علل ناديده گرفتن ارزشها
شمساللّه مريجى پيشگفتار
بدون شك، امنيّت اساسىترين هدفى است كه بشر را به گزينش زندگى اجتماعى واداشته است و تحقق اين خواسته انسانى تنها در گرو شكلگيرى جامعه است و جامعه نيز تنها در پرتو وجود فرهنگ شكل مىگيرد و فرهنگ نيز به نوبه خود وامدار ارزشهاست. از اينرو، مىتوان گفت: قوام جامعه در حقيقت به وجود ارزشهاى حاكم بر آن است؛ زيرا جامعه چيزى جز ارتباطات و كنش و واكنشهاى افراد، كه در پرتو ارزشهاى حاكم شكل مىگيرند، نيست. و اين ارزشها هستند كه با مشخص كردن خوبىها و بدىها و امور مطلوب براى افراد جامعه، چراغ هدايت رفتار فردى و گروهى را برمىافروزند. بديهى است كه ناديده گرفتن ارزشهاى حاكم بر جامعه مىتواند پيامدهاى ناگوارى را به همراه داشته باشد و ناگوارتر آنگاه خواهد بود كه ارزشهاى حاكم بر جامعه، ارزشهاى دينى و الهى باشند كه در اين صورت، ناديده گرفتن آنها نه تنها موجب اختلال در امنيت مادى اعضاى جامعه مىگردد، بلكه امنيّت و شؤون معنوى و كمالات انسانى آنها را نيز در معرض خطر قرار خواهد داد. از آنجايى كه در هر جامعهاى، افرادى هستند كه ارزشهاى حاكم بر آن را ناديده گرفته و نسبت به ارزشها و هنجارهاى آن ناسازشكارند و رفتار نابهنجار بروز داده و آرامش و سلامت جامعه را به خطر مىاندازند و امنيت اجتماعى را كمرنگ مىكنند، شناخت عوامل و زمينههاى پيدايش ناهنجارىهاى اجتماعى بر پژوهشگران اجتماعى لازم و ضرورى است. نگارنده نيز به عنوان پژوهشگر اجتماعى سعى دارد با استفاده از آموزههاى دينى و اطلاعات جامعهشناختى، علل ناديده گرفتن ارزشها و در حد امكان شيوه پيشگيرى آن را مورد بررسى قرار دهد تا به نوبه خود تلاشى در جهت امنيت انسانى انجام داده باشد. ضرورت زندگى اجتماعى
اينكه انسان موجودى اجتماعى است و براى دستيابى به سعادت و كمال مطلوب خود ناگزير است كه زندگى جمعى در قالب جامعه را برگزيند، همواره مورد پذيرش و تأكيد حكما و انديشمندان بوده و هست. ارسطو، حكيم يونانى، انسان را داراى يك غايت فطرى دانسته و معتقد است: «موجود انسانى وظيفهمند است كه براى تحقق اين غايت انسانى به خير و خوشبختى و صلاح دست يابد و در اين زمينه ويژگى منحصر به فرد انسانى نسبت به ساير موجودات اين است كه غايت فطرى او بيرون از جامعه ممكنالوصول نيست؛ چه اينكه وى موجود اجتماعى است و نمىتواند در وراى جامعه مدنى خويشتن خويش را بازيابد.» (1) ابونصر فارابى، حكيم اسلامى، نيز انسان را فطرتا كمالطلب دانسته و اعتقاد دارد كه زندگى بالاجتماع است كه مىتواند كمال انسانى را برايش به ارمغان آورد. البته به گمان فارابى زندگى انفرادى هم به گونهاى امكانپذير است، لكن انسان را به سعادت محتوم و كمال مطلوب راهبر نتواند بود؛ چون علاوه بر نيازهاى مادى كه تنها با تعاون اجتماعى و همكارى متقابل افراد قابل برآورده شدن است، شخصيت انسانى نيز در پرتو روابط اجتماعى تكامل و قوام مىپذيرد. (2) اساسا دانشمندان در اصل ضرورت وجود جامعه و تأثير آن بر شكلگيرى شخصيت انسانى اتفاق رأى دارند، هرچند در تعيين ميزان اين تأثير اختلافنظر دارند و گروهى بر اين گمان پاى مىفشارند كه افراد انسانى در حكم ياختهها و اعضايى هستند كه پيكر جامعه را مىسازند و ماهيت انسانى انسان در ظرف جامعه و زندگى اجتماعى تحقق مىيابد و انسان فرآورده جامعه است. همانگونه كه ياختهها و اعضاى بدن آدمى هويت مستقلى ندارد، فرد هم هويت مستقل ندارد، بلكه وابسته و تابع جامعه است و همه آنچه را به عنوان يك انسان دارد، از آن دريافت كرده است. (3) اما جمعى ديگر بر اين باورند كه جامعه چيزى جز جمع جبرى افراد نبوده و تأثيرش اولاً، بالاتر از تأثير اكثريت افراد جامعه در فرد يا افراد خاص نبوده و ثانيا، جامعه تنها در به فعليت رساندن قواى فطرى فرد سهيم است. استاد محمدتقى مصباح يزدى با تأكيد بر مطلب مزبور مىگويد: «جامعه دو گونه از دانستنىها را به فرد مىآموزد:1. آنهايى كه جنبه ابزارى دارند، مانند زبان و خط و اعتباريات صرف؛
2. آنهايى كه در تكوين شخصيت آدمى تأثير دارند، مانند علوم و معارف حقيقى و معارفى كه اعتباريات داراى منشأ حقيقى را مىشناسانند. به علاوه، جامعه در به فعليت رساندن قواى فطرى فرد سهم بسزايى دارد.» (4 ) به هر تقدير، انديشمندى نيست كه وجود جامعه و زندگى اجتماعى را ضرورى نداند و بر سعادتبخشى جامعه تأكيد نداشته باشد. از سوى ديگر، احكام و دستورات فراوانى در اسلام و معارف اسلامى درباره حفظ و سلامت جامعه آمده است؛ زيرا جامعه محل پرورش آدمى و جايگاه رسيدن او به كمال انسانى است. از اينرو، اسلام نيز بر ضرورت عقلانى زندگى اجتماعى صحّه گذارده و ضمن تأييد آن، بر جامعهاى سالم، امن و مناسب جهت پرورش فضائل انسانى و اسلامى تأكيد مىكند.
فرهنگ؛ بنيان جامعه
آنچه كه سبب پيدايش پرسش مذكور گرديد اين است كه با توجه به اينكه جامعه وجودى حقيقى و مستقل و امرى منحاز از افراد تشكيلدهندهاش نيست و با عنايت به اينكه افراد نيز داراى روحيات متفاوت و صاحب سلايق و ذوقهاى مختلف بوده، به نحوى كه هر شخصى داراى شخصيتى ويژه و منحصر به فرد است، چه عاملى توانسته است اين افراد را در كنار هم قرار داده، به كنش متقابل وا دارد؟ جامعهشناسان معتقدند كه «فرهنگ» تنها عاملى است كه توانسته افراد و گروههاى متعدد را گردهم آورده و به مانند ملاطى، خشتهاى اجتماعى را بر هم چيده و بنايى چون جامعه را صورت بخشد؛ زيرا اعضاى جامعه تنها با تكيه بر فرهنگ توانستهاند روابط گروهى و كنش متقابل اجتماعى خويش را سامان دهند. به همين دليل است كه فرهنگ تنها مفهومى است كه بيش از هر مفهوم ديگر توجه دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى را به خود معطوف داشته است، تا جايى كه بيشترين تعريف را درباره فرهنگ ارائه دادهاند. هرسكويتس، از حدود دويست و پنجاه تعريف ياد مىكند، كروبر به سيصد تعريف اشاره مىكند و گاه نيز رقم چهارصد (5) و بلكه پانصد را براى تعاريف فرهنگ ذكر كردهاند. به هر روى، شايعترين تعريفى كه از فرهنگ ارائه مىدهند اين است كه: «فرهنگ به شيوههاى زندگى كه افراد يك جامعه مىآموزند، در آن مشاركت دارند، و از نسلى به نسل ديگر انتقال مىيابد، اطلاق مىشود.» (6) فرهنگ داراى سه عنصر شناختى، مادى و قواعد سازمانى است كه جنبه شناختىاش عبارت است از: «ارزشها، ايدئولوژىها و دانشها»، جنبه مادى (فنى) فرهنگ «مهارتهاى فنى، هنرها، ابزار و وسايل و اشياى مادى ديگرى است كه اعضاى آن جامعه از آن استفاده مىكنند» و قواعد سازمانى فرهنگ «مقررات، نظامها و آيينهايى است كه انتظار مىرود اعضاى آن گروه هنگام فعاليتهاى روزمره زندگى از آن پيروى مىكنند.» (7) با توجه به تعريف مذكور، به خوبى دانسته مىشود كه هيچ جامعه و جمعى بدون فرهنگ قدرت شكلگيرى نداشته و عملاً تشكيل جامعه ناممكن خواهد بود؛ زيرا افراد و گروهها تنها در پرتو عناصر سهگانه مذكور است كه مىتوانند ارتباطات و كنش متقابل خود (كه اساس تشكيل جامعه است) را سامان بخشند. از اينرو، قوام جامعه را به فرهنگ دانستهاند. حال بايد ديد كه قوام و بنيان فرهنگ چيست؟ ارزشها؛ بنيان فرهنگ
پيشتر اشاره شد كه فرهنگ داراى عناصر سه گانه است، اما آنچه مهم است آنكه بدانيم كداميك از اين سه عنصر فرهنگى نقش بنيادى داشته، به طورى كه هرگونه دگرگونى و تحول در آن باعث تغيير ساير بخشهاى فرهنگ مىگردد؛ يعنى قوام و بنيان فرهنگ چيست؟ دانشمندان فلسفه علوم اجتماعى، قوام فرهنگ را به ارزشهاى آن دانسته و اعتقاد دارند كه اين ارزشهاى جامعه است كه آن جامعه را داراى هويت و قوانين ويژه مىسازد. (8) از اينرو، جامعهشناسان براى ارزشها نقشى كليدى و بنيادى قايلاند؛ چرا كه جنبه مادى و قواعد سازمانى فرهنگ، مستقيم و غيرمستقيم تحت تأثير جنبه شناختى و بخصوص ارزشها هستند، ارزشها در حقيقت چراغ هدايت و سامان بخش ساير بخشهاى فرهنگىاند. اين واقعيت را در تعريفى كه از ارزشها ارائه مىدهند، به خوبى مىتوان مشاهده كرد. در تعريف ارزشها گفتهاند: «ارزشها، باورهاى ريشهدارىاند كه گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبىها و بدىها و كمال مطلوب به آن رجوع مىكند.» (9) با توجه به تعريف مزبور است كه جامعهشناسان نقش ارزشها را در جامعه بسيار كليدى دانسته و از آن به چراغ هدايت رفتار تعبير نمودهاند. از اينرو، نه تنها قوام فرهنگ، بلكه قوام جامعه را وابسته به ارزشها دانستهاند. تفاوت ارزشها
اينكه هيچ جامعهاى بدون وجود ارزشها توان ادامه و استمرار حيات اجتماعى و گروهى ندارد، امرى روشن و غيرقابل انكار است؛ زيرا بنيان هر جامعه و جمعى به روابط گروهى و كنش متقابل افراد آن است و اين مهم تنها در پرتو ارزشها ميسّر خواهد بود. اما آنچه كه توجه هر محقق و پژوهشگر اجتماعى را به خود معطوف مىدارد اين است كه چرا برخى از جوامع داراى هويتى با ثبات و انسجام اجتماعى قوى و با دوام هستند و برخى ديگر داراى هويتى متزلزل، ناپايدار و همبستگى اجتماعى ضعيف و بىثبات؟ پرسش مذكور آنگاه پر رنگتر مىشود كه قوام جوامع را به ارزشها دانستهاند؛ آيا ارزشها كه باورهاى ريشهدارى هستند، ريشه در امر واحدى ندارند و آيا تفاوتى بين ارزشها وجود دارد كه شاهد جوامع متعدد هستيم؟ چون اگر تفاوتى نباشد و ارزشهاى حاكم بر جوامع، ريشه در امر واحدى داشته باشند، شاهد جوامع متفاوت نخواهيم بود. هرچند نوشتار حاضر در جستوجوى شناسايى و تبيين عوامل ناديده گرفتن ارزشهاى حاكم بر جوامع توسط برخى از افراد منحرف در جامعه است، اما پاسخ به پرسش مزبور، خود به نوعى مىتواند راهگشاى مسير اين تحقيق باشد. از اينرو، بايد گفت: سرّ استحكام و قدمت برخى جوامع و تزلزل و ناپايدارى برخى ديگر در نوع ارزشهاى حاكم بر آنهاست؛ چون ارزشها، باورهاى ريشهدارىاند كه چراغ راه جوامع مىشوند، و بايد ديد كه اين باورها در چه چيزى ريشه دارند. به ديگر سخن، ارزشها با توجه به ريشه پيدايششان متفاوت هستند و از اين جهت مىتوان ارزشها را به سه دسته ذيل تقسيم نمود: الف. ارزشهاى اجتماعى
منظور از ارزشهاى اجتماعى، آن دسته از باورداشتهايى هستند كه توسط غالب افراد جامعه مورد پذيرش قرار گرفتهاند. اينگونه ارزشها غالبا توسط گروهى خاص به عنوان كارگزاران و حاكمان اجتماعى و يا گروههاى ذىنفوذ كه در مجارى قانونگذارى نفوذ دارند، ترسيم و مورد اجرا گذاشته مىشوند؛ چون دولتها و كارگزاران حكومتى با خطمشىها و اهداف كلى خود، در ايجاد و تغيير هنجارها و ارزشها و گرايشها و باورداشتها نقش تأثيرگذارى داشته و دارند. (10) به هر روى، ارزشهاى اجتماعى ريشه در سليقه و ذوق افراد داشته و مشروعيت خود را از قبول عامه به دست مىآورند. چنين ارزشهايى شبيه آبهاى راكد و بىريشهاى هستند كه در برابر خورشيد متزلزل و ناپايدارند؛ چون يا در اثر تابش خورشيد تبخير شده و تمام مىشوند و يا در اثر عدم تابش آن، گنديده شده و اثربخشى خود را از دست مىدهند و انسان نمىتواند به حياتبخشى آنها اميدوار باشد. ارزشهاى اجتماعى نيز به توجه با ريشهشان، در حياتبخشى اجتماعى دوام و ثبات ندارند؛ زيرا مبتنى بر ذوق و سليقه ترسيمكنندگان آن مىباشند و با هرگونه تغيير در ذوق و سليقه افراد، ارزش بودن خود را از دست مىدهند؛ چون به اعتقاد اثباتگرايان، ارزش و ارزشمند چيزى است كه براى افراد ارج و بهايى داشته باشد، ارزشها مخلوق روح افراد و تابع اميال و خواستهاى آنها هستند. (11) بديهى است جوامعى كه قوامشان به ارزشهايى باشد كه تنها ريشه در ذوق و ميل افراد دارند، داراى هويتى متزلزل و ناپايدار مىباشند؛ چه اينكه ذوق و سليقه با گذشت زمان و مكان تغيير خواهد يافت. نقص ديگرى كه متوجه ارزشهاى اجتماعى است، فراگير نبودن آنها و به عبارتى، عدم شموليت آنهاست. از آنجا كه اين ارزشها معمولاً توسط گروهى خاص تدوين مىگردند، ميل و خواسته همان افراد را در برمىگيرند و ساير افراد، كه غالبا اكثر افراد جامعهاند ـ چون ارزشها غالبا توسط كارگزاران حكومتى ترسيم مىگردد ـ فقط ملزم به رعايت ارزشهاى حاكم مىباشند، بدون آنكه همه خواستههايشان را برآورده سازد. چون ترسيمكنندگان تلاش مىكنند بيشتر خواستههاى خود را مطمح نظر قرار دهند و اين واقعيت به نوبه خود بر ناپايدارى انسجام اجتماعى مىافزايد، از اينرو، جوامعى كه با كمك ارزشهاى اجتماعى پا به عرصه وجود گذاشتهاند، در خطر اضمحلال بيشترى قرار دارند؛ زيرا همبستگى گروهى ضعيفى دارند. همبستگى در صورتى پايدار و قوى است كه افراد جامعه به طور يكسان از ارزشهاى حاكم بهره گيرند و همه افراد به يك اندازه به اميال خود برسند و يا دستكم ارزشهاى حاكم قابليت ارائه چنين ميلى را داشته باشند. اما چون ارزشهاى اجتماعى طبق ميل و سليقه عدهاى خاص است، چنين توانايى را ندارند. ب. ارزشهاى دينى تحريف شده
دسته ديگر از ارزشهاى حاكم بر بعضى از جوامع، ارزشهايى هستند كه ريشه در معارف دينى داشته و از كتب آسمانى برداشت شدهاند، منتها كتب و معارفى كه دستخوش تحريف شده و تفكرات بشرى در آن آميخته شده است؛ مثل تورات و انجيل و يا اسلامى كه از طريق خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام اخذ نشده باشند. چنين ارزشهايى شبيه آب چاهى هستند كه ريشه دارد و در اثر تابش و يا عدم تابش خورشيد تبخير و يا گنديده نمىشود، اما جريان و بالندگى نداشته و تشنگان بىابزار را سيراب نمىكند. ارزشهاى دينى تحريف شده به دليل داشتن برخى از شاخصهاى وحيانى از بين نمىروند، لكن به جوامع تحت حاكميت خود بالندگى و طراوت نمىدهند و افراد جامعه در پرتو آن ارزشها، توانايى رسيدن به كمال مطلوب و سعادت محتوم انسانى را پيدا نمىكنند. هرچند جوامعى كه به وجود ارزشهاى مذكور وابستهاند، مثل جوامع تحت حاكميت ارزشهاى اجتماعى، متزلزل و ناپايدار نيستند؛ چون ريشه در ذوق و اميال بىثبات ندارند، اما در چنين جوامعى، شاهد پرورش شخصيتهاى بالنده و خودساخته نخواهيم بود. از اينرو، راههاى ورود قدرتمداران و زيادهخواهان كاملاً بسته نبوده و به تدريج وارد آن خواهند شد. ج. ارزشهاى ناب دينى
دسته سوم از ارزشها، باورهايى هستند كه ريشه در وحى داشته و از جانب ذات اقدس الهى توسط انبيا و رسولان الهى در اختيار شيفتگان سعادت و كمال قرار داده شدهاند؛ ارزشهايى كه در پرتو آنها انسان به سعادت واقعى رهنمون مىگردد و گذشت زمان نتوانسته آنها را دستخوش تحريف و تغيير نمايد . به اعتقاد ما ارزشهايى كه از فرهنگ تشيّع سرچشمه مىگيرند ارزشهايى ناب و خالصاند؛ زيرا ارزشهاى شيعى از طريق امامت و ائمه معصوم عليهمالسلام توانسته است اتصال خود به وحى را حفظ نموده و اجازه تحريف و تغيير به آن ندهد. ارزشهاى ناب الهى كه بر سينه مبارك نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله تابيد، توسط آن حضرت به دست با كفايت وصّى معصوم، يعنى اميرالمؤمنين عليهالسلام ، سپرده شد و آن حضرت نيز به فرزندان معصوم خود وديعه داده و شيعه در هر زمان با بهرهگيرى از اين كوثر زلال، رفتار انسانى خود را سامان بخشيده و در پرتو چراغ هدايت آن، ره كمال پيموده و جهانيان شاهد بروز رفتارهاى ناب شيعى بوده و هستند. اعتقاد مذكور، صرف يك ادعا نيست؛ زيرا تاريخ به عيان ديده است كه هرگاه ارزشهاى شيعى در جامعهاى حاكم گرديده، چگونه چونان چشمه جارى، چراغ هدايت رفتارهاى ناب انسانى گشته و زندگى بالنده و انسانى را به ارمغان آورده است. تاريخ پر است از شواهد گويا؛ از مدينةالنبىِ زمان رسولاللّه صلىاللهعليهوآله گرفته تا به امروز كه مصداق بارز آن نظام مقدس و نو بنياد جمهورى اسلامى ايران است؛ نظامى كه مردم آن طى دو دهه گذشته، بخصوص دهه طلايى اول، با پيروى از ارزشهاى ناب شيعى توانستند رفتارهاى انسانى را بروز دهند و بار ديگر كريمه انى اعلم مالا تعلمون (بقره: 30) را به تفسير گذارند و نه تنها ملايك، كه آزادمردان عالم را به تحسين وادارند و تشنگان معرفت و انسانيت را به خود متوجه كنند. اين همه به خاطر ويژگىهاى منحصر به فردى است كه در ارزشهاى دينى ناب وجود دارد. ويژگىهاى ارزشهاى دينى
پيش از بيان ويژگىهاى ارزشهاى دينى، تذكار اين نكته بايسته است كه ارزشهاى دينى از جهت منشأ پيدايش منشأ وحيانى دارند و با ارزشهاى اجتماعى متفاوتند؛ هرچند كه به لحاظ مقبوليت مىتوانند صفت اجتماعى شدن را به دست آورند. به ديگر سخن، دينى بودن ارزشها به معناى عدم توانايى آنها در اجتماعى شدن نيست. چه بسا ارزشهاى دينى كه مورد پذيرش عامه قرار گرفته و صفت اجتماعى بودن را نيز كسب كردهاند؛ مثل حجاب كه پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى مورد پذيرش عموم مردم ايران قرار گرفته و علاوه بر دينى بودن، صفت اجتماعى نيز پيدا كرد. از اينرو، دينى بودن ارزشها منافاتى با اجتماعى شدن آنها ندارد. پس از بيان اين نكته به ويژگىهاى ارزش دينى مىپردازيم: 1. ثبات و دوام
اگرچه انسان براى رسيدن به كمال و سعادت چارهاى جز پذيرش زندگى اجتماعى و حضور در جامعه ندارد و هرچند كه زندگى فردى نمىتواند وى را به سعادت محتومش رهنمون سازد، اما اين واقعيت را نيز نمىتوان ناديده گرفت كه هر جامعه و زندگى جمعىاى هم نمىتواند انسان را به كمال مطلوب و سعادت واقعى راهنمايى كند. جامعهاى مىتواند متضمن سعادت آدمى باشد كه پيش از هر چيز خود از هويتى ثابت و قوى برخوردار باشد و اين وابسته به ارزشهايى است كه در آن جامعه حاكم است؛ زيرا جامعه هويت و ثبات خود را از ارزشها مىگيرد. از اينرو، ارزشهاى حاكم بايد خود از ثبات و دوام برخوردار باشند تا بتوانند در هر زمان و مكانى چون چراغى فروزان، راه رفتارهاى فردى و اجتماعى افراد را هموار سازند و اين چنين توانى را تنها بايد در ارزشهاى دينى جستوجو كرد؛ زيرا ارزشهاى دينى به دليل اتصالشان به وحى ـ چون از اراده و علم نامتناهى الهى نشأت مىگيرند و در علم و اراده الهى تبديل و تغيير راه ندارد ـ ثابت و لايتغيّرند؛ چه اينكه خداى عليم نسبت به استعدادها و نيازهاى بشر آگاه بوده و مىداند كه انسان براى رسيدن به مقصد حقيقى و قرار گرفتن در قرب الهى، چه رفتار و عملى را بايد انجام دهد، از اينرو، ارزشهايى را فراروى او قرار داده كه اين مقصد و مقصود را تضمين كند و بشر نيز با تكيه بر ارزشهاى مذكور مىتواند رفتارهاى انسانى خود را سامان داده، ره كمال و سعادت را پيش گيرد. ويژگى مذكور كه مىتواند راه رسيدن به كمال را هموار سازد، اختصاص به ارزشهاى دينى دارد، وگرنه ارزشهايى كه ريشه در ذوق و سلايق افراد دارند از ثبات لازم و دوام كافى برخوردار نيستند و ارزشهايى كه دايم در حال تغيير و دگرگونىاند، توانايى بر افروختن چراغ مستمر و مداوم رفتار را ندارند. استمرار و دوام در رفتار، خود لازمه حركات تكاملى است؛ چرا كه فراز و فرود باعث كندى در حركت شده و در نتيجه، انسان با محدوديتهايى كه از جهات متعدد، بخصوص كوتاهى عمر دارد، از رسيدن به سعادت محتوم خود محروم مىگردد. 2. طراوت و بالندگى
از ويژگىهاى ديگر ارزشهاى دينى، بالندگى و طراوت آنهاست. در مكتب تشيّع موتور محركهاى وجود دارد كه از كهنگى و سكون در احكام و دستورات دينى در زمان و مكانهاى متعدد جلوگيرى مىكند و ارزشهاى آن چون چشمه جوشان و پرتحرك، براى هميشه از طراوت و بالندگى برخوردارند. آن موتور محركه، «اجتهاد» است. اجتهاد ساز و كارى است كه فقيه شيعه مىتواند با بهرهگيرى از اين ابزار ارزشمند براى هر زمان و مكانى برنامه زندگى ارائه دهد و به فراخور نياز بشر، احكام و دستورات لازم را صادر كند و هيچگاه بشر را در راه رسيدن به هدف كه همانا قرب الهى و كمال مطلوب است، متوقف نكرده و راه سعادتش را هموار سازد. اجتهاد اصول و اسلوب را حفظ مىكند و هر زمان چراغ رفتار را برمىافروزد، از اينرو، همواره بالندگى و طراوت دارد؛ برخلاف ارزشهاى ديگر ـ حتى ارزشهاى دينى تحريف شده ـ كه از سكون و سكوت برخوردارند و داراى طراوت و بالندگى نيستند. 3. قداست ارزشهاى دينى
خصوصيت ديگرى كه ارزشهاى دينى را از ساير ارزشها جدا مىكند، قداست آن است؛ زيرا از وجود مقدس و منزهى نشأت گرفته است و ذاتا مقدس است. اين تقديس ذاتى اثرات و پيامدهاى فراوانى دارد كه از جمله آن، سلامت روانى و اجتماعى جوامع دينى است. سرّ آن اين است كه افراد جامعه تلاش مىكنند با تطبيق دادن رفتار خود با ارزشهاى دينى حاكم، حرمت آن را حفظ كرده و از اين طريق بتوانند خشنودى و رضاى الهى را طلب نموده و در رسيدن به قرب الهى قدمى بردارند و نتيجه اين تلاش، سلامتى جامعه از هر كژى و تبهكارى خواهد بود. از اينرو، طبق آمار و ارقامى كه مراكز اطلاعاتى ارائه مىدهند، كجروى و تبهكارى در جوامع دينى بسيار محدود و معدودتر از جوامع سكولار است؛ زيرا در جوامع غيردينى، ارزشهاى حاكم، دست ساخته بشر بوده و تنها براى توليدكننده يا توليدكنندگان اين ارزشها محترم است، اما براى كسانى كه مطلوب خود را در آن نمىبينند و خواسته و ميل آنها را در برنمىگيرد، تقدّسى نداشته و در صورت امكان و دور از چشم قانون و نظارت رسمى، ارزشهاى مذكور ناديده گرفته مىشود و رفتار برخلاف آن صورت مىگيرد. از اينرو، رفتار انحرافى (رفتارى كه مطابق با ارزشهاى حاكم نيست) در جوامع سكولار بسيار چشمگيرتر از جوامع دينى است. حقيقت مذكور، از ديد دانشمندان علوم اجتماعى نيز پنهان نبوده، به طورى كه با تحقيقات فراوان خود نشان دادند كه رفتارهاى انحرافى و غير اخلاقى و به تعبير ديگر، جنايت و تبهكارى در جوامعى كه دين و ارزشهاى دينى را كنار زده و بر ارزشهاى دست ساخته بشرى تكيه كردهاند، به مراتب بيشتر از جوامعى است كه ارزشهاى دينى را چراغ هدايت رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده و با مطابقت رفتار خود با ارزشهاى الهى و وحيانى، جامعهاى سالمتر به نمايش گذاشتهاند. تارد يكى از اين دانشمندان است كه اعتقاد دارد روىگردانى از مذهب در سده نوزدهم در توسعه تبهكارى دخالت داشته است. وى در اين زمينه مىگويد: «مسيحيتزدايى و فقدان تربيت مذهبى كه از آن ناشى مىشود، عامل اساسى تبهكارى غربى را تشكيل مىدهد.» (12) ويليام. جى بنت در كتاب شاخصهاى فرهنگى در ايالت متحده امريكا در پايان قرن بيستم، با استفاده از آمارهاى رسمى مراكز اطلاعاتى امريكا، نشان داده است كه در قرن بيستم، پس از كنار زدن دين و ارزشهاى دينى از صحنه اجتماعى و حاكم كردن ارزشهاى سكولارى، چگونه جرم و جنايت رو به افزايش است. وى مىنويسد: «آمار جرايم در سال 1960 ميلادى (اواسط قرن بيستم) حدود 3384200 فقره بوده است، اين در حالى است كه اين رقم در سال 1997 به 131750070 مورد افزايش يافته است. البته اين جرايم عمدهاى است كه طبق تعريف اداره اطلاعات فدرال، عبارت است از قتل، تجاوز، راهزنى، حمله مسلحانه، تجاوز به عنف و...» (13) سازمان «اف.بى.آى» امريكا نيز در آمارى مشابه به مواردى اشاره مىكند؛ در بخشى از گزارشى كه مربوط به سال 1964 مىباشد مىنويسد: «به طور متوسط هر روز بيش از شش هزار فقره و در هر ساعت دويست و پنجاه فقره جنايت صورت مىگيرد... بىگمان بيش از نيمى از حملات و تجاوزها و سرقتهاى خطرناك و تجاوز به عنف به اطلاع پليس نرسيده است.» (14) بديهى است جامعهاى كه با ارزشهاى غيردينى اداره مىگردد و افراد به منفعت و سودجويى مادى بيشتر دعوت مىشوند و حيات سعادتمند منحصر در اين جهان دانسته شده و عاقبت فضيلتمند در آن جهانْ باطل، (15) با جامعهاى كه تحت حاكميت ارزشهاى الهى است و سعادت انسانى را در گرو تقوا و خويشتندارى در مقابل تمايلات غير انسانى مىداند و آيه شريفه «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله» (حجرات: 12) را در روح و جان افراد خود حك مىكند، از نظر سلامت روانى و اخلاقى بسيار متفاوت است. 4. انسجامبخشى ارزشهاى دينى
يكى از شاخصههاى مهمى كه در پايدارى و استمرار وجودى جوامع بشرى نقش بنيانى دارد، انسجام اجتماعى و همبستگى گروهى است. اين همبستگى در وجود و پايدارى خود مبتنى بر ارزشهايى است كه بنيان هر جامعهاى بر آن نهاده شده است. در ميان ارزشهاى موجود در جوامع، ارزشهاى دينى، به ويژه ارزشهاى شيعى، به دليل عدم تحريف و اتصال آن به وحى، از انسجام بخشى فوقالعادهاى برخوردار است؛ زيرا اين ارزشها از ذات پاك و منزهى نشأت گرفتهاند كه: اولاً: غنى بالذات است: «يا ايها الناس انتم الفقرا الى الله، و الله هو الغنى الحميد.» (فاطر: 15) ثانيا: با علم نامتناهى خود، كاملاً بر استعدادها و نيازهاى انسان، واقف است؛ زيرا خالق بشر است. ثالثا: راه رسيدن انسان به نياز و مطلوب واقعىاش را كاملاً مىشناسد. رابعا: همه انسانها در پيشگاه او از حقوق يكسانى برخوردار بوده ـ در مرحله وجودىشان، از امتياز واحدى برخوردار مىباشند ـ و خواسته همگان مطمح نظر قرار گرفته است. و اين همه، سبب مىشود كه در ارزشهاى الهى، سود و نفع همه افراد، در هر زمان و مكانى، به صورت يكسان لحاظ شده و هيچ ترجيحى فردى و گروهى در ميان نباشد. و اين يكسانى و عدم ترجيح در ارزشهاى دينى، خود عامل بسيار قوى در انسجام اجتماعى گشته و اخوت و برادرى از پيامدهاى آن در جامعه دينى بوده و هست. اما انسجام و همبستگى جوامعى كه تحت حاكميت ارزشهاى غيردينى هستند، حاصل تقسيم كار اجتماعى بوده و افراد را همانند چرخ دندههاى ماشين كار اجتماعى، كنار هم قرار داده است. بديهى است از چنين همبستگى و انسجامى انتظار اخوت و برادرى نمىتوان داشت؛ زيرا ارزشى كه بر پايه تقسيم كار و سود و منفعت مادى پديدار گشته ـ آن هم منفعت و سود گروه پديدآورنده آن ارزشها ـ توانايى ايجاد و انسجامى پايدار و با دوام نداشته و ندارد. در چنين نظامى هركس به فكر منفعت و سود بيشتر خود بوده و دغدغهاى غير از منافع شخصى خود ندارد. هر جامعهاى كه از اين نظام برخوردار باشد و بر پايه انسجام اجتماعىِ پديد آمده از تقسيم كار بنيان شده باشد، جامعهاى متزلزل و ناپايدار خواهد بود. جوامع سكولارى موجود، بهترين گواه بر اين مدعاست. برينر از دانشمندان معاصر هم بر اين واقعيت تأكيد داشته و مىنويسد: «دورههايى از تاريخ بوده است كه حكومتهاى دينى، انسجام بيشترى نسبت به جوامع سكولار امروزى از خود نشان دادهاند.» (16) 5. مطلق بودن ارزشهاى دينى
يكى از ويژگىهاى برجستهاى كه ارزشهاى دينى را از ارزشهاى اجتماعى متمايز نموده است، «مطلق بودن» ارزشهاى الهى است، در حالى كه ارزشهاى اجتماعى، نسبىاند و اگر برخى از ارزشها در همه جوامع يكسان است و به ديگر سخن، اگر شاهد برخى از ارزشهاى اجتماعى عام هستيم، آن دسته از ارزشهايى است كه بشر با تأكيد بر عقل خدادادىاش، كه ما آن را يكى از ابزار كشف اراده الهى مىدانيم، (17) بدان دست يافته است، در اين صورت نيز مىتوان آن را ارزش دينى محسوب نمود، اما نه ارزشى كه با واسطه انبيا و از طريق وحى به جوامع بشرى هديه داده شد. آن دسته از ارزشهاى اجتماعى كه ريشه در ذوق و اميال افراد دارند و تعدادشان نيز، به ويژه در جوامع سكولار، بسيار زياد است، نسبىاند؛ يعنى در زمان يا مكان خاصى ارزش بوده و در جاى ديگر جايگاهى ندارند، اما ارزشهاى دينى خواه به واسطه وحى به جوامع بشرى تزريق شده باشند و خواه به واسطه عقل كشف شده باشند، مطلقاند؛ يعنى در هر مكان و زمانى سارى و جارى بوده و تغيير و تبدّلى در آنها راه ندارد؛ چرا كه در رأى و علم الهى، كه منشأ پيدايش ارزشهاى الهىاند، تبدّل راه ندارد. اما در ارزشهاى اجتماعى كه ريشه در ذوق افراد دارند، زمان و مكان موجب تغيير در آنها مىگردد؛ زيرا علم انسان محدود است و زمان و مكان در آن تأثير داشته و باعث تبديل آن مىگردد. سؤال اساسى
حال كه دانستيم زندگى اجتماعى براى انسان امرى ضرورى است و جامعه و زندگى جمعى بدون فرهنگ امكانپذير نيست و فرهنگ نيز به نوبه خود قايم به وجود ارزشهاست و نقش ارزشها در جامعه بسيار حياتى و كارگشاست، اكنون سؤال اساسى اين است كه چرا برخى افراد جامعه ارزشهاى حاكم را ناديده گرفته و نه تنها رفتار متناسب و مطابق با آن انجام نمىدهند، بلكه مرتكب رفتار انحرافى نيز مىگردند؟ اين پرسش آنگاه پررنگتر مىگردد كه ارزشهاى حاكم، ارزشهاى الهى با ويژگىهاى منحصر به فرد بوده باشند؛ زيرا در صورت ناديده گرفتن ارزشهاى دينى، نه تنها امور مادى افراد، بلكه شؤون معنوى و كرامت انسانى آنان نيز در معرض خطر قرار خواهد گرفت؛ يعنى خسران دنيا و آخرت را در پى خواهد داشت. از اينرو، دانشمندان و محققان براى يافتن پاسخ اين سؤال، دست به تحقيقات و مطالعات گستردهاى زدند و ديدگاههاى گوناگونى در اين زمينه ارائه نمودند و چون اين نبشتار درصدد بررسى اين موضوع با رويكردى جامعهشناختى است، ديدگاههاى سهگانه زيستشناختى، روانشناختى و جامعهشناختى محققان علوم اجتماعى را مورد بررسى و ارزيابى قرار داده است و در نهايت، با استفاده از منابع دينى و اسلامى ديدگاه مستقلى را ارائه داده است. ديدگاههاى اجتماعى در تبيين مسأله
الف. ديدگاه زيستشناختى
اين ديدگاه درصدد تبيين مسأله با رويكردى زيستشناختى است و تلاش مىكند با بهرهگيرى از مباحث ارگانيستى به حل مسأله بپردازد. به نوعى مىتوان ريشه اين رويكرد را در ديدگاه ارسطو رديابى كرد؛ زيرا ارسطو نيز بر اين باور بود كه وضع جسمى و روانى افراد در ارتكاب جرم مؤثرند. (18) ديدگاه زيستشناختى معتقد است كه انحراف به طور مثبت با عوامل زيستشناختى و الگوهاى كروموزومى در ارتباط است. جرمشناس ايتاليايى سزار لومبروزو، كه در سالهاى دهه 1870 كار مىكرد، ادعا نمود كه بعضى از افراد با تمايلات جنايتكارانه متولد مىشوند. او اعتقاد داشت، انواع جنايتكار را مىتوان از روى شكل جمجمه تشخيص داد. (19) ويليام شلدون، يكى از انسانشناسان جسمانى، سه نوع جسمانى اساسى را از يكديگر تمييز داده است: «اندومرمرف» داراى بدن گرد و چاق، «مزومرف» بدن زيبا، سينه كشيده و عضلانى و «اكتومرف» بدنى لاغر استخوانى، باريك و ضربهپذير و دو مزاجى. وى پس از متمايز دانستن اين سه نوع جسم، سعى كرد بين شخصيت و رفتار فرد با وضع جسمانى او همبستگى برقرار كند و از تحقيق خود چنين نتيجه مىگيرد كه: نوع مزومرف (عضلانى) بيشتر به شخصيت جانى شبيه است؛ زيرا داراى شخصيتى پر انرژى، تحريكپذير و عصبى است، به عكس اندومرف (چاق و خپل) كه بيشتر رفتارى دوستانه و مهربان دارد و راحتطلب است. در حالى كه اكتومرفها (لاغر) احساسى و تا حدى كناره گيرند. (20) اخيرا نيز برخى از محققان كوشش كردهاند تمايلات تبهكارانه را با گروه خاصى از كروموزومها در توارث ژنتيكى مربوط سازند و ادعا كنند آنانى كه يك كروموزوم y بيشتر برخور دارند يعنى به جاى xy داراى xyy هستند، دست به جرايم خشن مىزنند. (21) آنتونى گيدنز، جامعهشناس معاصر انگليسى، تأثير عوامل زيستى بر برخى از انواع جرم جزئى را قابل اتكا ندانسته و مىنويسد: «هيچگونه مدارك قطعى مبنى بر اينكه ويژگىهاى شخصيت به اين طريق به ارث مىرسد، وجود ندارد و اگر هم چنين بود، ارتباط آنها با تبهكارى حداكثر ارتباطى ناچيز بود.» (22) هانرى لوى برول نيز در كتاب حقوق و جامعهشناسى مىنويسد: «نظريات زيستشناختى ابتدا با توفيق بسيار رو به رو شد، اما قسمت اعظم آن مردود شناخته شده است و در اينباره اعتقاد بر اين است كه اگر بعضى از مجرمان مشخصات طبيعى مشابهى دارند، اين مشخصات مربوط به بعضى از جرايم است. وانگهى آن تقدير تغييرناپذير ادعايى كه مردمان را به ارتكاب جرم وامىدارد، امروز افسانهاى بيش نيست.» (23) در نگاه دينى، اين ديدگاه پذيرفته شده نيست؛ زيرا اراده و اختيار انسان در آن ناديده گرفته شده است. در ادامه پس از بيان سه ديدگاه اجتماعى، در اين باره بيشتر توضيح خواهيم داد. ب. ديدگاه روانشناختى
در اين ديدگاه رفتار انسانى را بر اساس تحليل ساختمان روانى افراد مورد تحليل قرار مىدهند. اين ديدگاه ريشه در نظريه زيگموند فرويد كه سازمان روانى شخصيت را مركب از سه جزء خويشتن غريزى، خويشتن عقلانى و خويشتن اخلاقى مىدانست، دارد. گروهى با بهرهگيرى از نظريه مذكور اظهار مىدارند كه در تعداد اندكى از افراد، شخصيتى غيراخلاقى يا روان ـ رنجور ظهور مىكند كه بنا بر نظر فرويد تا اندازه زيادى حس اخلاقى ما ناشى از خوددارىهايى است كه در كودكى در طى مرحله اوديپ ياد مىگيريم. بعضى از كودكان به دليل ماهيت روابطشان با والدين هرگز خوددارىها را ياد نمىگيرند، از اينرو، فاقد يك حس اساسى اخلاقىاند. گفته مىشود كه روان رنجوران افرادى كنارهگير و بىاحساس هستند كه از خشونت به خاطر خود آن لذت مىبرند. (24) فرويد مىگفت: «دست كم برخى از افراد بدين خاطر مرتكب اعمال مجرمانه مىشوند كه داراى يك فراخود بيش از اندازه پرورش يافته مىباشند.» (25) به اعتقاد جامعهشناسان، اين ديدگاه حداكثر مىتواند، جنبههايى از جرم، آن هم جرايم خشن، را تبيين كند. اين در حالى است كه اولاً، انواع متعدد و متفاوت جرم وجود دارد. ثانيا، اقليت كوچكى از تبهكاران ممكن است ويژگىهاى شخصيتى متمايز از بقيه مردم داشته باشند، از اينرو، ديدگاه مذكور توانايى لازم براى تبيين كامل مسأله مورد بحث را ندارد. ج. ديدگاه جامعهشناختى
برخلاف ديدگاه زيستشناختى و روانشناختى كه در فرايند تبيين خود، بيشتر به ويژگىهاى زيستى و روانى منحرف پرداخته و علل كجروى را در خود فرد جستوجو مىكردند، ديدگاه جامعهشناختى توجه خود را معطوف جامعه مىنمايد. محققان اين ديدگاه در فرايند تبيين خود، جامعه را مقصر اصلى در ارتكاب جرم مجرمان دانستهاند و مدعىاند كه اين جامعه است كه راه كجروى را هموار مىسازد. البته در اينكه چگونه جامعه زمينه ارتكاب جرم را فراهم مىكند، گروهى بر اختلال در سازو كار اجتماعى شدن (جامعهپذيرى) تأكيد دارند. عدهاى نيز وجود ساز و كارهاى ديگر در مقابل عوامل رسمى جامعهپذيرى، مثل خانواده، را عامل پيدايش انحراف مىدانند؛ به اين معنا كه در برابر خانواده كه يكى از نهادهاى رسمى اجتماعى كردن افراد است، گروههاى ديگر ـ مثل گروه «رپ» ـ در جامعه هستند كه ارزشها و هنجارهاى ديگرى را به فرد آموزش مىدهند كه در تضاد با ارزشهاى خانوادگى يا دينى است. جمعى نيز انحراف را نتيجه نارسايىهاى موجود بين فرهنگ و ساخت اجتماعى جامعه مىدانند. (26) يكى از جامعهشناسانى كه بر اين شيوه تأكيد دارد، رابرت مرتون جامعهشناس امريكايى است. وى بىهنجارى و انحراف را به فشارى اطلاق مىكند كه وقتى هنجارهاى پذيرفته شده با واقعيت اجتماعى در ستيزند، بر رفتار افراد وارد مىآيد. وى براى توضيح اين مطلب، نمونهاى از امريكا مىآورد و مىگويد: «در جامعه امريكا ـ و تا حدى در همه جوامع غربى امروزى ـ ارزشهاى عموما پذيرفته شده بر پيشرفت و پول در آوردن و غيره، يعنى موفقيت مادى، تأكيد مىكنند. تصور مىشود كه وسايل دستيابى به اين هدفها نظمپذيرى و سختكوشى است. بنابر اين اعتقادات، افرادى كه واقعا سختكوش هستند مىتوانند موفق شوند، صرفنظر از اينكه نقطه عزيمت آنان در زندگى چيست. در واقع اين نظر معتبر نيست؛ زيرا بيشتر افرادى كه در وضع نامساعدى قرار گرفتهاند و فرصتهاى بسيار محدودى براى پيشرفت دارند، با وجود اين كسانى كه موفق نمىشوند خود را به خاطر ناتوانى آشكارشان در پيشرفت مادى محكوم مىيابند. در اين وضعيت، فشار زيادى براى سعى در موفق شدن به هر وسيلهاى، مشروع يا غير مشروع، وجود دارد. در اينجاست كه ممكن است پنج واكنش پديد آيد: 1. همنوايان ( Conformists ): هم ارزشها و هم وسايل رسمى تلاش براى تحقق آنها را مىپذيرند، خواه موفقيت داشته باشند يا نه. 2. بدعتگذاران ( Imovators ): ارزشهاى مورد قبول جامعه را مىپذيرند، اما از وسايل غيرمشروع يا غيرقانونى تبعيت مىكنند. 3. شعايرگرايى ( Ritualism ): كسانى كه خود را وقف شغل كسالتآورى مىكند، اگرچه دورنماى پيشرفت شغلى نداشته باشد. 4. انزواگرايان ( Retreatists ): كسانى كه هم ارزشهاى مسلط و هم وسايل دستيابى به آنها را رد مىكنند. 5. شورشگران ( Rebellion ): كسانى كه ارزشها و اهداف جديدى را جايگزين ارزشهاى حاكم و اهداف تعيين شده مىكنند.» (27) به اين ترتيب، آنچه كه زمينه انحراف را ايجاد مىكند خود جامعه است؛ حال يا در اجتماعى كردن افراد كوتاهى كرده است و يا در برابر خرده فرهنگهاى معارض كوتاه آمده و راهكارهاى مناسب جهت مقابله با آنها ارائه نداده است و يا اينكه نتوانسته است نارسايىهاى موجود ميان فرهنگ يا ارزشهاى پذيرفته شده و ابزار دستيابى به آنها را برطرف سازد تا زمينه بروز فشار هنجارى را به وجود نياورد. از اينرو، مقصر اصلى خود جامعه است نه فردى كه مرتكب رفتار انحرافى مىشود. ارزيابى ديدگاههاى اجتماعى
حقيقت اين است كه ديدگاههاى اجتماعى عمدتا درصدد توصيف رفتارهاى انحرافى برآمدهاند، هرچند كه برخى از جامعهشناسان سعى كردهاند تا مسأله را تبيين علّى نمايند و علت اصلى را در جامعه جستوجو نمايند و تا حدودى به برخى از شاخصها اشاره كنند؛ به ويژه آن گروه كه بر نقص در جامعهپذيرى تأكيد داشتند. اما اين ديدگاه نيز يكى از عوامل اساسى يعنى اراده و اختيار خدادادى افراد را كه در شكلگيرى شخصيت آدمى نقش كليدى دارد، ناديده گرفته است . اين غفلت، سبب ناتمام بودن تبيين جامعهشناختى گشته است؛ زيرا عوامل اجتماعى نيز همچون عوامل زيستى و روانى، آنچنان نيستند كه بتوانند افعال اختيارى انسان را، كه شكلدهنده شخصيت او هستند، تحتالشعاع قرار دهند. استاد مصباح در اينباره مىنويسد: «عوامل فيزيكى، زيستى، روانى و اجتماعى هرگز تعيينكننده افعال اختيارى بشر نيستند، بلكه فقط زمينهساز گزينش و اختيار اويند. بدون شك، ميزان استفاده افراد بشر از اين نعمت خداداده، مانند ساير نعم الهى، يكسان نيست. كسانى هستند كه با عدم اعمال اين نيرو، به تدريج موجبات ضعف و فُتور آن را فراهم مىآورند، و كسان ديگرى نيز هستند كه با به كارگيرى مستمر و صحيح آن چنان قوى و نيرومندش مىسازند كه مىتوانند در برابر همه عوامل و مقتضيات ديگر بايستند. اهميت عامل اختيار تا بدان حد است كه به عقيده ما شخصيت عبارت است از تأليفى از خلق و خوها، معتقدات، عادات و ملكاتى كه بر اثر افعال اختيارى آدمى حاصل مىآيند.» (28) به اين ترتيب، در فرايند تبيين و پىگيرى علل پيدايش انحراف و ناديده گرفتن ارزشها، نبايد از اراده و اختيار انسان غافل شد؛ چون در غير اين صورت، انسان را بايد فردى مجبور در نظر بگيريم كه به خاطر عواملى فيزيكى، روانى و اجتماعى چارهاى جز ارتكاب جرم ندارد. نتيجه امر، تعطيلى مجازات و نظارت رسمى خواهد بود. علل اساسى ناديده گرفتن ارزشها
بىترديد، ناديده گرفتن ارزشها انحرافى است كه مىتواند در اثر علل متعددى به وجود آيد. نگارنده در عين حالى كه از اراده و اختيار آزاد فرد منحرف غافل نبوده و آن را جزء اخير علت زمينهساز انحراف مىداند، با استفاده از معارف دينى و مباحث اجتماعى به برخى از علل اساسى ناديده گرفتن ارزشها اشاره مىكند: 1. عدم شناخت و آگاهى
يكى از عمدهترين علتهاى ناديده گرفتن ارزشها، عدم شناخت و آگاهى از آنهاست و اين جهل و نادانى خود منشأ بسيارى از معضلات انسانى و اجتماعى است. بدون شك اگر فرد منحرف نسبت به استعداد و توان خود در راه رسيدن به كرامت انسانى آشنا باشد و بداند كه چگونه ارزشها، به ويژه ارزشهاى الهى، او را در نيل به هدف والاى انسانىاش كمك مىكند و نورانيّت ارزشها را درك كرده باشد، احتمال روىگردانى از آن چراغ رفتار بسيار كم خواهد شد؛ چرا كه آگاهى از ارزشها او را به سمت سلامت هدايت خواهد كرد. اين غفلت و ناآگاهى است كه فرد را به ورطه حيوانيت و حتى بدتر و گمراهتر از آن مىكشاند: «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون» (اعراف: 179). اگر جهل و نادانى نباشد، انسان در مقابل آفريننده خود پردهدرى نمىكند. در دعاى كميل آمده است: «ظلمت نفسى و تجرّأتُ بجهلى» (29) و يا در دعاى صحيفه سجاديه عليهالسلام مىخوانيم: «أنا الذى بجهله عصاك.» (30) و دهها روايت و دعاهاى مأثور كه به اين حقيقت اشاره دارند. مطمئنا آگاهى و شناخت ارزشها راه سلامت را به سوى فرد و جامعه مىگشايد. حضرت يوسف عليهالسلام در مقابل زنى كه همه مقدمات تحريك قوه شهوانى را فراهم نموده بود، تنها با اتكا به ارزش الهى و با بهرهگيرى از نور ارزشهاى خدايى توانست از آن مهلكه نجات يافته، از غلتيدن در چاه انحراف برهد؛ چنانچه قرآن مىفرمايد: «لقد همت به و هم بها لولا أن رءا برهان ربه.» (يوسف: 24) حكما و دانشمندان نيز بر اين واقعيت اشاره كردهاند. فيلسوف يونانى سقراط (399ـ470 ق م) بر اين باور بود كه انحراف اساسا ثمره عدم شناخت و آگاهى بوده و تنها راه حل آن نيز آگاهىبخشى است. وى در اين باره مىگويد: «ما نبايستى با تبهكاران با خشونت رفتار كنيم، بلكه بايد به آنها بياموزيم كه به چه ترتيب از ارتكاب بزه خوددارى نمايند؛ زيرا جنايت ثمره نادانى و جهل است. تعداد بىشمارى از افراد كه نتوانستهاند معرفتى كسب كنند، مرتكب جرم مىشوند.» (31) حكيم ابونصر فارابى، دانشمند اسلامى نيز علت اساسى ناهنجارى را عدم شناخت دانسته و مىنويسد: «اگر انسان سعادت را نشناخت و يا دانست و آن را غايت مشتاقاليه خود قرار نداد و بلكه چيز ديگرى را جز آن غايت قرار داد و به واسطه قوت نزوعيه به آن امر اشتياق و گرايش حاصل كرد و به واسطه قوت رؤيت آنچه بايد موردعمل قرار گيرد تا به واسطه آن و به كمك حواس و متخيله وصول به آن ممكن گردد، استنباط كرد و سپس به واسطه آلات قوه نزوعيه آنگونه افعال را انجام داد، در اين صورت همه افعال انسان شر و نازيبا [نابهنجار [خواهد بود.» (32) به اين ترتيب، يكى از عواملى كه نقش اساسى در بروز انحراف دارد، عدم شناخت و آگاهى است؛ ساير عوامل در رتبههاى بعدى قرار مىگيرند. در اهميت اين عامل همين مقدار بس كه خداى سبحان نه تنها قوه عاقله و رسول باطنى به بشر هديه داد، بلكه صد و بيست و چهار هزار پيامبر و نبى فرستاد تا انسانها را از جهل و نادانى نجات داده و راه رسيدن به كمال و سعادت را با چراغى به نام ارزشها، هموار سازند. در عين حال، بشر كمتر توانسته از هدايت انبيا بهره بگيرد و كماكان در ناآگاهى به سر مىبرد. حال بايد ديد بهترين شيوه در حل اين مسأله چيست؟ مؤثرترين شيوه پيشگيرى
در پاسخ به سؤال مذكور بايد گفت: بهترين شيوه براى حل معضل مورد بحث، آگاهىبخشى است كه اين امر به اعتقاد جامعهشناسان، به دو صورت ممكن خواهد بود: فرهنگپذيرى و جامعهپذيرى، كه البته فرهنگپذيرى شيوه مؤثرترى خواهد بود؛ زيرا در جامعهپذيرى و يا اجتماعى شدن ( Socialization ) فرد تنها با هنجارهاى اجتماعى سازگار مىگردد، اما در فرهنگپذيرى ( Acculturation ) فرد عميقا و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند مىشود. (33) در فرهنگپذيرى، فرهنگ و ارزشهاى جامعه در جان فرد رسوخ كرده و به آنها اعتقاد قلبى پيدا مىكند، به گونهاى كه فرد در هر موقعيتى خود را ملزم به انجام و رعايت آنها مىداند، خواه نظارت رسمى باشد، يا نباشد، اما در آنجايى كه فرد صرفا خود را با هنجارها هماهنگ مىسازد، در صورتى بدانها عمل مىكند كه چشم قانون و نظارت رسمى را در پيش روى خود مشاهده كند و گرنه ضمانتى در رعايت آنها وجود ندارد. بديهى است كسانى كه مىخواهند خلاف ارزشها عمل كنند، در زمانى كه چشم قانون بسته است، ارزشهاى حاكم را ناديده مىگيرند. اما آنجايى كه فرد فرهنگپذير شده است، هميشه و در همه حال خود را در برابر ارزشها مسؤول مىداند، چه ناظر رسمى باشد و چه تحت نظارت رسمى نباشد. از اينرو، تأثير اين شيوه در بهنجار كردن رفتار افراد در جامعه به مراتب بيشتر از جامعهپذيرى است. در فرهنگ اسلام نيز اين دو شيوه به صورت اسلام و ايمان مطرح است؛ يعنى تلاش بر اين است كه پيروان خود را مؤمن كنند نه مسلمان؛ چون ايمان يعنى پذيرش ارزشهاى دين و اعتقاد عملى به آن پيدا كردن و در عمل ملتزم به آن بودن. در اينگونه تربيت شدن، فرد خود را مسؤول مىداند و تحت نظارت الهى است و كريمه «الم يعلم بان الله يرى» (علق: 14) فراروى او قرار دارد، خواه ناظر رسمى در كار باشد يا نه؛ يعنى چه پليس و نيروى انتظامى باشد و چه نباشد، او به وظيفه خود عمل مىكنند، بر خلاف آنجايى كه فرد ايمان نداشته و تنها بر رسالت پيامبر و وحدانيت خدا شهادت داده، اما اركان و ضمير قلبى او به پيام الهى پيوند نخورده است. در اينجا خطر انحراف به مراتب بيشتر از شيوه قلبى است. نقش برجسته خانواده
همه دانشمندان علوم اجتماعى، خواه جامعهشناسان و خواه روانشناسان، بيش از هر عاملى در آگاهىبخشى، بر خانواده و تأثير بىبديل آن تأكيد دارند. اگرچه از تأثير مدرسه، گروههاى همسال، رسانههاى جمعى و... غافل نيستند، اما نقش خانواده را مؤثرتر مىدانند؛ چرا كه فرد در خانواده فرايند فرهنگپذيرى را مىآموزد و شخصيت افراد بيش از همه در آغوش خانواده رشد مىكند و شكل مىگيرد. در حالى كه ساير عوامل، بيشتر در جامعهپذيرى افراد نقش دارند. فرويد بر اين باور است كه شخصيت كه متشكل از سه نظام «نهاد»، «خود»، «فراخود» است و فراخود معرف بازنمايىهاى درونى شده آن دسته از ارزشها و اخلاقيات جامعه است، توسط والدين به كودك آموخته مىشود. فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره درست يا غلط بودن اعمال فرد داورى مىكند. (34) بروس كوئن نيز در كتاب مبانى جامعهشناسى بر اين واقعيت اشاره كرده و مىنويسد: «چون كودك نخستين دوران زندگى خود را در محيط خانواده مىگذراند و در معرض ارزشها و الگوهاى رفتارى خانواده قرار دارد و زمان بيشترى را با اين گروه صميمى و خودمانى مىگذراند، خانواده كودك را به انجام رفتارهايى كه با هنجارهاى جامعه مطابق و با انتظارات آن هماهنگ است پاداش مىدهد و در برابر رفتارهايى كه با آن هماهنگ نيست او را تنبيه و مجازات مىكند.» (35) در معارف اسلامى نيز، نقش خانواده به صورتى عميقتر مورد توجه قرار گرفته است؛ به اين معنا كه دين مقدس اسلام نه تنها در مورد انتخاب همسر و تشكيل خانواده دستورات و سفارشات فراوانى دارد، بلكه حتى نوع تغذيه والدين قبل از تكوين نطفه و تغذيه مادر به هنگام باردارى و شيردهى فرزند را نيز از نظر دور نداشته است. مثلاً، خوردن خرما را براى مادر شيرده مستحب مىداند؛ چون باعث بردبارى و حلم فرزند مىشود؛ چنانچه قرآن خطاب به حضرت مريم كه تازه از وضع حمل فارغ شده بود مىفرمايد: «تنه درخت خرما را به سوى خود تكان بده تا خرماى تازه به پيش تو افكند.» (مريم: 25) احتمالاً حكمت آن اين است كه خرما خوردن زن شيرده در شخصيت كودك شيرخوار اثر مطلوب دارد. (36) در مورد غذاى قبل از ايجاد نطفه هم سفارش شده است كه از حرام بپرهيزيد. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «درآمد حرام در اولاد اثر مىگذارد.» (37) يعنى غذاى حرام والدين كه سازنده نطفه و تغذيهكننده جنين است در فرزند اثر نامطلوب دارد. در انتخاب همسر نيز آمده است كه صفات روحى مادر در فرزند تأثير دارد، از اينرو، پيامبرگرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «اُنظر فى اىّ شىءٍ تضع ولدك فانّ العرق دساس»؛ (38) دقت كنيد كه نطقه خود را در چه محلى قرار مىدهيد؛ چون كه اخلاق سرايت مىكند. در جنگ جمل وقتى كه محمد حنفيه نتوانست پيشروى كند، اميرالمؤمنين على عليهالسلام به او فرمود: «ادركك عرق من امك»؛ (39) اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاى. رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله نيز درباره تولد فرزند مىفرمايد: «هر كه فرزندى خدا به او دهد بايد در گوش راست او اذان نماز بگويد و در گوش چپ او اقامه بگويد كه اين كار او را از شيطان رجيم حفظ مىكند.» (40) انتخاب نام نيك، آموزش قرآن، تربيت صحيح و پاكيزه نگه داشتن فرزند، از جمله حقوق واجب فرزند است كه به عهده والدين گذاشته شده است. (41) در حديثى از رسول الله صلىاللهعليهوآله آمده است: «واى به حال بچههاى آخرالزمان، از طرف پدرهاى ايشان. پرسيدند: يا رسول الله، از پدرهاى مشرك؟ فرمود: خير از پدرهاى مؤمن كه واجبات را به فرزندان خود تعليم نمىدهند.» (42) فرزندان را بايد به گونهاى تربيت نمود كه هنگام رشد و فهم، نسبت به ارزشهاى واقعى بيگانه نباشند، بلكه به سوى آن حركت كنند. مولى الموحدين على عليهالسلام در سفارشات خود به يكى از فرزندانش مىفرمايد: دل بچه و طفل همانند زمين آماده است كه هرچه در آن نهاده شود مىپذيرد. من به تربيت تو قبل از اين كه دلت سخت شود و و ذهنت مشغول گردد، اقدام كردم.» (43) اين همه تأكيد در بيان و لسان شرع مقدس، بدان جهت است كه والدين در رسوخ كردن فرهنگ و ارزشها در جان و جسم فرزندان، نقش بىبديلى دارند؛ چه اينكه شخصيت فرزند در آغوش گرم و صميمى خانواده شكل مىگيرد. همچنين خانواده فرد را فرهنگپذير مىكند. فردى كه فرهنگپذير شده باشد، هم خود در برابر ناهنجارىها واكسينه شده و هم جامعه را سالم نگه مىدارد و مىتواند در سلامتى جامعه اثرگذار باشد. اگر علماى بزرگ و نامدارى توانستند با وجود پربركت خود، جامعه اسلامى را از معارف دين و ارزشهاى ناب بهرهمند سازند، شخصيتشان در آغوش گرم والدين، به ويژه مادر، شكل گرفته بود. وقتى از مادر سيدرضى، تدوينكننده نهجالبلاغه و سيد مرتضى، آن عالم برجسته شيعه، مىپرسند: چه كردى كه چنين فرزندانى تربيت شدند، مىگويد: در دوران طفوليت اينان، شب هنگام كه براى نماز شب بيدار مىشدم، آنان را بيدار مىكردم تا با آن وقت، آشنا باشند. و يا آنگاه كه به مادر شيخ مرتضى انصارى، آن فخر جهان شيعه، گفته شد: فرزندت به درجات عاليهاى از علم و تقوا رسيده است، پاسخ داد: من ترقى بيشترى هم از او انتظار داشتم؛ زيرا هنگام شير دادن، هرگز او را بدون وضو شير ندادم، حتى در شبهاى سرد زمستان هم وضو مىگرفتم و سپس به وى شير مىدادم. (44) بارى، اگر والدين در قالب خانواده بتوانند فرهنگ ناب دينى و ارزشهاى الهى را با عمل خود، در جان و روح فرزندان خود، رسوخ داده و آنان را فرهنگپذير كنند، در حقيقت آنان را در برابر ارزشهاى مادى و دست ساخته بشرى واكسينه كرده و تا حد بسيار زيادى از خطر انحراف نجات دادهاند. و اگر در آخرالزمان، انحرافات زياد گرديده است، به فرموده رسول گرامى اسلام، عامل اصلى آن والدين بودهاند. و گرنه اگر آنان درست عمل مىكردند، فرزندانى مثل شهيد چمران كه حتى در امريكا هم از انجام امور مكروه اجتناب مىكرد، و يا خلبان برجسته دوران دفاع مقدس، شهيد بابايى، كه پيش از انقلاب هم در امريكا، نماز اول وقت خود را ترك نمىكرد، تربيت مىنمودند. 2. تخلف نخبگان (خواص)
نخبگان به كسانى اطلاق مىگردد كه با توجه به نقشى كه در جامعه به عهده دارند و كار و فعاليتى كه انجام مىدهند و خصوصيات منحصر به فرد و استعدادهايى كه دارند، موقعيتهاى برترى نسبت به متوسط افراد جامعه دارند و با توجه به اين خصوصيات ويژه، سمبولهاى زندهاى از طرز تفكر، وجود و عمل بوده و نسبت به برخى گروهها و يا كل افراد جامعه، قدرت جاذبهاى دارند. از اينرو، مورد تقليد قرار مىگيرند و طرز تفكر و عملشان، الگوى ديگران مىگردد. (45) از اين نظر، نخبگان در پيدايش پديدههاى اجتماعى، خواه مثبت و يا منفى، نقش تعيين كننده دارند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله به اين حقيقت اشاره فرمودهاند، «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قيل: يا رسول الله من هما؟ قال الفقها و الامراء»؛ (46) هرگاه دو گروه از امتم صالح و نيكوكار باشند، امتم نيكو خواهد شد و اگر آنها فاسد گردند امتم به فساد كشيده خواهد شد، پرسيدند: يا رسول الله، آن دو گروه كيانند؟ فرمود: دانشمندان و حاكمان. روشن است كه دانشمندان به عنوان ترويجكنندگان ارزشها و فرهنگ و حاكمان و فرمانروايان به عنوان اجراكنندگان ارزشها در قالب هنجارها، نقش ويژه و برگزيده دارند و افراد جامعه آنان را به عنوان الگوى عملى خود در رفتار فردى و اجتماعى قرار مىدهند؛ چرا كه «الناس على دين ملوكهم.» از اينرو، اگر وزير، وكيل، معلم و هر آن كس كه داراى نقشى برجسته و شخصيتى منحصر به فرد است، ارزشهاى حاكم را ناديده گيرد و بر خلاف آن رفتار كند، نه تنها خود را به ورطه هلاكت مىكشاند، بلكه كسانى را هم كه در طرز تفكر و عمل به وى اقتدا كردهاند، بخصوص افراد سست اراده و كماطلاع، در معرض انحراف قرار مىدهند. بهترين گواه بر حقيقت مذكور، تاريخ صدر اسلام است؛ آنگاه كه امت اسلام در سوگ رحلت فخر عالم پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآله ، نشست و جامعه نبوى از وجود آن حضرت محروم گرديد، افرادى همچون طلحه، زيبر و سعد بن ابىوقاص به جاى پيروى از ارزشهاى ناب الهى، كه با همت پيامبر و يارانى همچون على عليهالسلام بر جامعه حاكم گشته بود، بر خلاف ارزشهاى معنوى، راه انباشت ثروت و دنياگرايى را در پيش گرفتند و برخى نيز در اين راه حتى از ايستادن در مقابل جانشين به حق رسولالله صلىاللهعليهوآله ، دريغ ننموده و بانى جنگى چون جمل شدند. نتيجه اين رفتار نخبگان، در روز دهم محرم شصت و يك هجرى، در آن واقعه خونين، نمايان شد؛ آنگاه كه دستور غارت خيام اهلبيت رسول الله صلىاللهعليهوآله صادر گرديد، «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسين عليهالسلام آمد و خلخال پاى او را بيرون آورد و در آن حال، مىگريست! فاطمه گفت: چرا گريه مىكنى؟ گفت: براى اين كار كه مىكنم و اموال دختر رسول خدا را به غارت مىبرم، فاطمه گفت: اگر چنين است، پس مرا رهان كن. گفت: مىترسم ديگرى آن را ببرد!» (47) وقتى سعد بن ابىوقاص، كه رزمنده لشكر رسولالله است، به زراندوزى روى مىآورد، پسرش عمربن سعد، به خاطر رسيدن به خاك رى، خاك كربلا را به خون فرزند زهرا عليهاالسلام رنگين مىكند! 3. تعارض هنجارها
سومين عاملى كه در ناديده گرفتن ارزشهاى حاكم بر جامعه توسط برخى از افراد، دخالت دارد، تعارض هنجارهاست. توضيح اينكه، افراد در كانون خانواده و گروه اوليه خود، ارزشهاى دينى و خانوادگى را آموخته و از آن پيروى مىكنند و رفتارهاى خود را با آن مطابقت مىدهند، اما وقتى وارد گروههاى ديگر اجتماعى مىگردند، با خرده فرهنگهاى معارضى كه در ارزشها و هنجارها با ارزشهاى دينى فرد مخالف هستند، مواجه مىشوند، در چنين شرايطى برخى از افراد، دچار تعارض شده و براى اينكه منزوى نشوند و يا مورد تمسخر ديگران قرار نگيرند، مرتكب رفتار خلاف ارزش حاكم يا عامه مىشوند؛ زيرا اگر بخواهند در ميان آن گروه خاص، جايگاه و منزلت اجتماعى پيدا كنند، بايد از هنجارهاى آنها پيروى نمايند، در اين صورت از هنجارهاى مطابق با هنجارهاى دينى و خانوادگى خود باز مىمانند. به عنوان نمونه، يكى از استادان دانشگاه شهيد بهشتى تهران مىنويسد: «يكى از دانشجويان دختر شهرستانى بسيار خوشقلب و با محبت مدتى براى نوشتن پاياننامهاش با من كار مىكرد. ظاهر او با ظاهر دانشجويانى كه با من كار مىكردند كمى متفاوت بود؛ آرايش، انگشتر و دستبند طلا و با مانتويى با خيال خودش مدرن با دكمههاى بزرگ روشن كه حكايت از پيروى كوركورانه از هنجارهاى يك فرهنگ عقبافتاده مىكرد. بالاخره روزى مورد سؤال من قرار گرفت، گفت: من بيرون از دانشگاه چادر سر مىكنم و اصلاً هم از تجملات خوشم نمىآيد، اما در داخل دانشگاه نه. پرسيدم: چه طور؟ گفت: خوب ديگه، جوّ دانشگاه يك جوريه كه اگر آدم مثل بقيه بچهها نباشد مسخرهاش مىكنند.» (48) حال سؤال اين است كه چه عاملى در پيدايش ارزشهاى متضاد و تعارض هنجارها، دخالت دارد؟ پيش از پاسخ به پرسش مذكور، بايد بگوييم كه فرهنگ داراى دو بخش مادى و غير مادى است كه در تعريف آن گفتهاند: «فرهنگ غير مادى يا معنوى همان افكار و عقايد مربوط به اشيا است كه شامل نحوه تفكر، استدلال، مذهب و ساير جنبههايى است كه مستقيما فاقد تظاهر مادى هستند. اما فرهنگ مادى، آن بخشى است كه شامل اشياى ملموس و محسوس، چون مسكن، لباس، ابزار مثل راديو و تلويزيون و ماشينآلات نظير اتومبيل، قطار، هواپيما و... مىباشد.» (49) اساسا، بخش مادى فرهنگ نه تنها تحت تأثير شديد و مستقيم بخش معنوى فرهنگ است، بلكه چيزى جز نشاندهنده و محسوسكننده ارزشهاى غيرمحسوس (فرهنگ غيرمادى) نيست. از اينرو، اين بخش تنها در پرتو بخش معنوى معنادار خواهد بود؛ هر جا كه فرهنگ مادى وارد شود و فرهنگ غير مادى يا ارزشهاى خاص آن وارد نشود يا دير وارد شود، تأخّر فرهنگى پيش آمده و موجب به وجود آمدن بحران اجتماعى مىگردد. اين واقعيت را در كشورهاى در حال توسعه به خوبى مىتوان مشاهده نمود؛ زيرا با ورود فناورى، كه بخش مادى فرهنگ است، مسائل اجتماعى فراوانى، كه تعارض هنجارها و ارزشها از جمله آن است، براى آن كشورها به وجود آمده است. به اين ترتيب، در پاسخ به پرسش مطرح شده، مىتوان گفت (چنانكه محققان گفتهاند)، يكى از عوامل ترويجكننده ارزشهاى مخالف، ورود فناورى با اشكال متعدد ـ كه وسايل ارتباطجمعى يكى از آنهاست ـ مىباشد. به عنوان مثال، ويدئو اگرچه به ظاهر ابزارى تصويرى و صوتى است كه داراى جنبههاى مثبت و منفى است، اما با ورود و آزاد شدن در كشورهاى واردكننده، جنبههاى منفى آن بيش از جنبههاى مثبت بوده و هست. اين واقعيت در تحقيقى كه در كشور اسلامى ايران صورت گرفته به خوبى نشان داده شده است: «اولاً: آزادسازى ويدئو و تأسيس ويدئو كلوپها به جاى گسترش ارزشهاى اسلامى ـ انقلابى، موجب گسترش فيلمهاى خارجى و به همراه آن ارزشهاى نهفته در آن فيلمها شده است. ثانيا: ورود ويدئو به خانوادهها ارزشهاى آنها را دگرگون كرده است و اكثر كسانى كه داراى ويدئو بودهاند به تدريج از گرايش و پاىبندىهاى مذهبىشان كاسته شده است. جدول رابطه داشتن ويدئو و خواندن نماز سال 1372
ويدئو | نماز مىخواند | نمازنمىخواند |
ندارد | 97 | 16 |
دارد | 56 | 35 |
جمع | 153 | 51(=204) |
ويدئو | نماز مىخواند | نمازنمىخواند |
ندارد | 73 | 20 |
دارد | 42 | 47 |
جمع | 115 | 67(=182) |
4. فقر و تنگدستى
از جمله عواملى كه در ناديده گرفتن ارزشها نقش مؤثرى داشته و موجب پيدايش تبهكارى مىشود، فقر و تنگدستى است. افلاطون در تشريح وقوع جرايم، عوامل اجتماعى و اقتصادى، به ويژه فقر، را منشأ بروز جرايم اعلام مىكند. (51) مسأله تنگدستى امرى نيست كه محققى بتواند در تبيين مسائل اجتماعى آن را ناديده گيرد. اين عامل آنقدر مهم است كه در روايات اسلامى نيز در مورد خطر آن گوشزد شده است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «لولا رحمة ربّى على فقراء امتى كاد الفقر ان يكون كفرا.» (52) تنها در پرتو رحمت الهى است كه فرد تهيدست مىتواند دين خود را حفظ كند و مرتكب اعمال انحرافى نگردد؛ چرا كه «من لا معاش له لا معاد له.» مولى الموحدين على عليهالسلام نيز به فرزند دلبند خود امام حسن عليهالسلام مىفرمايد: هرگاه فرد نتواند نياز مادى خود را برآورده سازد خطا و انحرافش زياد شده و متبلا به چهار خصوصيت مىگردد: «يا بُنى، لا تلُم انسانا يطلب قوته، فمن عدم قوته كثر خطاياه، يا بنى من ابتلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى يقينه، و النقصان فى عقله، و الرّقة فى دينه و قلة الحياء فى وجهه، فنعوذ بالله من الفقر»؛ (53) پسرم فردى را كه در پى معيشت خود است مورد ملامت قرار مده، كسى كه قوت خود را نداشته باشد انحرافات او زياد مىگردد. پسرم كسى كه مبتلا به فقر شود، مبتلا به چهار ويژگى مىشود: ضعف در يقين، كاستى در درك و عقل، سستى در دين و كم شدن حيا در رفتارش. پس پناه مىجوييم به پروردگار از فقر و تهيدستى.» به راستى با پناه بردن به ذات مقدس خداست كه فرد تهيدست مىتواند از انحرافات ناشى از فقر نجات پيدا كند و گرنه فقر زمينه هرگونه انحرافى را مهيا مىكند. اما آنچه كه باعث تشديد انحراف و يا به تعبير گوياتر، امرى كه عامل فقر را در ارتكاب جرم، مساعدت مىكند و اين استعداد را به فعليت مىرساند، ارزش شدن «ثروت» در جامعه است. هرگاه در جامعهاى دارندگى برازندگى شود و دارندگان، از منزلت اجتماعى بالايى برخوردار باشند، فقر عامل ناديده گرفتن ارزشها و ارتكاب جرم و تبهكارى خواهد بود، و الاّ در بسيارى از جوامع روستايى كه مردم در سطح بسيار پايينى از زندگى هستند، نه تنها مرتكب جرمى نمىشوند، بلكه با كمال آرامش و شادابى به كار و فعاليت مشغولند و خداى را بر سلامت خود و جامعهشان شاكرند. آنچه كه امروز شهرها و بخصوص كلان شهرها را تهديد مىكند، ارزش شدن ثروت است؛ يعنى جارى ساختن شعار «دارندگى، برازندگى» و «تنگدستى، شرمندگى» در رفتار و گفتار افراد جامعه. تبليغات وسايل تجملى، كار را به جايى رسانده كه برخى خانوادهها براى تهيه جهيزيه دختران خود، كه غالبا بسيارى از وسايل خريدار شده تا سالها مورد استفاده نبوده و گاهى اصلاً استفاده نمىشود، به ناچار به فروش اعضاى بدن خود روى مىآورند. به گفته يكى از محققان: «وقتى نابرابرى در جامعه گسترش يافت و نمايش ثروت و برترى، مجددا در همه ابعاد ممكن در جامعه رواج يافته و از سال 1371 تاكنون با شدت و شتاب بيشترى فراگير شده است، ثروتمندان با ژست و افاده هرچه تمامتر، بنزها و ميتسوبيشىهاى جديد، لباسها و زينتآلات و هرچه كه دارند و ديگران ندارند را به رخ مىكشند و...» (54) آيا مىتوان غير از اين انتظار داشت كه سست ارادهها، حتى به خودفروشى دست بزنند و ارزشهاى ملى و مذهبى خود را ناديده گيرند؟ 5. فقدان نظارت اجتماعى
به شهادت قرآن كريم، خداوند حكيم، به هنگام خلقت بشر، خوب و بد، خطا و خويشتندارى را به نفس آدمى الهام نمود: «فألهمها فجورها و تقوها.» (شمس: 18) و پس از خلقت نيز او را به سلاح باطنى، يعنى عقل، مسلح نمود تا در پرتو هدايت او ره تقوا را پيش گيرد، اما به اين مهم نيز اكتفا نكرده و به خاطر محبتى كه نسبت به اين خلق احسن خويش داشت، وى را از نعمت رسولان ظاهرى هم برخوردار نمود و از طريق آنان هرچه را كه براى رسيدن به سعادت آدمى لازم بود، در قالب ارزشها و در دفترى به نام دين به او هديه داد، تا اين مخلوق پررمز و راز بتواند در پرتو چراغ هدايت آن، كردار فردى و اجتماعى خود را سامان بخشد. با اين همه، غالب افراد بشر به جاى بهرهگيرى از عنايات الهى و لبيك به نداى درونى و گفتار بيرونى رسولان، همواره ره كژى و انحراف را پيش گرفته و مىگيرند. جالب اينجاست كه خداى حكيم براى حل اين مشكل بشر نيز، راهكار ديگرى به نام امر به معروف و نهى از منكر (و يا نظارت همه بر همه) را به عنوان دستورالعملى واجب بر همگان قرار داده است و اساسا بقاى دين را منوط به آن نموده است. چنانكه شهيد مطهرى، آن را علت مبقيه مىداند و مىگويد: «امر به معروف و نهى از منكر، يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقيه است، اصلاً اين اصل نباشد، اسلامى نيست.» (55) به اعتقاد دانشمندان علوم اجتماعى نيز بدون نظارت اجتماعى، جامعهاى سالم و افرادى بهنجار نخواهيم داشت. آنان در تعريف اين اصل مىگويند: «سازوكارى است كه جامعه براى واداشتن اعضاى خويش به سازشكارى و جلوگيرى از ناسازشكارى به كار مىبرد.» در اهميت آن نيز مىگويند: «نظارتهاى اجتماعى از آن جهت مهم هستند كه جامعه نمىتواند كاركرد درستى داشته باشد مگر آنكه اعضاى خود را با هنجارهاى اجتماعى هماهنگ كرده ونقشهايشانرابه گونهاى انجام دهند كه جامعه بتواند به اهداف خود دست يابد.» (56) از اينرو، مىگوييم: يكى از عواملى كه زمينه بروز ناهنجارىها و ناديده گرفتن ارزشها را فراهم مىكند، ترك نظارت اجتماعى و يا كمرنگ شدن آن، و يا آن را تنها وظيفه دستگاههاى رسمى و دولتى دانستن، است. رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: اگر اين فريضه را ناديده گيريد زنان و دختران، فاسد و پسران و مردان شما فاسق خواهند شد: «كيف بكم اذا فسدت نساءكم و فسق شبابكم... اذا لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر.» (57) اگر گفته آمد كه انسان براى رسيدن به مقصد نهايى و دستيابىِ سعادت محتوم خود، چارهاى جز گزينش زندگى جمعى و گروهى در قالب جامعه ندارد و اگر در منطق دين و لسان انبيا و اوصيا، كمال انسان قرب الهى و سعادت محتومش، آرام و قرار گرفتن در جوار رحمت الهى است، بدون شك جامعهاى مىتواند انسان را به سعادت دنيا و آخرتش برساند كه خود از هر آلودگى پاك و منزّه باشد، و گرنه جامعهاى كه در آن فجور به فعليت رسيده و تقوا در استعداد باقى مانده است، توان هدايت بشر به دار قرارش را ندارد. و با توجه به اينكه غالب افراد بشر، ره نفس اماره را پيشه كردند، اگر نظارت همگانى كمرنگ گردد و اين وظيفه به درستى انجام نگيرد، زمينه جولان رهروان نفس اماره فراهم خواهد شد. در عصر حاضر بشر به دليل ناديده گرفتن اين سازو كار اجتماعى، در حسرت امنيت فردى و اجتماعى مىسوزد. اگر در صدر اسلام، مسير حكومت و زمامدارى منحرف گشت و در نتيجه، ارزشهاى نبوى ناديده گرفته شد و امويان بر مسند حكومت نشستند و باعث كُند و يا سد شدن، در مقابل سيل معارف نبوى شدند، دليل آن تعطيلى فريضه نظارت همگانى بود و اگر نور ديده زهرا در سرزمين نينوا نهى از منكر نمىكرد، به يقين امروز ما از ارزشهاى شيعى بهرهمند نبوديم. و امروز نيز اگر در جامعه اسلامى شاهد ناديده گرفتن ارزشها توسط برخى از افراد هستيم، بدان جهت است كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر كمرنگ گشته و آن را تنها در قالب حكومت قرار دادهايم. فرجام سخن
بدون شك، تبهكارى و انحراف كه در پى ناديده گرفتن ارزشها پديد مىآيد، پديدهاى اجتماعى است كه وجود آن در هر جامعهاى موجب اختلال در آرامش روحى و روانى افراد بوده و هيچ عاقلى وجود آن را برنمىتابد. اگر در نوشتههاى دوركيم وجود جرم در جوامع امرى طبيعى دانسته شده، به اين معنا نيست كه او موافق وجود آن باشد؛ زيرا وى در عين اينكه مىگويد: جامعهاى نيست كه در آن جرم نباشد، عمل مجرمانه را نيز براى جامعه زيانمند مىداند. (58) و اين زيانمندى براى جوامع موجب گرديد تا تلاشهاى فراوان با رويكردى متعدد در جهت تبيين اين مسأله و ريشهيابى آن صورت گيرد. اما در تحقيقات به عمل آمده، بخصوص در جوامع غربى، به عواملى اشاره گرديده كه بيشتر جنبه زمينهسازى ارتكاب جرم را داشتهاند، و غالبا عامل اساسى، كه اراده و اختيار آزاد آدمى باشد، ناديده گرفته شده و نتيجه اين غفلت حذف مجازاتهاى سنگين مثل اعدام در جوامع غربى بوده است. به تعبير دوركيم، جوامع مدرن و صنعتى با تكيه بر تحقيقات به عمل آمده، قوانين حقوقى ترميمى را جايگزين قوانين حقوقى تنبيهى نمودند (59) و فرد مجرم را بيمارى دانستند كه بايد با قوانين ترميمى او را اصلاح و ترميم نمود؛ مثل عضوى بيمارى كه با استفاده از دارو آن را ترميم مىكنيم! اما در نگاه دينى، عامل اصلى در ناديده گرفتن ارزشها و ارتكاب جرم، اراده و اختيار خدادادى انسان است و ساير عوامل تنها زمينهساز گزينش و اختيار آدمى هستند. از اينرو، آن دسته از مجرمانى كه جامعه آلوده را بهانه مىگيرند و مىگويند: «قالوا كنا مستضعفين فى الارض» (نساء: 97)، در جواب آنها گفته مىشود: «الم تكن ارض الله واسعه» (نساء: 97) عواملى را كه ما در اين مقال برشمرديم نيز اختيار و اراده فرد را ناديده نگرفته، بلكه آن را جزء اخير علت تامه شمرده است و تفاوت آن با تبيينهاى ديگر آن است كه با تكيه بر اراده و اختيار انسان اين موارد را مطمح نظر قرار داده است. 1ـ ارسطو، سياست ارسطو، ترجمه حميد عنايت، دوم، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1348، ص 13. 2ـ ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سياسى، انتشارات دانشگاه تهران، 1370، ج 1، ص 151. 3و4ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاريخ، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، 1372، ص 174. 5ـ محمود روحالامينى، مبانى انسانشناسى، تهران، انتشارات عطّار، 1374، ص 147. 6و7ـ بروس كوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه فاضل توسلى، تهران، سمت، 1372، ص 72 / ص 73. 8ـ محمدتقى مصباح، پيشين، ص 131. 9ـ بروس كوئن، پيشين، ص 73. 10ـ ملوين و فلور و ديگران، مبانى جامعهشناسى، اقتباس حميد خضر نجات، دانشگاه شيراز، 1370، ص 243. 11ـ مينار، شناسايى و هستى، ترجمه دكتر علىمراد داودى، انتشارات كتابفروشى دهخدا، 1351، ص 325. 12ـ ريموند رگسن، جرمشناسى نظرى، ترجمه دكتر مهدى كىنيا، تهران، مجمع علمى و فرهنگى مجد، 1374، ص 122. 13ـ ويليام. جى. بنت، شاخصهاى فرهنگى در ايالات متحده امريكا در پايان قرن بيستم، ترجمه فاطمه فراهانى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1381، ص 17 و 18. 14ـ مهدى كىنيا، مبانى جرمشناسى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ج 2، ص 292. 15ـ نگارنده، سكولاريسم و عوامل شكلگيرى آن در ايران، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، ص 64. 16ـ برت. اف. بريز، «سكولاريسم و دين»، ترجمه افروز اسلامى، مجله نامه فرهنگ، سال 6، ش 2، 1375، ص 48. 17ـ ر.ك: عبدالله جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، مركز نشر فرهنگى رجاء، ص 93. 18ـ دانش تاجزمان، مجرم كيست، جرمشناسى چيست، تهران، كيهان، 1369، ص 8. 19ـ آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1374، ص 163. 20ـ بروس كوئن، پيشين، ص 218. 21و22ـ گيدنز، پيشين، ص 138. 23ـ هانرى لوى برول، حقوق و جامعهشناسى، ترجمه مصطفى رحيمى، سروش، 1371، ص 16و17. 24ـ آنتونى گيدنز، پيشين، ص 138. 25ـ ولد. جورج. برايان، جرمشناسى نظرى، ترجمه على شجاعى، تهران، سمت، 1380، ص 134. 26ـ كوئن، پيشين، ص 220. 27ـ آنتوتى گيدنز، پيشين، ص 140 و 141. 28ـ محمدتقى مصباح، پيشين، ص 189و 190. 29ـ شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى حضور، 1378، ص 102. 30ـ صحيفه سجاديه، تهران، انتشارات اسوه، ص 69. 31ـ دانش تاج زمان، پيشين، ص 8. 32ـ ابونصر فارابى، انديشههاى اهل مدينه، ترجمه دكتر سيدجعفر سجادى، تهران، كتابخانه طهورى، 1361، ص 229. 33ـ آگ برن و نيم كوف، زمينه جامعهشناسى، اقتباس، اـ ج. آريانپور، تهران، انتشارات گسترده، 1380، ص 171. 34ـ اتكينسون و هيلگارد، زمينه روانشناسى، ترجمه گروهى از مترجمان، تهران، انتشارات رشد، 1371، ج 2، ص 93. 35ـ بروس كوئن، پيشين، ص 122. 36ـ محمدتقى مصباح، پيشين، ص 183. 37ـ شيخ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسايلالشيعه، انتشارات مكتبةالاسلاميه، ج 12، ص 53. 38و39ـ سيد محمد نجفى يزدى، ازدواج و روابط زن و مرد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1378، ص 134. 40ـ شيخ حر عاملى، پيشين، ج 15، ص 137. 41ـ محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه، مكتب الاعلام الاسلامى، 1363، ج 10، ص 720. 42ـ سيدمحمدنجفىيزدى،پيشين،ص162بهنقل از لئالى الاخبار. 43ـ شيخ حر عاملى، پيشين، ج 15، ص 197. 44ـ سيدمحمد نجفى يزدى، پيشين، ص 144. 45ـ گى روشه، تغييرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، تهران، نشر نى، ص 116 و 127. 46ـ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، ج 2، ص 49. 47ـ عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسين، قم، انتشاراتى نصرتى، 1382 ق، ص 193. 48ـ فرامرز رفيعپور، توسعه و تضاد، تهران، شركت سهامى انتشار، 1377، ص 241. 49ـ منوچهر محسنى، جامعهشناسى عمومى، تهران، كتابخانه طهورى، ص 419. 50ـ فرامرز رفيعپور، پيشين، ص 262ـ 263. 51ـ دانش تاج زمان، پيشين، ص 8. 52و53ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 72، ص 47. 54ـ فرامرز رفيعپور، پيشين، ص 199. 55ـ مرتضىمطهرى، مجموعهآثار، صدرا،1380،ج17، ص 235. 56ـ بروس كوئن، پيشين، ص 152. 57ـ شيخ حر عاملى، پيشين، ج 11، ص 396، حديث 12. 58و59ـ اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، كتابسراى بابل، 1369، ص 85 / ص 144.