كه در آن مشاهدات خود را بر اساس نظام توسعه اقتصادى جهان مدرن تبيين كرده است، منتشر نمود. محور استدلال وى اين بود كه اروپاى شمال غربى در حدود سال 1450 از نظر تكنولوژى و سازمان يافتگى كمى بيش از ساير مناطق توسعه يافته بود. اما در خلال قرون متمادى و مطمئنا در عصر كنونى به واسطه بهرهكشى و استعمار كشورهاى غير غربى پيرامونى از طريق يك نظام اقتصادى سازمان يافته در مقياس جهانى، بسيار بسيار توسعه يافته است. والرشتاين نظام جهانى مورد نظر خويش را به سه منطقه جغرافيايى تقسيم نموده است: مناطق مركزى سرمايهدارى، مناطق نيمه پيرامونى و مناطق پيرامونى. منطقه پيرامونى، منابع عمده و اوليه بسيار ارزان و ناشى از نيروى كار اجبارى ارزان را در اختيار منطقه مركزى قرار مىدهد. اين امر به ثروتمندى بيشتر منطقه مركزى و در نتيجه افزايش كنترل اقتصادى آن بر مناطق غيرمركزى منجر مىشود. مشخصه هر منطقه داشتن يك ساخت اقتصادى و نيروى كار ويژه است و در درون هر منطقه، گونههاى متفاوتى از يك طبقه حاكم به ظهور مىرسد. در هر حال، استيلاى منطقه مركز مهم و فوقالعاده است. اين منطقه قادر است كل نظام اقتصادى را با بهرهگيرى از فعاليتهاى فوق اقتصادى ماهرانه كنترل كند و در مقابل اين بهرهكشى سنجيده و برنامهريزى شده، توسعه پوياى ساختهاى اقتصادى و سياسى مناطق پيرامونى، چيزى نزديك به محال است. (19) همانگونه كه انتظار مىرفت، نظريه والرشتاين اختلافنظرها و بحثهاى زيادى را نه فقط در استدلال صريح سياسى آن، كه در مشاجرات بحث انگيزشى برانگيخت. بر اين نكته نيز در ظاهر توافق عامى وجود دارد كه كار او اساسا يك كار آغازين و پيشگام است. و به تعبير اسكوكپول، «كار والرشتاين نيز همچون بسيارى از فعاليتهاى پژوهشى پيشگام مهم ديگر، از زيادهگويى در امان نمانده و كمى نيز از هدف خويش فاصله گرفته است.» (20) انتقادات مطرح شده متنوع و گوناگوناند: برخى تاريخى، برخى نظرى و برخى نيز روش شناختىاند. جى. ال. آندرسن، سه جنبه قابل اعتنا از مدل والرشتاين را مطرح كرده است. اولين جنبه اينكه، اين مدل از نظر اقتصادى به انسجام و يكپارچگى، و از نظر سياسى بيشتر به نظامهاى سياسى به عنوان هويتهاى كلى عطف توجه كرده تا به سياستهاى مجزا به عنوان بخشهاى آن نظامها. «ثانيا، والرشتاين فريبها و تقلبات اقتصادى انفكاكناپذير از تجارت و روابط اقتصادى آزاد مفروض را متذكر شده است. و ثالثا، او نشان داد كه چگونه امكانات تاريخى در هر دوره زمانى معين به امكانات موجود در دورههاى قبل بستگى دارد.» (21) اوبراين، عمدتا در زمينههاى تاريخى، والرشتاين را مورد انتقاد قرار داد و اشتباهات تاريخى و آمارى مهمى را متذكر شده است. به اعتقاد وى، سطح روابط تجارى ميان مناطق مركزى و مناطق پيرامونى در خلال سالهاى 1450 تا 1750 كاملاً پايين و اندك بوده و از نگاه آمارى، بخش قابل توجهى در توضيح نرخ شتابان رشد اقتصادى در مناطق مركزى در سالهاى پس از 1750 شمرده نمىشود. وى همچنين معتقد است كه ايده يك «اقتصاد جهانى» در قرن شانزدهم ايدهاى غيرتاريخى است. (22) ويسيلينگ ضمن پذيرش اين ادعا، اضافه مىكند كه اقتصاد ما قبل صنعتى قادر به توليد حجم انبوهى از اقلام مازاد به ميزانى كه ادعاى والرشتاين را تأييد كند، نبوده است. علاوه اينكه نظامهاى حمل و نقل به قدر كافى متناسب با نيازهاى چنين اقتصادى، توسعه نيافته بود. (23) اسكوكپول نيز ضمن تأييد اين نظر، بر آن است كه والرشتاين غالبا به شيوهاى پسينى (مابعد تجربى) استدلال كرده و مايل است تا آن دسته از دادههاى تاريخى تصادفى كه نظريهاش را تأييد نمىكند، ناديده انگاشته يا حذف كند. (24) در مقابل ترسك نظريههاى والرشتاين را در تحقيق خويش، كنش در يك مقياس خرد ملاحظه كرده و تعريف او را «درست و حساس» ارزيابى كرده است. (25) منتقدان از مشى والرشتاين در تغيير و تعديل نظريه ماركسيستى اظهار ناخرسندى كردهاند. براى مثال تيلى معتقد است كه والرشتاين بيشتر بر روابط مبادله تأكيد كرده تا روابط توليد در نتيجه، مواجهه طبقاتى را كه به دگرگونى ابزارها (و روابط) توليد منتهى مىشود، رفع و رجوع كرده و ديناميسم تاريخى را از تز اصلى ماركس حذف كرده است. از اينرو، والرشتاين نمىتواند توضيح دهد كه چگونه نظام سرمايهدارى از فئوداليسم سر بر آورد و نيز نمىتواند به نحو مستدل و قانعكننده بيان كند كه چگونه ممكن است اين نظام كنار نهاده، و جايگزين شود. (26) برينر نيز «استنكاف نظاموار والرشتاين از تلفيق نوآورى و تغيير تكنيكى به عنوان ويژگى منظم توسعه سرمايهدارى» را مورد انتقاد قرار داده است. بار ديگر تأكيد مىكنم كه معناى اين سخن، عجز (نظريه والرشتاين) از بررسى توسعه ساختهاى طبقاتى و ثمربخشى نيروى كار (طبقه كارگر) به عنوان بخشى از تغيير تاريخى است. (27) به رغم، و شايد به دليل همين انتقادات و انتقادات محتمل ديگر بود كه كتاب «نظام نوين جهانى» موج جديدى از جامعهشناسى تاريخى به راه انداخت. تيلى ضمن اعتقاد به سودمندى مشابه تاريخ، بر آن است كه نظريات و ديدگاههاى والرشتاين، تلفيقى ميان يك خط فكرى شناخته شده در خصوص اقتصاد جهانى سرمايهدارى و نظريه فرديناند برادل در خصوص نحوه تعامل گسترده كشورهاى حوزه مديترانه با يكديگر در خلال سالهاى شكلگيرى سرمايهدارى اروپايى به عنوان يك نظام به هم پيوسته منحصر به فرد پديد آورد. (28) و همانگونه كه در جاى ديگرى بيان كرديم، والرشتاين كانونى را براى مطالعه فرايندهاى بزرگ مقياس در جامعهشناسى تاريخى گشود. [جامعهشناسى تاريخى تيلى]
جامعهشناسان تاريخى علاوه بر بررسى توسعه جهان مدرن، به مطالعه انقلابها و كنشهاى جمعى نيز علاقه ويژهاى نشان دادهاند. يكى از برجستهترين نظريهپردازان اين حوزه چارلز تيلى است. مانت ايده اساسى تيلى را اينگونه توصيف كرده است: «چگونه تحت تأثير تحولات ساختى طولانى مدت، كنش جمعى در اروپا، به وقوع پيوست؟». تيلى موضوعات متنوعى همچون توسعه شهرنشينى و رشد سرمايهدارى را عمدتا از طريق پژوهشهاى تاريخى مفصل در خصوص شورشها، اعتصابها و ساير فعاليتهاى جمعى خاص مورد بررسى قرار داده است. اين پروژههاى تحقيقى غالبا، روشهاى كمّى از جمله روشهاى طولانى مدت را مورد استفاده قرار دادهاند و تيلى دادههاى پايه را با فرضيات علّى جايگزين به شدت مورد انتقاد قرار داده است. كار او به ويژه به دليل رهيافت دوگانهاش، ارزشمند است ـ او هم يك مورخ و هم يك جامعهشناس جدى است ـ وى در چارچوب هر دو سرمشق قلم زده و سعى كرده است تا اين دو متدولوژى (تاريخى و جامعهشناسى) را در يكديگر ادغام كند. (29) [جامعهشناسى تاريخى اسكوكپول]
تدا اسكوكپول نيز همچون تيلى رشتههاى تاريخ و جامعهشناسى را آشكارا در كتابش «دولتها و انقلابهاى اجتماعى، تحليلى مقايسهاى از جامعه فرانسه، روسيه و چين» در هم ادغام كرده است. (30) وى سه نمونه از يك نوع انقلاب منحصر به فرد را مورد بررسى قرار داده كه هر يك از آنها را مىتوان به شيوهاى مشابه و از طريق يك رهيافت ساختى تبيين كرد. اسكوكپول، همانگونه كه از گزيده ذيل از مقالهاش برمىآيد، مدعى است كه «انقلاب اجتماعى (در فرانسه، چين و روسيه) تركيبى از سه نوع توسعه بوده است: 1. فروپاشى يا تضعيف نظامها و دستگاههاى ادارى و نظامى مركزى؛ 2. شورشهاى دهقانى گسترده؛ 3. جنبشهاى سياسى نخبگان غيرمهم.» (31) در ذيل، به جزئيات بيشترى از استدلال اسكوكپول اشاره كرده و واكنشهاى انديشمندان را نسبت به كتاب او بررسى خواهيم كرد. از نظر ويليام سيويل، يكى از نقاط قوت كار اسكوكپول، رهيافت وى به مسئله علّيت چندگانه است. به اعتقاد وى، بيشتر تحليلگران يك علت اصلى و عمده را گزينش كرده يا معمولاً سعى مىكنند پيچيدگى روابط علّى را از طريق قصهگويى و گزارشات زمانى تفهيم كنند. به هر حال، اين رهيافتها، رهيافتهاى كاملاً تحليلى نيستند و موضوع اسكوكپول را، كه در تبيين خود معتقد شده است اين سه انقلاب موفق در تركيبى از سه فرايند علّى مجزا به وقوع پيوستهاند، تحسين و تمجيد كرده است. (32) بيلى خاطرنشان مىسازد كه گزارش اسكوكپول از انقلاب فرانسه «متقاعدكنندهترين» گزارش در زمان انتشار خود است و تمايز وى ميان تبيينهاى ارادهگرا و ساختگرا را تحسين مىكند. بر طبق اين تفكيك، اسكوكپول ميان تبيينهايى كه انقلاب را محصول تلاش آگاهانه يك جنبش تودهاى براى بزير كشيدن حكومت مىانگارد و تبيينهايى كه وضعيت ماقبل انقلاب را «عامل كليدى» در وقوع انقلاب قلمداد مىكند، تمايز قايل شده است. (33) با اين وجود، هم سيويل و هم استون عدم توجه اسكوكپول به عوامل ايدئولوژيكى را مورد انتقاد قرار دادهاند. استون مدعى است كه گزارش «ساختى و غير ارادهگرايانه» وى نيازمند آن است تا با برخى از دغدغههاى معطوف به تاريخ ارادهگرا در درون يك چارچوب ساختگرايانه سازگار افتد. به عبارت ديگر، اين گزارش بايد تغيير اجتماعى فرهنگى را در درون يك ماتريس روابط قدرت در ميان حكومتها و جوامع ارزيابى كند.» (34) اسكوكپول در پيشگفتار كتاب خود از علاقه وافر به مورّخان جوياى تبيينهاى جامعهشناختى [پرده برداشته است.] و روشن مىسازد كه چگونه وى تاريخهاى مفصل و گسترده روسيه، فرانسه و چين را قبل از مطالعه تحليلهاى نظرى انقلاب ـ ارائه شده از سوى عالمان اجتماعى ـ مطالعه كرده است. وى معتقد است كه عملكرد وى با عمل بيشتر جامعهشناسان مغاير است. اين مسئله احتمالاً تبيين مىكند كه چرا تفسير وى از انقلاب تا بدين حد براى مورّخان دلچسب بوده است. از نظر اسكوكپول، ادبيات علوم اجتماعى، ادبياتى «مأيوسكننده و چندشآور» است، چه تبيينهاى آن منطبق با اسناد و شواهد تاريخى نيست. وى اين خصيصه را به عنوان يك مسئله ايدئولوژيك تفسير مىكند كه از نظريههاى برگرفته از مدلهاى فرضى تغيير در جوامع ليبرال ـ دموكراتيك يا سرمايهدارى ناشى شده است. نظريههاى ماركسيستى نيز همچون نظريههاى ارائه شده از سوى غير ماركسيستها مسئلهزا هستند. وى معتقد است كه جامعهشناسى تاريخى مقايسهاى صرفا بايد در حوزههايى صورت پذيرد كه يك ادبيات تاريخى گسترده از قبل در آن وجود داشته باشد، چه بيشتر جامعهشناسان نه زمان و نه هيچيك از مهارتهاى تاريخى را كه براى انجام يك فعاليت پژوهشى عمده ضرورت دارند، در اختيار ندارند. (35) در خاتمه، گزيده ذيل از كار اسكوكپول را با قواعد و معيارهاى ذهنى بررسى مىكنيم: يك روش تاريخى مقايسهاى چگونه در نوشتار وى شرح و تفسير شده است، و نقاط قوت و ضعف آن كداماند؟ كار اسكوكپول از چه حيث تاريخى و از چه حيث جامعهشناختى شمرده مىشود؟ بر طبق آنچه از اين گزيده برمىآيد، اسكوكپول وامدار جامعهشناسان تاريخى پيشين، به ويژه والرشتاين است. تبيين اسكوكپول از نوگرايى، از چه جهت [با نظريه والرشتاين] مشابهت و از چه حيث تمايز دارد؟ و بالاخره، عطف توجه به تمايز اسكوكپول ميان جهشهاى كوتاه مدت و علل بنيادين واقعى است. آيا چنين تمايزى براى مورّخان مفيد است؟ اين تمايز چگونه ممكن است، تحليل ما از موضوعات را بيشتر از تحليل مقايسهاى انقلاب متأثر سازد؟ 1ـ اين نوشتار ترجمه فصل پنجم از كتاب ذيل است: The houses of history, ANNA GREEN and KATEHLEEN TROUP, manchester university , Press, 1999, p.110-120 . 2. Philip Abrams, Historical Sociology (Shepton Mallet, 1982), pp.1-2; Theda Skocpol (ed.), Vision and Method in Historical Sociology (Cambridge, 1984 ), p.1 . 3. Skocpol, Vision and Method, p .1. 4. Randall Collins, Four Sociological Traditions (New York, 1994), p . 38-46. 5. For the preceding paragraphs and for more details, see Abrams, Historical Sociology, p. 28-112 / Collins, Four Sociological Traditions, p. 38-46 / Dorothy Ross, The New and Newer Histories: Social Theory and Historiography in an American Key, Rethinking History, 1 (1997), p. 126-133 . 6. Durkheim, while originating the core tradition of sociology, tended to investigate systems, rather than processes of change, and so has been less influential for historical sociology: Collins, Four Sociological Traditions, p . 119. 7. Guenther Ross, History and Sociology in the Work of Max Weber, British Journal of Sociology, 27, (1976), p. 307-310 / Max Weber, Economy and Society , ed. G. Roth and C. Wittich (New York, 1968), p.19 . 8. Stephen Kalberg, MaxWebers Types of Rationality: Cornerstones for the Analysis of Rationalization Processes in History, American Journal of Sociology , 85 (1980), p. 1151 . 9. Abrams, Historical Sociology, p. 74-75, 83; Weber, The protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, trans Talcott Parsons (Londan,[1904] 1930 ). 10. Abrams, Historical Sociology, p. 82-107 . 11. R.J. Holton, The Transition from Feudalism to Capitalism (Londan, 1985 ), p. 104-109. See p. 109-124 for further discussion of Weber . 12. Weber, The Theory of Social and Economic Organization, trans. A.M . Henderson and Talcott Parsons (New York, 1974), p. 90, cited in Werner J . Cahnman, MaxWeber and the Methodological Controversy in the Social Sciences, in Werner J. Cahnman and Alvin Boskoff (eds), Sociology and History: Theory and Research (New York, 1964), p. 108 . 13. Kalberg, Max Webers Types of Rationality, p. 1151-1152 / See the rest of this article for more details on rationality and social action . 14. Collins, Four Sociological Traditions, p. 84-85 . 15. ibid, p. 86-92; these terms come from Gerth and Mills translation: Hans Gerth and C. Wright Mills (eds), From Max Weber: Essays in Sociology (New York , 1958), Section Vll, Class, Status, Party . 16. For example, see the Work of W.G Runciman, and the ideas contained within A Critique of Max Webers Philosophy of Social Science (Cambridge, 1972 ). 17. Michael Mann, The Sources of Social Power, 2 vols (Cambridge 1986-1993 ), vol. 1, ch. 1. sep. p. 1-4, 29, 32, fig. 1.2 . 18. See, for example, S.N. Eisenstadt, the political Systems of Empires (New York, 1963 ). 19. This summary is derived from Charles Ragin and Daniel Chirot, The World system of immanuel Wallerstein: Sociology and Politics as History, in skocpol , Vision and Method in Historical Sociological, pp. 276-277 and Theda skocpol , Wallersteins World Capitalist System: A theoretical and Historical Critique , American Journal of Sociology, 82 (1977), p. 1077 . 20. Skocpol, Wallersteins World Capitalist System, p. 1076 . 21. J.L. Anderson, Explaining Long- term Economic Change (London, 1991 ), p.66 . 22. Patrick OBrien, European Economic Development: The Contribution of the Periphery, Economic History Review, 2nd series, 35 (1982). p.1-18 . 23. Hank Wesseling, Overseas History, in Peter Burke (ed.), New Perspective on Historical Writing (Oxford, 1991), P.81 . 24. Skocpol, Wallersteins World Capitalism System, p. 1088 . 25. Joan Thirsk, Economic and Social Development on a European- World Scale , American Journal of Sociology, 82 (1977), p. 1098 . 26. Charles Tilly, As Sociology Meets History (New York, 1981), p. 41-42 / Skocpol, Wallersteins World Capitalist system, p. 1088 . 27. Robert Brenner, The Origins of Capitalist Development: A Critique of Neo - Smithian Marxism, New Left Review, 104 (1977), p. 28-92, sep. p. 56 . 28. Tilly, As Sociolgy Meets History, p. 42 . 29. For example, see Tilly, The Vendee (Cambridge, Mass., 1964); Lynn Hunt , Charles Tillys Collective Action, in skocpol, Vision and Method, p. 244-245 . 30. Skocpol, states and Social Revolutions: A Comparative Analysis of France , Russia and China (Cambridge, 1979 ). 31. Skocpol, France, Russia, China: A Structural Analysis of Social Revolutions, reprinted in Social Revolutions in the Modern World (Cambridge , 1994), p.135 . 32. William H. Sewell, J.R., Ideologies and Social Revolutions: Reflection on the french Case, Journal of Modern History, 57 (1985), p.57-58 . 33. Bailey Stone, The Genesis of the French Revolution: A Global- Historical interpretation (Cambridge, 1994), p. 13, 1-2. I am grateful to simon Burrows for this reference . 34. Sewell, Ideologies and Social Revolutions, p. 57; Skocpol, States and Social Revolution, p.33; Stone, The Genesis of the French Revolution, p.14 . 35. Skocpol, States and Social Revolutions, p. xiii-xiv. For further analyses of comparative historical sociological method, see Bonnell, The Uses of Theory , Concepts and Comparison in Historical Sociology; Skocpol and Margaret Somers , The Uses of Comparative History in Macrosocial Inquiry, Comparative Studies in Society and History, 22 (1980), p. 174-197, Bendix, Concepts and Generalization in Comparative Socioligical Studies, American Sociological Review, 28 (1963), p . 532-539.