نظريه جامعهشناسى دين
(رويكردى انتقادى به ديدگاه دوركيم در باب خاستگاه دين)
ولىاللّه عباسى مقدّمه
در عصر جديد سؤالهاى جديدى فراروى انسان قرار گرفت. در اين دوره، روش علمى از علوم تجربى به علوم انسانى سرايت كرد و دين هم براساس همين روشهاى علمى سنجيده شد. در اين دوره، انسان به دنبال سود و فايده مىگردد و همه چيز و از جمله دين را از همين ديدگاه مىنگرد. مباحث جديد فراوانى در اين عصر رشد كرد. «منشأ دين» از جمله اين مباحث است. جامعهشناسان و روانشناسان هر كدام در اينباره نظرات متفاوتى ابراز كردهاند، برخى آن را «فرافكنى ذهن آدمى» معرفى كردهاند (ديدگاه روانشناختى فرويد)، برخى هم آن را محصول «عوامل اقتصادى» مىدانند (ماركس). يكى از جامعهشناسان مشهورى كه به اين بحث پرداخته و آن را براساس مبانى و اصول جامعهشناختى مورد قبول خود تبيين كرده است، اميل دوركيم مىباشد. وى دين را ناشى از «قدرت اجتماعى جامعه» مىداند و طبق آن باورهاى دينى را تحليل مىكند. آنچه در پى مىآيد، تحليل و بررسى نظريه دوركيم در باب دين و خاستگاه آن مىباشد؛ ابتدا تعريف دوركيم از دين ذكره شده و سپس نظريات وى در باب ابتدايىترين صورت دين و توتميسم و در پايان، برخىنقدها نسبت به اين ديدگاه ذكر گرديده است: پيشينه بحث «منشأ دين»
بحث «منشأ دين»، كه در واقع يكى از محصولات عصر جديد (مدرنيته) به شمار مىرود، از مباحث مهم فلسفه دين و كلام جديد مىباشد كه در سدههاى اخير در عرصههاى دينپژوهى مطرح شده است. اين بحث در پى آن است كه علل و عوامل پديد آمدن دين را به عنوان يك پديده مهم و سرنوشتساز در تاريخ زندگى بشر بررسى كند. اين موضوع با زمينههاى گوناگونى ارتباط دارد. مهمترين آنها عبارتند از: جامعهشناسى دين، روانشناسى دين، مردمشناسى و تاريخ اديان. از اينرو، بايستى در طرح هر نظريهاى به مبانى روانشناختى و جامعهشناختى آن توجه كرد. يكى از ديدگاههايى كه در اين زمينه مطرح شده و در بين جامعهشناسان ازاهميت زيادى برخوردار است، ديدگاه «توتميسم» اميل دوركيم (1917 ـ 1858)، جامعهشناس معروف فرانسوى، است كه معمولاً بنيانگذار مكتب جامعهشناسى فرانسه خوانده مىشود. دوركيم مسائل و عوامل تعيينكنندهاى را در جامعهشناسى دين طرح كرد. «نخستين سهم يا خدمت علمى دوركيم به جامعهشناسى دين، عبارت بود از: تحليل او از نقشى كه دين در تكوين وجدان جمعى ـ يعنى وجدان و اگاهى اخلاقى جمعى جامعه ـ ايفا مىكند. هرچند او با اين انگاره زمانهاش سهيم بود كه مىگفت: دين محكوم به اين است كه سهم هرچه كمترى در زندگى جديد داشته باشد، با اين حال، توجه او نه معطوف به انحطاط و انتقاد از دين، بلكه به تحولش بود. او دين جوامع جديد را كيش آيين فرد مىناميد.» (1) دين از نگاه دوركيم
پيش از آنكه به ديدگاه دوركيم در باب منشأ دين وارد شويم، بهتر است كه تعريف وى را از دين بدانيم. تعريفى كه وى از دين ارائه كرده تعريفى كاركردگرايانه است. (2) دوركيم در تحقيقات جامعهشناختى خود، به بررسى نيروهاى نظارت درونى شده در وجدان فردى كشانده شد و به اين نتيجه رسيد كه «جامعه بايد در درون فرد حضور داشته باشد»، و به پىروى از همين نتيجهگيرى خودش، به تحقيق و بررسى دين پرداخت؛ چرا كه دين يكى از نيروهايى است كه در درون افراد، احساس الزاماخلاقى به هوادارى از درخواستهاى جامعه مىكند. وى انگيزه ديگرى نيز براى بررسى كاركردهاى دين داشت كه همان علاقه او به ساز و كارهايى بود كه مىتوانند در مواقع به خطر افتادن سامان اجتماعى به كار برده شوند. از اينرو، او در جستوجوى همان چيزى بود كه امروزه به عنوان معادلهاى كاركردى دين در يك زمانه اساسا غيردينى توصيف مىشود. (3) دوركيم در اثر خود، قواعد روش جامعهشناسى، سعى دارد تا با ارائه تعريف «دين»، براى مطالعه و بررسى علمى پديدههاى دينى، حدى معيّن كند. اين تعريف براى دوركيم و شاگردانش، در پايان يك روند رو به پيشرفت تأمّل درباره مفهوم «تقدّس» و تميز بين آنچه مقدّس و نامقدّس «دنيوى» است، به دست مىآيد: «تمام اعتقادات مذهبى شناخته شده، اعم از ساده و يا مركّب، از يك ماهيت مشترك برخوردارند؛ بدين معنا كه جملگى فرض مىكنند كه تمام امور حقيقى و يا خيالى كه انسانها به تصور درمىآورند، از دو طبقه يا از دو جنس مخالف تشكيل يافتهاند؛ طبقات و يا اجناسى كه به طور كلى با دو واژه مقدّس و نامقدس (دنيوى / Profan) خوانده مىشوند.»(4) دوركيم در كتاب صور ابتدايى حيات دينى، «دين» را اينگونه تعريف مىكند(5) «دين نظامى است يگانه از اعتقادات و اعمال مربوط به امور مقدّس ـ جدا از امور غيرمقدّس و ممنوع. اين اعتقادات و اعمال كسانى را كه به آنها باور دارند در يك مجتمعى اخلاقى به نام كليسا (سازمان دينى) متحد مىكنند.» در هيچ جاى اين تعريف مشهور دوركيم از «دين»، نمىتوان مستقيما ردّپايى از نگرش كاركردگرايانه وى به دين يافت. دوركيم دراين تعريف، تنها تلاش دارد تا دو جنبه را در دين، كه از نظر او بسيار مهمّند، بارز نموده و بر آن تأكيد نمايد: نخست اينكه قصد دارد با آوردن امور مقدّس در تعريف، شرط لزوم ماوراى طبيعى بودن دين را از ميان بردارد و ديگر با اشاره بر مفروض گرفتن وجود يك مجتمع اخلاقى براى دين، آن را از نوع ديگر شبه دين، به خصوص جادو، متمايز مىسازد. صبغه كاركردگرايانه در رويكرد دوركيم را نه صرفا در تعريف، بلكه در فحواى آراى وى بايد جست، به ويژه آنجا كه بر مناسك دينى تأكيد مىنمايد و آن را عامل اساسى انسجام اجتماعى مىشناسد. دوركيم در اين تعريف، به روش متفكرانى عمل كرده است كه تلاش دارند با كشف عنصر يا عناصر اساسى مشترك در مصاديق گوناگون از يك پديده، به يك تعريف شامل، خدشهناپذير و شناسنده از آن پديده دست يابد. به اعتقاد دوركيم، امر مقدّس همان عنصر اساسى مشخص كننده ماهيت دين است كه در تمامى صور دينى، از جوامع ابتدايى تاكنون، مىتوان آن را يافت و از اينرو، تعريف خويش را از دين با استفاده از همين مفهوم ارائه داده است. به نظر او، تمايز گذارى ميان امور مقدّس و عرفى به عنوان جوهر آموزههاى دينى، شاخصه فراگيرترى نسبت به تمايزگذارى ميان امور طبيعى و ماوراى طبيعى است كه تنها به نسبتهاى دينى خدا باور تعلق دارد. (6) ابتدايىترين صورت دين
بحث جامعهشناسى بحثى تاريخى نيست، بلكه به بررسى مستقيم واقعيات موجود اجتماعى مىپردازد. از جمله اين واقعيات، دين است. بدينروى، بحث از صور ابتدايى يا ابتدايىترين صورت دينى به معناى انحراف از مشى خاص جامعهشناسى نيست. به گفته دوركيم، جامعهشناسى «درصدد نيست تا صورتهاى گذشته تمدّنى را بشناسد و آنها را بازسازى كند. بر عكس، مانند هر دانش تحصّلى مىكوشد كه واقعيت موجود را كه در نزديكى ماست، تبيين كند. بنابراين، در اينجا صور بسيار كهن دينى مورد مطالعه قرار نخواهد گرفت.» (7) از آنجا كه دين يك پديده بسيار مهم اجتماعى و مورد توجه جدّى دور كيم بوده است، وى تحقيق در آن را در اولويتهاى كارى خود قرار داده، و در اين تحقيق جامعهشناختى، مبنا و ملاك را اديان ابتدايى دانسته است، منتها بدون نظر به جنبه تاريخى آن. «در دينهاى ابتدايى» حقيقت دينى به طور مشهودى نشانهها و ريشههاى خود را حمل مىكند، به طورى كه استنتاج آنها منحصرا از مطالعه دينهاى پيشرفتهتر تقريبا غيرممكن است.»(8) او معتقد بود كه در جوامع نسبتا ساده ابتدايى بهتر از جوامع پيچيده نوين مىتواند ريشههاى دين را بيابد، آنچه را او از اين رهگذر به دست آورد، اين بود كه سرچشمه دين، خود جامعه است. اين جامعه است كه بعضى چيزها را شرعى و برخى ديگر را كفرآميز مىشناسد. در نمونههايى كه او مورد بررسى قرار داد، «كلان» سرچشمه نوع ابتدايى دين ـ يعنى توتميسم ـ است كه در آن، چيزهايى مانند گياهان و جانوران تقدّس مىيابند. دوركيم خود «توتميسم» را به عنوان نوع ويژهاى از واقعيت اجتماعى غيرمادى يا صورتى از وجدان جمعى مىانگاشت. در پايان، او به اين نتيجه رسيده بود كه جامعه و دين (يا به معناى عامتر، وجدان جمعى) از يك گوهرند. دين همان شيوهاى است كه جامعه از طريق آن خودش را به صورت يك واقعيت اجتماعى غير مادى متجلّى مىسازد.(9) توتم چيست؟
«توتم» به موجودى گفته مىشود كه اعضاى كلان آن را مقدّس مىشمارند و به نظر اغلب محققان نياى خويش تصور مىنمايند. در واقع، كلانهاى توتمى نام حيوان يا گياه يا موجودات معيّن ديگر را به عنوان توتم بر خود مىنهند كه اين توتم معمولاً نياى كلان شمرده مىشود و در نتيجه، افرادى كه داراى توتمى مشترك هستند، باهم خويشاوند شمرده مىشوند. با توجه به اين خويشاوندى اعضاى گروه (به مناسبت داشتن توتم مشترك)، همسر گزينى از درون گروه نيز ممنوع مىگردد؛ يعنى زن و مرد يك كلان توتمى نمىتواند با هم ازدواج نمايند و ناگزيرند از بينافرادىكهعضوكلان آناننيستند،همسراختياركنند. به طور خلاصه، توتم (خواه حيوانى، خواه گياهى) اصل و نياى گروه انسانى، برآورنده خواستها و نيازها و هدف پرستش و پاسدارى است و در عين حال، نمودار نام و نسب گروه نيز هست: «توتم به منزله پرچم كلان و نشانهاى است كه به وسيله آن هر كلان خود را از ساير كلانها تميز مىدهد و در واقع، نشانه قابل رؤيت و شخصيت كلان است؛ نشانهاى كه هركس و هر چيزى از انسان و حيوان و اشيا به هر عنوان كه باكلان نسبت داشته باشد، آن را با خود دارد.» (10) توتميسم؛ اولين گونه دين
دوركيم در كتاب صور ابتدايى حيات دينى، پس از طرح مقدّماتى، به تحليلش از توتميسم بوميان استراليا مىپردازد. جوامع بومى ساده و كوچك در استراليا فرصت مناسبى براى مطالعه باورهاى دين ابتدايى يعنى توتميسم مهيّا مىكرد. توافقى عمومى وجود داشت مبنى بر اينكه چنين اعتقاداتى مذهب اوليه را شكل داده است. توتميسم ابتدا از سوى اروپاييان در ميان سرخپوستان امريكاى شمالى مشاهده شد. شواهدى نيز مبنى بر وجود توتم پرستى در ميان مصريان باستان، اعراب عربستان، يونانىها و اسلاوهاى جنوبى وجود داشت. اما در هيچيك از جوامع ابتدايى توتم پرستى به آن شكل خالص كه در ميان گروههاى استراليايى ديده مىشود، وجود نداشت. از اينجا بود كه توجه دوركيم به جوامع استراليايى جلب شد و در آن محدود گرديد. (11) او سازمان كلان جامعه بوميان استراليا را توصيف مىكند و پيوند ميان كلان و حيوان يا گياه توتمى را نشان مىدهد، توتمها با تنديسهاى طرفدار سنگى و چوبى نشان داده مىشوند و از آنجا كه اين تنديسها تصوير مقدّس را باز مىنمايند، خود نيز مقدّساند. هر توتمى را تابوها يا محرّمات گوناگونى احاطه كردهاند كه با كمال وسواس، بايد رعايتشان كرد. دوركيم چنين استدلال مىكند: از آنجا كه اين توتمها از حيوانها يا گياهان توتمى محرم ترند، پس در واقع، بايد از آنها نيز مقدستر باشند. به گفته دوركيم، اين نمادهاى توتمى نشانههاى كلاناند، همچنانكه پرچم، نشانه يك كشور است.(12) از نظر دوركيم، توتمپرستى سادهترين شكل مذهب [دين[ است و اين فكر در انديشه دوركيم بالاترين اهميت را داراست؛ چنين تصديقى متضمّن تصورى تحوّلگرايانه از تاريخ مذهب است. توتم پرستى از نظر يك انديشه غيرتحوّلى، فقط مذهب سادهاى در بين مذاهب ديگر است. تصديق دوركيم مبنى بر اينكه توتمپرستى سادهترين شكل مذهب است برابر با تصديق ضمنى اين قضيه مىباشد كه يك منشأ مذهبى واحد وجود دارد كه به تدريج، در طول تاريخ تحوّل پيدا مىكند. وانگهى، يك مورد خاص و ممتاز مانند توتمپرستى را در حكم مبنايى براى ذات دين دانستن مستلزم قبول اين فكر است كه يك تجربه درست انتخاب شده مىتواند ذات نمودى را كه در همه جوامع به صورت مشترك وجود دارد، نشان دهد. نظريه دوركيم درباره دين براساس بررسى مقدار زيادى از نمودهاى دينى ساخته نشده است. در اين نظريه، ذات دين فقط براساس يك مورد خاص دنبال گرديده و اين فرض پذيرفته شده است كه آن مورد خاص بيانكننده عنصر ذاتى همه نمودهاى نوع خود است. (13) اهميت توتمپرستى در نظر دوركيم
توتمپرستى از ديدگاه دوركيم اهميتهاى خاصى دارد: يكى اينكه توتمپرستى نشانگر ذات و جوهر دين است. همه نتايجى كه دوركيم از بررسى توتمپرستى مىگيرد، مستلزم پذيرش قبلى اين تصور است كه درك ذات يك نمود اجتماعى با مشاهده بنيانىترين صور آن امكانپذير مىباشد. دليل ديگرى كه وى را به بررسى توتمپرستى وادار مىكند. حل تعارض علم و دين است. به عقيده وى، در جوامع فردگرا و عقل باور امروزى، اقتدار عالى اخلاقى و فكرى در اختيار علم است؛ عبور كردن از حد آموزشهاى علم ممكن نيست. ولى جامعهاى كه شكفتگى فردگرايى و عقل باورى را آسانتر مىكند نيز مانند هر جامعه ديگر، به عقيده مشترك نيازمند است و چون دين سنّتى پاسخگوى اقتضاى روح علمىنيست، پسدينديگر نمىتوانداعتقادهاى مشتركلازموضرورى راتأمين كند. به نظر دوركيم، يك راه خروج ساده از اين مشكل وجود دارد و خود علم هم از اين راز پرده برداشته است كه دين تجسّم ديگرى از جامعه است. اگر درست است كه آنچه در طول تاريخ، از راه ايمان، تحت عناوين «توتم» و «خدا» مجسّم گرديده و مورد پرستش آدميان قرار گرفته، چيزى جز واقعيت اجتماعى نبوده است. بنابراين، بايد گفت كه راهى براى خروج از بن بست وجود دارد. علم امكان بازسازى باورهاى لازم براى اجماع اجتماعى را نشان مىدهد؛ نه از آن حيث كه علم براى ايجاد ايمان جمعى كفايت مىكند، بلكه به اين خاطر كه اين اميد را باقى مىگذارد كه چون همه خدايانى كه درگذشتهبودند، چيزى جزتجسّم ديگرى از جامعه نبودهاند. جامعه آينده هم مىتواند خدايان جديدى بسازد. به اين معنا، كتاب صور ابتدايى حيات دينى در حكم راه حلى دوركيمى است كه تضاد موجود ميان علم و دين را برطرف مىكند. علم با كشف واقعيت عميق همه اديان، دين ديگرى ايجاد نمىكند، بلكه اين اعتماد را به وجود مىآورد كه جامعه قدرت دارد در هر دوره، خدايان مورد نياز خويش را بسازد. (14) خاستگاه اصل توتميسم
گفته شد كه دوركيم با استفاده از تحقيقات و پژوهشهاى خود در بين اقوام بومى و ساده استراليا به اين نتيجه رسيد كه توتميسم گونه اوليه اديان است. اما انسانهايى كه توتمپرستى بين آنها رواج داشت، چگونه اين نظر را ابداع كرده بودند و از چه چيزى آن را ساخته بودند. روشن است، اشيايى كه به عنوان توتم پرستش مىشوند، از طريق احساسات به ذهن راه نمىيابند. دوركيم معتقد است كه توتم پيش از هر چيز، يك نماد است؛ يعنى يك بيان مادى از برخى چيزهاى ديگر، اما از چه چيزى؟ وى پاسخ مىدهد كه براساس تحليلهاى مورد نظر ما، روشن است كه توتم دو دسته متفاوت از اشيا را به نمايش مىگذارد: نخست توتم شكل برونى و مشهود آن چيزى است كه ما آن را اصل توتمى يا خدا ناميدهايم. اما آن شيىء نماد يك جامعه معيّن نيز مىباشد كه كلان ( Clan ) ناميده مىشود. توتم پرچم كلان و علامتى است كه هر كلان خود را توسط آن از ساير كلانها متمايز مىسازد؛ نشانه مشهودى است از شخصيت كلان، نشانهاى كه توسط همه اشيايى كه برعناوينى از قبيل انسانها، حيوانات يا اشيا كه بخشى از كلان هستند، حمل مىشود. بنابراين، اگر توتم به طور همزمان نماد خدا و جامعه باشد، آيا اين به دليل آن نيست كه خدا و جامعه تنها يك چيزند؟ اگر گروه و الوهيت دو واقعيت متمايز باشند، چگونه نشانه و علامت گروه مىتواند مجسّمه اين نيمه ـ الوهى شود؟» (15) بنابراين، خداى كلان و اصول توتمى نمىتواند چيز ديگرى غير از خود كلان باشد؛ اصلى كه تشخّص يافته و به شكل حيوان يا گياهى كه به عنوان توتم به كار مىرود، نشان داده شده است. اما اين خداسازى چگونه انجام شده و چگونه به اين صورت درآمده است؟ آيا خدا همان جامعه است؟
دوركيم استدلال مىكند كه هرگاه بتوانيم آنچه را واقعا مقدّس است كشف كنيم، اساس واقعى نظر الهى را نيز پيدا خواهيم كرد. بر اين اساس، با توجه به تحليلهاى دوركيم، هرگاه بتوانيم اين دو چيز را روشن كنيم: 1) قدرت الهى غيرمشخص يا «خدا» و 2) جماعتى خاص كه «كلان» ناميده شده است، به كشف نظر اصلى مذهب نايل آمدهايم. توتم نشانه دينى و علامتى است كه به وسيله آن، يك كلان از كلانهاى ديگر متمايز مىشود. خداى كلان، كه ريشه توتمى دارد، نمىتواند چيزى بيش از خود كلان باشد، تصورات نخست به شكل قابل مشاهده از حيوان يا گياهى درمىآيد كه به عنوان توتم به كارگرفته شده است. بنابراين، قدرتى كه مافوق قدرت اخلاقى است كه همه چيز به آن بستگى دارد، جامعه است. دوركيم نتيجه مىگيرد كه «نيروى دينى» فقط احساسى است كه به وسيله گروه به اعضاى گروه القا مىشود، اما ناآگاهانه طرحريزى شده و عينيت يافته است. از تحليلهاى دوركيم، چنين استنباط مىشود كه اين جامعه كه خود را در هر فرد جاى داده است، روح فرد بخش از روح بزرگترى است كه ناشى از گروه مىباشد. (16) ريترز درباره خداسازى جامعه توسط دوركيم مىگويد: دوركيم باخداسازى جامعه، در واقع موضوع بسيار محافظهكارانهاى اتخاذ كرد؛ زيرا كمتر كسى است كه انديشه برانداختن يك خدا يا سرچشمه اجتماعىاش را در سر بپروراند. از آنجا كه دوركيم خدا و جامعه را يكى مىانگاشت، ديگر نمىتوانست گرايش اجتماعى در جستوجوى شيوههايى براى بهبود كاركرد جامعه داشته باشد. از اين جهت و جهات ديگر، دوركيم با جامعهشناسى محافظه كار فرانسوى آشكارا همداستان بود. اما اين واقعيت كه او از بسيارى از تندروىهاى آنها پرهيز كرد موجب شد كه به صورت مهمترين شخصيت جامعهشناس فرانسه درآيد.(17) تبيين باورهاى دينى براساس توتميسم
نظر اصلى دوركيم اين بود كه عبادت توتم در واقع، همان پرستش جامعه است. وى تمام اديان را با استفاده از توتميسمى كه در اقوام بومى استراليا يافته بود، تبيين كرد و نقش آن را در اديان نشان داد. مردم قبايل استراليا تصوير توتمها را بر سنگها و يا درختان حك مىكردند. اين تصوير حك شده به افراد اين انديشه را القا مىكرد كه كلان (يا جامعه) امرى عينى است، نه خيالى؛ و ديگر اينكه جامعه مانند نمادش هميشگى و ماندگار است. دوركيم با تصويرى كه از توتميسم دارد، باورهايى را كه در اديان وجود دارند، چنين تبيين مىكند: 1. اعتقاد به وجود ارواح: دوركيم استدلال مىكند كه تصور روح به راستى «چيزى جز اصل توتمى تبلور يافته در يكايك افراد نيست.» (18) تصور روح در واقع، بازشناخت اين واقعيت است كه جامعه تنها در افراد و از طريق آنها وجود دارد. او ياداور مىشود كه روح بهرهاى از ربّانيت دارد. روح چيزى را باز مىنمايد كه فراتر از ما، ولى در ضمن درون ماست. روح جنبههاى اجتماعى نوع بشر را باز مىنمايد و جامعه چيزى خارج از ماست كه در ضمن، درون ذهن ما جاى مىگيرد. از آنجا كه ما موجوداتى اجتماعى هستيم، عنصرى مقدّس را به صورت اجتماعى با خود حمل مىكنيم. روح همچنين ناميراست؛ زيرا يك اصل اجتماعى است. افراد مىميرند، ولى جامعه مىماند و اعتقاد به ناميرايى روح همين واقعيت را بيان مىكند. به اعتقاد دوركيم، اعتقاد به انواع ارواح و خدايان، از اعتقاد به ارواح واقعى سرچشمه مىگيرد و از اين طريق، يك اصل اجتماعى به صورت افراد خاص تجلّى مىيابد. (19) بنابراين، اعتقاد به بقاى روح هم يكى از باورهايى است كه دوركيم به وسيله توتميسم آن را بيان مىكند. 2. پرستش خدايان: آنچه در مرحلهاى از جوامع به عنوان پرستش خدايان مىبينيم نيز از پرستش توتمها ناشى مىشود. گفته شد كه مفهوم «روح» و بقاى آن از توتميسم ناشى مىشود. به تدريج، اين ارواح به نيروهايى شخصى و مرموز تبديل مىشوند كه بر سرتاسر پيكره جامعه و افراد تسلّط مىيابند. به طور خلاصه، مىتوان گفت كه همين مفهوم «روح» و بقاى آن به تدريج، به عبادت و پرستش خدايان تبديل مىشود؛ زيرا اين ارواح، كه بقا هم دارند، به صورت نيروهاى شخصى و مرموز درآمدهاند كه بر تمام شؤون زندگى افراد تسلّط دارند. پس پرستش خدايان از رهگذر اعتقاد به وجود ارواح گذشتگان و نياكان پيدا مىشود كه خاستگاه آن هم توتم پرستى است. 3. اعتقاد به وجود خداى برتر و يكتا: دوركيم مىپذيرد كه حتى در قبايل استراليايى نيز دين توتميسم به چند خدايى متحوّل مىشود كه اين خدايان به تمام قبيلهها مربوطند. هر قبيله به كلانهايى تقسيم مىشد و هر كلان با توتم خود مشخص مىگرديد. در مرحله چند خدايى، اين توتمها به خدايان تبديل شدهاند. پس خدايان، همان خدايان واحدهاى قبيله (كلانهاى قبيله) هستند. دوركيم مسأله اعتقاد به وجود خداى برتر را نيز همينگونه توجيه مىكند. دينپژوهان سعى كردهاند مهفوم «خدايى برتر و يكتا» را در ميان انسانهاى ابتدايى بيابند. ولى دوركيم مىگويد كه مفهوم «خداى برتر» در قبايل استراليايى توسعه و گسترشى از توتميسم است. توتميسم در مرحله نخست، به چند خدايى تبديل مىشود و همين كه ارتباط ميان قبايل به تدريج بيشتر مىشود و آنها مفاهيم و بينشهاى خود را به يكديگر انتقال مىدهند، گمان مىكنند كه اين خدايان جدّى مشترك و با اهميت داشتهاند و اين جدّ همان خداى واحد برتر است. (20) اين خدا هم امتداد و توسعه يافته توتميسم است. خدايان از اصل توتمى زاييده مىشوند و خداى واحد هم همان اعتقاد توسعه يافته عقيده به چند خدايى است. آنها ميان طبيعى و فوق طبيعى فرق قايل نمىشوند. (21) نقد و ارزيابى نظريه جامعهشناختى دوركيم نظريه دوركيم در چند مرحله قابل بررسى و ارزيابى است: الف. پيشفرضهاى دوركيم
بسيارى از نظرياتى كه در باب منشأ دين مطرح شدهاند، بر اصول و پيشفرضهايى مبتنى هستند كه اگر با دقت بررسى شوند، اشكالات اينگونه نظريات روشن مىشوند، يكى از پيشفرضهايى كه دوركيم نظريه خود را بر آن استوار مىكند و براساس آن، به تبيين منشأ اديان مىپردازد، تعريف وى از دين مىباشد. گفته شد كه به اعتقاد دوركيم «دين» عبارت است از يك نظام مشترك و الزامآور از عقايد و اعمال مربوط به چيزهايى كه مقدّس و جدا از ساير امور مىباشند و عقايد و اعمالى را شامل است كه در جامعه اخلاقى موسوم به معبد (كليسا) و آنچه را كه به آن مربوط است، با يكديگر متحد و متصل مىگرداند. چنانكه روشن است، دوركيم از تعريف «دين» به عنوان امرى ماوراى طبيعى و يا در اربتاط با انديشه وجود خداوند اجتناب مىورزد و از اينجاست كه اعتبار واقعگرايانه خود را از دست مىدهد و در حيطه يك برداشت شخصى بسيار محدود درباره حقايق انسانى محصور مىگردد. اشكالاتى كه به اين تعريفدوركيم درباره «دين» مىتوان وارد كرد به قرار ذيلند: 1. همه اعمال و احكام دينى الزامى (به معناى واجب) نيستند؛ زيرا احكام الزامى وجوبى وتحريمى تنها دو نوع از احكام هستند و دو نوع ديگر عبارتند از: احكامى كه به جا آوردن آنها شايسته و خوب است (مستحبات) و احكامى كه ترك آنها پسنديده است (مكروهات) و همچنين اعمالى وجود دارندكهفعل و ترك آنها مساوى است كه از آنها تحت عنوان «مباحات» ياد مىشود. 2. در ماهيت دين، وجود يك هيأت اجتماعى مانند تشكّل عمومى در كليسا هيچ ضرورتى ندارد؛ زيرا يك انسان متديّن مىتواند اين جهان را پيشگاه خداوند تلقى كند، اعم از اينكه در حال انفرادى و يا در حالت دستجمعى با خدا در حال ارتباط باشد. 3. با امثال اين تعاريف كلى و ابهامانگيز، نمىتوان با همه جوانب واقعى و ارزشى دين آشنا شد؛ زيرا اين تعاريف از دخالت عقل و احساسات و شكوفايى و انبساط آدمى در زندگى دينى هيچ پيام مهمى به ميان نمىآورند. روشن است كه بين تعريف «دين» دوركيم با تعريفى كه هدف اعلاى زندگى بشر را به خوبى مطرح مىكند، تفاوتهاى بسيارى وجود دارد. (22) 4. اشكال ديگر بر تعريف مزبور اين است كه منظور از عقايد چيست؟ در برخى آيينها، عقايد باطل راه يافته كه مورد توجه اديان حقيقى نيست. در اديان الهى، عقايد كلامى، اخلاقى و اجتماعى نيز وجود دارند كه منشأبرخىاز آنها وحى الهى است. اشكال اميل دوركيم در اين است كه موجود مقدّس (خدا) را يك اصل اجتماعى مىداند و بر اين باور است كه جامعه عامل گرايش انسان به خداست. به عبارت ديگر، معتقد است كه اين جامعه است كه اعتقاد به امر مقدّس را درون انسان ايجاد مىكند. در واقع، دوركيم براى فرد اصالتى قايل نيست و اجتماع را چنان اصيل تلّقى مىكند كه هيچ هويتى براى فرد در نظر نمىگيرد، در حالى كه چنين نيست. انسان درون خود استعدادهايى دارد كه جامعه فقط مىتواند عوامل رشد يا سقوط آنها را فراهم كند. نظريه دوركيم از افراطىترين نظريات در ارزشيابى تأثير در جامعه مىباشد. بعيد نيست كه نظريه او در بروز اين جمله كه «انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد»، كه نويسندگانى مانند سارتر آنرابهمردممعمولىتلقينمىكنند، تأثيربسزايىداشته باشد. ب. نقد روششناختى نظريه دوركيم
از جمله اشكالات روش شناختى كار دوركيم، يكى اين است كه او سراسر بررسىاش را بر رشته محدودى از دادههاى مربوط به تعدادى از قبايل بومى استراليا استوار ساخته بود. به نظر دوركيم، كافى بود كه به دقت مورد بررسى قرار گيرد تا ماهيت اساسى دين به طور كلى شناخته شود. اما آيا ويژگىهاى يك دين خاص را مىتوان به همه اديان تعميم داد؟ مسأله اين است كه نمىتوان مطمئن بود جوهر دين خاص مورد بررسى دوركيم، جوهر دين به معناى عام آن باشد. براى تعيين ماهيت عمومى دين، بررسى طيف گستردهاى از اديان بشرى ضرورت دارد كه دوركيم هرگز آن را انجام نداد. اگر او اين كار را انجام مىداد، بعيد بود كه رابطه نزديك ميان دين و گروههاى اجتماعى را كه در ميان قبايل بومى استراليايى يافته بود، در جاهاى ديگر نيز پيدا كند. در بسيارى از جوامع ابتدايى، ميان مجموعه معيّنى از واحدهاى مؤثر اجتماعى، كه معمولاً مبتنى بر خويشاوندىاند و بيشتر جنبههاى زندگى از جمله دين، كنش سياسى و ساختارهاى اقتصادى، رابطه نيرومندى وجود دارد. اما در جوامع بزرگ و از نظر اقتصادى پيشرفته، چنين رابطهاى لزوما برقرار نيست. به عبارت ديگر، در جوامع نوع دوم، افراد به چندين گروه تك منظوره تعلّق دارند و زندگىهاى مذهبىشان ممكن است با فعاليتهاى اقتصادى و سياسىشان چندان تداخلى نداشته باشند. اين ادعاى دوركيم نيز مورد ترديد است كه اگر كسى يك جامعه بسيار ساده از جهت تحول فناورى را بررسى كند، در واقع مىتواند سادهترين صورت دين را نيز مشاهده كند. از ساده بودن سطح فناورى يك جامعه چنين برنمىآيد كه چيزهايى ديگر مانند نظامهاى مذهبى و نمادين آن نيز ضرورتا ساده و غيركامل باشند. به هر روى، اصطلاح «ساده» را نمىتوان با اصطلاحهاى «اساسى» يا «بنيادى» يكى دانست. اين قضيه با اين واقعيت تأييد مىشود كه نظامهاى مذهبى و نمادين جوامع شكارگر و گردآورندهاى همچون جوامع بوميان استراليا از جهت درجه تكميل و پيچيدگى با يكديگر تفاوت نمايانى دارند. قضيه به اين صورت نيست كه همه اين نوع جوامع ساختارهاى كلانى يا توتميسم دارند و همچنين ميان توتميسم و ساختار كلان هميشه همبستگى وجود ندارد. (23) ج. نقد مردمنگارانه ـ تجربى نظريه دوركيم
ايوانز پريچارد همه انتقادهاى مردمنگارانه و تجربى را، كه از دوركيم شده است، به صورت ذيل جمعبندى كرده است: 1. هيچ مدركى دالّ بر اين وجود ندارد كه توتميسم به همانسان كه دوركيم تصور مىكرد، پديد آمده باشد و سرچشمه نهايى دينهاى ديگر نيز همين توتميسم باشد. 2. تمايز ميان امور مقدّس و نامقدّس در مورد بسيارى از نظامهاى اعتقادى مصداق ندارد. 3. كلان بوميان استراليا مهمترين گروه جامعه بوميان استراليايى نيست، همچنين كلان، گروه همبسته مهمى به شمار نمىآيد. گروههاى همبسته اين بوميان عبارتند از: جماعت يا دسته شكارگر و قبيله. 4. توتميسم بوميان استراليايى نمونه توتميسم به شمار نمىآيد و توتميسم قبيله «ارونتا» و قبايل وابسته به آن، حتى در خود منطقه نيز نمونه نيست. 5. رابطه ميان توتميسم و سازمان كلان عموميت ندارد. (24) د. نقد نظرى نظريه دوركيم
نخستين نكته نظرى كه مىتوان درباره كتاب صور ابتدايى حيات دينى مطرح كرد، در رابطه با اين ادعاى مهم دوركيم است كه جامعه همه چيزهاى ضرورى را براى برانگيختن ربّانيت در ذهن ما دارد و در نتيجه، ربّانيت نه يك امر موهوم، بلكه به يك چيزى واقعى ـ يعنى جامعه ـ ارتباط دارد. البته كشف اين نكته كه ميان دين و جامعه پيوند نزديك وجود دارد، چندان شگفتآور نيست، اما آنچه در ديدگاه دوركيم جاى بحث و گفتوگو دارد، اين است كه وى گامى فراتر مىنهد و مىگويد: موضوع قضيه دين كه همان ربّانيت است، چيزى غير از جامعه نيست، سؤالى كه در اينجا قابل طرح است، اين است كه آيا از مشاهده همانندىها و مشابهتهايى كه ميان مفاهيم مذهبى و ماهيت اجتماعى دين وجود دارد، مىتوان به اين نتيجه رسيد كه دين چيزى جز باز نمود نمادين جامعه نيست و اعضاى جامعه از طريق دين رابطهشان را با جامعه به خود باز نمود مىكنند؟ حتى از تقارن و نزديكى بين خصلت جامعه و ربّانيت به همان شدتى كه دوركيم تصور مىكند، هرچند اين تقارن بسيارترديدپذير است ـ زيرا دوركيم تنها آن جنبههايى از ويژگىهاى جامعه و ربّانيت را كه با نظريهاش تطابق دارند، برمىگزيند ـ از اين تقارن هم چنين برنمىآيد كه جامعه سرچشمه مفاهيم مذهبى و يا محرّك قضيه مذهبى است. علاوه بر ادعاى دوركيم، دلايل فراوان ديگرى دال بر اين وجود دارند كه چرا مفهوم مذهبى مىتواند جنبههاى ساختار اجتماعى را منعكس سازد. پس مسأله اصلى نظر دوركيم نحوه توصيف ماهيت ربّانيت و جامعه و رابطه ميان آنهاست. توصيف او از ماهيت جامعه و رابطه افراد با آن، مسائل آشكارى را در زمينه بحث او از اخلاق ايجاد مىكند. به نظر دوركيم، آن نيرو يا فشارى كه جامعه بر ما اعمال مىكند، اساسا همان فشار اخلاقى است و به خاطر همين فشاراخلاقى است كه ما مىتوانيم كنشهايى انجام دهيم كه در صورت ديگر نمىتوانستيم. او درباره كسى كه تحت فشار اخلاقى ـ اجتماعى عمل مىكند، چنين مىگويد: «از آنجا كه او در هماهنگى اخلاقى با يارانش به سر مىبرد، اعتماد، شهامت و جسارت عمل بيشترى دارد؛ درست مانند مؤمنى كه تصور مىكند مورد عنايت خدايش قرار گرفته است. همين حالت است كه خوراك دايمى براى تقويت سرشت اخلاقى ما فراهم مىكند.» (25) اگر فشار اجتماعى مىتواند كنشهاى قهرمانى را برانگيزاند، همچنين مىتواند برانگيزاننده كنشهاى بىرحمانه نيز باشد. مفهوم اخلاق دوركيم، مفهوم شگفتانگيزى به نظر مىرسد. آيا فشار اجتماعى و جمعى، كه موقعيت جمعى بر ما اعمال مىكند، كنش اخلاقى را تضمين مىكند و يا به احتمال بيشتر، به تطبيق اخلاقى و جاىگزينى ذهنيت مىانجامد؟ براساس بيشتر معيارهايى اخلاقى، هيجان، هيجان دستهجمعى تضمين كننده رفتار اخلاقى نيست، وانگهى، آيا اين حقيقت ندارد كه قهرمانان بزرگ اخلاقى تاريخ درست همان كسانىاند كه در برابر اكثريت و يا صاحبان قدرت و اقتدار ايستادگى كرده و رنج آن را چشيدهاند؟ اين واقعت كه احساس اخلاقى ممكن است ما را به مقابله با اكثريت جامعه يا اقتدار وادارد، نشان مىدهد كه ما آنچنان كه دوركيم ادعا مىكند، كاملاً وابسته به جامعه و يا مخلوق جامعه نيستيم. جامعه با وجود قدرتمندىاش، تفوقى را كه دوركيم ادعا مىكند، ندارد. غالبا چنين به نظر مىرسد كه باورداشتهاى مذهبى بسيار بيشتر از جامعه مىتوانند بر فرد نفوذ و تسلّط داشته باشند؛ زيرا غالبا به خاطر معتقدات مذهبى است كه افراد روياروى جامعه مىايستند و يا مىكوشند از آن دورى گزينند؛ همچنانكه بسيارى از جنبشهاى فرقهاى عمل مىكنند. پيدايش جنبشهاى فرقهاى و تكثّر و گوناگونى مذهبى در يك جامعه، قضيهاى است كه نظريه دوركيم بيشترين دشوارى را در برخورد با آن دارد. همچنين تفاوتهاى مذهبى غالبا به تنش و كشمكش مىانجامند؛ واقعيتى كه پايه تبيين كاركردگرايانه دوركيم از دين را سست مىسازد؛ زيرا كه او دين را يك نيروى اساسا يكپارچه كننده مىانگارد. دين به همان اندازه كه يك نيروى يكپارچه كننده است، غالبا يك نيروى تقسيمكننده نيز مىباشد. (26) ه . نگاه كاركردگرايانه دوركيم به دين و نقد آن
چنانكه بيشتر اشاره شد، تعريفى كه دوركيم از دين مىكند و بر مبناى همين تعريف به تبيين خاستگاه آن مىپردازد، تعريفى كاركردگرايانه است. براى روشن شدن مفهوم «كاركردگرايى» ذكر اين نكته لازم است كه انسانها در برخورد با دين، همچون بسيارى از پديدههاى ديگر، دو رويكرد به آن دارند: (27) الف. نگرش حقجويانه و پرسشگرانه از درستى و نادرستى و حق و باطل؛ ب. نگرش كاركردگرايانه و پرسش از فوايد و آثار آن؛ در گذشته، رويكرد نوع اول غلبه داشت و مشخصه عصر جديد غلبه تلّقى كاركردى است. مسأله «منشأ دين» سؤال عصر جديد است و بيشتر با نگرش دوم سازگار است؟ از آن زمان كه انسانها نگاهى مبتنى بر سودجويى پيدا كردند، اين سؤال پيشآمد كه دين چه فوايدى دارد و چرا انسانها به آن مىگرايند و منشأ آن چيست؟ «كاركردگرايى» رهيافتى است كه بايد مهمترين خاستگاه و بستر نظرى آن را در انداموارگرايى (28) و فايدهگرايى (29) جست. كاركردگرايى يكى از مكاتب سازگار با تبيينهاى جامعهشناسانه است و به همينرو، در جامعهشناسى از محدوده يك مكتب ويكرويكردنظرىپافراتر نهاده است و در پيش زمينه نظرى،غالبنظرياتجامعهشناختى،ردپايىازآن مىتوان يافت. در چارچوب نظرى اين رهيافت، سؤالاتى درباره كاركردهاى فردى و اجتماعى دين و چرايى آن مطرح مىشود كه نوعا پاسخهايشان در دسترس است. كاركردگرايان در پاسخ سؤال نخست، به بحث از آثار و پيامدهاى دين و مناسبات آن با ديگر حوزههاى اجتماعى مىپردازند و در پاسخ سؤال دوم، به جاى بررسى منشأ و علل موجده دين به علل غايى آنكه بازگشت معكوسى به همان كاركردهاى دين مىباشد، تمايل نشان مىدهند. مصداق روشن چنين تمايلى را مىتوان در مكتوبات برخى از دينپژوهان سنّتى مشاهده كرد. اين تلّقى، كه دين فرآوردهاى بشرى است وتكوّن آن مرهون نيازهاى اجتماعى و فردى بشر مىباشد، رويكرد شناخته شدهاى است كه به متفكران سنّتى تعلّق دارد. فوئرباخ، ماركس، دوركيم و فرويد چهرههاى شاخص اين رويكردند كه به جاى تلاش در جهت كشف علل موجده، به سراغ علل غايى دين رفتهاند. (30) دلالت اين نظر دوركيم، كه همه مناسك مذهبى در سراسر جهان اساسا يكىاند، اين است كه باورهاى شركتكنندگان در مناسك و مقاصد اعلام شده اين مناسك هيچ ربطى به آنچه اتفاق مىافتد، ندارد. رسيدن به چنين نتيجهاى بسيار شگفتانگيز است؛ زيرا براى شناخت رفتارمذهبى توجه به باورهاى مشاركتكنندگان درباره رفتارشان گريزناپذير است و در تبيين اين رفتار، بسيار اهميت دارد. پيامد ديگر ناديده گرفتن اهميت صورتهاى خاصى كه مناسك به خود مىگيرند، اين است كه براى تبيين صورتهاى خاص مناسك، هيچگونه مبناى واقعى براى دوركيم باقى نمىماند. اگر آن چيزى را كه مردم انجام مىدهند واقعا اهميتى نداشته باشد، پس از چه راهى مىتوان اعمال آنها را تبيين كرد و چرا آنها اين كار را انجام مىدهند و كار ديگرى انجام نمىدهند. (31) و. تحويلىنگرى؛ مولود كاركردگرايى
يكى از نتايجى كه پديدارشناسان دين مانند ميرچا الياده از ديدگاه كاركردگرايانه دوركيم گرفتند، اين است كه آنها مىگويند: در اين طرز تلّقى از دين، تحويلگرايى وجود دارد. پديدارشناسان با هر نوع تحويل (رد يا ارجاع) گروى با به تعبير آدولف رايناخ (32) «فلسفههاى اين است و جز اين نيست»، (33) به شدت مخالفت مىكنند. مراد از تحويلگرايى يعنى تنزّل دادن و ارجاع يك پديدار به امرى نازل و فروتر از آن واحد؛ يعنى قسمتى از شىء به جاى تماميت آن. منطقدانان مسلمان اين خطا را در شكل ساده آن، به عنوان «مغالطه كُنه و وجه» صورتبندى كردهاند. از آنجا كه شكل صورى اين مغالطه به صورت «الف چيزى نيست جز ب» مىباشد، كسانى همچون جوليان هاكسلى آن را مغالطه «هيچ چيز نيست بجز (34) » ناميده است و وايتهد هم از آن تعبير به «مغالطه واقعيت از جاى خود بدر شده» (35) آورده است. (36) «تحويلگرايى در دين» بدين معناست كه دين به يك بُعد و ضلع آن فرو كاسته شود. به عبارت ديگر، خلاصه كردن دين در يك ضلع و سلب و نفى اضلاع ديگر از دين. نظريه دوركيم نيز نوعى نظريه تحويلگرايانه است. به عبارت ديگر، تحويلگرايى جامعهشناختى است؛ زيرا دين را در كاركرد اجتماعى آن خلاصه مىكند و مفهوم «خدا» و نيز ديگر عناصر اديان را به جامعه ارجاع مىدهد. خدا در حقيقت، تجلّى جامعه است. تبيين كاركردى دين وقتى با تحويلگرايى همراه باشد، گمراه كننده است؛ چرا كه براساس اين تحويلگرايى، امر مقدّس معناى خود را از دست مىدهد. افراد كلان وقتى توتم را مىپرستند، چنين اعتقاد دارند كه واقعا چيزى غير ازجامعهشان را مىپرستند.(37) فيليپس، فيلسوف دين نئوويتگنتشاينى، دوركيم را ارجاعگر (تحويلگر) عامد مىنامد؛ زيرا تلاش مىكند پديدههاى دينى را در قالب واژههاى غيردينى تبيين كند. وى نظريه دوركيم درباره دين را اينگونه توصيف مىنمايد: «وقتى به واقعيت، كه صورت زيرين نماد دينى است، سر مىزنيم، مىبينيم آن واقعيت، خود جامعه است. دين در واقع، پرستش جامعه است. اين ادعايى بس غريب است و نمىتوان به راحتى فهميد كه چرا كسى چنين ادعايى بكند.»(38) ولى پراودخوت با اين نظر فيليپس مخالفت مىكند. به نظر پراودخوت، تحويل دو نوع است: يكى تحويل توصيفى كه امرى باطل است و ديگرى تحويل تبيينى(39) كه امرى كاملاً مجاز است. وى معتقد است كه كسانى كه تحويلگرايى را رد كردهاند، ميان اين دو نوع تحويل تفاوت نگذاشته و به اين مغالطه دچار شدهاند كه از حالتى خاص نتيجهاى كلى اخذ كردهاند؛ زيرا مثالهايى كه آنها براى تحويلگرايى مطرح كردهاند، تحويل توصيفى است، ولى از اين نكته بطلان مطلق تحويلگرايى، حتى تحويل تبيينى، را نتيجه گرفتهاند. پراودخوت در مقام پاسخ به فيليپس مىگويد: مردم استراليا، كه وى درباره آنها نوشته است: اعمال عبادى خود را پرستش جامعه نمىشناسند، متعلّق التفاتى پرستش و تقديس آنها جامعه نبوده است، بلكه نمادهاى توتمى و حيوانات و يا گياهانى را كه براى خاندان و قبيله نقش توتم داشتند، عبادت مىكردند. با قبول اينكه اين حرمت و هيبت و اعتبار از اين توتمهاى مقدّس ناشى شده باشد، دوركيم فرضيهاى براى تبيين نيروى اين توتمها ارائه كرده و اظهار داشته است كه توتمها سرشار از قدرت نظم اجتماعى هستند. اعتبار و اقتدار توتمها بر اعضاى خاندان، نيازمند تبيينى بر حسب مبدأ يا قدرتى است كه بتواند به طور موجّه چنين حرمت و هيبتى را ايجاد نمايد. مردم بومى استرالياى مركزى، توتمها را پرستش كردند، اما دوركيم معتقد بود كه اقتدار آن اشيا بر اعضاى خاندان را بايد با رجوع به اقتدار نظم اجتماعى بر فرد تبيين كرد. ممكن است كسى فرضيه دوركيم را رد كند، ولى ردّ فيليپس مبتنى بر بدفهمى است. فيليپس از فرضيه تبيينى دوركيم چنين برداشت كرده است كه آن نوعى شناسايى توصيفى است و به نظر وى بسيار غريب آمده ولى دوركيم چنين توصيفى را قصد نكرده است. (40) نقد پراودخوت موجّه به نظر نمىرسد؛ زيرا اگر تبيين دوركيم را بپذيريم، اين سؤال مطرح مىشود كه افراد كلان در واقع چه چيزى را مىپرستند: توتم را يا جامعه را؟ با فرض دوركيم، بايد بگوييم كه اگر چه افراد كلان ادعا مىكنند، كه توتم را مىپرستند، ولى در حقيقت، جامعه را مىپرستند، فيليپس هم مىگويد: بنابر نظريه دوركيم، افراد خودنمادها را نمىپرستند، بلكه جامعه را مىپرستند. با توجيه پراودخوت، حتى در مرحله توصيف هم تحويلگرايى پيش مىآيد. افراد كلان خود توتم را مىپرستند و نيروى آن را از خودش مىدانند، نه اينكه نيروى آن را ناشى از جامعه و يا چيز ديگرى بدانند. از اينرو، در مرحله توصيف، توتم استقلال دارد و نماد جامعه نيست. منشأ و سرچشمه نيروى خود است، اما پيش فرض مسلّم انگاشته شده تبيينى دوركيم اين است كه توتم استقلال ندارد و نيروى خود را از جاى ديگر به دست آورده است. سخن پديدارشناسان دين اين است كه اين تبيينها نبايد با جنبه قداست و عنصر قدسى دين منافات داشته باشد. در صورتى كهاينتبيينهاعنصرقدسى را زايل سازند، تحويلگرا هستند. بُعد مهم دين جنبه قداست آن است كه نبايد ناديده گرفته شود. (41) ز. شواهد دوركيم
شواهدى كه دوركيم ارائه مىدهد، از توتميسم قبايل استراليايى است و به گزارشهاى قومشناسى اسپنسر و ژيلن در اينباره اعتماد دارد و در نظريهاش به شواهدى استناد مىورزد كه آنها نقل كردهاند. يكى از همكاران دوركيم به نام ريچارد ژاستون به بررسى دقيق گزارشهاى نقل شده از قبايل استراليايى پرداخت و خلاف نظريه او را ثابت كرد. ژاستون نشان داد كه نظريه دوركيم پيش از بررسى دقيق قبايل استراليايى، تدوين شده است. در ده سال گذشته، تفسير دوركيم از توتميسم به طور كلى ردّ شده است. (42) ح. ايراداتى ديگر بر نظريه دوركيم
مشكلات ديگرى نيز دامنگير نظريه دوركيم است كه به برخى از آنها اشاره مىشود. 1. اين نظريه بيشتر به فرضيهپردازى بىدليل شباهت دارد تا نظريه علمى. شواهد به اندازه كافى پشتيبان اين نظريه نيستند. علاوه بر اين، نظريه مزبور نمىتواند برخى از مسائل مهم دين را تبيين كند. براى مثال، درباره دستورات اخلاقى كه اديان به پىروان خويش مىدهند، در آن بخش كه به جامعه دينى محدود مىشود، اين نظريه كارايى دارد، اما نسبت به دستورات فراگروهى، قدرت تبيينى خود را از دست مىدهد؛ مانند دستورى كه مىگويد به غير همكيشان خود نيز مهربانى كن، نوع بشر را دوست داشته باش، از دشمن خويش بگذر، خيرخواه همه باش، نمىتوان ادعا كرد كه در تمام اين دستورات، منافع گروه ملاحظه شده است؛ زيرا برخى از آنها دستور مىدهند كه از منافع خويش و گروه خويش صرفنظر كن. جان هيك به نقل از فارمر اين انتقاد را چنين بيان مىكند: «اگر خداوند فقط طنين و بازتاب جامعه است، كه صورتهاى رفتارى خاص را كه به سود آن جامعه است بر اعضاى آن تحميل نموده، اصل و منشأ تكليف كه بايد تساوى همه نوع بشر را شامل گردد، چيست؟ نژاد بشر به طور كلى، آنگونه كه اين اصطلاح در نظريه جامعهشناختى به كار مىرود، جامعه نيست. اگر نداى گروهها را وادارد كه امتيازات مخصوص و محبوب گروه را به افراد خارج از آن تعميم دهيم، چگونه مىتوان نداى خداوند را با نداى گروه برابر دانست.» (43) همچنين بايد توجه داشت كه پيامبران معمولاً بنيانگذاران قواعد اخلاقى بودند كه با قواعد اخلاقى رايج در جامعهشان در تعارض بود. بنابراين، نمىتوان گفت كه دين از جامعه نشأت مىگيرد و قواعد اخلاقى آن همان قواعدى هستند كه جامعه براى حفظ و بقاى خود و براى ارتقاى سطح زندگى و سود اعضاى گروه، آنها را وضع كرده است. از سوى ديگر، هنگامى كه پيامبران عليهمالسلام با مخالفت جامعه خود روبهرو مىشدند، به جاى اينكه احساس ضعف و سستى كنند و به گمان حمايت نشدن از سوى گروه از دعوت خود دست بردارند، احساس اتكايى به منبع قدرت در آنها افزونى مىيافت و با حرارت و جديّت بيشتر و با قوّت قلب و احساس حمايت قوىترى به كار خود ادامه مىدادند. به طور قطع، منشأ چنين احساسى نمىتواند جامعه باشد؛ زيرا جامعه آنان احساس مخالفى را در آنان ايجاد مىكرد. (44) بنابراين، نظريه مزبور نمىتواند اعتلاى اخلاقى پيامبران را كه از جامعه و از گروههاى خود جلوتر بودهاند توضيح دهد. 2. اشكال دوم اين است كه پيامبران و رهبران دينى هميشه در موقعيتى قرار داشتند كه خلاف جوّ حاكم اجتماعى در حركت بودند و هميشه از تأييد الهى برخوردار بودند. اگر نظريه جامعهشناختى دوركيم درست باشد، احساس تأييد و مساعدت الهى در چنين مواردى به حداقل خواهد رسيد و يا كاملاً منتفى خواهد بود. اگر خدا فقط جامعه در لباس مبدّل باشد، در اين صورت، اصلاً پيامبرى معنا ندارد و يا نمىتواند در برابر يا بر ضد جامعه، از كمك و يارى برخوردار باشد، در حالى كه شواهد نشان مىدهند كه معمولاً احساس پشتيبانى و تأييد الهى در مواقعى اين چنين به حدّ اعلا وجود داشته است و پيامبران از طريق كمك و يارى خداوند نيرو و نشاط يافتهاند. «اين نكتهاى شگفتآور است كه پيامبران عهد عتيق يكى پس از ديگرى زمانى كه از طرف امّت خود طرد مىشوند، نوعى احساس تقرّب به خداوند پيدا مىكنند. با وجود اين، آنان به نوعى جامعه شديدا خودآگاه و قومگرا تعلّق داشتند كه بنابر نظريه جامعهشناختى، بايد قادر مىبود به بهترين وجه، اراده خود را بر اعضايش تحميل كند. بنابراين، به نظر مىرسد كه اينگونه كوشش براى اثبات تبيين صرفا طبيعى دين را مىتوان اثبات نشده تلّقى كرد.» (45) 3. بنابر نظريه دوركيم، مفهوم خدا نهاد جامعه است. پس اگر اعضاى جامعه به حقيقت نداشتن مفهوم خدا و ما بازاى عينى نداشتن آن پى ببرند، اين مفهوم ديگر نيرويى با خود نخواهد داشت. پس در صورت آگاهى يافتن انسانها از اين نكته، جامعه ديگر نخواهد توانست از اين مفهوم به نفع خود بهرهبردارى كند. اما واقعيت برخلاف اين بوده است. دينداران اعتبار مفهوم «خدا» را با «جامعه» مربوط نمىدانند و علىرغم اينگونه تحليلها، با اعتقاد به چنين موجودى، افعال اخلاقى خود را انجام مىدهند.(46) 4. نظريه دوركيم هيچ توجيه و تفسير درستى از فرافكنى مفهوم «خدا» به دست نمىدهد؛ زيرا جامعه از طريق نيروى عظيمى كه بر افراد اعمال مىكند، به سهولت مىتواند اعمال آنان را مهار كند و براى اين كار نيازى به ايجاد تصور خدا و نسبت دادن اين نيرو و الزامات به او وجود ندارد. مشابهت خدا و جامعه در برخى اوصاف نيز براى اينكه خدا را نماد و صورت تغيير شكل يافته جامعه قلمداد كنيم، كافى نيست، بلكه مىتوان ادعا را وارونه كرد و گفت: ملحدان در تجربه خود حضور خداوند را احساس كرده، آن را به جامعه تعبير كردهاند و ايده جامعه، نماد خداست، نه به عكس.(47) 5. طبق نظر دوركيم، همه اديان بايد هم به خدا قايل باشند و هم به وحدت خدا، در حالى كه هيچكدام محقق نيست. نظريه وى اگر هم صحت داشته باشد، فقط اديان توحيدى را شامل مىشود، اما بعضى از اديان كه اصلاً به خدا اعتقاد ندارند (مانند بودائيت) و يا بعضى به دو خدا قايل هستند (چنانچه در مورد دين زرتشت گفته مىشود) و بعضى هم كه به سه خدا قايلند، آنها را در برنمىگيرد. وقتى دوركيم يا هر كس ديگرى نظريهاى ارائه مىكند اين علت و منشأ بايد در همه اديان يافت شود، در صورتى كه چنين نيست. آيا اديان غير توحيدى مانند دين بودا، جامعه خود را در لباس چه چيزى نشان داده است؟ علاوه آنكه، اگر شخص متديّن يا فيلسوفى استدلال عقلانى بر اثبات وجود خدا كرد، اين استدلال با اين نظريه چگونه سازگار است؟ بر فرض كه همگى اديان باطل باشند، استدلال عقلى را بايد به وجه عقلى جواب داد. به فرض كه دوركيم عقيده به خدا را توجيه كرد، ساير اعتقادات دينى را چه مىكند؟ مسأله خلود نفس و معاد و ساير اعتقادات دينى چگونه پيدا شدهاند؟ به عبارت ديگر، اين توجيه تا حدّى (نه به طور كامل) به درد دين مسيحيت (فعلى) مىخورد؛ چون اعتقادات ايشان منحصر به ذات و اسماء و صفات خداوند است. اما براى توجيه اديانى مثل اسلام اصلاً مفيد نيست. (48) 6. در اين نظريه، بين منشأ دين و منشأ ديندارى خلط شده است؛ يعنى دوركيم ميان وجود خدا و اعتقاد به وجود خدا تفكيك قايل نشده است.(49) با تفكيك اين دو مسأله، مىتوان ديدگاه دوركيم را در مورد منشأ ديندارى و در كنار وجود واقعى خدا پذيرفت؛ يعنى اگر بپذيريم كه تصورخدا از راهى كه دوركيم مدعى است، در ذهن انسانها پديد آمده، اين امر ذرّهاى از ارزش منطقى تصديق به وجود خدا نخواهد كاست و چنانچه بپذيريم كه تصديق به وجود خدا نيز از اين طريق در اذهان افراد شكل گرفته است، اين امر دليل بر عدم وجود واقعى خدا نخواهد بود، بلكه صرفا نشاندهنده اين است كه اعتقاد دينداران كنونى از نظر منطقى فاقد اعتبار است. به تعبير ديگر، فرق است بين عقلانيت باورهاى دينى و عقلانيت باور دينداران و از ناخردمندانه بودن دومى نمىتوان نامعقول بودن اوّلى را نتيجه گرفت. يعنى نظريه دوركيم، به فرض آنكه مقبول افتد، نمىتواند نامعقول بودن باورهاى دينى را نشان دهد؛ زيرا منشأ دين غير از منشأ دينداراى است؛(50) اينكه مؤمنان ايمان خويش را بر مبنايى غيرمنطقى و ناموّجه بنياد نهند، الزاما به معناى فقدان مبناى منطقى براى آن باورها نيست. ما در اينجا با دو مسأله متفاوت مواجهيم: نخست اينكه، گزاره «خدا هست» دليلى به سود خود دارد يا خير؟ و ديگر آنكه آيا اعتقاد مؤمنان به اين گزاره بر آن دلايل مبتنى است يا نه؟ نظريه دوركيم مدعى است كه اعتقاد دينداران مبتنى بر مبانى اجتماعى است، نه بر دلايل عقلانى، و آن مبانى به منزله علّت عمل كرده، مولّد باور و عقيده در اذهان افراد مىشوند. نظريه دوركيم به فرض درستى، نشاندهنده بىاعتبارى اعتقاد دينداران خواهد بود، نه نشاندهنده بىدليل بودن گزاره «خدا هست.» به تعبير فلسفى، از نادرستى «انگيزه» نمىتوان نادرستى «انگيخته» را نتيجه گرفت. بنابراين، نظريات اين چنينى مبتلا به مغالطه انگيزه و انگيختهاند. 1ـ ميرچا الياده، دينپژوهى، پژوهشگاه علومانسانىومطالعات فرهنگى، ج 1، ص 321 2ـ براى فهم كاركرد مستقيمترين راه اين است كه اثر و نتيجه هر پديده را به صورت معلول ببينيم؛ مثلاً مراسم مبادله و هديه دادن چه اثر و فايدهاى دارد؟ به عبارت ديگر، «فونكسيون» عبارت از كاركردى است كه هر پديده در نظام اجتماعى دارد. غالبا از دوركيم به عنوان «بنيانگذار كاركرد گرايى عصر جديد» نام مىبرند. (ر.ك: غلامعباس توسّلى، نظريههاى جامعهشناسى، سمت، ص 211 ـ 260) 3ـ ليوئيس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات علمى، ص 196ـ197 با تصرف 4ـ ژان پل ويلم، جامعهشناسى اديان، ترجمه عبدالرحيم گواهى، تبيان، ص 18ـ19 5ـ به نقل از غلامعباس توسّلى، جامعهشناسى دين، اميل دوركيم، به نقل از: صورابتدايى حيات دينى، ص62، سخن،ص 22 6ـ عليرضا شجاعى زند، دين، جامعه و عرفى شدن، نشر مركز 7ـ مسعود جلالى مقدّم، درآمدى به جامعهشناسى دين و آراء جامعهشناسان بزرگ درباره دين، نشر مركز، ص 85، به نقل از صور ابتدايى حيات دين، ص 13 8ـ همان، ص 20 به نقل از منبع پيشين، ص 85 ـ 86 9ـ جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات علمى، ص 23 10ـ علىاكبر ترابى، مردمشناسى، ص 140ـ141 و نيز ر.ك: زيگموند فرويد، توتم و تابو، ترجمه باقر ايرجپور 11ـ جامعهشناسى دين،، ص 23 12ـ ملكلم هميلتون، جامعهشناسىدين، ترجمه محسن ثلاثى، تبيان، ص 172 13ـ ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ترجمه باقرپرهام، انتشاراتوآموزش انقلاب اسلامى، ص 379 14ـ ر.ك: همان، ص 373ـ374 15ـ اميل دوركهايم، «صور ابتدايى حيات دينى»، ترجمه فاصل حسامى، معرفت، ش 45، ص 65 16ـ جامعهشناسى دين، ص 214ـ215 17ـ نظريه جامعهشناختى در دوران معاصر، ص 23 18ـ صور ابتدايى حيات دينى، ص 248، به نقل از جامعهشناسى دين، ص 177 19ـ جامعهشناسى دين، ص 177ـ178 20و21ـ هفت نظريه در باب دين، ص 106، به نقل از: علىرضا قائمىنيا،درآمدىبرمنشادين،انتشاراتمعارف،ص111/ص110ـ111 22ـ ر.ك: نقد استاد محمدتقى جعفرى، جامعهشناسى اديان، ژان پل ويلم، ص 21ـ22 23ـ جامعهشناسى دين، ص 180ـ181 24ـ به نقل از: همان، ص181 25ـ صور ابتدايى حيات دينى، ص 210، به نقل از: جامعهشناسى دين، ص 183 26ـ جامعهشناسى دين، ص 181ـ184 27ـ هادى صادقى، آب را از سرچشمه مبنديد، نقد و نظر، ش 6، ص 168 و نيز ر.ك: ابوالقاسم فنايى، انتظار بشر از دين، نقد و نظر، ض 8ـ7، ص 279ـ312 28. Organism 29. Utilitarianism 30ـ دين، جامعه و عرفى شدن، ص 51ـ52 31ـ جامعهشناسى دين، ص 184ـ185 32ـ پل ادوارد، تاريخ ما بعدالطبيعه به انضمام مقالات ديگر، ترجمه شهرام پازوكى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 104 33. Nothing - but philosophies . 34. Nothing but 35. Fanacy of misplaced concerteness 36ـ ر.ك: احمد فرامرز قراملكى، روى آورد ميان رشتهاى در مطالعات دينى، سروش انديشه، ش اول، ص 118 / همو، مبانى كلامى جهتگيرى دعوت انبيا، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ص 112ـ113 / عبدالكريم سروش،تفرّجصنع،مؤسسهفرهنگىصراط،ص 13ـ14/همو،علمچيست؟فلسفهچيست؟مؤسسه صراط،ص 40 37ـ ر.ك: عليرضا قائمى نيا، تجربه دينى و گوهر دين، بوستان كتاب قم، ص 222ـ223 / درآمدى بر منشأ دين، ص 116ـ117 38ـ فيليپس، دين بى تبس، ص 09، به نقل از: وين پراودخوت، تجربه دينى، ترجمه عباس يزدانى، مؤسسه طه، ص 270 39ـ تحويل توصيفى ( Descriptive reduction ) تشخيص ندادن تجربه، احساس ويا عملى بر طبق توصيف فاعل آن تجربه، احساس و يا عمل است و تحويل تبيينى ( Explanator reduction ) تبيين تجربه برحسب امورى كه مورد پذيرش فاعل تجربه يا عمل نيست. 40ـ وين پراودخوت، تجربه دينى، ص 271 41ـ تجربه دينى و گوهر دين، ص 228ـ229 42ـ درآمدى بر منشأ دين، ص 1125 43ـجانهيك،فلسفهدين،ترجمهبهرامراد،انتشاراتبينالمللىهدى،ص74 44ـ هادىصادقى،پلوراليسم،(دين،حقيقت،كثرت)،طه،ص 31ـ33 45ـ فلسفه دين، ص 75 46ـ درآمدى بر منشأ دين، ص 18 47ـ ابوالقاسم فنايى اشكورى، درآمدى بر فلسفه دين و كلام جديد، انتشارات معارف، ص 139 48ـ ر.ك: مصطفى ملكيان، جزوه مسايل جديد كلامى، جلسه پانزدهم 49ـ درآمدى بر فلسفه دين و كلام جديد، ص 141ـ142 50ـ البته اين دو موضوع (منشأ دين و منشأ ديندارى) در هر جايى قابل تفكيك نيستند، بلكه در برخى موارد (مانند نظريه روانشناختى)، اين دو قابل تحويل به يك مسأله مىباشند.