بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
انسانى صور معقول را به واسطه صور محسوس ادراك ميكند؛ زيرا معقول بودن آن صور، از محسوس بودن آن بهره ميگيرد. لذا بايد معقول بودن اين صور، مطابق با محسوس آنها باشد و الا معقول آن صور، حسى نخواهد بود.1البته ناگفته نماند كه تجربه گرايى فارابى و توجه او به جايگاه حس در معرفت، به معناى بى توجهى او به افكار فطرى و اشراقى و عقلى نيست؛ زيرا در منظومه فكرى او هر امرى در جاى خود اهميت دارد. او درباره معرفت حسى و عقلى تصريح ميكند كه «محسوس از آن حيث كه محسوس است، شأنيت تعقل ندارد؛ همانطورى كه معقول از حيث معقوليتش شأنيت حس كردن را ندارد.»2 بنابراين، او بين اين دو نوع معرفت تمايز قائل ميشود؛ همانطورى كه در عرفان واشراق بر اين باور است كه همه مظاهر حسى و مادى، حجاب معرفتند كه اگر آدمى مجرد از آنها شد، خود را در ملكوت ميبيند و به اسرارى معرفت پيدا ميكند كه دست هيچ محسوسى بدان نميرسد: «فترى ما لا عين رأت ولا اذن سمعت ولا خطر على قلب بشر»3 و در آنجا چيزهايى را مشاهده ميكند كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است.لذا خاستگاه معرفت، تنها حس نيست و تعقل اگر چه ازمجارى حسى هم بهره ميگيرد، اما منحصر در آن نيست. انسان از برخى معارف بديهى و ضرورى از بدو تولدش برخوردار است كه آنها را از طريق حس به دست نياورده است. بنابراين، بر خلاف فلسفه عصر كلاسيك ـ كه در آن دوره، سوفسطاييان، حقيقت را غير قابل دستيابى ميدانستند و قائل به نسبيت معرفت بودند و افلاطون به معرفت تذكرى معتقد شد و ارسطو به معرفت تجربى عقلى كه از راه محسوس به معقول از طريق تجربه ميرسيد، معتقد شد ـ فارابى يك مكتب تلفيقى به وجود آورد كه در عين پذيرش ديدگاه ارسطويى و اعتقاد به معرفت حسى و عقلى،1. تعليقات، پيشين، ص 38.2. فارابى، ابونصر، فصوص الحكم، تحقيق محمد امين الخانجى، مصر: مطبعة السعاده، 1966م، ص 159.3. همان، ص 143.