نظریه سازی در علوم اجتماعی با تأکید بر نقش پیش فرض و پارادایم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظریه سازی در علوم اجتماعی با تأکید بر نقش پیش فرض و پارادایم - نسخه متنی

محمدجواد نوروزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظريه‏سازى در علوم اجتماعى با تأكيد بر نقش پيش‏فرض و پارادايم

محمدجواد نوروزى

مقدّمه

هدف اين نوشتار گفت‏وگو درباره نظريه‏سازى(1) است. در پردازش نظريه، عوامل گوناگونى دخالت دارند. در اين مقال، تنها به نقش پيش‏فرض‏ها و پارادايم‏ها اشاره خواهد شد. براى روشن شدن جايگاه و دورنماى بحث، ضرورى است نخست پرسش‏هايى را كه در اين زمينه مطرحند، بيان شوند. سپس به بحث درباره پرسش‏هايى كه به فهم هدف موردنظر مدد مى‏رسانند، پرداخته شود. مهم‏ترين اين پرسش‏ها عبارتند از:

ـ نظريه چيست؟

ـ چرا از نظريه تعاريف گوناگونى ارائه شده است؟ اين پرسش از آن‏رو مطرح است كه برخى از بحران سخن مى‏گويند. برنارد كوئن در اين‏باره معتقد است: «هنوز بر سر اين‏كه نظريه چيست، توافقى صورت نگرفته است.»(2)

ـ آيا تنوّع تعاريف ناشى از مجموعه‏هاى متفاوتى از پيش‏فرض‏ها و يا پارادايم‏ها نيست؟

ـ نقش پيش‏فرض‏ها و پارادايم‏هاى جامعه‏شناختى در نظريه‏سازى چيست؟

ـ آيا فهم ما از نظريه‏هايى كه بعضا متعارض نيز هستند، بر شناخت پيش‏فرض‏هاى آن نظريات استوار است؟

ـ نظريه‏سازى چيست؟ آيا نظريه امرى فنى است؟ به تعبير ديگر، آيا ساختنى است؟ اگر چنين است، تحت چه شرايطى، نظريه شكل مى‏گيرد و چه كسانى در آفرينش آن نقش دارند؟

ـ آيا نظريه‏سازى فرايندى بى‏طرفانه و عينى است؟ يا عينى نبوده و پيش‏فرض‏هاى محققان در آن نقش مهمى دارد؟

ـ آيا نظريه‏سازى ناشى از نبوغ نوابغ است و بايد آن را مخلوق لحظات خاص و استثنايى دانست؟

ـ آيا نظريه‏ها در بحران آفريده مى‏شوند و واقعيت‏هاى اجتماعى نقش اساسى در آن دارند؟(3)

اين نوشتار بر اين انگاره استوار است كه «نظريه‏سازى فرايندى است كه عوامل متعددى در آن دخيل هستند.» در اين نوشتار، تنها نقش پيش‏فرض‏ها و پارادايم‏ها مورد بررسى قرار مى‏گيرند. علاوه بر پيش‏فرض‏ها و پارادايم‏ها، مى‏توان به عوامل ديگرى همچون شخصيت و واقعيت اجتماعى، كه در تكوين نظريه مؤثرند، اشاره كرد. گفت‏وگو درباره اين مسأله كه كدام يك از سه مؤلّفه ياد شده نقش اساسى‏ترى در تكوين نظريه ايفا مى‏كنند و آيا تلفيقى از دو يا سه مؤلّفه مزبور ضرورى است، امرى است كه به نظر مى‏رسد بستگى به چارچوب پارادايمى و پيش‏فرض‏هاى محقق دارد. از اين‏رو، در خلال گفت‏وگوى اين نوشتار، به طور ضمنى مورد بحث قرار مى‏گيرد.

نظريه و نظريه‏سازى

ياداورى تعاريف گوناگون از «نظريه» در اين مقال نمى‏گنجد. علاوه بر اين، اشاره شد كه توافقى ميان جامعه‏شناسان در اين‏باره وجود ندارد.(4) براى درك اين موضوع، فقط به ذكر يك تعريف اكتفا مى‏شود. كرلينجر در اين‏باره مى‏گويد: «يك نظريه مجموعه‏اى از سازه‏ها (مفاهيم)، تعاريف و گزاره‏هاى به هم مرتبط است كه از طريق مشخص ساختن روابط بين متغيرها، با هدف تبيين و پيش‏بينى پديده‏ها، ديد نظام‏يافته‏اى از پديده‏ها ارائه مى‏كند.»(5)

بر اساس تعريف كرلينجر، در نظريه عناصر گوناگونى همچون مفاهيم، متغيرها، واقعيت‏هاى عينى و سنجش روابط ميان آن‏ها دخالت دارند و هدف نظريه، تبيين و پيش‏بينى است.

در علوم اجتماعى، نظريه نقش اساسى در هدايت پژوهش ايفا مى‏كند. مى‏توان گفت: يك عامل اساسى فقدان توافق در تعريف نظريه و ساير مفاهيم جامعه‏شناسى ناشى از پارادايم‏هاى گوناگونى است كه بر جامعه‏شناسى سايه افكنده‏اند؛ يعنى هر پارادايم تعريف خاصى از نظريه و ساير مفاهيم دارد و طبعا پارادايم‏هاى بديل به دليل پيش‏فرض‏هاى متفاوت تلقّى ديگرى دارند؛ مثلاً، تجربه‏گرايان تعريف ويژه‏اى از «نظريه» دارند. آنان «نظريه را كوشش عملى در راه جمع‏آورى شواهد و يافته‏هاى تجربى و برقرارى همبستگى ميان يافته‏ها و تبيين آن‏ها از راه استوارى مى‏دانند.»(6) اين در حالى است كه عقل‏گرايان يا كسانى كه به لحاظ روش‏شناسى پيش‏فرض‏هاى متمايزى دارند، اين تعريف را نمى‏پذيرند(7) و تلقّى متفاوتى دارند.

البته اختلاف‏نظر در تعريف نظريه و يا انواع آن‏ها را مى‏توان از منظرهاى ديگرى نيز مورد مداقّه قرار داد و تأكيد بر نقش پيش‏فرض و پارادايم صرفا از آن‏روست كه موضوع نوشتار حاضر است. از اين‏رو، تمايز، توسعه و تحوّل نظريات و مفاهيم جامعه‏شناسى را مى‏توان بر اساس عوامل متنوّع ديگر نيز مورد بررسى قرار داد.(8)

پيش‏فرض‏ها

با تأمّل درباره نظريه‏هاى جامعه‏شناسى، درمى‏يابيم كه هريك از نظريه‏ها در درون يكى از پارادايم‏هاى اصلى قرار مى‏گيرند. چارچوب هر پارادايم بر مجموعه متفاوتى از پيش‏فرض‏هاى فرانظرى درباره ماهيت علوم اجتماعى و جامعه مبتنى است. هر پارادايم ماهيت ويژه‏اى دارد و تحليلى خاص در مورد زندگى اجتماعى ارائه مى‏كند. درك درست نظريه‏ها متوقف بر آگاهى از پيش‏فرض‏هايى است كه آن‏ها را احاطه كرده‏اند؛ پيش‏فرض‏هايى كه خود ريشه در فلسفه اجتماعى دارد. در اين رهگذر، با مسائلى از هستى‏شناسى، معرفت‏شناسى، شناخت‏شناسى و موارد ديگر مواجهيم كه كم‏تر در حوزه نظريه‏هاى جامعه‏شناختى خودنمايى مى‏كنند.

علوم اجتماعى و از جمله جامعه‏شناسى، بر مبناى چهار مجموعه از پيش‏فرض‏ها، كه مربوط به هستى‏شناسى، معرفت‏شناسى، ماهيت انسان و روش‏شناسى است، استوار مى‏باشد:

1. هستى‏شناسى

نظريه‏پردازان اجتماعى همواره با پيش‏فرض‏هايى درباره ماهيت جهان و شيوه تحقيق در آن‏ها وارد گفت‏وگو مى‏شوند. كنكاش درباره ماهيت جهان اجتماعى، نگاهى هستى‏شناختى دارد و ناظر به بررسى چيستى و ماهيت پديده مورد مطالعه است. آيا واقعيت داراى ماهيتى عينى است و در نتيجه، خارج از فرد مى‏باشد؟ يا آن‏كه محصول شناخت فرد و حاصل ذهن اوست؟ مثلاً، فلاسفه اسلامى بر اين باورند كه جهانى خارج از ذهن انسانى وجود دارد و انسان قادر به شناخت و شناساندن آن به ديگرى است.(9) انسان از طريق عقل، كه كاركردهاى گوناگونى دارد، براى فهم جهان خارجى و واقعيات آن مفهوم سازى مى‏كند.(10) از اين‏رو، انديشمندان اسلامى در فلسفه اسلامى ـ بر خلاف نام‏گرايان ـ معتقد به وجود واقعى مفاهيم هستند. مبدأ جهان مادى، ملكوت و آخرت خداوند متعال است كه خالق انسان نيز هست. جهان هستى غايتمند است و نگرش انسان مسلمان به واقعيت‏هاى جهان هستى با توجه به غايت تحليل مى‏شود. اما در علوم تجربى، كه ناشى از تحولات پس از عصر نوزايى مى‏باشد، علت فاعلى اصالت دارد(11) و پذيرفته نيست كه گفته شود جهان، اجتماع و انسان بى‏هدف بوده و در نتيجه، ذاتا بى‏شكل و بى‏معنا مى‏باشند.(12)

در جامعه‏شناسى معاصر، مى‏توان به دو رويكرد، كه مبناى هستى‏شناختى دارند اشاره كرد:

الف. نام‏انگارى (ديدگاه اصالت تسميه): نام انگاران وجود يك ساختار واقعى را براى جهان، كه مفاهيم براى توصيف آن به كار مى‏روند، قبول ندارند.

آنان معتقدند: جهان واقعى خارج از شناخت انسان چيزى بيش از نام‏ها، مفاهيم و عناوين به منظور ساختار دادن به واقعيت نيستند.(13)

ب. واقع‏گرايى: واقع‏گرايان معتقدند: جهان خارج از شناخت انسان امرى واقعى است و جهان اجتماعى براى واقعگرا فارغ از آن كه بدان شناخت پيدا كند يا نكند، وجود دارد. انسان خالق واقعيت جهان خارجى نيست.(14)

2. معرفت‏شناسى

پيش‏فرض‏هايى كه رويكردى معرفت‏شناختى دارند به اين نكته اشاره دارند كه چگونه مى‏توان به درك جهان پرداخت و نتيجه آن را به صورت دانش به همنوعان منتقل كرد. مسأله «صدق» و «كذب»، كه به اعتبار و روايى گزاره‏ها مرتبط است، نيز موضعى معرفت‏شناختى است. بر اساس معرفت‏شناسى اسلامى، شناخت و چگونگى درك جهان از راه‏هاى گوناگونى همچون حس، عقل، شهود، مرجعيت و وحى به دست مى‏آيد كه در اين ميان، «عقل» مهم‏ترين نقش را ايفا مى‏كند. معيار صدق گزاره‏ها، مطابقت آن‏ها با واقع است.(15)

در جامعه‏شناسى معاصر، دست‏كم مى‏توان به دو نگرش اثبات‏گرايى و غير آن اشاره كرد:(16)

الف. اثبات‏گرايى: اثبات‏گرايان ماهيت دانش را خشك، واقعى و قابل انتقال در شكل ملموس آن مى‏دانند. در اين نگرش، محقق با كاوش در اصول و روابط علمى، اجزاى تشكيل‏دهنده رويدادهاى جهان اجتماعى مسائل را تبيين و پيش‏بينى مى‏كند. رويكرد استقرايى و ابطال‏گرايى در اين چارچوب، واقع مى‏باشد. نقطه مشترك اين دو آن است كه آنان رشد دانش و معرفت را فرايندى رو به افزايش مى‏دانند كه طى آن بينش‏هاى جديد اضافه شده و فرضيه‏هاى ابطال گرديده به كنارى نهاده مى‏شوند.(17) دوركيم را مى‏توان از جمله اثبات‏گرايان دانست. وى در كتاب قواعد روش جامعه‏شناسى(18) به دنبال اثبات اين قضيه است كه «ايجاد يك علم عينى مانند الگوى علوم ديگر درباره پديده‏هاى اجتماعى امكان‏پذير است.»(19)

ب. رويكرد غير اثبات‏گرايى: به عقيده غير اثبات‏گرايان، جهان اجتماعى ماهيتى نسبى دارد و فقط مى‏توان از نقطه نظر افرادى كه مستقيما در فعاليت‏هاى مورد مطالعه درگير هستند، به شناخت آن مبادرت ورزيد. آن‏ها مشاهده‏گر بودن را، كه اثبات‏گرايان آن را امرى مؤثر در شناخت انسانى مى‏دانند، رد مى‏كنند. بر پايه اين نگرش، علوم اجتماعى را بايد به صورت يك داد و ستد ذهنى ديد تا عينى. در نتيجه، دانش داراى ماهيتى ذهنى و معنوى است و اساسا شخصى بوده و بر تجربه و بينش‏هايى كه داراى ماهيت منحصر به فرد است، مبتنى مى‏باشد.(20)

3. ماهيت انسان

برخى پيش‏فرض‏ها به ماهيت انسانى برمى‏گردند. در اين زمينه، مى‏توان به دو نگرش جبرگرايى(21) و يا اختيارگرايى(22) اشاره كرد. در جبرگرايى، انسان و فعاليت‏هايش كاملاً از سوى موقعيت و محيطى كه انسانى در آن قرار دارد، تعيين مى‏گردد.(23) از سوى ديگر، در اختيارگرايى انسان موجودى كاملاً مستقل و مختار است. از منظر جامعه‏شناختى، چون نظريه‏هاى علوم اجتماعى با شناخت فعاليت انسانى مرتبط هستند، لذا اين نظريه‏ها به طور صريح يا ضمنى به يكى از دو ديدگاه فوق باز مى‏گردند و يا تلفيقى از آن دو را برگزيده، حد وسط را انتخاب مى‏كنند.

در انسان‏شناسى اسلامى، انسان موجودى مختار و مركّب از جسم و روح است. انسان مخلوق خداوند غنى مى‏باشد و از طريق وحى راه كمال را طى مى‏كند.(24)

4. روش‏شناسى

هريك از پيش‏فرض‏هاى مذكور توصيه خاصى درباره چگونگى كسب دانش درباره جهان اجتماعى ارائه مى‏كنند و اتخاذ هر ديدگاهى از سوى نظريه‏پرداز درباره هستى‏شناسى، معرفت‏شناسى و انسان‏شناسى، او را به سوى ديدگاهى خاص در روش‏شناسى سوق مى‏دهد. در اين‏باره، در جامعه‏شناسى معاصر مى‏توان به دو رويكرد اشاره كرد:

1. نگرش عينى به واقعيت اجتماعى: برخى عالمان علوم اجتماعى با جهان اجتماعى همانند جهان طبيعى برخورد مى‏كنند. در نتيجه، آن را به مثابه امرى خشك، واقعى و مستقل از انسان در نظر مى‏گيرند. تلاش محقق در اين رويكرد بر تحليل روابط ميان عناصر گوناگون پديده اجتماعى متمركز است. در نتيجه، تشخيص و تعريف عناصر و شيوه تعيين روابط آن‏ها مورد توجه اصلى است. مهم‏ترين مباحث در اين نگرش عبارتند از: مفاهيم، اندازه‏گيرى و مسائل كمى و آمارى كه در پى ارائه قوانين كلى مى‏باشند. به اين رويكرد مى‏توان اصطلاح «قانون بنيادى» نهاد كه در پى ابتناى تحقيق بر روش علمى نظام‏مند است و بر فرايند آزمون فرضيه‏ها تأكيد مى‏كند و از پرسش‏نامه، آمار، آزمون شخصيت و ديگر انواع ابزارهاى تحقيق در روش‏شناسى بهره مى‏برد.(25)

2. ايده‏انگارى: در مقابل رويكرد نخست، ذهنى‏گرايى وجود دارد كه به تجربه ذهنى افراد در خلق جهان اجتماعى اهميت مى‏دهد. در نتيجه، به دنبال شيوه كاوش متمايز از رويكرد نخست مى‏گردد. تلقّى افراطى تأكيد بر ذهنيت فرد در تفسير پديده‏هاى اجتماعى، منجر به مباحث هرمنوتيك و نسبى شدن معرفت مى‏گردد. از اين‏رو، سخن از قوانين جهان‏شمول و كلى نارواست و تفسيرها سيّال و نسبى‏گرايانه‏اند.

شيوه تفهّمى وبر را مى‏توان در اين نگرش جاى داد. در اين روش، بر نزديك‏تر شدن انسان به موضوع، و بر كشف سابقه و تاريخچه حيات پديده تأكيد مى‏گردد؛ چنان‏كه كلمن نيز ضمن اشاره به اين رويكرد، معتقد است: پژوهش‏هاى كيفى و گاه كمّى به بررسى فرايندهاى درونى تأكيد مى‏كند و با درون‏نگرى همدلانه از سوى مشاهده، حاصل مى‏شود.(26)

بعد عينى ـ ذهنى

نمودار شماره (1)

رهيافت عينى‏گرا به علوم‏اجتماعى رهيافت‏ذهنى‏گرا به علوم اجتماعى

واقع‏گرايى------ هستى‏شناسى ------ نام‏انگارى

اثبات‏گرايى ------ معرفت‏شناسى ------ غيراثبات‏گرايى

جبرگرايى------ ماهيت انسان ------ اختيارگرايى

عينى‏گرايى ------ روش‏شناسى ------ ايده‏انگارى

نتايج بحث

1. پيش‏فرض‏هاى چهارگانه در فهم نظريه‏هاى جامعه‏شناسى نقش بسزايى دارند. در بيش‏تر نظريات، تلفيقى از آن‏ها يافت مى‏شود. دو سنّت رايج در جامعه‏شناسى در دو سده اخير عبارتند از: «اثبات‏گرايى جامعه‏شناختى» و «ايده‏آليسم آلمانى». در ديدگاه نخست، جهان اجتماعى به مثابه جهان طبيعى قلمداد شده، از نظر هستى‏شناختى رهيافت «واقع‏گرايى» را نيز پذيراست، و بر معرفت‏شناسى جبرگرا و روش‏شناسى «قانون بنيادى» اعتقاد دارد. در ديدگاه دوم، واقعيت با روح و فكر پيوند دارد، نام انگار است و به لحاظ انسان‏شناختى اختيارگرا و از شيوه ايده‏انگارى در روش‏شناسى تبعيت مى‏كند.(27)

بسيارى از ديدگاه‏هاى جامعه‏شناسى تلفيقى از دو سنّت اثبات‏گرايى و ايده‏آليسم آلمانى هستند.

2. پيش‏فرض‏ها ديد خاصى را درباره ماهيت موضوع مورد مطالعه منعكس مى‏كنند و تمام رهيافت‏هاى مربوط به مطالعه جامعه از نوعى چارچوب مرجع تبعيت مى‏نمايند. برخى جامعه‏شناسان مانند داندروف (1959) در اين زمينه سعى كرده‏اند ميان رهيافت‏هايى كه بر نظم و تعادل اجتماعى تأكيد مى‏كنند و رهيافت‏هايى كه بر تغيير، تضاد و اجبار توجه دارند تمايز قايل شوند. ماركس از جمله پايه‏گذاران انديشه «تضاد» است. وى ساخته شدن جامعه را برايند توازن متغير نيروهاى متضاد دانسته، نبرد را نيروى پيشرفت برمى‏شمرد. از منظر او، ستيزه مولّد همه امور و كشمكش اجتماعى هسته مركزى فراگرد تاريخى به شمار مى‏رود.(28)

در مقابل، نظريه‏پردازانى همچون دوركيم، وبر و پارتو به مسأله «نظم» مى‏انديشيدند. نظريه «كاركردگرايى ساختارى» در كار پارسونز يك نظريه تلفيقى است كه بر پيش‏فرض‏هاى خاصى استوار است. اما به دليل برخى مشكلات در نگرش داندروف، برخى ديگر پيشنهاد مى‏كنند به جاى آن دو مفهوم «نظم‏دهى»(29) و «تغيير بنيادى»(30) جايگزين گردد. جامعه‏شناسى نظم‏دهى به امورى مانند حفظ وضع موجود، همرأيى، نظم‏دهى اجتماعى، انسجام و همبستگى اجتماعى، وحدت و فعليت توجه دارد. در مقابل، جامعه‏شناسى تغيير بنيادى بر مسائلى همچون تغيير بنيادى، تضاد ساختارى، شيوه‏هاى سلطه، تناقض، رهاسازى، محروميت و امكان تكيه دارد.(31)

چهار پارادايم اصلى در جامعه‏شناسى

با توجه به پيش‏فرض‏هاى مربوط به ماهيت علوم بر اساس ذهنى و عينى و سپس تبيين ماهيت جامعه براساس نظم‏دهى و تغيير بنيادى، مى‏توان چهار پارادايم اصلى در جامعه‏شناسى، كه در نظريه‏سازى نقشى اساسى ايفا مى‏كنند، شناسايى كرد كه عبارتند از: انسان‏گرايى بنيادى، ساختارگرايى بنيادى، تفسيرى، و كاركردگرا.

منظور از «پارادايم»،(32) كه نخستين بار توسط تامس كوهن به كار گرفته شد، پيش‏فرض‏هاى فرانظرى بسيار اساسى است كه چارچوب مرجع شيوه نظريه‏پردازى و شيوه كار نظريه‏پردازان در درون پارادايم را مشخص مى‏كند. قرار گرفتن در هر پارادايم بيانگر آن است كه به شيوه خاصى به جهان نگريسته مى‏شود. از اين‏رو، هر پارادايم بيانگر ديدگاهى درباره جهان اجتماعى است كه داراى پيش‏فرض‏هاى فرانظرى متفاوتى نسبت به ماهيت علم و جامعه مى‏باشد.(33)

الف. پارادايم كاركردگرا

1. اين پارادايم ريشه در جامعه‏شناسى نظم‏دهى داشته، رويكردى عينى‏گرا به مسائل دارد.

2. اين پارادايم در پى ارائه تبيين وضع موجود، نظم اجتماعى، همرأيى،تلفيق‏اجتماعى،همبستگى،ارضاى نياز و فعليت مى‏باشد.

3. پيش‏فرض‏هاى مهم اين پارادايم عبارتند از: واقعيت‏گرايى، اثبات‏گرايى، جبرگرايى و قانون بنيادى.

4. اين ديدگاه عملگرا(34) مى‏باشد و جامعه را به شيوه‏اى كه منجر به دانش كاربردى مى‏شود، مى‏نگرد.

5. پارادايم كاركردگرا مسأله مدار(35) است؛ مى‏كوشد براى مشكلات راه حل عملى بيابد.

6. پارادايم مزبور ريشه در سنّت اثبات‏گرايى دارد و مى‏كوشد روش‏هاى علمى طبيعى را به امور انسانى تعميم دهد.

7. اين سنّت، كه در قرن نوزدهم شكل گرفت، تأثير شايانى بر نظريه‏پردازانى همچون اگوست كنت، اسپنسر، دوركيم و پارتو داشته است.

ب. پارادايم تفسيرى

1. اين پارادايم نيز در پى حفظ وضع موجود است. در نتيجه، در «جامعه‏شناسى» نظم‏دهى مى‏گنجد.

2. پارادايم تفسيرى مدعى است جهان را آن‏چنان كه هست بايد شناخت و مى‏كوشد ماهيت بنيادى جهان اجتماعى را در سطح تجربه ذهنى بشناسد.

3. اين پارادايم در علوم اجتماعى، به نام انگارى، غير اثبات‏گرايى، اختيارگرايى و ايده‏انگارى گرايش دارد.

4. همچنين جهان اجتماعى را مخلوق افراد دست‏اندركار آن مى‏پندارد: واقعيت اجتماعى امرى بيش از پيش‏فرض‏ها و معانى مشترك ميان ذهنى نيست!

5. براى شناخت دقيق حيات اجتماعى، به جست‏وجو در آگاهى و ذهنيت انسان مى‏پردازد.

6. پارادايم مزبور محصول تفكر ايده‏آليست آلمانى است كه از اواسط قرن هجدهم به تدريج شكل گرفت و با جنبش رمانتيك ارتباط تنگاتنگى داشت.

ج. پارادايم انسان‏گراى بنيادى

1. اين پارادايم به ايجاد جامعه‏شناسى تغيير بنيادى از نظر ذهن‏گرا توجه دارد. از اين نظر، با پارادايم تفسيرى داراى مشابهت زيادى است.

2. به نام‏انگارى، غير اثبات‏گرايى، اختيارگرايى و ايده‏انگارى گرايش دارد.

3. آگاهى انسان را منتج و مقهور روساخت‏هاى ايدئولوژيكى مى‏پندارد. از اين‏رو، ساخت‏ها باعث ايجاد حايل ميان انسان و آگاهى واقعى او مى‏شوند. اين حايل «آگاهى كاذب»(36) است كه مانع ارضاى واقعى انسان مى‏شود.

4. بر تغيير بنيادى شيوه‏هاى سلطه، رهاسازى و محروميت تأكيد مى‏كند.

5. اين پارادايم ريشه در سنّت ايده‏آليستى آلمان و انديشه‏هاى كانت، هگل و هوسرل دارد. مكتب «فرانكفورت» و آثارى همانند آثار ماركوزه در اين چارچوب قرار دارند.

د. پارادايم ساختارگراى بنيادى

1. اين پارادايم از عينى‏گرايى جانب‏دارى مى‏كند. از اين‏رو، از يك سو، به رهبانيت كاركردگرا شباهت دارد. اما از سوى ديگر، اهداف متمايزى تعقيب مى‏كند.

2. پاى‏بندى به تضاد ساختارى، شيوه‏هاى سلطه، تضاد و محروميت، تغيير بنيادى و رهاسازى است.

3. بر روابط ساختارى در جهان اجتماعى واقع‏گرا توجه دارد و بر اين باور است كه تغيير بنيادى درون خود ماهيت و ساختار جامعه امروزى نهاده شده است.

4. ريشه در آراء و افكار ماركس دارد. النوسر، پولانزاس و جامعه‏شناسان ماركسيستى چپ جديد نقش مؤثرى در تكوين اين پارادايم داشته‏اند.

نتيجه‏گيرى و ارزيابى

1. عوامل متعددى در شكل‏گيرى «نظريه» دخيل هستند. در نوشتار حاضر، به نقش پارادايم‏ها و پيش‏فرض‏ها اشاره شد. علاوه بر آن، نمى‏توان شخصيت نظريه‏پرداز و واقعيت نظريه را ناديده گرفت. پرسش مهم در بررسى عوامل يادشده و ارتباط آن‏ها با نظريه آن است كه دريابيم سهم هريك از آن‏ها تا چه حد است. بعضى نظريه‏پردازان بر اين باورند كه «شخصيت نظريه‏پرداز» عنصرى فرعى و در مقابل، واقعيت اجتماعى و پيشينه فكرى اعم از پارادايم‏ها و پيش‏فرض‏ها، عامل اساسى به شمار مى‏رود. از سوى ديگر، برخى عالمان فلسفه علم بر فرد و شخصيت نظريه‏پرداز تأكيد دارند.(37) مى‏توان گفت: نظريه از تعامل عوامل گوناگون مزبور شكل مى‏گيرد. گاه نقطه عزيمت نظريه‏پرداز در «نظريه‏سازى» شخصيت نظريه‏پرداز است و گاه پارادايم‏ها و نظريات پيشين؛ همانند بسيارى از نظريه‏هايى كه در درون يكى از پارادايم‏هاى اصلى يا تلفيقى از آن‏ها شكل گرفته‏اند. به نظر مى‏رسد نمى‏توان با توجه به نقش‏هاى متمايز عوامل مزبور، از انواع نظريه‏ها سخن گفت. در واقع، منشأ نظريه گاه شخصيت است، گاه‏شرايط‏تاريخى‏واجتماعى و گاه‏نظريه‏هاى پيشين و يا عوامل ديگر.

نظريه‏هاى تأويلى و پسامدرن نقش «شخصيت» را برجسته مى‏كنند. نتيجه چنين نگرشى فرو افتادن در مباحث هرمنوتيكى است. نسبيت و سيّال بودن معرفت و نظريه‏ها دستاورد ديگر اين رويكرد است؛ يعنى با «آنارشيسم» در نظريه‏سازى مواجه مى‏شويم.(38) به نظر مى‏رسد در نظريه‏سازى ضمنى، با توجه به شخصيت و نقش علوم و پارادايم‏هاى علمى بايد از غلطيدن در دام نسبيت و مباحث هرمنوتيكى برحذر بود. نظريات هرمنوتيكى مفسّر محورند و متن و واقعيت و منظور مؤلف را ناديده مى‏گيرند.

از سوى ديگر، بايد از افراط در نقش واقعيت خارجى نيز پرهيز كرد تا گرفتار معضلات معرفت‏شناختى كه استقراگرايان با آن مواجه بودند، نشويم. از اين‏رو، اين نگرش، كه نظريه‏ها در بحران آفريده مى‏شوند، به طور جزئى پذيرفته شده، اما كلّيت آن مورد نقد و ايراد جدّى است.(39)

نظريه‏سازى نتيجه تعامل و توازن عوامل مزبور است. اما نمى‏توان به دقت ميزان دخالت هريك را مشخص كرد. نكته مهم آن است كه بستر سياسى و اجتماعى (واقعيت اجتماعى) عنصرى مهم به شمار مى‏رود و از ديگر سو، متفكر و نظريه‏هاى پيشين نيز عنصر مهم ديگرى در اين‏باره مى‏باشند. در قرآن كريم، مى‏توان به آياتى استناد جست كه بر عنصر اختيار و نقش انسان در تكوين مسائل تأكيد مى‏كند: همچنين حوادث و رخدادهاى سياسى نيز در فرايند تصميم‏سازى‏ها و نظريه‏سازى با اهميت هستند: «اِنّ اللّهَ لا يُغيِّرُ ما بقومٍ حتّى يُغيّروا ما بِاَنفسهُم» (رعد: 11) و در آيه ديگر آمده است: «ذلكَ بِانَّ اللّهَ لَم يَكُ مغيّرا نعمةً انعَمها على قوم حتّى يُغيّروا ما بِاَنفسهم.» (انفال: 53)

2. تأكيد بر نفش پارادايم‏ها و پيش‏فرض‏ها در تكوين نظريه به معناى بى‏توجهى به نقش ساير عوامل نيست؛ همان‏گونه كه تأكيد بر نقش پارادايم و پيش‏فرض‏ها به معناى اصالت بخشيدن بدان نيست تا در نتيجه، ساير عوامل فرعى تلقّى شوند. بررسى نقش پيش‏فرض‏ها در تكوين نظريه، از آن‏روست كه بسيارى از افراد بدون توجه به آن‏ها سعى در مطالعه نظريه‏هاى جامعه‏شناسى دارند. اين نوشتار تأكيدى بر نقش مبانى معرفت‏شناختى و هستى‏شناختى در شكل‏گيرى نظريه مى‏باشد.

3. جامعه‏شناسى در ايران با بحران‏هايى جدّى مواجه است. به نظر مى‏رسد يكى از عوامل اساسى اين امر آن است كه عالمان اين حوزه كوشيده‏اند با نظريه‏هايى كه ريشه در پيش‏فرض‏هاى غربى دارند، معضلات جامعه ايرانى را حل و فصل كنند، در حالى كه به نظر مى‏رسد با توجه به نقش پيش‏فرض‏ها و پارادايم‏ها راه برون‏رفت از بحران‏هاى مزبور آن است كه با توجه به پيش‏فرض‏هاى انديشه اسلامى در زمينه معرفت‏شناسى، هستى‏شناسى، انسان‏شناسى و به تبع آن روش‏شناسى مى‏بايست به حل اين معضل بپردازيم.

1. Theory Building

2ـ كالوين. جى. لارنس، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى محض و كاربردى، ترجمه غلامعباس توسّلى و رضا فاضل، تهران، سمت، 1377، ص 46.

3ـ اشاره به ديدگاه اسپريگنز. براى آگاهى بيش‏تر ر.ك: توماس اسپريگنز، فهم نظريه‏هاى سياسى، ترجمه فرهنگ رجايى، تهران، آگاه، 1365.

4ـ تقى آزاد ارمكى، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى، تهران، سروش، 1376، ص 6و8.

5ـ فرد،ان.كرلينجر،مبانى پژوهش‏در علوم‏رفتارى،ترجمه حسن پاشاشريفى وجعفرحقيقى‏زند، تهران،آواى‏نو،1377،ص 29.

6ـ غلامعباس توسّلى، نظريه‏هاى جامعه‏شناسى، تهران، سمت، 1376، ص 24.

7ـ تقى آزاد ارمكى، پيشين، ص 5 و 10.

8ـ براى آگاهى بيش‏تر از نقش عوامل ديگر، همانند موضوع، روش، مكان و زمان و مكانيزم پيدايش، ر.ك: تقى آزاد ارمكى، پيشين، ص 5.

9ـ محمدحسين طباطبائى، نهاية‏الحكمه، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1365 ،ص 4.

10ـ محمد حسين‏زاده، مبانى معرفت دينى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381، ص 28.

11ـ ر.ك: والتز ترنس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا خليلى، تهران، حكمت، 1377، فصل سوم.

12ـ حسين بشيريه، «دولت و جامعه مدنى»، قم، مجله نقد و نظر، 1378، ص 11.

13. Gibson Burell and Gaveath morgan, Sociological Pardigms and organisational andlysis, (London: HEINEM ANN, 1979), P.4.

14- Ibid, P.5.

15ـ محمدتقى فعّالى، معرفت‏شناسى و معرفت ايمنى، قم، معاونت امور اساتيد نهاد نمايندگى، 1376، ص 213.

16ـ كالوين، جى، لارنس، پيشين، ص 220 ـ 216.

17ـ الن ف. چالمرز، چيستى علم، ترجمه سعيد زيباكلام، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ص 90 ـ 67.

18ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعه‏شناسى، ترجمه عليمحمد كاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1367.

19ـ ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه در جامعه‏شناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ص 392.

20ـ براى آگاهى بيش‏تر ر.ك: سعيد زيباكلام، «آيا علوم اجتماعى بايد از ارزش‏هاى علوم طبيعى تبعيت كند؟»، مجله نقد و نظر، ش اول و دوم، سال پنجم، (1378)، ص 297 / رونالد گليس، فلسفه علم در قرن بيستم، ترجمه حسن مياندارى، تهران، سمت، 1380، فصل چهارم و پنجم.

21. Determinism.

22. Voluntarism.

23ـ ريمون آرون، پيشين، ص 265.

24ـ ر.ك: محمود رجبى، انسان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380

25. Op, cit. p.7.

26ـ جيمز كلمن، بنياد نظريه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1377، ص 14.

27. Op. cit. p8.

28ـ لوئيس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعه‏شناسى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 75.

29. Regualtion.

30. Radical change.

31. Op. cit. P.17.

32. Paradigm.

33. I bid, p.27.

34. progmatic.

35. Problem - Orinted.

36. fals Consciousness.

37ـ ر.ك: تقى آزاد ارمكى، نظريه در جامعه‏شناسى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1375، ص 52.

38ـ بان كرايب، پيشين، فصل پايانى و نتيجه‏گيرى.

39ـ توماس اسپريگنز، پيشين، فصل اول

/ 1