تکمله خط اعتدال در نهضت مشروطیت ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تکمله خط اعتدال در نهضت مشروطیت ایران - نسخه متنی

سید محمد ثقفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تكمله خط اعتدال در نهضت مشروطيت ايران

سيدمحمد ثقفى

اشاره

در شماره پيش، مقاله «خط اعتدال در نهضت مشروطيت ايران‏» در 17 صفحه تنظيم و آماده نشر شده بود; ولى متاسفانه به خاطر اينكه مقاله در دو پرونده جداگانه تايپ شده بود، به‏صورت ناقص ارائه گرديد و ادامه مطلب كه اتفاقا از نظر نويسنده، بخش مهم آن به شمار مى‏رفت، به اشتباه نيامده بود; هر چند در بخش چكيده مقالات در پايان مجله، به آن اشاره شده بود!

از سوى ديگر چنان‏كه مجله، خود، در توضيح مقدماتى آورده بود، به موضوع طالبوف، دو نگاه مى‏توان داشت، در يك نگاه عذر و مستند كافى براى ارائه تصويرى اسلام‏گرا و لااقل عدم ضديت‏با دين، از شخصيت طالبوف وجود ندارد و لذا نمى‏توان وى را قرين فقيهى والا مقام چون آيت‏الله نائينى و در جبهه اسلام‏گرايان قرار داد . از منظر ديگر مى‏توان با بررسى نقاط قوت و ضعف، برخى شخصيت‏ها از جمله طالبوف را كه ديگران با تحريف، تلاش مى‏كنند از آن خود بدانند، حتى الامكان در كفه هويت ملى و دينى كشور قرار داد . نويسنده مقاله از همين منظر به طالبوف نگريسته است و مجله نيز با توضيح و تاكيد بر دو ديدگاه يادشده به درج مقاله (و متاسفانه به‏صورت ناقص) اقدام كرد .

طبيعى است كه در نگاه برخى دلسوزان، اين مقدار نتواند توجيهى براى دفاع از طالبوف به‏عنوان يك شخصيت معتدل در نهضت مشروطه باشدنقدى كه در همين شماره مجله آمده ناشى از همين نگاه است .

به هر حال، آنچه مى‏خوانيد ادامه مقاله است كه با پوزش از خوانندگان گرامى و نويسنده محترم، تقديم مى‏شود . البته بخشى از ابتداى تكمله، در شماره قبل نيز آمده بود .

طالبوف و ديندارى

طالبوف كه در اثر مطالعات علمى و اطلاعاتى كه در زمينه اسلام و اصطلاحات عربى داشت، آن اندازه زبان عربى مى‏دانست كه عبارات و احاديثى را به جا بياورد كه فراوان آورده است; (1) چنين آدمى هرگز عليه دين به ستيز برنمى‏خيزد و همواره آن را تاييد مى‏كند و به سان يك عالم روشن‏بين، با خرافه‏زدايى و پالايش مذهب، جوهره دين را تبليغ مى‏كند .

«كتابهاى آسمانى و اندرزهاى پيامبران فقط تحصيل معاش و حفظ وجود است و هيچ اندرزگرى، ما را به كاهلى و تنبلى، بى‏غيرتى و دست روى دست گذاشتن، نشستن و مثل حيوانات خوردن و خفتن رهنمويى نكرده است . سواحل اقيانوس كبير استقرار پذيرند، سزاى كاهلى و سستى و كورى، جز بندگى و نفى مليت آن نبود .» (2)

او انسان را موجودى متعالى مى‏بيند كه نبايد با پستى‏ها خو بگيرد و انسانيت‏خود را لكه‏دار سازد:

«هر فرد ملت ايران بايد بداند كه او انسان است، يعنى قسمتى از روح خدا در اوست . نبايد مباشر كارى بشود كه در نزد علويت‏خود منفعل گردد» . (3)

طالبوف همواره از اصول و اساس مذاهب آسمانى سخن مى‏گويد، گوهر همه اديان الهى را يكى مى‏داند، ولى شرايع را متناسب با مقتضيات «متغير» مى‏بيند . به ضرورت اجتهاد مستمر دينى و اصلاح و بازسازى انديشه و نظامات مذهبى پا به پاى پيشرفت دانش و يافته‏ها و تجارب روزگاران معتقد است و سعى دارد مسلمانان را قانع كند كه مبادا به نام مقاومت در برابر «بدعت‏» و «تحريف‏» از اصلاح و تكميل دين رخ بتابند:

«اساس همه مذاهب خداپرستى است ... معرفت نفس، حفظ وجود، محبت نوع و مساوات تمامى خلقت . شرايع آسمانى و قوانين زمينى فقط براى سهولت زندگانى بشر وضع شده ... وقت است كه ما، قدرى خدا و رسول را بشناسيم; يعنى احكام را بدانيم، بدعت و تحريف را از اصلاح و تكميل، فرق بدهيم و معتقد باشيم كه همه شرايع و قوانين براى هدايت‏بشر; يعنى ارائه صراط مستقيم زندگى نوع انسانى است نه براى تراشيدن صعوبت و ترديد و اشكال و نادانى . البته اصول شرايع به جاى خود، محفوظند . اما هر دوره‏اى به مقتضيات زمانه تغيير مى‏پذيرند . (گويا منظورش منطق اجتهاد است) آنچه در دوران خلفاى عباسى به كار مى‏رفت، در عصر ترقى از حيز انتفاع افتاده است .» (4)

از زبان زرتشت مى‏گويد:

«اگر ناشرين اديان، مبعوثين من هستند، پس همه حق گويند و طريقه واحده مى‏پويند و اگر ديگران با عناوين مختلفه خدا مى‏خواهند و خالق مى‏جويند چون جز من خداى ديگر و خالق مكرر نيست، البته مقصود و مرجع توجه آنها، باز منم . اى ديوجان: وحدت الله را ذرات كائنات گواه است، زيرا كه موجودات مركب از ذرات است و هر ذره‏اى فى حده هم واحد و هم حامل وحدت مى‏باشد . پس ذره‏اى در كائنات نيست كه منكر خود يا منكر وحدت من گردد و اگر منكرى پيدا شد همان وجود او اقرار اوست .» (5)

بدين‏سان، طالبوف به مانند يك دانشمند مسلمان بر ديانت‏خود تاكيد مى‏ورزد و تحول اجتماعى را بر پايه انديشه دينى در مطابقت‏با تحول زمان پى‏جويى مى‏كند .

از اين رهگذر است كه خواسته‏هاى او اگر چه در قالب علوم اجتماعى عرضه مى‏شود اما در واقع همان خواسته‏هاى عالمان دين است كه در اصطلاحات دينى و مفاهيم اسلامى تعبير شده است . و به همين جهت است كه او به راه و روش عالمان روشنگر اسلامى نزديكتر مى‏شود و از پيمودن راه الحاد و مذهب‏ستيزى چنانچه در نوشته‏هاى آخوندزاده ديده مى‏شود دورى مى‏جويد . مكاتبه و دفاع ميرزا فضل‏على‏آقا، عالم اصولى و نماينده تبريز از طالبوف، نشان دهنده اين همرايى و تقارب است . (6)

خواسته‏هاى مشترك نائينى و طالبوف

اين دو دانشمند، هر يكى از موضع اجتماعى و دانش خود، خواسته واحدى را طلب مى‏نمايند و تحول اجتماعى ايران را بر محور همان موضوع جستجو مى‏كنند .

نظام مطلوب در انديشه اصلاحگران مشروطه، آن بود كه هياتى از «نخبگان‏» جامعه كه فضيلت علم را توام با آگاهى از زمان و خبرويت در معارف عصر باشد، زمام امور كشور را در دست گيرند و جامعه آرمانى و قانونمند به وجود آورند .

نائينى مى‏نويسد:

«بايد هياتى مركب از خردمندان و دانايان كشور و خيرخواهان ملت كه به حقوق مشترك بين‏المللى خبير، و به مقتضيات و شرايط حاكم بر سياست عصر، آگاه باشند، تشكيل گردد و اين هيات در حقيقت همان مجلس نمايندگان ملت است . هم افراد قوه مجريه، بايد تحت نظارت همين مجلس و اعضاى اين مجلس تحت نظارت و اشراف ملت‏باشند . فتور در هر يك از اين دو مسؤوليت، موجب بطلان حقانيت قوه مجريه و مبدل شدن حقيقت ولايت و امامت‏به تحكم و خودكامگى متصديان و مجريان خواهد شد و فساد، رواج خواهد گرديد .» (7)

و طالبوف معتقد به «حكومت نخبگان يعنى اهل دانش و فكر است كه عاملان اصلاح و ترقى هستند .» چنانچه به عقيده او:

«از جهله و فعله در هيچ نقطه دنيا، اصلاح امور جمهور به عمل نيامده مگر هرج و مرج . اما همه جا به لزوم تربيت توده نادان تاكيد دارد . منادى حاكميت ملى و حق ملل در تعيين سرنوشت‏خويش است .» (8)

به نظر نائينى، استبداد در كشورهاى شرق همواره حاكم بوده و هنوز هم هست . و آن به دو صورت جلوه‏گر مى‏شود: استبداد دينى و استبداد سياسى . در هر كجا استبداد هست، معمولا اين دو شكل استبداد با همديگر ظاهر مى‏گردد و مى‏توان گفت توامان يا همزادند . راه نجات از چنين وضع دردناك، تنها به آگاهى مردم و قيام آنان براى برچيدن بساط ظلم و تعدى كه نتيجه استبداد است، باز بسته است . (9)

و طالبوف در جاى جاى كتاب «احمد» بدان اشاره مى‏كند و مى‏نويسد:

«در ايران، حكومتها را مى‏فروشند، مالياتها را به اجاره مى‏دهند . هر كس براى خود حقى مى‏تراشد، بيرون از دائره اختياراتش رياست مى‏كند . مظلومين به كشورهاى بيگانه مهاجرت مى‏نمايند و اجامر و اوباش به اسم نوكر باب و فراش به چاپيدن مردم مى‏پردازند . خلاصه اينكه روح حكومتهاى مطلقه، ظلم است و خودسرى حركات وحشيانه . ديده‏ايم كه با برافتادن يا مرگ ستمگرى، ستمگرى ديگر جاى او را گرفته و رشته بيدادگرى را امتداد داده است . اجداد ما با اين مصيبت زندگى مى‏نمودند .» (10)

«ماركوس، قيصر روم مى‏گويد: يكى از دانايان مرا تعليم داد و معتقد بود كه خودسرى توليد حسد و بيشرمى و تملق مى‏كند . از اين جهت در سلسله‏اى كه خود را نجباء مى‏شمارند، خواص ممدوحه آدمى، كمتر از سايرين است .» (11)

برابرى و آزادى

نهضت مشروطيت، با الهام از انقلاب فرانسه و ديگر نهضتهاى مشروطه‏خواه عثمانى، مصرى، منادى آزادى و برابرى اعضاى ملت و افراد يك خانواده ايرانى بود . اين دو مفهوم بيش از همه مفاهيم دموكراسى، وطن، و مليت، زبانزد همه اصلاحگران و انديشه‏ورزان نهضت مشروطه بوده‏اند .

مرحوم نائينى دقيقا از خصلت روشنگرايى خود، از اين دو اصل اساسى و حقوق طبيعى انسان دفاع كرد و نوشت:

«مغالطه اول، در باره اصل آزادى است . اين اصلى كه قرنها مردم دنيا براى آن قيام كرده‏اند و مقصود مشترك تمام ملل، آزادى از عبوديت پادشاهان و قدرتمندان خودسر بوده، اين دسته ظالم‏پرستان براى انحراف اذهان، آزادى را به آزادى از حدود و مقررات دينى تاويل كرده‏اند و ملازم با همرنگى در رسوم و آداب اروپاييان و مسيحيان شمرده‏اند .» (12)

از نظر او، اساس مشروطيت و دموكراسى هرگز مستلزم آزادى به معنى رفع پوشش و عفت اسلامى يا لاقيدى جامعه اسلامى نسبت‏به دين نيست . يكى از «شاه مغلطه‏كارى‏هاى‏» حافظان استبداد و مدعيان مشروطه را، القاى شبهه و ايجاد سفسطه در اين زمينه، اعلام مى‏كند . در حالى كه ناپوشيدگى زن هم در روس مستبد است و هم در فرانسه ليبرال و ارتباطى با اصل آزادى‏خواهى ندارد . (13)

در مورد اصل برابرى، منظور نائينى از مساوات، برابرى تمام افراد ملت‏با شخص والى در جميع حقوق و احكام و در پيشگاه قانون است . همه حقوق سياسى، برابرى داشته باشند . حق امنيت نفوس، اعراض، اموال و مساكن براى همه به يكسان وجود داشته باشد . عدم تعرض و تجسس و حبس و نفى بلد براى همه به طور برابر باشد . عموم مردم بتوانند اجتماعات قانونى داشته باشند و اختصاصى به فرقه خاصى در ميان نباشد . در همه موارد مسلمان و ذمى حقوق مساوى دارند .

«اين پرورش‏دهندگان تخمهاى استبداد در زير پر و بال دين، كلمه مساوات را كه پايه دوم مشروطيت و حكومت مردم است‏به حسب اشتراك اسم و تطبيق كه از فنون باب مغالطه منطق است از معنى و مقصود حقيقى منحرف مى‏كنند ... آن مساواتى كه علماى ربانى و مردان غيور دين مى‏خواهند همان است كه پيامبر گرامى و اوصياى بزرگوارش مى‏فرمودند كه مى‏گفتند: حد خدا را در باره جگرگوشه‏هاى خود بى‏درنگ اجراء نماييم .» (14)

طالبوف كه بيشتر و پيشتر از ميرزاى نائينى، از آزادى و برابرى در كتابهاى خود سخن گفته است و اين مفهوم را وسيعتر و شاملتر از ديگر نويسندگان باز كرده و توضيح داده است، در اين باره داد سخن مى‏دهد .

او «در باره عناصر اصل آزادى، از «آزادى هويت‏» (يعنى آزادى شخصى) و «آزادى عقايد» و «آزادى قول‏» يا «بيان‏» نام مى‏برد و از شقوق آن، آزادى انتخابات، آزادى مطبوعات و آزادى اجتماع را مى‏شمارد و در باره هر كدام توضيحى مى‏دهد .» (15)

طالبوف در باره حكمت اين شعر كه:




  • كم گوى و بجز مصلحت‏خويش مگو
    چيزى كه نپرسند، تو از پيش مگو



  • چيزى كه نپرسند، تو از پيش مگو
    چيزى كه نپرسند، تو از پيش مگو



سر به سر تخطئه مى‏كند و مى‏گويد:

«منطق اين شعر شايسته جهان مدنيت نيست، بلكه تعلق به دوران تاريكى و اهريمنى دارد كه زبان هر كس را كه «صلاح غير مى‏گفت‏» مى‏بريدند . دنيا و مافيها «تيول مقتدرين‏» و «تبه‏كاران‏» بود . حالا سخنوران، به آزادى سخن مى‏رانند و يك كلمه «اصلاح شخصى‏» نمى‏گويند . هر چه مى‏گويند با معلومات مفيده يا مطالعه «اصلاح امور جمهور است‏» . آن شعر و نصايح مندرسه مال ايران است كه رجال آن «جز اصلاح خويش كارى نكنند، حرفى نزنند، بى‏مزد، مباشركار ثواب نمى‏شوند . جز افسانه و دروغ كتابى ننويسند، جز تملق بى‏ادبانه شعرى نبافند ... ملت‏ستمديده را به ترحم خدا و شفاعت ائمه هدى حواله مى‏نمايند ... و تحمل ظلم و فساد و استبداد را ترغيب مى‏نمايند . خرابى بلاد را به آبادى و اشاعه داد جلوه مى‏دهند . هر خبط قبيح را آفرين مى‏گويند، گويى «منابع و مواد شرف و تكريم بشرى از هيولاى تكوين ايرانى معدوم شده و نفوس جامده آنها از «نفخت فيه من روحى‏» زنده نباشند» . (16)

در باره اصل برابرى و حقوق طبيعى مى‏گويد:

«حق قائم به ذات آدمى است كه با حيات و هستى او به وجود مى‏آيد . «منبع حق‏» «قانون طبيعى‏» است . يعنى «منيت‏» است . «منى من، تويى تو، اويى او،» حقوق فردى از «خصوصيت‏به عموميت‏» مى‏رسد و عموميت از بسط ارتباط و اتحاد افراد كه در واقع «وجود واحد» را مى‏سازند، ناشى مى‏گردد . به تعبير ديگر: «وجود جماعت‏» مثل شخص واحد منبع توليد حقوق است . يعنى منيتى دارد و توليد چنان حقوق مى‏كند . بر همين روال از «چندين جماعت كه وجود واحد ملت را تشكيل نمود» حقوق ملت پديد مى‏آيد و آن از «منبع منيت وجود ملت‏» است و تحت همان «قانون طبيعى‏» حقوق انسان‏» . (17)

قانون و قانونمدارى

نظام اصلى و شرط اجتماعى جامعه مدنى، در نظر هر دو دانشمند، وجود «قانون‏» و «قانونمدارى‏» است . اگر كشورى در آن قانون حاكم نشود، سرنوشتش به هرج و مرج و ديوانگى مى‏كشد . نائينى مى‏گويد:

«بايد قوانين وضع شود كه از يك سوى حدود تسلط و تكاليف حاكم و از سوى ديگر حقوق آزادى افراد ملت را مطابق موازين شريعت معين سازد، به نحوى كه نقض اين مقررات و قوانين در حكم خيانت در امانت‏شمرده مى‏شود و عينا همان مجازات خيانت در امانت را داشته باشد .» (18)

و طالبوف تقرير مى‏كند كه:

«راز ترقى و بهبود جامعه، در نشر دانش و فن و حكومت «قانون‏» است . امنيت مالى، جانى، نوع‏پرورى، برابرى، انتشار معارف، وطن‏دوستى، ترقى صنعت، افزايش ثروت عمومى، رونق بازرگانى، پيشبندى نفوذ و سلطه اجانب و تحديد قدرت زيردستان، هم از آثار حكومت «قانون‏» است . از مجموع آنها «بركات كليه ملى‏» پديد آيد و گورستان، گلستان مى‏شود . هر كس در عظمت و حكومت «قانون‏» ترديد نمايد و مخالف آن باشد، خائن دولت و ملت و «وطن‏» است .»

او در نكوهش استبداد آسيايى مى‏گويد:

«بايد هوشيار باشيم كه مرض مهلك خودكامگى و بى‏قانونى بناى «مليت‏» ما را ويران مى‏گرداند .» (19) طالبوف از موضع روشن‏فكرى «نقد و انتقاد» را لازمه جامعه مدنى مى‏داند و آن را رمز ترقى و عامل هوشيارى و انگيزه اصلاح معايب و نواقص خودى و اجتماع تلقى مى‏كند:

«اگر در اعمال و اقوال دائره منافع ملى «كرتيكه‏» يعنى تشريح معايب و محسنات نباشد، در آن، ملت، ترقى نمى‏كند . بى‏تشريح در روى كره زمين، يك ملت متمدنه زنده نيست . اساس ترقى و اصول تمدن، منبع از تشريح معايب و محسنات دارد .» (20)

تمايزها و تفاوتها

به نظر ما، تفاوت انديشه اين دو متفكر ارزشمند را بايد از منظر منبع معرفتى آنها، مورد مطالعه و داورى قرار داد .

از آنجا كه مرحوم نائينى يكى از علماى طراز اول جهان تشيع و استاد علم اصول فقه حوزه علمى نجف است و از طرفى ناظر عقب‏ماندگى‏ها، استبدادها، تاريك‏انديشى‏ها، ظلم و فساد جامعه ايرانى بود، عامل تحول را در نظام مشروطه مبتنى بر آموزشها و تعاليم اسلامى جستجو مى‏كرد . او در عين حال از معارف زمان آگاه است . در واقع، رساله او (تنبيه الامة و تنزيه المله) رساله‏اى در باب حكومت اسلامى است كه در تقرير مشروعيت مشروطه تحرير يافته است . و از همين موضع است كه او لزوم و ضرورت مشروطه را از علم اصول، بهره مى‏گيرد و آن را از باب «مقدمه واجب‏» و «امور حسبيه‏» به حساب مى‏آورد . و در كارشناسى‏هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى، از باب «احكام ثانويه ظاهريه‏» موضوع را حل مى‏كند و در مورد امورى كه شرع موضع صريحى در باره آنها ندارد و نيز در موضوعات احكام، عرف را ملاك قرار مى‏دهد . (21)

همه اين موارد كاملا از منبع معرفتى او كه عالم اصولى است، ريشه مى‏گيرد و بر حسب مقتضيات زمان «اجتهاد» نوينى را ارائه مى‏دهد و رهبرى فكرى - اسلامى نهضت را به عهده مى‏گيرد . از اين رهگذر است كه از ديدگاه نائينى، هرگز دين و سياست، از همديگر جدا نبوده و وظيفه و تكليف مسلمانان به ويژه عالمان دينى است كه بر «امور اساسى و اجتماعى مسلمين‏» اهتمام ورزند و خود نيز تاكيد دارد كه «حكماء اروپ در رهيافتهاى جديد وامدار اسلام هستند .» (22) اما عبدالرحيم طالبوف، گرچه مسلمانى است آگاه و از دستورات و احكام و معارف اسلام مطلع است و حتى چندين بار به زيارت حج و عتبات مقدسه رفته است، اما معلومات او بيشتر متاثر از انديشمندان اروپايى و متفكران انقلاب فرانسه: منتسكيو، ژان ژاك روسو و امثالهم مى‏باشد .

او در علوم عصرى و علوم طبيعى دست چيره‏اى دارد و چندين كتاب در اين زمينه تاليف يا ترجمه كرده است . گرچه نائينى نيز از معارف زمان بخصوص فلسفه سياسى غرب از طريق روزنامه‏ها و مجلات «الهلال و المقتطف‏» آگاه است، اما طالبوف ارتباط مستقيم با فرهنگ غربى دارد .

نگاه او به جامعه ويران ايرانى در عهد مشروطيت، نگرش يك روشنفكر و يا به تعبير كاملتر يك «روشنفكر مسلمان‏» است . او با اقتباس از معارف روز، حل مشكلات را در پرتو علم و فن و حكمت عقلانى مى‏بيند و در عين حال اعتقاد دارد كه آنها را با آموزشها و تعاليم اسلامى بايد تطبيق داد . او دين اصلى و فطرى اسلام را هرگز با اصول تمدن و نتايج علوم، متضاد نمى‏بيند و مانند مستشارالدوله مى‏گويد:

«آنچه مخالف تمدن است، در شرع شريف ما كه اساس قانون اساسى ايران خواهد بود، ممنوع و مادام‏الدهر حرام است .» (23)

ولى منبع قانون را از خصوصيات اكثريت مى‏داند و به قانون عرفى (ولو در مطابقت‏با شرع) اعتقاد دارد . بايد مشخص و معين باشد كه واضع قانون «ملت‏» است اما به چه ماخذى؟ به ماخذ اكثريت آراى عموم ملت كه قوانين براى سعادت ايشان وضع مى‏شود، يعنى اينكه قانونى كه سعادت گروه محدود را تامين نمايد، مطرود است . (24)

قانون بر دو گونه است: مادى و معنوى . قوانين معنوى آن است كه پيامبران به وسيله وحى آن را بياورند . قوانين مادى، مثلا قانون مدنى و سياسى آن است كه به وسيله خردمندان و دانشمندان كشور ساخته مى‏شود و حقوق و منافع مردم را در نظر بگيرد . اين دو گونه قانون براى استفاده مردم، لازم است . (25)

او، گرچه دين را از سياست جدا نمى‏داند، اما معتقد است كه روحانيان در امور اجرايى كشور دخيل نباشند . اينها، تفاوتها و تمايزاتى است كه به نظر مى‏رسد ميان اين دو دانشمند وجود دارد .

اما از نظر واقعى، طالبوف مردى است آزاد و شجاع و در بيان «انديشه‏هاى اجتماعى روى هم رفته دلير» (26) استقلال‏طلب و از هر گونه «تقليد مضحك‏» نفرت دارد .

يك بار هم نوشت:

«آنان كه از فرنگستان بازگشتند مگر معدودى، به نشر اراجيف و تقبيح سنتهاى نياكان روى آوردند و مردم را اسباب تنفر از علم و معلومات شدند .» (27)

طالبوف، وطن‏دوستى است مخلص، همواره عظمت ايران را مى‏خواهد و از هر گونه افراط و تفريط، پرهيز دارد . گرچه طرفدار اخذ تمدن غرب است، اما همواره از حفظ هويت‏خويش و فرهنگ خودى، دفاع مى‏كند . حتى او، مخالف تغيير الفبا است . و با جلال‏الدين ميرزا (نويسنده نامه خسروان) كه در تلاش در «تصفيه زبان‏» از لغات عربى دارد، ناسازگار است و مى‏گويد:

«البته زبان هر قوم «بخش طبيعى‏» آن است و بايد در حفظ آن كوشيد . ولى زبان فارسى كنونى، با الفاظ عربى تركيب گشته است . وانگهى زبانى كه از خود ده هزار لغت ندارد از اصل «قابل استقلال‏» نيست و با تصفيه آن از كلمات عربى «ميدان ادبياتش تنگ مى‏شود .» (28)

اعتدال در سلوك

نائينى در راه مبازره با استبداد و تحرير مبادى آزادى و دموكراسى كاملا روش اسلامى «اعتدال‏» در پيش مى‏گيرد و راه دعوت به حكمت و متانت را بهترين راه تبليغ و مبارزه با استبداد مى‏داند .

او مى‏گويد:

تشريح حقيقت استبداد و مشروطيت، در كمال سهولت است لكن به شرط ملايمت و عدم خشونت در بيان حفظ اذهان از شوائب عرضانيت و تحرز از موجبات تنفر و انزجار مردم و قلوب و تحفظ از رميدن و شوب شدن اذهان .

خداوند همواره دعوت به حكمت را تنها از راه خلق نيكو و ملاطفت و ملايمت قرار داده است . پس هر كس در اين وادى قدم نهد و در صدد بر آيد خواه صاحب جريده باشد يا اهل منبر يا غير ايشان، هر كه باشد بايد بر طبق همان سيره مقدسه رفتار و دستورالعمل آيه مباركه را سر مشق خود نموده به رفع جهالت و تكميل عمليات و تهذيب اخلاق ملت همت گمارد و لسان بدگويى را چون محمول بر عرضانيت است، مطلقا كنار گذارد! تا خود كاملا عالم نباشد به عرض خود نمايى و عوام ربائى و هنگامه جوئى و امثال ذلك در اين وادى داخل نشود: مانند جمله‏اى از جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقين سابق يا دوستان كه يا دوستان نادان و يا دشمنانى بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر اين اساس سعادت، به هفوات آنان مستند است .

نائينى چند سطر بعد، چنين ادامه مى‏دهد:

آزادى قلم و بيان و نحوهما را كه از مراتب آزادى خدادادى و حقيقتش عبارت از: رها بودن از قيد تحكمات طواغيت و نتيجه مقصوده از آن و بى‏مانعى در موجبات تنبيه ملت و باز شدن چشم و گوش امت و پى بردنشان به مبادى ترقى و شرف و استقلال وطن و قوميت‏شناسى و اهتمامشان در حفظ دين و تحفظ بر ناموس اكبر كيش و آئين و اتحادشان در انتزاع حريت موهويه الهى و استنقاذ حقوق منصوبه مليه و برخودنشان به تحصيل معارف و تهذيب اخلاق و اتكمالات نوعيه و وظيفه و امثال ذلك است .

وسيله هتك عراض محترمين و گرفتن حق‏السكوت از زيد و يا اجرت تعرض به عمرو يا كينه‏خواهى از بكر و نحو ذلك ننمايد . در رفع اقاويل و اباطيل اعوان ظالمين با اجتماع جهات علميت و اهليت‏به همان كليات‏گويى اكتفا و تعرض به اشخاص خاصه را حتى به كنايه و اشاره و تلويحات هم موقوف و وظيفه خود را وصل كردن داند نه فصل نمودن . (29)

او اصلاحات را از طريق «اعتدال‏» مى‏خواهد و از هر گونه خشونت و ارعاب و ارهاب بيزار و متنفر است و از حيدرخان عمو اوغلى و تروريستهاى او كه وابسته به تشكيلات كمونيستى بود، نفرت دارد:

«اين گروه كه افق فكرى وسيع و روشنى نداشت، به جاى اينكه در مشاركت مشروطه‏خواهان به تقويت نظام پارلمانى نوبنياد برآيد، به تبليغ قهر و خشونت رفتار كرد، به خشونت عريان دست‏برد، كردارى گرفت‏سر به سر ضد ديموكراتى و خلاف مشروطگى‏» . (30)

سرنوشت مشترك

به جرات مى‏توان گفت كه سرنوشت اين دو متفكر يكى بوده است . آنان كه در سير حوادث و انديشه‏گى خط «اعتدال‏» را مى‏پيمودند و راه ترقى ملك و ملت را در اعتلاى عقلانى و فرهنگى مى‏دانستند، سرانجام در آزاديخواهى خود، شكست‏خوردند .

مى‏توان گفت: «آنها دو كفه ترازوى يك ميزان هستند» اما افسوس كه هر دو ناكام مانده‏اند .

به تعبير استاد شهيد مطهرى:

«ولى افسوس كه جو عوام‏زده محيط ما كارى كرد كه آن مرحوم (نائينى) پس از نشر آن كتاب «تنبيه الامه‏» يكباره مهر سكوت بر لب زد و دم فرو بست .» (31)

و آدميت‏ستايشگر و گزارشگر انديشه‏هاى طالبوف نوشت:

«مدار حوادث گويا به مرام نويسنده رساله «آزادى‏» نگشت . شايد مايه سرخوردگى او به دور سالخوردگى‏اش هم شده باشد، نظام اداره «ديموكراتى‏» كه در باره‏اش آن همه نوشت و آرزوى عقلى و عاطفى‏اش هر دو بود، بنيان استوارى نيافت كه از گزند روزگار ايمن باشد - مجلس مشروطيت‏به زور اصحاب چكمه و شمشير بر افتاد . علماى علم نيسوال (سوسياليسم) به زحمت نيفتادند كه به تحقيقى برآيند و بر «ژنى‏» سياسى ملت آفرين گويند . اما اين كلام او به قوت خويش بر جاى بماند كه «اداره ملت مشكل نيست، تربيت ملت مشكل است‏» . (32)

1) آدميت، ص‏3 .

2) طالبوف، مسالك‏المحسنين، ص‏75 .

3) طالبوف، آزادى و سياست، ص‏92 .

4) طالبوف، مسالك المحسنين، ص‏42، به نقل از «انديشه‏ها» ، ص‏81 .

5) همان، ص‏136 .

6) آدميت، انديشه‏ها، ص‏5 .

7) آيت‏الله نائينى، تنبيه الامه، ص‏7، شركت‏سهامى انتشار، تهران، 1340 .

8) آدميت، انديشه‏ها، ص‏4 .

9) نائينى، تنبيه الامة، ص‏18 - 26 .

10) كتاب احمد، ج‏2، ص‏82 - 80 .

11) ترجمه پندنامه ماركوس، ص‏10 .

12) نائينى، تنبيه‏الامه، ص‏64 .

13) همان، ص‏65 .

14) نائينى، تنبيه الامه، ص‏67 به بعد .

15) آدميت، انديشه‏ها، ص‏34 .

16) مسالك المحسنين، ص‏76 .

17) كتاب «احمد» ، ج‏2، ص‏47 .

18) تنبيه الامه، ص‏7 .

19) كتاب احمد، ج‏2، ص‏89 .

20) ايضاحات در خصوص آزادى، ص‏22 .

21) نائينى، تنبيه الامه، ص‏73 به بعد و عنايت: انديشه سياسى در اسلام معاصر، صص 281 - 299 .

22) همان، ص‏2 و 92 .

23) مسائل الحيات، مجموعه آثار، ص‏209 .

24) مسائل الحيات، ص‏84 به نقل از آدميت، انديشه‏ها، 46 .

25) كتاب احمد، ج‏2، مجموعه آثار، ص‏126 .

26) آدميت، انديشه‏هاى طالبوف، ص‏2 .

27) همان، ص‏26 .

28) مسالك المحسنين، ص‏247 - 245، (مجموعه آثار) .

29) نائينى، تنبيه الامه، ص‏158 - 157، چاپ نهم - 1378 .

30) آدميت، انديشه‏هاى طالبوف، ص‏63 .

31) استاد مطهرى، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، ص‏46، انتشارات صدرا، قم 1365 .

32) آدميت، انديشه‏هاى طالبوف تبريزى، ص‏64 .

/ 1