بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
منشأ الهى حكومت، شرط «ثبوت» است نه شرط «اثبات». بنابراين، نه مشروعيت الهى سبب تحميل حكومت بر مردم ميشود و نه مردم نقشى در مشروعيت الهى حاكم، در مقام ثبوت دارند.در اينجا معلم ثانى با استمداد از مبانى فكرى شيعى خويش ميفرمايد: «ملك و امام، از راه ماهيت و صناعتشان [كه برخوردار از مشروعيت الهى است] ملك و امام هستند، خواه مقبوليت اجتماعى داشته باشند يا نداشته باشند، خواه مردم از آنان اطاعت كنند يا نافرامانى، خواه افرادى آنان را در راه تحقق اهدافشان يارى دهند يا كسى يافت نشود. در هر صورت، «لايزيل امامة الامام و لافلسفة الفيلسوف ولا ملك الملك الاتكون له آلات يستعملها فى افعاله و لاناس يستخدمهم فى بلوغ غرضه»؛1 يعنى امامت امام و فلسفه فيلسوف و پادشاهى ملك، بافقدان قدرت و ابزار حاكميت از بين نميرود. او منصب رياست را به طبابت طبيب تشبيه كرده است كه طبيب بهواسطه مهارت و قدرت بر درمان بيماران ثبوتا طبيب است، خواه بيمارى به او مراجعه كند، يا مراجعه نكند، خواه ابزار طبابت در اختيار داشته باشد يا فاقد آن باشد، خواه توانگر باشد يا فقير. در هر صورت، «ليس يزيل طبه الايكون له شيء من هذه»؛2 يعنى با نداشتن آنها طبابتش از بين نميرود. از اين عبارت به خوبى در مييابيم كه منصب ملك و امام، بر مقبوليت اجتماعى اتكا ندارد، بلكه مشروعيت آن الهى است.2. مقبوليت اجتماعى: بعد از آن كه حكومت در «مقام ثبوت»، مشروعيت الهى پيدا كرد، در مقام اثبات و تحقق خارجى آن، نياز به اسبابى هست كه بدون آنها حكومت، كه مسبب است، محقق نميشود. فارابى براى اين خاستگاه، هفت سبب را ميشمارد:1. اشتهار به صناعت و تدبير: حاكم سياسى بايد به تدبير و سياست و رهبرى، مشهور باشد.1. تحصيل السعاده، پيشين، ص 97.2. همان.