كاركرد اجتماعى موجود دين (1)
چارلز ديويسترجمه سيدحسين شرفالدين پيشگفتار
ارتباط ميان دين و مدرنيته يكى از محورىترين مباحث جامعهشناسى دين است. نويسنده در اين نوشتار، به اختصار به نحوه مواجهه آيين مسيحيت با پديده مدرنيزم در غرب پرداخته و با استناد به آراى برخى متفكران، ظهور سكولاريسم و كنار نهادن دين از قلمرو تدبير اجتماعى را پيامد مستقيم اين رويارويى برشمرده است. مسيحيت از قرون وسطى به اين سو، به دليل ناهمسويى با اقتضائات تمدنى جديد و ناتوانى در ايفاى نقشهاى مورد انتظار و در مواردى ناسازگارى و ستيز با برخى نمادهاى مدرنيته و بروز اختلافات درونى، عملاً از مشاركت فعال در عرصههاى مختلف زندگى اجتماعى بازماند و با ظهور جريانات سكولار، مشروعيت دخالت آن در عرصههاى مذكور مورد مناقشه و ترديد واقع شد. از اين پس، دين [مسيحى[ هرچند به عنوان يك مؤلفه برجسته فرهنگى در قالب طيف گستردهاى از اشكال تجربه دينى باقى ماند و احتمالاً براى هميشه نيز در اين موقعيت باقى خواهد ماند و از برخى كاركردها همچنان برخوردار خواهد بود، اما به عنوان يك اصل و يك عامل مهم و ساختدهنده به جامعه براى هميشه به كنار نهاده شد. نويسنده بدون ذكر شواهد روشن و ترتيب مقدمات منطقى در استنتاجى بى مبنا، اين رويداد شگرف را امرى طبيعى و قهرى انگاشته و در توضيح مدعاى خويش، پيدايش دين و ضرورت آن براى جامعه انسان را به عهد اساطير و دوره ما قبل تاريخ و مرحله شكلگيرى اوليه نهادهاى اجتماعى در جوامع ابتدايى كه بالطبع با وضعيت جديد تمدنى تفاوت جدى دارد، مستند مىسازد. در اين دوره، خدا به عنوان منشأ و خاستگاه نظم اجتماعى انگاشته مىشد، تكاليف دينى، سامان بخش زندگى انسان بود و سرنوشت انسان به گونهاى ثابت و تغييرناپذير ملاحظه مىشد. سنتگرايى دين و تأكيد بر اصول ثابت و لايتغير از ايفاى نقش در عصر مدرنيته، كه عصرتحولات شتابان نام گرفته است، مانع شد. سرانجام، با ظهور دولت جديد و شكلگيرى نخبهگان، خاستگاه نظم اجتماعى از آسمان به زمين منتقل شد، فعاليت دين به قلمروهاى خاص محدود گشت، تكاليف دينى به تنظيم ارتباط انسان با خدا منحصر شد، ارزشهاى دينى و مقدس جاى خود را به ارزشهاى غير دينى داد، قلمرو حاكميت مقدس پاپ به امور و شؤون روحانى و قلمرو حاكميت غيردينى سلطان به امور و شؤون دنيايى محدود شد و در يك كلام، همه آنچه روزى رنگ خدايى داشت، رنگ انسانى گرفت. مسيحيت از آن پس با تأكيد بر شعارهايى همچون برابرى گوهرى انسانها، اخوت مبتنى بر عشق و محبت، تلاش براى پاسدارى ارزشهاى اخلاقى و كنار آمدن نسبى با وضعيت جديد، به حضور اجتماعى خود ادامه داد. به اعتقاد نويسنده، مهمترين خصيصه دين در عصر سكولارْ غير تحكمى بودن دين و آزادى كنش دينى است. جالب اينكه نويسنده با وجود ضعفهاى آشكار در مقدمات و نتايج و نحوه استدلال خويش و عدم تبيين مدعاى موردنظر، با تكيه بر كليشهها و مشهورات جريانات دينستيز غرب، به يك استنتاج شبه قانونى سوق يافته و رسالت دين، به ويژه در قلمرو اجتماعى را در عصر حاضر پايان يافته تلقى كرده است. پس از ذكر اين مقدمه توضيحى، به نقل كلام ترجمه شده مؤلف مىپردازيم. [دين و مدرنيته]
اين سؤال كه با ظهور دنياى جديد، چه بر سر دين آمده است، سؤالى است كه پاسخ بدان مشكل است. يكى از ويژگىهاى خاص مدرنيته، درك جامعه به عنوان يك پديده انسانساز و محصول كارگزار انسانى است.[كه با برخى از تلقىهاى سنتى دين ناهماهنگ است. [البته، مشكل دين و مدرنيته گستردهتر از اين موضوع است. توافق چندانى بر سر ويژگىهاى مقوّم جامعه مدرن به عنوان يك واقعيت مشخصا مدرن و مشخصههاى تعيينكننده دين وجود ندارد. به راستى اگر ما بر معنايى از مدرنيته و معنايى از دين توافق نكنيم، چگونه مىتوانيم از ارتباط ميان آن دو سخن به ميان آوريم؟ تا دهه 1960، تودههاى مذهبى به ويژه كاتوليكها، دنياى جديد را اساسا دشمن باور و نحوه زندگى مسيحى تلقى مىكردند. جان سيزدهم، اولين مقام برجسته كليسايى [پاپ [است كه به اظهار تأسف بر دنياى مدرن پايان داد و در مقابل، دستاوردهاى آن را مثبت ارزيابى كرد. ديدگاه عام مسيحيان اين بود كه دنياى مدرن در مراحل آغازين خود درعصر روشنگرى و انقلاب فرانسه بر نفى و طرد حقانيت ايمان و اعتقاد مسيحى و اقتدار كليساهاى آن بنا شده است، مدرنيته به معناى سكولاريزم و در نتيجه محروم ساختن دين از دخالت در زندگى عمومى و فرايند تدبير جامعه است. از اينرو، جاى تعجب نيست اگر دنياى مدرن و مسيحيت در تقابل با يكديگر ملاحظه شوند. از دهه 1960 به اين سو، تغيير شگرفى در اين نگرش به وجود آمد. هاروى كوكس ( Harvey Cox ) در كتاب پرفروش خود «شهر سكولار»، با شور و هيجان از ارزشهاى سكولار و جامعه سكولار سخن گفت و درستى و صدق آنها را تصديق كرد و استقلال نسبى آنها در نحوه تحقق و عينيت از وابستگى به ايمان مسيحى را مورد تأييد قرار داد. وى مىنويسد: سكولارشدن ـ مربوط به جهان سكولار با فعاليتها و ارزشهاى آن ـ را نبايد با سكولاريسم ضد دين اشتباه گرفت. هاروى كوكس، اگرچه خود يك كشيش [غسل[ تعميدى (2) است، اما كتابش تأثير قابل توجهى بر كاتوليكها برجاى نهاده است. [شوراى] دوم واتيكان نيز، كاتوليكها را به روى آوردن به دنياى جديد با فعاليتها و ارزشهاى آن، به ويژه فعاليتها و ارزشهاى مربوط به عدالت اجتماعى، تحريك و تشويق نمود. شور و حرارت دهه شصت چندان به طول نينجاميد و دورهاى از سرخوردگى و دلسردى، اگر نگوييم يأس و نوميدى، به دنبال آن فرا رسيد. شهر سكولارى شگفتانگيزتر از ويتنام در دوره مسابقه تسليحات هستهاى و افزايش فقر و بيكارى نمىتوان يافت. بسيارى چنين احساس مىكردند كه مردم ويتنام در يك جامعه فاقد رحم و شفقت و آكنده از نفرت و بدبينى روزگار مىگذرانند. علاوه بر اينكه، برخى از مردم، پيش فرضهاى الهيات سكولارشدن را مورد سؤال و ترديد قرار مىدهند. مفروض اين الهيات اين بود كه پويش باور مسيحى، به سمت سكولارشدن جامعه و فرهنگ و نيز تنزل دين از معناى سنتى آن جهتگيرى كرده است. براين اساس، دين در مجموع، زمينه را براى طرح همه امور حتى مسائل جهانى ما فراهم مىآورد و ما را با زبان، دعاوى و ارزشهاى خاص خود متأثر مىسازد. ديت ريچ بون هوفر ( Dietrich Bonhoeffer ) متكلم جوان آلمانى، از آغاز شكلگيرى نازيسم همواره بر هيتلر خرده مىگرفت. وى در ابتداى جنگ جهانى دوم كه در حال گشت و گذار علمى در امريكا بود، به آلمان بازگشت و براى براندازى هيتلر به فعاليت پرداخت. وى در آوريل 1943 دستگير و دو سال پس از آن، به دار آويخته شد. او در دوران حبس خود به تفكر و تأمل پيرامون وضعيت موجود مسيحيت مشغول بود و انديشههاى خود را در قالب نامهها و يادداشت هايى به طور مخفيانه به بيرون از زندان منتقل مىساخت. اين نوشتهها بعدها تحت عنوان «نامهها و يادداشتهاى زندان» منتشر گرديد. (3) نوشتههاى او مباحثات داغى را به ويژه پيرامون اين ايده برانگيخت كه مسيحيت اينك بايد آن چارچوب دينى خاصى كه تاكنون در قالب آن [دين را] فهم كرده و منتشر ساخته است به دور افكند. از اينرو، عنوان «مسيحيت غيردينى» مطرح شد. اما افزايش جنبشهاى دينى و آيينهاى دينى جديد، برخى از جمله جامعهشناسان را به يك نتيجهگيرى بسيار متفاوتى سوق داد. اين عده تنزل مستمر موقعيت دين را قويا منكر شده و مدعى نوعى بازگشت به دين هستند. به اعتقاد ايشان، مسيحيان بايد به جاى پىگيرى طرحهاى جديد و ناموفق براى ساختن يك جامعه سكولار عارى از دين، باور خود [در خصوص جامعهسازى جديد[ را به آرمانهاى مذهبى كاملاً گسترده و جهانشمول مستند سازند. مناظره الهياتى در خصوص سكولارشدن، با مناظره سياسى بر سر محافظهكارى جديد، حركت به سمت حقوق [بشر] ( The Right ) و مناظره فرهنگى بر سر انتقال از مدرنيته به فرامدرنيته با يكديگر در ارتباطند. فرامدرنيته به دو شيوه مقابل هم تفسير و ارزيابى شده است: از يك سو، به عنوان ادامه و مكمل طرح جديد [= مدرنيته] و از سوى ديگر، به عنوان مرحله ضد مدرنيته. [مسيحيت و سكولاريسم]
در 1986 كتابى (4) به وسيله مارسل گوچت ( Marcel Gauchet ) در فرانسه منتشر شد كه توقعات ما را نقش بر آب ساخت و جهتگيرى اين مناظره را تغيير داد. اين كتاب در بسيارى از جنبهها، نظريه سكولارشدن [و تحقق جامعه سكولار] را امرى اجتنابناپذير و در پايان با بىميلى، جامعه سكولار را محصول نهايى مسيحيت ملاحظه كرده است. در عين حال، تحليلهاى اين كتاب عميقتر از تحليلهايى است كه در گذشته ارائه شده، به ويژه اينكه گوچت تلقى معمول ما از دين و تاريخ آن را وارونه جلوه داده است. وى مسيحيت را به عنوان «دينى كه زمينه خارج شدن از دين را فراهم ساخته» توصيف مىكند و مدعى است كه تاريخ مسيحى، در حوالى 1700 به پايان رسيده و به عبارت ديگر، روند حركت دين در جهان ما، يعنى جهان مدرن، اينك به پايان خود رسيده است. در هر حال، وى اين قضاوت را از يك منظر ضددينى (ديدگاهى كه معتقد است انسانها سرانجام خود را از كابوس دين آزاد خواهند ساخت) ابراز نكرده است. آنگونه كه از عنوان نوشته گوچت برمىآيد، وى به تاريخ سياسى دين علاقهمند بوده است. از كارايى دين به عنوان يك اصل ساختى جامعه سخن گفته است. تحولات ساختى به واسطه دگرگونىهاى مستمر در طول تاريخ به يك نتيجه متناقض نما منتهى شده و انسانها را به بازسازى جامعه انسانى عارى از دين و در حقيقت، برخلاف منطق دين سوق داده است. [پايان دين]
علاوه بر اين، گوچت خود تأكيد مىكند كه پايان دين، كه وى از آن سخن مىگويد، در حقيقت، پايان [حضور] اجتماعى دين است. در اين ديدگاه، دين به عنوان يك اصل ساختى جامعه منسوخ شده است، اما اين امر مانع از استمرار و حتى جاودانگى ساير اشكال تجربه دينى در سطح تفكر، تخيل و خودآگاهى نمىشود. دين به عنوان ساخت، به پايان رسيده؛ زيرا كاركردهاى آن در دنياى انسانى تحليل رفته است، اگر چه دين به عنوان يك فرهنگ هنوز باقى است. باوردينى به گونهاى در ذهن رسوخ يافته كه نه گوچت و نه هيچ يك از تحليلهاى او آن را انكار نمىكنند. وى، همانگونه كه قبلاً بيان شد، بر كاركرد سياسى و تاريخ دين تأكيد دارد. [دين و سنتگرايى]
شرح غيرمعمول گوچت از تاريخ دينى ـ سياسى بر درك خاصى از دين مبتنى است. وى دين را به عنوان شيوهاى از تفكر و عمل ملاحظه مىكند كه پيش فرض آن اين است كه جامعه با ساخت ويژه خود از قبل براى موجود انسانى تعين يافته و از اينرو، غيرقابل تغيير است. نظم اجتماعى به وسيله انسان ايجاد نشده و بسط نيافته است، بلكه سرچشمه آن را بايد در جاى ديگرى جستوجو كرد. از اينرو، دين به عنوان يك نظام اجتماعى شناخته مىشود كه اعضاى جامعه را از قدرت سياسى خود محروم مىسازد. افراد جامعه مىتوانند [موضوعات] قديمى را تكرار كنند، اما نمىتوانند چيز جديدى بيافرينند. به بيان ديگر، همه آنچه انسانها مىتوانند و بايد انجام دهند، پذيرش نظم اشيا به عنوان يك ميراث مقدس است كه بايد بدون تغيير حفظ شده و به نسل بعد منتقل شود. نابترين شكل اين ايده، خاستگاه نظم اجتماعى را بيرون از عامل انسانى مىانگارد. از اينرو، نظم اجتماعى، از قبل به عنوان امرى تغييرناپذير، مقدم بر فعاليت انسانى و به طور معين، در جوامع ابتدايى يعنى جوامعى كه در مراحل اوليه توسعه، پيش از ظهور دولت به وجود آمدهاند؛ يافت مىشود. در اين مرحله از توسعه، تأسيس نظم اجتماعى به خدايان و قهرمانانى كه در عهد اساطير و دوره ماقبل تاريخ و دوره آغازين آفرينشهاى اوليه از جمله آغاز شكلگيرى نهادهاى اجتماعى زندگى مىكردند، مستند مىشد. آنها و نظم اجتماعى ساخته ايشان به گذشته تعلق دارند، در حالى كه، ما در زمان حال زندگى مىكنيم و چنين فاصله زمانى را نمىتوان ناديده انگاشت. كدام تمايز مىتواند بيشتر از يك امر دنيايى مربوط به زمان گذشته، در مراحل آغازين يك نظم متفاوت، آن را از زمان حاضر تفكيك سازد؟ در مقابل، هنگامى كه خداى واحد متعالى به عنوان خالق هستى و بنيانگذار نظم اجتماعى معرف ى شود، تمايز مذكور با توجه به حضور او در آسمان و حضور ما در زمين بايد امرى فضايى ملاحظه شود. در عين حال، اين تمايزِ مشتملِ بر فاصله فضايى، تمايزى چندان مطلق نيست. با اين وجود، مىتوان ارتباط با خالق را به گونهاى مطرح كرد كه اصلاحات و تغييراتى را تحت عنوان تغيير در احكام و دستورات او، شامل شود. [در اين صورت [قالببندى نظاموار ناشى از دين، پديد آمده و امكان تغيير ضعيف مىشود. نتيجهاى كه گوچت نيز نه تنها از پذيرش آن طفره نرفته، كه آن را به عنوان يكى از موضوعات مهم كتاب خود مطرح كرده ـ اين است كه دين در مراحل آغازين در بالاترين جايگاه و نابترين شكل قرار داشت و از مؤثرترين كاركردها برخوردار بود. ما الزاما بايد نگرش خود را [در خصوص نقشها و كاركردهاى دين] تغيير دهيم. ما معمولاً ظهور اديان بزرگ را به عنوان شكل پيشرفته و پالايش شده خودآگاهى دينى تلقى مىكنيم. در عين حال، آنچه را كه ما به عنوان توسعه دين در مقابل افول آن تفسير مىكنيم، گوچت به عنوان تضعيف و كاهش كاركرد دين ملاحظه كرده است. نظام دينى از موقعيت اوليه خود به عنوان بزرگترين قدرت حاكم بر جامعه انسانى، مجموعهاى از تغييرات را كه در نهايت به خارج ساختن آن از ساخت جامعه منتهى گرديد، متحمل شده است. [تغييرات عمده در نظام دينى]
سه تغيير عمده در نظام دينى به وقوع پيوسته است: اولين تغيير با ظهور دولت در ارتباط است. دومين تغيير با تصور يك «خدا»ى متعالى و نگرش دينى انزواگزينى از دنيا مشخص مىشود. و سومين تغيير، تغيير در مسيحيت است كه به واسطه آن، كاركرد سياسى دين به پايان رسيد. گوچت تأكيد زيادى بر ظهور دولت و تغييرات ناشى از آن كرده است. پيش از ظهور دولت، يعنى در دورهاى كه نظام دينى در نابترين شكل خود قرار داشت، هيچ نوع قدرت سياسى به معناى كامل آن وجود نداشت. رئيس قبيله نمىتوانست چيزى را مطرح كند. وى صرفا استمرار و تداوم چيزى را كه همواره انجام مىشده و به عنوان تكرار پايانناپذير اسطوره ملاحظه مىگرديد، تأمين مىكرد. خاستگاه يا اساس نظم، بيرون از جهان انسانى قرار داشت. با ظهور دولت است كه اين اصل از طريق شكلگيرى نخبهگان حاكم، كه به نام خداوند بر جامعه سلطه مىراندند، به دنياى انسانى وارد شد. اين اولين گام در محدود ساختن قدرت بنيانگذاران جامعه بود و به تدريج به اين فرض منتهى شد كه قدرت [بايد] در يك نظام به طور برابر و به وسيله همگان اعمال شود. قدرت برخى افراد تحت نام خدا، با توجه به اينكه قوانين و احكام موردنظر مستند به خدا انگاشته مىشد، سرآغاز قدرت همگان بود. با ظهور دولت است كه عامل انسانى دعاوى خود را در مخالفت با تقدم و تغييرناپذيرى نظام دينى مطرح ساخت. دومين تغيير، ويژگى آن چيزى است كه كارل ياسپرس فيلسوف، آن را مقطع محورى تاريخ انسان (از 800 تا 200 پيش از ميلاد) نام نهاده است. اين ويژگى، ظهور نوعى خودآگاهى روحانى جديد بود كه با نگرش انزوا گزينى از اين جهان همراه بود. «انزوا گزينان» به نوعى استقلال جديد از دولت و نظم سياسى دست يافتند. در خلال اولين دوره، پس از ظهور دولت، نظم سياسى بر نظام دينى حاكم شد. هم اكنون به همراه باطنگرايى جديد، دين تا حدودى از نظم سياسى فاصله گرفته است. از اينرو، دين را مىتوان براساس تفكيك و تمايزهاى جديد ملاحظه نمود. در اولين مرحله، دين تمايز ميان دنياى انسانى و خاستگاه بيرونى نظم آن را به وجود آورد. در مرحله بعد، با ظهور دولت، نوعى تمايز ميان حاكمان و مردم به وجود آمد و حاكمان، نمايندگان خاستگاه دينى نظام تلقى مىشدند. با اعتقاد به يك خداى متعالى و نگرشى انزوا گزينى از دنيا، تمايز ديگرى به وسيله دين پديد آمد و دين به يك امر باطنى تبديل شد. تكاليف و وظايف دينى با هدف همسويى و هماهنگى با نظم برتر و واقعيت متعالى از اين جهان مجزا گرديد. خدا به عنوان خاستگاه نظم در جهان انسانى كنار نهاده شد و با كم شدن فاصله بيرونى، به يك واقعيت درونى تبديل و در خودآگاهى [انسان] مستقر گرديد. نتيجهاى كه گوچت از تحليل اين تناقضات بدان دست يافته، به مباحثه لودويك فويرباخ، فيلسوف قرن نوزدهم برمىگردد [كه مىگفت] چه چيزى تعيين مىكند كه خدايان جداى از موجودات انسانى هستند. بر اين اساس، هرقدر خدايان مهتر باشند، انسانها كهتر خواهند بود. گوچت مدعى است كه هر قدر خدايان مهتر باشند، انسانها آزاد ترند؛ زيرا تسلط قوانين الهى و درجه الزامى كه ايجاد مىكنند در مقايسه با تجمع و تمايز الوهيت در قالب خداى واحد متعالى كمتر خواهد بود. هر قدر فاصله الوهيت متعالى بيشتر باشد، قوانين و فرامين الهى از نظر تفسيرى، كاربردهاى واسطهاى و متنوعترى مىيابند. با اين وجود، كاركرد عامل انسانى افزايش يافته و امكان بيشترى براى تغيير وجود دارد. از اينرو، قدرت دين براى تعين بخشيدن به زندگى انسانى كاهش مىيابد. تغيير سوم يا تغيير مسيحيت پديدهاى است كه به تعطيل دين به عنوان يك اصل ساختى جامعه منجر شد. آنچه از قرون وسطى به اين سو اتفاق افتاد، نه يك فرايند غيردينى شدن، بلكه جايگزينى تدريجى مجموعه جديدى از ارزشهاى غيردينى به جاى ارزشهاى مقدس موجود بود. در مقابل، قلمرو سكولار مشروعيت مقدس مىيابد و «بودن براى جهان ديگر» جاى خود را به «بودن براى اين جهان» مىدهد. [مخالفت با سلطه كليسا]
موقعيت قدرت دنيوى در مخالفت با كليسا، بر مقدس بودن رهبرانى تكيه مىكرد كه مستقيما از سوى خداوند مبعوث شده و مأموريت يافتهاند تا اين جهان را به عنوان مخلوق خدا سر و سامان دهند. نتيجه اين استدلال اين بود كه كليسا نمىتواند مدعى واسطه بودن مشروع و منحصر به فرد [از سوى خدا [باشد. پاپ گلاسس ( Pope Gelasius ) در عبارت مشهور خود (گزاره 494) مىكوشد تا قدرت روحانى و دنيوى را از طريق يك تبعيت دوگانه متقابل با يكديگر آشتى دهد. وى مدعى است كه جهان محكوم دو قدرت است: اقتدار مقدس پاپ و قدرت سلطنت. پاپ در موضوعات روحانى از عالىترين رتبه و در موضوعات دنيوى از پايينترين رتبه برخوردار است. روشن است كه چنين ارتباطى فاقد كارايى است. از اين رو، تعجبى ندارد كه پاپها همه قدرتها را تحت عنوان اشياى متعالى موجود در چارچوب مسؤوليت خويش به ناحق به خود اختصاص دهند. ادعاى متقابل حاكمان سكولار مبنى بر اينكه مستقيما از سوى خداوند براى اداره امور اين جهانى مأموريت يافتهاند در عمل به جامعه سكولار منتهى شد. [مسيحيت و زندگى اين جهانى]
نظام مسيحيت به طور كلى در تلاشهاى خود براى يافتن يك جهت سازش ميان پذيرش و طرد اين جهان ناموفق بود. مسيحيان، هرچند براى زندگى در اين جهان دعوت شدهاند، اما از اين جهان نيستند. به عبارت ديگر، آنان بايد خود را بيرون از جهانى كه الزاما بايد در آن زندگى كنند، نگه دارند. اين سازگارى، انعكاس آموزه پيوستگى دو نوع طبيعت در حضرت مسيح عليهالسلام است كه هر يك دست نخورده و سالم باقى ماندهاند. در اين موضع، تحليل گوچت با شرح برجسته و جامع لوييس ديمونت ( Louis Dumont ) راجع به منشأ فردگرايى مسيحى با هم در آميختهاند. (5) شكلى از فردگرايى در هند و ساير مناطق جهان، در ميان «انزوا گزينان از اين جهان» به وجود آمده است. نگرش دينى انزوا گزينى، قرينه رياضت كشى استقلالطلبانه از اجتماعات اين جهانى است، [براساس اين مشرب] فرد به همان صورت كه در تاريخ ظاهر شده [مىماند.[ دين مسيحى در مراحل آغازين خود، اين نوع انزواگزينى از جهان را پذيرفته است. از اينرو، شخص مسيحى در آغاز آن جهانى است و به عنوان يك فرد مرتبط با خدا پرورش يافته است. در عين حال، مسيحيت به چيزى دست يافت كه هيچ يك از اديان هندى به طور كامل بدان دست نيافتند و [آن [اخوت مبتنى بر محبت و عشق در يك جامعه برابر است. مسيحيت از طريق تعاليم خود در خصوص برابرى فطرى همه انسانها و تقويت ارتباط با اين جهان از طريق آموزه تجسم [= تجسم خدا به صورت انسان]، فرد آن جهانى مسيحيت اوليه را به فرد اين جهانى جامعه مدرن منتقل ساخت. [نتيجهگيرى]
اين بود شرح گوچت از تاريخ سياسى دين. كتاب وى، همانگونه كه محققان فرانسوى اعتراف كردهاند، كتابى پيچيده و مشكل است. من فرازهاى برجسته تحليل او را كه به زحمت غنا و تفصيل انديشههايش را در برمىگيرد، شرح و بسط دادهام. با اين وجود، آنچه گفته شد، براى طرح مجدد سؤالى كه در آغاز بحث مطرح ساختم، كافى به نظر مىرسد. سؤال اين بود: با ظهور دنياى مدرن، چه بر سر دين آمد؟ شكل اجتماعى سنتى دين، كه پيش فرضش اين بود كه دين يك اصل ساختدهنده به جامعه است، اينك متروك شده است. هدف اجتماعى دين به اين معنا يك هدف عينى و واقعى است. ما به گونهاى جبرانناپذير در يك جامعه سكولار زندگى مىكنيم. زمانى چنين دريافت مىشد كه نظم اجتماعى محصول عامل انسانى است نه يك الگوى تحميل شده توسط برخى عوامل خارجى يا يك سرمايه ماورايى، اكنون نيز اين بينش مىتواند همچنان پا برجا بماند. دين نمىتواند تا حد زياد ـ آنگونه كه در گذشته بود ـ زمينه ساز نظم اجتماعى و سياسى باشد. مسيحيان بايد با احساس حسرتِ فقدان يك جامعه مسيحى، يعنى جامعه و فرهنگ مبتنى بر باورهاى مشترك مسيحى، مقابله كنند. گوچت تحليل عميقى از فرايند و نتيجه نهايى حاصل از انقراض تدريجى دين به عنوان يك نظام اجتماعى به دست داده است. البته، اين تمام ماجرا نيست. استمرار دين به عنوان تجربه «نظم نامحدود» و به عنوان يك موضوع ناشناخته، در نتيجه تلاش و تكاپوى انسان از يك نفوذ اجتماعى برخوردار شده است. هم اكنون اين وجود اجتماعى، يك شكل ذهنى به خود گرفته كه در آن، هر چيزى تحت اراده عوامل انسانى به عضويت جامعه در مىآيد و محصول و ثمره اراده جمعى انسانهاست. دين با اينكه يك اصل چندان ساختى نيست، اما هنوز هم مىتواند يك عامل مؤثر اجتماعى باشد. دين مىتواند با جامعه به عنوان يك منبع انتقادآميز ( critical principle ) ارتباط يابد. محروميت دين از ساخت نهادى، انتقاد هميشگى از دين بوده است. اين ايده زمانى كه براى كنش اجتماعى مردم ديندار به كار مىرود، مدعى فهم نوينى از قدرت و ابراز صميميت است. دين به دليل آنكه بخشى از ساخت جامعه مدرن شمرده نمىشود، قانونا نمىتواند با استفاده از خشونت ( Violence ) و اجبار خطمشىها و تدابير و ارزشهاى خود را ترويج كند. كنش اجتماعى دين بايد در اشكال غيرخشن اظهار شوند. در عين حال، به كنار نهادن اين خشونت توسط دين يك جنبه مثبت تلقى مىشود. اين جنبه مبين آن است كه دريافتهاى موجود مردم مؤمن و نمونههاى غيرخشن دين بايد آموزش داده شود. اين بحث هرچند پردازش كامل آن به رساله مجزايى نيازمند است، اما اجمال آن اين است كه كه خصيصه غيرخشن بودن دين در زمانهاى اخير به عنوان يك انتخاب دينى، برجستگى خاصى يافته است؛ چه كاركرد اجتماعى موجود دين اين است كه نوع انسان را به سطح جديدى از هستى اجتماعى كه مشخصه آن غيرخشن بودن است، برساند. تغيير و تحولات پياپى جامعه، ممكن است كاركردهاى اجتماعى سنتى دين را متروك سازد. اما اينك يك تغيير و تحول قابل توجه [در دين]، آن است كه از آن به نام رفع و حذف خشونت به عنوان يك اصل اجتماعى هنجارى، ياد مىشود. اگر دين از همه كاركردهاى ديگر خود محروم بماند، تنها يك نقش [رفع و محو خشونت [همواره براى آن باقى خواهد ماند. 1ـ نوشتار حاضر ترجمه مقالهاى است از اين كتاب: - Religion and the making of Society, Essays in social teology, charles Davis, Campridge university, 1994 2. Baptist 3. London and Clasgow: collins Fontana Books, 1959 4. Le Desenchantement du monde: une historire politique de la religion ( paris: Callimard, 1986 ) 5. Louis Dumont, Essays on Individualism: modern Ideology in Anthro pological Perspective (Chicago: university of chicago press, 1986 )