ما معتقديم: توحيد شاخههاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخههاى چهار گانه زير است:الف: توحيد ذاتيعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.ب: توحيد صفاتيعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا، و از ذات آنها نيز جداست، البته عينيت ذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.ج: توحيد افعاليعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيتخدا سرچشمه مىگيرد: الله خالق كل شىء و هو على كل شىء وكيل، خداوند آفريننده همه چيز، و حافظ و ناظر بر همه اشياست». (20)له مقاليد السموات و الارض، كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مىباشد)». (21) آرى «لا مؤثر فى الوجود الا الله، هيچ مؤثرى در جهان هستى، جز ذات پاك خداوند وجود ندارد».ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم، بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا، ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باز زند). (22)و ان ليس للانسان الا ما سعى، و براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست». (23)اين آيات قرآنى با صراحت نشان مىدهد كه انسان داراى آزادى اراده است، ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است، اعمال ما مستند به اوستبى آنكه از مسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد - دقت كنيد.آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد، چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعتخدا با اختيار، تكامل انسانها صورت مىگيرد، زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبى كسى است و نه نشانه بدى او!اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم، نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت، و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت، همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مىشد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت - عليهم السلام - نيز آموختهايم كه به ما فرمودهاند: نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق، بلكه چيزى در ميان اين دو است: «لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين». (24)د: توحيد عبادتيعنى، عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد، اين شاخه توحيد از مهمترين شاخههاى آن محسوب مىشود، و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كردهاند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة، به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند، و دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى» ! (25)براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان، توحيد از اين هم عميقتر مىشود و به جايى مىرسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد، در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد: «كلما شغلك عن الله فهو صنمك، هر چيز تو را به خود مشغول سازد و از خدا دور كند، بت توست».ما معتقديم: شاخههاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست، بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميتيعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخههاى توحيد است.7 - توحيد افعالى و معجزات پيامبراناصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مىكند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مىشده همه به «اذن الله» بوده است، چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح عليه السلام مىگويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى، كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مىدادى!و مردگان را به فرمان من زنده مىكردى!» (28)و درباره يكى از وزراى سليمان مىفرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى، كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت: پيش از آن كه چشم بر هم زنى، من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد، گفت: اين از فضل (و اراده) پروردگار من است». (29)بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح عليه السلام، به اذن و فرمان خدا، كه صريحا در قرآن آمده، عين توحيد است.8 - فرشتگان خداما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريتخاصى دارند، بعضى مامور ابلاغ وحى به انبيا (30) بودهاند.و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)و گروهى مامور قبض ارواح. (32)و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)و گروهى امدادگران نسبتبه مؤمنان در جنگها هستند. (34)و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينش دارند.بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتى با اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد، بلكه تاكيدى بر آن است.ضمنا از اين جا روشن مىشود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست، عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه، هيچ شفاعت كنندهاى جز با اذن او نيست». (36)شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.9 - عبادت مخصوص اوستما معتقديم: عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند «مشرك» است، دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره، خدا را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد».اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مىكنيم: «اياك نعبد و اياك نستعين، تنها تو را پرستش مىكنيم و تنها از تو يارى مىجوييم».روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمده استبه معنى عبادت نيست.همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مىشود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد، و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهد آمد.10 - كنه ذات پاك او بر همه مخفى استما معتقديم: با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده، حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست، و هيچ كس نمىتواند به كنه ذاتش پى برد، چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غير ممكن است: الا انه بكل شىء محيط، آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)و الله من ورائهم محيط، و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)به عقل نازى حكيم تا كى *** به فكرت اين ره نمىشود طى!به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خس به قعر دريا!در حديث معروف نبوى صلّى الله عليه وآله وسلّم مىخوانيم كه آن حضرت نيز مىفرمود: «ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك، ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم، و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از «علم تفصيلى» نسبتبه ذات پاكش محروميم، از علم و معرفت اجمالى نيز دستبرداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم، اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم، چرا كه قرآن و ساير كتب آسمانى، همه براى معرفة الله و شناختخداوند نازل شده است.مثالهاى زيادى براى اين موضوع مىتوان ارائه داد، مثلا ما حقيقت روح را نمىدانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبتبه آن معرفت اجمالى داريم، مىدانيم روح وجود دارد و آثار آن را مشاهده مىكنيم.در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم، هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد، مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست، و به شما باز مىگردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است)». (41)در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است، مىفرمايد: «لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها امواج معرفته، خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنها را از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است». (42)11 - نه تعطيل نه تشبيهما معتقديم: همان گونه كه «تعطيل» شناختخداوند و معرفت صفات او نادرست است، افتادن در وادى «تشبيه» نيز غلط و شرك آلود است، يعنى نمىتوانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمىشود، و ما راهى به معرفت او نداريم، همان گونه كه نمىتوان او را «شبيه» مخلوقات دانست كه يكى راه «افراط» است و ديگرى «تفريط» - دقت كنيد._______________(1). سوره آل عمران، آيه 193.(2). سوره ذاريات، آيات 20 و 21.(3). سوره آل عمران، آيات 190 و 191.(4). سوره حشر، آيات 23 و 24.(5). سوره زخرف، آيه 84.(6). سوره حديد، آيه 4.(7). سوره ق، آيه 16.(8). سوره حديد، آيه 3.(9). سوره بروج، آيه 15.(10). از بعضى از آيات قرآن استفاده مىشود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است. «وسع كرسيه السموات و الارض» (سوره بقره، آيه 255).(11). سوره شورى، آيه 11.(12). سوره توحيد، آيه 4.(13). سوره انعام، آيه 103.(14). سوره بقره، آيه 55.(15). سوره اعراف، آيه 143.(16). اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است، ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على عليه السلام به شكل ديگرى آمده است: «ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه، خطبه 18) و در جاى ديگر مىفرمايد: «و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض» (خطبه 103).(17). نهج البلاغه، خطبه 179.(18). سوره نساء، آيه 48.(19). سوره زمر، آيه 65.(20). سوره زمر، آيه 62.(21). سوره شورى، آيه 12.(22). سوره انسان، آيه 3.(23). سوره نجم، آيه 39.(24). اصول كافى، جلد اول، صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين).(25). سوره بينه، آيه 5.(26). سوره بقره، آيه 284.(27). سوره مائده، آيه 44.(28). سوره مائده، آيه 110.(29). سوره نمل، آيه 40.(30). سوره بقره، آيه 97.(31). سوره انفطار، آيه 10(32). سوره اعراف، آيه 37.(33). سوره فصلت، آيه 30.(34). سوره احزاب، آيه 9.(35). سوره هود، آيه 77.(36). سوره يونس، آيه 3.(37). سوره اعراف، آيات 59، 65، 73، 85 و...(38). سوره فصلت، آيه 54.(39). سوره بروج، آيه 20.(40). بحار الانوار، جلد 68، صفحه 23.(41). بحار الانوار، جلد 66، صفحه 293.(42). غرر الحكم.