الف) غايت گرايي
در فصل هفتم بيان شد كه فارابى فيلسوفى غايتگرا است و جهتگيرى منظومه فكرى او، بلكه تمام اجزاى فلسفه وى بر اساس غايات استوار است. در بحث اجتماعات، در كنار اهميتى كه به علت فاعلى، يعنى فرد به عنوان عنصر اساسى تشكيل دهنده اجتماع ميدهد و هم چنين توجه به علت صورى و مادى، تا آنجا كه آنها را جزء شرايط علم ميداند،1 به علت غايى توجه ويژهاى دارد. لذا در همه تعريفهاى خويش ضمن توجه به اهداف مادى، در وراى ظواهر دنيوى، حقايق غايى «كمال»، «سعادت قصوي»، «خير افضل» و «فضيلت» را نيز در تعريف اجتماع وارد كرده است و بر اين باور است كه اجتماع، هم غايت «معيشتي» دارد و هم از غايت «اخروي» برخوردار است.2 همانطور كه فرد، اين دو غايت را دارد.3ب) ارگانيسم
فارابى در بسيارى از آثار سياسى خويش، اجتماع را از حيث وظيفه و كاركرد، به بدن انسان تشبيه ميكند و بر اين اعتقاد است كه اجتماع مدنى، همانند بدنى تندرست و با اعضايى سالم است كه همه اعضايش براى تماميت و حفظ حيات موجود زنده، تعاون دارند و هم چنان كه اعضاى بدن، مختلف بوده و طبيعت و قواى آنها يكسان نيستند و نيز يك عضو، يعنى قلب، رئيس اعضاى ديگر است و مرتبت اعضاى ديگر، بر اساس نزديكى با آن معلوم ميشود، اجتماع مدينه نيز اعضايش داراى طبيعتهاى مختلف و شؤون متفاوت هستند. در آن، رئيسى حاكم است كه جايگاه و مرتبه هر جزئي1. رسالة فى الرد على جالينوس، پيشين، ص 39.2. تعليقات، پيشين، ص 38.3. فصول منتزعه، پيشين، ص 45 - 46.