دین و ترس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و ترس - نسخه متنی

سید میرصالح حسنی جبلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و ترس

بررسى نظريه ترس در پيدايش دين

سيد ميرصالح حسنى جبلّى

مقدّمه

دين از مسائلى است كه از ديرباز ذهن بشر را به خود مشغول كرده و هميشه در طول تاريخ، مورد نقد و بررسى و محل تضارب آراء وافكار قرار گرفته است. علل و عوامل بسيارى را، هر يك از انديشمندان با عينك خاص خود، در پيدايش دين بر شمرده اند. عده اى دين را افيون توده ها دانسته و پيدايش آن را به جامعه نسبت داده اند، برخى ديگر، عامل جهل را در پيدايش دين مؤثر دانسته اند و در بين آنان، افرادى همانند راسل و ساموئل كنيك ترس را عامل پيدايش دين شمرده اند.

در اين مقاله، سعى شده است تا ضمن بررسى نظريه ترس، صحّت و سقم اين نظرات مورد توجه قرار گيرد.

بررسى واژه «ترس» و معادل هاى آن در انگليسى

1ـ وحشت( Dread )

«وحشت،اصطلاحى كه به اضطراب مربوط به يك موقعيتِ خطر خاص اطلاق مى شود. فرويد در تحليل خود از ماهيت اضطراب، اشاره مى كند كه وحشت به عنوان واكنشى نسبت به احساس درماندگى در موقعيت تروماتيك پديد مى آيد. بعدها با رشد ايگو ، موقعيت درماندگى زمانى در آينده پيش بينى شده وياموقعيت موجودتجربه اى تروماتيك را در گذشته به خاطر مى آورد. موقعيتى كه علّت اين پيش بينى و يادآورى است، موقعيت خطر ناميده مى شود.» 1

2ـ ترس ( Fear )

«ترس، حالت هيجانى در حضور يا پيش بينى محرّك مضر و خطرناك. تجربه ذهنى، از دلواپسى خفيف و احساس ناراحتى تا هول شديد فرق مى كند. همراهان جسمى و فيزيولوژيك ترس به طور عمده، از راه سلسله اعصاب اتونوميك و غدد درون ريز پديد مى آيند. افزايش فورى آدرنالين و افزايش بعدى كورتيزول پيدا مى شود. اتساع مردمك ها، انقباض عروق سطحى همراه با افزايش جريان خون، افزايش ضربان و برون ده قلبى، تعريق و لرزش ارگانيسم را براى واكنش گريز يا ستيز آماده مى سازد.

طبق فرمول بندى روان پويايى، تفكيك ترس و اضطراب از نظر روان شناسى قابل توجيه است ( anxiety ). چارلز داروين در سال 1893 توصيف روانى فيزيولوژيك زير را در مورد ترس، كه به وحشت مبدّل مى گردد، به عمل آورده است: قبل از ترس معمولاً حالت حيرت و شگفتى پيدا مى شود و رابطه آن ها به حدّى است كه هر دو موجب تحريك آنى حس بينايى و يادگيرى مى گردند. در هر دو مورد، چشم ها و دهان بازمانده و ابروها به بالا كشيده مى شود. فرد وحشت زده ابتدا مثل مجسّمه اى بى حركت مانده و نفس خود را در سينه حبس مى كند يا قامت خود را خم مى كند، انگار كه به طور غريزى مى خواهد از نظر ديگران پنهان بماند. قلب سريعاً شروع به طپش كرده و خود را به ديواره قفسه سينه مى كوبد. اما در اين كه تپش قلب موجب كار مؤثرتر از معمول آن در ارسال خون به تمام نقاط بدن مى گردد، جاى ترديد بسيار است; چون رنگ پوست فوراً مثل حالت ضعف، زرد و پريده مى گردد. در بعضى موارد، ميل ناگهانى و غير قابل كنترل براى فرارى شتاب زده و همراه با دستپاچگى پيدا مى شود و اين ميل چنان قوى است كه جسورترين سربازان را ممكن است در وحشتى ناگهانى فرو برد.» 2

ترس با احساس گناه ( Fearguilty ): «ترس با احساس گناه، اصطلاح رادو براى ترس از عواقب يك كار بد (يا تكانه هاى حرام). بنابراين، اين نوع ترس از مشتقات ترس از وجدان است، يكى از ويژگى هاى بارز سندرم وسواسى است كه در آن ترس گناه آلود با خشم سركش بيمار به مقابله برخاسته و موجب فرونشانى خشم مى گردد. bsessive ، atack 3

ترس تكانشى: ( Fear impulse ) «ترس تكانشى، ترسى كه در اندرون شخص و كم و بيش مستقيماً از منبع غريزى پديد مى آيد. ترس تكانشى متضادّ ترس واقعى است كه با يك شىء واقعى در محيط ارتباط دارد. ترس از تاريكى يك ترس واقعى است، اما ترس از كولاپس و مرگ در نهايت تندرستى،يك ترس تكانشى است.» 4

ترس غير منطقى از مردم ( Anthropophobia Phobanthrepy ) ترس غير منطقى از مردم 5 معادل ( Phobia )«هراس. فوبى عبارت است از ترس شديد و رجعت كننده اى كه دليل منطقى براى آن نمى توان پيدا كرد. فوفوس ( Phobos )نخستين بار، در لغت طبى دو هزار سال قبل در رم در تعريف hydrophobia (ترس از آب) كه از علايم هارى قلمداد شده است، به كار رفت. هر چند اين واژه تا قرن نوزدهم وارد روان پزشكى نشد، با اين وجود، ترس فوبيك و رفتار فوبى در مقالات طبى پيش از آن بسيار ديده مى شود. بقراط به دو بيمار فوبيك اشاره كرده است كه يكى، با شنيدن صداى نى دچار وحشت مى شد و ديگرى، از نزديك شدن به كم عمق ترين چاله ها دچار هراس مى گرديد. لغت فوبى در قرن نوزدهم، عموميتى يافت و نخستين بار در سال 1848 در يك فرهنگ پزشكى ( syphilophobia ) به معناى ترس شديد از سيفيليس كه منجر به حصول علايم خيالى بيمارى مى گردد . ظاهر شد.

از اواخر قرن نوزده، تضاد مداومى در ارتباط فوبى ها با ساير امراض روانى در مقالات طبى به چشم مى خورد. ژانه و كرپلين گاهى از فوبى ها و وسواس طورى صحبت مى كنند كه گويى آن ها مترادف هم هستند. فوبى ها با ترس هاى معمولى از نظر شدت، طول مدت، غير طبيعى بودن و ايجاد ناتوانى به خاطر امتناع از موقعيت هاى ايجاد كننده فوبى مشخص هستند. فوبى ها ممكن است منفرد يا متعدّد باشند. ترس از حيوانات احتمالاً شايع ترين نوع فوبى منفرد يا لااقل، شايع ترين نوعى است كه مورد مطالعه قرار گرفته است.» 6 حال به دو نوع ديگر از فوبى ها اشاره مى كنيم:

فوبى ساده ( Phobia Simple ): «فوبى ساده، DSM-III-R (راهنماى تشخيص و آمارى اختلالات روانى، جلد سوم، تجديد نظر شده): فوبى ساده طبقه ته مانده اى است كه ساير انواع فوبى را، كه شامل گذر هراس و فوبى اجتماعى نمى گردند، دربرمى گيرد. نمونه كلاسيك فوبى ساده ترس شديد و غير منطقى از عنكبوت است. زن ها بيش تر از مردها مبتلا به فوبى ساده هستند. هراس از موش نمونه مشهور از اين نوع فوبى در زن هاست. اشيا و موقعيت هاى زير به ترتيب نزولى، شايع ترين انواع فوبى ساده را به وجود مى آورند: حيوانات، طوفان، بلندى، بيمارى، زخمى شدن و مرگ.» 7

فوبى اجتماعى ( Phobia Social ): «فوبى اجتماعى، DSM-III-R (راهنماى تشخيص و آمارى اختلالات روانى، جلد سوم، تجديد نظر شده) فوبى اجتماعى را ترس از تحقير شدن و شرمسارى در حضور ديگران تعريف مى كنند. اين فوبى با گذر هراس از اين نظر متفاوت است كه در گذر هراس، شخص اهميت آشكارى به واكنش سايرين نسبت به رفتار خود قايل نيست. فوبى هاى اجتماعى مشتمل است بر فوبى هاى مربوط به غذا خوردن در رستوران ها، دفع ادرار در توالت هاى عمومى (يا در CCU ) صحبت در حضور جمع و اجراى برنامه موسيقى در حضور ديگران. طبق يك گزارش 3 تا 5 درصد مردم دچار فوبى اجتماعى هستند.» 8

ترس ناگهانى ( Fright ): «ترس ناگهانى، وحشت، واكنش نسبت به خطرى غير منتظره. به نظر فرويد، ( fright )حالتى است كه شخص در صورت مواجه شدن با خطرى كه آمادگى مقابله با آن را نداشته است، نشان مى دهد. در اين جا بر جزء حيرت تاكيد مى شود. جزء حيرت در واقع، اين واكنش را هم از ترس و هم نگرانى تفكيك مى كند. نگرانى به حالتى اطلاق مى شود كه شخص در آن منتظر وقوع خطر هست و خود را آماده مى سازد، هر چند منشأ دقيق خطر را نداند.

ترس مستلزم وجود يك شىء مشخص است كه شخص از آن واهمه دارد. همچنين جزء حيرت يك عامل سببى اساسى در نوروز تروماتيك شمرده مى شود. نگرانى نمى تواند نوروز تروماتيك ايجاد كند. در نگرانى چيزى هست كه شخص را در مقابل ترس ناگهانى و نوروز حاصل از آن حفظ مى كند. نگرانى شخص را در مقابل انبوه هيجان قريب الوقوع آماده مى سازد، در حالى كه در ترس ناگهانى، ارگانيسم بى خبر مغلوب هيجان مى گردد.» 9

اضطراب ( Anxiety ):

«اضطراب يك احساس منتشر، بسيار ناخوشايند و اغلب مبهم دلواپسى است كه با يك يا چند مورد از احساس هاى جسمى همراه مى گردد; مثل احساس خالى شدن سر دل، تنگى قفسه سينه، تپش قلب، تعريق، سر درد، ميل جبرى ناگهانى براى دفع ادرار، بى قرارى و ميل براى حركت نيز از علايم شايع است. اضطراب يك علامت هشداردهنده است، خبر از خطرى قريب الوقوع مى دهد و شخص را براى مقابله با تهديد آماده مى سازد. ترس، علامت هشداردهنده مشابه با خصوصيات زير از اضطراب تفكيك مى شود: ترس واكنش به تهديدى معلوم، خارجى، قطعى و از نظر منشأ بدون تعارض است. اضطراب واكنش در مقابل خطرى نامعلوم، درونى، مبهم و از نظر منشأ، همراه با تعارض است.

تفكيك بين ترس و اضطراب به طور اتّفاقى صورت گرفت. مترجمين اوليه آثار فرويد، كلمه ( angst ) آلمانى را، كه به معناى ترس است، «اضطراب» ترجمه كردند. فرويد خود معمولاً اين تفكيك را، كه اضطراب با موضوعى سركوب شده و ناخودآگاه مربوط است و ترس با موضوعى معلوم و خارجى، ناديده گرفته است. به وضوح، ترس نيز ممكن است به موضوعى ناخودآگاه سركوب شده و درونى مربوط باشد كه به شيئى در دنياى خارج انتقال يافته است.» 10

مفهوم «ترس» در اسلام

در بعضى از آيات، وعده ترس داده شده است; مثل «وَ اَمّا مَن خَافَ مَقامَ رَبِّه...» (نازعات: 40) اين گونه آيات را چگونه بايد معنا كرد؟ آيا خداى تعالى ـ العياذباللّه ـ وجود ترسناكى است يا ترس در اين جا معناى ديگرى دارد؟

«با مطالعه مختصر، ثابت مى شود خداوندى كه در قرآن بيش از 114 بار رحمان و رحيم معرّفى شده، وجود مخوف و ترس آورى نمى تواند باشد و خوف و ترس در اين جا به معناى خوف و ترس از عدم انجام تعهدات و مسؤوليت هاست و در واقع، سرچشمه خوف كيفيت و چگونگى اعمال مى باشد و طبيعى است وجود چنين خوفى علاوه بر اين كه، يك پوشش دفاعى در برابر گناه و طغيان و تجاوز است، نشانه احساس مسؤوليت و بيدارى وجدان مى باشد.

در آيه شريفه «اَمّا مَن خَاف مَقام رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهَوى،» خوف در اين جا از مقام پروردگار، يعنى مقام عدالت او، كه نتيجه اش مجازات متخلّفين است به عنوان، وسيله اى براى مبارزه با هواپرستى شمرده شده است. پس ترس در حقيقت از او نيست، بلكه از اجراى عدالت است.

در جاى ديگر مى فرمايد: «ذلكَ لِمَن خافَ مَقامي و خَافَ وَعيدِ»(ابراهيم: 14); «فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خوفٌ عَليهم و لا هُم يَحزنونَ.»(بقره: 38).

با توجه به آيات مذكور و آيات فراوان ديگر،روشن مى شودكه از نظر يك مسلمان، تنها عامل ترس و خوف «گناه و عدم انجام وظيفه» است. آن چنان كه در نهج البلاغه از امير مؤمنان(عليه السلام)نقل شده است: «و لا يَخافَنَّ الّا ذَنبَه»; جز از گناه نبايد ترسيد. 11 و تعبيرات مربوط به خوف از پروردگار و تقوا و مانند آن به همين معناست.» 12

بررسى نظريه ترس در پيدايش دين

عده اى بر اين عقيده اند كه هزاران سال پيش، بشر از ترس طوفان ها و رعد و برق هاى سهمگين و رگبارهاى شديد و گزند حيوانات بزرگ، كه گاه طول بعضى از آن ها به چندين متر مى رسيد، براى رهايى و نجات جان خود، به درون غارها پناه مى برد و يا با كندن حفره ها و گودال هايى در زيرزمين يا دامنه كوه ها براى خود پناهگاهى مطمئن ايجاد مى كرد.

با در نظر گرفتن اين مطالب، گروهى از دانشمندان بر آن شده اند تا انگيزه گرايش انسان را به خدا مسائل نام برده بدانند. آنان مى گويند انسان هاى اوليه در برابر حوادث خطرناك طبيعت مثل طوفان ها، سيلاب ها، انفجارهاى آتشفشانى، رعد و برق هاى شديد و تكان دهنده قرار مى گرفتند و بسيار مى ترسيدند. آنان براى اين كه بر ترس خود در مقابل اين حوادث ترسناك غلبه كنند، به دامان طبيعت پناه بردند و معتقد شدند كه خدا يا خدايانى وجود دارند كه آن ها را در برابر اين حوادث حفظ مى كنند. يك مورّخ تاريخ اديان مى نويسد:

«مذهب در بحبوحه خوف و بيم انسان اوليه، از آثار و مظاهر طبيعت ولادت يافته است; زيرا وى از نيروهايى از طبيعت كه باعث خوشى يا بدبختى او مى گرديدند، واهمه داشت. از بيمارى و تاريكى، رعد و برق، طوفان و زلزله، سيل و خسوف و كسوف مى ترسيد.» 13

فرويد نيز بر اين عقيده است كه علت گرايش انسان به خدا مسأله ترس است. وى معتقد است چهار عامل باعث ناراحتى و نگرانى انسان مى شود كه عبارت اند از:

1ـ تمدّن: انسان اميال وخواسته هايى دارد كه بايد به ارضا و اقناع آن ها بپردازد، ولى تمدّن با ارائه دستورها و ممنوعيت هايى از ارضاى آن ها جلوگيرى كرده، باعث نگرانى و اضطراب بشر شده است.

2ـ مردم: افرادى كه قوانين و ممنوعيت هاى تمدّن را رعايت نمى كنند، موجبات آزار و نگرانى شخص را فراهم مى آورند.

3ـ طبيعت: مهم ترين عاملى كه باعث نگرانى انسان است، طبيعت و حوادث ناشى از آن مى باشد; چرا كه در طبيعت، نيروهاى سركش و ناآرامى وجود دارد كه موجبات هزاران گونه ترس و دلهره را در افراد ايجاد مى كند. زمين لرزه هاى ناگهانى كه هزاران خانه را ويران مى سازد و تمام تلاش هاى انسان را در دل خاك پنهان مى كند، آسمانى كه مى غرّد و با بارش هاى ناگهانى خود كِشته هاى انسانى را درو مى كند. طوفان هاى ترسناكى كه همه چيز را درهم مى كوبد، بيمارى هايى كه انسان را در بستر انداخته و امان بر پا ايستادن را از او مى گيرد، اين ها همه از عواملى است كه انسان را دچار ترس و نگرانى مى سازند.

4ـ معماى مرگ: انسان بر حسب حبّ ذات، به زيستن علاقه دارد و شبانه روز تلاش مى كند تا زندگى خود را در مقابل حوادث و ناامنى ها حفظ نمايد. اما با وجود تمام اين تلاش ها، با يك مشكل بزرگ روبه روست: چگونه از عهده حل معماى مرگ برآيد؟ به عبارت ديگر، بشر از يك سو، به زيستن علاقه دارد و از سوى ديگر، ناگزير از تسليم به مرگ است واين تضّاد درونى انسان را به سوى اضطراب و نگرانى مى كشاند.

حال ببينيم واكنش انسان در برابر اين عوامل چگونه است و چه مى كند؟ واكنش انسان در برابر دو عامل اول و دوم روشن است; يعنى او با اظهار كينه و دشمنى نسبت به افراد و تمدّن و سازمان هاى آن، نگرانى هاى خود را از بين مى برد. اما مشكل اصلى بشر حوادث طبيعت و معمّاى مرگ است. انسان هاى اوليه چون نتوانستند حوادث طبيعت و معمّاى مرگ را به گونه اى عملى توجيه كنند، به اين نتيجه رسيدند كه طبيعت را مانند خود بسازند; يعنى همان اميال و عواطفى را كه در خود سراغ دارند به طبيعت نسبت دهند; طبيعت را مملوّ از اميالى مثل مهر و محبّت، خشم و نفرت، نيازهاى جنسى و مانند آن بدانند تا به وسيله اين ها مشكل طبيعت و معمّاى مرگ حل گردد.

معمّاى مرگ از اين نظر حل شود كه مرگ را روى دادى قهرى بدانند كه به وسيله اهريمنان و شياطين و ارواح ناديدنى به سراغ انسان مى آيد.

انسان اوليه گمان مى كرد در هنگام بروز حوادث طبيعى، خداى زمين يا خداى دريا چنين حوادثى را ايجاد كرده است. اگر چه بشر با اين تعليل ها هرگز موفق نشد نيروهاى مرموز طبيعت و مرگ را تسخير نمايد، اما شكى نيست كه اين تعليل آرامش روحى خاصّى به بشر مى بخشد; چون پس از آن هر حادثه اى كه براى انسان پيش مى آيد، سلاحى در دست دارد تا به وسيله آن نيروهاى طبيعى را تا سر حدّ امكان آرام نمايد; يعنى با نيايش خدايان و قربانى و نذر و نياز به درگاهشان آن ها را بر آن مى دارد تا در برابر خطراتى كه پيش مى آيد، وى را محفوظ دارند.

اين نكته را بايد در نظر داشت كه اگر انسان به تعليل حوادث مى پردازد، صرفاً براى رفع اضطراب ها و نگرانى هايى است كه بر اثر روى دادهاى ناگوار طبيعت و معمّاى مرگ براى انسان به وجود آمده است، نه به دليل شناسايى آن ها ـ به گونه اى كه در نظريه جهل مطرح شده است.

طبق نظر فرويد، نه تنها در دوران اوليه تاريخ، انگيزه گرايش انسان به خدا مسأله ترس بوده، بلكه امروزه نيز اين نظريه به قوّت خود باقى است; زيرا انسان موجودى است تاريخى و عناصر موجود در گذشته توسط نسل هاى زيادى به انسان كنونى منتقل شده است.

برتراند راسل ( Berttrand Russell ): نيز معتقد است كه علت گرايش انسان به مذهب مسأله ترس است. وقتى يكى از خبرنگاران به نام وايت مى پرسد: «علت اين كه در طى قرون، بشر آن چنان كه نمودار است، خواستار مذهب بوده است، چيست؟»، راسل مسأله ترس را توسعه داده، چنين مى گويد: «من اصولاً فكر مى كنم كه علت اين خواستارى ترس بوده است; چون بشر تا حدّى خود را ناتوان مى بيند. و سه عامل است كه موجبات ترس او را فراهم مى آورد: يكى طبيعت است كه به وسيله صاعقه به او ضربه مى زند يا به وسيله زلزله او را در كام خود فرو مى برد. ديگر از عوامل ترس، عامل خود انسان است كه مى تواند هم نوعان خود را به وسيله جنگ تلف كند. عامل سوم، كه ارتباط زيادى با مذهب دارد شهوات شديد او هستند كه مى توانند به انسان صدماتى وارد كنند و آن ها در لحظات آرامش زندگى از آنچه از دست داده اند پشيمان مى شوند و مذهب موجب مى شود كه تعديلى در ترس و وحشت، آن ها به عمل آيد.» 14

در جايى ديگر راسل مى گويد: «فكر مى كنم كه دين به طور آغازين و اساسى، بر بنياد ترس استوار شده است; از جهتى ترس از چيزهايى ناشناخته و از جهت ديگر، همان طور كه گفتم، ميل به داشتن برادر مهربان بزرگ ترى كه در دردسرها و نزاع ها به طرف دارى از انسان قيام كند. ترس بنياد همه چيز است; ترس از چيزهاى رمزآميز، ترس از مرگ. ترس خاستگاه بيدادگرى است و شگفت آميز نيست كه بيدادگرى و دين پا به پاى هم پيش آمده اند; زيرا ترس بنياد هر دوست.

ما تازه به شناسايى چيزهاى جهان آغاز كرده ايم و به يارى علم، كه قدم به قدم راه خود را بر خلاف كليساى مسيحيت و بر ضد تمام مفهوم هاى كهنه گشاده است، سرچيرگى بر آن ها داريم. علم مى تواند براى غلبه بر اين ترس دشمن كيش، كه نسل هاى بى شمار انسان با آن زيسته است، كمك كند. علم مى تواند و فكر مى كنم كه دل ما نيز مى تواند به ما بياموزد كه درصدد جستوجوى پشتيبان تصورى در اين سو و آن سو برنيايم و از آسمان چشم كمك نداشته باشيم، بلكه به كوشش هاى زمينى خود چشم داشته باشيم تا اين كه جهان را به رغم موانعى كه كليساها درقرون بى شمار ايجاد كرده اند، شايسته زيستن بكنيم.» 15

علت اساسى پيدايش ترس

روان شناسان عقيده دارند كه منشأ ترس خطرى است كه براى شخص ايجاد مى شود. به عبارت ديگر، «ترس ناشى از احتمال آزار رسيدن است.» 16 به عنوان مثال، نگرانى از تهديد زندگى يكى از خطراتى است كه باعث ترس در انسان مى شود.

دكتر سياسى مى گويد: «ترس در صورتى عارض مى شودكه شخص، خطرى را (از فرو شدن سوزن در پوست بدن گرفته تا ناخوشى سخت و خطر مرگ...) احساس كند و حالت دفاعى به خود بگيرد.» 17

پل فولكيه نيز درباره ترس چنين مى گويد: «ترس عبارت از واكنش هيجانى است كه بر اثر تجسم يك ضرر قريب الوقوع دست مى دهد.» 18

به طور كلّى دو عامل منشأ ترس است: يكى ناآگاهى و ديگرى ناتوانايى روحى. مهم ترين عامل ترس بشر ناآگاهى است. انسان در مقابل بسيارى از چيزهايى كه نمى شناسد احساس ترس مى كند و به همين دليل است كه هر چه آگاهى انسان نسبت به چيزهاى مجهول بيش تر شود، ترس او نيز كم مى گردد; مثلاً، انسانى كه بيمار شده است و علت آن را نمى داند، هميشه دچار غم و اندوه است; زيرا احتمال چندين نوع مرض را، كه احتمالاً غير قابل علاج نيز هستند، مى دهد، ولى وقتى اين فرد به پزشك مراجعه مى كند و علت بيمارى خود را مى فهمد و يقين مى كند كه بيمارى مهمى نيست، ترس و اندوه وى نيز از بين مى رود. از اين جاست كه روان شناسان مى گويند: شدت ترس در انسان هاى بى فرهنگ و ناآگاه بيش تر از ترس در افراد بافرهنگ است. انسان بى فرهنگ چون آگاهى ندارد، از موهوماتى مثل ديو يا ارواح سرگردان مى ترسد و حال آن كه انسان بافرهنگ چون مى داند ديو و اشباح سرگردان وجود ندارند، ترس و دلهره اى به خود راه نمى دهد.

عامل دوم ترس، ناتوانى روحى است; يعنى اگر كسى به بعضى از عوارض و بيمارى هاى روانى دچار شود، دل هره و اضطراب خواهدداشت.براى مثال،افرادى كه از تاريكى شب مى ترسند، كسانى هستند كه در كودكى، دچار عارضه روحى شده اند و آن عارضه در ضمير ناخودآگاه آن ها باقى مانده است. ولى كسانى كه داراى روحيه اى قوى وسلامت روانى هستندنه تنهاازتاريكى نمى ترسند، بلكه در برابر بسيارى از خطرات نيز ترس به خود راه نمى دهند.

به طور خلاصه، بايد گفت: اگر شخص نسبت به چيزهايى كه زندگى او را تهديد مى كند آگاهى كافى داشته باشد و يا از هر گونه بيمارى روحى در امان بماند، هرگز دچار ترس و دلهره نخواهد شد.

اگر در اين فرضيه با دقت نگاه كنيم، مى بينيم كه گرايش به خدا به عنوان معلول در نظر گرفته شده و علّت آن ترس ذكر گرديده است. با در نظر گرفتن اين اصل، كه اگر علت از بين برود، معلول نيز از ميان مى رود، بايد تا به حال اثرى از ايمان به خدا و مذهب باقى نمانده باشد. به عبارت ديگر، اگر شخصى هيچ گونه ترسى نداشته باشد، پس بايد به خدا هم ايمان نداشته باشد يا اگر فردى از برخى چيزها مى ترسيده و به دليل آگاهى يا توانايى روحى، ترس او از بين رفته است، حال بايد اثرى از گرايش به خدا در وى وجود نداشته باشد، در صورتى كه هميشه خلاف اين ديده شده است. چه بسا افرادى كه هرگز ترس و هراسى نداشته اند، ولى از ايمان و اعتقاد محكمى نسبت به خدا برخوردار بوده اند. اصولاً اگر اين نظريه درست بود، مى بايست در زمان معاصر، كه بشر هيچ ترسى و هراسى نسبت به بسيارى از حوادث و رويدادهاى طبيعى ندارد، اثرى از گرايش به خدا وجود نداشته باشد.

انتقادى كه به طرف داران نظريه ترس وارد شده اين است كه چرا انسان نخستين هنگام ترس و وحشت از عوامل طبيعى، به دامان خدا و ماوراءالطبيعيه پناه برده است؟ چرا تا جايى كه امكان داشت، كوشش نكرد تا با حادثه ها مبارزه كند و بر آن ها چيره شود؟ چرا انسان هنگام روبه رو شدن با ترس و هراس، مثل حيوانات پابه فرار نگذاشت تا در انديشه خدا و مذهب فرو نرود و از عالمى ديگر كمك نگيرد؟ مگر حيوانات در موقع ترس به دامان ماوراء الطبيعه پناه مى برند؟ آيا اين كه انسان در اين شرايط بدون آن كه به عوامل ديگر پناه برد، به سمت خدا حركت مى كند و از او كمك مى جويد، نشان دهنده وجود فطرت خدايى در انسان نيست كه در اين شرايط بروز مى كند و خود را نشان مى دهد؟

به بيان ديگر، يكى از اشتباهاتى كه طرف داران مسأله ترس درباره انگيزه گرايش انسان به خدا بدان دچار شده اند، اين است كه معلول يا فايده و نتيجه را به جاى علت گرفته اند; چون اگر انسان هاى نخستين هنگام ترس متوجه خدا و مذهب مى شدند، به اين دليل بود كه از اين راه به آرامش روحى و روانى مى رسيدند، نه اين كه بدون هيچ مقدمه اى بر اثر ترس از قواى طبيعى يا مرگ، يكباره به ياد و فكر خدا افتاده باشند. به عبارت ديگر، گرايش به خدا بر اين مسأله مقدم بوده و توجه افراد در زمان ترس و وحشت به دليل رسيدن به آرامش روانى بوده كه مؤّخر بر اعتقاد به خداست. بنابراين، رسيدن به آرامش روانى در هنگام ترس و اضطراب فايده مذهب است، نه علت گرايش به آن.

توضيح آن كه ايمان به خدا مانند دم مسيحايى است كه در بسيارى از مواقع موجب آرامش روحى و فكرى انسان مى شود; چون انسان معتقد به خدا مى تواند با تكيه به خدا، بسيارى از ناملايماتى كه غالباً در آن ها اختيارى ندارد، تحمل كند. شدايد و مصايب و انديشه فنا و ناآگاهى به معمّاى هستى از عوامل مهم اضطراب است و نگرانى است كه مذهب در تخفيف آن ها نقش مؤثرى ايفا مى كند. مذهب، مصيبت هاى گوناگون مثل مرگ و مير عزيران و ياران را با در نظر گرفتن مشيّت الهى كه بر مصلحت خاص استوار است، تخفيف داده و موجب آرامش روحى مى گردد.

دومين عامل نگرانى را، كه انديشه فناست، مذهب با در نظر گرفتن بقاى روح و عدم فناى مطلق حل كرده و موجب تسلى خاطر مى گردد.

سومين عالم اضطراب و نگرانى ماديگرى بى حدّ و حصر و يكنواخت بودن زندگى است كه اعتقاد به خدا با تعاليم ويژه اخلاقى، كه پشتوانه مذهبى دارد، موجب آرامش روحى مى گردد.

البته، بايد توجه داشت آرامشى را كه مذهب مى دهد، همراه با سلب مسؤوليت و تسليم شدن به هر ظلم و ستمى نيست، بلكه همراه با مسؤوليت فردى و اجتماعى است. به همين دليل، اگر مذهب به طور صحيح پياده شود، عامل مهمى براى دفع نگرانى ها و اضطراب هاست.

خلاصه آن كه اگر انسان در هنگام ترس، به دامان خدا يا خدايان دست مى زده است، به اين دليل نبوده كه با اعتقاد خود آن حوادث و روى دادهاى طبيعى را تعديل كند و بگويد عامل اين حوداث خدا يا خدايان هستند، بلكه او قبلاً هم ايمان داشته و در زمان بروز حوادث، به درگاه خدا دعا و راز و نياز مى كرده تا به آرامش روحى برسد. بنابراين، اشكال از اين جا شروع شده كه معلول يا نتيجه را ـ يعنى آرامش در پرتو ايمان به خدا ـ به جاى علت گرفته اند.

نكته جالب توجه اين كه راسل نيز همين خطا را مرتكب شده و ترس را عامل گرايش به خدا شمرده است. او خدا را به منزله پناهگاهى تلقى كرده كه بشر در سايه وجود او آرامش از دست رفته را باز مى يابد;مى گويد:«انسانيت درخطرزوال است و اكنون هراس همچون روزگاران گذشته، انسان ها را متمايل ساخته تا در وجود خدا به جستوجوى پناهگاهى برخيزند.» 19

انيشتين ( Einstein ) در بحث از اين فرضيه، بيان جالبى دارد; او مى گويد: انگيزه گرايش به خدا و مذهب در عده اى از افراد، كه داراى رشد عقلى كافى نيستند، ممكن است مسأله ترس بوده باشد. ولى افرادى نيز هستند كه از تفكرات عميقى برخوردارند و گرايش آن ها نسبت به خدا بر اثر ترس و هراس نبوده است. وى چنين مى نويسد: «پس آن، چه احساس و احتياجى است كه بشر را به مذهب و احساس مذهبى ـ به معناى وسيع كلمه ـ رهبرى نموده است؟ با كمى دقت، معلوم مى گردد كه هيجانات و احساسات موجد مذهب بسيار مختلف و متفاوت اند.

براى يك انسان ابتدايى، ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانوران وحشى، ترس از مرض ايجادكننده زمينه مذهبى است. فكر محدود و عدم رشد عقلى انسان بدوى براى خود موجودات كمابيش مى سازد كه اين موجودات را به دست و فكر خود مى سازد و بعد از اين آفريدن، به اين فكر مى افتد كه چگونه از خشم آن ها جلو بگيرد و چه طور بر سر لطفشان آورد. اين مسأله هم با انجام اعمالى مخصوص و گذراندن قربانى ها وتقديم هدايايى حل مى شود. اين رسوم از نسلى به نسل ديگر مى رسد، بر وفق شرايط زمان و مكان تغييراتى مى يابد و گاهى تعديل مى شود تا بيش تر با زندگى بشر فانى توافق داشته باشد... ولى فراموش نشود كه در اين بين، عده قليلى از افراد و اجتماعات يافت مى شود كه يك معناى واقعى از وجود خدا را وراى اين اوهام دريافته اند كه به واقع، داراى خصايص و مشخصات بسيار عالى و تفكرات عميق و معقول بوده، به هيچ وجه قابل قياس با آن عموميت عقيده نيستند. اما يك عقيده و مذهبى ثالث بدون استثنا، در بين همه وجود دارد، گرچه با شكل خالص در هيچ كدام يافت نمى شود، من آن را «احساس مذهبى آفرينش يا وجود» مى دانم. بسيار مشكل است كه اين احساس را براى كسى كه به طور كامل فاقد آن است توضيح دهم، به خصوص كه در اين جا ديگر بحثى از آن خدا، كه با اشكال مختلفه تظاهر مى كند، نيست.

در اين مذهب، فرد كوچكى آمال و هدف هاى بشر و عظمت و جلالى را كه در ماوراى امور و پديده ها در طبيعت و افكار تظاهر مى نمايد، حس مى كند.» 20

بنابراين، با توجه به اين كه عده كمى بر اثر عامل ترس به خدا و دين گرايش پيدا كرده اند، اين مسأله نمى تواند ترس را علت اصلى گرايش به دين قرار دهد. 21

روبرتسون اسميت ( Robertson Smith )درباره مذهب چنين مى گويد: «مذهب عبارت از يك ترس مبهم از قواى نامرئى نيست، بلكه رابطه كليّه افراد يك جامعه با قدرتى كه نيكى جامعه را مى خواهد و حافظ نواميس نظم اخلاقى آن است، مى باشد.» 22

وقتى از برتراند راسل سؤال مى شود كه چرا در قرون گذشته بشر به مذهب احتياج پيدا كرده است، چنين جواب مى دهد: «گمان مى كنم منشأ مذهب قبل از هر چيز ديگر، ترس و وحشت باشد. انسان خود را بى نهايت ناتوان احساس مى كند و علّت اصلى وحشت او سه عامل است:

اولاً، بلايى است كه طبيعت مى تواند بر سرش بياورد; مثلاً، به وسيله رعد او را به هلاكت رساند يا در اثر زمين لرزه در اعماق زمين مدفون شود.

ثانياً، آسيبى است كه ابناى نوع خودش مى توانند به او برسانند، مثلاً، در ميدان جنگ او را بكشند.

عامل سوم كه به مذهب بستگى پيدا مى كند، عبارت از اعمالى است كه شهوات ويژه انسان به هنگام غليان و شدت مى توانند او را به انجام آن ها وادار كنند. البته انسان به خوبى مى داند كه پس از اعاده آرامش، از اين كه چنين اعمالى انجام داده است، متأسف خواهد شد. اين ها علل اصلى ترس و وحشتى است كه اكثريت مردم به آن دچارند. مذهب از شدت اين خوف و ناراحتى مى كاهد.» 23

ويل دورانت راجع به سرچشمه هاى دين مى گويد: «همان گونه كه لوكرتيوس، حكيم رومى، گفته، ترس نخستين مادر خدايان است و از ميان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهم ترى دارد. حيات انسان اوليه در ميان هزاران مخاطره قرار داشته و كم اتفاق مى افتاده است كه كسى با مرگ طبيعى بميرد، پيش از آن كه به پيرى برسد. بيش تر مردم در نتيجه حمله هاى متجاوزانه ديگران يا بيمارى هاى مهلك از دنيا مى رفته اند. به همين دليل بود كه انسان اوليه نمى توانست باور كند كه مرگ يك حادثه و نمود طبيعى است و به همين دليل، هميشه براى آن علتى فوق طبيعى تصور مى كرد.

در اساطير ساكنان جزيره بريتانياى جديد، چنين است كه مرگ نتيجه اشتباهى از خدايان است: كامبينانا خداى خير به برادر احمق خود، كورووا، گفت: «به زمين فرود آى و به مردم بگوى تا از پوست خود درآيند و از مرگ رهايى يابند. پس از آن به ماران بگوى كه از امروز مرگ آن ها حتمى است.» ولى كورووا اشتباه كرد و سرّ جاودانى را به ماران گفت و خبر مرگ را به انسان رسانيد. 24

بسيارى از قبايل چنين مى پندارند كه مرگ نتيجه جمع شدن و كوچك شدن پوست است و اگر انسان توانست پوست خود را عوض كند جاودانه و زنده مى ماند.

ترس از مرگ و احساس شگفتى از حوادثى كه بر حسب تصادف ايجاد مى شود يا انسان نمى تواند علت آن ها را درك كند و اميد به كمك خدايان و شكرگذارى درمقابل خوش بختى هايى كه براى انسان حاصل مى شده، همه عواملى بوده كه اعتقادات دينى را سبب شده است. آنچه بيش تر مايه تعجّب انسان مى شده و در نظر وى اسرارآميز جلوه مى كرده مسائل مربوط به جنس، خواب ديدن و تأثير موجودات سماوى بر روى زمين و انسان بوده است. انسان اوليه از اين كه در خواب، اشباحى به نظرش مى رسيد، به خصوص وقتى اشباح كسانى كه به يقين مى دانست مرده و از دنيا رفته اند، در خواب بر او تجلّى مى كردند سخت در انديشه و شگفتى فرو مى رفت و دچار ترس و وحشت مى شد. او مردگان خود را با دست خود در خاك مى گذاشت تا از بازگشت آنان در امان بماند; همراه مرده غذا و احتياجات ديگر وى را داخل گور مى كرد كه نيازى به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شرّ او در امان بمانند; گاهى وارث مرده خانه اى را كه مرگ در آن رخ داده بود براى مرده مى گذاشت و از آن جا نقل مكان مى كرد; در بعضى از جاها، انسان اوليه در ديوار خانه سوراخى مى كرد و مرده را از آن جا بيرون مى برد و سه دور با سرعت دورِ خانه مى گرداند و از آن جا دور مى كرد و به خاك مى سپرد، به اين اميد كه روح راه بازگشت به خانه را گم كند و نتواند هرگز به آن جا بازگردد. نظير چنين حوادثى، انسان اوليه را به اين فكر انداخت كه هر موجود زنده اى بايد روح يا نيروى اسرارآميز ديگرى داشته باشد كه در هنگام بيمارى يا خواب يا مرگ از بدن او خارج شود.

در كتاب اوپانيشادها از كتاب هاى هندى قديم چنين آمده است:«هرگزشخص خوابيده را به سختى از خواب بيدار نكنيد; چه ممكن است روح راه بازگشت به بدن را گم كند، كه چاره آن بسيار دشوار است.» 25

نه تنها انسان داراى روح است، بلكه هر چيز براى خود روح خاصّى دارد. جهان خارجى مرده و بى احساس نيست، بلكه موجودى است كه كاملاً نشاط زندگى در آن جريان دارد. فلاسفه قديم مى گفتند: اگر چنين نباشد بسيارى از نمودهاى طبيعت از قبيل حركت خورشيد، صاعقه هاى مرگبار و زمزمه درختان غير قابل تعبير مى ماند. از اين رو، انسان اشيا را بدون شخصيت و مجرّد در نظر نمى گرفت; براى آن ها شخصيتى قايل بود. به عبارت ديگر، دين پيش از فلسفه بر روى زمين طلوع كرده است. جان بخشى به اشيا از جنبه شاعرانه دين و جنبه دينى شعر سرچشمه مى گيرد. ساده ترين شكل اين تصوّر درسگى قابل مشاهده است كه وقتى برگى با حركت خفيف باد در مقابل او، روى زمين به پيش مى رود، با دهشت به آن مى نگرد; گويى چنان مى پندارد كه روحى آن را به جنبش درآورده است. عالى ترين درجه اين تصوّر همان است كه شاعرى هنگام سرودن قصيده اى آشكار مى سازد. به نظر انسان اوليه و در نظر شاعران سراسر روزگار، كوه ها، رودخانه ها، سنگ ها، درختان، ستارگان، خورشيد، ماه و آسمان، همه چيزهاى مقدّسى هستند و مظهر خارجى نفوسى باطنى و غيرمريى مى باشند.

نزد يونانيان قديم، خداى آسمان خدايى به نام اورانوس بوده است. ماه خدايى ديگر به نام سلفه، زمين خدايى به نام گئا، دريا خدايى به نام پوسيدون و جنگل ها خدايى به نام پان داشته است. در نظر طوايف ژرمن قديم، جنگل ها پر بوده است از جنيّان و پريان و غولان و شياطين و جادوان. اثر اين موجودات خيالى را در موسيقى «واگنر» و نمايشنامه هاى «ايسبن» مى توان به خوبى مشاهده كرد.

كشاورزان ساده دل ايرلندى هنوز به جنّ و پرى عقيده دارند و شاعران و نويسندگان ايرلندى اين اعتقادات را در آثار خود رعايت مى كنند. در اين طرز تصور روحانى نسبت به اشيا، زيبايى و حكمت خاصّى وجود دارد; چنان كه گويى انسان دوست دارد كه با اشيا نيز مانند موجودات جان دار معامله كند.

يكى از نويسندگان بسيار حسّاس معاصر، طبيعت را براى روح حسّاس چنين تعريف مى كند:«طبيعت درصورت كلى خود، به شكل مجموعه بزرگى از موجودات زنده مشخصى از يكديگر جلوه گر مى شود كه حيات در بعضى از آن ها آشكار است و در برخى ديگر پنهان. در همه آن ها، عنصر روحانى و عنصر مادى ـ هر دو ـ موجود است و همين آميزش روح و ماده است كه سرّ عميق وجود را تشكيل مى دهد. عالم پر از خداست! از هر ستاره و از هر تخته سنگ وجودى تجلّى مى كند و ما را به دريافت نيروهاى فراوانى كه با نيروهاى خدايى شباهت دارد، موفق مى سازد. بعضى از اين ها نيرومند است و بعضى ديگر ناتوان; پاره اى باشكوه است و پاره اى ناچيز. ولى همه چيز در ميان آسمان و زمين به طرف يك مقصد اسرارآميز حركت مى كند.» 26

با توجه به مطالب مذكور، بايد توجه داشت كه دين به عنوان اعتقاد به غيب به صورت يك نيروى غريزى و فطرى از ابتداى خلقت در انديشه بشر وجود داشته است و شايد بتوان گفت كه نخستين تفكرات فلسفى بشر اين بوده كه از كجا آمده و به كجا خواهد رفت. در ميان انسان هاى ماقبل تاريخ هم نوعى اعتقاد به رستاخيز و زندگى پس از مرگ وجود داشته كه وجود ملزومات شخصى كشف شده در گورهاى آن دوران، دليل اين ادعاست.

در هر مرحله از مراحل تمدن بشرى، دغدغه دين دارى در مغز انسان وجود داشته است، همان گونه كه در عصر حاضر نيز علوم طبيعى با همه بسط و انتشارش نتوانسته عطش حقيقت جويى بشر را برطرف كند و انسان متمدّن را از دايره ايمان خارج سازد، بلكه به عكس بسيارى از دانشمندان جهان مثل انيشتين، پيشرفت علمى اش موجب شد كه دين دارى و ايمان به خدا در او تقويت گردد. خلاصه آن كه تا زمانى كه انسان در كره خاكى وجود دارد، غريزه دين دارى نيز همچون غريزه تشنگى در نهاد او خواهد بود. گرچه بعضى از دانشمندان اروپايى در قرون اخير علت دين دارى را عواملى همچون ترس، جهل و نياز دانسته اند، اما اين گونه نظريه ها چندان طرف دارى پيدا نكرده و از همان ابتدا كاملاً بى ارزش بوده است، زيرا نه هر ترسوترى مؤمن تر است و نه هر جاهلى دين دارتر، بلكه عكس آن غالباً صادق است. مى فرمايد: «فَاَقِم وَجهكَ لِلّدينِ حَنيفاً فِطرةَ اللّهِ التّي فَطَرالنَّاسَ عَليها»(روم: 30) 27

نتيجه گيرى

همان گونه كه اشاره شد، فرضيه ترس در پيدايش دين در نوشته هاى جامعه شناسان، ماديگرا ديده مى شود. در بررسى سخنان ويل دورانت، راسل و ساموئيل كينگ و فرضيات آنان، ملاحظاتى وجود دارد كه نبايد آن ها را از نظر دور داشت. ما هر قدر به اين فرضيه ها و ابداع كنندگان آن ها خوش بين باشيم، باز نمى توانيم اين حقيقت را انكار كنيم كه هيچ يك از آن ها توانايى و جرأت آن را ندارند كه فرضيه خود را به عنوان يك موضوع قطعى و اثبات شده تلقّى و ابراز كنند، بلكه از نظر تجزيه و تحليل هاى مادى، در نهايت به همان مى رسند كه ساموئل كينگ اظهار داشته است:

«منبع مذهب مستور از اسرار است از ميان نظريه هاى بى شمار دانشمندان در اين خصوص; برخى منطقى تر از ديگران به نظر مى رسد، ولى حتى بهترين اين نظريه ها از لحاظ ثبات علمى محل ايراد است و از دايره تصور منطقى خارج نيست و به همين جهت، جامعه شناسان پيرامون منبع مذهب اختلاف نظرشديدى دارند.» 28

همان گونه كه ملاحظه مى شود، او اين فرضيه ها را صرفاً يك سلسله تصوّرات و نه تصديقات اثبات شده معرفى مى كند. علاوه بر اين، غالب اين فرضيه ها ـ در تحليل نهايى ـ حتى چندان منطقى هم نمى توانند باشند. گويا طرف داران اين نظريه، همگى درباره «فقدان ريشه فوق طبيعى براى مذهب» با هم توافق كرده و متعهد شده اند كه مذهب را ساخته فكر بشر و چهره اى از خواسته ها واميال و غرايز درونى او بدانند، با اين كه در حقيقت، هيچ گونه دليل براى انكار ريشه ماوراى طبيعى مذهب در دست ندارند. بنابراين، اساس فرضيه هاى خود را بر يك موضوع كاملاً مشكوك بنا نهاده اند.

ممكن است وجود خرافات و مسائل ضد علمى در برخى مذاهب، آن ها را بر اين كار تشجيع كرده باشد، ولى به واقع، نفوذ خرافات و عقايد غير منطقى منحصر به مسائل مذهبى نيست، بسيارى از علوم نيز پيش از كشف و معرفى لازم، با چنان مطالبى آميخته بوده است. كيست كه افسانه هاى مربوط به «كيميا» در علم شيمى را، كه حتى نام آن از ماده «كيميا» گرفته شده، نشنيده باشد؟ اما اگر ـ فى المثل ـ ما وجود كيميا را مانند بسيارى از پژوهندگان علوم يك خرافه بدانيم، هرگز دليل بر آن نخواهد شد كه اين حكم را به تمام مسائل شيمى سرايت دهيم.

عجيب تراين كه بسيارى ازجامعه شناسان براى شناخت ريشه هاى مذهب، كار خود را از مطالعه مذاهب اقوام وحشى و نيمه وحشى شروع كرده اند و آن ها را الگوى يك مذهب اصيل و دست نخورده پنداشته اند، چنان كه كينگ از دوركيم نقل مى كند كه نام برده ضمن تلاش براى كشف منبع مذهب، توجه خود را بيش تر به تجزيه مذهب بوميان اوليه استراليا، كه به منزله كهن ترين جامعه بشرى به شمار مى روند، متمركز ساخت; 29 يعنى اقوامى كه همه حقايق را بر اثر جهل با خرافات مى آميزند! چه اشتباه بزرگى و چه گناهى نابخشودنى! درست مثل اين كه كسى بخواهد براى مطالعه درباره پزشكى اصيل، روى طرز درمان هاى آميخته به هزارگونه اشتباه كارى در ميان اقوام نيمه وحشى مطالعه كند!

اثر آرام بخشى مذهب در برابر عوامل ترس، چه ناشى از عوامل طبيعى و يا از هم نوع يا ترس از عواقب گناه باشد، قابل انكار نيست; چه اين كه مذهب پيش از هر چيز، بر توجه به مبدئى كه قدرت وسيع و گسترده او به هيچ عامل ترسى ياراى مقاومت نمى دهد، بنا شده است و اتكاى بر او مى تواند انسان وحشت زده در برابر عوامل نابودكننده را به آرامش دعوت كند تابرترس خويش غلبه نموده و تسكين يابد.

آيه «فَاذِا رَكبِوُا فِى الفُلكِ دَعوُاللّهَ مُخلصينَ لَه الدّينَ فَلمّا نَجّاهُم اِلىَ البِرَّ اِذَا هُم يُشركونَ» (عنكبوت: 65) روشنگر اين حقيقت است كه حتى مشركان هنگام فرو رفتن در امواج ترس، كه از كوچكى قدرت آن ها در برابر عظمت درياى طوفان زده سرچشمه مى گرفت، با ايمان به اللّه و فراموش كردن بت ها، آرامش خود را باز مى يافتند تا چه رسد به مومنان كه به مضمون آيه «اَلا اِنّ اَولياءَ اللّهِ لاخوفٌ عَليهم و لَا هُم يَحزنونَ» (يونس: 62) و آيه «وَ الّذينَ آمنُوا وَلم يَلبسُوا اِيمانَهم بِظُلمِ اولئكَ لَهُم الأَمنُ» (انعام: 83)، با اتّكا به قدرت لايزال الهى، ترس از غير او براى آن ها مفهومى ندارد و با ايمان به جهان پس از مرگ و زندگى جاويدان رستاخيز، «مرگ»، كه خوفناك ترين چهره را در ميان عوامل ترس دارد، از «نقطه نابودى و فنا» به دريچه اى براى يك زندگى عالى تر و وسيع تر تبديل مى گردد، به خصوص اگر در راه هدف مقدسى همچون «شهادت» صورت گيرد كه در اين صورت، كاملاً دوست داشتنى و افتخارآميز خواهد بود و چه قهرمانى ها كه همين عقيده مذهبى در طول تايخ بشر آفريده و هيچ كس نيست كه بخش هايى از آن را نشنيده باشد.

به تعبير ديگر، عقيده مذهبى مى تواند انسان را به يك موجود غير قابل شكست در برابر عواملى، كه حيات او را تهديد مى كند، تبديل نمايد و شعارش اين شود: «قُل هَل تَربَّصونَ بِنا اِلّا اِحدىَ الحُسينينِ» (توبه: 52); درباره ما چه انتظارى داريد؟ كشتن يا كشته شدن در ميدان جهاد ـ هر چه باشد ـ براى ما نيكى و پيروزى است.

آرى، اين ها را نمى توان انكار كرد. ولى مجدّداً اين بحث پيش مى آيد كه آيا اين ها «اثر» است يا «انگيزه»، بركات مذهب است يا علل پيدايش آن، از نتايج است يا از اهداف و پايه گذاران اين فرضيه ـ در حقيقت، هيچ گونه دليلى بر اثبات احتمال دوم ندارند و سخنان آن ها ـ چنان كه ملاحظه شد ـ از دايره ادعا فراتر نمى رود، همين قدر مى گويند كه در مذهب اين اثر وجود دارد، اما به چه دليل عامل پيدايش بوده معلوم نيست. فى المثل، در بحث عامل پيدايش خواب، اين فرضيه كه عامل آن كم شدن جريان خون در مغز يا مسموميت خون بر اثر بيدارى و كار مداوم است، از طرف دانشمندان فيزيولوژيست رد شده; زيرا مقارن وجود خواب چنين آثارى در انسان پيدا مى شود، ولى هيچ دليلى بر انگيزه بودن آن براى پيدايش خواب در دست نيست. 30

اين مسأله را نبايد انكار كرد كه در ميان مذاهب ساختگى و غير اصيل، كه نقش اصلى در آن ها بر عهده خرافات است، ترس هاى موهوم با مسائل مذهبى كاملاً آميخته است.


1 و 2 و 3 ـ نصرالله پور افكارى، فرهنگ جامعه روان شناسى روان پزشكى و زمينه هاى وابسته، (انگليسى، فارسى)، تهران، فرهنگ معاصر، 1373، ج 1، ص 452

4 و 5 ـ 6 ـ همان، ج 1، ص 566/ ج 2، ص1124

7 و 8 ـ همان، ج 2، ص 26 ـ 1125

9 ـ 10 ـ همان، ج 1، ص 600 به نقل از: زيگموند فرويد، وراء اصل لذت، بى تا/ ص 93

11 ـ 12 ـ ناصر مكارم شيرازى، انگيزه پيدايش مذاهب، چاپ دوم، قم، هدف، ص 216، به نقل از: نهج البلاغه، كلمات قصار/ ص 214 ـ 216

13 ـ عبداللّه نصرى، خدا در انديشه بشر، تهران، دانشگاه علاّمه طباطبائى، 1373، ص 38، به نقل از: تاريخ و فلسفه مذاهب جهان، ص 4

14 ـ همان، ص 40، به نقل از: توضيح و بررسى مصاحبه برتراند راسل ـ وايت، ص 157 و 158.

15 ـ برتراند راسل، چرا مسيحى نيستم؟، ترجمه س. الف. س. طاهرى، انتشارات كتابخانه ملّى، 1349، ص 35 و 36

16 ـ عبدالله نصرى، پيشين، ص 41 به نقل از: روان شناسى براى همه، ص 100

17 ـ همان، ص 42 به نقل از: روان شناسى پرورشى، ص 208

18 ـ همان، به نقل از: خلاصه فلسفه، ج 1: روان شناسى، ص 423

19 ـ همان، ص 44، 43، به نقل از: برتراند راسل، چرا مسيحى نيستم؟، پيشين، ص 238

20 ـ 21 ـ همان، ص 46، به نقل از: دنيايى كه من مى بينم، ص 56 و 54/ ص47 ـ 37

22 ـ همان، ص 47 به نقل از: ساموئل كينگ، جامعه شناسى، ص 129

23 و 24 و 25 ـ برتراند راسل، جهانى كه من مى شناسم، ترجمه روح الله عباسى، چاپ چهارم، تهران، شركت سهامى سپهر، 2537، ص 28

26 ـ ويل دورانت، تاريخ تمدّن (مشرق زمين; گاهواره تمدن)، ترجمه احمد آرام و ديگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ج 1، ص 72

27 ـ غلامعلى آريا، آشنايى با تاريخ اديان، تهران، پايا، 1376، ص 15

28 ـ ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ص 210 ساموئل كينگ، جامعه شناسى، ص 99

29 ـ همان، به نقل از: ساموئل كينگ،پيشين، ص 201

30 ـ همان، به نقل از:...، خواب از نظر پاوف، فصل انتقاد از فرضيه هاى مختلف خواب، ص 21

ساير منابع

1ـ ساموئل كينگ، جامعه شناسى، ترجمه مشفق همدانى، تهران، سيمرغ، 1355

2ـ زيگموند فرويد، توتم و تابو، ترجمه ايرج پورباقر، تهران، آسيا، 1362

3ـ عبدالله نصرى، انتظار بشر از دين (بررسى ديدگاه ها در دين شناسى معاصر)، تهران، مؤسسّه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، سال 1378

4ـ فضل الله كمپانى، ماهيت و منشأ دين، تهران، فراهانى، 1362

5ـ عباس آريانپور كاشانى، فرهنگ نشر فارسى به انگليسى (يك جلدى)، تهران، امير كبير، 1373

/ 1